فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۴
دی

مذهب عشق

  یکی از سؤالات امتحانی که اخیراً برای دانشجویان کارشناسی فیزیک برگزار شده بود درباره موضوع عشق در عرفان بود.  از آنها خواسته شده بود با توجه به دیدگاهی که در فیزیک دارند در مورد "عشق" چه فکر میکنند و اگر بخواهند با یکی از نیروهای طبیعت آنرا مقایسه کنند، انگشت را بکدام سو میگیرند.  در زیر، عین سؤال را می آوریم و از خواننده میخواهیم که او نیز کوشش کند پاسخ درست، یا دستکم آنچه بنظر درستتر میرسد را انتخاب کند.  علت طرح این مطلب آنست که با کمال تعجب، همه  30 نفر دانشجویان، جز 2 نفر، پاسخ اشتباه داده اند.  چه بسا آن دونفر هم که گزینه درست را انتخاب کرده اند بصورت شانسی جواب داده باشند.  اغلب در چنین مواردی گمان میرود که طرح سؤال اشکال داشته باشد چه در غیر اینصورت انتظار اینست که عده بیشتری گزینه درست را انتخاب کرده باشند.  اما در این مورد خاص ممکنست چنین نباشد و مشکل را نه در طرح سؤال بلکه در نوع آموزش های عمومی پیش از دانشگاه دانست.  لذا پیش از ارائه توضیح بیشتر، توصیه میکنیم که خواننده این سطور نیز گزینه مورد نظر خود را انتخاب کند.

- در عرفان، "عشق" محور بنیادی همه افعال است (همه ذرات عالم مست عشقند..:عطار).  از نظر یک فیزیکدان علاقمند به مسائل عرفانی، کدامیک از اثرات متقابله این جهان با عقیده مزبور سنخیت دارد؟

الف- نیروی کولونی

ب- نیروی مغناطیسی

ج- نیروی گرانش

د- نیروی هسته ای ضعیف.

توضیح بیشتر:

     اغلب دانشجویان آگاهی دارند که انواع و اقسام نیروهای طبیعی، یا اثرات متقابله، در جهان ما از 4 دسته زیر خارج نیست.  اینها عبارتند از : گرانش، الکترومغناطیس، هسته ای ضعیف، و هسته ای قوی.  نیروی الکترومغناطیس در واقع مجموع نیروهای الکتریکی (کولونی) و مغناطیسی (آهنربائی) است که در زندگی روزمره با آنها آشنائیم.  نیروی گرانش (جاذبه) را نیز همگان در زندگی احساس میکنند و بدون جاذبه زمین، همه چیز در آسمان پرواز کرده پراکنده میگشتند.  دو نیروی ضعیف و قوی هسته ای در زندگی روزمره بطور مستقیم ملموس نیست و مخصوص دنیای بینهایت کوچک هسته اتمهاست.  نیروی هسته ای ضعیف مسئول پدیده تابش بتا است.  یعنی یک نوترون که در هسته است، با پادرمیانی کوارک ها، تبدیل به پروتون میشود.  پروتون در هسته مزبور مانده ولی یک الکترون از هسته خارج میشود.  به آن اصطلاحاً تابش بتا گفته میشود.  البته یک آنتی نوترینو نیز خارج میشود که نامش را در بحث های پیشین برده بودیم.  علت ضعیف نامیدن این نیرو، در مقام مقایسه با هسته ای قوی و الکترومغناطیس است که شدت آن بطور نسبی از هردو ضعیفتر است.  و بالاخره نیروی هسته ای قوی، مسئول کنار هم ماندن و چسبیدن پروتونها و نوترونها در هسته در جوار یکدیگر است.  پروتونها با بار مثبتی که دارند بشدت یکدیگر را دفع میکنند (نیروی کولونی) و لذا نیروی اخیرالذکر باید بسیار بسیار قوی باشد تا مانع از هم گسیختگی هسته شود.  در عوض برد آن بسیار کوتاه است و از حدود هسته فراتر نمیرود.  از همین رو اثر آنرا در زندگی روزمره مشاهده نمیکنیم.  تنها اثر وجودی غیر مستقیم آنرا در نیروگاه های هسته ای میتوان سراغ گرفت.  

    در سؤال مطرح شده برای دانشجویان یادی از نیروی هسته ای قوی نکردیم و در گزینه ها درج نشد زیرا باعث گیجی بیشتر دانشجو میگردید.  از آنجا که این نیرو فقط جاذبه است میتوانست بالقوه جواب درست باشد اما برد بسیار کوتاهش آنرا بعنوان جوابی که انتظار داشتیم از دور خارج میکرد.  در عوض نیروی الکتریکی و مغناطیسی را جدا جدا آوردیم.  همانطور که گفتیم بارهای همنام یکدیگر را دفع میکنند و دافعه، آن چیزی نیست که از معنای عشق دستگیر میشود.  لفظ عشق، بویژه در عرفان، معنای وصل یا جاذبه را به ذهن متبادر میسازد.  دافعه، نوعی تنفر است و به هیچ وجه سنخیتی با عشق ندارد.  متشابهاً نیروی آهنربائی، چه مستقیماً آهنربای دائمی و چه سیم پیچ الکتریکی، دارای دوقطب متضاد شمال و جنوب است.  قطبین مخالف یکدیگر را جذب و قطبین همنام یکدیگر را دفع میکنند.  بنابراین نیروی مغناطیس نیز بطور خالص جاذبه نیست و نمیتواند نامزد مناسبی برای عشق که سرتاپا جاذبه است باشد.  نیروی هسته ای ضعیف نیز همانطور که گفته شد نمیتواند مشابهتی با جاذبه داشته باشد.  عشق دارای برد نامحدود است و لذا نیروی هسته ای قوی که اتفاقاً جاذبه خالص است نیز نمیتواند مشابهتی با آن داشته باشد و اگر در گزینه ها آمده بود قابل قبول نمیتوانست باشد.  لذا تنها گزینه ای که باقی میماند نیروی جاذبه گرانشی است که فقط از یک نوع است و ضمناً با برد نامحدود.  البته قصد ما فقط بیان مشابهت بوده و هیچ نتیجه گیری متافیزیکی بر آن جایز نیست.

    اما چرا اغلب دانشجویان گزینه "نیروی مغناطیسی" را انتخاب کردند؟  بنظر میرسد انتخاب های ما اغلب از آموزش های اجتماعی تأثیر میپذیرد.  در این مورد خاص، معمولاً افرادی که بنا به رفتار یا گفتار حالت کاریزماتیک داشته باشند بین مردم به داشتن نوعی جذبه مغناطیسی معروف میشوند.  یعنی "مغناطیس" خود بخود جاذبه و کشش را به ذهن مردم تداعی میکند.  گاهی هم در وضع خوابیدن مردم مطرح میشود که اگر در جهت خاصی بخوابیم عمر طولانی حاصل میشود در حالیکه پرخوری غذای قبل خواب اثری هزار بار بیشتر دارد!  باید حوزه فرهنگی و ادبی را با حوزه مسائل علمی و واقعی مخلوط و ممزوج نکرد.  بیشترین مشکلات جامعه ما ناشی از عدم توجه به فاصله گذاشتن بین این دو عرصه است.  در بحث فلسفه علمی نیز مکرر با مشکلاتی از این ناحیه روبرو هستیم که تحت تأثیر آنچه بیشتر جنبه ادبی یا شاعرانه دارد میخواهیم دنیای خود را تبیین و تعریف کرده نتایج علمی وعملی اخذ کنیم.  بعنوان نمونه میدانیم که وجود ما مرهون وجود خورشید و تابش پیوسته و مستمر آنست که اگر نباشد ادامه حیات میسر نیست.  لذا بنا بر یک عادت قدیمی، زمین را در مرکز وجود و خود را در کانون خلقت پنداشته و متوسل به فلسفه ای میشویم که جز دردسر برای خود و نسل های آتی هیچ ثمری ندارد.  از قبیل اینکه میگوئیم وجود خورشید و تابش آن در خدمت به حیات و بویژه حیات ما آدمیان بوده و هست و خواهد بود.  حال آنکه واقعیت معکوس است و آنچه امکان ظهور حیات را محتمل و میسر ساخته است، وجود خورشید و وجود سیاره ای در فاصله مناسب از آن و سپری شدن میلیاردها سال میباشد.  پروسه ای که  ظهور آن برای هر سامانه مشابه دیگری در کیهان محتمل است و مختص ما نیست.

    بیائید مطلب را از زاویه دیگری بنگریم.  فرض کنید ستاره خورشید شعور داشته باشد و قادر به گفتگو با زبان ما باشد.  از او بپرسیم دلیل اینهمه مهر و محبت سرکار عالی چیست؟  اینهمه نور و گرما که به رایگان بر ما ارزانی میداری برای چیست؟ میدانیم که از مقدار هنگفت انرژی ای که هر لحظه ساطع میکنی فقط کسری کوچکتر از 1 از میلیارد آن نصیب کره زمین ما میشود (خورشید و سهم آن در منظومه، 95/9/25).  یعنی تقریباً همه انرژی شما بیهوده راهی فضای لایتناهی میشود.  هیچ فایده ای هم برای آن متصور نیست کما اینکه نور اینهمه ستارگان عالم که بما میرسد سودی نمیرساند. اینهمه ولخرجی برای چیست؟  میدانید او چه جواب میدهد؟  میگوید: قصد واقعی من نور پراکنی نیست.  نه برای زمین حقیر تو و نه برای بزرگترین "مشتری" ام.  اصلاً کاری به آنچه روی زمین میگذرد نداشته و ندارم چه رسد پرورش آنچه حیات مینامید و گرم کردن بازار آدمیان.  انرژی ساطعه از من مطابق اصول طبیعی موسوم به "معادله پیوستگی" است و کاری به میل داشتن یا نداشتن من ندارد.  چه بسا ترجیح میدهم انرژی من در درون من محفوظ بماند.  آن چیزی که شما آنرا برکت از سوی من میدانید در واقع چیزی نیست جز آنچه من هدر رفت طبیعی مینامم.  انرژی در داخل حجم صورت میگیرد اما تلفات از سطح صورت میگیرد.  پس نسبت تلفات به تولید مثل نسبت سطح به حجم است که قهراً با عکس ابعاد متناسب است.  اتفاقاً بهمین دلیل شکل من کروی است تا این نسبت کمینه شود.  من آنقدر خوشبخت بوده ام که جرم و ابعاد بزرگی داشته و لذا هدر رفت انرژی من با آنکه بنظر شما عظیم جلوه میکند، نسبت به تولید داخلی ناچیز بوده و همین کارخانه مرا داغ و مستدام میدارد.  اینکه فلاسفه شما، مثل همیشه، چیزهائی را برای خود میبافند ربطی به خواست من ندارد بلکه صرفاً تخیلات خودشان است.  پس بروید بکار خود مشغول شده و با این اندک نشتی من روزگارتان  بکام باد و منبعد برای توجیهات خود چارچوبی منطقی تدارک بینید.

  • مرتضی قریب
۱۸
دی

معیار درستی افکار ما چیست؟

    بعد از اینهمه گفتگو درباره چیستی جهان، از مبحث وجود و ماهیت ارسطو گرفته تا کوانتوم فیزیک و شگفتی های دنیای پیرامون و تا بحث های مرتبط با فلسفه اخلاق و نظایر آن، اکنون این پرسش به ذهن متبادر میشود که معیار درستی افکاری که درباره این موضوعات داریم چیست؟  آیا هر تصوری که به ذهن ما میرسد درست است؟  چگونه میتوانیم به داشته های ذهنی خود اعتماد داشته باشیم؟  در این دنیائی که هرروزه ذهن ما در معرض بمباران حجم عظیمی از اطلاعات است چگونه بر درگاه های ورودی و خروجی ذهن خود کنترل داشته باشیم؟ و آیا اصولاً چنین اختیاری داریم یا نه؟  اینها نمونه ای از تردیدهائی است که کم و بیش به ذهن افراد خطور میکند.  بویژه دانشجویان علوم و آنهائی که دغدغه های فلسفی داشته و بنوعی به لاادریه گرایش یافته اند.

     درباره علوم دقیقه یا (Hard Science) داوری کمی آسانتر است.  روش علمی که در مباحث پیشین شرح داده شد تکلیف را مشخص میکند.  یا شما خود شخصاً در موضوعی تحقیق میکنید و با نتایج دست اول روبرو هستید و یا از خرمن دستآوردهای دیگران بهره برداری میکنید.  امروزه عملاً شق دوم در جریان است و زندگی امروز ما و رفاه ما مدیون و مرهون تلاش دسته جمعی خدمتگزاران علم و صنعت است.  به مصداق "دیگران کاشتند و ما خوردیم"، برای ابراز کمترین قدرشناسی از گذشتگان، تلاش دانش پژوهان ما باید در این راستا باشد که آنها نیز سهم خود را ولو ناچیز به جامعه بشری عرضه کرده و فقط مصرف کننده نباشند.  

    اما چرا آنچه در کتابهای فیزیک تدریس میشود را ما بطور دربست قبول داریم؟  شاید هم هیچگاه نه خودمان به صرافت افتاده ایم و نه کس دیگری این سؤال را مطرح کرده است.  گویا بطور طبیعی باور داریم آنچه از این کتب تدریس میشود عین حقیقت است و پرسش از آن بیهوده است.  باید گفت که این طرز فکر تا حدود زیادی درست است.  دلیل آن چند چیز است.  یکی اینکه علم درباره حقایق است و کوشندگان در عرصه علم قرار نیست دروغ بگویند.  اصولاً پژوهندگان علم، چون پیشه آنها آشکار ساختن حقایق است نوعاً مردمان درستکار و صدیقی هستند.  این خود معیاریست که دروغگو نمیتواند کوشنده راه علم باشد و نهایت امر یک دانشمند نماست.  دلیل دیگر اینست که علم عینی و Objective است و بستگی به این یا آن شخص ندارد.  از اینرو اگر موضوعی را باور ندارید، راه باز است که خود صحت و سقم آنرا تحقیق کنید.  کسی جلوی شما را نگرفته و نمیگیرد.  اگر کسی مانع شما شد قطعاً بدانید که با دکان حقه بازان یا فرقه شیادان روبروئید که آگاهی شما با منافع ایشان در تضاد است.  دیگر اینکه، کوشندگان علم همواره کارهای یکدیگر را واررسی کرده و اجازه نمیدهند که دانسته یا نادانسته خبط و خطائی به عرصه علم وارد شود.  از همین روست که مجلات متعدد مخصوص انتشار مقالات علمی وجود دارد که محققین نتایج خود را در آنها درج کرده به معرض داوری جهانی میگذارند.  البته مجلات نامعتبری هم هستند که با دریافت پول، مقالات بی ارزش یا کم ارزشی را که مجال انتشار نمی یابند منتشر ساخته و برای نویسنده رزومه خوبی فراهم کنند.  نمونه ای از این دست مقالات، ساخت ماشین جاودانی است که روز و شب پیوسته کار میکند یا مقاله کذائی آن دانشجوی دکتری که نظریه زمین مرکزی را  در قرن 21 زنده کرد و پاداشش را هم گرفت.  در نهایت، قوی ترین دلیل آنست که نتایج مزبور در عمل کار میکند و از مزایای آن چه آنها که اعتقاد داشته باشند و چه آنها اعتقادی نداشته باشند به یکسان برخوردار میشوند.  اینجاست که پته ریاکارانی که مخالف علم مدرن هستند و کتاب ها میسوزانند روی آب ریخته میشود چه اینکه اگر صادق باشند باید همان رویه ای را در پیش گیرند که دیوژن حکیم صادقانه در پیش گرفت و زندگی را در خمره سر کرد.  

     اما داوری درباره حیطه های غیر دقیقتر علوم و بویژه حوزه فلسفه کار مشکلتر میباشد.  در این حوزه های عمومی، بنظر میرسد همه تقریباً ادعای تخصص داشته و گاهی به ضرس قاطع عقاید دیگران را باطل میشمارند.  در تحمیل نظر خود نیز کاری به منطق و استدلال ندارند و خود را از حاملین علم حضوری میپندارند.  امروزه که رسانه های مجازی و وبگاه های شخصی رواج یافته، علیرغم همه مزایای آن، با گرفتاری هائی نیز همراه شده است.  برخی فرصت طلبان برای اظهار وجود و نه برای پرس وجو از ناشناخته ها اغلب مزاحمت ایجاد کرده و با ادبیاتی غیر بهداشتی دیگران را تخطئه میکنند.  با استفاده از کلمات پر طمطراق میخواهند نشان دهند که همه چیز دانند و شما هستید که برخطا اید و دانسته ها فقط نزد ایشان است. بهرحال دنیای سیگنال همواره در معرض پارازیت است.   ضمن اینکه باید همواره راه برای اظهار نظر در این سایت ها  گشوده باشد تا از برخورد عقاید در محیطی آرام و با شیوه ای مستدل حقایق خود بخود نمایان شود هرچند که هزینه هائی نیز بر آن مترتب باشد.

    اما اگر میبینید که راه برای طعنه زنندگان نیز گشوده است و مطالبشان سانسور نمیشود، بدانید که یک نفع عمده پشت آن نهفته است.  دو امکان وجود دارد.  یا نقد هائی که او بر افکار شما وارد میکند صحیح است و بطریق منطقی ضعف های افکار شما را نمایان ساخته که در اینصورت باید استقبال کرده و با روی خوش پذیرفت.  چنین ایراد گیری هائی بنفع شماست زیرا باعث اصلاح رویکرد شما نسبت به دنیای پیرامون شده است.  اما اغلب با نوع دوم روبرو میشویم که بجای اینکه با استدلال و منطق به مناظره بپردازند، شخصیت شما را هدف قرار داده به انواع سخنان وهن انگیز میپردازند.  این نیز بنفع شماست چون مخاطب چیزی در چنته ندارد و شما پی میبرید که به احتمال زیاد افکارتان درست بوده است زیرا او دلایلی در دست ندارد. ما را یاد نصیحت لقمان میاندازد که از بی ادبان هم میتوان آموخت.  اما میگوئیم "احتمال" دارد که نظریات درستی داشته باشید زیرا معلوم نیست لزوماً درست باشند. همچنان باید مراقب بود و دریچه افکار را بر سایر نقدها گشوده نگاه داشت چه اینکه هنوز لازمست با سایر نقدهای دیگران نیز روبرو شد. 

   نتیجه آنکه: در پاسخ به این پرسش که "چه اعتباری به صحت افکار ما هست"، هرکس باید خود را در معرض قضاوت قرار دهد.  برخورد عقاید در محیطی آزاد معمولاً سرراست ترین راه است.  گاهی هم داوری میتواند در ذهن فرد صورت گیرد و بصورت نقد از خود انجام شود.  با این حال ممکنست موضوعاتی باشد که  نتیجه قطعی نداشته باشد.  داشتن درجاتی از شک علمی میتواند کارساز باشد.  باید پذیرفت در دنیائی زندگی میکنیم که همواره به مقادیری از بی یقینی آلوده است و از آن گریزی نیست.  پذیرش دو اصل "علم زمانه" و اصل "تغییر" راهنمای مفیدی در این ارتباط است.

  • مرتضی قریب
۰۵
دی

ذهنیاتی که باید دور ریخت

    تاکنون درباره ذهنیات مثبتی که باید در بررسی پدیده ها اختیار کرد گفتگو کرده ایم.  اکنون میخواهیم به ذهنیات رایجی درمیان خود بپردازیم که بهتر است از شرّ آنها خلاص شد.  در حقیقت، افکاری که در ادامه به شرح آنها خواهیم پرداخت، افکاری متروک و چه بسا زیان آور است و بهتر آنست که در موزه تاریخ افکار برای اطلاع آیندگان نگاهداری گردد.  زندگی آسوده تر مردمان در گرو شناخت بهتر جهان پیرامون است و ذهنیاتی که در ادامه لیست میشود مانع بزرگی در رسیدن به این مقصود است.

1- ما از قافله تمدن عقب مانده ایم!

    با اینکه عبارت فوق بیان نوعی واقعیت است اما پذیرش آن بعنوان یک حقیقت ابدی بسیار مسموم و زیان بار است.  پذیرش آن به این معناست که قافله تمدنی وجود دارد و ما باید حداکثر سعی خود را بکنبم تا بلکه بدان برسیم.  که اگر برسیم باید خوشحال باشیم.  اما پرسش اینجاست که اگر قافله ای وجود نداشته باشد باید چکار کرد؟  باید دست روی دست گذاشته استراحت کرد؟  چرا ما خودمان قافله سالار تمدن نباشیم که دیگران از پی ما بیایند؟  آیا تا ابدالدهر باید دنباله رو قافله تمدن کذائی باشیم؟  مبادا حرکت رو به قهقرا را قافله تمدن خود تلقی کرده باشیم!

2- پزشکی مدرن، توطئه ای برای نابودی طب سنتی ماست!

    سالهاست که با آمدن پزشکی مدرن به میهن ما، طب گیاهی سنتی نیز به موازات برای درمانهای ساده استفاده شده و میشود.  مردم نیز برای درمانهای جدی راهی مطب پزشکان مدرن شده یا راهی بیمارستان های استاندارد میشوند.  گاهی هم برای ناخوشی های سبک مثل خشکی مزاج و امثالهم به طب سنتی مراجعه کرده و جواب میگیرند.  وفور عطاری های گیاهی خود صدق این مدعاست.  اما اخیراً گروهی سروصدا راه انداخته که گویا پزشکی غربی در صدد نابودی طب سنتی ماست.  در این ادعای واهی چنان پیش رفته اند که با ساخت شربت و حب های من درآوردی در تاریکخانه های خود ادعای نوآوری و پیشرفت در طب سنتی داشته و درمان ویروس کرونا را نوید میدهند.  گویا تشکیلات بهداشت کشور نیز یارای مقابله با این مصادیق را ندارد.

3- واکسیناسیون کرونا برای انهدام جمعیت بشر است!

    موضوع واکسیناسیون در کشورهای عقب مانده در سالهای پیشین همواره با سوءظن مردم مواجه میشد.  تا اینکه کم کم عموم مردم به مزایای آن پی برده و از آن استقبال کردند.  اما اخیراً در پی همه گیری ویروس کرونا، اخباری جعلی منتشر شده و میشود که گویا تولید واکسن حقیقتی ندارد و توطئه ای برای محو بشریت است.  کلیپ هائی که در رسانه های مجازی منتشر میشود به این توهم دامن میزنند.  مدار اصلی آنها بر این است که گویا آقای بیل گیتس با عوامل چینی دست به یکی کرده اند تا طبق نظر ایشان این ویروس تهیه شود تا بیل گیتس بتواند از راه تولید واکسن به ثروت بازهم بیشتری دست یابد.  حالا چرا جمعیت کره زمین را نابود کند معلوم نیست.  منطقاً باید جمعیت بیشتر را تشویق کند تا متقاضی بیشتری برای واکسن مسموم خود پیدا کند.  بگذریم از اینکه ایشان را با ملکه انگلیس خویشاوند کرده اند و پای تمام شرکت های غربی را هم در فساد مزبور بمیان آورده اند.  فقط شرکت های روسی و چینی در امانند که مظلومانه نگاه میکنند!  عوامل اینان گناه تولید این ویروس را بگردن آمریکا میاندازند. چنین نوع نگاهی، برفرض هم صحت داشته باشد، هیچ کمکی به حل مشکل نمیکند.

4- جهان مادّی یک جهان بی ارزش است و باید از آن دست شست!

   برای کشف حقیقت این عبارت، بهترین راه همانا نظاره کردن زندگی مروجین این عبارت است.  البته این موضوع جدیدی نبوده بلکه به قدمت تاریخ است.  کما اینکه سعدی قرنها پیش خود در وصف اینان گفته است:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند.  البته با پیشرفت زمانه، جایگزین های بهتری بجای سیم و غله وجود داد.  ترویج بی ارزشی دنیا، خود مستمسکی برای بیمه جهان پسین است که البته با پرداخت حق بیمه های گزاف تأمین میشود.  ضمن اینکه مروجین مزبور خود کمترین اعتقادی بدان ندارند.  امروزه اثرات زیانبار این ذهنیت به روشنی هویداست.

5- جهانیان با ما سر عناد دارند!

    چرا با ما دشمنی میورزند؟ میگویند چون چشم دیدن پیشرفت ما را ندارند.  این نیز ترفند دیگریست که کاستی های خود را بگردن دیگران بگذاریم و خود را از پاسخگوئی رها کنیم.  اگر کمی بیشتر کاوش کنید در اغلب موارد، در پس پرده ابراز چنین عباراتی، به مطامع مادّی گوینده خواهید رسید.  مثلاً دستگاهی ساخته میشود که ویروس کرونا را از صد متری نشان دهد که بعد معلوم میشود کار نمیکند.  طبعاً با بیان "جهانیان با ما دشمن اند"، فرافکنی میسر شده و پرونده بسته میشود.  گاهی هم ممکنست طمع مالی در بین نبوده و فقط بدفهمی در کار باشد.  سالهاست معروفست که شیخ بهائی حمامی در اصفهان ساخته بود که با یک شمع گرم میشد.  انگلیسیان آمدند که راز آنرا درک کنند، نفهمیدند و آنرا خراب کردند.  در معصومانه ترین حالت، رد پای تئوری توطئه اینجا نیز دیده میشود.  این ترفند، کار شیادان را آسان میسازد زیرا با استناد به آن خود را از هر مسئولیتی مبرا میسازند.  

6- ما قدیمی ترین تمدن دنیا هستیم!

   بیان درست تر آنست که البته یکی از قدیمی ترین ها هستیم.  اصولاً مگر قدیمی ترین بودن امتیاز خاصی ایجاد میکند؟  یا مگر تمدن های جدید با بدبختی و نکبت مترادف هستند؟  یا مگر از زیر بته بعمل آمده اند؟  پس چه اصراری هست که آنرا مرتب تکرار کنیم.  آیا همه تمدن های قدیمی وضع و حال خوبی دارند؟  طبعاً خیر.  اگر هم حقیقتی بر آن مترتب باشد لزومی به تکرار آن نیست.  

7- فرهنگ ما برترین فرهنگ جهان است!

   این نیز شبیه عبارت پیشین است.  البته هر ملتی مایل است فرهنگ خود را برترین بداند و اشکالی هم ندارد.  اما اگر هم حقیقتی بر آن جاری باشد، تبلیغ و تکرار آن جز اثر منفی حاصلی ندارد.  مُشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید.  تعریف از فرهنگ ما بهتر است از دهان دیگران  شنیده شود.  ضمن آنکه فرهنگ برتر باید اثری در جهان اطراف خود داشته باشد و صرف گفتن نباشد.  بعلاوه ابراز چنین عبارتی نزد دیگران جز خود ستائی طور دیگری تلقی نمیشود.  فرد هنرمند از آثارش شناخته میشود و نیاز به خود ستائی نیست.  از آثار زیانبار چنین ذهنیتی همین بس که فراورده های فکری و مادّی دیگران نزد ما کم ارزش جلوه کرده و از فواید آن خود را محروم کرده ایم.  یکی از مصادیق آن، موضوع بند 2 میباشد.

8- زگهواره تا گور کتاب بخوان!

   در اصل قرار بوده "زگهواره تا گور دانش بجوی" باشد.  دنبال دانش رفتن چیز بدی نیست بشرطی که پس از اشباع شدن از دانش، چیزی هم نصیب دیگران و جامعه خودتان شود.  اما حالت افراطی آن همانست که در بند بالا ذکر شد.  اطرافیان مرتباً به جوانان توصیه میکنند کتاب بخوانند.  اما نمیگویند چه بخوانند.  هیچ چیز بیهوده تر از این نیست که فرد تمام عمر خود را صرف کتاب خواندن کند.  اگر در گذشته ها چنین توصیه هائی میشد، باری، کتاب ها خطی و گرانبها و جز اندکی دور از دسترس همگانی بود.  اما امروز اگر وارد یک کتابخانه شوید که تا سقف پر از کتاب است، تمام عمر هم اگر صرف کتاب خواندن کنید تازه کسر بزرگی از کتابها باقی میماند.  خواندن کتاب باید هدفی داشته باشد والا پر کردن مغز با مسائل متفرقه و اغلب بیهوده جز خستگی مغز و اتلاف وقت و عمر نیست.  به دانشجویان توصیه میکنیم در برخورد با پدیده ها، در وهله نخست، بجای مراجعه به کتاب و جستجو در حل المسائل ها خود بفکر فرو رفته و درباره آن تأمل کنند.  مراجعه به کتاب، آنهم کتاب خاص و فصل خاص فقط باید پس از نضج گرفتن عقیده شخصی انجام شود.  حفظ کردن متون کتابها بدون ایجاد نقد و نظر شخصی و بدون جمعبندی با سایر خوانده شده ها جز هدر دادن وقت جوانان هیچ سود دیگری ندارد.

9- انیشتن گفته بیش از 10% مغز استفاده نمیشود!

   20 درصد از انرژی بدن توسط مغز بلعیده میشود ولی فقط 10% آن کار میکند؟ زهی کم التفاتی.  محققین اعصاب نشان داده اند که تمام بخش های مغز همواره در حال فعالیت است حتی در حالت خواب نیز بخش های عمده در کارند.   اما نکته اینجاست مگر انیشتن علاّمه دهر بوده که در هر حوزه ای متخصص بوده باشد.  ممکنست ایشان در حالت وجد چنین چیزی را گفته باشد ولی مگر حتماً صحیح است؟  ایشان در حالت جدی نظرات علمی دیگری هم بیان فرموده بودند که درست نبوده.  مشکل در مخاطب است و نه گوینده پیام.  ما عادت کرده ایم و  داریم که اگر از کسی خوشمان آمد، همه حرفهایش را بی بروبرگرد قبول کرده و از آن دفاع کنیم. اینجا نقد را بر انیشتن وارد کردیم، دیگران را خودتان حدس بزنید.  در نبود رسانه های آزاد و نبود بحث آزاد این مشکل همواره وجود خواهد داشت و رفع نخواهد شد.  بویژه اگر اساس آموزش های ابتدائی بر بنیان های غلط گذاشته شده باشد.

10- ما اشرف مخلوقاتیم!

   ارسطو میگوید: "انسان حیوانیست ناطق".  منظور وی اینست که از کلیه جهات انسان و حیوان مشابه یکدیگرند الّا اینکه انسان حرف میزند و حیوان حرف نمیزند.  اگر ارسطوی گرامی ناراحت نشود، حتی این تفاوت نیز وجود ندارد و جه تعداد حیوانات که مثل بلبل حرف میزنند.  در گذشته های دور تفاوت را بر سر شعور میدانستند یعنی انسان دارای شعور است اما جانور خیر.  دکارت از جمله فلاسفه ای بوده که بر این اختلاف صحه گذاشته است.  اما چه کنیم که بسیاری از حقایق کشف شده در سالهای اخیر دقیقاً نشان از وجود شعور در حیوانات دارد و بعضی بر برخی برتری دارند.  بعبارت دیگر، درجاتی از شعور وجود دارد و نه فقط بودن یا نبودن.  به بیان دیگر طیفی از شعور یا خودآگاهی وجود دارد که در یک سر آن تک یاخته ای ها و در انتهای آن انسان قرار دارد.  اما چند نکته بر این واقعیت مترتب است.  یکی اینکه در گذشته ها آزار و اذیت حیوانات رایج بود زیرا فکر میکردند آنها نه شعور دارند و نه احساس، در حالیکه از برخی جهات احساسات آنها بسی فراتر از انسان است.  حبس کردن حیوانات در قفس باغ وحش ها درست مثل این است که موجودات برتری که ممکنست در کرات دیگر باشند باینجا آمده و ما را برای تماشا و خوشآمد خودشان در قفس به معرض تماشا بگذارند.  نکته دوم در همین راستاست یعنی با توجه به تعداد زیاد کرات مشابه زمین که قبلاً فقط حدس زده میشد ولی در سالهای اخیر با تلسکوپ فضائی کپلر که خاص این موضوع طراحی شده کشف گردیده اند، وجود حیات و شاید حیاتی بمراتب پیشرفته تر از ما در جهان غیر ممکن نیست.  نکته دیگر که قبلاً در بحث اخلاق گفنه ایم اینکه صفت "وحشی" بیشتر به انسان میچسبد تا حیوانات.  حیوانات گوشتخوار که میگوئیم درنده اند، تنها غذایشان گوشت است که آنهم وقت گرسنگی سراغش میروند.  در حالیکه نوع انسان به چیزی رحم نکرده و نمیکند.  بگذریم از اینکه از نظر فیزیولوژیک به علفخواران بیشتر شبیه است.  انصاف بدهید کدام خونخوارترند.

11- زیارت اهل قبور!

    روش جاری امروزی برای زیارت درگذشتگان رفتن بر سر مزار است.  اعتقاد بر اینست که روح درگذشته فقط در آنجا حضور شما را درک کرده و احتمالاً سپاسگزار شما هم خواهد شد.  پرسش اینجاست که اگر 10 متر دورتر شوید چه؟ یا 100 متر؟ یا اصلاً در محل زندگی خود باشید و به یاد آن مرحوم بیفتید؟  طبعاً مردم ترجیح میدهند بر سر مزار از او یادی کنند.  چرا؟  چون همانطور که پیشتر گفته ایم انسان مراسم عینی را بر مراسم ذهنی ترجیح میدهند.  اینهمه مجسمه و نقاشی های رنگارنگ در مسیحیت برای تسهیل همین امر است.  قبه و بارگاه و ضریح در دین اسلام نیز متشابهاً برای همین امر است.  زیرا اگر طبق تعریف، فرض را بر این بگیریم که روح یا هر اثر درگذشته خاصیت روان بودن را داشته و قابلیت تحرک را دارد، دیگر چرا در همانجا که نشسته اید یادی از وی نکنید؟  البته این زیارت حضوری ضرری هم ندارد و قصد مخالفت با آنرا نداریم.  ولی در شرایطی مثل امروز که پرهیز از تجمعات توصیه شده، چرا روش جدید را امتحان نکنیم.  ضمن اینکه ایرانیان باستان راه بهتری داشتند و بعوض رفتن سراغ مردگان، سالی یکبار آنها را دعوت به آمدن میکردند.  مراسم چهارشنبه آخر سال یادگاری از آن دوران است.  نیاکان ما با برپا کردن آتش بر بام خانه های خود، روان درگذشتگان خود را راهنمائی میکردند که باند فرود اینجاست.  بدین ترتیب روان مردگان خود را آن شب با بُخور و امثال آن پذیرائی میکردند.  امروزه شکل جهش یافته ای از آن بنام چهارشنبه سوری هنوز انجام میشود.  شاید زیارت آخرین شب جمعه سال نیز برگرفته و امتداد همان رسم باشد.

نتیجه:

   حتی اگر هم نخواهیم در برخی از این افکار تجدید نظر کنیم و زیانبارترین آنها را به دور بریزیم، دستکم بد نیست بدانیم از کجا آمده اند.

  • مرتضی قریب