فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۱۲
آبان

داستان مختصر تمدن

    گاه از لابلای بحث ها و مجادلات فلسفی نکاتی بیرون میزند که شایسته بسی تأمل است.  داستانی که در زیر میآید در این رابطه است.

نقل است که چند ده هزار سال پیش از این، در محلی که نپال امروزی قرار دارد منازعاتی شدید در جریان بود.  میگویند دو طایفه مهم در اطراف کوه هیمالیا زندگی میکردند که مرتب در جنگ و ستیز با یکدیگر بودند.  به محض آنکه تنی چند از این طایفه در درگیری ها بقتل میرسید، آن دیگری آماده میشد تا برای انتقام ضربه مهلک تری بر طایفه رقیب وارد سازد.  اما موضوع درگیری بر سر چه بود؟  با کمال شگفتی، بر سر موضوعی بود که امروزه انسان خردمند را به خنده میاندازد.  نزاع بر سر بلندترین قله هیمالیا بود.  سلسله جبال هیمالیا دارای قلل مرتفعی است که امروزه بلند ترین آن بنام اورست شناخته میشود.  در آن روزگاران هریک نامی مخصوص خود داشت که ما از آن بیخبریم و در داستان ما نیز نقشی ندارد.  مختصر آنکه طایفه شماره 1 میگفت بلندترین قله این کوه، قله "الف" است.  در حالیکه طایفه شماره 2 اعتراض کرده و ادعا میکرد قله "ب" بلندترین است.  هریک دیگری را محکوم میکرد که به اعتقادات طایفه اش بی احترامی شده و این ننگ جز با خون شسته نمیشود.  نبود هیچ معیار مستقلی برای احراز حقیقت جنگی خانمانسوز را بین طرفین شعله ور ساخته بود که چند هزار سال ، گاهی خفیف و گاهی شدید ادامه داشت.  هریک خود را محق میدانست که حقیقت نزد اوست.

    تا سرانجام فرد دانائی پیدا شد که وساطت کرده بین آنان آشتی برقرار سازد.  او با بزرگ هر طایفه جداگانه صحبت کرده و چنین استدلال کرد:  حقیقت هرچه هست، هست و قیل و قال ما در وجود آن هیچ تأثیری ندارد.  حتی بود و نبود ما نیز در حقیقت وجودی آن خللی وارد نمیکند.  پس اگر آنچه ادعا میکنید که واقعیت است صحیح باشد در اینصورت خود بخود وجود دارد و تأکید ما حشو و اضافه است.  مثل آنکه تأکید کنیم خورشید وجود دارد.  از سوی دیگر، اگر ادعای شما خلاف واقع باشد باز هم جنگ و نزاع کاریست عبث زیرا برای امری دروغ نه تنها انرژی خود را بیهوده تلف میکنید بلکه موجب تلفات جانی و مالی بر طایفه دیگر که اتفاقاًحقیقت را میگوید میشوید.  در هر حال برای این نزاع هیچ دلیل موجهی وجود ندارد.  تا حال دیده یا شنیده اید که جماعتی یکنفر کافر را به جرم اینکه ادعا کرده خورشید وجود ندارد مهدورالدم اعلام کرده باشند؟  قطعاً خیر. زیرا بر همگان مسجل است که حورشید وجود دارد، دعوا ها بر سر چیزهائیست که وجودشان مسجل نیست!  خوشبختانه توضیحات فرد دانا موجب آشتی شد و به هزاران سال جنگ و خونریزی بیهوده پایان داد.

     اکنون که از پس چند ده هزار سال به آن ماجرا مینگریم بر هوشیاری آن حکیم دانا آفرین میفرستیم ضمن آنکه اندازه گیری های دقیق بعداً نشان داد که هیچ کدام از آن دو قله ادعائی نیز بلندترین نبوده و دعوا عملاً بر سر هیچ و پوچ بوده زیرا اورست بلندترین قله است.  در اینجا انتظار داریم که داستان پایان خوشی داشته باشد اما در دنیای واقعی اینگونه نیست.  در عوض شاهدیم که امروزه گروه های متعدد دیگری سربلند کرده مجدداً همان ادعاهای گذشته را تکرار میکنند و متشابهاً در اثبات دعاوی خود جنگ و خونریزی راه انداخته منتها با تسلیحات مؤثرتری یکدیگر و دیگران را نابود میکنند.  در این راستا توده های ساده لوح را نیز با خود همداستان کرده تا کارآئی خود را بیش از پیش تقویت کنند.  بخش تراژیک این داستان در اینست که اینبار موضوع مشاجره نه قلل مرتفع، بلکه تپه های حقیری است که هر گروهی بر آن گرد آمده و ادعای بزرگترین کوه جهان را دارند!

  • مرتضی قریب
۰۱
آبان

نیاز: راهی بسوی تعالی احساسات

      انسان اولیه احتمالاً دارای توانائی های ویژه ای بوده که او را در برابر خطرات سایر جانوران و محیط اطراف حفظ میکرده است.  شاید این انسان دارای توانائی بویائی بالاتری نسبت به امروز بوده زیرا میتوانسته ابزار مهمی برای نه تنها تشخیص خطرات بلکه پیدا کردن شکار بوده باشد.  وضعیت انسان اولیه با سایر جانوران تفاوت زیادی نمیتوانست داشته باشد.  روانشناسان میگویند که در هنگام خواب، مغز همه حواس انسان را موقتاً خاموش میسازد به استثنای حسّ بویائی.  احتمالاً این حس اهمیت زیادی در بقای آدمی داشته و مثلاً اگر حین خواب آتشسوزی رخ دهد، بوی دود او را حین خواب آگاه کرده هشدار بموقع میدهد اما اگر دستمان زیر بدن مانده باشد درد را حس نمیکنیم.  بعدها، بتدریج با پیشرفت زندگی انسان، حس بویائی رو به ضعف و فتور گذاشته و به دلیل عدم استفاده کم کم اهمیت خود را از دست داده است.  در حال حاضر مهمترین حس انسان همانا بینائی است که در شناخت او از طبیعت نقش اول را داشته است.  

    همانطور که بر اثر بی نیازی ممکنست یکی از توانائی های ما کاهش یابد، بطریق مشابه، بعلت نیاز ممکنست یکی دیگر از توانائی های ما افزایش یابد.  قرینه ای برای این گمانه زنی موجود است و آن همانا حافظه بسیار قوی افراد نابیناست.  آنها که در کودکی، بر اثر آبله یا هر حادثه دیگری، بینائی خود را از دست داده اند و از لحاظ حافظه نیز عادی بوده اند بعداً در دوران نابینائی به دلیل "نیاز"، حافظه بسیار قوی تری پیدا کرده بطوریکه دیگران را تحت تآثیر قرار داده اند.  شاید این برای آنست که بدن سعی میکند نقصان آن یک حس مهم را جبران کند.  بهر حال واقعیت اینست که جامعه نابینایان عموماً حافظه بسیار بهتری نسبت به دیگران دارند.  این بدان معناست که اگر پای "نیاز" در میان باشد، بخشی از توانائی های نهفته ما تقویت خواهد شد.  این مطلب درباره سایر معلولیت ها نیز صادق است.  بعنوان مثال، کودکانی که بعلت حادثه یا بیماری در سنین پائین دستهای خود را ازدست داده اند، بعدها دارای این توانائی غیر عادی شده اند که با پاهای خود همان کارها را انجام دهند.  در صفحات مجازی دیده ایم که چگونه جوانی فاقد دست، با پاهای خود کارد را برداشته و هندوانه ای بریده و تا مرحله خوردن همه کارهای معمول را مثل دیگران اگر نگوئیم بهتر از آنان انجام داده است.  شما مادام که نیازمند نشده اید، محال است چنین قوه ای دارا شوید.  البته هستند کسانی که از روی قصد و اراده برخی از توانائی های خود را افزایش میدهند مثل بندبازان و آکروبات ها.  شاید هنرمندان و ورزشکاران نیز نوعی از همین قماش بشمار روند که دانسته توانائی های خاصی را پرورش میدهند.  اما نیاز چیز دیگریست که فرد را بطور غریزی ناچار از تعالی برخی از حواس پنجگانه او میکند.  مادام که زندگی عادی چنین نیازی را ایجاب نکرده باشد، از یک توانائی متعادل برای گذران زندگی برخورداریم.  در شرایط معمول که چنین نیازی وجود ندارد فقط یک اراده محکم قادر به برخورداری ما از پتانسیل های نهفته است.  تمرین و پرورش مستمر رمز برخورداری از این افزایش قواست.  

     در اینجا شاید دامنه این گمانه زنی را به موضوع تکامل نیز تسری دهیم.  بدون اینکه قصد نفی قوانین تکامل داروین را که از اصول پذیرفته شده علم است داشته باشیم میخواهیم این پرسش را مطرح کنیم که چه بسا در کنار و به موازات قوانین رایج، این پدیده "نیاز" نیز ممکنست  نقشی ایفا کرده باشد.  چه بسا دسته ای از اشتران در گذشته های بسیار دور دچار کمبود غذا شده و روی زمین علوفه کافی پیدا نکرده و با دراز کردن گردن از شاخ و برگ درختان تغذیه کرده اند.  اگر این پروسه در طولانی مدت ادامه کرده باشد، در نسل های آتی چه بسا این جانور به شتر گردان درازی موسوم به زرافه متحول شده باشد.  نمیتوان از آثار توانائی های شگرفی که در اثر نیاز بوجود میآید چشم پوشیده داشت.  

  • مرتضی قریب