فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹
ارديبهشت

عمر خیام نیشابوری

   روز 28 اردیبهشت، روز خیام است که مناسبت آن در تقویم ما خیلی کوچک و کمرنگ در میان خیل مناسبت های بیگانه نوشته شده است.   گهگاه در فضای مجازی نیز اشاراتی به چنین مناسبت هائی میبینیم.  امروزه چنین باب شده که گروه های مختلف فکری یک کانال تلگرامی تشکیل میدهند که علائق مشترک را در آن بازتاب میدهند.  یکی از این کانال ها متعلق به گروهی از دانشمندان ارشد انرژی اتمی است که اکثریت بازنشسته بوده و در حال حاضر در دانشگاه ها تدریس میکنند.  نگاهی به نوع مطالب مندرج در این کانال، که اغلب باز نشر مطالب دیگران است، ما را با سطح دانش جامعه و طرز فکر نخبگان این زمانه آشنا میسازد.  نه یک سخن که حرف تازه ای باشد، نه ابداعی، نه ابتکاری، نه حل معمائی، نه راهکاری، بلکه تکرار مکررات.  بهر حال گاهی هم مطلب قابل توجهی بازنشر میشود که یکی از آنها مطلبی درباره خیام به مناسبت روز او در این کانال بوده است که بدان میپردازیم.  

   در فایل مزبور بعد از ذکر شمه ای از خدمات علمی خیام، میگوید "با اینحال او را بیشتر به نام شاعر میشناسند".  شاید اگر رباعیات او به انگلیسی ترجمه نشده بود همین اندازه هم امروز به او توجه نمیکردیم.  ما معمولاً وزن و اهمیت افراد را باید از میان توجهاتی که بیگانگان بدو داشته اند درک کنیم.  یا همانطور که در شرح مذکور آمده است، اهمیت خیام را در این ببینیم که مثلاً فلان نویسنده مشهور آمریکائی یکی از رباعی های او را در دفترش همیشه همراه داشته و یا بهمان رؤسای جمهور آمریکا و روسیه شبها قیل خواب رباعیات او را میخوانند.  یا اینکه چند فیلم توسط هالیوود درباره او ساخته شده و یا اینکه افتخار کنیم که یکی از بیشمار آتشفشان های ماه به نام او نامگذاری شده.  اما اگر از این دوستداران خیام بپرسیم که روش او در حل معادله درجه 3 چه بوده فوراً درمیمانند.  یا حتی همین تقویمی که همگی امروزه استفاده میکنیم و به دقت آن مباهات میکنیم اگر پرسیده شود که چگونه اصلاح شده و روش احتساب کبیسه ها را او چگونه تعیین کرده، کوچکترین اطلاعی نداریم.  اصلاً چه اهمیتی دارد؟! مهم اینست که ویترینی باشد برای پُز دادن!  حرف های گنده و دهان پرکن زدن روشی عادی و جاری در زندگی ما شده است.

   جدا از همه اینها، این پرسش به ذهن متبادر میشود که اصولاً چرا امروز از این نوابغ خبری نیست؟  آیا آموزش در آن روزگار کهن بهتر از امروز بوده؟ یا عوامل دیگری دخیل بوده که نمیدانیم و چه اتفاقی افتاده که امروز با صحرای برهوت فکر مواجهیم؟  برای یک لحظه تصور کنید که امروز خیام در محیط مذهبی امروزی ما پا به عرصه وجود میگذاشت.  چه دستاوردی میداشت؟ 

   اول اینکه ذهن کنجکاو چنین آدمی در همان ابتدای کار در دبستان و دبیرستان باعث دردسرش میشد و جلوی پیشرفت او را سد میکرد.  طرح سؤالات اضافی و با رنگ و بوی فضولی در کار الهی احتمالاً او را با برچسب بابی و امثالهم از مدرسه اخراج و روانه خانه میکرد.  در خانه اگر والدین عادی و نرمال میداشت شاید با مطالعه شخصی، دستکم در زمینه ریاضی، به پیشرفت هائی نائل میشد.  اما اگر والدین خداترسی مثل آن کارگردان بینوا میداشت، شاید در همان نوجوانی به ظن داشتن افکار مشکوک، توسط والدین عزیزش کشته و در کیسه راهی زباله دان محله میشد.  اما اگر جان سالم در میبرد، قریحه خاص شاعری بزودی دامنگیرش شده و مشابه سایر همگنان با حبس و شلاق از وی پذیرائی میشد.  در چنین وضعیتی حتی اگر اصلاح خودش در تقویم را عرضه میکرد، زیر سایه اعتقادات مشکوک به چیزی گرفته نمیشد و چه بسا با اتهامات جدیدتری مثل بدعت در تقویم قمری روبرو میشد.  پس باید گفت هم خودش شانس آورد و هم هموطنانش باید خوشحال و مفتخر باشند که او در روزگار دیگری پا به عرصه وجود گذاشت.

   حقیقت آنست که جامعه آن روزگار نیز جامعه ای مذهبی بود، منتها کنترل اوضاع اینگونه مثل امروز نبود.  در آن روزگار نیز سرودن و انتشار چنین اشعاری خالی از خطر نبود و با اتهامات از سوی شیخ و شحنه روبرو میشد.  محتمل ترین فرضیه اینست که او در خلوت خود با ذوق و قریحه ای که در فلسفه داشت رباعیاتی وصف حالات فکری خود سروده بر اوراقی نوشته در صندوق حاوی سایر مکتوبات خود گذاشته است.  او این اشعار را فقط برای خاطر خودش سروده و به احتمال فراوان اصلاً قصد انتشار و برملا کردن این رباعیات را نداشت.  وی زندگی آرامی داشت و دارای سلوکی محافظه کارانه بود که مخالف جنگ و جدل بود.  با همه این احوال، با برخی تنگ چشمی ها و حسادت ها روبرو بود بطوریکه گویا در پاسخ به یکی از اتهاماتی که باو زده بودند سرود: دشمن به غلط گفت که من فلسفیم/ ایزد داند که آنچه او گفت نیم.  بله، فلسفی بودن نیز نوعی ارتداد محسوب میشد و آزادی فکر همچون امروز در تنگنا بود.  رکن اصلی فلسفه با پرسشگری و شک همراه است که طبعاً خلاف میل فقیهان و راست دینان است. خیام فرد صلح طلبی بود که برای فرار از طعنه مخالفین مجبور بود بگوید فلسفی نیست. 

   اتفاق چنین افتاد که بعد وفات او و لابلای انبوه نوشته های او، مجموعه رباعیات او به دست فردی محتملاً از آشنایانش افتاد که از بخت خوشِ روزگار تنگ چشم و فرومایه نبود و لذا به جوی آب افکنده نشد.  به درستی معلوم نیست که چگونه رباعیات او از درون رسالات و کتابهای دیگران بتدریج طی بیش از دویست سال سردرآورد.  نقل رباعیات او در کتابهای دیگران بیشتر جنبه انتقاد از او و فلسفه فکری او را داشت و نه استقبال از او و تأیید نظریات او.  عجیب است که گاهی دشمن کاری میکند که خودی نمیتواند!  بعدها، مخالفین فکری او مجبور بودند برای برچسب زدن باو نمونه هائی از رباعیاتش را نقل کنند و همین خوشبختانه وسیله ای شد برای تشخیص رباعیات اصیل و جمع آوری آنها.  آقای علی دشتی در کتاب وزین "دمی با خیام" به خوبی نحوه تشخیص و چگونگی جمع آوری رباعیات او را شرح داده که خواندن آنرا بسیار توصیه میکنیم.

   اینکه چرا امروز امثال خیام ظهور و بروز ندارند دلایل مختلف دارد.  باید پذیرفت که امروزه نیز خیام های بالقوه نه یکی بلکه فراوان داریم.  منتها در مقاطع مختلف شکل گیری، فیلتر شده راهی فراموش خانه تاریخ میشوند.  اولین مرحله فیلتراسیون همانا نظام رسمی آموزش و پرورش است.  این نظام چه از طریق تألیف کتاب و چه از طریق سیستم گزینشی معلمان، سعی بلیغ دارد تا در همان مراحل ابتدائی از رشد فکری نوجوان پیشگیری کرده، جلوی روحیه پرسشگری او را سد کرده و یا آنرا به مسیر های انحرافی بکشاند.  اصولاً هدف عالیه این نظام، نه رشد فضایل اخلاقی بلکه تربیت نسل آتی با پر کردن ذهن آنان با مشتی از محفوظات دستچین شده به نیت حفظ خطوط اصلی نظام است.  سایر نیازها یا در اولویت های بعدیست یا اصلاً اولویتی نیست.

   تتمه جوانانی که ممکنست با مطالعه شخصی و دسترسی به منابع دیگر توانسته باشند ظرفیتی در خود بوجود آورده باشند از فیلتر اولیه جان سالم بدر میبرند.  اینها اغلب مقام ممتازی در امتحانات ورودی دانشگاه ها کسب میکنند واغلب کسری از آنان راهی فرنگ میشوند.  برخلاف گذشته های دور، پس از پایان تحصیل عزم بازگشت به وطن نداشته بلکه بهر نحو ممکن در صدد اقامت در فرنگ هستند.  اغلب آنها تخصص در رشته های فنی را انتخاب میکنند تا آنها را در نیل به هدف دور بودن از وطن بهتر یاری کند.  لذا بعید است که فیلسوف یا شاعر با ذوقی مثل خیام از این جماعت ظهور کند.  امروزه دغدغه اشتغال و یافتن شغلی در بازار کار، دغدغه اصلی است و اهتمام به مسائل ذوقی و دنیای فلسفه و ادبیات درجات بعدی را تشکیل میدهد.

   از مجموع آنچه گفته شد چنین بر میآید که چیز زیادی عوض نشده و جامعه ما هنوز در همان حال و هوای دوره خیام قرار دارد.  بلکه نیک که بنگرید بدین نتیجه میرسید که اصولاً بنیاد ذهنیت جامعه همچنان در همان مبادی اولیه ایران اسلامی شده بعد حمله اعراب متوقف شده است.  این میزان پیشرفتی هم که در وضع ظاهری ما و در دسترس بودن رفاهیات مادّی بوجود آمده عمدتاً در سایه پیشرفت در غرب است.  نبود آزادی برای طرح تفکرات متفاوت و تنگ بودن میدان برای ظهور و بروز نحله های مختلف فلسفی چنان جمود فکری را بوجود آورده که مانع از شکوفائی استعداد های درخشان در شعب مختلف تفکر بشریست.  اینکه اینجا و آنجا، انگشت شمار استعداد هائی هم که طی این هزار و چندصد سال مثل خیام ظهور و بروز داشته اند را باید بحساب نشتی سیستم گذاشت که از فیلترهای متعدد یاد شده در قبل تصادفاً عبور کرده اند.  ظهور چهره های درخشان مثل خیام را اشتباه است اگر بحساب علم دوستی نظام زمانه گذاشت.  امروز نیز اگر تلاش های پراکنده ای اینجا و آنجا در حوزه علم صورت میگیرد بیشتر جنبه دنباله روی داشته و جوشش اصیل که ناشی از فکر آزاد باشد دیده نمیشود.

   نتیجه آنکه با توجه به نکات گفته شده در مطلب حاضر و نیز مجموع مطالب ارائه شده قبلی، راه حل هائی برای برون رفت از این ذهنیت های سراسر اشتباه تاریخی باید جستجو شود.  حکما در حوزه بنیادهای فکری 2 راه حل اساسی پیش رو گذاشته اند که در زیر آمده است.  شاید دربادی امر چندان مرتبط بنظر نیایند اما اگر دقت شود، راه حل های مزبور نزدیکترین راه حل برای تغییرات اساسی ذهن های فرسوده است.  تغییر نگرش های زیرین بالاخره یک روز باید محقق شود و آن روز میتواند امروز باشد.  این تنها راه نجات خیام های بالقوه تاریخ است که در غیر اینصورت شکوفا نشده پژمرده شده میمیرند.

1- تغییر نگرش از حیوان آزاری به حمایت از حیوانات.  چون صد آید نود هم پیش ماست.  اگر جامعه مریض ما دست از این عادت مزمن و مذموم حیوان آزاری بردارد، قطعاً و به خودی خود برای انسان نیز نتایج سالم ببار خواهد آورد.  فرهنگ پیش از اسلام حقوقی برای حیوانات، بویژه حیوانات اهلی قائل بود.  در مانویت، چنانکه قبلاً ذکر شد، بطور کل کشتن و خوردن حیوانات اکیداً منع شده بود.  عطوفت با حیوانات خود بخود به روابط انسانها نیز نرمی میبخشد. اما صرفنظر از دیدگاه عطوفت محور، باید گفت که مزایای جانبی این امر بسیار بیش از حد تصور است.  تحقیقات علمی اخیر نشان از تأثیر بسیار سوء دامداری بر زیست کره و گرمایش زمین دارد.  جمعیت روزافزون انسان بر کره خاک و تأمین گوشت برای خوراک او فشار عظیمی بر آب و خاک و تبدیل زمین های آباد به شوره زار دارد.  دست برداشتن از گوشت خواری حتی اگر که به نیت مهربانی با حیوانات هم نباشد دستکم بنفع انسان و برای حفظ زمین واجب و الزامی است.  بزودی این الزام خود را بیشتر و بیشتر نشان خواهد داد.  ضمن اینکه پروتئین گیاهی دستکمی از پروتئین حیوانی ندارد و شاید مصرف گوشت را کمتر کند.  اثرات جانبی این تغییر نگرش چه در جوامع اسلامی و چه غیره، کاهش مظالمی خواهد بود که روزمره شاهدیم.

2- تغییر نگرش در خودی و غیر خودی.  این نیز از عوارض جانبی مذاهب است که شخص مؤمن را بدین ذهنیت میرساند که حق فقط با اوست و لاغیر.  اگر تاریخ خوانده شود، ریشه اکثریت جنگ و جدال های پایان ناپذیر همانا در این قضیه نهفته است.  اینکه هرکه غیر شیوه من فکر میکند گمراه است و چون شیوه من الهی است پس شیوه او شیطانیست و لذا قتلش واجب.  چه بسیار از دانشمندان و نخبگان که با این شیوه فکر کشته شدند و چه بسیارتر دانشمندانی که از ترس، راه محافظه کاری پیشه کرده و به موجوداتی بی اثر تبدیل شدند.  بسیار محتمل است که اگر خیام در ایام جوانی بخشی از رباعیات خود را آفتابی میساخت، مجالی برای حل معادله درجه 3 و اصلاح تقویم نمی یافت!  قبلاً اشاره کردیم که دین، نوعی نگرش به جهان هستی و حقیقت آن است.  بد نیست مثالی بزنیم. مصریان باستان محیط دایره را 3 برابر قطر میپنداشتند. با اینحال، آنهمه آثار معماری عظیم را بوجود آوردند.  یعنی عدد پی را 3 میگرفتند.  اما سرزمین دیگری دقت بیشتری بخرج داده و عدد پی را 3.1 گرفتند.  حقیقت کدامست؟  آیا اینان حق دارند بصرف داشتن نگرش صحیح، آنانی که عدد پی برابر 3 گرفتند را بقتل برسانند؟  و یا برعکس؟!  اصلاً فرض کنید گروه اول بسیار گمراه و عدد پی را 1 میگرفتند. آیا حقوق انسانی آنها باید سلب شود؟!  امروز اجحافی که بر اقلیت های مذهبی روا داشته میشود عیناً همین مشابهت را دارد.  تازه آنانکه خود را محق تصور میکردند و پی را 3.1 میگرفتند، نمیدانند کسانی هستند که پی را برابر 3.14 میگیرند که بر آنان برتری دارند.  خوشبختانه در همان ایام باستان معلوم شد که عدد پی یک عدد ترانسندنتال است و هیچ قطعیت مطلق ندارد.  کنایه از اینکه همه آنها که مدعی خودی و غیر خودی هستند همه متشابهاً بر خطا هستند.  یعنی همه جنجالها بر سر هیچ و پوچ بوده است.  آیا در این درس عبرتی نیست؟

 

  • مرتضی قریب
۲۱
ارديبهشت

عوارض جانبی آموزش های غلط

  مقصود از آموزش، لزوماً آموزش های آکادمیک نیست هرچند شامل آن هم میشود.  بلکه منظور همه آن چیزیست که فرد در محیط چه بصورت صریح و چه ضمنی از اطرافیان خود تأثیر میپذیرد.  با اینکه آموزش امریست پسندیده اما چنانچه بر مبانی غلط استوار باشد و یا امکان تحول و اصلاح خودش را در پروسه زمان نداشته باشد، چنین آموزشی غلط است و فقدان آن بهتر از بودن آن است.  همانطور که سابقاً بیان شد بخش بزرگ و مهمی از آموخته ها در دوران کودکی و در آغوش خانواده شکل میگیرد که اغلب متأثر از سنت و باورهای غلط است.  بعداً در دوره دبستان و ادامه آن با آموزش های طوطی وار مصیبت دوچندان میشود، چه اینکه آموزش های آکادمیک اگر به عمد در جهت استیصال فکری کودکان و جوانان بکار گرفته شود اثری صدچندان در تخریب ذهنی نسل های آینده بجا خواهد گذاشت.   شوربختانه، امروز شاهدیم که چگونه نظام حاضر، اهتمام کامل در اجرای چنین روند معیوبی دارد.   در زیر، در قالب تمثیل، نمونه هائی از نتایج این روند خواهد آمد.

   مدتی پیش، ناگهان هیاهوئی درگرفت.  خبر آمد که نوار مصاحبه یکی از وزرا که مقرر بود در آینده منتشر شود به رسانه ها نشت پیدا کرد.  با اینکه محتویات نوار مزبور نه لو دادن محل تسلیحات هسته ای و نه ارتباطی با مسائل امنیت ملی و نظایر آن داشته اما موجب برخاستن گرد و غبار فراوانی شد.  محتویات نوار مزبور در واقع، چیزی جز بیان نقطه نظرات شخصی وزیر مربوطه نبود.  با اینحال، لرزه ای شدید بر ارکان سیستم وارد شد و ده ها نفر ممنوع الخروج و شاید صدها نفر تحت نظارت قرار گرفتند تا مگر سرنخ اصلی درز خبر پیدا شود.  سوأل اصلی اینجاست که اظهار نظر خصوصی یک وزیری که امین سیستم نیز بشمار میرود چرا باید اینقدر بحران زا باشد. در اینجا میخواهیم سلسله علل و عوامل کلیدی را از دیدگاه منطق دنبال کرده، ببینیم به کجا خواهد انجامید. بعبارت دیگر علت اصلی بحران  کدامست؟ 

   ایشان محرمانه و در یک گفتگوی غیر علنی، نظریات خویش را بروز داده است.  اشکالش اینست که در تضاد با بیانات و رفتار رسمی و ظاهری خودش بوده است.  اما مگر چه عیبی دارد؟  عیبش اینجاست که انسان سالم معمولاً هرآنچه را رفتار میکند باید همان باشد که باور دارد.  لذا در اصطلاح اخلاقی چنین چیزی در ردیف ریا و دروغ طبقه بندی میشود.  سیاستمدار باید به سیاستی که اجرا میکند عقیده مند باشد والا یا باید از قبول پست مزبور خودداری و یا بعداً در مواجهه با تعارض استعفا دهد.   البته یگانگی فکر و عمل باید برای همه باشد لیکن برای یک سیاستمدار اهمیت بیشتری دارد.  حال آنکه، برخلاف آنچه منطق اقتضا دارد، چنین رفتارهائی در چنین نظام هائی یک رویه رایج و نه استثناء بوده و به یک مسئول خاص هم محدود نمیشود.  اما سرچشمه ریا و دورو بودن کجاست؟ مگر تفکر و رفتار شخص بالغ نباید یکسان باشد؟  حتی کودکان هم آنچه را در دل دارند برزبان میآورند.  پاسخ اینست که در این نظام ها برای تصدی هر شغلی، چه کوچک چه بزرگ، باید به یک روایت خاص متعهد و ملتزم بود یا دستکم چنان وانمود کرد.  اگر به آن روایت یگانه که از بالا دیکته میشود التزامی نباشد، شغلی حتی در حد یک آبدارچی به کسی داده نخواهد شد. 

   پس در این نقطه مسأله حیات و ممات مطرح میشود.  یعنی برای رزق و روزی و ادامه زندگی، شغلی لازم است و آن شغل بجای تعهد به اجرای دقیق آن کار، در گرو اظهار وفاداری به آن روایت و صاحب آن روایت است.  این شامل حال مشاغل خصوصی نیز میشود چه اینکه مشاغل خصوصی نیز در مرحله ای به سرویس های نظام محتاج اند.  پس شخص متقاضی شغل، مجبور به ظاهر سازی میشود که تظاهر به چیزی کند که ممکنست قلباً اعتقادی نداشته باشد.  گرفتن کار و ماندن در تصدی آن، مستلزم ادامه این رویه است.  اینجا این سوأل مطرح میشود که چرا باید با زور روایتی را تحمیل کرد که به انحطاط اخلاقی جامعه منجر شده و دروغ و تزویر را اشاعه دهد؟  بنظر میرسد پاسخ را باید در رابطه با نحوه اداره چنین نظام هائی دانست.  معمولاً در نظامات ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، یک روایت و فقط یک روایت خاص حق حیات و انتشار را دارد و همگان باید بدان متعهد و باورمند باشند.  لازمه چنین نظمی، طبعاً اِعمال زور است.  چرا؟  زیرا جامعه انسانی متکثر است و افراد بطور طبیعی دارای افکار و طبایع گوناگونند و برای اینکه همه طبق یک الگوی ثابت فکر کنند لازمه اش کاربرد نیروست.

  مثال ملموس این رویه پدیده تحمیل یک میدان مغناطیسی بر مواد پارامغناطیس است.  مواد اکثراً فاقد تقارن در هیئت الکترونی اتم هایشان هستند و لذا هر اتم به مثابه یک آهنربای کوچک است.  در این مواد، مادام که نیروی آهنربائی از بیرون بر جسم وارد شود، اتمها همراستا شده همسو با میدان خارجی قرار میگیرند (تصویر پیوست).  اما به محض اینکه میدان خارجی حذف شود، جهت گیری اتمها بهم خورده به حالت طبیعی نخستین برمیگردند (در مواد فرّومغناطیس نظم جدید برجا میماند).  برای اینکه خاصیت آهنربائی در جسم مستمر و دائمی باشد، نیروی خارجی باید بطور دائم حضور داشته باشد.   نظام های سیاسی مورد اشاره در پاراگراف قبلی، مشابه این مواد است که همواره نیروئی میبایست مداوماً تحمیل شود تا اوضاع را بر وفق مراد آن نیرو نگاه دارد.  از نظر مکانیکی، درست مانند هرم بزرگی است که بخواهند بطور معکوس از رأس بر زمین استوار سازند.  برای این منظور مدام و بطور مستمر عده ای باید چهار گوشه آن را مرتب با زور و صرف انرژی در مقابل سقوط نگاه دارند مبادا که یک لحظه غفلت باعث ریزش شود.  حال آنکه یک نظام نرمال، مترادف است با قرار گیری هرم بر قاعده خود بدون توسل به هرگونه اِعمال زور و خشونت.

   این سؤال مطرح میشود که چرا در نظام ایدئولوژیک فقط یک روایت خاص به رسمیت شناخته میشود که بعداً چنین عواقب بدی در پی داشته باشد؟  آیا اِعمال کنندگان روایت خاص از عواقب نامیمون آن بی اطلاع هستند؟  پاسخ منفی است زیرا تجربیات بیشمار در جوامع بشری، ماوراء هرگونه شک و شبهه ای، مکرر نشان از عواقب نامطلوب سیستم های تک-روایتی داشته است.  یک سیستم ایدئولوژیک همواره مقید به یک چارچوب خاص و بعبارت دیگر، یک روایت خاص میباشد.  نقطه شروع یک روایت خاص از تولد یک سیستم ایدئولوژیک آغاز میشود.  لذا نظام تک-روایتی، محصول ناگزیر استقرار یک سیستم ایدئولوژیک است.  این دو لازم و ملزوم یکدیگرند چه اگر روایات متعدد و تفکرات متفاوت حق حیات و بروز داشته باشند آن سیستم دیگر ایدئولوژیک نخواهد بود.  

   به محض سوار شدن نظام ایدئولوژیک بر خر مراد، کنترل و جلوگیری از روایات بدیل ضرورت پیدا میکند.  لازمه چنین امری طبعاً استفاده از قوه قهریه و نهایتاً پهن کردن بساط استبداد است.  چنین امری ناگزیر است زیرا این نظام قادر به پاسخ گوئی به منتقدین خود نیست و در قلمرو منطق و استدلال چیزی برای گفتن نمی یابد.  اینکه برخی خیرخواهان با تضرع و زاری اندکی انعطاف را میطلبند و تصور میکنند با خواهش و تمنا میتوان به باز شدن بندها امید داشت، نشانه عدم درک از ماهیت چنین نظامی است.  چه در غیر اینصورت، نظام ایدئولوژیک ماهیت خود را از دست میدهد.  حضور افکار متفاوت و روایت های بدیل در صحنه، مترادف است با تعطیل نظام ایدئولوژیک.  

   اکنون سؤال بدینجا منتهی میشود که چرا نظامی را باید مستقر کرد که استبداد پیشه کند و متعاقباً تلاشی عظیم برای رفع یا تلطیف عواقب آن بعمل آید؟  نظام ایدئولوژیک هیچگاه در جامعه مستقر نخواهد شد مگر آنکه اکثریت جامعه آمادگی پذیرش آنرا داشته باشد.  بخش عمده این آمادگی به آمادگی ذهنی مربوط میشود.  چند نمونه میآوریم.  اسلام حدود 700 سال در شبه جزیره اسپانیا حضور و سیطره دائم داشت.  معهذا مورد قبول قاطبه مردم واقع نشد و امروز دارای کمترین جمعیت مسلمان در اروپا ست.  در ایران با اینکه حضور نظامی اعراب کمتر از 200 سال بود، با این وجود در این کشور ریشه کرد و مورد پذیرش واقع شد.  گفتیم که مردم این کشور همواره ذهنیت دینی داشته و هیچگاه نیازمند دین وارداتی نبوده اند.  مانویت در اوائل دوره ساسانی مقبولیتی در میان مردم پیدا کرد اما موبدان، پادشاه وقت را مجبور به سرکوب باورمندان این دین کردند.  مدتی بعد، سخت گیری بیش از اندازه روحانیون زرتشتی موجب ظهور مزدک و گرایش گسترده مردمان فرودست به وی شد.  او خواستار رفرم در مالکیت زمین و اصلاح وضع مالیات ها شد.  البته برای بدنام کردن او انگ های دیگری هم به او بستند که حقیقت نداشت.  یادآور میشویم که مذاهب هیچگاه تاب تحمل یکدیگر را ندارند.  سرکوب وحشیانه مزدکیان از یکسو و فشارهای مالیاتی ناشی از جنگ های بیهوده با همسایگان از سوی دیگر، خشمی پنهانی را در دلها بوجود آورد که منتظر فرصت شدند.  این فرصت نیز در حمله اعراب که مدعی برابری و مساوات بودند دست داد.  مساواتی که مزدکیان مدتها برای آن به تلاشی ناموفق دست زدند.  دستکم، بخشی از جامعه نسبت به دفاع از میهن بی تفاوت باقی ماند و آن شد که همه میدانیم.  پروسه مشابه را در روسیه اوائل قرن بیستم شاهد بودیم که چگونه اینبار یک ایدئولوژی غیردینی موسوم به  کمونیسم در اثر نارضایتی قاطبه مردم براحتی استقرار یافت.

   پس آنچه موجب موفقیت استبداد و ریشه دوانیدن آنست ناشی از ذهنیت جامعه است.  استبداد بطور فیزیکی استقرار نخواهد یافت مگر آنکه بطور ذهنی آمادگی لازم در پذیرندگان وجود داشته باشد.  مردمی که با آغوش باز استبداد را پذیرا باشند یا دچار فلج فکری هستند یا در اثر تعلیمات نادرست دچار تصوراتی شده اند که از مبداء شرّ، امید خیر دارند.  این تصورات یکشبه ایجاد نمیشود و یکشبه هم از بین نمیرود، بلکه در بستر زمان شکل میگیرد.  بخشی ناشی از سیستم آموزشی حاکم و بخشی ناشی از فرهنگ عامه و آموزش های ضمنی در کوچه و بازار شکل میگیرد.  

   همه آنچه که ما را به نتیجه گیری مندرج در پاراگراف پیشین میرساند به موضوع آموزش، چه مستقیم و چه ضمنی، برمیگردد.  آنچه که قادر به ایجاد جهت گیری، درست یا غلط، در جامعه میباشد همانا راهنمائی و دستورالعمل های نظام حکومتی است.  یک دولت خدمتگزار و خیرخواه میتواند از کوتاه ترین راه اذهان جامعه را راست و درست سازد و برعکس.  در اینجا بدین نکته میرسیم که پاگرفتن استبداد ناشی از رویکرد ذهنی جامعه است که خود حاصل استمرار یک سیستم تک-روایتی از بالاست.  بعبارت دیگر، نطفه بحران های اخلاقی جامعه در عمیق ترین لایه های ذهن کوچک و بزرگ آن جامعه لانه کرده است.   در این دور باطل، ذهنیت و برداشت های ذهنی مردم دخیل است.

   در انتها بدین حقیقت میرسیم که ازماست که برماست.  بدون آنکه بخواهیم سهم عوامل خارجی را ناچیز جلوه دهیم، که همیشه وجود داشته و خواهد داشت، جامعه با جهت گیری فکری خود شرایط را ناخودآگاه برای استقرار روزگار سیاه خود آماده میسازد.  شکل گیری آن طی زمان است و برطرف ساختن آن نیز در طولانی مدت میسر است.  خوشبختانه هنوز نقطه امیدی وجود دارد و آن به زمانه ای مربوطست که در آن زندگی میکنیم.  امروزه فضای مجازی و تنوع رسانه ها، راه میانبری را در پیش گذاشته که رسوب زدائی چندصد ساله ذهن ها را در کوتاه مدت  مقدور میسازد.  اینکه چگونه و تا چه اندازه بهره برداری شود خود مسأله دیگریست.

   عناصر کلیدی در آموزش های غلط یکی فقدان عنصر شک گرائی است.  فقدان روحیه شک در افراد جامعه باعث حاکمیت خرافات و انواع مفاسد است.  علت فقدان روحیه شک همانا وجود سیستم تک-روایتی است.  چنین سیستمی بر پایه ایمان است و با هرشکل از شک مخالف است.  عنصر دیگر فقدان روحیه سؤال کردن است.  روحیه پرسشگری همواره اسباب دردسر نظام است و لذا سعی حاکمیت بر اینست که از مواجهه با سؤال پرهیز کند.  امروز سیستم آموزشی را بسمتی هدایت میکنند که بیش از پیش از این دو عنصر مهم پاک شود.  سیستم سعی بلیغ دارد تا با وارد کردن حوزویان به سیستم آموزشی، ذهن کودکان معصوم را از همان ابتدا ضایع کرده و این دو عنصر را از صحنه حذف کند.  در عوض، آرمان این سیستم، بازگشت به روش تقلید است که کمترین نیاز را به عقل دارد.  باطل السحر این نقشه های شیطانی همانا ترویج هرچه بیشتر روحیه پرسشگری و شک گرائی است.  در یک کلمه: عقل گرائی.

   یک روش ساده تر که برای توده آموزش ندیده هم کاربردی است، روش مقایسه است.  چند روز پیش که مصادف با عید فطر بود، طالبان افغانستان جشن گرفتند، البته بسبک خودشان.  امسال جشن و شادی آنان صدچندان بود زیرا که روز پیش از آن موفق شدند بحول و قوه الهی نزدیک 100 دختر دانش آموز را در مدرسه بقتل برسانند و در همین حدود هم معیوب و مفلوج و مجروح کنند.  در آئین آنان دختران حق تحصیل ندارند.  چند وقت پیشتر نیز عده ای دانش آموزان پسر را در یک آموزشگاه بقتل رساندند.  بطور کلی هیچکس حق تحصیل دانش ندارد.  دانش معنا ندارد، یک کتاب هست برای همه زمانها و همه مکانها.  کرامات ایشان شامل حال نوزادان و مادران یک زایشگاه نیز شده بود و تعداد زیادی از آنها را در بخش زایمان یک بیمارستان بقتل رساندند.  این یکی معلوم نشد طبق کدامیک از اصول لایتغیر خدای آنان بوده.  عده زیادی خبرنگار و مردم عادی را هم که تاکنون به اشکال مختلف کشته اند.  همه اینها در حالیست که باصطلاح در حال مذاکرات صلح اند.  یک فقره دروغ بین این طایفه رایج نبوده است که خوشبختانه مدتیست از آموزگاران خود یاد گرفته و به دروغ میگویند این تبهکاری ها کار ما نیست!  باری، این طایفه با همه سیاه کاری ها همان اعیادی را جشن میگیرند که ما میگیریم و همان عقایدی را دارند که ما داریم!  اینجاست که عقل سالم به داوری مینشیند و در حیرت فرو میرود که یک جای کار باید خراب باشد.  این مقایسه نه تنها برای همه آموزنده است بلکه میتواند برای عامه مردم که اهل مطالعه و استدلال نیستند نیز مفید و مؤثر واقع شود چه اینکه قیاس، ساده ترین امر منطقی است.  

   نتیجه آنکه فلاکت مردم خاورمیانه ناشی از آموزش های غلط رایج بین آنان است.  آموزشی که شامل آموزش های پایه و فرهنگ شفاهی نیز هست.  برخلاف تصوری که عامه از آموزش دارند و تصور میکنند که آموزش فقط ناظر بر امور علمی و فنی بوده و منحصر است به کارهای تخصصی، لیکن آموزش در معنای وسیع خود میتواند جامعه را بکلی دگرگون سازد.  اگر با فکر و عمل درست انجام شود، جامعه را انسانی کرده و آنرا بهشت برین روی زمین میکند، والاّ دوزخ واقعی را محقق میسازد.

 

  • مرتضی قریب
۱۶
ارديبهشت

مضمون های ناجور

    در مطالب پیشین، آموزه های غلط به نقد کشیده و درست اندیشیدن توصیه شد.  در مورد اثر آموزش و بکارگیری آموزه های درست نیز مطالبی گفته شد و اهمیت آن در برون رفت از فلاکت موجود ذکر شد.  اکنون به ذکر پاره ای از مصادیق آموزه های غلط خواهیم پرداخت.  مصادیقی از مضمون های ناجور که آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن ها جایگیر شده و منشاء صدمات زیادی برای خود و دیگران شده است.  گاهی هم ممکنست این مضمون ها در ابتدا به نیت خیری باب شده ولی بتدریج به انحراف کشیده شده است.  آگاهی از این قسم مضامین میتواند روشنگرانه باشد بشرطی که خوانندگان نیز آنچه از سایر مضمون ها بنظرشان میرسد را تذکر داده گوشزد کنند.  در زیر به طرح پاره ای که بیشتر رایج است میپردازیم:

1- برای رضای خدا انجام دادم.  یکی از وزرا در پاسخ خبرنگار که برای ثبت در تاریخ پرسیده بود چرا فلان کار را انجام دادید، میگوید "برای رضای خدا انجام دادم"!  در واقع این یک نوع گریز از پاسخگوئی است.  ابزاریست برای اینکه هرجا درمانده شدید، با گفتن آن نفسی به راحتی بکشید.  ببینیم معنای واقعی آن چیست.  اگر در روزگار کهن می بودیم و مهرپرستی رایج بود عبارت "برای رضای خورشید انجام دادم" همان کارکرد را میداشت.  اما امروز که این عبارت را میشنوند میخندند و آنرا مزاح تلقی میکنند زیرا خورشید ابداً اعتنائی بکار ما ندارد.  شاید بگوئیم "برای رضای منظومه خورشیدی انجام دادم" تا اندکی مؤثر تر باشد.  یا حتی بگوئیم "برای رضای کهکشان انجام دادم" تا خیلی مؤثرتر باشد.  در همه حال بشما میخندند و جدی نمیگیرند.  در نهایت امر ممکنست آفریدگار جهان را وجه المصالحه قرار داده بگوئیم "برای رضای خدا انجام دادم".  اینجا دیگر تأمل میکنند.  با توجه به سلسله مراتب ذکر شده انگشت به دهان میمانند چه بگویند.  حال آنکه منطقاً همگی از یک وزن برخوردارند و منطق قضیه یک چیز است.  اینجا فقط عادت ذهنی است که ما را متوقف کرده است.  عادت به وجه المصالحه قرار دادن مقدسات!   شنیدن اینگونه عبارات که نظایرش کم نیست باید شما را درباره مقصود گوینده هشیار سازد.

2- بلای آسمانی.  خشکسالی که میآید میگویند بلای آسمانیست.  قدری باران که میبارد و سیل جاری میشود میگویند بلای آسمانی نازل شده.  در حالیکه این بی لیاقتی مسئولین است که همه ساله این مشکلات تکرار میشود و کاری نمیکنند.  از حق نگذریم مشکل اصلی همانا ذهنیت غلط جامعه است که این تفکرات در او جاریست و بزرگ و کوچک بدان باورمندند.  این درست که شما مسئولین را نصب نکرده اید ولی آنها از همین جامعه با همین قسم از تفکر برخاسته اند.  آسمان را نمیتوان عوض کرد، ولی ذهن ها را میشود.  عقل که حاکم شود بلایا زمینی میشوند.

3- جاسوس بیگانه.  هر چند مدتی در تأسیساتی که میلیاردها دلار صرف آن شده خرابکاری میشود میگویند کار جاسوس بیگانه است.  دنبال چند نفر فکل کراواتی اُدکلن زده میگردند تا بعنوان جاسوس معرفی کنند.  پیدا نشد، گردن چند نفر فعالین زیست محیطی میاندازند که نگاه از راه دور اینان موجب خسارت شده.  یا دو تابعیتی های را نامحرم دانسته دستگیر میکنند.  یا ناشی از اقلیتهای دینی دانسته مرتباً آنها را به زندان میاندازند.  حال آنکه جاسوس، یگانه است نه بیگانه!  منطقاً او باید از همان وجنات و شکل و شمایلی برخوردار باشد که مرتب نعره مرگ بر غرب (و سابقاً بر شرق) سر داده و نفس کش میطلبد.  مادام که جامعه پذیرای عوامفریبی باشد، این طرز تلقی همواره کارگر میافتد.

4- عشق کردن آقازادگان مقیم خارج.  یکی از آدرس های غلط همین است. اغلب در فضای مجازی فیلم و عکس نحوه زندگی آقازاده ها و فرزندان وزرا و سایر مسئولین بلند پایه نشان داده میشود که بفرمائید این است سند خیانت مسئولین.  در حالیکه گناهی بر این فرزندان وارد نیست و آنان بطور طبیعی از ثروتی که برایشان فرستاده میشود استفاده کرده و لذت میبرند.  آیا انتظار اینست که پولهائی که پدرانشان فرستاده اند را برگردانده بخواهند به خزانه واریز شود؟  بجای گناهکار کردن این فرزندان باید سراغ سرچشمه رفته حسابرسی از آنجا شروع شود.  انتقادی اگر هست بر آن نظامی وارد است که اجازه میدهد رجال و سردمداران آن در تبلیغ برای معنویات سر به آسمان سائیده اما در عمل، خود و منسوبین را غرق در ثروت های دزدیده شده از مردم کند.  

5- سوء استفاده وزیر اروپائی.  از آنسو، خبری پخش شد به این مضمون که در فلان کشور اروپائی وزیری از تلفن وزارتخانه خود استفاده شخصی کرده به خانه زنگ زده است.  وزیر را جریمه و بدنام کردند.  در کشور ما هیاهو شد که بفرمائید اینست دموکراسی واقعی و اینست وضع اروپای لائیک و بی خدا و مقایسه کنید با وضع ما مقدسین باخدا با اینهمه اختلاس.  رسانه های ما برای این سیستم دست زده و هورا کشیدند.  حال آنکه جز افراط و تفریط چیز دیگری نیست.  هدیه یک کراوات یا یک جعبه سیگار رشوه قلمداد شده رئیس اجرائی مملکتی را تعلیق میکنند.  سخت گیری تا این درجه جز زدوبندهای سیاسی چیز دیگری نیست و نباید به پای سلامت سیستم گذاشت.  چه بسا عنصر ریب و ریا در آن غالب باشد.  چرا ریا؟  زیرا همان سیستم و چه بسا همان وزارتخانه در همان حال مشغول بند و بست با نظام های استبدادی در فروش ملزومات سرکوب برای مردمان آن دیار است. میگویند پشت درب آن رئیس بانک معروف که اختلاس نجومی کرده به خارج فرار کرد، نوشته بود "بدون وضو وارد نشوید"!  پس بهتر است به اینگونه جانماز آب کشیدن ها توجهی نکرده بلکه به عملکردهای آنان با شک و شبهه نگریسته شود.

6- سنگ اندازی کنید و اداره کنید.  اگر از یک منظر بیرونی به اوضاع کشور نگریسته شود مانند اینست که گویا بهترین نحوه اداره مملکت و استمرار اقتدارش چیزی نیست جز ایجاد بحران های بزرگ و سپس تعریف پروژه های متعدد برای رفع آن بحران ها.  اولین نوع اینگونه کار تراشی را البته در افسانه های یونان قدیم میخوانیم که آنجا یکی از تیتانها دچار خشم خدایان کوه المپ شد.  سزای او مقرر گردید تا تخته سنگ بزرگی را با زحمت زیاد غلتان به بالای کوه ببرد (شکل پیوست).  اما به محض رسیدن به قله، سنگ غلتیده به پائین سقوط میکند.  او مجدد این دور را تکرار و تکرار میکند و گرفتار یک لعن ابدی میشود.  متشابهاً، در این کشور نیز، اموری که بطور عادی در هرجای دیگر دنیا رتق و فتق میشود، سنگ های کلان به عمد در مسیر آن انداخته میشود تا برای رفع مشکل آنها تلاشهای زیادی در همه زمینه ها صورت گیرد. به محض اینکه حل بحران نزدیک میشود، مجدد سنگ های جدیدی آوار میشود تا این سیکل تکرار و تکرار گردد.  توگوئی خشم خدایان کوه المپ تمامی ندارد!

7- خود کفائی.  در ذیل این شعار چه میزان خسارات به زیرساخت های اقتصادی و طبیعت و محیط زیست که وارد نیامده.  خودکفائی و عدم وابستگی با آنکه نیت خیریست لیکن اگر فقط ظاهرسازی باشد تبدیل به شرّ میشود.  اصرار بر خودکفائی در زمینه محصولات کشاورزی و دادن مجوز بی رویه در حفر چاه و بهره برداری از آبهای زیرزمینی و سطحی، اثر معکوس بخشیده به زمین لم یزرع و دشت های فرونشست منجر شده.  ذهنیت های غلط حاکم بر امور همینجا خود را نشان میدهد.  غفلت از قانون اساسی بقا.  هر اقلیمی دارای میزان مشخص در متوسط بارش هاست.  مصرف آب نمیبایست از این حد فراتر رود و بلکه همواره بایست کمتر باشد تا سهم نیز طبیعت حفظ گردد. جمعیت ساکن در این اقلیم نیز باید با این منابع متناسب باشد.  سیاست افزایش مصرف آب کشاورزی برای کشت بیشتر بخاطر جمعیت بیشتر همراه با سیاست تشویق افزایش جمعیت، سریعترین راه برای انتحار ملی است.  باورکردنی نیست که دست اندر کاران آنرا ندانند.  اجازه بهره برداری بیرویه آب در سیاست راضی کردن کشاورز روزی به ضد خود منجر میشود، آن روزی که آب برای هیچکس وجود ندارد.  آن روز، امروز است.  همین مضمون عوام فریبانه خودکفائی در سایر بخش ها حاکم است.  آغاز عدم وابستگی با تفکر درست و مستقل شروع میشود.  

8- جنگ نعمت است.  شاید بیان چنین عبارتی در هیچ کجای دنیا و شاید در هیچ زمانی سابقه نداشته باشد.  حتی ممکنست جنگ سالارانی چون چنگیز و آتیلا هم چنین حرفی نزده باشند.  جنگ همواره فلاکت و بدبختی بوده و خواهد بود.  چنانکه سنگ نبشته های پیشینیان نیز آنرا مردود شمرده.  کما اینکه دعای داریوش هخامنشی در آن روزگار ناظر بر حفظ سرزمین از دروغ و خشکسالی و جنگ بوده است.  نعمت بودن جنگ فقط از یک ذهن بیمار ممکنست تراوش کند.  این بیماران روانی بصورت اقلیتی همواره وجود داشته و دارند منتها بدبختی هنگامی روی میآورد که آنها زمام امور را در دست گیرند.  جدیداً برای کاستن از کراهت جنگ، گویا پیشنهاد شده روی موشک ها بجای مرگ بر.. شعار های صلح و دوستی بنویسند.  در هر حال، فکر که بیمار باشد و شمشیر در دست زنگی مست نتایجش در همه عرصه ها نمایان میشود.  

9- ما خودمان خواسته ایم.  وزیری در پاسخ خبرنگار که چرا دریاهای جنوب را به چینی ها واگذار کرده اید و غیر از فقر ماهیگیران جنوب هزار و یک آسیب دیگر وارد ساخته اید، فقط یک جواب داشت: "ما خودمان خواسته ایم".  توضیح داد که این طرز زندگی را خودمان خواسته ایم و خودمان چنین وضعیتی را بر خودمان مقدر کرده ایم.  شاید منظور خودش و همفکرانش است و نه قاطبه مردم.  چه اینکه واضح است که نه مردم و نه حتی مجلس کذائی هیچیک به چنین چیزی رأی نداده اند.  شاید هم منظورش این باشد که شما مردم زمانی یکبار به ما رأی داده اید و تا ابد هرکار بکنیم خواه ناخواه باید مقبول شما باشد.  این ترفند نیز دیگر اثر ندارد.

نتیجه آنکه، جامعه امروز ما غرق در مضمون های ناجور است که فقط اندکی از آن در بالا نقل شد. نادرستی تعدادی به بداهت عقل آشکار و تعداد بیشتری لابلای ذهنیت جامعه مدفون و ناشناس است.  لازمست با نگاهی نقادانه و ذهنی پرسشگرانه همه چیز را فارغ از هرگونه تعصب مورد تجدید نظر قرار داد.

 

  • مرتضی قریب
۰۹
ارديبهشت

نقش استدلال در علم و مذهب

   ایجاد تمدن ناگهانی نبوده بلکه تدریجی و پیوسته بوده است.  در طی تاریخ همواره دو جنبه در حیات انسانها نقش محوری داشته است.  یکی جنبه مادی که به ادامه زندگی وی وابسته است و اگر غفلت شود به مرگ و نابودی منتهی میشود.  دیگری جنبه معنوی است که به رضایت او از زندگی و امید به استمرار آن مربوط و تصور رستگاری پس از مرگ را در او تقویت میکند.  

   در مورد جنبه مادی در حیات انسان و اهمیت آن هیچگاه حرف و حدیثی نبوده و نخواهد بود.  زیرا از ابتدای ظهور انسان بر این کره خاکی، خور و خواب و تولید مثل و صیانت نفس در برابر خطرات طبیعی همواره همان اهمیتی را که برای سایر حیوانات داشته برای نوع انسان نیز همان اهمیت را دارا بوده است.  اما درباره جنبه دوم که به معنای زندگی و حقیقت آن و آمال و آرزوهای انسانی مربوطست، حرف و حدیث بسیار است و اندیشه انسان درباره آن فراز و فرودهای بسیار داشته است.  واقعیت اینست که قبول پدیده مرگ برای ما انسانها بسیار دردناک و غیر قابل هضم است.  چه اینکه خود را از سایر حیوانات متمایز دانسته و لذا حقیقت مرگ و نابودی را اجحافی در حق نوع خودمان تلقی میکنیم.  البته تحقیقات جدید درباره حیوانات نشان داده که انسان شاید در این حس تنها نباشد چه اینکه مشاهده شده که فیل ها نیز دسته جمعی بر فیل مرده ای که استخوانهایش بجا مانده جمع میآیند و نوعی اظهار همدردی و شاید تأثر نشان میدهند.  چه بسا حیوانات نیز درکی ماورائی درباره مرگ داشته باشند که هنوز نمیدانیم.  بهرحال پدیده مرگ نقطه آغاز سیر تفکر درباره حیات معنوی است.

   از سوئی دیگر، مشاهده آسمان پر ستاره در شبهای طولانی همچون دیگر مظاهر طبیعی، موجب نوعی پرسش برای قدما میشد که اینها همه برای چیست.  ادامه این روند فکری به پیدایش فلسفه انجامید که هدف کلی آن درک جهان پیرامونی بود.  هسته مرکزی فلسفه را متافیزیک تشکیل میدهد که به بحث وجود و نقش انسان در دایره وجود و وظایف او (اگر وظایفی باشد) و مسیر سعادت و رستگاری میپردازد.  در طی زمان، انواع دانش ها از توده اصلی فلسفه جدا شده و شاخه های مختلف علم را تا به امروز تشکیل داد.  آنچه باقی ماند، متافیزیک است.  متافیزیک به جنبه های معنوی حیات انسان که مورد علاقه اوست میپردازد و مترادف است با "دین" اما نه به آن معنا که امروز مصطلح است.  

    انسان به یک معنا همواره خصلت دینی داشته و دارد زیرا که درباره مسائل مربوط به آینده خویش و دلیل وجودی خودش و اینکه آیا هدفی برای وجود او بوده یا خیر علاقمند است.  بنابراین مطابق این شیوه، دین = متافیزیک است.  از اینرو قدمت متافیزیک یا دین به قدمت انسان است.  بتدریج شاخ و برگ هائی در اطراف دین رشد کرد که به مذاهب امروزی انجامید.  مذهب یا راه و روش که از معنی آن بر میآید، عمدتاً شامل قواعد و دستورالعمل هاست که بجهت توضیحات بعدی این دو را یعنی دین و مذهب را مستقل از هم در نظر میگیریم.  برخلاف دین (= متافیزیک)، مذاهب نسبتاً جدید هستند.  در گذشته های دور، شهرها هریک دارای نمادی بود که گاهی خدا یا رب النوع مختص آن شهر را تشکیل میداد.  در جنگ ها، هر طرف که پیروز میدان بود، اغلب نماد مقدس طرف مغلوب را تخریب کرده بدان توهین روا میداشت با این ذهنیت که خدای شهر غالب برتر از خدای شهر مغلوب است.  حال آنکه همگی سنخیت یکسان داشته و مقصود از برتری، سلطه سیاسی بوده است.  چنین ادعائی بعدها به ادبیات مذاهب جدید تسری پیدا کرده بطوریکه صدای آن برای گوش ما بسیار آشناست.  

    ایرانیان، برخلاف آنچه تندروهای اسلامی گفته اند، همواره دیندار و دینمدار بوده و از دین های وارداتی بی نیاز بوده اند.  اصلاً دین واژه ایست فارسی مشتق از واژه باستانی "دئنا" که بعداً وارد عربی شده و جمع مکسر میبندند.  دئنا به معنای اندیشیدن یا تشخیص معنوی میباشد که خود از ریشه اوستائی "دا" به معنای "دانستن" یا "شناختن" است که امروزه واژه دانستن را عیناً بهمین معنا بکار میبریم.  بنظر میرسد، همانطور که گفتیم، دین مترادف است با آنچه انسان در تنهائی خویش با خود اندیشه میکند و بویژه درباره هستی جهان و معنای آن کنکاش میکند.  مذهب یا کیش در دنباله خط فکری دین بوجود آمده و حاوی قواعد و احکام و دستورات عملی (شریعت) میباشد. اما در عمل، معنویت غالباً یکسره در سایه شریعت قرار گرفته است. امروزه با تساهل دین و مذهب را گاه مترادف بکار میبریم.  اخلاق، طبیعی ترین راهنمای زندگی است که در مطالب پیشین زیر عنوان "اخلاق طبیعی" بدان پرداخته ایم ( 98/6/7).  طبعاً اخلاق منحصراً در جمعیت و رابطه انسانها معنا و مفهوم پیدا میکند و اگر مثلاً افراد بصورت تک و منزوی زندگی میکردند، اخلاق بی معنا میشد.

    جنگهای گذشته، جنگ بین مذاهب بود که همانطور که گفتیم، هر مذهبی مدعی احراز بهترین و والاترین مقام بوده و در تلاش است مذاهب دیگر را زیرپا گذاشته و پیروان آن را زیر سلطه خود گیرد که در واقعیت امر چیزی جز تسلط سیاسی و بهره کشی نیست.  شاید شاعر هم در همین راستا سروده: جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.  متأسفانه، امروزه نیز ریشه بسیاری از منازعات همچنان در عقاید مذهبی نهفته است.  رواج دین و مذهب در این سرزمین پیشینه ای بس طولانی دارد.  مهمترین و کهن ترین آنها میترائیسم یا مهرپرستی است.  شکل اولیه آن درباره پرستش و تقدیس مهر یا خورشید بوده است.  واقعیت اینست که هیچ چیز برای ما انسانها مهم تر و حیاتی تر از وجود خورشید نیست که ضمن اینکه کره خاکی از بطن آن متولد شده ضمناً بدون تابش بی وقفه آن حیات از بستر زمین رخت برخواهد بست.  از این حیث، بنظر میرسد نیاکان ما باهوش تر از ما بوده اند و استدلالشان درست بود که به اهمیت وجودی خورشید پی برده و همه روزه راز و نیاز میکردند تا او به تابش خود ادامه دهد.  علت آنست که در گذشته های دور آنیمیسم رواج داشته و تصور بر این بوده که مظاهر طبیعت دارای روح و جان هستند و گوش شنوا دارند.  اما دانش امروز نشان داده که چه بخواهیم چه نخواهیم خورشید برای میلیاردها سال دیگر به درخشندگی خود ادامه خواهد داد تا نهایتاً آن بر سرش رود که قبلاً شرحش را داده بودیم ( 95/9/25).  

   ادیان و مذاهب از یکدیگر اقتباس میکنند و هیچ نظریه ای ابتدا به ساکن از هیچ متولد نمیشود.  لذا هیچیک از مذاهب به معنای واقعی کلمه مطلقاً اصیل نیستند و همه از یکدیگر وام گرفته اند.  لذا بنا به تعریفی که وجود دارد، تنها پیامبر اصیل و دارای تفکر مستقل، آدم ابوالبشر میتواند باشد که طبق تعریف کسی پیش از وی نبوده است.  باری، بعدها زرتشت پیدا شد که عناصری از مهرپرستی را وام گرفته منتها نور را جایگزین خورشید ساخت که انتزاعی تر بوده و آنرا در یک رابطه ایهامی با منبع خیر و نیکی قرار داد. طبعاً تاریکی در جبهه مخالف و دشمن قرار گرفت.  اهورامزدا مظهر خیر و نیکی و اهریمن مظهر شرّ و بدی شد که منطقی ترین توجیه برای وجود خیر و شرّ اند.  جالب است که اهریمن (شیطان) در متون ادبی یا در نمایشات، همواره او را بصورت یک دیو زشت شاخدار نشان میدهند حال آنکه از دید منطق کاملاً برعکس باید باشد.  زیرا او نماد خدعه و فریب است و طبق تعریف، تخصص اش در نیرنگ و فریبکاری است.  آیا با چنین چهره ای توفیق خواهد داشت؟  ابداً.  او برای توفیق در کار خود، با وجناتی نورانی و در لباسی ظاهر خواهد گشت که حس روحانیت و تعلق خاطر را در شما برانگیزد! جز این نمیتواند باشد زیرا او قرار است با گفتار بظاهر خوب، ولی خدعه در عمل، اطمینان توده های میلیونی را جلب و سرانجام فریبشان دهد.  آیا با چهره ای زشت و با دو شاخ بر سر و دُمی آویزان میسر است؟!  بعید است.  باری، مانویت که در قرن سوم میلادی ظهور کرد، شاید در این میانه از کمترین تعارض درونی برخوردار و حاوی بیشترین مضامین فلسفی در درون خود میباشد.  عدم توفیق این آئین عمدتاً ناشی از دستورات بسیار سخت آن در قبال یک زندگی پارسایانه است.  از همین رو، پیروانش را دو گروه تشکیل میدادند.  یک گروه اندک و مجری دقیق آداب موسوم به "برگزیدگان"، که خود طبقاتی دارند، و توده مردم عادی موسوم به "شنوندگان" که مجبور به اجرای دقیق فرایض نبوده ولی متعهد به تهیه و تدارک خوراک ضروری برگزیدگان بودند.  فقط برگزیدگان قادر به اجرای دستورات بوده اند. دستوراتی زیر عنوان : مُهر دهان، مُهر دست، مُهر باطن.  بطور خلاصه مجموع این سه مُهر عبارت بود از پاکی گفتار و منع خوردن گوشت و هرآنچه میتوانست برای دهان لذت بخش بوده موجب تقویت قوه شهوانی شود.  چه اینکه روابط جنسی منع کامل داشته و ازدواج و تولید مثل ممنوع است زیرا باعث اختلاط مجدد نور و تاریکی میگردد.  زیرا انسان مرکب از دو گوهر نور و تاریکی کنایه از خیر و شرّ است. هر عملی که به حیوان و گیاه آسیب برساند ممنوع است لذا کشتن حیوان و ریشه کنی گیاه گناه محسوب میشود.  البته گروه شنوندگان زندگی خانوادگی طبیعی داشتند و میتوانستند کشاورزی کنند و گوشت هم بخورند.  برگزیدگان باید یکماه روزه میگرفتند و یک زندگی توأم با ریاضت شبیه راهبان بودائی داشتند.  گویا روزه ماه رمضان نیز اقتباسی از روزه اینان بوده است.  معروفست که مانویت را یک دین التقاطی مُلهم از مسیحیت و بودیسم و زرتشتی گری دانسته اند و آنرا نقطه ضعفی برایش گرفته اند.  حال آنکه همه ادیان متشابهاً همینگونه هستند، ضمن آنکه التقاطی بخودی خود مفهوم بدی نیست و نباید باشد.  دانش امروز ما سرشار از مفاهیم التقاطیست.مثلاً  نظریه الکترومغناطیس حاصل تلفیق موفقیت آمیز الکتریسیته و مغناطیس است که بسیار مفید هم واقع شده است.  هرکجا آموزه نادرستی دیدید، بدون تعارف کنار بگذارید.

  باری، آئین جدید مدتی از پشتیبانی شاهان ساسانی برخوردار بوده ولی نهایتاً بدستور بهرام اول ولی در واقع به سعایت رؤسای دین زرتشت، مانی مظلومانه کشته شد.  مانی نه خود خونی ریخته بود نه مروج خونریزی بود.  معذالک آئین او بعد مدتی بدون هیچ جنگ و خونریزی شرق و غرب را فراگرفت و پیروان صادقی یافت.  جوهره اصلی آئین مانی بر همان دوگانگی خیر و شرّ بمثابه نور و ظلمت است با این تفاوت که در قالب یک فلسفه پیچیده، اعتقاد براین است که انسان مادی باید با پرهیز از مادیات خود را از امتزاج گوهر تاریکی با نور رهائی بخشیده سرانجام به نور مطلق در آسمان بپیوندد.  این درجه از شدت زهد و پارسائی گاه با نهایت تعجب به نتایجی وخیم در آینده منتهی میشود.  گمان ما بر اینست که این قُبح روابط جنسی چنان در ضمیر ناآگاه ما حک گردیده که امروز ما از معدود مردمانی هستیم که شدید ترین ناسزاهای خود را با اصطلاحات جنسی توأم کرده حواله میدهیم!  یعنی تلویحاً روابط جنسی را تابو میدانیم. و عجیب تر آنکه شدت ریاضت در برگزیدگان مانوی گویا عکس العملش را در برگزیدگان مذهب رایج ما نشان داده است.  نوعی تأیید مجدد بر قانون سوم نیوتون!  روحانیت حاضر بجای پرداختن به عقل و معقولات و آنچه مربوط به رأس بدن است، تمام تلاش و اندیشه های خود را بر نیمه پائینی بدن متمرکز کرده و شرم و حیا را یکسره تعطیل کرده است.  بسیاری از آموزه ها و عقاید دینی ریشه در گذشته های دور دارند.  مثلاً آداب غسل تعمید در مانویت نیز رواج داشته که مقتبس از مسیحیت و هردو متأثر از ماندایی ها و نحله های کهن تر است.  این غسل را ما امروز برای مردگان انجام میدهیم.  داستان معراج مختص به پیامبر اسلام نیست بلکه مادر مانی در خواب میبیند که پسرش به آسمان میرود و دوباره به زمین باز میگردد. در مورد مسیح نیز همینگونه بوده و اندیشه سفر آسمانی متعلق به عقاید قدیمی ماندایی ها و مفاهیمی از ایران باستان است.  اشاره به اینکه آسمان پاک و مقدس است و زمین، مادّی و میرا و ناپاک است.  بی جهت نیست اهورامزدا بال و پر دارد (شکل پیوست) و فرشتگان مذاهب دیگر نیز همینگونه تصویر شده اند.  

    در وادی علم و معرفت، استدلال نقش محوری را بازی میکند.  در عرصه دانش، منقولات ملاک نیست بلکه منطق همراه با شواهد تجربی حرف اصلی را میزند.  تمامی دستآوردهائی که امروزه در عرصه علم و فن آوری ملاحظه میکینم مدیون همین رویه است.  در این وادی مهم نیست شخص گوینده کیست بلکه مهم اینست که چه میگوید.  اخیراً از قول شخص متخصص و معتبری در حوزه پزشکی نقل شده که واکسن های عرضه شده کرونا حاوی دستورالعمل هائیست نه تنها برای کنترل از راه دور بلکه کشتن فرد حدود یکسال بعد از تلقیح!  این در حالیست که این ادعا هیچ شواهدی عرضه نمیکند و با هیچ استدلالی همراه نیست.  شاید هم روزی فاش شود که چنین هدفی در برنامه بوده ولی چون به شیوه رایج علم عرضه نمیشود، عقل سالم باید آنرا ندیده گیرد.  با بسیاری از اطلاعات غلطی که در فضای مجازی و واقعی عرضه میشود باید اینگونه رفتار کرد.  عدم همراهی با دانش زمانه و روش آن، کودک عقب مانده ذهنی ای را میماند که بزرگ و برومند شده ولی ذهنیت او در حد همان کودک متوقف مانده است.  

   اما در وادی مذهب، هر آنکه سخن از منطق و استدلال کرد، نابود شد.  رمز بقا در این وادی همانا همراهی و تکرار مکررات است.  شرح مانی را دیدیم که چگونه قربانی حسادت متولیان دین رایج زمانه خود شده و بطرز فجیعی کشته شد.  چرا؟  چون استدلال در این وادی کارگر نیست.  داستان سهروردی ها، حلاج ها و امثال آنان را خوانده ایم که چگونه سر خود را بر سر اندیشه خویش بر باد دادند.  اکنون برآنیم که داستانی از تاریخ معاصر را نمونه آوریم که شاید شرح آن نخوانده باشید.  در این وادی داستان مانی ها مرتب تکرار میشود.

   سوژه ما شیخ احمد احسائی است که در آغاز قرن سیزده هجری شمسی در احساء، شرق عربستان (نزدیک بحرین) متولد شد.  او در 5 سالگی خواندن قرآن را تمام کرد و تا 20 سالگی مقدمات علوم دینی را فرا گرفت.  متعاقباً نزد علمای معروف عصر تلمذ کرده به یکی از معروفترین علمای شیعه دوازده امامی مشهور به زهد و تقوا مبدل شد.  مدتی در نجف و کربلا بود و چندی هم در ایران بسر برده آوازه شهرت او در تسلط بر مسائل دینی و فلسفی چنان در ایران پیچید که چندی بعد به خدمت فتحعلی شاه قاجار رسیده بسیار مورد تجلیل و تکریم او واقع شد.  در مسافرت هائی که به شهرهای ایران داشت با استقبال پرشور مردم روبرو میشد.  شهرت او نزد مردم حسادت دیگر علما را برانگیخت تا بالاخره برایش نقطه ضعفی پیدا کردند.  وی مدتی نیز در بصره اقامت داشت و در آنجا با پیروان مکتب صابئین آشنا شده به اعتقادات فلسفی آنها متمایل شد.  معروفست که اعتقاد او درباره معاد متأثر از اعتقادات پیروان مذهب صابئی میباشد.  بیشتر مراسم اینان در کنار رودهای پرآب و همراه با آب جاری است و از اینرو در حوالی بصره ساکن بوده اند.  بنظر میرسد این مذهب ادامه مذهب مغتسله یا پیروان یحیی تعمید دهنده باشد که او کمی پیش از ظهور عیسی مسیح، مردم را در رودخانه اردن غسل میداد.  مراسم غسل مسلمین یحتمل ادامه همان آداب است.  اینان علاوه بر جسم مادّی به وجود یک جسم لطیف نیز در وجود انسان اعتقاد داشتنند که بگمان ما ادامه همان خط فکری افلاطون در مبحث نظریه مُثُل میباشد.  بنا بر این اعتقاد، برای انسان یک قالب مثالی وجود دارد که همان جسم لطیف است که بر اثر مرگ از بین نرفته بلکه باقی و پایدار میماند.  شیخ احمد احسائی اصطلاح "هورقلیائی" را در این رابطه بکار برده و به معاد روحانی اعتقاد داشت.  یعنی جسم عنصری واضحاً پس از مرگ متلاشی شده و آنچه در رستاخیز مردگان قابل بازگشت است همانا جسم هورقلیائی است و نه جسم مادی.  شیعه متشرعه معاد را جسمانی میداند با همین جسم باصطلاح خودشان عنصری.  شیخ استدلال میکرد که حقیقت انسان همانا "روح" است و لذا معاد هم روحانی خواهد بود.  او این روح را نوعی جسم لطیف تلقی کرده و آنرا جسم هورقلیائی نامیده است.  

   استدلالی که شیخ احمد احسائی در تبیین عقاید خویش آورده خواندنیست و علاقمندان را به منابع مربوطه حواله میدهیم.  نحوه استدلال وی در بافت تعریفات خودش بسیار منطقی تر بنظر میرسد، هرچند دیدگاه علمی به هیچکدام نه معاد جسمانی و نه معاد روحانی اعتقادی ندارد.  اما واقعیت اینست که او تلاش کرده تا امری را که کمتر باورپذیر است، باور پذیرتر و منطقی تر کند.  او سعی کرده است تا با تلفیق مبادی فلسفی با اعتقادات مذهبی و استفاده از استدلال، زمینه محکمتری برای اعتقادات شیعه دوازده امامی فراهم سازد.  وی علاوه براینکه معاد را روحانی دانسته، معراج را نیز روحانی دانسته است و این دو مطلب از مهمترین موارد اختلاف شیخیه (پیروان بعدی شیخ) و متشرعه (شیعه سنتی) است.  گفتیم که علمای سنتی همواره منتظر فرصت بودند تا شیخ را بر زمین زنند.  این فرصت در مسافرتی که او از طریق قزوین عازم کربلا بود دست داد.  در قزوین، ملا محمد تقی برغانی در حضور جمعی از سایر علما درباره عقیده شیخ درباره معاد پرسید.  جواب هورقلیائی شیخ عالم قزوینی را قانع نکرده و فی المجلس حکم تکفیر شیخ را صادر کرد.  تکفیر بزودی مورد تأیید اکثریت علمای شرع قرار گرفت.  آن مرد معروف و شایسته احترام مورد بی مهری جامعه علمای شیعی که از مدتها پیش از محبوبیت شیخ در رنج بودند قرار گرفت.  پس از این واقعه او عازم عتبات عالیات شد اما آنجا نیز در اثر سفارش ملا محمد تقی برغانی به علمای شیعی آنجا، مورد آزار قرار گرفته لاجرم مجبور به مهاجرت به مکه شده ولی قبل رسیدن به آنجا در سن 75 سالگی زندگی را بدرود گفت.

   غرض از ذکر داستان شیخ احمد احسائی، بیان فقط یک نمونه از نقش استدلال در مذهب است.  او با اینکه فردی مقید به کلیه دستورات شرعی بوده و از معروفترین علمای شیعه اثنی عشری و صاحب آثار متعدد در اعتقادات شیعه و فقه و مسائل فلسفی بوده است اما به محض اقدام برای انجام کوچکترین اصلاح در زمینه مذهب فوراً از دایره علمای مذهب حذف گردید.  این اتفاق نه برای فردی عادی بلکه برای شخصیتی مهم در همان حوزه مذهب رخ داد، که اگر دانشمند یا محققی عادی ورود پیدا میکرد معلوم نبود که عاقبتش جز قتل چیز دیگری باشد.  طی تاریخ، چماق تکفیر همواره بر بالا سر افراد کنجکاو در نوسان بوده است.  این طرز برخورد برای انسان امروزی حیرت آور است که چگونه اعتقاد یا عدم اعتقاد به چیزی که آزاری به کسی نمیرساند این اندازه در حیات و ممات اشخاص مؤثر باشد.  

   استدلال در علم موجب شکوفائی آنست و در سایه آن، مجموعه علوم بصورت هماهنگ رشد و پیشرفت میکند.  در وادی علم تکفیر نیست و کسی بخاطر استدلال سست یا ایمان به علوم متروکه از حق حیات محروم نمیشود.  در آنسو، در وادی مذهب، استدلال تا آنجا مجاز شمرده میشود که وضعیت موجود را توجیه کند و به عقیده جدیدی که اصطلاحاً "بدعت" نامیده میشود منجر نشود که گناهیست نابخشودنی.  بخاطر همین عدم انعطاف است که لاجرم مذاهب متفاوت پا به عرصه وجود میگذارند و حتی در یک مذهب ثابت، شاخه های مختلفی چون شاخه های درخت بوجود آمده رشد میکنند.  مثل سنی و شیعه، و در شیعه انواع 3 امامی و 5 امامی و 7 امامی و 12 امامی و در داخل دوازده امامی انواع شیخیه و متشرعه و اخباری و اصولی و غیرها.  بی جهت نیست که در جامعه امروز با انواع مذاهب روبرو هستیم، حال آنکه دانش امروز موجودیتی یکپارچه داشته و نه تابع نژاد است و نه اعتقادات شخصی و نه فرهنگ سرزمین های مختلف.  در وادی دانش، کسی بخاطر هویدا کردن اسرار بر سر دار نمیرود.  زیر سوأل بردن نه تنها حق حیات را سلب نمیکند بلکه اگر موجب پیشرفت باشد به شخص فضول پاداش هم داده میشود.  

   چون استدلال در دل سنگ مذهب بی اثر بود، عرفان پدیدار شد تا بلکه با داروی عشق کمی آنرا نرم کند.  هرچه کرد مؤثر نشد و خود به مکتبی جایگزین مبدل شد.  بی جهت نیست مذهب سنتی با هرگونه بدیلی مانند عرفان دشمنی میکند.  تجربه های متعدد نشان داده که نه تنها استدلال راهی در مذهب ندارد بلکه هرگونه تلاشی هم در این راه تاکنون موفق نبوده و به احتمال زیاد موفق هم نخواهد بود.  شاید احتمال کمی وجود داشته باشد تا در سایه روشنگری فضای مجازی در عصر جدید، مگر طلاب حوزه های باصطلاح علمیه خود آستین بالا زده چاره ای جستجو کنند.  در این میانه علم و فلسفه همچنان راه خود را پی گرفته و بیشترین امید در سایه توجه به این وادی خواهد بود.  تجربه نشان داده اداره جامعه تحت سلطه مذهب جز نفاق و جنگ ره آوردی ندارد.  بویژه مذهبی که آلوده به انواع فساد و دروغ و تباهی باشد.  برون رفت از چنین شرایطی جز با اراده ای محکم و با عمل درست در سایه فکر درست میسر نمیباشد.

 

 

  • مرتضی قریب