فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۰
شهریور

طرح نو

     نقدی بر مطلب گذشته شد که چرا آنجا طرحی برای برون رفت از مشکلات پیش رو داده نشد و اگر طرحی وجود دارد چرا کسی آنرا پیش نمیکشد.  اگر هم قرار است ما پیدا کنیم، پس چگونه باید پیدا کنیم؟  در مطلب زیر سعی خواهد شد دراین باره بحث شود.  یک نکته را بطور کلی درباره بیشتر مسائل، چه در حوزه انسانی و چه دنیای فیزیکی، میتوان گفت و آن اینکه راه حل ها معمولاً در صورت مسأله مستتر است.  بدین معنا که با تحلیل مسأله و واکاوی آن و شکستن آن به بخش های کوچکتر و ساده تر تدریجاً چگونگی دست یافتن به حل مسأله از دل آن هویدا میشود.  بی جهت نیست که در پزشکی میگویند تشخیص، نیمی از درمان است.  یعنی تحلیل مسأله به یافتن راه حل آن کمک میکند.  تحلیل درست هر مسأله، خود بخود انواع راه حل های ممکن را پیش رو نمایان میسازد و هنر در اینست که مناسبترین آنرا بتوان انتخاب کرد.  

    اینکه در رفع معضلات فعلی چه باید کرد را تقریباً همه میدانند و کمترین چیزی که همه میدانند اینکه چه نباید کرد و جمله مشهور لقمان حکیم به ذهن متبادر میشود که از او پرسیدند "ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان".  طبقه درس خوانده و فهمیده از مدتها پیش با مشاهده نتایج امور و عملکرد اسف بار سررشته داران امور زودتر از همه بدین نتیجه رسیده است که راه درست و مسیر صحیح در خلاف جهتی است که دست اندرکاران در پیش گرفته و بدیگران تحمیل میکنند.  رسانه ها و گروه های زیادی امروزه درگیر این مسائل هستند و علاقمندان در صورت تمایل میتوانند به بحث های آنان ورود پیدا کنند.  امروز بیش از هر زمانی روشن است که فساد و ریا و دروغ و تبه کاری و ورشکستگی و سرشکستگی تمام ارکان اداره جامعه را در بر گرفته و مردم در بن بستی عجیب گرفتارند.  اینرا همه میدانند و جای بحث ندارد.  اما بحثی که اینجا از دیدگاه علمی بدنبال آنیم بحثی اصولی و عمیق است که در جای دیگر کمتر بدان پرداخته میشود.  موضوع ما اصول است، اصولی که با تبعیت از آن تغییر قابل ملاحظه ای را در تفکرات و  بدنبال آن در رفتارها بوجود میآورد بویژه که رفتارها از باورها ناشی میشود.  جامعه شناسان و روانشناسان باید به آسیب شناسی مغز مردم این خطه از کره زمین پرداخته و ببینند چه شده که افکار عمومی اینگونه جامد و متصلب باقی مانده است.  چرا همچنان یک نظام ماقبل تاریخی مبتنی بر رابطه شبان و گوسفندان برقرار است آنچنانکه نظام  بدنام ارباب و رعیتی پیش او روسفید است.  چه اینکه آنجا ارباب چیزکی هم به رعیت میداد که او دوام آورد و نه اینکه رعیت روزی خود از سطل زباله طلب کند.  اینها و بسیاری دیگر، معضلاتی هستند که توجه و درمان فوری را مطالبه میکند.  وضعیت شکننده دردمندان حل فوری مشکلات را طلب میکند.  سیاستمدارن، هم دردها را میدانند و هم راه حل ها را میشناسند و معمای پیچیده ای وجود ندارد زیرا راه حل ها کاملاً روشن است.   اما آنچه که اینجا مهم است اینکه ببینیم با وجود روشن بودن راه ها، چرا نه تنها پیشرفتی حاصل نمیشود بلکه همچنان در حال پسرفتیم.  دستکم دو عنصر اساسی قابل ذکر است.  یکی اینکه منافع سر رشته داران امور در گرو تداوم این اوضاع است و دودیگر آنکه در نظام فکری آحاد جامعه کاستی ها و عیوب ریشه داری پنهان است که بطور تاریخی با شیوه تفکر عقلی سر ستیز داشته و درک حقایق را پیچیده اگر نگوئیم ناممکن مینماید.  ضمن اینکه رویه حاضر هرگونه سوء استفاده از احساسات توده ها را ساده و آسان مینماید.  خاطر نشان میشود که تبلیغات دولتی دایر بر اینست که شیوه نقد بر مبنای تفکر عقلی شیوه ایست ناپسند و برگرفته از تمدن غربی و لذا نباید از آن پیروی شود.   این در حالیست که در زمانی نه چندان دور اوضاع همین اروپای غربی تحت سیطره همین نوع از عقاید و توهماتی که در جامعه ما حاکم است بوده و بسی رقّت بار و ترحم انگیزتر از شرایط فعلی ما بود.  و اوضاع آن زمانی سامان گرفت که از حدود 5 قرن پیش، شیوه عقلی را در پیش گرفت.  با اینکه تقلید همواره مذموم است اما عقل اختراع غرب نیست که تفکر عقلی ممنوع و مذموم باشد.  بارقه هائی از تفکر عقلی از زمان های بسیار کهن در شرق و غرب عالم هرجا که انسانی بوده وجود داشته است.  دو آفت بزرگ کوشندگان این نوع از تفکر را در جامعه ما ترسانده و از حرکت باز داشته است.  یکی اتهام "سیاه نمائی" و دیگری انگ "جاسوس غرب" بودن.  از اثر این دو آفت، عقلائی که هنوز پای بست وطن اند و هجرت نکرده اند، دم فروبسته و گوشه عافیت اختیار و میدان را به مجامله گویان  واگذارده اند.  در یک رویکرد طبیعی، جامعه مدنی خود بخود به این ناهنجاری ها واکنش نشان داده و دیر یا زود به دستآوردهای خود نایل خواهد شد.  اما در رویکردی اساسی تر، و در سطحی عمیقتر که منظور ما در این مقال است، اصلاح نگرش جامعه بسمت نگرشی پرسشگرایانه و موافق موازین عقلی از اهمیت بیشتری برخوردار بوده چه اینکه بدون آن، هر دستآوردی هر چقدر عالی که حاصل شود لرزان و موقتی بوده و دیر یا زود بدون پایه های نظری قوی با شکست مواجه خواهد شد.  ساختمانهای رفیع نیازمند پی ریزی های عمیق و قوی و محکم است.  همگان ساختمان را میبینند ولی پی را نمیبینند.   متشابهاً جامعه ای متعالی و پایدار، در گرو ترویج اصول صحیح و نقد پذیر و باورهای انسانی در بین آحاد آن جامعه است.   باورهای غلط، مانند پایه های سستی است که هر از گاهی ساختمان بالای آن فرومیریزد.   ساختمانی که روی پی شفته و کاهگل بنا شده را نمیتوان بلند مرتبه ساخت.  عدم توجه به تغییر باورها و نگرش ها هر یک گام به جلو را با دو گام به عقب جبران و ضایع خواهد ساخت.  از منظر علمی چه باید کرد که این عقب گردهای تاریخی روی ندهد و جامعه را دچار این چرخه های معیوب  مزمن آنچنانکه امروز دچار است نسازد.  

   هر رویکرد اساسی نیازمند یک تغییر اساسی در باورهاست و نیازمند یک خانه تکانی مفصل در صندوق خانه ذهن است.  یک تکنیک اینست که از پی آمد های منفی و ناخوش درس گرفته و به نفع خود و دیگران استفاده کنیم.  اگر نظریه ای در دست نداریم دستکم با مشاهده نتایج وخیم کارهای راهنمایان دروغین درس گرقته راه درست را انتخاب کنیم.  باید از هر شکست یا اتفاق بد بتوان بنوعی برای پیشرفت آتی سود برد.  مثلاً اگر محکوم به حبسیم، دستکم چند جلد کتاب هائی را که فرصت خواندن آن نکردیم با خود به محبس برده بلکه زمان را بیهوده به هدر نداده باشیم.  یا تنهائی مطلق تحمیلی را با تمرکز ذهن و مراقبه به وسیله ای برای تقویت ذهن بدل سازیم.  اصل اساسی که طبیعت بما درس میدهد این حقیقت است که تغییر، بنیاد و اساس عالم است.  همه چیز در معرض تغییر و تبدیل و تبدل است.  آنچه را هم که بعنوان ثابت و پایدار مشاهده میکنیم بستگی به مقیاس زمانی آن دارد.  مثلاً در طبیعت عناصری مانند اورانیوم وجود دارد که بنظر پایدار میرسد لیکن در واقع نیمه عمر بسیار بلندی داشته و ناپایدار است.  حتی بر مبنای یک تئوری که اثبات نشده، عناصر موسوم به پایدار نیز احتمالاً ناپایدارند چه اینکه بر مبنای این نظریه، پروتون با نیمه عمری بزرگتر از 1040 سال ناپایدار بوده و تجزیه پذیر است!   لذا باید پذیرفت که بسیاری از رسوبات فکری که غالباً تحت عنوان سنت آنها را پذیرفته ایم قابل بحث و تفسیر بوده و چه بسا دور ریختنی و زائدند.  شگفت آنکه بسیاری از آنچه تعبداً پذیرفته ایم ناصواب و چه بسا زیان آور است.  وجود تعصبات در دست طایفه ای خاص بعنوان اهرمی اساسی و مهم در راه کسب مال و مکنت و اعتبار برای خود و تبلیغ بد بودن دنیای مادی برای مردم استفاده میشود.  که بهترین روش برای دور نگاهداشتن توده ها از حقوق خود، قلب واقعیت ها و تضعیف سیستماتیک ذهن هاست بطوریکه اکثریت، خود خواهان و پذیرای سرنوشت نامبارک خود باشد.  ناصحان از گذشته ها این واقعیت ها را دیده و از آن نالان بوده مردم را توجه میدادند.   مثلاً در جائی سعدی میفرماید:

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم    دیبا نتوان کرد از این پشم که رشتیم

 . . . . . . . . . 

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند     ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

در جائی دیگر نیز متعصبین و ظاهر بینان را اندرز داده که مراد از نزول کتب مقدسه (نقل به مضمون) تحصیل خوی نیکوست و نه نیکو خواندن و نیکو حفظ کردن نوشته ها.  امروز بیش از هر زمان دیگر زمان تجدید نظر در صندوق خانه ذهن است.  قدیمی ها به یاد دارند که پشت بام خانه ها اغلب کاهگلی بود و سالی یکبار پیش از فصل بارندگی کوبیده میشد تا مانع نفوذ آب شود.  حال ببینید اگر بجای اینکار، صاحبخانه هر سال یک لایه کاهگل برای محکم کاری اضافه میکرد چه میشد!  پیداست که پس از چند سال این رسوبات که ابتدا حکم محافظ را داشته رویهم تلنبار و تبدیل به آوار شده بر سر ساکنین خراب میشد.  منشاء اغلب مشکلات، ریشه در جهل و نادانی توده ها دارد و طایفه ای که از این شرایط نفع میبرند در تداوم این امر و در به ابتذال کشاندن باورها و سنت ها اهتمام کلی دارند.   طبعاً مانند سایر امور باید از افراط و تفریط دوری کرد چه اینکه نیل به این حقیقت که عمده باورهای ما نادرست و بلکه زیان آور بوده ممکنست ناامید کننده باشد.  لذا پس از اولین قدم ها و شک و تردید، لازمست به تحقیق و بحث های موشکافانه مبادرت کرده تا احیاناً به پوچی و پوچ گرائی نیانجامد.  بحث و تحقیق باعث ورزش ذهن است و عملکرد آنرا افزایش میدهد درست بهمان شکل که وزنه برداری موجب تقویت عضلات میشود.  نبود روحیه پرسشگری موجب باطل ماندن مغز و تعطیل آن میشود.   در جوامع استبداد زده، عمداً چراغ پرسشگری را خاموش میکنند تا در تاریکی به خواسته های خود برسند.     

     طرح نوئی که در ابتدای مقال آمده ناظر بر این پیشنهاد است که برای بهبود حال و روز خود و جامعه ای که در آن بسر میبرید بکاری نو دست برید.  برای تغییرات اساسی لازمست پرسشگری بعنوان یک اصل عمومی ترویج و تشویق گردد.  طرح های بزرگ همه اغلب از سوأل آغاز میشود.  سوأل از خود و سوأل از دیگران.  گهگاه در خلوت خود باید از آنچه باورهای اساسی هست تحقیق و تفحص کرد که آیا همچنان اعتبار دارد یا خیر.  فیلسوف معروف، دکارت، به نوعی از همین پله اول، ساختمان جدیدی را بنا نهاد.  همین پرسش های اولیه بود که منجر به عصر روشنگری گردید.  نشر چنین پرسش هائی موجب بسط و ترویج این روحیه در میان دیگران شده و آنها نیز  دلگرم شده پی میبرند که این پرسش ها دغدغه خود آنها نیز بوده ولی ترس یا حجب و حیای بیجا مانع از ابراز آن بوده.  کوتاه سخن آنکه در کنار و به موازات همه ابزارهای دیگری که برای تغییر و بهبود جامعه وجود دارد و یا در جریان میباشد، ابزار "پرسشگری" وسیله ای قدرتمند است که در لایه هائی عمیقتر کار کرده و تغییرات مثبت بوجود آمده در لایه های سطحی را دوام و قوام میبخشد.   بنظر میرسد شرط لازم برای هرگونه تحول و پیشرفت، برانگیزش ذهن ها با پیش کشیدن پرسش های اساسی درباره امور اساسی و اصلاحات اساسی و خانه تکانی در حوزه ذهنیات است.  این رویه مخالف سایر رویه های موازی نیست.

  • مرتضی قریب
۲۱
شهریور

عمل گرائی

    ظرف چند هفته گذشته عده ای منت گذاشته و درباره مطالب پیشین تذکراتی در بخش نظرات داده اند.  بطور خلاصه در پاسخ این عزیزان عرض شود که هدف اصلی این وبگاه متوجه قشر متوسط درس خوانده هاست و آسان ساختن مفاهیم مشکل در موضوعات فیزیک و انرژی و گاهی نیز تجدید نظر در باورهای رایج است که بعضاً به حوزه زندگی روزمره و مسائل کشورداری خواهی نخواهی مربوط میگردد.  طبعاً یکی از شاخه های فلسفه، امر سیاست و کشورداریست.  از سوئی دیگر، یکی از هدفهای پرداختن به علم، آسان ساختن زندگیست و اگر سیستم علمی جامعه ای به یک زندگی آسان و انسانی منجر نشود، در درست بودن پایه های آن سیستم باید شک شود.  ضمناً به خواننده ای که میفرمایند این موشکافی ها بیش از اندازه ساده سازیست جز تبریک چیزی نمیتوان گفت زیرا که وی در شمار نوادر است.  نکته دیگر اینکه طرح دیدگاه های روشنفکران و فلاسفه معاصر قطعاً میتواند بسیار مفید باشد اما توصیه ما همیشه این بوده و هست که باید خود و با فکر و ذهنیت خلاقانه به اصول درست در زمینه های مختلف فکری دست یابیم و از پیروی ایسم ها بصورت قالبی پرهیز کنیم.  این بمعنی اختراع چرخ نیست زیرا حوزه فکر چیز دیگریست.  از اینرو از تمسک به مکاتب فکری پرهیز و سعی خواهیم کرد در حد توان فکری خود به موشکافی بپردازیم.  گاهی پیش آمده که ضمن مباحثه، یکی از مخاطبین گفته است ایده شما مطابق فلان مکتب است در حالیکه روح من حقیقتاً از آن مکتب بیخبر بوده است.  از اینکه نظر ما با یکی از مکاتب همسوئی پیدا کند نباید ترسی داشته و نگران بود، مهم پرهیز از تقلید کورکورانه است.  در این  مواقع راه درست شاید این باشد که با آن مکتب و شارحین آن آشنائی بیشتر حاصل و عقاید خود را با آن مقایسه کرده و ترجیحاً آنرا اعتلا بخشید.  البته اطلاعات مشروح متفکرین و مشاهیر در پایگاه های اطلاع رسانی موجود است که خود دنیائی بزرگ است و میتوان به آن مراجعه کرد.  در صورت لزوم در جائی که اقتضا کند سعی خواهد شد خلاصه عقاید آنان بازتاب داده شود.  لذا توصیه میشود، دستکم در مورد اصول اساسی، قبل از مراجعه به آراء دیگران و احیاناً تحت تأثیر قرار گرفتن ابتدا به داوری در دادگاه وجدان خود پرداخته و سپس به آراء دیگران مراجعه شود.  نکته آخر موضوع پیامی دیگر است که میپرسند بالاخره راهکار عملی برای برون رفت از این مصائب چیست.  چه اینکه مشکلات بیان شده را همه میدانند و آنان که خود سررشته امور را در دست دارند به عمق مشکلات اذعان دارند.  شاید اگر ادعا شود سررشته داران خود نیز در مخمصه ای فکری گرفتار آمده اند پر بی جا نباشد.  مطلب حاضر تلاشیست برای واکاوی این موضوع که در عمل چه باید و یا میتوان کرد یا بطور خلاصه عمل گرائی (Pragmatism).

     در بافتی بزرگتر اصولاً پرسیده میشود اینهمه تلاش برای زندگی و اعتلای آن برای چیست؟  آیا دنیا پرستی نیست؟   مگر نه آنست که آنچه را تحصیل کرده ایم برجای گذاشته به دنیای خاموشان میرویم؟  بهتر نیست گوشه عزلتی اختیار کرده و خود را از های و هوی این دنیای ناپایدار و بی وفا برهانیم؟  شاعر فرموده است: آنکو به سلامت است و نانی دارد/ وزبهر نشستن آشیانی دارد/ نه خادم کس بود نه مخدوم کسی/ گو شاد بزی که خوش جهانی دارد/.  در سطحی بالاتر، این زمزمه ها ممکنست به پرسشی فلسفی بیانجامد که اصلاً این آمدن و رفتن از بهر چه بود؟  

      بنظر میرسد هنوز تکلیف ما با خودمان روشن نیست.  توگوئی این تردید های فلسفی کم است، جامعه مرتب تحت بمباران تبلیغات مسموم قرار دارد و دامنه این سرگردانی فکری را هر چه بیشتر میکند.  این تهاجمات محدود به حوزه فرهنگ نیست بلکه جنگل و دریا و دریاچه و زیرزمین و هوای بالای آن همه و همه مورد تعرض است.  حیات وحش و حیات انسانها نیز در خطر است.  حتی به حقوق مردگان نیز تجاوز میشود، زندگان جای خود دارد.  اینجاست که عقلانیت در خطر انقراض قرار میگیرد.  بر سر آن نیستیم که مدعی پاسخ به همه چیز باشیم، اما بهر روی میتوان تلاش کرد تا به اتکای روش علمی دستکم به بخشی از دغدغه ها پاسخ گفت.  باید پذیرفت که بله، سفاهت و بلاهتی جامعه امروز ما را فرا گرفته که بلای آتن پیش آن بهشت است.  جامعه مدتیست در مسیر سقوط آزاداست و مانعی هم در مسیرش دیده نمیشود.  راهکارهای کوتاه مدت و عملی و آنچه که باید گفته شود، توسط نیکخواهان و دلسوزان مدتهاست گفته شده و چیزی چندان نمیتوان اضافه کرد.   در عوض آنچه میتوان گفت و کمتر گفته شده نظری ژرفتر به موضوع است.  تحولاتی که با نگاه عمیق صورت نگیرد و نظریه پردازان دانشمند آنرا فرموله نکرده باشند تحولی ناپایدار و سطحی خواهد بود.   برفرض اگر یکشبه بهترین و عالیترین سیستم کشورداری حاکم شود نباید چندان خوشحال بود چه اینکه مادام که باورها تغییر نکرده باشد هرگونه حال خوش بسرعت به نکبت و ناخوشی بدل خواهد شد.  تصورات ما از بدبختی اغلب سطحی و ساده لوحانه است.  مثلاً در خبرها میبینیم یا میشنویم که سقف فلان مدرسه آویزان است یا دانش آموزان در سرمای کلاس در رنجند یا در تابستانها زیر گرمای آفتاب در بیابان کلاس را برگزار میکنند و از اینهمه کاستی دچار اسف و ناراحتی میشویم که البته جای خود دارد.  اما هیچگاه از خود نمیپرسیم که با وجود این همه کاستی ها چه چیز به مغز آنان تزریق میشود.  آیا آنچه به آنان القا میشود نسل معیوب و سوخته جدیدی وارد جامعه نمیسازد؟  که این عیب آخری از همه دردناکتر و خطرناکتر است و کمترهم بچشم میآید.   بر روشنفکران و طیقه درس خوانده است که اگر این خطرات را واقعی میدانند، بهر طریقی که صلاح میدانند بدان پرداخته و آنرا با دیگران در میان نهند.  هرچه باشد گام اول در هر تحولی، طرح موضوع و گفتگوی آزادانه با دیگران است.  باید دیدگاه های تازه بمیان کشیده شود و افکار یخ زده فسیل شده هزاران ساله را در پرتو  این ناگفته ها قرار داده مگر اندکی نرم شود.  پس در پاسخ به اینکه چه باید کرد، شاید درکنار تلاش های معمول و همگانی برای پیشبرد تحولات، که بسیار هم مهم است، لازم باشد بموازات آن در پس زمینه تحولی اساسی در باورها و نگاه ها بوجود آورده شود.   همانطور که پیشتر گفته شد، ایدئولوژی، متصلب و جامد است و از نظر تاریخی امکان تحویل و تحول را ندارد.  از سوئی دیگر، جامعه انسانی در معرض تحویل و تحول است و با زمان تغییر یافته و دیدگاه ها و خواسته های او در بستر زمان عوض شده متحول میگردد.  لذا هیچ ایدئولوژی ای قابلیت بر عهده گرفتن امور این جهانی را نداشته و دیر یا زود با شکست مواجه میشود.  تجربه های زیادی برای اثبات این نظر وجود دارد.  

     مطلب مهمی که وجود دارد و نمیتوان بسادگی از آن گذشت، درک و قبول این حقیقت است که ما فعلاً در این جهان با مشخصاتی که تاکنون از آن سراغ داریم زندگی میکنیم و محکوم به زندگانی در آنیم.   این جهان مادّی است و تعامل با آن نیازمند ابزاری مادّی است.  هنوز در برخی مناطق عقب افتاده قبایلی آفریقا، جسته و گریخته، جادوگرانی همچنان سعی در کنترل محیط مادی با ورد و جادو دارند.  تجربه نشان داده با ابزارهای آن-جهانی و غیر مادّی نمیتوان مسائل این-جهانی را حل کرد.  چنین ادعائی قطعاً گزافه است و مدعی آن یا مجنون است و یا رندی کاسبکار در صدد کسب قدرت و جمع مال.  پس آنچه برای اداره امور جامعه لازم باشد در همین جهان است و لاغیر.  چون این اداره برای امورات انسان است پس انسان با همه ابعاد مادی و معنوی خود در این جهان مختار است و باید با تعامل با همنوع و حتی با ملاحظه غیر همنوع یعنی طبیعت و سایر موجودات آن به تفکر پرداخته بهترین رویه را برای یک زندگی خوب اتخاذ نماید.  این بهترین رویه چیست؟  این همانا قانون است، قانونی که انسان برای زندگانی خود وضع میکند.  موضوع این زندگانی چیست؟  نمیدانیم.  ولی همینقدر میدانیم که محکوم به این زندگی بوده پس چه بهتر تلاش شود آنرا به بهترین وجه در آرامش برگزار کنیم.  در گرو قرار دادن این زندگی در رهن زندگی یا زندگی های دیگر اگر به بهتر شدن و شادتر شدن این زندگی بیانجامد که چه بهتر.  والا خطائی محض بوده که نقد موجود را نیز از دست خواهیم داد.  بهتر است مثالی بزنیم.  فرض کنید فردی طماع ولی ساده لوح نامه ای دریافت کند با این مضمون که حیف است سرمایه زندگی خود را در این دنیا چنین بیهوده تلف کنید.   برخیزید، بیدرنگ عازم دیار ما، جزیره آتلانتیس، شده و زندگی راحت و جاودانی پیدا کنید.  لذا جیفه دنیا را از خود دور ساخته و هر آنچه دارید نقد کرده بحساب ذیل نامه واریز فرمائید تا با روحی پاک و مطهر بدینجا نزول اجلال فرمائید.  در اینجا عمر و راحت سرمدی خواهید یافت.  او نیز پذیرفته و رهسپار دریاهای ناشناخته میشود.  پایان داستان البته معلوم است که آنچه را هم داشت از دست داده و باقی عمر را با خفت و خواری در سرگردانی دریاها سپری خواهد کرد.  آنچه اغلب موتور محرک چنین وقایعی است، همانا طمع بی پایان آدمیست.  موضوع اگر بهمین حد ختم میشد امری شخصی تلقی میشد ولی بدبختانه در پروسه چنین وقایعی بیگناهانی اسیر و گروگان این نقشه های شوم شده و در مراحل اجرای آن قربانی میشوند.  دیرزمانیست که ساکنین اروپا گلیم خود را از این مهلکه بدر کرده اند.  اما آیا انسانها از لحاظ اجزاء بدنی متفاوتند؟  بنظر میرسد آنچه موجب تفاوتهاست نرم افزار است و نه سخت افزار.  لذا اشخاص بلحاظ ماده تفاوتی نداشته و ذهنیت و باورهاست که تفاوت های عظیم ایجاد میکند.  جدا از فرهنگ، گاهی نیز سیستم سیاسی حاکم (ایدئولوژی) طی چند نسل باعث دگرگونی های زیاد میگردد.  مقایسه کره شمالی و جنوبی که مردمانی از یک نژاد و فرهنگ دارد از این دست است.   متشابهاً داستان آلمان شرقی و غربی در طی دوره پنجاهساله جدائی از همین قسم است.   پاکستان و هند نیز مثال دیگریست که چگونه باورها باعث اینهمه افتراق و جهت گیری های متضاد در یک نژاد و یک جغرافیا شده است.  این تفاوتها حتی در شعبات یک دین واحد نیز قابل ملاحظه است.  باورمندان آئین پروتستان نسبت به باورمندان کاتولیک که هردو مسیحی هستند بطور کلی منظم تر و خلاق ترند.  هرچه رسوبات فکری کمتر و سبکتر باشد، آزادی ذهن برای خلاقیت و توسعه بیشتر است.  مثالهای دیگری را ضمن درس فلسفه در دوران گذار روم  و ورود به مسیحیت دیدیم و اینکه چگونه با ورود مسیحیت به اروپا دانش ها سیر قهقرا پیمود.  این مثالها و شواهد بیشمار دیگری که جامعه شناسان ارائه میدهند همگی دلالت بر یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه اختلاط هر نوع ایدئولوژی متصلب و متعصب با آئین کشورداری جز نکبت و بدبختی برای آن جامعه دستآورد دیگری ندارد.  چنین جامعه ای بسرعت راه استبداد طی کرده و پرسشگری تابو تلقی میشود.  خطوط قرمز اولیه بسرعت چنان پهن میگردد که فضای خالی باقی نمیگذارد.  در این حالت آحاد این جامعه با افسوس به جوامع دیگر نگریسته و آنها را پیشرفته میخوانند.  غافل از اینکه آنها معمولی و متعادلند و اینها هستند که در حال عقب گردند ( مثل اینکه میگویند ارز خارجی بالا رفت حال آنکه پول ملیست که پائین آمد!).    

     نتیجه ای که غالب خردمندان به آن رسیده اند همانا پرهیز از آمیختن این دو حوزه است.  فصل مشترک اغلب ادیان سامی، ترس از مرگ و طمع در وصول به بهشت و زندگی سرمدیست که انگیزه اصلی را تشکیل میدهد.  در آئین بودا، آنچه اصل اساسی است همانا موضوع رنج است.  او این حقیقت را اینگونه بیان میدارد: " ای رهروان، این است حقیقت عالی رنج.  زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ بودن با چیزهای ناخوشایند رنج است؛ دور بودن از چیزهای خوشایند رنج است؛ به آرزو نرسیدن رنج است".  آنگاه خاستگاه رنج را نام برده و در ادامه راه رهائی از رنج را به رهروان مینماید: "آن راه در حقیقت راه هشتگانه عالی وصول به حقیقت است یعنی شناخت درست؛ اندیشه درست؛ گفتار درست؛ کردار درست؛ معیشت درست؛ کوشش درست؛ حال درست؛ و خلسه درست است".  مفهوم وی از دین مفهومی کاملاً اخلاقی بدون اتکا به عالم بالا و تشریفات و امثالهم بود.  شاید متوجه شده اید که سه تای این راه ها برای ما ایرانیان بویژه بسیار آشناست: پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک.  شاید اگر امروز چنین مشابهتی را میان نویسندگان معاصر ببینیم به سرقت ادبی متهم میکنیم.  در حالیکه در گذشته های دور که آثار مکتوب ( چاپ هنوز اختراع نشده بود) برد چندانی نداشت، این گفتارها و اقوال شفاهی بود که سینه به سینه توسط کاروانها دره ها و کوه ها را طی میکرد و از دیاری به دیار دیگر میرفت.  در این سفرها طبعاً چیزهائی هم اضافه یا کم میشد.  در انتهای راه دیگر معلوم نبود که اصالت اثر از کیست بلکه محتوای پیام بود که اثرگذار بود.  در زمانهای دور، ایده ها و افکار حالت سیالی را داشت که به اطراف و اکناف پخش میشد.  داستان بسیار قدیمی گیل گمش و افسانه های قدیمی بابل بعداً سر از تورات بصورت داستان آفرینش و طوفان نوح در میآورد توگوئی که اصل آن همینجا بوده.  پیام زرتشت بزرگ نیز در آئیین کهنی که آورده بود کاملاً اخلاقی و این جهانی و مشوق تلاش و آبادانی بود.  روش بودا و زرتشت بر عمل گرائی و به-زیستی در سایه صلح بدور از تشریفات قربانی و جزمیات اضافی و امثال آن بود.  هنوز در بسیاری از مسائل فلسفه، دوگانگی خیر و شر یا نور و تاریکی میتواند راهنما باشد.  امروز مشابه آنرا در فیزیک بنام دوگانگی موج ذره میشناسیم.  هنوز خورشید مهمترین و تنها حقیقتی است که نبود آن مساوی هلاک زمین و زمینیان است.  همه ادیان و حتی فرقه های متصوفه و دراویش در یک امر مشترکند و آن اینکه هدف نهائی نجات خویش است.  یا بعبارتی بدر بردن گلیم خویش از آب که البته ایرادی برآن نیست.  سعدی حکایتی دارد که در انتها همین نکته را بیان داشته است:  صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/  بشکست عهد صحبت اهل طریق را/  گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/  تا اختیار کردی از آن این فریق را/  گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را/.  او هم همین را میگوید که قبلاً اشاره کرده بودیم اهل زهد و طریق معمولاً فقط در صدد نجات شخص خوداند.  در حالیکه اهل مدرسه (اهل علم و اهل فکر) مایلند که غریقی را نیز نجات دهند و فقط فکر خود نیستند. 

      کوتاه سخن اینکه، ابتدای راه برون رفت از مشکلات و آغاز عمل گرائی با "پرسشگری" آغاز میشود.   هرچه این امر در سطح وسیعتری صورت گیرد، احتمال وقوع تحولات بیشتر است.  مادام که بن مایه های فکری بر همان مدار سابق باشد، انتظار تحولی نمیتوان داشت.  یک ضرب المثل لاتینی میفرماید " از هیچ، فقط هیچ زائیده میشود".  در کلاسهای درس، گاهی برای جلب توجه دانشجویان، پرسش هائی به میان انداخته میشود که ذهن های مانده و زنگ زده را بکار وادارد.  چه بسا استاد نیز جواب را نداند.  حقیقت عالی ما اینجا اینست که فعلاً به ضرس قاطع همین یک جهان را داریم و برای آبادانی آن باید کوشید و ضمن برخورداری برای خود، دنیائی بهتر را به آیندگان بسپاریم.  مگر نه اینست که دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم تا دیگران بخورند.  به واقع جای بسی تأسف است که با وجود چنین ادبیاتی، چنین وضعیتی را برای خود و آیندگان رقم زده ایم.  لازمست برای آن دنیا (یا دنیا های) دیگر صبور بوده و هرگاه زمانش فرا رسید آنگاه با ابزار مناسب آن-جهانی به کشت و زرع در آنجا پرداخت.  پرداختن نابهنگام به چیزی که وقتش نرسیده و محل و موقعیتش معلوم نیست، از کوتاهی عقل است. 

  • مرتضی قریب
۰۴
شهریور

تعادل

    اخیراً کلیپی در فضای مجازی نشان داده شد و با ذکر مثالی آموزنده مسأله تعادل را برای توده ها شیرفهم میکرد.  بعنوان جمله معترضه عرض شود که به آنها که مرتباً از بدآموزی های فضای مجازی نالان و گریانند و مستقیم و غیر مستقیم رأی به محدود سازی رسانه ها میدهند میگوئیم که حتی همین معدود موارد آموزنده کافیست که اهمیت وجودی این فضا را توجیه نماید.  احتمالاً منتقدین، ناخودآگاه، مطالب بی کیفیت و ناسودمند را دنبال میکنند و از ارزش مطالب با کیفیت غافل میمانند.   مانند اینست که بخاطر چند تصادف، رانندگی را ممنوع کنیم.  بهتر است از نیمه پر لیوان بهره برد چه نیمه دیگر خالیست.  بهر حال موضوع کلیپ مورد نظر را بصورت مشروح تری اینجا باز کرده و نتایجی را که بر آن مترتب است بازگو میکنیم.

داستان:

    روستائی چهار ماهیگیر دارد که با خانواده هاشان زندگی میکنند.  بیرون روستا، برکه ای وجود دارد که در حال حاضر دارای 12 ماهی است.  فرض میشود که گذران زندگی روستائیان به ماهی بسته است.  بازهم فرض بر اینست که، صرفنظر از جنسیت ماهی ها، از هردو ماهی هر شب یک ماهی بالغ متولد میشود و این روند مدام تکرار میشود.  پرسش: هر ماهیگیر روزی چند ماهی میتواند بگیرد که همیشه غذائی برای خوردن داشته باشند؟  با کمی حساب سرانگشتی معلوم میشود فقط 1 ماهی.  زیرا امروز که 4 ماهی از برکه کم شود، از 8 تای باقیمانده امشب 4 عدد متولد میشود و فردا که ماهیگران برای رزق روزانه میآیند دوباره همان 12 ماهی را در برکه می یابند.  این نشان دهنده حالت تعادل است زیرا ماهیگیران برای همیشه غذا دارند و کسی از گرسنگی نخواهد مرد.  اما چه میشود اگر زیاده خواهی کنند و هر ماهیگیر روزی 2 ماهی برداشت کند؟   طبعاً روز اول که (4*2=) 8 ماهی از برکه برداشت شود 4 عدد باقی میماند که تا فردا با متولدین 6 عدد میشود.  اما در روز بعد سهم هر کس 2 ماهی نمیتواند باشد و به 1 عدد باید بسنده کنند.  اما فردای بعدی که مراجعه کنند فقط 3 ماهی و روز بعدتر و روزهای آتی هیچ ماهی در برکه نخواهد بود.  گرسنگی آغاز و به مرگ منتهی میشود.  این نشانه حالت عدم تعادل است که بطور واضح اسفناک است.  اما نوعی دیگر از عدم تعادل نیز وجود دارد.  فرض کنید روز اول را ماهیگران و وابستگانشان روزه بگیرند و صیدی نکنند.  فردای آنروز یعنی روز دوم 12 ماهی اولیه به 18 ماهی افزایش می یابد.  اگر از این روز هرکدام 1 ماهی برداشت کنند بزودی جمعیت ماهی ها با آهنگ سریعی افزایش مییابند.  اما 1 ماهی بزحمت شکم خانواده ها را سیر میکند معهذا اگر روز دوم را هم دندان بر جگر بگذارند، صبح روز سوم 27 ماهی در برکه خواهد بود.  از این روز و روزهای بعد هر ماهیگیر 2 ماهی میتواند برداشت کند و جالب اینکه جمعیت ماهی ها نه تنها کاهش نمی یابد بلکه با آهنگ ملایمی نیز رشد میکند بطوریکه روزهای بعدی جمعیت آنها بترتیب  به 28، 30، 33، 36،... افزایش خواهد یافت.  

درس هائی که خواهیم گرفت:

1- تعادل: موازنه ظریفی بین اجزای طبیعت وجود دارد که البته انسان و عملکرد وی نیز یکی از همین اجزاست.  اگر خوب دقت شود، حالت تعادل، حالتیست نادر و آنچه وفور دارد عدم تعادل است.  اینجا منظور از تعادل، پایابودن و عدم تغییر یک چیز در ظرف زمان است که با  Steady State مترادف است.  تعادل مکانی موسوم به Stability چیز دیگریست که عموماً ناظر بر مکان است.  البته پس از مدتی، هر پدیده گذرائی معمولاً دیر یا زود به نوعی حالت تعادل میرسد که مدت آن بستگی زیاد به نوع پدیده دارد.  مثلاً خارج شدن باد از بادکنک پر از هوا خیلی زود  با یکسان شدن فشار با بیرون آنرا به تعادل میرساند.  گرم شدن اتاق در یک روز سرد زمستان پس از روشن کردن بخاری حدود یکروز طول میکشد تا دما به نقطه ثابتی رسیده و تغییر نکند.  تبدیل موجودات بیولوژیک به نفت، تحت فشار و دمای بالا در اعماق زمین به میلیونها سال زمان نیاز دارد تا پروسه استحاله کامل گردد.  البته در همین حالت تعادل همواره تغییرات کوچکی ممکنست وجود داشته باشد که شرایط سوژه را حول مقدار متوسطی نگاه میدارد.  حالت تعادل به عوامل متعددی وابسته است که با تغییر هر کدام تعادل بهم میخورد.  مثال های زیادی در زندگی روزمره از این قبیل مشاهده میکنیم.  مثلاً اگر بطری نوشابه یا دوغ گاز داری را بطور معمول باز کنیم اتفاق خاصی نمی افتد ولی اگر آنرا گرم کنیم و یا بشدت تکان دهیم, گاز محلول در مایع که تا آن هنگام در حال تعادل بوده اکنون وارد فاز گازی شده و فشار داخلی را افزایش میدهد.  باز کردن بطری در این شرایط باعث بیرون پاشیده شدن محتویات آن میگردد.

2- عدم تعادل:  از نگاه فلسفی، عدم تعادل بخودی خود چیز بدی نیست چه اینکه آنچه ما را ما کرده و آنچه که زیست بوم ما را قابل زیستن کرده همه و همه به یمن پدیده های گذرا بوده است.  در حقیقت بسیاری از آنچه را ما در حالت تعادل میبینیم اگر در مقیاس زمانی بزرگتری نگاه کنیم در واقع پدیده ای گذرا خواهد بود.  مثلاً در ادبیات، کوه مظهر دوام و پایداریست که به واقع در مقیاس زمانی ما انسانها همینگونه نیز هست.  اما از دیدگاه دانش زمین شناسی پدیده کوهزائی عامل بوجود آورنده بسیاری از کوه ها ناشی از تکتونیک صفحات قاره ای و در محل برخورد این صفحات می باشد و کوه هائی که بوجود آمده خود نیز بتدریج طی میلیونها سال در اثر باد و باران از بین میرود.  یا درباره آنچه انسان بنا میکند، بقول حکیم توس؛

بناهای آباد گردد خراب    زباران و از تابش آفتاب

همین وضعیت در مورد آسمان نیز صادق است.  موقعیت نسبی ستارگان نسبت به یکدیگر طی قرون و اعصار در دید نسل های متوالی انسان چنان ثابت و لایتغیر بوده که ستارگان را ثوابت گفته اند ( در قیاس با سیارات که تغییر وضعیت میدهند).  لذا با کمی ملاحظه در خصوص پدیده های گوناگون گیتی در همه ابعاد یا بقول خیام "از جرم گل سیاه تا اوج زحل" تغییر در همه چیز جاری و ساری است.  تغییر، قاعده است و سکون استثناء.  تفاوت این دو در مقیاس زمانی است.  ما بسیاری از پدیده هائی را که در مقیاس زمانی انسانی خود نسبتاً ثابت میبینیم، حالت تعادل را بدانها نسبت داده و به آن حالت شبه پایدار یا Quasi stable  میگوئیم.  برخی از فیلسوفان یونان باستان چنان در این مقوله دچار وسواس شده بودند که بقول هراکلیتوس دوبار نمیتوان در یک رودخانه پا گذاشت زیرا نه رود، رود یک لحظه قبل است و نه آدم، آدم قبلی.  همانگونه که در بخش فلسفه شرح او رفت، وی بی ثباتی و ناپایداری را یگانه واقعیت ثابت جهان میپنداشت و از اینرو ماده اصلی عالم را " آتش" ذکر کرد شاید بجهت آنکه مظهر بیقراری و ناپایداری است.  نقطه مقابل وی پارمنیدس حکیم است با نظریه سکون که در پانوشت توضیح بیشتری داده ایم

3- یک پرسش: حال پس از این توضیح که همه چیز در این دنیا در حال تغییر و گوناگونی است و پذیرش آن بعنوان حقیقت، یک سوأل پیش میآید.   پس اینهمه ناله و زاری که مثلاً زمین در حال گرم شدن است، یخ های قطبین در حال آب شدن و اقلیم ها در تغییر و منابع آبی در مسیر خشک شدن و خلاصه اینهمه مشکل که دانشمندان از آن دم میزنند از برای چیست؟!  مگر نه اینکه در غیاب انسان نیز کره زمین متحمل انواع تحولات شده؟  نکته اساسی شاید همین "غیاب انسان" است.  راستی اینست که ما بیشر برای خودمان نگرانیم تا کره زمین.  زمانی کره زمین خیلی گرمتر از امروز بود و زمانی هم یخ ها بخش عمده زمین را پوشانده بود.  خیلی از حیوانات یا نباتات در این تحولات از بین رفته یا نسلشان منقرض شد.  و کسی هم نبود که اظهار ناراحتی کند.  لذا حقیقت اینست که این تغییرات اینبار ما اشرف مخلوقات را هدف گرفته و در دوره ای اتفاق میافتد که انسان پر جمعیت ترین حیوان روی کره زمین است.  چه اینکه طی یکی دو سده پادشاهان شجاع قاجار نسل اغلب حیوانات را از این بخش زمین پاک کردند و اتفاقی هم نیافتاد.  نکته اینجاست که این تغییرات چنان سریع رخ میدهد که در مقیاس زمانی کوتاه قابل مقایسه با عمر یک نسل روی میدهد.  تغییرات اگر بطئی و آهسته باشد کسی نگران نمیشود چه اینکه مردم اگر آهسته و کم کم فقیر شوند آنرا احساس نمیکنند.   اما نکته ای که دانشمندان نگرانند اینجاست که این بحرانها ناشی از وجود ما انسانها و مصرف زیاد ما انسانهاست.  بطور مثال بخش مهم گازهای گلخانه ای ناشی از مصرف سوخت فسیلی برای تولید برق است.  به چه منظور؟  برای رفع احتیاجات جامعه بشری.  با نگاه به عوامل مختلف در انتها میرسیم به جمعیت زیاد و همچنان دایم التزاید انسان که مرتباً با افزایش تقاضای خود با کاهش منابع روبرو میشود.  یک درمان اساسی گذاشتن یک حد برای مقوله جمعیت است.  گنجایش محدود فقط مربوط به کره زمین نیست بلکه عرصه های سیاسی و جغرافیائی نیز دارای محدودیت است زیرا سرریز جمعیت یک کشور بلائی میشود برای کشورهای دیگر و غیر قابل کنترل.  نتیجه آنکه باید روند نرخ تغییرات را کاهش داد و دستکم آن بخش از دست اندازی هائی را که در کنترل ماست کاهش و یا روند آنرا معکوس ساخت.  داستان ماهی نشان داد که بعد از مرحله ای، دیگر هیچ درمانی اثر نخواهد داد.

4- مصادیق: اکنون با درک و پذیرش این اصول میتوان با نگاهی موشکافانه بر پدیده های اطراف نظر کرد.  برداشت ما از پدیده ها میتواند از نوع عملی و یا از نوع فلسفی باشد.  

  1-4- مصداق عملی:  یک مصداق خوب، همین یکی دو هفته پیش در خبرها آمد.  داستانی که در بالا گفتیم درباره ماهی و نقش آن در قوت لایموت ماهیگیران بوده است.  البته اگر بیش از نیاز روزانه نصیبشان شده باشد فروش مازاد برای تأمین سایر احتیاجاتشان است.  شنیده شده بود که شرکت شیلات برای حفظ ذخایر آبزیان برای طول مدتی محدودیت صید را در خلیج فارس و دریای عمان به اجرا گذاشته است.  با توجه به حساب و کتابی که در داستان فوق شرح آن رفت کاریست خردمندانه و حساب شده.  اما ناگهان شنیده شد که اینگونه نیست و خبر آمد ماهیگیران چینی با کشتی های خود بدون سر و صدا در حال صید آنهم بصورت کف روبی و پاکسازی دریا از هر نوع آبزی میباشند.  به محض لو رفتن این خبر، توضیحات ضد و نقیضی از سوی مسئولین داده شد که بر نگرانی ها افزود.  البته هر دولتی برای کسب درآمد بیشتر میتواند امتیاز ماهیگیری در آبهای خود را به دیگران اجاره ( و یا اجازه) دهد.  اما این در حالیست که ماهیگیران خودی اولاً برای رزق روزانه و درآمدی محدود ماهی میگیرند که شنیده شده اکنون بیشتر با دست خالی از دریا مراجعت میکنند.  و دوم و مهمتر اینکه اینان با وسایل ابتدائی خود، برخلاف شرکای چینی، تیشه به ریشه ذخایری که شیلات ادعای حفظ آنرا داشته نمیزنند و تعادل ظریفی را که وجود داشته برهم نمیزنند.  بنظر میرسد که ضرری را که این شرکای خارجی بیرحمانه و غیر مسئولانه بر آبزیان جنوب وارد میسازند بسیار بسیار بیشتر از ارز ناچیزی است که موقتاً وارد خزانه خواهد شد.  چه اینکه هیچ شرکت خارجی، بویژه اگر چینی باشد، مسئولیتی در قبال محیط زیست دیگران احساس نخواهد کرد.  ضرری که اینان محتمل است وارد سازند بمراتب حتی بیش از مسأله عددی جمعیت ماهیان است زیرا تخریب کف دریا  قطعاً عواقب غیر قابل جبرانی در پی خواهد داشت.  هرچه باشد مسأله حال و آینده ما فقط مشتی دلار نیست و حفظ تعادل زیستی منطقه و تحویل درست آن به آیندگان بمراتب مهمتر است.  گویا درس هائی که از تخریب محیط زیست داخل سرزمینی گرفته اند کافی نبوده و اینک نوبت آبهای آزاد است.  در دریای خزر نیز غیر از آلودگی فزاینده آب، با خطر انقراض ماهیان خاویاری در اثر صید بیش از حد روبروئیم.  اصولاً  کاهش جمعیت سایر ماهیان و آبزیان در این دریاچه بزرگ چه در اثر صید بیش از حد و چه  در اثر آلودگی بیش از حد وجود دارد و فقدان نظارت و کنترل علمی بر وخامت آن میافزاید.  مصداق عملی تعادل به ماهیان محدود نبوده بلکه در کلیه شئون زندگی قابل لمس است.  این روزها مسأله خشکی و برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی از همین مقوله است که قبلاً مفصل بحث شد.  کیفیت هوا و افزایش گازهای مضر در اتمسفر زمین بهمین ترتیب.  مسأله اقتصاد نیز از همین دست است که چه در سطح ملی و چه در سطح خانواده، بستگی به تعادل بین درآمد و هزینه دارد.  بقول سعدی: بر احوال آن مرد باید گریست/ که دخلش بود نوزده، خرج بیست (یا دخلش ریال است و خرجش دلار!). 

 

  2-4- مصداق فلسفی: در این مورد باید به حوزه اندیشه توجه کرد.  بسیاری از تصمیمات و فعالیت های ما در زندگی روزانه متأثر از ایدئولوژی یا برداشت های ثابت ذهنی ماست که گاهی میتواند مفید و سازنده ولی اغلب مضر و مخرب است.  توجه شود که منظور آرمان یا آرمانگرائی نیست بلکه آموزه های غلط حک شده در ذهن است که بطور عادی تا دم مرگ با ماست و مبداء و منشاء انواع کج فهمی ها و گمراهی هاست و در نوشته های پیشین بدان اشاره کرده ایم.   اگر نگوئیم همه، باری اکثریت سیه روزی های جامعه مستقیم یا غیر مستقیم ناشی از این سیستم فکری بسته موسوم به ایدئولوژی است.  ایدئولوژی چارچوبی جامد و غیر قابل انعطاف است که عدول از آن ممنوع شده.  مثال جالب آن مسأله معروف 9 نقطه متساوی الفاصله در یک مربع است که باید با 4 خط مستقیم ممتد آنها بهم وصل کرده بطوریکه دوبار از یک نقطه رد نشویم.  چارچوب ایدئولوژی بمنزله زندان فکر است و در عین حال طوریست که فرد احساس حبس نمیکند، توگوئی در قفسی بلورین است.  از تجارب یاد شده در بالا میدانیم که تغییر در همه چیز جاری و ساری است و استثناء بردار نیست.  و این شامل فکر و تفکرات ناظر بر اداره جامعه نیز میشود.  از آنجا که بدترین وجه ایدئولوژی جزم اندیشی و جمود فکر است لذا تنها راه رهائی فکر، خلاصی آن از این زندان است.  چنانچه عمیق به مشکلات نگریسته شود ریشه اغلب آنها برمیگردد بطرز نگرش ما از جهان پیرامون.  تا چارچوبها شکسته نشود و فکر آزاد نشود پیشرفت چه در وجه مادی و چه در وجه معنوی محال است.  مثلاً یکی از تظاهرات جزم اندیشی دنباله روی کورکورانه است.  کپی برداری و تقلید از نشانه های جمود فکر است.  مکرر دیده شده که برای امور خود ناچار از تقلید بویژه از غرب بوده ایم.   فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.   اما اگر فکر آزاد شود چه بسا مرزها درنوردیده شود و کارها شود که مسیحا نیز نتوانست.  مثلاً اکنون بیش از هر زمان دیگری اطلاع از خواسته های مردم از طریق اینترنت مهیا شده و تصمیم گیری نمایندگان پارلمان با داشتن اطلاع از آرا و عقاید مردم ساده تر و مؤثر تر میتواند انجام شود.  در آینده با توسعه تکنولوژی سهم نظرات مستقیم مردم میتواند بیشتر و بیشتر شود تا آنجا که نقش نمایندگان فقط به تنظیم و تنقیح این آرا محدود شود.  آیا باید صبر کرد تا اول اروپا این ایده را پیاده کند و سپس با هزار اگر و مگر ما تقلید کنیم.  آنچه مانع عملی شدن امثال این ابتکارات است همانا بسته بودن در چارچوب های منجمد تفکر است.  چه میشد از ذهن های خلاق استفاده میشد.  چه میشد این ذهن ها بجای فرار، در میهن خویش منشاء اثر میشدند.  نیک که بنگرید همه اینها از بلای ایدئولوژی است.  درک درست از اصل تغییر، به ارتقاء حالت معنوی انسان نیز کمک میکند.  مهمترین ترس بشر، ترس از مرگ است.  در حالیکه مرگ نیز در ادامه زندگی جزئی از فلسفه تغییر است.  شاید قبول این نکته که کوه ها نیز مرگ دارند، پذیرش این واقعیت را برای ما آسانتر سازد. 

-----------------------------------------------------------------------------------------------

پا نوشت: نظریه سکون

 ضمن مطالب فوق، اشاره ای شد به نظریه سکون از فیلسوف یونان باستان بنام " پارمنیدس" با این اعتقاد که بر خلاف ظاهر، در عمل دنیا بعنوان یک کل منسجم از سکون برخوردار بوده و امور واقعی لایتغیر است و آنچه ما از تغییر احساس میکنیم ظاهر امور است که در باطن اینگونه نیست.   او استدلال میکند که هر آنچه هست فقط "بودن" و "هستی" است و لذا فضای تهی یا "خلاء"  وجود ندارد زیرا که بنا به تعریف خلاء نیستی است و "نیستی" وجود ندارد.  او اضافه میکند که چون لازمه حرکت وجود خلاء است بنابراین حرکت وجود ندارد و چون "شدن" نیز نوعی حرکت است، لذا شدن و یا تغییر در ظرف زمان نیز وجود نداشته و منطقاً محال است.  در نهایت اینکه وی حرکت و تغییر را ناممکن دانسته و احساس ما از تغییر و جنبش را فریبی بیش نمیدانست.  

     فهم اندیشه های او حتی در زمان خودش نیز بغرنج بوده و فلاسفه زیادی را در آن دوران (حدود 5 قرن پیش از میلاد) به خود مشغول کرد.  اما امروز که به عقب مینگریم، استدلال های وی را مشابه پارادوکس های زنون الئائی (شاگرد و هم ولایتی خودش) می یابیم.  زنون نیز در تبعیت از استاد خویش و بر پایه استدلال عقلی میگفت تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نمیرسد و متشابهاً رونده ای که از مبداء حرکت میکند هیچگاه به مقصد نمیرسد و لذا آنچه ما مشاهده میکنیم توهمی بیش نیست و در این رایطه مثال مسابقه آشیل و لاک پشت را پیش کشید.  استدلال وی اینگونه بود که جسم ابتدا باید نیمی از مسافت را بپیماید.  از نیمه باقیمانده نیز باید نیمی دیگر را طی کند و از یکچهارم باقیمانده نیز باید نیمی دیگر را پیش رود و قس علیهذا.  طبعاً تعداد این پیشروی ها بینهایت بوده و بنظر زمانی بینهایت را طلب میکند.  از اینرو وی نیز نتیجه گرفت که حرکت ناممکن میباشد.  بعبارت دیگر در نزد این نوع از تفکر، حواس به واقعیات راه نمیبرد و حقایق ماوراء هرگونه تجربه حسی تلقی میشود.  احتمالاً سقراط و افلاطون نیز تا حدودی این تلقی را پذیرفته و جستجوی حقایق را به احتجاجات عفلی محدود ساختند.  این تفکرات، بسیاری را تا قرن هفدهم یا هجدهم میلادی بخود مشغول ساخته بود تا سرانجام حساب دیفرانسیل و مقوله سری ها این شبهات را مرتفع ساخت.  آنچه واقعیست نظریه تغییر است.

  • مرتضی قریب