فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۴
ارديبهشت

پیشرفت به چه قیمتی؟

    در مطلب پیشین تحت عنوان "رفتارها و اصول فیزیک" دو شیوه زندگی یکی ایستا و دیگری پویا مورد بررسی قرار گرفت و آنچه در انتها مُهر تایید گرفت شیوه پویا بود که با روحیه "تغییر" سنخیت بیشتری داشته و زندگانی مدرن در سایه آن امکانپذیر گردیده است.  اکنون در مطلب حاضر برای ایجاد توازن، میخواهیم استدلال مخالف را هم عرضه کرده و به نوعی آنچه قبلاً گفته شده بود را زیر سوأل بریم.  شاید طبیعی این میبود که کسانی با بینش ایستا یا آنها که بطور سنتی دیدی ایدئولوژیک داشته موافق مضامین ارائه شده نیستند چنین مقابله ای را از دید خود پیش میکشیدند.

    پرسش اساسی اینجاست که چرا پیشرفت؟  آیا روش عاقلانه، واقعاً همان روشی است که مشابه آنرا در غرب میبینیم؟  آنچه را زندگی "ایستا" قلمداد کرده بودیم مگر چه اشکال بنیادی دارد؟  مگر انسان خود یکی از گونه های جانداران نیست که همگی تابع قوانین طبیعت هستند؟  و مگر روند درست همان روند طبیعت نیست؟  مگر شیوه زندگانی ایستا موافق اصل اقل عمل نیست؟  و مگر این اصل از اصول بنیادی طبیعت بشمار نمیرود؟  مصرف انرژی بیشتر، چه فکری چه مادّی، برای ایجاد رفاهیات هرچه بیشتر، چه فضیلتی دارد؟  به چه دلیل علمی ( و نه نقلی) باید خواهان شیوه رایج در غرب موسوم به "پیشرفت" باشیم؟  مگر آنها که در قلب آمازون یا در دیگر نواحی دور افتاده از تمدن زندگی میکنند زندگانی ندارند؟  مگر از زندگی خود راضی نیستند؟  مگر در همه حال انتهای زندگی مرگ نیست؟  اینها و بسیار پرسش های دیگری از این قبیل میتواند نمونه ای از معارضه با آنچه بار پیشین ارائه شد باشد.  در ادامه، بدون آنکه قضاوتی کرده باشیم این محاجه فکری را پیش برده داوری نهائی را بر عهده خواننده وامیگذاریم.

    برای پرهیز از عوارض ناگوار منتسب به شیوه تفکر ایدئولوژیک و رابطه ای که ایدئولوژی با شیوه زندگی ایستا داشته و آنرا بدنام کرده، عجالتاً طرح ایدئولوژی را از این بحث کنار گذارده و صرفاً شیوه زندگی ایستا فارغ از ارتباط با ایدئولوژی را مطرح کرده آنرا در مقابل شیوه "پیشرفت-محور" قرار میدهیم.  باید گفت زندگی انسان مانند سایر جانداران در فاصله دو شرط مرزی ثابت که اختیارش از دست او خارج است، یعنی تولد و مرگ، خلاصه میشود.  لذا فقط تلاش برای ادامه حیات در فاصله این دو نقطه است که اختیار آن تا حدودی در دست خودمان است.  از لحاظ اصولی هیچ قانونی وجود ندارد که ما را مکلف به پیروی از تفکر منسوب به "پیشرفت" کند.  تنها قیدی که طبیعت بر ما تحمیل میکند همانا "صیانت نفس" است.  یعنی چون زنده ایم باید چنان رفتار کنیم که زنده بمانیم و از مرگ پیش گیری کنیم.  بعبارت دیگر، هر جانداری مایل به استمرار حیات و پرهیز از مرگ و عواملی که بدان منجر میشود است.  اما ادامه حیات نیازمند صرف انرژی است چه بصورت غذائی که مصرف میشود و چه تحرکی که برای جستجوی آن بعمل میآید.  بشر در روزگار کهن دوران سختی داشته و لذا بنا به "اصل اقل عمل"، مصرف انرژی او در حدی بود که غذای او آنرا تأمین میکرد.  امروزه این طرز بیان برای ما که هرگاه اراده کنیم غذا در دسترس است شاید بی معنی بنظر آید.  مطابق همین برداشت، سکونت گاه های اولیه انسان در مجاورت رودخانه های پُرآب بود که آب مصرفی خود را با صرف کمترین انرژی تأمین کند.  بعلاوه، برای پرهیز از گرما و سرمای شدید، نواحی معتدله را برای استقرار دائمی خود انتخاب میکرد.  گاهی هم که مانند نیاکان آریائی در مناطق سردسیر عرض های شمالی به زحمت می افتاد با کوچ گسترده به عرض های جنوبی و معتدل تر مصرف کلی انرژی، در معنای عام خود، را تعدیل میکرد.  پس تعجبی ندارد که تمدن های کهن در نواحی معتدله و نزدیک رودخانه های پُرآب شکل گرفته اند. 

    لذا تنها چیزی که برای بشر اولیه، بشر طبیعی، مطرح بوده همانا زنده بودن و تلاش برای زنده ماندن بوده است.  بخش تقریباً کامل و نانوشته از طول حیات انسان بر کره زمین در همین راستا بوده است درست همانگونه که برای سایر جانداران تاکنون همین گونه بوده.  فقط بخش متأخر و کوچکی از حیات انسان در تلاش برای کاستن از زحمت زندگی بوده است.  این تلاش ها همانطور که در اسطوره ها آمده با کشف آتش و فراگرفتن خانه سازی و پی بردن به چگونگی استخراج فلزات و مواد معدنی آغاز شد که با شیب بسیار ملایمی به قرون معاصر میرسد.  اما از چند قرن اخیر تا به امروز بوده که پیشرفت بطور تصاعدی و نه خطی صورت گرفت.  در تمام مدت طولانی که تحولات بطور خطی و بطئی صورت میگرفت، همه جوامع کم و بیش در یک سطح بودند ولی در عصر حاضر تفاوت ها بسیار زیاد شده است. 

    در دوران کهن، زندگی در همه جا کم و بیش مشابه هم بود و اگر برتری جوئی وجود داشت فقط باتکا عدد بود یعنی هر قومی که تعدادش بیشتر بود زور بیشتری داشت.  اما تفاوت ها با ظهور اندیشه ورزی بتدریج بیشتر شد تا به امروز که شاهد نتایج عظیم آن هستیم.  بنظر میرسد این تفاوتها با شکل گیری ایدئولوژی ها تشدید شد که باعث ایستائی در فکر و آثار مترتب بر آن شد.  اگر وضع بهمین منوال پیش رود شاید دره عمیق بین جامعه ایستا و پیشرفت-محور هرگز پر نگردد. 

    در پاسخ به این انتقاد که چرا کشورهای ایدئولوژی زده خاورمیانه و شمال آفریقا در ایستائی مزمن خود گرفتارند، شاید یک پاسخ مناسب این باشد که اِشکال از آنها نیست بلکه از آنهائی است که بی رویه شتاب گرفته اند!  سرعت بی قاعده حوزه تفکر آزاد باعث عقب افتادگی نسبی دیگران شده و مرتباً بر این فاصله افزوده شده و میشود.  اگر این بی قاعده گی وجود نمی داشت امروز کسی از عقب ماندگی مزمن سایر کشورها صحبت نمیکرد.  قرن بیستم میلادی مترادف با اوج خوشبینی نسبت به شیوه پیشرفت-محور بود.  معادن یکی بعد دیگری استخراج میشد، اکتشاف و استخراج نفت و گاز بی پروا و بدون اعتناء به تبعات زیست محیطی انجام میشد و جنگل های دست نخورده بکمک تکنولوژی پاک تراشی و در خدمت کشت گیاهان روغنی یا گاوداری صنعتی و تولید گوشت برای دهان های بازی که بسرعت متولد میشدند قرار گرفت.

   طی یک و نیم قرن گذشته، بالارفتن سطح بهداشت و افزایش مواد خوراکی به یُمن کودهای شیمیائی و آفت کُش ها موجب رشد شدید جمعیت دنیا شده که تبعات آن تقاضای بیشتر و کوشش برای تولید و عرضه بیشتر و اسیر شدن در یک سیکل معیوب است.  هشداری که گروه کوچکی میدادند و نادیده گرفته میشد بالاخره بصورت گرم شدن کره زمین و تغییرات شدید آب و هوائی خود را بروز داده و اگر در سطح بین المللی نادیده گرفته شود میرود که پدیده ای یکسویه و بی بازگشت شود.  برخی هم آتش بحران را نادانسته یا عامدانه با اظهارات شبه علمی تیزتر میکنند.  استادی اظهار نظر کرده است که اتفاقاً تولید هرچه بیشتر گاز کربنیک ضرر که ندارد مفید هم هست زیرا باعث رشد بیشتر گیاهان میشود.  این گفته میتواند درست باشد اگر انسانی روی زمین زیست نمیکرد همانگونه که در برخی از دوران های پیشین زمین شناسی این اتفاق رخ داده بود.  گویا فهم دو واژه کلیدی "رشد" و "آهنگ رشد" اغلب بد درک شده کما اینکه این روزها به دروغ چنان تبلیغ میشود که جمعیت کشور رو به کاهش است!  حال آنکه رشد همچنان مثبت و حدود 0.7% و جمعیت رو به افزایش میباشد.  واقعیت این است که میزان برداشت گیاهان و جنگل زدائی بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که گاز کربنیک بتواند به حجم جنگلها بیافزاید.  سرعت تخریب چنانست که حتی مجال کافی برای حل شدن این گاز در آب اقیانوس ها هم وجود ندارد. 

   باید اذعان کرد که جامعه ایستا فارغ از ایدئولوژی نیز اتفاق میافتد کما اینکه در مناطق متروک دور از سایر جوامع، یک جامعه انسانی میتواند در همان سطح ابتدائی باقی مانده باشد که شواهد آنرا برادران امیدوار در فیلم های مستند خود حدود 60 سال پیش نشان دادند.  اما امروز همان جامعه که قبلاً از ریشه درختان تغذیه میکرد و با گرداندن چوب و اصطکاک آتش تولید میکرد، به یُمن باز شدن راه ها و ارتباط با دیگران، ملبس به لباس و با کبریت آتش روشن کرده به مواد غذائی خوب دسترسی دارد.  با این وجود، میزان اندیشه ورزی او در همان حدود باقیمانده است.  شاید علت انجماد این جوامع، قرار گیری آنها در مناطق حارّه و زندگی در شرایط سخت که مجال و فرصت برای اندیشه ورزی باقی نمیگذارد باشد.  با این وجود، موافقان جامعه ایستا بر این عقیده اند که انسان جز زندگی، همانند سایر اجزای طبیعت، وظیفه دیگری ندارد.  وظیفه زندگی "پیشرفت" نیست وظیفه زندگی همان "زندگی" است بدون هیچ پیش شرطی!

    بنابراین، در بحرانی که امروزه کره زمین و زیست بوم آنرا در خطر قرار داده، انگشت اتهام بسمت "پیشرفت" و تبعات ناشی از آن نشانه رفته است.  طبعاً طرفداران جامعه ایستا میتوانند خوشنود باشند که شیوه خود را صحیح بدانند.  در واقع میتوانند بپرسند که کدام رویه بهتر است؟  زندگی طبیعی که سازگار با سایر اجزای طبیعت است با کمترین دست اندازی و کمترین مخاطره برای زیست بوم یا رشد سریع جمعیت و تغییر چهره زمین صرفاً بنفع نوع خود و بردن کره زمین به لبه پرتگاه بی بازگشت و انقراض همگانی؟  لابد پاسخ طرفداران جامعه پیشرفت-محور میتواند این باشد که همان شیوه تفکری که بدینجا ختم شده و موجب این مشکلات عدیده شده است، همان شیوه هم میتواند برای درمان تبعات منفی بوجود آمده بکار رود.  اینها میگویند بازگشت به عقب ناممکن است و تنها راه ممکن، جلب نظر بین المللی برای کاهش سرعت رشد و اصلاح شیوه های مصرف و ترمیم زخم های ایجاد شده در سایه یک وفاق جهانی است.  شاید بنظر مشکل آید ولی ناممکن نباشد!   بعلاوه، انسانی که به سطحی از آگاهی و فهم رسید دیگر نمیتوان او را از آن معلومات منفک ساخت.  در مجموع، رویه پیشرفت-محور با همه کاستی ها و مشکلاتی که ایجاد کرده همچنان یک مزیت مهم را برای خود حفظ کرده و آن به رسمیت شناختن نیروی فکر است.

   شیوه تفکر پیشرفت-محور ادعا میکند که همواره برای هر بحرانی راه حلی دارد.  میگوید راه حل ها در یک فرایند گفتمان صورت میپذیرد.  یعنی حل مسائل فنی و علمی با مشورت با حوزه تخصصی خود و مسائل اجتمائی با شور و مشورت با مردم کوچه و خیابان.  این شیوه ادعا دارد که کاربرد خرد و منطق میتواند به نتایجی ختم شود گریز ناپذیر و قابل قبول همگانی.  بعنوان مثال یکی از صدها موضوعی که امروزه به بحران تبدیل شده در نظر گرفته میشود.  مثلاً موضوع پوشش سر خانم ها که خود به بحرانی قابل مقایسه با بحران گرم شدن کره زمین تبدیل شده با این شیوه و بشکل زیر بررسی و حل و فصل میشود.  اگر بانوان همه روسری سفید بپوشند چه میشود؟  هیچ.  مشکلی با نظام نخواهند داشت.  حال اگر یک خط، نازک مشکی، یا هر رنگی، روی آن نقش بسته باشد چه میشود؟  هیچ. کماکان همه خوشنود خواهند بود و اتفاقی نمی افتد.  حال اگر بجای یکی، یکدسته خطوط موازی یا کم و بیش متقاطع روی آن نقش بسته باشد که موی مرد یا زنی را تداعی کند چه میشود؟  در اینجا آستانه تحمل برخی ممکنست شکسته شود زیرا این برای آنها تداعی گیسوان نسوان است که البته متشابهاً میتواند موی بلند مردان هم باشد!   مگر چه تفاوت میکند؟  اما این افراد دلشان میخواهد موی زن باشد چرا؟ چون ناخودآگاه فکر و ذکر و مشغولیت آنها حول و حوش مسائل خاص و نامتعارفی است که مشاوره با روانکاو را میطلبد.  اگر در مقام تعرض برآیند، فوراً بر ایشان معلوم میشود روسری است و نه موی واقعی که هیچ قاعده مرسومی زیرپا گذاشته نشده و تیرشان به سنگ خورده است.  بیشتر سماجت کنند خواهند شنید که نقش مزبور نقش موی مردان است.  چه اشکالی دارد؟! اینجاست که اگر کمی فکر داشته باشند باین تنیجه جدید خواهند رسید که موی مردان نیز یحتمل دارای تشعشع است و آن نیز باید پوشیده میشد که تاکنون غفلت شده.  یا چنانچه بازهم اندکی بیشتر فکر داشته باشند و از نتیجه منفی این تجربه درس گرفته باشند پی خواهند برد که کل موضوع بر آب بوده است و اینهمه سر و صدا برای هیچ و پوچ بوده است.  منتها شاید از خود بپرسند پس جواب صدها نفر را که در این رابطه برای هیچ و پوچ بقتل رسانده و صدها دیگر را که کور کرده و صدها هزار را که عمراً دچار عوارض روحی و جسمی ساخته اند چه باید بدهند!؟ 

خلاصه اینکه، جامعه ایستا نیز برای توجیه خود دلایل محکمه پسند خود را دارد.  امروزه با بحرانی که در وضعیت عمومی کره زمین پیدا شده و لطمات شدیدی که از بابت رویه های پیشرفت-محور نصیب محیط زیست و در تحلیل نهائی نصیب خود انسان شده است، توسعه پیشرفت-محور زیر سوأل رفته و شبهات زیادی را بوجود آورده است.  این شبهات موجب چرخش نگاه بسمت ایده های دیگری شده که جامعه ایستا-محور یکی از آنهاست.  پرسش اینست که "پیشرفت" را چه کسی بر انسان تکلیف کرده و مشروعیت آن از کجا آمده است؟  یک پاسخ احتمالی وجود کنجکاوی در سرشت آدمی است و همان است که تغییر را سبب میشود و آن نیز خود بخود به پیشرفت منتهی میگردد.  چرخشی معتدل تر برای اصلاح امور، ممکنست کاهش در شتاب زندگی و آنچه اصطلاحاً "رشد" نامیده میشود باشد.   رویه مزبور، رشد آهسته و پیوسته موسوم به "توسعه پایدار" را توصیه میکند.  در همین راستا گمان میرود که دانش که خود باعث پیشرفت و نتایج نیک و بد آن است خود قادر به درمان ضایعات ناشی از آن نیز باشد.  بطور کلی، اگر دانش درجهت خیر عمومی بکار میرفت نباید ضایعه ای در بر میداشت.   آنچه بصورت صدمات و ضایعات ظاهر میشود گویا مصداق همان مثل معروف است که میگفت "تیغ در دست زنگی مست" است.  شاید با اعتلای افکار عمومی روزی فرا رسد که شایسته سالاری شکل غالب نظام های رایج شده و بحث بین شیوه های "ایستا" و "پویا" بلاموضوع شود.

  • مرتضی قریب
۰۲
ارديبهشت

رفتارها و اصول فیزیک

    وقتی در صدد گره گشائی از مشکلاتی که همه شئون زندگی ما را فراگرفته بر میآئیم، به یکسری از اصول بنیادی بر میخوریم که اتفاقاً شباهت هائی نیز با دنیای فیزیک دارد و این شباهت ها میتواند ما را در درک سرچشمه مشکلات و نیز رفع آنها کمک کند.  دو اصل بنیادی در فیزیک هست که از آنها گریزی نیست:

1- انجام هر عملی مستلزم تبادل انرژی است خواه جذب انرژی و ارتقاء سیستم به پتانسیل بالاتر و یا از دست دادن انرژی و سقوط به پتانسیل پائین تر باشد.

2- مسیری که طبیعت در انجام کارها انتخاب میکند، مسیر کمترین پتانسیل  طبق اصلی موسوم به "اصل اقل عمل" است. همانطور که جاری شدن آب باران و برف روی کوهستان همین مسیر را دنبال میکند.

    آنچه این دو اصل اقتضاء دارد مختص فیزیک نبوده بلکه اقتضاء طبیعت هم همین است و همه جا فراگیر است.  اصول دیگری هم هست مثل اصل معروف بقای انرژی منتها در مطلب حاضر فعلاً بهمین دو فقره نیازمندیم.  حقیقت دیگر اینکه یکی از چیزهای طبیعت خود ما هستیم یعنی انسان!   گاهی فراموش میکنیم که ما خود نیز جزئی از همین طبیعت هستیم و قوانین آن شامل حال ما نیز هست.  سرچشمه همه رفتارهای انسان به آنچه در مغز جریان دارد برمیگردد، یعنی تفکر.  مشخص شده است که فرآیند تفکر نیز مستلزم صرف انرژی است که دستکمی از صرف انرژی در ورزش و حرکات مکانیکی بدن ندارد.  این انرژی از مواد غذائی که میخوریم تأمین میشود.  بعبارت دیگر، فکر کردن انرژی بر است درست همانطور که محاسبات در واحد مرکزی پردازش در رایانه (CPU) بیشترین انرژی را صرف کرده و موجب گرم کردن رایانه است.  نمونه بارز آن پردازش در دستگاه های تولید بیت کوین است که امروزه به بحران مصرف زیاد برق انجامیده است.

   برخلاف تصور عموم، صرف انرژی در کسانی که پشت میز نشسته مشغول کارهای فکری هستند کم نبوده بطوریکه ایجاد خستگی میکند.  منظور ما در اینجا از "فکر" یک تفکر نظام مند است درست مثل کسی که با تمرکز درحال حل مسائل ریاضی است و نه تصورات و خیالاتی که در حالت آرامش به ذهن میآید و میرود که حالت پایه ای ذهن را نشان میدهد.  اکنون اگر این دو اصل نامبرده در بالا را خوب فهمیده و پذیرفته باشیم، فهم سایر عوارضی که اطراف ما میگذرد ممکنست آسان شده و متعاقباً ما را در برخورد درست و منطقی و تحلیل آنها راهنمائی کند.  پس مشخص شد که اولاً مغز در فرایند تفکر متحمل زحمت شده و انرژی صرف میکند درست شبیه کسی که از کوه بالا میرود.  دوم اینکه طبیعت تمایلی به کار اضافی ندارد توگوئی تنبلی را دوست داشته باشد که این امر شامل حال مغز نیز میشود یعنی کسی بخودی خود تن به تفکر نظام مند نمیدهد.  مثل اینکه اگر مسأله ای ریاضی قبلاً حل شده باشد ذهن ما تمایلی به دوباره حل کردن آن ندارد و نتیجه را اگر حاصل کار ریاضیدانی قابل باشد میپذیرد.  نکته دوم که بسیار مهم است منشاء بسیاری از معضلات تاریخی ماست.

   تصادفاً پذیرش نتایج کار دیگران چیز بدی که نیست، چه بسا بسیار هم مفید و موجب پیشرفت تمدن باشد.   منتها در چه اموری؟  این پذیرش در حوزه مادّیات، اختراعات، ابتکارات، و اکتشافات که تفکرات اهل فن به نتیجه رسیده بسیار مفید است زیرا ما را از اندیشه کردن بیجا و مثلاً اختراع مجدد چرخ بی نیاز کرده است.  می پرسند به چه دلیل این نتایج را ما دربست قبول کرده و بدون سوأل و جواب آنها را پذیرا شده ایم؟  باین دلیل که حوزه مادّیات عینی است که تا چیزی کارآئی خود را در عمل نشان نداده باشد مقبولیت پیدا نخواهد کرد.  تا تلمبه آب را از آب انبار بالا نیاورده و در مقابل چشمان ما به حوض نریخته و فایده آنرا حس نکرده باشیم جایگاهی نخواهد داشت.  چه کاربر این وسیله روحانی باشد چه دهری، و مبتکر یا سازنده آن چه بیگانه باشد و چه خودی ابداً تأثیری در عینیت آن نخواهد داشت.  پس تفکراتی که نتایج مادّی روشن داشته باشد خود بخود پذیرش همگانی یافته و کاربست آن نیازی به تفکر خلاق، جز در مواردی برای بهتر کردن، ندارد.  یعنی استفاده کننده به صرف نیروی فکری و دوباره کاری نیازی ندارد.  در درستی این موضوع هیچ بحثی نیست.

   اما در حوزه ذهنیات ناب و معنویات و بطور کلی ایدئولوژی، موضوع بسیار متفاوت است.  در این وادی با سوژه های عینی سروکار نداریم و بنابراین تشخیص سره از ناسره بسیار مشکل است.  اصولاً ایدئولوژی در معنای مرسوم آن شیوه ایست تا زحمت تفکر از دوش باورمندان برداشته شده و بلکه فکر کردن و خردورزی یکسره تعطیل شود.  در این رابطه است که اصول یاد شده در قبل معنا پیدا میکند.  چگونه؟ در هر ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، خطوط پُررنگ لایتغیری برای مخاطب رسم میشود که حرکت فقط در امتداد آنها مجاز است و برای هرچیزی دستورالعملی واحد تجویز شده است.   در ایدئولوژی، بویژه دینی، اینها همه الی الابد خواهد بود و جای تشکیک یا تغییر رأی نمیگذارد.  این اگر برای اهل خرد قابل قبول نباشد که قطعاً نیست، با اینحال از جهاتی در مسیر طبیعی که خوشایند مذاق عموم است میباشد.  زیرا این رویه چیزی را پیش پای من و شما میگذارد که مغز ما بطور دائم و طبیعی خواهان آن است.  چه چیزی؟  اینکه حتی المقدور زحمت کمتری برای مغز  ایجاد شود و هر آنچه مستلزم صرف انرژی فکری است قبلاً از جائی برای آن فکری شده باشد و آن فکر هرچه هست نسل اندر نسل محل عمل باشد.  بهتر از این چه میخواهید که فرد از تفکر بیهوده و صرف انرژی بیجا بی نیاز شود؟!  مگر این مشابه همان رویه ای که درباره مادّیات به توافق رسیده بودیم و مفید به فایده هم بود نیست؟!

   خوب، این چه اشکالی دارد؟  اتفاقاً این رویه با اصل اقل عمل سازگار و همساز است درست همانطور که در حوزه مادّیات معمول بود. پس اگر آن مفید بود باید این هم مفید باشد!  حال آنکه اشکال اصلی در غیرعینی بودن مسائل متافیزیک است که بقول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من!  از این گذشته، اگر هم در بادی امر مقبولیتی باشد، بعدها نسل های آتی شیوه های بهتری بنظرشان خواهد رسید که با قیودی مثل لایتغیر بودن در تضاد است.  در واقع، در ایدئولوژی، تغییر مجاز نیست و بدعت یا تجدید نظر طلبی و فرصت طلبی محسوب میشود و ضمناً احکام، تاریخ انقضاء هم ندارد.  این در تعارض با حوزه غیر ایدئولوژیک است که چیزی صفت قدسی ندارد و راه برای بهتر کردن نه تنها گشوده بلکه همواره تشویق میگردد.  در این حوزه درِ تفکر همیشه باز است و بکار انداختن نیروی فکر برای همه و در تمام شئون زندگی تشویق میشود.  و عجیب اینکه به برکت وجود تعداد اندک کوشندگان علم و فن آوری، و زحمت فکری آنان، جمعیت کثیر توده بهره مند و برخوردار میشوند.   همه در همه حال در حد توان خود آزاد اند با صرف انرژی فکری، زایا و اثر بخش باشند.  لذا رویه ایدئولوژیک با اینکه از جهت اصل اقل عمل با طبیعت سازگار است اما از جهت مهمتری که "اصل تغییر" باشد، که بعداً بدان اشاره خواهد شد، در تعارض است.

    بنابراین علت اینکه جامعه گرفتار ایدئولوژی میشود چیزیست شبیه افتادن در سرازیری که به فکر کردن نیاز ندارد.  این رویه با طبیعتی که کارها را در مسیر صرف کمترین انرژی هدایت میکند سازگار است و لذا نباید غیرعادی تلقی شود.  اما به چه بهائی؟  به بهای سلب آزادی از تفکر مستقل!   امکان تغییر مسیر و تغییر رویه سلب شده و در عوض، ادامه مسیری که ایدئولوژی ترسیم کرده تحمیل میشود.  طُرفه آنکه هسته سخت طرفداران این رویه در رسانه های خود، خویشتن را ترمز بریده و فرمان بریده مینامند که با گزاره بالا مناسبت کامل دارد!  در یک جهان ایستا چنین امری تعجب آور نبوده و زندگی اغلب جانوران چنین است و برای آنها دیروز و امروز و فردا یکسان است. منتها آدم بمعنای واقعی یک استثناست زیرا ذاتی کنجکاو و پرسشگر دارد و مایل به دخل و تصرفات در پیرامون خود بوده میخواهد آنرا به نفع خود تغییر دهد.  لذا همواره یک دوگانگی ذهن انسان متعارف را بخود مشغول خواهد داشت.  از یکسو مطلوب او راحتی خیال مترادف با فکر کمتر و صرف انرژی کمتر است ولی از سوی دیگر نگرانی او برای معاش بهتر است که مستلزم کاربرد تفکر و صرف انرژی بیشتر است.

    آیا نباید نتیجه گرفت که این طبیعی بودن و بی خیالی و راحتی فکر در عرصه غیر ایدئولوژیک نیز باید مجاز باشد؟  خیر، زیرا اگر همه افراد اینگونه باشند تفاوتی با جامعه ایستای ایدئولوژیک نخواهد داشت.  همانطور که گفته شد بالاخره عده ای، هرچند اتدک، باید باشند که با صرف انرژی در تفکر نظام مند باعث و بانی خیر شده و از ابتکارات، اکتشافات و اختراعات آنها بقیه نیز برخوردار گردند.  که اگر این کسر کوچک آدمها زحمت تفکر را متقبل نمیشدند جامعه همانند جامعه ایدئولوژیک ایستا و در بستر زمان منجمد میگردید.  از سوئی، چنانچه یک نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، در حاکمیت قرار گیرد چون اصول آن یکبار برای همیشه وضع شده است لذا جامعه محکوم به ایستائی و مجبور است که با آنچه مثلاً در چند هزار سال پیش وضع شده زندگانی را سر کند.  از نخبگان در اداره امور خبری نیست و تفکر آزاد ممنوع است حتی برای آن اندک نخبگان طرد شده که مایل به بکار انداختن فکر خود باشتد.  مع الوصف، در این نوع از جوامع هنوز آثار مدرن و کاربست آنها دیده میشود ولی تعجبی نباید داشته باشد چه اینکه اولاً منشاء آثار مزبور حاصل افرادی است که خارج از حوزه این نظام اند، یعنی جائی در حوزه تفکر آزاد.  و ثانیاً آثار مزبور متعلق به حوزه مادی است و مباینتی با حوزه نظر و بینش ایدئولوژیک ندارد.  اگر چیزی بنام سازندگی در نظام ایدئولوژیک وجود داشته باشد، یحتمل جز کپی برداری ناقص از نظام تفکر آزاد نیست.  یعنی تفکرِ اصیلِ زایا جائی برای رشد در یک محیط ایدئولوژیک ندارد.

    لذا، نظام ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، مترادف است با یک دنیای ایستا توگوئی زمان از حرکت بازایستاده است، هرچند ممکنست رفاهیات مادّی به وفور در آن یافت شود.   چنین نظامی اگر از محیط خارج ایزوله باشد، هزاران سال هم سپری شود همچنان در همان شرایط ابتدائی خود باقی خواهد ماند و وضعیت آن تغییری نخواهد کرد.  و اگر ایزوله نباشد، مانند آنچه امروزه هست، از لحاظ آثار مادّی آنچه آنرا سرپا نگاه داشته و به پیش خواهد برد محصول تفکرات در دنیای آزاد است.  آنچه در هر حال در چنین نظامی ثابت و لایتغیر خواهد بود همانا جهان بینی ایدئولوژیک اوست.  شاید علت سیطره طولانی مدت تفکر ایدئولوژیک همانا تمایل عامه به زحمت کمتر در تفکر و قبول آنچه تحمیل شده است باشد.  خوب این چه اشکالی دارد؟  اولاً ، همانطور که پیشتر دیدیم، از نظر فلسفی دو رویکرد متفاوت "ایستائی" و تغییر" در مقابل هم مدعی حقیقت اند و دیدیم که وفق مشاهدات آنچه قرین واقعیت است نظام تغییر است.  ثانیاً انسان ذاتاً کنجکاو است و خواهان دخل و تصرف در محیط اطراف خود.  آنچه نیروی راننده برای بثمر رسیدن این کنجکاوی ها هست چیزی جز پر و بال دادن به قوای متفکره نیست.  این چنین است که حوزه غیر ایدئولوژیک مرتباً بهتر شده و به بهای اندیشه کردن نظام مند کار یدی و زحمات بدنی کمتر و کمتر شده و در یک بازخورد مثبت مجال بیشتری برای تفکر باقی خواهد گذاشت.  نکته اینجاست که پر و بال دادن به اندیشه فقط به مادّیات منحصر نشده و بلکه به مباحث ایدئولوژیک نیز تسری پیدا میکند.  یعنی این نیروی تفکر گاهی بندرت در جهت وضع یک ایدئولوژی در محدود ساختن دیگران بکار میرود.  گاهی هم اکثراً، برای نقد و فروریزی آنچه قبلاً بعنوان ایدئولوژی وضع شده بکار می افتد.   بعبارت دیگر صرف انرژی فکری نه اینست که فقط جنبه مثبت داشته باشد بلکه گاهی در جهت منفی برای تولید ایدئولوژی و سلب آزادی ها بکار میرود.

   اما چرا جامعه روشنفکری با سیطره رویه های ایدئولوژیک مخالف است و آنرا به صلاح جامعه نمیداند؟  چرا چیزی که چند صد یا چند هزار سال پیش وضع شده و در دوره خود شاید درست میآمده، امروز قابل حذف یا اصلاح نیست؟  دلیلش انگ خاص و خطوط قرمزی است که مخصوص ایدئولوژیست و در ادیان با برچسب الهی یا مقدسات مشخص شده که عبور از آنها ممنوع است.   دلیل اصلی مخالفت روشنفکران همین محدودیت هاست که جامعه را در حالت عقب مانده و منجمد نگاه میدارد.  البته ارباب دین این مخالفت را به دروغ در نظر مردم، مخالفت با معنویت جلوه داده هر تغییری را بدعت تلقی میکنند.  زیرا تنها امر مقدس در ایدئولوژی، حفظ سلطه است ولاغیر.  اگر برای حفظ این سلطه لازم باشد مردم را بی خانمان کرده ثروت آنها را غصب، خودشان را نفی بلد کرده دانش آموزان را شیمیائی کرده از هیچ جنایتی فروگذار نکرده و به هیچ ذیروحی پاسخگو نبود چه باک؟  بهر حال اصل نظام باید حفظ شود که بهر قیمت میشود.  چنین نظامی صرفاً برای به رخ کشیدن اقتدارش برخی احکام زنگ زده که کمترین ربطی به دین ندارد را خط قرمز اعلام میکند در حالی که دروغ که بزرگترین نشانه دشمنی با خدا تلقی میشود حکم آب خوردن را داشته و سکه رایج در تعاملات ایشان است!

    کشورهای ایدئولوژی زده همگی در یک امر مشترک اند و همگی از یک لحاظ مشابه هم اند و تأییدی است بر دلایل گفته شده در سطور پیشین.  از آنجا که با نوع دینی ایدئولوژی بیشتر آشنا هستیم کافیست نگاهی به کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا انداخت که همگی از عقب ماندگی مزمن فکری رنج برده و در مادّیات نیازمند اتکا به دیگران هستند.  شرایط  از بد بدتر میشود وقتی که ایدئولوژی دینی در حاکمیت سیاسی قرار گیرد که تاریخ شاهد بزرگترین فجایع بشری در چنین شرایطی بوده است.  امروزه، برخلاف گذشته، وجود نظام های آزاد و رسانه های ارتباط جمعی هوشمند، استمرار و سیطره نظام های ایدئولوژیک را در خطر قرار داده و لذا حاکمیت سعی بلیغ در ممنوع سازی ارتباطات و تشدید انتشار پارازیت و اختلال در اینترنت و امثال آن میکند تا رابطه با بیرون را سد کند.  حاکمیت نظامات دینی عمدتاً در دو نوع کلی ظاهر میشوند.  در یکی، نوع خوبش، رهبر و مقتدای آن شخصیتی پاک و صرفاً مُبلغ اصول اولیه است و سیستم آلودگی ندارد.  مشابه آن در تاریخ رنسانس در اواخر قرن پانزده در فلورانس شکوفا و در اوج هنر خاندان مدیچی دیده میشود که راهبی ساده ولی یکدنده حاکمیت را در دست گرفته با دستور حمله به آثار هنری و سلب آزادی مردم با براه انداختن بسیج محلات برای تهذیب اخلاق عمومی نهایتاً موجب محو ثروت و شوکت و ایجاد فقر و نفاق در ناحیه شده و بعد چند سالی که توده مردم خود را اسیر دیدند او و دار و دسته وی را به آتش سپرده خود را نجات دادند.  نوع بدش که امروزه با آن مواجه هستیم،  دین را مستمسک قرار داده و به بهانه معنویت و تهذیب اخلاق مردم، ولی درواقع زیر نقاب دین، نظامی جهنمی و ضد بشری برپا کرده دلباخته دنیا و زر و زور است که با انواع مفاسد عجین شده با دروغ و ریا عاشق حکومت است.  تنها دغدغه نوع اخیر نه دین، بلکه قدرت و ثروت است.  نهایتاً هر دو وجه ایدئولوژی دینی قرین شکست و نکبت و ادبار است یعنی ایدئولوژی، خوب و بدش یکسان و ضد آزادی انتخاب، دشمن ابتکار، و مخالف هرگونه حرکت به جلوست.

    سوء تفاهم رایجی که اغلب توسط نظام ایدئولوژیک دینی دامن زده میشود، القاء این ترس در توده سنتی است که فقدان نظام حاضر مترادف است با سقوط معنویت و مثلاً بی دینی و محو اخلاقیات مردم.  حال آنکه واقعیت کاملاً وارونه است و در حضور نظام های دینی سلطه طلب، آنچه ترویج میشود فساد، دزدی، تفرقه، دروغ، و ریا است.   اینگونه نظام ها، همچون سایر سیستم های استبدادی، چون پاسخی در برابر خواسته ها ندارند به تنها ابزار خود که سرکوب است متوسل میشوند.  چنین نظام هائی در فرار رو به جلو، سیستم های آزاد را به فساد و فسق و فجور متهم میکنند حاکی از داستان آن دزدی که برای رد گم کردن در خیابان فریاد آی دزد آی دزد سر میداد.  معنویت اصیل در حضور "اختیار" شکوفا میشود و اختیار بنوبه خود زمانی معنا پیدا میکند که آزادی انتخاب یا بطور کلی آزادی تفکر موجود باشد.  معنویت واقعی در بستر اندیشه آزاد رشد میکند که طبق آنچه پیشتر اشاره شد منوط به صرف انرژی برای ارتقاء به پتانسیل بالاتر است. 

خلاصه آنکه، در دنیای واقعی کارها با تبادل انرژی صورت میگیرد.  با صرف انرژی، سیستم ارتقاء یافته (پتانسیل بالاتر) و با کاهش انرژی، نزول میکند.  تفکر و اندیشه ورزی نیازمند صرف انرژی است و بمراتب شاید از کارهای یدی هم مشکلتر و خسته کننده تر باشد.  انسان نیزهمانند طبیعت، علاقمند به صرف کمترین کار است که در فیزیک به اصل اقل عمل موسوم است.  بنابراین بی خیالی و سهل انگاری همساز و همسو با طبیعت است. منتها انسان برای تمشیت زندگانی خود ناچار از تفکر است و او در دوران مدرن وظیفه اندیشه کردن را تا حدی بردوش نمایندگان خود در مجالس ملی واگذار کرده و هرازگاهی فکر خود را یکبار برای انتخاب اصلح بکار انداخته، در باقی اوقات به امور و ابتکارات شخصی میپردازد.  واگذاری این وظیفه به فکر یک شخص منفرد بسیار پر ریسک و خطرناک است و تجربه نشان داده بزودی به استبداد رأی می انجامد.  ایدئولوژی ها چه دینی یا غیر دینی از همین قبیل است و چون احکام آن یکبار برای همیشه است، هرگونه تفکر مستقل و آزاد اندیشی برای اصلاح آن بی نتیجه است.  لذا جامعه، بویژه در نوع دینی آن، یک سیستم ایستا و راکد بوده ابتکار و پیشرفت ناممکن است.  لذا وجود هرگونه سازندگی ظاهری در امور مادّی مدیون و متکی به وجود حوزه تفکر آزاد است.  جامعه ایدئولوژیک با آنکه به لحاظی با طبیعت بی جان همساز است منتها در تضاد با اصل تغییر است چه انسان ذاتاً کنجکاو و پرسشگر است.  لذا نظام های ایدئولوژیک برای جامعه خود جز نکبت و بدبختی چیزی نداشته و هر ذهنیت آزادی با سرکوب مواجه میشود.  نهایتاً نظام ایدئولوژیک بتدریج مجبور است جای خود را به نظامی دارای آزادی اندیشه و حق انتخاب و اختیار فکر دهد.  نوآوری و ابتکار چه در حیطه مادّی و چه در حوزه نظر، فقط در نظام غیر ایدئولوژیک میسر است که پیشرفت از نتایج فرعی آن است.

 

  • مرتضی قریب