فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

۰۷
فروردين

مهندسی معکوس !

  این روزها در اوایل بهار، طبق معمول، کشور با بارندگی های فصلی روبروست.  البته برخی سالها کمتر و برخی سالها بیشتر.  اما بطور قطع و یقین همه میدانند که آغاز فصل بهار همراه است با باران و جاری شدن آب در سطح شهرها و آبگرفتگی همیشگی معابر و طبق معمول غافلگیر شدن شهرداری ها.  اما مهمتر اینکه همین آبگرفتگی ها  همواره بصورت سیل و طغیان رودخانه ها در سطح روستاها و مناطق بین شهری رخ داده و موجب خسارات هنگفت به زمینهای کشاورزی و سایر زیرساخت ها میگردد.  با اینکه روستائیان از بارندگی فصلی خوشحال میشوند اما نباید از نظر دور داشت که براه افتادن سیل، علاوه بر همه خسارات مشهود، باعث شسته شدن قشر سطحی خاک مرغوب کشاورزی شده و زمین برجا مانده را ضایع میسازد.  یکی از کارهای پیشگیرانه که مستمراً باید انجام شده و توسط دولت پشتیبانی شود تثبیت خاک با سرسبز و مرطوب نگهداشتن آن با گیاهان و تشویق به درختکاری و پیشگیری از جنگل زدائی و قطع درختان است (ر.ک. به نوشتارهای قبلی).  اما کار دیگر در سطح وسیعتر، کنترل سیلاب های فصلی و انباشت آن برای روزهای گرم تابستان است.  کاری که هنوز بطور جدی انجام نشده و هنوز در این اخبار نوروزی شاهد جاری شدن سیل در جنوب کشور میباشیم.

   شاید همه به یاد داشته باشند که در دو یا سه دهه پیش، یکی از شعار های دولت وقت اهتمام به سد سازی به جهت جلوگیری از طغیان رودخانه های فصلی و انباشت آن برای روزهای گرم تابستان بوده است.  البته برای این کار شاید احتیاجی هم به بر پا کردن سدهای عظیم نبوده است بلکه با ساخت کانالهای انحرافی و هدایت سیلآب بطرف حوضچه های طبیعی، این مهم با هزینه هائی صدچندان کمتر از ساخت سدهای عظیم اجرا میگردید.  اما در عوض در طی این سالهای گذشته شاهد جنون سد سازی آنهم در جاهائی که هیچگونه توجیهی نداشته و مورد تأیید کارشناسان خبره نبوده بوده ایم.  نمونه اخیر آن ساخت سد عظیم گتوند روی رودخانه کارون در محل یک گنبد نمکی شناخته شده بود!  البته طی شاهکارهای قبلی شاهد خشک شدن دریاچه ارومیه (بزرگترین دریاچه دائمی ایران) و سایر دریاچه ها و تالابهای دیگر و هزاران هزار مشکل دیگر بوده ایم.  مشکل جدید و بسیار بزرگ فعلی عبارتست از شور شدن رودخانه کارون و ضایع شدن دشت های کشاورزی پائین دست آن و در یک کلمه بیابانی شدن تدریجی خوزستان که زمانی انبار غله ایران بود.  اخیراً، گویا، مدیر بهره برداری مربوطه مژده داده که با ساخت خط لوله ای بطول حدود 250 کیلومتر آب شور پشت سد را قرار است به خلیج فارس هدایت کنند.  اکنون روشن میشود که اینهمه تبلیغات بابت مهندسی معکوس که گوش فلک را کر کرده چیست.  شاید یکی از دستآورد های آن همین باشد.  یعنی در دنیا آب شور دریاها را شیرین و به داخل کشور میفرستند اما مهندسی معکوس و یگانه ما، آب شیرین رودخانه را شور کرده و با صرف هزینه های میلیاردی وارد دریا میکند!  البته این هزینه غیر از هزینه های سرسام آور آشکار و پنهان در ساخت خود سد است.  

   شهروند معمولی و بیخبر از همه جا انگشت به دهان میماند که چطور با اینکه با صرف هزینه های بسیار کمتر میشد از بروز این سیلاب های همیشگی خلاص شده و کمکی برای ساکنین منطقه باشد، ولی در عوض آنچه ملاحظه میشود اجرای پروژه های عظیم (اصطلاحاً ملی) که نه تنها موجب آبادانی نمیشود بلکه تخریب غیر قابل بازگشت سرزمین را بدنبال دارد میباشد.  باید پذیرفت که در این میان پروژه های کوچکتر و با صرفه تری نیز انجام شده که متأسفانه در میان پروژه های بزرگ گم است.  نکته دقیقاً در همین کلمه کلیدی "عظیم" نهفته است.  چه آنها که عقل معاش داشته و از رانت های خاصی پشت گرمند هیچگاه وقت عزیز خود را بیهوده صرف پروژه های کوچک و حقیر نمیکنند.  اینگونه کارهای کوچک که نان و آب حسابی ندارد به درد مهندسین و شرکت های نوپائی میخورد که خود را با شعار "خدمت به مردم" سرگرم کرده و دل را خوش دارند که مشکلی را حل میکنند.  این مهم نیست که حاصل پروژه بزرگ چه باشد و آیا مشگل گشا باشد یا نه (که البته گاهی هم مشگل گشاست) ولی اصل مطلب در پر خیر و برکت بودن آن برای مجریان است و باقی دیگر حرف است.  شهروندان کم کم با این رویه آشنا شده و مصادیق آن را روز به روز در سایر زمینه ها به روشنی می بینند.  اما آنچه که در پرده ابهام است و برای بسیاری هنوز مجهول است این است که آیا در سایر مهمات کشور هم همین "مهندسی معکوس" بکار رفته؟!

  • مرتضی قریب
۰۲
فروردين

رمز جاودانگی

  اکنون که آغاز سال و اولین روزهای فصل بهار است، سخنی که از گوشه و کنار به گوش میرسد و گوئی در فضای بهاری در رقص است همانا سخن از زنده شدن دوباره طبیعت و دمیده شدن روح زندگی در همه ارکان طبیعت میباشد (هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست).  گذری در طبیعت و نگاهی هر چند سرسری بر دشت و دمن و دمی سرکردن در دامان سبزه زارها و دم و بازدم در هوای تازه کوهسارها به روشنی این تحول شگفت انگیز را ماوراء هرگونه شک و تردید بر ما ثابت کرده و با تمام وجود تغییرات مزبور را احساس میکنیم.  در این اثنا گاهی با خود زمزمه میکنیم که این سبز شدن دوباره درختان چه خوب میبود برای ما بشر میرا نیز برقرار می بود و برای ما نیز دریچه امیدی یرای جاودانگی گشوده میشد.  هر چه باشد این خصلت بشر دوپاست که دوست دارد جاوید و سرمدی باشد.  اهرام مصر و قبور بسیاری از سلاطین گذشته در تحقق جاودانگی اثبات این مدعاست.  عده ای را عقیده بر اینست که اتفاقاً چه خوبست که اینگونه نیست زیرا آنان که بر مسند قدرت چسبیده اند اینک وضع این گونه است و اگر قرار بود عمر جاوید میداشتند تو خود تصور کن اوضاع چطور میبود.  شاید حق با آنان است زیرا با محدود بودن عمر بشری ممکن است امید نجاتی برای خلاصی مردم از شر چسبندگان بر اریکه قدرت وجود داشته باشد.  

   اما از سوئی دیگر عده ای را بر این اعتقاد است که سرسبزی مجدد درختان خود قرینه ایست بر حیات مجدد پس از مرگ که در انتهای زمان مطابق آنچه در برخی از فرهنگ ها و ادیان مرسوم است رخ میدهد.  میگویند در آن روز (موسوم به قیامت) همه مردگان سر از خاک برداشته و پس از رسیدگی به حساب اعمالشان هریک روانه سرنوشت ابدی خود در دوزخ یا در بهشت خواهند شد.  اولین سر نخ های این عقیده در "کتاب مردگان" مصر باستان در چند هزار سال پیش از میلاد دیده میشود و مثل خیلی اعتقادات دیگر، معتقدات فعلی اغلب محصول آمیزش تفکرات و میتولوژی فرهنگ های بسیار قدیمی بوده است.  اما این دیدگاه هیچ مشابهتی با موضوع سرسبزی گیاهان و درختان ندارد.   زیرا اول اینکه درختان ریشه در عمق زمین داشته و به جهت ریشه حتی در زمستان نیز زنده اند و فقط به یک خواب موقتی رفته اند.  و دوم اینکه این به اصطلاح مرگ و زایش همه ساله در زمان معینی تکرار میشود و این شباهتی با مفهوم قیامت که فقط یکبار اتفاق میافتد ندارد.  البته درخت یک مرگ واقعی دارد و آن هنگامی است که کاملاً خشک و یا مثلاً با تبر قطع شده باشد.  پرسش اینجاست که آیا پس از این حادثه باز هم زنده میشود؟  طبعاً خیر ولی در عوض، ذرات آن خاک شده و دوباره به چرخه طبیعت بازمیگردد.  علم به همین مفهوم اخیر معتقد است.  به عبارت دیگر هر آنچه میمیرد، از گیاه و جانور، عاقبت به خاک پیوسته و ترکیبات و عناصر متشکله آن مجدداً وارد خاک شده (و بخشی هم وارد هوا) و سپس دوباره جذب گیاه شده و مستقیم یا غیر مستقیم وارد بدن جانوران از جمله انسان میگردد.  شاید بی مناسبت نباشد این توضیح اخیر را بهترین تفسیر بر بازگشت و حیات مجدد تعبیر کنیم.  بد نیست همین جا به نکته ای اشاره شود.  در ایستگاه فضائی که در مدار زمین مستقر است، چشمه، چاه آب، و بارندگی وجود ندارد و سرنشینان منحصراً از همان منبع اولیه ای که روز اول برداشته اند استفاده میکنند.  این آب فقط برای خوردن نیست بلکه صرف همه امور از جمله شستشو و خیلی کارهای دیگر میشود!  اما مدام در حال تصفیه است تا مجدداً قابل شرب و سایر استفاده ها شود.  قسمتی از آب بدن نیز که توسط عرق دفع میشود  بشکل رطوبت از هوای داخل سفینه استحصال و دوباره به منبع اصلی آب برگردانده و خورده میشود.  این امر ممکنست برای ما قدری چندش آور باشد و ما را از فکر فضانوردی منصرف سازد.  اما حقیقت اینست که هم الان در حال حاضر نیز خود روی سفینه بزرگتری بنام "زمین" در حال انجام همین کارها هستیم.  مگر باغبان شما همین ماه گذشته برای بهتر شدن میوه ها مقدار زیادی پهن (مدفوع چارپایان) پای درختان باغ شما نریخت؟!  و مگر این مواد بدبو و مکروه جذب ریشه ها نشد که بعداً پس از عملیات تصفیه در بدنه درخت وارد میوه ها و سایر اندام های گیاه گردد؟  و مگر شما با کمال اشتیاق از آن محصولات میل نخواهید کرد؟  و بالاتر از همه مگر نه اینکه اجساد بیولوژیک نیز دقیقاً وارد همین چرخه شده و بدون آنکه ما شاهد باشیم تجزیه شده و در خلال چرخه زیستی دوباره و چند باره به بدن ما وارد و از آن خارج میشوند؟  پس لازم نیست کراهتی از خود نشان دهیم بلکه این ما را هشیارتر میسازد که درباره سفینه خودمان یعنی زمین دقت بیشتری بخرج داده و تا آنجا که ممکنست آنرا پاک نگهداریم.  همانطور که پالایشگاه مستقر در سفینه فضائی ظرفیت محدودی برای پالایش دارد، متشابهاً زمین زیر پای ما هم دارای ظرفیت محدودی است.  امروزه شهرهای بزرگ ما زیر انبوه زباله ها در حال دفن است.   محیط های اطراف شهرها ظرفیت محدودی برای قبول و پذیرش زباله دارند.  یاد دارم در ایام کودکی که روز 13 فروردین مردم به دامان طبیعت میرفتند اغلب پسمانده های خود را همانجا بجا گذاشته یا در داخل رودخانه ها رها میکردند.  هرچه باشد آموزش درستی هم در بین نبود و مضافاً اینکه اینهمه نایلون و ضایعات صنعتی هم نبود.  از آنجا که جمعیت (یا دقیقتر: دانسیته جمعیت) زیاد نبود، طبیعت با فروتنی زباله ها را در درون خود پذیرفته پالایش میکرد.  اما امروز باید هزار برابر بیشتر دقت کرد زیرا طبیعت قدرت پالایش خود را با این جمعیت زیاد و با این حجم زباله های لاینحل از دست داده است.  البته یک راه آن که مرتب در این نوشتارها بدان اشاره شده جلوگیری از این رشد لجام گسیخته جمعیت است که شوربختانه با تبلیغات معکوس بدان دامن زده میشود.   مخصوصاً اینکه منابع ما روی زمین همانند ایستگاه فضائی، محدود و معین است.  با افزایش جمعیت دنیا آیا باید منتظر بود تا جنگ و قحطی ناشی از محدودیت منابع تعیین کننده آینده بشریت باشد؟

   با بازگشت به موضوع جاودانگی، فرضیه دیگری نیز موجود است که بنا بر آن، انسان و سایر حیوانات همانند گیاهان مرتباً در حال زندگی دوباره بوده با این تفاوت که یک پیوست اخلاقی نیز ضمیمه آنست.  طبق این پیوست، آنها که افعال متعالی از آنها سرنزده در حیات دوباره این جهانی بصورت حیوانات پست تر ظاهر شده (موسوم به تناسخ) و آنقدر این مرگ و زایش تکرار میشود تا فرد شخصیت کاملی پیدا کرده بی نیاز از زایش مجدد گردد.  این فلسفه در دین هندو رایج بوده و بهمین دلیل از کشتن و خوردن حیوانات پرهیز میکنند که مبادا ناخواسته روح انسانی را معدوم کرده باشند.  

   از نظر یک ناظر بیطرف که نخواهد این مباحث را در زندگی جمعی تأثیر دهد، همه این فرضیه ها به یکسان جالب بوده و ضمن هم ارز بودن در هریک زیبائی هائی دیده میشود، در برخی کمتر و در برخی بیشتر.  برای او زندگی خردمندانه در درجه نخست بوده و دلبستگی به این یا آن فرهنگ همانند دفتر شعری میماند که هر شعری برای خود نیکوست و تفکر در هر شعری شرایط زندگانی شاعر و مردمان عصر خویش را منعکس میسازد.  طبعآً جنگ و جدل بر سر اینکه این شعر بهتر است یا آن شعر کاملاً بی معنی و احمقانه است.  متأسفانه بخش عمده زندگی مردمان را همین جنگ و جدل بر مباحث این چنینی پر کرده است چیز هائی که حتی لیاقت یک شعر جفنگ را نیز نداشته است.   مثلاً مدتها بحث بر سر این بود که وقتی ما خود را در آئینه مینگریم و دست راست خود را بلند میکنیم، چرا تصویر ما دست چپش را بلند میکند؟  مگر نه اینست که ما باید با دست راست با یکدیگر دست بدهیم؟! پس چرا تصویر آئینه ای ما دست چپش را برای مصافحه دراز میکند؟  آیا این دور از ادب نیست؟  آیا این قوانین علیت را زیر سوأل نمیبرد؟  آیا بهتر نیست سازمانها و نهاد هائی را تشکیل دهیم که با استخدام متخصصین فن این معضل را به یکباره ریشه کن کنند؟  ...  البته که همه اینها امکانپذیر است چه اینکه در بسیاری از موارد غیر ضروری هم قبلاً مشابه آنها را انجام داده ایم.  اما بجای همه این جدل ها یک راه حل بچه گانه هم ممکنست وجود داشته باشد.  از آنجا که عمده روابط اجتماعی ما بر اساس قرارداد است شاید یک راه حل ساده این باشد که برای دست دادن قرار گذاریم، هر کس دستش را دراز کرد نفر روبرو دست قرینه آئینه ای را دراز کرده و با او دست دهد.  به اینگونه نه تنها مشکل ما با آئینه کاملاً حل میشود بلکه از ایجاد سازمانهای عریض و طویل نیز خلاص شده و در بودجه مملکت صرفه جوئی قابل ملاحظه روی داده اوضاع اقتصادی بهبود می یابد.  ضمن اینکه با پیشگیری از جنگ های ایدئولوژیک جان عده زیادی نیز نجات می یابد.  آیا این بهتر نیست؟؟


  • مرتضی قریب