فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۰
آبان

چرا شعله شمع برخلاف نیروی گریز از مرکز است؟

مدتی پیش دوست بسیار عزیزی پرسش فوق را مطرح کرد که اینک با تأخیر پاسخ میدهم.  بطور خلاصه هر چه هست زیر سر قانون اینرسی است.  یعنی آنچه در حرکت است (در غیاب منتجه نیروها) علاقمند است همچنان حرکت خود را به خط مستقیم ادامه دهد.  و آنچه هم ساکن است مایل به ادامه سکونت است مگر به زور وادارش کنید!  لذا اگر سطحی کم اصطکاک در اتوموبیل خود تعبیه کرده و روی این سطح چیزی قرار دهید هنگام پیچیدن سر پیچ ها جسم در جهت عکس میلغزد، درست همانطور که بدن شما به همان سو متمایل میشود.  در واقع این ماشین شماست که بزور مجبورش کرده اید بپیچد ولی اشیاء درون آن مایلند همچنان در همان راستای قبلی ادامه مسیر داده و لذا بسمت مخالف حرکت کرده و اگر اصطکاک نبود و اگر بدنه ماشین مانع نمیشد به بیرون پرتاب میشدید.  حال اگر میله ای را با یک نخ به سقف داخلی ماشین آویزان کرده باشید خواهید دید که اگر به چپ بپیچید میله آویزان بسمت پنجره راست متمایل شده توگوئی میخواهد از آن سمت فرار کند.  پائین میله بسمت راست، ولی بالای میله بطرف چپ تمایل دارد.  حال میله را با یک شمع روشن تعویض کنید.  چه خواهید دید؟  عیناً همان ماجراست، منتهی بدنه شمع بسمت راست متمایل ولی شعله در راستای قائم بسمت چپ متمایل میگردد.  در حالت سوم فرض کنید شمع را محکم در دست گرفته اید.  طبعاً مشاهده میکنید شعله به جای راست بسمت چپ متمایل است.  همه چیز منطقی مینماید و پارادوکسی وجود ندارد.  راستش را بخواهید نیروی گریز از مرکزی هم وجود ندارد و اصل همانا همان قانون اینرسی کذائی است.  اینبار خودتان امتحان کنید!

  • مرتضی قریب
۲۷
آبان


بومی سازی

این روز ها این اصطلاح زیاد به گوش میرسد و بویژه در محیط های رسانه ای بحث های دامنه دار بر سر اینکه علم را چگونه بومی کنند در گرفته است.  فعلاً بیشترین تلاش روی علوم انسانی متمرکز است و احتمالاً علوم دقیقه در نوبت بعدی قرار دارد.  واژه "بومی" در اصل صفت نسبی است برای "بوم"  یعنی محل.  و بومی کردن یعنی مثل اهالی محل درآوردن.  حال ببینیم میتوان در این زمینه کمکی برای هرچه روشن تر شدن موضوع انجام داد یا خیر؟.  تلاش خود را خواهیم کرد.   

  در گذشته ها شاهد نمونه هائی موفق در زمینه بومی سازی برای دامداری و کشاورزی بوده ایم.  مثلاً گاو نژاد هولشتاین که به شیر دهی فراوان معروفیت داشت به ایران آوردند و بومی شد.  یعنی به اقلیم این مملکت خو گرفت و در اینجا زادوولد کرد ولی همچنان خاصیت اصلی خود را حفظ کرده و به تولید شیر فراوان ادامه داد.  متشابهاً در زمینه کشاورزی نیز انواع بذر های پربازده و مقاوم در برابر آفات به ایران آورده و اصطلاحاً بومی شد.  نسل های بعدی این نباتات همچنان همان اصالت خوب خود را حفظ و کشت آنها به کشاورزان توصیه گردید.  اگر این اقدامات در ایران موثر واقع نمیشد و مثلاً بذر های وارداتی در آب و هوای این کشور انتظار لازم را برآورده نمیساخت بومی سازی آنها به نتیجه نمیرسید و تلاش مزبور متوقف میشد.  صد البته، برعکس، نباتاتی هم از ایران به دیگر کشورها رفته و در آنجا بومی سازی شد (مثل انار و زعفران).  همانطور که گاهی بومی سازی به شکست میانجامید گاهی هم موفقیت آمیز بوده و نتیجه حتی از اصل خود نیز بهتر از آب در میآید.  جالب اینکه تنباکو، گوجه فرنگی، و ذرت از جمله نباتات وارداتی از قاره آمریکاست که در کشور ما و بسیاری جاهای دیگر بومی شده و اتفاقاً بهتر از نوع اولیه از آب درآمده.   لذا، اصطلاح بومی سازی در اموری مانند کشاورزی و دامداری بکار رفته و میرود و کاملاً جاافتاده و بهرحال قابل فهم است. 

  اما در تکنولوژی چه انتظاری داریم؟  مثلاً سالها پیش اتوموبیل "هیلمن-هانتر"  را از کشور دیگری وارد و آنرا بومی کرده پیکان نام نهادیم.  خوب این یعنی چه؟!  آیا با آب و هوای اینجا خو گرفت؟  و یا به زبان محلی صحبت کرد؟  تنها تفاوت مهم آن بود که این یکی از سمت راست خیابان حرکت میکرد و نه مثل جدش از سمت چپ.  اگر تکنولوژی آن را هم ارتقاء داده بودیم باز نمیشد به آن بومی سازی اطلاق کرد.  گو اینکه برخی مشخصات پیش پا افتاده مثل حرکت برف پاکن میبایست عوض میشد و مطابق استاندارد داخلی میشد که نشد.  در هر حال همه این تغییرات چه خوب چه بد از نوع فنی است و اگر در جهت بهبود صورت گیرد میگویند آن را ارتقاء داده ایم و نه بومی!  نهایت امر آنست که گفته شود کارخانه فلان اتوموبیل را در کشور دایر و با نیروی انسانی بومی آنرا اداره میکنیم.  بهر روی این انتقال تکنولوژی از جائی به جای دیگر مشابه بومی سازی در دامداری و کشاورزی نیست و تنها باید آن را انتقال تکنولوژی  نامید و نه هیچ چیز دیگر.

  اما در زمینه علوم چطور؟  مثلاً ریاضیات را در نظر آوریم که در همه جای دنیا ریاضی است.  آیا کارکرد و خصوصیات ریاضی در جاهای مختلف، مختلف است؟  طبعاً پاسخ منفی است.  شمارش اعداد طبیعی همواره صعودی و هر بار یکی اضافه میشود.  منتهی نام های اعداد بین فارسی زبانان و زبانهای لاتین متفاوت است.  ریاضیدانان دنیا با هر مذهب و عقیده  همه در ارتقاء این علم سهیم بوده اند و لی مراد هیچکدام بومی سازی نبود.  بیائید یک لحظه فرض کنیم ریاضیات را در ایران بومی کرده ایم.  ببینیم چه دستآوردی داشته است؟    آیا برای آن علائم فارسی قرار داده ایم ؟  که باز هم مفهوم آن تغییری نکرده است.  مثلاً به جای علامت  2 فرنگی،  علامت 4 فارسی را قرار دهیم.  معهذا همچنان دو واحد بعلاوه دو واحد چهار واحد است بهر نام و علامت که بنامید.  لذا با تغییر اسامی نیز دستآوردی نخواهیم داشت.  آیا ریاضیات جدیدی خلق کرده ایم؟  اگر چنین باشد آن نیز درجای خود ریاضی بوده و زهی سعادت که سهمی در توسعه این علم داشته ایم.  عزیزان!  بهترین دستآورد ما شراکت هرچه بیشتر در توسعه علم و فن آوری است نه بازی با کلمات!   

  در علوم دیگر نیز وضع از همین قرار است.  قانون اینرسی در فیزیک را چه نیوتون انگلیسی کشف کرده باشد چه فلان دانشمند اسلامی و یا بهمان حکیم یونانی همه یک معنی میدهد و مسیحی و اسلامی و عربی و یونانی و ... ندارد.  علم یک موضوع یگانه است و تلاش علمی تلاشی است سیستماتیک برای کشف شبکه ترتب حوادث عالم.  همین!   آقای عبدالسلام برنده جایزه نوبل فیزیک در زمینه اتحاد نیرو ها، هیچگاه ادعای فیزیک اسلامی نکرد و یا ادعای بومی کردن علم در کشور مادری خود را نداشت.  تقسیم بندی علم به این یا آن دین کاربردی ندارد چه اینکه اگر موضوع ما علمی واقعی باشد که تاج سر همه والا فقط سرگذشتی است تاریخی ولاغیر.  البته گاهی رسم است که به علت خاستگاه آن، بگوئیم علم غربی یا علم شرقی یا ریاضی هندی و امثال آن.  اما به هیچ وجه به معنی اختصاصی بودن (بومی بودن!) آن به یک قلمرو خاص نیست بلکه از نظر تاریخی سیر تحول علم در قلمرو خاصی منظور بوده است و بهتر است مثلاً بگوئیم سیر تحول علم در غرب و نه علم غربی.  مثلاً چون دنیا ایده رقم صفر (تهی) را از هند اقتباس کرده بگوئیم ریاضیات هندی شده؟!  خلاصه مطلب اینکه "بومی بازی" میکنیم و نه بومی سازی!

  اما در زمینه علوم انسانی حرف و حدیث بسیار است.  اگر بپذیریم که انسان موجودی یگانه است، در این صورت موضوع علوم انسانی نیز مثل فیزیک و ریاضی علمی واحد بوده و شرقی و غربی ندارد (البته جز بخش هائی که خارج از چارچوب علمی بوده و مد نظر ما نیست).  اما اگر منظورمان طرز تکلم و السنه ای که انسان مناطق مختلف تکلم میکنند باشد در این صورت ممکن است ادعا شود برای هر زبان، انسان متفاوت و علوم انسانی متفاوت داریم.  ولی صاحبنظران با این نظر موافق نبوده میگویند برای آن راهکار دیگری است و آن "علم گرامر" یا رشته زبان شناسی است که این مقصود را فراهم میآورد.  متشابهاً برای تفاوت در فرهنگ و ادبیات نیز رشته های مرتبط بوجود آمده که موضوع آن بررسی و مطالعه فرهنگ و ادبیات ملل است.  ولی اگر خصوصیات اصلی انسان از دیدگاه آنچه انسان را متمایز کرده مد نظر باشد این خصوصیات تقریباً در همه جا مشترک بوده و به رنگ پوست و مو ..و سایر عوارض بستگی ندارد.  دیر زمانی، این تفاوت ها دامن زده میشد و دلایلی هم بر له آن ارائه میشد که اغلب بر جنبه های فرعی انسان دلالت داشت.  اما آن خصوصیات بسیار اساسی که انسان را انسان کرده و عملاً در همه انسانها مشترک است ربط زیادی به دین و فرهنگ و شرقی و غربی ندارد.  همه انسانها آزادی را دوست داشته از حبس و شکنجه رنج میبرند.  همه از دوستی و مودت لذت برده و از جنگ و پریشانی نفرت دارند.  و قس علیهذا.  البته نوع تربیت و تداوم تربیت زیر یک فرهنگ خاص  این خصوصیات را کمی شدید یا ضعیف میکند و از همین روست که به تعامل بین  فرهنگ ها و گفتگوی بین تمدن ها توصیه شده تا در صورت لزوم جوامع انسانی با درک اختالاف ها بتوانند فاصله ها را اصلاح کنند.

  و بالاخره در زمینه هنر نیز شاید نتوان برای بومی سازی مستمسکی محکم پیدا نمود.  از هر چه بگذریم، هنر به مثابه جریان سیالی است که بین فرهنگ ها و ملل جریان دارد.  شما میتوانید آنرا بپذیرید یا نپذیرید.  اگر هنری مورد علاقه بود میتوانید آن را بخرید و یا سعی کنید یاد بگیرید و خود آن را تجربه کنید و یا ...  .  راستش نهایت آنکه آن را بدزدید!  چینی ها هیچگاه فوت و فن لعابکاری و سرامیک سازی خود را به خارجی ها بروز نمی دادند.  اما بالاخره از آنجا که هیچ رازی برای ابد پنهان نمیماند، دیگرانی آن به لطایف الحیل یاد گرفته به کشور خود انتقال دادند (یا اگر بخواهید "بومی" کردند!).  مهم نفس عمل است زیر هر نام که بخواهد باشد.  شاید تا حدودی هنر نیز با تکنولوژی مشترکاتی داشته باشد و لذا همان نتیجه گیری هائی که قبلاً برشمردیم اینجا هم صادق باشد.

  نتیجه:  چه با کاربرد عبارت "بومی سازی" موافق باشیم چه نباشیم آنچه مهم است نفس عمل است.  در یک کلمه، بیائید آنجه را خوبست، هر کجا هست، اقتباس کنیم و آنچه را هم باعث بهتر شدن آن میشود (و به عقلمان میرسد) بدان اضافه کنیم.   آنچه را برای خود خوب و مفید میدانیم برای دیگران هم بخواهیم بدون آنکه تحمیل باشد.  در راه کسب علم و فن آوری شعار و شعارزدگی سم قاتل است.  محتوا را بر شکل ارجح بدانیم. 

  • مرتضی قریب
۲۶
آبان

تکلمه ای بر واکنش زنجیری

پس از بحث "واکنش زنجیری" عده ای تسری و کاربرد آن را در موارد دیگر جویا شدند.  اتفاقاً ما هم  در این وبلاگ علاقمندیم که کاربست قوانین علمی را در سایر رشته ها بویژه در مباحث اجتماعی بیازمائیم.  دوستان هم میتوانند راهنمائی کنند.

  یکی از این موضوعات رشد دانش بشری است که شباهت هائی با مطلب قبلی دارد.  به این معنی که روند افزایشی دایم التزاید تصاعدی دارد.  واقعاً این رشد را هرروزه شاهدیم و بقدری شدید است که گاهی انفجار اطلاعات خوانده اند.  اما با همه نقاط مثبتش جستجوگر را در تشخیص و گزینش اطلاعات درست کمی کند و مردد میکند.  گو اینکه در استفاده از موتورهای جستجوگر، گزینه هائی که در صدر لیست طویل گزبنه ها قرار دارد معمولاً پر استفاده ترین و سرراست ترین است.  در گذشته های دور نیز همین روند افزایش برقرار بوده منتها بجای هر روزه افزایش آن هر چند صد سال قابل درک بوده (مشابهت با تسری آتش زغال در منقل کباب در اوایل کار!).

  نمونه هائی هم در بحث اندیشمندان داریم.  داستان جلال الدین محمد بلخی و مولانا شدن وی نیز شباهت هائی با بحث فوق دارد.  وی در آغاز کار فقیه عالیقدری بود که کارش منحصر به مجالس وعظ و درس بوده و بنا نبود به راهی رود که بعداً رفت.  اما در این ایام پتانسیلی را در خود داشت که هنوز به مرحله فعلیت نرسیده بود.  چشمه ای خارجی لازم بود تا واکنش زنجیری را در وی آغاز نماید.  و این چشمه آدمی مجهول الهویه بود به نام شمس تبریز که آمد و جرقه ای در جان مولانا زد.  ناگاه فعل و انفعال زنجیری آغاز شد و در مدت کوتاهی مبدل به آتشفشانی شد.  پیش بینی عطار به واقع پیوست.  زمانی که جلال الدین نوجوان، همراه پدر و کاروانیان از راه بلخ از نیشابور میگذشتند عطار به پدر گفت: " به زودی این کودک آتش در سوختگان عالم خواهد زد" .  جرقه ای که شمس زد بزودی گسترش یافت و متکی به وجود خود ادامه یافت، بطوریکه حتی حضور شمس نیز لازم نبود.  گوئی شمس خود این را نیز دریافته بود و خیلی زود محیط قونیه را ترک و چنان غیب شد که هرگز از وی خبری نشد.  ولی شعله ای که در مولانا گرفت در غیاب چشمه خارجی همچنان ادامه یافت و به مثابه یک واکنش زنجیری خود کفا هردم گسترش یافت.  مثنوی معنوی حاصل این دوران است. 

  • مرتضی قریب
۲۴
آبان

http://www.orau.org/documents/ivhp/health-physics/anlhp.pdf

لینک فوق برای مطالعه بیشتر شما توصیه میشود.

  • مرتضی قریب
۲۲
آبان

تجزیه یا ترکیب !؟

زمانی بحث در باره بزرگترین شتابدهنده دنیا بود که در مسیر دستیابی به راز بنیادی ترین ذرات بنیادی بوده و هنوز اطلاعات بیشتری در راه است تا در این زمینه روشنگری کند.  دوستان اغلب تصور میکنند که با دست یافتن به این اطلاعات دیگر همه چیز برای ما روشن شده و پرده از همه چیز برداشته شده و ما از ساختمان همه چیز مطلع شویم.  در حالیکه واقعاً اینطور نیست.  درست است که ممکن است در راستای تجزیه به دانش ذره ای که همه چیز از آن بوجود آمده برسیم، لیکن یادمان باشد در جهت مخالف تجزیه ترکیب را داریم.  این سوی قضیه هم بهمان نسبت مهم است و بخشی از کار محققین در این سمت است.  درست است که خواص دو عنصر بسیط کلر و سدیم را نیک میدانیم اما خاصیت نمک طعام را نمیتوان از این اطلاعات بسیط استنتاج کرد.  این دو عنصر سمی به ماده ای مفید برای حیات میانجامد که به هیچ روی شباهتی به هیچکدام ندارد!  البته نمک باعث فشار خون و عوارض دیگری نیز هست اما کارشناسان اعتقاد دارند کلرور پطاسیم آن مشکلات کلرور سدیم را نداشته و برای سلامتی نیز مفید تر است.  این در حالیست که سدیم و پطاسیم که هردو در یک ستون جدول عناصر هستند و بسیار شبیه هم اند.  با تجزیه اتمهای سدیم و کلر به الکترون و نوکلئونهای سازنده آن به هیچ وجه به خواص این دو عنصر نخواهیم رسید چه رسد به خاصیت نمک طعام!  یا مثلاً آب از ترکیب دو گاز هیدروژن و اکسیژن تشکیل شده که از زمین تا آسمان با خواص دو ماده سازنده آن متفاوت است!  توجه کنید که تمام مظاهر طبیعت در سرتاسر گیتی از کنار هم قرار گرفتن حدود 90 عنصر طبیعی شکل گرفته اند.  بد نیست بدانید که عمدتاً فقط با چهار عنصر  C, N,O,H خیل عظیم ترکیبات آلی که پایه حیات است بوجود میآید.  با توجه به گفتار های پیشین، میتوان حدس زد که شکل های مختلف کنار هم قرار گیری این عناصر چه حالت های بسیار متنوعی را میتواند بسازد.  اینهمه تنوع حیات معلول ژن هاست که راز آن خود در ملکول های بزرگ DNA نهفته است که عناصر اصلی تشکیل دهنده آن همین چهار عنصر میباشد! 

  به مثال ساده تری بپردازیم.  همه ما در محیط شهری انواع مختلف ساختمان با شکل های متنوع را شاهد هیتیم.  ولی همه آنها از آجر ساخته شده اند.  آیا با شناخت کامل آجر میتوان به شناخت یک ساختمان مسکونی خاص رسید؟  واضح است که شناخت آجر ما را به اطلاعات درباره  شکل و آرشیتکتور ساختمان راهنمائی نمیسازد.   و متقابلاً با خراب کردن و تجزیه ساختمان به آجر های سازنده آن هیچ اطلاعی از خواص اولیه ساختمان و اینکه مثلاً چند طبقه یا چند خوابه بوده و فضای داخلی آنها چگونه بوده به ما نمیدهد.  متشابهاً  فقط به صرف کسب دانش اتمها و ملکولها نمیتوان اینهمه شکلهای مختلف حیات را پیش بینی کرد.  شاید این بحث به نوعی ما را با گفتار های قبلی پیوند میدهد که دیدیم فقط از ترکیب تعداد محدودی حروف الفبا عملاً بینهایت مطالب مختلف ساخته و پرداخته میشود.   شما همان حروف الفبائی را در اختیار دارید که حافظ در اختیار داشت و به خلق آن دیوان بینظیر منتهی شد.  شما نه تنها نمیتوانید چیزی شبیه آن خلق کنید بلکه حتی یک بیت آنهم را نمیتوانید با پشت هم قرار دادن الابختی حروف بسازید زیرا دیدیم با چه احتمال ضعیفی روبروست. 

  مثال دیگر در رابطه با کامپیوتر است که همه از توانائیهای خارق العاده آن آگاهند.  وجود آن در زندگی امروزی بقدری ضروری است که تصور زندگی بدون آن  تقریباً غیر ممکن است.  از تلفن گرفته تا کنترل ترافیک تا کنترل فرودگاه ها، هواپیما ها، کشتی ها، اتاق عمل، ساخت اینهمه مصنوعات کارخانه ای و خلاصه تمام ارکان زندگی امروزی بدون دخالت آن ناممکن است.  اما جالب است که این همه قدرت فقط متکی به ترکیبات مختلف صفر و یک ناقابل است!!  کوچکترین آجر سازنده رایانه یک بیت نام دارد که دو حالت روشن و خاموش را تشکیل میدهد.  هر 8 بیت یک بایت و هر 4 بایت یک "کلمه" را در اصطلاحات رایانه تشکیل میدهد.  ترکیبات مختلف "کلمات" رایانه ای دنیائی از کار های مختلف را اجازه میدهد.  امروزه هوش مصنوعی بر پایه رایانه ها میرود تا مکمل هوش طبیعی شده و بلکه از آن هم پیشی گیرد.  کسی چه میداند.  اعجاز و شگفتی که در این کار وجود دارد کم از شگفتی حیات و ترکیبات عناصر نیست و دستکم همان شگفتی را برمیانگیزد.

  • مرتضی قریب
۱۹
آبان

اندازه گیری سطح روانی مردم

گفتیم که هدف ما دخالت دادن روش علمی در مسائل روزمره اطرافمان است.  البته تاکنون این روش در مورد خیل عظیمی از مسائل قبلاً کار شده و نیاز به بازگوئی نیست.  در گذشته ها پدیده ها اغلب بصورت کیفی بیان میگردید زیرا چاره ای نبود و روش های علمی اینگونه فراگیر نشده بود.  مثلاً قدما در مورد سردی و گرمی هوا فقط اکتفا به همین سطح کیفی داشتند و تفاوت دمای 18 درجه از 20 درجه غیر ممکن بود.  متشابهاً برای کیفیت آب به بیان اینکه آب زلال است یا دارای سختی است کفایت میکردند زیرا ابزار امروزی را برای تعین دقیق کیفیت آب آنطور که امروز در دست داریم نداشتند.  زندگی امروزی ما به برکت این روش های علمی صد البته راحت تر و طبعاً عمر ها هم طولانی تر شده و صد البته تبعاتی هم داشته که با عقلانیت قابل حل است.  اکنون ببینیم که آسایش روانی را هم میتوانیم تا حدودی بصورت کمی و قابل اندازه گیری بیان کنیم؟!  شاید بله و شاید هم نه ولی ما در هر صورت سعی خود را خواهیم کرد. 

   در نگاه اول بنظر میرسد که تشویش مردم با تعداد چیز هائی که بخواهند مخفی بدارند متناسب است.  یعنی هرچه تعداد مواردی که ذهن ما را برای مخفی نگاه داشتن آنها مشغول کرده بیشتر باشد، درجه نگرانی و تشویش خاطر ما بیشتر و بیشتر خواهد بود.  ما  این تعداد را با پارامتر N نشان میدهیم.  طبعاً بزرگ بودن N حاکی از نگرانی زیاد شخص است.  ولی این تعداد  با چه متناسب است؟!   این مقوله با محیط زندگی مرتبط است.  مثلاً اگر در جامعه ای آب خوردن در ملاء عام ممنوع باشد این مطلب ساده نیز به خیل آن موارد قبلی اضافه میشود.  تصور کنید داشتن زیرپوش قرمز رنگ از ممنوعیات باشد.  در اینصورت شخص پوشنده آن مدام در طی روز در تشویش و نگرانی از مبادا فاش راز و دستگیری و رسوائی است.  و یا در منزل امن خود زمان استراحت هم نگران از مبادا نگاه دزدکی همسایه و فاش شدن راز.  لذا به زبان ساده تعدد موارد استرس زا در جامعه یکی از فاکتور های مهم است بویژه آنکه این موارد در تقابل با عقل سلیم نیز باشد.  در اینجا بی اختیار به یاد فیلم "فارنهایت 451" میافتم (بر اساس کتابی بهمین نام) که در آن مردم از خواندن کتاب نهی و داشتن آن جرم بزرگی تلقی شده و پس از کشف آتش زده میشد.  بچه ها در مدارس اصول اولیه فنی را میآموختند ولی تا آن حد که امورات جامعه مرتفع شود.  با علم و بویژه علوم انسانی و ادبیات مطلقاً نمی باید سروکاری داشت.  روشنفکران و دگر باشان لاجرم به جنگلها پناه برده و هر یک با حفظ کردن یک کتاب و زمزمه و تکرار آن خود بصورت کتابی شفاهی تبدیل شده و سعی در انتقال به نسل بعدی و زنده نگاهداشتن گنجینه هنر انسانی داشتند. 

   باری، اما از سوی دیگر، نه تنها تعداد پنهان نگاهداشته ها   N مهم است بلکه بین آنها درجات مختلفی هم وجود دارد که البته میزان این درجات باز به محیط بستگی دارد.  در کشوری ممکن است تعداد این موارد اندک و فقط منحصر به قتل، دزدی، کلاهبرداری و امثال آن شود در حالیکه در جائی دیگر نه تنها یک لیست طویل را شامل باشد بلکه درجات آن هم غیر عقلائی باشد.  مثلاً صحبت عادی در باره بعضی چیزها تابو بوده و سنگین تر از ارتشاء و دزدی تلقی شود.  و یا دزدی های سنگین جرم سبکتر و سرقت های کم اهمیت سزای سنگین تری داشته باشد.  بهر حال هر طور که باشد باید به هر یک از آنها وزنی مانند  wi نسبت داد.  این وزن (درجه اهمیت) میتواند عددی بین صفر و یک باشد.   لذا میتوان تصور کرد حاصل جمع کلیه این اوزان برابر با درجه استرس فرد باشد.   یعنی:  

W = Σwi

 که در آن  W  اندیسی برای اندازه گیری میزان تشویش است و برابر جمع وزن کلیه موارد تنش زا از 1 تا است.  خوشا به حال آنان که این عدد چیزی نزدیک صفر باشد.  و چه سعادتمند جوامعی که میزان این عدد برای قاطبه مردم آن عدد کوچکی باشد.  چنین جوامعی را از دیدگاه آرامش فکری میتوان جامعه ای سالم نامید.  بد نیست شما هم ببینید آیا از این نظریه چیزی دستگیرتان میشود یا خیر.

بعدالتحریر:  اگر بخواهیم دقیق تر باشیم، و کمی هم مشکلتر کرده باشیم، لازمست یک ضریب تناسب  K را هم دخالت دهیم یعنی:

W =K. Σwi  

که در آن ضریب تناسب عمدتاً به محل جغرافیائی زندگی بستگی دارد و میتواند کوچک یا بزرگ باشد.

  • مرتضی قریب
۱۷
آبان

پرسش بزرگ با جایزه بزرگ

پاسخ درست و علمی این پرسش را برایم بفرستید و منتظر دریافت یک جایزه خوب باشید!

   اگر خاطرتان باشد،  در بحث پیشین به انواع واکنش های زنجیری اشاره داشته و مختصراً توضیح دادیم.  اما اگر دقت کرده باشید یک تفاوت بسیار بزرگ بین واکنش زنجیری در عمل شکافت هسته با سایر واکنش های زنجیری در قلمرو واکنش های شیمیائی وجود دارد.  این تفاوت در خصوص جرم بحرانی است، یعنی کوچکترین توده ماده که واکنش زنجیری خود کفا (self sustained chain reaction)در آن امکانپذیر میباشد. با اینکه در مورد واکنش های شیمیائی صحبتی از جرم بحرانی نیست، لیکن برای شکافت هسته ای با نوترون قائل به جرم بحرانی هستیم.  مثلاً باروت سر چوب کبریت را هرچقدر هم ریزتر کنیم باز همچنان واکنش زنجیری خود کفا صورت میگیرد در حالیکه برای توده ای که واکنش زنجیری خود کفای هسته ای باید در آن صورت گیرد اینطور نیست!

پرسش بزرگ:  چرا برای واکنش شکافت هسته ای محدودیت جرم بحرانی وجود دارد؟!

  • مرتضی قریب
۱۵
آبان

واکنش زنجیری در عمل

هرکه تیتر بالا را بخواند احتمالاً مسائل مربوط به شکافت هسته و امثالهم در ذهن او تداعی میشود در حالیکه منظور ما کلی تر است.  ما معمولاً چیزهای ساده تر بنظرمان نمیآید و بسادگی از زیر چشمانمان لیز میخورد.  در این بخش مایلیم بدانیم این واکنش زنجیری شامل چه چیزهای دیگری نیز میشود.  در واقع با ساده ترین آن هر روز مواجه هستیم.  و آن همانا کبریت زدن هر روزه ما برای روشن کردن اجاق خوراکپزی و امثالهم است.  البته در اغلب شهر های ما این کار رو به فراموشی است زیرا این اجاق ها دارای فندک خودکار است و این آخرین کاری هم که به کبریت زدن محتاج بود دارد از صحنه کنار میرود.  بهرجهت اگر تاکنون کبریت زده باشید ناظر یک واکنش زنجیری بوده اید.  واکنش زنجیری یعنی واکنشی که برای ادامه کار خود به عامل خارجی نیازمند نباشد.  البته استثنائاً فقط در لحظه اول به یک عامل خارجی نیاز هست.  در مورد کبریت، با کشیدن باروت سر چوب کبریت گرمای لازم برای انفجار اولین ذره باروت فراهم آمده و در لحظات بعدی شاهد ادامه خود بخود واکنش و تسری گرمای حاصل از انفجار هر نقطه به نقطه بعدی هستیم.  مدت تکمیل واکنش به اندازه کافی کند است که بخوبی جریان واکنش زنجیری را بچشم میبینیم.  روشن کردن اجاق گاز با کبریت نیز نمونه دیگری است که چون قدری سریعتر است به چشم ما آنی میرسد در حالیکه به محض اینکه اولین ملکول گاز با اکسیژن ترکیب شود (که البته نیازمند شعله کبریت ماست) سایر ملکولهای همسایه با کمک انرژی آزاد شده از اولین واکنش، با اکسیژن محیط ترکیب و در مدت کوتاهی شعله کامل میشود.  برای شروع واکنش حتی یک جرقه ناقابل نیز تکافو میکند چون  کافیست فقط برای ترکیب دو ملکول انرژی لازم مهیا باشد.  لابد این هشدار را شنیده اید که در منزل اگر بوی گاز را شنیدید هرگز کلید یرق را نزنید (و اگر روشن است خاموش نکنید!) چه اینکه کوچکترین جرقه ناشی از اتصال برق برای راه اندازی واکنش زنجیری کفایت میکند.  جوشکاران کم توجه که مخازن خالی از نفت را تعمیر میکرده اند این مطلب را با هزینه زیاد متوجه شده اند.  بوی نفت پیچیده در یک تانکر خالی وقتی با اکسیژن کافی مخلوط شده باشد فقط منتظر یک جرقه کوچک است.  بنابراین انفجار در حقیقت خود یک واکنش زنجیری است که بر حسب مورد میتواند مثل آتش گرفتن باروت سر کبریت بقدر کافی کند باشد.  و یا میتواند مانند انفجار گاز و سوخت های فسیلی سریع باشد.  و یا مانند تی ان تی و مواد منفجره بسیار سریع  و یا در نهایت به انفجار ناشی از شکافت هسته ختم میشود که بسیار بسیار سریع است.  در مورد اخیر قبلاً در جای دیگر مثالهائی زده شده که آموزنده است. 

   همه انواع واکنش زنجیری در یک امر با هم مشترکند و آن همانا نیاز به چشمه خارجی برای آغاز عملیات است.  این چشمه یا عامل خارجی از حیث شدت میتواند بسیار ضعیف باشد ولی بدون آن واکنش قطعاً آغاز نمیشود.  چوب کبریت بخودی خود مشتعل نمیشود مگر با دادن یک گرمای اولیه به یک نقطه آن.  انفجار مخلوط گاز و اکسیژن شروع نمیشود مگر با یک جرقه یا نزدیک کردن چوب کبریت مشتعل به آن.  فراموش شد بگویم یک واکنش زنجیری خیلی کندتری هم داریم و آن "سوختن" است.  آتش گرفتن هیزم و امثال آن از آن جمله است.  کافیست با کبریت قسمتی از آن را داغ و به دمای اشتعال برسانیم.  باقی کار را واکنش زنجیری ادامه میدهد.  سوختن برخلاف انفجار از سطح آغاز میشود و لذا با قاعده نسبت "سطح به حجم" متناسب است.  بهمین دلیل برای روشن کردن یک توده هیزم (که دیر میگیرد) از یک توده خس و خاشاک استفاده میکنیم زیرا همانطور که قبلاً گفته ام هر چه ابعاد کوچکتر باشد، نسبت سطح به حجم بزرگتر و سرعت سوختن بیشتر میشود.  در نهایت چنانچه ماده سوختنی را چنان ریز کنیم که شکل گاز را بخود بگیرد با پدیده انفجار روبرو میشویم!   گاهی ذرات بسیار ریز ذغالسنگ در معادن ایجاد انفجار کرده است در حالیکه محال است با یک کبریت بتوانید یک تکه ذغالسنگ را آتش بزنید!  نکته دیگر که در سرعت واکنش موثر است دمای سوختن است.  هرچه ماده شیمیائی که قرار است سوخته شود در دمای بالاتری باشد سرعت واکنش بیشتر میشود.  نمونه آن کاغذ است که حتی در دمای اتاق نیز با اکسیژن ترکیب و میسوزد.  منتهی این سوختن بسیار بطئی است و متوجه ان نمیشویم.  اگر به کتابهای قدیمی پدر بزرگ (یا پدر جد) خود مراجعه کرده باشید دیده اید که لبه های بیرونی در معرض هوا چگونه زرد و ترد و شکننده شده است.  اما اگر با یک ذره بین گرمای خورشید را روی کاغذ متمرکز کنید میبینید چقدر سریع میسوزد.  سرعت انفجار و تکمیل عمل سوختن در ماشین های درونسوز بسیار مهم است.  برای یک کارکرد  خوب، سرعت انفجار باید بسی بیشتر از سرعت حرکت پیستونها باشد.  در مواد منفجره شیمیائی انفجار در حجم صورت گرفته و نیازی به اکسیژن محیط ندارد.  در یک ماده منفجره خوب سرعت واکنش زنجیری باید زیاد باشد و اصلاً انفجار با این خصلت معنا پیدا میکند.  در بحث های کلاسیک خود قبلاً گفته ام که گرمای ناشی از سوختن یک گرم چوب همانقدر است که انرژی حاصل از انفجار یک گرم تی ان تی!!   در مورد خاص شکافت هسته ای، چشمه اولیه که یک ماده مولد نوترون است بینهایت مهم است و به آن توجه خاص میشود.  تکثیر نوترونها مشابه داستان شطرنج است که یک پدیده تصاعدی است.  اگر در خانه اول یک گندم، در بعدی دو برابر و در سومی دو برابر قبلی قرار دهیم به خانه های وسطی که میرسیم  با یک کیسه گندم و در خانه های آخر با موجودی کل گندم دنیا طرف میشویم!  اما اگر در خانه اول بجای یکدانه یکصد دانه قرار دهیم  و با آن آغاز کنیم چه میشود؟  اگر به جای ضریب تصاعد 2 (که گاهی ضریب تکثیر نامیده میشود) از عدد کوچکتر یا بزرگتری استفاده کنیم آنگاه چه میشود؟  برای رسیدن به یک توده انبوه کدامیک موثرتر است؟  این جزئیات را مشروحاً در جای دیگری گفته ام (کتاب 111 پرسش)  ولی در اینجا به کیفیت مشاهدات علاقمندیم.  شکل دیگری از واکنش زنجیری را اغلب هنگام کباب درست کردن دیده ایم.  برای آماده کردن منقل آتش لازم است یک زغال کوچک برافروخته را لابلای زغالها گذارده و باد بزنیم.  این زغال کوچک همانا چشمه اولیه است که وجودش هرچند کوچک، ولی لازم و اجباریست.  باد زدن بدون وجود این چشمه اولیه بیهوده است.  اگر در خانه اول شطرنج چیزی نگذاشته باشید تمام خانه های بعدی صفر خواهد بود زیرا حاصلضرب صفر در هر عدد، صفر است.  همانطور که باد زدن را آغاز میکنیم میبینم که ظاهراً در گسترش آتش اثر چندانی ندارد و هر چه بر شدت بادزدن می افزائیم توگوئی بیفایده است.  اما در حقیقت واکنش زنجیری کاملاً در حال عمل است منتهی چون در مراحل اولیه است ( مثل خانه های ابتدائی در داستان شطرنج) گسترش آن ضعیف است و به چشم نمیآید.  پس از چندین دقیقه که آتش نیمی از پهنه منقل را فرا میگیرد متوجه چند برابری گسترش آتش میشویم و از این به بعد فقط چند لحظه کوتاه دیگر میخواهد که گستردگی آتش کامل گردد.  توجه میکنید که در مراحل نهائی وسعت گیری پهنه آتش خیلی نمایان تر از مراحل اولیه است.  حتماً شنیده اید که گاهی آتشسوزی جنگل ها از یک سیگار نیمسوخته آغاز شده است (که شاید بسختی باور میکردید) و بعداً چنان گسترده شده که مدتها ادامه یافته است. 

  نمونه های دیگری در حیطه بیولوژی سراغ داریم که کم و بیش از همین قواعد پیروی میکند.  برای ایجاد سرطان حضور یک سلول، بله فقط یک سلول، سرطانی کفایت میکند.  هر بار در تکثیر یک سلول به دو سلول با یک واکنش زنجیری لجام گسیخته روبروایم که اگر کنترل نشود فرجامی غم انگیز در پی دارد.  البته در عمل پس از اینکه غده سرطانی باندازه کافی بزرگ شود تغذیه سلول های میانی با مشکل مواجه شده و میمیرند.  اما سلولهای محیطی به گسترش خود کماکان ادامه میدهند.  لذا ضریب تکثیر  موثر اندکی کاهش مییابد ولی چه فایده که در این هنگام غده آنچنان بزرگ شده که به مرگ حامل خود میانجامد.  مثال دیگر در همین حیطه رشد تصاعدی جمعیت است که اگر مسؤلانه بدان پرداخته نشود به نتایج فاجعه بار می انجامد.  این فاجعه همانقدر واقعی است و بی خبری آنها که باید باخبر باشند همانقدر حقیقی که فی المثل زغالهای منقل کباب در مراحل اولیه با خوش خیالی تصور نمیکردند آن نیمسوز بیمقدار بعداً چنین جهنمی به پا کند!  این فاجعه همانقدر دردناک است که شخص حامل علائم اولیه سرطان با خوش بینی مفرط آن را نادیده گرفته و با بی توجهی خود را به کام مرگ اندازد.  البته او در این مورد فقط  مسؤل مرگ خویش است.  اما در مورد توده های جمعیتی سرطان گونه چه کسی مسؤل است؟  این مسائل و موضوعات زیست محیطی وابسته به آن بقدری مهم و حیاتی است که مقاله ای جداگانه را می طلبد.  کوتاه سخن آنکه منابع آب مصرفی، و منابع طبیعی اعم از زیر زمینی و رو زمینی پتانسیل محدودی داشته و بینهایت نیست.  این منابع با حفظ کیفیت باید برای نسل های متمادی در آینده نیز قابل استفاده باشد.  آتشسوزی جنگلها را باری میتوان خاموش ساخت اما توده های جمعیتی بی آب و نان را چگونه میتوان خاموش ساخت؟   برای تغییر برخی از تصمیمات نادرست امروز، فردا بسیار دیر است!!

  • مرتضی قریب
۱۲
آبان


قسمت من از ازل یک وصله ناجور بود!

(برای نتیجه گیری بهتر، 3 بخش قبلی را هم مطالعه فرمائید)

 

  روزی شخصی که در حال خروج از منزل خود بود ناگهان یک سنگ نمای تراورتن از محل سردر سقوط کرده و درست پشت سرش به شدت با زمین برخورد میکند.  این فرد مدت 30 سال مرتباً دستکم روزی چهار بار از این درب ورود و خروج داشته و اگر یک لحظه و فقط یک لحظه دیرتر خارج شده بود قطعاً کشته میشد.  پس از این واقعه دوستانش گفتند او نظر کرده خداست و دوستی خود را با وی مستحکم تر کردند.  گو اینکه چند سال بعد به جرم اختلاس از اداره اخراج شد!

  اما فرد دیگری را هم سراغ داریم که به این خوش شانسی نبوده و درست در لحظه خروج از منزل ناگاه یکی از آجرهای کتیبه سردر روی سرش سقوط و در دم مخش را پریشان میکند.  این یکی هم 40 سالی بود که در منزل قدیمی خود سکنا گزیده بود و همواره برای فرستادن دنبال اوستا بنا برای مرمت سردر امروز و فردا میکرد.  او هم روزانه چندین بار از درب منزل خویش تردد داشته است.  دوستانش در مجلس ختم وی مرتب به بازماندگان دلداری داده و میگفتند که : " قسمت بود" و یا " خدا دوستش داشت زود پیش خودش برد" و از این دست جملات کلیشه ای.  اما در پیش خودشان پچ پچ کنان میگفتند: "حقش بود" و یا " زیادی سخت گیری میکرد خدا هم انتقامش را گرفت"، در حالیکه بنده خدا آدم سالمی بود و اهل باند بازی و زدوبند نبود.

  اما حقیقت چیست؟  حقیقت در حقیقت لابلای بافت پیچیده و گمراه کننده طبیعت پنهان است.  توگوئی طبیعت مایل به برملا کردن اسرار خود نیست.  فقط آنها که مجهز به سلاح علم اند قادر به رمزگشائی طبیعت هستند.  به نظر میرسد جواب این سوال در 3 بحث پیشین مستتر باشد.  ملاحظه شد که با پشت هم قطار کردن 80 کاراکتر بطور الابختی گهگاهی فقط یک عبارت معنی دار از پس تریلیون ها تریلیون عبارات بی سروته خودنمائی میکند.  و تازه از پس تریلیون ها تریلیون عبارت معنی دار شاید هم گهگاهی فقط یک عبارت شعری که حالت نظم داشته باشد ظهور میکند.  نکته همین جاست!  دقت شود که تک تک این سطور 80 ستونی هیچیک بر دیگری ترجیح خاصی نداشته و احتمال ظهور هریک متساویاً برابر :

10-174

خواهد بود (عددی که در بخش قبلی بدست آوردیم).   از دیدگاه ما انسان های احساساتی عبارات شعرگونه حالت بسیار خاصی تلقی شده و تعجب آمیخته با شادی ما را برمی انگیزد.  این در حالیست که عبارات دیگر که عمدتاً بی سروته میباشند هر یک دارای همان احتمال ظهور بوده با این تفاوت که تعجبی در ما ایجاد نمیکند.  گلوگاه بسیاری از سوء تفاهمات ما همین جاست!!  ما فقط علاقمند به برخی رخدادها بوده و خیل عظیم رخدادهای دیگر در نظرمان جالب توجه نیست.  اما برای طبیعت همه آنها متساویاً مورد توجه اند و پارتی بازی به آن راه ندارد.  در اینگونه موارد ذهن آدمی دچار نوعی غرض ورزی (bias) میگردد و در نهایت باعث گول خوردن خودش میشود. 

  سنگ سردر درب ورودی همواره در معرض فرسودگی در اثر باد و باران و غیره است و لذا گاهی ممکن است لق شده در معرض فروافتادن باشد و اتفاقاً افتادن آن مقارن شود با خروج صاحبخانه از منزل.  در عین حال موارد بسیار زیاد دیگری هم هست که اولاً سنگ مربوطه در جای خود محکم است و ثانیاً اگر هم سقوط کند روی سر کسی نمیافتد.  ما نمیتوانیم و اصولاً نباید یک مورد خاص را از سایر موارد مشابه جدا کرده و برایش وزن خاصی قائل شویم.  روش علمی مخالف چنین رویکرد هائی است.

  شاید برای برخی اتفاق افتاده باشد که دوست زمان مدرسه خود را بعد مثلاً 40 سال اتفاقاً در اتوبوس ملاقات کنند و از آن بسیار متعجب و خوشحال شوند.  اما در حقیقت هیچ تعجبی نخواهد داشت اگر در نظر آوریم که روزانه حین مسافرت های درون شهری عده زیاد دیگری هم درون اتوبوس بوده و ما با هیچکدام آشنائی قبلی نداشته ایم.  ما این برخورد های عادی را به حساب نیاورده و فقط آن یک مورد خاص را به حساب میآوریم.   ملاقات غیر مترقبه دو دوست قدیمی از همان قواعد کلی احتمالات پیروی کرده و چنین حسن اتفاقی را نباید به حساب دست اندر کار بودن ابر و باد و مه و خورشید گذاشت.  چه اینکه گاهی هم، از بد حادثه، ممکن است ناغافل با طلبکاران خود مواجه شویم!  بگذریم ازاینکه البته اینجا طلبکار است که ابر و باد و مه و خورشید را در راستای کام خود میبیند!

  • مرتضی قریب
۰۸
آبان


اجرای یک شاهکار موسیقی توسط مبتدی

وقتی که به گذشته ها فکر میکنم دچار حسرت میشوم.  حسرت از این بابت که یک پیانوی خوب سالها در گوشه اتاق جهت تمرین فرزند بوده در حالیکه قادر به نواختن نبوده ام و مرتب در این فکر که من نابلد چگونه میتوانم بدون کوچکترین اطلاع از مقدمات موسیقی قطعه ای به خوبی استادان موسیقی بنوازم.  مگر نه اینکه آنها هم همین وسیله را در اختیار داشتند و آن شاهکار ها از آن بیرون آمد!  آرزویم این بود که صرفاً با فشردن کلید های پیانو بطور الابختی قطعه ای به خوبی و یا حتی فراتر از استادان بنام موسیقی بنوازم.  چندین و جند بار امتحان کردم اما دریغ از حتی یک نت گوش نواز.  بالاخره سعی کردم علت یابی کرده و حتی المقدور در رفع آن کوشا باشم.  بهمین دلیل پرسش اساسی زیر را مطرح کردم:

چه احتمالی وجود دارد که با فشردن الابختی کلید های پیانو یکی از قطعات بنام هندل ساخته شود؟

به نظر میرسد این احتمال ضعیف باشد ولی هر چه باشد قطعاً صفر نیست.  همانطور که در گفتار های گذشته دیدیم، احتمال تصنیف یک کتاب مشخص با سرهم کردن حروف و نشانه ها بطور الابختی بسیار بسیار ضعیف و چیزی نزدیک صفر است ولی نظراً مثبت و غیر صفر است.  در اینجا نیز مشابه آنچه در گذشته کردیم با استفاده از قواعد بدست آمده در سابق میخواهیم این احتمال را تخمین بزنیم.  این فرضیات را در نظر میگیریم:

1- تعداد شستی های پیانو (کلید ها) :   حدود 30

2- شستی های مجازی معادل سکوت بین نت ها:  5 عدد (فاصله کم تا زیاد)

3- محکم یا آهسته فشردن کلید ها : 5 درجه

4- از سایر ترکیباتی که با یک کلید صورت میگیرد (مشابه حروف اول و وسط و آخر) صرفنظر میکنیم

با توجه به فرضیات فوق، دستکم 40 کلید اعم از حقیقی و مجازی داریم.  این 40 عدد جایگزین عدد 150 در مثال قبلی میگردد که بعنوان کل کارآکترهای ممکن بکار رفت.  اما طول سلسله ای از نت ها در یک قطعه موسیقیائی چقدر است؟   پاسخ این سوال بستگی به طول مدت نوازندگی دارد. 

فرض کنیم مایل به اجرای یک قطعه کوتاه 5 دقیقه ای هستیم.

فرض کنید طول مدت اجرای هریک از نت ها 0.5 ثانیه باشد.

تعداد کل سلسله ای از نت ها به قرار زیر خواهد بود:

600 = ثانیه 0.5 /ثانیه 60 *5  =ثانیه 0.5 / دقیقه 5

این عدد یعنی  600  جایگزین عدد  80 در مثال قبل خواهد شد.  لذا بر مبنای قواعد پیشین، تعداد کل واریاسیون های قابل اجرا برابر خواهد بود با:

40600

و با کمک از لگاریتم، شکل اعشاری و مفهوم تر آن:

10960

معنی دیگر عدد فوق این است که اگر با این پیانو و بنا بر مفروضات یاد شده بخواهیم آهنگی 5 دقیقه ای اجرا کنیم و فقط متکی به شانس و اقبال باشیم تعداد کل قطعات 5 دقیقه ای مختلف که اصولاً قادر به اجرا خواهیم بود برابر عدد فوق خواهد بود.  همانطور که ملاحظه میفرمائید عددی فوق العاده بزرگ و بسیار بزرگتر از تعداد کل نوکلئون های جهان میباشد.  باید عدد فوق را در 5 ضرب کنیم تا طول مدت اجرای همه قطعات (اگر پشت سر هم اجرا شود) بدست آید.  با تقسیم حاصل بر عدد  105 *  5.3 که معادل کل دقیقه های موجود در یکسال است عدد:

10955 سال

بدست میآید.  این مقدار سال طول میکشد که بتوانید همه اجرا ها را پیاده نمائید!  آن را بر 1011  عمر کنونی جهان تقسیم کنید تا عدد:

10944

بدست آید که نشان دهد این نواختن این مقدار برابر عمر جهان به درازا خواهد کشید.  امیدوارم متوجه شده باشید.  باور نکردنی است که موضوعی به این سادگی به چنین نتیجه رعب آوری منتج شده باشد.  بالاخره چقدر احتمال آن میرود که فلان قطعه مشهور هندل از آب درآید؟ این احتمال به سادگی نتیجه میشود برابر:

10-960

میباشد.  لذا بهتر است شما هم از چنین فکری منصرف شده هم خود را معطوف به یادگیری اصولی موسیقی نمائید.

نتیجه اخلاقی:  دوستان عزیزی که تصور میکنند با بعضی حرکات الابختی میتوانند یکشبه به جاه و مقامی برسند بهتر است از این فکر منصرف شوند زیرا در دنیای با حساب و کتاب چنین امری چیزی نزدیک محال است.  البته شاید استثنائاً در جائی که پیشرفت منوط به وابستگی های خاص و زدوبند های پشت پرده است این محاسبات وارد نباشد.

نکته:  حال خودتان حدس بزنید که چرا این همه آهنگ ساخته میشود و انگار تمامی ندارد و باز آهنگ های جدید متولد میشود.  این همه آواز خوانده شده و باز آوازهای جدیدتر در راه است.  این همه بازی شطرنج انجام شده که دو تای آن مشابه هم نبوده.  این همه بازی فوتبال شده و دوتای آن مثل هم نبوده (منظور نتیجه بازی نیست بلکه جزئیات است).  و این همه مسابقات دیگر بوده و دوتای آن همسان نبوده.  .....

اکنون دیگر دلیل این همه اختلاف را باید دانسته باشد!!

 

 

  • مرتضی قریب