فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۱
آذر

آلودگی فکری

      آلودگی فکری دست کمی از آلودگی های مادّی که قبلاً درمورد آب و هوا و خاک و بطورکلی محیط زیست و بیوسفر برشمرده بودیم ندارد بلکه از آن وخیمتر است.  مدتهاست که قانون تکامل داروین حرف آخر را میزند و همه روی آن حساب کرده و هنوز میکنند.  باین معنی که جانداران از گیاه و ذرات ریز گرفته تا حیوانات و انسانها همه رو به تکامل و به نوعی بهتر شدن یا سازگاری بهتر با محیط میروند.  اما مشاهدات و ملاحظات جدید مجبورمان میکند کمی شک کرده و قبول کنیم که گویا این قانون نیز مثل سایر قوانین استثنائاتی دارد.  باین معنی که تکامل گاهی میل به پسرفت دارد.  نمونه های آن شاید کم نباشد.

     در گذشته ها، زمزمه فرا رسیدن قرن 21، ایده های بزرگ و اندیشه های شگرف را در ذهن جوانان آن دوران تداعی میکرد.  همه انتظار اختراعات و اکتشافات عجیب بویژه در حوزه ذهن بشر را داشتند.  امروز خوشبختانه بسیاری از آنها تحقق یافته و اینکه هر کس میتواند با هر کس در هر گوشه دنیا ارتباط برقرار سازد حقیقتاً از عجائب است.  اما فکر بشر چه؟  آیا فکر رو به تکامل است؟  آیا ذهن رو به بهتر شدن و کارائی بیشتر دارد؟  یا گاهی هم در جهت عکس سیر میکند؟  دیدن انسان هائی که افکارشان بطور مستمر در جهت قهقرا سیر میکند این ظن را تقویت میکند.  یکی دو تا نیستند که حکم به استثناء کنیم، بلکه تعداد گاهی سر به میلیون و چند ده یا چند صد میلیون میزند.  اینجاست که ملت ها در مسیر پسرفت می افتند.  طوری میشود که معدود کسانی که همرنگ جماعت نیستند گاه بخود نهیب زده که نکند این فکر ماست که اشتباه است چرا که میگویند اکثریت همواره درست فکر میکند.  

     براستی معیار فکر درست چیست؟  چه کسی حق دارد بگوید این درست است و آن نادرست؟  وقتی صحبت از آلودگی است همواره در هر رابطه ای تلقی اینست که جمعیت اندک محصور در اکثریت عظیم را آلودگی بدانیم.  مثلاً یک قطره جوهر در یک لگن آب صاف، آلودگی تلقی میشود.  یا قدری فضله موش در یک کیسه گندم چیزی جز آلودگی نیست.  تلقی عمومی همواره چنین بوده و اصل همواره حول همرنگ جماعت شدن میگردد.  ولی  همیشه اینطور نیست. مثلاً یک قطره ماده گندزدا در یک لگن آب بظاهر صاف اما دارای میکروب دیگر آلودگی نیست بلکه برعکس، این توده عظیم است که آلوده است و قطره کوچک نجات بخش است.  پس معیار واقعی چیست؟  معیار واقعی فقط یک چیز است: منطق!

    منطق چیزیست که حتی خلافکاران هم وقتی پای منطق بمیان آید در باطن تن بدان میدهند، هرچند در ظاهر پذیرا نباشند.  آلودگی فکری از حرکت در خلاف جهت منطق آغاز میگردد و هرچه جلوتر میرود بیشتر در باتلاقی که بوجود آورده گرفتار میشود.  بطوریکه بعد از مدتها، نقطه آغاز و انحراف اولیه گم میشود.  افکار عمومی ناخواسته گرفتار جزئیاتی میشود که اصلاً قرار نبوده بوجود آید.  دانایان زمانه امروز گرفتار بحث و جدل درباره موی زنان میشوند که آستانه گناه از چه تعداد تار مو آغاز میشود.  شبیه بحث استادان فن در قرون وسطی که چند فرشته بر نوک سوزن قادر به رقصند!  یا اینکه زنان نباید وارد استادیوم شوند و یا دوچرخه سوار شوند.  آلودگی فکری همه را از عوام و خواص سرگرم مهملات میسازد که آخرین آن گناه بودن عینک آفتابی بر چشم و آلات موسیقی در دست است!   گاهی هم آلودگی ها از سر ناچاری بوجود میآید.

    امروز چنان شده که تنها درخواست مردم به "آب" و "نان" منحصر شده و تقاضای بیشتری نیست.  اگر این دومقوله محقق شود گوئی بهشت واقع شده.  خواسته هائی چون آزادی های اجتماعی و حق کار و پیشه و مسکن و انواع حق های دیگر بدینگونه در سایه قرار میگیرد.  این خواسته های متعالی معمولاً در جامعه ای مطرح میگردد که آب و نان و حق حیات برسمیت شناخته شده باشد.  پس شاید برای مطرح نشدن خواسته های جدی تر، باید مردم را کماکان به همان آب و نان سرگرم کرد.  در این شرایط منطق رنگ میبازد. آب نیست زیرا میگویند صرف کشاورزی به نیت خودکفائی و صادرات است.  اما صادرات کشاورزی همه برگشت میخورد چون مسموم است.  آیا در بازگشت، معدوم میشود یا بخورد ملت داده میشود؟  نمیدانیم.  اما چرا اینهمه سم؟  مگر این وزارت خانه های رنگارنگ کشاورزی نظارتی ندارند؟  نخل های خوزستان خشک شده یا از بی آبی کنده و صادر میشود.  صدالبته آنها هم مرجوع میشود.  آنها که آب خورده اند چرا خشک شدند؟  از آب شور.  زیرا سد گتوند روی گنبد نمکی است.  آیا درس گرفته اند و آخرین شاهکار است؟  خیر.  سد دیگری درگچساران در حال ساخت است و دقیقاً بر تپه های گچی، منطقه ای که به "گچ" ساران موسوم است.  احتمالاً سدهای مشابهی هم مثل نقل و نبات در دست ساخت باشد.  چرا؟ تا رودخانه ها و دریاچه ها همگی از حیز انتفاع خارج گردد.  چرا؟  چون منفعت دوگانه دارد.  از سوئی تکنوکراتهای بیکار به سد سازی مشغول میشوند زیرا نمیتوانند مانند خواص مستقیماً دست در جیب مردم کرده از ردیف های من درآوردی بودجه ارتزاق کنند.  عمران بهترین دستآویز خداپسندانه است.  منفعت دیگر در قالب همان نقشه بزرگ و مخفیانه است تا آینده سرزمینی بنام ایران بکلی نابود شود.  نه شعار است، نه گمانه زنی و نه تئوری توطئه بلکه حقیقتیست وحشتناک.  این نقشه مدتیست که در حال اجراست و پشتوانه آن باز عمل خداپسندانه دیگریست: افزایش جمعیت!  نه تنها حال بلکه آینده این سرزمین نیز باید نابود شود.  با کنار هم قرار گرفتن همه جزئیات این پازل، قرار است سرزمین سوخته و بی آب و علفی بوجود آید با مردمانی گرسنه و تشنه و در حال فرار به افغانستان و پاکستان، یا جنوب و شمال، یا بهتر از همه به غرب.  شاید بخشی از هدف هم همین یعنی ضربه ای به غرب باشد.  حتی اگر همین امروز هم خرابکاری ها متوقف و جمعیت در همین سطح فعلی هم ثابت بماند، متأسفانه مدتهاست که کار دیگر از کار گذشته است.  وخیم است و بسمت وخیمتر شدن میرود.  این نقشه بی شک همدستان زیادی در داخل و خارج دارد.  اخیراً یکی از کارشناسان باصطلاح خبره مقیم خارج میگفت اگر سراغ دامنه های زاگرس برویم تا 100 میلیون را هم میتوانیم آب بدهیم! یا از فرط نادانیست یا یکی از همکاران همان نقشه بزرگ.

    روز و روزگاری ملاک قدرت یک سرزمین در تعداد نفوس آن بود، اما امروز ثروت و پیشرفت دیگر ربطی به کمیّت آدمها ندارد بلکه تابع قدرت و کیفیت فکری آنهاست.  مدتهاست چنین رابطه ای منسوخ شده ولی مسئولین عقب مانده هنوز قدرت را در تولید مثل حیوانی میپندارند.  چرا که آنرا در جهت تحقق نقشه بزرگ مفید میدانند.  جمعی از عقلا این نظر را تکرار میکنند که جمعیت پیر میشود.  خوب بشود چه میشود؟  از ترس عقرب به مار غاشیه باید پناه برد؟  یکی از عواقب آلودگی فکری، بسر بردن در قرون ماضی است.  امروزه قدرت فکری مهمتر از نیروی یدی است.  اتفاقاً افراد پیر و بازنشسته (ترجیحاً با پیشینه علمی) در قله پختگی فکری خود هستند. که نجات بخش واقعی ما فکر است.  فکری درست و روزآمد.  کارهای یدی به ماشین آلات و بزودی به روبات ها سپرده میشود.  قدرت و ثروت ملل در گرو قدرت فکر است.  بعد قرنها سعی و خطا، چگونه این منطق درک نمیشود؟ نمیدانیم.  از عقلا و دانشگاهیان حتی نجوائی شنیده نمیشود.  گوئی در خوابند.  شاید هم به نوشته مرحوم دشتی "عقلا بر خلاف عقل!".

    بنظر میرسد با یک اضمحلال فکری در سطحی همه جانبه روبرو هستیم.  توگوئی نوعی آلودگی یا میکروب حوزه وسیعی از فکر ها را آلوده ساخته.  آیا شروع آن از 40 سال پیش بوده؟  یا اینکه بذرهای آن از سالیانی بسیار دور در فکر جامعه کاشته شده؟  آیا میتوان تاریخی برای پاشیدن این بذرهای مسموم قائل شد؟  از چه زمانی آلودگی تکثیر شد؟  میدانیم تحولات، بطئی صورت گرفته و میگیرد ولی با بازگشت مرحله به مرحله به عقب شاید نقطه عطفی آشکار شود.  یک گسست فرهنگی حدود 1400 سال پیش اتفاق افتاد.  آیا اگر اتفاق نمی افتاد، وضع ما بدین گونه بود؟  آیا یک دست شدن دیدگاه های فرهنگی ما با ملل عرب، سرنوشت مشابه برای ما رقم زده؟  مصر نیز از سرزمین هائی بوده که سرنوشتی مشابه ما پیدا کرده است.  آنها نیزعرب نبودند ولی اکنون کاملاً، و بسیار بیشتر از ما، عربیزه شده اند.  ثروت عمده آنان از راه توریسم است.  اما این همه جهانگرد و ثروتی که با خود به مصر میبرند آیا برای دیدن الازهر است؟  یا برای دیدن تمدن شگفت انگیز باستانی فراموش شده آنان است؟  آیا طی تاریخ این پیشرفت بوده است یا پسرفت؟

    اگر در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، آلودگی فکری در لایه های پنهان جامعه مخفی بوده، امروز بصورت باز و عریان و در حجمی نجومی و غیر قابل تصور بازتولید شده و در تمام شئون جامعه پمپاژ میشود.  جای سالمی در امان نمانده که فکر شود مثلاً در حوزه کوچکی هنوز منطق برقرار باشد.   بعنوان مثال نمونه های مهم آن ارائه میشود.  روال کلی از اعصار گذشته تاکنون بر این بوده که جنگ منفور است بطوریکه حتی جنگ طلبان حرفه ای ادعا میکردند هدفشان صلح است.  اما ناگهان در مقطعی جنگ نعمت تلقی میشود و عجیب تر آنکه دانایان و عقلای حاضر در صحنه یکصدا سر تکان داده و تأیید و تمجید کرده و متعاقباً مردمی هم که تقلید گر رفتار فرادستان هستند به تحسین آن میپردازند.  توگوئی خرابی و ویرانی نعمت است.  اما ناگهان ورق برگشته و دفعتاً، بی هیچ گفتگو، سازندگی اصل میشود و همه آنها که تا دیروز مؤید جنگ و ویرانی بودند امروز موافق ضد آن یعنی سازندگی میشوند.  آب از آب تکان نمیخورد و پرسشی در نمیگیرد که آن قبلی چه بود و این چیست؟  شاید بطور ایزوله اینجا و آنجا بحث هائی درگیرد ولی در عمق جامعه منتشر نمیشود و فکر ها را بخود جلب نمیکند.  چه بود؟ چرا شد؟ چگونه تمام شد؟ بحثی نشد.

    ناگهان کاشف بعمل میآید که استوانه چرخنده ای میچرخد و یک بحران جدید در امر هسته ای آغاز میشود.  اهل فن میدانند که غلظت بالا فقط به نیت دستیابی به یک چیز است اما عقلا میگویند ساخت و کاربرد آن یک چیز، ممنوع و بلکه حرام است.  فی الواقع فکر کردن به آن ممنوع است چه رسد ساخت و بهره برداری.  موضوع این نیست که اصولاً آن چیز خوبست یا بد، بلکه موضوع اینست که منطق در اینجا لنگ میزند.  آیا تحریم های بین المللی و تبعات سخت مالی که متوجه مردم بیخبر از همه جاست باید برای موضوعی که حرام است صرف شود؟  نه توجیهی در خارج و نه توجیهی در داخل.  بدنبال تحریم ها عقلا به جنب و جوش افتاده و ناگهان اعلام میشود که همه تحریم ها ورق پاره است.  اصلاً تحریم نعمت است و باعث شکوفائی و رشد صنعت میگردد.  پس منطقاً باید از آن استقبال کرده و به حجم تحریم ها دامن زد.  ولی با کمال تعجب عقلای دیگری پیدا شده خود را به در و دیوار میزنند تا آن را رفع کنند.  معلوم نمیشود که نعمت است یا زحمت است؟  در محیط آکادمیک رسم است که هر مسأله ای صورتی دارد و یک روش حل.  اما اینجا نه صورت مسأله روشن است و نه روش حل آن مشهود است.  توگوئی هرچه پیش آید خوش آید.  میلیونها فکر در داخل و خارج درگیر رفع تحریم ها میشود.  تحریم هائی که اصلاً معلوم نیست برای چه بوجود آمده؟  در آخرین پرده که در حال اجراست، همانها که در صدد آتش زدن موافقت قبلی بودند اینبار به آب و آتش میزنند تا وثیقه ای محکم بگیرند هرگز لغو نشود!  اما همه این محرومیت ها گویا برای ساختن چیزیست که اصلاً قرار نیست ساخته شود چه رسد بکار رود.  پس این همه رفت و آمد ها و بار مالی سنگینی که بردوش مردم است برای چیست؟  اینهمه ضد و نقیض ها از کجا آب میخورد؟  ظریفی میگفت خودمان انتخاب کرده ایم!  اما کجا و چگونه معلوم نیست.  

    نمونه های این سردرگمی و تضادهای منطقی که به آلودگی فکری موسوم است بسیار زیاد میباشد.  تلاش فزاینده ای برای خروج معلمان از صحنه صورت میگیرد تا با جایگزین کردن طلاب، هدف دوگانه ای تأمین شود.  هم طلاب به نان و نوائی اضافی خواهند رسید و هم تحقق نقشه بزرگ جلو میافتد.  برای نابودی آینده یک ملت چه چیزی بهتر و قطعی تر از نابودی فکر کودکان معصوم و بیرون انداختن عقل و بار کردن خرافات بجای آن.  از آن سو، تلاش هائی که در آوردن ویروس کرونا شد و نحوه کنترل آن و دست آخر داستانهای واکسن و ضد و نقیض گوئی های آن را همه دیدند.  طرز فکر جامعه را چنان پیچانده اند و این تصور را ایجاد کرده اند که بودجه دولت از اموال دولت است، حال آنکه این پول خود مردم است که زیر نام بودجه دولت به سیاه چاله هائی ریخته میشود که هرگز پرشدنی نیست.  تلاش های مجدانه ای برای خشکاندن آب های سطحی و زیر سطحی و سپس تلاش های مذبوحانه و دادن نسخه های انحرافی برای درمان آن.  توگوئی از سر بیکاری باید مشکلاتی آفرید و بعد برای رفع آن تولید کار کرد.  اما روانشناس میگوید از سر بیماری و نه بیکاری.  در اسطوره ها نقل است که زئوس برای مجازات یکی از تیتانها، گناهکار را مکلف کرد که همه روزه سنگ بزرگی را غلتانده به بالای کوه برده و ناگهان آزاد ساخته غلتیده به پائین برگردد.  کار از سر نو و دوباره و دوباره تا پایان جهان.  آنان که به جبر معتقدند میگویند محتمل است ما نیز دچار نوعی نفرین شبیه این شده ایم و زندگی آکنده از انواع دوباره کاری ها شده و عمر گرانمایه و انرژی باید دائماً صرف جریمه گناهانی که نمیدانیم چیست شود.  

نتیجه آنکه

    آلودگی فکری و مضامین اشتباه چنان جسم و جان جامعه را فرا گرفته که گوئی مانند یک قفس نامرئی بر همه چیز مسلط است.  چون همه در این زندان محبوسند، کسی تصور آنچه در بیرون است را ندارد.  آیا رخنه در این زندان میسر است؟  آیا فرار ممکن است؟  آیا بقول مولانا باید با تیشه سوراخی به بیرون ایجاد کرده فرار کرد؟

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان                     چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بنظر ما امروز این تیشه، تیشه عقل و معرفت است.  باطل السحر جادوی جهل و خرافات تیشه منطق است.  یادمان باشد، وخیم تر از آلودگی های مادّی، آلودگی های فکریست که مادر همه آلودگی های عالم است.  اما چطور میتوان آلودگی های فکری را زدود و منطق را حاکم کرد؟  ضمن زدودن، البته لازمست منشاء آن نیز معلوم گردد تا درمان موفق از کار در آید.  بنظر میرسد سرچشمه های آن عمیقتر از چیزیست که تصور میکنیم.  آیا در یک جمع کوچک یا یک کلاس درس میتوان به حل آن پرداخته نوری از امید ایجاد کرد؟  شاید بتوان اما این جرقه تا بخواهد در کل جامعه بگیرد ممکنست هزار سال طول بکشد.  پس تنها راه میماند در دست گرفتن کل سیستم آموزشی و رسانه ای کشور.  در کوتاه مدت فقط همین راه حل جوابگوست.  اما چطور چنین چیزی ممکن باشد؟  در سیستمی از صدر تا ذیل فاسد، یگانه راه معزول کردن سران است که اگر سران فاسد نباشند جامعه فاسد نخواهد شد.  بعبارتی، اگر سران فاسد باشند، جامعه قطعاً فاسد خواهد شد.  فساد همواره از رأس آغاز میشود.  اخلاق نیک فردی و ترویج نیکی در سطح شخصی، هرچند مفید است ولی جامعه را تغییر نخواهد داد.  مانند آنست که با بیل کوهی را جابجا کرد.  آیا به بیدار شدن عقلا از خواب امیدی میتوان بست؟  

 

  • مرتضی قریب
۱۹
آذر

منشاء آلودگی ها

     در این ایام مسأله حیاتی و بسیار مهمی بنام گرم شدن کره زمین در سطح جهانی مطرح شده که افکار بسیاری را بخود جلب و مشغول داشته است.  اهمیت موضوع از آن جهت است که اگر افزایش متوسط 1.5 درجه ای فعلی به 2 رسیده و تجاوز کند، بیم آن میرود که سیاره ما نیز چون زهره متحمل یک فرآیند بازگشت ناپذیر بسمت گرمتر شدن و نهایتاً خالی از حیات شدن برود.  متأسفانه فکر های اندکی متوجه وخامت موضوع است و عامه، چون گذشته، بکار خود سرگرمند. 

     اما مسأله دیگری که اهمیت آن از موضوع فوق کمتر نیست، اگر بیشتر نباشد، موضوع آلودگی تدریجی کل (دقت کنید کل) کره زمین است.  این تدریج از یکصد سال پیش بدینسو رشد تصاعدی بخود گرفته و بعید نیست پیش از آنکه بر اثر گرمایش کره زمین، حیات نابود شود، آلودگی پیش دستی کرده کار را تمام کند.  یکی از بحث های مهم این روزها، مسأله آلودگی است.  البته یک آلودگی فکری نیز هست که آن نیز، دستکم برای ما، اهمیتش از آلودگی مادّی کمتر نیست و جا دارد در آینده بدان نیز پرداخته شود.

    بحث رایج در رسانه های داخلی و خارجی همه حول و حوش انواع آلودگی دور میزند.  آلودگی هوا که خود سرچشمه از سوخت های فسیلی دارد یا گرد و غبار ناشی از بیابان زائی و یا ذرات ریز پلاستیک شناور در هوا.  آلودگی آب هست که آن نیز ناشی از عوامل مختلف است.  ناشی از سموم شیمیائی و انواع آفت کش ها که سرانجام همه به دریا ختم میشود.  ناشی از فاضلاب های خانگی و صنعتی حاوی هزاران نوع مواد شیمیائی مضر و انواع میکروب ها.  ناشی از پلاستیک ها که بدترین در نوع خود میباشد زیرا بسادگی در طبیعت هضم نشده و وارد زنجیره غذائی و حیاتی ما و سایر جانداران شده است.  آلودگی خاک که آن نیز چه از بابت مواد شیمیائی مورد مصرف در کشاورزی و چه از بابت اکتشاف و بهره برداری های نفتی و چه سایر معادن و استفاده های صرفاً سودجویانه و طبیعت ستیز وجود دارد. 

    میگویند زمین از این همه آلودگی در رنج است.  حتی میگویند زمین در خطر است.  زمین در خطر انقراض است.  آیا واقعاً در خطر است؟ آیا زمین در معرض انقراض است؟  کدام رنج؟!  چرا ما مشکلات خود را گردن دیگران میاندازیم؟  چرا مشکل خود را مشکل زمین میگوئیم؟  مگر زمین با ما سخن گفته که مثلاً اظهار ناراحتی کرده باشد؟  حقیقت اینست که همه اینها فرافکنی است.  عادت کرده ایم به پراکنده گوئی و حرف های بی پایه و اساس گفتن.  کجا زمین در خطر است؟  زمین میلیاردها سال زندگی کرده و همچنان زندگی خواهد کرد.  این ما انسان های مستأصل و بیچاره هستیم که در خطریم!  البته سایر حیوانات زبان بسته نیز به پای ما در حال قربانی شدن هستند.  حتی اگر روزی نسل حیات از بستر زمین زدوده شود، باز هم زمین به زمین بودن خود ادامه خواهد داد، حتی اگر وضعیتی چون خواهر خود ناهید اختیار کند.  

    لذا همه این داد و فریادها بابت آلودگی زمین برای آلودگی خودمان و در خطر قرار گرفتن آینده خودمان است.  آلودگی زمین چیست؟  واقعیت اینست (بازهم باتکای اصول بقا) که همه چیز در درون و بر رخسار این سیاره ثابت است؛ نه چیزی اضافه میشود و نه چیزی کم میشود ( از مقدار جزئی سقوط شهاب سنگ ها صرفنظر کنید).  پس صحبت از آلودگی برای چیست؟  واقعیت دوم اینست که کره زمین حاوی مقادیری عناصر مختلف بوده و اغلب بصورت ترکیباتی از این عناصر توده زمین را تشکیل میدهد.  چه انسان بر بستر این سیاره میبود یا نمیبود، چه حتی اگر حیات بر سطح این کره خاکی بوجود میآمد یا نمیآمد، در هر حال بطور طبیعی در طول زمان عناصر دستخوش کنش و واکنش با یک دیگر میشوند و ترکیبات گوناگون بوجود آورده یا بصورتی دیگر متحول میشوند.  درست همان رفتاری که بر سایر سیارات فاقد حیات منظومه خورشیدی رفته است.  

    منتها تنها تفاوتی که وجود دارد، واقعیت وجودی انسان و دخل و تصرفات وی بر بستر زمین است.  حتی بسیار بسیار پیشتر از آنکه انسانی بوجود آید، کسان دیگری بوده که این دخل و تصرفات را انجام داده اند.  مثلاً چه کسانی؟  شواهد زمینشناسی حاکی از وجود موجودات ذره بینی در دریاهای چند میلیارد سال پیش کره زمین است که با جذب گاز کربنیک و تولید اکسیژن صحنه را برای ظهور موجودات بعدی آماده ساختند.  از نقطه نظر ما آدمیان این دخالت خوبی بوده زیرا به نفع موجودیت ما بوده!  طُرفه انکه امروز ما انسانها در حال انجام عمل عکس و به زیان موجودیت خود هستیم یعنی مصرف اکسیژن و سوخت های کربنی یامفت (زیرا در تولید انها نقشی نداشتیم) و تبدیل به انواع گازهای کربن و ایجاد آلودگی و البته گرمایش زمین.  از این نظر، تفاوتی نیست و ما هم بخشی از موجودات دست اندر کار زمین هستیم.

    اگر از کره زمین سوأل کنیم، برای او هیچ فرقی نمیکند و بین آن موجودات ذره بینی مفید و این انسان های دوپای مضر هیچ تفاوتی نمیبیند و همه به نوعی سرگرم کار خود اند.  منتها ما انسانها چون خود را صاحب عقل میدانیم، انجام اقداماتی در جهت زیان به خانه خود و تخریب آن با عقل و معرفت ادعائی منافات دارد.  این رویه جاری باید تغییر کند.

    اکنون مجدد بازمیگردیم به طرح پرسش اولیه که این آلودگی ها چیست؟  در پاسخ باید گفت با توجه به بحث قبلی یعنی بقای مادّه، چیزی بنام آلودگی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد!  آنچه حقیقتاً وجود دارد، پراکندگی است.  میلیونها سال طول کشیده تا کربن جوّ زمین در درختان و بدن جانوران دیرین انباشت شده و در اعماق زمین به سوخت های کربنی تبدیل گردید.  این پروسه نه برای ما و نه برای هیچ موجود دیگری بوده.  متشابهاً افزایش غلظت اکسیژن جوّ زمین نه بخاطر ما و نه بخاطر هیچ تنابنده دیگری صورت پذیرفته.  طبیعت عمل خود را میکند و جمع شدن مواد در یکجا و پراکنده شدن آنها در جای دیگر فقط در سایه قوانین طبیعی صورت گرفته و صورت خواهد گرفت.  پس نقش ما انسانها کجای این صحنه است؟  در گذشته های دور انسان نیز همچون سایر جانداران برای بقای خود دخل و تصرفات خود را در طبیعت پیرامون خود داشت.  منتها چندان چشمگیر نبود چه به لحاظ تکنیک چه به لحاظ جمعیت.  اما امروزه انسان با دانش وسیع خود، و البته جمعیتی عظیم، دست اندازی های او سبب تشتت با آهنگی سریع و در پهنه ای وسیع میشود.  سوخت های کربنی اکنون بصورت گاز مجدد به هوا بازگشت میکند.  بخشی از آن بصورت لاستیک و پلاستیک و محصولات پتروشیمی درآمده در زمین و هوا و دریا پراکنده میشود.  معادن، استخراج و بصورت مصنوعات ساخته شده بر پهنه زمین پخش میشود.  همه چیز در کلیت خود بصورت بی نظمی در میآید.  در اصطلاح علمی "آنتروپی" کل رو به افزایش است.  علیرغم اینکه برخی جاها نظمی شکل میگیرد اما بی نظمی در کلیت خود رو به افزایش بوده و در این یکصد سال اخیر بصورت تصاعدی رو به ازدیاد است مگر فکری به حال آن شود.  در واقع فکری که میکنیم بحال خود است نه کره زمین. نکته اینجاست حرکت در جهت عکس یعنی کاهش آنتروپی هزینه بیشتری دارد.  کار درست آنست که دانسته در صدد افزایش آن نباشیم.

     چه باید کرد؟  اولین گام، محدود کردن رشد جمعیت است چه اینکه زمین محدود ما قادر به پشتیبانی از چنین جمعیتی نیست.  ضمن اینکه تبعات ناشی از مصرف آنها نیز خانمان برانداز است.  آگاهان از رشد پایدار سخن میگویند یعنی رودخانه ها، تالاب ها، دریاچه ها، جنگل ها، دشت های سرسبز و هرآنچه میراث طبیعی هست باید حفظ شود.  تولید مثل را حیوانات بهتر بلدند.  دوم حرکت بسمت سبز کردن صنعت است و کاهش هر چه بیشتر رد پای کربن در محیط زیست.  سوم، مقرر کردن بهای واقعی آب و هواست که امروز تولید کنندگان صنعتی رایگان مصرف میکنند.  مداخله در آب و هوای پاک باید با جریمه روبرو شود.  چهارم حفظ حقوق آیندگان است که ما حق نداریم آنرا ضایع کنیم.  از بین بردن جنگل ها و تخریب محیط زیست و خشکاندن دریاچه ها و رودخانه ها برای مصرف فعلی، جنایتی در حق آیندگان است.  

     وظیفه ما؟  یک راه اینست که به همین راهی که میرویم ادامه دهیم.  یعنی مرتب انتقاد کنیم و جلسات و سمینارها برپا کنیم و کماکان شاهد باشیم آب از آب تکان نمیخورد.  اما راه دیگر و راه اساسی این است که مسئولین نادان و جنایتکار را بیکباره عزل و انسان های دانا و با شعور را نصب کنیم.  بدین گونه یکباره همه چیز در جای درست خود قرار میگیرد و هرکس بکاری که  سود جمعی در آنست پرداخته و وقت و انرژی بسیاری صرفه جوئی میشود.  در این زمانه، علم و سیاست درهم تنیده است و نمیتوان به بهانه عدم دخالت در سیاست، منفعلانه ناظر تخریب خانه و کاشانه خود بود.  نمیتوان ناظر بیطرف باقی ماند تا محیط زندگی ما فدای هوی و هوس تصمیم سازان بی هنر سودجو شود.  از آن بالاتر، آینده نسل های آتی نابود شود.  و از همه بالاتر سرزمین پدری دستخوش فرایندهای یکطرفه در جهت بیابان شدن دائمی و گسترش فقر و مهاجرت های میلیونی گردد.

  • مرتضی قریب
۱۱
آذر

چند نکته درباره قوانین بقا

     پیرو مطلب قبلی که در آن به نبود درک قوانین بقا نزد رهبران کشورهای در حال توسعه اشاره شده بود، سوء تفاهمی بوجود آمد و این تصور که جای قوانین بقا در کتابهای فیزیک و شیمی است و ربطی به اداره زندگی ندارد!  حال آنکه آنچه هم در کتب درسی است برای زندگی و پیشرفت در طرز زندگی میباشد.  اگر ما این نگرش را در مدارس و دانشگاه ها اشاعه نداه ایم آن دیگر مشکل ما معلمین میباشد و نه قوانین بقا.  آموزش پذیران در این سیستم مفلوج طوری تربیت شده اند که گوئی کتب درسی برای حفظ کردن و امتحان دادن است و نه نقشی برای ارتقای زندگی.  

    مشکل کشورهای در حال توسعه در درک اصول اساسی است که رهبران آن یا نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند.  شاید هم میفهمند ولی مثل لوئی پانزدهم  اعتقاد دارند " بعد من دنیا را سیل ببرد!" کنایه از اینکه کاری بکار بعد خود ندارند و اینکه آینده هرچه خواهد شد بگذار بشود.  اصول بقا یکسری اصول اساسی است که بعید است مسئولین ندانند چه اینکه امروزه حتی یک دانش آموز معمولی نیز بطور حسی از آنها آگاه است.  دستکم تردیدی نداریم که مسئولین رده بالا آنرا در حوزه پول  بهتر از هر کس دیگر میدانند.  لذا ما هم آنرا با زبان پول بیان میکنیم:

تغییرات زمانی  =  (هزینه ها)   -   (درآمد ها)

    طبعاً برای سردمداران، سمت راست معادله همواره مثبت است و با شیب دائم التزایدی بالا میرود.  معادله فوق نمونه ای از قوانین بقاست.  میگوید که مجموع درآمدها، چه حقوق و مزایا، چه حق و حساب ها و انواع مختلف حق ها و پول هائی که اینجا یا آنجا بحساب شما ریخته اند منهای هزینه هائی که پرداخته اید و واقعاً از جیب شما پرداخت شده برابر است با مانده حساب شما در یک بازه مشخص زمانی مثلاً یک سال.  برای آنها که زیر خط فقرند معمولاً منفی و برای کارمندان عادی دولت معمولاً در حد صفر، و برای خودی ها و نورچشمی ها و آنها که نام نمیتوان برد بطور نجومی مثبت است.  

    همین معادله متشابهاً درباره موجودی آب یک مملکت صادق است.  جمله اول، تولید، یعنی مجموع نزولات جوی اعم از برف و باران است.  جمله دوم که منفی است، مصرف، یعنی مجموع برداشت از آبهای سطحی و زیرزمینی بقصد مصرف چه در کشاورزی، صنعت، شهری و هر جای دیگر است.  سمت راست تساوی تغییر است که سالهاست که برای کشور ما منفیست و هیچ گوشی بدهکار نیست.  شاید یک دلیل آن این باشد که پائین رفتن سطح آب چاه های زیرزمینی را همگان نمیبینند، گو اینکه مصادر امور حتماً مطلع هستند.  چند سالیست که ذخیره آب سدها نیز مرتب کاسته میشود و این البته دیده میشود و نیز فرونشست زمین.  لذا ماوراء هرگونه شک و شبهه ای: 

بالانس معادله آب در کشور ما منفی است!!

    چرا چنین است؟  مهمترین و اصلی ترین دلیل آن افزایش مصرف (هزینه ها) است در حالیکه تولید ثابت است.  آیا مردم آب بیشتری مینوشند؟  خیر.  مصرف کنندگان یعنی جمعیت آدمها زیاد شده است.  چرا چنین شده؟  زیرا نظام تنظیم خانواده نه تنها سالهاست رها شده بلکه برعکس بر طبل انفجار جمعیت، همانطور که پیشتر گفتیم، بی خردانه میکوبند.  چه اینکه اگر جمعیت ایران در همان محدوده 20 تا 30 میلیون تعادلی خود میماند، هیچکدام از این خشک شدن رودخانه ها و دریاچه ها و فرو نشست ها و تخریب محیط زیست و تخریب زندگی کشاورزان و ورشکستگی کارخانه ها و بویژه آنها که وابسته به آب هستند و خیلی خیلی دیگر عوارض مشهود و پنهان را نمیداشتیم.  مردم ثروتمندتر هم میشدند.  با وجود یک حاشیه امن بزرگ، هرگونه خشکسالی هم از سر گذرانده میشد.  و بالاتر از همه، آینده کشور نابود نمیشد.  با نظام غلطی که در پیش گرفته شده اگر از این بدتر نشود جای تعجب است.

   آیا این به معنی مخالفت با فرزند آوریست؟  ابداً.  بلکه اگر خانواده ها به 2 فرزند بطور متوسط اکتفا میکردند،  مثل همین رویه ای که اکنون اکثر خانواده ها رعایت کرده و میکنند، هیچگاه چنین فلاکتی دامنگیر مملکت باستانی ایران نمیشد.  همواره جمعیت کم را میتوان به ازدیاد تشویق کرد اما زیاد را ابداً نمیتوان کاری کرد که ما و نسل های متوالی بعد ما باید خسارت و بدبختی حاصل از نتایج تصمیمات خانمانسوز عده ای قصیر العقل را تا دنیا دنیاست بپردازند.  متأسفانه، از دسترس خارج ساختن وسایل تنظیم خانواده بیماری ایدز را هم شایع و مشکل را مضاعف ساخته است.

    کارشناسان تلویزیونی نیز با مشاوره های اشتباه، نادانسته به این اشتباه دامن میزنند.  ادعا میکنند با اصلاح مصرف میتوان بر مشکل غلبه کرد.  بله راست میگویند.  گیرم با اصلاح مصرف چهار یا پنج سال با صرفه جوئی دوام آوردیم.  اما در سال پنجم که چند میلیونی جمعیت اضافه شده و مصرف بالا رفته میخواهید چه کنید؟  مگر صرقه جوئی فقط در آب خوردن یا شستشوست؟  مگر کشاورزی و صنعت برای آدمها نیست؟  مگر قرار نیست رودخانه ها آب جاری داشته باشند؟  مگر قرار نیست دشتها سرسبز باشند؟  آخر این چه توصیه ایست که میکنید؟  اگر دانسته میگوئید شما هم با مرتکبین این امر در یک کاسه اید.  اگر دهان باز میکنید، دستکم بخواهید جمعیت در همین سطح متوقف شود. 

    عده ای هم با تقلید از رسانه های خارجی، تقصیر را گردن تغییر اقلیم میاندازند.  توگوئی ما خودمان ابداً نقشی نداریم.  میگویند بخاطر گرم شدن زمین است!  اما گرمایش زمین به سبب چیست؟  مصرف زیاد کربن و رهائی در جوّ.  این یکی بخاطر چیست؟  طبعاً بخاطر تعداد زیاد مصرف کنندگان یعنی جمعیت زیاد!  یعنی برمیگردیم بهمان نقطه اول.  میگویند ماشین ها برقی شود.  ماشین که هیچ، اگر از همین فردا همه چیز انرژی سبز شود، در خوش خیالی ترین حالت، جمعیت دنیا همین که هست میماند.  گرمایش ممکنست جلوگیری شود اما آب چه؟!!

    در دنیای ما برای هر چیزی حدی وجود دارد و این را باید در مغز آنان که مسئولیتی دارند بنوعی کاشت.  برای خوراک بیشتر باید زمینهای بیشتری را بدان تخصیص داد.  در برزیل، بی خرد دیگری مشغول پاک تراشی جنگل های آمازون است تا سویا بکارد و دامداری کرده گوشت صادر کند.  چرا؟  برای اینکه صرف میکند و سود دارد.  چرا؟  چون جمعیت دایم التزاید احتیاج به غذا دارد و سود مطمئن در همین کار است که جنگل های یامفت را تراشیده و رانت خواران دوست و آشنا را به کام دل رسانید.  اگر جمعیت دنیا این رشد فزاینده را نمیداشت آیا او چنین زحمتی را متقبل میشد؟  خیر زیرا بازاری برای آن وجود نمیداشت و صرفه اقتصادی وجود نمیداشت.  از بین رفتن ریه دنیا نه تنها ما را در اینسوی دنیا بلکه کل کره ارض را متأثر و تغییر اقلیم را شدیدتر میسازد.  جهان تفاوت بسیار کرده و نسبت به 100 سال پیش بسیار کوچکتر شده!.  ای کاش رهبران جهان را بطوراجبار در این کنفرانس اقلیمی اخیر جمع کرده و قوانین بقا و سایر اصول به آنان چون شاگرد تعلیم داده میشد.

    نه تنها در سطح جهانی، بلکه در سطح ملی نیز آنچه فقدان آن احساس میشود یک نظام سالم آموزش است.  نظامی که بجای خرافات، از ابتدا مباحث زندگی در شرایط نوین به کودکان و خردسالان تعلیم داده شود.  البته که صرفه جوئی مهم است و حتماً باید در لیست آموزش های حیاتی قرار گیرد.  منتها در شرایط درست تعادلی و نه مثلاً وقتی لوله اصلی آب ترکیده و آب هدر میرود، پدر خانواده بی خیال در دست شستن امساک میکند و با آب قلیل دست نماز میگیرد.  باید رتبه بزرگی مشکلات در قیاس با یکدیگر فهم شود. 

    نتیجه آنکه، شکل گیری علوم و فنون همه بر مبنای قوانین بقاست، منتها هرکدام در رابطه با سوژه خودش.  معادله ای که در بالا نوشته شد در اغلب موارد معادله ای حاوی انتگرال و دیفرانسیل در کلی ترین حالت تابع زمان و مکان و سایر مختصات خاص سوژه است.  اگر این معادله در همه شئون زندگی ما درست از آب درآمده، و از جرم گِل سیاه تا اوج زُحل کارآمد بوده، بعید است درباره آب نادرست بوده و مجبور به توسل به ماوراءالطبیعه شویم.  لذا در اینجا، مثل هرجای دیگر، فقط دانش کارساز است و نمیشود خرابکاری های خود را ریاکارانه بگردن آسمان انداخت.  حقیقتی که نباید کتمان کرد اینکه موجودی کل آب شیرین کره زمین ثابت است و اگر همان شیوه ای را که در ایستگاه فضائی اجرا میشود بتوان بر بستر زمین اجرا کرد، کمبود آب تا حد زیادی مرتفع میشود.  اما کاریست بغایت دشوار و پرهزینه و مکروه که فاضلاب را بایست صاف کرده دوباره خورد.  حتی تعریق بدن نیز باید بازیافت و دوباره مصرف شود.  پس بهتر است به توصیه های پیشین بازگردیم.  آیا چنین روزی فرا میرسد؟

  • مرتضی قریب
۰۵
آذر

آب و محیط زیست

چکیده

سالهاست که آب به یک معضل اساسی در ایران تبدیل شده.  نبود بینش علمی درباره قوانین بقا بین

گردانندگان کشور ما را بدینجا کشانده و بزودی به بحرانی بزرگ منجر میشود.  تبلیغ برای افزایش

جمعیت، بدین معضل انجامیده و قرار است از اینهم بدتر شود.  ادامه سیاست های جاری بزودی کشور

را وارد پروسه ای بدون بازگشت و فاجعه بار سوق خواهد داد.  عدم دخالت و مشارکت دانایان آینده

ای تاریک را پیش رو میگذارد.

   این روزها بحث داغی در کشور بر سر بی آبی و عواقب آن برپاست.  در مقیاسی بزرگتر همین مسأله در سایر کشورها بویژه در کشورهای پرجمعیت برقرار است.  اخیراً کنفرانسی جهانی درباره گرم شدن زمین جریان داشت که اقدام جمعی و عاجل همه کشورها را طلبیده و آینده وخیم پیش روی کره زمین را بار دیگر به تماشای نمایندگان شرکت کننده گذاشت.  اما چه فایده که گوش شنوائی وجود ندارد و رهبران برخی از کشورها متأسفانه برای سود کوتاه مدت حاضرند آینده خود و دیگران را به خطر اندازند.  امروز بیش از هر زمان دیگر سطح دانش آکادمیک و بینش عمومی این رهبران اهمیت ویژه یافته است زیرا فقدان درک اینان که در رهبری قرار گرفته اند نه تنها برای مردم تحت رهبری خودشان زیان بار است بلکه امروزه به دلیل 3 پدیده مهم هر تصمیم نادرستی که گرفته شود سراسر کره ارض را تحت تأثیر قرار میدهد.  این 3 پدیده اساسی عبارتند از : جمعیت، مصرف، تکنولوژی

    جالب اینکه هر سه پدیده پا به پای هم در حال افزایش بوده و مجموعاً دست در دست یکدیگر در حال نابودی زمین ما و آثار زندگی میباشند.  تکنولوژی با اینکه در حال تعالی میباشد و ظاهراً به نفع بشر است اما در دستان کم خردان به ضد خود منجر شده و همین میشود که گرمایش زمین و امثال آنرا بوجود میآورد.  عموم مردم این سخنان را در رسانه ها میبینند و میشنوند اما چون از کُنه ماجرا بی خبرند از عمق فاجعه پیش رو و بویژه آینده تاریکی که برابر نسل های بعد ماست بکلی غافل اند.  گو اینکه معمولاً کسی برای نسل های بعدی جوش نمیزند و دم را غنیمت میشمارد!  اما حقیقت اینکه هم الان و برای همین نسل حاضر هم در بطن فاجعه بسر میبریم و نیازی چندان به صبر کردن برای آینده نیست.  

    مصرف مردمان، بویژه در نواحی برخوردار، نه تنها از جهت مطلق افزایش می یابد و نه تنها با افزایش جمعیت میزان مصرف با شیب تندتری بالا میرود بلکه دور ریز های حاصل از این مصرف انواع موادی را تشکیل میدهد غیر قابل هضم و مضر برای محیط زیست.  سر سلسله همه این مصائب، جمعیت است که اگر تعادلی وجود میداشت تبعاتی که امروز بر سر زیست بوم خود آورده ایم وجود نمیداشت یا دستکم به این شدت نمیبود.  زمین امروز بیش از پیش کوچک شده و تحمل این تراکم و عوارض ناشی از آن را ندارد.

    گفتگو در باره اهمیت جهانی این مسأله را فعلاً وامیگذاریم و توجه خود را به آنچه در داخل قلمرو خودمان میگذرد معطوف میکنیم.  هرچه باشد دستمان از ایزارهای کنترل اوضاع دنیا کوتاه است.  اگر هنری داشته باشیم چه بهتر در حوزه ای که صدای ما شنیده میشود و اراده ما اثری دارد عرضه کنیم و آنچه را میخواهیم برای دنیا بهتر کنیم از خودمان شروع کنیم.  که از قدیم گفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.  بگذریم از اینکه امروز هیچ منطقی نه از نوع قدیم نه جدید، چه ارسطوئی، چه مدرن هیچکدام کار نمیکند و همگان در کار خود فرومانده اند.  لذا سعی به حل مشکل خود میکنیم که اگر اندکی به صلاح نزدیک شود، بخشی از کره زمین را نجات داده ایم!

    اخیراً کشاورزان اصفهان بعد از سالها تحمل و بردباری و هشدار درباره کاهش حقآبه آنان که با حیات و ممات آنان پیوند دارد، در بستر خشک زاینده رود دست به اعتراض مدنی زده و در خیمه هائی که بر پا داشته اند خود و خانواده متحصن شدند.  بزودی مردمی که به محصولات کشاورزی وابسته اند به کمک آنها شتافته و از جنبه انسانی همدردی نشان داده اند.  اما بجای شنیدن فریاد استمداد، به تجمع آنان یورش برده و با آتش زدن خیمه ها، آنان را مضروب و مصدوم ساختند.  با اینکه روش ما بررسی علمی قضایا است اما اینبار این موضوع را هم از منظر احساسی و هم از منظر علمی مورد واکاوی قرار میدهیم.  

منظر احساسی

    جالب است که نظام ایدئولوژیک حاکم، بقای خود را در استمرار واقعه ای در حدود 1400 سال پیش میداند و هرساله به مناسبت کربلا چه در کشور خودمان و چه در کشورهای ماورای بحار تجمعاتی با هزینه های گزاف برپا میکند.  معنای ظاهری آن اینست که با تبعیض مخالفیم و مظلوم کشی را بر نمی تابیم.  یعنی اینکه آتش زدن خیمه ها در 1400 سال پیش کار بدی بوده.  اما عجیب که همه آنچه ادعا میکردند و میکنند که بد است اکنون خود با شدت بیشتری انجام داده و میدهند.  دستکم این ستم دیدگان فعلی خودی بودند و نه لشگر آماده جنگ بلکه خواهان بازگشت آب به رودخانه ای که در درازنای تاریخ همواره پرآب بوده و نسل اندر نسل کشاورزی میکردند.  آن رفتار چه بود و این رفتار چیست؟  البته این درازدستی بار آخر نبوده و قاعده رایج در این چهل و اندی سال بوده است.  شاید با سرکوب برای مدتی اعتراض ها محو شود ولی مسأله اصلی یعنی نبود آب همچنان بر سر جای خود باقی خواهد ماند و چیزی نیست که با دستور و حکم حکومتی بتواند حل گردد.  درخواست ها بجای توجه به مسائل سیاسی و آزادی های قانونی اکنون جای خود را به التماس برای کمترین خواسته ها برای آب و برای حق زندگی داده است.  اما مشکل اصلی و بسیار بزرگتر در جای دیگر است که در بخش بعدی در ادامه بحث خواهد شد.

منظرعلمی

     امروز مشکل بی آبی یا کم آبی فقط یکی از بسیار مشکلاتی است که در این چهل ساله اخیر دامنگیر کشور و ساکنین آن شده است.  رسانه های دیداری و شنیداری پر است از موارد عدیده درباره این مسأله در نقاط مختلف کشور و دیگر جائی برای کتمان کردن باقی نمانده است و یکی از مشکلات مزمن برای همگان گردیده است.  گاهی آنرا بگردن قهر طبیعت و بارش کم میاندازند در حالیکه هرساله شاهدیم که چگونه سیل مناطق مختلف را ویران میکند.  این آبها چه شد؟  خبرها و مشاهدات همه حاکی از طیف وسیعی از مشکلات است.  دریاچه ها تقریباً همه خشک یا با بحران کم آبی روبرویند.  دشت ها یکی بعد دیگری در حال فرو نشست است.  این شامل حال شهرها نیز شده و احتمال تلفات جانی و مالی منتفی نیست.  هوای شهرها مسموم است و تلفات ناشی از آن با تلفات ناشی از کرونا برابری میکند.  آتشسوزی های مستمر در جنگل های شمال و حوزه زاگرس، درختانی را هم که از دست جنگل خواران و  مافیای چوب جان سالم بدر برده بودند نابود میکند و فریاد رسی نیست.  در شرح سفر مسافرینی که چندین قرن پیش در دامنه های زاگرس بسمت شمال سفر میکردند میخوانیم که در تمامی مسیر، زیر سایه درختان بوده نور آفتاب نمی دیدند.  یعنی جنگل زاگرس گسترده از جنوب تا شمال کشور! به اینها اضافه میشود سوء رفتار با فرهنگ کشور و اهل فرهنگ، نویسندگان و معلمین و استادان و بی تفاوتی معنی دار نسبت به آثار فرهنگی بویژه دوره قبل از اسلام.  به اینها اضافه میشود دادن میدان به اهل ریا و تظاهر و واگذاری امور حساس و راهبردی به آنها.  اضافه میشود باز گذاشتن دست اهل خرافات در همه زمینه ها بویژه گنجاندن خرافه و دروغ در مطالب آموزشی نوباوگان معصوم و بی خبر از همه جا.  اضافه میشود بی تفاوتی در مقابل اختلاس کنندگان از ثروت ملی چه منابع زیر زمینی و چه حتی آب و خاک و ارسال غیر قانونی و مخفیانه ارز کشور برای بیگانگان.  اضافه میشود ترویج روحیه یأس و نومیدی که راهی جز مهاجرت مغزها باقی نمیگذارد.  که مغزهای عادی نیز به آب و آتش زده در تلاش برای فرار از آینده ای که ندارند و رسیدن به یک جای امن، یا در دریا ها غرق میشوند یا در جنگل های گینه نو و بلاروس  پای در گل میمانند.  مصاحبه ای با جوانان نشان داده که همه در آرزوی فرار از این بهشتی هستند که پداران آنها ساخته اند.  که آن پدران نیز اکنون اگر دستشان برسد مایل به فرارند.  همه اینها به کنار، شاید آبروئی نزد ملل جهان داشته باشیم؟  بررسی ها حاکی از سقوط گذرنامه ایرانی در قعر جدول است.  مگر چه شده که اینطور شده؟!

    با کنار هم گذاشتن همه قطعات پازل تصویری ظاهر میشود که هر ناظری را ناچار از داوری بی طرفانه میکند.  جائی برای تقیه نمیماند.  هر تلاشی برای رنگ و لعاب زدن بی نتیجه است.  آیا طبیعت است که دشمن است؟  سالهاست که اقلیم این منطقه همین بوده و خشکسالی و ترسالی متناوباً میآمدند و میرفتند، متن کتیبه بیستون مؤید همین است.  میگویند تقصیر گرم شدن کره زمین است.  اما چه کسی گرم کرده؟  طبق بررسی ها کشور ما در زمره مهمترین تولید کننده های گازهای گلخانه ای است و حضور در کنفرانس اخیر را هم با فرافکنی برگزار کرده است.  چرا دشت ها مرتباً فرو نشست میکنند؟  چیزی که در تاریخ ما سابقه نداشته.  زیرا میزان برداشت و استفاده آب بیش از میزان نفوذ آب به اعماق زمین است.  چرا با وجود اینهمه باران که باریده و سیل جاری میشود ذخیره آب زیرزمینی جبران نمیشود؟  زیرا اولاً پوشش گیاهی را با مدیریت غلط نابود کرده اند.  در حال حاضر باقیمانده قدیمی ترین جنگل دنیا که میراث بشری محسوب شده در شمال شرق کشور در دست نابودی است.  سازمانهای مدافع محیط زیست را نیز به عمد خلع سلاح و منفعل کرده اند.  درخت و علفی که میتوانست آب را تثیبت کرده بزمین فرو دهد و مانع جریان سیلاب شود اکنون وجود ندارد.  دوم اینکه بنظر میرسد کار از این مرحله نیز گذشته است و آنرا به مرحله ای رسانده اند که اگر سیل حضرت نوح هم از آسمان ببارد ثمری نخواهد داشت.  زیرا بر اثر فرو نشست، خلل و فرج لایه های زیرین زمین بهم برآمده و فضائی برای نفوذ آب باقی نگذاشته است.  این یک پروسه یکسویه و غیر قابل بازگشت است، مگر اینکه چند هزار سال فرصت دهیم.  این بی تدبیری متشابهاً در مورد چاه های نفت قدیمی نیز رخ داده و با تزریق گاز یا عملیات دیگری عمر مفید آنها را میشد اضافه کرد که نکردند.  چون باید همه چیز را نقد کرد و برد، قرار نیست نقدینه بیهوده صرف آینده و آیندگان شود.  پس اینهمه سد سازی که صورت گرفته چه؟  مگر قرار نبود آبهای فصلی مهار شود؟  سد ها را مافیای سد سازی عمدتاً برای پول های کلانی که در آن است اجرا کرده آنهم در جاهائی که خودش صلاح دیده و نه آنجائی که کارشناسان زمین شناس و محیط زیست تشخیص داده اند.  اگر برای مردم آب نشد برای آنها نان شد.  برداشت مستقیم از بیت المال کار هر کس نیست و نوشتن ردیف های بودجه به اتکای مقدسات را میطلبد که ارتباطات خاص خود را میخواهد.  سایرین باید بدین بسنده کنند که سوء استفاده ها در پوشش طرح های خداپسندانه و باصطلاح عمرانی باشد که جای حرف و حدیث در آینده نباشد.  لذا سیلاب ها همچنان ادامه خواهد داشت و سدها نیز در جاهای دلبخواه خود برپا خواهد شد.  مافیا فقط به امر آب و سدسازی منحصر نمیشود، در همه امور از جمله در دارو و درمان هم نفوذ کرده و مثلاً بجای تمرکز منطقی بر ساخت یک یا دو واکسن ضد کرونا، هفت گروه از خواص دست بکار بلعیدن تخصیص ها شده و دست آخر هیچ!  امروز دور دور علم است و با اختراع قابلمه ای که از مسافت 100 متری کرونا را کشف میکند میتوان تخصیص های کلان را از راه دور درو کرد.  با سوء استفاده از ضعف سیاسی موجود، همسایگان رودهای جاری بداخل مرزهای ما را کاهش داده و عده زیادی از مردم ناحیه را با بدبختی روبرو ساخته اند.  با خشک شدن دریاچه ها کار تمام نمیشود و بزودی ریزگردها از شوره زار خشک شده توسط باد برخاسته و آبادی های اطراف را خالی از سکنه میکند.  البته بیابانها رو به توسعه میرود.  چه کسی میگوید پیشرفت نداریم؟  از سوی دیگر شایع است مقدار زیادی آب شیرین بخارج صادر میشود.  معلوم نیست چقدر و بکجا.  هیچ شفافیتی وجود ندارد.  بعلاوه، بخشی از آب راهی باغستان ها و مزارع بزرگی در دل کویر میشود که هیچ اطلاع دقیقی از چند و چون آن در دست نیست. مالکین مربوطه که از رانت حکومتی برخوردارند اجازه فضولی نمیدهند.  محصولاتی که با این آبهای قاچاق تولید میشود چه میشود؟  میگویند تقصیر کارخانجات فولاد است که آب زیادی میبرد.  اما در حقیقت تقصیر کسانی است که آنرا بجای کنار دریا در دل کویر ساخته اند.  یکی از دست اندرکاران میگفت فولاد سپاهان برای بندر عباس طراحی شده بود و هزینه های زیادی هم برای زیر ساخت های آن انجام شد. اما بعد انقلاب آنرا به دل کویر منتقل کردند که سود وکلا و لابد عده ای رانت خواران در آن بوده.  از این کارخانه ها کم نیست و شفافیتی هم در فروش محصولات آنها نیز نیست.  علت همه اینها چیست؟  شاید در سیطره ایدئولوژی باشد.  ایدئولوژی در بافت فضا-زمان منجمد است و پذیرای گذشت زمان نیست. شاید راز همه اینها بعد از برطرف شدن حجاب ها روشن شود. این همه مشکلات چه زمانی پایان میپذیرد؟  هیچگاه! و با سیاستی که در جریان است روز به روز بد و بدتر هم میشود.  چرا و چطور؟  خلاصه آن در زیر به عرض میرسد.

پرده آخر

     همانطور که در آخرین عبارت بیان شد، علت اصلی، سیاست است یعنی نگرش کلی یا جهان بینی.  به زبان ساده، اگر مسافری که مقصدش شمال کشور است، به عمد یا سهو، مسیری بسمت جنوب را اختیار کند در اینصورت او در مسیر اشتباه است.  اگر پیاده برود یا سواره، اگر تند برود یا کند، اگر بسبک فرمول یک رانندگی کند یا ناشیانه، اگر آسوده سفر کند یا با دغدغه، اینها هیچکدام در مسیر اشتباهی که اختیار کرده است تأثیر ندارد.  هیچ و به معنای واقعی کلمه هیچ اصلاحاتی مؤثر نخواهد بود الا اینکه دور بزند و راه درست پیش گیرد.  برای آنها که عناد میورزند و بخود مینازند، چون طول زیادی را پیموده باشند، حتی اگر ملتفت اشتباه هم شوند پذیرش اصلاح مسیر برایشان بسیار سنگین است.  شجاعت چیز خوبیست و مشورت با دانایان برای همین است.  

    مسأله آب و بسیاری از مشکلات دیگری که در بالا شرح آن رفت، گذشته از سوء سیاست، به یک مسأله اساسی بازمیگردد بنام "جمعیت".  اگر به جمعیت این کشور (یا جهان بطور کلی)  طی هزاران سال گذشته نگاه کنیم متوجه یک خط نسبتاً افقی با شیب بسیار کم میشویم که ناگاه با رسیدن به قرن بیستم بصورت نسبتاً عمودی بالا میرود!  در گذشته ها که جمعیت نسبتاً ثابت بوده و با منابع طبیعی در دسترس در یک تعادلی بسر میبرده دادن شعار فرزند بیشتر زندگی بهتر میتوانسته مفید باشد چه اینکه فرزندان همه به بزرگسالی نمیرسیدند و اغلب در اثر بیماری ها و فقر بهداشت میمردند.  اما این شعار امروز بلای جان است و تعادلی که تا پیش از قرن بیستم کم و بیش وجود داشته رخت بر بسته است.  کلید واژه اصلی، تعادل است.  این درست است که تکنولوژی و مکانیزه شدن کشاورزی خوراک بیشتری در دسترس جمعیت فزاینده میگذارد ولی مثل همه چیز حدی دارد.  مهمتر از همه اینکه نزولات جوی با رشد جمعیت و همگام با آن زیاد نمیشود.  آنها که این را نادیده میگیرند کشاورزان را به سطح بیشتر کشت باتکای برداشت از آبهای زیرزمینی تشویق کرده و آنرا خودکفائی می نامند.  غافل از اینکه این کار مشابه همان کار وراث کم خرد پدری ثروتمند است که بعد مدتی تلف کردن ثروت پدری به افلاس میافتند چرا که کفگیر به ته دیگ رسیده است.  امروز همان روز است که چه با تعداد زیاد چاه های قانونی و چه همان اندازه غیر قانونی، کل آبهای زیر زمینی این کشور را مکیده اند تا باصطلاح لاف خودکفائی زنند.  آنهم آبهائی به قدمت تاریخ.  به چه قیمتی؟  به قیمت اینکه دشت و هامون خشک شده، دریاچه ها خشک شده، حیوانات در حال مرگ اند و از همه مهمتر برای آشامیدن نیز در پاره ای نقاط آب نیست!  چطور است دعای باران بخوانیم؟  فردا اگر سیل از آسمان هم ببارد، بجز مدتی سر کردن با آبهای سطحی، آبی به زمین فرو نمیرود و آبخوان ها احیا نمیشود.  چرا؟  چون فرونشست لایه های زمین فضای لازم را پر کرده و دیگر این امر شاید برای قرنها شدنی نباشد.  زمین کم کم قدرت خود را از دست داده و توجهی وجود ندارد.

    اما با وجود همه این افلاس ها، دیده میشود که همچنان بر طبل افزایش جمعیت میکوبند.  توگوئی بر این آتش باید نفت بیشتری پاشید.  میگویند جمعیت رو به پیری است، عبارتی که از خارجی ها یاد گرفته اند.  عده ای دلقک نیز با اعلام اینکه فرزند 12 و 13 را در راه دارند مردم را ترغیب میکنند.  اما همه مردم که مانند آنها پول یامفت از خزانه ملت دریافت نمیکنند تا با خیال راحت و مانند حیوانات در حال تولید مثل باشند.  اتفاقاً کم شدن آهنگ رشد جمعیت، عمدتاً ناشی از فقر اقتصادی مردم است و نه ملاحظات محیط زیستی یا آینده نگری.  نظام با شبهه افکنی مردم را به اشتباه میاندازد که گویا جمعیت ایران در حال کاهش است طوری که گاه حتی دانشجویان نیز در این درک اشتباه سهیم اند.  در حالیکه یک "رشد" داریم و یک "آهنگ رشد"  رشد همچنان مثبت و جمعیت رو به افزایش است ولی آهنگ رشد منفی شده.  تفاوت ها درست مثل مقایسه سرعت و شتاب است.  چون خوراک مردم وابسته به کشاورزی است و کشاورزی پایدار وابسته به نزولات جوی و چون نزولات جوی در کنترل ما نیست و در طی تاریخ مقداری ثابت بوده پس با مقایسه دو سر این رابطه و با یک عقل معمولی به نتیجه زیر میرسیم:  جمعیت کشور ما لاجرم باید با اقلیم ما متناسب باشد یعنی چیزی حدود بیست میلیون یا در این حدود که همواره در دراز مدت تاریخ همین بوده.  یادمان باشد که جمعیت کم یعنی رفاه بیشتر و ضمناً جمعیت را میشود زیاد کرد ولی زیاد را نمیشود کم کرد.

    پاسخ آن عده که استدلال میکنند چون جمعیت رو به پیری است و جمعیت کارآمد جوان بطور نسبی کم است پس باید بر طبل افزایش جمعیت کوبید چنین است.  اول اینکه همین تعداد جوان که باقی مانده اند چه گلی بسرشان زده اید که دنبال باقی هستید؟  دوم اینکه بسیار خوب، حرف شما درست، ما باید نسل جوان بیشتری تولید کنیم.  مثال زیر را در نظر آورید.   وانت باری هست که روی جاده یخی لغزنده گیر افتاده است و لیزی اجازه حرکت نمیدهد.  راننده کم اطلاع که فقط چیزهائی راجع به اصطکاک شنیده تصمیم میگیرد عده زیادی را پشت وانت بار کند تا عکس العمل عمودی سطح را زیاد و نیروی اصطکاک را افزایش دهد.  فرض کنید وانت او از جهت ارتفاع محدودیتی نداشته و او برای حداکثر اطمینان، 100 نفر را روی هم تلنبار کرده است.  نیروی اصطکاک کافی تولید شد اما اینبار وانت چنان سنگین است که قدرت کشش ندارد!  داستان جوان کردن جمعیت ما نیز چنین است.  پس فردا که جمعیت 150 میلیون شد و همگی جوان، با کمال حیرت همگی لخت و عور و از کشور چیزی باقی نمانده تا کاری برای انجام دادن باشد.  همین امروز هم که با سیاست های مخالف تنظیم خانواده جمعیت را به هشتاد و چند میلیون رسانده اند مدتهاست از خط قرمزها عبور شده.  کارشناسانی که برای حل معضل آب به صدا و سیما میآورند فقط به رفع و رجوع فرعیات میپردازند و تقیه کرده از مشکل اصلی که جمعیت باشد دم نمیزنند.

    اگر مجموعه مشکلات و بحران ها را به مثابه پازلی کنار هم قرار دهیم تصویری بدست خواهد آمد که از یک داور بیطرف میخواهیم برایمان تفسیر کند.  تفسیری که او ارائه میدهد بسیار وحشتناک است.  او میگوید با وجود همه ویرانی هائی که بر سر این کشور در طی تاریخ آورده اند، معهذا توانسته موجودیت خود را حفظ کند.  اما اینبار برای نابودی آن نقشه ای کشیده شده است که بر خلاف همه آنچه در تاریخ گذشته بوده اینبار بدست خودی ها اجرا میشود.  اگر بشما بگویند چگونه میتوان تمدنی را یکجا نابود کرد چه میگوئید؟  خرابکاری؟ چندان دوامی نخواهد داشت.  جنگ؟  آنهم به مقابله به مثل می انجامد.  مواد شیمیائی و بیولوژیک؟  آنهم کارکرد قطعی ندارد.  بهترین راه همین است که در پیش گرفته اند یعنی در پوشش یک طرح انسانی و خیرخواهانه کاری کنید که در مدت کوتاهی جمعیت چندین و چند برابر شود.  بمب انفجار جمعیت بهتر از این و مؤثرتر از این  نمیشود.  نتیجه اش قطعی و غیر قابل بازگشت است.  با پیشی گرفتن جمعیت از حدی که اقلیم قادر به پشتیبانی از آن باشد، روندی یکطرفه و بدون بازگشت آغاز میشود که در کوتاه مدت (نسبت به مقیاس تاریخی) موجودیت آن سرزمین چه از حیث آب و گیاه و خاک و چه از حیث زندگی انسان ها نابود میگردد.  آنان برای زنده ماندن چاره ای جز پناه بردن به دیگران و قرار گرفتن تحت قیومیت دول بیگانه را ندارند!

    هیچ طرحی جنایت بار تر از طرح فوق نیست.  در تاریخ نظیر ندارد.  مغول و تاتار آمدند و کشتند و سوختند و بردند اما آینده بر جای ماند.  این طرح انفجار جمعیت با پیش درآمدهایش درباره آب و خاک و محیط زیست که اکنون شاهد آنیم، طرحیست برای نابودی حال و آینده کشور.  کلیه صدمات جانی و مالی که تاکنون بر بدنه کشور و مردم وارد شده در مقابل آن ناچیز است.  متأسفانه جمیع شواهد، هر ناظری را ناچار از اعتراف میسازد که عمدی در این طرح هست و مسأله صرفاً نادانی نیست.  شخص نادان یا شخصی که دچار بیماری صرع و جنون ادواری باشد، رفتار و تصمیمات او بر اساس آمار و احتمالات 50-50 است یعنی مواردی تصمیم غلط اتخاذ میکند و گاهی هم شانسی رفتار خوشایندی بروز میدهد.  وقتی همه موارد در جهت منفی شد، وقتی همه روندها در جهت زیان آور شد، هیچ راهی و دقیقاً هیچ راهی باقی نمیماند جز اعتراف باینکه عمد وجود دارد.  این داستان اگر امروز فهم نشود و چاره ای اندیشیده نشود فردا خیلی دیر است.  اگر قرار است نقشی در تاریخ داشته باشید، امروز وقت آن است که فردا دیر است.

   

  • مرتضی قریب