فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

عمل گرائی

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۰۵ ب.ظ

عمل گرائی

    ظرف چند هفته گذشته عده ای منت گذاشته و درباره مطالب پیشین تذکراتی در بخش نظرات داده اند.  بطور خلاصه در پاسخ این عزیزان عرض شود که هدف اصلی این وبگاه متوجه قشر متوسط درس خوانده هاست و آسان ساختن مفاهیم مشکل در موضوعات فیزیک و انرژی و گاهی نیز تجدید نظر در باورهای رایج است که بعضاً به حوزه زندگی روزمره و مسائل کشورداری خواهی نخواهی مربوط میگردد.  طبعاً یکی از شاخه های فلسفه، امر سیاست و کشورداریست.  از سوئی دیگر، یکی از هدفهای پرداختن به علم، آسان ساختن زندگیست و اگر سیستم علمی جامعه ای به یک زندگی آسان و انسانی منجر نشود، در درست بودن پایه های آن سیستم باید شک شود.  ضمناً به خواننده ای که میفرمایند این موشکافی ها بیش از اندازه ساده سازیست جز تبریک چیزی نمیتوان گفت زیرا که وی در شمار نوادر است.  نکته دیگر اینکه طرح دیدگاه های روشنفکران و فلاسفه معاصر قطعاً میتواند بسیار مفید باشد اما توصیه ما همیشه این بوده و هست که باید خود و با فکر و ذهنیت خلاقانه به اصول درست در زمینه های مختلف فکری دست یابیم و از پیروی ایسم ها بصورت قالبی پرهیز کنیم.  این بمعنی اختراع چرخ نیست زیرا حوزه فکر چیز دیگریست.  از اینرو از تمسک به مکاتب فکری پرهیز و سعی خواهیم کرد در حد توان فکری خود به موشکافی بپردازیم.  گاهی پیش آمده که ضمن مباحثه، یکی از مخاطبین گفته است ایده شما مطابق فلان مکتب است در حالیکه روح من حقیقتاً از آن مکتب بیخبر بوده است.  از اینکه نظر ما با یکی از مکاتب همسوئی پیدا کند نباید ترسی داشته و نگران بود، مهم پرهیز از تقلید کورکورانه است.  در این  مواقع راه درست شاید این باشد که با آن مکتب و شارحین آن آشنائی بیشتر حاصل و عقاید خود را با آن مقایسه کرده و ترجیحاً آنرا اعتلا بخشید.  البته اطلاعات مشروح متفکرین و مشاهیر در پایگاه های اطلاع رسانی موجود است که خود دنیائی بزرگ است و میتوان به آن مراجعه کرد.  در صورت لزوم در جائی که اقتضا کند سعی خواهد شد خلاصه عقاید آنان بازتاب داده شود.  لذا توصیه میشود، دستکم در مورد اصول اساسی، قبل از مراجعه به آراء دیگران و احیاناً تحت تأثیر قرار گرفتن ابتدا به داوری در دادگاه وجدان خود پرداخته و سپس به آراء دیگران مراجعه شود.  نکته آخر موضوع پیامی دیگر است که میپرسند بالاخره راهکار عملی برای برون رفت از این مصائب چیست.  چه اینکه مشکلات بیان شده را همه میدانند و آنان که خود سررشته امور را در دست دارند به عمق مشکلات اذعان دارند.  شاید اگر ادعا شود سررشته داران خود نیز در مخمصه ای فکری گرفتار آمده اند پر بی جا نباشد.  مطلب حاضر تلاشیست برای واکاوی این موضوع که در عمل چه باید و یا میتوان کرد یا بطور خلاصه عمل گرائی (Pragmatism).

     در بافتی بزرگتر اصولاً پرسیده میشود اینهمه تلاش برای زندگی و اعتلای آن برای چیست؟  آیا دنیا پرستی نیست؟   مگر نه آنست که آنچه را تحصیل کرده ایم برجای گذاشته به دنیای خاموشان میرویم؟  بهتر نیست گوشه عزلتی اختیار کرده و خود را از های و هوی این دنیای ناپایدار و بی وفا برهانیم؟  شاعر فرموده است: آنکو به سلامت است و نانی دارد/ وزبهر نشستن آشیانی دارد/ نه خادم کس بود نه مخدوم کسی/ گو شاد بزی که خوش جهانی دارد/.  در سطحی بالاتر، این زمزمه ها ممکنست به پرسشی فلسفی بیانجامد که اصلاً این آمدن و رفتن از بهر چه بود؟  

      بنظر میرسد هنوز تکلیف ما با خودمان روشن نیست.  توگوئی این تردید های فلسفی کم است، جامعه مرتب تحت بمباران تبلیغات مسموم قرار دارد و دامنه این سرگردانی فکری را هر چه بیشتر میکند.  این تهاجمات محدود به حوزه فرهنگ نیست بلکه جنگل و دریا و دریاچه و زیرزمین و هوای بالای آن همه و همه مورد تعرض است.  حیات وحش و حیات انسانها نیز در خطر است.  حتی به حقوق مردگان نیز تجاوز میشود، زندگان جای خود دارد.  اینجاست که عقلانیت در خطر انقراض قرار میگیرد.  بر سر آن نیستیم که مدعی پاسخ به همه چیز باشیم، اما بهر روی میتوان تلاش کرد تا به اتکای روش علمی دستکم به بخشی از دغدغه ها پاسخ گفت.  باید پذیرفت که بله، سفاهت و بلاهتی جامعه امروز ما را فرا گرفته که بلای آتن پیش آن بهشت است.  جامعه مدتیست در مسیر سقوط آزاداست و مانعی هم در مسیرش دیده نمیشود.  راهکارهای کوتاه مدت و عملی و آنچه که باید گفته شود، توسط نیکخواهان و دلسوزان مدتهاست گفته شده و چیزی چندان نمیتوان اضافه کرد.   در عوض آنچه میتوان گفت و کمتر گفته شده نظری ژرفتر به موضوع است.  تحولاتی که با نگاه عمیق صورت نگیرد و نظریه پردازان دانشمند آنرا فرموله نکرده باشند تحولی ناپایدار و سطحی خواهد بود.   برفرض اگر یکشبه بهترین و عالیترین سیستم کشورداری حاکم شود نباید چندان خوشحال بود چه اینکه مادام که باورها تغییر نکرده باشد هرگونه حال خوش بسرعت به نکبت و ناخوشی بدل خواهد شد.  تصورات ما از بدبختی اغلب سطحی و ساده لوحانه است.  مثلاً در خبرها میبینیم یا میشنویم که سقف فلان مدرسه آویزان است یا دانش آموزان در سرمای کلاس در رنجند یا در تابستانها زیر گرمای آفتاب در بیابان کلاس را برگزار میکنند و از اینهمه کاستی دچار اسف و ناراحتی میشویم که البته جای خود دارد.  اما هیچگاه از خود نمیپرسیم که با وجود این همه کاستی ها چه چیز به مغز آنان تزریق میشود.  آیا آنچه به آنان القا میشود نسل معیوب و سوخته جدیدی وارد جامعه نمیسازد؟  که این عیب آخری از همه دردناکتر و خطرناکتر است و کمترهم بچشم میآید.   بر روشنفکران و طیقه درس خوانده است که اگر این خطرات را واقعی میدانند، بهر طریقی که صلاح میدانند بدان پرداخته و آنرا با دیگران در میان نهند.  هرچه باشد گام اول در هر تحولی، طرح موضوع و گفتگوی آزادانه با دیگران است.  باید دیدگاه های تازه بمیان کشیده شود و افکار یخ زده فسیل شده هزاران ساله را در پرتو  این ناگفته ها قرار داده مگر اندکی نرم شود.  پس در پاسخ به اینکه چه باید کرد، شاید درکنار تلاش های معمول و همگانی برای پیشبرد تحولات، که بسیار هم مهم است، لازم باشد بموازات آن در پس زمینه تحولی اساسی در باورها و نگاه ها بوجود آورده شود.   همانطور که پیشتر گفته شد، ایدئولوژی، متصلب و جامد است و از نظر تاریخی امکان تحویل و تحول را ندارد.  از سوئی دیگر، جامعه انسانی در معرض تحویل و تحول است و با زمان تغییر یافته و دیدگاه ها و خواسته های او در بستر زمان عوض شده متحول میگردد.  لذا هیچ ایدئولوژی ای قابلیت بر عهده گرفتن امور این جهانی را نداشته و دیر یا زود با شکست مواجه میشود.  تجربه های زیادی برای اثبات این نظر وجود دارد.  

     مطلب مهمی که وجود دارد و نمیتوان بسادگی از آن گذشت، درک و قبول این حقیقت است که ما فعلاً در این جهان با مشخصاتی که تاکنون از آن سراغ داریم زندگی میکنیم و محکوم به زندگانی در آنیم.   این جهان مادّی است و تعامل با آن نیازمند ابزاری مادّی است.  هنوز در برخی مناطق عقب افتاده قبایلی آفریقا، جسته و گریخته، جادوگرانی همچنان سعی در کنترل محیط مادی با ورد و جادو دارند.  تجربه نشان داده با ابزارهای آن-جهانی و غیر مادّی نمیتوان مسائل این-جهانی را حل کرد.  چنین ادعائی قطعاً گزافه است و مدعی آن یا مجنون است و یا رندی کاسبکار در صدد کسب قدرت و جمع مال.  پس آنچه برای اداره امور جامعه لازم باشد در همین جهان است و لاغیر.  چون این اداره برای امورات انسان است پس انسان با همه ابعاد مادی و معنوی خود در این جهان مختار است و باید با تعامل با همنوع و حتی با ملاحظه غیر همنوع یعنی طبیعت و سایر موجودات آن به تفکر پرداخته بهترین رویه را برای یک زندگی خوب اتخاذ نماید.  این بهترین رویه چیست؟  این همانا قانون است، قانونی که انسان برای زندگانی خود وضع میکند.  موضوع این زندگانی چیست؟  نمیدانیم.  ولی همینقدر میدانیم که محکوم به این زندگی بوده پس چه بهتر تلاش شود آنرا به بهترین وجه در آرامش برگزار کنیم.  در گرو قرار دادن این زندگی در رهن زندگی یا زندگی های دیگر اگر به بهتر شدن و شادتر شدن این زندگی بیانجامد که چه بهتر.  والا خطائی محض بوده که نقد موجود را نیز از دست خواهیم داد.  بهتر است مثالی بزنیم.  فرض کنید فردی طماع ولی ساده لوح نامه ای دریافت کند با این مضمون که حیف است سرمایه زندگی خود را در این دنیا چنین بیهوده تلف کنید.   برخیزید، بیدرنگ عازم دیار ما، جزیره آتلانتیس، شده و زندگی راحت و جاودانی پیدا کنید.  لذا جیفه دنیا را از خود دور ساخته و هر آنچه دارید نقد کرده بحساب ذیل نامه واریز فرمائید تا با روحی پاک و مطهر بدینجا نزول اجلال فرمائید.  در اینجا عمر و راحت سرمدی خواهید یافت.  او نیز پذیرفته و رهسپار دریاهای ناشناخته میشود.  پایان داستان البته معلوم است که آنچه را هم داشت از دست داده و باقی عمر را با خفت و خواری در سرگردانی دریاها سپری خواهد کرد.  آنچه اغلب موتور محرک چنین وقایعی است، همانا طمع بی پایان آدمیست.  موضوع اگر بهمین حد ختم میشد امری شخصی تلقی میشد ولی بدبختانه در پروسه چنین وقایعی بیگناهانی اسیر و گروگان این نقشه های شوم شده و در مراحل اجرای آن قربانی میشوند.  دیرزمانیست که ساکنین اروپا گلیم خود را از این مهلکه بدر کرده اند.  اما آیا انسانها از لحاظ اجزاء بدنی متفاوتند؟  بنظر میرسد آنچه موجب تفاوتهاست نرم افزار است و نه سخت افزار.  لذا اشخاص بلحاظ ماده تفاوتی نداشته و ذهنیت و باورهاست که تفاوت های عظیم ایجاد میکند.  جدا از فرهنگ، گاهی نیز سیستم سیاسی حاکم (ایدئولوژی) طی چند نسل باعث دگرگونی های زیاد میگردد.  مقایسه کره شمالی و جنوبی که مردمانی از یک نژاد و فرهنگ دارد از این دست است.   متشابهاً داستان آلمان شرقی و غربی در طی دوره پنجاهساله جدائی از همین قسم است.   پاکستان و هند نیز مثال دیگریست که چگونه باورها باعث اینهمه افتراق و جهت گیری های متضاد در یک نژاد و یک جغرافیا شده است.  این تفاوتها حتی در شعبات یک دین واحد نیز قابل ملاحظه است.  باورمندان آئین پروتستان نسبت به باورمندان کاتولیک که هردو مسیحی هستند بطور کلی منظم تر و خلاق ترند.  هرچه رسوبات فکری کمتر و سبکتر باشد، آزادی ذهن برای خلاقیت و توسعه بیشتر است.  مثالهای دیگری را ضمن درس فلسفه در دوران گذار روم  و ورود به مسیحیت دیدیم و اینکه چگونه با ورود مسیحیت به اروپا دانش ها سیر قهقرا پیمود.  این مثالها و شواهد بیشمار دیگری که جامعه شناسان ارائه میدهند همگی دلالت بر یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه اختلاط هر نوع ایدئولوژی متصلب و متعصب با آئین کشورداری جز نکبت و بدبختی برای آن جامعه دستآورد دیگری ندارد.  چنین جامعه ای بسرعت راه استبداد طی کرده و پرسشگری تابو تلقی میشود.  خطوط قرمز اولیه بسرعت چنان پهن میگردد که فضای خالی باقی نمیگذارد.  در این حالت آحاد این جامعه با افسوس به جوامع دیگر نگریسته و آنها را پیشرفته میخوانند.  غافل از اینکه آنها معمولی و متعادلند و اینها هستند که در حال عقب گردند ( مثل اینکه میگویند ارز خارجی بالا رفت حال آنکه پول ملیست که پائین آمد!).    

     نتیجه ای که غالب خردمندان به آن رسیده اند همانا پرهیز از آمیختن این دو حوزه است.  فصل مشترک اغلب ادیان سامی، ترس از مرگ و طمع در وصول به بهشت و زندگی سرمدیست که انگیزه اصلی را تشکیل میدهد.  در آئین بودا، آنچه اصل اساسی است همانا موضوع رنج است.  او این حقیقت را اینگونه بیان میدارد: " ای رهروان، این است حقیقت عالی رنج.  زائیده شدن رنج است؛ پیری رنج است؛ بیماری رنج است؛ مرگ رنج است؛ بودن با چیزهای ناخوشایند رنج است؛ دور بودن از چیزهای خوشایند رنج است؛ به آرزو نرسیدن رنج است".  آنگاه خاستگاه رنج را نام برده و در ادامه راه رهائی از رنج را به رهروان مینماید: "آن راه در حقیقت راه هشتگانه عالی وصول به حقیقت است یعنی شناخت درست؛ اندیشه درست؛ گفتار درست؛ کردار درست؛ معیشت درست؛ کوشش درست؛ حال درست؛ و خلسه درست است".  مفهوم وی از دین مفهومی کاملاً اخلاقی بدون اتکا به عالم بالا و تشریفات و امثالهم بود.  شاید متوجه شده اید که سه تای این راه ها برای ما ایرانیان بویژه بسیار آشناست: پندار نیک؛ گفتار نیک؛ کردار نیک.  شاید اگر امروز چنین مشابهتی را میان نویسندگان معاصر ببینیم به سرقت ادبی متهم میکنیم.  در حالیکه در گذشته های دور که آثار مکتوب ( چاپ هنوز اختراع نشده بود) برد چندانی نداشت، این گفتارها و اقوال شفاهی بود که سینه به سینه توسط کاروانها دره ها و کوه ها را طی میکرد و از دیاری به دیار دیگر میرفت.  در این سفرها طبعاً چیزهائی هم اضافه یا کم میشد.  در انتهای راه دیگر معلوم نبود که اصالت اثر از کیست بلکه محتوای پیام بود که اثرگذار بود.  در زمانهای دور، ایده ها و افکار حالت سیالی را داشت که به اطراف و اکناف پخش میشد.  داستان بسیار قدیمی گیل گمش و افسانه های قدیمی بابل بعداً سر از تورات بصورت داستان آفرینش و طوفان نوح در میآورد توگوئی که اصل آن همینجا بوده.  پیام زرتشت بزرگ نیز در آئیین کهنی که آورده بود کاملاً اخلاقی و این جهانی و مشوق تلاش و آبادانی بود.  روش بودا و زرتشت بر عمل گرائی و به-زیستی در سایه صلح بدور از تشریفات قربانی و جزمیات اضافی و امثال آن بود.  هنوز در بسیاری از مسائل فلسفه، دوگانگی خیر و شر یا نور و تاریکی میتواند راهنما باشد.  امروز مشابه آنرا در فیزیک بنام دوگانگی موج ذره میشناسیم.  هنوز خورشید مهمترین و تنها حقیقتی است که نبود آن مساوی هلاک زمین و زمینیان است.  همه ادیان و حتی فرقه های متصوفه و دراویش در یک امر مشترکند و آن اینکه هدف نهائی نجات خویش است.  یا بعبارتی بدر بردن گلیم خویش از آب که البته ایرادی برآن نیست.  سعدی حکایتی دارد که در انتها همین نکته را بیان داشته است:  صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/  بشکست عهد صحبت اهل طریق را/  گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/  تا اختیار کردی از آن این فریق را/  گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را/.  او هم همین را میگوید که قبلاً اشاره کرده بودیم اهل زهد و طریق معمولاً فقط در صدد نجات شخص خوداند.  در حالیکه اهل مدرسه (اهل علم و اهل فکر) مایلند که غریقی را نیز نجات دهند و فقط فکر خود نیستند. 

      کوتاه سخن اینکه، ابتدای راه برون رفت از مشکلات و آغاز عمل گرائی با "پرسشگری" آغاز میشود.   هرچه این امر در سطح وسیعتری صورت گیرد، احتمال وقوع تحولات بیشتر است.  مادام که بن مایه های فکری بر همان مدار سابق باشد، انتظار تحولی نمیتوان داشت.  یک ضرب المثل لاتینی میفرماید " از هیچ، فقط هیچ زائیده میشود".  در کلاسهای درس، گاهی برای جلب توجه دانشجویان، پرسش هائی به میان انداخته میشود که ذهن های مانده و زنگ زده را بکار وادارد.  چه بسا استاد نیز جواب را نداند.  حقیقت عالی ما اینجا اینست که فعلاً به ضرس قاطع همین یک جهان را داریم و برای آبادانی آن باید کوشید و ضمن برخورداری برای خود، دنیائی بهتر را به آیندگان بسپاریم.  مگر نه اینست که دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم تا دیگران بخورند.  به واقع جای بسی تأسف است که با وجود چنین ادبیاتی، چنین وضعیتی را برای خود و آیندگان رقم زده ایم.  لازمست برای آن دنیا (یا دنیا های) دیگر صبور بوده و هرگاه زمانش فرا رسید آنگاه با ابزار مناسب آن-جهانی به کشت و زرع در آنجا پرداخت.  پرداختن نابهنگام به چیزی که وقتش نرسیده و محل و موقعیتش معلوم نیست، از کوتاهی عقل است. 

  • مرتضی قریب

دین

عمل گرائی

پراگماتیسم

نظرات  (۳)

  • یاشـــــــــا
  • هو الله الخالق البارئ المصور

    1)    نخست و پیش از همه باید بنویسم ترجمه حضرتعالی از کتاب مندلسون فوق‌العاده و های-استاندارد است. لازم است برای تجدید چاپ آن چاره‌ای اندیشید.

    2)    وقتی کسی وقت میگذارد و صادقانه بدون هیچ چشمداشتی مطلبی را تدارک می‌بیند تا آزادانه در معرض خواندن باشد، نوشتن کامنت‌هایی که صرفا در اتمسفر «ماشااله» و «بارک اله» و «دست‌خوش» و «لایک» وقس علیهذا پرورده میشوند، واقعا  یکجور از «سر-وا-کنی» و کاری ناپسندیده است و مستحق حرمان. هرآینه دم فروبستن به کامنتهایی از این دست فضیلت دارد؛ ازاینرو زمانیکه نمیتوانم برای هامش نویسی وقت بگذارم مصلحتاً ساکت میشوم تا از «فضیلت خاموشی» محروم نمانم (تأمل‌کنان در خطا و صواب  /  به از ژاژخایان حاضر جواب).

    3)    ناآگاه از این نیستم که نوشته‌های استاد قریب - که حقاً حق استادی به گردن امثال حقیر دارند- در تیپ موسوم به «اِپو» (EPO: Education and Public Outreach) باید فهم شوند که هدف مشخص آن ارتقا سطح آگاهی عموم از دنیای علم روز و از طریق ساده‌سازی و پوپولاریزاسیون مفهوم‌های «دانش نوین» است (در این لحظه دفعتاً یاد پروفسور «فن هلسینگ»ِ «مل بروکس» افتادم: به مجردی که «دکتر سووارد» میگوید: «پروفسور علم نوین همچین موجود خیالی را نمی‌پذیرد»، با عصبانیت پاسخ میدهد: ”!modern science pish posh” (اگر دوست داشتید [1] و [2] را ببینید)- البته دارکولا و سایر ومپایرها طبعاً از فن هلسینگ و ادبیات او بیزارند). به هر روی آگاهی از تیپ این نوشته‌ها برای شخص بنده مانع از تداعی «گاو کروی» نیست.

    4)    میخواهم کمی هیاهوی بسیار بر سر «هیچ» (much ado about nothing) کنم: گمانم آنجا که «فرمایش» لاتینی به فارسی نقل شد ترجمه آزاد این عبارت لاتین بود: (ex nihilo nihil fit - اکس نیهیلو نیهیل فیت: از هیچ هیچ برآید). این بند دراز میشود بجهت آنکه ذهن حقیر بمباران از تداعیات شد:
     4-1) این ماکسیم را نخست‌بار پارمنیدس  (در زمره فیلسوفان پیشاسقراطی والبته از محکومین معلوم الحال همین پایگاه) در شرح تز «وحدت پارمنیدی» و متافیزیک عدم امکان منطقی صیرورت (= گردیدن و استحاله یعنی از وضعی به وضع دیگر درآمدن یا بعبارتی همان تغییر) بکار میبرد: آنچه حقیقتاً فلان است، همواره فلان بوده و هیچگاه فلان نشده است و منطقاً هیچ بهمان نمیتواند موجود باشد که بعدا بخواهد فلان شود. اینجاست که وی تمایز میگذارد بین آله‌ثیا [ἀλήθεια]  (حقیقت واحد که هیچ صیرورتی در آن راه ندارد و ابداً فُرم تغییریافته هیچ چیز دیگر نیست و منطقاً هیچ چیز جز آن نمیتواند باشد) و دُکسا [δόξα] (پندار که فریبی بیش نیست و همه آنچه صیرورت وهم میشود از آن است). لذا حرکت از نگاه او حقیقت ندارد و پندار پُرفریبی بیش نیست.
    4-2) موضع پارمنیدس درواقع آنتی‌تز یک تز مهم است: creatio ex nihilo (خلقت از هیچ). این بحث در فلسفه و الهیات مفصل است و چون کامنت را نسزد که درازتر از اصل متن شود به آن نمی پردازم، اما نخستین جایی که میتوان رد پای این تز را در «علم نوین» بطرزی درخشان یافت، مقاله ایست از فیزیکدان امریکایی، Edward Tryon (استاد بازنشسته فیزیک در CUNY)  در مجله نیچر به سال 1973. در این مقاله  که به زحمت به دو صفحه میرسد و در [3] بارگذاری شده با استفاده از مفهوم افتاخیز (یا به قول مولانا خفت‌و‌خیز) کوانتومی این ایده را پیش میگذارد که جهان از «هیچ» خلق شده -کاش استاد قریب «اِپو»ی این ایده را به تبحر ویژه خود در این پایگاه منتشر کنند.
    4-3) "ex nihilo nihil fit" به نوعی در سوگنمایش خواندنی «لیرشاه» شیکسپیر هم حضور دارد؛ در پرده یکم، صحنه یکم آن می‌خوانیم (ترجمه فارسی از حقیر):

    KING LEAR
      ,Now, our joy [...]
     [...] اینک ای شور ما
    Although the last, not least; to whose young love
    گرچه آخرین، [اما] نه کمترین؛ ای که در جلب عشقِ ترِ او
    The vines of France and milk of Burgundy
    رَزهای فرانسه و شیر بورگونی
    Strive to be interess'd; what can you say to draw
    کوش میکنند؛ تو چه میتوانی بگویی تا برگیری
    .A third more opulent than your sisters? Speak
    یک سوم [سهم] را پُرمایه تر از خواهرت؟ سخن بگوی!

    CORDELIA
    !Nothing, my lord
    هیچ سرورم!

    KING LEAR
    !Nothing
    هیچ!

    CORDELIA
    .Nothing
    هیچ.

    KING LEAR
    .Nothing will come of nothing: speak again
    از هیچ هیچ برنخواهد آمد: سخن از نو گوی.


    4-4) میان او که خدا آفریده‌ست از هیچ   /   دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشاده‌ست

    4-5) سروده‌ای از لوکرتیوس (Lucretius)، شاعر رومی، با عنوان”de rerum natura” (د رِرون ناتورا: درباره طبیعت) که فی الواقع تبلیغ اتمیسم و اپیکوریسم توأمان است تقریبا همین ماکسیم را در سپهری مذهب‌ستیز بکار میگیرد (ترجمه فارسی از حقیر- ترجمه از اصل متن لاتین انجام شده):
    hunc igitur terrorem animi tenebrasque necessest
    پس این وحشت، این تاریکیِ روان را لازم است

    non radii solis neque lucida tela diei
    تا نه با پرتوهای خورشید یا تیرهای روشن روز

    .discutiant, sed naturae species ratioque
    که با قانون طبیعت پراکنده شود

    ,Principium cuius hinc nobis exordia sumet
    که این اصل بنیادین را بر ما می بندد:

    .nullam rem e nihilo gigni divinitus umquam
    هیچ چیز از هیچ از ماورا هست نشده

    ,quippe ita formido mortalis continet omnis
    واقعیت چنین است که ترس موجودات فانی را در چنگال میگیرد

    ,quod multa in terris fieri caeloque tuentur
    زیرا در زمین و آسمان می بینند چندان

    quorum operum causas nulla ratione videre
    اسباب عمل که حکمتش را در نمی یابند

    .possunt ac fieri divino numine rentur
    پس انجام آن را به اراده های ماورایی برمی بندند

    quas ob res ubi viderimus nil posse creari
    که چنانچه این واقعیت را دریابیم که ممکن نیست خلق شود هیچ

    de nihilo, tum quod sequimur iam rectius inde
    از هیچ، پس از آنجا میتوانیم مستقیم‌تر دنبال کنیم آنچه

    perspiciemus, et unde queat res quaeque creari
    در نظر داریم را و آنچه همه چیز با آنها هست شده

    .et quo quaeque modo fiant opera sine divom
    و اینکه چطور همه چیز فقط با آنها انجام گرفته اند بدون [دخالت] خدایان.

    4-6) معنای «الخلق» در عربی: الإِیجَادُ مِن عَدَمٍ (به وجود آوردن از هیچ). در مصحف عزیز میخوانیم: «وقد خلقتک من قبل ولم تک شیئا» (و همانا خلق کردم تو را پیش از این وحال‌آنکه هیچ نبودی). همچنین البارئ خالقی است که خلقش مثال قبلی ندارد.

    5)    حجتش اینست گوید هر دمی  /   گر بُدی چیزی دگر هم دیدمی
           گر نبیند کودکی احوال عقل   /   عاقلی هرگز کند از عقل نقل؟
           ور نبیند عاقلی احوال عشق  /    کم نگردد ماه نیکوفال عشق
           حسن یوسف دیدهٔ اخوان ندید   /    از دل یعقوب کی شد ناپدید؟
           مر عصا را چشم موسی چوب دید   /   چشم غیبی افعی و آشوب دید
           چشم سَر با چشم سِرّ در جنگ بود   /   غالب آمد چشم سَر حجت نمود
           چشم موسی دست خود را دست دید    /    پیش چشم غیب نوری بُد پدید
           این سخن پایان ندارد در کمال     /        پیش هر محروم باشد چون خیال

    6)    ویقذفون بالغیب من مکان بعید وحیل بینهم وبین ما یشتهون کما فُعل بأشیاعهم من قبل إنهم کانوا فی شک مریب

    7)    استغفر الله رب العرش العظیم لی ولکم والحمدلله اولا وآخرا وصل الله علی رسوله والأئمة المیامین من آله وسلم تسلیما کثیرا


    [1]     https://getyarn.io/yarn-clip/1d2bf2dc-2542-4821-bc9b-881668fdf84f

    [2]     https://getyarn.io/yarn-clip/ff258e96-1bbe-4a40-a107-a02a6602fef7

    [3]     https://yekupload.ir/2a6a9944bf3a322d/tryon1973.pdf
    پاسخ:
    بسیار عالی.  حقیقتاً زحمت کشیدید.  امید که دوستان استفاده کنند.  واقعیت موجود اینست که امروزه نسل جوان و کنجکاو ما بجای جستجوی مفاهیم اصیل و جستجو و خواندن نوشته هائی با ارزش بالا که کمکی برای رشد و تعالی فکری آنان باشد، در عوض بیشتر دنبال کتابها و مضامینی هستند که به اصطلاح مد شده و بازار پسند هستند.  به جنبه های سرگرمی بیشتر از جنبه های اخلاقی و آموزشی توجه میشود.  لذا کار برای آنان که ایده هائی برای عرضه دارند سخت میشود.  عامه فهم کردن و عامه پسند کردن منهای عوام زدگی کاری نسبتاً مشکل است بویژه اگر میدان بیان نیز تنگ باشد.  
    سهو قلم: بند 5 مصرع دوم بیت ششم «چشم سِرّ» درست است.
    پاسخ:
    اگر منظورتان "اهل طریق " باشد، همان اهل طریق درست است.  شاید منظورتان چیز دیگری بوده.
    بله اکنون متوجه شدم در مورد نظریشین خودتان بود!
    با تشکر از شما که این مطلب را در جواب سوال پیشین من نگاشته اید. دو مطلب را باید عرض کنم   ابتدا اینکه نقد شما به جوانان که دنبال مطالبی جهت ارتقا و تعالی فکری نیستند ، صحیح است . اما جوانان تا حدود زیادی بی تقصیرند  و چنان این جامعه به قول شما در حال سقوط پایه های زندگیشان را متزلزل ساخته که اصلا دیگر یا مطلبی نمیخوانند یا صرفا مطالبی با مضمون های سرگرم کننده را میخوانند که شاید برای دقایقی این زندگی پر تنش در جامعه در حال سقوط فراموش شود در واقع سطح تنش برای جوانان بالاتر از تحمل یک انسان عادی است در نتیجه ذهنشان تنها به دنبال التیام است نه ارتقا  ،      و اما نکته دوم اینکه در رابطه با ضرورت وجود یک طرح که جامعه را برای یک زندگی بهتر بسازد اشاره کردید اما سوال اینست چرا کسی طرحی اراٸه نمیدهد ؟ و چاره چیست?
    پاسخ:
    ممنون.  مطلب جدیدی حول و حوش بحث شما خواهیم داشت.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی