فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۱
مرداد

تفاوت دانش با اطلاعات

    در نگاه اول، گویا "دانش" همان "اطلاعات" باشد و اطلاعات نیز متشابهاً دانش محسوب شود.  در حالیکه تفاوت اساسی بین ایندو برقرار است.  شاید در گفتگوهای روزمره کاربرد جابجای ایندو چندان مهم نباشد و با کمی مسامحه هردو را بجای هم گرفت.  لیکن در ساحت اندیشه و در مباحث مهم باید بین آنها تفاوت قائل شده و هریک را در محل مناسب خود بکار گرفت.

    مثلاً دیده شده کسی اطلاعات تاریخی خوبی دارد و با آب و تاب فراوان در رسانه به بیان آن میپردازد.  بی شک این اطلاعات میتواند برای مخاطبین بسیار سودمند باشد و اطلاعات آنها را نیز افزایش دهد.  اما بمحض اینکه مجری دلایل اتفاقات مزبور را از او میپرسد، یا نمیداند یا باحتمال زیاد مجبور است تفسیری غیر واقعی ارائه دهد.  اما در سوی مقابل، فردی نیز ممکنست تحلیل گر تاریخی خوبی باشد اما بعلت حافظه ضعیف، اطلاعات دم دستی او ناچیز باشد.  اما همین فرد به درستی دلایل اتفاقات مزبور را تعبیر و تفسیر کرده و به مجری پاسخ درست میدهد.

    پس بطور ساده، مورخ اولی حافظ اطلاعات تاریخی بیشماری است و در بهترین حالت همه را همانطور که روی داده با ذکر جزئیات پیش روی شما میگذارد.  اما لزوماً مهارتی در تعبیر و تفسیر وقایع و علل مختلف از جمله جامعه شناسی، اقتصادی، روانشناختی و غیره نداشته باشد.  لیکن در دید مردم، چنین شخصی دارای دانش وسیع در حوزه تاریخ است و مجری رسانه ایشان را با عنوان دانشمند خطاب قرار میدهد.  آیا واقعاً چنین است؟

   اما در آنسو، مورخ دومی فردی کم حافظه تلقی شده و عنوان دانشمند از نظر عامّه به هیچ وجه برازنده وی نیست.  او در بیانات خود از واژگان "شاید"، "ممکن است"، "احتمال دارد" و امثال آن زیاد استفاده کرده و در نتیجه گیری های خود قطعیتی نشان نمیدهد.  اما وقتی داده های تاریخی را در اختیار او میگذارند بخوبی و بدرستی آنها را بهم ربط داده و نیروهائی را که سرمنشاء شکل گیری آن اتفاقات بوده را بخوبی تجزیه و تحلیل میکند.  لیکن در روال پذیرفته شده جامعه، نقش وی از اهمیتی درجه دو برخوردار است.

    اکنون با مصادیق یاد شده بهتر به نقش دانش و اطلاعات و تفاوت های آنها پی میبریم.  کدام اهمیت بیشتری دارد؟ و وابستگان آنها کدامند؟  طبعاً هرکدام اهمیت خود را داراست ولی نیک که بنگریم در دنیای فعلی ارتباطات و انفورماتیک، جایگاه اطلاعات و داده از انسان بسمت ماشین شیفت پیدا کرده حال آنکه بر اهمیت جایگاه دانش افزوده شده است.  چه اینکه امروزه دانسته های تاریخی و امثالهم را بسادگی میتوان بر روی تراشه ای ضبط کرده در آنِ واحد در اختیار داشت.  چه بسا با پیشرفت تکنولوژی در بخشی از مغز کاشته و به شبکه عصبی متصل گردد.  شاید هم لازم نباشد اطلاعات در خودش باشد بلکه مثل تلفن های هوشمند از پایگاه داده عظیم تری استخراج و منتقل کند.  

    اما کاری که از عهده رایانه ساخته نیست یا دستکم بخوبی انسان انجام نمیدهد، همانا تحلیل برخی امور است.  حتی اگر رایانه طبق برنامه مدون خود تجزیه و تحلیل کند، تعبیر و تفسیر نهائی همچنان با انسان است.  ضمن اینکه بارگذاری هر برنامه ای در رایانه طبق منطق آدمی صورت میگیرد و تفاوت فقط در سرعت پردازش است.  

    اینجاست که وزن هریک مشخص میشود.  اصطلاحاً به مشاهدات خام داده گفته میشود و در مراحل بعدی از ترکیب آنها هم میتوان سود برد که به اطلاعات موسوم است.  در حالیکه دانش، توانائی تحلیل و تفسیر اطلاعات و البته تولید معرفت جدید و بسط دامنه آن است.  در شرایط عادی فرد معمولاً از هردو جنبه برخوردار است و ممکنست در یکی قوی و در دیگری ضعیف باشد.  مثلاً یک مورخ خوب لازمست حجم مناسبی از اطلاعات تاریخی را در حافظه خود ذخیره داشته و در عین حال دانش کافی برای تحلیل و تفسیر آنها را نیز داشته باشد تا مثلاً قادر به پیش بینی سیر تاریخی امور باشد.  این مورخ، دانشمند تاریخ است.

    همین معنا در سایر پهنه های زندگی برقرار است.  دانش چیست؟  دانش در واقع عبارت است از توانائی و مهارت در مرتبط کردن داده ها و ارتباط امور بظاهر پراکنده با هم و احیاناً کشف و اختراع تازه از ماحصل آنها.  شخص دارنده این مهارت را میتوان دانشمند نامید.  ابزار اصلی کار او کنجکاوی و شک گرائی است.  این در حالیست که اغلب کسانی را که عامّه دانشمند تلقی میکنند، در بهترین حالت،در معنای واقعی خود تکنسین هستند.

    مثلاً در زمانی که لوئی پاستور در آزمایشگاه خود در زمینه میکروب ها و بهداشت تحقیق میکرد، پزشکان و جراحان توصیه های وی در زمینه ضدعفونی دست ها قبل از عمل را جدی نگرفته و او را مسخره میکردند.  حال آنکه دانشمند واقعی او بود و پزشکان و جراحان که صرفاً علم زمانه را به اجرا میگذاشتند تکنسین تلقی میشدند.  منظور کاهش شأن آنها و تقلیل ارزش کارشان نیست بلکه بیان سرشت کارشان است.  

   امروز هم همین معنا کماکان برقرار است.  پزشکان و داروسازانی که در آزمایشگاه ها در تلاش برای یافتن علاج بیماری ها و ساخت داروهای جدید هستند دانشمندان واقعی هستند و آنها که در بیمارستان یا مطب خود با تکنیک های شناخته شده بیماران را معالجه میکنند تکنسین هستند.  شاید برای جراحان حاذق و دندانپزشکان ماهر واژه هنرمند چندان بیراه نباشد.  همین رویه در زمینه های فیزیک و شیمی و عرصه تکنولوژی برقرار است و دانشمند در هریک از این عرصه ها کسی است که در حال تحقیق و توسعه برای اینکه جبهه معلومات بشری را فراتر از مرز زمانه به پیش برد است، ولو یک گام.  در حوزه آکادمیک نیز چنین است.  با عرض پوزش از همکاران دانشگاهی و سایر آموزگاران، استادانی که صرفاً تدریس میکنند، آنها نیز بسبب کارشان تکنسین هستند و آموخته های سابق خود را بکمک تکنیک های آموزشی به مخاطبین منتقل میکنند.

   بار دیگر تأکید میکنیم مقصود از واژه "تکنسین" کاستن از بار ارزشی افراد نیست.  به هیچ وجه.  چه اینکه آنچه دنیا را سرپا نگاه داشته است بواقع خدمات اینان است.  یعنی کسانی که روش هائی را فرا گرفته اند و اکنون در حال اجرای آن فنون هستند.  از استادان دانشگاه گرفته تا مهندسین و کارگران کارخانه ها تا رانندگان انواع ماشین ها و خلبان ها و فضانوردان همگی در این طبقه بندی قرار میگیرند صرفنظر از اینکه ارزش هر یک چه باشد.  زنده بودن تمدن بشری مرهون حضور و خدمات آنهاست.  با این وجود، اگر آن قشر فوق العاده کم تعدادی که در حال پیش بردن جبهه علم و فن آوری هستند نمی بودند، باوجودیکه زندگی ادامه میداشت اما در یک سطح نازل مشابه زندگی در هزاران سال پیش میبود. 

    آنچه احاطه بر اطلاعات را یاری میرساند همانا قوه حافظه است که سازنده حفظیات است.  خوشا بحال آنان که حافظه ای قوی دارند.  آنچه هم به معرفت جدید و دانش می انجامد همانا قوه استدلال و سرانجام آن خِرد است.  در ادبیات و علوم انسانی، حافظه نقش اصلی را بازی میکند حال آنکه در علوم دقیقه، استدلال نقش مهمتر را بازی میکند.  اما دو نکته درباره حافظه لازم بذکر است.  اول اینکه در دنیای جدید دیجیتال و انفورماتیک، داده ها چه خام و چه فراوری شده در فاصله نزدیک زیر انگشتان ما قرار دارد و حافظه دیگر آن جایگاه خود را مانند سابق ندارد.   دوم اینکه برای جوامع شرق نزدیک که همواره گرفتار سلطه خرافات بوده اند، آنچه از اهمیت بیشتری برخوردار است همانا استدلال و منطق است.  زیرا داروی درد ملت ها نوشداروی عقل و منطق است که راهنمای ما به حقایق است. در اینجا این سوأل ممکنست پیش آید که اگر شغل رسمی کسی تکنسینی باشد ولی در اثر کنجکاوی دچار کشف و شهودی شود حکم او چیست؟  هنوز تکنسین است؟!  بله رسماً همان است ولی اگر این رویه مستمر باشد او یک دانشمند تلقی میشود.  مثل نیکولا تسلا که در کارگاه ادیسون بعنوان تکنسین استخدام شده بود یا حتی خود ادیسون که تحصیلات آکادمیک نداشت.  در سوی مقابل، توده عظیم دارندگان مدارک دانشگاهی عملاً کارشان سرشت کار یک تکنسین است که چاپلین در فیلم عصر جدید به زیبائی نشان داد.  عقلی که مردم عادی در زندگی بخرج میدهند عقل معاش است و نه آن عقل و کنجکاوی سیستماتیک که لازمه کار دانشمند است.

    اکنون با روشن شدن تفاوت ماهوی استدلال و حافظه باید گفت که برای کار عادی یک فرد هردو قوه لازم و ملزوم یکدیگرند.  شاید برای مقایسه با رایانه بد نباشد بگوئیم استدلال مشابه واحد مرکزی پردازش CPU و حفظیات مشابه حافظه RAM میباشند.  سخنرانان حرفه ای و خُطبا بیشتر متکی بر قوه حافظه هستند حال آنکه دانشمندان که کمتر حرف میزنند به قوه استدلال اتکا دارند.  اتفاقاً عمده گرفتاری های ما در شرق نزدیک به حفظیات و امور نقلی مربوط میشود که توسط خُطبائی که نیازی به تأمین دلیل برای گفته های خود نمیبینند مرتباً دامن زده میشود.  متأسفانه آنچه عامه مردم را جذب کرده و به تحرک وامیدارد گفته های اینان است که بی محابا در رسانه های تحت کنترل خودشان جاری و ساری است و نه نوشته های مدلل و ناخوانده دانشمندان و دانشپژوهان.  در این دیار مدار کارها بجای استدلال بر پایه حفظیات است، آنهم نه باختیار فرد بلکه بدلخواه آقا بالاسر. دانشمند کسی را میگویند که حفظیات زیاد دارد.  باری، آنچه ممکنست رفع این گرفتاری کند این است که یا خطیب به دانش روی آورد و یا دانشمند خجالت را کنار گذاشته و خطیب شود.  شق اول بعید است زیرا ممر درآمد خود را از دست میدهد، ضمن اینکه کسب دانش مستلزم زحمت است.  دانشمند هم اگر واقعی باشد معمولاً بسمت کارهائی که شائبه عوام فریبی داشته باشد نمیرود.

خلاصه اینکه، تفاوت استدلال با حافظه شرح داده شد و اینکه دانش و اطلاعات نیز با هم متفاوت بوده و هریک بترتیب با استدلال و حافظه مرتبط است.  نباید عقل خود را اسیر گفتار اشخاص کرد هرچند این شخص دارای چندین مدرک دانشگاهی، ولو معتبر باشد؛ آنها که از دانش بوئی نبرده اند جای خود دارد.  عوام معمولاً به کسانی بها میدهند که پرگو و زیبا داد سخن میدهند و نه لزوماً به کم گو و مستدل.  در جامعه ای با سطح آموزش عمومی بالا، این شبهات کمتر پیش میآید که قبلاً بر اهمیت آن تأکید شده بود.

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

گفتار بزرگان

    میپرسند این عدم تمایل برای درج تجربیات سایر ملل برای چیست؟  پرهیز این وبلاگ در نشر گفتمان های رایج و گفتار بزرگان بر اساس چه منطقی است؟  چون در مطلب پیشین ذکری از دو فیلسوف بزرگ کرده بودیم، پرسیده اند چرا از آنان یادی نمیکنید؟  حقیقت اینست که از ابتدا خط مشی این وبلاگ را پرهیز از نقل فله ای گفتار فلاسفه و حکما قرار داده بودیم.  با اینکه در بازتاب افکار این بزرگان فواید بیشمار است منتها ضرری بس بزرگتر نیز نهفته است.  چه زیانی بزرگتر از فراموش کردن قوه عاقله خود و اینکه ما نیز خود قدرت درک و تجزیه و تحلیل داریم؟  از اینرو همواره در درجه نخست شایسته است از خِرد و تحلیل خود در بررسی امور استفاده کرده و مراقب بود تا در دام اعتیاد به دنباله روی کورکورانه از گفتار دیگران نیفتاد که باعث تضعیف ابتکار و قوه درک میشود.  هرگونه استناد به گفتار دیگران بهتر است بعد از، یا دستکم همراه، شکل گیری عقیده خود نسبت به موضوعات مطروحه باشد.  اینک، وفق توصیه خوانندگان، به کتاب "نامه ای در باب تساهل" جان لاک مراجعه کرده و بخشی از مقدمه آنرا که مترجم محترم، شیرزاد گلشاهی کریم، درباره آرای جان استوارت میل نقل کرده اند از آن کتاب درج میکنیم.  استوارت میل، رساله ای بنام "درباره آزادی" دارد که خواندن آنرا به هرکه دارای سواد خواندن است توصیه میکنیم.  آنچه در پی میآید اتفاقاً تأییدی بر کلیات مطالب قبلی ما نیز میباشد:

    "مفهوم تساهل در اندیشه میل به کمال خود رسید. او خطوطی را که لاک در باب تساهل ترسیم نموده بود با قوّت بیشتری دنبال کرد و اغلب محدودیت هایی را که جان لاک برای مفهوم تساهل قائل شده بود، کنار گذاشت.  

به نظر میل تنها توجیه برای دخالت در آزادی دیگران و عدم تساهل این است که به واسطه این اعمال آزادی دیگران بخطر افتد.  میل در رساله آزادی خود توضیح میدهد که اگر حکومتی در سرکوب عقیده مخالف از پشتیبانی افکار عمومی برخوردار باشد باز هم مجاز به سرکوب مخالفان فکری خود نیست.  بهترین و بدترین حکومت ها حق ندارند عقیده ای را به زور خاموش کنند.  چنین کاری ذاتاً مخرب است و اگر با موافقت افکار عمومی صورت گیرد زیانش بیشتر خواهد بود.  اگر همه افراد بشر عقیده واحدی داشتند و تنها یکنفر عقیده اش با دیگران مخالف بود، عمل اینان که صدای آن یک نفر را به زور خاموش کنند بسیار زشت و نارواست.  همان طور که اگر آن یک نفر قدرت سرکوب افکار باقی نوع بشر را میداشت و این عمل را انجام میداد، مرتکب عمل ناروائی میگشت.  به نظر او عقیده آدمیان مانند دارایی و اموال شخصی نیست که اگر شخصی را از آن محروم نمایید زیان و ضررش فقط متوجه معدودی گردد، بلکه زیان انهدام یک اندیشه متوجه نوع بشر است و هم آیندگان و هم نسل های معاصر، هردو، از این بابت متضرر خواهند شد.  زیرا اگر عقیده ای که به زور خاموش شده است صحیح باشد در این صورت مخالف آن عقیده امکان برخورداری از حقیقت را از دست داده است و اگر اشتباه باشد، بازهم مخالفان زیان دیده اند؛ چه اینکه در سایه تضارب عقاید، حقانیت عقاید آنان روشن تر میگشت.

میل در نفی و انهدام یک اندیشه 3 فرض را مطرح مینماید و استدلال میکند که در هر سه فرض عدم تساهل نسبت به یک عقیده مردود است.  در همه این فرض ها بنای میل بر آن است که مخالفان یک عقیده، همگی مردانی پاکدامن و درست کارند و صرفاً بر اساس تقوا و ایمان خالص خود میکوشند تا از اشاعه تفکری که مضر تشخیص میدهند جلوگیری نمایند.

فرض نخست اینست که عقیده مورد مخالفت، عقیده ای صحیح است؛ میل با استناد به اصل خطاپذیری همه انسان ها توضیح میدهد که همگان همواره باید آماده گوش دادن به عقاید مخالفان باشند.  اگر کسی حاضر نباشد عقیده ای را بشنود به دلیل اینکه یقین به بطلان آن دارد در واقع اطمینان خود را با اطمینان مطلق یکی دانسته است.  کسانی که نسبت به عقاید مخالفان تساهل روا نمیدارند و میخواهند آنرا به زور از بین ببرند در واقع خطاناپذیری خود را پیشاپیش مُسلّم فرض کرده اند.  اینان با مراجعه به تاریخ به آسانی میتوانند دریابند که چگونه یک حقیقت مُسلّم در طول قرون و اعصار دگرگون شده است و بسیاری از عقاید که در گذشته حقیقت تلقی میشده است امروزه باطل گشته است و همچنین بسیاری از نظراتی که امروزه پذیرفته شده است ممکنست در آینده مردود اعلام شود.  میل استدلال میکند که بسیاری از عقایدی که مُسلّم فرض میشود تابع شرایط محیطی است، بدین معنا که چون در فلان محیط یا کشور بدنیا آمده ایم فلان عقیده را پذیرفته ایم، حال آنکه میتوانست قضیه بصورت دیگری باشد، یعنی اگر در محیط یا کشوری دیگر بدنیا میآمدیم عقاید دیگری را میپذیرفتیم.  همه این شواهد و قرائن دال بر اینست که آدمیان نمیبایست بدلیل اطمینان و یقین به عقاید خود، عقاید دیگران را سرکوب نمایند، چه اینکه ممکنست روزی عقاید خود آنان نیز باطل اعلام شود.

میل توضیح میدهد که مخالفان تساهل و آزادیِ عقاید ممکنست در مخالفت با استدلال او بگویند که وقتی ما از انتشار عقیده باطلی جلوگیری میکنیم، خود را مصون از اشتباه نمیدانیم، اما امکان اشتباه برای همگان وجود دارد و قوه قضاوت را بما داده اند تا از آن استفاده کنیم.  اگر بنا باشد هرکس بدلیل آنکه ممکنست عقایدش اشتباه باشد از عمل مطابق با قوه تشخیصی خود بهراسد، پس هیچ کس نباید در میدان عمل به مسئولیتهایی که در جامعه میپذیرد گردن بنهد.

بنظر میل تنها شرط معتبری که در سایه آن میتوان عقیده ای را صحیح انگاشت این است که آن عقیده از بوته آزمون های مخالفان سربلند بیرون آید و ابطال و نقض نگردد و مادام که ابطال نگشته است صحت آن عقیده معتبر است.  بنابراین همواره میبایست نسبت به عقاید مخالفان تساهل نمود تا بدین وسیله از صحت عقاید خود مطمئن شد.  در واقع عقایدی که امروزه بر محکم ترین پایه ها استوارند، راهی جز این طی نکرده اند که همیشه آماده اند خود را در معرض تنقید و موشکافی عالمیان قرار دهند و از منکران و مخالفان دعوت میکنند که اگر توانستند با دلیل و برهان نقض و بطلان آنان را آشکار سازند.  اگر چنین دعوتی پذیرفته نشد و یا کوشش حریفان بجائی نرسید، گرچه هنوز از قله اطمینان خیلی فاصله داریم، اما لااقل میدانیم، هر آنچه را که تحت شرایط کنونی منطق بشری امکان داشته بجا آورده ایم.

فرض دوم این است که عقیده مورد مخالفت عقیده ای باطل و نادرست است؛ میل معتقد است با فرض اینکه عقیده ما عقیده صحیحی باشد، و عقاید مخالفان باطل و نادرست، باز هم نباید مانع عقاید دیگران شد، زیرا هر عقیده ای هرقدر هم که صحیح و درست باشد اگر همواره مورد تأمل و تعمق قرار نگیرد در میان انسانها به اعتقاد و ایمانی مرده و بی تحرک تبدیل خواهد شد.  تساهل در مقایل عقاید مخالفان، صاحبان عقیده صحیح را وا می دارد تا با تأمل بیشتر در مذهب خویش نظر کنند و مستدل تر به نفی عقاید دیگران بپردازند.

میل در دفاع از تساهل فکری و آزادی اندیشه توضیح میدهد که در طول تاریخ هرگاه مجالی بوجود آمده است که فرقه های دینی نسبت به عقاید یکدیگر تساهل نشان داده اند و هر فرقه ای توانسته است با آزادی کامل عقاید  خود را ابراز کند، نه تنها از قدرت و استحکام اصول و عقاید صحیح و برحق کاسته نشده است بلکه این اصول زنده تر و پر طراوت تر درک شده اند و سرزنده تر به حیات خود ادامه داده اند.  تا زمانی که فضای تساهل و مدارا وجود دارد هر فرقه ای مشغول به دفاع عقلانی از اصول اعتقادی خود است و نتیجه آن این خواهد بود که مفاهیم و معانی دینی در زندگی بشر حضوری فعال خواهد داشت و از این طریق، دین برحق نیز بعنوان عنصری پرتحرک و فعال در زندگی انسانها و راهنمای آنان به سرچشمه حقیقت نقش خود را ایفا خواهد کرد.  

اما آنگاه که این فضا پشت سر گذاشته میشود و سرانجام یک مذهب بر جامعه مسلط میگردد و سیطره خود را بر همه بلاد پهن مینماید و بصورت مذهب رسمی رایج درمیآید، ولو مذهب برحق باشد، از قدرت و نفوذش کاسته میشود.  در این حالت دین وسعت و شمول خود را حفظ میکند اما آرام آرام نقش آفرینی و حضور پرشور خود را از دست میدهد.  بحث ما درباره اصول و معتقدات دینی کم کم ضعیف شده و از بین میرود و اعتقاداتی که برجای میماند از طریق وراثت، و نه تحقیق، بدست پیروانش سپرده میشود.  هنگامی که اصول مذهبی موروثی گردید و انسان دیگر مجبور نشد که نیروی فکر خود را بکار اندازد تا به مسائل ایمانی و عقیدتی خود پاسخ گوید نتیجه این خواهد شد که انسان مبانی عقیده خود را بتدریج از یاد میبرد و فقط تشریفات ظاهری آنرا رعایت میکند تا آنجا که بتدریج پیوند مذهب با زندگی درونی آدمیان بکلی قطع میشود و کاملاً بیرون از حوزه تفکر و زندگانی آدمیان قرار میگیرد.

فرض سومی که میل تصور میکند عبارتست از اینکه دو عقیده متخاصم هریک بهره ای از حقیقت برده باشند، که در اینصورت، بنظر او، میبایست عقیده ثالثی بوجود آید، که در عین تفاوت با هریک از عقاید متخاصم، حقایق هردو را دربر داشته باشدو مجموع آن حقایق را بصورت اندیشه ای جدید در اختیار جامعه بشری قرار دهد.  

بنظر میل در سایه تساهل نسبت به عقاید مخالفان زمینه برای طرح عقاید رقیب مهیا میگردد و بدین ترتیب امکان پیوند پاره های حقیقت که بین رقیبان فکری توزیع شده است بوجود میآید.  او توضیح میدهد که در سایه تساهل عقیدتی و تضارب اندیشه است که تمام جوانب یک موضوع میتواند منصفانه سنجیده شود.  بنظر او حتی اگر اکثریت یک جامعه در باب موضوعی اتفاق نظر داشته باشند، و با فرض اینکه عقیده آنها صحیح هم باشد، باز هم این احتمال وجود دارد که در آرای مخالفان چیزی از حقیقت وجود داشته باشد که اگر حاضر به شنیدن آن نباشیم متضرر خواهیم شد.  بنظر میل حوزه تساهل هرچه بیشتر میبایست بسط یابد، زیرا بنظر او شرافت آدمیان در آزادی و تنوع اندیشه است و تساهل لازمه نیل به این اهداف است.  

تساهل از دیدگاه تئوریک نیز واجد اهمیت است چه اینکه با مباحث معرفت شناختی ارتباط پیدا میکند.  اذعان به این مسأله که انسان خطا پذیر است پشتوانه تئوریک این نوع از تساهل است.  کارل پوپر را میتوان بزرگترین مدافع و نظریه پرداز نظریه تساهلِ تئوریک در دوران معاصر دانست.  حقیقت امر دست یافتنی نیست، بلکه فرض بر اینست که همواره میبایست در باب شناخت مطلقِ یک حقیقت شک روا داشت و در واقع از طریق همین تساهل، تئوری های خود را تا آنجا که ممکنست از قوت و استحکام بیشتری برخوردار نمود."

خلاصه اینکه، با وجودی که حدود 200 سال از بیانات فوق میگذرد با اینحال داستان ما هنوز در گرو این احوالات است. اوضاع  امروز ما بسی وخیمتر از آنچه او میپنداشت است.  در بیانات فوق فرض میل بر این بود که حتی اگر مخالفان یک عقیده همگی افرادی پاکدامن و صادق باشند نتیجه کار چه باید باشد، حال آنکه ممکنست همگی ناپاک و ریاکار باشند.  تکلیف این شق را روشن نفرموده بودند.  اینجاست که باید مراقب بود و هر قضیه ای را در شرایط خاص خود در نظر گرفته و به دستورالعمل کتابها اکتفا نکرد.  یعنی با وجود صحیح بودن نظرات ایشان، معهذا رجوع بفکر خود نیز شرط است. در انتها توصیه میشود اگر گرفتاری ها اجازه مطالعه آزاد بما نمیدهد، دستکم چند پاراگراف مطلب حاضر را با تأمل و دقت خوانده و به دیگران هم توصیه شود.

  • مرتضی قریب
۱۹
مرداد

چه باید کرد؟

    پیرو پرسش هائی که در "غایت علم" مطرح شده بود، بازخوردهائی دریافت شد که به جنبه های مختلفی از سوألات مطروحه میپردازد.  فحوای کلی نظرات ارائه شده در جهت یافتن راهی برای خروج از بحران فعلی است و اینکه بعد از شرح اینهمه مصیبت چه باید بشود و بهترین راهکار چیست.  در زیر، بشرح طبقه بندی نظرات میپردازیم:

1- منظور کلی از هرگونه روشنگری در این دوران نکبت و ظلمت، آماده سازی ذهن ها برای فرداست.  فردائی که قرار است نور جای تاریکی را گرفته باشد و ذهن هائی پیراسته از جهل و جنون از هم اکنون آماده ورود به فردای روشن با استقرار نظامی مبتنی بر عقل و اخلاق باشند.

2- آنچه جامعه ما را آزار میدهد فقط عوامل روبنائی و اقدامات ظاهری نیست، عواملی که اکثر نویسندگان بدان پرداخته و آنرا نقد کرده و می کنند. بلکه، آنچه مهمتر است و در سطحی عمیق تر پنهان شده همانا چیزهائی است که طی قرون متمادی بویژه در این 1400 سال اخیر فرهنگ سالم ما را دچار استحاله کرده بطوریکه عوامل روبنائی خود از آن متأثر است.  

3- از آنچه گفته شد منظور بازگشت کورکورانه به فرهنگ پیش از اسلام نیست بلکه منظور همان مثال معروفست که آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد.  بعبارت دیگر هرگونه تجدید حیات فرهنگی لازمست با نگاه به علم زمانه صورت گیرد و چه بسا اگر ضرورت ایجاب کند با زنده کردن بخش هائی از فرهنگ کهن که با عقلانیت مباینتی نداشته باشد انجام شود که از قدیم گفته اند، کهن جامه خویش پیراستن به از جامه نو عاریت خواستن.

4- بی شک برای اینکه در فردای آرمانی ما افرادی روشن آماده بکار وجود داشته باشند، در درجه نخست باید چنین فردائی وجود داشته باشد وگرنه همه پیش بینی ها نقش بر آب خواهد بود.  برای بیمار رو به موت ابتدا باید جانش را نجات داد.  لذا گفتمان حاضر نباید مغایرتی با گفتمان فوری تر که همانا نجات کشور از نابودیست داشته باشد.  

5- با این مقدمه، بنظر میرسد اقدامات نجاتبخش در دو سطح موازی و مستقل از هم و بسا دارای هم پوشانی میتواند پیش رود.  پس آنان که از بی عملی مینالند و مرتب از دیگران ایراد میگیرند شایسته است که بسته به بضاعت فکری و مادّی و معنوی، وظیفه خود را در یکی از این دو وجه دیده و نقش خود را ایفا کنند.  پیش نیاز این قبیل تلاش ها وجود احزاب سیاسی است که در نبود آن در داخل، باید در خارج شکل گیرد.  البته عده ای هم هستند که توصیه میکنند ابتدا آحاد ملت همه باید فیلسوف شوند و بعد بفکر نجات باشند که البته جز فرافکنی چیز دیگری نیست.  عده بیشتری هم البته صرفاً نظاره گر و منتظر نجات بخشند که غالباً اکثریت را تشکیل میدهند. 

6- حتی آنان که نظاره گرند و گوشه عافیت گزیده و در عین حال دل در گروی نجات میهن دارند، کمترین کاری که از عهده اینان ساخته است نشر آنچه حقایق میپندارند است.  یعنی بجای عیب جوئی، سهیم کردن دیگران در مطالب مفید و کمک به امر روشنگری.  حرف حق را نباید در دل نگاه داشت.

7- لفاظی و فلسفه بافی البته امریست مذموم که انتظاری که از مفهوم فلسفه در این دوران میرود همانا فلسفه ایست که کلید رهائی از بدبختی ها باشد.  نه آنطور که برای مثال در رسانه های مشهور فارسی زبان بین المللی مشاهده میشود که برای استادان مطرح این رشته میزگرد گذاشته و مخاطبین را با بحث های تئوریک و بیهوده سرگرم کنند.  اینکه رابطه زبان با فرهنگ چه میباشد، هیچ مشکلی را از جامعه فرسوده ما دوا نمیکند و بسا نیاز جوامع اروپائی هم نباشد.  آن بخش از فلسفه که نیاز مبرم امروز ماست باید به پیدایش آگاهی پرداخته و این واقعیت را بیان کند که چگونه اشتباهات رایج در ذهن ما شرقی ها جایگیر شده و رها شدن از شرّ موهومات چگونه میسر است و چگونه جای آنها را حقایق اصیل بگیرد.

8- پس آیا باید کلاس درس گذاشته و خود را با مطالعه و یادگیری کتابها سرگرم کنیم؟ و تا تمامی رسالات فلسفی و اجتماعی را نخوانده و درک نکرده ایم وارد بحث های مبتلابه خود نشویم؟  با اینکه مطالعه و یادگیری امریست مفید منتها پایانی برای آن نمیتوان متصور شد.  برخی نیز چارچوب کار را محدودتر کرده، خواندن امثال کتابهای جان لاک و استوارت میل را که ناظر بر دغدغه امروز ماست توصیه میکنند.  اما در عوض، راهکار جدیدی که در اینجا ارائه میشود عبارتست از کنار گذاشتن کلیه رسالات و کتابها و فقط تکیه بر یک چیز و آن غور و تأمل در درون!  تنها ابزار مورد نیاز ما منطق است.  هر آنچه خوانده ایم فعلاً کفایت میکند و بجای مطالعه و بحث پیرامون ایسم های گوناگون لازمست پله پله با پرسش و پاسخ با خِرد خود یک به یک موضوعات را مطرح و از عقل خود نظر خواسته ارائه راه حل شود.  نیاز مبرم امروز ما خِردگرائی است.  

9- درباره منطق باید دقت شود از اصول ساده پیروی شود چه در طی زمان آنهم دچار آلودگی شده است.  مثل اینکه تعلیمات سنتی چنان القا کرده که گویا منطق ایجاب میکند عده ای در آنسوی دنیا زحمت کشیده علم و فنآوری توسعه دهند تا در اینسو ما با آسایش زندگی کرده با خیال راحت به امور دینی خود پردازیم.  طی قرنها چنان تلقین کرده اند که تلاش در بهبود اوضاع مادّی و پیشرفت دنیوی، مادّه پرستی و مترادف کفر است.  پس چه بهتر کفار زحمت مادّیات را کشیده ما را متمتع سازند.  پس این مخالفت، مخالفت با بهره مندی از مادّیات نبوده بلکه زیان بزرگتری که طایفه دین در امر تلاش برای دنیا میدیدند همانا باز شدن چشم و گوش ها در اثر پیروی از عقل بوده!   ترویج دانش همواره به منزله دشمن از سوی آنها دیده میشد و بی جهت نبوده که همیشه با تأسیس مدارس نوین و دانشگاه مخالفت میکردند تا جائی که دانشگاه را مرکز فساد میدانستند.  در چنین فضائی، پرداختن به هنر و ادبیات و آزاد اندیشی مشغله ای بالقوه خطرناک است.  پس این مخالفت ها نه با مادّیات بلکه برعکس، برای تولید ثروت است.  بقول ژان پل سارتر، نهاد دین یک صنعت است، صنعتی برای تولید ثروت از راه تولید تحجر که طبعاً بدیلی را بر نمی تابد و دشمنی آن با دانش از همین روست.  

10- ذهن بطور طبیعی مایل به خیالپردازی و داستان سرائیست.  که امریست طبیعی و در جامعه آزاد منجر به شکوفائی هنرو ادبیات میشود.  در یک جامعه ایدئولوژی زده این قوه بسمت و سوی دیگری منحرف شده معمولاً در راستای منافع هیئت حاکمه قرار میگیرد.  بویژه اگر خیال بافی ها بجای غنی کردن حوزه هنر در خدمت تحریف واقعیات عینی قرار گرفته و جهل و خرافه را جایگزین حقایق سازد.  اشتغالات دینی که بخودی خود زیانی ندارد امروزه وجه المصالحه رونق دکان ایدئولوژی دینی شده و دکاندار دین مجبور است برای استمرار رونق بازار خود مرتباً به دروغ متوسل شده همه اصول اخلاقی را زیر پا گذارد.  

11- شرط لازم برای آغاز هر اصلاحی شناخت وضع موجود است.  واژه ای که بیش از هر چیز شنیده میشود واژه "دشمن" است.  اما آنچه مردم عادی کشور برآن متفق القول هستند اینست که دشمن واقعی در داخل است.  تاریخ نشان داده که ذهنیت اعراب از ابتدا مخالف تمدن بوده و آنچه هم امروزه موسوم به آن قوم است حاصل فکر و تمدن مردمانی پیش از پذیرش اسلام بوده.  این ذهنیت، دشمن هنر و بناهای تاریخی بوده و هرجا دستشان رسیده نابود یا معیوب کرده اند که ادامه آن امروزه در عملیات گروه های همفکر اسلامی ملاحظه میشود.  هر جا مردم این سرزمین درختان کهن را محترم میداشتند دستور قطع درختان از مرکز خلافت صادر میشد و ادامه این رویه را امروز در کشور خود شاهدیم.  آب و آبادانی صرفاً ابزاری برای پیشرفت ایدئولوژی تلقی میشود.  پس موضوع بقا چه میشود؟  محور اصلی بقا در این ذهنیت از ابتدا بر مبنای استفاده از حاصل کار دیگران بوده است.  که از ابتدا از راه جنگ و گرفتن غنیمت یا بقول حاجی بابای اصفهانی "تصرف شرعی" بوده است.  در یک کلام این ذهنیت چیزی برای پیشرفت و توسعه و عرضه و اشتراک گذاشتن آن در دنیا ندارد.  

12- شناخت وضع موجود اشاره به مشکل دیگری دارد که مشکل مزمن ما طی قرنها بوده است.  و آن موضوع دوگانگی فکر و رفتار است که در این چهل و اندی سال اخیر شدت گرفته است.  یعنی پذیرفته ایم فکرمان چیزی باشد ولی رفتارمان برای حفظ خود در برابر حاکمیت چیز دیگری باشد.  و این ناشی از ورود شرعیات و استبداد آن به حوزه زندگانی بوده است.  غالباً از همان ابتدا به کودک تفهیم میشود در جمع در خارج خانه رفتار دیگری نشان دهد یعنی ادامه همان ضرب المثل معروف که خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.  میزان خوشبختی هر جامعه ای نسبت عکس دارد با شمار رفتارهای دروغین و تقیه.

13- برای جامعه کدام بهتر است؟ داشتن انگشت شمار افراد شاخص و فوق العاده دانا یا داشتن توده دارای فهم متعارف؟ کدام بهتر است؟  میپرسند با اینکه کشور هیچگاه از نخبگان سیاسی و فرهنگی خالی نبوده پس چرا دچار چنین نکبتی شده است؟  از اینرو عده ای وجه دوم را ترجیح میدهند یعنی تأکید بر آموزش عمومی در سطح ملی و نه نخبه پروری و قهرمان سازی.  که اگر سرمایه گذاری کلان در این وجه انجام شود خواهی نخواهی نخبگان هم سر بر خواهند آورد.  آموزش های پراکنده، هر قدر هم متعالی، جای آموزش عمومی را نخواهد گرفت.  در شرایط حاضر، دست دشمنان کشور جلوی تحقق این امر را میگیرد بلکه با تحریف آموزش های موجود گام به گام در جهت نشر و ترویج  خرافات پیش میروند.  پس این امر اساسی و حیاتی زمانی محقق خواهد شد که دست های مزبور قطع شده باشد.  اگر حضور نخبگان فایده ای داشته باشد همانا رهنمود آنان برای خروج از چرخه معیوب است.

14- سود جامعه در کدام است؟ برقراری دین بر رأس امور یا کاشتن دین در دلهای مردم؟  مردم در شرایطی که دین سردمدار است آسوده ترند یا قانون مدنی رأس امور باشد؟  پرسشی که اگر در گذشته در جواب مردّد بودند امروز پاسخ آنرا مردم نیک میدانند.  بمحض اینکه پای نقد موهومات برسد عده ای آنرا دشمنی با دین تلقی میکنند.  علتش واضح است و آن امتزاج موهومات در طی زمان با دین است بطوریکه تشخیص آنها از هم ناممکنست.  بحث در این امور همواره فتنه انگیز و با صدمات جانی و مالی همراه است.  از همین رو، قاطبه مردم وجه دوم را ترجیح میدهند زیرا با بودن قانون مدنی بر رأس امور این افتراق و تبعات بعدی آن موضوعیت پیدا نمیکند.  تجارب ملل خود حاکی از امتیاز قانون و انتقال دین به جای طبیعی خود یعنی دلهای مردم است.  با اینکه چنین نتیجه ای نیازمند مطالعات عالی نیست اما بد نیست پاسخ واینبرگ، برنده نوبل فیزیک را در این رابطه نقل کنیم: بی دین یا با دین، مردم نیک همواره کارهای نیک میکنند و مردم شرور کارهای شرّ.  اما برای اینکه یک فرد نیک سیرت قادر به انجام عملی شرورانه باشد آنگاه نیازمند دین است!

15- چه باید کرد؟  نسل باسواد و گروه های روشنفکر اغلب سردرگم در میان کتاب ها و ایسم های گوناگون اند.  این گروه ها همواره گرفتار نزاع برسر ایسم های مورد علاقه خوداند بگونه ای که هیچگاه پا به مرحله عمل نمیگذارند.  چاره چیست؟  جایگزین مفید و احتمالاً عجیب بشرح زیر است: همه کتابها را ببندیم و تمام ایدئولوژی ها را فروگذاریم، ضمن اینکه کماکان کنار خود نگاه داریم.  سپس وارد غور و تفکر آزاد شده میپرسیم کجا بوده ایم، کجا هستیم، و کجا میخواهیم برویم؟  به یاری خِرد و به اتکاء آخرین فصول دانش بهترین تصمیم را میگیریم صرفنظر از اینکه سنت چه میگوید و مدرنیته چه نظر دارد و عوامل خارجی چه دیکته میکنند.  در انتها نتایج خود را بازبینی کرده جرح و تعدیل میکنیم.  نگاهی به کتابها و اقوال حکما میاندازیم تا مگر از تأیید نتایج قوت قلبی بگیریم.  عوامل بیرونی را دیده و اگر لازم باشد تأثیر میدهیم.  شاید ایراد گرفته بگویند چرخ را لازم نیست دوباره اختراع کرد!  اما این گفته درباره موضوعات اینچنینی چندان صادق نیست.  نیک که بنگریم، ابتکار تازه ای هم نیست چه اگر دیگران بجائی رسیده اند همین بوده.  نکبت و بدبختی از زمانی آغاز شد که عقل را فرو گذاشته دنباله رو ریاکاران بی خِرد گشتیم.  

16- چگونه باید کرد؟  برای خلاصی از جهل فراگیر، مبرم ترین نیاز کشور وجود سازمانهای مردم نهاد است.  سازمان هائی فارغ از تنازعات فرقه ای بیحاصل و درعوض متمرکز بر درد مشترک.  تلاش های تکنفره معمولاً راه بجائی نمیبرد، هرچند باندازه خودش تأثیر گذار است.  آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بقدر تشنگی باید چشید. وجود افراد عاقل و خوش فکر البته که شرط لازم است ولی کافی نیست و لذا شرط کافی عبارتست از جمع آنان در قالب ارگانهای سیاسی فرهنگی موسوم به "حزب" با برنامه روشن و علنی.  متعاقب تشکل سیاسی، باقی امور سیر طبیعی خود را خواهد یافت.  چنین نهادی نیازمند یک نگرش فراگیر مبتنی بر عقلانیت است، عقلانیتی مشابه هوش فرازمینی سابق الذکر.  گاهی به این هوش، عقل مطلق گفته اند و گاهی عقل کامل که بهر حال در سایه آن یکشبه همه امور سمت و سوی نظم بخود میگیرد.  با وجود چنین عقلانیتی شاید مقام انسانی موعود بمنصه ظهور برسد.  در این مقام، هستی بعنوان یک کل یکپارچه ادراک میشود و احترام دیگر مخصوص آدمیان نیست بلکه گیاه و حیوان و طبیعت جملگی دارای حق و حقوق مشترک هستند.  تبعیض بین زن و مرد و دارندگان افکار و آداب متفاوت یکباره ناپدید میگردد.  حتی آنان هم که مروّج این تاریک اندیشی ها بوده اند مشمول همین فیض خواهند شد چه آنها خود قربانیان این چرخه معیوب بوده اند و با گماردن ایشان به کارهای سودمند مقام انسانی خود را باز خواهند یافت.  آدمی ذاتاً گمراه نیست بلکه در دوری باطل تحت سیستم عاملی جاهل ساخته و پرداخته میشود. این دور باید قطع شود.

خلاصه اینکه، برای حل هر مسأله ابتدا باید صورت آنرا شناخته و سپس با تحلیل آن به بررسی راه حل ها پرداخت.  کمترین فایده حضور نظام موجود در این چهل و اندی سال گذشته، درس عبرتیست که بالاخره گرفته شد هرچند با هزینه ای گزاف.  این حضور، تلنگری برای ذهن های زنگ زده به قدمت تاریخ بوده است.  شرط لازم برای هرگونه تجدید حیات فرهنگی و رهایی از شرّ موهومات القائی هزار و چند صد ساله همانا رسوب زدائی ذهن در سطح فردی و گروهی است.  شرط دیگر، نقش نخبگان در بیان آزاد منویات است که تا با صدای رسا و روشن بیان نشود نتیجه درخور نخواهد یافت.  همبستگی اجتماعی و تشکیل نهاد های سیاسی فرهنگی و کانالیزه کردن خروشها و خواسته ها شرط برون رفت از بدبختی حاضر است.

  • مرتضی قریب
۱۱
مرداد

جایگاه ما در کیهان

     برای اینکه بر مشکلات خود فائق شویم گاهی لازم است از بالا به موقعیت خود در عالم وجود نظاره کنیم.  چون اینکار از عهده خودمان ساخته نیست پس چه بهتر که از نگاه موجودی فرازمینی به اوضاع انسان و کارکرد او بر روی سیاره زمین بنگریم.  فرض میکینم این هوش فرازمینی مجهز به ادواتی چنان پیشرفته است که میتواند از محل خود از کرانه های گیتی اوضاع بشر و محیط زندگی او را نظاره کند.

     با مختصاتی که او در دست دارد، ابتدا از میان صدها میلیارد کهکشان، کهکشان راه شیری را پیدا میکند.  تصویری که او میبیند عیناً مشابه آنچه ما از دیگر کهکشانها در تلسکوپ میبینیم است یعنی لکه کوچکی شبیه سایر ستارگان.  سپس با افزایش بزرگنمائی و افزایش قدرت تفکیک، از میان صدها میلیارد ستاره، بزحمت محل ستاره ای بنام خورشید را پیدا کرده آنرا تثبیت میکند.  از میان سیارات، طبق نقشه، سومی را انتخاب کرده دستگاه خود را روی آن قفل میکند.   بکمک ادوات محیرالعقولی که دارد بازهم بزرگنمائی و قدرت تفکیک تصاویر را افزایش داده و زندگی انسان را تحت نظر میگیرد.  گزارش زیر، ماحصل تحقیق و بررسی ایشان است:

     " موجودی دوپا موسوم به "انسان" در این سیاره کوچک موسوم به "زمین" زندگی میکند.  او یکی از بیشمار انواع جانداران بر سطح سیاره است.  بعلت قابلیت های بدنی ویژه ای که نسبت به سایر جانداران دارد، نوع انسان برتری بیشتری پیدا کرده است.  از همین رو خود را اشرف جانداران بشمار میآورد.  البته او سایر جانداران را "حیوان" خطاب میکند که در گفتگوی او نامی تحقیر آمیز است و بمنزله فروتر بودن سایر انواع نسبت به اوست.  اما در مجموع، حاصل کارش چندان تفاوتی با سایر جانداران ندارد.  مشاهدات ما نشان میدهد هم حیوان و هم انسان دست اندرکار تخریب زیستکره هستند.  با این تفاوت که آسیب رسانی  انسان صد چندان بیشتر است و شاید حق دارد خود را اشرف مخلوقات بداند.  مثلاً موجود دیگری هم هست بنام موریانه که آنهم دارای همان طرز زندگی انسان است.  موریانه دخل و تصرفاتی در بستر زمین انجام داده و خانه هائی میسازد با ارتفاعی چند صد برابر طول قد خودش.  اما دخل و تصرفات انسان گستره بزرگتری به وسعت کل سیاره دارد و دریا و زیر دریا را نیز شامل میشود.  فعالیت انسان در یک چیز خلاصه میشود و آن برهم زدن تعادل عناصر پوسته زمین و تبدیل آنها به مواد دیگری که زندگی او را راحت تر میسازد.  با زیاده روی در این کار، اقلیم سیاره را برهم زده و آینده خودش را بخطر انداخته است.  اما هدف او از این همه کوشش چیست؟  فقط زندگی!  ولی این زندگی برای او چه معنائی دارد؟  او برای ادامه زندگی رویه ای اختیار کرده متضمن ایجاد بیشترین بینظمی و بعبارتی بیشترین گرما.  استمرار زندگی وی وابسته به خوراکی است متکی به گیاهان و سایر حیوانات.  این دو بنوبه خود متکی به تغذیه از خاک هستند.  خاکی حاوی انواع عناصر شیمیائی و ترکیبات آنها.  این مواد شیمیائی و آلی از خاک وارد بدن گیاه و جانور شده و متعاقباً از طریق آنها بعنوان خوراک وارد بدن انسان میشود.  کسر کوچکی جذب بدن و ایجاد انرژی شده ولی عمده آن بصورت فضولات بسطح سیاره بازمیگردد.  عملکرد او بمنزله ماشینی با راندمان کم است که ورودی آن مواد خام و خروجی آن تولید فضولات و حرارت و تغییر در ساختار فیزیکی و شیمیائی سیاره است.  تلاش برای ادامه زندگی محدود به خوراک نیست بلکه با تجزیه و ترکیب مواد، ضایعاتی بوجود میآورد با حجمی هزاران برابر فضولات خودش که ضمناً در چرخه طبیعی بسادگی حل نمیشود.  بدن خودش عمدتاً از اکسیژن، ئیدروژن، نیتروژن، کربن، کلسیم، فسفر، و بعضاً مقدار کمی از سایر عناصر تشکیل شده که خوشبختانه پس از مرگ دوباره به خاک برگشته دچار استحاله میشود.  در یک کلمه، ثمره یک عمر زندگی هریک از این انسانها فقط یک چیز است و آن برهم زدن نظام عمومی سیاره به نفع فقط خودش و به زیان سایرین. "

     " چگونگی مدیریت انسان ها بر خود نیز عجیب است.  اول اینکه در میان نوع خودش نیز جنگ و جدال دارند که ریشه در جهل و خودبینی دارد.  البته در میان خود، اندیشه ورزانی دارند که برای تنظیم روابط بین خود چارچوبی موسوم به "اخلاق" وضع کرده اند.  اما آنها بجای داشتن یک اداره یکپارچه و کارا، خودشان را در سطح سیاره به قطعات جغرافیائی متعدد موسوم به "کشور" مقید کرده و هر قطعه به محض مختصر توش و توانی میخواهد بر همسایگان چیره شود.  لذا بهره هوشی متوسط آنان در کل، مقداریست اندک و مایه شرمساری. بعنوان نمونه، فکر میکنند ستاره مرکزی بخاطر آنان بوجود آمده در حالی که سهم دریافت انرژی زمین از خورشید حتی کمتر از یک میلیاردیم است.  درواقع، علت بقای نوع انسان مدیون بخش بسیار کوچکی، کمتر از 0.1%، صاحب بهره هوشی بالاست که جبهه دانش و فن آوری را به پیش میبرند.  باقی، همه در سایه تلاش این گمنامانِ بی ادعا گذران زندگی میکنند.  عجیب اینکه، بهره هوشی هرچه پائین تر، ادعا بالاتر و نخوت و خود بزرگ بینی افزون تر.  و عجیب تر از عجیب اینکه اداره کشور در دستان بهره هوشی پائین هاست که در بخش عمده سیاره برقرار است.  این طرز اداره و این نحوه کشورداری را خودشان "سیاست" میگویند.  نیک که مینگریم سیاست سردمداران تأمین منافع شخصی و گروهی است بجای اینکه بفکر آینده سیاره و حفظ آن در برابر گرمایش زیاد و مقابله با انفجار جمعیت و تبعات آن باشند.   آنچه از آینده زمین میتوانیم پیش بینی کنیم همانست که بر سر سیاره سرخ پیش آمد.  در گزارش بازدید دو قرن پیش از سیاره سرخ، واقع در منظومه 1445 از کهکشان بیضوی استفان، مشابه همین روند را دیده بودیم که پیش بینی ها درست از آب درآمد و چندی پیش منجر به نابودی سیاره و تمدن آن گردید.  مادام که اداره کشور در دستان بهره هوشی پائین ها باشد وضع انسان و سیاره وی متدرجاً بدتر و بدتر خواهد شد."

     " حیرت بر حیرت ما افزوده شد وقتی در میان بهره هوشی پائین ها، کشوری را مشاهده کردیم که سیاست خاص خود را داشت.  این تفاوت خاص ناشی از ایدئولوژی بود.  نیروی قهریه که معمولاً مختص حفظ کشور از دشمن خارجی است اینجا برای سرکوب شهروندان بکار میرود به بهانه های مختلف.  گویا موی بلند جرم است و تلاش نیروی قهریه معطوف به آنهاست که موی بلندشان هویداست پس گیس آنها را کشیده با اقتدار کامل به بازداشتگاه میبرند.  سایرین فقط نظاره گرند و از ترس یا بزدلی واکنشی نشان نمیدهند.  در کاتالوگ تمدن های سیاره ای که جستجو کردیم چنین مشابهتی ندیدیم.  شهروندان بیگناه را صرفاً بدلیل آنچه در مغز آنان میگذرد متهم کرده و نه تنها حبس و شکنجه میکنند بلکه خانه و کاشانه آنان را نیز به غنیمت گرفته، از هستی ساقط و فرزندانشان را نیز از تحصیل و فی الجمله از تمام حقوق نوع انسانی که ادعای آنرا دارند محروم میسازند.  زمانی پیش تر در تاریخ این سیاره موارد مشابه بوده اما قرنهاست بسر آمده.  مجادله برسر موهومات هزاران هزار کشته به بار آورده است.  باری، سردمداران مزبور مدعی هستند سیاست آنان از ازل در لوح محفوظ نوشته شده و تا ابدالدهر لایتغیر باقی خواهد ماند.   جهان و سازوکار جهان و جهانیان هرجا که هستند و هست و خواهند بود باید مطابق میل آنان عمل کند.  بهره هوشی این گروه حتی قابل محاسبه هم نیست چه مطلقاً فاقد عقل میباشند.  زیرا حوائج حیوانی آنها مانند خورد و خواب و زادوولد و غیره مطابق آن نوع عقل انجام میشود موسوم به "نفس حیوانی" که با نیاکان حیوانی خود مشترک بوده و ربطی به عقل سلیم ندارد.   این واقعیات را در کاتالوگ کیهانی درج میکنیم تا مایه عبرت شده بدانند حتی در یک نوع پیشرفته مثل انسان تفاوت ماهوی از کجاست تا بکجا.  معهذا، همین انسان های فاقد عقل که از همه مواهب تولیدی دسترنج انسانهای دارای عقل سود میبرند در عین حال هر موجود صاحب عقلی را شکنجه و آزار داده در صدد خاموش کردن عقل و نابودی عقلانیت اند. " 

     " چیز تازه ای که در میان بهره هوشی پائین ها دریافتیم این بود که چگونه بود و نبود انسان به یک لقلقه زبان او بستگی دارد.  با یک ورد یا زمزمه ای زیر زبان، ناگهان طبیعت انسان دچار استحاله میشود.  توگوئی بیان یا عدم بیان این کلمات کلیدی مترادف بین وجود و عدم است.  چنین استحاله ای اصلاً برای ما قابل درک نیست و مشاهده نشده بود.  شاید در عصری از تاریخ آنان موسوم به عصر "کیمیاگری" بتوان سابقه ای از آن یافت.  دوره ای که انسان تصور میکرد با کیمیاگری میتواند مس را به طلا مبدل کند.  اعتقادی که بعداً فهمید عبث است.  تصور میشد متنبه شده و به عقل رسیده اما اینبار دیدیم که هیچ تفاوتی با انسان ادوار کهن ندارد مگر اینکه سر و وضع بهتری پیدا کرده و اسباب راحتی برای زندگانی یافته، که صدالبته همه را مرهون تلاش همان 0.1% های مذکور در قبل است.  دستکم در دوره کیمیاگری او با مواد و عناصر عینی سروکار داشت و بر او خُرده نتوان گرفت، اما اکنون فقط حرف است که کیمیاگری میکند!  با اینکه متفکرین آنان تذکر داده اند تغییر انسان با رفتار است و نه با حرف، گویا در قشریون بی عقل که مواضع سیاسی را اشغال کرده اند بی اثر است.  بنا بر همان چارچوب اخلاقی خودشان، حیوانات بسی شریف تر از این سیاسیون بی عقل اند. "

خلاصه: در اینجا گزارش هوش فرازمینی نیمه تمام میماند.  گویا خیلی زود بدین نتیجه رسیدند که صرف وقت درباره موجودی که خودش برای خود و محل زندگی خود ارزشی قائل نیست کار بیهوده ایست.  با این حال، همین قدر هم که هست باید به دید همه بویژه تصمیم سازان و سیاسیون رسانده شود شاید مؤثر افتد.  باید منتظر ماند و نتیجه اش را دید.

  • مرتضی قریب