فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۹
شهریور

دنیای حرف

    از آنچه تاکنون درباره علم و فن آوری نگاشته شد و بیان فراز و فرود های آن در کشور، خود بخود پرسش های جدیدتری سر باز میکند.  مهمترین پرسش از میان همه آنها این است که چه چیزی باعث حاکمیت حرف در جامعه و سردرگمی ما در لابلای مفاهیم شده است؟  هرچه هست این سردرگمی حاکی از یک بدفهمی همه گیر در همه عرصه ها، چه در علوم و چه در مباحث زندگی روزمره است.  برای روشن شدن موضوع از گفتارهای پیشین کمک میگیریم.

    در بحث علوم گفته شد که تا علم در بستر جامعه نهادینه نشده باشد، اثری که باید داشته باشد نخواهد داشت.  اما حکومت در عوضِ نهادینه کردن، با براه انداختن تبلیغات سعی میکند اعتلای علمی را به رخ کشیده در عموم احساس رضایتی بوجود آورده بپذیرند که کشور در قله رفیع علمی جای دارد.  طبعاً حکومت ها همه مایل اند، راست یا دروغ، مردم اینگونه تصور کنند.  حال آنکه معنا و هدف اصلی علم، شناخت طبیعت است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد، فارغ از هر تبلیغی.

   همین بحث عیناً در حوزه فن آوری وارد است.  قبلاً گفتیم، در دنیای امروز هرنوع فن آوری رسماً قابل خرید و فروش است و آن بخش اندک هم که هنوز محرمانه باشد با جاسوسی صنعتی و یا با رشوه و امثالهم قابل دسترس است.  مثل آنکه صنعت ابریشم در چین باستان محرمانه بود ولی سرانجام نشر یافت.  اما امروزه در صورت محرمانه بودن فن آوری، هزینه زیادی برای کسب آن باید داده شود.  منتها با پیشرفت روزافزون فن آوری، آنچه بزحمت و غیر متعارف کسب شده و زمانی به روز بوده، بعد مدتی خارج از رده قلمداد شده و ادامه روش قاچاق بسادگی میسر و مقرون بصرفه نخواهد بود.  این روش معمولاً سبک نظام های تمامیت خواه منزوی شده ایست که قادر به تعامل عادی با دنیای پیرامون نیستند.  در حالیکه ماهیت و هدف فن آوری چیزی نیست جز دخل و تصرف در طبیعت برای ایجاد آسایش.  با تبصره ای که آنرا مقید میکند به ایجاد کمترین آسیب به طبیعت و محیط پیرامونی.  بی شک تا علم نهادینه نشود فن آوری اصولی و مستقل پا نخواهد گرفت.

    میگویند بسیار خوب، اگر روش غیر متعارف در کسب فن آوری جواب میدهد چه باک؟  اشکال آن 1- در هزینه و 2- در ناپایداری نتایج آن است.  سوأل اصلی اینجاست که پول و هزینه های جانبی که باید بابت قاچاق پرداخت شود از کجا تأمین میشود؟  در کشورهای نفت خیز خاورمیانه عمدتاً از فروش نفت تأمین میشود که برای مردم آن هنوز فهم نشده که نفت و سایر منابع معدنی، ثروت آنان است و مثل آن است مستقیماً از جیب خودشان برداشت شده باشد.  نظام های تمامیت خواه نیز به این بدفهمی دامن میزنند تا ملت تصور کند ریخت و پاش ها از جیب "حکومت" است توگوئی حکومت برای خود منبع مالی مستقل دارد!  روش عادی تر چاپ بدون پشتوانه اسکناس است که آنهم راه دیگری برای برداشت از جیب ملت برای تأمین هزینه های یاد شده است.  بعلاوه، هرجا هم کم آورد با دادن انواع امتیاز به دول خارجی سعی در جبران کسری مداخل دارد.  گاهی هم با چشم پوشی از حق حاکمیت در دریا و خشکی و دادن امتیازهای بلند مدت محرمانه به "دوستان" سعی در جلب حمایت خارجی از خود دارد.  اینها همه در نهایت به نقدینه ای بدل میشود برای نگاهداشت نظام و هزینه های آن.  اما از آنجا که بنیاد همه خاصه خرجی ها باتکا خارجی است طبعاً همین اندازه هم که باید، تأثیر نداشته و با کمترین تغییر در جوّ سیاسی همه چیز دگرگون میشود.  تجربه نشان داده که دوستان خارجی که نقش برادر بزرگتر را دارند، برادر کوچکتر را آلت فعل می بینند.  ضمن اینکه نیت اصلی پشت این اقدامات همه چیز هست جز مصلحت و منفعت واقعی ملت.

    اما درعرصه علم، اعتقاد به وجود 4 نیروی بنیادی است که اصل همه آنچه در گیتی مشاهده میشود به این چهار نیروی اساسی منتهی میشود.  از ویژگی های عرصه علم یکی اینست که جای چانه زدن و دبه کردن وجود ندارد یعنی اگر پدیده ای عینی وجود دارد که تناقضی هم با دریافت های پیشین نداشته باشد همه از هر نژاد و هر قوم بر سر آن توافق دارند.  حال آنکه این نقطه مقابل  زندگی اجتماعی ما انسانهاست که بنظر میرسد 2 قوه بنیادی بیشتر وجود ندارد: یکی استدلال و دیگری حرف.  اولی با حقایق سنخیت داشته و به تعالی چه در زمینه ذهنی و چه مادّی میانجامد.  دومی، منظور حرفِ بی پایه، بنظر میرسد مُد اصلی و غالب جامعه ما باشد که بویژه در نظام های ایدئولوژیک اصل سازای همه چیز را تشکیل میدهد.  مثلاً فعلی که گناه کبیره و مستحق مرگ در این دنیا و دوزخ در آن دنیاست ناگهان با ادای یک حرف به ثواب دنیوی و اُخروی بدل و مستحق بهشت جاوید است!  حرف، فعال مایشاء است.

   در جوامع تحت سیطره ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، استدلال در مرتبه فروتری نسبت به  حرف است.  مثلاً زمانی دوره ناصرالدین شاه، وزیر متجدد او مستشارالدوله که میخواست راه آهن دایر کند چاره ای نداشت جز جلب نظر ارباب دیانت که همواره مخالف هرگونه نوگرائی و پیشرفت بودند.  او به آنها میگفت راه آهن موجب سهولت آقایان برای زیارت قم و مشهد است و یا وقتی که بحث تراموای شهری بود چاره ای جز جلب نظر روحانیون که همواره بدعت در دین را پیش میکشیدند را نداشت.  بگذریم که نه آن پروژه ها و نه هیچ ایده سازنده ای پیش نرفت.  طبعاً نظرات او و سایر متجددین و باقی جامعه، گروگان آراء روحانیون بود و در نهایت امر، رجال پیشرو تجدد خواه که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند نتوانستند کاری از پیش برند بطوریکه پادشاه قاجار با تمام علاقه ای که به آثار تمدن داشت او هم از ترس نمیتوانست اظهار وجود کند.  لذا نیروی غالب در جامعه همانا حرف و کلمات بود که هرکسی بالقوه میتوانست با بازی با کلمات و بویژه گنجاندن واژگان قدسی، نیات خود را به کرسی بنشاند.  کاربرد قدسیات حکم بیمه برای اغراض گوینده را داشت که کسی را جرأت چون و چرا نباشد.  شوربختانه هنوز، تا امروز، ذهنیات جامعه در تسخیر اصحاب حرف است.

   امروز نیز وضعیت کم و بیش همان است که بود.  درست است که وضع ظاهر شهرها بسیار عوض شده، قطار زمینی و زیرزمینی گسترش پیدا کرده، آب لوله کشی برقرار، حمام بهداشتی دایر و شکل ظاهر مردمان ترقی بسیار کرده است ولی ذهنیات عامه هنوز در تسخیر ارباب دیانت و برساخته های آنان است.  فضای حرف همچنان در تقابل با فضای استدلال است.  طایفه اهل حرف از ابتدا مخالف آگاهی و نقد و بررسی آزاد بوده و کماکان هستند و دستِ بالای خود را از قدیم الایام تاکنون حفظ کرده اند.  چگونه؟ با عَلم کردن چماق تکفیر و اینکه کسی یارای چون و چرا در گفتِ آنان را نداشته باشد.  میگویند اگر با من نیستی بر منی و اینگونه است که "دشمن" کلیدواژه رایج نظام میشود.  اما ظهور ابداعات جدید در زمینه ارتباطات و دسترسی مستقیم مردم به آنسوی مرزهای استبداد و امکان مبادله افکار با مردمانی با عقاید گوناگون، وضعیت تازه ای بوجود آورده است.  با همه کارشکنی ها که طایفه حرف در ایجاد پارازیت و کندی یا قطع کامل اینترنت و انواع تضییقات و جریمه ها در انسداد راه های ارتباطی و دریافت آزاد اطلاعات کرده و میکند، اما بنظر میرسد که دستِ بالای طایفه حرف کم کم رنگ میبازد.  چه چیز باعث رسوا شدن اهل حرف شده؟  اینکه برای اولین بار همگان برأی العین می بینند که عمل آنان در تقابل با حرف هایشان است.  با اینکه این طایفه مخالف مدرنیته و هرگونه پیشرفت مادّی و معنوی برای جامعه است اما آنجا که بخودشان مربوط باشد عاشق و شیفته همه آن آثار از آخرین مدل تلفن همراه گرفته تا اتوموبیل و وسایل لوکس آنچنانی هستند و تازه همه را هم به بهای فلاکت ملت میخواهند.  اتفاقاً نکته محوری هم همین است که هیچ حقیقتی و دقیقاً هیچ حقیقتی در کار این طایفه نبوده و نیست که از قدیم معروف بودند به:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند. 

     با همه قدرت و صلابتی که نیروی استدلال دارد جای تعجب دارد پس چرا اصحاب حرف هنوز حاکمند؟  چرا باید چیزی که نابجا در مقامی است همچنان درجای خود مانده باشد؟  زیرا میدانیم در شرایط آزاد و طبیعی، این نیروی استدلال است که باید حاکم میدان باشد و نه حرف که اکنون تعزیه گردان صحنه است. این نشان میدهد که در حاکم بودن اصحاب حرف، نه شرایط آزاد و طبیعی بلکه محیط ترس و ارعاب است که برقرار است که خود متقابلاً استبداد را می طلبد که حاکمیت حرف بدون حضور استبداد ناممکن است.  که بدترین نوع آن، استبداد ایدئولوژیک است.  بی جهت نیست تاریخ ما، جز اندک استثنائات، مشحون ازهمکاری تنگاتنگ شیخ و شحنه باهم است. 

    چه باید کرد؟  باید استدلال را به صحنه بازگرداند.  خوشبختانه شرط لازم که حضور پُر جمعیت درس خوانده هاست تا حدودی فراهم است.  درست است که محتوای آموزشی مدارس به شستشوی مغزی نوجوانان تقلیل یافته کار بجائی کشیده که جغد بجای بلبل نشسته و مداح بجای استاد بر کرسی دانشگاه تکیه زده، اما مشاهده عینی چیزی بس فراتر از درس و مدرسه است.  شرط کافی همانا مشاهده مستقیم و تجربه عینی است که از هر درسی مؤثرتر است.  درس خوانده و درس نخوانده همه به یکسان شاهدند که چگونه طایفه حرف با گسترش دروغ و اشاعه فساد همه چیز را از آن خود کرده، آینده سرزمینی را درعوض منافع خود پیش فروش کرده خرابی را به نهایت رسانده است.  پس قیاس منطقی بکار افتاده و دیدن تناقض بین کردار و گفتار طایفه حرف، دانشمند و عامی را به یکسان به نتیجه ای واحد و قاطع میرساند که دیگر بس است. 

    چه چیزی بس است؟  حرف! که جامعه در تسخیر حرف است.  خوشبختانه تاریخ انقضای حرف فرا رسیده و ای کاش که فقط حرف بود و نه بیشتر.  زیرا متعاقب حرف، سرکوب از حبس و شکنجه و تبعید گرفته تا قتل است که بوفور انجام میشود.  حاکمیت حرف وقتی به لباس ایدئولوژی درآمده باشد دیگر تنها حرف نیست.  چه اگر گمان رود خدشه ای ممکنست بر دامن نظام وارد شود در واکنش، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده دست به کشتار وسیع توده ها میزند.  مثلاً در زمان قاجار که ایدئولوژی دینی هنوز حاکمیت سیاسی نداشت، رسم چنین بود که برخی ارباب دیانت بخود اجازه داده در مقام ارشاد هرکس که گرفته بودند میگفتند اگر آزادت بگذاریم با این سابقه به جهنم خواهی رفت اما چون تورا دوست میداریم و میخواهیم آینده ات در بهشت جاوید باشد لذا فی الحال سرت را میبریم تا مجال بیشتر برای فعل حرام نداشته یکسره به بهشت بروی!  اگر استدلالی هم در کار این جماعت باشد این است نحوه استدلال و این است ابراز عطوفت به ابنای بشر. 

    جایگزین اصحاب حرف، نیروی استدلال و قوه منطق است که با دانشمند و متخصص نمایندگی میشود.  به ادعای اصحاب حرف، اینها غربزده اند و میخواهند آداب فرنگی برما حاکم شود. اینهم حرفیست که بسیار بر دل عوام نشسته و شاید همچنان مینشیند.  گواه آنرا از تدوین قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون فرنگی میآورند که میگویند با حیله جایگزین سنت دین کردند.  حال آنکه اقتباس از قانون دیگران دلیل دیگری جز ضیق وقت نداشت که اگر فرصت داشته از خود مینوشتند چیزی جز مشابه همان که اقتباس کردند از کار در نمیآمد.   به چه دلیل؟  باین دلیل که ذهنیت بشر در امور کلی مشابه هم است و اگر منطق چیزی را ایجاب کند همه جا یکسان است. انسان به دلیل نیاز به تحرک، چرخ را اختراع کرد که در اقصی نقاط زمین یکسان بود بدون آنکه از یکدیگر اقتباس کرده باشند.  اخلاق طبیعی نیز اینچنین است و هرجای دنیا هر زمان فردی بر زمین افتد، نزدیکانش او را کمک کرده از زمین بلند میکنند، ربطی به نژاد و دین و مسلک ندارد.  همچنین است حقوق بشر که برخلاف آنچه اصحاب حرف ادعا میکنند ربطی به غرب و غربگرائی ندارد چه اینکه چند هزار سال پیشتر کشور ما اولین منشور آنرا عرضه کرده چه بسا پیشتر از آن نیز در قلمروهای دیگر نیز ذهنیت آن موجود بوده است.  همینجا حسرت و شرمندگی دست میدهد که چگونه پول بلوکه شده این سرزمین کهن در اختیار امیر نشینی کوچک است تا او بر هزینه ها نظارت کند!  این تحقیر و سایر تحقیرها کمترین شرمندگی در زُعمای نظام نمی انگیزد که با شرم و حیا بیگانه اند.  چند پابرهنه طالبانی بی اعتناء به اقتدار پوشالی نظام، آب را بر کشور می بندند اما کلیشه "نرمش قهرمانانه" تنها واکنش بر قلدری طالبان است.  باری، واگذاری امور زندگی به اصحاب استدلال ربطی به ذهنیت غربی نداشته بلکه دغدغه طبیعی ذهن است که تاکنون با ممانعت و مخالفت ارباب دیانت روبرو و قرنها باعث رکود و عقب ماندگی شده است.  بالاخره جایگاه حرف کجاست؟  طبعاً حوزه ادبیات و هنر دایره تخصصی اصحاب حرف است که کماکان بهترین محل برای هنرنمائی است.

خلاصه آنکه، انسان مانند سایر حیوانات، موجودی کنجکاو و لذا پرسشگر است.  بنابراین در جوامع انسانی اولیه پرسشگری امری رایج بود.  کم کم افسانه پردازی و خیال بافی مُد حاکم شد زیرا بعلت کوچک بودن دایره علم بشر، پاسخ بسیاری از پرسش ها نه از روی واقع بلکه از روی وهم و خیال داده میشد و متافیزیک و اعتقاد به ارباب انواع رونق یافت.  معمولاً تفکر واقع گرایانه باعث خستگی ذهن اما خیال پردازانه موجب راحت روح است. مقارن ظهور ایدئولوژی با پیشاهنگی ادیان، روحیه پرسشگری ضد ارزش تلقی شده و کار به استبداد دین کشیده حوزه استدلال و منطق به دایره تنگ اندیشمندان محدود شده، آن شد که تاریخ گواه آن است.  امروز در خاورمیانه و بویژه در سرزمین ما خسته و زخمی از استبداد ایدئولوژیک چند هزارساله، بازگشت به انسان متعارف آرزوست.  بازی تقدیر را ببین که بعد هزاره ها، مطلوب ما همان حال و هوای گذشته بسیار دور است!  این آیا ارتجاع است؟ اما هرچه هست جایگزین کردن استدلال وعقل بجای حرف در جایگاه حاکمیت سیاسی اجتماعی است.  حتی اگر منطق هم حکم نکند، نگاهی به اروپای از قرون وسطی رهیده ما را مطمئن میسازد که ادامه حاکمیت حرف دستکم جز تباهی و استمرار جهل و جنون ثمری برای جامعه ندارد.  اما این همه نه به معنای ردّ دنیای حرف است که حرف و خیال خارج از حاکمیت سیاسی همچنان ابزاری خواهد بود در دست هنرمندان تا کاربرد درست آنرا در جایگاه طبیعی آن به معرض دید همگانی گذارده لذت معنوی اصیل حاصل شود.  در یک کلام، بزرگترین چالش عصر ما بازنگری و گذار از دوران حاکمیت حرف به دوره حاکمیت عقل است.  آیا یاری کننده ای هست؟

  • مرتضی قریب
۱۲
شهریور

شکاکیت و درجات آن

   وقتی از شکاکیت صحبت میشود، معمولاً وجه منفی آن در ذهن عامّه متبادر میشود.  بعبارت دیگر از شک گرائی چنین برداشت میشود که عده ای در صدد زیر سوأل بردن ایمان مردمند تا آنرا سست و نهایتاً نابود کنند.  یا اینکه در اخلاق رایج و آداب و سنن موجود تزلزل ایجاد کرده بی اخلاقی را رواج داده مثلاً ارکان خانواده را زیر سوأل برده و نهایتاً محیطی آماده برای انواع فساد بوجود آورند.  چنین استنباطی در ایام گذشته در مدرسه ها در مخیله جوانان پرورش داده میشد.  اما اکنون میخواهیم موضوع را از وجه مخالف طرح کرده و این پرسش اساسی را پیش روی جوانان مدرسه رو بگذاریم:  " شما از کجا مطمئن هستید که آنچه در مدارس و دانشگاه در کلاس های علوم بشما میآموزند حقیقت است و در یاد گیری آن تأمل نکرده بخود شک روا نداشته همه را دربست قبول میکنید؟"

    شاید طرح پرسش فوق، ورود بهتری به موضوع باشد بلکه تئوری توطئه را کنار گذاشته و این ادعا که میخواهند بدینوسیله دین ما را از دست ما بگیرند یکسره بلاموضوع شود.  دشمنی سنت با مدرنیته همواره از همین منظر بوده که ایده های جدید و تمایل افکار بدانسو، بازار سنت و محصولات آنرا راکد کرده و تنها راه مقابله، مونوپول کردن بازار سنت، و علَم کردن چماق تکفیر بر ضد علوم و مدارس جدیده بعنوان رقیب است.  اینک خود با زیر سوأل بردن علم (منظور علم جدید) میخواهیم بکمک  سنت گرایان آمده به موضوع علوم با تردید نگریسته در حقانیت آن شک کنیم.  چه بسا حق با سردمداران دین باشد که همواره دانشگاه را بعنوان سرچشمه فساد و تباهی دیده اند؟  اما اگر این کوشش به نتیجه عکس برسد، یکسره نشان از باطل بودن دعاوی طرف مقابل است. 

   اولین پرسش از جوینده دانش این است که برای چه درس میخوانی؟  برای اینکه یاد گیرم.  یادگیری که چکار کنی؟ که حرفه ای داشته باشم و زندگی کنم.  از کجا میدانی که آنچه بتو میآموزند همه دروغ نیست؟  از کجا میدانی همه برای فریب تو نیست؟  جوان در اینجا بفکر فرورفته و میگوید نمیدانم!  اما شب که با برادران بزرگترش که این مراحل را طی کرده اند مشورت میکند باو میگویند:  راست یا دروغ هرچه هست اما کار میکند و جواب میدهد.  موتوری که مطابق قوانین الکتریسیته سیم پیچی کرده ایم همانگونه که درس داده اند از کار در میآید و تخلفی در آن نمیبینیم.  آن یکی که نقشه برداری و مساحی یاد گرفته، صحت همه قواعد مثلثات را در عمل دیده میگوید آنچه از کار در میآید با آنچه در تعلیمات فراگرفته مخالفتی ندارد.  آنچه ماهواره بعنوان مختصات میدهد با آنچه روی زمین اندازه میگیریم تناقضی نداشته کسی شکایتی ندارد.

    بنابراین آنچه معیار نهائی است عین است در مقابل ذهن!  بعبارت دیگر داور نهائی تجربه عینی است که راست را از ناراست تمیز میدهد.  اما مکاشفات ذهنی هر نتیجه ای بدهد مختص محدوده ذهن است و لزوماً ربطی به دنیای واقعی ندارد.  در اینجا منظور از ذهن "عقل" نیست چه اینکه عقل قادر است از ترکیب نتایج از پیش مسجل شده عینی، حقیقت جدیدی را استنتاج کند که آزمایشات بعدی نیز مؤید درستی آن باشد.  در حالیکه ذهن دامنه وسیعتری داشته و مواد کارش هرگونه گزاره های ذهنی وسیع الطیفی میتواند باشد.  از جمله اینکه خیالات، مادّه خام مهمی در دست ذهن است که آنرا با ترتیبات بیشماری میتواند با دیگر چیزها آمیخته و تصورات بدیعی را بوجود آورد.  شعر و ادبیات و داستانها از جمله محصولات این فرآیند است که حائز اهمیت خاص در رشد فرهنگی جامعه است.

   دو نکته مهم قابل ذکر است.  اول اینکه آنچه به علوم نظری یا فیزیک نظری موسوم است حاصل صرفاً تخیلات ذهنی نیست بلکه چنانکه پیشتر و بارها اشاره کرده ایم بر آن بنیادهائی از تجربه استوار است که محصول کار دیگران از پیش است.  مثلاً تا آزمایشات منفی مایکلسون و مورلی منتشر نمیشد، اینشتین بعنوان نظریه پرداز نمیتوانست نسبیت خود را تدوین کند.  یعنی تا رد پای پدیده های عینی در میان نباشد محال است حقیقتی را از هیچ بوجود آورد، مگر بسته به شانس و اقبال باشد.  این همان مشکلی است که مبانی فلسفه با آن دست بگریبانست و به نکته دوم ما مربوط میشود.  نکته دوم سوء درکِ رایج درباره گزاره های ذهنی است که گاهی تصور میشود آنچه از تجزیه و ترکیب گزاره ها در ذهن بوجود آمده باید نمونه آن در دنیای واقعی وجود داشته باشد.  مثلاً تصور اسب بالداری در فضا که از دهانش آتش بیرون آید و از سُم هایش مثل موتور جت نیروی پیشران خارج شود که این نه در دنیای واقع بلکه مخصوص کتابهای داستان است.  گویا این جمله از موریس مترلینگ است که گفته است " محال است که بتوانیم چیزی را تصور کنیم که در جهان وجود نداشته باشد".  کما اینکه اجزای خیال فوق یعنی اسب، بال، آتش، سُم، موتور جت، همگی پیش از این گزاره موجوداتی عینی بوده اند و از ترکیب آنها موجودی ذهنی تخیل شده است!

   از اینرو، علت اینکه افراد در آموزش خود به علم اعتماد میکنند دیدن نتایج آن در زندگی است که به رأی العین میبینند.  بعلاوه، علم خاصیت خود پالائی دارد و به محض اینکه نکته ای اشتباه یا خلافِ واقع واردش شود خودش در صدد کشف  برآمده و آنرا اصلاح میکند.  ضمن اینکه ورود هرچیز جدید به حوزه علم تشریفاتی دارد و تا از فیلترهای متعدد عبور نکرده باشد رسمیت پیدا نکرده ربطی به اعتبار مقام گوینده ندارد.  کما اینکه با تمام اشتهاری که اینشتین داشت، تا نسبیت او با آزمایشات توافقی نشان نداده بود مدتها بعنوان فرضیه قلمداد میشد.  شاید جدول کلمات متقاطع مثال خوبی برای درک روش منحصر بفرد علم باشد که کلیه کلمات در ردیف های افقی و عمودی نه تنها باید معنادار باشند بلکه یکدیگر را پوشش داده تضادی وجود نداشته باشد.  و نکته اخلاقی از همه مهمتر اینکه نباید صرفاً مصرف کننده علم بود بلکه کوشش کرد که خود در صدد کشف حقایق جدیدتر و گسترش دامنه علم باشیم که تا حد امکان دین خود را نیز ادا کرده باشیم.

   آنچه در بالا گفته شد در اثبات این واقعیت است که علم، خود زائیده شک و تردید است و در غیاب روحیه پرسشگری و ابراز شک و تردید اصولاً آنچه موسوم است به دانش تولید نمیشود.  نقطه کاملاً مقابل علم، حوزه ایدئولوژی است که طبعاً دین نیز از زیر مجموعه های آن است.  در این حوزه، روش علم جایگاهی نداشته و پرسشگری امریست مذموم.  چرا؟ چون با توجه به مثال جدول کلمات متقاطع، ناهمخوانی های آن فوراً کشف میشود!  گاهی ادعا میشود شک در الهیات نیز کاربرد دارد ولی در حقیقت شک مزبور شکی نمادین است برای اینکه شما را به آنچه مقرر است برسید برساند.  واضحاً خارج از حوزه الهیات تنها گزینه برای مردم عادی یقین است که ابراز شک خطر جانی در پی خواهد داشت.  بی جهت نیست که در این گونه نظام ها دروغ و ریا رویه ای رایج میشود زیرا برای ادامه حیات، تظاهر به پایبندی به ایدئولوژی حاکم از اوجب واجبات است.  در این نظام ها، گهگاه تصفیه و حذف فیزیکی شدت میگیرد تا آنانی که شائبه هائی از پرسشگری نشان داده اظهارات تردید آمیز بیان کرده اند به هر صورت ممکن حذف شوند.  این عمل تا آنجا پیش میرود که حتی گریبانگیر زندانی های عقیدتی نیز شده شرایطی مشابه ارودگاه های مرگ ایجاد میکنند تا زندانی خود بخود از رنج زندگی خلاص و پاکسازی تکمیل شود.  مشاهده چنین وقایعی هرجا و هر زمان که باشد مبین حضور یک نظام ایدئولوژیک مستبد است. 

   پس بطور خلاصه، هرآنچه بیرون از گستره دانش باشد، مشمول طیفی است که یک انتهای آن ایدئولوژی قرار دارد که با ابراز شک بیگانه، بلکه دشمن است.  در میانه این گستره با مباحثی سروکار است که باور پذیری آنها یا صحت و سقم آنها بستگی به فرد دارد چه گوینده باشد چه شنونده.  در یکسو شک حاکم است که مبتنی بر واقعیت های عینیست، در سوی مخالف یقین مُد اصلی است که مبتنی بر ایدئولوژی و منقولات است.  دشمنی اهل یقین با اهل علم از همینجا سرچشمه میگیرد بویژه اگر حکومت در دست یقینی ها باشد، برای حفاظت از بنیان های فکری خود مجبورند نهادهای علمی مانند دانشگاه را تعطیل و دانشجویان پرسشگر را به مهاجرت تشویق کنند.  یا بودجه نهادهای علمی را چنان کاهش دهند که خودشان خود بخود مضمحل شده احیاناً لکه ای بر دامن حکومت نگیرد.  در عوض، بودجه این نهادهای علمی بسمت خیل عظیم نهادهای برساخته ای سرازیر شود تا با پشتگرمی بیشتری حفاظت از بنیاد یقین را ادامه دهند. 

   اگر واقعاً اینگونه باشد، پس کارها چگونه پیش خواهد رفت؟  مگر با حرف میشود کشوری را اداره کرد؟  قطعاً نمیشود منتها همانطور که پیشتر اشاره شد، موضوع علم در نظام های اینچنینی یک پدیده نمایشی و درجه چندم است که بود و نبود آن علی السویه است.  خط فکری ایدئولوژی غالب از همان بدو ورود مدارس جدید اجازه نداده است روحیه پرسشگری و تفکر انتقادی پا گیرد و بالنده شود درست بهمان دلایلی که در دشمنی اهل یقین با علم ذکر شد.  درعوض، فن آوری، موتور محرک جامعه میشود که اغلب وارداتی و در بهترین حالت دنباله رو آنچه در خارج میگذرد است.  قبلاً در "شبهاتی درباره علم و فن" تفاوت ماهوی ایندو شرح داده شد.  فن آوری همواره قابل خرید است منتها بالندگی این نیز در گرو استقلال و آزادی نهادهای علمیست که در بالا بحث شد. 

    اکنون سوأل اینجاست که یک فرد عادی در جامعه ای که با انواع گزاره ها در فضای خبری روبروست چه رفتاری باید پیش گیرد؟  از یک سو چنانچه با حداکثر شکاکیت با همه برخورد کند هیچ چیز را نباید پذیرا باشد و طبعاً به هیچ حقیقتی نایل نمیشود.  از سوی دیگر چنانچه فرض را بر صحت کلیه اطلاعات گذارد، همه چیز را باید یکسره قبول کرده به همه چیز اعتماد کند.  شک گرائی در درجه اعلای آن حقیقتی را دست نمیدهد و در غیاب کامل آن، درست و نادرست به یکسان ارزیابی شده و تفاوت آندو معلوم نمیشود.  پس شک گرائی یک هنر است که فقط با تمرین و ممارست کسب میشود.  در گام نخست خنثی بودن در قبال دیده ها و شنیده هاست.  در گام بعدی، مطلب را با اطلاعات مسجل که پیشتر صحت آن محرز شده مقایسه کرده اگر مباینتی وجود دارد نپذیرفت که این بسیار با روش علم شباهت دارد.  به افراد یا دستگاه هائی که درستکاری آنها قبلاً آشکار شده میتوان با حفظ حاشیه ای امن اعتماد کرد.  هرجا تبلیغات و پروپاگان هست احتمال حقه و دروغ بسیار است.  از اینرو در جامعه ای که نظام حاکم خود آلوده به فساد و دروغ است پیچ تنظیم شک گرائی را باید تا انتها پیچاند که حقیقت اغلب خلاف آنچه نمایانده میشود است.  قابل ذکر است که امروزه از آن اهل یقین آرمانی دیگر خبری نیست که این طایفه بنده زرق و برق دنیا شده ولی معنویت همچنان عنوانی تشریفاتی و نامتجانس باقی مانده است.

   قیاس از ابزارهای منطق است که در این موارد بسیار کارساز است.  مثلاً در تجلیل معلم گفته میشود شغل انبیا را دارد، اما دیدن او در زندان این شک را تقویت میکند که گزاره نخست تعارفی بیش نبوده.  یا این ایام تبلیغ میشود که بی حجابی باعث فساد و سقوط جامعه است اما تأمل در اوضاع پیش از انقلاب اسلامی حاکی از آنست که سردمداران انقلاب و مروجان این تبلیغات خود از رشد یافتگان دوران بی حجابی هستند که خود نقیض گزاره پیشین است.  از این دست تناقضات بسیار است.  دامنه شک گرائی باید به آموزه های پیشنیان نیز تسری یابد.  مثلاً گفته میشود "علمِ ناقص بدتر از گمراهی است" اما آیا واقعاً چنین است؟  آیا در بیابان، در نبود قطب نما یا gps، جهت یابی تقریبی با خط سیر خورشید گمراهی است چون علمِ ناقص است؟  یا گمراهی در دست روی دست گذاشتن است؟  احتمالاً کسانی که مطلب فوق را گفته اند منظور نظرشان "علوم الهی" بوده تا کسی با علم ناقص بی اجازه ورود نکند!  از این دست موارد هم بیشمار است و تا افکار عامه به یک بازنگری کلی در دیدگاه ها دست نزند و حداقلی از شک گرائی در اذهان پدید نیاید چرخ روزگار کماکان بر همان پاشنه خواهد چرخید که قرنهاست میچرخد.

خلاصه آنکه، امروز شک گرائی از لوازم اصلی زندگانی فرد متعارف در جامعه متعارف است.  در گذشته ها این خصیصه بیشتر نزد دانشمندان و حکما بوده منتها اغلب بخاطر تبعاتی که گفته شد پنهان نگاهداشته میشد.  حکیم عمر خیام نیشابوری که از مفاخر محسوب میشود، مشهورترین شک گرا از این دست است.  رباعیات معروف او فقط پس از فوت در میان نوشته هایش پیدا شد چه اگر در زمان حیات او منتشر میشد بسا خطر مرگ میرفت.  میتوان حدس زد در غیاب فضای پرسش و پاسخ چه میزان استعدادها سوخته شده بر باد رفت، چه تعداد گُلها پیش از شکوفائی پرپر شد همه فقط بخاطر ملاحظه افکار عمومی و جوّ سنگینی که اهل تحجر بر جامعه تحمیل کرده بودند.  برای قرنها نه خود رشد کردند و نه اجازه دادند ملتی بالقوه توانمند خود را از باتلاق بی خبری و رکود نجات داده بار دیگر سرمشق ملل شود.   

  • مرتضی قریب