فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزش» ثبت شده است

۱۶
ارديبهشت

معمای جنسیت

    در خصوص هفته، پرسش شد عدد 7 از کجا آمد که آن نیز به دانش قدما درباره هفت گنبد آسمان بازمیگردد.  اگر زمین مرکز کائنات فرض شود، بترتیب فلک ماه، تیر، ناهید، خورشید، بهرام، برجیس، و کیوان قرار دارند و اسامی روزهای هفته هم بهمین ها تخصیص یافته که هنوز در زبان لاتین کم و بیش باقیست.  جالب اینکه گمراهی کم نبود، عده ای وبگاهی برای ترویج زمین تخت مرکز کائنات راه اندازی کرده و برایش علم فیزیک را مصادره کرده و میکنند!  احتمالاً مستظهرند به حاکمیتی عقبگرا.  بر حسب کنجکاوی سوأل کردم اینها که میچرخند از کجای زمین تخت عبور میکنند؟  پاسخ دادند "بروید وب سایت را مطالعه کنید تا از گمراهی در بیایید!"  متعاقباً نظرات بعدی را هم پاک کردند حتی در پاسخ باینکه اجازه میدهید سایت شما را بدیگران معرفی کنم؟ آنرا نیز پاک کردند.  گویا سایت مختص خودی هاست!  زیرا نمیخواهند در جمود فکری خود و مریدانشان رخنه ایجاد شود.  این یعنی عدم صداقت و کتمان حقیقت.  اتفاقاً از جهتی وجود این قبیل سایت ها و شبهه افکنی ها بد نیست تا درس خوانده ها عقاید خود را امتحان کنند.  اگر زمین میگردد چرا حس نمیکنیم؟  مگر چه اشکالی دارد که ما ثابت و دنیا دور ما بچرخد؟  شاید بهتر باشد حفظیات و منقولات را کنار گذاشته به استدلال منطقی پرداخت!  باری، دست شستن از باورهای گذشته اگر نه غیر ممکن، شاید بسیار سخت باشد.  یکی از این باورها، عقیده عمومی درباره جنسیت زن و مرد است که تبعات آن دامنگیر نظام های مذهب محور شده بلائی بر سر مردم خود آورده اند نگفتنی.

    اما جنسیت چیست؟  حرف آخر این است که همه چیز ما به شیمی مربوط میشود.  البته در پایان به فیزیک ختم میشود زیرا تمایلات و بند های شیمی را نیروی الکتروستاتیک دیکته میکند (99/2/18 و 1399/5/7 ).  مسأله جنسیت توسط مقدار بسیار کمی از مواد شیمیائی تعیین میشود بنام هورمون.  بطور کلی دو نوع هورمون بیشتر در بدن نیست، هورمونهای پروتئینی و هورمونهای استروئیدی.  برای بوجود آمدن این همه تفاوت ظاهری بین مرد و زن مقدار کمی از هورمونهای استروئیدی لازم است.  ریشه همه ظلم و ستمی که بر یک ملت این روزها روا میشود به هورمون اخیر برمیگردد که توسط غدد جنسی هم ساخته میشود.  دو شکل مختلف آن که شیمی زن را کنترل میکند، استروژن و آنکه شیمی مرد را کنترل میکند، آندروژن است.  جالب است که غدد جنسی مرد و زن هر دو نوع را تولید میکند که در مردها مقدار آندروژن و در زنها مقدار استروژن بیشتر است.  مولکول های آنها کاملاً شبیه هم و به مثابه تقارن آیینه ای یکدیگرند! 

   در بدو تولد، نوزادان شبیه هم اند و در ظاهر تفاوتی ندارند.  در بچگی هم همین شباهت هست تا دوران نزدیک بلوغ که تفاوت ها بخاطر فعالیت هورمونهای یاد شده بارز میگردد.  جالب اینکه در دوران جنینی تا مدتی هردو عضو جنسی با هم وجود داشته با هم رشد میکنند تا اینکه یکی بنفع آن یکی کوچک و پنهان شده تا دیگری تظاهر کند.  اما از آنجا که برخلاف عقیده قشریون دنیا کامل نیست، در خلقت گاه اشتباهاتی رخ داده سبب ناهنجاری در شیمی هورمونها شده بچه دو جنسی متولد میشود.  این اتفاق که اصلاً دست فرد نبوده در بزرگسالی او را دچار بحرانهای روحی میکند.  توگوئی این کم نیست، قشریون بی خرد نیز این افراد را مورد آزار قرار داده درد آنان را در جامعه مذهبی دوچندان میکنند. 

   بنظر میرسد که پستانداران اولیه اصلاً دوجنسی بوده اند کما اینکه در دریاها در حال حاضر آبزیانی هستند دوجنسی و نیز مواردی هست که در برخی ماهی ها که جنس نر کم میشود یکی از ماده ها استحاله پیدا کرده به نر تبدیل میگردد!  بعدها در اثر تکامل و رویه تخصصی شدن وظایف، دو جنس نر و ماده از هم تفکیک شدند.  وجود تظاهرات دو جنسی بازمانده آن دوران ابتدائی است.  جالب اینکه در اساطیر ماقبل میترائیسم، انسان اولیه موجودی دوجنسی بنام "زروان" بوده که از او دوقلوهای هورمزد و اهریمن زاده شدند (متن گاهان: اشاره به سپند مَینو و اَنگره مَینو).  بنظر علمی تر از گزارش آدم و حوا باشد.  بنظر میرسد که این دوجنسی بودن، شکل اولیه تری از حیات بوده کما اینکه دنیای گیاهان، اغلب تک پایه هستند یعنی مادگی و پرچم یکجا در گل هستند، اما گیاهان متکامل تر و تخصصی تر مثل نخل دوپایه و نر و ماده جدا هستند.

   همه اینها گفته شد تا بدانیم که تعصبات ما تا چه مایه از سر نافهمی و جهل است.  آنزیم ها تمام واکنش های شیمیائی ما که رفتارها نیز جزئی از آن هست را کنترل میکند.  هورمونها بر کار آنزیم ها نظارت دارند و هورمونهای جنسی در پیدایش شکل های متفاوت زن و مرد دخالت دارند بی آنکه بما ربطی داشته باشد.  مردها هم اگر موی خود را کوتاه نکنند گیسوی بلند مانند زنها خواهند داشت چه بسا غفلتاً توسط حاکمیت جریمه شوند! علم درمانده که این اشعه از جنس چیست آخر؟

خلاصه آنکه، موتور محرک نظام های دینی، آموزه های ضد علمی است تا توده ها را در جهل و بیخبری نگاهداشته خود بر خر مراد سوار باشند.  از همین رو آموزش را در دست نهادهای خودی گذاشته خرافات را ترویج میدهند.  نمونه آن، تلقی جنسیت در این نظام است!

 

  • مرتضی قریب
۱۷
فروردين

معماها -16

    درباره وقایع تاریخی گفتیم از میان اقوال مختلف آنچه به عقل نزدیکتر است به واقعیت هم نزدیکتر است.   بعلاوه، آنچه به زمان ما نزدیکتر باشد احتمال تحریف وقایع بسیار کمتر است.  اما آنچه گفتیم و باید تأکید بیشتر میکردیم، هشدار است و هشدار که گاه وقایعی باور پذیر هم باشد ولی  جعل تاریخی باشد.  بدتر از بد، دروغ را چنان جعل کنند که در مقابل سایر اقوال، عقلانی و باورپذیر باشد و مخاطب را بکلی گمراه کند.  کلیپی این روزها درباره یافته های تلسکوپ جیمز وب با اقبال مخاطبان مواجه شده که مدعی است بزودی تمام تاریخ گذشته را این وسیله برای ما بازتولید میکند!  نمونه ای روشن از "شبه علم".  وقتی اخبارِ روز چنین پیچانده و تحریف شود، تاریخ هزاران ساله جای خود دارد!

اهمیت نظر مردم.  این معما را چگونه حل میکنید؟  در آلمان دولتهایی برسر کارند که اعضای آن همه متخصص و خبره کار خود هستند.  چند سال پیش، مردم درست یا غلط نتیجه گرفتند که نیروگاه های هسته ای برای آنان زیانبخش است و دولت مجبور شد این نیروگاه ها را، علیرغم نقش مهمی که در اقتصاد کشور داشتند، یکسره تعطیل کند.  اما اینسوی دنیا دولت چهار کلاسه ای برسر کار است مدعی همه چیز دانی و شهردارش اجماع نظر و خواسته مردم را هیاهوی پوچ تلقی کرده بر تصمیم غلط خود پافشاری میکند.  ما را یاد داستان دیو سپید(مو) در شاهنامه میاندازد که رستم را بلند کرده در صدد کشتن اوست.  رستم با اطلاع از اینکه کار او برعکس آدمیزاد است در پاسخ به دیو که پرسید کوه یا دریا، کجا بیاندازمت؟ گفت کوه تا او را به دریا پرت کند بلکه زنده بماند.  برای حل معما بهتر است مردم، متقاضی ساخت هرچه بیشتر مسجد در پارک ها باشند بلکه پارک و چند درخت سبز از گزند این بیگانگان نجات یابد (ر.ک. 1402/9/29).

ناکارآمدی.  معمولاً این واژه یرای سیستم های نرمال بکار میرود که نیت اصلی خدمت است اما موفق نشده و "ناکارآمد" معرفی میشوند.  پس کاربرد این واژه برای نظامی که قرار نیست خدمتی برای مردم انجام دهد چیست؟  معما وقتی حل میشود که بدانیم اتفاقاً این نظام خیلی هم "کارآمد" است با این تفاوت که فقط برای خودش و اعوان و انصار خودش!  نکته باریکتر از مو همین است.  لذا از کاربرد این واژه باید پرهیز شود.

نوک کوه یخ.  گاهی میزان فساد، دزدی، اختلاس، و حقه بازی چنان زیاد میشود که درباره آنچه افشا شده به کنایه میگویند این تازه "نوک کوه یخ" است، یعنی بخشی که دیده نمیشود بسیار بیشتر است.  این اصطلاح نیز برای سایر بخش های دنیا کاربرد دارد چه اینکه بخش نادیده کوه یخ که زیر آب است فقط 9 برابر بخش مرئی است.  برای یک نظام دینی آکنده از فساد، جنایت، دزدی، و اختلاس که کلیت آنرا فرا گرفته این اصطلاح جفا به کوه یخ است.  چه باید گفت؟  شاید "کفِ روی آب اقیانوس" تا حدی وافی به مقصود باشد! 

مافیا.  بسیار شنیده میشود که اقتصاد دانان و آگاهان سیاسی، رفتار این نظام را رفتار مافیائی میخوانند.  این نیز به تقلید از رسانه های غربی است و ناآگاهانه درباره نظام موجود بکار میرود.  که این جفائی دیگر در حق مافیاست.  مافیا کجا چنین حجم عظیمی از دزدی، تجاوز به مال مردم، قتل و شکنجه، و ارتکاب به هر عمل غیر انسانی دیگری را انجام داده است.  گوی سبقت در مقام "جنایت علیه بشریت" حقاً برازنده این نظام است که در تمام جزئیات "رکورد" زده است.  دستکم، ریاکاری در کار مافیا نبوده است.  مقایسه جنایت اینان با مغول نیز توهین در حق مغول است که او هرگز چنین جنایتی در حق مردم خود نکرده بود.  مغول به هر جائی هم که حمله برد بعد مدتی خوی آدمی گرفت و مصدر خدمات شد. 

مدرنیته.  یکی از اشتباهات تاریخی ما این بوده که گویا با مدرن شدن طرز زندگی، افکار نیز متحول میشود.  لزوماً اینطور نیست و عقب ماندگی ذهنی میتواند کماکان در پس ظاهر مدرن استمرار یابد.  اگر در آموزش غفلت نمیشد، حال و روز ما این نمیبود.  آشنائی با فلسفه، بویژه فلسفه علم کمک بزرگی در این راه میتواند باشد.

خلاصه آنکه، در یک نظام دین سالار، مشابه آنچه بعینه وجود دارد، تقریباً همه چیز در جهت وارون عمل میکند.  وقتی صحبت از خدمت به مردم است در عمل خیانت در حق مردم و البته خدمت در حق بیگانگان است.  وقتی صحبت از مقدسات و ساخت مسجد و اماکن متبرکه است، در پس حجاب معنویات، فقط منظور مادّیات و کسب درآمد آسان آنهم از محل نامشروع است.  تصور نشود آنچه در بالا گفته شد اغراق است که با کشف حقایق بیشتر در آینده صحت آن محرز خواهد شد.    

  • مرتضی قریب
۲۹
اسفند

معماها -8

    دیدیم که تکرار چه نقش مهمی در فرآیند تولید فرهنگ بازی میکند.  تکرار، مهمترین ابزار آموزش است که نقش دوگانه مثبت و منفی میتواند ایفا کند.  تکرار زیاد، عادت را بوجود میآورد صرفنظر از ماهیت خوب یا بد آن.  تکرار مسالمت آمیز اگر مؤثر واقع نشود، روش قهرآمیز جاانداختن عادت، سرکوب است.  اما عجیب اینجاست که با آنکه تکرار ایجاد عادت میکند اتفاقاً تنها داروی تغییر عادت ها، همانا تکرار است!  یعنی با آوردن شیوه ای نو و تشویق عموم به استمرار در این شیوه نو، روال جدید بتدریج جایگزین روال کهنه شده و عادتی نو جای عادت کهنه را میگیرد.  مصداق این شیوه را اخیراً بطور اتفاقی با مطالعه مجموعه مقالات عباس اقبال آشتیانی، جلد پنجم به عینه مشاهده کردیم. 

  1. تکرار و تغییر عادتها. علامه عباس اقبال آشتیانی متولد 1275 خورشیدی، از اعاظم روزگار خود بوده و از مبرز ترین ادبای دوره جدید است.  در بخشی از یادداشت های خود کتابهای چاپ شده را مرور و نقد مختصری بر هریک نوشته اند.  منظور ما در اینجا، نظرات ایشان درباره برخی واژگان بکار رفته در کتابهای مزبور بوده که نویسندگان را از کاربرد بقول خودشان "اصطلاحات غلط و ساختگی فرهنگستان" برحذر داشته اند.  ایشان نسبت به اصطلاحات وضع شده فرهنگستان خوشبین نبوده بلکه ادامه کاربست اصطلاحات رایج قدیمه را صحیح تر میدیدند.  اکنون به برخی ایرادات ایشان بر واژه هائی که در کتاب نویسندگان دیده اند اشاره میکنیم

"واژه" را منع کرده میگفتند چرا از "لغت" که جا افتاده و رایج تر است استفاده نکنیم؟  یا بجای سایر واژگان فرهنگستان از قبیل "پرچم"، "میهن"، "سده"، "رونوشت" توصیه میکردند از "بیرق"، "وطن"، "قرن"، "سواد" که رایج و جا افتاده است استفاده شود.  واژه "پدیده" که اول بار در ترجمه "فنومن" بکار رفته را "رکیک تر" از همه دانسته و به دلائل دقیق دستوری رد کرده منتها چیزی بعنوان معادل، خودشان پیشنهاد نکردند. 

اما امروز، بعد حدود صد سال، با کمال تعجب میبینیم همان ها که ایشان تحذیر میدادند به چه خوبی جا افتاده و در دفاتر دیگر کسی نمی نویسد "سواد مطابق اصل است"!  واژه رونوشت بجای سواد کاملاً پذیرفته شده است.  البته نکته عالمانه ایشان در باب "پدیده" درست بوده اما چه کنیم که در هر صورت بخوبی جایگزین فنومن شده است.

باری، نتیجه مهم بحث بالا یک بار دیگر اثبات این امر است که با استفاده مثبت از تکرار و استمرار در حوزه آموزش، میتوان شیوه های جدید را جایگزین شیوه های کهنه کرده به نتایج عالی دست یافت.  این مثالی از شیوه مسالمت آمیز کاربست تکرار در مباحث آموزشی است.  یعنی اینکه اگر کسی واژه های قدیمی را هم بکار ببرد کسی ممانعت نخواهد کرد و غوغا نخواهد شد.  یا در دفاتر بخواهند چون گذشته از کلمه سواد استفاده کنند کسی مانع نمیشود.  ما برای تغییر عادت های معیوب گذشته هیچ چاره جز پیش انداختن روالی نو نداریم.  اینجا نیز مانند وضع واژگان جدید که سازمانی وجود داشت، به نهادی که ابتکار عمل را در دست بگیرد نیاز است.  این نیز خود حکومتی مترقی را میطلبد که اجازه چنین نهادی را داده و خود پشتیبان باشد.  با اینکه در حال حاضر چنین چیزی در کشور متصور نیست اما خوشبختانه زمانه دگرگون شده و این امور در خارج مرزها هم میسر است.

  1. تغییر عادت با زور.  معما یا پرسش اساسی اینجاست که آیا عادت را بطور تدریجی و مسالمت آمیز ایجاد کرد یا با زور و با سرعت بثمر نشاند؟  حاکمیتی که تصور میکند افکار درخشانی در سر دارد احتمالاً روش اجبار را ترجیح میدهد.  خوب یا بد آن را باید از نتایج رفتارهای تاریخی مشاهده و قضاوت کرد.  مثلاً در دهسال ابتدای رسالت که پیامبر در مکه تبلیغ را تکرار می فرمود، جز تنی چند اقبالی نشان ندادند.  پس، سرانجام پس از هجرت شیوه دوم اتخاذ شد و بعد فتح مکه، همه رؤسا و شیوخ که قبلاً زیر بار نمیرفتند حالا در سایه شمشیر گزینه ای جز پذیرش نداشتند.  اثر این شیوه همانقدر که مؤثر است، میتواند پس از حذف زور بازگشت پذیر باشد همانطور که بسیاری از قبایل پس از رحلت پیامبر به آئین قبلی خود بازگشتند که مشروح آن در تواریخ هست. کسانی که زیر شکنجه های مکرر مجبور به اعتراف گناهان ناکرده میشوند از همین قسم است که این یکی در دوران حاضر رواج دارد.

خلاصه اینکه، موضوع "تکرار" در ایجاد "عادت" ها و نحوه عمل آن موضوعی قابل بحث بر عهده جامعه شناسان است.

 

 

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

مُعماها -1

     در این مبحث قرار است به پاره ای سوء کاربردها چه در حوزه علمی چه اجتماعی و چه سیاسی پرداخته شود.  متأسفانه همانطور که پیشتر اشاره شد، ذهنیت عمومی ما دچار پاره ای سوء درک ها است که در بادی امر طبیعی و درست جلوه مینماید.  عناوینی که در دنبال میآید مشت نمونه خروار است.  البته خواننده ممکن است درباره برخی از آنها با برداشتی که اینجا ارائه میشود موافق نباشد و بخواهد نظر خود را بازتاب دهد.  اما آنچه مسجل است گرفتاری ما در حوزه ذهن است که عنصر تکرار، عامل تثبیت این بی راهی هاست.  باید شهامت داشت و هرآنچه را لازمست بدون تعصب به بوته نقد گذاشت.  نتایج حاصله لزوماً بمعنای رد یا قبول نیست بلکه آغازی برای شک در مفاهیم گذشته است.  شک مقدمه علم است.

  1. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم.  گویا اول بار سقراط بوده که از باب تواضع چیزی به همین مضمون گفته "من میدانم که نمیدانم" و به نادانی خود اذعان داشته است.  سایرین نیز همین الگو را سرلوحه کار خود قرار داده اند.  تواضع البته چیز پسندیده ایست ولی مهمتر از آن دانستن حقیقت است.  انصافاً آیا جمله فوق معنای منطقی دارد؟  بنظر میرسد منطق درستی ندارد.  چرا؟  زیرا اگر دانش من به حد کمال رسیده باشد که چیزی را نشان دهد، پس آن چیز درست است.  اما آن چیز نادانی من است!  پس حال که نادانم همه آنچه دانش من بوده بر آب بوده یعنی دانش من همه غلط بوده و لذا این دانش که مرا به نادانی خود معترف ساخته از ابتدا اعتباری نداشته و لذا نتیجه گیری آن هم خود بخود غلط است.  یعنی اینکه نادان نیستم و این با فرض قضیه متعارض است.  عناوینی این چنینی که اغلب مورد استفاده اعاظم حکمت و ادب قرار گرفته یک تعارف است.  در منطق به امثال این عبارات "پارادوکس" گفته میشود که مشابه آنرا در زیر آورده داوری را بر عهده خواننده وامینهیم. 
  2. گفته ی پشت این کاغذ راست است/ گفته ی پشت این کاغذ غلط است!- یک برگ کاغذ بردارید و هر یک از دو جمله مذکور را بر یکطرف آن بنویسید.  خوب چه شد؟  اگر حرف این سمت کاغذ درست باشد یعنی هرآنچه طرف دیگر است باید صحیح باشد.  وقتی به پشت برگه مراجعه میکنیم میگوید آنچه در سوی دیگر است نادرست است. لذا صدق گفته طرف اول باطل میشود یعنی هرآنچه میگوید باید عکس شود!  و وقتی دوباره بطرف دوم میرویم باید نادرستی آن تبدیل به راستی شود و قس علیهذا این چرخه باطل ادامه دارد.  همانطور که ملاحظه میشود این یک پارادوکس یا باطلنما است که مطلب درخوری از آن بیرون نمیآید.  متشابهاً آنچه هم که در بند قبلی آمد متضمن حرف تازه ای نیست و چیزی به اطلاعات ما اضافه نمیکند.
  3. بنده حقیر سراپاتقصیر.  این نیز یکی دیگر از همین تعارفات مذموم و یکی دیگر از سرچشمه های بدآموزیست.  اولاً چرا بنده؟  مگر آدمِ آزاد بودن چه مشکلی دارد که "بنده" باشید؟  گفتن این عبارت، خاص مردم فرودست نیست که دانش آموختگان نیز دچار آن هستند.  یکی از همکاران که تحصیلات عالی در اروپا داشته در مکاتبات اداری معمولاً خودش را "بنده حقیر" خطاب میکرده و گاهی گویا کافی نبوده سراپا تقصیر را نیز در ادامه میآورده است.  این دیگر از تعارف و فروتنی گذشته و حقارت را در بدترین شکل ارائه میدهد.  جامعه ای که افراد آن خودشان را حقیر خطاب کنند معلوم است که بطور ضمنی زیر یوغ هر استبدادی میروند.  واژه بنده یادگار ایام برده داری بوده و در جوامع با حکومت های اقتدارگرا فرد خودش را در برابر حاکمیت کوچک میشمرده و کم کم نوعی تعارف مصطلح شده است.  طبعاً چنین فردی توانائی احقاق حقوق طبیعی خود را ندارد.  پس باید از کاربست چنین اصطلاحاتی پرهیز شود.  در آینده درباره واژگان بنده، عبد، و غلام بیشتر صحبت خواهد شد.

خلاصه آنکه، فروتنی امریست پسندیده اما شکسته نفسی وقتی بصورت افراطی ظاهر شود امریست مذموم و ترویج آن نوعی بدآموزی خواهد بود.  پس چه باید کرد؟  اصل فروتنی، همانگونه که از معنای کلمه مستفاد میشود، در رفتار است.  یعنی فرد حاضر باشد هرجا و هر زمان مقتضی باشد جای خود را به دیگری بسپارد.  در گفتار، فقط کافیست طبیعی رفتار شود زیرا زیاده روی در شکسته نفسی ریاکارانه اثر معکوس بجای میگذارد.  در این رابطه داستان رهبر مملکتی که همین رفتار را پیش گرفته آموزنده است.  در بدو امر از پذیرش مسئولیت ابا دارد و ظاهراً فروتنی میکند اما مصداق مَثل معروف "با دست پس میزند با پا پیش میکشد" است.  زیرا در عمل، آنجا که ملت خواستار کناره گیری او هستند حاضر به ارتکاب هر جنایتی هست تا همچنان بر کرسی قدرت باقی ماند.  آیا نام این رفتار، فروتنی است؟!  

 

 

 

  • مرتضی قریب
۲۶
بهمن

حکومت آرمانی -8

    دیدیم که در وصول به حکومت آرمانی، محتوا مقدم بر فُرم بوده و لذا اصل، نظامی خردمند و مردمی و فرع، قالب آن است.  ضمناً، در سیر مزبور، مسیرِ نگاه به خود اولویت دارد، هرچند فکر زیبا را از هرکس و هرکجا باید اقتباس کرد.  نگاه به تجربه دیگران، همواره کنترلی اضافی بدست میدهد.  ایدئولوژی در مقام فلسفی ایرادی ندارد اما در مقام حکومت هرگز موفق نبوده و جز نکبت و خواری ثمری نداشته و نخواهد داشت.  پیشگیری از رشد و غلبه عقده های روانی در مقام هیئت حاکمه منوط به تدوین قانون مدنی است که نگذارد دیکتاتور سر بلند کند.  بعلاوه قانون باید ضد تحجر بوده امکان رشد فرهنگی مداوم برای شهروندان را فراهم کند. 

    برای پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، زمینه های بروز آن باید خشکانده شود.  اهم کار، ترویج امور فرهنگی و اعتلای سطح آموزش عمومی میباشد.  چه تجربه نشان داده که ظهور دیکتاتوری، بویژه نوع دینی، در جوامعی بروز میکند که سطح آموزش مردم پائین و خرافات و موهوم پرستی رایج باشد.  برخی فقر اقتصادی را مقصر اصلی بشمار میآورند حال آنکه فقر اقتصادی خود معلول سطح نازل فرهنگی و آموزشی است.  بسا کشورهای ثروتمند نفتی که شهروندان اسیر تحجرند.  محیط فکری پاکیزه، احتمال رشد دیکتاتورِ کوچکِ درون را کاهش داده مانع ظهور دیکتاتور واقعی میشود.

    منتها، مادام که دیکتاتور بر سر کار باشد، مانع پا گرفتن تلاشِ  سازمان یافته برای روشنگری است. هرگونه کار  فرهنگی در نظام جهل اگر به نیت روشنگری باشد ممنوع و با خطر برچسب رابطه با "دشمن" مواجه میشود.  نه فقط این، بلکه کارهای شبه فرهنگی موسوم به شبه-علم، مثل حلقه عرفان، که متضمن نوعی همراهی ضمنی با نظام دینی باشد نیز ممنوع است.  چرا؟  چون در این بازار مکاره رقابت ممنوع است.  نظام تمام کوشش خود را میکند تا خلق را در تحجر و گمراهی نگاه دارد.  بطوریکه حتی سازمان های مردم نهادی چون کمک به فقرا منحل و مدیران آن تحت پیگرد قضائی قرار میگیرند.  با وجود چنین وضعیتی آیا میتوان برای استعلای فرهنگ و آموزش تلاش کرد؟

    اصلاً بیائید فرض کنید ملت یکشبه متحول شده به آگاهی کامل رسیده باشد!  فرض کنید ذیل یک حکومت جبار و خونریز، معجزه ای روی داده و ملت همه آموزه های نیک دنیا از ابتدای زمان تا کنون را به گوش جان خریدار شده باشد.  خوب، اکنون در دامن یک حکومت استبداد دینی عقب مانده بشدت فاسد و تبهکار، فرمول نیل به حکومت آرمانی برای چنین مردمی که به آگاهی رسیده اند چیست؟  چه باید کرد؟  آیا باید منتظر نشست تا سیستم بخودی خود فرو پاشیده و آنگاه حکومت آرمانی تحقق یابد؟  اگر چنین است تا چه زمان باید امیدوارانه دست روی دست گذاشت؟  یا باید منتظر یک منجی غیبی از خارج نشست تا مگر او معجزه ای کند؟  یا باید به روشنگری پراکنده ادامه داده و نخبگان و دانایان جامعه خطر پیگرد تحت عناوین "دشمن"، "جاسوس"، "مغرض"، ..را به جان خریده یکایک حذف فیزیکی شده یا در بهترین حالت راهی حبس و تبعید شده و همچنان در بر همان پاشنه سرکوب بچرخد؟  یا شاید باید بدین اعتقاد رسید که مسامحه بیش از این صلاح نبوده روا نباشد بیش از این شاهد قتل مردم بی دفاع بوده و باید با همان شیوه قهرآمیزی که او رفتار میکند وارد کارزار شد؟  یا اینکه باید از سازمانهای مردم نهاد مثل عفو بین الملل و امثال او یاری طلبید؟  با وجودیکه در نیت خیر آنها حرفی نیست اما جز توصیه چه کار بیشتری از ایشان ساخته است؟   توصیه هائی که هرگز شنیده نمیشود.

   همه این احتمالات و گزینه ها وجود دارد ولی راه حل درست کدام است؟  هزینه فایده هر کدام ممکن است پیچیده باشد و فرمول یگانه ای در افق نزدیک در دست نباشد.  یا راه عملی آن باشد که هر گزینه خاص را به زمان و مکان مناسب خودش موکول کرده دست را در ابتکار عمل باز گذاشت؟  معهذا هنوز مسیر بالقوه دیگری وجود دارد و آن "شورای ملل متحد" است (1402/5/30).  این مسیر، صلح آمیز ترین و ضمناً مؤثرترین میتواند باشد.  البته بشرطی که گروهی از وکلا و حقوق دانان ملی و بین المللی آستین را بالا زده نسبت به ایجاد آن همت کنند.  میگویند این هم مثل باقی حرف است و اثر ندارد.  اما این یکی اثر دارد زیرا همراه میشود با ابزار تهدید به بایکوت تجاری دولت های معاند در سطح بین الملل!  میگویند اولاً مگر قدرت های بزرگ میگذارند پا بگیرد و موی دماغ شان شود، ثانیاً سالها بثمر نشستن آن طول خواهد کشید.  همه اینها شاید درست باشد اما نگاه کنید به جایگزین.  بدیل آن، عملاً دست روی دست گذاشتن و گذر عمر تماشا کردن است.  میگویند گزینه های دیگر مؤثرتراند.  بسیار خوب، کسی منکر نیست و همه گزینه ها روی میز است.  این گوی و این میدان.

خلاصه اینکه، شایع است سخن اثر ندارد.  البته، مادام که در مقام حرف باقی بماند.  فکر، مقدمه حرف و حرف، مقدمه عمل است.  ببینید دو کلمه بظاهر معصوم "خُدعَه" و "تقیه" چگونه ملتی را به ورطه نابودی کشانده است.  ایدئولوژی که به مقام عمل درآمده و وارد حکومت شده باشد خانمان برانداز است.  ملتی حدود 1400 سال با آموزه های غلط سر کرده است.  اگر نبود زندگی زیر سایه ایدئولوژی دینی در حکومت، شاید قرنهای متمادی لازم می بود تا چشم ها گشوده شود.  خوشبختانه، علیرغم همه سیاهی ها، عملکرد نزدیک نیم قرن اخیر موجب بیدار شدن ملتی از خواب غفلت هزار ساله شد.

  • مرتضی قریب
۲۴
بهمن

حکومت آرمانی -7

    دیدیم که سطح فرهنگ و کیفیت آموزش عمومی در جامعه از اساسی ترین عوامل بروز دیکتاتوری است.  بیداری دیکتاتور کوچک و ظهور آن بعنوان دیکتاتور بزرگ مستلزم وجود یک محیط مناسب، البته در وجه منفی آن است.  که این محیط مناسب جز ناآگاهی توده مردم حاکی از سطح نازل فرهنگ و کیفیت پائین آموزش های عمومی چیز دیگری نیست.  اینکه نظام، طلبه ها را بسیج کرده لشکر مداحان را راه میاندازد که آخرین پرتوهای برجا مانده از عقلانیت را محو کنند در همین راستاست.  طرفه آنکه یکی از مسئولین بلند پایه میگوید که بعد 45 سال "اکنون در حال تشکیل دولت اسلامی هستیم!"  یعنی چه؟  یعنی اینکه حجم خرابی ها، حجم تباه کاری ها و حجم همه زشت کاری ها بعد این همه سال هنوز باندازه ای نبوده که قابل باشد.  باش تا صبح دولتت بدمد کین هنوز از نتایج سحر است. 

    شگفت اینکه، علیرغم همه فجایع، نظام جهل و جنون با رفتاری که خود در همه سالهای اقتدارش داشته ناخواسته خود بهترین آموزگار و بهترین مشوق بدنه اصلی جامعه بوده است.  ادب را از که آموختی، از بی ادبان!  که اگر قرار میبود جامعه بطور طبیعی کم کم رشد کرده به چنان سطح از آگاهی برسد که دامن خود را از لوث دین فروشان نجات دهد چه بسا قرن ها زمان میبُرد.  اما مدتهاست که اکثریت جامعه بی نیاز از رهنمود روشنفکران، با پوست و گوشت خود به آگاهی رسیده است.  کدام آگاهی؟  آن آگاهی که میدانند بطور قطع و یقین تأمین آینده خود و فرزندان آنها در این نظام میسر نیست.  آن آگاهی که میدانند ادامه فرهنگ تحمیلی جز زیانِ بیشتر سودی نخواهد داشت.  آنکه میدانند حاکمیت موجود خود را به زورِ سرنیزه تحمیل کرده صدای مردم را نمیشنود.  نظام، شرم و حیا را به کناری نهاده مدعی رسیدن به قله است!  کاملاً راست میگوید اما طبق معمول، قله وارون. مدتهاست که به قله رسیده اند، منتها هرم کذائی حاکمیت جهل و جنون بعوض صحیح، از ابتدا بطور وارون بر زمین قرار گرفته فقط با صرف انرژی هنگفت بر پا نگاه داشته اند.  به هزینه اتلاف ثروت ملی و ایجاد فقر هم میهنان.  به هزینه ریختن خون فرزندان کشور تنها به گناه پرسشگری.  به هزینه هدف گرفتن و کور کردن چشم نوجوانان.  به هزینه حبس و شکنجه مادران و خانواده های داغدار.  به هزینه قرار دادن کشوری معتبر در انتهای لیست اعتبار و آبرو.  به هزینه خشک کردن منابع آبی کشور بطوریکه میگویند شهرها ظرفیت پذیرش جمعیت اضافی ندارند.  به هزینه مسموم کردن هوای تنفسی، به هزینه نابودی جنگل ها و مراتع و به هزینه هر آنچه قابل نقد کردن و خروج از کشور بوده.  به هزینه مستولی کردن تبهکاران بر کشور و باز گذاشتن دست غارتگران نفت و سرمایه های ملی و تبرئه خود با بریدن انگشتان آفتابه دزد بیچاره بخاطر دزدی چند گوسفند.  بالاخره، بالاتر و جنایت کارانه تر از همه، به هزینه افزایش جمعیت و محروم ساختن ملت از خدمات بهداشتی و تنظیم خانواده بنام تشویق فرزند آوری!  کسی نمیپرسد برای بچه های دیروز که جوانان امروزند و از فرط نومیدی به کوچ اجباری مجبورند چه کردید که کم آورده اید؟  جز اینکه نقشه اهریمنی خود را برای نابودی قطعی کشور زیر پوشش فرزند آوری پنهان کرده باشید؟  گویا اینها و صدها برابر اینها که هنوز برملا نشده برای نشان دادن نیل به موفقیت در رسیدن به قله کفایت نکرده، تازه در حالِ نزدیک شدن به قله هستید! 

    چاره چیست؟  چاره فقط یک چیز است و آن یک تصمیم قاطع برای برخاستن از خواب 1400 ساله و رهائی از فرهنگ تحمیلی فرقه دین فروشان.  زیرا هر تغییر شکل حکومت، هر قدر هم متجددانه باشد، بدون تصمیم فوق، اصلاحاتی گذرا و کم دوام خواهد بود.  میگویند با خلاء معنوی ایجاد شده چه باید کرد؟  عملاً هیچ، زیرا انسان بطور طبیعی در ذات خود متخلق به اخلاق طبیعی میراث میلیونها سال زیست او بر بستر زمین است!  دین فروشان مردم را میترسانند زیرا شدیداً نگران رکود بازار خودشان هستند.  مطلب واضح است: اخذ هرآنچه آداب نیکوست از هرجا و متعلق به هرزمان.  طبعاً در این رابطه فرد در وهله نخست نگاه میکند به صندوق فرهنگ ملی خود و آنچه را با زمانه سازگار است آنرا اختیار میکند.  عقل یگانه راهنمای فرد است همانطور که بطور معمول در بازارِ اجناس مصرفی هر انتخابی را بر مبنای هزینه فایده انجام میدهد.  تحمیل که نباشد، عقل بطور طبیعی فضایل را از معایب تشخیص داده نیازی به راهنمائی دیوانگان ندارد.  تحمیل 1400 ساله، زشتی بسیاری از بدآموزی ها را از چشم پنهان ساخته و گمراهی را امری عادی جلوه داده است. 

خلاصه اینکه، محیطی مناسب ناشی از ناآگاهی تجمیع شده محصول رسوبات فکری 1400 ساله و نبود آموزش عمومی کافی توده ها، منجر به ظهور یک دیکتاتوری دینی شد.  هدف معنویات نبوده که از همان ابتدا، غارت یک کشور آبرومند تاریخی بعنوان "غنیمت جنگی" اما زیر حجاب دین بوده.  چاره کار، بازگشت به ارزش های ملی و رها کردن خرافات است.

  • مرتضی قریب
۲۱
بهمن

حکومت آرمانی -6

    حال که نقش ایدئولوژی در ممانعت از شکل گیری حکومت آرمانی روشن شد، به عامل بعدی که دیکتاتورِ کوچک درون است میپردازیم.  این عامل حتی بدون همراهی با ایدئولوژی خود بتنهائی در ظهور دیکتاتوری مؤثر است.  منتها در همراهی با ایدئولوژی تأثیری صد چندان دارد.  اهمیت دیکتاتورِ کوچک در همه گیر بودن آن است که درون هر انسانی در هر مرحله از زندگی وجود داشته و فقط در شدت و ضعف متفاوت است.  این مستبدِ کوچکِ پنهان با جمع دو عاملِ زیر بصورت دیکتاتورِ بزرگ تظاهر بیرونی پیدا میکند: 1- مسئولیت کلیدی، و 2- محیط مناسب.

    تصورِ رایجِ مردم از دیکتاتور بمنزله پدیده ای استثنائی است.  حال آنکه استعداد آن در انسان نهفته بوده تحت عوامل دوگانه فوق، وجود خارجی پیدا میکند.  شاید بهترین مصداق آن شخص آدولف هیتلر، پیشوای نازی ها باشد.  حرفه اصلی او نقاشی بود و اگر در "مسئولیت کلیدی" رهبر حزب نازی قرار نگرفته بود محال بود شخصیتی که میشناسیم فرصت بروز داشته باشد.  از سوئی، بعید مینمود که بدون وجود "محیط مناسب" پرورش، هرگز آن شخصیت ساخته و پرداخته شود.  در زمان او، جفائی که دُول پیروز در جنگ جهانی اول بر ملت آلمان تحمیل کردند فضا و محیط مناسب را برای حزب نازی آماده ساخت.  بنا بر روایات تاریخی، ملتِ دانش دوست و ادب پرور آلمان در جستجوی رهبری میگشت تا تحقیر مزبور را از دامان خود پاک کند.  چنان شد که تبلیغات حزب نازی و خطابه های شورانگیز هیتلر کم کم با اقبال عمومی مواجه شده هیتلر را تا صدارت عُظمی بالا کشیده نهایتاً یک دیکتاتور بلامنازع از دیکتاتورِ کوچک درون او بوجود آورد.  ناگفته نماند کیش شخصیت نیز طی همین فرآیند شکل میگیرد که خصلت عمومی همه دیکتاتور هاست.  چنانچه عوامل دوگانه واقع نمیشد، او نیز نقاش گمنامی همچون هزاران نقاش دیگر میبود و شخصیت معروفی بنام هیتلر ساخته و پرداخته نمیشد. 

   بنابراین لازمه حصول حکومت آرمانی منوط به مقابله با دیکتاتوری است.  اما دیدیم که پیشگیری از ظهور دیکتاتوری، مقابله با دو عامل کلی است.  یکی، ندادن مسئولیت های کلیدی به افراد فرومایه یا مظنون به اختلالات روحی و دوم، پیشگیری از ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری. 

    چگونه میتوان جلوی رسیدن فرد نااهل به مسئولیت های کلیدی راگرفت ؟  پاسخش در خشکاندن محیط مناسب است.  این عامل مشابه مواد مناسبی است که قبلاً در گسترش آتشسوزی مثال زدیم.  محیط مناسب برای رشد استبداد چیست؟  وجود سطح نازل فرهنگ جامعه و کیفیت پائین آموزش عمومی که پیشتر ذکر شد.  پس با ارتقاء آموزش و فرهنگ جامعه، میتوان جلوی ایجاد محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری را گرفته راه را برای حرکت بسمت حکومت آرمانی هموار ساخت.  اما ناگفته نماند که مقدمه ارتقاء آموزش خود نیازمند حضور جامعه نرمال است که واضحاً منجر به چرخه ای معیوب شده بعداً بدان خواهیم پرداخت.  بی جهت نیست نظام دیکتاتوری، با هرگونه آموزش درست ضدیت دارد و میبینیم که با بسیج 25000 طلبه برای مدارس میخواهد مغز کودکان را از همان ابتدا از اندیشیدن باز داشته، جامعه نسل فردا را نیز عقب مانده نگهدارد.  بعلاوه، در کنار آن، فضای رُعب و وحشت را داخل مدارس برده هرگونه امیدی را در نطفه به یأس مبدل ساخته. 

   نوع استبدادی که در گذشته ها وجود داشت بسیار ابتدائی و سرراست بود.  دیکتاتور ادعای آزادی خواهی نداشته با مردم خود روراست بود.  قانون را مستقیماً در دست خود داشته مسئولیت آنرا میپذیرفت.  یک نمونه شنیدنی، داستان قره قوش، حاکم ستمگر سوریه قدیم بود که اجرای عدالت و قضاوت وی مثال زدنی است: "دزدی از دیوار خانه ای بالا رفته و چون خواست از پنجره ورود کند، چارچوب شکست و در حیاط افتاده پایش شکست.  روز بعد برای دادخواهی نزد قره قوش رفته داستان دزدی شب گذشته را گفت.  بدستور قره قوش صاحبخانه را آوردند و از او پرسید چرا پنجره را بد کار گذاشتی که باعث شود پای دزد بیچاره بشکند؟!  مالک با ترس و لرز گفت ولی من پول کافی به نجار داده بودم.  نجار احضار شده قره قوش مراتب را تکرار کرد.  نجار رنگش پرید و میدانست که بحث با او بی فایده است.  پس گفت هنگام کوبیدن میخ، زن جوانی با لباس قرمز میگذشت و حواس مرا پرت کرد.  خلاصه زن را احضار کردند و او تقصیر را بگردن رنگرز انداخت.  منتها رنگرز بیچاره نتوانست پاسخی درخور دهد.  پس قره قوش فرمان اعدام صادر کرد.  در زندان چون قدش بلند بود جائی برای انداختن طناب پیدا نشد.  مطلب را بعرض رساندند و قره قوش چون خواستار اجرای کامل عدالت بود فرمان داد رنگرز کوتاه تری پیدا کرده بجای او اعدام کنند.  اینگونه بود که عدالت به کامل ترین وجه اجرا شد!" 

    اما امروزه وضع بمراتب از این هم بدتر است.  دیکتاتور خود را پشت ویترینِ باصطلاح آزادی خواهی پنهان کرده مسئولیت بگردن نمیگیرد.  با اینکه برهمگان روشن است که سرمنشاء سیاه کاری ها همه از اوست معذالک انگشت اشاره را بسمت ردیف نهادهائی میگیرد که ظاهراً باید جوابگو باشند.  با آنکه احکام سنگین همه به اشاره اوست اما چه برای فریب مردم در داخل و چه بازتاب مزوّرانه در دنیای خارج به خُدعه و تزویر ادامه میدهد.  چه معصوم بود قره قوش!

خلاصه اینکه، تا محیط مناسب برای رشد دیکتاتوری خشکانده نشود، امید به حکومتی متعادل و نهایتاً آرمانی نیست.

  • مرتضی قریب
۱۵
بهمن

حکومت آرمانی -4

    از آنچه گذشت، مشخص شد از عوامل مهمی که مانع اصلی شکل گیری حکومت آرمانی است، یکی ایدئولوژی و دیگری دیکتاتور کوچک درون انسان است که هردو به استبداد منتهی میشوند.  برخلاف مشهور، دیکتاتوری صفت فرد خاصی نیست بلکه در شکل خفته خود در سرشت همه موجود است.  کافیست به مباحثات سیاسی روشنفکران در رسانه ها نگاهی کرده تا ناظر آن باشیم که چگونه دیکتاتورهای کوچک فقط نظر خود را برحق ونظر دیگران را ناحق میدانند. 

   حال میخواهیم وضعیت این پدیده را در کشور خود بررسی کرده ببینیم چگونه میتوان از استبداد گذر کرده بسمت یک نظام نرمال و نهایتاً آرمانی حرکت کرد.  و مهمتر از همه اینکه چگونه از بروز مجدد استبداد و حکومت مطلقه پیشگیری کرد.  حکومت آرمانی چیست؟  حکومتی است فارغ از هرگونه استبداد با اتباعی متصف به خوی انسانی و فرهنگی والا.

    بنابراین اولین و شاید مهمترین علت بروز دیکتاتوری وجود فی نفسه خودِ ملت است که با واکنشی که بروز نمیدهد مشوق ایجاد دیکتاتوری است!  اگر در مراحل اولیه بروز آتش با آن مقابله نشود، بتدریج گسترش پیدا کرده وسعت و شدت پیدا میکند.  در مراحل اولیه که میشود به آسانی آتش را خاموش کرد اگر اقدامی صورت نگیرد و با بی تفاوتی نظاره شود، زمانی میرسد که چنان وسعت پیدا میکند طوریکه با نیروئی عظیم هم خاموش نشود.  شاید ضرب المثل قدیمی "سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل" در همین رابطه باشد.

    لذا منطق حکم میکند که در همان ابتدای شکل گیری استبداد، با کمترین هزینه جلوی آن گرفته شود پیش از آنی که آب از سر بگذرد.  نویسندگان و تاریخ نگاران شرح مبسوط از روندی که استبداد طی حوادث سیاسی شکل گرفته است را ارائه داده اند.  با بازگشت به مثال آتش، میدانیم که برای گسترش و دامنه دار شدن خود به محیط مناسب احتیاج دارد و بویژه اگر مواد آتشزا یا محترقه در میان باشد که بسیار مؤثر خواهد بود.  همچنین است درباره استبداد که اگر مواد و محیط مناسب وجود داشته باشد بطوری بزرگ و دامنه دار میشود که کسی را یارای مقابله نخواهد بود. این مواد مناسب چه هستند؟ 

    مواد مناسب برای گسترش استبداد، سطح پائین آموزش و فرهنگ جامعه است.  این مواد همچون چوب و هیزم خشک بستر مناسب برای گسترش استبداد است.  ضمن اینکه منظور از آموزش لزوماً تحصیلات آکادمیک نیست بلکه خوی و منش انسانی است که جای خالی آنرا امروزه در مدارس ما مشتی بدآموزی و محفوظات پر کرده است.  توگوئی نسل های آینده باید بی ریشه و بی هویت باشند تا مستبد بتواند سیاهی لشکر خود را از آن میان بسیج کند.  اما با وجود والدین آگاه و دسترسی به رسانه های آزاد معلوم نیست آرزوی مستبد چقدر محقق شود. 

    وقتی سطح فرهنگ نازل باشد و عامدانه آنرا پائین نگاهداشته باشند، آنچه شدیداً مؤثر است تبلیغات است.  گویا عده ای هنوز به تأثیر کلام در میان توده باور ندارند که خود بحثی جداگانه را میطلبد.  تبلیغات، آن ماده آتشزائی است که بر بستر فرهنگ نازل شدیداً تأثیر گذار است.  بی جهت نیست نظام حاکم با صرف بخش بزرگی از بودجه کشور و ریختن آن در پای امثال بوقهای تبلیغاتی و صدا و سیما، ماشین پروپاگاند عظیمی به راه انداخته و تمام کوشش خود را در شستشوی مغزها و اشاعه دروغ بکار میگیرد.  به این هم اکتفا نکرده وارد هرسرزمین دیگری شود مغزهای عقب افتاده و آماده برای پذیرش تبلیغات خود را با چاشنی پخش پول بکار گرفته میکروب خود را سرایت میدهد. 

    برخلاف نسل های گذشته، نسل حاضر شاید چندان نیازی به کتب فلسفه برای داوری درباره وضع موجود نداشته باشد.  زیرا او مستقیماً در میان آزمایشگاهی قرار دارد که برأی العین نتایج آن را مشاهده میکند.  بار دیگر اهمیت اینکه تجربه مافوق همه نظریه پردازی هاست.  او جنایات و مفاسد هیئت حاکمه را با چشم خود میبیند و متوجه میشود که آنچه مطلوب اوست خلاف ارزش های نظام است.  نهایتاً بدین نتیجه میرسد که طالب حضور فرهنگی بکلی مخالف فرهنگ نظام باشد.  کدام فرهنگ را مطلوب میشمارد؟  همان فرهنگی که نظام جهل و جنون، پیدا و پنهان در صدد محو آن است.  در میان آثار گذشتگان، او شاهنامه فردوسی و بازگشت به ارزش های اخلاقی آنرا آرمان نجات خود در حیات مجدد سیاسی میبیند.  ادامه بحث در آینده.

خلاصه اینکه، آموزش و فرهنگ از آسمان نمیآید بلکه در یک فرآیند پلکانی ساخته و پرداخته میشود.  فرزانگان نقش درجه اول در پیشبرد آن دارند.  عامل دیگر تجربه است، بمصداق آنچه که لقمان حکیم گفت ادب آموختم از بی ادبان!

  • مرتضی قریب
۱۱
بهمن

حکومت آرمانی -2

    در بحث پیشین دیدیم که چگونه موضوع فرم و محتوا در باز شدن برخی مسائل سیاسی میتواند روشنگر باشد.  همانطور که گفته شد، در مسیر رسیدن به یک حکومت آرمانی، اصل محتواست و فرع، فرم (قالب) بوده دارای اهمیت ثانوی است.  البته پیش از نیل به حکومت آرمانی که شاید در رؤیا ها بگنجد، لازمست ابتدا به یک حکومت نرمال رضا داد.  پس راه رسیدن به یک حکومت نرمال چگونه است؟  برای پاسخ بدین پرسش دو مسیر مختلف پیش روست:

    1- مسیر نگاه به خود:  باید فرض کنیم ما و ایل و تبار ما تنها موجودات متفکر بر بستر این سیاره هستند و هیچ راه دیگری نیست جز شروع از صفر و مراجعه به عقل خود.  همانطور که قبلاً اشاره شد، عقل متعارف ایجاب میکند که فردی با تجربه و دارای حُسن نیت از همین مجموعه با نظر اکثریت انتخاب شود تا امور جامعه را تمشیت کند.  این ساده ترین و طبیعی ترین شیوه است که حتی در جمعیت فیل ها هم همین رویه صورت میگیرد.  دنیا دیده ترین و با هوش ترین فیل از میان فیل ها، که خود از جانوران باهوش هستند، نقش زعامت و راهنمائی و حفاظت گروه را بر عهده میگیرد.  جوانترها نیز کم کم تجربه کسب کرده نهایتاً عهده دار مسئولیت آینده میشوند.  لذا این شیوه در کهن ترین جوامع انسانی برقرار بوده کما اینکه هنوز ادامه آن را در میان قبایل بومی اعماق آمازون میتوان دید.

    2- مسیر نگاه به دیگران:  در این شیوه باید از تجربه دیگر کشورها سود برد.  یعنی تقلید از راه آنها که موفق بوده اند و اجتناب از راه دیگرانی که ناموفق بوده اند.  این یک مسیر آسان و میانبر است بطوریکه برخی که از این راه رفته اند، چه بسا حکومت نرمال را هم پشت سر گذاشته به حکمرانی آرمانی نزدیک شده اند. 

    با اینکه روال بنظر ساده میرسد منتها پیچیدگی ها بتدریج ظاهر وانحرافات بسیاری وارد شد.  تا آنجا که برای برخی کشورها امروز از جمله سیاهترین دوران تاریخ آن سرزمین میباشد.  پرسش اینست که آفات چه بود و چگونه اصل (مردم)، بازیچه فرع (حکومت) قرار گرفت.  در پاسخ، بخشی مربوط به حوزه ایدئولوژی و عادات و سنن است.  بخش دیگر مربوط به خصلت خود ما انسانهاست که در درون هریک از ما یک دیکتاتور کوچک نهفته که در شرایط خاص ناگاه سربر میآورد.

    در مورد آفت نوع اول شامل انواع ایدئولوژی، دینی و غیردینی، باید گفت تجربه تاریخی نشان داده که ذیل هیچیک از ایدئولوژیها، بشر روی رستگاری را ندیده است.  اصولاً در این بخش کار زیادی نمیتوان کرد چه اینکه ادیان همواره در اَشکال متنوع خود در طی تاریخ حضور داشته اند.  همانطور که در بحث مفصل ایدئولوژی قبلاً (1400/7/13) گفته شد، ادیان از تکریم پدیده های طبیعی و پرستش ارباب انواع آغاز و تا شکل متأخرتر موسوم به بت پرستی و ادیان تک خدائی وجود داشته اند.  آنچه در همه آنها مشترک بوده باور به ناپیدا و عالمی ماوراء بوده.  این نحوه نگاه، در خوشبینانه ترین حالت، باعث رویگردانی از توجه به زندگانی دنیوی شده موجب درجا زدن در زمان و عقب افتادگی از جوامع دیگر میشود.  بتدریج این فاصله بیشتر و بیشتر شده به تقابل فرهنگی میانجامد.  اما در بدبینانه ترین حالت، با تعبیر دلبخواه از عالم ناپیدا، هر شیادی میتواند سوار بر موج دین خواهی و سوء استفاده از افکار مذهبی، جامعه را به حضیض ذلت بکشاند.

    اما در مورد آفت نوع دوم که عمدتاً مربوط به دیکتاتور کوچک درون است تنها یک راه حل وجود دارد و آن تدوین قانون مدنی و پایبندی به آن است.  منظور قانونی است که توسط نخبگان تدوین و با رأی اکثریت مردم تصویب و به مورد اجرا گذاشته شود.  از آنجا که هیچ چیز در عالم واقع کامل نیست، گاه شیطان در جلد بالاترین مقام اجرائی رفته و آن دیکتاتور کوچک را از چرت زدن بیدار کرده به او فرصت رشد و خودنمائی میدهد.  اینگونه میشود که مفسده استبداد سر بلند میکند.  چاره چیست؟  اگر قالب حکومت جمهوریست، مدت ریاست عالیه باید محدود و آخر کار هم حساب پس دهد.  چنانچه پادشاهی باشد، لازمست مقام او تشریفاتی و مسئولیت بر عهده مجالس ملی باشد.  با همه این تمهیدات باز ملاحظه میشود که دیکتاتور از سوراخ دیگری سربر میآورد و خارج از چارچوب های یاد شده با مقامی مافوق همه، تحت عناوینی چون پیشوا، رهبر، زعیم ملت، قائد اعظم، و امثالهم ظاهر میشود.  به چه منظوری؟ برای تصاحب قدرت مطلقه و اغلب کانالیزه کردن ثروت ملی بنفع خود و خانواده و گاه بنفع ایدئولوژی حلقه مریدانی که به وی منتسب اند.  توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد.

خلاصه اینکه، بزرگترین آفت حکومت آرمانی، استبداد است و مقابله با آن قانون مدنی، و شیوه آن آموزش همگانی است. 

  • مرتضی قریب
۱۰
دی

امتحانات ورودی از دبستان تا دکتری

    در گذشته رسم بر این بود که مدارس موظف به ثبت نام کودکان و نوجوانان بوده و هزینه ای هم بابت ثبت نام از پدران و مادران اخذ نشود که دولت متعهد به ارائه رایگان آموزش عمومی بود.  اما قضایا در چند دهه اخیر بسیار تفاوت کرده است.  هزینه تحصیل، حتی در مقطع ابتدائی، بسیار سنگین و از عهده همه بر نمیآید.  بعلاوه، بنظر میرسد نوعی رقابت نیز برقرار است بطوریکه ثبت نام کودکان با اما و اگرهائی همراه و مهمترین آن امتحان ورودی باشد.

    در برخی مدارس ابتدائی هر کودکی را نمیپذیرند و سوای شهریه کلان، کودک باید حائز پاره ای شرایط ایدئولوژیک نیز باشد تا ثبت نام میسر شود.  لذا پدر و مادرها هستند که باید در آزمون های مربوطه شرکت کرده و نشان دهند کودک آنها کودک صالحی است.  این امر چنان رایج شده که کسی آنرا زیر پرسش نمیبرد توگوئی هدف آموزش و پرورش چیزی غیر از تربیت کودکان است.  بعبارت درست تر، هدف مدارس ابتدائی باید این باشد که کودک عادی را تحویل گرفته و او را تعلیم داده و اگر هنری داشته باشند با پرورش درست، نخبه آینده را بسازند.  اینکه برخی مدارس، کودکان با توانائی بالاتر را پذیرش کرده خروجی درخشانی از خود نمایش دهند هنری نمیباشد.

   همین رویه در مورد دبیرستان ها جاریست و آنها که شهرتی دارند، فقط دانش آموزان شاخص را آنهم بعد از عبور از فیلترهائی پذیرفته و با اخذ شهریه های کلان ثبت نام میکنند.  اتفاقاً تعلیم این نوع دانش آموزان زحمت زیادی نمیطلبد و نوجوان در چنین سطحی بطور خودکار امور خود را پیش میبرد.  اصولاً در نظامی که قرار است آموزش رایگان باشد، چنین روالی پذیرفته نیست چه حتی اگر هم اخذ شهریه کلان موضوعیتی داشته باشد لابد از دانش آموزان کم بنیه باید گرفته شود که دبیرستان صرف تبدیل آنان به افرادی نخبه کند. 

    متشابهاً همین رویه درباره دانشگاه ها رایج است.  دانشگاه هائی که اسم و رسمی دارند آنهائی را ثبت نام میکنند که رتبه های برتر کنکور ورودی باشند.  اما این رویه شاید تا حدودی قابل فهم باشد چه اولاً سرمایه های دانشگاه نباید بیهوده صرف آنها که امیدی به پیشرفت نیست شود و دوم اینکه خروجی دانشگاه ها اداره کنندگان آتی جامعه خواهند بود و لذا لازمست از بهترین ها انتخاب شوند.  البته این نقد هم بر برخی استادان وارد است که فقط دانشجویان نخبه را برای راهنمائی میپذیرند که اگر استاد واقعاً استاد باشد باید دانشجوی معمولی را راهنمائی کرده و از او فردی با معلومات عالی بسازد.  دانشجوی نخبه اتفاقاً با کمترین راهنمائی خود قادر است گلیم خود را از آب بدر برد.   

    اما آنچه در بالا رفت اصولی است که منطقاً باید در یک نظام آموزشی ایده آل دنبال شود.  در جامعه ای سالم، بیشترین سهم از بودجه دولت صرف آموزش و فرهنگ شده به بیشترین بازدهی منجر میشود.  مشاهدات نیز نشان داده که کشورهائی که این روش را دنبال کرده اند، جامعه ای پایدار با بالاترین سطح از رفاه و سعادت را نصیب شهروندان خود ساخته اند. 

    از آنسو، در کشورهای ناموفق چیزی که در عمل اتفاق میافتد خلاف جریان فوق بوده و آنچه هم که خروجی سامانه آموزشی است عملاً به هبا و هدر رفته و از همان سرمایه گذاری ناچیز نیز چیزی عاید جامعه نمیشود.  آنچه در حال حاضر در کشور خودمان میبینیم از همین قسم است.  دانشجویانی که هزینه زیادی از دبستان تا دانشگاه صرف آنها شده و با هزار امید و آرزو نهایتاً فارغ التحصیل میشوند عملاً با بن بست اشتغال روبرو میشوند.  بخش بزرگی که کیفیت تحصیلی بهتری دارند بناچار جذب بازار کار در خارج شده و باقی هم همچون سایر اقشار، هرطور شده در صدد فرار از کشورند تا شاید موقعیت بهتری برای زندگی آتی خود و خانواده پیدا کنند.  اما در این شرایط چیزی که ابداً درک نمیشود، تبلیغات در حد وادارکردن مردم به فرزند آوریست! برای چه؟  کسی نمیداند و دستکم کسی نمیپرسد این فرزندانی که مطالبه میکنید قرار است در آینده چکاره شوند؟  بدان میماند که آبی را که با هزار زحمت از چاه بیرون کشیده راهی نهر برای کشاورزی شده، در عوض وارد شوره زار شود و شخص بجای اصلاح مسیر آب، نابخردانه هزینه بیشتر صرف استخراج آب بیشتر از چاه کند!  حتی یک کودک هم میداند که کاریست بغایت عبث.  بگذریم از آنکه تبعات جمعیت زیاد، مشکلاتی را که برای زیست بوجود آورده صدچندان بدتر کرده به فاجعه میانجامد. بعلاوه، فرزندانی که بسن بهره وری میرسند فقط هزینه تحصیلات نیست که به هدر میرود بلکه کل انرژی و آنچه صرف زیست آنها شده نیز یکجا برباد میرود. 

خلاصه اینکه روالی که در پیش است با هیچ منطقی سازگار نیست.  شاید تنها راه توجیه آن جز وجود منطقی اهریمنی برای تخریب و نابودی نباشد.

  • مرتضی قریب