فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خرافات» ثبت شده است

۱۶
ارديبهشت

معمای جنسیت

    در خصوص هفته، پرسش شد عدد 7 از کجا آمد که آن نیز به دانش قدما درباره هفت گنبد آسمان بازمیگردد.  اگر زمین مرکز کائنات فرض شود، بترتیب فلک ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، برجیس، و کیوان قرار دارند و اسامی روزهای هفته هم بهمین ها تخصیص یافته که هنوز در زبان لاتین کم و بیش باقیست.  جالب اینکه گمراهی کم نبود، عده ای وبگاهی برای ترویج زمین تخت مرکز کائنات راه اندازی کرده و برایش علم فیزیک را مصادره کرده و میکنند!  احتمالاً مستظهرند به حاکمیتی عقبگرا.  بر حسب کنجکاوی سوأل کردم اینها که میچرخند از کجای زمین تخت عبور میکنند؟  پاسخ دادند "بروید وب سایت را مطالعه کنید تا از گمراهی در بیایید!"  متعاقباً نظرات بعدی را هم پاک کردند حتی در پاسخ باینکه اجازه میدهید سایت شما را بدیگران معرفی کنم؟ آنرا نیز پاک کردند.  گویا سایت مختص خودی هاست!  زیرا نمیخواهند در جمود فکری خود و مریدانشان رخنه ایجاد شود.  این یعنی عدم صداقت و کتمان حقیقت.  اتفاقاً از جهتی وجود این قبیل سایت ها و شبهه افکنی ها بد نیست تا درس خوانده ها عقاید خود را امتحان کنند.  اگر زمین میگردد چرا حس نمیکنیم؟  مگر چه اشکالی دارد که ما ثابت و دنیا دور ما بچرخد؟  شاید بهتر باشد حفظیات و منقولات را کنار گذاشته به استدلال منطقی پرداخت!  باری، دست شستن از باورهای گذشته اگر نه غیر ممکن، شاید بسیار سخت باشد.  یکی از این باورها، عقیده عمومی درباره جنسیت زن و مرد است که تبعات آن دامنگیر نظام های مذهب محور شده بلائی بر سر مردم خود آورده اند نگفتنی.

    اما جنسیت چیست؟  حرف آخر این است که همه چیز ما به شیمی مربوط میشود.  البته در پایان به فیزیک ختم میشود زیرا تمایلات و بند های شیمی را نیروی الکتروستاتیک دیکته میکند (99/2/18 و 1399/5/7 ).  مسأله جنسیت توسط مقدار بسیار کمی از مواد شیمیائی تعیین میشود بنام هورمون.  بطور کلی دو نوع هورمون بیشتر در بدن نیست، هورمونهای پروتئینی و هورمونهای استروئیدی.  برای بوجود آمدن این همه تفاوت ظاهری بین مرد و زن مقدار کمی از هورمونهای استروئیدی لازم است.  ریشه همه ظلم و ستمی که بر یک ملت این روزها روا میشود به هورمون اخیر برمیگردد که توسط غدد جنسی هم ساخته میشود.  دو شکل مختلف آن که شیمی زن را کنترل میکند، استروژن و آنکه شیمی مرد را کنترل میکند، آندروژن است.  جالب است که غدد جنسی مرد و زن هر دو نوع را تولید میکند که در مردها مقدار آندروژن و در زنها مقدار استروژن بیشتر است.  مولکول های آنها کاملاً شبیه هم و به مثابه تقارن آیینه ای یکدیگرند! 

   در بدو تولد، نوزادان شبیه هم اند و در ظاهر تفاوتی ندارند.  در بچگی هم همین شباهت هست تا دوران نزدیک بلوغ که تفاوت ها بخاطر فعالیت هورمونهای یاد شده بارز میگردد.  جالب اینکه در دوران جنینی تا مدتی هردو عضو جنسی با هم وجود داشته با هم رشد میکنند تا اینکه یکی بنفع آن یکی کوچک و پنهان شده تا دیگری تظاهر کند.  اما از آنجا که برخلاف عقیده قشریون دنیا کامل نیست، در خلقت گاه اشتباهاتی رخ داده سبب ناهنجاری در شیمی هورمونها شده بچه دو جنسی متولد میشود.  این اتفاق که اصلاً دست فرد نبوده در بزرگسالی او را دچار بحرانهای روحی میکند.  توگوئی این کم نیست، قشریون بی خرد نیز این افراد را مورد آزار قرار داده درد آنان را در جامعه مذهبی دوچندان میکنند. 

   بنظر میرسد که پستانداران اولیه اصلاً دوجنسی بوده اند کما اینکه در دریاها در حال حاضر آبزیانی هستند دوجنسی و نیز مواردی هست که در برخی ماهی ها که جنس نر کم میشود یکی از ماده ها استحاله پیدا کرده به نر تبدیل میگردد!  بعدها در اثر تکامل و رویه تخصصی شدن وظایف، دو جنس نر و ماده از هم تفکیک شدند.  وجود تظاهرات دو جنسی بازمانده آن دوران ابتدائی است.  جالب اینکه در اساطیر ماقبل میترائیسم، انسان اولیه موجودی دوجنسی بنام "زروان" بوده که از او دوقلوهای هورمزد و اهریمن زاده شدند (متن گاهان: اشاره به سپند مَینو و اَنگره مَینو).  بنظر علمی تر از گزارش آدم و حوا باشد.  بنظر میرسد که این دوجنسی بودن، شکل اولیه تری از حیات بوده کما اینکه دنیای گیاهان، اغلب تک پایه هستند یعنی مادگی و پرچم یکجا در گل هستند، اما گیاهان متکامل تر و تخصصی تر مثل نخل دوپایه و نر و ماده جدا هستند.

   همه اینها گفته شد تا بدانیم که تعصبات ما تا چه مایه از سر نافهمی و جهل است.  آنزیم ها تمام واکنش های شیمیائی ما که رفتارها نیز جزئی از آن هست را کنترل میکند.  هورمونها بر کار آنزیم ها نظارت دارند و هورمونهای جنسی در پیدایش شکل های متفاوت زن و مرد دخالت دارند بی آنکه بما ربطی داشته باشد.  مردها هم اگر موی خود را کوتاه نکنند گیسوی بلند مانند زنها خواهند داشت چه بسا غفلتاً توسط حاکمیت جریمه شوند! علم درمانده که این اشعه از جنس چیست آخر؟

خلاصه آنکه، موتور محرک نظام های دینی، آموزه های ضد علمی است تا توده ها را در جهل و بیخبری نگاهداشته خود بر خر مراد سوار باشند.  از همین رو آموزش را در دست نهادهای خودی گذاشته خرافات را ترویج میدهند.  نمونه آن، تلقی جنسیت در این نظام است!

 

  • مرتضی قریب
۳۰
فروردين

معماها -19

    چنانچه سلسله معماها را همینطور ادامه دهیم شاید قرین سلسله نامتناهی اعداد شود که هرچه جلوتر رویم به انتها نزدیک نخواهد شد!  فقط کافیست نیم نگاهی به اوضاع جاری داشت تا به حجم وسیع معماها پی برد.  کما اینکه خواننده ای به معمای "ربا" اشاره کرده با این مضمون که در کشوری اسلامی با قوانین سفت و سخت حرمت ربا، بانک های متحول شده آن سرآمد ربا در جهان اند هرچند نامش "کارمزد" و امثال آن است.  همچنین است معمای "رشوه" که آن نیز در قانون اسلامی عقوبت سخت برای طرفین دارد.  از همین قسم است، دزدی، اختلاس، خیانت در امانت، قتل، و این رشته سرِ دراز دارد که چون همگان با این مسایل آشنایند، به موردی عجیب تر که فلسفه را به چالش کشیده میپردازیم.

  1. معمای کُپه.  که در کتاب های فلسفه با "پارادوکس کُپه" نیز شناخته میشود از جهاتی با برخی معضلات تولید شده توسط نظام مرتبط است.  توضیح آن چنین است.  فرض کنید توده ای شن روی زمین ریخته شده است.  شما یک دانه از آن را برمیدارید.  آیا آنچه باقیست هنوز یک توده یا کُپه تلقی میشود؟  قطعاً چنین است زیرا با کم و زیاد شدن یک دانه شن، وضعیت کُپه عوض نمیشود.  اما بیائید یکی دیگر را هم بردارید.  چطور؟  چیزی عوض شد؟ خیر.  همینطور این روند را ادامه دهید تا سرانجام فقط چند دانه شن باقی مانده باشد.  آیا هنوز یک کُپه شن دارید؟  واضحاً خیر زیرا یک یا چند دانه شن یک کُپه تلقی نمیشود.  لذا از وضعیت یک کُپه شن میرسیم به وضعیت غیر کُپه.  پرسش اساسی اینجاست دقیقاً کجای کار، نقطه ترانزیشن یا تحول از وضعیت نخست به وضعیت آخر بوده؟

مثال مشابه، در مورد طاس بودن یک فرد است.  اگر از یک فرد مودار یک تار مو کم شود آیا طاس تلقی میشود؟ خیر.  اگر این عمل تکرار شود نهایتاً به یک فرد طاس میانجامد.  در کدام مرحله فرد مو دار به فرد طاس تبدیل میشود؟  از چه تعداد تار مو به بعد، فرد وارد مرحله طاسی میشود؟  ظاهراً موضوع پیش پا افتاده ای بنظر میرسد اما مهم این است که چگونه میتوان مرز برخی پدیده ها را بدرستی تعیین کرد.  مثال اخیر برای ما اهمیت خاصی پیدا کرده که نزدیک نیم قرن بانوان را دچار معضلی کرده اند که پاسخ علمی و دقیق آن در همین معمای کپه است.

نظام، بویژه در این دوساله اخیر، با ایراد صدمات جانی و روحی بر بدنه ملت تلاش بسیار در به کرسی نشاندن حرف خود، که ادعائی بیش نیست، دارد.  اغلب خانم هائی که حجاب روسری دارند، بخشی از موی تارک آنها پیداست.  هرچند پیشتر "بدحجابی" تلقی میشد فعلاً بعنوان حجاب مورد پذیرش نظام است!  اما آنها که موی تمام سر بکلی هویداست مورد عتاب و عذاب اند.  مرز حجاب و بی حجابی کجاست؟  مسأله اینجاست که اگر قرار بر انتشار اشعه باشد همان بخش مشهود تارک، حتی یک تار مو، اثر خود را خواهد کرد.  حال اگر روسری 1 سانتیمتر عقبتر رود چه؟  از نظر نظام مشکلی نخواهد بود هرچند احتمالاً شدت اشعه منتشره بیشتر میشود.  بنابراین سوأل اساسی اینجاست که از چه مرزی روسری پس تر رود گناه کبیره منجّز میشود؟  برای باورمندان باید مهم باشد هرچند از دید عقل متعارف طرح این معضل از اساس مبتذل است.  آیا منطق عُقلای نظام حکمی دارد؟!

اما این منطق هرچه باشد، در خصوص دزدی میبینیم نتیجه عکس میدهد.  آفتابه دزد شدیداً مجازات میشود ولی دزدی هرچه بزرگتر و در مقیاس نجومی مورد حمایت قرار میگیرد.  این و بسیاری موارد مشابه یعنی اینکه علی الاصول منطقی، آنگونه که عقل متعارف انتظار دارد، در کار نیست!  بیهوده دنبال منطق نباید بود.  ولی شاید هیأت حاکمه دارای "برهان قاطعی" باشد که از عُقلا پوشیده است.  آن برهان چه میتواند باشد؟ 

معروف است که امام فخر رازی در جلسات درس خود مرتب از اسماعیلیان انتقاد کرده خواهان برهان قاطعی در اثبات عقاید آنان بود.  تا آنکه یکی از شاگردانش که گویا از اسماعیلیه (طرفداران حسن صباح) بود روزی او را بکناری کشیده کاردی از لای کتاب درآورده بر گلوی امام نهاده گفت این است برهان ما! مبادا زین پس از ما بد گوئی.  از آن روز به بعد، امام مثل سابق از آنان بد نمیگفت و در جواب شاگردان که پرسیدند آیا استاد در عقاید خود تغییری داده، گفت عقیده ام عوض شد چون برهان قاطع آنان را دیدم!  حالیه اسلحه مدرن جایگزین کارد شده.

خلاصه آنکه، تضاد بین وابستگی به نتایج مادّی علم و ذهنیات کهنه دودش فقط به چشم مردمان خسته از خرافات میرود.

  • مرتضی قریب
۲۱
فروردين

معماها -17

     جعل ماهرانه تاریخ که ردّی از خلاف عقل درآن نمایان نباشد و منشاء گمراهی شود عده ای را نگران کرد.  ولی خوشبختانه جای نگرانی زیاد نیست که اغلب جاعلین تاریخ افراد احمقی بوده اند که جعلیات آنها ناشیانه بوده به بداهت عقل آشکار است.  بیشترین جعلیات در حوزه تاریخ مذهبی و در امور اعتقادی است که فرد حاضر است پای روی عقل و همه شواهد بگذارد.  ایمان مذهبی باعث میشود که عقل از مدار خارج شده و تلاش نویسنده صرفاً دنبال تأیید عقاید تلقینی خود باشد.  معما این نیست که چرا نویسنده مرتکب این کار ناروا میشود، معما اینست چرا توده ها باور میکنند! ببینیم علم زمانه چه میگوید:

  1. علم زمانه.  نکته اساسی در پاسخ به پرسش مطرح شده اینست که، گفتار و نوشتار مربوط به هر عصری خود بازتاب علم زمانه است.  به عبارت دیگر، هرآنچه را در رسالات و کتابهای گذشتگان ملاحظه میفرمائید بازتابی از سطح علم و آگاهی همان دوره است.  این قانون عمومی و شامل هرآنچه بشر تولید کرده است اعم از کتاب، گزارشات، الواح گلی، و حتی سنگ نبشته ها از ازل تاکنون میباشد. این قانون مطلقاً استثنائی ندارد! 

اگر این نکته بدرستی درک و فهم شود بسیاری از مشکلات ما یک شبه ناپدید میشود، باورکردنی نیست اما حقیقت دارد.  ما بدون آنکه خود آگاه باشیم غالباً اسیر آگاهی های نادرستی هستیم که وقتی دقیق شویم منشاء آن را نادیده گرفتن "علم زمانه" میبینیم.  اما علم زمانه چیست؟  منظور از آن، مجموعه آگاهی ها و دریافت های توده مردم یک کشور یا منطقه از دنیای پیرامون است.  یعنی اینکه گذشتگان ما که آرزوی پرواز داشتند هیچگاه نه در نوشته ها و نه در مخیله آنها اثری از هواپیمای مدرن و موتور جت نبوده است.  رؤیای کیکاووس با بستن چهار عقاب به کرسی او و آرزوی خلفای هزار و یک شب با قالیچه پرنده ارضا میشد.  بعدها ژول ورن در داستانهای علمی تخیلی خود گر چه نگاهی به اختراعات آتی داشت ولی مهم این بود که او از عناصری سود برد که در دوره او شناخته شده بود.  مثلاً در سفر به ماه، توپ، باروت، کره ماه و قوانین نیوتون اجزای شناخته شده زمانه او بود.

این علم زمانه حتی در رؤیاهای شبانه و مکاشفات اشخاص معروف نیز نمود دارد.  پیامبر که به معراج رفت نیازمند پرواز بود.  در زندگی روزمره چه دیده بود؟  اسب بود و بال پرندگان!  ترکیب این دو، تنها مَرکب عقلانی برای سفر آسمانی بود!  اما آسمانی که او میدانست آن نیز درک زمانه از آسمان عصر خودش بود و نه آسمان یگانه ای که امروز میدانیم و به حقیقت نزدیکتر است.  آنجا صحبت از سماوات یعنی آسمان هاست که قبلاً تفصیل آنرا در افلاک سبعه در فلاسفه باستان دیدیم.  در غیر رؤیا نیز همین سماوات در قرآن و سایر کتب مقدسه مندرج است که تأکیدی مجدد از بازتاب سطح دانش روزگار خودش است.  اگر غیر این بود جای تعجب میبود.  بهمین ترتیب، فرشتگان آسمانی نیز برای انجام مأموریت ها نیازمند بال بودند؛ دوتا، سه تا، حداکثر چهارتا!  اما امروز اگر کسی مدعی پیامبری شود قطعاً به دانش روز خواهد آویخت.  آسمان و هیئت جدید را بکار خواهد برد و برای پرواز فرشتگان در خلاء فضای بیرونی از موتورهای موشکی کوچک که بر پشت بسته شود سود خواهد برد.

چند روزیست خورشید گرفتگی (کسوف) در بخشی از آمریکای شمالی موضوعی هیجان انگیز شده.  اما در روزگاران قدیم که با این پدیده طبیعی مواجه میشدند، اولاً تصور میکردند کل جهان تاریک شده، ثانیاً برای فرو نشاندن خشم آسمان به قربانی یا نماز وحشت متوسل میشدند.  خواننده خود میتواند موارد عدیده در تأیید علم زمانه را جستجو کند.  علیرغم شواهد روشن چرا بخشی از توده هنوز قادر به رهائی از تلقینات کذب نیستند؟  شاید علت اصلی وجود طایفه ای است که سد راه عاقل و باسواد شدن مردم اند.  کار این طایفه که به خودعالِم میگویند در طی تاریخ، کسب روزی از تحمیق توده بوده که در نبود این کاسبی، چه بسا قرنها پیشتر، مردم از جهل رها شده بودند. 

خلاصه آنکه، مردم باید تصمیم بگیرند یا مطابق علم روز زندگی کرده، خرافات و مروجین خرافات را فروگذارند یا باید طرز زندگی خود را به آن علم زمانه ای که در ذهن دارند فروکاهند، همان کار صادقانه ای که مردم "آمیش" انجام دادند!  آنها رفاه عصر حاضر را فدای زندگی مطابق عصر عیسی مسیح که بدان اعتقاد داشتند کردند.  آویختن به تزهای متعارض که تظاهر و ریاکاری است در زبان عامیانه به خوردن هم از آخور و هم از توبره معروف است که عاقبت خوشی ندارد.

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

ما و ایدئولوژی -2

    اکنون در ادامه مطلب، به پاره ای از تناقضات ایدئولوژیک که در گذر زمان در تقابل با روح زمانه پیش آمده میپردازیم.  موارد بیشمار است و از حجم عظیم تناقضات فقط به مصادیق آشنا اکتفا میشود.

    در مراسم عشای ربانی، کشیش شراب و نان مقدس را تبرک کرده و با بیان یک جمله اسرارآمیز آنرا در دهان مؤمن در آنِ واحده به خون و بدن عیسی مسیح مبدل میسازد.  اعتقاد به این تحول سحرآمیز از ارکان مسیحیت کاتولیک است.  اما  مسلمان مؤمن آنرا یک طنز تلقی کرده میگوید با ادای چند جمله مگر چنین تحولی ممکن است؟  غافل از اینکه در عقاید خودش از اینگونه تحولات کم نیست.  چگونه ممکن است عملی منافی عفت با مجازاتی سنگین ناگاه با ادای چند کلمه نه تنها مُباح بلکه برای مرتکبین آن حائز ثواب اُخروی گردد؟!   در حمله اعراب ابنیه و بویژه آتشکده ها بتصور اینکه اجزاء آن ناپاک است ویران شد و یا اگر میسر نشد با ادای چند کلمه سحرآمیز به مسجد و محلی مقدس متحول گردید.  مواردی که "حرف" بتواند امر مادّی ظاهراً ناموجهی را به عکس خود بدل کند کم نیست.  خواندن اوراد بتصور اخراج روح ناپاک از بدن بیمار هنوز در بین قبایل سرخپوستان و سیاه پوستان و جوامع ابتدائی رایج است.  ارزش اوراد همه جا یکسان است.

    در اسلام هرگونه دوستی و تعامل با افراد مُشرک و بت پرست ممنوع است زیرا آنان در زمره نجاسات شمرده میشوند.  گو این رویه امروزه از نظر انسانی پذیرفته نیست لیکن جای تعجب اینجاست که نظامی با جمهوریت اسلامی و متعصب به عقاید شیعی با کشورهائی مثل هند و امثال آن روابط گرم و صمیمانه دارد که مخالف روح تعلیمات پذیرفته شده خودش میباشد.  صد البته اخلاق انسانی همین دوستی ها را ایجاب میکند منتها حرف بر سر تضادهای غیرقابل فهم است که چگونه همین نظام روابطی ضد بشری با بخشی از شهروندان خودش دارد.  تنها به بهانه یک اختلاف جزئی در عقاید مذهبی، باورمندان آئینی ازهرگونه حقوق شهروندی محروم شده نه حق کاروکسب دارند نه جوانان آنها حق تحصیل و نه حتی مردگانشان حق تدفین محترمانه دارند.  در یک کلام، مقایسه ایندو رابطه ماوراء فهم بشر و خارج از قواعد انسانی است.  چگونه ممکن است شعر "بنی آدم" سعدی زیور سردر سازمان ملل باشد ولی مردمان او اسیر نظامی جاهل و ضد بشری!

   از جمله تبعات ایدئولوژی فساد است.  بویژه که موارد فساد در نظام نوع دینی بقدری زیاد است که سلسله اعداد طبیعی از شمارش آن قاصر است.  فسادهائی از همه نوع، چه اخلاقی و چه مالی.  اما آنچه اهمیت دارد نقش ایدئولوژی در شکل دادن فساد است علی الخصوص آنگاه که با قدرت غیر پاسخگو و مادام العمر همراه باشد.  در چنین شرایطی بطور طبیعی فساد لازمه دوام و قوام سیستم شده واجب الوجود میگردد.  در حالی که افکار عمومی مدام در جستجوی مسببین اختلاس و مفسدین بوده و روزنامه ها در پی پرداختن به جزئیات، اما در حقیقت مرتکبین مزبور مقصر اصلی نبوده و مقصر واقعی همانا ذات سیستم است.  افراد مهره هائی بیش نیستند چه اگر صالح ترین موجود دنیا وارد چنین نظامی شود خود بخود مجبور به فساد است درست همانطور که خیس شدن در ورود به استخر آب گریز ناپذیر است.  نظام ایدئولوژیک چون بر ارکان طبیعی استوار نبوده غیر شفاف بوده خود بخود پرورشگاه فساد است و اگر جز این باشد غیر طبیعی است.  نظام ایدئولوژیک دینی برای استحکام اقتدار و تمامیت خواهی خود به کوچکترین جزئیات در مسائل شخصی مردم کار دارد.  اما با یک تفاوت که اگر فعل انجام شده، هر قدر هم مفسده، در راستای منافع نظام باشد مقبول و مشکور، والا هرقدر هم معصومانه ولی در خدمت نظام نباشد مشمول مجازات است.  نمونه بارز آن پیگرد رقص خودجوش چند شهروند عادی!

   خلاصه اینکه، در همه نظامات ایدئولوژیک هدف، وسیله را توجیه میکند.  لذا وجه مشترک اغلب این نظامات دروغ است.  نظام برای ماندگاری خود در قدرت از هیچ ظلمی فروگذار نکرده و خُدعه و قتل بی گناهان امر رایجی است.  آنها هم که به اتهامات واهی در زندان اند در معرض مرگ تدریجی برنامه ریزی شده اند.  گروگان گیری از داخل و خارج راهی ارزان برای پیشبرد مقاصد اوست.  ایدئولوژی صرفاً یک نام است همچون سپری برای محافظت نظام در برابر مردم.  "تشویش اذهان عمومی" بهانه ای برای سرکوب است تا اعتراضی را که برای کمبود آب یا نان سر داده شده خاموش کنند حال آنکه خود با بیان آتش جهنم و روزی صدهزار سال با ارعاب مردم بیشترین تشویش و تنش را ایجاد میکنند.  نهایتاً:  درختی که تلخش بُود گوهرا، اگر چرب و شیرین دهی مرورا، همان میوه تلخت آرد پدید، ازو چرب و شیرین نخواهی مزید.

  • مرتضی قریب
۳۰
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (2)

    در تعقیب داستان شکل گیری علوم هسته ای و تحول بعدی آن بسمت کاربردهای فن آورانه، بخش مربوط به راذرفورد با دستآوردهای بیشتر و درخشان تر وی ادامه می یابد.  او با همکاری شیمیدانی بنام "سادی" راز اصلی تجزیه رادیواکتیو را بالاخره گشود.  او مشخص کرد که، احتمال تجزیه هر اتم رادیواکتیو در واحد زمان عددیست ثابت مستقل از زمان که مقدار آن بستگی به نوع ماده داشته و معمولاً با نماد لاندا نمایش داده میشود.  امروزه این مطلب ممکنست بنظر ساده آید ولی به هیچ وجه بدیهی نیست که اتفاقاً خلاف آن طبیعی است.  زیرا در زندگی واقعی برای ما آدمها و سایر جانداران عدد مشابه در احتمال مرگ (تجزیه) یک فرد همواره تابعی از زمان است چه اینکه فرد هرچه پیرتر شود احتمال فوت او افزایش می یابد (ن.ک. به 1395/4/26).  نگاه ژرفتر، شگفت زدگی بیشتر.  حیرتی که در وادی علم به محقق دست میدهد فراتر از امثال داستانهای جن و پری و قالیچه پرنده است.  در همین سالها بود که اصطلاح "ایزوتوپیک" توسط سادی ابداع شد.  جالب است که اولین بار این حقیقت از دل مشاهدات رادیواکتیو عیان شد و دیدند که چندین رادیوم با اعداد جرمی متفاوت وجود دارد.  بعبارت دیگر مشاهده شد که برخی مواد رادیواکتیو با اینکه از لحاظ شیمیائی یکسانند ولی خواص رادیواکتیو متفاوت دارند.  بعدها پس از کشف نوترون مشخص شد که تفاوت تعداد نوترون موجد ایزوتوپ های یک عنصر است که در مواد پایدار نیز بچشم میخورد.  امروز که به عقب مینگریم مغز ما از درک پیچیدگی و ابهامی که در مشاهدات تجربی با آن دست بگریبان بوده اند به معنای واقعی کلمه داغ میشود.  این معضلات هر آدم سهل انگاری را در همان ابتدا از ادامه کار منصرف میساخت.   گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می گردد جهان بر مردمان سختکوش.

    شخصیت دیگری که در این تحقیقات ظاهر میشود "اتوهان" آلمانی است.  او در 1905 مدت کوتاهی با راذرفورد در مک گیل همکاری کرده و در 1906 به آلمان باز میگردد تا تحقیقات خودش را در ادامه پیگیری کند.  او از 1907 بمدت 30 سال با خانم لیزمیتنر فیزیکدان روی رادیوشیمی که رشته جدیدی شده بود کارکرد که به کشف جدید و بسیار مهمی منجر میشود که موضوع بخش های بعدی داستان ماست.  با بازگشت به راذرفورد، او علاقمند به گشودن راز سرچشمه انرژی رها شده در تجزیه رادیواکتیو است.  هم او و هم کوری و عده ای دیگر انرژی مربوطه را اندازه گرفته و با کمال شگفتی به عدد بزرگی رسیدند.  او بلافاصله نتیجه گرفت که گرمای درون کره زمین ممکن است ناشی از مواد رادیواکتیو درون آن باشد.  لرد کلوین قبلاً محاسباتی انجام داده بود که با توجه به آهنگ سرد شدن زمین، برای مدت سپری شده از گوی آتشین اولیه تا زمان حال عددی بدست آورده بود کمتر از چیزی که شواهد زمین شناسی مینمود.  راذرفورد وقتی گرمای رادیواکتیو را هم لحاظ کرد بنظر رسید مشکل حل شده است.   امروزه مشخص شده که در سیارات نیز این چشمه گرمائی وجود دارد. تصور کنید عصائی در دست دارید که بی هیچ علتی گرم و گرمتر شده تا آنجا که دست شما را بسوزاند و اجباراً آنرا روی زمین پرت کنید.  اگر فرعونی باشد و عمل شما را ببیند یقیناً بشما ایمان خواهد آورد.  اگر در گذشته ها نشدنی مینمود امروز کاملاً ممکن است.  اگر جنس عصا را از رادیوم بگیرید عیناً اتفاق خواهد افتاد همانطور که امروزه میله های سوخت نیروگاه اتمی، در غیاب خنک کننده رافع حرارت، ملتهب شده ممکنست ذوب و منجر به حوادث ناگواری شود که اتفاق هم افتاده است.

    راذرفورد در 1907 به انگلستان برمیگردد و کرسی خالی فیزیک در دانشگاه منچستر را احراز میکند.  دپارتمان مزبور دستیاری داشت بنام "گایگر" که اکنون با راذرفورد همکار میشود و با اختراع کنتوری که بنام خودش مشهور است کار شمارش ذرات رادیواکتیو را تسهیل خواهد کرد.  تا آن زمان کار شمارش با روش سنتیلاسیون بود که ذرات آلفا با صفحه آغشته به سولفید روی برخورد کرده چشمک کم سوئی ایجاد میکرد که فقط در تاریکی کامل قابل رؤیت بود.  بهمین طریق بود که او و گایگر با زحمت زیاد و شمارش تک تک چشمک ها توانست موجودیت آلفا را بعنوان هسته هلیوم اثبات کند.  چیزی که قبلاً بعنوان حدس و گمان بود اکنون ماوراء هر شبهه ای اثبات شد.  جایزه نوبل در شیمی سال 1908 بهمین دلیل بخاطر کشف ماهیت آلفا به وی تعلق یافت. 

    اما مهمترین کار راذرفورد در ارتباط با هسته اتم است.  سالها بود که میدانستند چون اتم خنثی است پس به تعداد الکترونها باید بار مثبت در اتم باشد.  اما چگونه؟  در 1898 فرض تامسون بر این بود که اتم متشکل از یک بستر یکنواخت از بار مثبت است که الکترونها در آن غوطه ورند که به لحاظ مشابهت، به مدل کیک کشمشی مشهور شد.  اولین آزمایشات برای پژوهش در درستی این مدل توسط گایگر و مارسدن (دانشجوی راذرفورد)، به توصیه و سرپرستی راذرفورد در 1911 آغاز شد.  در این آزمایش، آلفاهای نشر یافته از رادیوم بسمت یک ورقه نازک طلا پرتاب میشد که پس از عبور از آن با برخورد به صفحه فلورسان واقع پشت آن حضور خود را نشان میدادند.  طبعاً انتظار میرفت که آلفا از میان توده اتم بسادگی عبور کند که اغلب هم همینطور بود.  منتها گاهی معدود ذرات آلفا با زاویه بزرگ به عقب برمیگشتند حاکی از برخورد با جسمی سخت!  چند هفته بعد از این آزمایشات راذرفورد محاسبات معروف خود را که امروزه در کتب درسی مندرج است بر پایه این نتایج تجربی انجام و مدل جدید اتم که حالا تقریباً کل جرم در حجم بسیار کوچکی با بار مثبت متمرکز است را به جهان اعلام کرد که به مدل اتم راذرفورد مشهور شد.  درباره وضع الکترون ها جز اینکه اطراف هسته میچرخند چیزی بیشتر نگفت که تفصیل آنرا بعداً نیلز بوهر بعهده گرفت. 

    در اینجا ذکر چند نکته برای روشن شدن ذهن پژوهندگان حائز اهمیت است.  اول اینکه گمانه زنی یک چیز است و کار علمی دقیق یک چیز دیگر.  پیش از این تحقیق هرآینه ممکن بود هر کس دیگری بطور کیفی مدعی شود که اتم دارای یک هسته متمرکز در مرکز است.  هرکسی آزاد است نظری ارائه کند.  کما اینکه چند هزار سال پیشتر، دموکریتوس یونانی در بحث قابلیت تقسیم ماده اظهار کرد که حد نهائی آن "اتم" تقسیم ناپذیر است.  که صد البته در نوع خود و زمان خود شاهکار بود ولی کار دقیق علمی به معنای اخص کلمه محسوب نمیشد.  با بیان این نوع گزاره ها چیزی اثبات نمیشود.  دوم اینکه، توجه به این نکته لازم است که کار علمی فعالیت توأم تجربه و استدلال عقلی با هم است.  آزمایش گایگر و مارسدن بتنهائی چیزی برای گفتن نداشت.  محاسبه راذرفورد اگر با حقایق تجربی پشتیبانی نمیشد آن نیز گمانه زنی میبود و نه اثبات چیزی.  ترکیب ایندو با هم است که ماوراء حدس و گمان به دانش میانجامد.  ذهنیت تجربی نزد ما متاسفانه به دلیل رواج روحیه محفوظات و تحقیر مستمر علم و حقایق علمی از سوی ارباب دیانت مغفول مانده است.  در دانشگاه ها و مراکز علمی هم اگر کار تحقیقاتی انجام میشود، عمدتاً در مسیر تقلید کارهای دیگران است و نه کمر همت بستن برای گشودن مسأله ای از هزاران سوألات بی پاسخ در حیطه علم. 

    برای خروج از این بن بست هزاران ساله، صدراعظم، میرزا حسین خان سپهسالار، در 1873 ناصرالدین شاه را برای آشنائی با فرنگ و شاید آماده ساختن او برای پذیرش اصلاحات به سفر به اروپا ترغیب کرد.  البته که با خوشنودی شاه هم روبرو شده و دو سفر دیگر تا 1889، جمعاً 3 سفر، بفرنگ تشریف بردند.  اما نتیجه اش چه شد؟  شاید در بازگشت از همان سفر اول اقداماتی برای اصلاحات شروع شد چه شاه قلباً مایل به ترقی و خروج از دوران سیاه بود.  منتها جوّ حاکم بر کشور اجازه نمیداد و ریشه های بدآموزی چنان عمیق بود که مُصلحی نستوه را میطلبید.  ضمن اینکه هرگونه اصلاحات به محدود کردن اختیارات بی حد و حصر شاه نیز منجر میشد.  پس نتیجه ای جز خرید برخی اشیاء به هزینه خالی تر شدن خزانه نداشت.  مظفرالدین شاه نیز سه سفر به فرنگ داشت اولین آن در 1899 و آخرین آن 1903.  این فاصله 30 ساله سفرهای پدر و پسر مقارن بود با اوج کشفیات و اختراعات خیره کننده در غرب.  خوشبختانه آنها و خیل ملازمانشان، از نزدیک شاهد عینی تمام ترقیات بودند اما گوئی حجابی در مغز بود تا اهمیت زیرساخت هائی که منجر بدین نتایج شد درک نشود.  بگواه تاریخ، حتی شخص روشن بینی مانند امیرکبیر با همه جسارت و صداقتی که داشت در همان ابتدای اصلاحات خودش با دشمنی ارتجاع روبرو شد.  معروف است که وقتی فرمان آبله کوبی را صادر کرد، ارتجاع شروع به دشمنی و کارشکنی کرد.  حجابی مسموم بر افکار عامه مستولی بود.  هوای مسموم در مکتب خانه های تنگ و تاریک و نشر تلقینات مسموم  از فراز منابر در گستره ای به وسعت کشور.  محیط و جوّ مسموم اجازه حرکتی خارج از عرف را نمیدهد.  با این وجود، تلاش معدود روشنفکران که در نتیجه آشنائی با افکار جدید از این سد عبور کرده بودند نهایتاً بکمک سایر میهن دوستان منجر به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه در  1906 شد که خود داستانی جداگانه است.

    باری، کار مهم دیگر راذرفورد بعد از کشف مسأله هسته، موضوع مهم شکستن هسته اتم برای اولین بار بود.  مهمترین دارائی او در طی این آزمایشات حدود 300 میلی گرم رادیوم بود که مولد ذرات پرتابه او یعنی آلفا بود.  در 1919 نتیجه آزمایش خود در این باره با عنوان "برخورد آلفا با اتمهای سبک" را منتشر کرد.  برخورد ذرات پر انرژی آلفا با ازت هوا موجب شکستن آن به پروتون و یکی از ایزوتوپهای اکسیژن میشد.  ممکنست ظاهر قضیه امروز برای ما ساده نماید اما او حدود 3 سال متمادی روی نتایج آزمایشات دقت وسواس گونه بکار برد پیش از آنکه این نتیجه شگفت انگیز اعلان رسمی شود.  نکته اول جدید بودن سوژه است زیرا برای اولین بار حاکی از کیمیاگری و تبدیل عناصر است که آرزوی پیشینیان بوده اما حالا به سبکی دیگر.  یا از زاویه ای دیگر، حاکی از فروریختن تصور اتم بعنوان غیر قابل تقسیم است که حالا با این مشاهده ثابت شد در علم هیچ چیز مقدس نیست.  این یعنی باید شجاعت داشت و آنجا که شواهد ایجاب نماید باید در آنچه لایتغیر تصور میشود تجدید نظر کرد.  نکته دوم صبر و تحمل در اعلام هرگونه نظریه عجولانه است، خصیصه ای که امروز کمتر شاهد آنیم.  امروزه همه میخواهند با چاپ سریع چند مقاله، که گاهی توأم با نتایج مشکوک است، به نام و نوائی رسیده و جای خود را بعنوان استاد فن محکم کنند.  نکته سوم دقت و پشتکار است.  عکس اتاقک ابری که مسیر ذرات آلفا را نشان میدهد در اینجا آورده ایم.  این همان عکس اصلی است که راذرفورد نتیجه گیری خود را بر مبنای آن استوار ساخت.  چه کس دیگری جز چشمان دقیق او میتوانست مسیرمحصولات شکست را دیده و چنان نتیجه گیری غیر معمولی را اعلام کند؟  راذرفورد عمدتاً یک تجربه گرا بود و کمتر به مباحث تئوریک علاقمند بود.  هرچه باشد تا آزمایشی صورت نگرفته باشد و مشاهداتی منظم درج نشده باشد، هیچ تئوریسینی نمیتواند از پیش خود چیزی را ببافد و بعنوان کار علمی عرضه کند.  او از 1920 تا 1937 که فوت شد رئیس آزمایشگاه مشهور کاوندیش بود و اوقات او عمدتاً صرف هدایت و راهنمائی پژوهشگران جوان میشد.  سنت تجربه گرائی که از کاوندیش و آزمایشگاه خود او آغاز شده بود با ستاره هائی مثل ماکسول، رالی ، تامسون، و اینبار راذرفورد یک به یک ادامه دهنده مسیر علم گردیدند. 

    صحنه بعدی در ادامه داستان ما به "نیلز بوهر" اختصاص دارد.  او که تحصیلات خود را در رشته فیزیک در دانمارک گذرانده بود عمدتاً روی مایعات و کشش سطحی کار کرده بود که بعدها هم بدردش خورد.  بعد کسب دکترای خود در 1911 راهی انگلستان شد تا زیر نظر تامسون در آزمایشگاه کاوندیش تجربه عملی یاد گیرد.  در این هنگام 26 ساله بود.  بعد چند ماهی، در همانسال، عازم منچستر شد تا در آزمایشگاه راذرفورد دوره های تکمیلی درباره اندازه گیری های رادیواکتیو را زیر نظر او طی کند.  اگر یادمان باشد مهمترین کار راذرفورد نقش او در تبیین هسته اتم بود.  منتها گردش الکترونهای منفی حول هسته با بار مثبت متضمن یک ناپایداری مهم بود که او فعلاً از آن چشم پوشیده بود.  طبق الکترودینامیک کلاسیک که مدتها قبل توسط ماکسول تبیین شده بود حرکت شتابدار بار الکتریکی متضمن تابش الکترومغناطیسی است که منجر به کاهش انرژی بار متحرک میشود.  متشابهاً حرکت دایروی الکترونها و شتاب مربوطه بعد مدت کوتاهی منجر به فرو افتادن حلزون وار آنها در هسته شده و فاتحه اتم خوانده میشود!  چه باید کرد؟  نیازمند یک راه حل رادیکال هستیم تا اتم را از نابودی نجات داد.  اینجاست که حضور بوهر جوان تازه وارد شاید بتواند کمکی در حل مشکل باشد.  او مدتی بدون نتیجه مشغول سروکله زدن با مشکل شد.  بنظر میرسید کلید حل معما در ثابت تازه وارد پلانک، h، باشد که در 1900 با آغاز عصر کوانتوم توسط پلانک پیش کشیده شده بود.  اما چطور؟  تا اینکه در 1913 یکی از دوستان بوهر به وی توصیه کرد نظری به فرمول بالمر درباره خطوط طیفی اتم هیدروژن بیاندازد.  بوهر سالها بعدها گفت که به محض دیدن فرمول ناگهان همه چیز برایش حل شد.  فرمول مزبور یک رابطه عددی بین طول موج های خطوط طیفی هیدروژن در ناحیه مرئی است. 

    در رابطه با تبیین اتم هیدروژن و ساخت مدلی که خطوط طیفی را توجیه کند بوهر مجبور شد فرضیاتی بشرح زیر اختیار کند: 1- اتم راذرفورد بعنوان اتم پایه، 2- مادام که الکترون روی مدارهای مجاز است تابش نخواهد کرد، 3- اقتباس از فرض انیشتن در پدیده فوتوالکتریک که تفاضل انرژی الکترون در مدارات مجاز برابر حاصلضرب فرکانس نوری که بصورت تابش از اتم خارج میشود در عددی ثابت است.  در فرض دوم او مقرر کرد که مداری مجاز است که انتگرال اکسیون مضرب درستی از این عدد ثابت باشد.  این عدد ثابت همان عدد پلانک است که با خود، کوانتوم را وارد مقوله فیزیک کرد.  لذا بسیاری از فیزیکدانان عصر با این توجیهات موافق نبودند ولی مدلی که بوهر بنا کرد تمام خصوصیات طیف نشری اتم هیدروژن را بدرستی و به دقت پیشگوئی کرده جائی برای حاشا باقی نگذاشت.  این یک انقلاب در فیزیک بود، منتها مدل او، بعداً معروف به اتم بوهر، جای آشتی با فیزیک کلاسیک باقی گذاشته مقرر کرد که با بزرگ و بزرگتر شدن مدار یعنی دور شدن الکترون از هسته، پیشگوئی فیزیک کوانتوم همان میشود که فیزیک کلاسیک مقرر کرده که به اصل انطباق مشهور شد.  ادامه این داستان و نتایج مترتب بر علم و فن در مطالب آتی دنبال خواهد شد.

خلاصه اینکه، حیطه علم، پر از شگفتی و رویدادهای نامنتظره است.  گاهی نتایج مزبور با دنیائی که بدان عادت داریم در تضاد است اما چنان متقاعد کننده است که چاره ای جز تسلیم نیست.  در زندگی اجتماعی اغلب عکس این رایج است زیرا انسان اسیر عادت هاست و اگر آموزه ای نو متکی بر مبانی علمی عرضه شود که نفع همگانی در پذیرش آن باشد، تار و پود عادت ها دست بردار نخواهد بود بویژه که اگر منافع طبقاتی خاصی در گرو استمرار عادتها باشد.  اما چرا نتایج علمی بسادگی قابل فهم و لذا پذیرش نیست؟  علت اصلی، قواعد و نظم خاص آن است که فقط اقلیتی با ذهن پویا و جویا اشتیاق و تحمل بودن در این چارچوب را دارند.  در داستان حاضر محورعلم کاملاً هویداست که همانا "شناخت" حقایق است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد که این رویکرد بنیادین علم است.  در حالیکه در تصور عامه هدف علم لزوماً معطوف به کاربردهای خاص است.  شرح اشعه ایکس و رادیواکتیویته و پیامدهای آن خود مثال خوبی بر تأیید رویکرد بنیادین است.  البته رویکرد دومی نیز هست که هدف، شناخت نیست بلکه مشکلی در علم یا فن وجود دارد و برای حل آن یا رسیدن به هدفی ویژه باید تحقیقات را یک به یک تا رسیدن به مقصود انجام داد.  مثلاً برای فرستادن انسان به کره ماه لازمست هزار و یک مسأله علمی گشوده شود که طی آن دانش نظری و فنی در شاخه های دیگر نیز گسترش می یابد.  در جامعه ای که عقل و عقلانیت محترم نباشد، درک و فهم از علم، در بهترین حالت، محدود به همین نوع اخیر است که معمولاً با کپی برداری یا دزدی صنعتی و جاسوسی و صدالبته حجم خوبی از پروپاگان نیز همراه است.  پس آنچه بنیادین است توجه به خِرد و ارج نهادن به آن است که اگر چنین باشد هر جامعه ای با هر رنگ و مذهبی خود بخود رویکرد اساسی یعنی توجه به شناخت را فرا راه خود قرار خواهد داد که رویکرد دوم از نتایج طبیعی آن است- چون صد آید نود هم پیش ماست. 

    یکی از مراحل کارعلمی گمانه زنی است که البته تا به محک تجربه در نیاید یا با دستآوردهای قبلی جفت و جور نباشد به دانش تبدیل نخواهد شد.  از آنسو، اطلاعات تجربی تا بکمک ریاضیات در قالب مدلی هماهنگ با دانش مرسوم شکل نگیرد، آن نیز صرفاً مشتی مشاهدات تجربی باقی خواهد ماند.  نمونه های زیادی از این مقوله در داستان حاضر دیده و بعدها نیز خواهیم دید.   دو نمونه باستانی آنرا پیشتر دیده بودیم، گمانه زنی اتم دموکریتوس و اندازه گیری و مدل سازی متین اراتوستن از شعاع کره زمین.  نمونه آخری نشان از آن دارد که علم و روش آن مختص زمان حاضر نیست هرگاه خِرد حاکم باشد تبعات نیک آن خود بخود جاری میشود.  هرزمان هم که خرد زیرپا گذاشته شود، حتی اگر قرن 21 باشد، سقوط به چاه جهل و جنون حتمی است!  روش علمی مختص غرب هم نیست که بیخردان ترویج آنرا تبلیغ غرب یا غربزدگی قلمداد میکنند.  ابوریحان بیرونی نمونه کلاسیک آن بشمار میرود.  از دوره پیش از اسلام چیزی زیاد نمیدانیم زیرا کتب که شاهدی بر مدعا باشند تقریباً همه توسط سپاه مسلمین سوزانده شد تا فقط یک کتاب باقی باشد.  تغییر نگرش و آموزه های اساسی بسمت تحقیر خرد نهایتاً باعث برچیده شدن دستآوردهای آن نیز شد چه اینکه اندازه مغز و ظرفیت های آن همه جا یکسان است و آنچه موجب تفاوت است جوّ حاکم بر محیط و استمرار طولانی مدت آن است.

  • مرتضی قریب
۲۳
بهمن

حاشیه امن

    در دنیای واقعی هر چیز که ساخته میشود یا هر کاری که انجام میشود و هر اتفاقی که رخ میدهد یا قرار است رخ دهد همواره با یک "حاشیه امن" همراه است.  یعنی حفظ فاصله کافی تا بروز بحران.  در یک کلام، زندگی سالم بدون وجود حاشیه امن میسر نیست.  حاشیه امن در نفس خود مثبت است اما گاهی هم آنرا در جهت خلاف بکار برده و میبرند.  نمونه های زیر شاید به روشن شدن آن کمک کند:

1- سرعت نمای اتوموبیل حداکثر سرعت مجاز را 120 یا در برخی 160 و یا بیشتر را نشان میدهد.  اما راننده مجرب همواره فاصله ای را با حداکثر نامی سرعت رعایت کرده با سرعت کمتری رانندگی کرده که به آن حاشیه امن گفته میشود.  البته قانون خود این حاشیه امن را مقرر کرده و عدول از آنرا روا نمیدارد.  اگر جاده لغزنده باشد حاشیه امنی که راننده اختیار میکند حتی از عدد قانونی هم محافظه کارانه تر خواهد بود.

2- متشابهاً رانندگی در جاده با حفظ حاشیه امن بین خطوط خط کشی شده خواهد بود.  کاهش حاشیه امن یعنی انحراف به چپ یا راست که خطر خروج از جاده یا تصادف با وسیله مقابل را افزایش میدهد.

3- استفاده از چوب در ساخت و ساز مزایای زیادی دارد اما آیا میتوان جنگل های کشور را بخاطر آن ته تراشی کرد؟  در این مورد حاشیه امن توسط متخصصین مقرر میشود و معمولاً برداشت چوب باید کمتر از میزان رشد و احیاء مجدد درختان باشد.  کشور سوئد که صادر کنند عمده چوب است به ازای هر درختی که قطع میشود صد چندان نهال جدید غرس میکند تا وسعت جنگل های خود را حفظ کرده باشد. 

4- توان نامی یک نیروگاه اتمی مثلاً 1200 مگاوات است.  یعنی حداکثر تولید نیرو بطور ایمن همین عدد میباشد.  بطور نظری امکان افزایش قدرت نامحدود است تا آنجا که قادر به نابودی کل سیستم است.  حاشیه امن در اینجا یعنی تولید حرارت و نیرو نباید از میزان برداشت آن که توسط خنک کننده صورت میگیرد و محدود به قدرت پمپاژ است تجاوز کند. 

5- اگر موارد بالا به درستی فهم شده باشد، مسأله آب نیز همینگونه است.  میزان مصرف آب در کل مصارف خود در بدترین حالت میتواند برابر با میزان نزولات جوی که منجر به احیاء آبخوان ها و لایه های زیرزمینی است باشد.  اما در عمل هیچگاه نباید حتی به این خط قرمز نزدیک شود بلکه درست مثل سرعت اتوموبیل، حاشیه امنی را رعایت کرده اجازه داد همیشه اندوخته اضافی از آب وجود داشته باشد.  این یعنی که رودخانه ها کماکان پر آب باشند و دریاچه ها را تغذیه و حتی مقدار زیادی از آب راهی دریاهای آزاد شود.  اینکه همه آبهای موجود مصرف شود فقط از مغز پوسیده یک عقب مانده ذهنی ممکنست تراوش کند که شوربختانه نظایر آن مدتهاست در مقامات بالا منصوب اند. 

6- مورد فوق ما را به موضوع مهمتری میرساند که علت اصلی بحران آب و باعث و بانی خشکسالی و نابودی محیط زیست است.  و آن چیزی نیست جز موضوع جمعیت.  جمعیت هر منطقه ای یا هر کشوری باید متناسب با اقلیم و امکانات طبیعی آن باشد.  لذا حد بالای جمعیت یک کشور مانند توان نامی یک نیروگاه است که نباید تحت هیچ شرایطی از خط قرمز مزبور عبور کند.  مثلاً برای کشور ما این حداکثر چیزی حدود 30 میلیون بوده است بطوریکه آب در رودخانه ها و دریاچه ها باشد و خوراک مردم از محل کشاورزی و باغداری و دامداری داخلی تأمین شده و بسا صادر هم بشود.  چنین وضعیتی را حالت تعادل گویند که اگر در جهت صعودی برهم خورد درست مانند مثال نیروگاه لجام گسیخته بسمت نابودی پیش خواهد رفت.  وقتی جمعیت به حد اشباع سرزمینی میرسد لاجرم رشد جمعیت باید بسیار کوچک و نزدیک صفر گردد.  این بمعنای مخالفت با فرزند آوری نیست بلکه 2 فرزند برای خانواده تقریباً همین شرط را برآورده میسازد.  ترساندن از پیر شدن بافت جمعیتی بهانه ایست در دست کسانی که با ممانعت از تنظیم خانواده و ایجاد انگیزه های تشویقی برای افزایش جمعیت کشور، آینده آنرا عامدانه بسمت یک فاجعه محتوم هدایت میکنند.  افزایش جمعیت که چه شود؟ درحالی که جوانان تحصیل کرده به مرحله بازدهی رسیده مداوماً در حال فرار از کشورند؟!  جمعیت کم همواره چاره دارد ولی جمعیت زیاد بدون چاره است درست مثل صاحبان مستأصل مرغداری ها که شاهد بودیم صدها هزار جوجه بیگناه را بخاطر کمبود دان بیرحمانه زنده بگور کردند.  اکنون کشور با جمعیت بالای 80 میلیون، حتی بر فرض، اگر در همین حد هم توقف کند فاتحه آینده کشور کماکان خوانده است.  طبعاً کاری که با جوجه ها شد با انسان نمیکنند، اما شاید هم جنگ ابزار خوبی در ذهن مستبد باشد که فواید چندگانه برایش دارد.  کسانی که مسئول ایجاد چنین وضعیتی هستند به تحقیق مرتکب نه حماقت بلکه بزرگترین جنایتها شده اند. 

7- حاشیه امن برای استحکام خانه ها و مقاومت در برابر زلزله نیز وجود دارد.  یعنی طبق ضوابط مهندسی، استحکام بنا باید بیش از حد معمول باشد تا زلزله قوی بین 7 تا 8 ریشتر را دوام آورد.  دلیل اصلی فروریختن برج های مسکونی در زلزله اخیر ترکیه البته شدت زلزله بوده است.  اما بعقیده ما دلیل مهمتر فساد حاکم بر شیوه ساخت و ساز در آن نواحی بوده است.  پایدار ماندن ساختمان های مجاور نشان از آن دارد که مقررات مهندسی در آنها، برخلاف همسایگان آنها که فرو ریخته، رعایت شده است.  اینجا به یک حاشیه امن دیگر میرسیم که مربوط است به زد و بندها و فساد حاکم در شهرداری ها و سازمانهای وابسته که سازنده میتواند با رشوه، مقررات را خریداری و ایمنی را قربانی منافع شخصی کند.  همانگونه که در برج های قلابی شهر آبادان شاهد بودیم که نه با زلزله بلکه بخودی خود فروریخت که حاکی از حجم وحشتناک فساد حاکم است.  معلوم نیست اگر تکان کوچکی رخ دهد چه میزان از ساخت و سازهای انجام شده توسط این آقازادگان تخریب خواهد شد؟  نتیجه چه شد؟ دادخواهی زیان دیدگان چه شد؟ مقصر که بود؟  هیچ، کاملاً مسکوت ماند و برملا نشد زیرا سازنده و شرکای والامقام او دارای "حاشیه امن" در قبال نظام قضائی هستند.  پس مسئول جانهای زیر آوار مانده کیست؟  طبعاً با ذکر نام خدا تمام مسئولیت ها به یکباره ناپدید میشود!  این همان وجه ضد ارزشی حاشیه امن است که در دنباله بدان میپردازیم.

8- شکل ضد ارزشی دیگری از حاشیه امن مربوط میشود به دزدان، رانت خواران، اختلاسگران، و متجاوزین به حقوق ملت.  کودکان معصومی که تنها گناه آنها یادگیری کتاب مقدس یا علاقه به فوتبال بوده مورد تجاوز مربیان قرار میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد.  چرا؟  برای اینکه متجاوز دارای حاشیه امن است و درعوض او، خبرنگار افشاگر دستگیر و زندانی و شکنجه میشود.  اگر در زندانها، و حتی خارج زندان، در دیگر کشورها به زندانیان تجاوز جنسی شود اتهام سنگینی علیه متجاوز مطرح و با کیفر سختی روبرو میشود.  طبعاً ما خواهیم گفت آنها لائیک و بی دین اند.  اما در کشوری که ادعای دیانت سردمداران او سقف آسمان را سوراخ کرده و چنین گناه کبیره ای مکرر در مکرر اتفاق افتاده چه باید گفت؟  متجاوزین از حاشیه امن برخوردارند و چه بسا پاداش هم میگیرند.  با توجه به شیوع انواع دزدی و اختلاس از اموال ملت آیا چنین نظامی غیر از یک نظام تماماً مادّی گرا به معنای اخص کلمه چیز دیگری هست؟  و بالاتر از این، بلکه چون ادعای معنویت و تقدس هم دارد که کاملاً خلاف اعمال سیاهش است، پس نه اینست که دروغگوترین و ریاکارترین نیز هست؟

9- براستی مگر خطای فاحش و گناه مُنکر، شرق و غرب یا معنوی و مادّی دارد؟  چگونه است انواع تجاوزات روز روشن صورت میگیرد و آب از آب تکان نمیخورد؟  لابد حاشیه امنی وجود دارد؟  اما حاشیه امن این متجاوزین از سوی چه کسی تضمین شده که همچنان استمرار دارد؟  مجوز آتش باختیار از سوی چه کسی به متجاوزین داده شده؟  اصولاً فعلی که طبعاً خطای فاحش است و حتی نقیض قانون مدون، چگونه بی مانع صورت عمل میپذیرد؟  شاید مثال زیر کمکی کند:

شرکتی را متصور شوید با یک رئیس فاسد.  کارمندان او ممکنست در بدو استخدام افرادی پاک و منزه باشند اما به مرور در فضای مسموم شرکت مجبورند همرنگ جماعت شوند و در تخلفات مالی رئیس آلوده شده و چشم بر آنچه میگذرد ببندند.  طبعاً همراهی آنها نیز بتناسب سلسله مراتب بی پاداش نخواهد ماند.  این واکنش زنجیری فساد از رئیس آغاز و پله پله به آبدارچی شرکت ختم میشود.  آنها که در این بازی شریک نیستند یا باید منفعل مانده یا شرکت را ترک کنند.  چه اینکه شنا در یک گنداب لاجرم خواهی نخواهی فرد را کثیف و آلوده خواهد کرد.  اما چنانچه رئیس این شرکت با فردی درستکار و لایق تعویض گردد، از آنجا که افراد فی نفسه نیک نهاد هستند، یکشبه اوضاع عوض شده ورق برمیگردد.  تجربه های تاریخی مکرر در مکرر درستی این نظر را تأیید کرده است.  چه شرکت های ورشکسته ای که با انتصاب فردی لایق از حضیض به اوج رسیده اند.  آیا کارمندانی که در فساد با رئیس سهیم بوده اند قادر به تعویض او هستند؟  طبعاً خیر و تعویض او لازمست توسط مقام بالاتر صورت گیرد.  ولی مافوق هنگامی موفق به اینکار است که خود درستکار باشد که اگر بود اجازه استمرار کار رئیس پائین دست را نمیداد!  اینجاست که دور باطل هویدا میشود و سلسله علت و معلول تا بالاترین مقام مملکتی بالا میرود و نکته باریکتر از مو همینجاست.  پس علت منطقی وجود فساد سیستماتیک در یک کشور را باید ناشی از آغازگر نخستین یا بقول فلاسفه "محرک اول" دانست که اوست که در رأس است.  ماهی زسر گندد نی زدُم.

خلاصه آنکه، حاشیه امن چه در وجه مثبت و چه منفی آن همواره وجود داشته و دارد.  رفع سایه سیاه و نکبتی که بر کشور مستولی شده جز با خِرد جمعی میسر نمیشود.  متأسفانه برخی روشنفکران ما در دنباله روی از غرب مرتباً بر شیوه عقل گرائی خُرده گرفته و وفور افسردگی یا خودکشی در غرب را ناشی از تأکید بیهوده بر خِرد میدانند و هرآنچه آنجاست در اینجا بازتاب میدهند.  حال آنکه فعلاً آنچه دوای درد ماست و عامل خروج از چاه خرافات، همانا عقل گرائی است.  چه بسا بعدها ما نیز به همان مرحله ای برسیم که لازم باشد برای تعدیل فضای موجود، درون گرائی و عرفان تجویز گردد.  همانطور که اقلیم سوئد با اقلیم ما متفاوت است، متشابهاً اولویت های مادّی و معنوی ما نیز متفاوت است و تجویز هرآنچه آنجا میگذرد ممکنست لزوماً مناسب ما نباشد.  معهذا تجربه مفیدی که دنیا به آن رسیده و مانع از ایجاد "حاشیه امن" در وجه منفی آن میشود بکار ما نیز میآید.  و آن همانا ابتکار وجود قوای 3 گانه مستقل از هم است که مرتباً یکدیگر را نظارت و کنترل کرده مانع از پا گرفتن فساد، آنگونه که در کشورهای استبدادی هست، میشوند. بعلاوه، دوره در رأس بودن نیز محدود است.  باری، شاید به همت خردمندان و نخبگان، بشود که حاشیه امن برای زندگی زندگان بسط بیشتر یابد.  بشود که حاشیه امن برای متجاوزین به حقوق زندگان و محیط زیست تنگتر و باریکتر گردد.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

ریشه های آلودگی فکری و عوامل آن

     بالاخره اکنون به جایگاهی رسیدیم که بپرسیم ریشه های آلودگی فکری چیست؟  آلودگی فکری از کجا متولد میشود، زایشگاه آن کدام است، چگونه تغذیه میشود، و چگونه رشد کرده بالنده میگردد.  و بالاخره، چگونه با شاخه ها و انشعابات متعدد خود فضای جامعه را برای نفس کشیدن تنگ میسازد.  

    معلوم نیست بتوان همه جنبه های یاد شده را در این فضای محدود پوشش داد، ولی آنچه مسلم است تا نوری بر سرمنشاء تاریکی ها پاشیده نشود سازوکار نیروگاه تولید ظلمت و جهالت شناسائی نخواهد شد و طبعاً، هر مبارزه ای مبارزه با معلول خواهد بود.  آنچه راهبردی و اساسی است همانا مبارزه با نفس شرّ است و نه لزوماً با شرور.  که با افتادن هر شروری بر زمین، چند شرور تازه تر برخواهد خاست.  در تشکیلات شرّ، آدم های عادی به شرور مبدل شده و مهره ای از تشکیلات شر میشوند.

    با کمی جستجو میتوان پی برد که ریشه های آلودگی فکری همه به یکجا ختم میشود: به منبع شرّ.  جائی که انواع مختلف شرّ در آنجا متمرکز و متجسدند.  انواع مختلف شرّ از کجا میآیند؟  بطور خلاصه، مجموعه همه آن عوامل یا قیودی که مانع تفکر آزاد بوده و از انتشار اندیشه آزاد و برخورد اندیشه ها جلوگیری میکند تظاهرات انواع مختلف شرّ است.  ریشه های آلودگی فکری از آبشخور شرّ تغذیه میکند.  تا سرچشمه ها خشکانده نشود، مادام که ریشه در آب است، آلودگی فکری همچنان در نشو و نما و در حال تکثیر است.  

    تا ندانیم شرّ چیست، مبارزه با آن بی معناست.  وجود شرّ باعتبار وجود انسان است که در دنیای بدون انسان شرّ بی معناست.  لذا شرط لازم برای حضور شرّ، حضور انسان است و تا انسان هست شرّ هم هست.  شرّ بمثابه یک وجود بالقوه در یک فضای مجازی همیشه موجود است و تحت شرایط خاص بصورت بالفعل پا به عرصه وجود واقعی میگذارد.  شاید یک توصیف آن اینگونه باشد که شرّ هیچ نیست مگر تصویر ما آدمها در آنسوی محور زندگی؛ در سوی منفی محور وجود همانطور که اعداد منفی تصویر آئینه ای اعداد مثبت اند.  تحت شرایط مناسب، شرّ از محیط مجازی به محیط واقعی پا میگذارد.  یک محیط فاسد، پرورشگاه خوبی برای پذیرش شرّ از دنیای مجازی به دنیای واقعی و تکثیر آن است.  در ادامه، فساد کل سرزمین را فرا گرفته و از استثناء بصورت قاعده در خواهد آمد.  کنترل جامعه و اداره حکومت در سیطره شرّ و در دست افراد شرور خواهد بود.  شرّ حرف اول را میزند و حل و فصل امور بدون اتکای به شرّ میسر نیست.  متعاقباً زندگی عادی انسانی به خواب زمستانی فرو میرود.

    شرّ موجودیت مستقل دارد و مانند تاریکی نیست که بگوئیم فقدان نور است.  موضوع خیر و شرّ مبحثی مهم در فلسفه است که بحث مستقل خود را میطلبد.  اما زیبا ترین و قابل فهم ترین فلسفه در این باب مربوط به داستانهای کهن ایرانی است که انسان در این میانه موجودیست مختار، و نه بنده، که میتواند انتخاب کند در سپاه خیر یا در سپاه شرّ کمک و یاور یکی از این دو نیرو باشد.  امیدی به نابودی قطعی شرّ وجود ندارد اما عجالتاً به حکم قانون میتوان آنرا محدود و محصور ساخت.  به حکم قانونی که بدست بشر نوشته میشود.  

     یکی از عوامل تشدید کننده آلودگی فکری بنام "اینرسی" در درون خود ماست.  این خاصیتی کلی در طبیعت است که مایل نیست چیزها حالت فعلی خود را ترک کنند.  از نظر فکری، این یعنی اینکه ما علیرغم شواهد و ادله مایل به تجدید نظر در افکار مضر نیستیم.  در مورد مردم سنت پرست، آنها علاقه ای به اخذ شیوه های جدید ندارند.  دیده شده که هنوز عده ای در کنار سفره غذا دست و صورت خود را با آفتابه و لگن میشویند.  حال آنکه بجای آوردن آفتابه، چند قدم آنسوتر دستشوئی بهداشتی قرار دارد و اینرسی فکری مانع از حرکت است.  درست است که طبیعت مایل است کارها را با صرف کمترین انرژی انجام دهد.  اما این خصیصه در دنیای تفکر قابل قبول نیست.  تفکر و اندیشه کردن فرایندی انرژی بر است و این بهائی است که باید پرداخت شود تا راه حل های جدید برای مسائل جدید جستجو شود.  چه اگر اینرسی یکسره بر فکر حاکم میبود زندگی بشر از دوره حجر فراتر نمیرفت.  

    آنچه انسان از هر صنف و طایفه ای در پی آن است همانا کسب "سعادت" است.  از زمان ارسطو و پیشتر از او روشن بود که نیروی راننده انسان جستجوی سعادت است.  جامعه نیز متشابهاً در طلب سعادت است.  اما سعادت چیست؟  فصل مشترک همه تعریف ها درباره سعادت به دو چیز ختم میشود: کسب سود و کسب لذت.  شاید اگر سخت گیر نباشیم، سود را هم بتوان زیرمجموعه کسب لذت دانست.  اینجا لذت در معنای عام خود است.  داشتن سیطره بر مردم و بهره کشی از آنان به نفع خود عالیترین لذت برای اشرار است.  لذت فقط جسمی نیست بلکه انبساط خاطر ناشی از مطالعه یک کتاب چه بسا همانقدر لذت بخش باشد.  حتی او که در عزای کشته شدن فردی در هزار سال پیش بر سر خود میکوبد، او نیز لذت میبرد.  ثبت علائم الکتریکی مغز او نشان میدهد همان ناحیه ای از قشر مغز فعال است که در فرد کتابخوان قبلی.  

     مادام که هرکس در پی لذت شخصی خود باشد مشکلی پیش نخواهد آمد.  مشکل زمانی روی خواهد آورد که آنکه بر سر خود میکوبد بخواهد دیگران را مجاب کند که معنوی ترین نوع لذت همانست که او درک میکند.  و اگر شرایط اجازه دهد، کتاب را از کتابخوان گرفته و محکم بر سرش کوفته میگوید این است لذت معنوی، این است ابتدا و این است منتها.  قوه قهریه در دست اوباش بیسواد برای اجبار به رویگردانی از کتاب و کتابخوانی و گرایش دادن توده به آن نوع لذت معنوی خودشان از همین روست.  داستان آتش زدن کتابخانه ها در تاریخ برای تحمیل همان نوع لذت معنویست.  امروز نوع عریان آنرا نزد نهضت اسلامی بوکوحرام نیجریه میبینیم که آشکار میگویند کتاب (بوک) حرام است.  در کشور ما اگر هنوز حرام نشده برای اینست که کتب مفید اجازه نشر نداشته و در عوض کاغذ و مرکب ارزان در اختیار نشر انبوه کتب بی فایده و بلکه زیان آور است.  

     چیز جدیدی که امروز دیده میشود، ورود انبوه بیسوادان به عرصه اداره حکومت است.  سررشته امور، نه فقط در نقاط کلیدی، بلکه هر جا کنترلی لازم باشد در تسخیر بیسوادان بری از کتاب است.  آنان از دو جهت مردم را به برسر خود کوبیدن تشویق و بلکه تهدید میکنند.  یکی از این جهت که بیسوادان مایلند کل جامعه را همرنگ خود ببینند.  یک بیسواد در رأس یک اداره، طبعاً با سوادهای زیردست خود را مرخص میکند.  مادام که پول نفت هست نیازی به سواد نیست.  جهت دوم برای اشاعه جهل و خرافه است و فقط در سایه آن است که اقلیت بیسواد قادر است سلطه خود بر اکثریت را استمرار بخشد.  دلیل محکم آنرا در تخصیص بودجه مملکت ببینید که چگونه ثروت مملکت، در شرایط فقر و بی پولی مردم، بی دریغ به پای چهل و چند نهاد گسترش جهل و خرافه هزینه میگردد.  لذت مطلق در قدرت مطلق است و برای حفظ و ادامه قدرت مطلق هزینه بسیار باید کرد.  از چه محلی؟ طبعاً از جیب مردم که فایده دوگانه دارد.  هم مطیع کردن مردم با گسترش فقر و وابسته کردن آنها به نهاد قدرت و هم جمع مال برای هزینه نهاد های خودی و ابزارهای سرکوب.  این چند معادله ساده تمام آن چیزیست که فارغ از هرگونه پیچیدگی در جریان است.

     ترس و ارعاب بمنزله چسبی است که اجزاء مختلف این معادلات را بهم میچسباند.  فردی را تصور کنید که با خرید بلیط وارد سالن سینما شده است.  در میانه فیلم تصمیم به ترک سالن میگیرد.  اما جلویش را میگیرند که این امکانپذیر نیست ودر صورت اصرار با خطر مرگ مواجه خواهد شد.  میگوید از تبلیغ سردر ورودی سینما تصور یک فیلم رمانتیک میکردم اما سرتاسر فیلم جنگ و جدال و سربریدن است که برای روحیه کودکان خوب نیست.  التماس او فایده ندارد و مجریان زن و فرزندش را گروگان میگیرند.  این ماجرا نمونه ای از کارکرد "فرقه" است.  در فرقه، هرچند ورود به آن ممکنست آزاد باشد لیکن خروج از آن عهد شکنی تلقی شده با خطر مرگ مواجه است.  

     از دیگر سرچشمه های آلودگی فکری، وجود فرقه است.  مؤسس یا مؤسسین فرقه با عقل و عقل گرائی میانه ای ندارند زیرا ادامه حیات فرقه در گرو بیخبری اعضای آن است.  هزینه ترک فرقه زیاد است و بسا با مرگ پرداخت شود.  روشنگری با سیاست فرقه در تضاد است و از همین رو کسانی که روشنگری میکنند تحمل نمیشوند.  نویسندگان و اهل قلم بویژه در معرض خطر بوده و بشدت تحت نظرند.  اگر لازم باشد راهی زندان و اگر کافی نباشد شکنجه هم میشوند.  به چه جرمی؟ بقول شاعر: جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد.  بهرحال آنها که اسرار دزدی ها و اختلاس ها و فساد را فاش میکنند جرمشان بسیار سنگین است.  اگر هم به زندان محکوم شوند، کاری میکنند تا همانجا در اثر بی غذائی یا عدم رسیدگی پزشکی خود بخود بمرگ "طبیعی" دار فانی را وداع گویند.  تا همه بدانند روشنگری از هر گناه کبیره ای کبیرتر است!

     فرقه گرائی و عوارض آن فقط مختص ما نیست.  حادثه 1978 میلادی در فرقه مذهبی"معبد ملی" به ریاست جیم جونز آمریکائی یکی از آنهاست.  رئیس فرقه با انبوه مریدانش که حدود هزار نفر بودند در اثر تضییقات دولت مجبور به مهاجرت به گویان آمریکای جنوبی شده شهری برای خود بنا میکنند.  جیم جونز خود کشیش بوده و برنده جایزه مارتین لوترکینگ؛ منتها ایدئولوژی عواقب خود را دارد.  پس از چندی چند نفری از مریدان تصمیم به ترک آنجا و جدائی از فرقه میگیرند.  لیکن به محض اجرای تصمیم، توسط سایر مریدان کشته میشوند.  متعاقباً، اعضای فرقه از اخبار بوجود آمده پیرامون خود سراسیمه شدند.  مریدان که سخت مطیع رهبر بودند به اشاره او و با خوردن سیانور دست به خودکشی دسته جمعی زده و 918 نفر پیر و جوان و زن و بچه در یک روز خودکشی کردند.  آخرین نفر، رهبر نیز خودکشی کرد.  روزنامه ها او را متوّهم نامیدند حال آنکه اساساً بنای هر فرقه ای بر توّهم استوار است.

     در 1993 فرقه مذهبی دیگری بنام "داوودیان" خبر ساز شد که در طی یک درگیری پلیس تگزاس با اعضای این فرقه 76 نفر کشته شدند.  آغاز ماجرا به دلیل دخالت پلیس برای ضبط اسلحه غیر قانونی بوده که به محاصره مرتع محل سکونت آنان به مدت 51 روز انجامید.  در نهایت امر، رهبر فرقه جوانی بنام "دیوید کوروش" همراه با سایر اعضاء به یک خودکشی جمعی روی آوردند.  

     در 1997 فرقه مذهبی دیگری بنام "دروازه های بهشت" در کالیفرنیا عمل مشابه کردند.  ستاره دنباله داری که در آن سال به حوالی زمین رسیده و پرنور شده بود این فکر را در رهبر فرقه ایجاد کرد که گویا سفینه ای فضائی برای بردن آنها به بهشت آمده است.  متعاقباً 39 نفر اعضای فرقه دست به خودکشی جمعی زده تا روح آنها وارد سفینه در حال انتظار شده و همراه با موجودات فضائی راهی ابدیت شوند.  

    در اینجا عمداً به 3 نمونه از آمریکا اشاره کردیم حال آنکه اتفاقات مشابه فرقه ای در سایر نقاط هم روی داده است.  اول اینکه نشان دهیم برخلاف تبلیغات دروغین طایفه ریاکاران نیرنگ باز که آمریکا را مرکز بی دینی نمایش میدهند، اینگونه نیست و همه گونه تمایلات مذهبی آزادانه و بطور گسترده میان مردم رواج دارد.  علاوه بر دین رایج، انواع فرقه ها نیز رواج دارند.  دوم اینکه نشان دهیم در همه این اتفاقات رهبر نیز چون سایرین خودکشی کرده که نشان از صداقت دارد.  هم صداقت او و هم صداقت مریدان.  صداقتی که در فرقه های خودی ابداً وجود ندارد.  در جریان جنگ هشت ساله، نوجوانان روستائی را با وعده بهشت روی میدان مین فرستادند.  حال آنکه آنها که وعده بهشت میدادند اگر یک در میلیارد خود بدان ایمان میداشتند محال بود بگذارند کس دیگری روی مین رفته بهشت را از آن خود کند بلکه دیگران را کنار زده خود اقدام به این عمل میکردند.  بویژه با آز و طمع بی حدی که در این طایفه سراغ داریم محال است دیناری بی صاحب بر زمین باشد و اجازه دهند کسی جز خود بردارد.  طبعاً بهشت با آن همه ویژگی هایش مطلقاً محال است بگذارند نصیب غیر شود.  این فرقه اگر صداقتی میداشتند در جریان جهاد همگی تا نفر آخر راهی بهشت خود شده بودند و این جهنم را برای مادّه پرستان وامیگذاشتند.   یعنی بآنچه به دیگران اندرز میدهند خود کمترین اعتقادی ندارند.  معروفست که در جمع خصوصی خودشان به ریش مردمی که مخاطب آنان اند میخندند.  داستان امروز سرزمین ما داستان یک فرقه بزرگ است با همه عوارض آن.  که اگر اقدام به ترک فرقه کنی مرتد قلمداد میشوی که حکم آن معلوم است.  اما ای کاش دستکم شباهتی با فرقه های یاد شده میداشت که صداقتی در رؤسای آن و ایمان آنها وجود داشت.  باز هم تقلب در تقلب.

     عوام و علائق مذهبی آنها در همه جا مشابه هم است و شرق و غرب ندارد.  منتها در غرب، حدود چند صد سالیست که مردم خود را راحت کرده و دو پوشه مستقل و جدا از هم یکی برای دین و دیگری یرای دنیا تخصیص داده اند.  شش روز هفته را به تلاش برای زندگی عادی پرداخته و روز هفتم را وقف مقوله دین کرده اند.  اینکه غرب به بی دینی متهم است صحیح نیست زیرا بند ناف روز هفتم همچنان به آسمان وصل است.  این شیوه جدائی دین و دنیا راحت بدست نیامده و با سعی و خطا و دادن تلفات مالی و جانی بسیار حاصل شده است.  

     اینکه آیا هنوز همین رویه بهترین راهکار است نمیدانیم.  ضمن احترام به تجارب دیگران، هر مسأله ای لازمست با توجه به شرایط زمانی و مکانی خاص خودش حل و فصل گردد.  بارها برای تقلید کورکورانه هشدار داده بودیم.  بعبارت دیگر امروز در فضای جدیدی که حاصل اندیشه های جدید است باید دید چه راهکاری مناسب وضع ماست و متضمن بهترین نتیجه است.  شاید با بررسی بیشتر و دیدن جوانب کار، کماکان همان نتایج حاصل آید.  

     مشاهده اشتباهات مکرری که در اثر تقلید مرتکب میشویم، هر انسان حساسی را به درد میآورد و نمیتواند بی تفاوت بماند.  سالهاست که زیان آفت کُش ها و استفاده های غلط از سموم کشاورزی در رسانه ها بازتاب داده شده بطوریکه یک کودک دبستانی نیز قادر است به منابع مربوطه مراجعه و اطلاعات آن را در اختیار بزرگترها بگذارد.  چگونه ممکن است محصولات کشاورزی صادراتی که با این بحران بی آبی تولید و صادر شده یک به یک بخاطر سمی بودن مرجوع شود.  چرا؟ چون سموم وارداتی از کشور دوست و برادر تقلبی بوده است.  آنچه را هم که بجای پول نقد پایاپای حساب کرده اند اینگونه بوده است.  شاید هم گناهی بر چین نیست که وقتی سابقه اعضای کمیسیون کشاورزی مجلس را ببینید به همان نتیجه ای میرسید که درباره تسخیر کشور توسط بیسوادان در سطور قبلی گفتیم.  استانداردهای کشاورزی توسط کسانی نظارت میشود با سواد حداکثر حوزوی!  از سوی دیگر برای تدارک پشت و پناه در مجامع جهانی تن به وابستگی هرچه بیشتر داده و در قالب قراردادهای بلند مدت و پنهانی داروندار خود را مجبوریم به گرو واگذار کنیم.  طبعاً محصولات کشاورزی داخلی بدتر از صادراتی نباشد بهتر نیست و همه اینها بخورد ملت بی خبر از همه جا داده میشود.  آیا هیچ آماری از سرطان و سهم خوراکی ها در تولید آن وجود دارد؟  آیا برای مردمی زیر خط فقر اصلاً این آمار مهم است؟   آلودگی ناشی از سموم در آب و هوا و خاک و خوراک بصورت گسترده وجود دارد.  آیا همه اینها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  آیا علت العلل همه آلودگی ها ناشی از آلودگی فکری نیست؟  تئوری های غلط بر پایه های غلط و دادن زمان برای پر شاخ و برگ شدن آن.  

     هر جامعه ای آلودگی های فکری خاص خود را دارد.  جامعه امروز ایران آلودگی فکری مختص خود را دارد.  با توجه به تجربه چهل و چند ساله اخیر و با توجه به مجموع آنچه حکما و شعرای خردمند ایران در این هزار و چند صد سال گفته اند حکمی جبری و گریزناپذیر بیرون میزند.  حکم چنین است: سرچشمه و سرمنشاء اکثریت قریب به اتفاق آلودگی های فکری ناشی از وجود این طایفه ریاکاران نیرنگ باز است.  مکرر در اشعار حافظ و سعدی و فردوسی زیان های این طایفه برشمرده شده است.  زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش.  مهمترین ابزار اینان دروغ و نیرنگ است و به انحاء مختلف ریا و تزویر را چه در داخل و چه در خارج ترویج داده و میدهند.  اگر روزی اتحادیه رفتگران دست از کار بکشد امور زندگی مختل خواهد شد.  اما این طایفه اگر نباشد نه تنها خللی ایجاد نخواهد شد بلکه تأثیر مثبت بر اخلاق و رفتار جامعه گذاشته رو به تعالی خواهد رفت.  

    استعداد انجام شرّ بطور ذاتی در انسان وجود دارد کما اینکه استعداد خیر را هم  داراست.  این آموزش است که تمایل به یکی را کم و به دیگری افزایش میدهد.  حضور طایفه ریاکاران نیرنگ باز، نه تنها استعداد های منفی را پرورش داده به فعل میرساند بلکه خود انبوهی از خرافات و جعلیات را ساخته و برای محکم کردن تاروپود نادانی بر آنچه هست میافزاید.  ادامه رونق بازار این طایفه بکمک تکنیکی قدیمی بنام "تکرار و تلقین" صورت میگیرد که روزانه خرافات تکرار میشود.   تبلیغات گسترده ای با مخارج هنگفت براه میافتد تا روزانه این خرافات و جعلیات تکرار و تکرار شود.  هزینه آن از چه محلی تأمین میشود؟  واضح است که از جیب کارتن خواب ها، از جیب گورخواب ها، از جیب اتوبوس خواب ها، از جیب پشت بام خواب ها، و از جیب قاطبه ملتی تأمین میشود که حاضر به شنیدن این تبلیغات نبوده و در کار روزمره خود فرومانده اند.  شنیده شده که این تکنیک در زندانها برای شکنجه زندانیان بی پناه هم بکار میرود. 

     خرافات همواره شیرین است بویژه به مذاق آنها که به شنیدن آن معتادند.  اما حقیقت، اگر بگذارند شنیده شود، از همه شیرین تر است.  امروز فضای رسانه ای بیش از هر زمان دیگری این امکان را در اختیار عموم گذاشته است که خود مستقیماً و بدون واسطه به اطلاعات دسترسی داشته باشند.  طایفه ریاکاران نیرنگ باز سخت از این امکانات در هراسند.  به هر وسیله ای چنگ میاندازند و با توسل به چین و ماچین و التماس از آنان میخواهند مگر جلوی این بلیه گرفته شود.  ضمن این تشبثات و جستجوی هر راه ممکن، اما از هنر همیشگی خود غافل نیستند.  فعلاً تزریق یک دوز روزانه از جعلیات و خرافات توسط رسانه های خودی بهترین مُسکن است و همراه با بمباران تبلیغات غالباً نتیجه دلخواه را در پی داشته است.  

    علیرغم همه این تمهیدات، مردم کوچه و بازار به کردارها و نتایج عملی مینگرند.  تبلیغات و القائات خرافی اثر خود را بیش از پیش از دست داده و کمتر کسی را جذب میکند.  بیش از هر چیز به جیب خود نگریسته و بدان اعتماد دارند.  آنها از خود میپرسند بعد همه این بحرانها، چنانچه بطور معجزه آسائی توافقی روی دهد و گشایشی ایجاد شود و خواسته ها همه اجابت شود آنگاه چه خواهد شد؟  آیا درهای بهشت گشوده خواهد شد؟  بعد از همه جمع و تفریق هائی که انجام میدهند تازه متوجه خواهند شد که با وجود همه موفقیت های ادعائی تازه رسیده ایم به صفر!  آنهم شاید.  یعنی همان جایگاهی که اکنون کشورهای قعر جدول دنیا در آن قرار دارند.  البته خواهند گفت این یک صفر عزت مندانه است.  یک صفر با آبرو و حُرمت بسیار.  که این نه یک صفر معمولی بلکه صفریست بر تارک نُه سپهر.  

     مدتی نیز با این داستان سرائی ها سپری خواهد شد و مردم را سرگرم خواهند کرد.  اما مگر سیاست تحمیق را تا کجا میتوان ادامه داد؟  شاید فقط از شهرزاد قصه گو برآید که هر شب را با داستانی به صبح آورده و شبی دیگر را به عمر خود افزوده.  میپرسند چاره چیست و راه نجات کدام است؟  با انبوهی از شواهد و مدارک، بسیار مشکل است اگر نتیجه ای غیر این حاصل شود که در درجه نخست نظامی که منشاء این آلودگی هزار و چندصد ساله است باید یکسره کنار گذاشته شود.  گزینه دیگری وجود ندارد.  بزک اهریمن، سرشت او را تغییر نخواهد داد.  طبعاً عده ای نگران آخرت خود خواهند شد.  اما باید گفت مردمی که نیک نهاد هستند، صرفنظر از لباس دین، همچنان همان خواهند بود.  مردم کژنهاد نیز، با دین یا بدون دین، همچنان همان خواهند بود.  نقش دین صرفاً بمنزله یک سپر حفاظتی در خدمت طایفه ریاکاران نیرنگ باز بوده که با توسل به آن تاکنون امیال و منافع خود را برآورده ساخته اند. آن دسته که عقل را فرا راه خود قرار داده اند رستگاران حقیقی اند.  با اینان سخنی نیست.  اما برای آنان که نیازمند نقاط اتکائی هستند توصیه میشود به گنجینه آموزه های دیرین مراجعه کنند.  این لزوماً به معنای دعوت به بازگشت به آئین زرتشت نیست.  بلکه به معنای انتخاب ارزش های فراموش شده گذشته ماست.  خواه این ارزش ها از اسلام باشد، خواه از مسیحیت، خواه از زرتشت، خواه از مانویت، خواه از مهرپرستی، خواه از آئین زروان، و خواه از هر آنچه بر اصول راستی و درستی استوار بوده باشد.  قبلاً این مجموعه را "اخلاق طبیعی" نامیده بودیم ( 1398/6 ).  قدمت بشر منحصر به یکی دو هزار سال اخیر و ادیان معاصر نیست.  قدمت او به میلیونها سال پیش باز میگردد و طی میلیونها سال او با اخلاق طبیعی سر میکرده است.  خرد و عقل سلیم یگانه راهنمای او بود.  

    آلودگی های فکری که از آن رنج میبریم نسبتاً جدید است و ربطی به اعصار پیش از تاریخ ندارد.  برای ما، ریشه هایش به زمان حمله اعراب باز میگردد.  شاید حتی کمی پیش تر به دوران سلسله مبتنی بر مذهب ساسانیان باز گردد که نارضایتی توده مردم از تبعیضات روحانیون از آنجا آغاز گردید.  شاید اگر آزادی مزدک و مانی به رسمیت شناخته میشد اوضاع زمانه چرخش دیگری می یافت.  اما در عوض، سرکوب اعتراضات مردمی نهایتاً به بی تفاوتی و وادادگی توده مردم هنگام حمله اعراب انجامید و آن شد که نمیبایست میشد.  دانستن تاریخ گذشته، چراغ راه آینده است و بر نخبگان و آموزگاران راستین فرض است که راه های برون رفت از مخمصه های تاریخی را نشان دهند.  کمترین توصیه اینان شاید توصیه لقمان حکیم باشد.  از او پرسیدند ادب از که آموختی؟ گفت از بی ادبان؛ که هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.  امروز که دین، بزرگترین مستمسک در دست دزدان و شیادان است بر مردمی که صادقانه به ارزش های اخلاقی پای بندند فرض است که حساب خود را از طایفه ریاکاران نیرنگ باز جدا سازند.  مردم میتوانند مانند لقمان با دوری جستن از تبلیغات اینان سلامت خود و آینده فرزندان خود و کشور را تضمین کنند.  کمترین کاری که میتوان کرد تبری جستن از افعال و کردار اینان و پرهیز از آدابی است که همشکلی و همسوئی با اینان را تداعی میکند.  در یک کلام بایکوت این طایفه و پرهیز از هرآنچه که آب به آسیابشان میریزد.  این فقط کمترین و حداقل کاریست که از همه ساخته است.  فقط در سایه یک هماهنگی و همفکری و همدلی عمومیست که این آلودگی فکری بمثابه ننگی تاریخی برای همیشه زایل خواهد شد.  اینگونه باد.

 

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

ایدئولوژی (2)

   در ادامه بررسی تاریخی فوق، میخواهیم به حواشی آن بپردازیم.  یکی از مهمترین حواشی، درس هائی است که از مرور این تاریخچه مختصر میتوان گرفت.

درس هائی که میتوان گرفت

   اولین چیزی که بلافاصله پس از خواندن مطالب قبلی به ذهن خواننده خطور میکند نوعی آرزوست.  او احتمالاً آه سردی از سینه کشیده و آرزو میکند کاش به دوره باستان باز میگشتیم!  با نگاه به گذشته یونان در این سیر تاریخی میبینیم که هرچه در زمان به عقب تر بازگشت کنیم با حکمای عاقل تری روبرو میشویم.  آنها عموماً منطقی قوی تر داشته و به طبیعت تگاه عمل گرایانه تری داشتند.  اگر هم در تبیین جهان خارج اشتباهاتی داشته اند باید گناه آنرا بگردن نبود ابزار و آلات دقیق گذاشت.  والا روش استدلال و منطق آنان بسیار قوی و کارآمد بوده است. 

   در اینسو به ایران خودمان در عهد باستان که بنگریم، کارنامه بهتری در زمینه اخلاق داشته ایم و در 25 قرن پیش منشور حقوق بشر عصاره آن بوده است.  درست نقطه مقابل با آنچه در ایران امروز میگذرد.  کمی آنسو تر و کمی پیشتر حمورابی و قوانین مدون او را داشته ایم در محلی که عراق امروز قرار دارد و هر گام که برمیدارید زیرپایتان تمدنی خفته است.  حیف که امروز غرق در انواع مفاسد و مشکلات است.  حتی در زمان، جلوتر هم که میآئیم، حدود هزار سال پیش شاهد حضور حکما و دانشمندان گرانقدری بوده ایم که امروز جای همگی خالیست.  راستی چرا چنین است؟  پاسخ  یک کلمه است:  ایدئولوژی!

   ایدئولوژی بخودی خود گناهی ندارد کما اینکه در شرح مختصری که گذشت دیدیم که انواع و اقسام نظریه های متضاد زمانی در کنار یکدیگر در صلح و آرامش بسر میبردند.  ایراد در حاکمیت ایدئولوژی و بویژه نوع دینی آن در سیاست است.  بعنوان مثال فرض کنید آنچه که افلاطون در شهر آرمانی خودش شرح داده بود اجرائی میشد و قوانینی که او وضع کرده بود به اجرا گذاشته میشد.  جزئیات شهر آرمانی را در کتابهای فلسفه میتوان دید.  با اینکه در صداقت و شرافت افلاطون کمترین شبهه ای نیست لیکن در اینکه شهر آرمانی وی بصورت دردناکی به یک نظام دینی اقتدارگرای دیگری تبدیل نشود نمیتوان تردیدی داشت.  در سایه شهر آرمانی او، سایر اندیشمندان و مکاتب آنها میبایست یا زیرزمینی میشدند و یا بار خود را بسته راهی تبعیدی خود خواسته میشدند.

   تجربه نشان داده که سیطره سیاسی ایدئولوژی هیچگاه موفق نبوده، دستکم تجربه برادران روس و چینی چنین میگوید.  در چین برای مدتها ایدئولوژی حزب کمونیست با سیاست درهای بسته در صدد صدور انقلاب به دیگر نقاط بود.  با چه هزینه ای؟  با پول جیب خلق قهرمانی که بر اثر گرسنگی در جمعیت های میلیونی تلف شدند.  بعدها با آمدن سیاسیون عاقل تر، درهای رابطه با جهان گشوده شد و بجای صدور انقلاب، اقتصاد وجهه همت قرار گرفت و آن شد که امروز میبینیم.  اقتداری که از حیث اقتصاد قوی حاصل میشود خود بخود نه تنها ارتش قوی تری ایجاد میکند بلکه امکان صدور ایدئولوژی را نیز ایجاد میکند اما باید دید که آیا چنین دیدگاهی هنوز در منظر چین امروز قرار دارد یا خیر.  بهرحال مطالعه تجربیات دیگران ارزشی مافوق تصور داشته و مانع تکرار اشتباهات فاحش میشود.

   از سوی دیگر نباید فریب پیشرفت های ظاهری را خورد.  پیشرفت واقعی از حوزه ذهن آغاز میشود و آثارش در زندگی روزمره دیده خواهد شد.  لذا البسه شیک و استفاده از محصولات تکنولوژی لزوماً پیشرفت نیست.  کما اینکه وقتی در یکی از کشورهای خلیج فارس، یکی از همسران حاکم از دست او فراری میشود یا مدتی بعد دختر او حبس خانگی شده و مخفیانه استمداد میطلبد همه حاکی از نبود بلوغ فکری جامعه است.  بزرگ راه های عظیم و ساختمانهای مرتفع و حتی صاحب بلند ترین برج دنیا بودن هرچند قابل تحسین است اما ربط زیادی به پیشرفت حقیقی ندارد.  خوشبختانه خاورمیانه آبستن تحولی عظیم در آینده ای نزدیک است و منتظر تکانی است تا موجب زایش شود.

   درس دیگری که گرفته میشود اینست که حضور فلاسفه و حکما بخودی خود جامعه آرمانی را بوجود نمیآورد.  فاکتور مهم دیگر "عادت" است.  عادت های بد، جامعه را به قهقرا برده و مرتب خود را باز تولید میکند.  سرچشمه اولین حضور عادت بد کجاست؟ : ایدئولوژی.  اینجاست که ایدئولوژی حتی در مقام حاکمیت سیاسی هم نباشد با دادن آموزش های غلط جامعه را تدریجاً تباه میکند.  قرار دادن سیستم آموزشی جامعه در اختیار ایدئولوژی بهترین راه برای تباه کردن جامعه است. در این میان آموزگاران نقشی اساسی دارند و بعد از چندین نسل که کودکان آموزش دیده، خود آموزگاران نسلهای بعدی شوند، این چرخه به خودکفائی میرسد.  یعنی در این مرحله، حتی اگر محرک ها و سرچشمه های نخستین هم قطع گردد، سیستم بطور خودکار به بازتولید خود ادامه میدهد (دور باطل).  

   جامعه ای که بشرح فوق دچار بحران شده مانند کسی است که بخواب رفته و بیدار نمیشود.  در این مرحله، قطع دور باطل فقط با کمک استقرار سیستم آموزش درست میسر است.  لیکن در شرایطی که حاکمیت در اختیار نظام ایدئولوژیک باشد این امر تقریباً میسر نیست زیرا منافع نظام ایجاب میکند که این دور باطل همچنان ادامه داشته باشد.  اتفاقاً نظام تمام همت خود را بکار خواهد برد تا این دور باطل تشدید هم بشود.  نمونه های آن فراوان است.  ببینیم امروز در دورترین روستاهای کشور چه میگذرد.  سابقاً کتابخانه های سیار به این نواحی اعزام میشد تا بلکه روستائیان با آنچه در دنیا میگذرد آشنا شوند.  امروز امامزاده های سیار جای آنها را گرفته مبادا روستائیان دچار کمبود خرافات شوند و چشم و گوششان باز شود.  مگر چه اشکالی دارد مردم دانا و توانا شوند؟!  اشکال اساسی اینجاست که دیگر نمیتوان از آدمهای هشیار پول درآورد یا ثروت جمعی شان را به یغما برد و ساکت باشند.  گویا چندی پیش فردی که سالها در خارج اقامت داشته به شهر خود باز میگردد و با امامزاده پر رونقی مواجه میشود که بر قبر پدر بزرگ او برپا کرده اند.  وی با مراجعه به اوقاف و ارائه سند رسمی توانست که خلع ید کند و گویا تابلو های امامزاده نیز برچیده شد.  خط مشی چیست؟: تولید امامزاده بجای ساخت مدرسه.  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

   آسیب های هنگفتی از سوی نظامات ایدئولوژیک، بر جامعه تحمیل میشود که یکی از آنها که مخصوص نظام دینی است عدم پاسخگوئی میباشد.  تقدس و اتصال به آسمان، سپری است که آنها که باید پاسخگو باشند پشت آن پنهان و از پاسخگوئی معاف میشوند.  زمانی هم که سرانجام برای توجیه نابسامانی ها چیزی باید گفته شود، به ذکر کلمات قصاری چون: "غضب الهی"، "امتحان الهی"، "بد حجابی" و امثال آن اکتفا میشود.  

    برای انحراف افکار عمومی و اینکه انتظار پاسخگوئی نداشته باشند، تکنیک های مختلفی در فرهنگ های مختلف وجود دارد.  کلید واژه ای که بیشتر شنیده میشود "بد حجابی" است.  با این ترفند اذهان عمومی از دزدی های گسترده، سوء مدیریت یا نبود آن در بخش های مختلف امور منحرف شده و سرگرم بدحجابی و تبعات آن میشود.  اما جالبست که بدانیم این نیز مثل سایر نظریات دینی از فرهنگ های دیگر بما رسیده است.  در خاورمیانه که زنان موی خود را میپوشانند تصور بر اینست که اشعه ساطعه چشم مردان را آزار میدهد.  حال اگر مو کوتاه شود چطور؟ شدت اشعه چند درصد کم میشود؟ با کله طاس چطور؟  چه طولی از مو آستانه خطر است؟  صرفنظر از طول، چه تعداد تار مو آستانه تشعشع است؟  یک تار مو هم همان اثر را داراست؟  موی مردان چطور؟ تفاوت کجاست؟  جالب است که در سرزمینی که خاستگاه این عقاید بوده، زنان مؤمنه در اسرائیل از تکنیک کلاه گیس استفاده میکنند که دیگر نیازی به پنهان کردن از چشم نامحرم ندارند.  اشعه ظاهراً همچنان ساطع میشود ولی چه باک که از زنی ناشناس است!  وام گیری ما در سایر عرصه ها متشابهاً از همین قسم است که هیچ گونه منطقی در بنیاد های آن دیده نمیشود.  این حجم از دستگیری، حبس و شکنجه آیا توجیهی دارد؟ 

   تا درک درستی از ایدئولوژی نباشد، این آسیب ها مدام ادامه خواهد داشت.  آنچه اساسی است و از ابتدا در ضمیر ناخودآگاه انسان محفوظ است همانا وجدان و اخلاق طبیعی است (98/6/7).  ادیان بمنزله لباسی است که قابل تعویض است.  بطور کلی، ملت ها آموزش پذیرند و عیناً مانند یک کودک میتوان آنها را تعلیم داد.  زمانی بود که ایرانیان پیرو کیش میترا بودند.  زمانی بعد تر، ایرانیان قرنهای متمادی مریدان مخلص زرتشت و آئین نیک وی بودند و بی حرمتی به آن را بی پاسخ نمیگذاشتند.  اما همین ملت بعداً با تعویض لباس چنان مسلمان شد که دین سابق در نظرشان کفر آمد.  بگذریم از اینکه این تغییرات چندان هم مسالمت آمیز انجام نشد.  باری، قرن ها در شاخه اصلی این دین دوام آوردند تا ناگهان با فشار دیگری چنان شیعه شدند که از رویه (مذهب) پیشین خود تبری جستند.  در رویه جدید، ارادتمندان حول محور عاشورا و مراسم آن گرد آمده و اینبار بی حرمتی به عاشورا را بی پاسخ نمیگذارند. 

   تاریخ حرکت خود را ادامه میدهد و ثابت ترین چیزها نیز مشمول تغییر است منتها در مقیاس زمانی خود.  لذا تحول و تطور ادیان نیز متشابهاً ادامه خواهد یافت گاهی رو به تعالی و گاهی رو به قهقرا ولی در مجموع رو به کمال و تکامل هر چه بیشتر.  در این سیر تاریخی آنچه واقعاً مقدس است جستجوی حقیقت است و از این منظر است که فلسفه و دوست داشتن آن اهمیت داشته و جایگاه ویژه ای می یابد.  درسی که از سیر تاریخی مابعدالطبیعه و تحول ادیان میشود گرفت اینکه ترور و آدمکشی بخاطر پافشاری بر قداست یک دین و احکامی که در بلند مدت عوض میشود، عملیست خطا و اشتباه محض زیرا همانطور که دیدیم اولویت ها در طی تاریخ عوض میشود.

   سرچشمه های ادیان از الهیات میجوشد و الهیات شاخه ای از فلسفه است.  همانطور که در بحث های مابعدالطبیعی در بخش قبلی در مرور تاریخچه ایدئولوژی دیدیم، مسائل اساسی درباره روح، جاودانگی، مسائل پس از مرگ، آفرینش جهان، آخرت شناسی و امثال آن همگی ابتدا از پرسش های فلاسفه آغاز شد و بخش نظری ادیان از همین پرسش و پاسخ ها شکل گرفت.  منتها به محض انجماد در قالب دین،  خصلت پرسشگری خود را از دست داده و دیگر مانند فلسفه نمیتواند سیال و انعطاف پذیر باشد.  لذا نظام های ایدئولوژیک دینی هیچ سنخیتی با نظریه های فلسفی نمیتوانند داشته باشند.

   بالاخره در انتها یک پرسش اساسی شکل میگیرد و آن اینکه با وجود همه آسیب هائی که نظامات ایدئولوژیک برای یک کشور ایجاد میکند، چرا همچنان بر سر کارند و تغییری واقع نمیشود؟  پاسخ بنظر میرسد در یک چیز خلاصه میشود: تجمع قدرت و ثروت.  در این گونه نظام ها چون ملاک اشتغال، عموماً تعهد به ایدئولوژی حاکم است، لذا بستر مناسب برای برکشیده شدن افراد نالایق و ناشایست بوجود میآید.  این افراد نوعاً در شرایط عادی که حساب و کتابی باشد جایگاهی ندارند لذا به محض اشغال پست های بالا، بفکر تأمین آتیه خود و بستگان خواهند بود زیرا جایگاه خود را دائمی نمی بینند.  یکی از راه های تأمین ثروت نامشروع اتکا به "رانت" است که در پست های مدیریتی سهل و آسان در اختیار قرار میگیرد.  متعاقباً فساد گسترده و غیر قابل کنترلی بوجود میآید و آنها که برخوردار میشوند حاضر به از دست دادن این شرایط نیستند.  لرزان بودن پست های مهم و عدم اطمینان به آینده، فرورفتن عمیق تر در روابط فساد را تشویق کرده و موجب تشدید عوارض وخیم آن میگردد.  

   چنین است که یک چرخه دائمی برای الیگارشی برخوردار ایجاد میشود که خودش را مرتب بازتولید میکند. گروه های کوچکتر که برای استمرار در کار خود به الیگارشی حاکم وابسته اند مجبور به هماهنگی در یک بستر گسترده تر از فساد سازمان داده شده خواهند بود.  فقط زیان مالی مستقیم نیست که نصیب ملت میشود بلکه آب، هوا، و خاک سرزمین نیز در معرض تاراج قرار میگیرد و نه تنها این بلکه آینده کشور نیز در قالب قراردادهای بلند مدت پیش فروش شده به بیگانه تقدیم میشود.  بدتر از بد اینکه مردم عادی و نسل های آتی برای زنده ماندن ناگزیر از تمکین برای مشارکت در تباه کاری این تاراج کنندگان هستند و خود نیز در این فساد گسترده مجبور به همکاری هستند.  مصداق عبارت معروف که "مردم به همان مذهبی میگروند که حاکمان دارند".   مادیات که از دست رفت لابد دلخوش به معنویات باید بود.  اما در یک نظام ایدئولوژیک جائی برای معنویات هست؟! 

   ختم کلام و درس نهائی:  باید ایدئولوژی را به جایگاه طبیعی خود بازگرداند تا هم احترام پیشین خود را بازیابد و هم دل دین داران واقعی شاد گردد.  در عوض، عقلانیت را که چهار دهه مهجور مانده است را به رأس امور آورد تا هم به خسارات مادی و هم به خسارات معنوی خاتمه دهد.

معراج اثر سلطان محمد نقاش

  • مرتضی قریب
۰۴
بهمن

آفتاب آمد دلیل آفتاب

      در هفته اخیر مطلبی جنجالی در شبکه های اجتماعی منتشر شد که بار دیگر مهر تأییدی نهاد بر نگرانی های پیشین این وبگاه.   مطلب در رابطه با یک دانشجوی تونسی است که یکی دو سال پیش رساله دکتری خود را زیر نظر استادان دانشگاهی در تونس در دفاع از نظریه زمین مرکزی، پس از 5 سال تحقیق و تفحص، نهایتاً انتشار داده به دریافت PhD مفتخر شده است.  موضوع جنجالی آن اخیراً آفتابی شده است.  البته ممکنست پاره ای از مردم عادی هنوز به دلائل مذهبی به چنین نظریه هائی معتقد بوده و خرده ای هم بر آنان نتوان گرفت.  اما موضوع جنجالی بر سر اینست که این اولین بار در تاریخ معاصر است که یک دانشگاه به دانشجوئی در رشته علوم مجوز تحقیق و دفاع از چنین رساله ای را داده و نهایتاً درجه دکترا به وی اعطا میکند.  هرچند هر دانشجوئی و نه هر دانشجو بلکه هر کسی مختار است به هر نظریه ای از جمله نظریه های منسوخ علاقه داشته و از آن دفاع کند اما شگفت اینجاست که این کار در دانشگاه صورت میگیرد و دانشجوئی رسماً تأیید پرفسور استاد راهنما و تصویب یک دانشگاه معتبر را در احیاء این نظریه  منسوخ جلب کرده باشد. و شگفت تر اینکه مقاله ای علمی نیز از تز دکتری مزبور استخراج و در یک ژورنال بظاهر علمی منتشر شود، هر چند با دادن پول و بدون داوری معمول در مجله ای نامعتبر صورت گرفته باشد.  موضوع تز دکتری این دانشجو این بوده است که ظاهراً ثابت میکند زمین مسطح است و کماکان در مرکز کائنات بوده و کلیه نظریات و قوانین پیشین از کوپرنیک و کپلر و گالیله گرفته تا نیوتون و انیشتن همگی نادرست است و آنچه حقیقت است نظریه زمین مرکزی عهد عتیق است.  مثلاً ستارگان نقاط روشنی بر گنبد آسمان، شاید برای خوشایند زمینیان است.  البته این چون یک تحقیق علمی بوده طبعاً ابعاد ماه و خورشید و فواصل آنها را نیز محاسبه کرده و ارقامی مسخره را آورده است.  تنها چیزی که میتوان گفت اینکه نتایج مزبور چنان مضحک است که روی سوفسطائیان یونان باستان را نیز سفید کرده بطوریکه آراء اینان بسیار علمی تر و معقول تر از این دانشجو و پرفسور استاد راهنمایش در قرن 21 مینماید.  واقعاً داستان چیست و مشکل کجاست؟!

    مدتهاست در سلسله گفتارهای این وبگاه از رسوبات فکری گفته ایم و از صدمات وخیم آن بر جامعه هشدارها داده ایم.  خبر یاد شده در بالا، شاهدی دیگر بر صحت این مدعاست.  این مشکل در کشورهای "توسعه نیافته" ( عبارت محترمانه تری برای "عقب مانده" )  رایج بوده و بویژه در نواحی مسلمان نشین شکل عمیقتر و بس مزمن تری یافته است.  در اینجا منظور از عقب ماندگی طبعاً عقب ماندگی فکریست و نه نبود مظاهر تکنولوژی و انواع دستآوردهای مدرن که اتفاقاً در بسیاری از بلاد اسلامی البته به برکت جوشش یک ماده سیاه رنگ و بدبو به وفور یافت میشود.   خبرهائی مانند این که در بالا نقل کردیم فقط نوک کوه یخ جهالت و نادانی است.  مواردی اینچنینی که برخورد میکنیم چشمه هائی معدود از هزاران است که حاصل رسوبات هزار ساله است.  در کشور ما که موج مدرک گرائی در این چند دهه اخیر شدت گرفته، وخامت کار صد چندان بیشتر است.  نگارنده خود شاهد مواردی بوده است که تردیدی در این باب نمیگذارد.  بطور مثال چند سال پیش، دانشجوئی از یکی از دو دانشگاهی که دانشجویان فراوان دارد مراجعه و طالب گذراندن پروژه دکتری تخصصی خود در فیزیک شد.  بعنوان رزومه و توانائی علمی خویش یک مقاله منتشر شده علمی خود را نشان داد.  متوجه شدم مجله مزبور از همان قماش مجلات دانشجوی تونسی است که مقاله را با دریافت پول و بدون هیچگونه داوری مستقل سریعاً به زیور چاپ می آراید و موجبات سربلندی دانشجو و استاد را در کشور خود فراهم میسازد.  طبعاً با بهانه ای از دانشجو عذرخواهی کردم ولی نه از جهت مجله بلکه بخاطر محتوای مقاله ایشان که بی شباهت به نظریه مسطح بودن زمین نبود.  موضوع مقاله عبارت بود از دستورالعمل ساخت یک ماشین  دائمی (perpetual machine) شامل یک استوانه ساده دارای یک پیستون مستقر در فضای آزاد که روزها در اثر تابش آفتاب منبسط و شب ها منقبض شده و با نیروی حرکتی خود باری از دوش جامعه بشری بردارد.  هرچند چنین هدفی عملی نبوده و هیچ باری برداشته نمیشد ولی قطعاً توانست بار ایشان را برداشته بمقصد مطلوب برساند. وی بلافاصله تحت راهنمائی استاد دیگری پس از مدتی به دریافت درجه دکتری تخصصی نائل و از مزایای آن بهره مند گردید.  بگذریم از اینکه به این اندازه زحمت نیز نیازی نبوده و مدتهاست که در پیاده روهای خیابان مرکزی شهر انواع و اقسام پروژه های علمی و نگارش تز دکتری و صد البته مقالات ISI را با پرداخت وجهی در اسرع وقت برای شما انجام میدهند.  تازه آنچه هم که بصورت استاندارد و ظاهراً صحیح در مدارس و دانشگاه ها تدریس میشود عمدتاً بر پایه حفظیات است.  مغز و روح جوان از تحمیل اینهمه حفظیات خسته است.  آنچه لازم است ولی وجود ندارد روحیه پرسشگری و نقد است.  هرچند در محیطی استبداد زده ترویج روحیه پرسشگری مشکل است ولی چاره ای نیست و اکسیر اعظم در درمان اساسی چنین جوامعی همین است.  در حال حاضر هرج و مرج عجیبی حکمفرماست.  از یکسو هدف های متعالی برای فراگیری علوم و فنون رنگ باخته و مدرک گرائی صرف جایگزین آن شده و از سوئی دیگر و در سطحی عمیقتر، اخلاق بطور کلی در همه زمینه ها زایل شده و هر کس در هر مقامی در صدد بستن بار خویش و بیمه آینده خود است.  البته هستند دانشجویان و دانش پژوهانی که با رغبت و علاقه در کسب دانش میکوشند ولی چه سود که هدف غالب اینان نیز فرار از کشور و مهاجرت بخارج بوده و اعتلای مهارت و تخصص خود را در بالا بردن شانس موفقیت به آن هدف دنبال میکنند.  بگذریم از اینکه اکنون مهاجرت مختص به درس خوانده ها نبوده بلکه طبقات فرودست است که رتبه اول پناهندگان را بخود اختصاص داده اند.  در فضائی که حاکم است همگان به نوعی برای بقای خود، خویشتن را ناگزیر از تبعیت از چنین سیاستی میبینند.  شخص کاردان یا باید همرنگ جماعت شده تا بکارش استمرار دهند و یا گوشه عزلت گزیده و با لنگ و نان خشک زمانه را سر کند.  کوتاه سخن، بن بستی حاکم است که شرح آن نمیگنجد.  البته برای برون رفت از وضع حاضر راه حل های کوتاه مدت و میان مدتی وجود دارد که اغلب مورد بحث مجامع فرهنگی و اندیشمندان بوده و خیرخواهان و روشنفکران زیادی را که چاره کار را میدانند بخود مشغول ساخته.  لذا هرگونه اظهار نظر ما در این جایگاه حشو و زاید بوده اطاله کلام نخواهیم کرد.  آنچه که کمتر گفته میشود و کمتر محل اعتنا واقع شده همانست که مایلیم اینجا بدان پرداخته آید.  در اینجا میخواهیم به عمیقترین لایه ها اشاره کرده بلکه با یافتن مشکل اساسی، کمکی به یافتن درمان کرده باشیم.  

     از خود میپرسیم چرا در تونس همچنان چنین عقب ماندگی فکری وجود دارد؟  چه اینکه این کشور مدتیست به جرگه کشورهای دموکراتیک پیوسته و از فضای باز سیاسی برخوردار است.  ضمن اینکه اقتصادی عادی و مبتنی بر کار و تلاش مردم خود داشته و همچون برادران نفتی به مائده سیاه زیرزمینی متکی نیست.  ساده انگاریست اگر تصور شود موضوع دانشجوی تونسی فقط یک نمونه جداافتاده و پرتی بوده و ربطی به ذهنیت جامعه ندارد.  در حالیکه مشت نمونه خروار است و قرائن حاکی از تسری افکار عقب مانده و خرافاتی در چنین جوامعی دارد.  متأسفانه اصلاحات سیاسی و اقتصادی بتنهائی توانائی رفرم فکری را ندارد و موضوع این تز دکتری خود قرینه ای بر صحت این مدعاست.  لذا این تصور که با چنین اصلاحاتی یکشبه همه چیز درست خواهد شد شاید کمی ساده اندیشی باشد.  البته که اصلاحات حتماً واجب است و باید با سرعت تمام و کوشش همه جانبه برای بثمر رساندن آن کوشید.  اما آنچه ایده آل است و در طلب آنیم بسیار فراتر از آنست.  چه اینکه فقط با رفرم فکری و پاک کردن خرافات از اذهان و دمیدن روحی تازه در مغزهای خسته است که شرایطی بوجود خواهد آمد که نه تنها اصلاحات مطلوب بسرانجام خود خواهد رسید بلکه مضافاً اینکه بر بستری محکم و با دوام پا گرفته و با سرعتی آرمانی و علی الدوام به پیش خواهد رفت. چونکه صد آید، نود هم پیش ماست.  پیشگامان اولیه این امر، روشنفکران و خدمتگزاران فرهنگی اند.  تأکید ما بر اصلاح افکار بمنزله سطح عمیق رفرم شبیه این میماند که یک جاده آسفالته استاندارد، بیش از هر چیز به یک زیر سازی محکم و اساسی نیاز دارد.  ریختن قیر و آسفالت بر سطح خاکی و زیرسازی نشده جاده فقط کاری نمایشی بوده و هدر دادن وقت و انرژی و نیازمند هزینه مجدد و انجام آن کار اساسی که از ابتدا باید صورت میگرفت!

     گاهی میگویند این افکار خرافی منحصر به ما نیست یلکه همه دنیا مبتلا به آنند و با گفتن این حرف دل خوش میدارند که در این نقیصه تنها نیستیم!  از قضا، گهگاهی صدا و سیمای ما تصاویری از فردی مفلوک و گرسنه کنار خیابان در یکی از کلان شهرهای دنیای غرب نشان میدهد تا عامه نگران نباشند و نپندارند که ما تنهائیم.  ولی بهتر آنست گول تبلیغات را نخورده اسیر آن نشد.  اتفاقاً گفته فوق به یک معنا درست است و حتی در آمریکا سازمانهائی مردم نهاد وجود دارد که معتقد به تخت بودن زمین و ثابت بودن آن در فضا و دوران خورشید بدور آن هستند.  اما تفاوت کار در اینست که مردم در کار این نهادها آزاد هستند و دولت تحمیل کننده چنین افکاری نیست.  مؤسسات و سازمانهای دیگری هم در مقابل هستند که آنها نیز آزادانه آرای طرفداران نظریه زمین-مرکزی را نقد کرده به بوته آزمایش میگذارند.  از این گروه ها بسیار زیاد است.  یکی از بزرگترین آنها طرفداران بشقاب پرنده و ماوراء زمینی ها هستند و این ادعا که گهگاه آنها به زمین ما رفت و آمد داشته و هنوز هم دارند.  پیشتر در اینباره مطالبی نوشته ایم و شاید در مطلب "حاشیه ای بر علوم فیزیکی" شرح کافی را بتوان آنجا دنبال کرد.  گروه دیگری نیز معتقد به خدایان باستان بوده و اینکه نقوش ترسیم شده در صحاری آمریکای مرکزی کار آنها و در ارتباط با تمدن های گمشده آزتک و مایا و امثالهم میباشد.  گروه دیگری محو اسرار مثلث برمودا و اعجاز آن در ناپدید کردن هواپیما و کشتی ها در اثر یک مغناطیس جادوئی هستند.  و بسیاری دیگر هم هستند که ذوقیات خود را در دنبال کردن آنچه امروز ما بدان "شبه علم" یا Pseudo Science  میگوئیم می یابند (البته خودشان میگویند: علم) .  موضوع مشترک همه این طرفداران شبه علم در یک چیز است و آن اینکه تاکنون حتی یک مدرک قابل استناد در تأیید مواضع خود نتوانسته اند ارائه دهند.  اینجا باید تاکید کرد که علم بخودی خود مخالف هیچیک از مصادیقی که آنان ارائه میدهند نیست بلکه نکته اینجاست که اثباتی بر موجودیت آن مصادیق وجود ندارد.  مثلاً این روزها میشنویم که طرفداران طب گیاهی و یا پزشکی سنتی مرتباً پزشکان دانشگاهی را متهم میکنند که مزایای طب سنتی را پنهان کرده و التفاتی به پزشکی قدیم ندارند.  در حالیکه اگر واقعاً جوشانده گل ختمی کارساز است و مثلاً به حیات غده سرطانی خاتمه میدهد چرا پزشکان نباید آنرا تجویز کنند؟  که اگر چنین باشد و کارساز باشد در اینصورت سوگند پزشکی خود را زیر پا گذاشته اند.  مگر نه اینست که پزشک مصمم به بهبود بیمار است؟  چه باک اگر دارو گیاه باشد؟  آیا همه پزشکان از ایادی توطئه کارخانه های داروسازی هستند؟   گروه های طرفدار بشقاب پرنده نیز همینگونه استدلال کرده و وزارت دفاع و سیا را متهم به پرده پوشی میکنند.  در حقیقت، دانش اینان عموماً در سطح متوسطه و در عین حال متأثر از علاقه شدیدشان به اعجاب و شگفتیست.  قبلاً اشاره کرده بودیم که بیشترین درجه اعجاب و شگفتی اتفاقاً در خود علم است منتها نیازمند پشتکار و صرف وقت بسیار برای نیل به درجات بالاست.  البته صرف وقت از روی علاقه و اعتقاد قلبی و نه کسب مدرک برای آب و نان و اشغال پست های بالا.  اوضاع چنانست که امروزه اعتبار علم و مدرک علمی بکلی مخدوش و نزد افکار عمومی از درجه اعتبار ساقط است.  انسان به یاد دوران آخرین پادشاهان قاجار میافتد که چنان در بذل و بخشش نشانهای دولتی و انواع مدال های رسمی بی محابا پیش رفته بودند که قدر و ارزش آن در خارج مملکت به حد فلزات بنجل تنزل یافته بود.

     از زاویه ای دیگر اگر بنگریم، یکی از گرفتاری های ما عدم مشارکت در تولید علم است.  دربادی امر ممکنست این گفته با آنچه در تبلیغات است متناقض نماید اما با توضیحاتی که در پی خواهد آمد مطلب روشن خواهد شد.  مثال جامعه ما شاید مثال کسی باشد که نوسواد بود تازه با خواندن و نوشتن آشنا شده باشد.  سپس، ناگهان یک کامیون پر از کتاب در زمینه های مختلف علم و هنر و ادبیات پیش او گذاشته تکلیف کنیم در کوتاه مدت در همه شئون استاد شود.  چنین چیزی همانقدر امکانپذیر است که کسی برای مثلاً یکماه از غذا محروم باشد و از او بخواهیم غذاهای ذخیره شده را یکباره میل کند.  هرگونه تلاش در این مسیر ممکنست به سوء هاضمه یا آموختن طوطی وار بیانجامد.  در حالیکه آنچه مهم است نه کمیت بلکه کیفیت است.  دانستن امور از راه اقناع عقلانی و استدلال راه درست است و نه قبول امور از راه تلقین، روشی که در گذشته ها رایج بوده و دامنه اش تا به امروز گریبانگیر ماست.  روش درست آموزشی میبایست از کودکی در پیش گرفته شود تا خود بخود ملکه ذهن گردد.  برای آنها هم که چنین مسیری را طی نکرده و در دوره جوانی هستند لازمست از طریق مجاری مختلف آگاهی داده و به در پیش گرفتن مسیر درست مخیر نمود.  پیش نیاز این کار نیز تشویق روحیه پرسشگری و نقد و انتقاد است.  در واقع از این منظر، کار این دانشجوی تونسی از نظر اصولی هیچ اشکالی نداشته و بلکه قابل تقدیر است.  وی، و البته استاد راهنمایش، این شهامت را داشته اند که باور های حاکم را زیر سوأل برده و حتی تخطئه کنند.  از این منظر بسیار عالی و در خور تقدیر است.  منتها چیزی را که بعنوان بدیل ارائه داده اند آنقدر ابتدائی و ساده لوحانه مینماید که حتی بدون خواندن و مرور مطلب ایشان میتوان حکم به ابتذال داد.  مهمتر از همه اینکه نظر ایشان نه نظر یک عامی بلکه استادی عالیمقام و دانشجوئی در مرتبه دکتراست.  مثلاً ادعا شده زمین تخت است و نه کره.  از فلاسفه باستان که بگذریم، اولین بار مسافرت ماژلان کروی بودن زمین را نشان داده و بعدها ابوریحان بیرونی نیز اندازه گیری هائی درباره انخفاض افق انجام داده به نتایج مشابه رسید و بالاتر از همه اینکه اگر گهگاه مسافرت با هواپیما داشته ایم با تمام وجود خود بعینه چنین استباطی بلاواسطه را داشته ایم.  باز هم ایرادی ندارد.  ما نمیتوانیم و نباید به صرف اینکه تعداد زیادی از مردم به چیزی ایمان دارند بگوئیم درست فکر میکنند و تصورشان درست است.  بسیار پیش آمده که چنین نباشد.  چه بسا یکنفر در موضوعی غامض تفکر کرده به نتیجه ای خلاف درک عمومی و حتی کل بشریت رسیده باشد.  البته چنین مواردی بسیار نادر است و نتیجه گیری این یک نفر قبول عمومی نخواهد یافت مگر با ادله و براهین و نهایتاً تأیید تجربی.  حال اگر بپذیریم زمین دایره ای مسطح در میان فضاست، باید بگویند و به روشنی توضیح دهند که در مرز این دایره با فضا چه میگذرد؟  آیا با یک دیوار بلند یخی احاطه شده است؟  ماوراء آن دیوار چیست؟  و صدها پرسش دیگر.  کندوکاو بیشتر در این باره ما را بدین نتیجه میرساند که معرفت ما عمدتاً ناشی از معتقدات تلقینی  و تقلیدی است که از همان کودکی آغاز میشود.  خلق را تقلیدشان بر باد داد.  در جامعه ما پرسش و تشکیک امر مذمومی تلقی شده و میشود.  تا این رویه ادامه دارد امیدی به صلاح و بهبودی نخواهد بود.  اگر هم گهگاه موفقیت هائی روی دهد، زودگذر و موقتی خواهد بود.  در حال حاضر این روحیه در همه بلاد اسلامی جاری و ساریست.  خوشبختانه این انتقاد را میتوان به روشنی از زبان یک پرفسور فیزیک و اخترشناسی از دانشگاه شارجه شنید که در روزنامه "اخبار خلیج" منعکس گردیده است.  وی ضمن انتقاد از روش این استاد و دانشجو که در یک رساله علمی، بجای روش علمی از آیات کتاب مقدس استفاده شده در بخشی از نوشته خود مینویسد: 

" نگارش و انتشار این تز PhD نشاندهنده اینست که نه تنها در تربیت توده ها شکست خورده ایم بلکه با هوش ترین دانشجویان ما نیز در غفلت و بیخبری بوده اند.  چه اینکه دانشجوی مزبور بالاترین رتبه را در کلاسهای مقاطع تحصیلی قبلی خود داشته است.  معلوم میشود که هنوز در تشخیص تفاوت بین معرفت علمی ( واقعیت، مدل، نظریه،..) و معرفت دینی ( معنی آیات، هدف آیات،..) ناتوانیم.  بعقیده من، جهان عرب اسلامی همچنان از بحران فرهنگی، تربیتی، و فقدان درک کامل از علوم رنج خواهد برد مگر آنکه بطور درست از تفاوت بین ایندو متدودولوژی یعنی دین و علم آگاه شده، بدون آنکه بخواهد ارزش هریک را متزلزل کند.

در هر حال، طی سالیان فقط معدودی جرئت کرده و مانند این استاد دانشگاه این پرسش اساسی را مطرح کرده اند که چرا چنین وضعی در ممالک اسلامی حاکم است؟  چرا پرسش این معدود افراد مخاطبی نیافته است و اگر یافته چرا به تحولی نیانجامیده است؟  چرا علم در این ممالک مظلوم و متروک واقع شده است و آنچه بنام علم میشود جز تقلید و دنباله روی سطحی نیست؟  مگر لازمه تولید علم تفکر نیست؟  آیا در فرآیند تفکر اشکالی وجود دارد؟  چه عامل یا عواملی در کار است؟!

  • مرتضی قریب
۲۴
دی

مقدمه ای بر پدیده های ناشناخته

  در پاسخ به دوستانی که خواستار بحث در بشقاب پرنده و مثلث برمودا و امثال آن در این وبگاه بوده اند ناچاریم از یک مقدمه ای آغاز کرده و بحث اصلی را به بعد آن واگذاریم.  چون این قبیل پدیده ها شامل طیف وسیعی از موضوعاتی چون اهرام مصر، ملاقات با فرازمینیان، تصاویر انسانی بر چهره مریخ، علائم عجیب در صحاری آمریکای جنوبی، تماس با مردگان، ... و چیزهائی شبیه این نیز میشود و فقط منحصر به بشقاب های پرنده نیست لذا بهتر دیدیم تحت عنوان "پدیده های ناشناخته" بدان پرداخته شود.  این مقدمه شامل متدولوژی و روش شناسی خاص خود است.  بعبارت دیگر برای پرداختن به موضوعات جدید باید بدانیم چه چیز هائی ابزار ماست و میتوانیم استفاده کنیم و چه روش هائی مورد قبول ماست و چه چیز هائی نیست.  به خوانندگانی که مقاله مفصل "آیا دکارت را به ایران دعوت کنیم؟" را نخوانده اند توصیه میشود حتماً آنرا ببینند زیرا بسیاری از موضوعات مرتبط برای ورود به این بحث در آنجا توضیح داده شده است.  خلاصه کلام این است که ابزار ما در این وادی ناشناخته کماکان "علم" و روش علمی است.  کسانی که به این روش اعتقادی ندارند یا آن را نمی پسندند بهتر است از همین حالا از ادامه مطلب صرفنظر فرمایند.  چه اینکه برای ذائقه این گروه، در حال حاضر برنامه های بسیار زیادی در رسانه های ما در دسترس بوده و میتوانند براحتی استفاده کنند.  این برنامه ها، مستقیم یا غیر مستقیم، مشوق روش های غیر علمی بوده و فقط از طریق مونوپولی و البته در اختیار داشتن همه گونه مساعدت دولتی میتوانند بیشترین مخاطب را هدف قرار دهند.  در کشورهای غربی نیز از این دست برنامه ها هست و اتفاقا مریدان کمی هم ندارند اما با این تفاوت که خدمات رایگان دولتی در اختیار انان گذاشته نمیشود.  ما به جای آنکه بخواهیم تک تک به هریک از موضوعات ناشناخته بپردازیم بهتر است خود را به ابزاری مسلح کنیم که مارا قادر سازد بدون آنکه وارد جزئیات هر مطلب شویم و وقت بسیاری برای هیچ و پوچ تلف کنیم با درجه و دقت خوبی نسبت به صحت و سقم ادعاهای مربوطه اطلاع یافته و بسرعت آن را در طبقه بندی مفید و غیر مفید قرار دهیم.  تأکید میشود موضوع ما خارج از بحث ادبیات و هنر و امثال آن است.  مؤثرترین سلاح ما همانا شک و تردید علمی است.  هر چیز را که جلوی شما میگذارند نباید فوراً پذیرا شوید و دل در گروی آن بگذارید.  بخصوص که امروزه بسیاری از چرندیات را در بسته بندی جذاب عرضه بازار میکنند.  مثلاً بسیاری از کتابهای ناشرین امروزه با عناوین جالب نظیر: هوش کیهانی، موفقیت کهکشانی، موفقیت در سه سوت، مائده های آسمانی، انرژی درمانی، سلامت فرازمینی بسمت عمر جاودانی،...روانه بازار میشود.  علت موفقیت اینگونه کتابها و بحث های مربوطه یکی علاقه ما برای کسب بیشترین سود از راه کمترین تلاش در کمترین زمان است که البته قابل درک است.  و دیگری که موضوع بحث ماست همانا علاقه فطری بشر بسمت عجائب و غرائب و کششی که پدیده های شگفت انگیز در ما ایجاد میکند است.  البته اینهم بخودی خود جایز است و اصلاً موتور محرک برای اختراعات و کشفیات است.  منتها مسأله اینجاست که از این احساسات خالصانه سوء استفاده های زیادی شده و میشود.  همینجا عرض شود که منظور نویسنده این سطور به هیچ وجه جلوگیری از بیان یا چاپ کتابهای اینگونه نیست زیرا انسان نیازمند شنیدن همه گونه آرا درباره همه گونه مطالب و مسائل بوده و این آزادی نباید محدود شود.  بلکه در عوض چشم ها را باید باز نگاه داشت و سلاحی را که گفتیم همواره دم دست داشت.  و آن عبارت از اینست که در برابر هر ادعائی کمی تأمل کرده و میزانی از ناباوری و تردید را در برابر آن برقرار سازیم.  هیچ چیزی را بلافاصله قبول نکنیم مگر آنکه با عقل و منطق مغایرت نداشته و با آنچه دانسته های قبلی ماست مباینتی نداشته باشد.  همینجا تأکید شود که این رویه یک هنر است که باید فرا گرفته شود به این معنی که نه آنقدر فیلتر مزبور را تنگ بگیریم که احیاناً هیچ ایده جدیدی را پذیرا نباشیم و نه آنقدر گشاد که هر زباله ای را از خود عبور دهد.  پس به یک معنی این میزان از شکاکیت یک هنر است و بهتر است طی فرایندی آموخته شود.  کجا آموخته شود؟   در مدارس و بویژه در سالهای نخستین آموزش و پرورش.  رسانه های فراگیر نیز منبع دیگر این آموزش میباشد.  متأسفانه در شرایط حاضر هر دو این منابع عامدانه در جهت عکس عمل میکنند.  مثلاً در فیلم به اصطلاح مستندی که چندی پیش از رسانه ملی پخش شد موضوع عده ای کارگران معدن سنگ را بنمایش گذاشت که چون از جابجائی تکه سنگ بزرگی عاجز شدند و هیچ وسیله ای کارگر نشد، عاقبت با توسل به دعا آن را جاکن کردند!  بی جهت نیست هنوز مردمی راه رمالان و دعا نویسان را پیش میگیرند تا بلکه گرهی از مشکلات آنان گشوده شود.  این مردم اگر کمی اندیشه میکردند میدانستند که در درجه اول اوراد و اذکار گره مشکل مالی خود این دعا نویسان را میگشود.  البته ساده لوحی طیف گسترده ای دارد و برخی انواع آن کم خطرتر است.  معروف است که میگویند افتادن یک سیب روی سر نیوتون باعث کشف جاذبه عمومی شد و بسیاری هم بدان باور دارند.  در حالیکه احتمالاً در جواب یک فرد عامی که اصرار داشته بفهمد او چگونه به این امر موفق شده، نیوتون این جواب را به او داده و خود را خلاص کرده است.  باید گفت که نیوتون و امثال مخترعین و مکتشفین، سالهای سال درگیر موضوع مورد مطالعه خود بوده و بسی رنج برده و دود چراغ خورده اند تا موفق شده اند و اینطور نیست که با افتادن یک سیب ناگاه همه چیز برایشان حل شود.  اما همین طرز فکر ساده لوحانه در مسایل خطیر اجتماعی و سیاسی چه بسیار مشکلات ایجاد نکرده باشد.  باید گفت انگیزه های مالی (یا قدرتی که به سود مالی میانجامد) بوجود آورنده بخش مهمی از خرافات است.   معهذا بخش دیگری، که بیشتر مد نظر ماست، ناشی از ساده لوحی و خوش باوریست.  در مقالات پیشین به یکی از اصول بنیادی و تخلف ناپذیر طبیعت اشاره کردیم.  این اصل مقرر میدارد چیزی از بین نمیرود و در نهایت از شکلی به شکل دیگر مبدل میگردد.

  مثلاً در مورد اقلیم ایران قبلاً گفتیم که متوسط نزولات آسمانی در طی سده ها مقداری ثابت بوده (برای مناطق نیمه خشک) و تراکم جمعیت متناسب با آن همواره در حال تعادل بوده است.  آب مصرفی این جمعیت طی سده های متمادی یا از رودخانه های دائمی و یا بصورت قنات از آبهای زیرزمینی تأمین میشده است.  هر مقدار برداشت آب، سال آینده با بارش برف و باران جبران میشده است.  این یعنی تعادل.  حال بیائید امروز در یک منطقه خشک شهر بزرگی بنا کرده و به داشتن آن افتخار کنیم.  آب آن از کجا تأمین میشود؟  خوب معلوم است که با حفر چاه و گذاشتن پمپ های قوی بسادگی و به یمن وجود تکنولوژی بالا این آبهای فسیل شده را به بالا کشیده به مصرف مردم و توسعه بیشتر شهر میرسانیم.  اما چون میزان مصرف بیشتر از میزان نزولات است لذا مجبوریم چند سال بعد بعلت پائین رفتن آب، چاه ها را عمیق و عمیق تر کنیم و همچنان توسعه فراگیر را نصب العین قرار دهیم.  چندی بعد که چاه ها رو به خشکی گذارده و دعای باران هم جوابگو نباشد، از سرچشمه رود هائی که تا الان خشک نشده اند لوله کشی میکنیم تا مبادا اهداف مقدس ما برای توسعه خدشه دار گردد.  اما بزودی آن رود های همیشه پرآب نیز رو به کاهش گذاشته و شهر هائی که از آن مشروب میشد رو به خرابی میگذارند.  به موازات این احوال دریاچه هائی هم که از رودخانه ها تغذیه میشد خشک شده و نمک ته نشین شده بهمراه باد زمین هائی را هم که قبلاً حاصل خیز بوده به مخروبه بدل میکند.  و خود ادامه منطقی این خط سیر قهقرائی را همینطور دنبال کنید.  وقتی این بر سر انسانها میرود دیگر حرفی برای حیات وحش و محیط زیست و نیز آیندگان خاموش نمیماند که سخنگوئی برای خود ندارند.  مشابه همین سناریو برای صنعت است و ایضاً برای اقتصاد و برای....  .   نگاه کنید به صید بی رویه ماهیان خاویاری (و اصولاً ماهیان ) در دریای خزر که حیات آن را به نفس نفس انداخته.  همه این بلایا از یک نقطه آغاز میشود : درک نادرست از طبیعت و قوانین آن! .  آموزشی که باید در مدرسه میگرفتیم یا یاد نگرفتیم و یا اصلاً یادمان ندادند.  شاید هم اصلاً به معنی واقعی کلمه به مدرسه نرفتیم.  خلاصه اینکه این سیکل معیوب باید از جائی اصلاح شود و هیچ چاره ای هم جز آن نیست.  مسأله دیگری که آن نیز حائز اهمیت است نقش حاکمیت تک نفره در کشورهای توسعه نیافته است.  در قدیم حکام مستبد و به مراتب بیخرد نیز وجود داشته اند، لیکن این تکنولوژی قرن بیستمی در دسترسشان نبوده و طبعاً ابعاد خرابکاری ها در مقیاس امروزی وجود نداشته است.  نگاه کنید به انقلاب سبز معمر قذافی در لیبی.  وی با اطلاع از داده های ماهواره ای آمریکا مبنی بر وجود ذخائر فراوان آب های فسیل شده زیر صحاری سوزان منطقه تصمیم بر یک عمل انقلابی گرفت.  وی دستور داد با پمپ های قوی طی پروژه ای عظیم و پر خرج این آب ها به مصرف چمن کردن صحاری سوزان رسانده و جاهائی را هم که آب نمیرسید با رنگ مورد علاقه اش سبز کردند.  چندان طولی نخواهد کشید که با ته کشیدن این آبها بیهودگی عمل هویدا گردد.  بعنوان حاشیه باید اعتراف کرد که استخراج غیر مسؤلانه نفت نیز از همین الگو پیروی میکند.  توسعه خوب، یک توسعه پایدار است نه آنکه امروز هر چه داریم بخوریم و فردا و فرداهای نسل آتی با گرسنگی روبرو شویم.  عملی مشابه در سرزمین خشک عربستان صورت گرفت و بضرب تأسیسات عظیم آب شیرین کن و بزور دلارهای نفتی برای چند سالی عربستان هم صادر کننده گندم شد ولی بزودی بیهودگی آن نیز روشن شد.  چه اینکه از ابتدا هیچ توجیه اقتصادی برای آن نبود و چند برابر درآمد گندم صرف شیرین کردن آب میشد.  اخیراً نیز شایعاتی مبنی بر لوله کشی آب از خلیج فارس به کویرهای داخلی ایران شنیده شده که اگر دستوری باشد پروژه قذافی را به ذهن متبادر میسازد.  چنین پروژه هائی فقط و فقط در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که از فیلتر کارشناسان خبره و مستقل عبور کرده و نوید یک توسعه پایدار را دهد.  عده ای را  عقیده بر اینست که دلارهای بادآورده بلاخره باید در جائی هزینه شود حتی شده با وارد کردن نعل اسب.   جامعه شناسان بر این عقیده اند که قدرت متمرکز در فرد تصورات پارانوئیک را تشدید میکند.  مثلاً حتی افسر تحصیل کرده ای چون ناپلئون در زمانی که امپراطور بلامنازع اروپا شد برای مسائلی که خارج از حد فهم و صلاحیت او بود نیز اظهار نظر میکرد.  معروف است که گفته بود بر کارهای لاپلاس (ریاضی دان بزرگ) نظارت دارد و گفته بود کتاب مکانیک سماوی وی را در اولین فرصت مطالعه و اظهار نظر خواهد کرد!.  

  مثال دیگری بزنیم در تأیید اینکه این آموزه های اساسی هنوز در ما نهادینه نشده اند.  دوستی در همین وبگاه در اظهار نظری خصوصی این پرسش را مطرح کرد (و از وی نیز ممنونیم) که در حالیکه کشوری مثل قطر برای مناسبت های بین المللی میخواهد شهر های خود را بکمک هواسازهای عظیم سرد کند چگونه است که ما در حل آلودگی هوا درمانده ایم و فی المثل با پمپ های عظیم نمیتوانیم آلودگی هوا را کاهش دهیم.  چندین نکته در این راستا قابل ذکر است.  اول اینکه اگر این کشور واقعاً چنین قصدی داشته باشد کاری به بیهودگی و بیخردی پسر عموهای خویش انجام داده است.  دوم اینکه بنظر میرسد حداکثر کاری که بخواهد انجام دهد خنک کردن فضای داخلی ورزشگاه و محوطه های محدود باشد.  سوم اینکه عقل و شعور حکم میکند که چنین برنامه هائی در فصل زمستان و هوای معتدل آنها برگزار شود و این همه پول و انرژی به هدر نرود.  اگر هم بایدی بر برگزاری در فصل تابستان است عذر خواهی کرده و به دیگری واگذارند.  چهارم اینکه ما نیز چنین ادعاهائی را زود باور نکنیم و مبادرت به قدری حساب و کتاب بکنیم.  بگذارید بیشتر توضیح دهیم.  آیا هیچگاه عملکرد یک کولر گازی را در چله تابستان دیده اید؟  اینکه حداکثر یک یا دو اتاق را خنک نگه میدارد و تازه در انتهای فصل با یک قبض برق سنگین مواجه خواهید شد؟  حال تصور کنید تمام فضای منزل در تمام روز با کولرهای گازی باید سرد نگاهداشته شود.  برای پرداخت قبض برق احتمالاً باید قرض کنید.  حال فرض کنید کل منزل و پشت بام و حیاط نیز شامل شود.  سپس بخواهید کل شهر نیز شامل این حکم شود.  میتوانید تصور کنید چه انرژی عظیمی برای این کار باید صرف شود و تازه آن تلفات گرمائی را کجا تخلیه کنیم؟  از هر حیث که نگاه کنیم این کار عملی نیست.  بیائید همین فرضیه را ادامه دهیم و بخواهیم کل کشوری مثل ایران را در تابستان سرد کنیم.   و سپس، نیمی از کره زمین را در فصل تابستان سرد کنیم!   چند کولر گازی با چه قدرتی نیاز داریم؟   از همینجا پی ببرید که چه انرژی عظیمی صرف کره زمین میشود.  یک محاسبه ساده (تمرین) نشان میدهد قدرت دریافتی زمین از خورشید حدود  1.78E17 Watt میباشد که البته یک سوم آن بلافاصله بازتاب میابد.  معهذا باقیمانده که صرف گرم کردن آب و خاک و هوا میشود آنقدر زیاد است که فقط درصد کمی از انرژی باد میتواند نیازهای انرژی ما را پاسخگو باشد.  ضمناً برای فهم عظمت خورشید بدانید که عدد فوق تازه کسر بسیار کوچکی از انرژی تابشی خورشید است که مرتباً راهی فضا میشود.  و بالاخره، پنجم اینکه برای رفع آلودگی کلان شهرهای ایران بهتر است اصلاً آلودگی تولید نکنیم که بعد بخواهیم با هزار مشکل آنرا رفع کنیم.  در کوتاه مدت از سوخت استاندارد و نه سوخت "من-در-آوردی" استفاده کنیم.  از موتورهای درون سوز با آلایندگی کم استفاده شود و موتور پیکان به موزه منتقل شود.  به موازات، بفکر خودروهای برقی و سرمایه گذاری های مشترک در این راستا باشیم.  و نهایتاً شاید بهترین راه حل استخدام چند کارشناس خبره با حقوق مکفی برای مسأله آلودگی هوا و گوش سپردن به نظرات آنهاست.  راه حل اخیر میتواند متشابهاً برای طرح و حل سایر معضلات نیز بکار گرفته شود.  مگر دیگران چکار میکنند؟!

  • مرتضی قریب