فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
۲۵
خرداد

پول مجازی

    این روزها تب همستر کامبت که یک نوع بازی در تلگرام است بالا گرفته است.  اما این فقط بازی نیست بلکه قرار است به یک منبع درآمد از پول مجازی تبدیل شود از همان نوع که بیت کوین قبلاً شده بود و اکنون هم موفق است.  اما مگر صرفاً با ضربه زدن روی موبایل میشود نمره گرفت و با کسب امتیازات موفق به دریافت سکه مجازی شده محملی برای تراکنش های اقتصادی شد؟  با پول مجازی میشود همان کاری را کرد که با پول واقعی میشود کرد.  بالاتر و مهمتر از آن، بخاطر عدم ثبت تراکنش ها وسیله خوبی برای پولشوئی است.  برق ارزان نسبت به کشورهای دیگر، مشوقی برای خلافکاران سازمان یافته در مصرف بی رویه برق کشور به زیان مصرف کنندگان عادی است.  فقر، بیکاری، تورم، سقوط ارزش ریال و کوهی از مشکلات اجتماعی باعث اقبال گسترده شهروندان عادی بسمت این بازی شده است.  اما پرسش اساسی اینجاست که نه تنها این پول جدید بلکه بیت کوین و سایر انواع پول های مجازی موسوم به "رمزارزها" چگونه ارزش یافته است؟  چه زحمتی کشیده شده یا چه خدماتی یا چه اکتشافاتی شده که ارزش پیدا کرده اند؟  راستش هرقدر کاوش کردیم که رمز این معما را دریابیم کمتر موفق شدیم.  لذا سعی میکنیم گام به گام جلو رویم بلکه نوری بر مسأله بتابد.

    فرض کنید فردا صبح که از خواب برخاستید ناگهان ملاحظه کنید تمام اشیاء آهنی منزل شما به طلا تبدیل شده.  با شعف زیاد خانواده را بیدار میکنید که دعاها مستجاب شده و از بدبختی نجات پیدا کرده اید.  مقداری از قاشق چنگال ها و حتی پیچ و مهره ها را که طلا شده است باخود به مغازه صرافی میبرید که بفروشید.  او با پوزخند کرکره مغازه را نشان میدهد که یک پارچه طلا است.  به مغازه لبنیاتی میروید تا در عوض طلا پنیر برای صبحانه بگیرید، آنجا هم با دست رد مواجه میشوید چه اینکه در سطح شهر اجناس آهنی یکشبه طلا شده.  حتی درپوش فاضلاب شهری مورد علاقه گدایان نیز طلا شده!  اما از آنسو، طلا هم به آهن بدل شده فلزی نایاب شده.  دنیای صنعت و اقتصاد یکشبه با بحرانی عظیم روبرو میشود زیرا پایه صنعت، فولاد است که اکنون حکم کیمیا پیدا کرده و طلا هم که پشتوانه تبادلات اقتصادی بود بی ارزش شده است.

   در اینجا این پرسش پیش میآید که حاکمیت طلا چگونه بوجود آمد؟  برای پاسخ باید به گذشته های بسیار بسیار دور برگردیم به زمانی که مراودات اقتصادی مردم پایاپای بود.  یعنی طبیعی ترین و قابل فهم ترین شکل اقتصاد!   دامدار که گوسفند داشت، پشم آنرا میریسید تحویل قالیباف (نه هر قالیبافی!) میداد و گلیم کوچکی برای خانه دریافت میکرد.  محصولات لبنی را به کشاورز میداد، حبوبات دریافت میکرد و خلاصه همه از کار یکدیگر منتفع شده بدون آنکه صحبتی از پول باشد.  کم کم با آزمون و خطا دریافتند بهتر است کالائی را مرجع قرار دهند که کارها را آسانتر کند.  بازهم آزمون و خطا به فلز طلا رسید. زیرا اولاً کمیاب است و ثانیاً با چیزی میل ترکیبی نداشته از بین نمیرود و ضمناً بطور مصنوعی هم از مواد دیگر قابل استخراج نیست.  هرچند قرنهای مدید کیمیاگران عمر خود را بر سر آن گذاشتند.  البته پیش از اینکه طلا ملاک تبادلات اقتصادی قرار گیرد، این فلز هیچ ارزش مبادلاتی نداشت و تنها کاربرد آن در تزئینات کاخ پادشاهان و معابد یا بصورت ظروف طلا برای آن مکان ها بود.  اگر کسی ظرفی طلا از معبد میدزدید و پیش دامدار میبرد چیزی دریافت نمیکرد زیرا دامدار نمیتوانست با طلا تبادل دیگری انجام دهد جز آنکه فقط آنرا نگهدارد.  متشابهاً در داستان خیالی بالا نیز وضع همین بوده که شما خانه ای پر از طلا داشتید ولی قابل تبادل برای سایر کالاها نبود.  جواهرات و سنگ های قیمتی نیز از همین قسمند که ارزشمندی آنها بخاطر کمیابی و نیز کاربردشان در تزئینات است.  پس گنج واقعی کارِ تولیدی است.

    بنظر میرسد تولید پول مجازی مشابه استخراج طلا از معادن، آن نیز نوعی استخراج باشد که اتفاقاً به عامل این کار اصطلاحاً "ماینر" یعنی معدنکار گفته میشود!  یک برنامه یا الگوریتمی، که از حقیقت آن بی خبریم، در کامپیوتر ریخته اند و افراد با تلاش در حل آن امتیاز کسب میکنند.  بالاخره کار، کار است و مادام که مورد قبول اجماع بزرگی باشد ارزش پیدا میکند هرچند ارزش حقیقی نداشته باشد.  کما اینکه زمانی در هلندِ قرون 17 و 18، تخم گل لاله ارزشی در حد طلا پیدا کرده و در مبادلات بجای وجه رایج بکار میرفت!  حتی همین کاغذهای موسوم به اسکناس که بخاطر حرف حکومت ارزش یافته است، چنانچه ملت فردا به خزانه مراجعه و تقاضای طلای پشتوانه آنرا کند، چیزی دستش را نخواهد گرفت.  بر فرض هم که طلای کافی در برابر اسکناس باشد، طلا نان و آب نمیشود!  یعنی معدن واقعی همانا، کار و تولید ثروت است!

خلاصه آنکه، مادام که ترتیباتی خاص مورد قبول جمعیت باشد، آن ترتیبات کار میکند حتی اگر حقیقتی پشت آن نباشد.  که این ترتیبات درباره هر چیز دیگری هم میتواند صادق باشد.

  • مرتضی قریب
۲۲
خرداد

نیمه تاریک ماه

    در یکی دو مطلب پیشین سوء برداشت هائی بوجود آمده که در زیر مختصراً اشاره میشود.  واقعیت اینست که در یک نوشته در قطع آ4 مگر چقدر امکان شرح و بسط است که جای برداشت نادرست باز نباشد؟  هدف اصلی که در صفحه اصلی وبگاه نیز آمده عادت دادن ذهن به نقد و دیدن موضوعات از دریچه ای دیگر است.  این دریچه دیگر، دیدگاه علمی است!  این که دیگران چیزهائی گفته اند بسیار عالیست، ولی نباید مانع شود که فرد استنباط خود را بدون ترس بیان کند.  برای این منظور بهترین رویه، تشویق دیگران به تفکر مستقل است که در برخورد با مسائل چه فلسفی چه غیره، ذهن خود را نیز بکار گیرند و اسیر گفتار دیگران چه بزرگان علم و فرهنگ و چه سیاست بازان حقه باز نباشند.  گزافه نباشد اگر بگوئیم که بخش عمده ناکامی جامعه ما ناشی از عدم توجه به همین نکته ساده ولی مهم است که قرن هاست چوب آن را میخوریم. 

    آنچه مهم است مفاهیم است و نه لزوماً الفاظی که صورت بیان آنهاست.  مثلاً گفتیم که بودنِ "سایه" از جنس دیگر اعیان نیست بلکه بودن آن بتبع نور است که همانا "وجود" واقعی اوست.  پس نمیتوان برای سایه همان اصطلاح وجود را بکار برد که درباره نور و سایر اشیاء بیان میشود، هرچند که در محاورات از وجود سایه سخن میگوئیم.  نور را با نور میشناسیم نه با ظلمت (تاریکی)!  لذا قیاس نور و ظلمت (فقدان نور) ابداً مشابهتی با خیر و شرّ ندارد، هرچند با تساهل در محاورات بکار میرود.  زیرا شرّ، در مفهومی که ما میشناسیم، وجودش واقعی است و به مثابه فقدان خیر تلقی نمیشود!  از همین قسم است معنای "هستی" عالم که ربطی به آن نیستی در معنای "عدم حضور" ندارد.  اگر میگویند جهان ما رو به "نیستی" است فقط یک اصطلاح زبانی در معنای تغییر صورت است.  که هستی همواره هست بوده.  گم شدن میان الفاظ و خلط آنها راه بجائی نبرده و قیاسات نباید ما را گمراه کند.  بعلاوه، دانش روز را هم نباید از نظر دور داشت کما اینکه قدما، نور را نه مادّه بلکه از جنس دنیای قدسی میپنداشتند!  گناهی هم نداشتند زیرا لطافت نور چنین ایجاب میکرد.  تازه، از پهنه وسیع و آن بخش نادیدنی الکترومغناطیس و بُرد آن ابداً تصوری نداشتند چه اگر کارکرد وسایل الکترونیک امروزی را در کار میدیدند، به قدسیت آن نیز ایمان میآوردند.  در اهمیت تفکر مستقل به چند نمونه بسنده میکنیم:

   عده ای به کرویت زمین و هیئت جدید اعتقاد ندارند و زمین را تخت و ثابت میدانند.  واقعیت ملموس هم همین احساس را میرساند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود.  لذا خواننده این سطور، جدا از آموخته های تعبدی، از کجا میداند که اینگونه نیست؟  اگر قرار است موضوعی نقد شود، باید به بخش اصلی پرداخته از اشتغال به حواشی پرهیز کرد.  سخن در برخی موضوعات حالت تابو دارد و به گوینده آن انگ میزنند.  مثلاً همین پدر معنوی راست افراطی فرانسه زمانی گفت موضوع کوره های آدمسوزی در آلمان نازی مسأله مهمی نبوده که فوراً با برچسب فاشیست روبرو شد.  حال آنکه سخن او در این مورد خاص درست بوده زیرا همین امروز کوره های آدمسوزی در اروپا و آمریکا برپاست و مردگان را میسوزانند!  پس اگر ایرادی هست باید به اصل موضوع وجود اردوگاه های مرگ و شرایط سخت آن پرداخت.  و مهمتر از همه اصلاً چرا باید انسان را به گناه اعتقادات اسیر کرد؟  و چرا هنوز این رویه ستمکارانه ادامه دارد؟  که خاموشی جز همراهی با ستمکار نیست. 

    بالاخره، موضوع روز، نیمه تاریک یا پنهان ماه است که سفینه چینی برای استخراج نمونه هائی از خاک، رهسپار آنجا شده است.  باز هم اینجا الفاظ ایجاد شبهه میکند گوئی یک نیمه ماه تاریک است، حال آنکه هردو نیمه ماه به تناوب توسط خورشید روشن است.  منتها فقط یک نیمه ماه بسمت ماست.  بعلاوه، مگر جنس دو نیمه ماه متفاوت است؟! البته پیش از چین دیگرانی هم همین راه را رفته بودند، ولی تبلیغات چنان مینماید گوئی نیمه دیگر ماه چیز دیگریست!  متعاقباً نمونه برداری ها نشان خواهد داد چنین چیزی نیست حتی اگر تصادفاً در نمونه بازگشتی قطعه ای طلا یافت شود.  چه اگر پروژه مزبور فارغ از تبلیغات قرار بود کار جدیدی انجام دهد بهتر میبود یکی از قطبین ماه که بالقوه میتواند حاوی آب یخزده زیر قشر خارجی باشد انتخاب میشد.  هندوستان نیز سال گذشته برای ابراز توانائی، فضاپیمای خود را بر قطب جنوب ماه نشاند.  فضاپیمای چین میتوانست برای تکمیل پروژه مزبور قطب شمال ماه را در نظر میگرفت.  اثبات وجود رگه هائی از آب در کره ماه امری مهم است که برنامه های آتی زیست بر سطح آن کره را میتواند تحت تأثیر قرار دهد.

خلاصه آنکه، افزایش حجم دانسته ها بخودی خود امریست لازم و مطلوب، اما بالاتر از آن قدرت تحلیل موضوعات و پرورش فکر در فهم مستقل موضوعات است که اهمیت دارد.  مهم نقد علمی است، حتی اگر خلاف دریافت عمومی باشد.

  • مرتضی قریب
۱۸
خرداد

وجود و هستی

    علیرغم همه کاستی ها، اینجا و آنجا تک و توک افرادی کنجکاو هستند که هنوز به زیر خط فقر سقوط نکرده که ذهنیت آنان تمام وقت معطوف نان شب باشد.  اینان گهگاه که از اخبار یأس آور روزانه غافل میشوند سوألاتی فلسفی از نوع ناب آنرا مطرح میکنند.  این پرسش ها که در مرکز فلسفه اولی است هر فیلسوفی پاسخی مختص خودش برای آنها دارد.  سخت ترین این پرسش ها در حوزه "وجود" است، و شاید سخت تر از همه، این پرسش است که " پیش از این جهان چه چیزی وجود داشته است؟!".  آنچه در پی میآید صرفاً تمرینی برای بکار انداختن اندیشه است و ادعائی بر یافتن پاسخ قطعی ندارد. 

    پیش از هر چیز باید بر این نکته تأکید شود که فلسفه میدان اندیشه ورزی است و بر خلاف علم که با پدیده های عینی سر و کار دارد، اینجا عرصه دیدگاه های مختلف است که همه میتواند درست و متشابهاً همه میتواند غلط باشد.  فرد میتواند سالها مکاتب و دیدگاه های مختلف را زیر و رو کند و در انتهای کار چیزی در دستش نباشد. از اینرو بجای اینکه مرتب از این یا آن فیلسوف نقل قول آورده آنرا ملاک قرار دهیم، آنچه را خود می اندیشیم مطرح و البته ذهن را برای دریافت و نقد آرای دیگران هم باز میگذاریم.  استادان فلسفه بجای اینکه سخنی از خود داشته باشند اغلب به آرای گذشتگان یا معاصرین می آویزند که ضعف رایجی است.  بی تردید بیان آرای دیگران به لحاظ تاریخی و آموزشی جایگاه خود را داراست.  ولی با توجه به روح زمانه، فرد اندیشه ورز میبایست به ترقیات در حوزه علم و فن توجه کرده آنرا در آرای خود تأثیر دهد. 

    باری، چیزی که پاسخ به پرسش مطرح شده در پاراگراف اول را دچار مشکل میکند، استنباط ما از واژه "وجود" است!  فرض کنید برای بهره برداری از آب، کسی را آورده ایم چاهی در اینجا حفر کند.  او بعد کمی تحقیق میگوید آب در این ناحیه "وجود ندارد".  منظورش از وجود ندارد چیست؟  منظورش اینست که اولاً موجودی بنام "آب" مورد شناخت همگان است و ثانیاً در جاهای دیگر "حضور" دارد، منتها در اینجا "حضور ندارد".  بنابراین عمده استفاده ما در محاورات از واژه "وجود" در همین معناست، یعنی آنچه که عقل متعارف به بودن آن اذعان دارد شامل حال وجود میشود.  بنابراین اگر گفته شود که "دیو شاخدار" وجود دارد، حقیقت آن موکول به آن است که قبلاً دیگرانی آنرا دیده باشند، اگر هم سابقاً میزیسته، آثاری از وجود آن مانده باشد که نزد اهل خرد قابل تأیید باشد.  میگویند پس چطور است که این موجود در کتابهای داستان "وجود" دارد؟  طبعاً این وجود یک وجود لفظی است که به اعتبار آن هر چیزی، حتی غیر ممکن، میتواند "وجود" داشته باشد.  مثل اینکه بگوئیم بزرگترین عدد زوج وجود دارد!  استفاده از واژه "وجود" در این موارد هیچ ربطی به آن معنا که در مثال آب گفته شد و سایر واقعیات ندارد.  شاید ادبا و نویسندگان در آینده واژه بهتری برای اینگونه معانی وضع نمایند. 

    گاهی هم درباره موجوداتی صحبت میشود که مادّی نبوده ولی اگر میگوئیم "وجود" دارند، بودن آنها بالذات نبوده بلکه بتبع بودن وجود دیگری است.  مثلاً وجود فکر (روح) بتبع جاندار است و وجود آن اصالتی را که درباره اشیاء بیان کردیم ندارد.  مثلاً نیکی یا بدی "وجود" مستقلی که مادّیت داشته باشد ندارد بلکه به اعتبار وجود دیگری معنا پیدا میکند.  یا مثلاً وجود "سایه".  البته نظر ایدئالیست ها برخلاف این بوده و میگویند افکار و حالات انسانی اصل است و جهان مادّی فرع!

    بالاخره، پاسخ سوأل اصلی چه شد؟  پیش از این جهان، چه چیزی "وجود" داشته است؟  چگونه ممکن است که از "هیچ" چیزی به وجود آمده باشد؟  در اینجا واژه "وجود" همان معنا را به ذهن متبادر میکند که در بالا در معنای وجود آب در مثالی که زده شد ایجاد میکند.  در حالیکه در این سوأل خاص واژه وجود نمیتواند آن کارکرد را داشته باشد.  شاید واژه دیگری باید استفاده شود مثلاً واژه "هستی".  با استعمال واژه اخیر دیگر پرسش از اینکه هستی از چه چیز بوجود آمده است بلاموضوع میشود زیرا هستی همواره "هست" بوده و اینکه چه چیزی پیش از "هست" بوده بی معنا میشود.  هستی همواره بوده گو اینکه کون و فساد در آن راه داشته و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشته است.  جمله اخیر با آنچه فلاسفه و قدما بدان معتقد بودند بسیار فاصله دارد چه اینکه آسمان و موجودات سماوی را لایتغیر و غیر مادّی میپنداشتند.

خلاصه آنکه، گاهی اشتراک الفاظ در معانی دشواری هائی در جهت فهم پدیده ها ایجاد میکند.  پرداختن صِرف به الفاظ، در مسائل فلسفی و موضوعاتی از قبیل "وجود" دشواری هائی ایجاد کرده که با تغییر واژگان ممکنست حل شود.  اصطلاح "نیستی" که تاکنون در محاورات روزمره بکار میبردیم در واقع تبدیل نوعی از "هستی" به هستی دیگر است.  هستی همواره هست بوده و اصطلاحات "وجود" و "عدم وجود" که ناشی از طرز زندگی روزانه ماست را نباید در آن دخالت داد.

 

  • مرتضی قریب
۱۵
خرداد

خیر پنهان در شرّ

    در هر شرّی خیری پنهان و در هر خیری شرّی مستتر است، چیزی شبیه متغیرهای پنهان در کوانتوم!.  در 1923 پدر و مادری دست فرزند 3 ساله خود را گرفته و روسیه بحران زده ناشی از تنگناهای انقلاب بلشویکی را بقصد آمریکا ترک کردند.  خانواده طی مهاجرت و پس از آن با سختی های فراوان روبرو بود اما از دل این مهاجرتِ اجباری فرزندی پرورده شد که آیزاک آسیموف (اسحاق عظیم اف) معروف شد.  اگر این مهاجرت صورت نگرفته بود، چه بسا طفل مزبور بعدها در خیل شهروندان عادی حل میشد و یا بسا میان خیل عظیم قربانیان گمنام انقلاب روسیه دفن شده نامی از وی باقی نمیماند.  پس در این سفر مخاطره آمیز، دستکم خیری پنهان بود که بعداً شکوفا شد.  بسیاری از مهاجرت ها ممکنست چنین باشند.

    این پدیده در امور دیگر نیز قابل مشاهده است.  مثلاً کشور هلند در منطقه ای از اروپا بنام فروبومان است که سطح اراضی عموماً پائین تر از سطح دریاست.  مکرر در اثر طغیان دریا برخی زیست گاه ها به زیر آب میرفت.  مردم به مرور زمان یاد گرفتند چگونه با ساخت آب-بند ها نه تنها جلوی این حوادث را بگیرند بلکه بخش های بزرگتری از دریا را با تخلیه آب، به اراضی مفید تبدیل ساخته و کشور را به یکی از قطب های کشاورزی و بویژه پرورش گل دنیا بدل کنند.  فایده پنهانی که در کار بود، آنرا از ظلم طبیعت استخراج ساختند.  در گوشه و کنار دنیا، بسیاری از مجرمین به حبس محکوم شده و عمر خود را به بطالت سپری میکنند.  گهگاه اتفاق افتاده که زندانی از این شرّ آشکار حُسن استفاده را کرده و با استفاده از فراغت بی پایان، با مطالعه نظام مند در علوم، متخصصی ماهر در روز آزادی از زندان مرخص شود. از این موارد کم  نیست.  از آنسو، اغنیا اغلب با زیاده روی در خوراک، این خیر نمایان به شرّ پنهان انواع بیماری ها منجر میشود.

    ناگفته نماند، تشخیص خیر پنهان از میان شرّ آشکار و کاربست آن بستگی بسیار به آگاهی و اراده آدمیانی دارد که با آن در ارتباطند.  مثلاً اگر جفای طبیعت بجای هلند در آسیا یا جای دیگری اتفاق می افتاد معلوم نبود مردم آن ناحیه به صرافت افتاده آنرا به فایده بدل کنند.  بعبارت دیگر ذهنیت آدمها و نوع فرهنگ و آموزش های اولیه در شناخت پدیده و تبدیل شرّ به خیر بسیار مؤثر است.  چه بسیار محکومینی که ایام محبس را به بطالت گذرانده و کم باشند کسانی که آنرا در امری مفید استحاله کرده باشند.  کاریل چسمان، زاده 1921، مجرمی بود که بخاطر سرقت و تجاوز به عنف به اعدام محکوم شده بود.  معهذا در زندان با مطالعه علم حقوق و دفاع از خود توانست چند سالی اجرای حکم را به تعویق انداخته و ضمناً چهار کتاب پرفروش در زندان نوشت که جنبشی را برای براندازی مجازات اعدام بوجود آورد.  او از فرصت بوجود آمده در زندان استفاده کرد منتها بخت یارش نشد و عاقبت اعدام شد.  دستکم، او تلاش خود را کرد.

    اما امروز این مقال به چه کار ما میآید؟!  میدانیم که در این سوی دنیا موسوم به خاورمیانه، مردم در رنج و عذاب اند.  گویا تاریخ چنین مقدر کرده این ناحیه هرگز روی خوش نبیند.  از آن جمله، نزدیک نیم قرن است که ما محنتی عظما را تجربه میکنیم.  صد البته آنچه امروز موجود است خود متأثر از گذشته  بوده و چیزی نیست یک شبه حادث شده باشد.  رنج امروز ماحصل تجربه ای هزاران ساله است که به دوره بعد اسلام هم محدود نیست.  تأمل در تاریخ گذشته نشان از آن دارد مادام متافیزیک امری اختیاری و شخصی بوده و نهاد حکومت دخالتی در آن نداشته، خِرد پیشگان فرصت کار داشته و رفاه و امنیت کم و بیش وجود داشته است.  زمان هائی هم که نهاد دین در امر حکومت دخالت داشته و یا اصلاً خود حکومت را در قبضه داشته، جامعه با انواع سختی ها روبرو شده، پیشرفت کُند یا یکسره راه پس در پیش گرفته.  اما امروز چه؟ عقیده عموم چنین است که میان هزار موضوع مختلف مبتلابه کشور، همه آن هزار مورد در جهت خلاف منافع عمومی و خیر کلی کشور انجام گرفته است.  پرسش کلیدی همینجاست که در میان همه این ابتلائات، آیا هیچ خیر پنهانی در دریای شرّ نهفته نیست؟  بنظر میرسد شاید تنها و تنها خیر ممکن درک عمیقی باشد که جامعه از حاکمیت دین در این تجربه نزدیک نیم قرن بصورت بلاواسطه بدست آورده باشد.  چه اگر این تجربه عینی دست نمیداد، قرون متمادی حصول همین نتیجه گیری بطول انجامیده یا هرگز روی نمیداد.  پس بر نخبگان است که ضمن درک اهمیت آن، حُسن بهره برداری را در تعالی آتی بعمل آورند.

خلاصه آنکه، مقصود این نیست که در شرّ فایده باشد.  مقصود این است که هرگاه علیرغم همه تمهیدات شرّی واقع شود، با وجود همه زیان ها چگونه میتوان دستکم نتیجه ای مفید استخراج کرد.  با بودن افراد هوشمند و دلسوز و نهادهای مردمگرا، امثال خیر پنهان را میتوان در گستره ای وسیع در معرض عموم قرار داده با همکاری آنرا به امری مفید بدل ساخت.

  • مرتضی قریب
۰۸
خرداد

جهد برای دنیا یا برای آخرت

    یکی از دستآوردهای دنیوی ما از قرن گذشته، "سازمان دول متحد" موسوم به سازمان ملل متحد (UN) بوده است.  هرچند بنیان آن بر ایده های انسانی بوده با این حال بتدریج به ابزاری در دست سیاست بازان حرفه ای بدل شده از روح اصلی خود بسیار فاصله گرفته است.  تأیید این نکته را در جریانات این روزها شاهدیم که چگونه از آنچه که باید در خدمت "ملت"ها باشد دور افتاده است.  با اینکه این سازمان هنوز هم میتواند برای صلح جهانی مفید باشد اما برای جبران کاستی ها و عیوب آن، ایجاد نهاد مستقلی از دولت ها تحت نام "شورای ملل متحد" بشرحی که پیشتر رفت ضروری مینماید.

    اکنون باید به یک موضوع اساسی پرداخته شود و آن اهمیت جهد و تلاش است.  سوأل اساسی که برای بسیاری از مردم هنوز مطرح بوده برای آن پاسخی از منابع مستقل ندارند همانا این پرسش است که این جهد و تلاش ما باید متوجه کدامیک از دو حوزه مهم زیر باشد؟: برای دنیا یا برای آخرت؟ 

    آنچه از احادیث و اخبار دینی برمیآید، ناظر بر اینست که دنیا برای مؤمن بمثابه زندان و برای کافر بمثابه بهشت است.   این موضوع عیناً در اشعار عرفانی ما نیز منعکس و کلاً دایر بر این نتیجه گیریست که زندگانی فعال دنیوی پشیزی ارزش نداشته و آنچه مهم است آبادی آخرت است.  بلکه غرض از حیات این دنیا، تلاش برای داشتن آخرت نیکوست.  شاید چکیده چنین تفکراتی به اعصار گذشته بازگردد کما اینکه قدیمی ترین آنرا نزد مصریان باستان میبینیم که به زندگی بعد مرگ اعتقاد واثق داشتند.  نگهداری فراعنه مومیائی در اهرام عظیم آنروزگار شاهدی بر این مدعاست.  عیسی مسیح که به شاگردان خود وعده ملکوت اعلی را میداد به آنان نصیحت میکرد که در بند خوراک و پوشاک نباشند و غصه نخورند و میگفت " به پرندگان نگاه کنید که غصه ندارند چه بخورند. نه میکارند و نه درو میکنند، ولی پدر آسمانی شما خوراک آنها را فراهم میسازد..".  بعدتر در دین مانی که ملقمه ای از اعتقادات مسیحی و بودائی است، گسست از دنیا به نحو شدیدتری ملاحظه میشود.  فرایض دینی بقدری سخت بود که تنها از عهده برگزیدگان بر میآمد.  رأس هرم مانویت 12 نفر رؤسا است و نمایندگان ارشد در مراتب پائین تر قرار دارند.  رهبانان و برگزیدگان دائم در حال اعتکاف و رویگردانی از لذایذ دنیوی هستند.  خوردن گوشت مطلقاً ممنوع و اصولاً هر عملی که آسیب به حیوان و نبات تلقی میشد ممنوع بود.  لذا حیات آنان وابسته به هدایای مردم عادی و نان و میوه ای بوده که برایشان میآوردند.  همین نحوه زیست را امروزه در بین رهبانان بودائی میبینیم.  استثنائاً زندگی در آئین زرتشت، دنیوی-محور بوده و هدف، آبادانی همین دنیا بوده است.

    از مجموع آنچه گفته شد بحثی منطقی در میگیرد.  پرسش این است چه نحوه زیستی مطلوب است و کدام باعث اعتلای زندگانی است؟  باورمندان پاسخ میدهند زیست آخرت-محور.  یعنی جیفه دنیا را برای طالبان آن واگذاشته و اعتکاف و عبادت را سرچشمه رستگاری دانست.  این تفکر در شکل افراطی خود، همانطور که در بالا دیدیم، انسان را برای ادامه حیات نیازمند دیگران میسازد.  انرژی مورد نیاز زیست او باید توسط دیگران تأمین شود.  نکته اینجاست که اگر رستگاری اُخروی چیز خوبیست چرا سایرین برخوردار نباشند؟  اگر همه بخواهند این زیست مطلوب و متعالی را دنبال کنند چه خواهد شد؟  آیا کسی هست آب و غذا بیاورد؟  اصلاً کسی هست زحمت کشت و کار را بر خود هموار کرده تولیدی داشته باشد؟  سرپناه اولیه چه میشود، آیا باید به غارها پناه برد؟  درمان بیماری، خدمات بهداشتی و غیره و غیره را چه کسی انجام خواهد داد؟  تصور وجود این شکل افراطی در دنیای امروز ناممکن است و مشروعیت آنرا زیر سوأل میبرد.

    معهذا امروز وضعیت عجیبی روی داده که از این دوگانگی سوء برداشت شده است.  با استقرار یک نظام ایدئولوژیک دینی، تشبث به زیست آخرت-محور و سوء استفاده تبلیغاتی مسئولین بلند پایه از آن، شیوه رایجی شده است. باتکا این شیوه، فرد چنین وانمود و ظاهر خود را چنان بزک میکند که از لذایذ دنیوی بریده و از یک زندگی حداقلی رهبانی برخوردار است.  اما در عمل و در زندگی پنهان، از هر دنیا پرستی حریص تر است.  مردم فراموش نمیکنند کسانی را ملبس به جامه روحانی و متظاهر به زیست اُخروی که وارد زمین خواری و انواع ثروت اندوزیهای نامشروع شده اند.  یا مدیرکلی که در پشت دفتر کار خود نوشته بود بدون وضو وارد نشوید ولی عاقبت با پول های دزدیده شده از مردم راهی خارج شد.

خلاصه آنکه، نتیجه نهائی ترویج روحیه آخرت-محور، در بهترین حالت خود، عقب ماندن از یک زندگانی نجیبانه است.  اما آنچه آنرا از بد، بدتر کرده آمیختن رنگ و ریا به این سنخ از تفکر است که آنرا ابزاری برای غارت ثروت کشور کرده است.

  • مرتضی قریب
۳۰
ارديبهشت

آسیب شناسی استبداد

    غالباً بازخورد خوانندگان در بخش نظرات، گلایه از فساد نهادینه، عدم توجه به نظر مردم و البته وجود استبداد است.  در واقع، اگر نه همه، بلکه اکثر عیوب و کاستی های جامعه را میتوان به بزرگترین عیب یعنی استبداد نسبت داد.  پرسش کلی این است که استبداد چگونه بوجود میآید و چگونه استمرار پیدا میکند؟  شاید پاسخ ساده و مختصر را در وجود فرهنگ باید دید.  گسترش فرهنگ متعالی و مترقی به تمرین و آموزش بستگی دارد.  در یک فرهنگ بدوی و طایفه ای شاید استبداد و وجود مستبد چندان عجیب نباشد، منتها وجود آن در جامعه شهری و متمدن، غیرمتعارف و غیرطبیعی است.

    نکته مهم و عجیب این است که آحاد بشر همگی مستعد مستبد شدن اند!  بعبارت دیگر این احتمال برای همه بیش و کم موجود است و تنها به شرایط زمان و مکان و شاید مقداری شانس بستگی داشته باشد.  نظراً، هر آدم عادی و بلکه هر شخصیت محترمی میتواند واجد این قابلیت باشد.  مسیری از ساده به پیچیده برای شکل گیری وجود دارد.  چگونه؟  اگر یکنفر از کار شما تعریف کند طبعاً خوشحال میشوید.  اگر تعداد زیادتری از همان کار تمجید کنند طبعاً خیلی خوشحال تر شده بخود مغرور شده از خود راضی میشوید.  معمولاً کار به همینجا ختم نمیشود.  فرض کنید اطراف فردی خودشیفته را عده ای مجیزگو و متملق احاطه کرده باشند.  اگر ارتباطات فرد با خارج از مجموعه فقط با عبور از فیلتر مجیزگویان ممکن باشد و اگر زمان کافی داده شود، دور و بری ها میتوانند از فرد مزبور یک مستبد، حتی در سطح کشور، بسازند.  بعلاوه، چنانچه پاداش مالی به مجیزگویان داده شود و شدت ارادت افزایش یابد، مستبد قلدرتری ساخته و پرداخته میشود. 

    این دستور پخت یک مستبد عادی است.  اما چنانچه موضوع متافیزیک و تخیلات ماورائی نیز درمیان باشد مستبدی خداگونه در کشور ظهور خواهد کرد.  این فرد هرچه کم مایه تر و فرومایه تر، شدت و دوام استبداد وی بیشتر است.  او یک پارانوئید تمام عیار است که از آسمان به زمینیان مینگرد.  این فرد چه بسا در شرایط عادی مثلاً کاسب خوبی هم باشد و کم فروش و متقلب هم نباشد.  منتها افتادن در مسیری منتهی به استبداد دینی شرایط را بکلی عوض میکند.  عقده های حقارت و خود کم بینی از عوامل تشدید این فرآیند است.  سواد او هرچه کمتر باشد دخالت او در امور هرچه بیشتر است و گستره آن کل علوم زمینی و آسمانی را پوشش میدهد.  منتها تبعات منفی و فاجعه بار دستورات خود را بگردن نگرفته دیگران را مقصر جلوه میدهد.  از نشانه های بارز آن، تکبر بی اندازه و عدم اذعان به شکست تصمیمات خود است.

   اما چه باید کرد که اساساً استبداد بوجود نیاید، و اگر هم آمد چگونه از شرّ آن خلاص شد؟   در وهله نخست باید به مواد اولیه آن نگاه کرد.  مهمترین مادّه اولیه، وجود فرد کم مایه، متکبر، خودشیفته و پرخاشگر است.  اما از این مسأله گریزی نیست زیرا در همه جوامع بیش و کم چنین افرادی هستند.  عامل مهم بعدی مجیزگویان اند که در فرهنگ شرقی کم نیستند.  لذا دوای آن آموزش و اصلاح فرهنگ حاکم است.  در جامعه ای مرفه که افراد هریک بکاری و شغلی سرگرم باشند احتمال پدید آمدن بیکاره ها کمتر است.  بنابراین یکی از زمینه های بوجود آمدن آن، بیکاری و فقر است.  با وجود فقر است که میتوان آدمها را خریده مرید خود ساخت.  کمترین سطح آن استخدام در حلقه مجیزگویان و بالاترین سطح آن استخدام در گروه های نیابتی برای انجام ترور و قتل مخالفان است.  بی جهت نیست که حکومت های استبدادی علاقه ای به رفاه جامعه و ترویج فرهنگ انسانی نداشته و پیاده نظام خود را از محیط فقر استخدام میکنند.

    مریدان اگر اندک باشند، دادن پول و پاداش بالاخره در توان ثروتمندان میان مایه هست.  اما در سطحی به وسعت یک کشور این کار براحتی میسر نیست.  برای اینکار باید شرایطی ایجادشود که ثروت کشور زیر نظر مستبد رفته و نظارت های متعارف را دور زده امکان پرداخت های نجومی در وسعتی گسترده مهیا شود.  در این شرایط، از بستر فقر فساد گسترده پدیدار شده کار را تمام میکند.  پیشگیری از چنین سرانجام شومی باید از همان مراحل اولیه آغاز شود که سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گذشتن به پیل!  اما چه باید کرد که اگر استبداد حاکم شد از شرّ آن خلاصی یافت؟  چکار باید کرد وقتی مواد اولیه را در دیگ ریخته آنرا پختید ولی ته گرفته سیاه و مسموم شده غیر قابل استفاده شد؟  باید دور ریخت!

خلاصه آنکه، استبداد بازتابی از روح اهالی جامعه است.  استبداد و مستبد بدون پیش زمینه مناسب روی نخواهد داد و این پیش زمینه از درون جامعه میجوشد.  دوای آن آموزش، اصلاح فرهنگ حاضر، و ترویج فرهنگ متعالی است که مؤثرترین واکسن برای پیشگیری از پا گرفتن دیو استبداد است.  تدوین قانون مدنی و محدود کردن مدت مسئولیت ها اساس کار است.

  • مرتضی قریب
۲۸
ارديبهشت

ضعف استدلال

    از خصیصه های مهم رایج در نظام استبداد، ضعف استدلال و گاه فقدان استدلال است.  شدت در استبداد نوع دینی آن بمراتب بیشتر است.  ذهن طبیعی انسان در درون خود همواره جویای پرسش است و مایل است پاسخی برای پرسش هایش داشته باشد.  چون جوابی پیدا نمیکند یا از جوابهای خود راضی نیست، به بیرون از خود مراجعه میکند.  مشکل از همینجا آغاز میشود که در جامعه زیر سلطه استبداد، بحث آزاد و بحث مستدل با خطراتی روبروست که مانع از فرایند طبیعی کار میشود.  بویژه آنجا که بحث در رسانه های رسمی بخواهد صورت گیرد، معمولاً از حالت طبیعی خود خارج شده به فرمالیته ای خنک تبدیل میگردد.  استمرار این وضعیت در جامعه استبداد زده امر استدلال را به موضوعی مبتذل مبدل میکند.

    آنچه امروزه در کشور ما بر اذهان حکومت میکند سلطه ذهنیت دینی است که خاستگاه اصلی آن حوزه علمیه است.  آنچه در رسانه های رسمی و سایر نهادهای تبلیغاتی نظام با بودجه های آنچنانی (گویا حدود 67 تریلیون تومان) تبلیغ و ترویج میشود عمدتاً دیدگاه حوزه های دینی است.  ببینیم چه میگویند.  در یکی از برنامه های تلویزیونی، یکی از حضرات آیات درباره مسأله ای به زعم خودش غامض صحبت میکرد.  با اینکه مجری سعی داشت وی را از ادامه این بحث مبتذل باز دارد، وی با سماجت ادامه داد که ای آقا، موضوعِ شیرِ الاغ از مسائل مطرح بین علماست (منظور علمای دین) یعنی اینکه اگر بچه ای در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد، حکم این فرد در بزرگسالی با کره همان الاغ که برای خودش الاغی شده چیست؟  آیا میتواند از برادر رضاعی خود سواری بگیرد؟ و قس علیهذا.  اینجا منظور ریشخند کردن مقام این حیوان نجیب نیست که حقیقتاً از مقام آدمیانِ مردم آزار بسی بیشتر است.  بلکه منظور از طرح مسائل این چنینی نشان دادن این نکته است که موضوعات مهم نظام دینی از چه قماش و سطح استدلال در چه حد است.  واقعاً در کانون "علم" کشور چه میگذرد؟  تأکید میشود که همواره استثناء وجود دارد و حساب معدود علمای راستین جداست.

    مردمی که این بحث ها را چه از رسانه ملی و چه بواسطه رسانه های مجازی میشنوند، از خود میپرسند مگر در جامعه مشکل دیگری وجود ندارد که چنین بحث هائی بی محابا مطرح میشود؟  بحث هائی مثل فقر، دزدی های کلان، سانسور عقاید، کم آبی، جمعیت، هوا، سیل، فرونشست زمین و بسیار بی اخلاقی هائی که حکومت اخلاق مدار در جامعه رواج داده از آن جمله است.  اینها به کنار، چرا حوزه در همین مسأله حجاب که حکومت خود بوجودش آورده، آنرا عمده کرده و عده زیادی را مقتول کرده بحث نمیکند؟  بی شک حجاب از مسائل خودشان و از ضروریات دین است!  پس چرا مغز های متفکر حوزه در این مسأله مهم تأمل و تفحص نکرده راه حل نشان نمیدهند؟  پس بگذارید دستکم مسأله زیر را ما طرح کنیم:

    خانم جوانی با موهای کوتاه و قیافه ای شبیه مردان با کت و شلوار مردانه در شوارع عام قدم میزند.  هیئت ظاهری او شیبه مردان است بطوریکه کسی ابداً متوجه نمیشود.  مسأله علمی اینجاست که تشعشعات صادره از موی بی حجاب ایشان چه حکمی دارد؟  آیا مقصر است؟ آیا آسیبی که براطرافیان وارد میسازد قابل احصاء است؟  چگونه این زیان را میتوان اندازه گرفت؟  اگر قابل درک و سنجش نیست پس شاید اصلاً ضرری نداشته باشد؟  اگر ضرری نیست پس شاید آنچه درباره تشعشعات موی زنان میگویند مربوط به بلندی مو باشد و اگر کوتاه باشد زیانی نداشته باشد؟  و شاید اگر سر از ته تراشیده شود تشعشع به صفر برسد؟ اگر بلندی مو ملاک ضرر است پس اگر مردان مثل زنان موی خود را بلند کرده باشند چه؟  آیا  تشعشعات صادره و حرمت حجاب دامنگیر مردان نیز میشود؟  در مورد اخیر اگر مرد قیافه زنانه داشته باشد چه؟  آیا شدت تشعشع بیشتر میشود؟  یا شاید مثل دوران نازی ها باید سرِ هر کوی و برزن مأموری گذاشت تا با تفتیش داخلی بدن کار را به قضا و قدر واگذار نکرد؟  نباید اجازه داد با فعل حرام زلزله بر ارکان عرش حادث شود.  بالاخره حکم این مسأله چیست؟!

    اگر اندیشمندان پاسخی در خور یافتند لطفاً آنرا علناً اعلام فرمایند.  صد البته این طایفه هرگز خطر نکرده خود را در معرض داوری و پرسش و پاسخ آزادانه قرار نخواهند داد.  ضعف ذاتی در استدلال و اتکا به منقولات مانع از مباحثه منطقی این طایفه با اهل خرد است.  اگر چنین نباشد به این شبهات و صدها مانند آن بر مبنای منطق متعارف جواب میدادند.  گسترش عامدانه فقر عمومی و متعاقباً عدم تمایل طبیعی مردم به داشتن فرزند را توطئه اسرائیل و آمریکا میدانند!  اما زلزله و سیل و سایر بلایای طبیعی را ناشی از چه میدانند؟  با کمی جستجو لابلای منابع، عرایضشان را درخواهید یافت.

خلاصه آنکه، چشمداشت از نظامی بر پایه ریا و دروغ و توقع حرفِ حساب و مستدل تصوری بیهوده و خیالیست خام.

  • مرتضی قریب
۲۶
ارديبهشت

جهان بینی های متضاد

    پیرو مطلب پیشین، عدد 12 نظر عده ای را جلب کرد.  همانطور که هفت جسم سماوی سرگردان میان ثوابت موجد هفت فلک و نهایتاً تقدس عدد 7 شده، هفته بدان تخصیص یافته، عدد 12 نیز بدلائلی که ذکر شد سرشتی ملکوتی یافت.  متعاقباً بروج 12 گانه نیز در همین ارتباط شکل گرفت.  اصولاً برای انسان کهن، آسمانِ لایتغیر و وابستگانِ آن مقدس و "آسمانی" بوده است.  چنین است که هر پدیده مدعی تقدس، خود را به نوعی به این اعداد منتسب میکرد.  به جز اسباط 12 گانه یهود، یعقوب نیز 12 فرزند داشت، یا باید میداشت!  در دیانت بعدی، مسیح نیز 12 حواری از خود بجا گذاشت.  امامان 12 گانه هم همینطور.  شاید 12 روز جشن نوروز و تعطیلی سیزدهمین روز به همین مبانی باز میگردد.  آنان که سیزده بدر را خرافه میدانند بهتر است با توجه به این سوابق متوجه عواقب گفتار خود باشند.  پیشینه همه اینها به دوران حمورابی و بلکه فرهنگ های بس کهن تر از آن باز میگردد.  آئین های مذهبی حاضر، همه بیش و کم ریشه در این عقاید بسیار دور دارند.  بسا آزادگانی بخاطر عدم وفاداری به اصول مقدسی اعدام میشوند که خود مقتبس از باصطلاح "کُفار" بوده است. اصلاً واژه "دین" از "دئنا"ی اوستا مشتق است که وارد عربی شده، حتی نمازهای پنجگانه و اوقات خاص آن مقتبس از آئین زرتشت است.  لذا بعنوان نتیجه اخلاقی، باید از آنان که از بنیاد گرائی دم میزنند پرسید چرا فقط به 1400 سال پیش؟  اگر بنیادها خوبند چرا به عقبتر و ریشه های اصیل تر نه؟  اصلاً چرا به عصر آدم و حوا نه؟!  این رشته سرِ دراز دارد.

    بنابراین واضح است که جهان بینی آسمانی ره به کجا میبرد.  جهان بینی غیرآسمانی (زمینی)، در آنجا که به شیوه های متفاوت از مدیریت جامعه مربوط میشود به نتایجی عجیب منجر میشود.  بطور عادی اگر اخلاق طبیعی ملاک کار باشد، طبعاً مدیریت و اداره جامعه باید با دخالت و نظر آن مردمی باشد که جامعه از آنان تشکیل شده.  تا پیش از رواج تفکرات آزادی خواهانه چند سده اخیر، قاطبه مردم رعایائی تلقی میشدند که زعیم یا پادشاه، ارباب مطلق العنان همه بود.  برخلاف آنچه ارباب دیانت ادعا دارند، تفکرات آزادی خواهانه و اصول اساسی حقوق بشر چیزهائی نیست که صرفاً غربی باشد یا مختص آن دیار باشد.  قبلاً هم گفتیم این تفکر غلط درباره علم هم رایج بوده که گویا نوع غربی و شرقی دارد!  تفکرات آزادی خواهانه و انسان مدارانه ریشه در سرشت انسان فی نفسه دارد و شرقی و غربی ندارد.  منتها عطش قدرت و خودخواهی فرقه گرایانه سردمداران، تفاوت هائی بس شگرف میتواند به بار آورد.  بد نیست به مصادیق نگاه کنیم.

    مرور تطور افکار و سیر عقاید ایدئولوژیک هرچند شیرین و آموزنده است، اما چنانچه ابزارِ تحمیلِ حاکمیت مستبدانه شود، تبعات آن بسیار وحشتناک است.  امروز، نظام های ایدئولوژیک در صدد سیطره بر دنیای آزادند منتها با همه تفاوت ها در یک چیز مشترکند: استبداد.  مردم شبه جزیره کره با اینکه از یک نژاد و دارای فرهنگ مشترکند منتها دو جهان بینی متضاد بر هرکدام حاکم است که تفاوت های شگرفی را بوجود آورده است.  در شمال چون قوت لایموت کفاف خوراک مردم را نمیدهد مجبور به خوردن جلبک های دریا اند.  تمایل عمومی فرار از این بهشت است.  منتها حاکمیت میگوید نگران نباشید در عوض موشک داریم!  آیا آشنا نیست؟ در جنوبِ متنعم که موشک ندارند، مردم از سرِ دلسوزی برنج و چند دلار در بطریهای پلاستیکی ریخته، به امواج دریا میسپارند بلکه بدست خویشان گرسنه شمالی برسد.

    عیناً همین شباهت برای حدود نیم قرن در دو بخش شرقی و غربی آلمان وجود داشت.  جهان بینی ایدئولوژیک کمونیستی در بخش شرقی حاکم بود و بهشتی را بوجود آورده بود که همه مایل به فرار از آن بودند!  آیا آشنا نیست؟  هردو بخش از یک نژاد و با یک فرهنگ اما با یک دنیا تفاوت.  نمونه دیگری از جهان بینی های متضاد را در شبه قاره هند شاهدیم که چگونه بعد جنگ دوم جهانی منجر به دوپاره شدن شد.  اما اینبار بر اساس ایدئولوژی دینی!  بخش غربی مسلمان که خود را پاک میدانست با مساعدت دولت فخیمه از بدنه "کافر" جدا شده طبعاً پاکستان نام گرفت.  مردمانی همه از یک تبار و یک پیشینه فرهنگی اما وجود تعصب دینی عاملی برای انشقاق.  طُرفه آنکه جمهوری اسلامی معامله با بخش "مُشرک" را ترجیح میدهد!  گواهی دیگر که شعار های وی همه توخالی و رفتار و گفتارش هدفی جز تحمیق عامه را دنبال نمیکند.

خلاصه آنکه، توجه به تطور عقاید و ادیان نشان از سطحی بودن اقتدار توخالی ایدئولوژی ها بویژه نوع دینی آن دارد.  نظام دینی تهی از هرگونه منطق مستدل، چاره را فقط در سرکوب میبیند.  حاشیه امن صرفاً از آنِ کسانی است که یا فاقد قوه فهم (ضریب هوشی پائین) یا مطیع درگاهند.  دارندگان توأم هردو خصلت البته از مقربین دستگاهند.  در دشمنی نظام با مردم و بیگانگی آنان با فرهنگ این سرزمین تردیدی نیست، اما آنچه معماست کشف ریشه این دشمنی است.  آیا ایدئولوژیک و ادامه دهنده حمله اعراب است؟  یا صرفاً منحصر به غارت اموال مردم و تصرف ثروت ملیست؟  یا شاید ریشه دیگری دارد؟!

  • مرتضی قریب
۲۴
ارديبهشت

جهان بینی انسانی

    پیرو مطالب پیشین، پرسش شد که درباره فلسفه عدد 12 جز آنچه برای تقسیمات ساعات روزانه ذکر شد دلایل دیگری هم دارد یا خیر؟  شاید کهنترین دلیل اتخاذ عدد 12 تعداد ماه های قمری طی مدتی باشد که به آن "سال" گفته میشود.  یک سال یعنی تعداد روزهائی که فصلی خاص مجدداً تکرار میشود و تقریباً 12 بار ماه های 28.5 روزه قمری را شامل میشود.  از آنجا که برای قدما آثار آسمانی قداست ویژه داشت، همین عدد 12 نیز خود مقدس شده وارد پندارهای دینی شد.  از آنچه  میشناسیم، فقط به اسباط 12 گانه یهود و متشابهاً امامان 12 گانه شیعه اشاره میکنیم.  مرور تاریخ گذشته به ما میفهماند که آنچه فرهنگ دینی امروز را ساخته چیزی جز ملقمه ای از آموزه های بسیار دور گذشتگان نیست با این تفاوت که چون ارتباط ظاهری آن با مفاهیم قبلی قطع شده رنگ تقدس و استقلال بخود گرفته است.  مادام که نگاه انسان از آسمان منقطع نشده بسوی خودش بازنگردد، جنگ و خونریزی، خود بینی و خودپرستی، و نادانی همچنان استمرار خواهد داشت.

    در همین ارتباط ببینیم جهان بینی انسانی چیست و چه میتواند باشد.  ذکر دومثال از هزاران نمونه موجود شاید وافی مقصود باشد.  جهان بینی آسمانی بر اساس همان تقدس 12 و عقبه های آن که به بابل و کلده و آشور میرسد، میگوید کافیست فقط یک نم و نه حتی قطره ای اشک، اگر در چشم تو بخاطر یکی از 12 امامان تظاهر کند مطمئن باش خداوند تمام گناهان تو از صغیره و کبیره را یکجا خواهد بخشید!  بهمین سادگی.  پس بی جهت نیست در نظامی دینی اینهمه جنایت و ظلم توسط ارباب دیانت حاکم باشد و آب از آب تکان نخورد.  پشتگرم به این بینش، هر جنایتی مرتکب شوی، رستگاری!

    نقطه مقابل آنرا در جهان بینی انسانی داریم که نمونه آنرا از بوستان سعدی میآوریم.  آنجا که حکایت سگی تشنه است: یکی در بیابان سگی تشنه یافت/ برون از رمق در حیاتش نیافت.  کله دلو کرد آن پسندیده کیش/ چو حبل اندر آن بست دستار خویش. بخدمت میان بست و بازو گشاد/ سگ ناتوان را دمی آب داد. خبر داد پیغمبر از حال مرد/ که داور گناهان ازو عفو کرد..الخ.  دو جهان بینی متباین با وابستگان و باورمندان خود وجود دارد.

    ملاحظه میفرمایید که دو گونه عفو کردن وجود دارد.  یکی با نمی در چشم و دیگری با کاری عملی و زمینی در حق سگ، حیوانی که باورمندان دینی آنرا نجس دانسته (مقتبس از آئین یهود که سگ و خوک هردو را ناپاک میداند) چه رسد حقی برایش قائل باشند.  سعدی خود از اجله بزرگان دین بوده و بقول فروغی "متدین و مذهبی، بلکه متعصب است.  اما تعصب و تدین را هیچگاه دست آویز آزار مخالفان دین و مذهب خود نمیسازد...براستی انسان دوست و انسانیت پرست است".  بنظر ما این جهان بینی انسانی سعدی ربطی به دین و آئین او نداشته بلکه بر اساس همان اخلاق طبیعیست که ذاتاً در سرشت  هر انسانی نهادینه است مگر زیر حجاب شرعیات مدفون شده باشد.  سعدی هر مسلک دیگری هم میداشت همین بینش را ارائه میکرد.  او به "گاوان و خران باربردار، به زآدمیان مردم آزار" اعتقاد داشت زیرا ذات او در اعماق ناخودآگاه او همان خصلت "اخلاق طبیعی" بود و هرگاه از این ذات غافل میشد به همان خصلت خشک مذهب سنتی بازمیگشته است.  این ضدیت با سگ، وفادارترین یار انسان، در ادبیات مولانا نیز هست آنجا که میگوید "کریمان جان فدای دوست کردند/ سگی بگذار ماهم مردمانیم".  که اتفاقاً حقیقت عکس آن است زیرا این سگ است که جان فدای دوست کرده و بارها آنرا ثابت کرده!  بهرحال، مولانا نیز شخصیتی انسان دوست بوده و این قبیل کاستی ها در اشعار او ناشی از سیطره آموزه های دینی در افکار اوست.  در جهان بینی آسمانی، شأن همه حیوانات در قعر دنیای وجود است و آفرینش آنها صرفاً جهت خدمت به انسان است ولاغیر.  این میزان از یکسویه نگری را نه فقط در حق حیوان بلکه به کل محیط زیست تسری داده اند!

   چون موضوع سگ مطرح شد، بد نیست بدانیم سگ از خانواده گرگ سانان است و ده ها هزار سال پیش گرگی بوده تصادفاً نزد انسان آمده اهلی و یار وفادار او چه در حفاظت از خودش و چه نگهبانی از احشام او شده است.  متقابلاً انسان نیز خوراک او را متعهد شد.  اما امروزه که انسان شهرنشین بی نیاز از خدمات اوست، تعهد خود را زیرپا گذاشته این حیوان همچنان وفادار را در شهرها بی آب و غذا سرگردان رها کرده است.  گویا کم نبود، سنگ هم میزنند.  سعدیا کجائی؟!

خلاصه آنکه، جهان بینی انسانی با ظهور ادیان ابراهیمی به اعماق ناخودآگاه انسان نزول کرد.  انسانیتِ پاکِ نخستین زیر پرده ای ضخیم از مجردات مستور گشت.  امروز جهان بینی آسمانی با وعده بهشتِ نسیه، نقدِ دنیای حاضر را گروگان گرفته به جهنمی مبدل ساخته است.  مادام که این جهان بینی حاکم باشد، دنیا ابداً روی سعادت و رستگاری نخواهد دید.

  • مرتضی قریب
۲۰
ارديبهشت

جملات زیبا

    این اندیشه را عامدانه در کشور ما ترویج داده و میدهند که دانش اروپا، علم غربی است و آنچه اینسوی دنیا از قدیم رایج بوده علم شرقی است.  حال آنکه اگر واقعاً منظور دانستن حقایق باشد علم، شرقی و غربی ندارد.  به احتمال زیاد مقصود این بوده که ملت دین مدار شرق بدانند و آگاه باشند که علوم جدیده مختص غرب است و بر آن فایدتی مترتب نیست.  اگر از آن بی نصیب هستیم چه باک که علمدار علوم الهی و اسرار نهان ما هستیم!  عاملین این گمراهی با چنین غلط اندازی ها و با در تنگنا قرار دادن تفکر آزاد، هزار و چند صد سال افکار جامعه را به گروگان گرفته اند.  تا به امروز به ترویج جهل و بیخبری مشغول بوده و با دست انداختن بر حاکمیت سیاسی با شدت مضاعف به این پیشه تا به امروز مشغولند.

    با اینکه بالاترین سطح آگاهی از دنیا را انتظار است در دربارها باشد، معهذا جهل و بیخبری در افکار رایج در دربار قاجارها بیداد میکرد.  بعنوان نمونه، در آن دوره اعتقاد شاه بر این بود که ینگی دنیا (آمریکا) در ته چاه است!  فتحعلی شاه از توضیح سفیر عثمانی مطمئن شده بود که برای رفتن به آمریکا باید از داخل چاه بآنجا رفت.  احتمالاً سفیر یا دیگران خواسته بودند چنین حالی کنند که آمریکا آنسوی کره زمین است که فرضاً با سوراخ کردن زمین میتوان به آنسو رسید.  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از سطح دانش باقی جامعه آنروزگار.  روزگاری که دنیای غرب چند سده پیشتر با خلع ید از روحانیت و آزاد کردن فکر از قید مذهب در مسیر کشف حقایق گیتی افتاده بود.  اما ناشرین گمراهی، چه دیروز چه امروز دست از جهاد برای نگاهداشت جامعه در تاریکی برنداشته و برنمیدارند.  اگر با حرف نشد با زور.  امروز ابزارها و منابع همه در انحصار بیگانگانِ اشغالگرِ این سرزمین است تا بلکه اندیشه های شیطانی خود را هر چه عمیقتر به ثمر رسانند.

    در آموزه های رایج، دو حوزه متمایز قابل تشخیص است.  یکی حوزه علوم دقیقه و دیگری حوزه معارف ذهنی و بیان عواطف.  در اولی گزاره ها دقیق و غیر قابل انعطافند، اما در دومی سیال و قابل انعطاف هستند.  نظر خواننده را به داوری درباره جملات قصار زیر جلب کرده، از او میخواهیم از 4 جمله زیر، آن را که بیشتر به دل نشسته مفید میداند انتخاب کند:

  1. امام علی (ع): آنچه هستید شما را بهتر معرفی میکند تا آنچه میگوئید.
  2. ناپلئون: آدم ها تهی از توانائی نیستند، تهی از اراده اند.
  3. ویکتور هوگو: شجاعت مانند عشق از امید تغذیه میکند.
  4. بزرگمهر: دانشمند، زنده ای است میان مردگان.

از گفته های این 4 فرد مشهور، متدینین سنتی احتمالاً شماره 1 را مقبول و مفید تر از باقی می یابند.  اما آیا روی آن 3 تای دیگر هم تأمل کرده اند؟  اگر هم بگویند آری باز معتقدند که گزاره شماره 1 سرآمد سایرین است.  چرا؟ خودشان هم نمیدانند.  شاید بدین دلیل که افراد نادانسته به گوینده سخن نگاه میکنند و با اصلِ سخن کار ندارند.  چه بسا افراد مشهوری را میشناسیم، که مرتکب سهو و خطائی در گفتار شده اند ولی چون به او علاقه داریم سخن وی را وحی مُنزَل میگیریم.  بگذریم از اینکه حتی در وحی آسمانی نیز خطا و سهو روی داده!  نکته مهم اینجاست که خلقت، بنا بر تعریف، کامل ترین و بی نقص ترین ساحت در کون و مکان است.  در مطلب پیشین دیدیم که چگونه بروز دوجنسیتی نتیجه بروز خطا در این ساحت است.  سرطانی ها، ناقص الخلقه ها و امثال آنان نیز شاهدی بر این حقیقت اند.  اگر چنین است، پس دیگر چه انتظاری هست که در فرامین آسمانی با درجه اهمیت بعدی سهو و خطائی روی نداده باشد؟!  متأسفانه در عالم واقع چیزی کامل به معنای واقعی کلمه وجود ندارد.  اگر این گفتار صحیح باشد آنگاه با این تعصبات جاهلانه چه باید کرد؟  امروز ببینید در کشور ما امری که حتی برخی فقها نیز به وجوب آن اعتقادی ندارند (حجاب اجباری) باعث چه تعداد قتل و کور کردن و حبس و شکنجه و از دست دادن شغل و زندگی شده است.  امری که اکثر کشورهای مسلمان (99%) هم بدان اعتقادی نداشته و ظن قریب به یقین میرود که تمسک بدان چیزی جز تلاش برای جبران اقتدار پوشالی از دست رفته نظام نباشد. 

خلاصه آنکه، جز در حوزه علوم دقیقه، در بسیاری از جملات، آموزه ها و سخن بزرگان، میتوان کلمات را چنان جابجا کرد که کماکان بچشم خواننده زیبا نماید.  بدرستی ایراد میگیرند که سعدی در "بنی آدم اعضای یکدیگرند" بجای واژه آخر بهتر میبود "یک پیکرند" می آورد.  ولی نیآورده و خون از بینی کسی هم نیآمده!  قشریون را باید حذر داد که تعصبات نه برای حفظ دین و نه حتی اخلاق، بلکه برای محکم کردن پایه های استبداد و حاکمیت جهل و جور است. ختم کلام آنکه گویندگانِ جملات قصار چهارگانه بالا را عمداً جابجا آورده ایم تا مگر درسی باشد که اهمیت نه به گوینده بلکه به سخن است!

  • مرتضی قریب