فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۰۶
بهمن

بُت های ذهن

    هرقدر درباره شبهات و توهماتی که جامعه دچار آن است نوشته شود باز هم کم است.  قبلاً شرح داده شد که چگونه جامعه ما از این بیماری رنج برده تاوان سنگینی برای آن پرداخته است.  طبعاً مبارزه با یک بیماری بدون شناخت آن میسر نیست.  اخیراً در صدا و سیما که تبلیغات رسمی نظام است چنین رسم شده در پایان مصاحبه با کارآفرینان به آنها "کفن" هدیه داده میشود.  این نه تنها با واکنش منفی دریافت کنندگان روبرو شده بلکه از سیمایشان چیزی خوانده میشود که از بیان آن واهمه دارند.  میخواهند بگویند این کفن باید به آنهائی اعطا شود که در آرزوی شهادت میسوزند ولی بر بالای منابر پیر و جوان را به شهادت دعوت میکنند.  اما عجبا که وقتی شهادت به چند قدمی آنان میرسد، حتی اگر احتمال آن باشد، فوراً درها را بسته جلیقه ضد گلوله بر تن میکنند!  پس این شهادت و فوز عظیم چگونه باید آنان را دریابد؟  پس این همه محافظ و نگهبان برای چیست؟  و آنان که در پای منابر به این مواعظ گوش سپرده این ریاکاری ها را میبینند چه فکر میکنند؟  طبیعتاً مخاطبین نیز از این ریا کاری ها درس گرفته و جامعه تدریجاً رنگ ریا بخود میگیرد.  که از قدیم گفته اند "الناس علی دین ملوکهم".  مادام که چنین ملوکی بر سر کار باشند اوضاع چنین خواهد بود. 

    خوشبختانه در روزگار جدید، اوضاع تغییر کرده با امکانات جدیدی که بوجود آمده و دریچه های تازه ای که گشوده شده، دسترسی به منابع مستقل برای اخذ اطلاعات ممکن شده است.  بی جهت نیست که نظام های تمامیت خواه با تمام توان و با وضع انواع قوانین و تضییقات مانع از ارتباطات آزاد میشوند.  زیرا این نظام ها فقط به نشر افکار خود اجازه داده و با همسان سازی افکار جامعه میخواهند بقای خویش را تضمین کنند.  چنین نظام هائی طبعاً ایدئولوژیک هستند که فقط به ایدئولوژی خود حق حیات میدهند.  از همه خطرناکتر ایدئولوژی مذهبی است که در مقام امر و نهی بر علائق مذهبی مردم سوار شده با سوء استفاده از آن زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش!  از همین رو مرتباً با تبلیغات فریبکارانه عامّه را میترسانند مبادا بفکر حکومت مستقل از دین باشند که دنیا را تباه خواهد کرد!

    باید دانست هر سیستم دینامیکی تابع زمان نیاز به مکانیزمی دارد که او را در ظرف زمان، متناسب با فراز و فرودها، تنظیم کند.  بدون مکانیزم کنترلی، شبیه آن اتوموبیل فرمان بریده و ترمز بریده آرزوی برخی است!  حکومت ها نیز بمنزله یک سیستم دینامیک هستند که باید به چنین مکانیزمی مجهز بوده خود را با تغییرات داخلی و خارجی تنظیم کنند.  اما حکومت ایدئولوژیک که بنا بر ماهیت خود در ظرف زمان منجمد است فاقد انعطاف بوده قادر به تنظیمات مؤثر نیست.  بنابراین سوار شدن مذهب بر نظام حکومتی، آنرا از چنین قابلیتی محروم ساخته و تعامل آن با زمانه از دست میرود.  عدم تعامل با زمان یعنی فروریزی.  اگر احیاناً خلاف این دیده میشود، ناشی از تصرف یکجانبه منابع ثروت ملی مثل نفت و معادن در دستان نظام تمامیت خواه است.  قطع این منابع، واماندگی را موجب میشود.  بی جهت نیست که خردمندان دنیا بدین نتیجه رسیده اند که دو نهاد حکومت و دین باید مجزا از هم باشند.  اختلاط ایندو موجب تباه شدن هردوست. 

    حال این پرسش اساسی مطرح است که علت اصلی این رفتار مستبدانه و ریاکارانه نظام تمامیت خواه با مردم خودش چیست؟  آیا سوای احساس دشمنی با مردم، علل دیگیری هم دخیل هست؟  بعقیده فلاسفه و روانشناسان، علت مهم چه بسا خودِ مردم باشند که ناآگاهانه خود نیز مسبب این شرایط هستند.  چگونه؟  باعتبار آنچه در ذهن جایگیر است چه بصورت سنن چه عادات اجتماعی و چه پیشینه عمیق تاریخی.  در بالا گفته شد که مردم پیرو مذهب سران خود هستند اما اینجا میشود گفت که رئوس جامعه خود برکشیدگان همان مردمند!  دایره بسته ای که خروج از آن جز با شهامت و داوری بیطرفانه ممکن نیست.  برای دیدن بیماری های ذهن باید دید دیگران در این باب چه گفته اند.  یکی از منابع خوب در این باره، بررسی بُت های چهارگانه ذهن که بیکن در کتاب ارغنون نو برشمرده است میباشد.  او آنها را بت های قبیله، بت های غار، بت های بازار، و بت های نمایشخانه نامیده است.  او میگوید "اصنام و عقاید غلط که بالفعل فاهمه بشر را تسخیر کرده و در آن ریشه عمیق دوانده اند، نه تنها ذهن آدمی را طوری دگرگون میکنند که دخول حقیقت در آن دشوار میگردد، بلکه بعد از دخول هم موقعی که دست به احیای علوم میزنیم آنها باز اسباب زحمت ما خواهند شد مگر شخص بیدار و برحذر شود و در مقابل هجوم آنها مجهز گردد".  گوئی این کلماتی که به 400 سال پیش متعلق است برای امروز ما گفته شده است!

خلاصه آنکه، بر نخبگان جامعه ماست که با کوششی گسترده ذهن جامعه را از بت های مزاحم پاکسازی کنند.  ادامه دارد.

 

 

  • مرتضی قریب
۰۲
بهمن

توهُم

   یکی از بیماری های جامعه بشری "توهُم" است که از قدیم معضلی در جامعه ما بوده است.  بویژه هنگامی که این معضل فرهنگی توسط رأس هرم سیاسی جامعه دامن زده شود، بی تردید عده بیشتری را مبتلای خود میسازد.  جوانان، گروه سنی حساس هستند که اغلب شکار آسانی برای سیاست پیشگان مکار بوده بسادگی تسلیم حرفهای پُر طمطراق سخنران میشوند.  این سیاست بازان، توهم را در اطرافیان خود ترویج میدهند و در کشورهای توسعه نیافته از دو حربه مهم سود میبرند.  آنها از علاقه مفرط جوانان به دین و یا علاقه مفرط به دوستی میهن سوء استفاده کرده با ایجاد و نشر توهُم، آنان را سرسپرده هوی و هوس خود میکنند.  واقعاً معلوم نیست که این توهم را وانمود میکنند یا واقعاً خود نیز مبتلای آن هستند؟! 

    میگویند مهمترین راه برون رفت از بحران فعلی کار سیاسی است.  البته که اولویت با کار سیاسی است اما منحصر است به آنان که از پسِ آن برآیند.  همراه با کار سیاسی کار فرهنگی نیز لازم بلکه واجب است و کار کسانی است که چیزی برای گفتن داشته باشند.  کسانی هم که از پس هیچیک از این دو بر نمی آیند کمترین کارشان میتواند نشر حقایقی باشد که بنظرشان رسیده تا بدین ترتیب سهم خود را برای اعتلای جامعه ادا کرده باشند.  در اهمیت کار فرهنگی همین بس که در روزگار ما، کار در دستان متوهم هائی افتاده است که برای حفظ جایگاه خود دیگران را هم متوهم میکنند.  گویا در افسانه ها بسر برده و با بازی با کلمات، مثلاً با گفتن یک کلمه کوه جابجا شده و یا شکست به فتح مبدل میشود.

   خوانندگان تاریخ معاصر میدانند بلافاصله پس از خاتمه جنگ جهانی دوم و در سالهای 1324 و 1325، قوای نظامی شوروی کشور را ترک نکرده درعوض، موضوع جدائی آذربایجان را ساز کردند.  در ابتدا بحثی از نفت در میان نبوده بلکه در ظاهر خودمختاری بخشی از کشور درمیان بود که حزب توده آن زمان، بدون هیچ استقلال فکری، سر سپرده این خواسته همسایه شمالی شده بود.  با طرح بحث نفت شمال و اعطای امتیاز آن به کشور "برادر"، همفکران چپ مو به مو همان خواسته ها را تکرار کرده به بحران دامن میزدند.  اینان استدلال کرده میگفتند این امتیاز را که به غرب دادید چرا به برادران ما نمیدهید؟  ظاهر حرف در شرایط متعارف معقول مینماید غافل از آنکه خواسته آنان اینک در شرایطیست که بخشی از کشور به گروگان درآمده است.  گویا این موج دوباره برگشته ولی اینبار بجای توده ای های نفتی، حکومتی حامی آن است!

    امروز نیز همین روابط یکطرفه بلای جان کشور شده و اگر کسی انتقادی کند، دقیقاً همان بلائی برسرش میآورند که رفقای چپ در آن دوران کذائی هر آدم پرسشگری را متهم به نوکری امپریالیزم آمریکا و دشمنی با خلق میکردند.  این انگ زنی اغلب اثر گذار بوده و دهانها را از ترس میبست.  البته برخی هم سوء نظری ندارند ولی مبتلا به همین بیماری توهم هستند که تقصیر خودشان هم نبوده تقصیر سیستمی است که مانع از روشنگری است.  روشنگری مانع توهم است و یک نظام تمامیت خواه از توهم و ناآگاهی مردم سود میبرد.  دلواپسان متوهم در پاسخ به این انتقاد که نتیجه صرف میلیاردها دلار ثروت مردم در خارج مرزها چه شد، میگویند شما چرا از آمریکا انتقاد نمیکنید که خیلی بیش از این مبالغ را صرف پروژه های مشابه در خارج کرده و نا موفق بوده!  درست است اما مغلطه ای که توضیحش در نقل خاطره زیر است.

    در برهه ای از زمان که نگارنده پای سخنرانی دکتر کارل ساگان بود، ایشان درباره علم و شبه علم و نتایج آن میگفت و در بخشی به موضوعی مشابه فوق اشاره کرده گفت: "وقتی ما از ریخت و پاش های دولت خود انتقاد میکنیم برخی تندروها ایراد میگیرند که چرا از موارد مشابه در شوروی انتقاد نمیکنید که بمراتب بدتر از ماست؟  پاسخ ما اینست که ما چون آمریکائی هستیم در وهله نخست باید نگران کار خویش باشیم.  پرداختن به اشکالات دیگران موجب بهبود وضع ما نمیشود!..".  ایشان نمونه بارز از یک ذهن علمی پرسشگر زمانه خویش بوده که بازشناسی اتمسفر زهره از مهمترین دستآوردهایش بود و فعالیت های جنبی او چون در "جستجوی هوش فرازمینی" را در رصدخانه 300 متری آرسیبو شخصاً شاهد بوده ام.  لذا انصافاً به این توهمات باید پاسخ مستدل داده شود هرچند بگویند کار ما از استدلال گذشته است.  یادمان نرود که ادعای حمایت از "مستضعفین" چگونه به فقر اکثریت جامعه انجامید!  مسببین آن مانند همان هواداران توده دهه سوم 1300 خورشیدی هستند که از خود رفع اتهام کرده با انگشت اشاره علت بدبختی ها را بجای دیگری حواله میدهند.

خلاصه آنکه، بیکن چهارصد سال پیش در ارغنون نو عقاید غلط را ناشی از بت های چهارگانه مستولی بر ذهن بشر پنداشت که "ذهن بشر را مشوب" میکنند. او پیشگام روش جدید علمی بوده بنظر میرسد لازم باشد جداگانه به آن نیز در آینده پرداخته شود.

  • مرتضی قریب
۲۷
دی

برخی شُبهات

    زمانه چنان شده که نه تنها قاموس لغات بهم ریخته بار معنائی کلمات دگرگونه شده بلکه آموزه ها نیز قلب شده و با ایجاد شُبهات چیزی که برجا باید باشد استوار نمانده.  در زیر به ذکر چند نمونه اشاره میشود.

اصولگرا: در حالیکه بار معنائی اخلاقی دارد ولی امروزه رسم است به کسانی اطلاق شود که تابع هیچ اصول اخلاقی نیستند.  اصولگرای واقعی اوست که پایبند اخلاق، منطق، و اصول علمی باشد که در شرایط حاضر بهای آنرا با برچسب خوردن تحت عناوینی مثل "دشمن" یا "جاسوس" میپردازد.

عمود خیمه: بمعنای چوبی است که دکل مرکزی نگاهداری خیمه باشد.  کاربرد آن متعلق به دوران قدیم است.  منتها مرتب در بحث های سیاسی استفاده میشود که حاکی از نکته ای مهم و اساسی است.  این نکته که زندگی ما هنوز متکی به نحوه زندگی هزار و چند صد سال پیش در بیابان های عربستان است.  چیزی که عربستان خود امروز از آن دست برداشته است!

روحانیت: این نیز حاکی از شغلی است که ادعای ارتباط با روح دارد.  که در واقع، اصطلاحی جدید است جایگزین شیخ، آخوند، و مُلا که از پایان دوره قاجار رایج شده است.  اما در عمل به تنها چیزی که میپردازد مادّیات است که مادّه و دنیای مادّی در تقابل با "روح" و روحانیات است!  به صاحبان این شغل، "عُلما" یعنی صاحبان "علم" هم خطاب میشود.

نه شرقی نه غربی: با اینکه شعار مزبور اساس سیاست جمهوری اسلامی میباشد اما امروز مصلحت چنین ایجاب کرده فوراً نزد برادر شرقی رفته قرارداد جامع 20 ساله امضاء شود که حتی مجلس خودی نیز در جریان آن نیست!  راستی چه شد آن مجلس مشروطه اواخر قاجار که علیرغم همه بی سروسامانی، مانع از پاگرفتن قرارداد ننگین 1919 وثوق الدوله شد؟!

فیلتر: نه تنها در معنای سخت افزاری برای دسترسی به اطلاعات "فیلتر" گذاشته اند، بلکه در معنای نرم افزاری نیز فیلتر نصب کرده اند.  چشم و گوش یگانه راه ارتباطی ما برای کسب خبر از دنیای پیرامونی میباشد.  یک راه برای ایجاد اختلال در این کانال ارتباطی، ترویج اطلاعات غلط است.  اما روش اساسی تر و با دوام تر نصب فیلتر نرم افزاری در پیش چشم و گوش است که آنچه را وارد میشود دچار اعوجاج کند.  طایفه ای از ارباب دیانت مدتهاست بدین فن آوری دست یافته اند.

نیک و بد: جای خیر و شرّ با هم عوض شده بطوریکه او را که خیریه ای با کمکهای مردمی دایر و به ضعفا یاری میرساند، دستگیر و مؤسسه او را که اتفاقاً نام ائمه را داشت تعطیل کردند.  یکی دیگر را که به درماندگان و آوارگان از جنگ های نیابتی کمک کرده زخم ها را التیام میداد، دستگیر و به اعدام محکوم کرده اند.  بجای اینکه به امثال این افراد مدال داده از آنها تقدیر شود، آنها را محکوم کرده در عوض، مدال را به او که هواپیمای مسافری ساقط میکند میدهند. 

توجیه: در آتشسوزی گسترده لس آنجلس، برخی مقامات اظهار خشنودی کرده آنرا بحساب انتقام الهی گذاشتند.  اما دو روز بعد که خوابگاه دانشگاه اصفهان دچار آتش شد، با سلب مسئولیت از خود میگویند امریست طبیعی که همه جا رخ می دهد. 

شکست و پیروزی: رسم است شکست خود را پیروزی و پیروزی دیگران را شکست قلمداد کرده متشابهاً کارهای شرّ خود را خیر جلوه دهند.  اگر نتایج منفی کارهای این چهار دهه اخیر در نظر گرفته و مانند تکه های پازل کنار هم چیده شود، هر ناظر بیطرفی را ناچار خواهد ساخت که احتمال اینکه همه کارها در همه حوزه ها تصادفاً معیوب از کار در آمده باشد را بسیار ضعیف و در حد صفر بداند.  پس قطعاً باید اراده ای کلی وجود داشته باشد که برخلاف خواست و نظر عموم بخواهد سرزمینی سوخته تحویل آیندگان دهد.  این اراده مافوق همه اراده ها چیست؟  شاید اگر به سبک رایج در گفتمان متدین ها بیان شود، فقط اراده ابلیس است که جز ویرانی هدفی ندارد.  طبعاً او با شاخ و دُم بر تخت نخواهد نشست بلکه در هیئتی ظاهر خواهد شد که احترام عامه را جلب کرده باشد.  یعنی در شمایل مقدسین با ظاهری محترمانه و گفتاری فریبنده و گیرا.

خلاصه آنکه، علاوه بر مادّیات و بحران معیشت، اخلاقیات نیز دچار بحرانی بمراتب شدیدتر است.  مفسدین و متجاوزین به حقوق مردم پاداش میگیرند حال آنکه نیکان، اگر دربند نشده باشند، محکوم به انزوا و تبعید هستند.  با ذکر همین چند نمونه سوأل میشود چگونه ممکن است شبهات توانسته باشد چنین حجم عظیمی از ویرانی را سبب شده باشد که هر انسان متعارفی راهم متعجب و هم متأثر و متألم سازد؟  براستی خشت اول چه بوده که شاعر نالان گفته: خشت اول چون نهد معمار کج.. .

  • مرتضی قریب
۲۱
دی

آسیب شناسی نظام های تمامیت خواه

   هرچند این بحث بطور مبسوط توسط دیگران نیز پرداخته شده لیکن اینجا اختصاراً از زاویه علمی و استدلالی بررسی میشود.  مردم در جوامع تحت حاکمیت نظام های تمامیت خواه شگفت زده از خود میپرسند چرا نظام حاکم بجای رسیدگی به رفاه جامعه، منابع آنرا صرف کارهای دیگری میکند که خواست جامعه نبوده بلکه اتفاقاً در جهت ضربه زدن به جامعه و دشمنی با آن است!   اعتلای جامعه پیشکش، کار به جائی میرسد که مردم به حداقل های معیشت و گذران زندگی روزانه رضایت میدهند.  مردم متعجب اند چگونه اموری مانند تأمین انرژی و آب و برق و معاش اولیه که هر فرد کم سوادی میتواند بدرستی مدیریت کند از چشم نظامی که مدعی فتح قله هاست مغفول مانده است.  بویژه آنکه انجام همه آن حداقل ها و بلکه بسی بیشتر از آن در توان او بوده منتها برای انجام وظیفه اش ابداً مسئولیتی قائل نیست!  راستی چرا و علت آن چیست؟

   علت در این واقعیت نهفته است که جامعه تصور میکند منطق او همان منطقی است که نظام بدان مجهز است.  حال آنکه آنچه برای نظام های تمامیت خواه اهمیت تام دارد نه رفاه جامعه بلکه اصل بقای خویشتن است.  ازاینرو اهمیت ندادن نظام به خواست جامعه تدریجاً باعث انباشت اعتراض همگانی شده و لذا نظام هرآنچه را در اختیار دارد صرف دفاع از موجودیت خود میکند.  اما برای این دفاع، چاره ای ندارد جز آنکه بکوشد مستبدانه صحنه قدرت را حفظ کند که در غیر اینصورت با خطر سقوط مواجه میشود.  بی جهت نیست اینگونه نظام ها مردم را دشمن خود دانسته و نیروی نظامی را عمدتاً برای سرکوب داخلی میخواهند.   مگر بر سریر قدرت نباشند چه میشود؟  مگر آنچه از کیسه ملت دزدیده اند تکافوی خود و هزار نسل بعد خود را نمیکند؟  پس از چه میترسند؟  از این میترسند، و بدرستی هم میترسند، که با از دست دادن زمام قدرت، ادامه بهره برداری از آنچه غارت کرده اند را در جامعه نداشته باشند.  بی جهت نیست میبینیم که وقتی با سقوط مواجه میشوند فوراً برای حفظ خود به اربابان پرقدرت خود پناهنده میشوند تا مگر همچنان بهره برداری از آنچه ربوده اند میسر باشد.  نظام های تمامیت خواه برای خود ائتلافی نانوشته دارند که برادر بزرگتری بمنزله امید و عمود خیمه آنان است.

   اما مگر منشاء قدرت و کارآئی نظام های تمامیت خواه مردم نیستند؟  خیر، عنصر اصلی چیزی نیست جز پول!  پول شبیه انرژی در فیزیک است که سیال بوده میتواند به صُور مختلف متجلی شود.  این پول از کجا تأمین میشود؟  از محل مالیات ها و گمرکات و سایر وصولی های قانونی که از مردم اخذ میشود.  این سرمایه متمرکز در دست نظام تمامیت خواه، بجای آنکه صرف رفاه و پرداختن به زیرساخت ها شود، صرف تجهیز نیروی سرکوب میشود.  در بدترین شکل خود، عمده این سرمایه صرف ایجاد و تجهیز گروه های هوادار در خارج مرزها و دادن پاداش و مستمری به آنها میشود تا در همه حال "هوا"ی نظام را داشته باشند.  این بخش اخیر بقدری مهم است که گوئی از دید نظام، مردم یعنی مزدوران برون مرز، و مردم اصلی در کشور یعنی موجوداتی مزاحم که باید در فقر و افلاس نگهداشته شده با اعدام و انواع مضایق در ترس و وحشت دائمی بسر برند.  اما اگر وضع همین باشد، بزودی با گسترش فقر و بحران اقتصادی، این چشمه توان نیز خشکیده خواهد شد.  اینجاست که اگر بخت یاری کند، نفت و معادن زیرزمینی امداد غیبی شده منبع دیرپائی را در اختیار نظام خواهد گذاشت که هرطور بخواهد خرج خود و هواداران خود کند.  با این ثروت یامفت که در اختیار گرفته است او میتواند آدم ها را بخرد، از هرجا بخواهد مزدور استخدام کرده در هرکجا بخواهد نفوذی های خود را کاشته و اقتدار خود را گسترش دهد.  حتی این ثروت کلان مانع از این نیست که آثار فرهنگی کشور را به بهانه های مختلف نفروشد، کوه و درِ و دشت و تالاب ها و هر آنچه از منقول و غیرمنقول کشور است را نقد نکرده به ارزهای خارجی تبدیل و به مصارف مذکور در بالا نرساند. 

  با وجود همه این تمهیدات، فشار از حدی که بالاتر رود منجر به فروپاشی میشود.  برای جلوگیری از فروپاشی زودرس یک ترفند کلی وجود دارد که بین نظام های تمامیت خواه مشترک است.  این ترفند چیزی نیست جز پنهان شدن پشت نقاب "ایدئولوژی"، دینی یا غیر دینی، و بهره بردن از آن!  با اینکه پول همواره بهترین مشوق است، معهذا ایدئولوژی، بویژه نوع دینی آن، پیوندی طبیعی را برای جذب نیروهای فرودست جامعه فراهم میسازد.  منتها این چسب نیز تاریخ مصرف داشته و هواداران فریب خورده بتدریج با افتادن پرتو نور به پشت صحنه، پی به آلت دست شدن خود خواهند برد.

خلاصه آنکه، یکی از راه های تشخیص نظام تمامیت خواه، وفور عکس سران و یاران نظام در خیابانهاست حال آنکه نظام متعارف و سالم نیازی به تبلیغات و دروغ پراکنی ندارد.  علامت دیگر، سیل مهاجرت یا در واقع فرار از کشور است که اتفاقاً یکی از تنبیهات مخالفین ممنوع الخروجی است.  نکته آخر اینکه اینگونه نظامها علیرغم همه تمهیدات و سرکوبها پوشالی و توخالی هستند.

  • مرتضی قریب
۱۳
دی

درس هائی که باید از حیوانات آموخت

   باحتمال زیاد با دیدن تیتر بالا، در درستی آن شک میکنیم.  شگفت زده میپرسیم مگر میشود از حیوانات هم درس گرفت؟!  تعجب ما ناشی از عادت است.  ما انسانها اسیر عادت هستیم.  آموزه هائی که از دوران کودکی در مغز ما القا کرده و بدان خو کرده و هر چیز خلاف آنرا بدعت میپنداریم.  اگر فقط یک عادت صحیح باشد آن عادت اینست که عادت کنیم از عادات گذشته چشم پوشیده امور را با محک عقل سنجیده چیزی را به صِرف عادت برگزار نکنیم.  هرچند گزاره فوق پارادوکسیکال است منتها منظور برخی عادات روزانه بهداشتی نیست بلکه تأمل گهگاه درباره عادتها و آمادگی برای پذیرش تغییر است.

    اما حیوانات، حاوی چه محاسن اخلاقی هستند که ما اشرف مخلوقات باید از آنها درس بگیریم:  حیوان دروغ نمیگوید و اهل ریا و تزویر نیست.  حیوان همنوع خود را به قتل نمیرساند و اگر نزاعی درگیرد همانقدر که طرف مقابل صحنه را ترک کند مخاصمه پایان یافته است.  کشتن حیوانات دیگر توسط حیوانات گوشتخوار ناشی از رژیم یگانه آنهاست که از آن ناچارند.  حیوان از احتکار و دزدی و تقلب و زیاده خواهی و سایر رذایل انسانی مبراست.  حیوان مرزهای سیاسی و جغرافیائی نمیشناسد و آزادانه بدون قید وبند سرزمین ها را درنوردیده و هرجا را مناسب دید سکونت اختیار میکند.  بسیاری از حیوانات به جفت خود تا پایان وفادارند و همزیستی مسالمت آمیز همواره بین آندو باقیست.  دوستی حیوان اهلی با انسان صادقانه و بی ریاست.  ما زبان حیوانات را نمیدانیم که اگر میدانستیم شاید بسیار چیزها میتوانستیم از آنها فرا گیریم.

    اینها همه از این جهت گفته شد که در دورانی که تلاش برای حقوق بشر برپاست، راه حلی بنیادی تر پیش روی ماست و آن برسمیت شناختن حقوق حیوانات است که اگر تحقق یابد خود بخود حقوق بشر نیز مجری خواهد شد.  چون صد آید، نود هم پیش ماست!  نه تنها حقوق حیوانات، بلکه حقوق محیط زیست نیز باید برسمیت شناخته شده دست از این تخریب دیوانه وار برداشت.  اشکال اساسی اینجاست که بر مبنای آموزه های خودبافته خود را اشرف مخلوقات پنداشته تیشه به ریشه خود و دیگر موجودات میزنیم.  این مظالم همه از ذهنیات علیل میآید.  روش کار سابقاً اشاره شد (1402/5/30).

   شگفت آنکه مردمان بومی مثل بومیان آمازون، بمراتب بیش از "متمدن" ها به این حقوق پای بندند.  اما شهر نشینان آنان را "وحشی" خطاب میکنند زیرا آنها را از مواهب تکنولوژی مثل داشتن برق، ماشین، یخچال، تلفن و امثالهم بی بهره میبینند.  اتفاقاً بومیان نیز علاقه ای به این ظواهر نداشته و تنها دغدغه خود را حفظ قلمرو و حفظ تعادل در محیط زیست میبینند.  شکار اگر میکنند بقدر احتیاج است که نیازی به یخچال نداشته باشند.  این بمعنای تشویق به بازگشت به جنگل نیست بلکه منظور احترام به زیستکره و تعادل و هارمونی با سایر اجزاء است.  علف خواران هیچگاه چراگاه را پاک تراشی نکرده با حرکت بسمت مراتع مجاور اجازه میدهند زمین چریده شده احیاء شود.  اما ما چه میکنیم؟  جنگلها را پاک تراشی کرده نمیفهمیم که زمین برهوت بزودی رطوبت از دست داده دیگر قادر به برگشت به وضع نخست نخواهد بود.  آبهای زیر زمینی را با فن آوری چنان بسرعت تهی میکنیم که زمین دچار فرونشست شده سیل هم از آسمان ببارد هرگز قادر به برگشت به وضع سابق نخواهد بود!  اینها همه یعنی چه؟  یعنی آنقدر عقل نداریم که دستکم از حیوانات بیاموزیم!  حیوانات هرقدر هم انبوه باشند، آلودگی سمّی ایجاد نمیکنند.  میگویند اما کار حیوان جز خور و خواب نیست.  اما مگر کار انسان جز این است؟  فرهنگ و موسیقی و هنر و ادبیات اگر بوجود آمده در سایه بخشی از جامعه در کار تأمین خور و خواب بوده است!

    بنا بر شواهد علمی، نوع انسان برآمده از شاخه ای از نخستی هاست.  پرسش اساسی اینجاست که چگونه شد که اخلاق ما از اخلاقیات اسلاف منحرف شده است؟  شاید پاسخ را باید در تراکم جمعیت دانست که خود موجب تداخل منافع گروه های همجوار شده ترفندها شکل میگیرد.  برای یک انسان یکه، مفاهیمی مثل دروغ و حقه بازی بی معناست.  اکنون که زیستگاه میمونها در آفریقا کوچک و کوچکتر میشود، اختلاف و نزاع بین گروه های همجوار بخاطر قلمرو بیشتر شده بطوریکه گاهی در این تنازعات از یکدیگر اسیر گرفته آنرا کشته و خورده اند!  درست برخلاف آنچه گفته شد که همنوع خود را به قتل نمیرسانند!  شاید اینهم نوعی تحول در جهت هوش بیشتر باشد که با خود ترفند و نیرنگ را نیز بارمغان میآورد.

خلاصه آنکه، بشر حق ندارد زمین را ملک طلق خود بداند.  گرم شدن زمین و غیر قابل تحمل شدن اقلیم در رابطه تنگاتنگ با انفجار جمعیت است.  این نادانی نسبی که در بالا به بشر نسبت داده شد، منظور نادانی و تهی مغزی افرادیست با درکی بمراتب فروتر از درک حیوانی که شوربختانه در تحولاتی خاص بر جامعه و مقدرات ملی و بین المللی حاکم شده اند.

  • مرتضی قریب
۱۲
دی

مواعظ توخالی

    موعظه و توصیه مشفقانه همواره عملی خیر و به نیت اعتلای فرد و جامعه است.  منتها آنجا که این مواعظ فقط حرف توخالی و بویژه اگر از سرِ ریاکاری و به جهت نیات شریرانه بیان شده باشد، حتی اگر در جملات زیبا باشد، نه تنها مفید نخواهد بود بلکه موجب گمراهی مخاطبین و باعث زیان کلی بر کشور خواهد بود. 

   داستانی آموزنده درباره امید واهی در کتاب فارسی دبستان روزگار قدیم بود که گویا به شکل دیگری همچنان در کتاب فارسی دبستان نقل میشود.  بلدرچینی لانه در مزرعه داشت و غروب که بعد از گشت روزانه به لانه بازمیگشت جویای اخبار از جوجه ها میشد.  شبی به مادر گفتند دیگر جای ماندن نیست زیرا شنیدند برزگر به پسر گفت همسایگان را برای کمک به دروی مزرعه خبر کند.  مادر گفت جای نگرانی نیست.  شبی دیگر و شبهای دیگر اخبار مشابه حاکی از پیام برای فامیل و بستگان بود.  تا اینکه شنیدند برزگر به فرزند گفت فردا خود آستین بالا زده درو خواهیم کرد.  مادر با شنیدن این خبر به جوجه ها گفت اکنون دیگر وقت ترک مزرعه است زیرا برزگر بجای امید واهی، خود کمر همت برای کار بسته است.

   نظام ها که دچار بحران ناکارآمدی میشوند اغلب متوسل به ایجاد امید واهی میشوند.  در عین فروماندن در باتلاق، موعظه سر میدهند ما بزرگترین قدرت جهان خواهیم شد!  قوه قضائیه میگوید با کسانی که ایجاد ناامیدی کنند برخورد قاطع میشود.  حال آنکه دادن امید واهی کم از تولید ناامیدی نیست.  اما این سرچشمه "ناامیدی" ها چیست و تولید کنندگان آن چه کسانی هستند؟  ناامیدی عمده و همه گیر، از این بابت است که جامعه روز به روز خود را فقیر تر میبیند و آنها هم که اندک اندوخته ای دارند آنرا به ارز بیگانه تبدیل میکنند تا دستکم ارزش آن در این تورم افسار گسیخته حفظ شود.  تبدیل به ارزِ همان دشمنی که نظام قرار است او و متحدان او را از روی زمین محو کند!  اما برفرض که او را محو کنند، نظامی که موجودیت آن وابسته به وجود "دشمن" است چگونه به بقای خود ادامه دهد؟  احتمالاً خواهند گفت مشکلی نیست زیرا مادام که جامعه مملو از آدمهاست، وجود هرکدام بمنزله دشمن بالقوه ای است که بقای نظام را تضمین میکند. 

    ناامیدی رایج دیگر، ناشی از وجود خیل بیکاران است.  به گفته مرکز پژوهش های مجلس، از جمعیت بین سنین 24 تا 50 سال که در سالهای کارآمدی خود هستند، نیمی بیکارند.  بخش بزرگی فارغ التحصیلان دانشگاهی هستند که به آب و آتش میزنند تا راهی برای ترک وطن پیدا کنند.  مسئول ایجاد این ناامیدی کماکان همانها هستند که به رواج فقر در جامعه دامن زده اند.  و همان ها که بر طبل افزایش جمعیت کوبیده و هنوز با وجود اینهمه بیکار بازهم میکوبند.  استدلال دلواپسان چیست؟: اگر رشد جمعیت کم یا حتی صفر شود، جمعیت رو به پیری میرود.  خوب، رو به پیری برود چطور میشود؟  بیدرنگ پاسخ میدهند نیروی جوان کارآمد کم شده و کارها میخوابد.  عجب! اما مگر قبول ندارید سالهاست قاطبه هیئت رئیسه مملکت در اختیار بالای 70 یا 80 سالگان است؟!   حقیقت آن است که نظام های فاشیستی همواره مروج تکثیر نسل بوده وظیفه زنان را جز زایش نمیدانند.  در آینده که جنایات رتبه بندی شود، هیچ جنایتی در حق کشور بالاتر از این مقوله نخواهد بود زیرا تبعات منفی آن تا ابد دامنگیر دولت های متعارف در آینده خواهد بود. ذهن های فسیل شده عقب مانده این طایفه، کماکان دربند کارهای یدی است حال آنکه جهان امروز پیوسته رو بسوی اتوماسیون میرود و کارخانه ای که سابقاً با 1000 کارگر اداره میشد شاید امروزه با یک نفر در اتاق کنترل به بهینه ترین وضع اداره شود.

    آنچه توی دل مردم را خالی میکند نگرانی از شیمیائی شدن دختران خود و نگرانی از آینده است.  در بحبوحه بحران انرژی گفته میشود ذخائر سوخت نیروگاه ها به صفر رسیده است.  آیا این موجب ترس نیست؟  چه کسی ایجاد کرده؟  نظامی که سالها میتوانست فکری برای همین معضل کند در عوض، گاز و سوخت مجانی به همسایگان و هواداران برون مرزی داده!  نه تنها خسارات جنگ 8 ساله را بخشیده بلکه، میلیاردها دلاری که میبایست خرج زیرساخت ها میشد در برون مرز بیهوده تلف کرده بر افلاس دوچندان افزوده است.  موجب وحشت کدام است و وحشت آفرین کیست؟  با همه اقتدار ادعائی جرئت اعتراض به طالبان و جلوگیری از تجاوز آنان به آبهای مشترک مرزی را نداشته دم از زورآزمائی با جهان میزنند. 

خلاصه آنکه، از هر سو که نگریسته شود بقول شاعر "جز وحشتم نیفزود"!  میگویند دلیل این میزان از بحران، چیزی نیست جز دهان های بزرگ و مغزهای کوچک.  رتق و فتق امور متکی بر مواعظ توخالیست.  در میانه این تلاطم سهمگینِ بحرانها، حکایت نحوی و کشتیبان تداعی میشود.  توگوئی داروی سحرآمیز همه آنها، خواندن نماز سرِ وقت است!

  • مرتضی قریب
۰۱
دی

 

نگاهی دوباره به تغییر اقلیم

   موضوع تغییر اقلیم مشروحاً توسط دیگران مطرح و بحث شده است.  یکی از آگاهان، چاره را بدرستی در گسترش نیروگاه های اتمی و استفاده از انرژی های تجدید پذیر میداند(*).  ما در اینجا فقط آنچه را توجه نکرده اند می آوریم.  با اینکه نگرانی دانشمندان از خطر افزایش دمای کره زمین و نتایج وخیم آن کاملاً بجا و واقعی است، منتها در ارائه حقایق فقط بخشی که مؤید گرایش آنان است مطرح میشود.  از ارائه تصویر بزرگتر که ممکن است به استدلال آنان صدمه زند پرهیز میشود.  که پذیرش واقعیت خود نوعی شجاعت است.  در زیر، هر دو وجه ارائه و نتیجه گیری را بر عهده خواننده میگذاریم.

    مهمترین مدرک در تأیید نگرانی گرم شدن زمین و تبعات تغییر اقلیم در شکل 1 آمده است.  تغییرات دمای متوسط زمین در دوره سالهای 1880 تا 2006 در این شکل آمده است.  متوسط سالهای 1951 تا 1980 بعنوان مرجع گرفته مطابق با دمای 0 درجه سانتیگراد فرض شده انحراف از آن به تصویر آمده است.  شواهد، ماوراء هرگونه شک و تردید شیب تند افزایش دمای معاصر را نشان داده بطوریکه برون یابی آن در سالهای اخیر به حدود 1.5 درجه رسیده زنگ های خطر را بصدا در آورده است.  اگر خواننده هنوز مردد است که شاید روند دما در سالهای دورتر طور دیگری بوده، شکل شماره 2 تردید او را برطرف میسازد.  در این شکل، دمای متوسط زمین طی دوره 1961 تا 1990 بعنوان مرجع گرفته شده میبینیم که طی 1000 سال گذشته دمای متوسط زمین بین 0.2 تا 0.45 درجه سردتر بوده است.  اهمیت این اعداد هنگامی درک میشود که بدانیم حدود 18000 سال پیش در اوج یخبندان، دمای زمین فقط 4.5 درجه سردتر از دمای حالیه بوده و همین باعث ایجاد توده های عظیم یخ بر چهره زمین شده بطوریکه سطح دریاهای آزاد 100 متر پائینتر از سطح فعلی بوده است! 

    تا اینجا حقایق برله دوستان محیط زیست است.  اما اگر بازهم به عقب تر برگردیم، شکل 3 این تغییرات از 400 میلیون سال پیش تا حال را نمایش میدهد.  پیشوند K و M روی محور افقی یعنی هزار و میلیون.  با کمال تعجب میبینیم که علیرغم سردی زمین تا حدود 1 میلیون سال به عقب، ولی در دوران بازهم عقبتر، بویژه در دوره ای بلافاصله پس از انقراض دایناسورها در حدود 60 میلیون سال پیش، دمای زمین حدود 16 درجه بالاتر از دمای متوسط فعلی بوده است!  البته هنوز نوع انسان و بلکه پستانداران بر زمین ظاهر نشده بود.  افشای این واقعیت کاملاً بنفع شرکت های نفتی و مخالفت با محیط زیستی ها بوده و خطر افزایش 1.5 درجه معاصر را به تمسخر میگیرند.  حق با کدام گروه است؟

   نکته باریکتر از مو که کمتر توجه میشود همینجاست.  اگر منظور ما از "خطر"، در خطر بودن کره زمین است باید گفت خطری متوجه آن نیست حتی اگر دوزخ شود.  مگر سیاره ناهید با دمای سطح 400 درجه همچنان با آرامش در مدار خود بدور خورشید نمیگردد؟  چه بسا زمانی دور بر بستر خود صاحب حیات بوده!   از این منظر حق با صاحبان چاه های نفت و مصرف کنندگان عمده ذغال سنگ مثل چین است.  اما اگر منظور خطر برای حیات ما انسانها باشد، که هست، قطعاً این خطر واقعی و جدی است و برای حل آن باید به تولید کنندگان عمده گازهای گلخانه ای مثل چین فشار وارد آورد.  رهبر حزب کمونیست این کشور به خیال خود میخواهد آمریکا را پشت سر گذاشته قدرت اول دنیا شود.  خوب بشود ما که بخیل نیستیم!  منتها نه او و نه هیچ کس دیگر حق ندارد پیشرفت اقتصادی را با مسموم کردن کره زمین که مالکیت مشاء همه هست بدست آورد.  ادعا میکند غرب بار خود را بسته و حالا که نوبت ماست نمیگذارند ذغال سنگ های خود را بسوزانیم تا آقای اقتصاد دنیا شویم!  حتی مردم چین خود نسبت به این هوای مسموم و ناپاک معترضند ولی چه سود که قربانی مطامع یک نفرند.  در نظام های دیکتاتوری همواره ملت و منافع او تحت الشعاع منافع حزبی و ایدئولوژیک مستبد است.   اشکال اساسی استدلال هائی از این دست مانند اینست که بگوئیم، غرب سالها از د.د.ت. برای مبارزه با مالاریا و انواع انگل ها استفاده میکرد، حالا که نوبت ماست که بهداشت را ارتقا دهیم میگویند نکنید!  یا شبیه استدلالی که کشوری که خودش NPT را امضاء کرده اقدام به زیر پا گذاشتن آن کرده بگوید چون دیگران بمب ساختند ما چرا نسازیم؟!  این استدلالها هر چند ظاهرش مقبول ولی باطن همگی معیوب است که وارد آن نمیشویم.  یا کشوری که بمنزله ریه زمین است رهبرش بخود حق دهد بخاطر گاوداری، آمازون را پاک تراشی کرده تا صادر کننده نخست گوشت شود.  در دفاع از ارتکاب خویش میگوید پس چگونه جمعیت زیاد دنیا را غذا دهیم؟  باری، چرا زیاد کردید که درمانده شوید؟  حقیقت آن است که زمین قابلیت پشتیبانی از این حجم از جمعیت را ندارد.  از دید این تولید کنندگان انبوه، افزایش جمعیت نعمتی است برای مصرف بیشتر.  یا میگویند آتشفشان ها مقادیر عظیمی گاز گلخانه ای وارد جوّ میکند ما چرا نکنیم؟  منتها نمیدانند کره زمین بعنوان یک واحد ارگانیک در یک تعادل نسبی بوده و سوزاندن سوخت های فسیلی با این آهنگ سریع لاجرم ما را به همان دورانی برمیگرداند که حیات جانوری بر زمین نبوده است.  البته کره زمین کماکان برجای خود خواهد ماند ولی سایر جانداران و نوع انسان چه؟  احتمالاً در آن زمان شاید فقط سوسک ها تنها ورّاث زمین باشند. 

   مقصود از این نوشته، شرح برخی انگاره های اشتباه است که سهواً یا عامداً توسط عده ای دامن زده میشود.  یکی از صدها تبعات گرمایش زمین، ذوب یخ های قطبی و بالا آمدن آب دریاهاست که بسیاری سرزمین های پست مثل بنگلادش را غرق خواهد کرد.  برخی هموطنان با بی تفاوتی نگریسته میگویند سرزمین ما که مشکلی ندارد به ما چه مربوط، که بط را زطوفان چه باک.  اتفاقاً همین نگرش خودخواهانه و خطرناک جامعه را به وضع حاضر دچار کرده، عقل متعارف را به گوشه رانده است.  گاهی فعالان محیط زیست نیز از روی خیرخواهی دم از صرفه جوئی میزنند یا با دیدن این وضعیت آب و هوا میگویند "مدیریت درست وجود ندارد".  حال آنکه آنان که کمرِ همت برای نابودی این سرزمین و مردم آن بسته اند اتفاقاً با مدیریت و عزم راسخ مشغول همین کارند!  متشابهاً همانها که ادعا میکنند خطری از جانب گرمایش زمین کره زمین را تهدید نمیکند آنها هم راست میگویند زیرا جز تولید و مصرف برای صرفه نهائی خود نظر به خطری که حیات را تهدید میکند ندارند.  مادام که امور جهان از دریچه منافع شخصی نگریسته شود حاصلی جز زیان کلی ندارد.  جانوران بسیار پیشتر از ما پا بر عرصه زمین گذاشته اند اما انسان آنها را به دو دسته مفید و مضر تقسیم کرده است!  با درختان نیز همین معامله را کرده آنها را که میوه باب طبع او ندارند "درختان بی ثمر" یاد کرده جز هیمه گلخن جایگاه دیگری برای آن نمیداند!  ما چنین میپنداریم که آلودگی هوا مختص زمستانهای سرد است، حال آنکه این ناپاکی در سرتاسر سال تولید ولی تنها زمستانها پائین آمده بچشم میآید!  مادام که نوع نگاه را تغییر نداده یا زاویه دید را عوض نکنیم، تغییری در وضعیت ما رخ نخواهد داد.  تغییر دادن نگاه عمومی مستلزم آموزش همگانی و آن نیز در گرو برآمدن نظامی معقول و مردمی است.  عجالتاً آنچه در کوتاه مدت میسر است همانا تغییر در نوع نگاه نخبگان است.

خلاصه آنکه، حضور انسان و جمعیت زیاد او بر روی زمین به مرحله ای رسیده که میتواند آینده حیات بر بستر سیاره را تیره و تار سازد.  برای حل معضلات ملی و جهانی، باز برمیگردیم به همان چاره اندیشی "شورای ملل متحد" که قبلاً بطور مبسوط اشاره شده بود.  ساز و کارهای سازمان ملل متحد با همه خیر اندیشی تاکنون نتوانسته بطور مؤثر از سنگ اندازی نظام های سرکش و ضد مردمی جلوگیری کند.  شاید این شورای جدید با پشتوانه عزم قوی ملل عالم بتواند از پس نظام های افسار گسیخته برآمده آنها را مجبور به تبعیت از خواسته ملت ها کند.  بی تفاوتی و فقدان روحیه مطالبه گری موجب خسارت در دنیا و آخرت است!  ویروس ایدز از این جهت خطرناک است که بیگانه ایست که به لباس خودی درآمده، واکنشی ایجاد نکرده به نابودی میزبان میپردازد.  تصور کنید مردمی را که سرپناه نداشته از فرط استیصال پشت بام خوابی و گور خوابی در پیش گرفته اما پولشان برای مسکن نیابتی بیگانه به بیروت و حومه برده میشود.  یا در عین بی برقی و کمبود انرژی، نیروگاه چندصد مگاوات با پول همین مردم فقیر در نجف ساخته مجاناً به بیگانه اهدا و ثروت های زیرزمینی آنها برای اعوان و انصار حاکمیت در سرزمین های بیگانه تلف شود.  اینها همه و همه یادآور همان ویروس نابکار است که کاری ندارد جز نابودی کامل!  باید پرسید آیا زمان تغییر فرا نرسیده؟  تغییری که باید از ذهن آغاز و بعمل ختم شود!

شکل 1

 

 

شکل 2

 

شکل 3

  • مرتضی قریب
۲۷
آذر

آنتروپی و نظم

   شگفت انگیز است که چگونه شرارت و فتنه بسادگی نشر یافته میتواند همه گیر شود اما در عوض، نظم و عدالت بسختی قادر است در مقابل جبهه شرّ دوام آورد.  چه شد که آن تمدن درخشان کوشانی رفت و این طالبان آمد؟!  چگونه است که رواج شرّ چنین ساده و ارزان ولی پاگیری نظم و عدالت چنان سخت و پرهزینه است؟  راز این معما در یک مثل همگانی نهفته است که خراب کردن یک عمارت بمراتب سهل تر از ساخت همان بناست.  ایجاد نظم همواره سخت تر و پرهزینه تر از ایجاد بی نظمی و آشوب است.  بیان علمی این پدیده و حل این معما در پدیده آنتروپی و رابطه آن با نظم و بینظمی است.

   شاید از همین روست که مشاهده میشود شرارت هدفمند در سطح جهانی موفق تر از نظم باشد.  گویا همراهی کردن با بینظمی ذاتی که در سرشت طبیعت است عامل موفقیت آتش افروزان باشد.  بیان علمی این بی نظمی ذاتی، "آنتروپی"، حاکی از تمایل طبیعی جهان بسمت بینظمی است.  ایجاد نظم در بخشی، به بهای تولید بینظمی بمراتب بیشتر در بخشی دیگر است!  لذا موفقیت ظاهری شرارت پیشگان را نباید بحساب هنر آنان گذاشت بلکه در هارمونی با این سرشت طبیعی جهان دانست.  چنانکه شنا کردن در جهت آب بمراتب ساده تر از شنا در خلاف جهت آب است. 

   قبلاً در توصیف این بینظمی و شرارت در حوزه سیاست عمومی به مثالی در فوتبال متوسل شده بودیم که چگونه تیمی وحشی با وجودیکه از لحاظ فنی عددی نیست معهذا با زیرپا نهادن قواعد، تیم های مطرح را مغلوب میکند (1403/6/27). این بخاطر آن است که با غمص عین به عملیات او نگریسته چه بسا داور هم منافعی داشته باشد!  چه اگر قرار بر بلبشوی همگانی باشد بازنده این تیم است.  لوازم اصلی شرارت اول پول و دوم، ایدئولوژی چون سپر است.  تصورش مشکل نیست.

   فرض کنید در مِلک شیخی در وسط بیابان چاه او به نفت برسد.  یکشبه صاحب پول یامفتی میشود که همه کار با آن میتوان کرد.  احتمالاً آنقدر عقل دارد که آنرا صرف رفاه خود و زیرمجموعه خود کند.  اما اگر فشار بُخارات ذهنی او شدید و دچار اوهام باشد، با این ثروت بادآورده ممکنست مبادرت به گزینش افراد شرور و بیکار که کم هم نیستند کرده آنها را با حقوق و مزایای خوب استخدام و لشکری برای ترور و وحشت در دنیا ایجاد کند.  بهمین سادگی!  بدون کمترین بهره ای از دانش، میتواند راه های متعارف را دور زده بهترین تسلیحات روز دنیا را خریده در اختیار آتش افروزان گذارد.  جاذبه اصلی را پول دارد که نه تنها اشرار که افراد عادی و بیکار را هم جذب میکند.  معهذا بمیان آوردن ایدئولوژی جاذبه را بیشتر میکند.  اگر این شیخ جفا میکند، باری، مال خودش را تلف میسازد اما آن شیخی که بر ثروت ملتی خیمه زده و اینگونه آنرا به هبا و هدر میدهد چه؟  جفای او دوچندان است که هم ملت خود را به فقر میکشاند و هم ملل دیگر را بدبخت و سیه روز میسازد.  چون در مقابله با دشمن خارجی ناکام میماند، انتقام سخت را از مردمی میگیرد که آنان را دشمن خطاب میکند! 

   میپرسند تدبیر چیست؟  سعدی در گلستان میگوید: بنیادِ ظلم در جهان اوّل اندکی بوده‌ است هرکه آمد بر او مَزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.  ادامه ارتکاب چنین فرد غدّاری که مداوماً ثروت ملت را هزینه جاه طلبی های خود کرده ناشی از بی تفاوتی مردم نیز هست که از حقوق طبیعی خود غافل شده آنرا به شیخی بی مسئولیت واگذار کرده اند.  و این نیست مگر در اثر ضعف روحیه پرسشگری ناشی از کم اطلاعی و نبود آموزش عمومی.  باز به ریشه اصلی بر میخوریم که تأکید بر آموزش درست است که هم هزینه بر و هم زمان بر است و اجرای آن نیازمند وجود نظامی آزاد و مردمی است.

   آموزش نیز مانند ایجاد نظم هزینه بر است ولی ارزش آنرا دارد هر هزینه ای صرف آن شود زیرا که خطر استقرار استبداد های مالیخولیائی را کاهش میدهد.  عالیترین بیمه یک جامعه در برابر خودکامگی و خرافات همانا تخصیص سهم عمده تولید ناخالص ملی آن جامعه برای آموزش است بطوریکه حقوق معلمان ابتدائی، بویژه معلمان کلاس اول، حتی بیش از وزیر و وکیل باشد!  نظم چنین ملتی پایدار خواهد بود و هر شیخ لجام گسیخته ای قادر نخواهد بود بر مقدرات او حاکم و با ادعای آزاد سازی دنیا، بخواهد آنرا با خاک یکسان کرده که اگر لازم باشد نیمی از مردم جهان را فدای اوهام خود کرده باشد!!

خلاصه آنکه، اشرار بر توسن بینظمی سوار و در میدان بی اطلاعی و کم سوادی عامّه میتازند.  پول بیحساب و ایدئولوژی سوخت اصلی این تاخت و تاز است. آموزش عمومی و مطالبه گری بهترین علاج این شرّ است که البته نظامی متعارف و معقول پیشنیاز انجام آن است.  یکی از پرورشگاه های شرّ همین خاور نزدیک است که قرون متمادی مردم دچار آن هستند.

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آمار

    کشورهائی که مردم در آن جایگاهی دارند امور آن معمولاً در دست نخبگان و تکنوکرات هاست.  حتی اگر سیاستمداران فاسد باشند، که اغلب هستند، معهذا باز هم اداره اجرائی کشور را بدست متخصصین میسپارند تا دستکم کشوری وجود داشته باشد تا آنها بر سر کار باشند.  در یک نظام سالم، آمار و ارقام حاکم  است و بر آن نظارت دارند.  اما در یک نظام ناسالم و فاسد، اعداد و ارقام جایگاهی نداشته و گذران امور با حرف و ابراز آرزومندی است که در آتیه چنین و چنان خواهیم کرد و قله های تمدن را فتح خواهیم کرد.  اگر هم گاهی به آمار اشاره شود مانند نمونه های زیر است:

    بعلت کمبود (موسوم به ناترازی) برق و شکل های دیگر انرژی، وزیر نیرو که بالاترین مرجع تخصصی در این حوزه است، از هدر رفت انرژی گلایه داشته اظهار کرده اند "از هر 100 واحد انرژی که به نیروگاه میدهیم، 60% تلف میشود و 40% به برق تبدیل میشود!"  این اظهار نظر حیرت انگیز است.  چه طبق اصل دوم ترمودینامیک هر دانش آموزی میداند که تبدیل تمامی محتوای انرژی گرمایی به کار مکانیکی میسر نیست.  با فرض اینکه انرژی شیمیائی سوخت تماماً به گرما بدل شود، فقط بخشی، مثلاً 40%، به کار مکانیکی و نهایتاً برق تبدیل شده و مابقی 60% ناچار به محیط زیست باید داده شود که از آن به آلودگی حرارتی یاد میشود.  آن تلفاتی که ایشان پیگیر آن هستند از نوع دیگریست که زیردستان ایشان باید به او آموزش دهند!  بعلاوه، میخواهد بگوید که گویا اشتباهات از گذشته به ارث رسیده و بما ربطی ندارد!

   همین شیوه نامبارک در ارائه آمار در بحث جمعیت هم هست که اخیراً مجریان محترم هریک بدان پرداخته و نظر داده اند.  وزیر کشور در جمعی از نرخ کم رشد جمعیت اظهار نارضایتی و نگرانی کرده که با این روند رشد کم، در سال 1480 جمعیت ایران به 35 میلیون تنزل پیدا میکند.  معاون وزارت بهداشت نیز در همین زمینه اظهار نگرانی کرده و میگوید در سال مزبور جمعیت به حدود 42 میلیون میرسد.  معاون امور زنان و خانواده در دولت، همین عدد را 30 میلیون گفته اند.  اینکه مجریان یک دولت واحد در ابراز یک نظر علمی این همه متشتت اند خود قابل تأمل است.  بعلاوه اینان بگویند چگونه به چنین ارقامی رسیده اند؟!  رشد جمعیت در حال حاضر 0.7% و عددی مثبت است.  یک دانش آموز ابتدائی نیز میداند که با یک رشد مثبت، جمعیت همواره فزاینده است و نه کاهنده.  این مسئولین که هرگز مسئولیتی به گردن نمیگیرند و بر اساس رشد فعلی چنین آمار مغشوشی ارائه داده اند بخود زحمت نداده کمی حساب میکردند که با فرض رشد ثابت 0.7% بسادگی به عدد 153 میلیون می رسیدند.  اگر زحمت کشیده به اطلاعات مرکز آمار نگاه میکردند درمیافتند که رشد جمعیت کشور فراز و نشیب فراوان داشته زمانی بیشترین حدود 5% در سال 1360 و زمانی کمترین در حدود 0.4% در 1373 بوده و دوباره به 2.3% در 1394 صعود کرده ولی همواره مثبت بوده است.  شکل 1 چندین سناریوی محتمل را نشان میدهد که مرکز آمار محاسبه کرده و به محتمل ترین که 93 میلیون در 1430 است اشاره دارد.

   اتفاقاً کاش تصورات این دلواپسان به واقعیت پیوسته و جمعیت به 30 میلیون تنزل کند!  شکل شماره 2 نشاندهنده جمعیت کشور در این 140 سال اخیر است.  همانطور که ملاحظه میشود بنظر میرسد جمعیت این خطه در قرون گذشته زیر 10 میلیون بوده و تناسبی را با اقلیم خشک این سرزمین حفظ کرده ولی طی 60 سال گذشته انفجاری بوده است.  اگر قرار باشد مرتب نگوئیم گندم نداریم، خوراک دام و طیور نداریم، آب نداریم، هوا نداریم، .. و زندگی با رفاه نسبی میخواهیم این اقلیم بیش از حدود 30 میلیون را نمیتواند پشتیبانی کند.  ضمن اینکه قدرت یک ملت به تعداد نیست!  رجلی دیگر توصیه کرده بفکر رفع وابستگی به هامون و هیرمند باشید چرا که گویا اقتدار نظام زورش به چند پابرهنه طالبانی نمیرسد!!  یکی دیگر از همین دلواپسان اظهار نگرانی کرده که 80 سال دیگر، جمعیت همسایه شرقی 550 و غربی به 380 میلیون میرسند.  یعنی چه نشسته اید ملت ما عقب هستیم!  این نهایت فهم مسئولین بی مسئولیت است که مقدرات ملتی را در دست گرفته اند. 

خلاصه آنکه، اگر مشت نمونه خروار باشد، از بررسی این چند نمونه باید به باقی قضایا (1403/9/18) پی برده به حال ملتی که مسئولین آن عدد ندانند گریست.  میگویند بجای شرح مصیبت راه حل ارائه کنید.  یا بجای شرح مختصات رهنمود ارائه کنید.  در پاسخ باید توجه داشت که شما تا بیماری را نشناخته اید نمیتوانید درمان ارائه کنید.  وقتی مسأله را شناختید در بطن خودش راه حل را هم بطور ضمنی دارد.  در اداره ای که فردی در حال خرابکاری است طبعاً راه حل در اخراج اوست.  چگونه؟  حل کوتاه مدت و بلند مدت.  قبلاً شورای ملل متحد، بعنوان بلند مدت در کنار کوتاه مدت پیشنهاد شده بود. 

  • مرتضی قریب
۱۸
آذر

 

احتمال و زندگی

    از نتایج دو بحث قبلی راجع به توزیع نرمال، بلافاصله نتایج آنرا روز گذشته بچشم دیدیم.  دیدیم هر تحمیلی که توسط حاکمیت جبار بر حالت نرمال اعمال شده باشد، چنانچه پشتیبانی توده مردم را نداشته باشد، دیر یا زود فرو میریزد.  دیر یا زود آن بستگی به این دارد که حاکمیت تا کجا میتواند سرمایه های ملی را خرج انرژی لازم کند و البته، نیروهای مردمی تا چه اندازه مصمم و پیگیر باشند.  حکایت، همچنان همان حکایت برپا نگاهداشتن غیر طبیعی هرمی وارونه است که سیستم استبداد میبایست مرتباً با دادن انواع انگیزه های مالی و رانت به متصدیان کنترل این هرم شوم، از فرو افتادن آن جلوگیری کند.  به محض آنکه دستها برداشته شود و در این مورد اخیر، دستهای بیگانه از رساندن کمک باز ماند، هرم کذائی خود بخود فرو میافتد.  اکنون که یک شرّ از فدراسیون شرّ خارج شده، آیا سایرین درس خواهند گرفت یا نه؟  میگویند مستبد تا آخرین لحظه محو تملقات شیرین اطرافیان بوده از درک دنیای واقعی محروم است.  اکنون بعد از ناکامی در حفظ مستبد، افکار عمومی میپرسد تکلیف ادعاهائی که برای حفظ حرم بوده چه میشود؟  حرم برخلاف ادعاها بر جای خود دست نخورده باقی مانده اما تکلیف جانهای تلف شده از هر دوسو و میلیاردها دلار مخارج تلف شده و همین مقدار مطالبات سوخته چه میشود؟  اینها همه به کنار، سیاست هائی که تا به امروز همه غلط بوده چه میشود؟!

   بنابراین بعد از آشنائی با توزیع نرمال ببینیم این اصول علمی درباره آنچه در اطراف میگذرد چه دارد بگوید.  چگونه است که به هر سو که مینگرید راه حل های اشتباه را میبینید!  یعنی اغلب امور مهم و حیاتی درست برخلاف نورم و آنچه عقل متعارف نظر دارد انجام شده و میشود.  منظور فقط تصمیمات سیاسی نیست که یک به یک اشتباهات آن علنی شده و صدای دست اندرکاران را نیز درآورده است.  به این حوزه ها که نگاه شود اقدامات را همه عموماً در جهت خلاف میبینید.  توگوئی دستی در کار بوده که هر خیری را به شرّ مبدل سازد.  حوزه هائی مثل: سد سازی، آب و آبخوان داری، کشاورزی، چاه های گاز و نفت مخروبه، قراردادهای مهم مثل کرسنت، سهم کشور در دریای خزر، محیط زیست و هورالعظیم، فرسایش خاک و فرونشست زمین، دخالت در کشورهای همسایه، مدافعان حرم، تحت الحمایه شدن، FATF، چای دبش و فساد بیّن، پروژه بی سرانجام هسته ای، جمعیت، حجاب و صدها و صدها مسأله دیگر.  البته اگر جهت خیر را برای بیگانه در نظر گیریم شاید کارها همه بجا و درست است!  شاید از ابتدا بنا بر این بوده که خیر نه برای اهالی بلکه برای بیگانه باشد؟

    در یکی از مطالب پیشین اجمالاً به همین موضوع ضمن مثالی پرداخته شد.  گفتیم اگر دانشجوئی در پاسخ به 20 سوال تستی چهار جوابی امتحان آخر ترم خود همه را غلط جواب داده باشد واکنش شما چیست؟  بعید است بگوئید درسش را نخوانده و صفر شده است.  زیرا هرقدر هم نابلد باشد این را میداند که با پاسخ شانسی به سوألات بالاخره چند تائی درست از آب در آمده و از رسوائی "صفر" مطلق جلوگیری میکند.  احتمال اینکه شانسی همه را غلط پاسخ داده باشد واضحاً برابر عدد 0.7520 است که حدوداً برابر 0.0032 میباشد.  چون این احتمال خیلی کوچک است، شخص را به تأمل وامیدارد که شاید او پاسخ های درست را میدانسته و عامدانه پاسخ غلط را انتخاب کرده است.  احتمال اینکه همه را شانسی درست جواب داده نمره 20 بگیرد از اینهم کمتر است و بهمین دلیل او که 20 میگیرد قطعاً شاگرد زرنگی است که پاسخ ها را میداند و شانسی کار نمیکند.  اکنون به پرسش اصلی میپردازیم که در میان مثلاً 100 پروژه و یا کار مهم که نظام اقدام کرده است چه احتمالی هست که هر 100 تا را تصادفاً اشتباه رفته باشد.  اینبار اگر تصمیم گیری را مانند شیر یا خط فرض کنیم، احتمال مزبور چیزی نزدیک صفر است یعنی با قطعیت میتوان گفت که نظام عامدانه راه حل های غلط را انتخاب کرده است.  اما اگر منصفانه تصور کنیم که شاید تعدادی، مثلاً 10 تا، را هم تصادفی درست کار کرده باشد احتمال جدید 10-17 شده که کماکان نزدیک صفر است!  محاسبه آن با تابع دوجمله ای (برنولی) میسر است و نتایج در پیوست آمده است.

خلاصه آنکه، هرکار کنیم و هر سو رویم متأسفانه ریاضیات چاره ای نمیگذارد جز این نتیجه گیری که نظام خودش، یا دستی غیبی، عامدانه و دانسته امور را در جهت مخالف منافع ملی بکار برده و میبرد!  چون راهکار در پیوست آمده است، خواننده شکاک خود میتواند پارامترهای خود را اِعمال کرده نتیجه خود را اعلام کند.  کافیست برگه ای برداشته و لیست اقدامات مهم اثرگذار، مالی، جانی یا سیاسی را نوشته حاصل منفی یا مثبت را جلویش درج و خود راساً حساب کند.  تعداد آنها ممکن است 100 یا بیشتر یا کمتر باشد.  احتمال را هم او مخیر است آنچه درست میداند منظور کند.  شاید با توجه به تعدد مسیرها بجای 0.5 عدد بزرگتری منظور دارد.  تابع نرمال که برای محاسبه اعداد بزرگ مناسبتر است در پیوست است.

 

 

  • مرتضی قریب