فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقل» ثبت شده است

۰۲
ارديبهشت

معماها -20

    از میان بیشمار معمائی که وجود دارد حل یا دستکم طرح برخی اهمیت ویژه ای در این دوره و زمانه دارد.  امروز آنچه بیش از پیش اهمیت دارد تقدس زدائی از حقه بازی هاست.  امروزه بیش از پیش تضاد بین حرف و عمل در حوزه حاکمیت خودنمائی کرده و چون حاکمیت مدعی نمایندگی دین است، توده مردم با دیدن تضادهای بیشمار در رفتار و سخنان ایشان از آنچه ایشان مدعی نمایندگی هستند اظهار برائت میکنند.  هرآنکس که صاحب رأی و ایده معقولی باشد و ریگی در کفش نداشته باشد ابداً نیازمند تبلیغات نیست چه رسد آنهم تبلیغات دروغ!  والا معلوم میشود صداقتی در بین نیست.

  1. سبک زندگی.  این روزها مشاهده میشود که نواندیشان دینی از سر دلسوزی در مقام  پند و اندرز به حاکمیت برآمده لشکرکشی او به خیابانها در سرکوب زنان را مورد انتقاد قرار میدهند.  برای اینکه حرفشان گوش شنوائی برای آنها که خود را نماینده دین میدانند داشته باشد، اظهارات خود را مستند به اعمال و رفتار پیامبر و صحابه در حدود 1400 سال پیش میکنند.  به تصور اینکه شاید مؤثر افتد.  اما آب در هاون سائیدن است به دلایل زیر:

اول اینکه گوش شنوائی نیست چه اینکه اصلاً دغدغه دین مطرح نیست!  دوم اینکه بفرض هم گوش شنوائی باشد و هم دغدغه دین باشد، سوأل این است که ما تا کی برای به کرسی نشاندن سخنان معمولی خود باید مرتب به 1400 سال پیش برگردیم؟  برای اینکه ببینیم حرفی که میزنیم درست است یا نه باید آنرا با سالهای اولیه هجری مقایسه کنیم.  برای اینکه رفتارمان را ببینیم صحیح است یا نه باید جستجوگر رفتار آدمها در یک دوره 20 یا 30 ساله بعد هجرت باشیم.  بعبارت دیگر، 1400 سال منهای یکی دو دهه یاد شده همه پوچ بوده، بمثابه سطور سفید و تهی در کتاب تاریخ است که براحتی میتواند پاک شود!  بازگشت به عقب اگر خوبست چرا به عصر حجر نه؟!

اما اینکه پیروی حاکمیت از این دوره 20 یا 30 ساله آیا از سر صدق و وفاداریست، خود جای بسی تردید است.  کما اینکه بعنوان مثال مالیات شرعی صرفاً بر جو و گندم و خرما و .. مطابق آن دوره اخذ نمیشود بلکه از هر روزنه ای که بتوانند مالیات استخراج کرده و گوششان بدهکار شرع نیست.  زیرا این شوخی ندارد، پای پول و ثروت در میان است.  مثالهای کافی در این باب ذکر کرده ایم.  اما ناگهان یک موضوع درجه صدم که به اعتقاد عده ای از مؤمنین جای تردید و باعتقاد خردمندان از اساس طرح آن مبتذل و بیهوده است مسأله درجه اول شده به حیات و ممات حاکمیت تبدیل میشود.  موضوع مزبور که حجاب است اساساً در همه کشورهای اسلامی موضوعی اختیاری و غیر قابل بحث است البته جز طالبان و داعش که معرف حضور همه است.  اینکه مجدد به این موضوع پرداخته شد ناشی از شدت بیرحمی در برخورد با زنان در ادامه تلفات مردم در این یکسال و نیم گذشته است.  البته عده ای علت آنرا، جبران ناکامی و سرخوردگی نظام در عرصه های دیگر میدانند.

صرفنظر از اینکه محرک اصلی پشت این بحران چیست و با احترام به شیوه زندگی قدما، اصل مطلب که موضوعی صد در صد منطقی است نکته زیر است.  این دلسوزان جامعه از کتاب "حجاب شرعی در عصر پیامبر" در مورد رفتار پیامبر با زنان نقل میکنند که " در حالیکه سوار بر مَرکب همراه یارانش در حرکت بود، در این حال چنانچه با بانوی آشنائی در بیرون از شهر روبرو میشد؛ حضرت از درِ نوعدوستی به آن بانو پیشنهاد میکرد که بر تَرک وی سوار شود تا او را به خانه اش برساند".  نقل چنین توجیهاتی به معنای چیست؟  آیا خیر خواهی برای زنان؟  خیر. فقط یک معنا میتواند داشته باشد و آن تشویق به کنار گذاشتن عقل و شعور است.  یعنی تفکرات عُقلای تاریخ، تعطیل و برای هر کاری باید به بازه زمانی یکی دو دهه بعد هجرت مراجعه کرد!  رفتار این "اندیشمندان"، کهنه و نو، همگی دربست بمعنای ضدیت با بشر و فکر آزاد انسان و اخلاق بنیادی او و سایر ارزش های انسانی است.  که در پیروی از همان عقایدِ کهنه خود نیز قائل به تبعیض هستند.  تبعیض در همه جا و همه چیز.

خلاصه آنکه، سبک زندگی به شیوه 1400 سال پیش چه معنا دارد؟  بویژه که مروّجین این تفکر، خود ابداً بدان پایبند نیستند.  پس تحمیل اینهمه هزینه بر مردم برای چیست؟!  فقط یک پاسخ دارد: کسب ثروت و قدرت در پس پرده مقدسات! پیش نیاز آن نمایش اقتدار است.  که بی زحمت ترین اقتدار، در حوزه حجاب بانوان است.  حتی اگر معلوم شود حکمی در ابتدا اشتباه بوده، مستبد ضعیف النفس از ترسِ زیر سوأل رفتن هیمنه پوشالی، شجاعت اعتراف به خطا و اشتباهات را ندارد.

  • مرتضی قریب
۲۶
فروردين

معماها -18

    دیدیم که یکی از مهمترین مشکلات ما در اینسوی کره زمین، پاگذاشتن روی شواهد و بی توجهی به عقل است.  اگر به دقت سلسله علل بررسی شود نهایتاً ریشه این مشکل را در آزمندی و طمع برای کسب ثروت و قدرت خواهیم دید.  همه راه ها معمولاً به یکجا ختم میشود: پول!  دوای این درد جز آموزش درست و تدوین قوانین بدست نخبگان و دادن سررشته امور به نمایندگان منتخب نیست.  از موادی که بافت اصلی قانون را تشکیل میدهد، هنجارهاست. همه مدعی هنجارها هستند، اما چه کسی راست میگوید و چه کسی دروغ؟

  1. هنجار.  هنجار عبارت از الگوهائی است که روابط اجتماعی را تنظیم میکند و اکثریت جامعه خود را بدان پایبند میدانند.  شکستن هنجارها را جامعه نمی پسندد و لذا اگر هنجار به قانون تبدیل شده باشد، شکستن آن با برخورد قانونی مواجه میشود.  اکنون علیرغم خطر گسترش جنگ و متعاقباً تشدید بحران اقتصادی که جامعه را به حد ورشکستگی رسانده باید دید آیا طرح مجدد "حجاب" بعنوان هنجار و راهی کردن نیروی نظامی در خیابانها برای برخورد با "ناهنجاری" عملی عاقلانه و در خور تحسین است؟

ابتدا بهتر است معمائی دیگر را مطرح ساخت.  واقعاً انسان در میماند که این چه معمائی است که از یکسو در صدد محو یک قوم تاریخی هستند، اما از سوی دیگر آداب دینی همان قوم را که اقتباس کرده سرلوحه کار خویش قرار داده، مردم خود را بخاطر عدم رعایت آنها سرکوب کنند؟!  یکی از این آداب مسأله موی زن و حجاب بوده است (1402/12/21).  این معما هرگز حل نشده است.  بنظر میرسد چنین رویه شگفت آوری فقط از یک نظام دینی تمامیت خواه ساخته باشد. 

تحمیل کنندگان این رویه مدعی اند حجاب یک هنجار است و عدم رعایت آن موجب فساد جامعه میشود.  اما واقعیت حاکی از این است که پیش از وقوع انقلاب اسلامی 1357، هنجار جامعه، آزادی پوشش بود و فسادی که اکنون هست در آن دوره نبود.  چنانکه انقلابیون اسلامی و رؤسای آن همه از پرورش یافتگان آن دوران هستند!  اتفاقاً نظر غالب حضرات حوزه های دینی هم تآکید همین واقعیت است که دینداری جامعه آن روزگار بسی بیش از امروز بوده است.  پس اگر غیر از این باشد، آیا جوشش انقلاب 1357 حاصل یک جامعه فاسد بود؟

لذا این که میگویند حجاب یک هنجار است خود محل تردید است.  زیرا همانطور که در تعریف گفته شد، "هنجار" الگوهائی است که مردم خود انتخاب میکنند که البته در طول زمان میتواند تغییر کند.  هنجارها و قوانین را مردم مشخص میکنند و نه یک فرد.  اهمیت نقش مردم، خود هنجاری طبیعی و جهانی است.  آنها که هنجارها و قوانین را یک رشته موضوعات از پیش مدون شده و اغلب دلبخواه منافع گروهی خودشان فرض میکنند، خود دچار یک "ناهنجاری" بزرگ هستند.  سبب این ناهنجاری، مردم را برای دین و نه دین را برای مردم خواستن است.

  1. منطق ارسطوئی.  طبق ساده ترین اصول منطق، کل همواره بزرگتر از جزء است و جزء نمیتواند از کل پیشی بگیرد.  فرض بگیریم مکشوف شدن مو گناه است.  اما طبق همان ضوابط، آیا دزدی و اختلاس از مال مردم، گناه بزرگتری نیست؟  و آیا ارتکاب قتل، گناه بزرگتری از هردو نیست؟ و بالاخره در صدر لیست همه گناهان، آیا دروغ گناه عظیمتری از همه اینها نیست؟ چه اینکه طبق همان تعلیمات، دروغگو دشمن خداست و سزای دشمن خدا هم معلوم.  که اگر قرار بر اجرای این کیفر باشد، از طبقه حاکمه نظام چیزی باقی نمیماند!  دروغ چنان در ارکان نظام دینی رسوخ کرده که با شستن دروغ، کل نظام شسته خواهد شد.

چون منطق کار نمیکند، حماقت حاکم میشود.  معمای دیگر اینست که چرا نظام دینی که در کار حریف خود ناکام میماند، سرکوب ضعیف ترین بخش جامعه، به زعم خودش، را سرلوحه کار قرار میدهد؟  اینکار، بچه لجوج و سرکشی را تداعی میکند که هنگام استیصال، اسباب بازی های خود را پاره میکند.  رهبران ضعیف از همین قسم اند که با مردم خود سرِ لج داشته، مخالف خواسته های مردم پا فشرده و جنگ را نعمت بدانند.

خلاصه آنکه، برای فهم آنچه میگذرد از عقل کاری ساخته نیست، شاید بهتر باشد برای یکدست شدن یکسره کنار گذاشته شود!

 

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -14

     برخلاف بخش تاریخی مذاهب در تاریخ طبری که اکثراً به تعصبات آلوده و اغلب بدور از واقع است، اما تاریخ دوره ساسانی که کمتر دچار این آلودگی است به واقعیت نزدیکتر بوده و مورد مراجعه بسیاری از مورخین است.  شاید علت دیگرش نزدیکتر بودن به عصر نویسنده کتاب است که طبعاً تحریفات کمتری را پذیرفته است.  معمای دیگری که وجود دارد پاسخ بدین سوأل است که اصولاً تاریخ به چه کار میآید و بود و نبود این علم چه اهمیتی در زندگانی ما دارد؟ 

  1. حُسن تاریخ.  کمترین فایده تاریخ، علم بر احوال گذشتگان است و مانند هر علمی، دانستن حقایق بخودی خود یک فضیلت است.  اما از لحاظ عملی، بزرگترین حُسن آن آگاه شدن جامعه از اشتباهات گذشتگان است.  اینکه از این اشتباهات درس گرفته نه تنها در صدد جبران مافات باشیم بلکه مانع تکرار آنها در حال و آینده باشیم.  که اگر این استفادهِ عملی نمیبود، مطالعه تاریخ و بود و نبود آن چندان لطمه ای به نحوه زندگی وارد نمیکرد.

گاهی افراد به اشتباه تصور میکنند که داشتن یک تاریخ کهن تضمینی برای بقای کشور و جلوگیری از سقوط در ظلمات تاریخ است.  ابداً چنین نیست.  بعنوان نمونه نگاه کنید به تاریخ زرین کهن سرزمینی که امروز افغانستان نام دارد و قبلاً بدان اشاره کرده بودیم (1401/11/17).  مقایسه کنید ثروت و سعادت مردمان باستان این خطه را با وضع امروز.  مقایسه کنید ریخت و قیافه مردمان آن دوران را که از روی مجسمه های مکشوفه پیداست، با چهره کثیف و ریشوی طالبان امروز.  مقایسه کنید هنر و تمدن آن دوران را با تفکرات جهنمی و ضد بشری اینان که شهره عالم است.  آیا هیچ تصور میشد آن شکوه و عظمت بدین شرایط جهنمی سقوط کند؟  این عقب گرد شامل حال بخش اصلی و غربی یعنی ایران امروزی نیز شده که همچنان اسیر چنگال ایدئولوژی ضد بشری همتایان طالبان در این سو هستیم.  پس تاریخ کهن تضمینی برای نجات نیست، شجاعت لازم است و آویختن به ریسمان عقل، یعنی یگانه راه رستگاری.

  1. کتاب تاریخ.  حال که مطالعه تاریخ مفید است، از میان اینهمه کتاب، کدام را انتخاب کنیم؟  طبعاً آنرا که به مراجع بیشتری دسترسی داشته و توسط نویسنده یا نویسندگان دانشمند و صاحب صلاحیت نگاشته شده باشد.  کتابی که نویسنده روش استدلال عقلی را در انتخاب قول صحیح از میان اقوال متعدد بکار برده باشد.  برای کسی که بخواهد اولین گام را مطمئن برداشته باشد، دوره تاریخ تمدن ویل دورانت شاید بهترین گزینه باشد. 

حتی اگر نویسنده کتاب مورد وثوق باشد، اما نباید مانع از این باشد که خواننده همواره با چشمانی باز و درجاتی از شک و تردید به موضوعات کتاب بنگرد.  بهترین تکنیک در خواندن کتاب تاریخ همان روشی است که ما در کار مطالعه کتب علمی بکار میبندیم.  اینکه هرچیزی که ارائه شده را خود نیز تا آنجا که ممکن است تجزیه و تحلیل کرده صحت و سقم آنها را خود بیازمائیم.  مثلاً اگر فرمولی در ارتباط با فشار استاتیک درون مایعات ارائه شده، خود سعی کنیم بجای حفظ کردن، آنرا از طریق قوانین نیوتون نیز استخراج کنیم.  بعبارت دیگر، قطعات مختلف علم باید مانند تکه های پراکنده پازل در کنار هم جفت و جور شده یک تصویر معنادار بسازد.  ظهور تناقض، هشدار است برای احتیاط و بازنگری.  همین شیوه شکاکانه باید چراغ راهنمای ما در بررسی تاریخ باشد.  پس بهتر است خیلی از اخبار وقایع تاریخی را صرفاً بعنوان خبر تلقی کرده موضعی در رد و قبول اتخاذ نکنیم مگر اطمینان نسبی وجود داشته باشد.  مهمترین راهنمای ما عقل و استدلالات عقلی است که اگر مطالب با عقل و سایر یافته های تثبیت شده سازگار نباشد فقط بعنوان خبر تلقی شود.  مگر وقتی داستان و قصه میخوانیم با آنها چه میکنیم؟  فقط میخوانیم و لذت میبریم!  قرار نیست هر نوشته ای ملاک حقیقت باشد!  پس اغلب احادیث تاریخی را بعنوان داستان تلقی کرده کاری بکارشان نداشته باشید. 

خلاصه آنکه، طبری خود به ضد عقلی بودن روایات خود واقف بوده و هشدار هم داده بود ولی ابزارهائی که ما امروز داریم او در دسترس نداشت.  اگر میخواست تاریخ خود را با رعایت ضوابط عقلی بنویسد، چیز زیادی باقی نمیماند! آنچه کرد بهترینی بود که میتوانست بکند. دوران او عصر طلائی و زودگذری بود که هنوز دانشمندان ایرانی کم نبودند که بعداً باآمدن مغول و سپس صفویه، توگوئی عقلانیت یکسره از سرزمین ما رخت بربست.  اما خوشبختانه عصر روشنگری در راه است.

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -13

    دیدیم که تاریخ باعث شکل گیری عقاید ما میشود.  اهمیت آن بویژه در خصوص موضوعات مذهبی و علی الخصوص در میان جوامع خرافات زده خاورمیانه بسیار زیاد است.  بیشترین حجم خرافات نیز از مسیر تاریخ وقایع مذهبی وارد جامعه شده و توسط ارباب دیانت با تکرار و تکرار آنرا در اذهان جایگیر میکنند.  معما اینجاست که آیا مطالعه تاریخ به روشن شدن ذهن کمک میکند یا برعکس، موجب دور شدن افکار از حقیقت وقایع میشود؟  شرح زیر در همین باب است.

  1. تاریخ مذهبی.  در بحث پیشین دیدیم که تاریخ طبری که فارسی شده آن به تاریخ بلعمی نیز شهرت دارد، یکی از منابع مهم و مورد وثوق همه مورخین بوده بطوریکه تاریخ نویسان بعدی کار خود را ادامه کار او دانسته اند.  بخش بزرگی از این کتاب به سرگذشت های مذهبی اختصاص دارد که در کتب مقدسه نیز یاد شده.  اما برخی از همین سرگذشت ها در کتب تاریخ متعارف هم آمده که متکی به تحقیقات علمی و ادله عقلی است.  مقایسه این دو بخش روشنگر نکات مهمی است که باید راهنمای کسانی قرار گیرد که علاقمند به استخراج وقایع حقیقی از دل تاریخ هستند. 
  2. تاریخ متعارف.  امروزه رویه قدیم در تاریخ نگاری منسوخ شده است.  با اینکه اقوال و روایات هنوز ملاک کار است منتها چیزی که در گذشته ممکن نبوده اکنون مکمل کار گشته است.  خواندن کتیبه ها و طومارهای حکومتی و توجه به یافته های باستان شناسی و نهایتاً تحلیل مدارک و قیاسات عقلی همه به روشن تر شدن تاریخ کمک کرده و آنچه مورد اجماع محققین و مورخین است بصورت تاریخ متعارف شکل گرفته است. امروزه تاریخی که میتواند مورد استناد عقلا قرار گیرد همین تاریخ متعارف است که نمونه آنرا در دوره تاریخ تمدن دورانت میبینیم.
  3. مقایسه.  اکنون بطور نمونه برخی از بخش های مشترک را مقایسه میکنیم تا شاید بکار کسانی که تازه میخواهند خود از حقایق تاریخی سر درآورند کمکی باشد.  قسمتی از تاریخ طبری به شرح نبوت موسی و قوم او پرداخته است که کم و بیش همه میدانیم.  در مرحله ای، موسی وارد سرزمین مصر میشود و با فرعون وارد مباحثه میگردد.  موسی چوب خود را بر زمین انداخته مار میشود و معجزه خود را به رخ فرعون میکشد.  فرعون با نجابت خاص خود فرصت میطلبد تا فکری کند و بعد مدتها جادوگران خود را به دربار میآورد تا بَدَل جادوی موسی را بر زمین زنند.  خلاصه کش و قوس مدتی بدرازا کشیده عاقبت جادوگران تسلیم آئین موسی شده از فرعون رو برمیگردانند.  فرعون بجای اینکه موسی را تأدیب کند دستور کشتن اتباع خود را میدهد!  "فرعون از شرم چهل روز کس را ندید".  " اتباع موسی بسیار شد و 20 سال موسی اندر میان ایشان بماند".  هرسال موسی بلائی بر سر مردم مصر میآورد و فرعون با بردباری تحمل میکرد و عجیب اینکه هیچ کس بادیدن این همه معجزات به موسی نگروید!  در حقیقت نزد آدمی مُنصف، او که صاحب معجزه حقیقی بود نه موسی بلکه فرعون بود که با داشتن جلال و جبروت آسیبی به موسی و قوم نرساند!  تا سرانجام، قوم به هدایت موسی نیل را شکافته و فرعون و لشکر او که در پی او رهسپار شدند همگی در آب غرقه شدند. 

اما تاریخ مدون چه دارد بگوید؟  مطلقاً هیچ!  داستان فوق که بعنوان تاریخ نقل شده با همه زیبائی و لطف، سر موئی حقیقت ندارد.  زیرا تاریخ مصر که به همت دانشمندان از الواح هیروگلیف یک به یک مطالعه شده و با طومارها و سنگ نبشته ها و سایر آثار باستانی مقابله و رمز گشائی شده کمترین نشانی از وجود شخصیتی بنام موسی و قوم وی ندارد.  اگر گزارش قبلی درست است پس این چیست و اگر این صحیح است پس آن چیست؟  بعلاوه، جدا از تاریخ مدون، نگاه عقلانی به روایت مذهبی نکات زیادی را آشکار میکند که با عقل ناسازگار است.  از یکسو فرعون را شخصیتی ستمکار مینمایاند از سوی دیگر نگاهی بیطرفانه به آنچه او در مقابل موسی کرد او را باید فردی مهربان و بردبار تلقی کرد که همه بلایای موسی را تحمل کرده فرمانی برای تأدیب او صادر نکرد.  او به حق سزاوار تکریم است و گور او که شاید یکی از اهرام باشد باید گلباران شود.  هنگام خروج قوم از مصر میخوانیم که آن شب موسی سپاه را شمرد "ششصد هزار و بیست هزار مرد بود".  اگر هر شمارش فقط یک ثانیه طول بکشد، دستکم یک هفته میطلبد که با عبور همانشب از رود نیل مغایرت دارد!  و صدها نکته باریکتراز مو!. 

خلاصه اینکه، یا باید عقل را میزان گرفت یا صرفاً اقوال و احادیث را ملاک گرفته، عقل را زحمت نداده آنرا مرخص کرد.

  • مرتضی قریب
۱۰
فروردين

معماها -12

    حقایق حوادث تاریخی چگونه مُسجل میشود؟  معما اینجاست که آیا هرآنچه در کتب تواریخ میخوانیم درست است؟  آیا همه، واقعیت مسلم است؟  چگونه بدانیم آنچه در کتابها نوشته شده منطبق بر واقع است؟  فعلاً منظور ما حوادث و سرگذشت های تاریخی است که موضوعات علمی و فنی خود حدیث دیگریست و بحثی جداگانه میطلبد. 

  1. تاریخ.  مقدار زیادی از اطلاعات ما ناشی از تاریخ است که عقاید ما را درباره گذشته و حال شکل میدهد.  تنها دسترسی عمده ما به این اطلاعات از طریق نوشته هائیست که در کتابهای تاریخ مندرج است.  اما او که تاریخ را نوشته تنها میتواند آنچه را در زمان خودش رخ داده بنویسد آنهم نه به ضرس قاطع.  پس به گزارش آنها که داد سخن درباره پیشینیان و سرگذشت احوال آنان داده اند چگونه میتوان اعتماد کرد؟  آیا اصلاً شرح این حوادث تاریخی قابل اعتماد هست؟  در یک کلمه بهتر است بگوئیم خیر!، همیشه با درجه ای از شک و تردید نگاه کنید.
  2. تاریخ بلعمی.  اصل این کتاب، "تاریخ الرسل والملوک" است که نویسنده آن محمد جریر طبری بوده و به تاریخ طبری مشهور است.  کتاب در نیمه دوم قرن سوم هجری و به عربی نوشته شده است.  اما بلعمی وزیر سامانیان آن را به فارسی سره ترجمه کرده و به لحاظ سادگی، بسیاری آنرا بعنوان تاریخ طبری مورد استناد قرار داده اند. در این کتاب که به "تاریخ بلعمی" نیز مشهور است، بلعمی بسیاری از ارجاعات را حذف و از نقل قول های متعدد به یک یا دو که مورد اجماع بوده بسنده کرده و حجم کتاب را بسیار کاهش داده است.  استاد محمد تقی بهار در سال 1312 هجری شمسی کار تصحیح آنرا بر عهده گرفت که بعداً استاد پروین گنابادی آنرا به سرانجام رسانید. 

استاد بهار در مقدمه خود از مشکلات تصحیح نسخ چنین گفته اند: "چیزی که اسباب تأسف و تحیّر است آن است که در تمام این ده نسخه خطی و یک نسخه چاپی که به نظر این نویسنده رسیده و با دقت آنها را مقابله و مطالعه کرده ام دو نسخه دیده نمیشود که به تقریب شبیه به یکدیگر باشند و بتوان گفت که آندو از یک مأخذ حکایت میکنند."  او در ادامه، میافزاید اگر کسی اهل تتبع نباشد تصور خواهد کرد که این همه نسخ مختلف کار بلعمی های متفاوت است، حال آنکه علت این همه اختلافات، تصرفات بیرویه نُساخ و حاشیه نویسان در امتداد قرون عدیده بوده و بلاها بر سر آثار قدما آورده اند! 

طبری تاریخ خود را از زمان آدم آغاز کرده و به عصر خود یعنی به سال 302 هجری خاتمه میدهد.  پرسش این است او که خود در این بازه زمانی مدید شاهد وقایع نبوده چگونه دست به نگارش زده؟  پاسخ روشن است، اساس کار او اتکا به نقل قول هاست.  اما همانطور که در سخن استاد بهار دیدیم، واگویی نقل قول ها در سلسله راویان احادیث چنان آنها را دچار اِعمال نظرات شخصی راویان میکند که اصالت حدیث را زیر سوأل میبرد.  طبعاً هرچه فاصله زمانی بیشتر باشد احتمال دخل و تصرفات بیشتر است.  بگذریم که اگر اصالتی هم داشته باشند واقعی بودن آنها زیر سوأل است. اما چند نکته به نفع تاریخ طبری هست.  یکی اینکه ایشان فردی درستکار بوده در نقل قول ها دخل و تصرفی نکرده حفظ امانت کرده است.  اما اینکه اصل نقل قول ها واقعیت محرز بوده یا نه، خودش به این نکته واقف بوده است بویژه که برای یک واقعه خاص چندین قول متفاوت بلکه معارض وجود داشته است.

طبری در آغاز کتابش در مقام عذرخواهی از مطالبی که ممکنست بدور از واقعیت باشند میگوید "خواننده این کتاب بداند که استناد ما بدانچه درین کتاب آوردیم به روایات و اسنادی است که از دیگران بتوالی بما رسیده و من نیز خود از آنان روایت میکنم یا سند روایت را بایشان میرسانم، نه آنکه در آوردن مطالب تاریخی استنباط عقلی شده باشد... اگر شنوندگان اخبار این کتاب، به برخی از داستانها و قصه ها برخورند که عقل وجود آنها را انکار کند نباید بر من خُرده گیرند، زیرا ما آنها را چنانکه شنیده ایم در کتاب خود آورده ایم".

خلاصه آنکه، در قدیم علم مانند امروز نبود و اگر درباره تاریخ گذشتگان حرف میزدند فقط نقل قول بود و بس.  تنها کار مورخ واگویی اقوال مختلف بود و مورخی متعهد مثل طبری بهترین کاری که میتوانست انجام دهد حفظ امانت در نقل آنها بود و نه چیزی اضافه و کم کردن از خود.  برای او چاره دیگری هم نبود و مثل امروز نبود که بکمک باستان شناسی و روانشناسی، تاریخ جنبه علم پیدا کرده باشد.  نکته مهم، اشاره طبری به عقل است که در ادامه مطلب بعدی گفته خواهد شد.

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

معماها -7

    گاهی لازم است چیزهائی که بنظر یقینی و روشن هستند بررسی مجدد شود تا از صحت آن مطمئن شویم. این فرآیند گه گاه درباره همه امور باید صورت گیرد.  وجود آن نشانه سلامت و فقدان آن نشانه بیماری مزمن جامعه است، چیزی که امروز بدان مبتلائیم.  این وارسی نه تنها شامل رفتارها بلکه نام ها را هم در بر میگیرد.  اسامی صنوف از آن جمله است.  زمانی نه چندان دور، "علاف" نام صنفی بود دست اندرکار تهیه علوفه برای دام و استر.  با اینکه این صنف دیگر متروک شده است، ولی اصطلاح آن روی کسانی که بیهوده انتظار میکشند، بدلائلی نامعلوم، مانده است.  نام ها فقط یک نام هستند باید دید که نام صنوف تا چه حد مبیّن کاریست که انجام میدهند. 

  1. روحانی. این نام برای شغل گروهی است که، مطابق نام، ظاهراً دست اندرکار روح و مسائل آن هستند. تخصص این حرفه گویا حول محور روح انسان است.  در مورد علف، همگان میدانند علف چیست و کوچکترین ابهامی نیست.  اما در مورد روح چطور؟  بگذارید پیش از آنکه به ماهیت روح بپردازیم ببینیم از لحاظ شکلی این نام چقدر با حرفه این گروه همساز است.  طبق تعریف، جایگاه طبیعی روح دنیای دیگری است که آنجا جاوید و مخلّد است.  دنیائی که ربطی به جهان ما ندارد.  بلافاصله این پرسش پیش میآید پس این متخصصان روح اینجا چکاره اند؟  نه اینست که باید رهسپار محل واقعی کارشان، یعنی آن دنیا، شوند؟  لابد پاسخ میدهند که "روح" هم اکنون نیز در این دنیا در افراد وجود داشته وظیفه ماست آنرا تربیت کنیم!  چند نکته هست:

اول اینکه طبق همان تعریفات، روح خالص بصورت تجمعی در دنیای غیر مادّه است و شما اگر براستی متخصص این کار هستید لازمست بدانجا تشریف ببرید.  شما را با این جهان سرتاسر مادّه چکار؟  منطق آن کاملاً روشن است.  کسی که معدنکار است، محل واقعی کارش در معادن و شاید اعماق زمین باشد.  آیا هیچ انتظار دارید که معدنکار به استناد وجود ماده معدنی و رگه هائی از گچ و سیمان و آهک در منزل شما تیشه برداشته در و دیوار منزل را تخریب کند؟  قطعاً نباید چنین اجازه ای به او داده شود.  دوم اینکه گیریم شما همینجا هم با روح مردم کار دارید، پس دخالت شما با مادّیات مردم و امور این دنیائی چیست؟  چکار با بدن مردم و بخصوص بدن زنها دارید؟  مثل آن است که معدنکار فضول که به بهانه رگه معدنی در ساختمان شما، بدون اجازه وارد شده، سراغ گنجه و کُمد رفته در جستجوی اشیای گرانبها دست به سرقت زند. 

کوتاه سخن آنکه پدیده ای بنام "روح" جز مستمسکی برای غارت دسترنج و کار مردم نیست.  بنام معالجه روح، نهادی بنام "روحانیت" توسط رندان سازمان داده شده تا به بهانه تعالی روحِ مردم، به مادیّات آنها تجاوز کرده و بلکه اگر میدان یابند، نه تنها دنیای مادّی ملت ها را نابود بلکه آنچه هم موسوم به تعالی اخلاق بوده است یکسره تباه سازند.  نهاد روحانیت از ابتدا جز این نبوده که دستآوردش بروشنی نمایان است.

  1. روح. حال باید دید "روح" چیست تا بتوان از خصوصیات این شغل من درآوردی سردرآورد.  بخاطر اهمیت زیاد آن در متافیزیک و البته پندارهای مردم، در مطالب پیشین بارها بدان پرداخته ایم (مثلاً: 1400/12/14).  از قدیم انسان از دوجزء متباین بدن و ذهن پنداشته میشد.  این دومی بسیار اسرار آمیز بود زیرا ما به ازاء مادّی و ملموس نداشت پس بخاطر لطافت، به "روح" (از ریشه ریح بمعنی باد) موسوم گشته جایگاه همسنخ خود یعنی آسمانها را یافت.  بر این ایده گناهی نیست چه معرفت قدما در همین حد بوده، اما دانش امروز عقل، ذهن، نفس، و روح را همگی یک چیز دانسته و بمثابه نرم افزار بدن و وابسته به مادّه بوده کمترین ربطی به آسمان و ریسمان ندارد.  اما این واژه "روحانیت" امروز هنوز در همان حال و هوای مفاهیم گذشته غوطه ور است و صَرف نمیکند در مقابل دانش امروز سر فرود آورد.  میبینیم که هنوز پزشکی خود را تبلیغ کرده و ادرار شتر را شفابخش میداند.  ولی هنگام کوچکترین بیماری، روزآمد ترین پزشکان را میطلبد.

خلاصه آنکه، غرض از روشنگری فوق مخالفت با معنویات و آنچه موجب تعالی احساسات بشریست نیست.  ضمناً غرض، برشمردن ارتکاب جنایات این فرقه هم نیست که روزی نیست اخبار آن شنیده نشود.  مدتهاست طشت رسوائی این فرقه از بام فرو افتاده.  وجود این روحانیت 1400 ساله بمثابه ترمزی است که یگانه راه رستگاری خلاص کردن ملت از این زائده سرطانی است.  اگر از روحانیت، تعالی معنویات مقصود باشد، تنها راه، فرستادن این فرقه به جایگاه طبیعی کارش است.

 

  • مرتضی قریب
۱۱
بهمن

حکومت آرمانی -2

    در بحث پیشین دیدیم که چگونه موضوع فرم و محتوا در باز شدن برخی مسائل سیاسی میتواند روشنگر باشد.  همانطور که گفته شد، در مسیر رسیدن به یک حکومت آرمانی، اصل محتواست و فرع، فرم (قالب) بوده دارای اهمیت ثانوی است.  البته پیش از نیل به حکومت آرمانی که شاید در رؤیا ها بگنجد، لازمست ابتدا به یک حکومت نرمال رضا داد.  پس راه رسیدن به یک حکومت نرمال چگونه است؟  برای پاسخ بدین پرسش دو مسیر مختلف پیش روست:

    1- مسیر نگاه به خود:  باید فرض کنیم ما و ایل و تبار ما تنها موجودات متفکر بر بستر این سیاره هستند و هیچ راه دیگری نیست جز شروع از صفر و مراجعه به عقل خود.  همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل متعارف ایجاب میکند که فردی با تجربه و دارای حُسن نیت از همین مجموعه با نظر اکثریت انتخاب شود تا امور جامعه را تمشیت کند.  این ساده ترین و طبیعی ترین شیوه است که حتی در جمعیت فیل ها هم همین رویه صورت میگیرد.  دنیا دیده ترین و با هوش ترین فیل از میان فیل ها، که خود از جانوران باهوش هستند، نقش زعامت و راهنمائی و حفاظت گروه را بر عهده میگیرد.  جوانترها نیز کم کم تجربه کسب کرده نهایتاً عهده دار مسئولیت آینده میشوند.  لذا این شیوه در کهن ترین جوامع انسانی برقرار بوده کما اینکه هنوز ادامه آن را در میان قبایل بومی اعماق آمازون میتوان دید.

    2- مسیر نگاه به دیگران:  در این شیوه باید از تجربه دیگر کشورها سود برد.  یعنی تقلید از راه آنها که موفق بوده اند و اجتناب از راه دیگرانی که ناموفق بوده اند.  این یک مسیر آسان و میانبر است بطوریکه برخی که از این راه رفته اند، چه بسا حکومت نرمال را هم پشت سر گذاشته به حکمرانی آرمانی نزدیک شده اند. 

    با اینکه روال بنظر ساده میرسد منتها پیچیدگی ها بتدریج ظاهر وانحرافات بسیاری وارد شد.  تا آنجا که برای برخی کشورها امروز از جمله سیاهترین دوران تاریخ آن سرزمین میباشد.  پرسش اینست که آفات چه بود و چگونه اصل (مردم)، بازیچه فرع (حکومت) قرار گرفت.  در پاسخ، بخشی مربوط به حوزه ایدئولوژی و عادات و سنن است.  بخش دیگر مربوط به خصلت خود ما انسانهاست که در درون هریک از ما یک دیکتاتور کوچک نهفته که در شرایط خاص ناگاه سربر میآورد.

    در مورد آفت نوع اول شامل انواع ایدئولوژی، دینی و غیردینی، باید گفت تجربه تاریخی نشان داده که ذیل هیچیک از ایدئولوژیها، بشر روی رستگاری را ندیده است.  اصولاً در این بخش کار زیادی نمیتوان کرد چه اینکه ادیان همواره در اَشکال متنوع خود در طی تاریخ حضور داشته اند.  همانطور که در بحث مفصل ایدئولوژی قبلاً (1400/7/13) گفته شد، ادیان از تکریم پدیده های طبیعی و پرستش ارباب انواع آغاز و تا شکل متأخرتر موسوم به بت پرستی و ادیان تک خدائی وجود داشته اند.  آنچه در همه آنها مشترک بوده باور به ناپیدا و عالمی ماوراء بوده.  این نحوه نگاه، در خوشبینانه ترین حالت، باعث رویگردانی از توجه به زندگانی دنیوی شده موجب درجا زدن در زمان و عقب افتادگی از جوامع دیگر میشود.  بتدریج این فاصله بیشتر و بیشتر شده به تقابل فرهنگی میانجامد.  اما در بدبینانه ترین حالت، با تعبیر دلبخواه از عالم ناپیدا، هر شیادی میتواند سوار بر موج دین خواهی و سوء استفاده از افکار مذهبی، جامعه را به حضیض ذلت بکشاند.

    اما در مورد آفت نوع دوم که عمدتاً مربوط به دیکتاتور کوچک درون است تنها یک راه حل وجود دارد و آن تدوین قانون مدنی و پایبندی به آن است.  منظور قانونی است که توسط نخبگان تدوین و با رأی اکثریت مردم تصویب و به مورد اجرا گذاشته شود.  از آنجا که هیچ چیز در عالم واقع کامل نیست، گاه شیطان در جلد بالاترین مقام اجرائی رفته و آن دیکتاتور کوچک را از چرت زدن بیدار کرده به او فرصت رشد و خودنمائی میدهد.  اینگونه میشود که مفسده استبداد سر بلند میکند.  چاره چیست؟  اگر قالب حکومت جمهوریست، مدت ریاست عالیه باید محدود و آخر کار هم حساب پس دهد.  چنانچه پادشاهی باشد، لازمست مقام او تشریفاتی و مسئولیت بر عهده مجالس ملی باشد.  با همه این تمهیدات باز ملاحظه میشود که دیکتاتور از سوراخ دیگری سربر میآورد و خارج از چارچوب های یاد شده با مقامی مافوق همه، تحت عناوینی چون پیشوا، رهبر، زعیم ملت، قائد اعظم، و امثالهم ظاهر میشود.  به چه منظوری؟ برای تصاحب قدرت مطلقه و اغلب کانالیزه کردن ثروت ملی بنفع خود و خانواده و گاه بنفع ایدئولوژی حلقه مریدانی که به وی منتسب اند.  توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد.

خلاصه اینکه، بزرگترین آفت حکومت آرمانی، استبداد است و مقابله با آن قانون مدنی، و شیوه آن آموزش همگانی است. 

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

جنگ کُهنه و نو

    فصل مشترک اکثریت قریب به اتفاق بحران های حاضر در تقابل دنیای کهنه با دنیای نو نهفته است.  واضحاً در دنیای اشیاء، هیچ دشمنی بین کهنه و نو نمیتواند وجود داشته باشد بلکه منظور جنگ اندیشه های کهنه با تفکرات نوست.  بعبارت دیگر، آوردگاه این جنگ در ذهن و نمود آن در دنیای واقع است.  علت چیست؟  سرچشمه های این تقابل به وجود دو دنیای مجزای ذهن و عین برمیگردد.  دنیای ذهن، بستر ایدئولوژی است که مکرر درباره آن بطور مبسوط یحث شده است (1400/11/29 به بعد).  دنیای عین، همانا دنیای واقع است که همگان با گوشت و پوست خود آنرا درک کرده از خوشی ها محظوظ و از رنج ها در فغان اند.  مشکل امروز ما امتزاج، به عمد یا غیرعمد، این دو حوزه در امور جاری زندگی است.  شاید مانی حق داشت بگوید مادام که نور و تاریکی در هم ممزوج اند رستگاری ممکن نیست! 

    یکی از تظاهرات دنیای واقع، حوزه "فیزیک" است که با اطمینان بیشتری درباره آن میتوان سخن گفت.  رشته فیزیک از دوران کهن تا به امروز، بطور سیستماتیک پله پله رشد کرده متکامل و متحول شده است.  آنچه راستی و حقیقت گوئی آنرا تضمین میکند همانا موافقت آن با تجربه یعنی سازوکارهای دنیای واقع است.  تا اوائل قرن بیستم، فیزیک توانسته بود اغلب پدیده های طبیعی را با موفقیت تبیین و توجیه کند.  فقط یکی دو تکه ابر کوچک و سیاه در آسمان فیزیک باقیمانده بود که اجماع فیزیکدانان بر این بود که آن نیز بزودی رفع میشود.  ولی در عوض، تلاش های بعدی منجر به تولد رشته دیگری از فیزیک موسوم به فیزیک کوانتوم گردید.  تولد آن نه دلبخواه بلکه ناشی از الزامات تجربی بود.

    این فیزیک نوین با آنکه صفت نو بخود گرفت معهذا کماکان هدفی جز تبیین وقایع طبیعی در سر نداشت.  چنین نبود و نیست که مُهر باطل بر دستآوردهای پیشین که اکنون به فیزیک کلاسیک موسوم شد زند.  با اینکه در ابتدا، رسم نو با مقاومت فیزیکدانان روبرو شده و همچنان رسم کهنه را عزیز میداشتند، معهذا هردو مکتب بحث و مناظره را آغاز کردند.  در این روند نه معتقدین به فیزیک نوین بر سرِ قدیمی ها کوفتند، و نه فیزیکدانان کهنه پرست، جدیدی ها را مُرتد و خارج از علم اعلام کردند!  کم کم بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود، فیزیک مدرن نیز جایگاه درخورِ خود را یافته به حل آنچه روشهای قدیم درمانده بود موفق شد. 

    اما در حوزه ذهن  نه چنین است و عقل در میماند که چرا چنین نیست!؟   در مباحث ایدئولوژیک هرکسی فقط خود را مُحق میداند.  در حوزه ایدئولوژی دینی، وضع از اینهم وخیم تر است، هریک ادعا دارند که او حقیقت مطلق و باقی باطل یا دستکم تحریف شده و از دور خارج است.  پس، جنگ هفتادو دو ملت آغاز میشود.  تاریخ مشحون است از این اختلافات و جنگ های مقدس.  حتی در درون یک دین مشخص، هر فرقه ادعای رهبری و زعامت جهان را داشته آخرین دستآوردهای مدرن را به خدمت گرفته که تا مرز محو دیگران پیش رود.  راستی چرا در حوزه ذهن، امور مانند دنیای عین نیست؟!

    دلیل آن، تفاوت ماهوی دنیای عین و ذهن است.  دنیای ذهن، برخلاف دنیای عین، در پی تأیید تجربی نیست لذا در حوزه ایدئولوژی، دینی و غیر دینی، هرکسی میتواند ادعا کند گفته اش درست است.  شاید هم منطقی باشد زیرا در دنیای حرف (1402/6/29) همه میتوانند متشابهاً صادق و در عین حال همه میتوانند متشابهاً کاذب باشند.  هیچ تضمینی وجود ندارد.

    پس تکلیف هدایت و راهنمائی در زمانی که فرزانگان در انزوا، هنرمندان آواره و بی هنران بر صدر نشسته اند چه میشود؟  اتفاقاً اگر مردم بحال خود باشند، بطور غریزی کارها درست پیش میرود.  صحبت کُهنه و مبارزه با کهنه پرستی که بمیان آید ناگهان مذهبی ها بر آشفته میگردند.  اما مسأله بسیار ساده است.  با رادیوی کهنه لامپی پدربزرگ چه میکنید؟  طبعاً بجای استفاده روزانه، از آن بعنوان یادگار گذشتگان در محل مناسبی حفظ و نگاهداری میکنید که بمراتب به قداست نزدیکتر است.  اما چرا همین منطق درباره فرآورده های ذهنی اِعمال نمیشود؟  بنظر میرسد نیروی سومی که منافع و مداخل خود را در استمرار درجا زدن در اعصار گذشته میبیند ذیمدخل باشد.  جای بسی شرم که قانون شلاق حمورابی در عصرِ خِرد تجویز میشود آنهم از سوی نظامی عضو حقوق بشر سازمان ملل با خروارها ادعای معنویت!  عجیب است که دارندگان همین تفکر وقتی پای استفاده از تلفن است، گوشی های سنگین قدیمی را فراموش کرده از آخرین مدل موبایل های کُفار سود میبرند!  چطور است که اینرا خوب میفهمند ولی آن یکی را نمیفهمند؟ تفاوت در آزادی اندیشه است.  بختک شومی بر پیکر جامعه افتاده، مانعی برای انتخاب طبیعی و مانعی برای رشد طبیعی ذهن و حق انتخاب منطقی و درست است. 

خلاصه اینکه، هرگاه مردم به حال خود واگذار شوند خود راه درست را انتخاب کرده منفعت خود و جامعه خویش را تشخیص خواهند داد درست همانطور که در امور مادّی معمول است.  با اینکه در حوزه مسائل مادّی همه متفق القول و در انتخاب اصلح اختلافی نیست، اما چگونه است که در حوزه ذهنیات روال منطقی حاکم نیست؟  گویا تفاوت به دنیای حرف و سودبرندگان از دنیای حرف مربوط است که باتکای فقط حرف، خزف را بجای گوهر میفروشند.  در این راستا، ارباب دنیای حرف، غرق در تخیلات مفسده آمیز، برای استمرار سود خویش از هیچ دروغ و جنایتی فروگذار نیست.  زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش.    توگوئی، اشباح متعفن دوران حمورابی از گورها سربرآورده و کنفدراسیون آخرالزمانی خود را تشکیل داده اند.  سابقاً گفته شد در عالم واقع، قوانین بقا همواره محترم است.  اما شاید تنها استثناء درباره حاکمیت حرف باشد!  چه با حرف، یعنی از هیچ، میتوان ثروت مادّی بدست آورد، املاک مردم را تصرف شرعی کرد، دسترنج ملت را غارت، و سرزمین آنها را اشغال کرده به بیگانه فروخت.  اگر اینها همه معجزه نیست، پس معجزه چیست؟  تولید هستی از نیستی!  آنچه برای طایفه حرف واجد اهمیت است همانا ثروت است و قدرت و دیگر هیچ.  نه جان مردمِ تحت ستم اهمیتی دارد، نه اصول و معنویت ادعائی و نه حتی پایبندی به همان حرف های خودشان!  معنویت واقعی زمانی حاکم میشود که بساط دین فروشان ریائی برچیده شود.

  • مرتضی قریب
۲۹
شهریور

دنیای حرف

    از آنچه تاکنون درباره علم و فن آوری نگاشته شد و بیان فراز و فرود های آن در کشور، خود بخود پرسش های جدیدتری سر باز میکند.  مهمترین پرسش از میان همه آنها این است که چه چیزی باعث حاکمیت حرف در جامعه و سردرگمی ما در لابلای مفاهیم شده است؟  هرچه هست این سردرگمی حاکی از یک بدفهمی همه گیر در همه عرصه ها، چه در علوم و چه در مباحث زندگی روزمره است.  برای روشن شدن موضوع از گفتارهای پیشین کمک میگیریم.

    در بحث علوم گفته شد که تا علم در بستر جامعه نهادینه نشده باشد، اثری که باید داشته باشد نخواهد داشت.  اما حکومت در عوضِ نهادینه کردن، با براه انداختن تبلیغات سعی میکند اعتلای علمی را به رخ کشیده در عموم احساس رضایتی بوجود آورده بپذیرند که کشور در قله رفیع علمی جای دارد.  طبعاً حکومت ها همه مایل اند، راست یا دروغ، مردم اینگونه تصور کنند.  حال آنکه معنا و هدف اصلی علم، شناخت طبیعت است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد، فارغ از هر تبلیغی.

   همین بحث عیناً در حوزه فن آوری وارد است.  قبلاً گفتیم، در دنیای امروز هرنوع فن آوری رسماً قابل خرید و فروش است و آن بخش اندک هم که هنوز محرمانه باشد با جاسوسی صنعتی و یا با رشوه و امثالهم قابل دسترس است.  مثل آنکه صنعت ابریشم در چین باستان محرمانه بود ولی سرانجام نشر یافت.  اما امروزه در صورت محرمانه بودن فن آوری، هزینه زیادی برای کسب آن باید داده شود.  منتها با پیشرفت روزافزون فن آوری، آنچه بزحمت و غیر متعارف کسب شده و زمانی به روز بوده، بعد مدتی خارج از رده قلمداد شده و ادامه روش قاچاق بسادگی میسر و مقرون بصرفه نخواهد بود.  این روش معمولاً سبک نظام های تمامیت خواه منزوی شده ایست که قادر به تعامل عادی با دنیای پیرامون نیستند.  در حالیکه ماهیت و هدف فن آوری چیزی نیست جز دخل و تصرف در طبیعت برای ایجاد آسایش.  با تبصره ای که آنرا مقید میکند به ایجاد کمترین آسیب به طبیعت و محیط پیرامونی.  بی شک تا علم نهادینه نشود فن آوری اصولی و مستقل پا نخواهد گرفت.

    میگویند بسیار خوب، اگر روش غیر متعارف در کسب فن آوری جواب میدهد چه باک؟  اشکال آن 1- در هزینه و 2- در ناپایداری نتایج آن است.  سوأل اصلی اینجاست که پول و هزینه های جانبی که باید بابت قاچاق پرداخت شود از کجا تأمین میشود؟  در کشورهای نفت خیز خاورمیانه عمدتاً از فروش نفت تأمین میشود که برای مردم آن هنوز فهم نشده که نفت و سایر منابع معدنی، ثروت آنان است و مثل آن است مستقیماً از جیب خودشان برداشت شده باشد.  نظام های تمامیت خواه نیز به این بدفهمی دامن میزنند تا ملت تصور کند ریخت و پاش ها از جیب "حکومت" است توگوئی حکومت برای خود منبع مالی مستقل دارد!  روش عادی تر چاپ بدون پشتوانه اسکناس است که آنهم راه دیگری برای برداشت از جیب ملت برای تأمین هزینه های یاد شده است.  بعلاوه، هرجا هم کم آورد با دادن انواع امتیاز به دول خارجی سعی در جبران کسری مداخل دارد.  گاهی هم با چشم پوشی از حق حاکمیت در دریا و خشکی و دادن امتیازهای بلند مدت محرمانه به "دوستان" سعی در جلب حمایت خارجی از خود دارد.  اینها همه در نهایت به نقدینه ای بدل میشود برای نگاهداشت نظام و هزینه های آن.  اما از آنجا که بنیاد همه خاصه خرجی ها باتکا خارجی است طبعاً همین اندازه هم که باید، تأثیر نداشته و با کمترین تغییر در جوّ سیاسی همه چیز دگرگون میشود.  تجربه نشان داده که دوستان خارجی که نقش برادر بزرگتر را دارند، برادر کوچکتر را آلت فعل می بینند.  ضمن اینکه نیت اصلی پشت این اقدامات همه چیز هست جز مصلحت و منفعت واقعی ملت.

    اما درعرصه علم، اعتقاد به وجود 4 نیروی بنیادی است که اصل همه آنچه در گیتی مشاهده میشود به این چهار نیروی اساسی منتهی میشود.  از ویژگی های عرصه علم یکی اینست که جای چانه زدن و دبه کردن وجود ندارد یعنی اگر پدیده ای عینی وجود دارد که تناقضی هم با دریافت های پیشین نداشته باشد همه از هر نژاد و هر قوم بر سر آن توافق دارند.  حال آنکه این نقطه مقابل  زندگی اجتماعی ما انسانهاست که بنظر میرسد 2 قوه بنیادی بیشتر وجود ندارد: یکی استدلال و دیگری حرف.  اولی با حقایق سنخیت داشته و به تعالی چه در زمینه ذهنی و چه مادّی میانجامد.  دومی، منظور حرفِ بی پایه، بنظر میرسد مُد اصلی و غالب جامعه ما باشد که بویژه در نظام های ایدئولوژیک اصل سازای همه چیز را تشکیل میدهد.  مثلاً فعلی که گناه کبیره و مستحق مرگ در این دنیا و دوزخ در آن دنیاست ناگهان با ادای یک حرف به ثواب دنیوی و اُخروی بدل و مستحق بهشت جاوید است!  حرف، فعال مایشاء است.

   در جوامع تحت سیطره ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، استدلال در مرتبه فروتری نسبت به  حرف است.  مثلاً زمانی دوره ناصرالدین شاه، وزیر متجدد او مستشارالدوله که میخواست راه آهن دایر کند چاره ای نداشت جز جلب نظر ارباب دیانت که همواره مخالف هرگونه نوگرائی و پیشرفت بودند.  او به آنها میگفت راه آهن موجب سهولت آقایان برای زیارت قم و مشهد است و یا وقتی که بحث تراموای شهری بود چاره ای جز جلب نظر روحانیون که همواره بدعت در دین را پیش میکشیدند را نداشت.  بگذریم که نه آن پروژه ها و نه هیچ ایده سازنده ای پیش نرفت.  طبعاً نظرات او و سایر متجددین و باقی جامعه، گروگان آراء روحانیون بود و در نهایت امر، رجال پیشرو تجدد خواه که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند نتوانستند کاری از پیش برند بطوریکه پادشاه قاجار با تمام علاقه ای که به آثار تمدن داشت او هم از ترس نمیتوانست اظهار وجود کند.  لذا نیروی غالب در جامعه همانا حرف و کلمات بود که هرکسی بالقوه میتوانست با بازی با کلمات و بویژه گنجاندن واژگان قدسی، نیات خود را به کرسی بنشاند.  کاربرد قدسیات حکم بیمه برای اغراض گوینده را داشت که کسی را جرأت چون و چرا نباشد.  شوربختانه هنوز، تا امروز، ذهنیات جامعه در تسخیر اصحاب حرف است.

   امروز نیز وضعیت کم و بیش همان است که بود.  درست است که وضع ظاهر شهرها بسیار عوض شده، قطار زمینی و زیرزمینی گسترش پیدا کرده، آب لوله کشی برقرار، حمام بهداشتی دایر و شکل ظاهر مردمان ترقی بسیار کرده است ولی ذهنیات عامه هنوز در تسخیر ارباب دیانت و برساخته های آنان است.  فضای حرف همچنان در تقابل با فضای استدلال است.  طایفه اهل حرف از ابتدا مخالف آگاهی و نقد و بررسی آزاد بوده و کماکان هستند و دستِ بالای خود را از قدیم الایام تاکنون حفظ کرده اند.  چگونه؟ با عَلم کردن چماق تکفیر و اینکه کسی یارای چون و چرا در گفتِ آنان را نداشته باشد.  میگویند اگر با من نیستی بر منی و اینگونه است که "دشمن" کلیدواژه رایج نظام میشود.  اما ظهور ابداعات جدید در زمینه ارتباطات و دسترسی مستقیم مردم به آنسوی مرزهای استبداد و امکان مبادله افکار با مردمانی با عقاید گوناگون، وضعیت تازه ای بوجود آورده است.  با همه کارشکنی ها که طایفه حرف در ایجاد پارازیت و کندی یا قطع کامل اینترنت و انواع تضییقات و جریمه ها در انسداد راه های ارتباطی و دریافت آزاد اطلاعات کرده و میکند، اما بنظر میرسد که دستِ بالای طایفه حرف کم کم رنگ میبازد.  چه چیز باعث رسوا شدن اهل حرف شده؟  اینکه برای اولین بار همگان برأی العین می بینند که عمل آنان در تقابل با حرف هایشان است.  با اینکه این طایفه مخالف مدرنیته و هرگونه پیشرفت مادّی و معنوی برای جامعه است اما آنجا که بخودشان مربوط باشد عاشق و شیفته همه آن آثار از آخرین مدل تلفن همراه گرفته تا اتوموبیل و وسایل لوکس آنچنانی هستند و تازه همه را هم به بهای فلاکت ملت میخواهند.  اتفاقاً نکته محوری هم همین است که هیچ حقیقتی و دقیقاً هیچ حقیقتی در کار این طایفه نبوده و نیست که از قدیم معروف بودند به:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند. 

     با همه قدرت و صلابتی که نیروی استدلال دارد جای تعجب دارد پس چرا اصحاب حرف هنوز حاکمند؟  چرا باید چیزی که نابجا در مقامی است همچنان درجای خود مانده باشد؟  زیرا میدانیم در شرایط آزاد و طبیعی، این نیروی استدلال است که باید حاکم میدان باشد و نه حرف که اکنون تعزیه گردان صحنه است. این نشان میدهد که در حاکم بودن اصحاب حرف، نه شرایط آزاد و طبیعی بلکه محیط ترس و ارعاب است که برقرار است که خود متقابلاً استبداد را می طلبد که حاکمیت حرف بدون حضور استبداد ناممکن است.  که بدترین نوع آن، استبداد ایدئولوژیک است.  بی جهت نیست تاریخ ما، جز اندک استثنائات، مشحون ازهمکاری تنگاتنگ شیخ و شحنه باهم است. 

    چه باید کرد؟  باید استدلال را به صحنه بازگرداند.  خوشبختانه شرط لازم که حضور پُر جمعیت درس خوانده هاست تا حدودی فراهم است.  درست است که محتوای آموزشی مدارس به شستشوی مغزی نوجوانان تقلیل یافته کار بجائی کشیده که جغد بجای بلبل نشسته و مداح بجای استاد بر کرسی دانشگاه تکیه زده، اما مشاهده عینی چیزی بس فراتر از درس و مدرسه است.  شرط کافی همانا مشاهده مستقیم و تجربه عینی است که از هر درسی مؤثرتر است.  درس خوانده و درس نخوانده همه به یکسان شاهدند که چگونه طایفه حرف با گسترش دروغ و اشاعه فساد همه چیز را از آن خود کرده، آینده سرزمینی را درعوض منافع خود پیش فروش کرده خرابی را به نهایت رسانده است.  پس قیاس منطقی بکار افتاده و دیدن تناقض بین کردار و گفتار طایفه حرف، دانشمند و عامی را به یکسان به نتیجه ای واحد و قاطع میرساند که دیگر بس است. 

    چه چیزی بس است؟  حرف! که جامعه در تسخیر حرف است.  خوشبختانه تاریخ انقضای حرف فرا رسیده و ای کاش که فقط حرف بود و نه بیشتر.  زیرا متعاقب حرف، سرکوب از حبس و شکنجه و تبعید گرفته تا قتل است که بوفور انجام میشود.  حاکمیت حرف وقتی به لباس ایدئولوژی درآمده باشد دیگر تنها حرف نیست.  چه اگر گمان رود خدشه ای ممکنست بر دامن نظام وارد شود در واکنش، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده دست به کشتار وسیع توده ها میزند.  مثلاً در زمان قاجار که ایدئولوژی دینی هنوز حاکمیت سیاسی نداشت، رسم چنین بود که برخی ارباب دیانت بخود اجازه داده در مقام ارشاد هرکس که گرفته بودند میگفتند اگر آزادت بگذاریم با این سابقه به جهنم خواهی رفت اما چون تورا دوست میداریم و میخواهیم آینده ات در بهشت جاوید باشد لذا فی الحال سرت را میبریم تا مجال بیشتر برای فعل حرام نداشته یکسره به بهشت بروی!  اگر استدلالی هم در کار این جماعت باشد این است نحوه استدلال و این است ابراز عطوفت به ابنای بشر. 

    جایگزین اصحاب حرف، نیروی استدلال و قوه منطق است که با دانشمند و متخصص نمایندگی میشود.  به ادعای اصحاب حرف، اینها غربزده اند و میخواهند آداب فرنگی برما حاکم شود. اینهم حرفیست که بسیار بر دل عوام نشسته و شاید همچنان مینشیند.  گواه آنرا از تدوین قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون فرنگی میآورند که میگویند با حیله جایگزین سنت دین کردند.  حال آنکه اقتباس از قانون دیگران دلیل دیگری جز ضیق وقت نداشت که اگر فرصت داشته از خود مینوشتند چیزی جز مشابه همان که اقتباس کردند از کار در نمیآمد.   به چه دلیل؟  باین دلیل که ذهنیت بشر در امور کلی مشابه هم است و اگر منطق چیزی را ایجاب کند همه جا یکسان است. انسان به دلیل نیاز به تحرک، چرخ را اختراع کرد که در اقصی نقاط زمین یکسان بود بدون آنکه از یکدیگر اقتباس کرده باشند.  اخلاق طبیعی نیز اینچنین است و هرجای دنیا هر زمان فردی بر زمین افتد، نزدیکانش او را کمک کرده از زمین بلند میکنند، ربطی به نژاد و دین و مسلک ندارد.  همچنین است حقوق بشر که برخلاف آنچه اصحاب حرف ادعا میکنند ربطی به غرب و غربگرائی ندارد چه اینکه چند هزار سال پیشتر کشور ما اولین منشور آنرا عرضه کرده چه بسا پیشتر از آن نیز در قلمروهای دیگر نیز ذهنیت آن موجود بوده است.  همینجا حسرت و شرمندگی دست میدهد که چگونه پول بلوکه شده این سرزمین کهن در اختیار امیر نشینی کوچک است تا او بر هزینه ها نظارت کند!  این تحقیر و سایر تحقیرها کمترین شرمندگی در زُعمای نظام نمی انگیزد که با شرم و حیا بیگانه اند.  چند پابرهنه طالبانی بی اعتناء به اقتدار پوشالی نظام، آب را بر کشور می بندند اما کلیشه "نرمش قهرمانانه" تنها واکنش بر قلدری طالبان است.  باری، واگذاری امور زندگی به اصحاب استدلال ربطی به ذهنیت غربی نداشته بلکه دغدغه طبیعی ذهن است که تاکنون با ممانعت و مخالفت ارباب دیانت روبرو و قرنها باعث رکود و عقب ماندگی شده است.  بالاخره جایگاه حرف کجاست؟  طبعاً حوزه ادبیات و هنر دایره تخصصی اصحاب حرف است که کماکان بهترین محل برای هنرنمائی است.

خلاصه آنکه، انسان مانند سایر حیوانات، موجودی کنجکاو و لذا پرسشگر است.  بنابراین در جوامع انسانی اولیه پرسشگری امری رایج بود.  کم کم افسانه پردازی و خیال بافی مُد حاکم شد زیرا بعلت کوچک بودن دایره علم بشر، پاسخ بسیاری از پرسش ها نه از روی واقع بلکه از روی وهم و خیال داده میشد و متافیزیک و اعتقاد به ارباب انواع رونق یافت.  معمولاً تفکر واقع گرایانه باعث خستگی ذهن اما خیال پردازانه موجب راحت روح است. مقارن ظهور ایدئولوژی با پیشاهنگی ادیان، روحیه پرسشگری ضد ارزش تلقی شده و کار به استبداد دین کشیده حوزه استدلال و منطق به دایره تنگ اندیشمندان محدود شده، آن شد که تاریخ گواه آن است.  امروز در خاورمیانه و بویژه در سرزمین ما خسته و زخمی از استبداد ایدئولوژیک چند هزارساله، بازگشت به انسان متعارف آرزوست.  بازی تقدیر را ببین که بعد هزاره ها، مطلوب ما همان حال و هوای گذشته بسیار دور است!  این آیا ارتجاع است؟ اما هرچه هست جایگزین کردن استدلال وعقل بجای حرف در جایگاه حاکمیت سیاسی اجتماعی است.  حتی اگر منطق هم حکم نکند، نگاهی به اروپای از قرون وسطی رهیده ما را مطمئن میسازد که ادامه حاکمیت حرف دستکم جز تباهی و استمرار جهل و جنون ثمری برای جامعه ندارد.  اما این همه نه به معنای ردّ دنیای حرف است که حرف و خیال خارج از حاکمیت سیاسی همچنان ابزاری خواهد بود در دست هنرمندان تا کاربرد درست آنرا در جایگاه طبیعی آن به معرض دید همگانی گذارده لذت معنوی اصیل حاصل شود.  در یک کلام، بزرگترین چالش عصر ما بازنگری و گذار از دوران حاکمیت حرف به دوره حاکمیت عقل است.  آیا یاری کننده ای هست؟

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (4)

    در روند تاریخی شاخه ای از علم که بعداً مهندسی هسته ای نام گرفت دیدیم که تا مقطع 1945 به پختگی کامل رسید.  آنچه بعداً توسعه یافت عمدتاً بسط کاربردهای عملی آن است.  اکنون لازمست با تکمیل بخش هائی از گفتار پیشین به تحلیل مجموعه ارائه شده پرداخت.  موارد یک به یک بشرح خلاصه زیر است:

1- واکنش زنجیری: گفتیم که در 1939 پیش از شروع رسمی پروژه مانهاتان، فِرمی که نسبت به واکنش زنجیری چندان خوشبین نبود تصمیم به ساخت یک مجموعه بحرانی گرفت تا در عمل صحت آنرا اثبات کند.  او که خود نظریه پردازی قابل بود نیک از اهمیت تجربه و مشاهده آگاه بود.  همگان ارسطو را دانشمندی همه چیز دان میدانند که الحق فیلسوفی بینظیر است، اما کمتر کسی میداند که یگانه تقریرات او که تا امروز هم صحیح است مربوط به مشاهدات او در خصوص آبزیان بوده زیرا متکی به تجربه و مشاهده عینی بوده است.  باری، کمک 6000 دلاری دولت به فرمی صرف خرید گرافیت بعنوان کند کننده و پرس کردن  اکسید اورانیوم شد.  معهذا ضریب تکثیر مجموعه 0.87 درآمد که کمتر از 1 و ناامید کننده بود.  با تحلیل بیشتر معلوم شد که یا باید از اورانیوم غنی شده سود برد یا اگر اورانیوم طبیعی استفاده میشود، گرافیت کاملاً خالص استفاده شود زیرا ناخالصی کربن معمولی اگر چه کم است اما دارای عناصری بشدت جاذب نوترون است.  گویا مقوله ناخالصی ها از چشم دانشمندان آلمانی علاقمند به پیگیری موضوع شکافت مغفول مانده بود که گرافیت را رها کرده بسمت تهیه آب سنگین، کند کننده ای بهتر از گرافیت، متوجه شدند که داستان آنرا همه میدانند.  باری، تلاش برای جداسازی ایزوتوپ که یک پروژه عظیم بود تنها پس از 1942 میسر گردید و لذا فرمی تا پیش از آن، با امکانات کم دانشگاه کلمبیا چاره ای جز تهیه گرافیت کاملاً خالص ( با خلوص هسته ای) نداشت.  این تلاش بالاخره حدود 3 ماه که از آغاز پروژه مانهاتان گذشته بود که بثمر نشست و اولین رأکتور شکافت دنیا 2 دسامبر 1942 وقوع واکنش زنجیری خودکفا را رسماً اعلام کرد، البته محرمانه. 

2- عناصر سنگین:  در حقیقت واکنش شکافت بطور شانسی کشف شد.  آنچه محققین در پی آن بودند در واقع بمباران اورانیوم بعنوان سنگین ترین عنصر طبیعی با نوترون بقصد ایجاد عناصر مصنوعی سنگین تر از اورانیوم بود.  اینکار توسط شتابدهنده ها و تزریق پروتون نیز میسر است.  اما مشکل اینجاست که هرچه هسته اتم بزرگ و بزرگتر شود دافعه الکتروستاتیکی بارهای مثبت نواحی دور از هم در هسته تمایل بیشتری برای برهم زدن نظم یا شکستن هسته خواهد داشت.  افزایش نوترونها در هسته بعنوان ملاط پیوند دهنده تا حدی کار گشا است و لذا میبینیم که عناصر ماوراء اورانیوم ذاتاً ناپایدارند و با شکافت یا تابش آلفا بازجویند روزگار اصل خویش!  سنگین ترین عنصر مصنوعی که توسط شتابدهنده ساخته شده کوپرنیکوم نام گرفته با 112 پروتون و 115 نوترون (اورانیوم 92 پروتون دارد). عناصر مزبور عمرهای بسیار کوتاهی دارند.

3- گداخت:  در داستان ما از گداخت هسته ای یا فیوژن نامی برده نشد زیرا تلاش محققین برای کاربردی کردن آن به ایام بعد جنگ جهانی دوم باز میگردد.  البته اصول علمی آن در همان بازه ای که مدل های اتمی شکل گرفت شناخته شده بود.  منتها اولین آزمایش هیدروژنی که ناشی از همجوشی دوتریوم و تریتیوم باشد در 1951 انجام شد که سالهای بعد با آزمایش شوروی، انگلیس، چین، و فرانسه دنبال شد حاکی از این حقیقت که اطلاعات هرقدر هم محرمانه باشد بالاخره نشت کرده و جوینده یابنده است.  اما استفاده کنترل شده آن برای تولید انرژی اتمی آنگونه که در نیروگاه میسر باشد بمراتب مشکل تر از انرژی ناشی از شکافت است چه تخریب همواره راحتر از سازندگی است!  علت مشکل، همانا دافعه الکتریکی بارهای مثبت هسته هاست که برای غلبه، نیازمند دادن سرعت کافی به آنها و در عین حال محصور نگاه داشتن مجموعه است. 

4- اصول:  در برهه ای که تابش بتا زیر بار منطق نمیرفت، فکر برخی این بود شاید در این مورد خاص اصل بقای انرژی رعایت نمیشود.  منتها اصل بقای انرژی مانند اصول دیگر از فیلتر میلیاردها میلیارد آزمون بسلامت گذشته و بعید است بدین سادگی بتوان از خیر آن گذشت.  آزمایش های بعدی نیز همین را نشان داد.  لذا اصول ثابت علمی اینگونه نیست که کسی آنرا بدلخواه مقرر کرده و بدلخواه هم نقض شود چنانکه در مسائل عقیدتی وجود دارد.  اگر هم روزگاری پدیده ای خلاف آن مشاهده شود، علم با کسی تعارف ندارد و اگر لازم باشد کنار گذاشته میشود.  اما معمولاً آنچه روی میدهد تعمیم است مثل اینکه اصول جداگانه جرم و انرژی بعد از ارائه نسبیت خاص بدنی واحد پیدا کرد. 

5- علم و فن:  در ادبیات عامّه اغلب این دو مترادف یکدیگر گرفته میشوند حال آنکه از لحاظ اصولی متفاوتند.  هدف علم، شناخت است صرفنظر از اینکه کاربردی بر آن مترتب باشد یا نباشد.  حال آنکه هدف فن یا تکنولوژی، کاربردی کردن چیزهائی است که طی پروسه علم شناخته شده است.  مثلاً تا اصل برنولی در خصوص حرکت هوا روی سطوح خمیده شناخته نشده بود، ساخت اولین هواپیما میسر نمیشد و صنعت هوائی پا نمیگرفت.  متشابهاً اگر حقیقت اتم و هسته و خصوصیات آن شناخته نمیشد، کاربردهای بعدی چه در زمینه نظامی و چه صلح آمیز میسر نمیگردید.  کشورهائی که نمیخواهند روی تحقیقات علمی سرمایه گذاری کنند یا بدلائلی نمیتوانند، معهذا میتوانند از یافته های موجود که دیگران زحمت آن را کشیده اند دستکم برای توسعه تکنولوژی استفاده کنند و به موفقیت هائی در رشد اقتصادی برسند.  موفقیت های اولیه آسیای شرق دور در زمینه اقتصادی از همین نوع بوده است.  کار مهمتری که آنها علاوه بر کپی برداری کرده اند، هر بار یک نوآوری مختصری نیز اضافه میکنند و تکنولوژی را یک گام پیشتر برده تا بالاخره اِشراف کامل یابند.  کم اثرترین نوع کپی برداری، تقلید صِرف است که معمولاً بازده اقتصادی ندارد مگر آنکه از نیروی کار ارزان کارگران محلی استفاده شود.  در ارتباط با داستان ما، برای ساخت نیروگاه اتمی حتی کپی برداری صِرف از فنون شناخته شده هم براحتی میسر نیست زیرا بیش از هر چیز نیازمند وجود یک بنیاد مستحکم از صنعت روز است.  نیروگاه اتمی بجای خود، نیروگاه فسیلی نیز مشمول همین قاعده است که میبینیم امروزه بخاطر وابستگی، یک به یک مستهلک شده کارآئی آنها در فقدان یک بستر منطقی مرتب در حال افول است بطوریکه با اندکی گرما همه چیز برهم خورده صنعت نیمه جان را به افلاس میکشاند.  اصولاً علم و فن در کشورهای ایدئولوژی زده در خدمت ایدئولوژی است و نه در خدمت بشر.  مادام که عقل به جایگاه طبیعی خود باز نگشته باشد، استقرار و تعالی فن آوری، مثل سایر خواسته ها، میسر نیست و هزینه ها نهایتاً به هبا و هدر میرود.  پس آنچه صورت میگیرد چیست؟  باید اذعان کرد جز تقلید صِرف نیست ضمن اینکه اغلب مستمسکی است برای راهی کردن بخش مهم اعتبارات به کانال های خاص خصوصی.  لذا یا باید در همه زمینه ها خودکفا بود یا با داشتن رابطه صحیح با دنیا با انتقال تکنولوژی یا بدون آن از بهترین های روز دنیا بهره برد.  امارات مثال خوبی از این دست است که بدون های و هوی و شکستن شاخ غول چهار واحد نیروگاه اتمی 1400 مگاوات در دست دارد که سه تای آن به بهره برداری رسیده است.  مقایسه شود با داستان غم انگیز بوشهر که یگانه 1300 مگاوات نیمه اول دهه 50 خورشیدی بالاخره با مخارج زیاد به یک 1000 مگاواتی تبدیل آنهم بعد از چند دهه تأخیر پس از انقلاب تحویل شد!  کاربرد نظامی انرژی اتمی از همین دست است که در پی میآید. 

6- سلاح اتمی:  در دهه 50 خورشیدی دو نیروگاه 1300 مگاوات آخرین طراحی زیمنس آلمان در بوشهر در دست ساخت بود با هزینه کل حدود 4 میلیارد دلار که قرار بوده در اوائل دهه 60 خورشیدی وارد شبکه شوند.  منتها در برخورد با انقلاب اسلامی بعنوان ایجاد وابستگی به خارج، هردو نیمه کاره رها شد.  اما بزودی امید به کاربردی کردن نوع دوم انرژی اتمی در دلهای مسئولین شکوفا شد غافل از آنکه تعهدات به آژانس بین المللی انرژی اتمی دست و پا گیر خواهد بود و برای این کار خاص باید رسماً از تعهد NPT خارج شده و تبعات آن نیز پذیرفته شود.  این پروژه متشابهاً جز با کپی از اطلاعات دیگران که هنوز محرمانه بوده است میسر نبوده و وجود عبدالقدیر خان پاکستانی کاتالیزور مؤثر این امر گردید.  داستان ایشان نیز اغلب در جراید درج است که خود نیز زمانی که در استخدام شرکتی هلندی در امر غنی سازی بوده ناگهان یکشبه غیبش زده و بعد معلوم میشود که اسناد و نقشه ها را تصرف شرعی کرده با خود به پاکستان میبرد تا ساخت سلاح اتمی را در کشور خود هدایت کرده نهایتاً در 1998 میلادی نیز اولین آزمایش آنرا در بلوچستان پاکستان عملی سازد.  اما به این قناعت نکرده شرکتی خصوصی تأسیس میکند که هم با فروش اطلاعات فنی صرفه دنیوی برده و هم با دادن کمک به برادران ایمانی، به نشر بمب اتمی حلال کمک کرده حصه معنوی کسب کرده باشد.  بروشور شرکت ایشان ضمن برشمردن سرویس هائی که میدهد عکس کمرنگی نیز در پس زمینه داشت که قارچ انفجار اتمی را نشان میداد، تأکید تلویحی بر این نکته که برادران مُسلم، سر کیسه را شُل کنید بنده تا آخر در خدمتتان هستم.  فروش به لیبی سرهنگ قذافی و جای دیگر در اوائل قرن 21 رسانه ای شد اما دیگر معاملات، معلوم و طبعاً رسانه ای نشد.  معلوم نیست چه میزان از این تجهیزات و اطلاعات در دستان دیگران است.  این مثال خوبی است که چگونه میتوان تکنولوژی را با پول خرید بدون آنکه خود در ایجاد آن سهمی داشت.  نوع رسمی و قانونی آن که امروزه رواج دارد "انتقال تکنولوژی" نام دارد که روش بهتری بوده میتوان تحت اجازه کارآفرین اصلی، اطلاعات را خرید و آنرا به تولید رسانید.  در نوع مخفی و غیر قانونی نه معلوم است چقدر هزینه شده، که معمولاً خود راهی برای تخلفات مالی نیز هست، و نه تضمینی هست که قطعاً بثمر نشیند.  برای مقایسه بد نیست نگاهی مجدد به پروژه مانهاتان انداخت.  ابعاد کار در سطح بسیار وسیع آزمایشگاه ها و کارگاه های کشور بود و زمانی بود که حتی هیچیک از اطلاعاتی که امروز در کتب درسی هست وجود نداشت.  حجم عظیمی از کشفیات این علم مربوط به آن دوران طی آن پروژه است که تا مدتها محرمانه بوده نهایتاً در دهه 1960 میلادی اجازه نشر یافت.  هزینه کل پروژه چقدر بود؟ حدود 3 میلیارد، طی چه مدت؟ حدود 3 سال!   لذا جای تعجب زیاد دارد که کشور دیگری امروزه با داشتن همه این اطلاعات و خرید فن آوری های حساس و صرف مخارج نجومی که هیچگاه بدرستی معلوم  نخواهد شد، چگونه بعد از دهه ها کوشش مستمر هنوز به مقصود نرسیده است.  این در حالیست که تمام جریمه ها و تحریم هائی که دامن کشوری که مغایر تعهدات قانونی سلاح اتمی ساخته است را متحمل شده است.  در مَثل است آش نخورده و دهان سوخته.  مادام که تکنولوژی در خدمت تبلیغات باشد مثل کرونا یاب اختراعی و امثال آن همین خواهد بود.  کما اینکه ساخت سدها و پروژه های بزرگ بظاهر عمرانی نیز از همین دست است.  هدف، کانالیزه کردن اعتبارات در جهات خاص است اما در پوشش ساخت و سازهای ظاهراً عمرانی که هزینه ها توجیه شود.  بیشک انتقادی متوجه مهندسین و کارمندان شریف دست اندر کار این پروژه ها نیست.  باری، چون پول مشکل گشای اصلی است، چنانچه یکی از کشورهای عربی بخواهد بسمت سلاح اتمی رفته و حاضر به هزینه کردن باشد بعید نیست در مدت کوتاهی شاهد مقصود را در آغوش گیرد.  کما اینکه رسماً هم بیان کرده اند که اگر کشوری در منطقه بدان دست یابد ما نیز دنبال آن خواهیم رفت.  در چنین احوالی محتمل است این سلاح در اختیار گروه های رسماً تروریست نیز قرار گرفته کنترل اوضاع بکلی از دست خارج شود.

7- سوء فهم بین علم و فن:  خواننده اگر به داستان ما که ضمن چند شماره ارائه شد بدقت توجه کرده باشد تفاوت ماهوی ایندو را درک کرده است.  وظیفه علم در هر حوزه ای که باشد معطوف به شناخت طبیعت است که محقق آنرا به پیش میبرد.  کشوری که در اغلب حوزه های علم پیشاهنگ باشد کمتر به وابستگی به غیر کشیده شده بلکه به اعتبار ثمرات علم، این دیگران هستند که بدو محتاج اند.  با اینکه موضوع به همین سادگی است منتها پیاده کردن رویه علمی مستلزم نگاهی عقل مدارانه به دنیای اطراف، خالی از خرافات و عقاید پوچ و آرای تاریخ گذشته است.  گویا عقل گرائی را غربزدگی تلقی یا دستکم مینمایانند در حالیکه چنین نیست.  بسیار تعجب آور مینماید اگر گفته شود عقل گرائی با اخلاق طبیعی، که در گذشته ذکر آن رفته، نیز هماهنگ است.  امتیاز علم به این است که خودبخود فن را نیز بدنبال خود میآورد ولی عکس آن درست نیست.  یعنی میتوان صاحب فن بود بدون داشتن زمینه علمی.  فن یا فن آوری، همانطور که در ضمن داستان خود ملاحظه کردیم استفاده از ثمرات علم است که در زمینه های کاربردی هدف غائی آن جز زیست راحت نیست.  حال آنکه شناخت هرچه باشد صرفاً برای شناخت است.  خرید تکنولوژی چه از راه های مُجاز و چه بصورت قاچاق، خریدار آنرا برای مدتی همسطح تولید کننده اصلی قرار میدهد، منتها این امتیاز با گذشت زمان و کهنه شدن، بتدریج از دست رفته، مداوماً نیاز به تجدید از راه های پیشین است.  در اختیار گیری تکنولوژی لزوماً نیازمند مغز نیست چه با صرف پول میتوان بهرروی آنرا خرید.  اما اِشراف بر علم قطعاً نیازمند مغز است که در هیئت دانشمندان و محققین تظاهر میکند.  انکار نمیتوان کرد که اگر فقط قطعاتی از فنی خاص دردست باشد، به مقصد رساندن آن همچنان نیازمند متخصص است.  بی جهت نیست که نظام های ایدئولوژیک اقبالی برای گسترش علم نشان نداده و بجای تخصیص بودجه برای مراکز علمی آنرا وقف سازمانهای پوچ و ایدئولوژیک خود میکنند.  اما برای پیشبرد کارها بهرحال به فن آوری نیاز است که معمولاً از راه های غیر معمول با هزینه های چند برابر تهیه میکنند.  در هر حال ارزش کپی کاری هرگز برابر کار اُریجینال که اول بار انجام شده نخواهد بود، معما چو حل گشت آسان شود. آنچه اصیل است داشتن بنیه لازم برای بنا کردن تکنولوژی است و نه عاریه کردن!  اینجاست که نیروی انسانی اهمیت محوری خود را نشان میدهد.  ولی نیروی ماهر و متخصص تولید نمیشود مگر باتکای آموزش و بها دادن به آموزش.  و این یکی فقط در صورتی میسر است که محیطی آزاد و انسانی برقرار و مستدام باشد که در بالاسر همه آنچه گفته شد قرار گیرد.  چه اینکه طالبان و مسالک مشابه نیز برای خود "آموزش" دارند منتها آموزشی منحط در محیطی آکنده از رُعب و وحشت.  اهمیت نیروی انسانی نیازمند شرح جداگانه در زیر است.

8- نیروی انسانی:  همانطور که پیشتر اشاره شد، مهمترین دارائی یک کشور نیروی انسانی آموزش دیده و متخصص آن است.  چه بسا کشورهائی فاقد منابع طبیعی، که از وجود نیروی انسانی قابل سودی بیش از کشورهای نفتخیز دارند.  موفقیت در برخی عرصه های فنی که عمدتاً با پول کسب شده نباید این توهم را ایجاد کند که گوئی محیط علمی برای رشد نیروهای انسانی وجود دارد.  فرار نخبگان از کشور خود اولین دلیل عدم سلامت محیط است.  گوئی این کافی نیست، اخبار حاکی از اینست که نیمی از ورودی پزشکی دانشگاه ها سهمیه ای هستند یعنی کنار گذاشتن شایستگان و بازی با جان مردم عادی.  هرچند میدان سیاست مدتهاست در اختیار سهمیه ای ها میباشد.  نه فقط این، که مرتب اخبار بد شنیده میشود از مجروح شدن جنگلبانان بدست گروه های مافیای چوب که گاهی از سر عناد باقی جنگل را هم به آتش میکشند، شکاربانان متحمل بیشترین کشته بدست مافیای شکار بوده قاتلین آزاد میگردند، محیط زیستی ها دسته دسته بعناوین واهی دستگیر و محبوس میشوند. اهل قلم اعم از روزنامه نگار، خبرنگار، و وکلا تأمین شغلی نداشته به بهانه انجام وظیفه تعقیب و زندانی میشوند، معلمین تأمین شغلی و جانی ندارند و دانش آموختگانی که موفق به فرار نشده اند بیکار و افسرده روز را به شب و شب را به روز میرسانند.  عده ای هم ناچار بطور قاچاق خطر کرده به دریاها میزنند بلکه پناهگاهی پیدا کنند.  هنرمندان از سوی نظام متهم به ترغیب فساد و فحشا میشوند چرا که موی زنی یا ساز هنرمندی مکشوف شده پایه های عرش را میلرزاند، اما همزمان اسناد تهوع آور روابط حضرات رسانه ای میشود ولی همچنان مانند موارد قبلی آب از آب تکان نمیخورد.  نظامی که دغدغه عفاف دارد و ادعای طهارت او سقف آسمان را شکافته، طشت رسوائی خودش که از بام میافتد گوشهایش کر میگردد.  این وضعیت آن نیروی انسانی در کلیت خود است که باید علم و فن را به پیش برند.  در یک کلام، جز اقلیت خودی، ملتی را دچار تنش روحی و روانی کرده اند.  ظریفی میگفت هیچ اشکال ندارد مافیای خودی کشور را سفره انحصاری خود کند اما اشکال بزرگتر اینجاست که بعد از رفتن آنها، شبیه آن باشد که ملخ ها به سرزمینی آباد حمله و پس از ترک چیزی برجای نگذاشته باشند.  سرزمینی که آینده اش بقتل رسیده باشد.

9- سخن پایانی:  دیدیم که انگیزه همکاری صمیمانه دانشمندان در تولید سلاح اتمی همانا پیش دستی بر آلمان نازی بود.  با این وجود عده ای قلباً ناراضی بودند بویژه بعد پرتاب بمب بر ژاپن و دیدن تبعات آن، عده بیشتری از آن و از تلاش در گسترش مسابقه تسلیحاتی رویگردان شدند.  گاه در حوزه سیاسی نیز با پشیمانی هائی از این دست روبرو میشویم.  داستان ما، داستان مخترع فرانکشتاین است که غولی را از دنیای مردگان به دنیای زندگان آورد ولی خود قربانی ساخته دست خود شد.  با اینکه مقصود اصلی رفع شبهات رایج در درک علم و فن است، معهذا نتایج مهمتری در کنار بیان مصادیق روشن میشود.  از جمله اینکه کار واقعی در هر حوزه ای که باشد به تبلیغات نیاز ندارد که ثمره کار، خودش گویای خودش است.  کاربردهای فنی اگر در عرصه زندگی روزمره باشد کاملاً بر همه روشن است، ولی در عرصه کارهای پشت پرده چنین نیست.  مثلاً در عرصه غنی سازی اورانیوم، غنای بالا هیچ توجیهی جز استفاده برای سلاح اتمی ندارد بویژه وقتی سلاح مزبور حرام اعلام شده باشد.  میگویند برای تحقیق علمی، ولی همانطور که دیدیم مقادیر میکروگرم برای این منظور کفایت میکند.  ممکنست گفته شود برای نیروگاه، ولی آنجا نیز غنای پائین کاربرد دارد.  صد البته غنای بالا را هم میتوان برای سوخت نیروگاه استفاده کرد منتها اقتصادی نیست زیرا فلسفه اصلی نیروگاه اتمی تولید برق قابل رقابت با نیروگاه فسیلی است نه بقیمت چند صد برابر معمول و این ادعا نزد اهل فن خریدار ندارد.  مثل اینکه کسی آب را به بالای کوه پمپ کرده در پائین دست ادعا کند از آن برق ارزان تولید میکند.  فقط ساده لوحان مخاطب چنین ادعاهائی هستند.  این در حالیست که فقط مردمی که نقشی در ماجرا ندارند چوب تحریم و تبعات اقتصادی آنرا میخورند.  بن بستی که در آن نه راه پیش بسمت تولید سلاح میرود، سلاحی که کاربست آن ممنوع است، و نه برگشتی متصور است تا مگر فقر عمومی کاهش یابد.  بن بستی که چند دهه گرفتاریم ولی دیدیم که  در دورانی که نه فنون امروزین وجود داشت و نه اطلاعات کافی، فقط 3 سال طول کشید با هزینه کل 3 میلیارد دلار و آن تشکیلات عظیم که سلاح مزبور را از هیچ بوجود آورد!  اما این بن بست چقدر برای مردم آب خورده؟  دقیق بر همگان روشن نیست اما به نقل از نشریه اکونومیست سال 1397، استقرار جمهوری اسلامی در دوره 40 ساله خود حدود 30 تریلیون دلار برای مردمش هزینه در بر داشته که غیر از هزینه مستقیم، شامل هزینه های جانبی و شاید عدم النفع ها نیز هست.  از این مبلغ 9 تریلیون دلار مربوط به هزینه های اتمی است که بسیار زیاد مینماید.  اما اگر حتی 1% آن هم صحیح باشد باز سرگیجه آور است.  تازه این در حالیست هنوز هم در رسیدن به مقصود اصلی راه زیادی مانده است.  بن بست مزبور مانند صدها و هزارها بن بست مشابه در سایر عرصه هاست.  ایده نیروگاه اتمی بوشهر البته در چارچوب 23000 مگاوات برق اتمی قبل از انقلاب شکل گرفت والا سهم 1% آن در شبکه فعلی و با هزینه هنگفتی که در دوران تحریم صرف آن شده تاثیر چندانی ندارد. 

    اگر مجموع فرصت های از دست رفته در زمینه های نفت و گاز و انرژی های تجدید پذیر و نیز کشاورزی مدرن و صنعت و مدیریت آب و خاک و محیط زیست و گسترش توریسم و غیره را حساب کرده با زیان های ناشی از جنگ و ایجاد بحرانهای منطقه ای و فرا منطقه ای جمع کنیم شاید عدد هنگفت 30 تریلیون دلار چندان بیراه هم نباشد که بالقوه میشد با آن کل سیارات منظومه خورشیدی را کُلنی خود کرد.  داستان نظام های فاقد منطق متعارف داستان هرم عظیمی است که معکوساً از نوک روی زمین است و عده زیادی مواجب بگیر اما از کیسه ملت دائماً در تکاپو در حفظ تعادل و جلوگیری از سقوط طبیعی آن اند.  عده ای در تعجبند که کشوری با اینهمه امکانات طبیعی که حتی اگر بحال خود واگذار میشد بمراتب وضعی بهتر میداشت میپرسند چرا چنین است؟  یعنی اگر تصمیمات حتی بر اساس شیر یا خط توسط بچه ای خردسال صورت میگرفت وضعیت صد چندان بهتر میبود.  نکته در کجاست؟  پیشتر (1401/7/13) درباره آزمون تستی چهار گزینه ای پرسیدیم که چه احتمالی وجود دارد امتحان دهنده همه گزینه ها را تصادفاً غلط پاسخ دهد؟  بستگی به تعداد سوألات دارد.  اگر تعداد 500 باشد احتمال مزبور ¾ بتوان 500 است که عدد  3.4*10-63 میشود.  چون این احتمال فوق العاده کوچک است شک نباید کرد که شخص مزبور تعمداً پاسخ های غلط را انتخاب کرده چه اگر به انتخاب تصادفی مبادرت کرده بود ناخواسته تعداد قابل توجهی پاسخ ها درست از آب در میآمد.  پس احتمال اینکه همه را تعمداً غلط جواب داده باشد برابر تفاضل احتمال مزبور از 1 است که بعد از قدری ریاضی بصورت درصد، میشود  99.999…99% با عنایت باینکه تعداد ارقام 9 بعد از ممیز 59 عدد میباشد!  متشابهاً نظامی که طی چندین دهه در مواجهه با هر مسأله ای رویکرد غلط را انتخاب کرده باشد و در مورد هزاران تصمیم گیری تعمداً راه اشتباه را انتخاب کرده باشد احتمال آن حتی بیش از احتمال فوق است که عملاً مترادف یقین است.  اگر بگویند یک یا چند موردی هم تصمیم درست گرفته شده، در نتیجه نهائی چندان تفاوتی نمیکند.  این یعنی چه؟ یعنی نظامی که عامدانه با مردم دشمنی میکند.  شواهد زیادی این گمان را تقویت میکند.  پژواک دشمن دشمن مدتهاست فضای کشور را پُر کرده است که ناخودآگاه ذهن را بسمت ترفند آن دزدان نابکار ایام قدیم می اندازد که خود همراه جمعیت شده برای انحراف افکار، خود فریاد آی دزد آی دزد سر میدادند.  طبیعتاً اگر شیطان هم بخواهد امور را در دست بگیرد با شاخ و دُم واقعی ظاهر نمیشود بلکه در هیئتی روحانی نمایان میشود که عامّه برای آن احترام قائل بوده حرف شنوی داشته باشند.  لذا فارغ از احساسات و گمانه زنی های شخصی، آمار و احتمالات است که راهی برای فرار نمیگذارد و رد نتیجه فوق چیزی نزدیک محال است.  اما در چیزی که تردید هست اینکه این دشمنی منشاء داخلی دارد یا منشاء خارجی؟  یا شاید هردو!  اتفاقاتی که در نظام برادر بزرگتر میگذرد و افراد سرشناس سر به نیست و مخالفین عادی حبس و شکنجه و گاهی روانه تیمارستان و هرجا لازم باشد از حربه شیمیائی یا عصبی استفاده و هرکجا اقتضا کند هواپیمای مسافری ساقط و متعاقباً انکار پشت انکار و دروغ پشت دروغ و رونوشت همه آنها عیناً، و بلکه گسترده تر، در نظام برادر کوچکتر رخ دهد احتمال درستی حدس آخر را تقویت میکند.  بقول شاعر: دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان/ دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار.  بهرحال فارغ از شعر، این دیگر عدد و رقم است که جای حاشا نمیگذارد.  برون یابی همه اتفاقات و همه آنچه که گذشته و میگذرد و درک آنچه بر نیروی انسانی میگذرد و دیدن آنچه بر  منابع آب و خاک و هوای کشور میگذرد چندان سخت نیست تصور آینده ای محتوم که نیروئی شیطانی در صدد ساختن سرزمینی سوخته در منطقه است که اتفاقاً بخش اعظم آنرا هم متاسفانه با موفقیت اجرائی ساخته است.  با چه منطقی؟  شاید منطق آنرا گردانندگان پشت صحنه بهتر بدانند و در آینده عیان شود.  فعلاً حقیقت غیر قابل انکار روی زمین نتیجه ای غیر آنچه در بالا گفته شد را بدست نمیدهد که تحلیل آن با علمای سیاست و اقتصاد است تا علل را روشن و بلکه راه برونرفت را نمایان کنند.

خلاصه اینکه، در سیستمی که عقل جایگاهی نداشته باشد، الفاظ و معانی نیز کارکرد خود را از دست میدهند.  لذا شبهات نه بین علم و فن بلکه درباره همه چیز امری عادی شده راست و دروغ، دوست و دشمن، پاک دستی و فساد، .. همه و همه معانی خود را از دست میدهند.  وقتی چنین امری قاعده شود، هرگونه اصلاحی نیز کارکرد خود را از دست میدهد.  چنانکه وجود فرد پاک دست در محیط فساد نه تنها کاری از پیش نمیبرد چه بسا او نیز باید همرنگ باقی شود.  لزوماً تقصیر از فرد نیست بلکه جوّ رایج است که خود را تحمیل میکند.  کاربست منطق موضوعیتی ندارد.

  • مرتضی قریب