فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۹
اسفند

معماها -8

    دیدیم که تکرار چه نقش مهمی در فرآیند تولید فرهنگ بازی میکند.  تکرار، مهمترین ابزار آموزش است که نقش دوگانه مثبت و منفی میتواند ایفا کند.  تکرار زیاد، عادت را بوجود میآورد صرفنظر از ماهیت خوب یا بد آن.  تکرار مسالمت آمیز اگر مؤثر واقع نشود، روش قهرآمیز جاانداختن عادت، سرکوب است.  اما عجیب اینجاست که با آنکه تکرار ایجاد عادت میکند اتفاقاً تنها داروی تغییر عادت ها، همانا تکرار است!  یعنی با آوردن شیوه ای نو و تشویق عموم به استمرار در این شیوه نو، روال جدید بتدریج جایگزین روال کهنه شده و عادتی نو جای عادت کهنه را میگیرد.  مصداق این شیوه را اخیراً بطور اتفاقی با مطالعه مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، جلد پنجم به عینه مشاهده کردیم. 

  1. تکرار و تغییر عادتها. علامه عباس اقبال آشتیانی متولد 1275 خورشیدی، از اعاظم روزگار خود بوده و از مبرز ترین ادبای دوره جدید است.  در بخشی از یادداشت های خود کتابهای چاپ شده را مرور و نقد مختصری بر هریک نوشته اند.  منظور ما در اینجا، نظرات ایشان درباره برخی واژگان بکار رفته در کتابهای مزبور بوده که نویسندگان را از کاربرد بقول خودشان "اصطلاحات غلط و ساختگی فرهنگستان" برحذر داشته اند.  ایشان نسبت به اصطلاحات وضع شده فرهنگستان خوشبین نبوده بلکه ادامه کاربست اصطلاحات رایج قدیمه را صحیح تر میدیدند.  اکنون به برخی ایرادات ایشان بر واژه هائی که در کتاب نویسندگان دیده اند اشاره میکنیم

"واژه" را منع کرده میگفتند چرا از "لغت" که جا افتاده و رایج تر است استفاده نکنیم؟  یا بجای سایر واژگان فرهنگستان از قبیل "پرچم"، "میهن"، "سده"، "رونوشت" توصیه میکردند از "بیرق"، "وطن"، "قرن"، "سواد" که رایج و جا افتاده است استفاده شود.  واژه "پدیده" که اول بار در ترجمه "فنومن" بکار رفته را "رکیک تر" از همه دانسته و به دلائل دقیق دستوری رد کرده منتها چیزی بعنوان معادل، خودشان پیشنهاد نکردند. 

اما امروز، بعد حدود صد سال، با کمال تعجب میبینیم همان ها که ایشان تحذیر میدادند به چه خوبی جا افتاده و در دفاتر دیگر کسی نمی نویسد "سواد مطابق اصل است"!  واژه رونوشت بجای سواد کاملاً پذیرفته شده است.  البته نکته عالمانه ایشان در باب "پدیده" درست بوده اما چه کنیم که در هر صورت بخوبی جایگزین فنومن شده است.

باری، نتیجه مهم بحث بالا یک بار دیگر اثبات این امر است که با استفاده مثبت از تکرار و استمرار در حوزه آموزش، میتوان شیوه های جدید را جایگزین شیوه های کهنه کرده به نتایج عالی دست یافت.  این مثالی از شیوه مسالمت آمیز کاربست تکرار در مباحث آموزشی است.  یعنی اینکه اگر کسی واژه های قدیمی را هم بکار ببرد کسی ممانعت نخواهد کرد و غوغا نخواهد شد.  یا در دفاتر بخواهند چون گذشته از کلمه سواد استفاده کنند کسی مانع نمیشود.  ما برای تغییر عادت های معیوب گذشته هیچ چاره جز پیش انداختن روالی نو نداریم.  اینجا نیز مانند وضع واژگان جدید که سازمانی وجود داشت، به نهادی که ابتکار عمل را در دست بگیرد نیاز است.  این نیز خود حکومتی مترقی را میطلبد که اجازه چنین نهادی را داده و خود پشتیبان باشد.  با اینکه در حال حاضر چنین چیزی در کشور متصور نیست اما خوشبختانه زمانه دگرگون شده و این امور در خارج مرزها هم میسر است.

  1. تغییر عادت با زور.  معما یا پرسش اساسی اینجاست که آیا عادت را بطور تدریجی و مسالمت آمیز ایجاد کرد یا با زور و با سرعت بثمر نشاند؟  حاکمیتی که تصور میکند افکار درخشانی در سر دارد احتمالاً روش اجبار را ترجیح میدهد.  خوب یا بد آن را باید از نتایج رفتارهای تاریخی مشاهده و قضاوت کرد.  مثلاً در دهسال ابتدای رسالت که پیامبر در مکه تبلیغ را تکرار می فرمود، جز تنی چند اقبالی نشان ندادند.  پس، سرانجام پس از هجرت شیوه دوم اتخاذ شد و بعد فتح مکه، همه رؤسا و شیوخ که قبلاً زیر بار نمیرفتند حالا در سایه شمشیر گزینه ای جز پذیرش نداشتند.  اثر این شیوه همانقدر که مؤثر است، میتواند پس از حذف زور بازگشت پذیر باشد همانطور که بسیاری از قبایل پس از رحلت پیامبر به آئین قبلی خود بازگشتند که مشروح آن در تواریخ هست. کسانی که زیر شکنجه های مکرر مجبور به اعتراف گناهان ناکرده میشوند از همین قسم است که این یکی در دوران حاضر رواج دارد.

خلاصه اینکه، موضوع "تکرار" در ایجاد "عادت" ها و نحوه عمل آن موضوعی قابل بحث بر عهده جامعه شناسان است.

 

 

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

معماها -7

    گاهی لازم است چیزهائی که بنظر یقینی و روشن هستند بررسی مجدد شود تا از صحت آن مطمئن شویم. این فرآیند گه گاه درباره همه امور باید صورت گیرد.  وجود آن نشانه سلامت و فقدان آن نشانه بیماری مزمن جامعه است، چیزی که امروز بدان مبتلائیم.  این وارسی نه تنها شامل رفتارها بلکه نام ها را هم در بر میگیرد.  اسامی صنوف از آن جمله است.  زمانی نه چندان دور، "علاف" نام صنفی بود دست اندرکار تهیه علوفه برای دام و استر.  با اینکه این صنف دیگر متروک شده است، ولی اصطلاح آن روی کسانی که بیهوده انتظار میکشند، بدلائلی نامعلوم، مانده است.  نام ها فقط یک نام هستند باید دید که نام صنوف تا چه حد مبیّن کاریست که انجام میدهند. 

  1. روحانی. این نام برای شغل گروهی است که، مطابق نام، ظاهراً دست اندرکار روح و مسائل آن هستند. تخصص این حرفه گویا حول محور روح انسان است.  در مورد علف، همگان میدانند علف چیست و کوچکترین ابهامی نیست.  اما در مورد روح چطور؟  بگذارید پیش از آنکه به ماهیت روح بپردازیم ببینیم از لحاظ شکلی این نام چقدر با حرفه این گروه همساز است.  طبق تعریف، جایگاه طبیعی روح دنیای دیگری است که آنجا جاوید و مخلّد است.  دنیائی که ربطی به جهان ما ندارد.  بلافاصله این پرسش پیش میآید پس این متخصصان روح اینجا چکاره اند؟  نه اینست که باید رهسپار محل واقعی کارشان، یعنی آن دنیا، شوند؟  لابد پاسخ میدهند که "روح" هم اکنون نیز در این دنیا در افراد وجود داشته وظیفه ماست آنرا تربیت کنیم!  چند نکته هست:

اول اینکه طبق همان تعریفات، روح خالص بصورت تجمعی در دنیای غیر مادّه است و شما اگر براستی متخصص این کار هستید لازمست بدانجا تشریف ببرید.  شما را با این جهان سرتاسر مادّه چکار؟  منطق آن کاملاً روشن است.  کسی که معدنکار است، محل واقعی کارش در معادن و شاید اعماق زمین باشد.  آیا هیچ انتظار دارید که معدنکار به استناد وجود ماده معدنی و رگه هائی از گچ و سیمان و آهک در منزل شما تیشه برداشته در و دیوار منزل را تخریب کند؟  قطعاً نباید چنین اجازه ای به او داده شود.  دوم اینکه گیریم شما همینجا هم با روح مردم کار دارید، پس دخالت شما با مادّیات مردم و امور این دنیائی چیست؟  چکار با بدن مردم و بخصوص بدن زنها دارید؟  مثل آن است که معدنکار فضول که به بهانه رگه معدنی در ساختمان شما، بدون اجازه وارد شده، سراغ گنجه و کُمد رفته در جستجوی اشیای گرانبها دست به سرقت زند. 

کوتاه سخن آنکه پدیده ای بنام "روح" جز مستمسکی برای غارت دسترنج و کار مردم نیست.  بنام معالجه روح، نهادی بنام "روحانیت" توسط رندان سازمان داده شده تا به بهانه تعالی روحِ مردم، به مادیّات آنها تجاوز کرده و بلکه اگر میدان یابند، نه تنها دنیای مادّی ملت ها را نابود بلکه آنچه هم موسوم به تعالی اخلاق بوده است یکسره تباه سازند.  نهاد روحانیت از ابتدا جز این نبوده که دستآوردش بروشنی نمایان است.

  1. روح. حال باید دید "روح" چیست تا بتوان از خصوصیات این شغل من درآوردی سردرآورد.  بخاطر اهمیت زیاد آن در متافیزیک و البته پندارهای مردم، در مطالب پیشین بارها بدان پرداخته ایم (مثلاً: 1400/12/14).  از قدیم انسان از دوجزء متباین بدن و ذهن پنداشته میشد.  این دومی بسیار اسرار آمیز بود زیرا ما به ازاء مادّی و ملموس نداشت پس بخاطر لطافت، به "روح" (از ریشه ریح بمعنی باد) موسوم گشته جایگاه همسنخ خود یعنی آسمانها را یافت.  بر این ایده گناهی نیست چه معرفت قدما در همین حد بوده، اما دانش امروز عقل، ذهن، نفس، و روح را همگی یک چیز دانسته و بمثابه نرم افزار بدن و وابسته به مادّه بوده کمترین ربطی به آسمان و ریسمان ندارد.  اما این واژه "روحانیت" امروز هنوز در همان حال و هوای مفاهیم گذشته غوطه ور است و صَرف نمیکند در مقابل دانش امروز سر فرود آورد.  میبینیم که هنوز پزشکی خود را تبلیغ کرده و ادرار شتر را شفابخش میداند.  ولی هنگام کوچکترین بیماری، روزآمد ترین پزشکان را میطلبد.

خلاصه آنکه، غرض از روشنگری فوق مخالفت با معنویات و آنچه موجب تعالی احساسات بشریست نیست.  ضمناً غرض، برشمردن ارتکاب جنایات این فرقه هم نیست که روزی نیست اخبار آن شنیده نشود.  مدتهاست طشت رسوائی این فرقه از بام فرو افتاده.  وجود این روحانیت 1400 ساله بمثابه ترمزی است که یگانه راه رستگاری خلاص کردن ملت از این زائده سرطانی است.  اگر از روحانیت، تعالی معنویات مقصود باشد، تنها راه، فرستادن این فرقه به جایگاه طبیعی کارش است.

 

  • مرتضی قریب
۲۶
اسفند

معماها -6

    دیدیم بدعت بمعنای نوآوری است ولی با اینحال در امر دین ممنوع است. هر قاعده ای ممکن است استثنائاتی داشته باشد.  در یک حکومت دینی که همه امور به نظر یک فرد وابسته است، بدعت و نوآوری در ابزار سرکوب بنام دین مباح بلکه واجب عینی شمرده میشود.  اما فن آوری های نوین ارتباطی که موجب آسایش است مفسده آمیز و بقول یکی از حضرات در شمار فن آوری های بد محسوب و لذا حرام است!  اکنون به عامل دیگری که ابزار ماندگاری آموزه های غلط است می پردازیم.

  1. تکرار.  مهمترین ابزار آموزش همانا "تکرار" است.  و البته مانند خیلی چیزها کاربرد دوگانه دارد.  تکرار در آموزش و پرورش رسمی از ارکان آموزش خردسالان است تا سواد را در کودکان نهادینه سازد.  بویژه در ادبیات و علوم انسانی که حافظه اهمیتی بسیار دارد، تکرار اهمیت بیشتری دارد.  ولی از آنسو، تکرار در آموزش های ایدئولوژیکی وجه منفی خود را نشان میدهد.  یعنی بنظر میرسد فقط به صِرف تکرار، هر غلطی را بتوان بعنوان حقیقت ارائه داد.  حساسیت این ویژیگی بخصوص در میان عوام و خردسالان زیاد است بطوریکه یک نظام سلطه گرِ تبهکار، بعنوان خیرخواهی، با تکرار موهومات میتواند مغزها را شستشو دهد.  تکرار اگر مؤثر نیفتد، آنگاه سرکوب است که کار را تمام میکند.  در گذشته، حفظیات، از اهمیت بالا برخوردار بوده و مکتب خانه های ما با همین روش اداره میشد.  این مکتب ها معمولاً برونداد خاصی نداشته جز آن معدود جوانان مستعدی که فقط با رفتن به دانشگاه های داخل یا خارج حافظه خود را بجای هجویات در ادامه تحصیل در راه های مفید بکار میانداختند. 

تکرار شامل حال اعمال نیز میشود.  وقتی تکرار به حد کافی زیاد شود به یک رویه خودکار موسوم به "عادت" تبدیل میشود.  دیگر نیازی به عامل خارجی و یا نظارت آن برای تحمیل تکرار نیست.  ذهن فرد در این حالت خود بخود بسمت یک نتیجه گیری نظری و یا حرکت بسمت یک رفتار خاص سوق داده میشود.  عادت ممکن است چنان نهادینه شود که اگر فرد در اجرای آن قصور کند دچار عذاب وجدان شده احساس شرمندگی کند. 

آیا خصیصه عادت، خوب است یا بد؟  خوب یا بد آن بستگی به اصل آموزه یا رفتار دارد.  مثلاً شست و شوی صبحگاهی دست و صورت یک عادت خوب است و حاکی از نظم و ترتیب است.  برای عادات بد فهرست بلند بالائی بویژه برای کشور ما هست که نمونه هائی را مربوط به دوره قاجار از زبان حاجی سیاح از مطلب سابق (1399/4/24) نقل میکنیم: ".. مردم در اثر استمرار به ظلم عادت کرده در آن اشکالی نمیبینند...مردم به بندگی عادت کرده و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند...تمامی بزرگان، مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.."  او نیز "تکرار" را مؤثر میداند و نکته قابل تأمل اینکه برخلاف آنروز، در روزگار ما نهاد دین و حکومت یکی شده و ابعاد بلا دوچندان شده است.  لذا در جامعه ما زیان عادت بسی فراتر از فواید آن است. 

لذا با این خصیصه باید با احتیاط رفتار کرده مراقب بود که عادت ما را ناخواسته بسمت "جبر" سوق ندهد.  بنابراین چه بهتر که عادات نیکو را هم بطور ارادی و آگاهانه انجام داده و اسیر عادت نشد.  هرچند، فایده اصلی عادت، کاستن از بار فعالیت مغزی است که در انرژی و زمان صرفه جوئی شود.

یک جنبه منفی "تکرار" سست شدن قدرت استدلال است زیرا فرد برای افعال خود دلایل اولیه را فراموش کرده مانند یک روبات رفتار میکند.  نمونه های آن در جامعه ما فراوان است.  کشوری هست که با ما کاری ندارد ولی تمام الفاظ بد نصیب او شده در اثر تکرار تبلیغات، دشمن پنداشته میشود.  اما دشمن واقعی که بارها تجاوز کرده بخش هائی را بتناوب از کشور منتزع کرده، یار غار و ناجی ما تلقی میشود!  لذا در این مواقع، تکرار معجزه کرده دروغ را به راست و راست را به دروغ تبدیل میکند.

خلاصه آنکه، تکرار با آنکه ابزار آموزشی قدرتمندی است منتها وقتی در دست اصحاب ایدئولوژی بیفتد در راستای تبلیغ سودای خویش بکار افتاده و بجای خیر سبب شر و محکم شدن زنجیرهای خرافات و استمرار تحجر میشود.

  • مرتضی قریب
۲۴
اسفند

معماها -5

    سوء فهم های زیادی در میان اصطلاحات وجود دارد که با تناقضاتی نیز آلوده است.  آنچه باعث جا افتادن اشتباهات است همانا تکرار است.  حتی موضوعات تحریف شده نیز شامل همین رویه شده وقتی توسط فرهنگ حاکم تکرار شوند حکم حقیقت را پیدا میکنند.  با طرح و بحثی که در پی میآید شاید تا حدودی بتوان موضوع را روشن کرد. 

  1. بِدعَت.  این واژه از ریشه "بدع" است به معنی "نوآوری" که در اصلِ خودش نه تنها بد نباشد، بلکه بسیار مفید و حتی لازم باشد.  بدیع و ابداع نیز از همین ریشه است به معنای چیز تازه و ابتکاری.  اما با کمال تعجب در اصطلاح دینی مفهوم عکس از آن استنباط شده و حرام و اقدام به آن مستوجب کیفر است!  از دید یک انسان کنجکاو، خیلی عجیب است که ابتکار و نوآوری که پایه تمدن بشر را تشکیل میدهد چنین مکروه باشد.  که اگر بدعت وجود نمیداشت انسان کماکان در توحش بسر میبرد.  در بحث آتش دیدیم که انسان اگر ابتکار بخرج نداده و آتش را مواظبت نکرده، بعدها وسایلی مثل کبریت و فندک را ابداع نمیکرد همچنان در پیش از تاریخ بسرمیبرد. 

پس اشکال چیست که با این همه فواید بالقوه و بالفعل، بدعت در حوزه دین چنین مظلوم و ممنوع است؟  چرا باید فعلی چنین کارآمد در همه صحنه های زندگی، عامل پیشرفت و ترقی، باید در حوزه دین ممنوع و حرام باشد؟  علت را باید در همان واژه پیشرفت جستجو کرد.  بدعت دینی در واقع، حافظ دستآوردهای دین (هر دینی) است و همانطور که پیش تر اشاره شد (1400/7/13)، دین از مقوله ایدئولوژی است و ایدئولوژی در تضاد با هرگونه تغییر است.  کما اینکه در ایدئولوژی غیر دینی نیز بدعت حرام است و افراد اصلاح طلب در مرام چپ بعنوان "رویزیونیست" بدنام شده و میشوند.  این اصطلاح از ریشه "Revision" است که همان نوآوری یا تجدید نظر معنا میدهد.  پس تعجب آور هم نیست که اتحادی طبیعی بین این دو ایدئولوژی برقرار باشد!  لذا اگر مُنصف باشیم باید پذیرفت که هرگونه بدعت در کار دین ناشدنی است چه اگر نوآوری و تجدید نظر میسر باشد دیگر این دین، طبق تعریف، دین نیست!  بی سبب نیست که اجماع آگاهان اجتماعی به این نتیجه رسیده که "اصلاح طلبی" در نظام دینی حاضر ناممکن و تلاش ها بی ثمر است. 

بنابراین، بدعت مکانیزمی برای دست نخوردگی و حفظ یکپارچگی دین است و در بستر خودش منطقی مینماید.  چه اگر قرار باشد دین همگام با زمانه و مقتضیات آن پیشرفت نماید در کمترین حالت میشود فلسفه و حکمت و در بهترین حالت علوم اجتماعی، جامعه شناسی، و روانشناسی.  دیگر دین در معنا و مقام سنتی خود نخواهد بود.

با اینکه گفتیم دین در درون خودش حاوی منطقی درونی است اما در بیرون خودش دارای یک پارادوکس بزرگ است!  منشاء این پارادوکس از آنجا آغاز میشود که هر دینی در بدو گسترش خود با تقابل و تضاد با باورهای پیش از خودش روبرو میشود.  در تاریخ ضبط است که مردم مکه بویژه رؤسا و بزرگان آن با تبلیغات اسلام مخالف بوده آنرا بدعت در کار آئین آباء و اجدادی خود تلقی میکردند.  لذا دین جدید در دهه اول که در مکه تبلیغ میشد پیشرفتی نداشت.  آیا مردم آن روزگار حق داشتند که از فرهنگ خود دفاع کنند؟  اگر بدعت بجا و بقاعده است پس حقانیت دین جدید چه میشود؟  اما اگر بدعت بجا و بقاعده نیست، پس چرا پس از استقرار دین جدید با هرگونه نوآوری و نواندیشی توسط نظام مسلط مقابله میشود؟  نگوئید آن زمان بد بود ولی حالا خوب است!!

اما تکلیف کسانی که مرتب اظهار ناخرسندی کرده، میگویند دستورات دینی که داریم تاریخ گذشته و بکار امروز ما نمیخورد چیست؟  خیلی ساده: دین خود را عوض کنید.  لا اکراه فی الدین!  اما میگویند به هر دین تازه ای هم روی آوریم همچنان دچار این اشکال هست که با وجود بدعت، پیشرفت و روزآمدی در آن مُجاز نیست.  اگر این هم جوابگو نیست پس به خِرَد خود رجوع کنید و در همبستگی با علوم و پیشرفت مادّی پیرو اخلاق هم باشید.  چه، طبق تعریف، هسته مرکزی همه ادیان "اخلاق" است.  وعصاره همه اخلاقیات در یک جمله خلاصه میشود: "چو استاده ای دست افتاده گیر"- همین! 

خلاصه آنکه، اگر در مقوله دین دنبال پیشرفت و نوآوری هستید، خود را خسته نکنید.  وجود بدعت به مثابه بیمه دین است.

  • مرتضی قریب
۲۳
اسفند

معماها -4

    اسامی زیادی وجود دارد که معانی آن طی زمان دگرگونه شده و امروزه تلقی دیگری از آنها نزد مردم است.  این سوای حجم عظیم تحریفی است که در این چند دهه اخیر توسط نظام مذهبی ایجاد شده و حوزه ادبیات را نیز از تجاوز مصون نگذاشته است.  به آنها نیز پرداخته خواهد شد.  اکنون به واژه ای پرداخته میشود که بی ارتباط با مراسم پایان سال نیست.

  1. پرستش.  در لغت به معنی مواظبت است کما اینکه "پرستار" عنوان کسی است که مواظب چیزی است و امروزه مشخصاً برای مراقب بیمار بکار میرود که همه با آن آشنا هستیم.  اما در گذشته های خیلی دور پرستار میتوانست نام کسی باشد که مراقب آتش است و مواظب است مبادا خاموش شود!  مگر چه اهمیتی داشت؟  اهمیت آن امروز برای ما که بسادگی با فندک یا کبریت آتشی بر میفروزیم ناملموس است.  از شاهنامه، کشف آتش را خوانده ایم که چگونه با اصابت دو سنگ بر هم جرقه ای ایجاد شده اولین آتش به دست انسان ایجاد شد.  واضحاً اهمیت زیادی داشت که این شعله ایجاد شده خاموش نشود و در محلی حفظ و نگهداری شود تا بعداً مردم برای ایجاد آتش در خانه و کاشانه خود از آن بهره گیری کنند.  پُرواضح است که آتش در ایجاد تمدن نقش درجه اول داشته است.  پس جایگاه های ویژه ای موسوم به "آتشکده" تعبیه شد تا منبع دائمی آتش آنجا باشد تا هرکس نیاز داشت به آنجا رفته شعله ای برگیرد.  طبعاً فرد یا افرادی هم موظف به پرستاری از آتش شدند تا با آوردن بوته و هیزم نگذارند خاموش شود.  واژه آتش پرست میراث آن دوران است و ابداً ریطی به تعریفی که تازیان از "عبادت" داشتند ندارد.  در ادوار بعدی صفت مقدس به آتش و آتشکده افزوده شد تا در حفظ و نگه داشت آن کوشا باشند همانطور که آب و نگاهداشت پاکیزه آن نیز مقامی شامخ یافت.  بعلاوه، "نور" که از آتش برمیخاست نیز نمادی مقدس شده به سایر فرهنگ ها راه یافت.  بطوری که در قرآن نیز خداوند نور آسمانها تلقی شد.  چرا مقدس؟  زیرا نور، دنیای تاریک آنروزگار بشر را زندگی بخشید.  در ایران باستان، نور نماینده اهورامزدا و نشانه راستی و حقیقت است.  در جهت مخالف، تاریکی و ظلمت، نماینده اهریمن و نشانه دروغ و باطل است.  اسطوره پیکار دائمی بین خیر و شرّ و دوگانگی بین آنها از همین جاست.  گاهی خیر و گاهی شرّ پیروز است کما اینکه طی چند دهه اخیر که دروغ و باطل در کشور حکم میراند خود نشانه تسلط اهریمن و عُمّال وی است.

ایرانیان باستان چیزهای مفید برای بقای زندگی را پاس داشته و آنها را "ستایش" میکردند.  پُر بیراه هم نبود چه امروز میدانیم اگر خورشید که بعنوان منبع نور ستایش میشد خاموش میگردید، حیات رخت بر می بست.  بعلاوه، از میان قدرت های ماوراء طبیعی، اهورامزدا نیز ستایش ویژه داشت.  بینش امروز مشکل خاصی با آن ندارد.

با اینکه قرنهاست آتش دیگر آن اهمیت نخستین را ندارد، معهذا هنوز بعنوان نمود پاکی و صداقت در جشن ها و آئین های ایرانیان حضور دارد.  اما ارباب دیانت و طالبان، توجه به این مراسم را تهدیدی علیه بازار خود تلقی کرده با عناوینی چون "آتش پرستی" و امثال آن در پی محو آثار مادّی و معنوی گذشته این سرزمین هستند. 

  1. عبادت.  اما در مقابل، آنچه میراث تازیان است واژه "عبادت" است.  غالباً به اشتباه آنرا برابر پرستش میگیرند که در واقع بیشتر با واژه "ستایش" همسنخ است.  از پیش از اسلام، اعراب به برخی از ارباب انواع ارادت ورزیده و لذا خود را "عبد" یا بزبان امروزی برده آن موجود متافیزیکی قلمداد میکردند.  کتاب "الاصنام" ابن کلبی شرح مختصری از طیف وسیع بُت های عربستان را میدهد.  برخی مهم و دارای مجسمه سنگی و برخی هم کم اهمیت تا آنجا که سنگ کوچکی در محل زندگی فرد بوده که هنگام خروج بعنوان تیمُن آنرا لمس میکرده، چیزی شبیه تسبیح امروزی.  لذا افراد متشخص آن دوران خود را بنام یکی از مهم ها نامیده و اسامی عبدالعزی، عبدمنات، عبدود، عبدالمدان، عبدالله، و امثال آن رایج بود.  این تفکرات خود نیازمند بحثی جداگانه است ولی بسیار بعید مینماید آنطور که مشهور است عبادت کنندگان، قائل به آفرینش جهان بدست این اصنام بوده باشند.

خلاصه آنکه، تغییر معانی و تحریف واژگان که طی قرون صورت گرفته پاره ای عمدی و پاره ای سهوی بوده است.  بر اُدبا و فرهنگ دوستان است که در حد توان به پالایش این حوزه یاری رسانده سهمی در روشنگری و خروج از دوران سیاه داشته باشند.  از فرقه مروّج دروغ و طرفدار باطل هیچ امید آگاهی بخشی نتوان داشت بلکه باید فقط بخود متکی بود.

  • مرتضی قریب
۲۱
اسفند

معماها -3

    قابل ذکر است که منظور از نقد، دشمن تراشی نیست بلکه صرفاً طرح یک پرسش ساده و انتظار برای یک پاسخ منطقی است، همین.  هدف کلی از طرح این سلسله مطالب تلاش برای ارائه زاویه ای جدید برای دیدن جهان است بلکه ذهنیت ما و جامعه ما از آلودگی های هزار ساله برکنار باشد.  بعلاوه، اگر روش را مفید یافتید تلاش در حد مقدور برای نشر آن است.   نقد علمی حاضر، بی شباهت به نگاه معصومانه  بچه ای خردسال نیست که والدین را مرتب سوأل پیچ کرده و اغلب هم بی پاسخ میماند.  آنچه مورد سوأل است فراوان و ناچار فقط به آنها که موضوعات روز هستند بسنده میشود.

  1. مو.  بله با کمال تعجب یکی از معضلات امروز کشوری کهنسال مانند ایران با سابقه ای درخشان در تمدن دنیا همین موضوع پیش پا افتاده مو است!  بخاطر این مو چه اجحافاتی که بر زنان و دختران نرفته است.  فقط در همین یکی دو سال اخیر چه تعداد جوانان که در بیان خواسته خود توسط عوامل نظام دینی در خیابانها کشته نشدند و چه تعداد بیشتر مجروح و کور و چه تعداد حبس و شکنجه نشدند.  و بالاخره عددی که هرگز نشنیده اید و کسی توجه نکرده، مجموع همه آنها را در عددی مانند 100 و یا حتی بیشتر ضرب کنید تا تعداد شکنجه شدگان و آسیب دیدگان روحی چه از خانواده های آنان و چه از مردمی که از رسانه ها این تجاوزات را شنیده یا میبینند بدست آید.  اگر بنا به معاینه باشد، ملتی اکنون دچار آسیب روانی است!  آخرین صحنه آن در درمانگاهی در قم بدست فردی معمم اجرا شد.  شایع است نظام برای جبران ناکامی در انتخابات اخیر انتقام میگیرد.  از چه کسانی؟  در درجه اول، بطور سنتی از زنان و سپس بازنشستگان و دیگرانی که تصور میشود ناتوان از احقاق حقوق خود هستند.

در این نظام، مو که جنس آن در موجودات یکسان و از کراتین است، وقتی بر چهره مردان می روید "محاسن" تلقی میشود اما بر سر زنان رشد کند تلویحاً "معایب" فرض میشود.  راه حل چیست؟ نظام میگوید "حجاب".  از کجا میگوید؟  هیچ شناخته نیست فقط با قلدری میگوید چون من میگویم!  برخی فقها در همین رسانه ها بشدت آنرا زیر سوأل برده و میگویند نه در سنت و نه در قوانین فقهی و نه در کتاب است.  برفرض هم که دستور دینی باشد این پرسش مطرح است که چرا از میان 53 کشور مسلمان چرا فقط دامنگیر ما و افغانستان باید باشد؟  قرینه دیگری که نظام فکری هردو حکومت یکسان است.  ضمن اینکه طالبان با همه قساوت، مرتکب قتل بخاطر حجاب نشده اند!  در عربستان، مهد ظهور اسلام، جز در یکی دو شهر مذهبی حجاب اجباری نیست.  در سوریه، عزیز دُردانه نظام، و مصر و سایر بلاد اسلامی حجاب حتی موضوعی برای مطرح شدن هم نیست.  آیا در هیچیک از این 51 کشور با این همه تندروهای مسلمان درک درستی از دین وجود نداشته است؟   طبعاً اگر مطابق سنت حضرات هم قائل به اجماع باشیم معلوم است که کجا درک درستی وجود نداشته و همچنان لجوجانه پافشاری میکند.

اما از دیدگاه منطق اولاً چه تفاوتی در موی دو جنس وجود دارد که اهمیت آن چنان باشد که حکومت به چنین روش جنایت کارانه ای دست زده و به اوباش حق اجرای دلبخواه قانون داده باشد؟  موی زن اشعه ساطع میکند؟ در هیچ منطقی مطلقاً چنین چیزی مفهوم و پذیرفتنی نیست.  دوم از لحاظ شکلی این سوأل وارد است که چرا در همه بلاد اسلامی، بویژه در مسقط الرأس آن، حجاب اجباری نیست و امریست اختیاری و فردی؟  با توجه باینکه اغلب سنت ها و مراسم دینی اسلام مقتبس از آئین یهود است، و با توجه باینکه سرچشمه حجاب از آنجاست، ببینیم زنان ارتودکس یهود چه راه حلی یافته اند.  آنان از کلاه گیس استفاده کرده موی خود را زیر پوشش موی شخص دیگری پنهان میکنند.  طبعاً پرتو نگاه نامحرم موی آنها را درک نمیکند و بر موی زن ناشناخته ای اصابت میکند.  چه باک!  ولی درهرحال آنجا نیز حجاب اختیاری است و کسی بخاطر مشتی مو کشته نمیشود.

خلاصه آنکه، علیرغم همه اینها چیزی که نظام را به این ورطه کشانده ملتی را سخت متأثر ساخته هنوز مورد سوأل است؟  شاید تنها پاسخ جهل و جنون باشد.  راه حل کوتاه مدت، اتحاد و یکدلی قاطبه مردم است که قبلاً هم نشان داده اند.  وقتی تنها هستید ضربه پذیرید ولی در جمع خیر، همانطور که گروه عظیم ماهی ها در مقابله با کوسه قاتل رفتاری هماهنگ نشان داده، شکارچی را گیج و مستأصل میکنند.  اما حرکت اساسی تر همانا اتحاد جهانی مردم در قالب شورای متحدی در مقابله با کنفدراسیون اهریمنی تبهکاران و جنایتکاران از شرق تا غرب است.  نه تنها حجاب بلکه سایر معضلات حل میشود.

 

  • مرتضی قریب
۲۰
اسفند

مُعماها -2

     در ادامه، این بار به یک معما در حوزه علوم میپردازیم.  نتیجه اخلاقی که از این نمونه علمی حاصل میشود بسیار حائز اهمیت است.  منشاء خیلی از سوء درک هائی که با آن روبروایم از تحلیل این معما روشن میشود.

  1. جوّ سیاره ناهید.  موضوع به مطلبی در یکی از کانال های تلویزیونی علمی مربوط است که طرفداران زیادی دارد.  یکی از برنامه های آن آشنائی با فضا و بویژه منظومه خورشیدی است.  چندی پیش، یکی از این برنامه ها اختصاص به سیاره ناهید (زُهره) داشته که خصوصیات کلی آن را شرح داده است.  شرایط در سطح این سیاره بسیار وخیم است بطوریکه جدیدترین اطلاعات حاکی از دمای 480 درجه سانتیگراد و فشار جوّ حدود 100 اتمسفر است!  اگر بارانهای اسیدی را هم به آن اضافه کنیم چیزی از دوزخ موصوف کم ندارد.  منتها مجریان برنامه که از استادان دانشگاه های معروف آمریکا بودند در یک چیز مرتکب اشتباه فاحش شدند.  در توصیف فشار عظیم جوّ سیاره مثال زدند که این فشار چنان سهمگین است (فشار جوّ در سطح زمین 1 اتمسفر است)، که اگر اتوموبیلی را بر سطح آن قرار دهیم همان بر آن میرود که در محوطه های بازیافت ماشین های قراضه زیر پرس بر آن میرود.  یعنی فشار عظیم جوّ، بلافاصله ماشین را مچاله خواهد کرد.  آیا واقعاً چنین است؟

خیر چنین نیست و اشتباه اساسی مجریان محترم و بسا خوانندگان دانشپژوه همین است.  فشار میتواند حتی خیلی بیشتر هم باشد ولی چنین اتفاقی نمیافتد.  چرا؟  زیرا فشار مزبور از همه جهات بر بدنه ماشین یا هر شئ دیگری وارد شده منتجه نیروها صفر است.  یعنی همانقدر فشار که بر بدنه بیرونی وارد میشود همانقدر هم عیناً از داخل وارد شده یکدیگر را خنثی میکنند.  اما وقتی اتوموبیل زیر پرس با این فشار قرار میگیرد فشار فقط بر سطح خارجی است و ماشین مچاله میشود.  اگر طبق نظر مجریان بخواهد اتفاقی افتد، لازمست ماشین آببندی شده باشد و فشار داخل اتاق، یک اتمسفر یا اصلاً خلاء حفظ شود که آنچه اظهار شد درست آید.  همین مسأله درباره زیردریائی ها صادق است که اگر بدنه محکمی نداشته باشند در اعماق دریا، فشار شدید بیرونی بر فشار اتمسفریک داخلی فائق آمده موجب درهم کوبیده شدن زیردریائی میشود.  جانوران در این اعماق مشکلی ندارند زیرا فشار داخلی بدن آنها با فشار بیرونی متعادل شده صدمه ای نمیزند.   موضوعی که غواصان باید بسیار محتاط باشند. 

  1. نقد علمی.  موضوع جالب بالا را انتخاب کردیم تا حرف اساسی خود را بر کرسی بنشانیم و آن چیزی نیست جز اینکه همواره با یک ذهنیت علمی به قضایا نگریسته و دائماً در پی نقد آنچه از بیرون بر ما وارد میشود باشیم.  اول اینکه نقد ما بر استادان مبرز دانشگاه های معتبر آمریکا نه خُرده گیری بوده و نه چیزی از مقام علمی آنان میکاهد.  ضمناً نقد ما نه برای خودنمائیست و نه موجب عُلو درجات ناقد است.  دوم اینکه صفت "علمی" که برای نقد و ذهنیت بکار برده ایم نه لزوماً بمعنای اینست که این کار فقط از دانش آموختگان دانشگاهی ساخته است و نه بمعنای اینست که محدودیتی برای ورود سایرین باشد.  مادام که اصول اولیه منطق ملکه ذهن فرد باشد همین کافیست.  باید این ذهنیت و این شیوه تفکر در دوران تحصیلات ابتدائی و متوسطه به جوانان از سنین پائین یاد داده شود.  واضح است که نظام فعلی با چنین رویکردی کاملاً بیگانه است و اصولاً استمرار حاکمیت خود را با پرسشگری منطقی متعارض میبیند.  بهمین دلیل در سایه چنین نظامی امید رستگاری ناممکن است.  سوم و مهمتر اینکه بپذیریم که نقد بر همه جایز است.  چه بسا یک دانشجوی میان مایه از استادانِ بنام اشکال بگیرد و اشکال او هم وارد باشد.  معمولاً استادان واقعی از نقد او خوشحال میشوند و حتی اگر هم نقد دانشجو وارد نباشد، او را راهنمائی کرده و نظر درست را در اختیارش قرار داده موافقت او را جلب میکنند. 

شوربختانه از این رویکرد در نظام های بسته دیکتاتوری استقبال نمیشود زیرا مستبد و عُمّال او با پرسش و پاسخ بیگانه بوده که در شکل مذهبی آن مردم فقط باید شنونده باشند و اگر حرفی هست جز آنچه خوشایند ارباب دیانت است نباید گفت.  معهذا خروج از چرخه باطل جز با تمسک به نقد و تشویق همگانی برای ابراز وجود میسر نیست.

خلاصه آنکه، این روحیه که فلانی آدم عالمی است پس هرچه میگوید درست است باید بکلی کنار گذاشته و روحیه نقد جایگزین شود.  اتفاقاً عالمِ درستکار از نقد نمی هراسد و اشتباهات خود را پذیراست.  بنابراین، نقد شکاکانه در همه امور جاری باشد.

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب
۱۴
اسفند

حکومت آرمانی -14

    اکنون به جمعبندی سلسله کوتاه نوشته های قبلی که قدری بدرازا کشید میپردازیم.  حکومت آرمانی نه رؤیائی دور از دسترس است و نه وضعیتی ثابت است، روندی است رو به کمال. آنچه امروز آرمان است شاید قرن بعد وضعیتی منسوخ تلقی شود.  باری، وضع دیکتاتوری و تبعات آن نیز ملاحظه و معلوم شد که جمع دین و آتوریته چه معجون انفجاری برای تولید استبداد مطلقه است.  ضمناً دیدیم که چنین نظام هائی، علیرغم تمام ادعاها، چقدر در برابر مستبد بزرگتر از خود ذلیل و واداده اند.  لذا بعنوان یک نتیجه منطقی، عبور از حکومت هائی این چنینی، گام اول در حرکت بسوی حالت آرمانی است زیرا کنار گذاردن منفی ها خود کسب نوعی پوئن مثبت است. 

    از آنجا که "آرمانی" روندی تحول محور است، بسا حکومت های آرمانی در آینده، شکلی متمایز از تصورات ما داشته باشد.  کما اینکه حتی امروز نیز فنآوری اجازه میدهد که مجالس قانونگزاری تابع نظرات مستقیم مردم باشد.  با وجود اینترنت و رسانه های اجتماعی، مردم قادرند در زمان حقیقی در تصویب لوایح دخالت و مشارکت داشته باشند.  میتوان تصور کرد چه حجم عظیمی از مفاسد و هزینه ها بواسطه همین یک قدم از بدنه حکومت ساقط شود! همه پرسی که در گذشته شامل تشریفات دست و پاگیر بوده، به یُمن اینترنت براحتی در دسترس است.  طبعاً برای مستبدین این کابوسی عظیم است و نه تنها اجازه این را نخواهند داد بلکه در کارآئی همین فنآوری موجود نیز اختلال ایجاد میکنند.  مستبد از هر آنچه ملازم آسایش شهروند باشد می هراسد!  لذا نخبگان بهتر است در فکر استقرار این امکانات برای فردای آزادی باشند.  نگاهی به تخریب گسترده سیل در سیستانِ تشنه آب، حاکی از نبود مدیریت است و نه "سوء مدیریت" یا "ناکارآمدی"!

     بعلاوه، دیدیم، مهمترین تغییر باید در ذهنیت ها اتفاق افتد.  دیده شد که عناصر فرهنگی که خود در طی قرنها ساخته و پرداخته شده چگونه راه را برای ظهور و استقرار استبداد باز میکند.  تا تجدید نظر کلی در برخی از آموزه های سنتی ایجاد نشود، خطر بازگشت به عقب همواره وجود دارد.  یکی از همین کج اندیشی ها مخالفت با روحیه ابتکار است و عادتاً با افکار نو و طرح های نو با گفتن "نمیشود" یا "عملی نیست" خود را از هرگونه حرکت بسمت جلو محروم میکنیم.  فلسفه ارتجاع هم همین است.  او بطور ضمنی یاد میدهد که کارهای نو طبعاً توسط دیگران انجام شده و میشود ولی ما فقط باید دنباله روی افکار گذشته باشیم.  روحیه ابتکار را از فرد سلب کرده بجایش رخوت و سستی در روح مردم می دمد. اندیشه نو بمنزله دانه ای است که اگر در خاک خوب کاشته شود رشد کرده بارور میشود.  فرهنگ ارتجاع بمنزله همان شوره زاری است که هر فکر نیک هرقدر هم مترقی و سودمند باشد در آن خشکیده و نابود میشود. 

    پس گام نخست بسوی حکومت آرمانی، فاصله گرفتن از حکومت استبدادی و متعلقات آن است.  افتادن در چاه چه آسان و بیرون آمدن چه مشکل!  بویژه که در این دوران برخلاف گذشته که مستبدین جزایر مستقلی بودند، امروزه دست در دست هم کنفدراسیونی اهریمنی برای سلطه بر بشریت هستند.  در تداوم حیات، بهم یاری میرسانند.  نگاه کنید در قتل آزادیخواهان در زندانها چگونه از نسخه واحد عمل کرده و با جنازه مقتولین بازی میکنند.  دستکم، مستبدِ اکبر این معرفت را دارد که جنازه مقتول را تحویل خانواده داده اجازه برگزاری محدود مراسم بدهد.  انتخابات آنها هم مشابه هم است و تشخیص اصل از بدل مشکل.  طنازیها از آنها بازیگرانی حرفه ای ساخته که کلیشه "با دست پس میزنند با پا پیش میکشند" گویا مخصوص آنان ساخته شده.  در یک کلام، مؤثرترین راه مقابله با این هیولاها، همیاری مردم دنیا در قالب سازمانی مردم نهاد است.

    نکته مهم دیگر، اثر متقابل آموزه های سنتی بر جوّ ایجاد شده در محیط استبداد است.  مردم عادی در تعجبند که چرا با مفسدین برخورد نمیشود و آنها در پناه امن اند؟  مشکل در ذات سیستم است که برفرض اگر یکی از مفسدین برای نمایش هم که شده حذف شود ده ها تن دیگر جایگزین میشوند.  هر انسان عادی ولو پاکدامن به محض ورود به این سیستم ناچار است به روال موجود تن داده همرنگ جماعت شود.  برخورد با مفسدین بمثابه برخورد با معلول بجای علت است.  لذا اولین گام بسوی حکومت آرمانی عبور از نظام استبداد بمثابه برخورد با علت است.  گام بعدی، شاید مهمتر، برخورد فرهنگی با ذهنیتی است که با قرنها فریبکاری و سوء استفاده از احساسات دینی مردم، ذهنها را در تحجُر نگاه داشته است.

خلاصه آنکه، حکومت آرمانی دسترس پذیر ولی نیازمند هوش و ابراز فداکاریست.  مرور تاریخ گذشته راه گشای آینده است.

  • مرتضی قریب
۰۷
اسفند

حکومت آرمانی -13

    دیدیم که استبداد و ظهور آن حاوی دو عنصر است.  یکی درونی و شخصی و دیگری بیرونی و فرهنگی.   اگر فرهنگ عمومی باندازه کافی پیشرفته باشد، دیکتاتور درونی مجالی برای بروز و خودنمائی نمی یابد.  فرهنگ خود دارای دو وجه است.  یک وجه آن که از قدیم در ملل شرق و غرب همه وجود داشته، وجه پدرسالاری یا آتوریته است که زیربنای طبیعی استبداد جهانی است.  اما وجه دیگرش ناشی از تأثیرات دین است.  این وجه اخیر در نظام سکولار تأثیر متقابلی ندارد همانطور که امروزه در غرب شاهدیم.  اما در جامعه دینی، بویژه اگر دین در رأس حکومت باشد، عنصر دین باعث تقویت و تشدید آتوریته پدرسالار شده باعث شکل گیری استبداد در وخیم ترین شکل ممکن میگردد.  حال میتوان تصور کرد که اگر فردی جاه طلب فاقد فضایل انسانی در رأس حکومتی دین سالار قرار گیرد، جامعه مزبور چه حالی خواهد داشت.

    گاهی مقایسه ها تصویر روشنتری بدست میدهد.  در تصویر اول، رئیس جمهور مجارستان را میبینیم که اخیراً بخاطر اشتباهی کوچک مجبور به استعفا شد.  او دستور عفو یک زندانی را داده بود که قانوناً استحقاق عفو رانداشت ولی رئیس جمهور بخاطر انسان دوستی از اختیارات خود استفاده و او را مشمول عفو کرد.  برای همین مجبور به استعفا شد.  اما در تصویر دوم، کمی آنسوتر در کشوری دچار استبداد دینی، پیشوا دستور قتل بیگناهان در خیابانها را صادر میکند.  هزاران جوان پرسشگر کشته یا بضرب گلوله های ساچمه ای کور میشوند.  دستور میدهد متهمین بدون طی تشریفات معموله زندان و اغلب در آنجا بقتل رسند.  بخاطر تکه پارچه ای، پاکبان بخت برگشته ای توسط حامی دیکتاتور بقتل رسیده و قاتل طبق معمول در حاشیه امن است.  خبرنگارانِ جویای حقیقت از پُرس و جو منع و آنها که قبلاً نحوه قتل دیگری را انتشار داده بودند در بازداشت بسر میبرند.  خرابکاری های متعدد بدون رد پا توسط دولتی خارجی صورت میگیرد اما مستبد ناتوان از برخورد با عامل اصلی، چهار بیگناه را انتخاب و بقصد انتقام دستور اعدام میدهد.  صدها تن دیگر برای فرو نشستن خشم او در نوبت اعدام قرار میگیرند.  میپرسند به او چه ربطی دارد؟  واضحاً منشاء تمام جنایات در استبداد مطلقه از ناحیه مستبد است!  عدالت قره قوش در برابر عدالت پیشوا کم آورده رنگ میبازد!

    مقایسه این دو تصویر متضاد، حاکی از چه چیزی است؟  احتمالاً میگویند در اولی قانون وجود دارد و در دومی نه.  ولی اینطور نیست و در هردو، قانون وجود دارد.  منتها در اولی، قانون توسط اُمنای جامعه تدوین و به اجرا گذاشته میشود و در دومی همانا شخص مستبد قانون است.  در اولی، رئیس مملکت حتی برای نیات خیر خواهانه باید از قانون تبعیت کند والا مؤاخذه میشود.  درحالی که او نه جنایت نه اختلاس و دزدی و نه حتی مرتکب دروغ شده بود.  صرفاً بخاطر عملی خیرخواهانه که قانون تجویز نکرده بود مجبور به استعفا شد.  اما در دومی طیف گسترده ای از جنایت و اختلاس تا دروغ و خُدعه و فریب در کارنامه وی وجود دارد.  همه اینها هم باستناد قانون است، قانونی که خودش واضع آن است.

    مشخصه حکومت های نرمال، جوابگوئی است.  زیرا مسئولین، توسط مردم استخدام و از محل مالیات مردم حقوق گرفته و لذا موظف به پاسخگوئی هستند.  در حکومت دینی، مالیات نوعی جزیه تلقی میشود تا مردم در امان و حکومت مزاحم آنها نشود.  معیشت مردم گروگان فرمانبرداری از مستبد است.  کسی حق ندارد بپرسد پولهای ما را چه کردید؟  کجا خرج کردید؟ برای چه کسانی؟ و چه اهدافی؟  از اینها گذشته، درآمدهای حاصل از نفت وسایر معادن چه شد؟  با مجوز چه کسی بذل و بخششها از جیب ملت انجام شده؟  و صدها پرسش دیگر که بی پاسخ است.  طبعاً معلوم است که با مجوز چه کسی!

    در تصویر اول، انتخابات آزاد است ولی در دومی میگویند اگر هم ما را قبول ندارید باز هم بیائید بما رأی دهید!! مستبد از همه پرسی میترسد اما آنرا برای دنیا تجویز میکند.  میپرسند چرا برای خودمان نه؟  پاسخ اینست که مردم برای چنین امر مهمی بصیرت ندارند. اگر ندارند پس اینهمه دعوت برای چیست؟  امری که در انتها خواه ناخواه "مردم با حضور میلیونی خود حماسه آفریدند!" تکلیف همه را روشن میکند.  منتها، ضرورت نمایشات برای معاملات با غرب است.

خلاصه آنکه، اروپا نیز مشکلات خود را دارد.  در این خطه مردم نوع دیگری اسیرند.  آنها از دولت هایشان خواستارند تا جلوی جنایتکاران را بگیرند.  رئیس شورای اروپا میگوید مدرک معتبری نداریم.  میگویند بفرمائید کوهی از مدارک و شواهد.  میگوید خوب هنوز بچشم خود ندیده ایم.  لذا میرسیم به همان نکته پیشین که در مقیاس جهانی مردم اند که باید بفریاد خود رسند.  منتظر نباشید، نجات دهنده ای در راه نیست.

  • مرتضی قریب