فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۵
شهریور

توضیح: مطلب زیر سال 1381 عیناٌ برای درج در یکی از روزنامه های صبح فرستاده شد که چاپ نشد. بنظر میرسد همچنان تازه باشد!

 

آیا باید دکارت را به ایران دعوت کرد ؟

          چندی پیش بار دیگر صحبتی از خانم پرفسور ”آنه ماری شیمل“ در روزنامه همشهری به میان آمده بود که اواخر مهرماه 1381 در محافل فرهنگی ایران سخنرانی هائی در خصوص عرفان و تصوف داشته است.  این نه اولین سخنرانی ایشان و نه بنظر میرسد آخرین آن باشد.  بلکه چیزی که این روزها بازار آن گرم است صحبت عرفان و تصوف و عشق است.  از هر چه بگذریم سخن عشق شیرین تر است.  اما آنچه که جالب توجه است، در کنار سخنان مشروح ایشان و تاریخچه زندگی وی و مطالبی در این خصوص، یادداشتی نیز از یکی از همکاران مطبوعاتی در حاشیه همین صفحات درج گردیده بود که اهمیت فراوانی داشته و مطلب حاضر نیز به بهانه دنبال کردن آنست.

آنچه که نویسنده محترم یادداشت سعی در توضیح آن داشته بطور مختصر در محورهای  زیر خلاصه میگردد:

·        راز پیشرفت غرب نه در حجم اطلاعات بلکه در اتخاذ ”روش“ هاست.

·        متشابها“ عدم توفیق شرق، نه تنها در حیطه علوم دقیقه بلکه حتی در شناخت خویشتن خویش (شرق شناسی)، عدم توجه به ”روش“ هاست.

·        طلیعه پیشرفت غرب از زمانی آغاز شد که توصیه های فرانسیس بیکن، دکارت و امثالهم در پیش گرفته شد.

·        شرق، و بطور مشخص کشور ما، اکنون بیش از هر زمان دیگری محتاج ”روش علمی“ است و به امثال دکارت بیشتر نیازمند است تا خانم شیمل.

متأسفانه دست یازیدن به مسائلی اینگونه که محور سخن، مقایسه شرق و غرب و احیانا“ بازگفتن پوئن های مثبت و منفی هر کدام باشد همواره بحث برانگیز بوده است.  مردم اغلب تمایل دارند که طرف یکی را گرفته و اطلاعات و واقعیات موجود را صرفا“ برای اثبات درستی پیش داوری های خود بکار برند.  و اتفاقا“ سرمنشاء و سرچشمه بسیاری از اشکالات اتخاذ همین ”روش“ نادرست است.  در هر حال هدف از نوشتة حاضر نه بحث پیرامون چنین موضوع گسترده ای است بلکه صرفا“ بیان فهرست وار نکات دیگری است که اغلب در نوشته های دیگران کمتر بدان پرداخته میشود.  روشن است که در بحث و حل مسائل همواره دو گام اساسی وجود دارد یکی بیان و تعریف مسأله و دیگری ارائه راه حل یا راه حل ها.  مثلا“ در مورد بیماریها، همانقدر که درمان اهمیت دارد شناخت درد نیز بهمان اندازه، اگر نگوئیم بیشتر، واجد اهمیت است.  هر پدیده ای در طبیعت ممکنست از منظر های متفاوت و تحت زوایای مختلفی نگریسته شود که نه تنها اشکالی ندارد پسندیده نیز هست.  مثلا“ ممکنست به طبیعت پیرامون خود از دید زیبائی شناسی نگاه کرده و به نتایجی هم برسیم که مثلا“ چکار کنیم محیط اطرافمان زیبا تر جلوه کند.  همزمان ممکنست براین مقوله از دید شعرا نگاه کنیم و به معانی لباس شعر بپوشانیم و به طبیعت از دریچه شعر نگاه کنیم.  یا از دید صرفا“ بهداشتی به این موضوع نگریسته و صرفا“ دیدگاههای بهداشتی مد نظر باشد.  اما جامع ترین و معقول ترین نوع برخورد، نگاه علمی به قضایاست که صرفا“ از زاویه علمی به طبیعت نگاه کرده میشود و نتایج آن اغلب مقبولیت همگانی دارد.  مثلا“ در زمینه تولید برق با توربین های بزرگ بادی، اخیرا“ برخی از دوستداران زیباشناسی در یکی از کشورهای اروپای شمالی به تجمع زیاد آنها در حاشیه های ساحلی اعتراض کرده اند.  زیرا بعقیده آنان چهره زیبای طبیعی مخدوش شده و سر وصدای زیادشان هم مزید بر علت است و بدینوسیله خواستار توقف توسعه آنها هستند.  یا توجه کنیم که چگونه در کشورهای اتریش و آلمان درصد زیادی از مردم خواستار برچیدن یا دستکم توقف توسعه نیروگاههای هسته ای هستند زیرا بعقیده آنان در بلند مدت زیانهای بهداشتی این نیروگاهها و مسائل جنبی آن بیش از خدماتی است که در اختیار میگذارد.  البته در همه این موارد نیز معترضین مدعی اند که با تکیه بر روش های علمی به این نتایج رسیده اند و لذا آلترناتیوهای دیگری را پیشنهاد میدهند.  بعبارت دیگر انواع سلیقه ها با همه اختلافاتشان در یک نکته متفق القولند که هر یک بر مبنای روش علمی ایده خود را تبلیغ مینماید.  خوشبختانه این مطلب دستکم مورد پذیرش عموم است که برخورد صحیح با پدیده ها نیازمند استخدام روش علمی است حتی اگر بصورت ظاهر باشد.  لذا قبل از هرگونه نقدی ببینیم از روش علمی چه میدانیم.

          روش علمی فقط حرف نیست یعنی صرفا“ با ادعای زبانی نمیتوان تظاهر به روش علمی کرد.  روش علمی در اساس یک نوع تفکر است.  و به تبع فکر است که گفتار و کردار تحقق پیدا کرده و به فعل در میاید.  بعلاوه در این چارچوب فکری، تناقض راهی ندارد (یا دستکم مینیمم است) و اصلا“ یکی از راههای تشخیص روش علمی از غیر علمی، کشف تضادهای درونی سیستم فکری مورد مطالعه است.  بلافاصله باید اضافه کرد که راه حل های علمی مانند تست چند جوابی نیست که فقط یک پاسخ یگانه داشته باشد بلکه بسته به موقعیت و مکان و زمان ممکن است جواب یک مسأله مشخص راه حل های متفاوت داشته باشد.  بعبارت دیگر جواب شایستة یک مسأله ممکن است در درون طیفی واقع باشد که شخص باید بهترین را در آن محدوده انتخاب نماید.  گاهی جواب صحیح یک مسأله بقدری شاخص و معلوم است که پی بردن به آن چندان مشکل نبوده و همگان قادر به تشخیص آنند.  ولی در پاره ای از اوقات با یک دسته از جوابهای بظاهر مناسب روبرو هستیم که انتخاب گزینه اصلح را مشکل میسازد.  مثلا“ فرض کنید برای حل مسأله ترافیک کور شهری مانند تهران میخواهیم راه حلی پیدا کنیم.  طبعا“ عده ای بهترین گزینه را تراموا یا قطار زمینی میدانند.  عده ای هم پیشنهاد قطار مونوریل را میدهند که بر مسیری اندکی بالاتر از خیابان حرکت کرده مزاحم عبور و مرور عادی نمیشود.  و عده ای دیگر هم البته مترو را مناسب ترین میدانند.  با این وجود جوابهای ممکن فقط به این ها ختم نمیشود و گزینه های دیگری هم وجود دارد.  از قبیل اینکه کلا“ پایتخت عوض شود و محل دیگری با در نظر داشت اصولی تأسیسات زیر بنائی انتخاب شود.  یا اینکه با افزایش مالیات بنزین و همزمان اصلاح خطوط اتوبوسرانی و اصلاح تقاطع خیابانها کاری کرد که وسائل حمل و نقل عمومی رواج یافته و انگیزه کمتری برای استفاده از خودروی شخصی باقی باشد.  و یا راه حل های دیگری که هم با توجه به نکات فوق و هم رفع علتهای مهمتری از قبیل تمرکز زدائی و اینکه همه شهر ها متساویا“ جاذبه کار و زندگی داشته باشند اندیشیده شود.  زمانی در کتابهای نه چندان قدیمی جغرافیا شهر های آباد مترادف با پر جمعیت ترین شهر ها معرفی میشد.  در حالیکه امروزه پر جمعیت ترین شهر ها لزوما“ شهر های آباد نبوده و اینگونه شهر ها فقط در کشور های جهان سوم یافت میشود. 

          اینها بخودی خود هریک میتواند راه حل مناسبی باشد ولی با کمی تعمق بزودی میتوان دریافت که هر کدام در بطن خود مجموعه بزرگتری از مسائل را داشته که خود مطالعه جامعتری را میطلبد.  بعبارت دیگر بدست دادن بهترین گزینه نیازمند کار کارشناسی روی هر یک از گزینه ها بوده و آنگاه با در نظرداشت قیود و شرایط مرزی راه حلی را که متضمن بیشترین سود (از منظر عام) و کمترین هزینه (به معنای اعم کلمه) است انتخاب نمود.  تازه همه اینها در شرایطی است که صرفا“ متکی به روش منطقی بوده و فارغ از پارامتر های دیگری که غیر قابل کنترل است باشیم.  مقولاتی از قبیل سوق دادن راه حل بسمت گزینه هائی که نفع شخصی فرد یا افراد دست اندر کار مطمح نظر باشد همچون توصیه کشیدن جاده از مسیری که زمین های رجلی را مرغوب کند (نمونه آن، قسمتی از جاده قدیم تهران قم که گفته شده در زمان قاجار از همسایگی اراضی یکی از دست اندرکاران عبور داده شده).  متأسفانه تأثیر این اغراض در کشورهای جهان سوم بمراتب بیشتر از تأثیرات عوامل عادی بوده و لذا در چنین شرایطی بحث در جزئیات، اقدامی بی ثمر است.  همانگونه که پیشتر گفته شد، راه حل علمی اول از افکار و اذهان آغاز میگردد.  تا این نوع تفکر در اذهان جامعه، از صدر تا ذیل، نهادینه نشود و قلبا“ پذیرای آن نباشیم گفتگو در باب جزئیات و هزینه کردن در مسیر یافتن راه حل علمی برای مشکلات نه تنها سودی نخواهد داشت بلکه خرجی بر خرجهای بی ثمر دیگر خواهد افزود.  نهایت فقط تقلیدی خواهد بود از کشورهای توسعه یافته و بدون هیچگونه دستآوردی. 

          با کمی دقت در نوع مسائل و مشکلاتی که اغلب کشورهای جهان سومی با آن دست بگریبانند بسرعت در میابیم که راه کارهای رایج و آنهائی که در سایر جاهای دنیا معمول است بکار نمیآیند.  نه اینکه اصول علمی و روابط علت و معلولی تغییر یافته و بی خاصیت شده باشد بلکه موضوع اینست که گره اصلی کار عملا“ در جای دیگری است.  بعنوان نمونه اغلب این روزها برای کسانی که اهل مطالعه اند این سوأل پیش میآید که علت اینهمه فقر و بدبختی در کشورهای آفریقائی چیست؟  با اینکه سازمانهای بین المللی در سطوح مختلف کمک های زیادی میکنند اما عملا“ پیشرفتی ملاحظه نمیشود.  شک نیست که قسمت مهمی از کمک ها توسط دستگاه بوروکراتیک ناکارآ و ناسلامت این کشور ها راهی حساب های خصوصی میگردد.  رشوه و ارتشاء و زدوبند در تمام ارکان دولت غلبه دارد.  از این بالاتر، کشورهائی هستند که نیاز به کمک خارجی هم نداشته و دارای معادن غنی زیرزمینی هستند لیکن همچنان همین داستان برای آنها جریان دارد.  چه جنگ ها در بین همسایگان و آوارگی مردم که سرمنشاء آن همین فساد و تباهی نبوده است.  بسیاری از بشر دوستان غربی دولتهای خود را مذمت میکنند که چرا کمکهای بیشتری به این قبیل کشورهای آفریقائی ارسال نمیشود.  چرا خواربار بیشتری تخصیص نمیابد.  چرا بودجه بیشتری برای تعمیر راه های روستائی و خدمات بهداشتی و زیربنائی آب و برق و ... داده نمیشود؟  ولی حقیقت اینست که این کمک ها اگر هزاران هزار بار هم بیشتر شود کوچکترین کمکی برای حل واقعی مشکلات نیست.  تا وقتی دیواره های یک کانال که فرو ریخته تعمیر نشود باز کردن آب بیشتر در این کانال به معنای هرز رفتن هر چه بیشتر آب است.  بعبارت دیگر کشورهای توسعه نایافته بیشتر احتیاج به بازکردن گره های کار خود در مسائل جامعه شناختی دارند و به فلاسفه و جامعه شناسان بیشتر نیازمندند تا به مهندس و تکنسین.  به تعبیری میتوان ادعا کرد که حل این مشکلات اساسی حتی از نان شب هم برای آنها واجبتر است. 

          نمونه دیگری را مثال میزنیم.  در برخی کشورها تصور بر این بود که با تغییر خط و املای زبان مشکلاتشان  حل میشود.  کما اینکه یکی از کشورهای غرب آسیا با این امید که یک شبه مثل اروپا شود خط خود را لاتین کرد.  اما با ”کمال تعجب“ مشکلات همچنان بر جای خود ماند تا اینکه سرانجام کم کم به این نتیجه رسیدند که گره کار در مسائل بنیادی تری هست که به روش ها و طرز نگرش ها مربوط میگردد و با نگرش صحیح، میتوان مشکلات را بتدریج کاهش داد.  در تأیید این نکته که اصلاحات روبنائی کمک زیادی نخواهد کرد، در طرف دیگر کشورهائی مثل چین و ژاپن را میتوان مثال زد که دارای خط تصویری پیچیده ای بوده و حقیقتا“ به اصلاح خط خودنیاز احساس میکنند.  معهذا با حفظ همین خط ابتدائی پیشرفت و ترقی زیادی کرده اند.  مثال واضح تری در مورد آمریکا و انگلیس و کشورهای انگلیسی زبان وجود دارد.  سیستم آحاد مورد استفاده در این کشورها سیستم قدیمی انگلیسی است که کارها را چه در زمینه تجارت، چه صنعت، چه آزمایشگاههای علمی با سختی بیشتری مواجه میسازد.  علیرغم رجحان سیستم متریک بر سیستم انگلیسی معهذا حفظ آحاد قدیمی بخودی خود مانع اساسی برای پیشرفت این کشورها نبوده است.  اینگونه مسائل روبنائی بیشتر با قراردادهائی که در جامعه رایج است مربوط میگردد و مادام که قراردادها محترم شمرده شود زیانی روی نخواهد داد. 

          نمونه دیگری در تأیید برخورد اصولی با مسائل، مسأله کاهش تعداد ماهیان و انواع آبزیان خوراکی است.  با افزایش بی رویه میزان صید و مؤثر تر شدن روشهای ماهیگیری ( کشف محل تجمع ماهیان توسط امواج فراصوت و صید یکجای این توده های مجتمع) شکی نیست که دیر یا زود جمعیت ماهی ها تقلیل خواهد یافت.  اکنون بسیاری از شرکت هائی که سنتا“ از راه ماهیگیری امرار معاش میکرده اند در حال ورشکستگی و تعطیل میباشند.  این کاهش ذخایر آبزیان دقیقا“ به نحوه تفکر و تصمیم گیری آدمیان باز میگردد.  اینجاست که قوانین اصلی طبیعت حضور خود را به نمایش میگذارد.  یکی از این قوانین قانون بقاست.  این قانون در کلی ترین شکل خود، در فیزیک، به قانون بقای جرم و انرژی موسوم و بسیاری از پیشرفت های علمی و صنعتی بشری مرهون بکارگیری این اصل اساسی میباشد.  تظاهرات مختلف این قانون جابجا در طبیعت و زندگی اجتماعی مشهود است.  مثلا“ در خصوص همین مسأله ماهیگیری طبعا“ افزونی نرخ ماهیگیری بر نرخ زاد و ولد و تکثیر ماهیان، موجب روند نزولی جمعیت آنان میگردد.  جلوگیری از این روند نیازمند همکاری نزدیک کشورهای صاحب ناوگان ماهیگیری است.  در دریای خزر خودمان لزوم این همکاری، بعلت بسته بودن این دریا، بیش از هر زمان دیگری احساس میشود.  که این نیازمند گفتگوی کشورهای همجوار پشت میز مذاکره است.  و این نیز نیازمند بکار گرفتن روش عقلائی و منطقی پشت میز مذاکرات است زیرا جائی برای احساسات و عواطف وجود ندارد.  همین شیوه در خصوص مسأله ماهیان خاویاری دریای خزر باید وجود داشته باشد.  همین شیوه در خصوص بهره برداری از منابع نفت آن باید بکار رود.  و همین شیوه باید در بهره برداری از جنگل های خودمان لحاظ گردد.  طبعا“ اگر بخواهیم سطح جنگل هایمان را از دست ندهیم و ضمنا“ از فراورده های چوبی آن نیز استفاده کنیم، باید چنان عمل کرد که به ازای هر درختی که قطع میگردد دستکم یک درخت به سن بهره برداری برسد.  چون رشد هر درخت سالها طول میکشد پس هنگام قطع یک درخت لابد باید دهها (یا صدها) درخت نوجوان غرس گردد.  و البته بلافاصله صدها و بلکه هزارها مطالب ریز و درشت دیگر نیز به تبع سوألات اولیه مطرح میگردد که روش علمی را برای پاسخگوئی میطلبد.  مطالبی از قبیل اینکه نهال های غرس شده از چه نوعی باشد تا بیشترین سرعت رشد و بالاترین کیفیت را داشته باشد.  قطع درختان در چه مناطقی صورت گیرد، که کمترین زیان را در پی داشته باشد.  اثرات زیست محیطی کوتاه مدت و بلند مدت ناشی از قطع درختان چه خواهد بود، ارزش اقتصادی چه خواهد بود، آیا اصولا“ بهتر نیست چوب مورد نیاز را وارد کرد بخصوص در شرایطی که محصولات غذائی استراتژیک خود را وارد میکنیم؟  و بسیاری دیگر از این قبیل پرسش ها که پاسخ به آن مشخصا“ نیاز دارد به اینکه الف)- عده ای اهل منطق و معتقد به روش علمی نکات مطرح شده را بررسی کنند  ب)- محیطی آرام و منطقی و مزین به همین روش موجود باشد که افراد یاد شده بر بستر آن بتوانند کار کنند  و ج)- تشکیلاتی در بدنه دولت باشد تا علی الاصول خواستار و سفارش دهنده اینگونه بررسی های علمی باشد.  فقط در سایه تامین چنین شرایطی هست که اوضاع سامان میگیرد.  و جالب تر از همه اینکه با اتخاذ چنین شیوه ای با ”کمال تعجب“ این بهبودی بطور سرتاسری در همه ارکان امور ظاهر میگردد و ضرب المثل مشهور ”یک شبه ره صد ساله پیمودن“‌ مصداق پیدا میکند.  هنگامی که ما روش برخورد خود با پدیده ها را به یک چارچوب منطقی و علمی هدایت کردیم آنگاه نه تنها مشکل جنگل زدائی و استفاده بی رویه از جنگل ها بسمت یک راه حل منطقی میل خواهد کرد بلکه بهمین گونه مشکلات مراتع و چرای بی رویه دام ها و بدنبال آن، آبخیزداری و حفظ زمین در برابر شستشوی باران و جاری شدن هرز آب ها، پر شدن سد ها و کاهش ظرفیت اسمی، حفظ و حراست از منابع آب های سطحی و زیر سطحی، جاده های ارتباطی و تعمیر و نگاهداری صحیح، کاهش تلفات و تصادفات جاده ای، حفظ جان و اموال انسانها به تبع بهبود سیستم حمل و نقل، بهبود کشاورزی و صنعت، مسائل مربوط به اشتغال و رفع بیکاری، و به تبع آن رفع بحرانهای ناشی از بیکاری و فقر و آسیب های اجتماعی، مقابله با مسأله کمبود آب بهداشتی در شهر های بزرگ، مهار افزایش بی رویه جمعیت و خلاصه همه و همه اینها تو گوئی با یک طلسم بسمت حل صحیح سوق پیدا خواهد کرد.  بر خلاف تصور عموم، یا تصوری که شاید عامدا“ در جامعه ترویج میشود، اینگونه نیست که اول بایستی کشاورزی را بهبود داده و سپس سراغ صنعت و سپس رفع مشکلات اشتغال و فلان و بهمان رفت.  بلکه اِعمال روشهای علمی و نه حتی روش های پیچیده آنچنانی بلکه همانا اصول ساده و اولیه منطق (منطق ارسطوئی) بطور موازی و همزمان تمام جنبه های زندگی را بهبود خواهد بخشید.

          امّا این روش علمی که این همه در خصوص آن داد سخن دادیم واقعا“ چیست؟  آیا لازمه اش اینست که توده های مردم ابتدا دانشمند شوند بعد زندگی اجتماعی آغاز کنند یا اینکه منظور اینست که بر روابط اجتماعی یک عقلانیت و منطقی حکمفرما باشد.  عقلانیتی که منبعث از کوشش های فکری کل جامعه بشری در تمامی ادوار تاریخ، صرفنظر از نژاد و زبان و فرهنگ و منطقه جغرافیائی است.  تجربه حاصل از چنین عقلانیتی را تفکر علمی مینامیم. 

          کسی دقیقا“ نمیداند اولین بارقه های تفکر علمی از کجا و از چه زمانی آغاز شده ولی بنا به شواهد و آثار تاریخی احتمالا“ مصر باستان و بین النهرین اولین خاستگاه های تفکر علمی و آغاز مدنیت بوده است.  سومریان که در منطقه بین النهرین زندگی میکرده اند (احتمالا“ جائی در نزدیکی های بصره کنونی) خط هجائی را اختراع کرده اند که مهمترین اختراع بشری محسوب شده و نقطه عطفی برای شروع ارتباطات فرهنگی بوده است (و البته مهمتر از اختراع خط، اختراع فن چاپ در قرن پانزدهم میلادی است که بدون وجود آن پیشرفت کنونی بشر چیزی در حد غیر ممکن بود).  نام مصر باستان با هندسه و معماری تداعی میشود.  طبعا“ خساراتی که طغیان سالانه نیل بر زمین های کشاورزی اطراف آن وارد میکرد محرکی برای اختراع هندسه و تبیین اصول اولیه آن گردید.  اهرام مصر نیز خود شاهد دیگری بر استادی آنان در فن معماری و هندسه بوده است.  امّا از اینها که بگذریم شاید نخستین شخصی که تاریخ مدون به عنوان دانشمند به ما معرفی میکند طالس ملطی اهل میلتوس در آسیای صغیر (640- 546 قبل میلاد) باشد.  یونانیان پیدایش کلیه رشته های علمی را بدو منسوب میدارند هر چند ممکنست اطلاعات وی از راه آموختن میراث علمی مردمانی باشد که وی در طی سفرهایش به سرزمین های شرقی با ایشان آشنا گردیده است.  در هر حال وی را بانی ریاضیات و فلسفه یونان میدانند.  پیشگوئی کسوفی که در جریان جنگ بین ماد و لیدی (585 قبل میلاد) رخ داد گواهی از مهارت وی است.  بد نیست همینجا اشاره کنیم که کسب علم قسمتی بر مبنای تفکر منطقی و ابتکارات شخصی است؛ امّا قسمتی دیگر از راه مشاهده مکرر و طبقه بندی اطلاعات حاصل میشود.  پیشگوئی خسوف و کسوف و اصولا“ حرکت سیارات بر پهنه آسمان و پیشگوئی منازل آنان در دائره البروج از قسم اخیر است.  در زمینه نجوم، بابلی ها از سایر اقوام، منجمله یونانیان، جلوتر بوده اندو دستکم از 800 سال قبل از میلاد از راه مشاهده ممتد و رصد های متوالی دریافته بودند که هر 18 سال و 11 روز و یکسوم روز خسوف و کسوف های مشابه تکرار میگردد.  و این دوره تکرار به ”ساروس“ معروف شده و منجمین قدیم برای پیشگوئی خسوف و کسوف از آن استفاده میکردند.  و این بیانگر یکی از ارکان مهم روش علمی است که بعد ها در اوائل قرن هفدهم میلادی فرانسیس بیکن ( 1561 1626 بعد میلاد) آن را بشرح زیر تبیین کرد.  وی معتقد بود که اتکاء صرف به استدلال که نزد ارسطو و دانشمندان و فلاسفه پیشین یگانه راه کسب علم بود به تنهائی کفایت نکرده بلکه برای کسب علم و کشف حقائق در علوم تجربی روش بهتری لازم است.  با اینکه خود وی شخصا“ هیچگاه دست به اجرای آزمایشات نمیزد معهذا اعتقاد داشت که برای کشف رموز طبیعت باید در صدد انجام تجربه بوده و از راه مشاهدات مکرر به جزئیات هر پدیده پی برد.  باید در سیر پدیده ها دقیق شده و معلومات جزئی را طبقه بندی و از طریق استقراء، از نتایج جزئی و با تعمیم آنها به نتایج کلی دست یافت.  بیکن درکتابهای خود روشن و مستدل به بیان روش جدید خود میپردازد.  وی با برائت از روش بیحاصل متقدمین، بخصوص ارسطو که سایه سنگین خود را بر گستره علم و دانش آن روز گسترده بود، بیهودگی راه و روش پیشینیان را متذکر گردید.  سپس بر آن شد که طرحی نو دراندازد و در کتابی که ” ارغنون نو“ نام نهاد (به هدف مقابله با تعلیمات ارسطو در کتابش به نام ارغنون) روش جدید خود را در کسب علم عرضه داشت.  وی در آثار خود بعنوان اولین گام از روش سترون و بی حاصل پیشینیان که آن را بمنزله مشاجرات لفظی و بازی با کلمات و جملات قلمداد میکرد بسختی انتقاد کرد و کار آنان را حداکثر یک تمرین ذهنی بدون آنکه منفعتی حقیقی در تأمین آسایش انسانها داشته باشد به حساب آورد.  ضمنا“ جویندگان حقیقی علم را از رازوری و گرفتاری در وادی تخیلات و افسانه سازی بر حذر داشته میگفت ” بشر اصولا“ نیازی به تحصیل سحر و جادو و توسل به ارواح و اجنه ندارد و سر و کار علم صرفا“ باید با همین دنیائی باشد که از لحاظ حواس بشری مفهوم و محسوس است “ .  با آنکه بیکن اختراعی نداشته امّا به لحاظ تدوین روش علمی و بدست دادن اصول و قواعد آن پدر علمای تجربی و بنیانگذار فلسفه عینی تلقی میگردد.  بسط و ترویج علوم تجربی در انگلستان بالاخص و در اروپا عموما“ مرهون کوششهای وی میباشد.  او هم مانند دکارت معتقد بود که جویندگان علم در راه اعتلای علم ودانش با پای خویش گام بردارند و متکی به عصای دیگران نباشند.  وی با اینکه قسمت عمده عمر خود را بعنوان رجل سیاسی در دربار و پارلمان انگلیس خدمت کرده بود پس از بروز ناکامی در عرصه سیاست باقی زندگی خود را وقف تدوین کتب مفید در بیان روش علمی کرد. 

          جالبست که وی با سرخوردگی شخصی که از سیاست و سیاست بازان پیدا کرده بود پیشنهاد ایجاد مؤسسه ای به نام ”خانه سلیمان“ را میدهد.  هدف وی از استقرار آن ایجاد خانه ملت و جایگزینی برای پارلمان انگلیس بود.  پارلمانی که به اعتقاد وی به جای کوشش در کسب آسایش ملت محلی برای احزاب و دسته جات سیاسی و زدوبند ها و زدوخورد های سیاسی با هدف کسب قدرت با توسل به شعارهای پوچ و دروغین شده بود.  آرزوی وی این بود که به جای اینگونه سیاسیون دغلکار، صرفا“ اهل فن و دانشمندان و فضلا اعم از معماران و منجمان و فیزیکدانان تا علمای اقتصاد و روانشناسی و فلاسفه در خانه سلیمان اجتماع کرده بر مردم حکومت کنند.  خوشبختانه این آرزوی بیکن جامه تحقق بخشید و با اجتماع عده ای از دانشمندان برجسته این کانون شکل گرفت و بعدا“ به ” انجمن پادشاهی“ (Royal Society) معروف گردید.  خدمات این انجمن نه محدود به انگلستان بلکه تدریجا“ روشنی بخش سایر جوامع و کشورهای دیگر گردید.  کوشش راستین بیکن در ارائه روش علمی با تأکید بر مشاهده و تجربه باعث شد که دانشمندان انگلیسی به علوم تجربی تمایل بیشتری نشان داده بطوریکه از آن عهد تاکنون انگلستان مهد دانشمندان تجربی بشمار میرود.

          برگردیم به شرح حال طالس، بنیانگذار علم مدرن.  وی اولین فردی بود (دستکم از نظر آثار مکتوب تاریخی) که کوشید با منطق و استدلال یک توضیح منطقی برای مکانیک سماوی و دستگاه آسمانی ارائه دهد.  هر چه باشد پیشینیان ما نیمی از عمر خود را نظاره گر آسمان شب و ماه و ستارگان و سایر اجرام فلکی بوده اند.  آنچه قدما بر پهنه آسمان میدیده اند، آنهم با چشم غیر مسلح، بسی جذاب تر و با جزئیاتی بسیار بیشتر از این روزگار بوده است.  جزئیاتی که انسان شهر نشین امروزی نه توانائی نظاره آن را دارد (بسبب نور شدید شهر ها موسوم به ”آلودگی نوری“) و نه حتی وقت آنرا.  اگر او در نشان دادن جای ستاره قطبی اظهار عجز کرد تعجب نکنید (قدما محل آنرا چون بدیهیات میشناختند) و در مورد بروج دوازده گانه و سایر صور فلکی جز نام هائی نامأنوس چیزی را بخاطر نمیآورد.  آدم علاقمند و کنجکاو برای آنکه احساسی داشته باشد از آنچه قدما در شبهای قیرگون خود ناظر بوده اند باید بخود زحمت داده  به یکی از روستاهای اطراف سفر شبانه ای داشته باشد.  تازه آنهم نه به خود روستا بلکه به اطراف روستا زیرا روستائیان ما، بهمان دلیلی که ذکر آن رفت، به یمن نعمت برق از لطف تماشای آسمان تاریک محرومند.  مردم باستان که به طبیعت خیلی بیش از ما نزدیک بوده اند اغلب در فضای باز و زیر آسمان شب در حالیکه افسانه ها و داستان های بیشمار به ذهن افسانه دوست آنان تداعی میشد بخواب میرفتند.  باید پذیرفت که همین همنشینی و همبستگی با آسمان شب طی نسل های متمادی که از حضور وی روی این سیاره میگذرد دست مایه اسطوره ها و داستان های دلنشین بیشماری گشته است.  و این داستانها سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر انتقال میافت.  آنچه را که وی در زندگی روزانه دست نایافتنی میدید شبها به یاری تخیل بر پهنه آسمان بیکران بتصویر در آورده دست یافتنی میپنداشت.  ستاره های همجوار را با خطوط نامرئی بهم میپیوست و بکمک قوه وهم و خیال بدانها جان میبخشید.  بدین وسیله قهرمانان اسطوره ای خود را به صحنه آسمان آورده و برای ابد جاودانی میساخت.  و گهگاه هم از خود میپرسید: به راستی این نقاط ریز درخشان چیست؛ از چه بوجود آمده اند و برای چه بوجود آمده اند و مقصد آنها چیست؟.  و پاره ای اوقات نیز فلسفی شده با مقایسه عمر کوتاه خود با ابدیت کیهان و ثبات و خلل ناپذیری آن از درون خود پرسش میکرد:

          دوری که در آن آمدن و رفتن ماست         آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست

          کس می نزند دمی در این معنی راست       کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

خلاصه آنکه از همین سیر و سلوک های شبانه نطفه بسیاری از آرا و عقاید فلسفی و اجتماعی آتی بسته شد.  و پر بیراه نیست اگر ادعا شود که این احساس دوگانه بشر از دستگاه سماوی (یک احساس کنجکاوی برای دانستن و پی بردن به ماهیت طبیعت و دیگری احساس ترس آمیخته با سرگشتگی در برابر آن) دست مایه علم و فلسفه و تفکرات دینی نسل های بعدی گردید.  میبایست هزاره ها بیاید و برود تا سرانجام خطی اختراع شود و این شیفتگی و شیدائی از سینه ها بصورت مکتوب روی پوست حیوانات منتقل و ضبط گردد.  در برخی از مناطق دنیا که محل تجمع تمدن های اولیه باستانی بوده اند هنوز هم میتوان بقایائی از این کوشش های اولیه که روی تخته سنگ ها یا سقف غار ها حک شده است را تماشا کرد؛ موضوعی که برای دانشمندان رشته ستاره شناسی باستانی (Archaeo Astronomy) نه تنها جذاب و گیرا بلکه یک شغل تمام وقت است.  البته بعضی اقوام هم به توسن خیال بیش از پیش میدان دادند و سر نخ نیروهای عجیب طبیعت را در آسمان پنداشتند.  و نه تنها این، بلکه حرکات اجسام سماوی را نیز در ید قدرت فرشتگان و خدایان میدانستند.  بابلیان که یکی از اقوام کهن آشنا به علم نجوم بودند چنین تصوری از دستگاه آسمانی داشتند و احکام آن را حتی در زندگی روزمره جاری و ساری میدانستند.  طالس نخستین دانشمندی بود که کوشید تا مکانیک سماوی را از دست اینگونه قوای نامرئی خارج ساخته و در اختیار عقل و منطق قرار دهد.  قدما معتقد بودند حرکت مداوم جسم نیازمند اِعمال مداوم نیرو برآنست، و چون چیزی را در اطراف نمیدیدند متوسل به نیروهای ماوراءالطبیعه شدند.  طالس هوسهای خدایان را در حرکت اجرام سماوی رد کرده و آن را تابع قوانینی غیر شخصی دانست که با نظمی لایتغیر و قطعیتی خلل ناپذیر انجام میگیرد.  از جمله بدرستی اظهار کرده بود که درخشش ماه به سبب انعکاس نور خورشید است.  وی نخستین کسی است که از خود پرسید ” عالم از چه ساخته شده است؟“  و البته نخستین کسی هم هست که در پاسخ به آن پای خدایان و ارباب انواع و نیروهای غیبی را در کار نیاورد.  وی بدین ترتیب کوشید تا افکار عمومی را برای به کاربردن ابزار منطق و استدلال آماده سازد.  بطوریکه مردم دیگر تسلیم افکار کهنه نشوند و سعی نکنند تا عادیترین موضوعات عالم را در لفافه اسرار و سحر و جادو بپوشانند. 

          در اینجا باید بلافاصله توضیح داد که تمایل پیشینیان به استفاده از جادوجنبل برای تبیین طبیعت و آموزش آن به طرفداران خود نه از راه خبث طینت و عوام فریبی بلکه بعلت فقدان هرگونه روش و تفکر علمی بوده است.  در واقع شاید دست یازیدن به امور ماوراءالطبیعه در تبیین امور جاری خود امری طبیعی و بیشتر قاعده بوده است تا استثناء.  در حالی که امروزه در قرن بیست و یکم با وجودیکه روش علمی امتحان خود را پس داده است توسل به ارواح خبیثه و آن روش های کهنه شده بابلیان نه از سر اعتقاد واقعی بلکه شاید بیشتر دست آویزی برای گمراه کردن مردم و تملک ثروت آنان تحت عناوین مختلف باشد.  البته شاید هم همیشه به این بدی نباشد و چه بسا افراد برای تفنن از کتاب و ورق و غیره فال گرفته یا برای سرگرمی به صفحات پیش بینی اوضاع بر حسب ماه تولد خود در لابلای مجلات بگردند.  چون هر چه باشد بنا به قول حکما و بزرگان آنچه مهم است نیت است و در هر حال همیشه این امکان هست که عده ای خاص از اعتقادات مردم برای پیشبرد اهداف سیاسی یا مالی خود سوء استفاده نمایند.  و صد البته، طبعا“ برای سوء استفاده کنندگان بسیار آسانتر و راحت تر است که آن افکار و عقایدی را اساس کار قرار دهند که بتوان هر زمان با بازی کلمات به رنگ و شکل دلخواه در آورده و ملعبه دست خود قرار دهند. 

          یکی از سؤالاتی که بشر مکرر از خود میپرسیده این بود که عالم از چه درست شده است.  طالس در پاسخ به این سؤال مادة اصلی یا ماده المواد را آب دانسته است.  با توجه به آنکه حیات وابسته به آب است و قسمت اعظم بدن موجودات زنده را آب تشکیل میدهد این پاسخ چندان بی ربط هم نبوده و برای زمان خودش بسیار معقول و منطقی مینموده است.  بد نیست در همینجا، قبل از ادامه بحث در مطلب اصلی و تحول و تکامل تفکر علمی، سرنوشت این سؤال را دنبال کرده ببینیم واقعا“ بکجا انجامید.  اتفاقا“ این امر تا حدود زیادی نشان دهنده سیر تکاملی علم در آن روزگاران است.  تعدادی از هم ولایتی های طالس بعد ها کوشیدند جوابهای بهتری عرضه نمایند.

          آناکسیماندروس (611-547 قبل میلاد) مانند طالس اهل میلتوس و شاگرد وی بود.  او نیز به اشاعه علم و فرهنگ کمک فراوان کرد و همو بود که یونانیان را با ساعت آفتابی آشنا ساخت.  اولین مفاهیم مربوط به کره آسمانی را وی عرضه داشت و معتقد بود آنچه که مانند سقفِ آسمان زمین را احاطه کرده نه یک سطح بلکه کره کاملی است که زمین در مرکز آن قرار دارد.  وی در مورد منشاء عالم اظهار عقیده کرد که ماده اصلی جهان جرمی است غیر متعین و غیر متشکل، بی آغاز و بی انجام و نامحدود.  وی این مادة غیر مرئی را ” اَپیرون “ (نامحدود) می نامید. 

          آناکسیمِنِس (611- 546 قبل میلاد) بر خلاف هم ولایتی معاصر خود بطور واضح تری در این خصوص اظهار عقیده کرده و ماده المواد را هوا میدانست.  ابر و باد و سنگ و خاک را هم حاصل تراکم آن میپنداشت و معتقد بود سایر اشکال ماده مراحل مختلف تراکم هواست.

          هراکلیتوس (540-475 قبل میلاد) حکیم دیگری از اهالی آسیای صغیر (شهر اِفِسوس) بوده که در انزوا زندگی میکرد.  در نظر وی همه چیز جهان در بی ثباتی و ناپایداری است و بهمین دلیل یگانه واقعیت ثابت و لایتغیر جهان را همانا بی ثباتی و ناپایداری می پنداشت.  با این طرز تفکر، وی آتش را که مظهر بیقراری و بی ثباتی بود و ضمنا“ قدرت تغیر شکل در اشیاء دیگر را نیز داشت ماده المواد نامید و می گفت همه چیز از آتش درست شده است.

          اِمپدوکِلِس (490-430 قبل میلاد) فیلسوف یونانی متولد سیسیل از تلفیق نظرات و عقاید دانشمندان سلف خود مفهوم جدید تری در این باب ابداع کرد.   وی برای اولین بار ایده ”عناصر اربعه“ را عرضه کرد و اظهار داشت که آب و هوا و آتش که توسط سایر حکما بعنوان مادة اصلی پیشنهاد شده بجای خود، لیکن اکنون وی خاک را بر آنها افزوده و عالم را ترکیبی از این چهار عنصر می پندارد.  در نظر وی بسته به میزان امتزاج هر یک از این عناصر چهارگانه با هم مواد مختلف حاصل میگردد.

          بعد ها ارسطو (384-322 قبل میلاد معاصر حملة اسکندر به ایران) این مفهوم را گرفته و با افزودن شاخ و برگ هائی به آن نظریه شیمائی خود را بر اساس عناصر چهارگانه تنظیم کرد.  این نظریه، همراه با سایر عقاید وی در زمینه های دیگر علم، آنچنان محکم و پایدار بر جا ماند که تا حدود دو هزار سال تنها نظریه رایج و نظریه اصلی علم تلقی میگردید.  وی البته علاوه بر این چهار تا، عنصر پنجمی هم بنام ”اثیر“ در کار آورد و معتقد بود که آسمانها از آن آکنده است و افلاک درون آن حرکت میکنند.  نظریه ای مثل نسبیت از دانشمندی چون انیشتین لازم بود تا حریف این آخری شده و آن را به موزه تاریخ علم بسپارد.  امّا همه آثار ارسطو اینگونه نبوده و در زمینه منطق و فلسفه نظریات درست کم نداشته است.  ولی عجیب اینجاست که آن قسمتی از عقایدش طرفداران بیشتری بهم زده که بعدا“ معلوم شده یکسره باطل و ناصواب بوده است.  ارسطو برجسته ترین شاگرد افلاطون و این نیز شاگرد سقراط حکیم گرانقدر یونانی بوده است.  سقراط با آنکه آثار مکتوبی از خود به جای نگذارده امّا عقایدش توسط افلاطون مطرح و ترویج گردیده است.  با اینکه دانشمندان دیگری هم پیش از این سه نفر میزیسته اند که نظریات صحیح تری در باب طبیعت داشته اند (مانند دموکریتوس که نظریه اتمی وی در باب ساختمان مواد اخیرا“ در قرن بیستم به صحت آن پی برده شد) لیکن قدرت معنوی این سه مرد حکیم چنان در مریدان خود نافذ بوده که سایر حکما را تحت الشعاع خود در آوردند.  متأسفانه این حکمای سه گانه چندان در قید تجربه نبودند و اصل را بر تعقل و استدلال صِرف (یا آنچه ما امروزه آزمایش ذهنی می گوئیم) گذاشته بودند که موجب گردید تا مدتها توجه نسل های آتی از روش صحیح علمی منحرف گردد.  آثار ارسطو پس از مرگش تا چند قرن انتشار نیافت و مدتها مفقودالاثر بود.  امّا در اوائل قرون وسطی توسط اروپائیان مجدادا“، آنهم با واسطه مسلمانان، کشف و چنان پر آوازه شد که به معلم اول مشهور گردید.  با تلفیق عقائد وی با مسیحیت کم کم نظریات وی جنبه رازورانه و الهی پیدا کرد بطوریکه بیان اینکه ارسطو چنین و چنان گفته وحی مُنزَل تلقی شده و حکمش حکم نهائی بود.  بر خلاف آنچه که بسیاری امروزه وی را مسبب رکود علم و دانش میدانند حقیقت آنست که وی هم مانند سایر حکما دوستدار دانش بوده (کلمه فیلسوف در اصل به معنی دوستدار دانش است = فیلو + سوفوف، در حالیکه دانشمند را سوفیست میگفته اند) و اگر متأخرین بی هنر چابلوسانه وی را به عرش اعلی رسانده اند بر خود وی سرزنشی وارد نیست.

          پایان داستان مربوط به ساختمان عالم در روزگار ما مجددا“ به همان تئوری اتمی دموکریتوس (470-370 قبل میلاد) باز میگردد و همان که علم سرانجام بر آن مهر تأیید زد.  پس از کوشش ها و مجاهدت های فلاسفه ای چون بیکن و دکارت و روشن کردن جاده علم و معرفت، دانشمندان بعدی از افکار کهنه و بی ثمر دست شسته و به جای جستجوی کیمیا و لیمیا، اکسیر اعظم و آب حیات و حجرالفلاسفه و نظائرهم به موضوعات واقعی پرداخته و شیمی نوین را بوجود آوردند.  شیمی دان هائی مانند لاوازیه (1743-1794 بعد میلاد) همکاران خود را به اصول عمیق تری مانند قوانین بقا توجه دادند.  شناخت بشر از طبیعت پیرامون خود تحت توجهات و کوشش ها و مساعی خیل عظیم دانشمندان و مهندسینی که به مسیر صحیح بررسی و کشف علوم تجربی افتاده بودند روز بروز وسیع تر و پر دامنه تر گردید.  این تلاش و پیگیری هیچگاه به پایان نخواهد رسید و امروز و فرداهای دیگر همچنان حرکت پربار خود را ادامه خواهد داد. 

          چون از دکارت نام برده شد بد نیست سهم وی را در دگرگون کردن افکار و بوجود آوردن بینش جدید علمی ذکر نمائیم.  دکارت (1596-1650 بعد میلاد) تقریبا“ سی سال از بیکن جوانتر و حدودا“ معاصر گالیله زندگی میکرد.  عمده ترین خدمات دکارت در زمینه ریاضیات بوده و مبحث هندسه تحلیلی را بنیانگذاری کرده است.  سیستم مختصاتی که بنام وی نامگذاری شده امروزه معرف حضور دانش آموزان و دانشجویان میباشد.  امّا سهمی که وی در فلسفه و روش تفکر علمی دارد نیز قابل ملاحظه است.  دکارت بعنوان اولین قدم در جهت کسب علم اظهار داشت که فقط معلوماتی را میتوان پذیرفت که مبرهن و مسلم باشد.  بهمین دلیل روش پیشینیان بخصوص فلاسفه اسکولاستیک را که به ادله نقلی متوسل میشدند به یک باره به یک سو نهاد.  وی میگفت که باید در همه چیز شک کرد؛ شکی که لازمه حصول به یقین است.  بعبارت دیگر میخواست مطمئن شود که آنچه بعنوان علم کسب میکند عاریتی و تقلیدی نیست و شاید اگر فارسی میدانست این ضرب المثل را سر لوحه دکترین خود قرار میداد: ”خلق را تقلیدشان بر باد داد“.  امّا وی عبارت مشهورتری دارد که عینا“ نقل میکنیم: ”یک چیز هست که در آن شک نتوان کرد و آن اینکه شک میکنم. چون شک میکنم پس فکردارم و می اندیشم.  پس کسی هستم که می اندیشم“.  و نهایت اینکه این جمله معروف که ”می اندیشم، پس هستم“ در تاریخ فلسفه اروپا از وی به یادگار ماند. 

          بر خلاف بیکن که یگانه راه کسب معرفت را مشاهده و تجربه میدانست، دکارت اینگونه کسب معرفت را قابل اعتماد نمیدانست.  وی روشی را بنیاد نهاد که بعد ها بنام اصحاب عقل یا راسیونالیست ها معروف گردید (در مقابل اصحاب تجربه یا آمپریست ها) و بنا بر آن عالیترین حقایق عالم، مکنون ذهن است و لذا باید توسط تعقل کشف گردد.  با اینکه این نزاع بین حقانیت عقل و تجربه و اینکه کدام اصیل تر است به فلسفه یونان باستان باز میگردد معهذا در فلسفه جدید اروپا دکارت بعنوان پیشوای عقلیون و فرانسیس بیکن بعنوان پیشوای تجربیون شناخته میشود.  خلاصة این دعوا از این قرار است که عده ای اعتقاد دارند آنچه که در عالم خارج (یعنی خارج ذهن آدمی) واقع است حقیقت اصیل بوده و ارتباطی با حضور یا عدم حضور انسان ندارد.  در حالیکه عده ای در مقابل معتقدند که این ادراکات باید از راه حواس وارد ذهن آدمی شود و لذا معرفت حاصله ممکن است نادرست باشد.  و در عوض پیشنهاد میکردند که باید به سیر و سلوک عقلی پرداخت و بکمک استدلال و نیز مفاهیمی که قبلا“ فطری بشر است معارف جدید را استنتاج نمود.  حجم زیادی از تاریخ فلسفه علم را این مجادلات و احتجاجات اشغال کرده است و علاقمندان میتوانند به مراجع موجود برای دنبال آن مراجعه کنند.  امّا آنچه که علم جدید داوری میکند و بعنوان خلاصه ای از تمام بحث ها نقل میکند بشرح زیر است:  اولا“ این دو روش علمی آنچه هر یک در مورد حریف میگوید تقریبا“ درست است.  یعنی آنچه از راه حواس دریافت میشود ممکن است حاوی اطلاعات نادرست نیز باشد (مانند سراب) ولی در عین حال پرداختن فقط به امور ذهنی و استدلالات عقلی به تنهائی ما را به جائی نمیرساند و حداکثر بازی با کلمات خواهد بود.  درست است که دانشمندانی چون انشتین تمام دست آوردهایش بکمک منطق و استدلال بوده ولی فراموش نکنیم که دست مایه اولیة وی برای شروع، نتایج تجارب دیگران بوده است؛ هر چند خود هیچ آزمایشی را بدست خود انجام نداد.  بنابراین آنچه بعنوان روش درست علمی پذیرفته شده است همانا بهره گیری از ترکیب دو اسلوب یاد شده است.  حقیقت آنست که هیچ چاره ای نیست جز آنکه بپذیریم دنیائی ماوراء ادراکات ذهنی ما قرار دارد و تنها سرچشمه معرفت ما همین اطلاعات است.  منتها عقل و منطق بعنوان فیلتری این اطلاعات اولیه را دسته بندی کرده و با توجه به معارف قبلی و اطلاعات دیگر بعضی را قبول و برخی را مردود میشمارد.  اینجاست که استدلال و منطق (حتی منطق ارسطوئی) وظیفه اصلی خود را انجام داده و حتی میتوان از تجارب دیگران نیز بهره برده و به نتایجی رسید.  غیر از این هر چه هست افسانه و خرافات است و گو اینکه میتواند بسیار شیرین و دلکش باشد امّا محل اعتبار برای بنای امور واقعی نیست.  جدول زیر بطور خلاصه ارتباط اینها را با هم نشان میدهد.

                       

ابزار مورد استفاده

نام مکتب

منطق

تجربه ( اطلاعات)

بله

بله

علم

خیر

بله

اصالت تجربه

بله

خیر

اصالت عقل

خیر

خیر

افسانه  (خرافات)

    




 

در این خصوص چند نکته مورد توجه است

1.      قبلا“ توجه داده بودیم که چیزی که این روزها باید مورد توجه جوامعی چون ما باشد استفاده از منطق و عقل گرائی است؛ چیزی که فقدانش بسیار احساس میشود.  امّا طبق جدول فوق محل اعتبار آن در جائی فروتر از علم میباشد، آیا اشتباهی پیش آمده و تضادی وجود دارد؟.  به هیچ وجه.  زیرا تلویحا“ منظور اینست که اتکای به منطق و استدلال همراه با تجارب بدست آمده (چه توسط خودمان و چه دیگران) باشد یعنی همان چیزی که روش و تفکر علمی میگوئیم.

2.      ممکنست این فکر به ذهن برخی متبادر شود که ادبیات و شعر و عرفان و .. جزو محذوفات بوده و طبق جدول فوق محلی از اعتبار ندارد.  در حالیکه به هیچ وجه این چنین نبوده و نخواهد بود.  اولا“ بحث ما بر سر تفکر علمی و بکار گیری آن در زندگی بشری و پرهیز از کار بردن تفکرات غیر علمی در جاهائی که جای آن نیست بوده و ثانیا“ موضوعات هنرهای زیبا و ادبیات جایگاه ویژه خود را داشته و منظور تخفیف جایگاه آن نیست.  طبعا“ همه ما از خواندن شاهنامه بعنوان بزرگترین اثر ملی این کشور لذت میبریم بدون آنکه انتقادی نسبت به رویدادهای آن و سایر محتویات آن داشته باشیم.  همانگونه که پس از تماشای یک فیلم سینمائی سعی نخواهیم کرد نقش هنرپیشه اصلی را در زندگی عادی خود تجربه کنیم (البته با این تفاوت که در شاهنامه آئین زندگی نیز هست).  دیوان خواجه شیراز در اکثر منازل ما مانند یکی از ضروریات جایگاهی ویژه داشته و چه بعنوان تلذذ و چه در شرایط خاص به آن مراجعه و با تفأل از آن موجبات تشفی خاطر را فراهم می آوریم.  سایر آثار دیگر فرهنگی نیز هرکدام بنوبه خود به نوعی مورد توجه است.  اصولا“ از دید انسان آگاه و با فرهنگ همة آثار پیشینیان بعنوان میراث فرهنگی در خور احترام و شایسته حفظ و نگهداری است چه خوشمان بیاید چه نیاید.  تبعیض فرهنگی و قائل شدن به خودی و غیر خودی در زمینه فکری و سوزاندن کتاب و کتابخانه و آثار هنری، یادگار عصر توحش و مبین طرز تفکر اقوام بدوی است.  و البته هر کس آزاد است آثاری را بیش از آثار دیگر دوست بدارد که این حقی است طبیعی به قدمت کل تاریخ بشر بدون کمترین ارتباطی با مسالک سیاسی، چه شرقی چه غربی، و نژاد و زبان ومذهب و غیره (واقعا“ چه اصراریست از دموکراسی نام ببریم و عده ای با این تصور که دموکراسی پدیده ایست غربی و لذا مذموم با هر چه که زیر نام آن باشد مخالفت ورزند.  و عجیبتر آنکه آنانی را که کمی منطق و استدلال در رفتار و گفتارشان هست و میخواهیم تأییدشان کنیم ”دگر اندیش“ می نامیم و با دست خودمان انگ غیر طبیعی بودن و وصله ناجور بودن به آنها میچسبانیم !).  هر کس آزاد است، فی المثل، در شروع روز با تفأل از دیوان حافظ برنامه روزانه خود را تنظیم کند.  امّا مشکل آنجا آغاز میشود که این سلیقه را بخواهیم بر دیگرانی که آن را نمی پسندند تحمیل کنیم.  و بخصوص بخواهیم برای مسائل عمومی و اداره جامعه آن را سرلوحه کار خود قرار دهیم.  عقل سلیم آن را نمی پسندد و اینجاست که با روح تفکر علمی تعارض پیش میآید و باید تصمیم گرفت آیا میخواهیم عقلائی زندگی کنیم یا خیر؟.

3.      و نکته آخر و ملخص کلام آنکه در همة امور نسبیتی برقرار است.  چیزیکه امروزه به نام چپ روی یا راست روی مشهور شده خود امریست نسبی.  در محاورات معمول است که میگویند فلانی آدمی است ”دست راستی“ یا بهمان ”دست چپی“ و از آن تصویر مطلقی میسازند که قابل پاک شدن نبوده و هیچگونه جرح و تعدیلی را نمیپذیرد.  در حالیکه حقیقتا“ این امریست نسبی و از همه مهمتر آنکه بر حسب زمان و مکان ممکن است این نقش تغییر کرده و حتی به عکس خود بدل شود.  فرض کنیم از روی پل طویلی میرانیم که فاقد حفاظ جانبی است (از جاده چالوس مثال نمیزنیم).  اگر دفعتا“ بسمت راست تمایل بیشتری پیدا کنیم خطر سقوط و مرگ می رود و همراهان شما توصیه خواهند کرد ”چپ روی“ پیشه کنید.  امّا این امر همیشگی نیست زیرا افراط در آن بهمان اندازه مرگ آور بوده و خطر سقوط از طرف چپ پل را افزایش میدهد.  لذا این بار صحبت از ”راست روی“ به میان خواهد آمد.  ملاحظه میکنید که طبعا“ عافیت در میانه روی است.  امّا سیستم های اجتماعی نیز همانند سیستم های الکتریکی و مکانیکی در طبیعت هیچگاه دقیقا“ قادر به میانه روی نبوده و گهگاه تصحیح مسیر ناگزیر میگردد.  ماهواره ها و سفاین فضائی با آنکه مسیر آنها دقیقا“ از قبل محاسبه و برنامه ریزی شده معهذا همواره دارای موتورهای کوچکی بنام ”ورنیه“ بوده که با اندکی ”چپ روی“ یا ”راست روی“ سعی میکنند بر مدار تعین شده خود باقی بمانند.  این مطلب در احزاب سیاسی عهده دار دولت در کشور های راقیه نیز دیده میشود.  به این معنی که اگر مردم از سیاست های ”حزب کارگر“ (بخوانید چپ) خسته شدند به ”حزب محافظه کار“ (بخوانید راست) روی آورده و یا بالعکس.  و بدین وسیله با تغییر گاه به گاه قطبین سیاسی سعی میشود اداره جامعه بر مسیر متعادل و تندرست خود باقی ماند.  همین قضیه عینا“ در سایر شئونات زندگی در مسائل حفظ الصحه، روابط اجتماعی، موضوعات محیط زیستی، کشاورزی، .. و غیره بر قرار بوده و چه بسا موجد ضرب المثل های زیادی گردیده است. 

اکنون با توجه به شرائط عمومی جاری در کشورمان این سؤال مطرح است که از بین دیدگاه های عرفانی و علمی کدامیک بیشتر مورد نیاز جامعه فعلی است.  آیا همانطور که برخی از رسانه های همگانی تبلیغ میکنند اولویت های ما موضوعات عرفانی است؟  اغلب گفته میشود علم در مقاصد خود شکست خورده و تفکر علمی راه به جائی نمیبرد کما اینکه هر روزه حجم مجهولات بطور تصاعدی افزایش یافته و هیچ افق روشنی دیده نمیشود.  در عوض عده ای دیگر میگویند در این برهه از زمان جامعه ایرانی نیازمند ترویج تفکر علمی است و تنها راه برون رفت از بحران موجود، خردمندی و عقل گرائی است.  میگویند ما ادبیات غنی باندازه کافی داشته و امروز نیازمند تفکر دیگری هستیم.  این دیدگاه میگوید حتی برای بهره برداری از افکار بزرگان علم و ادب هم که شده باید تفکر علمی را ترویج کرد زیرا فقط تحت سایه آن است که این دستورالعمل های متعالی قابل ارائه و انتخاب بهترین هاست.  اینان میگویند باندازه کافی شرق شناس و مولوی شناس به ایران دعوت کرده ایم ولی با تمام احترامی که برای آنان قائلیم بیائید برای یک بار هم که شده دکارت را دعوت کنید.

                                                                                                                                     م. قریب         

{ 28 آبان  1381 }

  • مرتضی قریب