فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۴
تیر

عادت

     شاید از مهمترین چیزهائی که تنظیم کننده افکار و رفتار ماست همانا موضوع "عادت" باشد.  در بادی امر همه تصور میکنند که کارهایشان بر مبنای تفکر و اراده آزاد خودشان است در حالیکه در واقع امر، آنچه بیشترین تأثیر را دارد همانا مجموعه عادات است.  در اینجا نمیخواهیم بحث جبر و اختیار را بمیان کشیم که خود مقوله دیگریست، عجالتاً فرض را بر این میگذاریم که اختیار حاکم است.  نکته  اینجاست که با وجودیکه اختیار دست انسانها را باز گذاشته، معهذا، سلسله عادت ها ما را بسوی نوعی "جبر"، جبری خود خواسته،  سوق میدهد.  اولین پرسش اینست که وجود چیزی بنام عادت خوبست یا بد؟  برای برخی کارها ممکنست خوب باشد مثل اینکه شبها قبل خواب دندانها را مسواک کنیم، برای برخی هم ممکنست بد باشد مثل اینکه بلافاصله بعد غذا چای یا مایعات مصرف کنیم.  اما با توجه به جمیع جهات، اثر نهائی آن و خوب یا بد بودن آن به مقدار زیادی بستگی به کشور و ناحیه جغرافیائی مورد نظر دارد.  در کشور ما مثل اغلب کشورهای ایدئولوژی زده اثرات منفی آن بسی فراتر از اثرات مثبت آنست.  در اینجا آنچه بیشتر مورد نظر ماست عبارتست از عاداتی که تحت عنوان آموزه های فرهنگی در ذهن مردم نهادینه میشود.  بویژه آنچه که از دوره کودکی در ذهن جوانان تزریق و تحمیل میشود.  بطوریکه این عادات در سنین میان سالی جزیی از سرشت فرد شده و او نه نقشی در پذیرش اختیاری آنها داشته و نه بخودی خود قادر به زیر سوأل بردن آنهاست.   در همینجا نکته مهمی هویدا میشود و آن اینکه برای پیران تغییر وضعیت بسیار مشکل است خواه وضعیت سلامتی یا رفتارهای اجتماعی یا نگرش های فکری باشد.  چرا؟  زیرا وضع فعلی او متأثر از وضع دیروز، و دیروز او متأثر از روز پیش و همینطور الی آخر بوده است.  بیشترین شکل پذیری آدمی در دوران کودکی است و از همین رو تربیت در این سنین بسیار مؤثر است.  هرچه جلوتر بسمت میان سالی و پیری برویم، خمیره فرد سخت تر شده و تأثیر پذیری آن کمتر و کمتر میشود.  بطوریکه مشکل بتوان در ایام پیری در عادت ها تغییری بوجود آورد.  شاید اگر بهداشت و رژیم غذائی سالم از جوانی رعایت شود، خیلی از امراض مزمن در پیری حادث نشود.  شاید این مسأله چیزی شبیه "جبر" را تداعی کند که مثل یک پرتابه که وقتی رها شد، مسیر و محل فرود دست خودش نیست بلکه با شرایط اولیه از لحاظ زاویه و سرعت دیکته میشود.  خوشبختانه خواهیم دید که لزوماً چنین تشابه سفت و سختی برقرار نیست و همواره درجاتی از "اختیار" وجود دارد که در موقع مناسب به نجات انسان میشتابند.  

     کمتر چیزی در زندگی وجود دارد که متأثر از مجموعه عادات نباشد.  یکی از زیر مجموعه های آن "مراسم" است.  مراسمی که بمناسبت های مختلف برگزار میشود، مثل مرگ و عزاداری و یا جشن ها و عروسی ها و تشریفات مربوطه که از روی عادت انجام میشود.  حساس ترین و مهمترین آنها، عادات در پهنه تفکرات بنیادی است.  چنانچه این دسته از عادات با عقل و منطق همراهی نشود و حالت افسار گسیخته و زیانبار بخود گیرد، نه تنها عنان اختیار از فرد سلب میشود، بلکه زیان آن دامنگیر کل جامعه و بلکه کل دنیا میشود.  انجام این امور برحسب عادت، عین مسلوب الاختیار بودن است.  عادت داریم هر چیز خوب را بخود نسبت دهیم و دیگران را فروتر از خود پنداریم.  اخیراً نزاعی فرهنگی برای ثبت مولانا بین ایران و ترکیه و افغانستان درگرفته و هریک مدعی انتساب او بخود هستند.  اما مگر چه میشود که افغانستان او را برای خود ثبت کند؟  اصلاً فرض کنید بنام ژاپن ثبت شود.  چه ایرادی دارد؟  مسأله مهم آنست که اگر خوبست چقدر از آموزه های ان بهره میبریم.  اما اگر از مثنوی معنوی رویگردان باشیم چه تعصبی در چسباندن نویسنده اش بخود داریم؟  در گذشته که باسوادهای ما منحصر به طبقه "علما" بود شایع است که متعصبین ایشان کتاب مزبور را با انبر برداشته و در زباله دان می انداختند.  چه بسا اصلاً اگر محمد بلخی در محیط شیعه بعد صفوی برمیخاست، محیط آزادی برای پختگی و ورود بعدی وی به دنیای معنوی عرفان فراهم نمیشد و مولانائی بوجود نمیآمد.  این مسابقه برای چیست؟  شاید فقط برای اسم است؟

     عادت دیگری از این نوع، عادت در نام گذاری هاست.  عادتاً تصور میکنیم آنچه با لفظ عربی باشد مقدس و قابل احترام است.  بجای نام های زیبای ایرانی، فرزندان خود را با اسم های عربی به ثبت میرسانیم.  در دوره تجدد خواهی گذشته رسم بود که نام اصلی شناسنامه ای فرزند، عربی و مقدس ثبت شود ولی در خانه و اجتماع او را با نام ایرانی صدا کنند تا هم اولیای بچه به عقب ماندگی متهم نشوند و هم رستگاری اُخروی فرزند تضمین شده باشد.  همینجا به اولیای محترم تضمین میدهیم که بخاطر نام غیر عربی فرزندانشان راهی دوزخ نخواهند شد.  عجیب است همین افراد وقتی بجای نام خلیج همیشه پارس، خلیج عربی میشنوند داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  در عوض، همه عبادات آنها با لفظ سلیس عربی انجام میشود مبادا خللی واقع شود و به ارکان آسمان توهینی روا شود.  و همزمان با همین الفاظ باصطلاح مقدس هزار و یک گمراهی را مرتکب شده و میپندارند که ثواب کرده اند.  برخلاف تصور، این قبیل تقصیرات از ناحیه مردم نیست بلکه باید از ناحیه معلمین و آموزگاران آنها یعنی ملایان و باصطلاح طبقه "علما" دیده شود که قرن ها مقتدای توده ها بوده اند و افکار را شکل داده اند.  شاید اگر خوشبین باشیم این معلمین هم چندان مقصر نباشند زیرا آنها که عموماً خود نیز از مردم همین سرزمین اند تقصیری نداشته و نیتی جز راهنمائی عوام نداشته و ندارند. اگر دنبال کنیم آنها نیز معلمینی داشته اند، این سلسله علل همینطور زنجیروار به عقب برگشته تا برسد به تعلیمات اولیه ای که اینان ادعا میکنند تعلیمات اصیل اسلام است.  آیا واقعاً اینطور است؟ 

     در این رابطه چند نکته وجود دارد که بشرح هریک میپردازیم.

1- در مورد هر دینی، و بطور کلی در مورد هر ایدئولوژی خاصی، همواره زمان عاملی برای دست اندازی و تغییر است.  از مباحث پیشین یادمان هست که از میان نحله های مختلف فلسفی آنچه حقیقت واقع هست همانا فلسفه تغییر است که بر مبنای آن هیچ چیزی مصون از تغییر نیست.  نه فقط اسلام، بلکه مسیحیت نیز در طی زمان دچار انحرافاتی شده که نهضت اعتراضی، پروتستانیزم، متعاقب آنها پدیدار شده.  متشابهاً وفاداران کمونیزم نیز مدعی اند که  عقاید اولیه درست بوده ولی در طی زمان دچار انحراف و سوءاستفاده سردمداران شده که خلق آگاه است.

2- حتی با فرض اینکه اصول اولیه یک ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، در زمان خود کامل و عاری از هر عیب و نقصی بوده باشد، معهذا باید پذیرفت، طبق همین اصل تغییر، هیچ ضمانتی وجود ندارد که آموزه های آن، ابدالدهر درست باشد و طابق النعل بالنعل قابل اطلاق با نیازمندی های حاضر باشد.  عقل چیزی غیر این را نمیپذیرد.  مثلاً در عقاید مسیحیت  درباره زمین و آسمان چیز هائی بود که از یونان باستان و سایر قدما اخذ کرده بودند که در دوران معاصر، کلیسا با شجاعت اشتباه خود را پذیرفت و آنرا تصحیح کرد.  متشابهاً عادت زشتی بنام "برده داری" در گذشته ها رواج داشت که ادیان هم مخالفتی نداشتند اما امروزه نه تنها زشت بلکه غیر قانونی نیز هست معهذا هنوز در برخی جوامع متعصب وجود دارد.  

      وجود عادت در رفتارهای اجتماعی موجب میشود افراد به آنچه که محرک های آنان در قبال تصمیمات و یا افکارشان است اندیشه نکنند.  مردم برای قضاوت هایشان در مورد امور معمولاً به دیدگاهی که در جامعه رواج دارد استناد میکنند.  نطفه های اولیه این عقاید همانطور که در بالا گفتیم، به قرنها یا هزاران سال پیش باز میگردد.  که حتی اگر از دست تطاول زمان هم محفوظ مانده باشند و اصل خود را حفظ کرده باشند، تازه هیچ معلوم نیست بکار امروز ما بیاید، که باحتمال زیاد شاید از 100 حتی 1 هم شایستگی کاربرد امروز ما را ندارد.  در اینجا نباید این عادات با آنچه قبلاً تحت عنوان اخلاق طبیعی گفتیم خلط شود و محل اعتراض واقع شود.  اخلاق طبیعی ربطی به عادات ندارد چه اینکه عادات در بین ملل مختلف، متفاوت است حال آنکه نیکی و نیکوکاری امریست عمومی و مرتبط با سرشت اولیه انسان برآمده از دوران هائی بسی دورتر از تاریخ مدون.  بهرحال نیک که بنگریم، دچار یک دور باطلی هستیم که برون رفت از آن بسی مشکل مینماید. مشکل هست ولی غیر ممکن نیست، چه اینکه اروپائیان در مقطعی توانستند خود را نجات دهند و دلیلی ندارد ما نتوانیم.  زمانی آنها نیز گرفتار تعدیات و ظلم ملایان مسیحی بودند که نهایت علم و اطلاع آنها بحث بر سر این بود که بر نوک یک سوزن چه تعداد فرشته میتوانند برقصند.  مثل اینکه امروز تعداد تارهای مکشوف موی زنان چه مقدار باشد تا به آستانه گناه رسیده و فراتر از آن ارکان عرش بلرزه درآید.  یا فرکانس امواج صوتی از چه حد فراتر رود تا صدائی شبیه صدای زیر زنانه تولید کند و امواج گناه، جامعه را نابود سازد. با بالاترین درجه اجتهاد بر منابر میگویند که اگر طلا و نقره را استخراج نکنی خاک را فاسد کرده به مس بیمقدار تبدیل میشود!  این تفکرات از لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی باهم ندارند و بلکه افکار طالبان و داعش از همین قسم است.  جز آنکه رواج اولی مربوط به قرون تاریک وسطی است و این یکی در عصر انفجار اطلاعات در حال اتفاق است.  شرمندگی امروز ما بیشتر از این چه باشد که اگر کسی یک ماده شیمیائی را که ممکنست فقط برای شخص خودش قدری زیان آور باشد خورده باشد، جرمش اعدام است ولی ازمابهترانی که در مقیاس نجومی اموال مردم را خورده و ملتی را بر خاکستر نشانده اند نه تنها دارای همه گونه مصونیت هستند بلکه دارای بالاترین وجاهت اجتماعی نیز میباشند.   ریشه این مفاسد در عادت بد است و ناشر و آموزگار عادات بد، سردمداران دینی هستند که مطابق سنت مال مردم را به غنیمت برده میگویند مسلمانی نیست.  

     عادت های بد دیگری که طی زمان شکل گرفته نهادینه شده است عبارتند از : عادت به دروغگوئی، ریاکاری، تحمل ظلم، وطن فروشی، تنبلی و مفتخواری، و بسیاری رذایل دیگر.  خواندن تاریخ گذشتگان سر نخ هائی بدست میدهد که این رذایل چگونه به عادت تبدیل شده و ملتی با گذشته درخشان را ساقط کرده.  در اینجا بد نیست بعنوان نمونه بخش هائی از خاطرات یحیی دولت آبادی معروف به حاجی سیاح را که 17 سال سراسر جهان را گشته و در زمان ناصرالدین شاه به وطن مراجعت کرده بازگو کنیم.  بسیاری از عادات زشت که همچنان در فرهنگ ما نهفته است به روشنی شرح میدهد:

این همه مشقت و ظلم که حکام ولایات در حق رعایا میکنند، سایر مردم میبینند و مانند گوسفند میپذیرند و اگر تعدادی را جلوی آنها سر ببرند هیچ اعتراضی نمیکنند.  گویا اصلاً قاعده بر همین منوال است.  تغییری در احوال ایشان نیست و این تحمل ظلم شده عادتی مثل غذا خوردن و سایر کارهای معمول".  در بحثی که بین او و برخی اعیان در اقامت در شیراز درمیگیرد، یکی از آن میان میپرسد کدام صنعت در ایران بیشترین دخل را دارد؟  "یکی گفت با اینکه جد اندر جد در کار تجارت بوده ام و خود در این شغل کامیاب هستم ولی ثروت ما تجار صد یک ثروت نایب الحکومه بوشهر هم نمیشود که در کوتاه مدت به ثروتی بادآورده رسیده است.  اما دوست دیگرش گفت خیر!  از کار حکومت هم بهتر وجود دارد چه اینکه بالاخره در کار حکومت خطر هم هست و ممکن است عزل شود و ثروت از دست دهد، اما سودآورترین کار ملائی است که خطر ندارد و از دخل خود به کسی نمیدهد.  همه دستش را میبوسند و از هر تکلیف آزاد است.  ضمناً بهترین اسلحه را نیز در دست دارد و آن تکفیر و گرفتن مال مردم توسط آنست.  در یک کلمه، او زندگی راحت و آسوده ای دارد.  آیا خوشبخت تر از او هم وجود دارد؟ ".  شباهت های عجیبی بین دیروز و امروز این کشور وجود دارد.  دستکم در آن روزگار مردم از دنیا بی خبر بودند اما عجبا امروز علیرغم اطلاع از اوضاع دنیا همان مظالم صورت میگیرد.  با این اختلاف که دزدی از بیت المال با ابعاد نجومی و بصورت سازمان یافته تر انجام میشود و کسی را هم یارای مقابله نیست.  او در جائی دیگر میگوید: " مردم در اثر استمرار به ظلم عادت میکنند و در آن اشکالی نمیبینند.  درحالی که حیوان هم اینقدر تحمل ظلم نمیکند.  مردم فکر میکنند همه دنیا اینطور است.  همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند.  ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد.  ملاها و اُمرا عمداً میخواهند که اینها نادان و حیران و مرکب مطیع آنان باشند.  انصافاً خوب هم به مقصود رسیده اند".  او میگوید که در عمل، آخوند و حاکم با هم تبانی میکنند و بلائی بسر مردم میآورند ناپیدا.  نیت اصلی هردو، بدست آوردن مال است.  اگر هم ندرتاً حاکم خوبی پیدا شود جلودار ظلم ملایان نیست و مجبور است با آنها تقیه کند والا جز این باشد تکفیر میشود.  "اگر ضعیفی از اجحاف حاکم به ملا پناه برد، در این کشاکش باید مبلغی بیش از آنچه حاکم طلب کرده به ملا بدهد.  ملا و حاکم از جمیع مجازات ها معافند.  هرکس مجبور است خود را به یکی از ملاها بسته و خود را معاف کند.  اما این حمایت به قیمت گرانتری تمام میشود".  سیاح در عبور از قائن چیز عجیبی ملاحظه میکند.  میبیند که اغلب مردم عمامه بسر دارند و میافزاید " اکثر اهالی این شهر، موسوم به دارالمؤمنین، معمم هستند.  غالباً مردم در ایران بواسطه خلاصی از تعدیات ملایان، و یا حتی اجرای تعدی به دیگران، خود را معمم میکنند تا شبیه ملایان شوند.  زیرا به ملا تعدی نمیشود و اگر او تعدی کرد کسی جلوگیری نمیکند".  او با دیدن اوضاع مردم میگوید " مردم به بندگی عادت کرده اند و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند.  مردم عادی بخود نمیبینند که لباس خوب داشته باشند.  تمام بزرگان مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.  ملاها نیز در همراهی با دولتیان، با شمشیر تکفیر و زنجیر بابی گری هر اعتراضی را خاموش میکنند.  در حل اختلاف مردم، قانون شرع حاکم است که ملا هرطور بخواهد تفسیر میکند".  در اینجا توضیح دو نکته لازمست.  یکی اینکه اعتقاد به سید علیمحمد باب موسوم به بابی گری مستمسکی بوده در دست علما که با هر که بد باشند جان و مال و زن و فرزند متهم مباح شده و او را از سر راه برمیداشتند.  دیگر اینکه انتقاد سیاح از ملاها ناظر به اکثریت آنان است که جز جمع مال نیت دیگری در سر نداشتند.  او از معدود علمای باسواد و باشرف نیز نام میبرد.   وضع تربیت و آموزش که بیداد میکند.  میگوید "در ایران کتب و روزنامه و کنفرانس و مذاکره و بلکه اشاره به این امور موجب هلاکت و انقراض خانواده و اتهام به بابیت و دهریت است.  چنانکه بهمین تهمت ها میرزا ملکم خان را بیرون کرده و آن بلا بسر سیدجمال الدین اسدآبادی آوردند.  حقیقت گوئی در ایران ابداً صحیح نیست".  بزرگان مملکت از نبود قانون در عذاب بودند و حتی معروفست نامه نوشتند که شما قانون بگذرانید که از فردا هرکه صبح زود بلند شد باید مقتول شود.  ما قبول میکنیم بدون استثناء اجرا شود.  دلمان خوش است که قانون داریم!  

      نتیجه آنکه مرور احوال گذشته این مردم چیزی جز آب چشم حاصل ندارد.  این احوال منحصر به دوره قاجار نیست بلکه در آثار سعدی و دیگران نیز رد پای آن نمایان است.  ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند!  عالم که کامرانی و تن پروری کند، او خویشتن گم است که را رهبری کند!  ریشه این مظالم، "عادت" است و نیز استمرار شرایطی که این عادت های بد را نهادینه میکند.  کما اینکه امروز نیز همچنان همان وضع و همان شرایط برقرار است.   بلکه بدتر، زیرا آنروزگار شیخ و شحنه دو نهاد رقیب و مجزا از هم بودند حال انکه امروز بسلامتی و میارکی ید واحده شده و نور علی نور گشته است.  تا این عادت ها بکلی دور ریخته نشود کار سامان حقیقی نخواهد یافت.  باری، نکته جالبی که در این خاطرات هست و سیاح اشاره ای نکرده اینکه سرشت مردم حقیقتاً خوبست و دارای یک نجابت ذاتی، حال آنکه آنچه این بلا بر سر مردم نازل کرده "عادت" است که او بخوبی نشر دهندگان آنرا افشا کرده.  سیاح طی سفرهای داخلی خود به هر شهر و ولایتی میرسیده، به دلیل شهرتی که داشته، مورد استقبال و احترام حاکم و مأمورین بلند پایه آن نواحی قرار میگرفته.  او از مهربانی آنها در حق خودش تعریف وافر میکند.  عجیب اینکه همین حکام بدترین اجحافات را در حق مردم و رعایا روا میداشتند.  شاهزادگان و حکام به سبب نوع تربیتی که دریافت کرده بودند چنین رفتاری را عادی میپنداشتند و در آن غرابتی نمیدیدند بلکه عکس آنرا عجیب میپنداشتند.  یعنی حتی حکام عادی تحت جبر محیط چنین ظالم شده اند.  تعلیمات رایج چنین حکم میکرد که کار دست هر آدم معمولی هم میافتاد چنین رفتار بدی نشان دهند.  سیاح نقل میکند که اگر استثنائاً حاکم ولایتی نیکرفتار باشد و ظلم نکند مردم پشت سرش میگویند عُرضه و اعتبار ندارد.  زیرا دیده اند که هرقدر حاکم شقی تر و ظالم تر باشد در نزد حکومت محترم تر و معتبر تر است.   سیاح از این بلای حماقت توده ها مینالد که ملایان هزار نوع جهالت را در ذهن توده ها تحمیل کرده و از تحمیق آنان سودها میبرند.  تربیت کنندگان مردم اینها بودند.  امروز که نیک مینگریم و وضع حال را با گذشته مقایسه میکنیم الحق میبینیم ارزیابی او چقدر دقیق بوده.  با اینکه امروز وضع لباس و ظاهر مردم بهتر از گذشته است ولی استمرار همان ذهنیت ها همچنان جاری بوده و مانع پیشرفت حقیقی و کمال مطلوب است.  بی شک دولت های خارجی نیز در این استثمار و تضعیف ملت شریک بوده اند.  در آنروزگار دخالت دو قدرت خارجی (دولتین فخیمه و بهیه) در رقابت با یکدیگر بوده که دستکم بالانسی را ایجاد کرده بود.  اما الحق امروز دو قدرت قاهره قوی شوکت لیکن با مرام واحده و نیت یکسان این آخرین مشکل را نیز حل کرده و جائی برای نگرانی باقی نگذاشته اند.  بی جهت نیست این روزها اخبار و احادیث متواتر است که در مدح و منقبت کشور چین کشف و چشم ها را خیره میکند.  حاجی سیاح کجائی تشریف بیاورید تماشا!

    

  • مرتضی قریب
۱۸
تیر

ایران در آتش

     برخی از خوانندگان ما، و چون بازخوردی نداریم شاید عده زیادی، هنوز بر این اعتقاد هستند که دانش تجربی چیز زیادی برای گفتن ندارد و بلکه این مابعدالطبیعه است که پاسخگوی نهائی مکنونات قلبی ماست.  نگفتم پاسخگوی مشکلات ما زیرا دانش روز پاسخ بسیاری را در آستین دارد و اگر من و شما توجهی بدان نداریم، مشکل از ماست و نه کوتاهی دانش.  با اینکه در چند مطلب گذشته، به رویکرد "مابعدالطبیعه" (5 خرداد 1399) پرداخته بودیم، معهذا چون ممکنست عده زیادی هنوز به نتایج آن دلبسته و امیدوار باشند مناسب دیدیم که درباره آن بحث بیشتری داشته باشیم.  در این رابطه، اظهار نظر یکی از خوانندگانی که مشتاقانه این مطالب را پیگیری میکنند عیناً نقل میکنیم:

 

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست.    اینقدر هست که بانگ جرسى میاید

سرور گرامى دکتر قریب: نمیدانم چرا شما این اندازه به دانش تجربى و  شهودى ارج میگذاریدو با ما بعد الطبیعه سر ستیز دارید علما ! میگویند اثبات شئى نفى ما عدا نمیکند گیریم همه جهان هستى ماده است و بس و بر همه ذرات آن قوانین دانش تجربى و شهودى  -اگر چه شما میدانید که بسیارى از این قوانین هنوز ناگشوده است-   فرمانروا باشد باز هم عقل دور اندیش بدنبال گمشده ایست که آن همان رازآفرینش و آنچه که در پیوند با این راز میباشد  میدانیم که جزم اندیشى در نزد فلاسفه عهد باستان بسیار نادر بوده تا اینکه ادیان توحیدى ظهور مینمایند و علم الهیات از أنها سر بر آورده و قرنها فلسفه دچار انجماد گردید پس از رنسانس که شعار آن لیبرالیسم در تجارت و امانیسم در روابط اجتماعی و سکورلاریزم در سیاست بوده کم کم فلسفه و أزاداندیشى سر از غبار قرنها برآورد و دو باره ما بعدالطبیعه در برابر پیشرفت دانش تجربى بگونه اى نو نه همچون گذشته خود نمائی میکند بارى رنه دکارت که  ریاضى دان بوده و کانت و هایدگر که از نامداران بودند میدیدندکه متافیزیک بدون بنیاد و اساس میباشد نه زبان مشترکى دارند و نه اثبات پذیر است هرسه تلاش کردند که شاید بتوانند مانند ریاضییات براى ما بعدالطبیعه نیز پایه اى بگذارند نشد که نشد حقه مهر بر آن نام و نشان است که بود برخى از انهامثل روسو آنچنان دانش ستیز بود که رهایی را فقط برگشت به قوانین و زندگانى حیوانى و طبیعى میدانستندالبته آزادی اندیشه و ابراز آن تا زمانیکه  بصورت ایدئولوژى و اجبارى نشده بسیار نیکوست ولى میبینیم که اندیشه هاى آزاد مردى همچون روسو بگفته راسل به هیتلر ختم میشود همه این چند خطىکه در بالا آمده در کتابهاى ابتدائی فلسفه آمده و همه آنرا میدانیم اما همه اینها صورت مسئله ما بعدالطبیعه را  پاک نمیکند اگر شما پاسخى بسنده در رد آن دارید بفرمایید!

      راستی ببینیم که این مابعدالطبیعه چه میگوید؟  اخیراً یکی از فیلسوفان سرشناس که همواره در صدا و سیما حضور دارند فرموده اند " آتش جهنم نه از هیزم و امثال آنست بلکه از آتش دلهاست...".  این به مذاق ما ایرانیان دلسوخته بسیار خوش میآید.  اما مسأله اینجاست که هر کس دیگری، فیلسوف هم نباشد، میتواند مدعی عبارتی مشابه آن باشد.  مثلاً بگوید آتش جهنم، آتش مغزهای ناتوان ماست، یا بگوید آتش خشم بینوایان گرسنه در شبانگاهان است، یا عبارات بازهم دلپذیرتری که قلب ما را تکان دهد.  اینها همه تظاهرات مشابه هم از اندیشه متافیزیکی است که همگی در یک چیز مشترکند و آن اینکه دلیلی بر ارجحیت یکی بر دیگری نیست.  همه همتراز هم هستند و برای هیچیک دلیلی وجود ندارد.  اما از همه اینها گذشته، آیا انتقاد بزرگتری را نمیبینید؟  آیا وقتی جای جای جنگل ها و مراتع در آتش میسوزند بهتر نیست از این آتش واقعی دستکم یادی کرده و آتش افروزان را نصیحت کرده برحذر دارید؟  البته که فیلسوف جایگاهی والاتر از این حرفها دارد و وقت خود را نباید بیهوده صرف این دنیا و زخارف آن کند.  مقام وی اجلّ از پرداختن به این چیزهای پیش پا افتاده است!  او سرگرم حل مسائل دنیاهای ناپیداست و فرصتی برای پرداختن به مسائل دنیوی ندارد.  غرض ما سر ستیز با متافیزیک نیست بلکه، همانطور که منتقد گرامی خود اعتراف کرده اند، آبی از آن گرم نمیشود.  البته که پرداختن به متافیزیک بسیار شیرین و سرگرم کننده است.  اما اگر دنبال "راز آفرینش و آنچه در پیوند با این راز میباشد" هستیم، مدتهاست که مرزهای دانش خود بدین مهم اشتغال دارد و بدون سروصدا و بازی با کلمات در صدد درک بیشتر است.  منتها با کشف هر راز، رازهای بیشتری در پیش رو نمایان میشود.  این البته از خصوصیات خوب دانش است که نمیگذارد دانشمندان بیکار بمانند و لذا شغلشان را از دست بدهند.  اما هشدار که این شیرینی متافیزیک مانند شیرینی جاتی است که فرد دیابتی باید از آن پرهیز کند.  اعتیاد به متافیزیک و غرق شدن در مباحث بی انتهای آن، فرد را از واقعیاتی که در اطرافش میگذرد بی  خبر میسازد.  مثل آنست که خانه در آتش باشد و جناب فیلسوف در بیخبری، نگران آتش دلها باشد.   امروز باید نگران آتشی باشیم که بجان محیط زیست ما افتاده و بلکه مهمتر از آن، آتشی که مدتهاست بجان کشور افتاده و در حال نابود کردن هستی ماست.  لابد آنچه هم مصون از آتش بماند، باید نصیب گرگ های به کمین نشسته چشم بادامی شود که مبادا از خوان یغما بی نصیب مانند.  میگویند "اثبات شئ نفی ماعدا نمیکند"، درست است اما یک نتیجه بسیار خطرناک هم بدنبال دارد.  و آن اینکه وقتی در را باز کردید بر روی هر آنچه تخیل میشود، دیگر سنگ بر روی سنگ بند نمیشود.  هرکس میتواند مدعی چیزی شود و شما را پروای آن نیست که آنرا نفی کنید زیرا همه چیز قرار است ممکن باشد (ر.ک. لاادریه، 12 مهر 1398).  تفاوت دانش و برتری آن در همین یک نکته باریک است که چنین اجازه ای نمیدهد و فرد طالب باید سالها دود چراغ بخورد تا چنین قابلیتی را در خود پرورش دهد.  

     در اینجا خوبست مثالی آورده شود.   قرنها کیمیاگران سخت در تلاش بوده اند که فلز بی ارزشی مانند مس را به طلا تبدیل کنند.  بگذریم از اینکه امروزه مس جایگاه والائی در میان فلزات یافته و آفتابه مسی مادر بزرگ ها با قیمت بالائی در بازار فلزات گرانبها به سکه طلا تبدیل میشود.  بهرحال کیمیاگران آن دوران به اتکای یک آموزه غلط متافیزیکی اصرار داشتند که حتماً  مس به طلا تبدیل میشود و قطعاً راهی برای تبدیل آن وجود دارد.  حتی نیوتون، فیزیکدان معروف، نیز در دوره ای از جوانی خود سخت بدین کار مشغول بود تا سرانجام خسته شد و آنرا بکناری نهاد.  و چه خوب شد که به کارهای مفیدتری پرداخت و چه حیف شد آن بخش از جوانی وی که میتوانست بهره بهتری برای جامعه داشته باشد و بیهوده تلف شد.  اما در هر حال این تلاش ها و جانفشانیها چندان هم بی ثمر نبود چون مقدمه ای شد برای دانش شیمی.  رابطه مابعدالطبیعه با دانش مانند رابطه کیمیاگری با شیمی است.  با اینکه از مابعدالطبیعه چیزی بیرون نمیآید ولی بهرحال کوشش کسانی که در این مسیر کوشیده اند نهایتاً به دانش منجر شده.  اگر قرار است به چیزی دست یابید یفرمایید دانش در خدمت شماست.  از سوی دیگر، همانطور که برای آگاهی از سیر تاریخی تحول علوم به مطالعه تاریخ کیمیاگری میپردازیم، پرداختن به متافیزیک برای علاقمندان به سیر تاریخی تحول علم و فلسفه میتواند جذاب و دلپذیر باشد.  گاهی دوستداران متافیزیک از این برخورد ما رنجیده میشوند ولی بدانید که حقیقت از هر چیزی مهمتر است.  متشابهاً همین وضع گاهی در کلاس درس فیزیک بوجود میآید که وقتی با استدلال و استفاده از قوانین بقا ثابت میکنیم حضرت شیخ بهائی نمیتوانسته اند با گرمای یک شمع گرمابه دایر کنند، عده ای را رنجیده خاطر میکند.  در تلاش برای اثبات ماجرا، میگویند شاید گاز متان ناشی از چاه فاضلاب سوخت لازم را فراهم میکرده است.  اما این نیازمند رگولاتور است و بدون آن چاه یکباره منفجر میشود.  ضمن اینکه این مربوط به چاه های قدیمی با مقدار گاز محدود است و قابلیت استفاده مستمر را ندارد.  امروزه در دامداری ها و مجتمع های بزرگ با نصب تأسیساتی برای نگهداری و تخمیر و استفاده از رگولاتور و تأسیسات، تحت نام بیوگاز از متان بوجود آمده در دهات دور افتاده استفاده مفید میشود.  

     نتیجه آنکه تشویق به دانش اندوزی، نفی ادبیات و هنر و موسیقی و تاریخ و حتی متافیزیک نیست.  هر چیزی بجای خود نیکوست.  نکته اینجاست که اگر طالب واقعیت ها هستید، دانش مسیر درست است و متافیزیک چیزی درخور برای عرضه ندارد.  البته این درست است که دانش دقت 100% ندارد کما اینکه غیر ممکن است طول میز تحریر خود را با این دقت بیان کنید.  ولی بهر حال آن اندازه هست که ما را بدین جایگاه رسانده.  اصولاً مقایسه این دو مثل مقایسه ریاضی با سرودن شعر است و هریک کارکرد خود را داراست.  نکته دیگر اینکه در این ایّام آنچه برای ما مهم است دوری از خرافات رایج و پرهیز از جعلیات منتشره و افشای آنهاست.  متأسفانه متافیزیک وسیله ای شده در دست ناشران این امور برای فریب اذهان توده ها.  داستان نحوی و کشتیبان مولانا، تأکیدی بر پرهیز از خیالبافی در محدوده مسائل جدی و حیاتی است.  امروز آنچه مورد نیاز است و آنچه بیش از هر چیز دیگری واجب و ضروری است، نه علم نحو بلکه دانستن شنا برای نجات خود و کشور از منجلاب موجود است.

  • مرتضی قریب
۱۲
تیر

پیش دادن در دنیای مدرن

     در گذشته ها که حبوبات اینطور بسته بندی تمیز نداشت و بصورت فله در بقالی ها عرضه میشد، حاوی مقادیر متنابهی خس و خاشاک و شن ریزه و حتی فضله موش بود.  خوب چه باید کرد؟  کار مادر بزرگ ها و خانم های خانه همین بود که با "پیش دادن" حبوب را از آشغال جدا کرده، زوائد را دور میریختند.  اینکار معمولاً با ریختن پاکت محتوی حبوبات داخل یک سینی بزرگ و پرتاب متناوب محتویات به بالا و پائین که اصطلاحاً به پیش دادن موسوم بود انجام میگرفت.  شرح آنرا قبلاً داده ایم (پیش دادن به سبک قدیم، 20 آذر 1394).  منتها چون خوانندگان فعلی ممکنست آنرا ندیده باشند بطور مختصر شرح میدهیم.  در این ماجرا، یک اصل هندسه و دو قانون فیزیک دخالت دارند که طبعاً مورد توجه دانشجویان و دانش دوستان واقع خواهد شد.  

1- نسبت سطح به حجم.  اگر یک کره را در نظر بگیریم، سطح آن متناسب با توان دوم شعاع و حجم متناسب با مکعب شعاع است.  لذا نسبت سطح به حجم برابر عکس شعاع است.  بطور کلی برای هر شکل هندسی دیگر، و حتی نامنظم، نیز همین رابطه برقرار است و لذا هرچه جسم بزرگتر شود، یعنی ابعاد بزرگتر شود، این نسبت کوچکتر و کوچکتر میشود.  بعید است بدانید همین یک اصل ساده چه نقش فوق العاده بزرگی در دنیای ما و حیات ما بازی میکند.  درخشش خورشید و ستارگان، ترانسفورماتورها، بحرانی شدن قلب یک نیروگاه هسته ای، حل شکر در چای، قنداق کردن نوزادان و بسیاری از چیزهای عجیب و غریب دیگر برمبنای همین یک اصل است که غالباً در کلاس های درس آنرا شرح داده ایم.  یکی از بیشمار موارد استعمال آن نیز، موضوع حاضر است.

2-اصطکاک لغزشی.  مقاومت ناشی از کشیده شدن یک جسم روی یک سطح، اصطکاک لغزشی نام دارد.  نیروی اصطکاک با سطح تماس بستگی دارد و لذا هرچه جسم بزرگتر باشد، اصطکاک نیز همانقدر بزرگتر است.  فرض کنید یک جسم مکعب شکل روی سینی است و شما سینی را مایل گرفته اید که جسم متمایل به لغزیدن شود.  نیروی سنگینی که آنرا بسمت سرازیری هل میدهد متناسب با جرم و لذا حجم جسم است.  ولی نیروی مقاومتی اصطکاک با سطح متناسب است.  همانطور که ذکر آن رفت، هرچه جسم بزرگتر شود نسبت سطح به حجم کوچکتر و کوچکتر میشود.  یعنی نیروی اصطکاک در مقابل سنگینی کم میآورد.  لذا با پیش دادن، اجسام بزرگتر راحت تر به پائین سینی سُرخورده و کوچکترها در بخش بالائی سینی رسوب میکنند.  اگر تخمه یا لپه را پیش دهیم، آنها به پائین سینی لیز میخورند و خس و خاشاک ریز بالای سینی میمانند.  ذرات ریزتر خاک، بهمین استدلال، در ابتدائی ترین بخش سینی باقی میمانند (غبار روی شیشه، 9 آذر 1394).

3- اصطکاک غلتشی.  اگر جسم بجای کشیده شدن و لغزیدن، بغلتد با اصطکاک کمتری روبروست.  ایده بلبرینگ بر همین مبناست تا لغزش را به غلتش که اصطکاک کمتری دارد در محور چرخها تبدیل کند.  لذا اگر روی سینی ما برای پیش دادن، لوبیا یا نخود باشد، آنها سریعتر و راحت تر به پائین سینی میرسند و از زوائد، که معمولاً گِرد نیستند، براحتی جدا میشوند.

      اینکه سینی چقدر شیب داشته باشد و با چه ضربی بالا و پائین شود، این دیگر به هنر آشپز باشی یا مادربزرگ مربوط است و تا آنجا که میدانیم به بهترین وجه انجام داده و میدهند.  پیشنهاد میکنیم یکبار هم که شده، خودتان امتحان کنید. اما یک سوأل اساسی مطرح میشود که در قدیم که پیرزن ها حتی سواد خواندن و نوشتن نداشتند چه رسد به دانش فیزیک و هندسه چگونه از پس این کار فنی برمیآمدند؟  جواب آن در یک عبارت ساده  نهفته است که مدتهاست در این وبلاگ مرتب و بازهم مرتب بدان اشاره کرده و میکنیم:  تجربه و مشاهده عملی!

     حال سوأل اینجاست که اینهمه توضیحات درباره پیش دادن چه ربطی به دنیای مدرن دارد؟  هدف ما اینست که بگوئیم در دنیای امروز نیز لازمست همین مفهوم پیش دادن را با آموزه هائی که طی زندگی دریافت کرده ایم باید انجام داد.  چیزهائی که از کودکی تاکنون آموخته ایم، چه به زور و چه به اختیار، مانند حبوبات فله ای قدیم دارای انواع خس و خاشاک و بسا بسیار زیاد است.  چرا زیاد؟  نگاه کنید به وضع زندگی.  نحوه زندگی خود حاکی از نحوه تفکر و کیفیت این آموزه های فکریست.  رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ ضمیر.  پیش دادن حبوبات امریست عینی و قابل فهم برای همه، اما پیش دادن محتویات فکری و جدا کردن سره از ناسره و بدور ریختن خرافات و جعلیات امریست بمراتب مشکلتر.  لیکن بیان اموری که در زندگی با آنها آشنائی داریم کمک میکند که این مسأله مهم را درک کنیم که اولاً وجود انواع آموزه های غلط در مخیله ما امریست بدیهی، بهمان بداهت که وقتی محصولی را درو میکنید، خود بخود خس و خاشاک وارد میشود.  ثانیاً، متوجه شویم که هر مشکلی راهی برای برون رفت دارد و حل این مشکل نیز کاری شیبه پیش دادن اما برای محتویات فکریست.  هراز گاهی باید این محتویات را روی سینی انصاف ریخته و آنهائی را که باید دور ریخت، جدا کرده به زباله دان تاریخ سپرد.  آیا برای اینکار نیازمند خواندن یک دوره مفصل فلسفه هستیم؟  ابداً.   شاید همانطور که پیرزن بیسواد با حبوبات عمل کرد، دیگران نیز بدون خواندن و دانستن "نقادّی عقل مطلق" کانت هم بتوانند برای افکار خود انجام دهند.  کلید طلائی همانست که در بالا اشاره کردیم: "تجربه و مشاهده عملی".  ما در طی زندگی بطور حسّی از بسیاری از آموزه های اشتباه و مفسده انگیز خود (که شاید زمانی چند هزار سال پیش مشکلی نداشته) آگاهیم.  نباید ترسید! با کمی شجاعت میتوان آنها را بدور ریخت.  از قالب های فاسد و منجمدی که از گذشته ها به ارث رسیده باید خارج شد.  قیاس در این راه وسیله خوبیست اما مثل هر ابزاری لازمست با احتیاط بکار برد.  هر انسانی هرقدر بیسواد، با مقایسه کیفیت دو امر قاعدتاً قادر به تشخیص خوب از بد است.  قبلاً در بحث اخلاق طبیعی (7 شهریور 1398) نشان دادیم که انسان کهن چه خوب از پس این کار بر میآمده است.  خاک و غباری که طی هزاره ها بر آموزه ها رسوب کرده در معرض فساد قرار میگیرند آنها را از سودمندی اولیه خارج میسازد.  ضمن اینکه چیزهائی که بخش عمده آن فاسد است باید بدور انداخته و از خیر اندک محسناتی که ممکنست داشته باشد صرفنظر کرد.  فکر انسان همواره بهترین ابزار برای خلق ایده های جدید و نوین است.  و مهمتر از همه اینکه این کار تشخیص سره از ناسره، وظیفه ایست فردی درست همانطور که حمام رفتن و شستشو کاریست فردی، لذا نظافت فکری نیز امریست فردی.  کس دیگری نمیتواند آنرا برای شما انجام دهد.  گو اینکه وظیفه محافل روشنفکری توجیه آن برای عموم با تشویق کاربستن آن است درست همانطور که امر نظافت جسمی در خانه و مدرسه برای بچه ها توصیه شده و میشود.

  • مرتضی قریب
۰۹
تیر

انسانیت بزبان ساده

     نگاهی به تعداد کسانی که مطلب "مابعدالطبیعه" را برای خواندن انتخاب کرده اند حاکی از اینست که اینگونه مطالب چندان به مذاق خوانندگان این دوره و زمانه خوش نمی آید.  با اینکه سعی بلیغ شده بود که این مسائل بنیادی به ساده ترین صورت ارائه شود، با این وجود از تعداد کم مراجعه کنندگان به این مطلب کاملاً آشکار است که حتی شکل ساده آن نیز این روزها خریدار ندارد.  میگویند، مطالب اگر با شکل همراه باشد بهتر جلب توجه میکند که البته حرفیست درست ولی درباره مسائل نظری کمی مشکل.  عده بیشتری طالب موضوعات روز هستند که چون در جاهای دیگر، عده زیادی بدانها میپردازند ما در آن ورود نمیکنیم.  در عوض، موضوعات مهمی هم هست که دیگران کمتر بدان میپردازند ولی چون اهمیت بنیادی در ریشه های مشکلات ما دارد شایسته توجه بیشتر است.  اینبار نیز به یکی از آنها از دیدگاه فلسفی میپردازیم.   راستی، وقتی میگوئیم "انسانیت" یعنی چه؟

     از معنای ظاهری این عبارت معلومست که درباره "انسان" و خصوصیات ویژه او صحبت میشود.  اما چیزی که عموماً از شنیدن آن به ذهن متبادر میشود معنای خاص آن است که حکایت از صفات حمیده آدمی دارد.  بعلاوه، بطور ضمنی فرض بر اینست که انسان که اشرف مخلوقات است دارای کمال احساسات  پسندیده است و در جهان مخلوقات، صفات انسانی، بهترین و بالاترین رتبه را داراست.  بطوریکه هرگاه و هرجا بخواهند دیگران را به کارهای نیک توصیه کنند عموماً از عبارات "انسان باشید"، "انسانی رفتار کنید"، "انسانیت را مد نظر داشته باشید"، و امثال آن استفاده میکنند.  اما این صفات حمیده چیست؟  آنها معمولاً با این اسامی همراه است: احساسات رقیق، صفا، صمیمیت، صداقت، وفای به عهد، نوع دوستی، احترام به دیگران، گذشت و فداکاری و امثال آنها.  معمولاً در بیان انسانیت هیچگاه هوش عقلی انسان ملاک نیست بلکه فقط نظر به احساسات روانی و رفتاری است.  حال میخواهیم ببینیم اگر مصداق انسانیت با عبارات بالا تعریف شده باشد آیا واقعاً انسان شایسته این مقام هست یا خیر. 

     اگر انسان با حیوانات مقایسه شود، متوجه میشویم که حیوانات، برخلاف تصور رایج، بیشتر شایستگی این مقام را دارند.  انسان و حیوان هردو برای زنده ماندن نیازمند کشتن و خوردن دیگر حیوانات هستند.  اما انسان با گیاهخواری هم میتواند زندگی کند و چه بسا زندگی سالمتری هم داشته باشد.  اتفاقاً وضع دندانها و سیستم هاضمه انسان با گیاهخواری ملازمت بیشتری دارد.  حتی اگر بنا بر گوشتخواری هم باشد، هیچ حیوان درّنده ای مانند انسان رفتار نمیکند.  حیوان فقط بقدر سدّ جوع و حداکثر یکی دو وعده غذائی خود شکار میکند و به محض سیر شدن، دست از کشتن حیوان دیگر برمیدارد.  آیا انسان هم همینطور است؟  او حتی حیوانات دیگر را استثمار کرده و در تولید انبوه آنها را برای غذای بیشتر برای خود پرورش میدهد.  او البته نامش را اهلی کردن و صنعت دامداری میگذارد.  به این هم بسنده نکرده و در نگاهداری آنها چه در مرغداری ها و چه دامداری های صنعتی چنان در فضای تنگ و غیر طبیعی آنها را کنار هم میچیند که هر بیننده دل رحمی با مشاهده آن دست از گوشتخواری برمیدارد.  لذا اگر درندگی ملاک باشد، انسان از هر موجود دیگری درنده تر است و با اینکه نیازی به گوشتخواری ندارد، اکثریت حیوانات را دریده است.  البته بطور متمدنانه و بهداشتی در سلاخ خانه های قانونی و شرعی.  شاعر میپرسد: انصاف بده، کدام خونخوارتریم؟  با اینکه حیوانات گوشتخوار فقط بواسطه طبیعتشان مجبور به شکارند، گاه فیلم های حیات وحش صحنه هائی از انسانیت این درندگان را ضبط کرده که چطور یوز پلنگ تیزدندان بعد از بچنگ آوردن بچه آهوی شیرخوار بمحض دیدن مادر نگران در صد قدمی، دست از او شسته و در عین گرسنگی خود و بچه هایش او را روانه مادرش کرده.  البته ما آدمها نام آنرا غریزه میگذاریم زیرا به تصور ما حیوانات ذیشعور نبوده و دارای هیچگونه احساساتی نیستند.  و صد البته انسانیت فقط لایق مقام شامخ اشرف مخلوقات است که هر آنچه بر بستر کره ارض آشکار و نهان است فقط و فقط برای او و فقط او آفریده شده است.   مکرر در فیلم های مستند دیده شده که درندگانی مثل ببر و پلنگ که از کوچکی با انسان بزرگ شده و غذا از دست او خورده اند، بعد از بزرگسالی و رهائی در  حیات وحش ناتوان از شکار هستند.  از اینرو، مربیان مجبورند طی یک دوره آموزشی نحوه شکار کردن را به آنها یاد دهند که خود قادر به سد جوع بوده و از گرسنگی تلف نشوند.  مردم عادتاً به این درندگان میگویند "وحشی" در حالیکه واقعیت های جدید نشان از آن دارد که آنها ذاتاً اینگونه نیستند و در طفولیت از مادر خود شکار را یاد گرفته و آنرا راهی برای رفع گرسنگی یافته اند.  شاید لازم باشد وحشی را بار دیگر تعریف کنیم.  با وجود همه اینها، برخلاف تصور رایج، همه چیز حاکی از استعداد حیوانات برای تربیت و یادگیری است.

      مکرر در سیرک ها و صحنه های نمایشی، استفاده از حیوانات اهلی و "وحشی" را در اجرای نمایش ها دیده ایم که چگونه بدقت و با مهارت آموخته های خود را بدون نقص اجرا میکنند.  البته نحوه بهتری هم در آموزش و استخدام حیوانات در کمک به انسان وجود دارد.  سگ ها که قبلاً برای پاسبانی و حراست گله استفاده میشد، امروزه برای یافتن مواد قاچاق در فرودگاه ها تعلیم میبیند.  این حیوان در کار خود هرگز دروغ نمیگوید و برای لقمه ای غذا ریاکاری نشان نمیدهد.  هرآنچه در فکرش هست همانست که در رفتارش متجلی است.  این حیوان برای کمک به نابینایان و ناتوان ها نیز آموزش دیده و تربیت میشود.  او در خدمت به نابینا کاملاً صمیمی و صادق است و در انجام مسئولیت خود ذره ای قصور نشان نمیدهد.  در گذرگاه های خطرناک حتی حاضر است جانش را فدای مخدوم خود کند.  در وفای به عهد و صداقت این حیوان داستانها فراوان است و فقط به ذکر یک فقره که بسیار مشهور است بسنده میکنیم.  در جریان جنگ اول جهانی، در یکی از کشورهای اروپائی که سربازان به جبهه اعزام میشدند، سرباز جوانی همراه سگ خود به ایستگاه قطار آمده و پس از خداحافظی از سگ و همراهانش، سوار قطار شده و با دیگر سربازان به جبهه اعزام میشود.  اما سگ در ایستگاه میماند و بستگان سرباز هرکار میکنند به خانه بر نمیگردد.  به ناچار او را به حال خود رها میکنند و او تنها آنجا میماند.  روزها و شب ها میگذرد و او در انتظار بازگشت دوست خود از جای تکان نمیخورد.  عابران که کم کم از وضع او آگاه میشوند آب و نانی در اختیارش میگذارند تا تلف نشود.  سالها میگذرد و جنگ تمام میشود ولی سگ وفادار همچنان برجای خود استوار میماند.  گویا سرباز در جنگ کشته میشود و بازگشتی در کار نیست اما سگ او بی اعتنا به وقایع اطراف بر سر پیمان خود همچنان منتظر میماند تا سرانجام در همانجا میمیرد.  مردم قدرشناس به پاس این فداکاری لوحه یادبودی در همان محل برپا کرده و خاطره آن را که زبانزد همگان شده حفظ میکنند.  آیا در مصادیق انسانیت که در چند پاراگراف قبلی برشمردیم چیزی برتر از این یافت میشود؟  باری، شنیده شده که موش های صحرائی نیز نوع دیگری آموزش دیده و استخدام شده اند.  آنها یا بویائی قوی خود، البته پس از تعلیم و تمرین و ممارست، محل مین های بجا مانده از جنگ را پیدا میکنند.  نکته اینجاست که در کار حیوانات و وظیفه ای که برعهده گرفته اند جائی برای طفره رفتن وجود ندارد.  حیوانات کم و بیش همه تربیت پذیرند و حتی بوفالو را هم که تربیت ناپذیرترین میپندارند چنان تربیت کرده اند که همراه مربی خود وارد نمایشگاه بزرگی از کریستال شده بدون تنه زدن و شکستن اشیاء چیده شده از در دیگر به آرامی خارج میشود.  بله، گرگ زاده عاقبت گرگ میشود زیرا تحت توجهات مادرش است و نه تحت توجهات بنده و شما.   اینکه مشاهده میشود آینده یک کشور بسوی خیر و صلاح متمایل نمیشود برای اینست که اولیای بیسواد، پرورش دهنده فرزندان بیسواد و آنها بنوبه خود پرورش دهندگان آیندگان بیسواد و جاهل خواهند بود. وجود سیستم آموزش و پرورشی که خطوط اصلی آن توسط جاهلان ترسیم شود نتیجه چندان متفاوتی با جامعه قبلی با اولیای بیسواد ندارد.   یعنی در جامعه ای با آحاد افراد فهیم و با سواد چنانچه برنامه آموزش و پرورش آن توسط گروهی جاهل ترسیم و تحمیل شود، نتیجه ای جز آینده ای تاریک ندارد.   گونه انسان این شانس را داشته است که خود را از میان سایر جانوران برکشیده و متمایز سازد و با کمک تعلیم و تربیت این تمایز را آشکار و آشکارتر سازد.  اما این برتری نمیتواند و منطقاً نباید مستمسکی باشد برای استثمار و نابودی سایر جانوران.  کره زمین فقط برای گونه انسان نیست.  توصیه میشود در این ارتباط، فیلم بسیار آموزنده "سیاره میمون ها" ( The Planet of Apes) را تماشا کرده به دقائق آن توجه کنید.  

     در نوع دوستی نیز بنظر نمیرسد، انسان گوی سبقت از حیوان ربوده باشد.  فیلم های مستندی که در رسانه ها دیده میشود و تحقیقات محققین بخوبی نشان از این امر دارد.  فیل ها در گروه خانوادگی خود پشتیبان یکدیگر بوده و بزرگترها از گروه در مقابل دشمنان حمایت میکنند.  جالبست که در مواجهه با جسد مردگان خود نوعی رقّت احساسات نشان میدهند.  نمیدانیم در مغز بزرگ آنها چه میگذرد ولی اشتباه بزرگی است که مانند دکارت و سایر پیشینیان تصور کنیم حیوانات فاقد احساسات هستند.  حیوانات نه تنها نوع دوست هستند بلکه در حمایت از گونه های دیگر نیز، در شرایط خاص، گوی سبقت از انسان ربوده اند.  مکرر دیده شده که ماده سگی، توله های یتیم حیوان دیگری را شیر داده مواظبت میکند.  یا ماده شیری همان را در حق توله های سگ میکند.  یا حتی گربه ای، در کنار شیر دادن به بچه های خود از جوجه اردک های تازه از تخم سر درآورده بی سرپرست در پر و بال خود مواظبت کند.  داستان تاریخ تأسیس شهر رم حکایت از شیر دادن ماده گرگی به رموس و رومولوس و بزرگ کردن آنها دارد.  از اخبار حدود 60 سال پیش، شنیده بودیم که در جنگلی دور افتاده در هندوستان، بچه ای توسط گرگ ها بزرگ شده و با آنها زندگی میکرد.  این یکی واقعیت داشت.  اما چیزی که هرگز شنیده نشده اینکه متشابهاً زنی از سینه خود حیوانی را شیر داده در کنار بچه خود بزرگ کرده باشد.  

     در زمینه همزیستی با محیط طبیعی زیست نیز شاهد تفاوت هائی هستیم.  جانوران در یک هارمونی با محیط زیست خود اند و وجود انواع مختلف جانوران در جوار یکدیگر باعث استقرار تعادلی شده که بخودی خود صدمه دامنه داری بر زیست کره وارد نمیسازد.  این صحیح است که گاهی انبوه ملخ ها هجوم آورده و باغ ها و مزارع را نابود میسازند، اما گنجشک ها و سارها و سایر پرندگان کوچک هم هستند که دمار از روزگار آنها در میآورند.  بی اختیار یاد برنامه مائو در مطلب "از کوزه همان برون تراود، 99/1/17" میافتیم که او برای حفظ غلات و آن چند دانه ای که این گنجشک های معصوم میخوردند، دستور کشتار سراسری آنها را  صادر کرد.  و آن شد که اینبار ملخ ها و سایر آفاتی که بخشی از غذای این زبان بسته ها را تشکیل میداد آمدند که انتقام سختی از او و امت در صحنه او گرفتند.  متعاقباً قحطی بوجود آمده در دهه پنجاه میلادی که بسیار مشهور است، سبب مرگ میلیونها شهروند چینی شد.  آیا رهبران جامعه از این اقدامات خودسرانه درس میگیرند؟  مستبدین کمتر درس میگیرند که اگر درس بگیرند که دیگر مستبد نیستند.  شما نمیتوانید اشتباه یک مستبد را به او یادآوری کنید مگر دست از جان شسته باشید.  آناتول فرانس این معنی را کمی نرم تر و عمومی تر بیان کرده: "هرگز سعی نکنید غلط و اشتباه کسی را به رُخش بکشید که در اینصورت شما را محکوم میکنند که با تمام مقدسات عالم دشمنی میکنید!"

      در این زمینه اخیر، یعنی دست اندازی به طبیعت و نابودی محیط زیست، مقایسه انسان و حیوان به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.  خساراتی که امروز ما خود در سطح ملی شاهد آن هستیم فراتر از هر تصور دیگری است.  گناه ما فقط انقراض حیوانات بومی این خطه نیست بلکه گستره وسیعی شامل دریاچه ها و رودخانه ها و جنگل ها و آبهای زیرزمینی و خاک و هوا و خلاصه همه چیز را دربر میگیرد.  دو عامل مهم بیشترین تأثیر را داشته است.  سطح نازل سواد تصمیم گیرندگان و دوم، آهنگ بالای رشد جمعیت در عدم تناسب با منابع موجود.  خوشبختانه در این عامل دوم گویا مردم به خود آمده و متوجه شده اند که این تنها خودشان هستند که باید بفکر خودشان باشند و توصیه های خانه خراب کن اولیای امور را اعتناء نکنند.  توگوئی یک برنامه ریزی دقیق برای محو آب و آبادانی در جریان است.  بهرحال تا فکر درستی حاکم نشود، خرابی ها با سرعت فزاینده ای در حال "پیشرفت" است.

نتیجه:  

    از آنچه گفته شد و قرار شد انسانیت را بزبان ساده شرح دهیم، اکنون خود نتیجه گیری کنید که انسانیت یعنی چه.  در این مقام از اینکه تعداد معدودی اهل خرد با ویژگی های معقول در جامعه هستند نباید دچار خطا شد.  همواره سطح متوسط ملاک ارزیابی هاست.  بنابراین باید از استثناء ها چشم پوشی کرده و سطح متوسط را ملاک قرار داد.  یکی از نتایج بحث حاضر توجه بدین امر است که هرگز فریب عبارات دلکش و خوش منظر را نخورد.  سالهای سال است بما تلقین میشود که افکار و رفتار ما انسانی است و انسانیت از آن میبارد.  اگر منظور مصادیقی باشد که قبلاً بیان شد، معلوم میشود چقدر بخطا رفته ایم.  در سایر زمینه ها نیز در معرض فریب خوردن بوده و ملتفت نبوده ایم.   باید یکجا به خود آمده و واقعیت را دریافت.  برتراند راسل عبارت جالبی دارد که : " هرچه منطق نادرست تر باشد، نتایجی که از آن گرفته میشود دلکش تر است!".  منظور اینست که توده ها معمولاً فریب جملات بزرگان و برخی منادیان دروغین اخلاق را میخورند.  انسان اسیر منطق های بی معنی و غلط است!  انسان همواره اسیر قالب ها بوده است و در مواردی باید قالب ها شکسته و از پوسته آن خارج شد.  مثال معمای 9 نقطه متحدالفاصله که 3 ردیف 3 نقطه ای را تشکیل داده بسیار آموزنده است.  میبایست با عبور 4 خط مستقیم که بیش از یک بار از این نقاط عبور نکرده، همه آنها را بهم متصل کرد.  تنها و تنها راه حل این مسأله و بسیاری از مسائل زندگی در برون رفت از مشکلات، بیرون آمدن از قالب هاست.

  • مرتضی قریب
۰۱
تیر

گذران یک روز از زندگی

      وقتی یک روز آخر هفته را با آرامش سپری میکنم، میخواهم بدانم چند نفر طی آن یک روز برای من کار میکنند و زحمت میکشند تا من آن یک روز را با آرامش سپری کنم.  در بادی امر راحت بنظر میرسد ولی وقتی دست بکار حساب و کتاب میشوی، عددها بیش از آنی هست که در ابتدا فکر میکردی.  دستکم از منظر کیفی بقرار زیر است:

1- کارگران و مهندسین در معادن ذغال سنگ، چاه های نفت، پالایشگاه ها، تعمیر و نگهداری خطوط لوله، رانندگان تانکر نفت و قطارهای باری، پرسنل و خدمه اداری که در این مشاغل کار میکنند، همه و همه دست اندر کارند تا سوخت فسیلی تهیه و تدارک شود.

2- کارگران و مهندسین و ابواب جمعی نیروگاه های فسیلی،  پرسنل سازمانهای وابسته بدانها، تعمیر و نگهداری و غیره، همه و همه دست اندر کارند تا سوخت فسیلی به برق تبدیل شود.

3- سازمانهای دست اندر کار ساخت سدهای هیدروالکتریک و خدمه این سدها نیز در تولید برق مشارکت دارند.

4- سازمانها و خدمه نیروگاه های اتمی و سازمانهای وابسته از معدن اورانیوم تا تولید سوخت هسته ای در تولید برق مشارکت دارند.

5- پرسنل خطوط انتقال برق، پست های فشار قوی و ضعیف، مراکز کنترل و دیسپاچینگ، ادارات سرویس دهی و مالی و غیره و غیره، همه در خدمت این اند تا برق بمنزل شما رسیده اطمینان حاصل کنند وقفه ای در استمرار آن پیش نیاید.

6- سازمانهای آب منطقه ای، تأسیسات تصفیه آب، خطوط انتقال آب، و خدمه آن آب تصفیه شده را بمنزل شما میرسانند.

7- سازمان فاضلاب، تصفیه و رها سازی فاضلاب منزل شما را بعهده دارد.

8- ماهواره های مخابراتی، تلفن، اینترنت،رادیو و تلویزیون، نشریات و امثال آن عهده دار اتصال شما به بیرون منزل میباشند.

9- تهیه غذای شما برعهده خیل عظیم کشاورزان، باغداران، دامداران، کشت و صنعت، و سازمانهای وابسته است.

10- ارسال مایحتاج از مراکز تولید به توزیع و منزل شما بر عهده شبکه وسیع حمل و نقل است.

11- خدمات شهری و بویژه رفتگران زحمت کش، فضای زندگی شما را پاک نگاه میدارند.

     اینها که نام برده شد، شمه ای از مهمترین هاست که زندگی بدون آن میسر نیست، حال آنکه بسیاری از سرویس های دیگر هم وجود دارند که تأمین کننده سایر لوازم زندگی هستند.  ما بدون آنکه در جریان باشیم، توده بزرگی از مردمان بلا انقطاع در کارند تا یک روز از زندگی ما با آرامش سپری شود.  طبعاً حیاتی ترین این خدمات در درجه اول خوراک است و سپس آب و برق و نظافت شهری.  در این مقام، سوألی که مطرح میشود اینست که نقش ما در این موزائیک چیست؟  آیا بود و نبود ما در عرصه این همه کارها که انجام میشود مؤثر است؟ اگر مصرف کننده صرف باشیم، پاسخ منفیست و بلکه اگر نباشیم مفید تر است زیرا فشار کمتری بر مصرف میآید.  البته بازنشستگان منظور نظر نیستند چه آنها سهم خود را قبلاً بازی کرده اند.  اما اگر عضوی عادی از جامعه باشیم، نقش ما مانند قطره در برابر دریاست.  با اینکه بسیار کوچک است، بالاخره با دریاست و دریا از همین قطرات کوچک تشکیل شده.  در اینجا بیاد این بیت معروف میافتیم که:

قطره دریاست، اگر با دریاست / ورنه او قطره و دریا، دریاست

یک پرسش مهم: سرچشمه اصلی اینهمه کارها که انجام میشود کجاست؟

      مهمترین ماده اولیه تولید برق در نیروگاه های حرارتی، سوخت های فسیلی است.  این نیز حاصل تخمیر بی هوازی و تحت فشار گیاهان و جانوران مرداب های ساحلی مدفون در اعماق زمین طی میلیونها سال بوده است.  مهمترین ماده بدن اینان، کربن و هیدروژن بوده که در طی اینهمه سال هیدروکربورها را ساخته اند.  کربن بدن اینان از کجا آمده؟ در گیاه، طبعاً حاصل فوتوسنتز و جذب گاز کربنیک هوا و تبدیل کربن به آوندهای گیاهی.  جانوران در سلسله مراتب بعدی از گیاهان یا جانوران گیاهخوار تغذیه کرده اند.  همه اینها به فوتوسنتز یعنی وجود خورشید برمیگردد.  خوب، تکلیف سوخت فسیلی معلوم شد ولی آدمهائی که این کارها را انجام میدهند چه؟  بقای انسان و استمرار کار او نیز به خوراک برمیگردد و بالاترین نقطه هرم خورکی ها گیاهان هستند که قبلاً گفتیم به خورشید مربوط شدند.  بدین ترتیب تکلیف کشاورزی و دامداری و باغداری و کشت و صنعت و غیره نیز مشخص میشود.  در مورد هیدروالکتریک نیز مشخصاً فشار آب پشت سدها تولید برق میکند و وجود آب بر نقاط مرتفع بر میگردد به خورشید و عمل تبخیر آبها و تولید باد و بردن آب بر فراز کوهستان و سایر جاها.  بدین ترتیب این خورشید است که سرچشمه همه کارهای روی زمین است و چنانکه گفتیم آن پیشینیانی که خورشید را محترم میداشته اند چندان به خطا نرفته اند.  اما هنوز یکی و فقط یکی از آن 11 مورد فوق وجود دارد که بطور مستقیم ربطی به خورشید ندارد هرچند به نوعی غیر مستقیم ربط دارد.  خواننده هوشیار را دعوت میکنیم آنرا نمایان سازد.

یک نتیجه اخلاقی:

     در این یک سده اخیر، گویا انسان تصمیم گرفته که روند معکوس را عملی سازد.  باین معنی که با سوزاندن سوخت فسیلی در نیروگاه ها یا در اتوموبیل و مصارف خانگی، مجدداً آترا بصورت گازکربنیک (و البته آلاینده های دیگر) راهی اتمسفر میکند.  توگوئی این کافی نیست، جنگل های قدیمی را چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی از بین میبرد.  بخشی را مصرف صنعت میکند اما بخش قابل توجهی را هم آتش میزند.  آتش این ایام در محیط زیست ما بیداد میکند.  آیا این ناشی از رویه ای کلیست؟  خلاصه اینکه کره زمین در حال بازگشت به دوران گرم خویش است.  با این تفاوت که در آن دوران ها، زمین خلوت بود و اینهمه مستأجر نداشت.  نظر عموم اقلیم شناسان بر اینست که این پروسه گرمایشی ممکنست واگرا بوده و عاقبت زمین همان باشد که سیاره ناهید امروز هست.  مبارزه با این عاقبت محتوم نیازمند تشکل های دوستدار زمین چه در سطح ملی و چه بین المللی است.  امروز!، فردا دیر است.

    

  • مرتضی قریب