فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۳۰
تیر

غایت علم

    در شماره های پیشین بطور جسته گریخته پیرامون روش علمی و ارتباط علم با فلسفه مطالبی عرضه شد.  اشاره به این نوع موضوعات یک سود کلی داشته و دارد که همانا آگاهی است.  اما سود اضافه ای هم دارد که یک آگاهی ویژه خاص این دوران متلاطم است.  اما این آگاهی ها در حالی برای ما مهم است که علم را امروزه بصورت یک امر لوکس و غیر لازم درآورده اند و کسی هم لازم نمیداند هیچ روشنگری و هیچ بحث اصولی در رسانه های مردمی صورت دهد.  هیچ گفتگو و مناظره ای درکار نیست زیرا چنین اجازه ای نمیدهند.  توگوئی تولید علمی یعنی تولید کاغذهائی بنام مقاله.  هر ساخت و سازی هم که با رونویسی از دستآورد دیگران انجام شود با بوق و کرنا تولید علم جار میزنند.  درک رایج از علم در این سرزمین با آنچه که باید باشد فرسنگ ها فاصله دارد.  اینجاست که دیگران میپرسند پس فایده این علم چیست؟  در انتهای شرح حاضر، نقد خوانندگان را بر شیوه و نگرش علمی در انتها آورده ایم که بسیار تأمل انگیز است.

    علاوه بر سوء درک عمومی، خوانندگان حرفه ای و نکته سنج نیز گاهی دچار ابهاماتی میشوند که با پرسش های خود به اشکالات روش علم اشاره میکنند و البته چه خوب که اظهار کنند.  مطلب حاضر عمدتاً کوششی در جهت رفع این ابهامات است.  مهمترین اشکالی که از این دست خوانندگان شنیده میشود این است که علم هرچه پیشرفت میکند، نادانسته های ما افزایش می یابد.  بزبان ساده: چه فایده؟  اما این تصور کاملاً غلط است.  برای مثال، معدنی را تصور کنید در اعماق زمین.  آنرا مانند یک کره توخالی فرض کنید.  آنچه در معدن بصورت خاک معدنی کاویده و استخراج میشود بمثابه دانسته ها بگیرید.  آنچه سطح کروی پیش روست که مرتباً باید کاویده شود حکم نادانسته های ما را دارد.  معدن کاوان ما مرتباً در حال گسترش این معدن و بزرگتر کردن این کره توخالی هستند.  نادانسته ها چه میشود؟  معلوم است که زیاد میشود و با مربع شعاع معدن متناسب است.  دانسته ها چه میشود؟  آنهم معلوم است که زیاد میشود منتها متناسب با مکعب شعاع!  پس نسبت نادانسته های ما به حجم دانسته ها با عکس شعاع متناسب بوده و مرتباً کم میشود.  کوتاه سخن، پیشرفت علم درست است که مرتباً سوألات جدیدی را مطرح میکند اما بطور نسبی دانسته های ما را افزایش و ما را تواناتر میسازد.  کسانی که عامداً به این سوء تفاهم ها دامن میزنند عمدتاً از طایفه مابعدالطبیعه یا دینی و یا ماوراءالطبیعه هستند که دانسته شبهه افکنی میکنند.  

    سوء درک بعدی درباره دقت علم است.  گاهی انتظار دارند دقت نتایج علمی، دقت ریاضی باشد که عملاً اینطور نیست.  قدما زمانی بود که زمین را پهنه ای مسطح میپنداشتند که بخودی خود بعنوان اولین تقریب، فکر بدی نبود.  بنّایان و معماران ما حتی امروز همین نظر را دارند. اگر برج های دوقلوی متروپل سقوط کرد ناشی از عدم توجه به کرویت زمین نبوده بلکه ناشی از یک فساد و رانت خواری مزمن بود. در تقریب بعدی زمین یک کره کامل است که اگر از فضا بدان نظر کنیم صاف و یکدست بنظر میرسد.  تقریباً همه ساخت و سازهای زمینی با فرض مسطح بودن زمین مشکلی نخواهند داشت.  فقط در گستره وسیع است، مثل کشیدن خط آهن بین دو شهر بسیار دور از هم که اگر روی نقشه مرکاتور آنها را با خط مستقیم وصل کنیم اشتباه کرده ایم.  کوتاه ترین فاصله یک خط منحنی است!   در تقریب بعدی و برای محاسبات خاص، زمین یک بیضوی است و با لحاظ اقیانوس ها و خشکی ها اصلاحات اضافی بازهم جزئی تری اضافه میشود.   شاید سیستم جهانی موقعیت یاب که ترافیک شهرهای شلوغ ما را هدایت میکند از چنین دقت بالائی برخوردار باشد.  کوتاه اینکه هر کاری گستره ای از دقت را برای خودش میطلبد.  نخستین درس فیزیک دانشگاه آموزش ارقام با معنی است که کمتر بدان توجه شده.

    علاوه بر مدل سازی، در حوزه اندازه گیری نیز با درجات متفاوت از دقت روبرو هستیم.  زمانی بود که آسمان شب، چشم قدما را نوازش داده و ضمن اینکه خود را در مرکز کائنات احساس میکرد به آرامش الهی آسمان غبطه میخورد. با اینکه یونانیان دوره پیشا سقراطی به حقایقی نزدیک شده بودند اما این گالیله بود که باتکای تلسکوپ ابتدائی خودش و اندازه گیری های اولیه متوجه گردش زمین در آسمان شد.  بعد تلسکوپ کوه پالومار با اندازه گیری دقیقتر متوجه وجود کهکشان آندرومدا در اثبات وجود اولین کهکشان بجز کهکشان راه شیری شد.  بعدتر، بکمک سایر اندازه گیری ها و بویژه حضور تلسکوپ هابل و اخیراً جیمز وب متوجه حضور صدها میلیارد کهکشان دیگر شدند و اندازه گیری ها درباره وسعت و قدمت عالم دقیق و دقیقتر شد.  عکس های اخیر نشان میدهد چگونه نور در گرانش عظیم مجموعه کهکشانها خم میشود.  چه بسا لوله دوربینی که انتهای عالم را نشانه گرفته است حاوی پرتوئی باشد که از جائی پشت سرما سرچشمه گرفته و با دور زدن عالم از روبرو دیده میشود.  هر موضوعی دقت خاص خودش را میطلبد و برای توضیح منظومه شمسی در کلاس درس نیازی به تصاویر و اندازه گیری های تلسکوپ فضائی نیست.  

    مسأله صحت در تبیین مدل ها و در اندازه گیری ها، متشابهاً در سایر عرصه ها کاربرد دارد.  مثلاً در حوزه اتمی برای تشریح ساختمان اتم و هسته اتم مدل ساده راذرفورد دارای صحت کافی است.  اینکه ندانیم ذرات بنیادی خود از چه ساخته شده اند نباید مانعی برای این درک اولیه و تصویر ساده از اتم و هسته باشد.  نکته مهم در همه موضوعات این است که هرچه در طبیعت عمیقتر فرورویم و هرچه بیشتر بشکافیم با جزئیات بیشتری روبرو میشویم.  هندسه ای موسوم به هندسه فراکتال دایر بر همین مضمون است.  مثلاً مثلث متساوی الاضلاعی در نظر گرفته و هر ضلع را سه قسمت مساوی کرده و مثلث کوچکتری را روی بخش میانی هر شاخه رسم و همینطور ادامه دهید.  با کمال تعجب ساختار شش ضلعی برف سر بر خواهد آورد.  بنا بر قول مُبدع آن، طبیعت از هندسه فراکتال پیروی میکند.  شاخ و برگ درخت را هرقدر در جزئیات فروتر روید با تکرار جزئیات مشابه روبرو میشوید.  آیا این جزئیات در جائی ختم میشود؟

    لیوان آبی که روی میز شماست ظاهراً راکد و آرام است.  اما اگر خود را در حد مولکول کوچک کنید، از دیدن جوش و خروشی که برپاست تعجب خواهید کرد.  مرتباً تعدادی از مولکول های آب پرواز کرده از سطح آب خارج میشوند و همزمان تعدادی نیز از بیرون وارد آب میشوند.  منتها آهنگ اولی بیش از دومی است و لذا بعد چندین ساعت اگر به لیوان دست نزده باشید آب آن وارد هوا شده و لیوان میخشکد.  اگر به بدنه شیشه ای لیوان بنگرید نیز همین جنبش ها را میبینید منتها در محل خود.  لذا نه سطح آب و نه سطح لیوان آنطور که فکر میکردیم هموار و یکنواخت نیست.  درک ما از مشاهده طبیعت، مقادیر متوسط گیری شده است حال آنکه در بطن ماده حال و هوای دیگری برقرار است.  

    تمامی درک ما از طبیعت مبتنی بر مشاهده و تجربه است.  پایه همه آگاهی ها تجربه است.  از کنار هم گذاشتن قطعات متفرق تجربه ها، مدل های نظری ساخته میشود.  مدلی خوب است که هم اجزای مختلف تجربه ها را بهم وصل و هم قابلیت پیش بینی نزدیک به واقعیت داشته باشد.  تاریخ علم آکنده از شرح تلاش هائی برای ارتقاء مدل های فرضی ما از واقعیت است.  واژه "فرضی" برای این انتخاب شد که تأکیدی باشد بر اینکه حتی بهترین مدل های ما در هرحال یک تصور پیش ساخته از واقعیت فیزیکی است.  مثلاً مدل استاندارد درباره جزئیات ساختمان ذرات بنیادی، با وجود برخی کاستی ها، فعلاً بهترین تصویر را در اختیار میگذارد.  تلاش های دانشمندان 2 عنصر اصلی را دربر دارد، یکی اینکه مدل مفروض نزدیکی هرچه بیشتری با مشاهدات داشته باشد و دوم اینکه تا جای ممکن فراگیر بوده پوشش بیشتری داشته باشد.  این دومی مشابه اتحاد بین نیروهای مختلف طبیعت است که نشان دهنده خاستگاه مشترک همه باشد.  فراموش نشود که بیشترین هنر علم، کشف شبکه ترتب حوادث است یعنی ارتباط دادن تکه های مختلف پازل طبیعت بیکدیگر.

    با اینکه درکی شهودی از مکان وجود دارد، اما زمان و گذشت زمان همواره معما گونه بوده است.  آنچه درک شهودی ماست ممکنست لزوماً واقعیت نداشته باشد.  در ابتدای بحث پیشین، در آزمایش ذهنی، دیدیم که گذشت زمان برای همه یکسان نیست.  یکی که در زمان حال است، دیگری ممکنست بطور نسبی در آینده باشد.  اما پیکان زمان برای یک فرد مشخص، فرق بین گذشته و آینده را باتکای جریان کلی امور که بسمت بیشترین بینظمی است مشخص میکند.  بنظر ما این تلقی از زمان فقط در بزرگ-مقیاس و در ماده توده معنا دارد.  دو ظرف که توسط شیری بهم وصلند در نظر بگیرید.  ظرف راست که حاوی 4 ملکول است را با باز کردن شیر به ظرف خالی سمت چپ متصل میکنیم.  بجای توزیع مساوی 2 ذره در هر ظرف، که حاکی از بیشترین بینظمی باشد، گاهی هر 4 تا وارد ظرف چپ میشوند و حتی گاهی همگی به ظرف راست برمیگردند!  چیزی که در دنیای معمولی ممکن نیست.  اینجا گذشته و آینده چه میشود؟ خیر معنائی ندارد.  برخی نیز با مشابهت با مکانیک کوانتیک قائل به دانه ای بودن فضا هستند که جز لابلای معادلات برای ما بی معناست.  زنون الئائی میگفت برای جسمی که بخواهد از نقطه ای به نقطه دیگر برود مجبور است طول پاره خط بین آندو را طی کند که چون حاوی بینهایت نقطه است و عبور از هر نقطه به نقطه دیگر زمان لازم دارد، لذا طول مدت سفر بینهایت شده یعنی اینکه منطقاً به مقصد نمیرسد.  متعاقباً نتیجه گرفت مشاهدات ما واقعیت ندارند.  البته نقطه، طبق تعریف، بدون بُعد است و اگر جسم مزبور نیز بدون بُعد میبود شاید ادعای او درست مینمود.  از نتایج فرعی این پارادکس بسادگی ثابت میشود که تمام پاره خط ها حاوی تعداد مساوی نقطه هستند!  

    برخی با دیدن سوألاتی بی پاسخ از سوی علم آنرا نشانه شکست علم و روش آن میدانند.  برخی نیز تکامل تدریجی نظریات علمی و جایگزین شدن یک نظریه با نظریه جدیدتر را بحساب ناتوانی علم مدرن دانسته و درعوض امتیاز اصلی را به ماوراءالطبیعه میدهند.  گوئی این افراد از صمیم قلب مایل به شکست علم هستند و آنرا رقیبی برای دین پنداشته علناً با پایگاه علم که دانشگاه مدرن و دانشگاهیان است عناد میورزند.  اینکه چقدر صادق اند را باید در رفتارشان دید که بمحض بیماری کدام سو میروند.  اما جهت توضیح برای آنها که هنوز در تردیداند شاید این مثال روشنگر باشد.  فرض کنید برای ملاقات دوستی، آدرس او را در شهر نیشابور گرفته اید. به محض رسیدن به نیشابور، محله را بکمک نقشه پیدا میکنید.  خیابان را نیز پیدا و بدرستی وارد کوچه میشوید.  پلاک آنرا هم یافته و نقشه، شما را مقابل ساختمانی 3 طبقه می برد، اما نمیدانید کدام زنگ را فشار دهید.  آیا به بهانه ناکامل بودن آدرس، آنرا یکسره اشتباه پنداشته به شهر خود بازمیگردید؟  زیرا که شماره زنگ در آدرس نبوده یا اگر بوده اشتباه بوده؟!  کسانی که کلیت روش علمی را زیر سوأل میبرند یحتمل همین دیدگاه را دارند.  

نقد و ایراد خوانندگان:

    در طی دوره ای که مطالبی درباره علم و فلسفه و شکل گیری دیدگاه ما درباره جهان و مقصود آن در این وبگاه نوشته بودیم، نقدهای زیادی مکرر چه بصورت خصوصی و چه بصورت نظرات عمومی در زیرنویس مطالب ارائه گردید.  اکنون برای آنکه تعادلی بین نظرات ما و نظرات خوانندگان باشد، خلاصه ای از نقد و ایرادات آنان ارائه میگردد:

     پرداختن به علم و فلسفه، هرچقدر هم که با ارزش باشد، در این دوره وانفسا مشکلی از دوش ما بر نخواهد برداشت.  چه اینکه در درجه اول همه کارها بشرط حیات است.  در زمانی که زندگانی عادی امری دشوار شده و همه توان فرد معطوف به گذران امروز به فردا شده است، چگونه شما انتظار دارید که دیگران به این نصایح و امثال آن گوش سپارند.  میگویند همه اینها را میدانیم.   برفرض که همه اینها که میفرمائید درست هم باشد، وقتی علم و فرهنگ در کشور ما ارزشی ندارد چه فایده ای از این سخنان حاصل میشود؟   اگر درس خوانده ها و با سوادها به اوج خود هم برسند تازه باید یا در پی یافتن شغلی برای زنده ماندن باشند یا جلای وطن کنند و یا اگر درپی نشر و آگاهی بخشی باشند، آماده رفتن به گوشه زندان یا تبعید باشند.  آیا ترویج دانش و فرهنگی که از آن دم میزنید نوعی تشویق به رفتن در دل خطر نیست؟

    با اینکه بارها درباره ویرانی محیط زیست و افزایش جمعیت ماوراء تحمل سرزمین داد سخن داده اید، با اینکه مکرر گفته اید ذخیره هزاران ساله آبهای زیرزمینی ته کشیده و فرونشست ها آغاز شده، معهذا جز خسته کردن خود و سربردن حوصله مخاطبان نتیجه ای نداده.  در این سرزمین گوش شنوائی وجود ندارد والا در خانه اگر کس است یک حرف بس است.  یک حرف که هیچ، هزاران هم اگر باشد آنها که باید گوش دهند نخواهند پذیرفت.  وقتی گردانندگان کشور مستقیم و غیرمستقیم خود را از دیار دیگری دانسته و ابداً دل در گروی مهر این سرزمین و مردم آن ندارند چگونه میخواهید فقط با پند و اندرز امید به آینده ایجاد کنید؟  نسل جدید ما دیگر زیربار این امیدهای واهی نخواهد رفت.  تجربه بعد تجربه نشان داده که ابداً فکری در دستور کار نیست.  خرابی محیط زیست منحصر به کم آبی و بیابان زائی در روستاها و دوردست ها نیست بلکه ریزگردها پدیده ای دائمی در همه شهرها و استان ها شده و مرتباً بدتر میشود.  اینهمه سخنان درباره حفظ طبیعت میزنید اما دست اندرکاران و نورچشمی ها بخش عمده جنگلها را ته تراشی کرده تبدیل به دلار میکنند.  باقی نیز مرتباً در آتشسوزی ها از بین میرود.  کمااینکه چنارهای کهنسال خیابان اصلی دارالخلافه زیر چشمان همه به تناوب قطع و اتفاقی هم نمی افتد.  کوه خواری هم اضافه شده و حتی خاک مناطقی به توبره کشیده شده به آنسوی مرزها ارسال میشود.  رودخانه های پرآب خشکیده زیرا آب آنرا پنهانی به همسایگان هدیه میدهند.  تالاب انزلی نیز بعنوان آخرین زیستگاه میرود که مانند بقیه دریاچه ها به تاریخ سپرده شود.  در یک کلام، دشمنی با کشور.  گویا اینها همه را می بینید ولی خوشدلانه امید به آینده بسته اید؟

    مکرر بر اهمیت آموزش آرمانی تأکید داشته اید. مکرر از رسوبات فکری نام برده اید و اینکه مشکلات اساسی ما ذهنی و فرهنگی است.  چگونه قرار است این مشکلات حل شود؟  آیا با گفتار حل میشود؟  آیا وضعیت واقعی آموزش و پرورش را ندیده اید؟  در شرایطی که معلمین در خیابانها برای حداقل حقوق خود زیر سرکوبند تعریف و تمجید شما از آموزشِ درست چه معنی میدهد؟  اصولاً طرح مباحث پیچیده ای مثل کوانتوم در آموزش عمومی در چنین شرایطی ساده انگاری نیست؟  بجای اینکه نگاهی به کتاب درسی کودکان  بیاندازید تا بببینید چه بر سر نسل آینده و ذهنیت آنها میآورند، بحث های انتزاعی را طرح میکنید.  اصولاً در این شرایط بحرانی گوش جامعه به این حرفها بدهکار نیست!  در شرایطی که بازنشستگان پس از عمری خدمت در کف خیابان بخاطر اعتراض به رفتن بزیر خط فقر سرکوب میشوند، دختران و مادران کشور بخاطر مباحثی موهوم بشدت سرکوب شده زندانی میشوند، مالباختگان بجای رسیدگی سرکوب میشوند، صنوف از مالیات گزاف در زمان رکود مینالند، دامداران و کشاورزان از فرط فشار شغل خود را رها میکنند، دادخواهی کارگران شنیده نشده و درعوض سرکوب میشوند، هنرمندان و فرهنگیان زندانی میشوند، و در یک کلمه هر اظهار وجودی سرکوب میشود تا طایفه ای دروغزن که از پس قرون و اعصار سربرآورده همچنان فرمانفرمائی کند، در چنین شرایطی دم زدن از آموزش آرمانی آیا محلی از اِعراب دارد؟  

    این در شرایطی است که دزدان و اختلاسگران محترمند و آزادند هرجا بروند و بر هرکار غالب.  رابطه اخلاق فلسفی شما با این فساد گسترده چیست؟  اگر انتظارتان اینست که تا آخرین فرد جامعه به لباس فرهنگ و ادب مزین نشده باشد کار کشور درست نمیشود باید گفت که حقایق حاکی از چیز دیگری است.  در لفافه دنبال علت العلل مشکلات میگردید اما از ذکر مستقیم این واقعیت که سنت 1400 ساله دروغ و ریا علت اصلی است طفره میروید.  وقتی دانشگاه علوم پزشکی که مرکز ثقل دانش کشور است با امامزاده عینعلی و زینعلی تفاهم نامه امضاء میکند و فضا پر از عربیست منتظر چه بهبودی هستید؟  در چنین شرایطی شرح اکتشافات بزرگترین تلسکوپ فضائی به چه درد میخورد؟  آنها که ممکنست به این عرایض شما گوش دهند مرتباً در حال فرار از کشورند که گویا در این چهل ساله اخیر بالغ بر 6 میلیون میشوند.  متأسفانه نه کسی وقت گوش دادن دارد و اگر دارد حال و روز درستی ندارد.  آیا پرداختن به موضوعات انتزاعی و مباحثی این چنینی فرافکنی نیست؟  یا بزبان عامه سرِکاری نیست؟  فلسفه ای که ترویج میدهید اگر به داد مردم در این بحران نرسد چه فایده ای دارد؟  بحرانی که با موجودیت و تمامیت ارضی و فرهنگی و حیثیتی کشور سروکار دارد.

. . . اینها بخشی از انتقادات خوانندگان و نقد و ایرادات وارد بر مطالب پیشین بود.  چه باید گفت؟ چه میتوان گفت؟  فعلاً:   

شرح این خسران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر

  • مرتضی قریب
۱۷
تیر

آزمایش ذهنی

     آزمایش ذهنی فقط مختص فیزیک نیست بلکه در حوزه های اجتماعی امروز ما نیز قابل کاربرد و کاربستن است.  آنها که با نسبیت آشنائی دارند احتمالاً با این تیتر آشنایند و میدانند که چگونه انیشتن در ساده سازی مباحث مشکل نسبیت فراوان آنرا بکار بست.  البته او بیشتر برای درک خودش و باصطلاح شیرفهم شدن خودش باین نوع آزمایش مبادرت میکرد.  همانطور که از نامش برمیآید، این آزمایش فقط در ذهن و در تخیل آدمی صورت میگیرد و برای ساده سازی در ارکان سوژه مورد مطالعه است.  از همینجا دوستان و فضلائی که پیرو مکتب اصالت عقل یا ایده آلیسم هستند فوراً نتیجه گیری نفرمایند که این نشان میدهد صرفاً باتکای تعقل و لمیدن در یک میل راحتی میتوان به حقایق عالم پی برد.  ابداً چنین نیست و مطلقاً چنین امکانی وجود ندارد.  چرا؟  زیرا حتی در آزمایش ذهنی، مفروضات ما بر پایه حقایق از پیش معلوم شده است که اساس آنها همه بر پایه تجربه است.  این تذکر مهم است چه بسیاری از محصلان ما باشتباه تصور میکنند فیزیک تئوری فقط کاغذ و قلم است و کاری بکار تجربه ندارد.  اگر آزمایشات بی نتیجه مایکلسون و مورلی نبود آزمایشات ذهنی انیشتن و نه هیچ کس دیگر جواب نمیداد!

    اما پیش از پرداختن به موضوع اصلی خودمان، بد نیست به یک مثال معروف از آزمایش ذهنی در حوزه نسبیت اشاره کنیم.  آسانسوری را در نظر آورید که کابل آن پاره شده و شما درون آن بحالت بی وزنی میرسید.  نور چراغ قوه شما بخط مستقیم به دیواره روبرو میتابد اما از دید ناظر بیرونی خطی اُریب و طولانی تر را طی میکند.  او همین مثال را به مسافری درون قطار تسری داده که بعنوان زمان سنج استوانه ای با جدار داخلی آئینه در دست دارد که هر تیک آن فاصله زمانی بین رفت و برگشت یک فوتون نور است که طبعاً عمود بر جداره رفت و آمد کرده گذشت زمان را به مسافر مینماید.  اما از دید ناظر ساکن در ایستگاه، خط سیر فوتون در اثر سرعت قطار، مسیری مستقیم اما اُریب و طولانی میپیماید و با توجه به سرعت ثابت نور ( منتج از آزمایش مایکلسون- مورلی)، زمان سپری شده برای ناظر بیرونی طولانی تر است و اگر قطار سرعت نور داشته باشد مدت سپری شده سر به بینهایت میزند.  این همان داستان جوان ماندن مسافر و پیر شدن برادر دوقلو در ایستگاه است.  

    اما هدف ما فعلاً فیزیک نیست بلکه هدف، معرفی این شیوه و نشان دادن این ایده به قشر تحصیلکرده و روشنفکر خودمان است که از آزمایش فکری در مسائل مبتلابه اجتماعی نیز میشود استفاده کرد تا هم خودشان به درک خوبی از نتایج حاصله برسند و هم بتوانند دیگران را شیرفهم کنند.  کسی که خود مطالب را عمیق درنیافته باشد قادر به انتقال درست مفاهیم نخواهد بود و بسا نتیجه عکس حاصل شود.  ما برای ستردن جهالتی که بویژه در این چهل و اندی سال اخیر گرفتارش شده ایم باید از همه ابزارهای موجود استفاده کنیم.  شروع آن جز با شک کردن و زیر سوأل بردن نیست.  سوأل درباره همه چیز و همه کس بدون استثناء.  روشنگری باعث میشود ابتدا خود بفهمیم در کجای کار هستیم و سپس بتوانیم به دیگران کمک کنیم.  در این میان، دیو جهل و تاریک اندیشی بیکار ننشسته و سعی خود را در استمرار حجاب و مقابله با فرشته روشنائی خواهد کرد و عجبا که همانست که قدما آنرا در اساطیر کهن پیش بینی کرده بودند.  شگفتا که امروز همه آن عوامل در صحنه کارزار حضور دارند. 

    در این آزمایش، معمول بر اینست که سوژه مورد مطالعه خود را در حالات حدی و غیر معمول تحت یک آزمایش ذهنی قرار دهیم.  با اینکه اولویت همواره با آزمایش واقعی است منتها در برخی موارد، مانند مثال هائی که در پی خواهد آمد، فقط آزمایش ذهنی مقدور است.  مشکلاتی که امروزه کشور با آن دست بگریبان است کم نظیر اگر نگوئیم بی نظیر است که شامل آب، خاک، هوا، فقر و فلاکت و جمعیت و بسیاری دیگر میشود که نیازی به توصیف ندارد و معرف حضور همه هست.  آنها که باید پاسخگو باشند علت را، یا دستکم علت مهم را، کشورهای خارجی میدانند.  طوریکه سایر ملل کره زمین، با یکی دو استثناء، دشمن قلمداد میشوند.  حال برای یک لحظه فرض کنید همه کشورها از روی نقشه جغرافیا نابود شوند بطوریکه فقط کشور ما بماند و آب سراسر کره زمین را فرا گرفته باشد.  تبعات این آزمایش ذهنی را بررسی کنیم آیا مشکلات کم و وضع ما بهتر میشود؟   ظاهراً باید نفسی راحت کشید، اما در واقع این کابوس سیاستمداران ما خواهد بود که دیگر دشمن خارجی وجود ندارد تا کاستی ها را به او نسبت داد.  گریبان دشمن داخلی را هم بعنوان جاسوس بیگانه نمیتوان گرفت زیرا بیگانه ای وجود ندارد که باو چیزی منسوب ساخت.  این یکی نیز کارکرد خود را طبعاً از دست میدهد.  

    معضل دیگر، موضوع صادرات و واردات است که اقتصاد هر کشوری با آن میگردد.  بسیاری از محصولات مصرفی تولید داخل نیازمند مواد اولیه ایست که از خارج وارد میشود.  حتی دارو که در لیست اقلام تحریمی نیست، تولید داخلی آن با مشکل تأمین برخی مواد اولیه روبرو میشود که حتی اکنون نیز وجود دارد.  علیرغم همه پوئن های منفی با یک خوشبختی بزرگ روبرو میشویم و آن اینکه مقصدی برای ارسال پنهانی پول های اختلاس شده یا بذل و بخشش به عوامل خارجی وجود ندارد زیرا کشورهای مقصد ناپدید شده اند.  چاره ای نیست جز اینکه ثروت در داخل بماند.  دستکم جای امیدواری است که ثروت نامشروع آنان در داخل سرمایه گذاری شود.  شادی دوامی ندارد زیرا بزودی با معضل دیگری مواجه میشویم و آن منبع اصلی تولید ثروت است که از طریق صادرات نفت و مشتقات آن بخارج بوده و اکنون منتفی است.  یعنی از این پس ثروت مزبور تولید نمیشود که بخواهد در داخل بماند.  تولید نفت باید در حد مصرف داخل محدود شود.  اقتصاد شبیه اقتصادِ درهای بسته خواهد شد.

    اما اقتصاد درهای بسته مگر چه عیبی دارد؟  اساساً مشکل خاصی ندارد اما آن رفاهی که وابسته به تجارت آزاد بوده دیگر وجود نخواهد داشت.  خوشبختانه تجربه آن وجود دارد چه زمانی چین دوران مائو همین کار را کرد ولی با یک فقر و قحطی عجیبی روبرو شد.  پس از مائو سایر رؤسای حزب کمونیست چین با اصلاحاتی همین رویه را دنبال کردند منتها بدون هیچ نتیجه ملموس.  اقتصاد و شکوفائی امروز چین از زمانی آغاز شد که سیاست تجارت درهای باز را دنبال کرده و چین جایگاه کنونی خود را مرهون همین تغییر رویه میداند.  از عجایب روزگار اینکه بیشترین کمکی که در نوسازی اقتصاد تکنولوژی محور خود دریافت کرد از ناحیه رقیب مسلکی خود آمریکا بوده است.  

    بهرحال این ایزوله شدن هم مزایائی دارد و هم زیان هائی.  یکی از مزایای آن از بین رفتن برخی هزینه های هنگفت است.  فقدان کشورهای خارجی از سوئی باعث عدم نیاز به هزینه های نظامی شده و از سوی دیگر باعث حذف برنامه پرخرجی، که از اول هم حرام بوده، میشود.  ناگهان بار بزرگی از دوش مردم و دولت برداشته میشود.  خود بخود برنامه نیروگاه های هسته ای که محملی برای پروژه بزرگتر بود نیز کمرنگ میشود.  ضمن اینکه معادن داخلی برای تأمین سوخت مورد نیاز آنها اساساً تکافو نمیکند و تنها واحد در حال کار مجبور به توقف میشود.  دنبال کردن ساخت این نوع نیروگاه ها البته برای تأمین انرژی و خودکفائی مفید است ولی صرفنظر از تأمین سوخت، موکول است باینکه کل تجهیزات سنگین آن در داخل قابل تهیه باشد.  ساخت این تجهیزات هم هنگامی میسر است که صنایع سنگین مخصوص اینکار را در خدمت داشته باشیم و وقتی بصرفه است که هم برنامه وسیعی برای راه اندازی نیروگاه های هسته ای در کشور وجود داشته باشد و هم برنامه ای برای صادرات آن باشد که آن نیز مستلزم ارتباط با خارج است.   مزیت دیگری که در زمینه انرژی کسب خواهد شد اینست که به ناچار به انرژی رایگان و تجدید پذیر آفتاب که تاکنون مهجور مانده روی خواهیم آورد.

    یکی دیگر از مزایائی که از تنها ماندن شامل حال ما میشود، رها شدن از خطر استثمار از سوی دو کشور نسبتاً پهناور است که با قراردادهای پنهانی طویل المدت یا دادن وام های معروف و کذا و کذا چنان دستانشان بر گلوی ملت است که در صورت تحقق خواسته هایشان نه از وجه مادّی کشور و نه از وجه معنوی کشور چیزی برجای نمی ماند.  البته برخی از مسئولین، مزیتی بالقوه را در تأمین ثروت پیدا کرده اند که با گروگانگیری اتباع خارجی، که گویا بشکل تجارتی مشروع درآمده، نفری حدود 1 میلیلرد دلار کسب درآمد شود.  منتها با فرض حذف کامل کشورهای خارجی این نیز محقق نخواهد شد مگر اینکه با گروگانگیری اتباع داخلی تا حدی جبران شود.

    در این آزمایش ذهنی که کشور ایران تنها قطعه خشکی در سراسر سیاره باقیمانده و باقی را آب فرا گرفته، زیانی که مترتب خواهد شد بدین شرح است.  اگر بنا صرفاً به بقا باشد البته زندگی کماکان جریان خواهد داشت منتها مرتباً سطح زندگی کاهش خواهد یافت.  ضمناً سرریزی برای جمعیت فزاینده و مکانی برای مهاجرت و فرار مغزها وجود نخواهد داشت.  امکانات طبیعی برای خوراک محدودتر از سابق شده و دیگر جائی برای سفارش برای خرید گندم و نهاده های دامی و امثال آن وجود نخواهد داشت.  ساخت و سازهای صنعتی نیز رو به افول خواهد گذاشت، نه فقط بخاطر نبود ارتباطات، بلکه کشور همه مواد شیمیائی لازم برای استمرار کار آنها را در اختیار نخواهد داشت.  لذا اوضاع معیشت مردم از همین سطح اسفبار کنونی هم که اکثراً ناراضیند بمراتب سقوط بیشتری خواهد یافت.  شاید هم بخشی به عادت مربوط شود.  یعنی برای کسی که هفته ای یکبار چیزی برای خوردن پیدا میکرد اکنون روزی یک گرده نان خشک باو بدهند شاید خشنود گردد.  اما کسانی که  سطح متوسطی از زندگی داشته اند بتدریج حاشیه نشین و بعداً آواره بیابان شده و معلوم است که چه احساسی خواهند داشت.  

    اکنون از آزمایش ذهنی خارج شده و به اوضاع واقعی باز میگردیم.  اگر از یکی دو کشور استثنائی صرفنظر کنیم، وضعیت حاضر از نظر عدم رابطه با جهان خارج تفاوت زیادی با حالت حدی آزمایش ذهنی ندارد.  توگوئی دنیای بیرون برای ما وجود خارجی ندارد.  منتها چنانست که زیان های یاد شده در فوق کم و بیش همچنان وجود داشته اما از مزایای مربوطه خبری نیست.  نام آنرا چه باید گذاشت؟  البته در این بررسی مقدار زیادی ساده سازی شده و فقط تلاش شده تا پس زمینه اصلی این داستان تا حدی روشن شود.  پیش تر گفته بودیم که در مواجهه با مسائل پیچیده علمی و در تلاش برای حل و بحث، ابتدا از ساده ترین الگو شروع کرده سپس کم کم پیچیدگی ها اضافه شود.  یک نتیجه اخلاقی که بر این بحث وارد است اینست که این سناریو حتی مزایائی بارز داشته باشد، برای حصول مزیتی چند و اینکه کشور و گردانندگان آن احساس راحتی کنند، انصاف نیست آرزو کنیم این تخیل صورت واقع گرفته و دنیا را آب ببرد تا ما احساس راحت کنیم.  راه های دیگر و متنوع تری برای رسیدن به رفاه و آسایش وجود دارد.  

   خلاصه اینکه، آزمایش ذهنی که در فیزیک بکار میرود متشابهاً قابلیت کاربست در معضلات اجتماعی را نیز داراست.  یک نمونه آنرا در مورد احساس دشمنی با دنیا دیدیم و نتایج آنرا بطور خیلی ساده شده بررسی کردیم.  این روش در سایر موارد و سوژه های اجتماعی نیز ممکنست کاربرد داشته باشد.  مثلاً چه پیش خواهد آمد اگر ناگهان همه ملل به مسلک ما گرویدند و دولتها رفتار نظام ما را در پیش گرفتند؟  دنیا گلستان میشود؟  زندگی چگونه میشود؟  خواننده نکته بین شاید ایراد بگیرد که امثال موارد طرح شده چنان روشن و مفهوم اند که به آزمایش ذهنی نیازی نباشد.  شاید هم همینطور باشد ولی بهر حال عده ای هم هستند که به روش های مستدل توجه بیشتری کرده دوست دارند شیرفهم شوند و شیرفهم کنند.

  • مرتضی قریب
۰۷
تیر

اینهمه تنوع طبیعت از کجاست؟

     هیچ از خود پرسیده ایم این همه کارهای محیرالعقول که رایانه انجام میدهد از کجاست؟  سرچشمه اینهمه توانائی و این همه کارهای متفاوت که رایانه انجام میدهد از چیست؟  اگر چنین پرسشی را تاکنون از خود نپرسیده اید، نگران نباشید زیرا مانند اکثریت قریب باتفاق توده مردم هستید که چیزی کنجکاوی شما را تحریک نمیکند.  بعبارت دیگر، ابداعات و اختراعات جدید خیلی زود برایمان عادی شده توگوئی چیز عجیبی در میان نیست.  نه تنها رایانه و سایر اختراعات، بلکه با خود طبیعت نیز چنان خو گرفته ایم که آن نیز ابداً اعجابی را در ما بر نمی انگیزد. اما اگر توانستید راز رایانه را به درستی دریابید باید بگوئیم به پاسخ درست سوألی که در تیتر بالا آورده ایم نزدیک شده اید.  براستی سرچشمه اینهمه تنوعی که در طبیعت ملاحظه میکنیم از کجاست؟

    پس اجازه دهید ابتدا از چیزی آغاز کنیم که دست پرورده خودمان است و بر آن اِشراف کامل داریم.  سپس، در گام بعدی، به آنچه در طبیعت است خواهیم پرداخت.  در بادی امر، رایانه را مشتمل از 2 گوهر بکلی متفاوت درخواهیم یافت: یکی سخت افزار و دیگری نرم افزار.  عملکرد رایانه و هنرنمائی های آن حاصل تلفیق همزمان هردو گوهر با هم است.  هیچ یک به تنهائی مصدر هیچ کاری نیست. مطلقاً هیچ. 

    سخت افزار مانند سایر دستگاه ها، همانطور که از اسمش پیداست، موجودیست ملموس و قابل مشاهده.  اما نرم افزار چیزی نیست که از جنس مادّه ملموس باشد و دیده شود.  در حقیقت نوعی منطق است که البته هم میتوان آنرا روی کاغذ نمایش داد و هم روی محیط مغناطیسی و یا روی هر نوع محیط مادّی دیگر ذخیره کرد.  نرم افزار در هر حال نیازمند یک محمل مادّی است و اگر میگوئیم مادّی نیست منظور این نیست که ربطی به دنیای مادّی ندارد چه بدون دنیای مادّی معنائی ندارد درست همانطور که حالات و انفعالات انسانی مثل خوشی و غم و خشم و امثال آن غیر مادّی هستند اما بدون بدن مادّی معنا و مفهومی ندارند.  متشابهاً، نرم افزار بدون سخت افزار محال است کمترین کارکردی داشته باشد.  نرم افزار بمثابه روح، یا بعبارتی عقل، در بدن است.  

    پس ببینیم راز نرم افزار در چیست.  نرم افزار برای جایگیر شدن در سخت افزار نیازمند بنیادی ترین واحد حافظه موسوم به "بیت" میباشد.  آنچه در بیت ها جایگزین میشود در وهله نخست دستورالعمل یا همان منطق و در وهله بعدی اطلاعات و اعداد میباشد.  در رایانه های رایج، هر بیت مشتمل بر 0 یا 1 میباشد که نیروی برق آنرا تدارک میبیند.  پس آیا میتوانیم ادعا کنیم که الکتریسیته جان مایه نرم افزار است؟  لزوماً خیر.  صفر و یک میتواند بطور مکانیکی هم ایجاد شود چه نمودی از بود و نبود است که مدتها پیش از ظهور رایانه، توسط صفحات سوراخ دار در صنایع پارچه بافی برای کنترل ماشین آلات مربوطه استفاده میشد.  لذا اولین رایانه ها مکانیکی و بسیار بزرگ بوده اند که البته بعدها برق بطور مؤثرتری در حجم بسیار کوچکتری حافظه را ایجاد و رایانه های مدرن متولد شد.  

    پس راز اصلی حافظه، ترکیبات متنوعی است که از کنار هم قرارگیری دو یا چند چیز متفاوت ایجاد میشود.  در مورد رایانه 2 چیز متفاوت بیشتر نداریم 0 و 1.  ممکنست گفته شود مگر با این بضاعت مزجات ممکنست صاحب چیزی شد؟  بله، اگر مخزنی حاوی بیشمار صفر و مخزن دیگری حاوی بیشمار یک داشته باشیم با کنار هم قرار دادن چینش های مختلف از 0 و 1 میتوان بینهایت ترکیب های مختلف تولید کرد که هر یک مترادف چیز یا عمل خاصی باشد.  فهم آن مشکل نیست، مگر با 32 حرف الفبا تمام کتابها و نوشته جات آنچه از ازل بوده تا آنچه تا ابد خواهد بود تولید نشده و نخواهد شد؟  قبلاً در مطلب احتمال چاپ کتاب سیاست نامه بطور الابختی، 1394/7/9، مشروحاً به این نکته پرداخته بودیم.  بجای 32 حتی فقط 2 حرف هم میداشتیم علی الاصول همه آنچه گفتیم قابل تولید میبود.  با برق 2 حالت بیشتر وجود ندارد، یا سیگنال هست یا نیست که نشانه یک بیت است.  رسم بر اینست که هر 8 بیت را یک بایت و هر 4 بایت را یک "کلمه" مقرر کرده و با ترتیباتی که ذکر آن در درس اصول رایانه آمده میتوان علاوه بر اعداد اعشاری، حروف الفبا و مهمتر از آن، دستور العمل های منطقی مثل جمع و تفریق یا مقایسه و تصمیم سازی را مطابق نظم خاصی مقرر ساخت.  البته شما رسم خود را میتوانید داشته باشید زیرا قاعده ای آسمانی وجود ندارد.  قابل ذکر است که برنامه نویسان حرفه ای قادرند با همین صفر و یک ها تعامل کرده اصطلاحاً به زبان ماشین برنامه نویسی کنند.

    اکنون جای هیچ شبهه ای باقی نمیماند که همه این صور خیال و این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود از کارهای رایانه جز بر اساس 0 و 1 ناقابل و چینش های مختلف آن در بنیادی ترین سطح میسر نشده است.  بدون رایانه، بسیاری از دستآورد های مدرن ناممکن میبود. باورکردنی نیست اما واقعیت دارد.  همین شباهت در دنیای بی جان نیز برقرار است.  ساده ترین و بنیادی ترین عنصر عالم هستی هیدروژن و از اولین تظاهرات مادّه است.  جوشش مکرر هسته های این عنصر در مرکز ستارگان، عناصر سبک را بوجود آورده و جوشش اینها بنوبه خود در پروسه انفجار ابرنواختران، عناصر سنگین تر را تولید کرد.  مشروح فرایند ظهور عناصر و تولید انواع مولکول ها و ترکیبات معدنی و آلی در مطالب پیشین آمده است، مثل شگفتی، 99/5/7 و دنیای ناممکن، 99/2/18 و نظم جهان، 97/7/25.  بطور خلاصه، همه آنچه از مواد معدنی یا آلی که در طبیعت میبینیم، یا بقول شاعر از جرم گل سیاه تا اوج زحل، همه و همه بر اساس تک آجر سازنده گیتی یعنی هیدروژن سرچشمه گرفته.  کل مواد معدنی و آلی موجود در دنیا چیزی جز چینش های متفاوت این 92 عنصر نیست که خواصی بسیار متمایز از عناصر متشکله دارند.   مثلاً نمک طعامی که در غذا مصرف میکینم، ترکیب دو عنصر سمی سدیم و کلر است که هریک بتنهائی ما را میکشد و بسیار شگفت انگیز است.  قطعاً کسانی خواهند گفت ما همه اینها را میدانیم!   اما به این عزیزان باید گفت دانستن های مکتبی رایج و محفوظ بر محفوظات انباشتن یک چیز است و تأمل درباره این دانسته ها و تفکر در ژرفای آنها چیز دیگریست.  بسیاری چیزها را میخوانیم و میبینیم و میشنویم ولی تأمل نمیکنیم و این همان چیزیست که اتفاقاً گریبانگیر ما و مشکل مزمن جامعه ما طی قرون متمادی در همه زمینه ها بوده است.  طرز فکر و طرز نگاه ما نیازمند یک بازنگری انقلابی و تاریخی است تا بلکه راه نجات گشوده شود.

    بنظر میرسد مراحل مذکور در فوق مورد قبول همگانی بوده جای بحث نباشد.  اما به محض اینکه دامنه موضوع بطور طبیعی به حوزه حیات کشیده میشود، اختلاف آرا پدید میآید.  تفاوت نظر فقط منحصر به بحث علمی نیست بلکه چون پای آدمیزاد در بین است، ایدئولوژی نیز بمیان آمده تنش های فکری و دسته بندی ها نمایان میشود.  بیان و گفتار علم روشن و سرراست است و قبلاً شمه ای در منابع یاد شده در فوق گفته ایم.  بطور خلاصه، ساده ترین ملکولهای آلی با ترتیبات مختلفی که کنار هم قرار میگیرند ملکولهای پیچیده تر را ساخته و نهایتاً اولین تظاهرات حیات هویدا میشود.  گفته میشود ویروس خط جدائی بین حیات و جماد است که البته هنوز محل بحث است.  با اینکه در مراحل قبلی اختلاف نظری وجود نداشته اما، نظر به اعتقادات ایدئولوژیک، ادامه سیر طبیعی موضوع را برخی نمی پسندند.

    اول ایرادی که میگیرند تعداد پرشمار ترتیبات تصادفی است.  نظر به همان قاعده ای که خود گفتیم، ادعا میکنند تعداد ترکیبات متفاوتی که از کنار هم چینی اجزاء ساده تر قابل ایجاد است عملاً سر به بینهایت زده و لذا شانس ظهور حیات چیزی در حد صفر باید باشد.  ولی چون حیات بوجود آمده پس نظریات مذکور در فوق نمیتواند درست باشد.  اما این عزیزان یک چیز را فراموش میکنند.  یک حقیقت بسیار مهم را نادیده میگیرند.  درباره اعداد ریاضی البته ادعای آنان صحیح است ولی به محض آنکه پای عنصر و ملکول و ترکیبات پیچیده تر آنها بمیان آید پای الکتریسیته نیز بمیان میآید.  باتکای صِرف ریاضی البته یک ملکول حاوی چند میلیارد مثلاً سدیم و کلر کنار هم قابل تصور میبود.  اما قوانین الکتریسیته ساکن و وجود والانس اتم ها چنین رویه ای را اجازه نداده و محدودیتی بر ترتیبات صرفاً ریاضی تحمیل میکند.  میتوان چنین تصور کرد که ملکول و اجزای ساده تر دارای دندانه ها و تضاریسی هستند که فقط بنحو یگانه ای در یکدیگر جفت و جور شده و ترتیبات تصادفی دیگر را ممنوع میکند.   دوم ایرادی که میگیرند موضوع حیات است که محل اصلی اختلاف نظر است.  سرچشمه همه اشکال تراشی ها منحصر به نوع انسان است.  کسی برای حیات گاو و استر یقه درانی نمیکند که در بحث دکارت گفتیم که او اصولاً منکر وجود روح و آگاهی در حیوانات بود.  آیا تاکنون کسی با تعصب از حیات ویروس جانبداری کرده؟  همه گفتگوها حول بشر دوپاست زیرا ما آدمیان خود را تافته جدا بافته یافته و اصلاً خلق عالم را بخاطر وجود ذی جود خودمان دانسته ایم.  چنان در این عقیده راسخیم که حاضریم برای اثبات آن جهان را بخاک و خون کشیده یکسره نابود کنیم!  آیا بنظر آشنا نمیآید؟  مستبدی برای اثبات رأی خویش حاضر باشد کشورش به آتش کشیده شود.

    از مجموع آنچه گفته شد چنین برمیآید که سرچشمه اصلی تنوع در هستی در درجه اول ترتیبات ریاضی است همانگونه که در رایانه میبینیم.  در درجه دوم الکتریسیته است که در هردو دنیای جماد و جاندار ملاحظه میشود.  بنظر میرسد اینهمه نقش های متنوع در عالم وجود حاصل همراهی این دو پدیده باشد.  ضمناً بدن ما و سایر جانداران بسیار مرهون عملکرد الکتریسیته است.  از کجا میدانیم؟  اگر گاهی پا بر میخ یا چیز نوک تیزی گذاشته باشیم بلافاصله دردش را در مغز احساس میکنیم.  فقط الکتریسیته و امواج الکترومغناطیسی است که چنین سریع فاصله نوک پا تا سر را طی میکند.  آنچه درک در حواس پنجگانه را موجب میشود تغییرات شیمیائی در محل هریک از حسگرهاست.  هرچه باشد شیمی خود نوعی تبادل الکتریکی است.  سپس این درک بلافاصله توسط امواج به مغز رسیده ادراک میسر میشود.  جزئیات را میتوان در مقالات علمی مربوطه دنبال کرد.  این جزئیات امروزه در شمار علوم جاافتاده بوده و صرفاً نظریه نیست.  اگر دکارت زنده میبود او نیز بنا به سرشت پاک جستجوگر خویش در عقاید پیشین تجدید نظر میکرد.  ثبات رأی باید منحصر شود به انگشت شمار مبادی اولیه.  

     آنچه موجب بیشترین کشمکش است پیدایش هوش و آگاهی یا آنچه موسوم است به روح میباشد.  این نیز اعجاب آور و باورنکردنی مینماید.  منتها بیش از اعجابی نیست که به فردی عامی دست دهد وقتی در توضیح عجایب رایانه بشنود که همه شیرین کاری ها محصول صفر و یک اند.  قدما، متأثر از کتب مقدسه، آنرا مختص نوع انسان می پنداشتند حال آنکه درجاتی از هوش و معرفت در همه اصناف طبیعت وجود دارد.  شکل گیری دست و پای مناسب در یکی از راسته ها همراه شد با حسن تصادف و اتفاقی میمون که هوش گسترده تری در این نوع خاص را ظاهر ساخت.  برخی فلاسفه مانند برگسون این تفاوت ها را از جنبه جبر و اختیار یا فطرت و عقل طبقه بندی کرده و چهار رده کلی اختیار کرده اند بقرار زیر.  گیاه در پائین مرتبه دارای فطرت یا غریزه برای زندگی که حاکمیت جبر را تداعی میکند.  در مرتبه بالاتر، حشرات اجتماعی مانند مور و زنبور و موریانه با قدری اختیار بیشتر.  در مرتبه سوم پستانداران با درجات بالاتری از شعور و طبعاً اختیار بازهم بیشتر قرار دارند.  واضحاً در بالاترین رتبه باید آدمیزاد باشد دارای عقل کامل و مختار بتمام معنا.   اینکه این تقسیم بندی چقدر با دانش امروز و حقایق روی زمین منطبق است را بر عهده خواننده وامیگذاریم.  آیا این عقل کامل فقط سعادت بخش است یا شقاوت آفرین هم هست؟

   خلاصه اینکه، جهان ما سراسر شگفتی است و اگر فرصتی برای تأمل باشد از درک این همه شگفتی دچار اعجاب میشویم.  دیدیم که چگونه از ساده ترین عنصر، سایر عناصر هستی شکل گرفت و متعاقباً با بهم چسبیدن آنها بنا بر میل شیمیائی، انواع مواد معدنی و آلی ایجاد شد.  از دنیای جمادی، عالم حیات سر برافراشت که تا امروز موجب تحیر و شگفتی ماست.  اما شگفت انگیز تر از معمای حیات، معمای جمادات است که ابداً توجه ما را جلب نمیکند.  چه چیزی شگفت آورتر از اینکه گازی نرم و لطیف مثل هیدروژن سرانجامی سخت و سنگین چون آهن پیدا کند؟  یا نمک طعامی حیات بخش از دو جزء کشنده بوجود آمده باشد؟  یا صرفاً طرز متفاوت قرار گرفتن اتمهای یکسان، یکبار ذغال نرم سیاه و بار دیگر الماس سخت درخشان را دست دهد؟  الکتریسیته نقش اساسی را در این شعبده بازی میکند.  در نهایت، شگفت آورترین شگفتی ها، بنظر ما، که چیزی جز عصاره این گفتار نیست همانا یک دستور ساده ریاضی است.  ترتیب یا combination مقام نخست را در عواملی که منجر به ظهور و بروز اینهمه تنوع است کسب میکند.  شکل های مختلف ناشی از چینش های متفاوت شاید علت همه علت هاست.

  • مرتضی قریب