فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۳
بهمن

حاشیه امن

    در دنیای واقعی هر چیز که ساخته میشود یا هر کاری که انجام میشود و هر اتفاقی که رخ میدهد یا قرار است رخ دهد همواره با یک "حاشیه امن" همراه است.  یعنی حفظ فاصله کافی تا بروز بحران.  در یک کلام، زندگی سالم بدون وجود حاشیه امن میسر نیست.  حاشیه امن در نفس خود مثبت است اما گاهی هم آنرا در جهت خلاف بکار برده و میبرند.  نمونه های زیر شاید به روشن شدن آن کمک کند:

1- سرعت نمای اتوموبیل حداکثر سرعت مجاز را 120 یا در برخی 160 و یا بیشتر را نشان میدهد.  اما راننده مجرب همواره فاصله ای را با حداکثر نامی سرعت رعایت کرده با سرعت کمتری رانندگی کرده که به آن حاشیه امن گفته میشود.  البته قانون خود این حاشیه امن را مقرر کرده و عدول از آنرا روا نمیدارد.  اگر جاده لغزنده باشد حاشیه امنی که راننده اختیار میکند حتی از عدد قانونی هم محافظه کارانه تر خواهد بود.

2- متشابهاً رانندگی در جاده با حفظ حاشیه امن بین خطوط خط کشی شده خواهد بود.  کاهش حاشیه امن یعنی انحراف به چپ یا راست که خطر خروج از جاده یا تصادف با وسیله مقابل را افزایش میدهد.

3- استفاده از چوب در ساخت و ساز مزایای زیادی دارد اما آیا میتوان جنگل های کشور را بخاطر آن ته تراشی کرد؟  در این مورد حاشیه امن توسط متخصصین مقرر میشود و معمولاً برداشت چوب باید کمتر از میزان رشد و احیاء مجدد درختان باشد.  کشور سوئد که صادر کنند عمده چوب است به ازای هر درختی که قطع میشود صد چندان نهال جدید غرس میکند تا وسعت جنگل های خود را حفظ کرده باشد. 

4- توان نامی یک نیروگاه اتمی مثلاً 1200 مگاوات است.  یعنی حداکثر تولید نیرو بطور ایمن همین عدد میباشد.  بطور نظری امکان افزایش قدرت نامحدود است تا آنجا که قادر به نابودی کل سیستم است.  حاشیه امن در اینجا یعنی تولید حرارت و نیرو نباید از میزان برداشت آن که توسط خنک کننده صورت میگیرد و محدود به قدرت پمپاژ است تجاوز کند. 

5- اگر موارد بالا به درستی فهم شده باشد، مسأله آب نیز همینگونه است.  میزان مصرف آب در کل مصارف خود در بدترین حالت میتواند برابر با میزان نزولات جوی که منجر به احیاء آبخوان ها و لایه های زیرزمینی است باشد.  اما در عمل هیچگاه نباید حتی به این خط قرمز نزدیک شود بلکه درست مثل سرعت اتوموبیل، حاشیه امنی را رعایت کرده اجازه داد همیشه اندوخته اضافی از آب وجود داشته باشد.  این یعنی که رودخانه ها کماکان پر آب باشند و دریاچه ها را تغذیه و حتی مقدار زیادی از آب راهی دریاهای آزاد شود.  اینکه همه آبهای موجود مصرف شود فقط از مغز پوسیده یک عقب مانده ذهنی ممکنست تراوش کند که شوربختانه نظایر آن مدتهاست در مقامات بالا منصوب اند. 

6- مورد فوق ما را به موضوع مهمتری میرساند که علت اصلی بحران آب و باعث و بانی خشکسالی و نابودی محیط زیست است.  و آن چیزی نیست جز موضوع جمعیت.  جمعیت هر منطقه ای یا هر کشوری باید متناسب با اقلیم و امکانات طبیعی آن باشد.  لذا حد بالای جمعیت یک کشور مانند توان نامی یک نیروگاه است که نباید تحت هیچ شرایطی از خط قرمز مزبور عبور کند.  مثلاً برای کشور ما این حداکثر چیزی حدود 30 میلیون بوده است بطوریکه آب در رودخانه ها و دریاچه ها باشد و خوراک مردم از محل کشاورزی و باغداری و دامداری داخلی تأمین شده و بسا صادر هم بشود.  چنین وضعیتی را حالت تعادل گویند که اگر در جهت صعودی برهم خورد درست مانند مثال نیروگاه لجام گسیخته بسمت نابودی پیش خواهد رفت.  وقتی جمعیت به حد اشباع سرزمینی میرسد لاجرم رشد جمعیت باید بسیار کوچک و نزدیک صفر گردد.  این بمعنای مخالفت با فرزند آوری نیست بلکه 2 فرزند برای خانواده تقریباً همین شرط را برآورده میسازد.  ترساندن از پیر شدن بافت جمعیتی بهانه ایست در دست کسانی که با ممانعت از تنظیم خانواده و ایجاد انگیزه های تشویقی برای افزایش جمعیت کشور، آینده آنرا عامدانه بسمت یک فاجعه محتوم هدایت میکنند.  افزایش جمعیت که چه شود؟ درحالی که جوانان تحصیل کرده به مرحله بازدهی رسیده مداوماً در حال فرار از کشورند؟!  جمعیت کم همواره چاره دارد ولی جمعیت زیاد بدون چاره است درست مثل صاحبان مستأصل مرغداری ها که شاهد بودیم صدها هزار جوجه بیگناه را بخاطر کمبود دان بیرحمانه زنده بگور کردند.  اکنون کشور با جمعیت بالای 80 میلیون، حتی بر فرض، اگر در همین حد هم توقف کند فاتحه آینده کشور کماکان خوانده است.  طبعاً کاری که با جوجه ها شد با انسان نمیکنند، اما شاید هم جنگ ابزار خوبی در ذهن مستبد باشد که فواید چندگانه برایش دارد.  کسانی که مسئول ایجاد چنین وضعیتی هستند به تحقیق مرتکب نه حماقت بلکه بزرگترین جنایتها شده اند. 

7- حاشیه امن برای استحکام خانه ها و مقاومت در برابر زلزله نیز وجود دارد.  یعنی طبق ضوابط مهندسی، استحکام بنا باید بیش از حد معمول باشد تا زلزله قوی بین 7 تا 8 ریشتر را دوام آورد.  دلیل اصلی فروریختن برج های مسکونی در زلزله اخیر ترکیه البته شدت زلزله بوده است.  اما بعقیده ما دلیل مهمتر فساد حاکم بر شیوه ساخت و ساز در آن نواحی بوده است.  پایدار ماندن ساختمان های مجاور نشان از آن دارد که مقررات مهندسی در آنها، برخلاف همسایگان آنها که فرو ریخته، رعایت شده است.  اینجا به یک حاشیه امن دیگر میرسیم که مربوط است به زد و بندها و فساد حاکم در شهرداری ها و سازمانهای وابسته که سازنده میتواند با رشوه، مقررات را خریداری و ایمنی را قربانی منافع شخصی کند.  همانگونه که در برج های قلابی شهر آبادان شاهد بودیم که نه با زلزله بلکه بخودی خود فروریخت که حاکی از حجم وحشتناک فساد حاکم است.  معلوم نیست اگر تکان کوچکی رخ دهد چه میزان از ساخت و سازهای انجام شده توسط این آقازادگان تخریب خواهد شد؟  نتیجه چه شد؟ دادخواهی زیان دیدگان چه شد؟ مقصر که بود؟  هیچ، کاملاً مسکوت ماند و برملا نشد زیرا سازنده و شرکای والامقام او دارای "حاشیه امن" در قبال نظام قضائی هستند.  پس مسئول جانهای زیر آوار مانده کیست؟  طبعاً با ذکر نام خدا تمام مسئولیت ها به یکباره ناپدید میشود!  این همان وجه ضد ارزشی حاشیه امن است که در دنباله بدان میپردازیم.

8- شکل ضد ارزشی دیگری از حاشیه امن مربوط میشود به دزدان، رانت خواران، اختلاسگران، و متجاوزین به حقوق ملت.  کودکان معصومی که تنها گناه آنها یادگیری کتاب مقدس یا علاقه به فوتبال بوده مورد تجاوز مربیان قرار میگیرند و آب از آب تکان نمیخورد.  چرا؟  برای اینکه متجاوز دارای حاشیه امن است و درعوض او، خبرنگار افشاگر دستگیر و زندانی و شکنجه میشود.  اگر در زندانها، و حتی خارج زندان، در دیگر کشورها به زندانیان تجاوز جنسی شود اتهام سنگینی علیه متجاوز مطرح و با کیفر سختی روبرو میشود.  طبعاً ما خواهیم گفت آنها لائیک و بی دین اند.  اما در کشوری که ادعای دیانت سردمداران او سقف آسمان را سوراخ کرده و چنین گناه کبیره ای مکرر در مکرر اتفاق افتاده چه باید گفت؟  متجاوزین از حاشیه امن برخوردارند و چه بسا پاداش هم میگیرند.  با توجه به شیوع انواع دزدی و اختلاس از اموال ملت آیا چنین نظامی غیر از یک نظام تماماً مادّی گرا به معنای اخص کلمه چیز دیگری هست؟  و بالاتر از این، بلکه چون ادعای معنویت و تقدس هم دارد که کاملاً خلاف اعمال سیاهش است، پس نه اینست که دروغگوترین و ریاکارترین نیز هست؟

9- براستی مگر خطای فاحش و گناه مُنکر، شرق و غرب یا معنوی و مادّی دارد؟  چگونه است انواع تجاوزات روز روشن صورت میگیرد و آب از آب تکان نمیخورد؟  لابد حاشیه امنی وجود دارد؟  اما حاشیه امن این متجاوزین از سوی چه کسی تضمین شده که همچنان استمرار دارد؟  مجوز آتش باختیار از سوی چه کسی به متجاوزین داده شده؟  اصولاً فعلی که طبعاً خطای فاحش است و حتی نقیض قانون مدون، چگونه بی مانع صورت عمل میپذیرد؟  شاید مثال زیر کمکی کند:

شرکتی را متصور شوید با یک رئیس فاسد.  کارمندان او ممکنست در بدو استخدام افرادی پاک و منزه باشند اما به مرور در فضای مسموم شرکت مجبورند همرنگ جماعت شوند و در تخلفات مالی رئیس آلوده شده و چشم بر آنچه میگذرد ببندند.  طبعاً همراهی آنها نیز بتناسب سلسله مراتب بی پاداش نخواهد ماند.  این واکنش زنجیری فساد از رئیس آغاز و پله پله به آبدارچی شرکت ختم میشود.  آنها که در این بازی شریک نیستند یا باید منفعل مانده یا شرکت را ترک کنند.  چه اینکه شنا در یک گنداب لاجرم خواهی نخواهی فرد را کثیف و آلوده خواهد کرد.  اما چنانچه رئیس این شرکت با فردی درستکار و لایق تعویض گردد، از آنجا که افراد فی نفسه نیک نهاد هستند، یکشبه اوضاع عوض شده ورق برمیگردد.  تجربه های تاریخی مکرر در مکرر درستی این نظر را تأیید کرده است.  چه شرکت های ورشکسته ای که با انتصاب فردی لایق از حضیض به اوج رسیده اند.  آیا کارمندانی که در فساد با رئیس سهیم بوده اند قادر به تعویض او هستند؟  طبعاً خیر و تعویض او لازمست توسط مقام بالاتر صورت گیرد.  ولی مافوق هنگامی موفق به اینکار است که خود درستکار باشد که اگر بود اجازه استمرار کار رئیس پائین دست را نمیداد!  اینجاست که دور باطل هویدا میشود و سلسله علت و معلول تا بالاترین مقام مملکتی بالا میرود و نکته باریکتر از مو همینجاست.  پس علت منطقی وجود فساد سیستماتیک در یک کشور را باید ناشی از آغازگر نخستین یا بقول فلاسفه "محرک اول" دانست که اوست که در رأس است.  ماهی زسر گندد نی زدُم.

خلاصه آنکه، حاشیه امن چه در وجه مثبت و چه منفی آن همواره وجود داشته و دارد.  رفع سایه سیاه و نکبتی که بر کشور مستولی شده جز با خِرد جمعی میسر نمیشود.  متأسفانه برخی روشنفکران ما در دنباله روی از غرب مرتباً بر شیوه عقل گرائی خُرده گرفته و وفور افسردگی یا خودکشی در غرب را ناشی از تأکید بیهوده بر خِرد میدانند و هرآنچه آنجاست در اینجا بازتاب میدهند.  حال آنکه فعلاً آنچه دوای درد ماست و عامل خروج از چاه خرافات، همانا عقل گرائی است.  چه بسا بعدها ما نیز به همان مرحله ای برسیم که لازم باشد برای تعدیل فضای موجود، درون گرائی و عرفان تجویز گردد.  همانطور که اقلیم سوئد با اقلیم ما متفاوت است، متشابهاً اولویت های مادّی و معنوی ما نیز متفاوت است و تجویز هرآنچه آنجا میگذرد ممکنست لزوماً مناسب ما نباشد.  معهذا تجربه مفیدی که دنیا به آن رسیده و مانع از ایجاد "حاشیه امن" در وجه منفی آن میشود بکار ما نیز میآید.  و آن همانا ابتکار وجود قوای 3 گانه مستقل از هم است که مرتباً یکدیگر را نظارت و کنترل کرده مانع از پا گرفتن فساد، آنگونه که در کشورهای استبدادی هست، میشوند. بعلاوه، دوره در رأس بودن نیز محدود است.  باری، شاید به همت خردمندان و نخبگان، بشود که حاشیه امن برای زندگی زندگان بسط بیشتر یابد.  بشود که حاشیه امن برای متجاوزین به حقوق زندگان و محیط زیست تنگتر و باریکتر گردد.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

خرمُهره درازای طلا

     در خلال و بعد کشف قاره آمریکا، دریانوردان ماجراجوی اسپانیائی وارد جزایر و سرزمین های نواحی منطقه شدند و بومیان آنجا را بشکل های مختلف استثمار کردند.  صلح آمیزترین نحوه تلکه کردن بومیان ساده دل دادن شیشه های رنگی یا آئینه و انواع خرمهره به بومیان و گرفتن طلای آنها در عوض این مبادله بود.  مردمی که شرح این وقایع را میخوانند اغلب تصورشان بر اینست که بومیان مزبور نادان یا هالو بودند، حال آنکه لزوماً چنین نیست و بعید است چنین باشد.  شاید ما نیز اگر در موقعیت آنها میبودیم همین معامله میشد.  پرسش اساسی این است که مگر آنها نمیدانستند ارزش طلا بیش از خرمهره است؟!  پاسخ درست به این پرسش نه فقط شرح حال بومیان بلکه قصه پر غصه بسیاری از تمدن های درخشان باستان است. 

    لذا بجای سطحی نگری بهتر است کمی به عمق رفته و با یک تحلیل روانشناسانه بلکه به نتایجی برسیم که حتی امروز نیز بکار آید.  بومیان قطعاً از ارزش طلا مطلع بودند و قدر آن را میدانستند چه اگر غیر این بود آنرا استخراج نکرده و در معابد خود استفاده نمیکردند.  اما تفاوت قضیه در چیزی است که برای اولین بار توجه آنان را جلب کرد و آن دیدن شیشه و خرمهره های رنگینی بود که برایشان تازگی داشت.  هرچیزی که تازگی داشته باشد جذاب است و کششی غیر قابل مقاومت را در ذهن ایجاد میکند.  از سوی دیگر، طلا برای نسل های متمادی در اختیارشان بود و با اینکه مقدارش زیاد نبود اما در تزئینات مختلف از آن استفاده میکردند و همواره جلوی چشمانشان بود.  برق طلا مدتهای مدید چشمان را نواخته و شاید خسته کرده بود اما به محض دیدن شیشه های رنگین در دست دریانوردان تازه وارد که به آنان تعارف میشد، طلای خود را با میل و رغبت با خرمهره های آنان معاوضه کردند.  البته بعدها متوجه اشتباه خود شدند ولی دیگر دیر شده بود و ندامت سودی نداشت.

    این کشش روانی برای جلب شدن به چیزهای تازه منحصر به داستان ما و دوره یاد شده در فوق نیست.  بلکه باید گفت در سرتاسر تاریخ و در همه مکانها روند رایج بوده است.  بسیاری اوقات مفید بوده و باعث اعتلا و ترقی شده است.  گاهی هم موجب نکبت و پسرفت و ایجاد بدبختی شده است.  پس هنر در این است که چشم و گوش را باز نگاهداشته و فرصت ها را به سود و تعالی تبدیل کرده به زیان و خسران بدل نساخت.  داستان بومیان برای دیگران، از جمله خود ما، نیز اتفاق افتاده و درسی باشد که دیگر تکرار نشود.

    آنچه پشت داستان بومیان آمریکاست، انگیزه نوگرائی و تازه طلبی است که خصیصه ای عمومی در همه انسان هاست.  انسان از هر فرهنگ و از هر قوم و نژاد دارای این تمایل است که نوگرا باشد که در نفس خود خوبست.  منتها آن "نو" که در جهت تعالی باشد و نه دروغین و پیچیده در ظاهری متعالی اما با باطنی قلابی.  انسان تنوع طلب است و از یکنواختی و درجا زدن در رنج است و از همین رو دوست دارد به مسافرت رفته جاهای جدید را کشف و چیزهای جدید را یاد گیرد.  لذا بسرعت جلب چیزهای جدید میشود و اگر احساساتی باشد بهمان سرعت هم جذب آنها میگردد.   این نوجوئی و تنوع طلبی اگر راستین باشد باعث پیشرفت است و جامعه را به پیش میبرد.  منتها یک تبصره دارد و آن اینکه فرد یا جامعه همواره مختار باشد که اگر مصلحت دید جدید را فروگذاشته و پیشین را اختیار کند و راه باز باشد.  مادام که این آزادی مهیا باشد، فرد و یا  جامعه، نو و کهنه را مقایسه کرده و باتکای قیاس، کمترین تفاوتها را هم متوجه شده و میفهمد کدام برای او بهتر است و اگر اشتباهی در انتخاب داشت میتواند تصحیح کند.  لذا از این دیدگاه که نگاه کنیم، بومیان آمریکا احمق نبودند منتها بعد از آنی که از خبط خود با خبر شدند متأسفانه آزادی بازگشت به طلاهای خود را سلب شده دیدند.  معمولاً چیزی بشما نمیدهند مگر بهترش را ستانده باشند.

   اکنون میخواهیم به نتایج فرعی این داستان درباره منطقه خاورمیانه بپردازیم.  از سوریه (امپراطوری روم شرقی) نمیگوئیم، از عراق (بابل، گاهواره تمدن) چیزی نمیگوئیم، از تمدن های درخشان مصر و ایران باستان نیز چیزی نقل نمیکنیم.  فقط به افغانستان اشاره کوتاهی خواهیم کرد.  تاریخ این ناحیه به قدمت تاریخ باقی فلات ایران است.  آثار متعددی حاکی از زیست انسان پیش از دوره پارینه سنگی یعنی بیش از 100 هزار سال پیش کشف شده است.  قدیمی ترین ترسیم چهره انسان که سردیسی سنگی است در حوالی بلخ مربوط به 20000 سال پیش کشف شده است (نگاره اول از راست).  بسیاری از آثار مکشوفه مربوط به تمدن ناحیه آمودریا موسوم به باختر در بخش شمالی افغانستان است که شامل تندیس هائی از ایزدبانوان متعلق به هزاره سوم پیش از میلاد است.  نگاره میانی، پیکره زنی مشهور به شاهدخت باختری با لباس مخصوص دیده میشود که متعلق به همان ناحیه از هزاره دوم پیش از میلاد است.  هرچه در تاریخ جلوتر میآئیم، ظرافت و حُسن صنعت اشیاء ساخته شده بطور بینظیری افزایش می یابد.  بطوریکه به دوره سلوکی ها و متعاقباً تمدن درخشان کوشانی ها (سده اول پیش از میلاد تا دوم بعد میلاد) که میرسیم سطح عالی فرهنگ مردم در بناها و اشیاء کشف شده کاملاً پیداست.  نگاره سوم نمونه ای از این دست، تندیسی متعلق به زنی از سده دوم پیش از میلاد است.  متأسفانه بسیاری از یافته ها یا بغارت رفته یا در دوره اسلامی محو و نابود گشته است.  آنچه مانده فعلاً در موزه ملی افغانستان نگاهداری میشود که معلوم نیست تحت حاکمیت طالبان تا کجا دوام خواهد آورد.  یکی از این اشیاء کشف شده، نگاره آخر، بازوبند طلا و بسیار ظریف هخامنشی است که خود بر یکپارچگی تمدن این ناحیه با باقی فلات ایران دلالت دارد. 

    اما هدف از بیان مختصر تمدن درخشان این ناحیه از آغاز تاریخ تا سلطه اسلام چه میتواند باشد؟  اول اینکه تمدن آنطور که جماعتی خاص ادعا دارند، از 1400 سال پیش آغاز نگشته است و اینطور نیست و نبوده است که آدمیت انسان منحصر به این نوار باریک از زمان باشد.  بنا به یافته های باستان شناسان، قدمت حضور انسان بر زمین به میلیونها سال بالغ میشود.   جز از بقایای اسکلت آنها چیزی از اشیاء آنها در دست نیست زیرا مواد آلی تجزیه و مستحیل شده و تنها ابزارهای سنگی است که باقیمانده اند.  پرسش اصلی اینجاست که این تمدن درخشان چند ده هزار ساله که مختصراً بازگو شد چه شد؟  چگونه است که در این 1400 سال اخیر هیچ نشانه ای از آنرا نمیبینیم؟  چگونه است که نقاط دیگر زمین که عاری از چنین پیشینه ای بودند یکشبه متمدن شدند؟  آیا در افغانستان فعلی و میان مردم شریف آن هیچ رد و نشانی از آن شکوه و عظمت گذشته هست؟  زنان امروز آیا از همان ارج و قرب هزاره های پیشین برخوردارند؟  دورانی که مناصب دولتی و لشکری داشتند و به احترام جایگاه شان پیکره آنها ساخته و به یادگار گذاشته میشد؟  چگونه شد که امروز حتی از رفتن بقول خودشان به مکتب محرومند؟ حتی از کارکردن در مناصب قبلی خود نیز محروم و هرجا بخواهند بروند باید با مرد محرمی اسکورت شوند.  این بی پناهی به درجه ای است که گویا کشوری اروپائی به رحم آمده و حاضر است به زنان افغان پناهندگی اعطا کند.

    نیک که بنگریم آن 4 تمدن اصلی نامبرده در قبل، متشابهاً همه کم و بیش دچار همین بیماری هستند.  چگونه شد که ناگهان همه به یک درد مشترک مبتلا شدند؟  آنچه درباره محو آثار تمدن گذشته درباره افغانستان گفتیم کم و بیش درباره این 4 تمدن نیز صادق است.  اگر به آثار رقبای باستانی آنها در اروپا بنگرید بسیار معابد و بناهای تاریخی همان ادوار را سرپا مشاهده خواهید کرد.  آثار هنری و بسیار چیزهای دیگر در جای خود هنوز برجاست.  اما در اینسو تقریباً چیزی سالم برجای نمانده که نشانه دشمنی با تمدن گذشته است.  البته استثنائاً در مصر، عظمت ابنیه و یا مدفون ماندن آنها زیر خاک تا حدی موجب نجات آنها شد.  نقش ها را هرجا دستشان رسیده تخریب کرده اند و از مجسمه ها به هرکدام زورشان نرسید نابود کنند به خرد کردن بینی یا کل صورت اکتفا کرده اند.  در ایران دوره ساسانی دستکم دانشگاهی معظم وجود داشته که از یونان نیز به آن میآمدند.  کتابهای این دانشگاه چه شد؟  کتاب ها و نوشته های دیگری که در سرتاسر فلات ایران وجود داشت چه شد؟  پاسخ ساده آن از نام فرقه بوکوحرام نیجریه استنباط میشود یعنی کتاب حرام است!  بهمین سادگی!  فرقه یاد شده فقط یکی از قرائت های متعدد ایدئولوژی حاکم در منطقه خاورمیانه میان کشورهای یاد شده است.  کتاب مهمترین ناقل فرهنگ نسل های پیشین به نسل های آتی است.  داستان های بیشمار از مراسم کتاب سوزان بعد از حمله اعراب در تاریخ نقل است.  کتاب که ممنوع شود طبعاً تفکر آزاد نیز ممنوع میشود و یکباره قحطی فرهنگی رخ میدهد آنچنانکه همه یادگارهای کهن نیز با آن فراموش میشود.  کافیست چند نسل بگذرد تا رابطه با گذشته سست و یا بیکباره قطع گردد.  برای اطمینان از استمرار این وضع لابد باید بینشی جدید به اذهان تزریق شود که یاد گذشته بکلی موقوف بلکه حرام تلقی شود.  برای این کار ایدئولوژی لازم میآید. 

    همه ایدئولوژی ها صاحب کتابند و هرکدام کتاب مقدس مخصوص بخود را دارند.  باعتقاد پیروان هر یک، هر دانشی که شایسته دانسته شدن است در کتاب آنها ملحوظ و مستتر است.  گاهی هم ادعا میشود که هر آنچه کشف یا اختراع شده و خواهد شد قبلاً در کتاب آنها آمده است.  لذا ایدئولوژی در نفس خود هیچ میانه ای با صاحبان دیگر افکار ندارد، سهل است، آنان را مزاحم بسط کار خود میبیند.  از دیدگاه کاربردی، آموزه های هر ایدئولوژی را در دوبخش میتوان خلاصه کرد.  بخشی ناظر بر امور عملی یا احکام و بخشی نظری ناظر بر فلسفه زندگی.  نکته مهم اینجاست که بخش عملی به مرور ایام کارکرد خود را نسبت به زمانه از دست میدهد حال آنکه بخش نظری لزوماً ممکنست چنین نباشد، بویژه اگر گزاره های آن چنان کلی باشد که مرور زمان را دوام آورد.  مثلاً زمانی در منطقه ای خشک، گاهی اگر برکه کوچکی آب ظاهر میشد انسان و حیوان همه از آن مینوشیدند و در چنین محیطی مکعبی از آب به ضلع 3 وجب حکم کیمیا داشته وارد احکام میشد که هر ناپاکی را پاک میکند.  امروز با آب بهداشتی لوله کشی این آموزه کارکرد خود را از دست داده است.  بنابراین ایدئولوژی قابلیت همراهی با زمانه را ندارد، بویژه اگر بخش نظری نیز تاب قابلیت تطبیق با افکار زمانه را نداشته باشد.  این تفاوت را در نگاه به تاریخ معاصر افغانستان میبینیم که امروز در هردو جنبه شکست خورده است.   در دوره باستانی آن سرزمین، از شادی استقبال میشد و قوام جامعه مدیون جشن های متعدد بود که با رقص و آواز و موسیقی برگزار میشد.  اینها همه در سرشت انسان نهفته است و امروزه مخالفت با آنها خلاف مسیر ناموس طبیعت است.  بطوریکه در ایدئولوژی جدید هزینه یک رقص چند دقیقه ای 10 سال زندان همراه با ضمائم آن بدنبال دارد که قتل و بریدن سر و گرداندن در خیابان بمراتب مجازات کمتری دارد.  هنر خوار شد جادویی ارجمند/ نهان راستی آشکارا گزند.  رفتار بشدت ضد انسانی در حال اجرای این نظام جدید در هیچیک از ادوار تاریخ نظیر ندارد و شاید گمان شود که پیش از تاریخ نیز چنین نبوده.  از آنسو، ایدئولوژی دیگری هم هست که بخش نظری و فلسفی آن ناظر بر کردار نیک است که اگر مربوط به چند هزار سال پیش هم باشد کماکان امروز نیز کارکرد خود را حفظ کرده است.  لذا در حوزه فکر، نو و کهنه بودن مطرح نیست به نتایج باید نگریسته شود.

    با بازگشت به داستان بومیان آمریکا چه توصیه ای میتوان ارائه داد؟  آنها چنانچه به درک واقعیت امر رسیده باشند شایسته است در صدد بازپس گیری طلاهای خود باشند.  اگر موفق نشدند چه؟  لاجرم خرمهره ها را بعنوان اشتباه تاریخی و مقدس نیاکان خود نگاه داشته در محلی محترمانه  نگاه داری کنند.  مادام که بی ضرر باشد چه باک!  حالت دیگری هم متصور است.  فرض کنید شیشه های رنگینی که خرمهره ها از آن ساخته شدند حاوی یک ماده رادیواکتیو خطرناک است که از اولین نسل تا امروز خانواده بومیان را تحت تابش های خطرناک خود قرار داده است.  چه بسا تولدهای ناقص و چه بسا ایجاد زوال مغز که تاکنون از علت آن غافل بوده اند.  امروز که نسل حاضر به یُمن علم زمانه از حقیقت امر مستحضر شده اند نگاهداشت خرمهره ها نه تنها حاوی هیچ تقدسی نیست بلکه فوراً باید در محلی امن بعنوان پسمان خطرناک برای ابد دفن شود.  حتی نباید نگران پس گیری طلاها بود.  چرا واژه مفید بودن را جانشین تقدس نکنیم که دست و پای آدمی را نبندد؟

   آنچه درباره دیروز و امروز افغانستان گذشت، متشابهاً در باقی منطقه خاورمیانه صادق است.  ذهنیت امروز ما بی شباهت به بومیان یاد شده نیست که اسیر تقدسی بی مورد شده اند.  دل کندن از چیزی که مقدس اعلام شود سخت و بلکه ناممکن است.  حتی با وجودی که آن چیز بجای فایده، متضمن ضرر و زیان بوده باشد.  یک راه ساده شاید این باشد که مردم بجای دلبستگی به اسامی، به نتایج بنگرند که چه رویه ای بحال آنها مفید و چه رویه ای مضر است.  راه دیگر، جدائی مطلق زندگی اجتماعی از ایدئولوژی و تبعات آن است.  مادام که قوانین مدنی مدون توسط مردم تنظیم کننده امور باشد، وجود حتی عقب مانده ترین ایدئولوژی در پستوی خانه ها مشکلی ایجاد نخواهد کرد.  حاکمیت ایدئولوژی از هر قسم که باشد و بهر طریق که اِعمال شود خود بخود با استبداد و نکبت و تیره روزی همراه خواهد بود و تجربه های تاریخی تاکنون موردی خلاف آنرا نشان نداده است.

خلاصه آنکه، امروز ملل خاورمیانه و بویژه ما ایرانیان در یک نقطه عطف تاریخی قرار گرفته ایم که نیازمند تصمیمات شجاعانه، مهم، و تاریخ ساز است.  تاریخ پر از درسهای مشابه است که یک نمونه آن درباره بومیان آمریکا ذکر شد.  آنها طلا را داده خرمهره گرفتند و ما اینجا عقل را داده ساده لوحی تحویل گرفتیم.  دیدیم که وفاداری به یک سیستم فکری خاص منوط به وجود اختیار برای تجدید نظر است که بدون آن، وفاداری بی معناست.  میگویند اگر از تاریخ درس نگیریم محکوم به تکرار آن هستیم.  اکنون با توجه به تجربه تاریخی سراسر تاریک و سراسر شرم آور این چند دهه اخیر، آیا زمان آن فرا نرسیده که عقل به جایگاه نخست آن بازگردانده شود؟   خرمهره ها هم اگر کسی تحویل نگرفت، باری، میتوان آن را به بایگانی تاریخ سپرد.

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/19/AqKupruk.jpg/200px-AqKupruk.jpg

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/85/Ars_Summum_Tesoro_Oxus_brazalete.JPG/220px-Ars_Summum_Tesoro_Oxus_brazalete.JPG

  • مرتضی قریب
۰۷
بهمن

بحران انرژی و تغییر رویکردها

    یکی از دوستان در بخش نظرات توصیه کردند که این بار گزارشی درباره سنجش اقتصادی، اجتماعی, فرهنگی، و حقوقی و مقایسه کشور ما با دیگر کشورها برای پیش و بعد از انقلاب با ذکر آمار و ارقام تهیه و ارائه شود.  با اینکه نگارنده متخصص هیچیک از موارد یاد شده نیست با این وجود، در حد توانائی سعی خواهد شد به بحران های مزبور بویژه بحران انرژی و تبعات آن که این روزها گریبان ما و دیگران را گرفته اشاره شود.  لذا به نکاتی چند، فهرست وار اشاره میشود:

1- در این بررسی به آمار و ارقام، که معمولاً درباره کشورهای نرمال کاربرد دارد، نیاز نیست.  اتفاقاً مشکلات ما بقدری روشن و بدیهی است که برای تحلیل وضعیت چندان نیازی به اعداد دقیق نیست.  یکی از معیارهای مقایسه، مسأله مهاجرت هاست.  هم اکنون بیش از 6 یا 7 میلیون ایرانی خارج از وطن ساکن هستند که به دلایل مختلف مجبور به ترک دیار شده اند و اکثریت قریب باتفاق بعد از انقلاب 57 خارج شده اند.  اینکه چرا چنین حجم بزرگی علیرغم میل باطنی مجبور به مهاجرت شده اند خود پاسخ بسیاری از مسائل است.  موضوع فرار مغزها نیز برای همه روشن است اما یک مطالعه دقیق و تفصیلی که درباره دانشجویان شاغل تحصیل در خارج کشور اخیراً صورت گرفته است نشان داده که تا پیش از انقلاب 57 بیش از 90 درصد دانشجویان پس از فارغ التحصیلی به کشور باز میگشتند حال آنکه بعداً این رویه کاملاً معکوس گردیده بیش از 90 درصد باز نمیگردند.  بعلاوه، اگر شرایط از لحاظ مالی مهیا باشد اکثریت مردم با هر تفکر سیاسی مایل به فرار از کشور هستند به همان دلایلی که فرزندان و نزدیکان هیئت حاکمه به بهانه تحصیل یا تجارت، زندگی در خارج از کشور را بر بازگشت ترجیح داده اند.  آیا همین چند جمله در این یک بند، خود برای هرگونه داوری و نتیجه گیری کفایت نمیکند؟

2- مدتهاست سیاستگزارن مملکت دم از گستردگی ذخایر انرژی فسیلی زده آنرا ابزاری برای کنترل غرب میدانند.  بویژه که برای زمستان سخت امسال در اروپا اشک شوق ریختند.  اما مانند بسیاری از ادعاها همه چیز معکوس از آب درآمد.   کسی که میخواهد ادعای بزرگی کند پیش بینی های علمی را میکند مبادا که شرمنده و درمانده شود.  اما در عمل، نه معلومات مهم است و نه از شرمندگی باک دارند.  اصولاً افراد فرهیخته به لاف و گزافه نمیپردازند و راه تشخیص فرد جاهل از عالم همین است.  حتی افراد عادی هم بدون داشتن اطلاعات فنی و آمار و ارقام نیک میدانستند که عدم سرمایه گذاری برای چاه های نفت و گاز و صرفاً پرداختن به استخراج و فروش به ثمن بخس و عدم توسعه متناسب با افزایش جمعیت، چنین روزگاری را در پی خواهد داشت و بدتر از این را هم باید انتظار داشت.  اروپائیان فاقد گاز بلافاصله بعد از تشخیص تبعات بحران سیاسی با روسیه، بدون سروصدا و بی رجزخوانی فعالانه بدنبال تمهیدات جایگزین رفتند و زمستان سخت را در آرامش سپری کرده و میکنند اما مردمی که روی دریائی از نفت و گاز نشسته اند قربانی سیاست های غلط  در صف طولانی خرید بخاری نفتی سرما را تحمل کرده امید دارند شاید به نوبت خرید یک چراغ نفتی نایل شوند.

3- گویا ساده ترین اصول بقای مادّه-انرژی در این نظام ناشناخته است.  آیا به دلیل ایدئولوژی ضدیت با مادّه است؟ بعید است زیرا در عمل آنچه میگذرد و دیده میشود سیاستی جز مادّه گرائی صِرف نیست.  تنها دلیل آن بنظر میرسد عدم پایبندی به برنامه های میان مدت و بلند مدت است که خود نشأت گرفته از نبود حس وطن خواهی و میهن دوستی است.  در شرایطی که مدارس روستاها و شهرستانها در نبود وسایل استاندارد گرمایشی دچار آتشسوزی شده جان معلم و شاگرد را میگیرد، تجهیز مدارس و بیمارستان ها و خانه سازی های انبوه در کشورهائی خاص برای گروه هائی خاص چه معنا میدهد؟  جز اینست که وطن برای آن مسئولین جای دیگریست؟  که "حب الوطن من الایمان" نیز همین دلالت را دارد که وطن مألوف در اولویت نخست قرار گیرد که میگیرد.  پس نتیجه میشود بودجه لازم برای سرمایه گذاری های داخل کشور راهی جای دیگری شده است.  صدالبته با داشتن بودجه اضافی، رسیدگی به سایر اقوام و ملل قطعاً کار پسندیده ایست ولی موکول است ابتدا به رفع مشکلات برای مردمی که پولش از جیب آنان صرف میشود و بعد هم با کسب اجازه از ایشان.  اینکه اصول ساده بقا شناخته شده یا نه کافیست به نظر یکی از کارشناسان حوزه نفت و گاز توجه کنیم که میگوید میزان هدر رفت در شبکه توزیع گاز باضافه سوزاندن در مشعل ها بدلیل فقدان تکنولوژی روز، مجموعاً باندازه نصف مصرف کل کشور ترکیه است!  شاید هم به اصول مزبور وقوف باشد اما دلیلی برای خرج اضافی برای جائی که بدان تعلق ندارند نمیبینند.  که اگر چنین باشد، شدیداً باید نگران تسری این واقعیت بر خروج مستمر ثروت و نقود از کشور بود.

4- توجه حاضر فعلاً بر بحران گاز متمرکز است حال آنکه بحران بزرگتر و بمراتب وخیمتر در حوزه آب و بطورکلی حوزه محیط زیست است.  خوانندگانی که علاقمند به مقایسه انواع منابع انرژی در کشور هستند میتواند مشروح آنرا در اولین مطلب این وبگاه ملاحظه فرمایند (31/5/1394).  قوانین بقا در مورد آب حیاتی تر است چه بدون نفت و گاز بالاخره اساس حیات ادامه داشته و ادامه خواهد یافت اما بدون آب امکان ندارد.  قابل باور نیست که مطلبی بدین بداهت برای حاکمیت جنین مجهول باشد چه اینکه در صحن مجلس برای تصویب یک پروژه ابتدا بدنبال تشخیص و تأمین منابع مالی آن هستند و اگر بودجه اجازه ندهد، پروژه تصویب نمیشود.  بنظر میرسد تنها چیزی که باعث میشود چشم بر همه حقایق بسته شود همانا ایدئولوژی است.  به اینجا که میرسد، وقتی صحبت از مبارک بودن افزایش جمعیت میشود و اینکه هر که دندان دهد نان دهد، دیگر کسی جرأت نمیکند بپرسد منابع پشتیبان این جمعیت افزوده از کجاست؟  آیا گاز برای نیروگاه و صنایع و مصارف خانگی جمعیت افزوده هست؟  که اگر هست آیا استخراج و شبکه توزیع متناسب با افزایش مصرف افزایش می یابد؟  ممکنست منابع گاز فعلاً بطور نظری برای سال هائی کفایت کند اما منابع آب چطور؟  آیا میتوان میزان نزولات را افزایش داد؟  قطعاً خیر.  اقلیم چطور آیا میتوان اقلیم را تغییر داد؟  قطعاً خیر.  پیشتر نشان دادیم که با توجه به موقعیت سرزمینی، جمعیت انسانی بهره بردار از آب نمیتواند از حدود 30 یا 40 میلیون تجاوز کند.  بالاخره اگر قرار باشد زاینده رود و سایر رودخانه ها آب دائمی داشته باشند و دریاچه ها خشکیده و بدون آب نباشند و حیات زیست پایدار برای سایر آفریدگان که آنها هم حق حیات دارند مهیا باشد واقعیت در همین حد و حدود است.  تصور برخی مسئولین بر این بوده و متأسفانه هنوز هست که گویا آبهای جاری تماماً برای مصرف ماست و نه تنها این بلکه با همین تفکر آبهای زیرزمینی فسیل شده را نیز تماماً خارج کرده خرج کرده اند!  برسر محیط زیست چه میآید؟  لابد مهم نیست چون محیط زیست امریست لوکس ساخته و پرداخته کشورهای غربی.  محیط زیست به کنار، جمعیت انسانی و صنایع مصرف کننده آب چطور؟  گویا در تصور و تخیل هیئت حاکمه کوچکترین ایده ای درباره تبعات این نوع نگرش وجود ندارد و منتظر میمانند تا اگر مشکلی بروز کند آنگاه در صدد چاره جوئی برآیند که البته تاکنون نتایج اینگونه چاره جوئی ها هم کاملاً عیان است. 

5- در شرایطی که منابع محدود برای جمعیت فعلی نیز تکافو نمیکند، کوبیدن بر طبل افزایش جمعیت و محدود کردن اقدامات تنظیم خانواده چه معنا میدهد؟  آیا دستورالعملی برای یک خودکشی جمعیست؟  شاید مقرر است این گفته رجل سیاسی به منصه ظهور برسد که گفته بود شهروند خوب با یک لُنگ و یک تکه نان خشک میسازد؟!  طبعاً بشرطی که از بی آبی و تشنگی نمرده باشد.  گویا فهم عدد و رقم برای تصمیم گیران مشکل است.  وقتی از بیان عددی دلخواه بین 1000 تا 1100 قاصر و در 3 بار تلاش ناموفق اند چگونه انتظار باید داشت دنیای غامض پر از عدد و رقم را اداره کنند؟  برای آب بالاخره نزولات جوی کم و بیش ادامه خواهد یافت اما خالی کردن نفت و گاز برای خرج های بیهوده و بی نصیب گذاشتن نسل های آتی چطور؟  با وجودی که با روی کار آمدن حکومتی خردمند برخی مشکلات قابل حل خواهد شد ولی مقوله جمعیت از آن دست نیست و ارثیه ایست ماندنی و غیر قابل گریز.  بعلاوه، با توجه به محدودیت کره زمین، کنترل جمعیت نباید فقط به حوزه ملی محدود شود بلکه در سطح جهانی نیز توجه لازم باید مبذول و در این مورد تفکر موازی را مجری داشت.  مشکلات ما روز به روز بسمت گلوبال شدن پیش میرود که مترو سوارن درک بهتری دارند.  در مترو جا برای نشستن نیست و ایستاده اید.  در ایستگاه بعدی جمعیت زیاد بداخل هجوم آورده و شما را هم خواهی نخواهی هُل داده همه را تنگ هم میکند.  نمیتوانید بگوئید اینجا که ایستاده بودم فضای خصوصی من بوده جائی برای نفس کشیدن نمانده.  زیرا جمعیت انبوه فضای خصوصی نمیشناسد.  همچنین است احوالات کشورهای اروپائی که با رشد جمعیتی نزدیک صفر رفاهی قابل قبول برای خود ایجاد کرده اند.  اما نهایتاً فشار جمعیت جهان و سرریز آن بالاخره مرزها را درنوردیده دامنگیر آنان نیز شده و جائی را در امان نخواهد گذاشت.  در معنا، این سیاره روز به روز کوچکتر شده و به دهکده جهانی شباهت بیشتری می یابد.  برای چند سال شاهد بودیم چگونه آمازون، ریه زمین، در دستان فردی جاهل در رأس مملکت در حال پاک تراشی بود تا گوشت بیشتری بفروشد.  تصورش مشکل نیست که اگر او خودکامه ای مادام العمر میبود چه بر سر بزرگترین جنگل بارانی دنیا میآورد.  پس نباید ناامید شده دست از تلاش برای تحت تأثیر قرار دادن نیروهای خردگرا برای تصحیح امور جهان برداشت.  بلکه اصلاً خود باید مبتکر حرکت جدید شده و دنباله روی را کنار گذاشت.  انفعال یعنی بازگذاشتن دست نیروهای شرّ برای ویرانی هرچه بیشتر.

6- خروجی نیروگاه های فسیلی و آلایندگی آن چیز جدیدی نیست.  بدترین آلودگی مربوط به سوزاندن ذغال سنگ است که با تکنولوژی های معمول، دود خروجی در چند مرحله تصفیه میشود که مهمترین آن در یک سیستم الکتروستاتیک با باردار کردن ذرات خاکستر صورت گرفته همه را قبل از ورود به دودکش ته نشست داده آلودگی در خروج از دودکش را به حداقل میرساند.  چگونه است که هنوز نیروگاه های فسیلی با این معضل که راه حل شناخته شده دارد درگیرند؟  پاسخ اینست که این اقدامات مانند سایر اقدامات رفاهی هزینه بر است و بودجه ای که قانوناً باید تخصیص یابد در جای دیگری مذکور در بندهای قبلی صرف شده و میشود.  گویا تنها چیزی که اهمیت ندارد وجود خودِ شهروند است.  تبعات آلودگی هوا و هزینه های ایجاد شده چه از بابت مرگ یا درمان بیماری ها بمراتب بیش از سرمایه گذاری معقول برای پاکی هواست.  لازم به ذکر است که این مورد جدای از گازهای گلخانه ای است که در هرحال از همه نیروگاه های فسیلی متصاعد و گرمتر شدن کره زمین را در پی دارد.  بار دیگر به اهمیت تلاش فعالانه در سطح جهانی میرسیم که همه، صرفنظر از ملیت، بطور مسئولانه پیگیر کاهش گازهای گلخانه ای باشیم.  در کشورهای خاورمیانه اولین و ساده ترین راه، رفع مسأله سوزاندن بی دریغ گازهای سرچاه در مشعل هاست که حل آن سود دوگانه دارد.

7- پرسش مهمی که بدنبال نکات پیشین طرح میشود اینست که با فرض اینکه غرب اصلاً وجود نمیداشت و دریافت تکنولوژی از او نیز ممکن نمیبود، چگونه ما و سایر نواحی خاورمیانه برای حل مشکلات خود بدین سطح از تکنولوژی حاضر نایل میشدیم؟   باحتمال زیاد سطح فن آوری از همان حدود قرون ماضی تجاوز نمیکرد.  امروزه هم اگر تلاشی صورت میگیرد، در نهایت امر الگو برداری از غرب است.  منحنی رشد فن آوری را که نگاه کنیم حرکت شتابدار آن از حدود 200 یا 300 سال پیش در غرب آغاز میشود.  پیش از آن، منحنی مزبور تقریباً افقی بوده و تغییر زیادی مشاهده نمیشود.  لذا اروپا حدود هزار سال گرفتار جمودی بوده که ما نیز بسیار طولانی تر از او دچارش بودیم.  علت یابی عمیق تر ما را به موضوع "ایدئولوژی" میکشاند که در بند 4 تلویحاً اشاره شد.  چشم و گوش اروپا زمانی باز شد که تفکر منفعلانه را کنار گذاشت.  این فکر که اوضاع ما از پیش مقدّر است و هرگونه تلاش ذی مدخل نبوده و تغییری در آنچه باید باشد نمیدهد کنار رفت.  تغییر رویکرد از نخبگان آغاز شد که اکتشافات در نجوم و فیزیک باعث تکان دادن مغزها شد.  البته اصلاح در ساختار دین و ظهور پروستانیسم نیز این رویه را تقویت کرده انسان را واداشت بخود اندیشد و از قیود پیشین رها شود.  نقد را رها کردن و بدنبال نسیه رفتن تبعاتی را بدنبال آورد که ما را تا به امروز گرفتار ساخته است.  نه اینکه ما خود خواسته و آگاهانه بدنبال نسیه رفتیم بلکه دکانی باز شد که نفع خود را در درجا زدن میدید که تنها سرمایه تجار آن نه کار کردن بلکه حرف زدن بوده است.  ظریفی میگفت ما خودمان خواستیم که اینطور باشد، ولی نگفت این ما چه کسانی بودند.  اما برای اینکه این تجارت علی الدوام استمرار داشته باشد طبعاً مخاطبان آنرا در شرایطی باید نگاه داشت که همواره به متاع آنان نیازمند باشند.  و این ربطی به کوچکی مغز ندارد که حجم و ظرفیت مغز انسان شرق و غرب نمیشناسد.

8- اکنون در دورانی هستیم که تکنولوژی بصورت تصاعدی رشد میکند، و بتبع آن رویکرد انسان نیز نسبت بگذشته تغییر یافته است.  در گذشته زندگی بسیار سخت بود.  آب آشامیدنی می بایست از چشه یا چاهی دوردست به محل زندگی حمل میشد و تازه معلوم نبود حامل بیماری باشد یا نباشد.  سرپناه مثل امروز ایزوله نبود و در تابستان بسیار گرم و در زمستان غیر قابل تحمل بود.  نه آب گرمی برای شستشو وجود داشت و نه خورد و خوراک مناسبی برقرار بود.  کار کردن هم عمدتاً یدی بود که باعث فرسایش تن و کوتاهی عمر میشد اگر که زودتر بر اثر انواع عفونت ها نمی مردند.  در این ادوارِ سخت بود که آرزوی بشر در رهائی از سختی زندگی بصورت بهشت تبلور یافت.  جائی که جاودانه زندگی راحت برقرار باشد و آنچه که دیده و دوست دارد آنجا باشد.  در جامعه ای که نه کتاب بود نه کتابخانه طبعاً در بهشت موعود او نیز چنین خبری نبود.  در جامعه ای با سطح فرهنگی بالاتر، بهشت محل اجتماع روان های پاک بود که از همنشینی یکدیگر لذت برند.  اما امروز به یُمن تکنولوژی، بشر توانائی ساخت بهشت را در همینجا دارد که در بسیاری جاها عملاً پیاده شده و رفاه بهشت موعود اصلاً قابل قیاس با این بهشت نیست.  طبعاً در چنین جوامعی مردم کمتر بفکر آن بهشتِ دیگر می افتند.  پدیده بهشت و تفکر آن در جائی رونق میگیرد و خریدار دارد که جامعه زیر یوغ یک حاکمیت مستبد نکبت بار در حال جان کندن باشد.  لذا وقتی ایدئولوژی های آخرت محور رأس امور باشند، طبعاً برای استمرار حاکمیت خود لازمست بازار بهشت و تقاضا برای آن را گرم نگاه دارند.  چگونه ممکن است؟ عمدتاً با رواج فقر و خرافات و سرکوب هرگونه پرسشگری میسر است.  چه اگر جامعه بفهمد که خود قادر است زندگی توأم با خوشی را در همین مدت عمر خود مهیا کند بازار خرافات کساد و تُجار آن ورشکسته میگردند.   وجود یک شرایط نرمال و آزادی های طبیعی مانع از تجارتی بنام دین است.   بنابراین علیرغم حضور استعدادهای درخشان، شاید علت یا یکی از علل عقب ماندگی در تولید دانش و فن آوری همانا استمرار خرافات تحت هر نام و نشان است. 

9- امروزه، برخلاف گذشته، نگاه داشتن جامعه در بی خبری بسیار مشکل شده و حتی با بستن رسانه های آزاد و کانال های ارتباطی، مردم کم و بیش از آنچه در داخل و در خارج میگذرد با خبر میشوند.   وجود سیستم های اطلاع رسانی متنوع، بستن کامل فضای خبری را مشکل اگر نه غیر ممکن میسازد.   پرسش اصلی که مطرح میشود همینجاست که در حالیکه نظام خود با هزینه ای هنگفت از جیب شهروندان شبکه تبلیغاتی عریض و طویل خود را در سطح دنیا گسترده، فلسفه مخالفت با سایر رسانه های عالم چیست؟  مگر ریگی در کفش است؟  میگویند دنیا دروغ میگوید.  چه بهتر، چون مردمِ با هوش که راست شما و دروغ آنها را با هم مقایسه میکنند با اعتماد بیشتری خبرهای داخلی را به گوش جان میشنوند.  که این خود بهترین تبلیغ است.  کسی که متاع خوبی داشته باشد مردم بهترین مُبلغ اند.  اما ممکن است علت دیگری هم باشد و آن اصل طبیعی کنش و واکنش است.  با تمام تلاش هائی که برای پیشگیری از واکنش جامعه، حقایق وارونه جلوه داده شود، معهذا چیزی پنهان نمیماند بویژه که اکنون همه با گوشی های همراه نوعی خبرنگارند و اخبار شنیداری و تصویری بسرعت نور منتشر میشود.  بحرانی که در چند ماه اخیر ایجاد کرده و در نوع خود بینظیر است همگان را در بهت و حیرت فروبرده که چگونه ممکنست کودکی را کشت، پدرش را مفلوج کرد، مادرش را از کار بیکار و خانواده های وابسته را با تهدید و ارعاب به سکوت وادار کرده، سنگ قبرها را شکسته و مردگان را عذاب داد!  چشم مردم را در خیابان برای تمرین تیراندازی هدف قرار داده و با زدن در خال پاداش گرفت. این خط زنجیر که در عددی بزرگ ضرب میشود، نه تنها افکار عمومی کشور بلکه دنیا را متأثر و سوگوار ساخته است.  این کنش های جنون آمیز قطعاً واکنشی متناسب با آن را در پی خواهد داشت که هرچند با قساوت بیشتری ممکنست موقتاً آرام گیرد اما هیچگاه فراموش نشده در موقع خود سر باز میکند.  در جهان، اصل عمل و عکس العمل قانون اساسی طبیعت است و کسانی که این درس را نیاموخته باشند، بهای گزافی برایش خواهند پرداخت.  دنیا از همه لحاظ در حال تغییر است، حتی زنان ماسائی در یکی از قبایل آفریقا نیز آنرا فهمیده اند!

10- حال که بدینجا رسیدیم پرسش میشود مگر حقیقت چه اشکالی دارد که این اندازه با نشر آن مخالفت میشود؟  اگر حقیقتی وجود داشته باشد اصلاً چه نیازی به تبلیغات و پروپاگان دارد؟  این دشمنی ها از کجا سرچشمه میگیرد؟  باید گفت که علم و ایدئولوژی هردو مدعی حقایق هستند و هردو میگویند آنچه ما میگوئیم درست است.  اما یک تفاوت بنیادی وجود دارد.  حقایق علمی بر مبنای تجربه و مستندات است و نه گفته این یا آن شخص.  ایده های آن همراه با زمان و دقیق تر شدن ابزارها صیقل میخورد و شفاف تر میشود.  همه آزادند در مورد صحت و سقم این ایده ها گفتگو کرده نظرات خود را در مجلات علمی منتشر کنند.  زمانی هم که مشخص شود ایده ای درست نبوده به اشتباه آن اذعان خواهد شد و حتی اگر وارد کتابهای درسی هم شده باشد در آن تجدید نظر میشود.  کسی بابت آن مجازات نمیشود.  در حالیکه هیچیک از اینها درباره ایدئولوژی صدق نمیکند.  در ایدئولوژی مرغ یک پا دارد و اگر دنیا متفقاً بگوید فلان ایده درست نیست مورد قبول واقع نشده بلکه ممکنست دست به هر جنایتی زده شود تا غلط خود را نپذیرفته و بگویند فلان ایده کاملاً درست است.  بجای اینکه بحث و تبادل نظر با نظر مخالف باشد خود او را محو میکنند.  نظام های ایدئولوژیک بجای آنکه مطلب را بررسی مجدد کنند در عوض، دنیا را دشمن میخوانند و به مردم خود القا میکنند که دنیا به پیشرفت های برق آسای ما حسادت میورزد.  این چنین است که از یک نظام ایدئولوژیک هیچگاه انتظار بیان حقیقت را نمیتوان داشت.  به زیور فساد هم اگر آراسته شود که نور علی نور است. 

11- بالاخره با بازگشت به مسأله اصلی یعنی بحران انرژی، به آنچه باید پرداخته میشد میپردازیم.  فقدان برنامه برای تولید انرژی از باد و خورشید و پس انداز کردن انرژی های فسیلی برای نسل های آتی یکی از ناکارآمدی های مهم است.  نفت و گاز اگر هم استخراج میشود دستکم پول آن در صندوقی برای نسل های آتی ذخیره شود یا اگر هم ذخیره نمیشود اینگونه بنام کمک به دوستان اما به کام خواص به هبا و هدر نرود.  جای بسی افسوس در قیاس با کشور نروژ است که حدود 2 تریلیون دلار برای آینده خود ذخیره داشته و سرمایه گذاری های مفید انجام داده و همه را هم از همان باصطلاح آب باریکه نفت شمال داشته است.  جای تعجب هم ندارد زیرا مادام که کشور توسط مردم خودش اداره شود جز این هم انتظاری نیست.  سوی دیگر ماجرا، خوردن حق آیندگانی است که هنوز به دنیا نیستند و بدتر از بد، علاوه بر آن، خوردن حق مردم حاضر است به بهانه اینکه حاکمیت آنرا حق خودش میداند!  اداره بهینه کشور و منابع آن باید چنان باشد که علاوه بر تأمین رفاه جمعیت حاضر، آینده و آیندگان نیز مد نظر قرار داده و در یک هماهنگی جهانی این سیاره زیبا برای بعدی ها هم حفظ شود.  

12- سخن آخر اینکه، تشویق به خردگرائی که در این سلسله مقالات دیده میشود تقابلی با معنویت ندارد.  چه اینکه عده ای عقل گرائی را مختص غرب تصور کرده و لذا آنرا غرب زدگی تلقی کرده و بلافاصله ضدیت با معنویت را از آن استنباط میکنند.  حال انکه بسیار پیشتر، کیش نیاکان ما در این سرزمین همواره مشوق خرد همراه با راستی و درستی بوده است.  حتی اگر چنین هم نمیبود، هر روش یا هر چیزی را که درست است به بهانه اینکه دیگری آنرا بکار گرفته نمیبایست کنار گذاشته و اقتباس نکرد.  بعلاوه، معنویت لزوماً ربطی به ایدئولوژی از هر نوع آن ندارد.  چه بسا معنویت در نزد بسیاری بدون وابستگی به ادیان رسمی وجود داشته و دارد.  معنویت و دین دو موجود مستقل اند که گاهی به موازات هم و گاهی در تقابل هم قرار میگیرند.  نکته آخر اینکه گاهی برخی فلاسفه غربی به ضدیت با خردگرائی دامن زده و مثلاً میگویند "فرهنگ غربی بیش از آنکه با طبیعت بسازد و مدارا کند به نبرد با آن برخاسته و ترجیح میدهد به عطش دانش خویش دامن زند و طبیعت را بمثابه مجموعه بینهایتی از اتم ها زیر سلطه خویش گیرد".  حال آنکه دخل و تصرف در طبیعت، طبعاً عوارضی دارد که اتفاقاً این خودِ عقل است و تنها عقل است که میتواند "بی عقلی" های عقل را جبران کند.

نتیجه آنکه، بحران انرژی نیز یکی از بیشمار بحران هائی است که ناشی از رفتار ما با طبیعت است.  برخورد درست با این بحران ها نیازمند تغییر رویکرد ماست.  این تغییر رویکرد را در مواضع زیر میتوان خلاصه کرد:

1- قبول اصل محدودیت کره زمین و محدودیت همه منابع آن.

2- عدم انفعال در جریانات ملی و بین المللی و اتکا به نیروی خود.

3- تشریک مساعی در اصلاح ساختارهای موجود و قبول اینکه هیچ چیزی حرف آخر نیست.

4- خردگرائی و اتکا به یافته های عینی خود و پرهیز از زودباوری و پیش داوری.

5- برسمیت شناختن شایستگی ها فارغ از تعلقات ظاهری.

  • مرتضی قریب