فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۴
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -4

     اغلب دانسته های بنیادی ما در گذشته های بسیار دور شکل گرفته است.  از طلوع اولین گروه های انسانی که همزیستی را آغاز کردند تا دوران شکل گیری تفکر فلسفی، در همه حال، پرسش درباره محیط پیرامونی بخشی از ذهن آدمی را اشغال کرده بود.  بعدها با افزایش هوش و دانائی، پرسش های غامض تری در ذهن او شکل گرفت: پرسش درباره محتویات آگاهی خودش!  این سوألات در هرجای ربع مسکون، در ذهن دسته جات و گروه های انسانی پدید آمده بود اما شکل مدون و متعالی تر آنرا در دوران طلائی فلسفه در یونان باستان میتوان دید.  مهمترین سوأل در این دوران بحث "وجود" است.  وجود خودش و وجود سایر مظاهر طبیعی و اینکه اصولاً چرا موجودات هستند.  نقیض وجود، بحث "عدم" است که آن نیز از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از فلاسفه را بخود مشغول داشته است.  این نیز از موضوعات مهم مابعدالطبیعی است که اکنون در ادامه به کندوکاو درباره آن میپردازیم.

عدم

    عدم در لغت به معنای فقدان است، یعنی نبودن چیزی و یا غیبت یک چیز دیگر.  اما فلاسفه گرانمایه برای اینکه کار را پیچیده کنند و خواننده راحت معانی را درنیابد، اقدام به تراشیدن معانی دیگری کردند تا علاقمندان به فلسفه را کمی سرگرم کرده باشند.  لذا دو مفهوم متفاوت و مستقل از هم برای این واژه بوجود آمد که گاهی با هم خِلط میشود.  

    معنی مصطلح آن همان چیزیست که اغلب بفکر همه میرسد.  عدم یعنی فقدان چیزهائی که اساساً وجود دارند، اما بنا به دلائلی عجالتاً "حضور" ندارند.  مثلاً امروز ابر در آسمان نیست.  موجودیت ابر مسجل است و همگان به وجود چنین پدیده ای اذعان دارند، اما امروز ابر در آسمان حضور ندارد.  نه اینکه هستی چنین چیزی را منکر باشیم، بلکه منظور از "عدم" وجود ابر در آسمان امروز اینست که عجالتاً "حضور" ندارد.  با چنین گزاره ای خبر از فقدان آن در این شرایط خاص زمانی و مکانی میدهیم.  در این معنا مناقشه ای نیست.

    اما معنای دوم که مناقشه انگیز است، نقطه مقابل "وجود" است.  "عدم" در تقابل با "وجود".  یعنی چه؟  یعنی اینکه مثلاً میدانیم عالم ماده وجود دارد.  از "عدم مادّه" چنین برداشت میشود که گویا دنیای دیگری سوای دنیای مادّی هست که کوچکترین ربطی به دنیای مادّه ندارد.  طرح چنین موضوعی اصولاً با منطق جور در نمی آید و معنای درستی به ذهن متبادر نمیسازد.  زیرا در دنیای مادّی اساساً بحث از وجود غیرمادّه کاملاً  بی معنیست و جز لفاظی و بازی با کلمات چیز دیگری نمیتواند باشد.  چه اینکه متشابهاً با کنار هم قرار دادن الفاظ میتوان بیشمار مفاهیم بیمعنی ساخته و پرداخته کرد.  لذا صحبت از "عدم" در این مفهوم دوم جز خیال پردازی چیزی نیست.  آنرا حتی نمیتوان مترادف با "خلاء" دانست زیرا خلاء فاصله بین اجزاء ماده است و مخصوص دنیای مادّه است.  از خلاء، غیرمادّه را نمیتوان استنباط کرد بلکه خلاء یعنی فقدان مادّه به معنای نخست.  البته، دقیقتر خواسته باشید، نور و انرژی در خلاء نیز جریان دارد و لذا خلاء عملاً صاحب چگالی انرژی میباشد.  وقتی میگوئیم در فلان جا مادّه نیست، منظور اینست که در فلان مکان از فضای این جهانی مادّه حضور ندارد.  "عدم" مادّه به معنای نخست اراده میشود و نه موجودیتی اسرار آمیز.

     حقیقت آنست که پیدایش چنین سوء درکی در ذهن بشر چندان هم بی ربط نبوده است.  یعنی شکل گیری معنی دوم عدم به مفهوم چیزی غیرمادّی ناشی از خیال بافی صِرف نبوده و باید به این طرز تلقی نیاکان خود احترام گذاشت.  قبلاً گفتیم که انسان دارای دو جزء اساسی و مهم بوده است.  یکی "بدن" یا جسم که همان مادّه است و دیگری که موسوم به "روح" یا متشابهاً "ذهن" و یا "عقل" میباشد.  نشان داده بودیم که این جزء دوم در 3 نام مختلفی که ذکر شد به باور دانش امروز، همه یک چیز هستند.  ذهن بر خلاف بدن، عنصر مادّی مشهودی ندارد با اینحال تمام آگاهی و شخصیت فرد در آن خلاصه میشود.  نابودی جسم پس از مرگ، حقیقتی است که بشر از ابتدا تاکنون در آن شکی نداشته و ندارد.  بدن باصطلاح به خاک برگشته و جزئی از آن میشود.  اما تکلیف ذهن چه میشود؟  زیرا ظاهراً حاوی هیچ عنصر مادّی نیست.  پس باید به خود حق داد که آنرا از سرشت دیگری پنداشته و مفهوم "غیرمادّه" را ابداع کرد.  بعلاوه، از خود میپرسیم که ذهن (= روح) از کجا میآید؟  برای ما روشن است که خاستگاه بدن از خاک و عناصر طبیعی است و به آن بازگشت میکند.  اما این جزء دوم بسیار اسرارآمیز مینماید.  از کجا آمده و به کجا میرود؟!  که بعدها تبدیل شد به "از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟!".  

    لذا، بسیار پیش تر از آنکه ادیانی پیدا شوند و خود را وارد مابعدالطبیعه کنند، بشر قائل به وجود چیزی شد که آنرا "روح" نامید و قائل باینکه آگاهی و شخصیت فرد در آن متبلور است.  البته امروز معلوم شده که آنچه سابقاً روح نامیده میشد همان ذهن یا عقل یا شخصیت است که همگی مترادف است با نرم افزار مستقر در مغز انسان.  اما این قضیه هنوز تا امروز برای بسیاری بعنوان یک راز یا یک امر قدسی باقی مانده و برای توجیه آن مجبور به اختراع دیگری شدند بنام: عدم!  این مسأله از جهت دیگری نیز واجد اهمیت بود زیرا انسان همواره خود را تافته جدا بافته ای میدید، اشرف مخلوقات و تابع قوانین دیگری جز قوانین جاری طبیعت.  او به حق، خود را موجود شگفت انگیزی میدید، هرچند بعدها معلوم شد که این شگفتی در همه اجزاء طبیعت نیز به وفور موجود است (دنیای ناممکن 99/2/18).  

    بدینگونه، انسان مدعی جاودانگی شد و اینکه روح پس از مرگ بدن به حیات خود ادامه خواهد داد.  تا کی؟  برخی معتقد به چرخه های متوالی حیات و ممات شدند و قائل به وجود زندگی های متعدد مانند آنچه در شرق دور رایج است.  برخی هم به نوع خطی آن متوسل شدند یعنی مرگ یکبار شیون یکبار، مانند آنچه که در شرق نزدیک رایج است.  ولی در نهایت نوعی جاودانگی و ابدیت وجود خواهد داشت.  کجا؟  شاید این "جا" همان جائی باشد که به "عدم" مربوط میشود.  یعنی جائی سوای دنیای مادّی معمولی این-جهانی.  این پاسخ، نکته دیگری را هم حل میکند در حل این مسأله که ارواح از کجا تأمین میشوند؟  چون قرار نیست که روح (= ذهن) مادّی باشد پس باید از دنیائی غیرمادّی نشأت گرفته باشد که همان عدم است.  عدم نوع دوم.  این نیستی با نیستی عادی در محاورات فرق دارد.  این یک نیستی اسرار آمیزی است که صرفاً بدلیل احتجاجات عقلی اختراع شده است.  پس از مرگ نیز جایگاه روح طبعاً باید همان جا باشد که به باور برخی عالم برزخ است.  اگر همه اینها نیز حل شده باشد، باز نمیدانیم تکلیف قانون بقای روح چه میشود و با ازدیاد جمعیت، روح های اضافی از کجا تأمین میشود؟

    منتها دانش امروز، پاسخ دیگری دارد و فهم منطقی نیز آنرا میپذیرد.  عده ای، بنا بر منافع فرقه ای، برای شناخت، تبعیض قائل میشوند.  مدعی اند آنچه مسائل درباره روح و جسم و سایر موضوعات متافیزیک است قبلاً کاملاً حل شده و ورود مجدد به آن جایز نیست.  اما پرسش اینجاست که اگر شناختی که هزار و چندصد سال پیش حاصل شده محل یقین است، چرا آن شناخت را به شناخت درباره سایر چیزها در آن دوران تسری ندهیم.  یعنی هر اعتقادی که در آن دوران کهن بوده، آنها نیز قطعاٌ باید صحیح باشد.  اتفاقاً مدعیان معتقدند، علم صحیح یعنی علم آن دوران و علم امروز جز انحراف و بدآموزی نیست.  منتها، اشکال کار اینست که عمل آنان و تمسک و بهره وری آنها از نعمات دانش جدید چیز دیگری میگوید کاملاً خلاف آن ادعا.  لذا با این تناقض و بطلان آن ادعا، خود بخود ثابت میشود که شناخت امروز ما بر شناخت دوران قدیم برتری دارد و آنچه قدما گفته اند برای خودشان بوده و صرفاً از نظر تاریخی میتواند محل اعتنا باشد.  

     حقیقت دومی هم وجود دارد که قابل کتمان نیست.  اصولاً ما خود نیز خرافات دوست هستیم.  عوام علاقمند به خرافات هستند همانگونه که  غذاهای آماده (Fast Food) را دوست میدارند، هرچند که برای سلامتشان زیانبار است.  با این تفاوت که دوستداران و مروجان خرافات، این مزخرفات را بخورد سایرین هم میدهند بدون آنکه مخاطب آگاه باشد.  مادام که خرافات محدود به فرد باشد، مثل هر اعتقاد دیگری برای خودش محترم است.  مشکل امروز ما ترویج و تحمیل خرافات است.  نه به لحاظ اینکه فلسفه خاصی را ترویج دهند، بلکه چون منشاء قدرت و ثروت است.  مگر از راه درست نمیتوان منشاء قدرت و ثروت شد؟  چرا، ولی برای آن بخشی از جامعه با بهره هوشی پائین که فاقد دانش و توان کارآفرینی باشد، یک راه چاره و میانبر برای رسیدن به ثروت، سوار شدن بر محمل عقاید عامّه، انسداد فکری آنها و هدایت در مسیر تخیلات متافیزیکی است.  تا وقتی تقاضا برای خرافات هست، طبعاً تولید و عرضه نیز هست و تولیدکنندگان بر خر مراد سوار.  مردم اگر عادت غذائی خود را اصلاح کنند، بساط غذاهای آماده زیانبخش نیز برچیده میشود.  منتها، همانطور که شرکت های بزرگ تولیدی این غذاها با تبلیغات خود مانع از کسادی کار خود میشوند، متشابهاً سازمانهای مولد خرافات که بر نهاد دین استوارند نیز بسادگی دست از خوان نعمت بر نخواهند داشت.  اصلاح رژیم تغذیه فکری، عمدتاً از راه آموزش میسر است.

    برای بسط آموزش صحیح چه باید کرد؟  راه حل چیست؟  آیا با نوشته های پراکنده اینجا و آنجا میشود کاری کرد؟  خیر.  پس یا باید سیستم آموزش و پرورش در اختیار خبرگان باشد، که فعلاً نیست.  یا باید از شعر و کتاب و فیلم و کمک آموزشی استفاده کرد، که آنها نیز سانسور هستند. یا باید از ابزارهای جدید همگانی مثل فضای مجازی استفاده شود.  شاید برای مدت کوتاهی این مسیر باز بوده و سودهایی رسانده باشد.  اما خبر است که این تنها راه نیز قرار است مسدود شود که البته بشدت باید با آن مخالفت شود.  طرح خیانت بنام صیانت. چین اگر چنین کاری کرده، دستکم قدری فضای تنفس باقی گذاشته و حداقلی از زندگی را برای اکثریت مردم مهیا ساخته.  متأسفانه عطش استبداد سیری ناپذیر است و ادامه آن جز جنون چیزی نیست.  راه حل اساسی، آموزش و پاکیزه ساختن ذهن از رسوبات فکری است.

 

 

 

  • مرتضی قریب
۱۱
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -3

     یکی از مباحث مهم مابعدالطبیعه که قبلاً بدان پرداخته شد، موضوع "عقل" است.  منتها بحث سابق عمدتاً حول و حوش مباحث نظری بود و اینکه نشان داده شد که عقل در واقع چیزی جز فعل و انفعالات الکتریکی مغز مشابه آنچه در رایانه ها میگذرد نیست.  اما در ادامه، و پیش از پرداختن به سایر موضوعات متافیزیک، بهتر است کمی هم به نتایج کاربردی عقل پرداخته شود که اهمیت آن دست کمی از مباحث نظری ندارد.  

عقل سالم

    در گفتگوی عامه اغلب شنیده میشود که "فلانی بی عقل است".  آیا اینطور است؟  با توجه باینکه عقل مجموعه مُدرکات حسی و اندیشه است، معلوم میشود که منظور مردم از بی عقلی، اختلال در بخش اندیشه است.  چه اینکه درک حسی که در مغز به ادراک منجر میشود در همه هست و حتی حیوانات نیز از آن برخوردارند.  پس بجای عبارت "بی عقلی" بهتر است بگوئیم "فلانی اندیشه ورز" نیست.  یا بهتر از آن بگوئیم "بی خرد" است.  مشکل ما با دیگران مربوط به این بخش از عقل است که ناظر بر استدلال و مقایسه گزاره ها و استنتاج است.  در افراد باصطلاح احمق، این بخش از عقل ضعیف یا بکلی ناتوان است.  اندرکنش الکتریکی در مغز کماکان برقرار است لیکن منطق برنامه به عللی درست کار نمیکند.  

    شوربختانه تعداد این گونه افراد امروزه کم نیست و بدتر از بد اینکه شمار آنها در صحنه سیاسی و مناصب بالای سیاسی و حکومتی زیاد شده است.  وجود این افراد مادام که در لایه های زیرین جامعه باشند امریست طبیعی و ضربه بزرگی نمیزند.  اما امان از روزگاری که بی خرد راه به سطوح بالای تصمیم گیری و امور مهمه مملکتی پیدا کرده باشد.  

    در عرصه حرف و گفتگو ممکنست این ضعف ها چندان خود نمائی نکند، اما در عرصه رفتار، بویژه در مواقع بحران، اسرار ذهنی صاحبان مناصب هویدا شده و قابل پنهان سازی نیست.  مثلاً عبارت "ما در خدمت شمائیم" را میتوان باصطلاح ندید گرفته و بحساب تعارف گذاشت، اما به محض بروز یک بحران غیر مترقبه، رفتارها واقعیت را آشکار میسازد بطوریکه ماوراء هر شک و شبهه ای وجود رابطه "خدمتکار و ارباب" را آفتابی میسازد.  نوکر اغلب از ارباب تأثیر میپذیرد و مجذوب او شده و سعی میکند رفتار ارباب را الگو قرار دهد.  بطوریکه ضرب المثل است که ارباب بگوید کلاه بیاور و نوکر بیچاره کلاه را با سر می آورد.  و بیچاره تر نوکری که ارباب او دیوانه باشد. بگو با که ای تا بگویم که ای.  رفتارها حکایت از عمق اندیشه ها دارد و قابل کتمان نیست.  امروزه مباحثی مانند "عقل" که روزگاری متافیزیک تلقی میشد بیش از هر زمان دیگری عینیت یافته و بدون اینکه جنگ و پیکاری درگرفته باشد، برملا کننده خیلی چیزها منجمله حقایقی چون مستعمره بودن کشوری در خدمت کشور دیگر است.  

     فزون بر بی خردی، اختلالات روانی و وجود عقده های سرکوب شده احتمالاً نوجوانی، موقعیت عقل را نزد سردمدارانی که دچار این عوارض هستند بیش از پیش پرمخاطره میکند.  کافیست رئیس حکومتی دارای چنین اختلالاتی از گفته اشتباه خود نخواهد پائین بیاید و همچنان بر موضع غلط خود پافشاری کند.  چنین شخصیتی حاضر است دنیا را بر سر همه خراب کند اما حاضر به پذیرش اشتباه خود نباشد.  بدتر از بد، اگر دکمه های آغاز جنگ اتمی نیز زیر دستش باشد.  تصور چنین وضعیتی فاجعه است.  بیهوده نیست عقل عمومی دنیا موافق خلع سلاح عمومی بوده و دستکم علاقه ای به زیاد شدن دست در باشگاه صاحبان سلاح اتمی ندارد.  بحران اخیر، بار دیگر اهمیت پیمان عدم اشاعه سلاح اتمی ( NPT ) را نشان داد و اینکه اگر تسلیحات اتمی مانند نقل و نبات در دست همه باشد، هر بی خردی امکان به ورطه نابودی کشاندن دنیا را خواهد داشت.  ضمن اینکه گروه هائی با ذهنیت معیوب، آنها نیز به بیراهه رفته تصور میکنند داشتن سلاح اتمی علاوه بر دلالت بر فتح قله های علم، کشور را از تجاوز مصون میدارد.  امروزه پول، همچون گذشته، حلّال مشکلات است و همه چیز در بازار سیاه و خاکستری قابل خرید است، چه رسد تکنولوژی کهنه 80 سال پیش که امثال قذافی خریدند و مصونیتی ایجاد نکرد.  چه بسا اگر گروه های تروریستی ثروتمندی چون القاعده و داعش در زمان فروپاشی جمهوری های شوروی حضور میداشتند، آنها نیز با خرید چند کلاهک، اکنون عضو متشخص باشگاه اتمی میبودند.  سایه چنین بحران هائی کماکان برسر دنیا سنگینی میکند و داروی آن جز تجدید نظر در ساختار "دولت های متحد" نیست.  یعنی ملت های متحد در عوضِ دولت های متحد.

    اکنون که اهمیت سلامت عقل، بویژه برای سردمداران سیاسی و رؤسای کشور روشن گردید و اینکه خرابی عقل فقط یک نفر میتواند آغازگر جنگ سوم جهانی باشد، تدوین مقرراتی عمومی در این راستا اهمیتی دوچندان می یابد.  از این رو شاید لازم باشد رؤسای کشور و مسئولین درجه اول اجرائی، قبل از قبول هر مسئولیتی از آزمون های روانپزشکی نمره قبولی دریافت دارند.  و چنان سخت گیرانه باشد که جائی برای خدعه و نیرنگ نباشد.  سن نیز از عوامل دیگر این ماجراست.  عقل عمومی جهانی، بر بازنشستگی در سنین بین 60 تا 70 دلالت میکند.  تعجب آور است که افرادی با سنین بالاتر هنوز خود را شایسته عرصه های حساس تصمیم گیری میدانند و حاضر به بازنشستگی خود نیستند.  تعجب آورتر اینکه با کمال وقاحت دم از جوانگرائی نیز میزنند!  در این سنین، نه تنها بنیه بدنی رو به زوال میرود، بلکه مهمتر از آن، عقل دچار کم کاری شده و در اصطلاح عامّه پیرِ خرفت را تداعی میکند.  بی جهت نیست که دموکراسی ها برای حکومت گران دوره های محدودی تجویز کرده اند تا اگر عیبی هم بروز کرد، مادام العمر نباشد.  

    عارضه دیگری که نتیجه مستقیم حکومت بمدت طولانی بوده و گریبانگیر عقل است "پارانویا" میباشد.  طبعاً این عارضه بیشتر بسراغ مستبدین میرود که نوعاً قرار است مادام العمر بر سر کار باشند.  بخش اندیشه ورز این افراد چه بسا در ابتدای کار آنان نرمال و سالم است. منتها استمرار حکومت مطلقه بمدت طولانی، اثرات ویژه و نامطلوبی بر تلقی آنان از جهان پیرامونی میگذارد.  اندیشه این افراد از جهان پیرامونی و بویژه اطرافیان، نوعی "دشمن" میسازد که تصور میکند دائماً در صدد آزار یا انجام توطئه بر علیه او میباشند.  اضطراب و ترس دائمی بطور وهم آلودی اندیشه فرد پارانوئید را تسخیر کرده و لذا جائی برای تعاملات سالم و سازنده در مغز او باقی نمیگذارد.  از نشانه های این عارضه، عدم اعتماد وسواس گونه به دیگران و وارد ساختن اتهامات غیرواقع به هرآنچه تصور میشود غیرخودیست، میباشد.  ذهن پارانوئید متمایل به پذیرش تئوری توطئه است و هر فعل و انفعالی را از آن منظر میبیند.  معمولاً کنترل مستبد با این حالت روحی در دست اطرافیان و محارم نزدیک اوست و راهبرد سیاست ها هم توسط آنان صورت میپذیرد.  

 

نتیجه آنکه:

    فلسفه، مابعدالطبیعه، و مباحث گوناگون آن فقط برای کلاس های درس و جدل های نظری نیست.  هنر زیستن در این روزگار، همانا به عرصه بحث و گفتگو کشاندن این مباحث و بویژه نگاهی نو به آنها در پرتو دانش روز است.  حیف است و دریغ است که چنین گنجینه ای باشد و ما تشنه لبان گرد جهان بگردیم.  بویژه اگر بتوان از قالب های کهنه، مفاهیمی جدید با کاربردهای بشدت مورد نیاز جامعه خود را استخراج کرد.

  • مرتضی قریب
۰۶
اسفند

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -2

     در بخش پیشین موضوع روح به بحث گذاشته شد و متوجه شدیم که اولاً روح مترادف است با آنچه امروز نرم افزار نامیده میشود و چیزی جز یک وابستگی مادّی نیست.  ضمناً متوجه شدیم که آنچه قدما درباره عقل، نفس، ذهن، روح، روان، و امثال آن میگفتند همه ناظر بر یک چیز است و آن چیز همان است که در بخش فوقانی بدن انسان یعنی مغز، بمنزله سخت افزار میگذرد.  البته حیوانات نیز در این امر با ما شریکند.  چون همه اینها با هم مترادفند و یک سنخند بنابراین برای اینکه بدانیم حقیقت وجودی آن چیست، فقط یکی را انتخاب و درباره آن صحبت خواهیم کرد.  اکنون میخواهیم درباره عقل کنکاش کرده تلاش کنیم ماهیت آنرا متوجه شویم.  قبلاً شرح دادیم که از لحاظ شباهت، کار کرد عقل، یا به باور قدما: روح، چیزی در حد شباهت با کارکرد نرم افزار است.  اما این نرم افزار چگونه کار میکند؟

عقل

     بخش بزرگی از مابعدالطبیعه به موضوع معرفت شناسی اختصاص دارد که در آن مسأله عقل و ادراکات پیش کشیده میشود.  حکمای پیش از ارسطو مثل امپدوکلس و دموکریتوس تمایزی بین ادراکات حسی و اندیشه نمی دیدند.  آنچه بنام عقل میشناسیم، بخشی از آن مربوط است به چگونگی دریافت محرکات خارجی توسط حواس پنجگانه و درک و نهایتاً شناخت آن در مغز.  بخشی هم مربوط است به فعل و انفعالاتی که مستقل از دنیای خارج، در مغز صورت گرفته و ارتباطاتی که مغز بین داده های دریافتی و قبلی برقرار میسازد.  این بخش اخیر به "اندیشه" موسوم است.  ارسطو دو حوزه مستقل برای هر یک از این دو بخش قائل بود ضمن اینکه برای اندیشه اعتبار بیشتری قائل بوده است.  اما افلاطون، به داده های حسی بهائی نمیداد و شکسته شدن ظاهری قاشق در یک لیوان آب را دلیلی برای چنین اعتقادی میدانست.  شاید همین استنباطات بوده که وی را یکسره از دنیای محسوسات ناامید ساخته و دنیای ایده ها (مُثُل ها) را حقیقت نهائی پنداشته و روح یا جسم مثالی را در فکرها انداخت.  بدلیل گمراه کننده دانستن تجربه های حسی، هم او و هم شاگردش، یعنی ارسطو، عقل درست و حسابی را همین بخش اخیر یعنی اندیشه تلقی کرده و نتایج استدلالات نظری را ارجح بر مُدرکات حسی میدانستند.  معهذا ارسطو مشاهدات تجربی خود را رها نکرد و اتفاقاً بیشترین موفقیت هایش هم در همین حوزه بوده است.  ماحصل آنچه فلاسفه بعدی گمانه زنی کرده و بموازات وارد الهیات نیز شده است بطور خلاصه چنین است:

    در پائین ترین مقام، دنیای مادّه است که بنا به سرشت خود فناپذیر است و لذا در فروترین سطح قرار دارد.  در مرتبه بالاتر، نفس (یا صورت) قرار دارد که در درون خود جزئیاتی دارد.  ابتدا "نفس حسی " است که با محسوسات مرتبط است و سطحی بالاتر از آن را "نفس عاقله" گفته اند مربوط به توانائی تفکر و تعقل که ما آنرا "اندیشه" ذکر کردیم.  در مرتبه سوم و بالاتر از مادّه و نفس، "عقل کلی" قرار دارد.  گویا فلاسفه، و بویژه الهیون، بدین سادگی تن به رضا نمیدادند که بهمین سادگی انسان توانا به تعقل باشد.  لذا یک عقل جهانی و یونیورسال موسوم به عقل کلی را بالاتر از همه عقول قرار دادند که مصدر همه عقل های جزئی (= اندیشه) باشد.  خواننده میتواند حدس بزند و ناگفته پیداست که در مرتبه چهارم و بالاتر از عقل کلی و مافوق همه اینها چه باید باشد؟: چه چیز دیگری جز "واحد"!  طبعاً مطابق این متدولوژی، آنچه علت وجودی همه چیزهای دیگر است به باور فلوطین (آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان) واحد یا همان ذات باری تعالی است.  افلاطون در جمهوریت خود، آنرا "خیر مطلق" خوانده ولی ارسطو "عقل" را مناسب این مقام دانسته بود.

    آنچه در یگانه پاراگراف بالا آمده چکیده هزاران کتاب و حاصل عمر تعداد بیشمار فلاسفه قرون ماضی میباشد!  اینان افراد شریفی بودند که کشف حقایق را غایت آمال خود دانسته و فارغ از جاه و مال دنیا برای دانستن حقیقت از هیچ کوششی فروگذار نبودند.  اما چه میشود کرد که سطح دانش زمانه در حدی نبود که امروز هست.  امروز در حوزه دانش، همه این دستآوردها نقش بر آب شده، هرچند اهمیت فلسفی خود را کماکان از دست نداده است.  اغلب ایراد میگیرند که هنوز پاسخی به پرسش های فلسفی داده نشده است.  علتش روشن است زیرا هر کسی از ظن خود چیزی گفته است.  اگر دنبال واقعیات هستید (و غرض اصلی فلسفه همین بوده) باید پاسخ ها را از درون علم بجوئید.  با این حال، پرداختن به فلسفه و یا الهیات برای تمرین و ممارست فکر میتواند مؤثر و البته شیرین و خیال انگیز باشد.  امروز متأسفانه ارزش ها بهم ریخته است و چیزی بر جای درست خود نیست.  برای یک لحظه تصور کنید که چه مقدار برای نیل به دانش جدید هزینه شده است؟  چه مقدار وقت صرف شده؟ چه مقدار انرژی صرف شده؟ چه تعداد انسان زندگی خود را وقف این نتایج کرده و چه تعداد از هستی ساقط شده اند؟ که اینها هیچ به تصور نمیگنجد. امروز زندگی همه ما مرهون دانش است و بزودی گوشه کوچکی از آن که مربوط به عقل است را در دنباله خواهیم آورد.  باید سپاسگزار بود و به اینهمه تلاش و از خودگذشتگی در کشف حقایق ارج گزارد.  

    اما در جبهه مقابل، اگر به روی دیگر سکه نگاه کنیم، با نوع دیگری از هزینه های سرسام آور که صرف شده روبرو خواهیم شد.  نگاه کنید که در این هزار و چند صد سال چه تعداد انسانها وقت خود را تلف کرده اند؟  چه مایه وقت و انرژی هدر داده شده؟  چه مایه کشاورزان و مردمان زحمت کش کار کرده اند و از دهان زن و فرزند زده اند تا اینان با آرامش زندگی کرده و فرصت داشته باشند تا همه منابع را تلف کنند؟  تا چه تولید کنند؟  تقریباً هیچ!  ببینید حاصل این مدرسه های طلبگی و این حوزه های باصطلاح علمیه چه بوده است؟  آیا از حاصل کارشان یک درخت سبز شد؟  آیا یک قنات دایر شد؟  آیا یک دانه گندم تولید شد؟ آیا یک گرم آب گرم شد؟  آیا سنگی از جلوی پای کسی برداشته شد؟  آیا بیماری نجات داده شد؟ آیا فرمولی کشف شد؟ آیا کوچکترین قدمی در حل مشکلی برداشته شد؟  کلا و حاشا، ابداً.  کاش هدررفت به همین حد منحصر میشد.  اما اینطور نشد. در عوض هدر رفت این همه منابع مادّی و انسانی ببینید چه تولیداتی داشته اند.  کوهی از انبوه خرافات و بدآموزی تولید شد که برای مسموم کردن جهانی کافیست.  سمّی مهلک و دیرپا که بسادگی انسان را رها نمیکند.  مابعدالطبیعه ای که محصول افرادی شریف بود و صرفاً فلسفی و نظری بود، ادیان بر آن سوار شد و موتور محرک طایفه ای برای پیشبرد مقاصدش شد.  هدف اصلی، استفاده از مضامین قدسی برای منافع فرقه گرایانه تعیین گردید.  کشف حقیقت دیگر نه تنها مطرح نبود بلکه پوشاندن حقایق در دستور کار قرار گرفت که متأسفانه تا همین امروز این رویه ادامه داشته و جدید ترین آنرا شاهدیم که برای سلب آزادی اطلاعات، مزورانه "صیانت" نام نهاده اند.  برای تحمیل و ترویج خرافات و استمرار حاکمیت دروغ، چاره ای جز سانسور و ممنوعیت نشر حقایق ندارند.  البته بندرت افراد شریفی هم از این طایفه بوده اند که طرد شدند و تعداد اندکی هم که آگاهانه با بدر آوردن لباس جهل از تن، خود را نجات دادند. 

    اکنون بازگردیم به پرسش اولیه که ماهیت عقل چیست.  شناخت ما اکنون در پرتو دانش بدست آمده است.  دانستیم که آنچه چیزی بکلی متفاوت از بدن مادّی بنظر میرسید  و نام های مختلفی بخود گرفته کلاً از دو جزء تشکیل شده است.  بخشی ادراک حسّی است و ناظر بر دریافت محرکات خارجیست و نهایتاً ارسال آن به مغز، و بخشی درونی و محدود در مغز مسئول پروسس اطلاعات که به آن اندیشه میگوئیم.  دانش امروز میگوید که هر دو بخش براساس جریانات الکتریکی کار میکنند.  درست همانطور که یک رایانه کار میکند، با این تفاوت که رایانه دیجیتال است ولی پروسس مغزی آنالوگ است.  محرکات خارجی، گیرنده های مخصوص هر حسّ را بصورت مکانیکی یا شیمیائی تحریک کرده و موجب تفاوت بار الکتریکی کوچکی در انتهای رشته های عصبی مرتبط با گیرنده ها شده پالس الکتریکی ضعیفی تولید که بصورت موج EM نهایتاً خود را به بخشی از قشر مغز که مسئول آن است میرساند.  در آنجا با یک فرآیند عکس به فعل و انفعالی شیمیائی تبدیل و در آخر به درک یا شناخت آن محرک در مغز منجر میشود.  چگونگی دقیق این تحولات بسیار پیچیده بوده و در نیم قرن اخیر جزئیات آن به یمن دستگاه های سنجش دقیق کشف شده است.  برای اطلاعات بیشتر، خواننده علاقمند میتواند به منابع موجود روی رسانه های مجازی، که خود نعمتی است، رجوع کند.  پس آنچه که قدما تصور میکردند یک پدیده غیرمادیست که به شناخت منجر میشود در حقیقت چیزی جز انتقال تموجات الکتریکی به مغز نیست و دستگاه های الکترو آنسفالوگرام همین امواج را آشکار میکنند.  اما اندیشه چیست؟  در اینکه ماهیت آن الکتریکی است شکی نیست.  در اینجا نیز مجبور به مقایسه ایم، هرچند ناقص.  این فرایند در رایانه در بخش های مجزای حافظه فعال (CPU) و حافظه با دسترسی درهم (RAM) و حافظه دائمی صورت میگیرد.  اطلاعاتی که از خارج وارد مغز میشود، پس از ادراک، در حافظه موقتی ضبط و ممکنست برای استفاده آتی در حافظه دائمی نگهداری شود.  اینجا بجای 0 و 1 پالس های آنالوگ وجود دارد که بر سلولهای حافظه تأثیر میکند.  قبلاً گفته بودیم (شگفتی،99/5/7) که "ترتیبات" (= Combination) اصل اساسی حافظه است.  مثلاً بایت 11001011 ممکن است نمایشگر یک عدد باشد حال آنکه 01001011 چه بسا یک دستورالعمل باشد!  حال اگر بجای 0 و 1 در مثال رایانه، آنرا با پالس های با شدت و ضعف متفاوت در سلولهای مغزی تصور کنیم اولی ممکن است یادآور سن پدر بزرگ من باشد و دومی صورت مهربان عمه جان را در ذهن من تداعی کند!  ترتیبات، جادوگری میکند.  

    لذا چینش تعدادی از سلولهای مغزی در حالات متفاوتی از برانگیختگی میتواند نماینده هر چیزی باشد.  مثلاً کودک که برای اولین بار قیافه مادر را میبیند این وضع بوجود آید.  چند سال بعد که برای اولین بار هواپیما را میبیند، ترتیب دیگری از برانگیختگی در دسته دیگری از سلولها بوجود آید.  بعدها مغز قادر به ارتباط بین این اطلاعات بوده و میتواند عملیات منطقی بین داده ها برقرار سازد.  انسان در این زمینه از سایر حیوانات برتر است، هرچند آنها نیز در مرتبه پائین تری همین توانائی ها را دارا هستند.  پیشرفت انسان مدیون همین توانائی خاص است که او را برتر از سایرین کرده است.  همچنانکه گاهی رایانه باصطلاح هنگ کرده دچار خطا میشود، مغز نیز نقیصه مشابه دارد.  این بویژه در افراد خیال پرداز یا آنها که مواد محرک داروئی مصرف میکنند شایع است و به توهم (= Hallucination) موسوم است.  گاهی هم ممکنست مادرزادی باشد و فرد دچار غش یا تشنج شده و طی آن دچار توهماتی شود که گوئی وارد دنیای دیگری شده.  هر آنچه در مغز انجام میشود ناشی از تموجات الکتریکی است و به مجموع آنها امروزه عقل میگوئیم.  مرگ بدن، متأسفانه پایان کار عقل نیز هست و مشابه خاموش کردن رایانه است که حافظه فعال از بین میرود.  گاهی متشابهاً بدان روح میگویند ولی شاید واژه "روان" سنخیت بیشتری داشته باشد که دلالت بر سیالیت نیروی الکتریکی دارد.  بهر حال هرآنچه نامیده شود از آنچه گفته شد بیرون نیست و مربوط به همین دنیای مادّی ماست.  ندرتاً برخی استعداد های عجیبی پیدا میکنند مثل اینکه حافظه آئینه ای داشته باشند یا قدرت پردازش ذهنی اعداد را دارا باشند.  تحقیقات زیادی در جریان است تا بر زوایای تاریک این شگفتی طبیعت نور بیشتری تابیده شود.

    در انتها باید یادآور شویم که در پرتو دانش جدید، بسیاری از بحث های بی نتیجه گذشتگان پاسخ معقول می یابد.  که یکی از آنها بحث دامنه دار "علم پیشینی" است.  عده زیادی از فلاسفه را عقیده بر این بود که انسان از بدو تولد حاوی درکی اولیه از دانش اساسی است.  اما تولد انسانی فاقد حواس پنجگانه چگونه میتواند خبری از دنیا داشته هرچند دراز مدت عمر کند؟  اطلاعات اولیه انسان از راه تجربه است و بدون این اطلاعات اولیه، تولید هرگونه دانش جدیدتر محال است.  فقط در پرتو اطلاعات اولیه است که مغز قادر به تجزیه و تحلیل بوده و نیل به دستآورد جدید میسر میشود.

 

  • مرتضی قریب