فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزش» ثبت شده است

۱۷
فروردين

از کوزه همان برون تراود که در اوست

   این کم لطفیست که خوانندگان ما نظری ابراز نمیفرمایند و نقدی ارائه نمیکنند. دانسته نیست که با دیدگاه های ارائه شده موافقند یا مخالف.  طبعاً در اینجا نظر مخالف یا نظر کسانی که ابهاماتی میبینند و در صدد روشن شدن بحث های ارائه شده هستند ارزشمند است.  اکثریت کسانی که با اظهار نظراتشان رهنمود ارائه میدهند خواستار ارائه طریق نیز هستند.  به زبان حال میگویند همه آنچه تو میگوئی درست، ولی چه باید کرد!  آنچه امروز بر همه واضح و مبرهن است اینست که بدون هیچ شک و تردیدی، اکثریت قریب به اتفاق ملت مشکل بزرگ بختکی را که چهار دهه بر دوش آنان سنگینی میکند را کاملاً درک میکنند.  برخی بنا به اعتقادات آخر زمانی منتظرند تا آسمان شکافته شود و منجی بزرگ نزول اجلال کرده مشکلات را حل کند.  بیاید تا شاید بقول شاعر، داد دل فیلسوف نالان را زین اختر زشت خیره سر گیرد.  چنین باوری اگر از جنبه فلسفی زیبا باشد، که هست، باری کمکی به وضع درماندگان مستأصل نمیکند.  در مباحث گذشته، در انتهای هر مطلب همواره بعنوان نتیجه اخلاقی، درمان مشکلات را در آموزش دیده ایم.  منتها هیچکس سوأل نکرده و نمیکند که این آموزشی که میگوئی چیست و چگونه باید اجرائی شود؟  با اینکه خود را وقف کلیات کرده و عمدتاً جنبه های نظری و محافظه کارانه را در دستور کار قرار داده ایم، معهذا، مایلیم در اینجا کمی عملی تر برخورد کنیم.

1- محتوای آموزش:  همه دردسرهای ما یا ناشی از جهل یا تعصب و یا خرافات است.  تم اصلی آموزش های این سرزمین همواره تحت تأثیر یکی از موارد فوق یا همه آنها بوده است.  از آنجا که سیستم تربیتی ما در همه دوران ها، چه پیش از اسلام و چه بعد آن، همواره تحت تأثیر روحانیون بوده لذا تعصب و خرافات، کم یا بیش، محور اصلی آموزش پایه فرزندان این مرز و بوم بوده است.  شاید فقط طی یک دوره پنجاه ساله کمی شدت آن کاهش یافته و دیدگاه های انسان مدارانه آن بارزتر گردید.  در این دوره کوتاه (کوتاه نسبت به چندین هزار سال)، تمرکز اصلی بر مبارزه با بیسوادی و اشاعه دانش های نوین و کاستن از جهل گسترده بوده است.  در همین دوره کوتاه شاهد اشاعه بهداشت همگانی و کاهش فقر مزمن و متعاقباً اصلاح سر و وضع مردم و سروسامان گرفتن وضعیت زندگی مردم بوده ایم.  حال یا بدلیل نبود فرصت کافی یا بدلیل مخالفت روحانیون، اصلاح اساسی در پایه های فکری و گنجاندن آن در برنامه تعلیم و تربیت کودکان میسر نگردید.  خوشمان آید یا بدمان، فرهنگ ما آلوده به عیوب بالاست.

2- آموزش چه موادی؟:  مهمترین مادّه ای که در برنامه های آموزش پایه دانش آموزان میبایست لحاظ میگردید و طبعاً در آینده نیز باید لحاظ گردد همانا آموزش روح تساهل و مدارا با دیگران میباشد.  حجم عظیمی از مشکلات امروز ما و البته اغلب بلاد اسلامی از فقدان این خصوصیت ناشی میشود.  مادّه دیگری که لازمست در برنامه آموزشی قرار گیرد همانا آموزش چیستی تعصب و چگونه پرهیز کردن از آن میباشد.  تعصب چه در ملیت و ناسیونالیزم، چه در مذهب، و چه در سیاست و سایر امور باید مورد تجدید نظر قرار گیرد.  زمانی بود که خلاف آنرا را به ما آموزش میدادند و چنان مینمودند که نبود تعصب مترادف است با بی غیرتی.  در آموختن حساب و هندسه و فیزیک و شیمی بسیار زبردست و دانا شدیم اما در مورد مدارا با دیگران و پرهیز از تعصب، هیچ!  با اینکه در فرهنگ کهن ما فرهیختگانی متخلق به این روحیات، امثال ابوالحسن خرقانی و دیگران، کم نبودند و ادبیات ما سرشار از داستانهای اینان است اما حاصل کار چیز دیگری شد.  پس اشکال کار کجاست؟  نکته در آموزش سیستماتیک و وسیع است.

3- آموزش در چه وسعتی؟:  بصورت منفرد، فرهنگ ایرانی در گذشته خود ستاره های درخشان ادب و معرفت کم ندارد.  هر یک از اینان روحیه جوانمردی و دوری از تعصب و تمسک به تساهل را به مریدان خود تعلیم داده اند.  اما چه شد که هنوز اندر خم یک کوچه ایم؟  بنظر میرسد پاسخ در سیستماتیک نبودن این آموزش هاست.  زمانی خواجه نظام الملک طوسی کمر همت بست و نظامیه ها را بدین منظور در نقاط مختلف ایران تأسیس کرد.  اما آنچه از آب در آمد سیستماتیک شدن آموزش تعصب و عدم مدارا بود.  با بودن شخصیتی چون امام محمد غزالی در رأس این مجموعه، غیر این هم انتظاری نمیرفت.  ممکنست اینجا و آنجا بصورت منفرد مدارسی با برنامه درست موجود باشند اما این امر تا شکل سیستماتیک و سرتاسری بخود نگیرد بجائی نخواهد رسید.  همه از عاقبت آموزشگاه رشدیه که با اسلوب درست و مدرن پا گرفته بود آگاهیم.  میدانیم که چگونه روحانیت قشری به برانداختن مدرسه او و سیستم فکری او همت گماشت.  پس آموزش باید همگانی و سرتاسری باشد و این، دستکم در آغاز، جز از دست دولت ساخته نیست.  

4- چه کسی آغاز کند؟:  برای انجام موارد فوق چه کسی باید آستین بالا زند؟  آیا سیستم حاضر خود میتواند کاری کند؟  طبعاً خیر.  از سیستمی که در جلوگیری از اطلاع رسانی تولید کننده پارازیت است و علیرغم علم به زیانهای آن، سالهاست بدان مبادرت میورزد جز پارازیت چه چیزی میتوان انتظار داشت.  از کوزه همان برون تراود که در اوست.  چه بسا این سیستم اگر امکان آنرا داشته باشد، ارسال امواج پارازیت را جهانی کرده اطلاع رسانی جهانی را نیز فیلتر کند.  دانایان مرتب صحبت از آموزش صحیح در مدارس میکنند.  همانطور که در بالا گفتیم، روح تساهل و مدارا و پرهیز از تعصب از مهمترین وجوه چنین آموزشی است.  اما آیا سیستم موجود توانائی گنجاندن این مواد را در برنامه آموزشی رایج دارد؟  ابداً، مطلقاً.  مثل اینکه نفت بخواهد کار آب را در خاموش کردن آتش انجام دهد (...آب آتش را مدد شد همچو نفت).  لذا پیش نیاز هرگونه تغییر در برنامه آموزشی، خارج ساختن آموزش و پرورش و بطور کلی امور فرهنگی از نظارت کنندگان آن یعنی روحانیون است.  چگونه؟  چگونگی آن بر عهده سیاسیون و سایر دست اندر کاران است.  با اینکه هر تلاشی برای روی کار آوردن حکومتی صالح و درستکار درخور تقدیر است و با اینکه دغدغه اصلی سیاسیون و جامعه شناسان نیز همین است، منتها نکته ای که نباید از نظر دور داشت اینکه هر تغییر سیاستی بدون تغییر اساسی در سیستم آموزش های پایه، در بلند مدت عبث و بی حاصل خواهد بود.

5- آموزش و اقتصاد:  امروزه بیش از پیش نمایان است که جایگاه ملت ها و اهمیت کشورها در قدرت اقتصادی آنها نهفته است.  یکی از وجوه اقتصاد به آموزش باز میگردد.  نه تنها آموزش علوم و فنون بلکه آموزش های پایه که در بالا ذکر آن رفت.  مثلاً در آن دورانی که اقتصاد این کشور عمدتاً کشاورزی بود، نوعاً یک کشاورز ساده دل پس از سالها مرارت و زدن از دهان زن و  فرزند سرانجام پول کافی ذخیره میکرد تا به آرزوی دیرینه خود رسیده به زیارت کربلا نائل شود.  البته هرکس آزاد است پول خود چگونه خرج کند.  اما اگر آن آموزش های صحیح برقرار میبود، شاید عده ای آن پول را در مسیر سازنده تری صرف میکردند.  شاید صرف مدرسه رفتن فرزندان خود میکردند. شاید در ارتقاء کار خود صرف میکردند و زیارت را به دورانی که ثروت کافی کسب کرده بودند موکول میکردند.  این نحوه تفکر در عشق به زیارت، حاصل استیلای شیعه و تبلیغات آن پس از دوران صفویه است حال آنکه طی چند سده اولیه اسلام چنین چیزهائی کمتر مرسوم بود.  نگاهی مختصر به نحوه زندگانی مردم در چند صد سال اخیر حاکی از فاجعه زیانبار ایدئولوژی بر زندگی مردم است.  استبداد سیاسی دست در دست استبداد دینی کار را به نهایت کشیدند.  کافیست زندگی گذشتگان خود را مرور کنیم.  نمونه دیگری از دخالت ایدئولوژی را در چین کمونیست میبینیم.  شعار معروف مائوتسه دونگ در برنامه اقتصادی (1958 تا 1962) مشهورش "جهش بزرگ به پیش" نام داشت.  طبق معمول، کلمات پرطمطراق و ادعاهای بزرگ خصیصه چنین سیستم هائی است.  نه تنها مزارع بلکه وسائل تولید نیز اشتراکی شده بود ولی بازده مورد انتظار را نداشت.  مائو ناگهان فکر داهیانه ای به نظرش رسیده و دستور قتل عام گنجشک ها را به گمان آنکه نیمی از غلات را میخورند صادر کرد.  دستور رهبر بدون چون و چرا اجرا شد و پس از مدتی مردم انقراض گنجشک ها را جشن گرفتند.  اما سال بعد و سالهای بعدی که حشرات  و آفات در نبود گنجشک ها ازدیاد نسل پیدا کرده بودند باعث کاهش غلات و متعاقباً قحطی بزرگ شد (البته چند سال بعد مجبور به واردات گنجشک زنده از شوروی شدند!).  در این دوره چهار ساله دستکم 14 میلیون و به روایت دیگری حدود 43 میلیون چینی جان خود را در اثر فقر غذائی و تبعات سیاست جهش بزرگ از دست دادند.  مائو به صراحت میگفت حتی اگر نیمی از مردم نیز جان فدای نظام کنند چه باک!  توجه کنیم که جمعیت آنزمان چین حدود 600 میلیون نفر بوده است.  فقط قحطی به تنهائی بلای جان نبود بلکه سیاست کمک مالی و غذائی بلاعوض به بلوک شرق و نهضت های ضد استعماری آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین نیز بی اثر نبود.  مردم از خود میپرسند که حکومت برای مردم است یا مردم برای حکومت؟  آیا هدف، وسیله را توجیه میکند؟  بیائید برای سرنوشت کشورهائی که الگوی چین را سرلوحه کار خود قرار داده اند دعا کنیم.

6- زیان تعصب:  ریشه جنگ ها و بسیاری دیگر از مشکلات جامعه، تعصب است.  بد نیست در اینجا نظر یرتراندراسل در کتاب "حقیقت و افسانه" او را عیناً نقل کنیم.  میگوید: "مردم دوست ندارند عادات فکری خود را تغییر دهند و نفرت از برخی ملل بیگانه، از عاداتی است که سخت در اندیشه بشر ریشه دوانده است.  مردم دوست ندارند بیندیشند که عادات کهن، با بقای نوع بشر ناسازگار است و چه انگشت شمارند کسانی که با ادامه زندگانی بشر بیشتر از عادات کهن دلبستگی دارند.  مردم اغلب بی چون و چرا میپذیرند که هر گونه اندیشه غیر متداولی مهمل است و بخود زحمت تفکر نمیدهند"  تعصبات را بسادگی نمیتوان از میان برد منتها با آموزش اصولی میتوان بتدریج بر آن غلبه کرد.  آیا راه دیگری هم وجود دارد؟  باید اذعان کرد که در سوی دیگر، قشریون نیز بیکار ننشسته و با افکار نو دشمنی میکنند.  آنها برای به کرسی نشاندن عقاید خود و اینکه قانون فقط قانون خداست و آزادی های مطلوب بشر جز هرج و مرج نیست بی محابا ستیزه جوئی میکنند.  آنها خاطر نشان میکنند که آزادی های مطلوب بشر، خلاف قاعده الهی است و بشر تا بنده نباشد آزاد نیست.  بازی با کلمات، فوت و فن بزرگان آنان است.

7- آموزش از راه تصاعد:  دیدیم که گنجاندن آموزش پایه در برنامه تعلیم و تربیت سراسری مدارس فعلاً مهیا نیست. در نهایت، چون راه حل کوتاه مدتی در افق دیده نمیشود، شاید یک راه عملی برای تعمیم آموزش های انسانی استفاده از ایده "تصاعد هندسی" باشد.  ضررهای تصاعد هندسی در پدیده هائی چون افزایش جمعیت و یا شیوع بیماری های همه گیر را دیده ایم و به قدرت ویرانگر تصاعد واقف گشته ایم.  اما این نیز مثل هر پدیده ای ممکنست جنبه های مثبت هم داشته باشد.  چرا از این قدرت در ترویج ایده های انسانی و آن آموزش هائی که در بالا گفتیم که در برنامه مدون آموزشی غایب است استفاده نکنیم؟  بویژه اینکه تکنولوژی روز نیز راه آن را باز و وسیله آنرا در اختیار گذاشته است.  اگر این ایده ها از یکنفر، و فقط 1 نفر،  آغاز و بدست مثلاً 3 نفر دیگر رسیده و آنان را روشن کند میتواند در مدت کوتاهی یک واکنش زنجیری را راه انداخته کل جامعه را دربر گیرد.  کافیست هر یک از آن 3 نفر، 3 نفر دیگر را راهنمائی کند و همینطور الی آخر.  مگر هدف همین نیست؟  همانطور که در مطالب پیشین نیز گفتیم، امروزه لازمست از تکنولوژی روز کمال استفاده را کرده و خود را محدود و مقید به امکانات گذشته نکرد.   ابتکار در این زمینه ها بسیار راهگشا و کارگشاست.  آیا معمای اتصال 9 نقطه شبکه مربعی را با 4 خط مستقیم به یاد دارید؟

  • مرتضی قریب
۲۸
اسفند

عالم نامرئی

    با ظهور غیر مترقبه یک ویروس ناشناخته در ماه های پایانی 1398 خورشیدی، جامعه کشور همراه با جامعه جهانی دچار تب و تابی بزرگ در مقابله با این مهمان ناخوانده شد.  در این راستا، سازمانهای پزشکی همگام با سایر بخش های اجرائی در جهت پیشگیری و کنترل بیماری تلاش مجدانه ای را آغاز و قرنطینه اماکن عمومی را توصیه کردند.  به موازات این تلاش های خیرخواهانه، ناگهان اقداماتی در جهت مخالف مبارزه با بیماری توسط عده ای در "اماکن مقدسه" آغاز شد توگوئی امکنه مزبور دارای ایمنی ذاتی است.  رؤسای دسته جات مزبور به این هم بسنده نکرده با ادعای شفا بخشی این مکان ها به عوامل تحت امر دستور بازگشائی قهری آنها را دادند.  اینگونه حرکات حاکی از نوعی اختلال مغزیست.  اختلالی که مانع از فرایند شناخت است.  البته همه جای دنیا از این قبیل اختلال مغزی ها وجود دارد اما قانون مانع عملکرد آنهاست.  اما وای به وقتی که قانون در دست این گروه اختلال مغزی باشد.  اینان گاهی مدعی وجود چیزی موهوم و نامرئی که وجود ندارد میشوند، و گاهی هم موجودی نامرئی ولی واقعی که وجود دارد را منکر میشوند و میگویند وجود ندارد.  بدون آنکه خواسته باشیم این حرکات را برحسب دکان داری مذهبی که رواج فراوان و عواید عظیم دارد تحلیل کرده و از آن دریچه به موضوع نگاه کنیم، ترجیحاً این مسائل را از دیدگاه نظری و اینکه پایه های اعتقادی آن در کجا ریشه دارد مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.  

     در مباحث پیشین، بطور مشروح درباره کسب معرفت و شناخت طبیعت صحبت کردیم و نشان دادیم که روش علم چگونه است و آنرا در مقابل سایر روشها بویژه روش ماوراءالطبیعه مقایسه کردیم.  در کشورهائی که ماوراءالطبیعه ریشه های عمیق تاریخی داشته و بویژه دست در دست دین بر افکار عمومی سوار است، هرقدر در روشنگری این مقولات گفته شود کم است.  امروز بیش از هر زمان دیگری بر طبقات درس خوانده و روشن اندیش واجب است که پا در میدان عمل گذاشته و در این روشنگری شریک و سهیم باشند.  اینک زمان آنست که حجاب کژاندیشی و خرافات بیکباره به کناری انداخته و اجازه داده شود تا هوای تازه ذهن های خواب آلود را بیدار کند.  هنوز هم مشکل اصلی ما در این سرزمین، درک اصول است مشکلی که دامنگیر تحصیل کرده ها نیز هست.  اینان یا خوب درس نخوانده اند و یا درسشان را بلدند منتها نان را به نرخ روز میخورند و در اشاعه دروغ مجبور به همکاری هستند.  به راستی، عقیده ما درباره جهان نامرئی چیست؟!  نکات مهم را فهرست وار در پاسخ به این سوأل در زیر به عرض میرسانیم

1- ابتدا بهتر است جامعه علمی دست به خود پالائی زند.  وقتی مطلبی ارائه میشود باید دلائل یا شواهد در اثبات آن نقل شود و نه آنکه به مخاطب بگوئیم اگر قبول ندارد رد آنر اثبات کند.  مثلاً در بحران اخیر، محققی سرشناس ادعا میکند این ویروس عمداً برای کشتن ایرانیان مهندسی شده است!  دلیلی ارائه نمیکند و میگوید چون ایتالیائی ها نیز کشته زیاد داده اند و از نظر ژنتیک نیز مشابه ما هستند پس حرف من درست است.  حالا شما قبول ندارید بفرمائید اثبات کنید اینطور نیست.  قبلاً در بحث "لاادریه" گفتیم که اگر قرار باشد این نوع احتجاجات قبول شود، در بر قبول هر مهملی باز خواهد شد.  درست مثل اینکه کسی به ضرس قاطع بگوید که داعش یک پایگاهی در مریخ بنا کرده است.  شما قبول ندارید؟ بفرمائید اثبات کنید اینطور نیست.

2- نوع ملایم تری از غلط اندازی فوق بدین گونه است.  من میگویم که حیات قطعاً در مریخ وجود دارد و آنرا در مجامع مختلف تبلیغ میکنم تا معروفیتی کسب کنم.  قاطبه دانشمندان در این باره شک دارند و میگویند هنوز نمیدانیم و شاهدی بر رد یا اثبات آن نداریم.  از قضای روزگار، چند سال بعد که آزمایشات دقیق در محل صورت میگیرد وجود صد در صدی حیات در مریخ اثبات میشود.  اینجاست که میتوانم خود را قهرمان دانشمندان تلقی کرده و سطح بالای علمی خود را به رخ همگنان بکشم بویژه اگر مدرک دکترائی هم از ابرقو و حومه داشته باشم.  این قضیه مشابه داستان دموکریتوس است که او از دو سناریوی قابلیت تقسیم ماده تا بینهایت و عدم قابلیت تقسیم مداوم، دومی را انتخاب کرد.  البته او از پیشینه علمی وزینی برخوردار بوده و شواهد دیگر را نیز مد نظر داشته است.  منظور اینکه از میان قضایائی که دو وجه دارند شما با شیر-یا-خط هم میتوانید روی یک وجه شرط بندی کرده و برنده شوید بدون آنکه هیچ اطلاعی از جزئیات داشته باشید.  جالبست بدانید که بسیاری از موضوعات را میتوان به دو وجه متمایز "هست" و "نیست" تقلیل داد و درباره یکی از وجوه جهت گیری کرد.  

3- اما در مورد توده عوام، "نامرئی" واقعاً یک پارادوکس است.  مثلاً در تفهیم موجودیت نامرئی خداوند، برای توده استدلال میکنند که هرچیزی که دیده نشود لزوماً به معنای نبود آن چیز نیست و نتیجه میگیرند که باید وجود خداوند را پذیرفت.  بالاخره فرد مجاب میشود که بپذیرد و اگر همچنان سرپیچی ورزد، البته بطرق دیگری اجباراً مجاب میشود.  حتی با وجود پذیرش تعبدی،  معهذا آنچنانکه باید و شاید این استدلال در جان و روح او جایگیر نمیشود.  مهمترین حس آدمی بینائی است و او بطور طبیعی تا چیزی را ندیده نمیتواند به وجود آن اذعان کند. شاید از همین روست که او به نقاشی و مجسمه سازی روی میآورد تا تخیل خود را تقویت بخشد.  بگذریم از اینکه گاهی به بت پرستی تعبیر میشود ولی در کلیسای کاتولیک شاهدیم که چه مقدار نقاشی های زیبا و مجسمه ها تعبیه شده تا ذهن نماز گزار متوجه آخرت شود و چیز دیگری در خلاء ذهنی نیاید. در سوی مقابل، در نبود هر گونه محرک های دیداری، اینکه ذهن نمازگزاران ما اغلب دچار تشویش و گاه اشتباه است و شماره رکعت را فراموش میکنند بیجهت نیست و تقریرات شکیات نماز در همین رابطه است.  اما در موضوع ویروس "کرونا" وضع به گونه ای دیگر است.  دربادی امر فرد باور ندارد مگر آنکه شاهد مرگ بیمارانی در اطراف باشد.  دوستی خاطره ای از زمان سپاه بهداشت خود تعریف میکرد که چگونه دهاتی ساده دل منکر وجود میکروب شد.  سپاهی به او که در حال نوشیدن آب از رودخانه بود توصیه کرد ننوشد. دهاتی که علت را پرسید او گفت به علت وجود میکروب است.  و در توضیح بیشتر که پرسید میکروب چیست او گفت موجودی بغایت ریز که دیده نمیشود.  دهاتی با لبخند گفت پدر جان این آب چند روز پیش یک شتر را با بارخود برد بمن میگوئی میکروب دارد!

4- وجه طبیعت گرای انسان مانع پذیرش امور غیر حسّی است بویژه اگر با منافع وی در تقابل باشد.  چون "دیدن" مهمترین حسّ است بنابراین انسان، چه عوام و چه باسواد، بطور طبیعی از پذیرش امور نامرئی سرباز میزند.  اما انسان وجه دیگری نیز دارد و آن جنبه معنوی یا اصطلاحاً غیر مادّی است.  این جنبه دومی ناشی از ترس است که در ادوار گذشته بسیار فراگیر بوده و در دوران حاضر کمرنگ شده است.  با اینکه ترس از پدیده های طبیعی تقریباً زایل شده است اما ترس از آینده جایگزین آن شده که مهمترین شکل آن، کماکان ترس از مرگ است.  داروی درمان این ترس از دید توده، پناه بردن به ماوراءالطبیعه و امور غیبی است.  طبعاً معنویات تا وقتی اموری شخصی و درونی باشد موجب آرامش است و بر آن ایرادی نیست.  ولی امان از هنگامی که بعنوان ابزار مورد سوءاستفاده کاسبکاران روح و روان قرار گیرد که بسیار فسادآور است.

5- اینجاست که گاهی تضاد آشکار میشود.  آنها که به "نامرئی" امور غیبی معتقد شده اند ناگهان با یک نامرئی دیگری روبرو میشوند که اوضاع را مختل میسازد.  مثلاً در بحران اخیر از یکسو بمناسبت واقعی بودن این دومی و پای مرگ و زندگی در میان بودن باید مراکز متبرکه محل تجمعات تعطیل میشد ولی فشارها از سوی دیگر، پناه بردن به این مراکز "امن" را تجویز میکرد.  در حالی که رؤسای عالی مذهب خود به مناطق امن گرمسیر جنوب و جزایر پناه برده بودند معهذا توده سنت گرا دچار تضاد و سردرگمی شد.  مشابه این امر در گذشته بارها اتفاق افتاده بود و یکبار سیلی که در امامزاده داود جاری شده بود عده زیادی را که به آنجا پناه برده بودند کشت.  این در حالی بود که افراد عاقل در همان لحظات مردم را به فرار به بالا دست تشویق کردند که البته جان بدربردند اما آنها که گوش نسپردند و بامید در پناه بودن به امامزاده که در مسیر سیلاب قرار داشت پناه بردند جان بر سر آن نهادند.  قرنها به مردم تلقین کرده اند که این مکانها امن است و ناجی جان انسانهاست.  در حالیکه آن نجات دهندگان خود قاصر از نجات جان خود بودند.  این مشکلی است که فقط منحصر به ما نیست و در بحران اخیر در کره جنوبی شاهد آن بودیم که چگونه عده زیادی علیرغم هشدارها به کلیسا پناه بردند و نادانسته با خود ویروس بیماری را در سایر نقاط این کشور پخش کردند.  

6- میپرسند از کجا میفهمند که عامل این بیماری ها باید موجودی نامرئی باشد؟ و چگونه است که نامرئی های مرتبط با امور غیبی  به رسمیت شناخته نمیشوند؟  همانطور که در مطالب پیشین گفته شد، در علم منظور از مشاهده، فقط دیدن با چشم نیست و لذا هر آنچه موجود است و دارای اثر وجودی، نهایتاً توسط تجهیزات خاص حس شده و به ناحیه ادراک آدمی ترجمه میشود.  ممکنست چیزهای دیگری هم باشند که فعلاً به حوزه حس در نیامده باشند و در آینده توسط تجهیزات آشکار گردند.  اما در این میان یک چیز قطعی است و آن اینکه غیر ممکن است موجودی طبق تعریف و علاقه ما وجود داشته باشد ولی نخواهد اثر وجودی داشته باشد. بعبارت دیگر بود و نبود این چیزهای من درآوردی یکسان است.  در زبان عامه باین چیزها مهملات گفته میشود.  پیشتر در این باره گفتیم شناخت ما از وجود اشیاء به لطف اثر متقابله است.  مثلاً اگر میگوئیم خارج از محدوده بینائی ما و در ناحیه فروسرخ و ماوراء بنفش انوار دیگری وجود دارد بخاطر اثر آنها روی مادّه است.  دلیل کشف آنها هم همین بوده.   مشکل امروز ما در  این بخش از جهان، آویختن به نوعی از نامحسوسات است که هیچگونه اثر متقابله ای ندارد. در عوض، بجای جدی گرفتن محسوسات حقیقی، با گریختن از قبول واقعیت، آنها را نادیده میگیریم. 

7- امروزه با اشاعه علم و اثر آن در زندگی، بسیار بعید است که هنوز چنین تصوراتی رایج باشد و اگر توده بحال خود رها شود کم کم دست از مهملات میشوید.  معهذا با تلاش و صرف انرژی گویا هنوز هم میتوان به استمرار خرافه ادامه داد.  تا وقتی کارخانه تولید و انتقال خرافه با تمام قدرت در حال کار است نمیتوان از شرّ تولیدات آن رهائی یافت.   مدیران کارخانه چه کسانی هستند؟  طبعاً  کسانی که نان و آینده شغلی آنها در استمرار خرافات است.  اینست که میبینیم مقابله با کرونا را با خوردن خاک تجویز میکنند.  کمی پیشتر، مقابله با سیل را هم با انداختن تربت در رودخانه انجام دادند و گویا در رسانه ملی هم با افتخار نشان دادند.  علت فروکش سیل را ناشی از کار خود قلمداد کردند و اگر فروکش نمیکرد لابد بگردن کم شدن ایمان مردم میانداختند.  چینی های باستان نیز با زدن طبل هنگام کسوف، خورشید را از دست ماه نجات میدادند و طبعاً همیشه کارگر میافتاد.  گویا یکی از گزارشات وزارت بهداشت در چندین ماه پیش سرچشمه شیوع بیماری سفلیس را بوسیدن درب حرم نشان میداد که البته هیچگاه جدی گرفته نشد و نمیشود.  چرا؟ چون پایه سیستم ایدئولوژیک حاضر برمبنای همین آموزه ها استوار است.  اخیراً برخی محافل روشنفکری، تضادهای بین این دو سیستم فکری که به همت ویروس کرونا آشکار گشته را نقطه عطفی قلمداد کرده اند که روش حکومت  اصلاح شود.  آرزوئی که تحقق آن همانقدر میسر است که کلاغ بگوید از فردا سفید میشوم!  ایدئولوژی عموماً دارای تضاد های درونی است که ذاتی آنست.  مثلاً رسماً اعلام میشود که تحریم به نفع ماست اما معلوم نیست اگر به نفع ماست چرا تحریم کنندگان را دشمن میانگاریم.  یا شهادت را تبریک میگوئیم زیرا شهید به بهشت رفته و آنجا زنده است.  ولی بانیان شهادت را مقصر و به اشد مجازات میرسانیم.  یا هرجا شکست خورده ایم، آنرا پیروزی اعلام میکنیم.  هر اتفاقی بیفتد پیروزی با ماست.  بلای ویروس را میگویند مشیت الهی ولی لحظه ای بعد برای رفع بلا دعا میکنند.  از خرافات سنتی خسته شده اید؟ نگران نباشید، جلسات مدرن هم هست که دکتر روانشناس با بلغور کردن کلمات به سبک نثر مسجع روح شما را صیقل و گرفتاری های فکری شما را موهبت الهی نشان میدهد.  فقط کافیست نظری به رسانه های رسمی انداخت تا متوجه وسعت دامنه این تضادها شد.  وقتی تضادهای درونی یک ایدئولوژی به مرز بحران رسیده باشد آن ایدئولوژی باید به کنار گذاشته شود، بویژه اگر با دروغ و جعلیات نیز آمیخته باشد.

8- میپرسند تکلیف چیست؟ چکار باید کرد؟  بنظر ساده میرسد.  فرض کنید مغازه ای وجود دارد و مواد خوراکی مسموم به مردم میفروشد.  کم کم تعداد مسمومیت ها زیاد میشود و مردم به آن رستوران و طرز کارش مشکوک میشوند.  از کجا متوجه میشوند؟  از آنجا که هرکه از آنجا غذائی برده و مصرف کرده بیمار شده است.  مردم مجبورند درب این دکان را ببندند.  اما تابلو سردر مغازه چه میگوید؟  تابلو ممکنست نام معروفترین برند دنیا باشد.  حتی ممکنست پیشینه خوبی هم داشته باشد.  از طرفی،کم نیست تولیدی های تقلبی زیر نام برند های معروف.  نام و پیشینه ملاک حقانیت نیست بلکه محتوا مهم است که در اینجا تولید مسمومیت است.  درب این دکان باید بسته شود خواه نام آن هر چه باشد.  ایدئولوژی جاری که مسبب انواع مسمومیت های فکری است از همین قسم است.  ممکنست بهترین اسماء حسنه بر سردر آن نوشته باشد.  اما اسم مهم نیست بلکه محتوا مهم است.  بازی با اسم، خواه اختلال مغزی خواه عوامفریبی نام نهیم، البته تاریخی طولانی در این کشور دارد.  در حمله افغان در زمان سلطان حسین صفوی، بجای اعزام قشون، آشی با 1000 نخود دعا خوانده تحت نظارت علما درست شد تا دفع بلا کند ولی آن شد که میدانیم.  داستان رمال معروف دربار فتحعلی شاه در خط و نشان کشیدن برای پیروزی بر تجاوز روسها از همین قبیل است.  بعد آنهمه حقارت و شکست ایشان تازه ادعای فتح داشت و خود را بدین لقب خواند!  در تمام این بلایا ایدئولوژی حاکم مسبب اصلی بوده است.  جایگزین آن چه میتوانسته و میتواند باشد؟  اخلاق طبیعی.  وقتی به والدین خود محبت میکنید آیا بخاطر مذهب خاصی است؟   اگر فرزند خود را دوست میدارید بخاطر دستور کسی است؟  مذاهب اغلب رویه های جاری را بسته بندی مجدد و زیر نام خود عرضه میکنند.  آیا فرد لامذهب رفتاری مغایر این با خانواده دارد؟  اخلاق طبیعی شامل همه آن فضائلی است که دنبالش میگردید.  آیا بیمه عمر برای تأمین آتیه خانواده نیازمند مذهب خاصی است؟   امروزه قانون، همه آنچه را امثال حمورابی از ادوار دور تاکنون بدنبال آن بوده اند یکجا در اختیار میگذارد.  

9- مختصر آنکه پیرو بروز هر بحرانی، هرقدر هم که شوم باشد، درس هائی برای آموزش ما وجود دارد که بی توجهی به آن موجب هر چه بیشتر فرو رفتن در چرخه معیوب است.  فوری ترین بخش از این درس ها برای یادگیری، تشخیص مسیر درست از نادرست است.  اغلب تصور میکنیم آسانترین کار، تشخیص درست از نادرست است.  که در میدان اندیشه لزوماً اینطور نیست.  امروز مقابله این دو عالم نامرئی ما را بر سر دوراهی دیگری قرار داده است.  یا کماکان ادامه مسیر در چرخه حاضر، و یا چرخشی آگاهانه برای قرارگیری در مسیر درست.  عده ای با انگ غرب گرائی هر حرکت درستی را غرب زدگی تعبیر میکنند.  درحالیکه این انتقادات نباید جدی گرفته شود زیرا هر حرکت آگاهانه ای مخالف هرگونه تقلید و پیروی کورکورانه است.  پیشتر گفتیم که فکر درست، شرقی و غربی و خودی و غیرخودی ندارد و آویختن به این تصورات هیچ سودی ندارد.  هر حرکتی نیازمند یک پشتوانه سالم فکریست و در حال حاضر تجدید نظر در تفکراتی که ماحصل آن قرنها درجازدن تاریخی بوده است آغاز این راه است. 

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

آموزش و اهمیت آن

    در مطلب پیشین، و همینطور مطالب قبلی، بسیار از نقش آموزش و اهمیت آن داد سخن دادیم.  اما این اهمیت بدون ذکر مثالی عملی در ذهن افراد اثر گذار نیست.  تا اینکه دیروز شاهد از غیب رسید.  وزیر محترم بهداشت با ناراحتی و چهره ای خسته و درمانده از مردم گلایه کرد که چرا حرف گوش نمیکنید و بجای ماندن در پناه امن خانه راهی سفرهای دور و نزدیک و گسترش بیشتر ویروس کرونا میشوید.  راستی چرا مردم توجه نمیکنند؟  مگر گوش شنوا ندارند؟  البته که دارند ولی بخشی از این بی توجهی شاید ناشی از بی اعتمادی گسترده مردم به مسئولین طی 4 دهه دروغگوئی مستمر است که اگر حرف راستی هم در میان باشد باور نمیکنند.  گوئی سیستم حاکمه چوپان دروغگو شده است.  اما بخش دیگر این بی توجهی که موضوع مورد بحث حاضر است ناشی از آموزش است که در زیر بدان میپردازیم.

    منظور از آموزش طبعاً آموزش نیکوست که اگر بدون صفت نیک از آن نام میبریم منظور همانست.  چه اینکه آموزش بد نیز وجود دارد و نتیجه آن همانست که در جامعه حاضر مشاهده میکنیم.  برداشت عمومی مردم از شنیدن واژه آموزش، کسب سواد خواندن و نوشتن است تا آنجا که قادر به خواندن روزنامه ها باشیم.  در حالی که آموزش یعنی یافتن بینش و آگاهی عمومی و قدرت درک پدیده ها.  علت دیگری که مردم به توصیه های بهداشتی توجه نمیکنند شاید در آموزش های اولیه آنان باشد.  بخش بزرگی از مردم حاصل و دست پرورده همان سیستم آموزشی است که اکنون بر سرکار است.  از بعد انقلاب اسلامی 1357، نظام آموزشی این کشور تحت سیطره آموزه های روحانیون قرار گرفت.  پس امروز اگر مردم را مقصر میدانیم، باید پرسید این مردم تحت توجهات چه سیستمی بار آمده اند؟  متأسفانه نظام حاکم با مونوپل کردن سیستم آموزشی تحت ایدئولوژی خودش، امید را از آینده کشور تهی ساخت.  مادام که سازندگان آینده کشور از همان آبشخوری تغذیه کنند که باعث و بانی رنج و فلاکت مردم بوده، به آینده نمیتوان امیدی بست.  چه خوش گفته است ویکتور هوگو نویسنده نامی قرن نوزده (خالق شاهکار بینوایان) در زمانی که در مجلس نمایندگان فرانسه بود که: برای پی ریزی جامعه ای بکوشیم که در آن جای کشیش در کلیسای خودش باشد و جای دولت در مراکز کار خودش، نه حکومت در موعظه مذهبی کشیشان دخالت کند و نه مذهب به بودجه و سیاست دولت کاری داشته.   او به فراست دریافته بود که اگر آتیه کشور مهم است نباید آموزش فرزندان کشور در دست ارباب کلیسا باشد زیرا کودکان امروز، سازندگان فردایند.  خوشبختانه همان شد که خواسته بود و چنین شد که آینده کشورش نجات یافت.  بنابراین نظام کنونی کشور ما نمیتواند از مردمی که تحت آموزش های خودش بوده گلایه مند باشد.  اگر میگویند فساد و اعتیاد و اختلاس و دزدی و انواع بزهکاری زیاد است باید عبارت "الناس علی دین ملوکهم" را بیادشان آورد.  نظام های تک بعدی، انواع مهملات را در ذهن نوباوگان تحمیل میکنند.  اینکه چه مقدار در ذهن آنان مستقر شود بستگی به پدر و مادر و اطرافیان کودک دارد.  البته مطالعات شخصی او در آینده نیز مؤثر خواهد بود.  علاوه بر همه اینها، امروزه عنصر دیگری به کمک آمده و نقش پررنگ تری را بازی میکند.  و آن فضای مجازی است که با آنکه همه چیزش مفید نیست، معهذا باعث شک فرد در قبول آموزه های تحمیلی میشود.  او نورهائی در افق میبیند و از اینکه تاریکی فعال مایشاء نیست امیدوار میشود.  شک به مراتب ارزشمند تر از ایمان است زیرا از شک به یقین میتوان رسید اما از ایمان به شک هرگز!  برای آنها که ایراد گرفته میگویند ایمان به علم هم چیز خطرناکی است، میگوئیم که ایمان در علم راهی ندارد زیرا باور به نتایج علمی نسبی است و نه مطلق.  

    شنیده ها حاکی از آنست که دست اندازی به کتب درسی دانش آموزان فقط منحصر به تحریف تاریخ نیست بلکه گویا حساب انتگرال نیز در آستانه حذف است.  امید که اشتباه باشد اما درک نادرست و سطحی از همان مطالب درسی باقیمانده میتواند به نتایج وخیمی بیانجامد.   مثلاً در ارتباط با بحران اخیر کرونا که بحث روز است، نه تنها مردم عادی آنرا چندان جدی نگرفته اند بلکه مسئولینی که باید از نخبگان باشند نیز شوربختانه متوجه اهمیت آن نگردیده اند.  در مراحل اولیه بحران که باید واکنش سریع نشان  داده و آنرا جدی میگرفتند، نگرفتند.  احتمالاً پیش خود گفتند مرگ یک یا دو نفر چیز مهمی نیست.  بعد هم که گسترش یافت و مرگ و میر به چندصد نفر بالغ شد متشابهاً استدلال کردند که در مقایسه با مرگ و میرهای حوادث جاده ای رقمی نیست.  اتفاقاً منطق آنها از این منظر درست است و چه بسا این تلفات از سایر تلفات مثل آلودگی هوا که مسأله ای عادی شده نیز کمتر باشد.  اما چیزی را که درنیافته اند همانا اصل مطلبی است که بازمیگردد به موضوع این بحث یعنی آموزش!

   آنها که به مدرسه رفته اند و مدارج ترقی را پله پله طی کرده اند نیک میدانند که در آموزش متوسطه موضوعی بنام تصاعد هندسی هست.  در تفهیم آن به دانش آموز داستان معروف مخترع شطرنج را میآورند.  مخترع در پاسخ به جایزه خود گفت چیز مهمی نمیخواهد جز آنکه در خانه اول صفحه شطرنج 1 گندم، در خانه دوم 2 عدد، در خانه سوم دوبرابر یعنی 4 عدد و همینطور تا خانه آخر.  فقط همین!!  آنچه شاید درک نشد این است که اینجا با یک اپیدمی سروکار داریم و نه حوادث عادی.  ترجمه اپیدمی در زبان ریاضی میشود تصاعد هندسی.  مرگ چند نفر یعنی خانه های اول شطرنج.  به خانه های هفتم یا هشتم که میرسیم با چند صد مرگ و میر مواجه میشویم.  به خانه های آخر که میرسیم تولید گندم کل دنیا نیز جوابگوی مخترع شطرنج نیست.  قدرت تصاعد را دست کم نگیریم.  اینگونه مباد که درک دست اندرکاران اداره کشور در حد یک دانش آموز ضعیف باشد.  متأسفانه شواهد امر چنین مینماید چه اینکه در مسأله جمعیت نیز همین کوته فکری نمایان است که قطعاً و بدون هیچ تردیدی به نتایج وخیم خواهد انجامید.  البته دخالت کادر بهداشتی، هرچند دیر هنگام، از وخامت تصاعد کاسته و مانع از کشتار طاعون آسای آن میگردد.  اگر پیشگیری در مراحل اولیه انجام میشد لزومی نداشت که در میانه صفحه شطرنج مات و حیران بمانیم.

   سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل، چو پر شد نشاید گذشتن به پیل.  همین یک حادثه نشان  از آن دارد که آموزش چه اندازه مهم است و مهمتر از همه اینکه تصمیم گیرندگان مملکت لازمست خود از آموزش صحیح برخوردار باشند.  طبعاً واگذاشتن امور به قضا و قدر نیز برای خود شیوه دیگریست که اگر در قدیم مورد استهزا واقع نمیشد، باری، امروز دیگر افکار عمومی آنرا نمیپذیرد.  تأکید میشود، آموزش، فقط سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه رفتار مدنی نیز هست.  انداختن دستمال کاغذی کثیف و آشغال در خیابان به تصور اینکه رفتگر باید جمع کند نشانه جای خالی آموزش آن در مدارس است.  پس چه چیزی تدریس میشود؟  لابد طبق برنامه مصوب نظام، مقداری محفوظات بیفایده و چه بسا زیان آور.  کافیست یک بار که در خیابان هستید، دقت کنید و تعداد ته سیگارها را در شعاع چند قدمی خودتان شماره کنید.  از حجم زیاد آن شگفت زده میشوید.  و وقتی که سطل آشغال را در همان فاصله میبینید دچار سردرد میشوید.  سردرد از اینکه این سیستم قابلیت اصلاح ندارد و سخن امثال شما راه بجائی نمیبرد.  امثال این سوء رفتارهای مدنی با اینکه ربطی به سیاست ندارد اما بی شبهه ناشی از سیاست غلط آموزشی این دوران است.  

     درس هائی که این روزها جامعه ایدئولوژی زده از بحران های اخیر میآموزد عظیم است.  مردم بیش از پیش به جدائی دو حوزه دین و  دنیا پی برده و به اهمیت آن واقف میشوند.  روحانیون واقعی خود بیش از همه بر این حقیقت واقف شده اند که فقط بدین گونه است که حرمت هردو حوزه حفظ خواهد شد.  بر دانش دوستان فرض است که درس های آموخته شده را برای همگان تشریح کنند تا آگاهی جمعی افزایش یابد.  نتایج حاصله قابل تسری برای امور مشابه است.  در بیماری های مسری اگر مسامحه شود، اثر آن فوری هویدا میشود و برای همگان محسوس است.  اما بحران های دیگری هست که عکس العمل آن دیر ظاهر میشود.  محیط زیست از آن دسته است و اتفاقاً بسیار مظلوم واقع شده است.  دست اندازی و خرابکاری در حوزه محیط زیست طی این چهل سال وحشتناک بوده است و هنوز مانده تا قله موج ناشی از تبعات آن نمایان شود.  اگر از طریق سلسله علل نگریسته شود، دو چیز مقصر عمده اعلام میشود.  یکی نبود آموزش درست و دیگری جمعیت زیاد (هرچند دومی خود معلول اولی است).  جمعیت زیاد برای بقای خود بهر کاری دست میزند بطوریکه با ویرانی محیط زیست خودش در نهایت به نابودی خودش هم میانجامد.  بعنوان مثال، جزیره غیر مسکونی ایستر در اقیانوس آرام دارای تعدادی مجسمه غول پیکر است که به گفته محققین، یادگار ساکنین قبلی آنجا بوده.  اما ساکنین چه شده اند؟  عدم تناسب رشد جمعیت با منابع محدود این جزیره باعث انقراض نسل ساکنین اولیه در سالهای دور شده و همگی از بین رفتند.  نمونه های دیگری نیز شاهدی بر این مدعاست و برای اهل خرد باید درسهای خوبی باشد.  نبود آموزش مناسب منجر به رشد بی رویه جمعیت، و آن منجر به تباهی محیط زیست، و آن منجر به فقر بیشتر، و با افتادن آن در یک دور باطل جامعه در یک مسیر سقوط و انحطاط قرار میگیرد.  جامعه بیش از پیش و بیش از  هر زمان دیگری امروز به یک تجدید نظر کلی و اساسی و سریع نیازمند است.  

     

  • مرتضی قریب
۲۲
مرداد

از یقین تا تردید

  اخیراً کتابی با مضمون بالا از سوی یکی از دوستان بدستم رسید که حیفم آمد به بهانه آن چیزی نگویم.  خوشبختانه انتشار کتابهای علمی همه فهم رو به گسترش است و از این بابت جای بسی خوشحالیست.  مخاطب اصلی اینگونه کتابها را در کشور ما اغلب دانشجویان و جوانان تحصیلکرده تشکیل میدهد در صورتیکه در غرب سایر اقشار مردم نیز به خواندن اینگونه کتابها رغبت نشان میدهند.  تنها نگرانی که از این بابت ممکنست عارض شود اینست که جوانانی که بخواندن این کتابها روی میآورند با دید انتقادی به مطالب آن نمی نگرند و ممکنست همه مطالب آنرا یکجا و بدون چون و چرا قبول کرده و بعداً در زمانی دیگر و در جائی دیگر دچار تعارض و تناقض افکار گردند.  راستی که این مشکل بنیادی کشورهائی مانند ماست که اولاً توده بزرگ مردم درگیر امرار معاش در حد ضروریات روزمره بوده و فرصتی برای مطالعه حتی روزنامه، چه رسد کتاب، در اختیار ندارند.  باقی که عمدتاً دانشجویان و دانش آموزان هستند و اتفاقاً توده بزرگی را هم شامل میشوند باید بیشتر وقت خود را صرف مطالعه کرده و این کمبود را جبران کنند.  ثانیاً تیراژ کتب چاپ شده از سوی ناشرین گویای این واقعیت تلخ است که فقط درصد اندکی از این عده تمایل به خرید کتاب و طبعاً مطالعه دارند.  تازه آن مقدار کتابهائی هم که خوانده میشوند اغلب کتب درسی و کمک درسی در جهت پیشرفت درسها و قبولی در امتحانات است.  به بیان دیگر علاقه به مطالعه عمومی به هدف افزایش آگاهی و درک حقایق هستی و در جریان امور علمی روز قرار گرفتن در پایینترین سطح خود در کشور ما قرار دارد و علاقمندان به مطالعه درصد بسیار کمی از جامعه را تشکیل میدهد.  

  اکنون بحث بر سر اینست که همان معدود علاقمندان کتب علمی عمومی گاهی در معرض کج فهمی هائی قرار میگیرند.  اغلب پس از صرف وقت و خواندن برخی از این کتابها، دچار سوء برداشت هائی میشوند که سود حاصل از کتاب خوانی را زیر سوأل میبرد.  البته شک نیست که کتاب خوانی امریست لازم و مفید اما در عین حال باید توجه داشت که عمر محدود ما کفاف لازم برای همه گونه خواندنی را نمیدهد.  لذا لازمست به برخی نکات در اینجا اشاره شود تا شاید برای علاقمندان به کتب همه فهم علمی به هنگام ضرورت اندکی راهنما بوده و بتوان خود را در مقابل این کج فهمی ها مجهز کرد.   نکته اصلی اینجاست که برخی از نویسندگان این کتابها، دانسته یا نادانسته، مروج این ایده هستند که علم به پایان خود رسیده و این دست و پا زدنها تلاش مذبوحانه ای بیش نیست چه اینکه عقل بشری هیچ راهی به حقیقت اشیاء ( حقیقت عالم) ندارد.  در واقع احساسی که پس از خواندن کتاب به خواننده دست میدهد یک نوع ناامیدی است.  ناامیدی از اینکه علم نیز کلید حل مشکلات نبوده و هیچ راهی برای دریافت حقیقت وجود ندارد.  احساسی که بدنبال آن دست میدهد اینکه رویکرد ما در جهت یادگیری علم تلاشی بیهوده بوده و راهی را که انتخاب کرده ایم نور رستگاری در آن نیست.  رسیدن به چنین نتایجی بویژه در سنین نوجوانی میتواند بسیار زیان آور باشد چه اینکه بسیاری از باورهای اساسی ما در دوران نوجوانی شکل میگیرد.  واقعیت اینست که آموزش در خردسالی با صرف کمترین نیرو صورت میپذیرد درست به راحتی فروبردن میخی در خمیر می ماند.  هرچه سن بیشتر شود و این خمیر سفت تر شود فرورفتن میخ در آن مشکلتر شده نیروی بیشتری را میطلبد.  و مهمتر اینکه اگر در کودکی آموزشهای غلطی داده شده باشد اصلاح آن در بزرگسالی صدچندان مشکلتر شده چه اینکه اکنون آن میخ های کذائی در خمیره متصلب شده جا خوش کرده بسادگی جابجا و اصلاح نمیشود.  تازه این بفرض آنست که ما، در بهترین حالت، به خود آمده و متوجه آموزش های غلط گذشته خود شده و بفکر اصلاح خود افتاده باشیم.  پس عملاً این بزرگسالانند که باید از ابتدا مراقب آموزش درست و خردمندانه کودکان و نوجوانان باشند تا اصول اولیه به نحو درست پایه گذاری شود.  درست همانگونه که شناژ و پایه های یک بنا باید از ابتدا راست و استوار گذاشته شود.  اما از بزرگسالانی که خود از آموزه های غلط برخوردار شده اند چه توقعی میتوان انتظار داشت؟  این بزرگسالان همه خود محصول همان آموزه های غلط در دوران خردسالی بوده اند و همانهائی را بروز میدهند که فرا گرفته اند!  بویژه آن که "بزرگان" ای که امروز ریش و قیچی مصالح مردم را در دست دارند معلوم شود که خود با دارا بودن کج ترین پایه ریزی در آموزه های خویش، فعلاً سکان هدایت را در مصادر کلیدی در دست دارند.  از نسل های جدیدی که بدین ترتیب بار میآیند چه پیشرفت و تعالی را میتوان انتظار داشت؟   به چنین وضعیتی دور باطل گفته میشود و از لحاظ فنی اصطلاحاً سیستمی دارای فیدبک (پسخور) منفی است.  خوشبختانه در عمل سیستم ها ایزوله نیستند و وجود عده ای، هر چند اندک، که موفق به اصلاح خمیره معیوب خود شده باشند علی الاصول قادر به دخالت در این دور باطل بوده و میتوانند امور را بسوی مثبت خود بچرخانند.  منتها نکته بدش اینجاست که تعداد کم این افراد قادر به اثرگذاری مطلوب و فراگیر نیست.  درست همانگونه که یک سیستم زیر بحرانی قادر به اثرگذاری مطلوب خود نیست.  بنظر میرسد بهترین راه ممکن برای خروج از این دور باطل، نصب نخبگان جامعه در مصادر تصمیم گیریست که اثر سازنده آنها بتواند فراگیر و همه جانبه باشد.  مادام که شرایط مطلوب برای این فعل و انفعال فراهم نشود، محصول نهائی کماکان فرار هرچه بیشتر نخبه ها و رقیق شدن جامعه از حیث عناصر مثبت و کارآمد و افزایش غلظت عناصر منفی و خنثی؛ یعنی غنی سازی معکوس است!  

  حال با وجود همه محدودیت ها، برگردیم به خطری که با مطالعه ناقص برخی کتابهای علمی متوجه ذهن جوانان میگردد.  تأکید میشود که احتمالاً قصد بدی در کار نویسندگان نیست بلکه تعبیر و تفسیر ناقص ما از محتویات اینگونه کتابها همراه با رسوباتی از آموزه های نادرست گذشته باعث تولید نتایج گمراه کننده در ذهن مخاطب میگردد.  

  مهمترین مطلبی که اینگونه مطالب به ذهن متبادر میسازد اینکه هر اندازه علم جلوتر میرود، ما از حقیقت بیشتر و بیشتر فاصله میگیریم.  لذا چنین بنظر میرسد که هیچگاه به درک کامل حقایق عالم نائل نخواهیم شد.  توضیح اینکه قوانین نیوتون در زمان خودش نقطه عطفی در درک ما از جهان ایجاد کرد.  و بیکباره علتهای متفاوت و اغلب بی ربط را در زیر یک قانون جهانشمول (و البته منطقی) بنام  قانون جهانی گرانش مرتب ساخت.  بعلاوه با کمک سایر قوانین حرکت، آنچه در زمین و آسمانها میگذشت بصورت منطقی زیرمجموعه عوامل واحدی تلقی گردید.  البته کشفیات نیوتون ادامه منطقی تلاشهای مردانی همچون کپرنیک، کپلر، گالیله و دیگران بوده است.  بدینترتیب علم به یکباره از دست ملائک و ارباب انواع خلاص گردیده و راه درست خود را یافت.  اما مگر مخالفین ساکت مینشینند.  طبعاً برخی با نتایج فلسفی این علوم از ابتدا مخالف بودند و جز جزمیات قدیمه به چیزی دیگر باور نداشتند.  چند صد سال بعد که تئوری نسبیت انشتین در صدد تکمیل مکانیک نیوتونی برآمد گزک بدست اینها داد.  زمزمه ساز شد که دیدید راست میگفتیم که علم هیچگاه به درک واقعی حقیقت نائل نخواهد شد.  و شاهد مثال آورده میشد که تئوری جدید دقیق تر است و قواعد قبلی را باطل ساخته است.  و از همین رو نتیجه میگرفتند که هیچ استبعادی ندارد که فردا کس دیگری با تئوری دیگری قبلی ها را از میدان خارج کرده و این دور تا قیامت همینطور ادامه داشته باشد.  مشابه همین وضعیت با ظهور مکانیک کوانتوم در اوائل قرن بیستم با زیر سوأل بردن مکانیک کلاسیک بروز کرد.  همه اینها باعث شد که بگویند ایهالناس؛ علوم جز تردید حاصلی ندارد، یقین فقط در عالم بالاست؛ بیهوده خود را معطل مسازید که از معبد علم معجزه ای صادر نخواهد شد.  

  اما واقعیت چیست؟  واقعیت اینست که علم یک پروسه پیوسته است که مرتباً هم دایره آگاهی های ما را افزایش میدهد و هم دقت قواعدی را که ارائه میدهد بیش از پیش افزایش داده و بر قدرت پیش بینی انسان میافزاید.  تئوری نسبیت هیچگاه بر مکانیک نیوتونی مهر باطل نزد بلکه بر دقت و صحت پیش بینی ها در شرایط خاص اضافه کرد.  کما اینکه برای بیش از 99% مسائل روزمره ما همچنان همان قواعد نیوتونی حاکم است.  در مورد مکانیک کلاسیک در مقایسه با مکانیک کوانتائی نیز همین وضع برقرار است چه اینکه تا هنگامی که پا به دنیای زیر اتمی نگذاشته ایم روابط و قواعد فیزیک کلاسیک همچنان راهگشا میباشد.  بنابراین آنچه از علم که در آینده خواهد آمد در جهت تکمیل و بهبود موجودی های حاضر خواهد بود.  موضوع "دقت" نیز یکی دیگر از موضوعات بحث انگیزی هست که اغلب برای گمراهی خواننده استفاده میشود.  برای اغلب کارهای مهندسی روزمره 3 یا 4 رقم با معنی کفایت دارد و دقت بینهایت هیچگاه مد نظر نیست.  مثلاً برای عدد e  پایه معروف لگاریتم نپر چه عددی بکار بریم؟  میدانیم که این عددیست ترانسدنتال و در اغلب کارها 2.7 را بجایش بکار میبریم.  اما برای کسی که کشته و مرده دقت است راه هائی وجود دارد که یکی از آنها بسط به سری تیلور  (exp (x  میباشد که حاوی بینهایت جملات توان های x  میباشد.  چنانچه x=1  قرار دهید در اینصورت مقدار  e  را با هر درجه از دقت که مطالبه فرمائید در اختیارتان خواهد بود.  

نتیجه گیری:  

شک نیست که همواره کارهای ما زمینی ها با درجه ای از خطا عجین خواهد بود و از آن گریزی نیست.  در عملیات مهندسی همواره این میزان از خطا بر مبنای احتمالات ذکر میگردد.  هیچگاه هیچ اندازه گیری با دقت 100% وجود ندارد مگر آنکه آنرا در عالم علوی و در دنیای ملکوت اعلا جستجو نمائیم.  لذا در دنیای فیزیکی، "یقین" به معنی حقیقی آن وجود ندارد و هرگونه مشاهده و اندازه گیری با درجاتی از خطا (که انواع آن در کتب مربوطه آمده است) همراه است.  البته نوعی از عدم قطعیت ذاتی در دنیای بینهایت کوچک ها و مقیاس زیر اتمی وجود دارد که بحث جداگانه خود را میطلبد.  مثل اینکه چطور در دنیای معمولی ما از آن خبری نیست و چرا با بزرگ شدن توده ماده بیکباره محو و ناپدید میگردد.  مهم اینست هر چیز در بستر مناسب خود مطرح گردد و عدم وجود اطمینان در مقیاس زیر اتمی به معنی زیر سوأل بردن آنچه محصول علم است نیست و باید مواظب بازی با کلمات بود.

  • مرتضی قریب