فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۸
آبان

 

مرگ و نگرانی ما

   یکی از سوألاتی که پیرو دو مطلب اخیر مطرح گردیده و بنظر میرسد ممکنست سوأل بسیاری دیگر نیز باشد بطور خلاصه بشرح زیر است:

"اینکه گفته شده جهان ما و آنچه درون آنست فانی میباشد برای ما بسی دردناک است.  بعلاوه دریافت ما تاکنون چنین بوده که انسان محور آفرینش است و اگر غیر این باشد و با تصویری که ترسیم کرده اید امید ما پرهیزگاران به یأس مبدل میشود و امید ما به رستگاری نهائی را کمرنگ میسازد"

   در واکنش به سوأل مطرح شده عرض میکنیم که آنچه اینجا مطرح شده و میشود ارائه حقایق قطعی نیست بلکه بیان نظرات مختلف و بویژه آنچه که نقطه نظرات حوزه علم و نتایج علمی است میباشد.  این مطلب بویژه در خصوص مسائل فلسفی و ایدئولوژیک اهمیت بیشتری می یابد چه آنکه نکات ارائه شده در این زمینه ها آن صلابت و استحکام امور تجربی را ندارد و فرد برای رد و قبول نتایج مزبور از آزادی بیشتری برخوردار است.  موجودی دانش و دانسته های بشری را میتوان بمثابه دایره ای بزرگ تصور نمود که در سطح وسیع این دایره پخش شده است.  هرچه به مرکز دایره نزدیکتر شویم با اموری سروکار داریم که با یقین بیشتری همراه است.  هرچه از مرکز دایره دورتر شویم با اموری که از یقین کمتری برخوردار است سروکار خواهیم داشت.  سابقاً ریاضیات در بخش مرکزی این دایره قرار داشت و شاید کماکان باز هم در همانجا مستقر باشد.  زیرا ریاضیات از بیشترین صلابت و استحکام برخوردار است و نتایج آن قطعی و تخلف ناپذیر است.  اما عده ای برآنند که مجموعه احکام ریاضی با اینکه دارای یک همبستگی و سازگاری درونی است ولی لزوماً بمعنای حقیقت جهان خارج نیست زیرا در بهترین حالت ابزاری قوی در کنار سایر علوم تجربی برای کشف حقایق است.  بهرحال نزدیکترین بخش به مرکز دایره را علوم تجربی تشکیل میدهد و از آن میان فیزیک قطعاً نزدیکترین فاصله را با مرکز دایره دانش ها دارد.  سایر بخش های علوم بهمین ترتیب در دوایری دورتر قرار گرفته و آنچه ذوقیات و هنر است در دورترین شعاع از مرکز قرار دارد زیرا هر کس بنا به میل و هوس خود ممکنست از یک اثر ادبی یا هنری خوشش بیاید یا خیر.  میزان رد و قبول امور در این حوزه بستگی زیادی به ذهنیات افراد داشته و هیچ قطعیتی در کار نیست.  میزان صدق یا کذب امور بستگی به فرد دارد و بهمین دلیل اظها نظر در این امور Subjective  است.  در حالیکه درباره علوم دقیقه اظهار نظر فرد باید با ملاحظه حقایق خارج از وجود او بوده و به اصطلاح متکی به شواهد سفت و سخت (Hard Evidence) بوده باشد.  میل و آرزو و امثال آن اینجا جایگاهی ندارد و این روش اصطلاحاً روش "عینی" یا Objective  نامیده میشود.  ناگفته نماند فلسفه و امور وابسته به آن، جایگاهی بینابین علوم دقیقه و ذوقیات دارد.

     اما بپردازیم به نگرانی درباره مرگ.  همانگونه که پیشتر شرح آن رفت، مرگ شامل همه چیز و همه کس میشود و استثناء پذیر نیست.  حتی مکاتب فکری و ایدئولوژی نیز شامل حال این قانون است.  آنها زمانی متولد میشوند، به بلوغ خود رسیده و سپس به سستی و فرسودگی رسیده و سرانجام متروک میگردند.  اما در خصوص انسان گاهی حسرت بر سر طول عمر است که مثلاً عمر بشر کوتاه است و اگر مثلاً 1000 سال میبود چقدر خوب بود!   این امتیاز هیچ مشکلی را حل نمیکند چه اینکه کیفیت یک زندگی با عمر هزار ساله با کیفیت زندگی حشره ای که از تولد تا بلوغ و زادو ولد و بالاخره مرگ آن یک فصل تابستان است هیچ تفاوتی ندارد.  برای هردو در آخر کار حسرت مرگ وجود دارد و از آن گریزی نیست.  چه بسا همین عمر محدودی که داریم اگر بخوبی مدیریت شود بسیار پربار و رضامند بوده باشد.  بعلاوه، بنظر میرسد که وجود 10 آدم مختلف با عمر متوسط 60 سال، از نظر پیشرفت جامعه، مفیدتر و مؤثرتر از یک فرد با عمر 600 سال باشد.  اما اگر بشر آرزوی عمر بی پایان کند چه؟  چه میشود اگر کسی عمری بی پایان داشته باشد؟  در پاسخ باید گفت بهتر است برای او گریست زیرا وی شاهد اوضاعی خواهد بود که دعا میکنیم برای هیچ ذیروحی پیش نیاید.  مسأله فقط شاهد مرگ عزیزان بودن نیست بلکه اینست که مطابق شواهد علمی، بالاخره پس از چند میلیارد سال، خورشید ما شروع به انبساط کرده و پس از سپری شدن چند میلیون سال دیگر زمین را در خود فروبرده و همه چیز بخار میشود.  البته خیلی پیشتر از فنای نهائی، آب دریاها گرم شده و آب و هوای کره زمین بشدت بحرانی میشود و بخش بزرگی از موجودات در اثر آن از بین خواهند رفت.  بطوریکه کم کم آب دریاها و اقیانوسها کاملاً خشک شده و اوضاع زمین شبیه جهنمی که اکنون سیاره زهره (ناهید) دچار است میگردد.  البته این گرمایشی که این روزها در اخبار است و بابت آن اظهار نگرانی میشود پیش آن هیچ است که البته ناشی از انفجار جمعیت و مصرف بیش از حد سوخت های فسیلی است و ربطی به خورشید ندارد.  لذا این ابر انسانی که قرار است عمر جاوید داشته باشد شاهد مصائبی عظیم خواهد بود و هرکار کند که خود را حفظ کند، نهایتاً وی نیز با نابودی زمین از بین خواهد رفت.  پس هر طور که حساب شود طول عمر محدود است و نامتناهی نیست.  چه بهتر که با این واقعیت کنار آمده و حقیقت آنرا بخوبی و خوشی پذیرفت.  معهذا بنظر میرسد که همچنان ناراضی هستیم چه اینکه انسان خود را چیزی سوای موجودات دیگر پنداشته و عاقبت دیگری جز آنچه نصیب سایرین است برای خود آرزو دارد.  بجهت دارا بودن قوه تعقلی بیش از سایر جانوران، برای خود سودای دیگری در سر میپروراند.  او دوست دارد به جاودانگی برسد و اگر مادّه چنین اجازه ای به وی نمیدهد، باری به راه های دیگری که غیر مادی است متوسل میشود.  فرهنگ های مختلف نیز راه های گوناگونی را در این زمینه پیش بینی کرده اند تا پس از طی مراحلی انسان را به جاودانگی برسانند.  اما چند پرسش اساسی وجود دارد:

1- جاودانگی برای چه؟!  چرا باید جاودانه شد؟  چه دلیلی وجود دارد یا دستکم چه قرینه ای هست که باید بنا را بر آن گذاشت که انتهای کار این دنیا به جاودانگی ختم میشود؟  حقیقت اینست که هیچ ادله منطقی برای این خواسته وجود ندارد جز آنکه آنرا آرزوئی انسانی تلقی کنیم.  آیا جاودانه بودن انسان اثر مثبتی بر کائنات دارد؟  این "باید" از کجا میآید؟ و بسیاری سوألات دیگر که پاسخ قانع کننده در پی ندارد.  

2- آیا غرض از جاودانگی تنبیه انسان است یا تشویق او و جایزه برای او؟  زیرا عموماً دیده ایم که وقتی زندگی حالت مداوم و تکراری بخود میگیرد انسان دچار خستگی روحی شده چه بسا به خودکشی ختم شود.  آنچه انسان را تازه و شاداب نگاه میدارد تحول و گونه گون بودن است.  از همین روست که مسافرت برای تغییر روحیه انسان سفارش شده است.  اگر فردی در بهترین باغ مصفای دنیا اقامت داشته باشد و خدم و حشم بی جیره و مواجبی نیز در خدمت داشته که مرتباً در راحت او کوشیده و انواع میوه و اطعمه و اشربه را به وفور برای او مهیا کنند، طبعاً پس از مدتی یکنواختی این دنیای بهشتی وی را دچار افسردگی کرده اگر که کار به خودکشی نیانجامد قطعاً به دیوانگی ختم خواهد شد البته اگر از چاقی مفرط دچار مرگ زودرس نشده باشد.  از این منظر هم که نگاه کنیم، جاودانگی توجیه منطقی ندارد.

3- و بالاخره آیا این زندگی جاوید قرار است روی همین کره زمین باشد یا جای دیگری؟  در وهله نخست هرجا بخواهد باشد بازهم یک زندگانی مادی و تحت قیود مادی خواهد بود.  لذا اگر جای دیگری غیر از زمین بخواهد باشد نیازمند حمل و نقل کیهانی و صرف انرژی گزاف خواهد بود که طبعاً جمعیت های چندصد میلیاردی را جوابگو نخواهد بود.  پس شاید تحقق آن روی همین زمین خودمان با همه محدودیت های خودش خواهد بود.  محدودیت هائی که همین امروز نیز مشکل آفرین بوده چه رسد بخواهد جمعیت های چندصد میلیاردی را پشتیبانی کند.  حال چه زمین باشد چه هر سیاره دیگری از منظومه خورشیدی خودمان، همانطور که در مطالب پیشین شرح آن رفت، دیر یا زود خورشید پس از طی مراحلی طوفانی خاموش خواهد شد و جاودانگی میسر نخواهد شد.  این سرنوشت شامل حال هر ستاره دیگری در هر کجای دیگر نیز خواهد شد و لذا فرض بر اینکه ادامه زندگی جاوید بر بستر کره دیگری از منظومه دیگری میسر باشد منطقاً امکانپذیر نیست.  

4- اگر به ابتدای استدلال خود بازگردیم گفته شد که بالاخره روزی خورشید از میان خواهد رفت و ادامه زندگی در منظومه وی ناممکن خواهد بود.  اما یک لحظه صبر کنید.  چه کسی این حرف را گفته و به چه دلیل ما باید چنین چیزی را قبول کنیم؟  اصولاً چه کسی از آینده خبر دارد؟  ما که به زحمت از پس پیشگوئی آینده نزدیک یعنی چند ماه یا حداکثر چند سال بر میآئیم چگونه میلیاردها سال بعد را با این اطمینان خبر میدهیم؟  پاسخ در بحث یکنواختی طبیعت است.  ما وقتی دانه نخود را در خاک میکاریم و سبز میشود و نیز دانه لوبیا را میکاریم و ایضاً شاهد سبز شدن آن هستیم و از دیگران هم شنیده یا دیده ایم که آنها نیز همین کار را با دانه های دیگر کرده و نتیجه مشابه گرفته اند به یک نتیجه گیری منطقی میرسیم و آن اینکه هر دانه ای را که بکاریم سبز خواهد شد.  این رویه منجر به قاعده ای شده است که موجب گسترش کشاورزی و پیشرفت بشر شده است.  در فلسفه علم به این رویه "استقرا" یا Induction گفته میشود که یکی از ارکان مهم توسعه علم است.  البته روش استقرا مانند استدلال ریاضی نیست که قطعی باشد بلکه میتوان گفت که چون حاصل تجربه و مشاهده است ممکنست گاهی استثناء نیز داشته باشد.  اما قاعده حمل بر صحت است.  مثلاً در اثر تجربه مشاهده کرده ایم که مواد بر اثر حرارت منبسط میشوند و لذا پس از مشاهده تعداد زیادی از اجسام حکم به این قانون میدهیم که اجسام با جذب حرارت منبسط میشوند.  اما میدانیم استثنائاتی نیز هست و مثلاً آب جامد (یخ) در اثر گرما منقبض شده کاهش حجم پیدا میکند.  بگذریم از اینکه همین استثناء نقش بزرگی در تداوم حیات بازی کرده و از جهتی بسیار کارساز بوده است.  لذا قاعده را بطور عموم میپذیریم مگر هنگامی که استثناء مشاهده شود.  حال در مورد سوألی که در ابتدای این بند مطرح کردیم باید گفت که ستاره شناسان با مشاهده آسمان و بررسی ستارگان، آنها را در مراحل مختلف زندگی یافته اند و از مشاهدات عدیده خود چنین نتیجه گرفته اند که ستارگان نیز دارای تولد و مرگ هستند.  خورشید ما نیز ستاره ای در میانه راه است و این حکم، بنا به یکنواختی طبیعت، شامل حال وی نیز هست.  یعنی بعد از چند میلیارد سال دیگر دوران کهولت و متعاقباً مرگ خورشید فرا میرسد.  لذا نمیتوان در مورد خورشید استثناء قائل شده و بگوئیم چون حیات ما بدان وابسته است این یک ستاره خاص دارای حیات جاوید است.  اصل یکنواختی طبیعت، اصل فوق العاده مهمی است که در بررسی ها و داوری ما پیرامون مباحث مختلف کمک شایان توجهی میتواند داشته باشد.  بسیاری از نابسامانی های فکری ما ناشی از عدم توجه به این اصل است.  

     فهم و قبول مطالب یاد شده احتمالاً این نظر را در خواننده ایجاد میکند که اگر این مطالب از زمره حقایق بوده باشد در این صورت هرگونه کوشش و فعالیت در این برهه کوچک که عمر انسانی نام دارد بیهوده و عبث است.  به راستی این حقایق جز یأس و دلسردی چه حاصلی میتواند داشته باشد؟  حتی اگر اینها حقایق قطعی باشد، آیا بهتر نیست که طور دیگری اندیشه کنیم که دچار تشویش و دلسردی نشویم؟  اینها نکاتی است که از ذهن خواننده میگذرد و او را دلمشغول میسازد.  

     اما واقعاً و در عمل نگرانی بدین اندازه نیست زیرا اگر شخص محکوم به اعدام یکروز هم اجرای حکمش به تعویق بیافتد آنرا با آغوش باز میپذیرد.   اصولاً نیروی صیانت نفس چنان قویست که علیرغم هر سرنوشتی که برای انسان رقم خورده باشد کماکان خواهان بقا و ادامه زندگیست.  ذهن بشر در چنین مواقعی به ابتکاراتی چند دست زده و سناریو های مختلفی را برای تداوم حیات و تلقین جاودانگی بشر تدارک میبیند.  ترفند هائی که بی گمان در کاهش اضطراب آدمی نقش مهمی دارد.  نکته اینجاست چه به این سناریوها علاقمند باشیم و چه نباشیم، بشر در هر حال مایل به گذران زندگی در بهترین شرایط میباشد و همواره جویای آسایش بیشتر و رفاه افزونتر است حتی اگر این زندگی یک روز باشد.  کسانی هم که عازم سفری کوتاه هستند، آنها هم نمیخواهند از کیفیت گذران این دوروزه سفر صرفنظر کرده و آنرا نادیده بگیرند.  مثلاً از آب و خوراک و توشه راه صرفنظر کرده و به اعتبار کوتاهی سفر از برداشتن لباس گرم در فصل سرد چشم پوشی کنند.  لذا توده مردم در هر حال همین عمر کوتاه را هم میخواهند که با آسایش و سلامتی سپری کنند و دقیقاً بهمین دلیل است که جامعه نیازمند انواع تخصص ها از کفاش و آهنگر و نجار گرفته تا مهندس و پزشک و هنرمند و دانشمند میباشد تا این نیازها به بهترین وجه برآورده شود.  البته بخش کوچکی از دانشمندان که در مرزهای دانش کار میکنند حاصل کار آنان متوجه نیازهای روزمره مردم نیست بلکه ناشی از کنجکاوی ذاتی برای فهم اصول بنیادین علم است.  بهرحال حضور انواع مؤسسات از هنرستان و دانشگاه و بیمارستان گرفته تا تشکیلات دولت و غیره همه و همه در راستای بهبود کیفیت زندگانیست.  این دلسردی فلسفی فقط گریبان متفکرین و فلاسفه انگشت شماری را میگیرد که سخت در تعمق پیرامون علت وجودی این جهان و یافتن پاسخ برای پرسش های بی جواب هستند که البته عاقلتر از آنند که دست به خودکشی زنند.  خوشبختانه پرداختن به امور روزمره فرصتی برای بروز این احساسات منفی در مردم نمیدهد. 

     حقیقت اینست که توده مردم در بند چنین دلمشغولی هائی نبوده و نیستند زیرا فکر امرار معاش خود و آینده فرزندان شان بیشترین توجه آنان را جلب کرده و جائی برای تفکر و تعمق در این موضوعات فلسفی باقی نگذاشته است.  دلسردی و نومیدی آنان که گاه به خودکشی میانجامد صرفاً ناشی از ناکامی های همین دنیاست.  در این میان همواره جماعتی هستند در ظاهر برای تنقیح اخلاق مردم و در معنا برای تجمیع اموال مردم که دم از بی وفائی دنیا و بی ارزشی مال دنیا زده و پاداش اُخروی را تبلیغ میکنند.  در واقع به زبان حال میگویند مال و اموال خود را که جز سنگینی گناه فایده ای ندارد به ما بسپارید و اجازه دهید بار گناهان شما را ما متقبل شویم.  اینان ترک دنیا به مردم آموزند در حالی که خویشتن بزرگترین علاقمندان و شیفتگان به زندگی خاکی هستند.  در حالی که راهنمایان حقیقی کسانی بوده و هستند که همواره مردم را به آبادانی دنیا سفارش کرده و بهترین رویه را در خدمت به دیگران و آباد کردن دنیا دانسته اند. با همه این احوال، ذهن غالب ما همچنان درگیر این موضوع است که آنچه در میتولوژی و افسانه ها آمده دلپذیر است و باعث تسکین خاطر ماست.  البته که همینطور هم هست و این واقعیت ذهن ماست که اینگونه مطالب برایش جذاب و گیراست.  باید پذیرفت که حتی موهومات هم آنچنانکه میگویند بخودی خود بد نیست و بسیاری از آنها در جای خودش شیرین و دلکش است.  آنچه که مهم است اینکه اینها نباید با امور واقعی و زندگانی حقیقی مخلوط و ممزوج گردد.  مثلاً مصرف روزانه کمی نمک برای بدن ضروریست، همانگونه که آب نیز حیاتی و واجب است.  اما اگر ایندو بصورت ممزوج مصرف شود و آب شور نوشیده شود میتواند خطرناک و در تداوم بیشتر باعث مرگ در اثر استسقاء شود.  مادام که مقولات واقعی و غیر واقعی در بستر های جداگانه خود جاری باشند مشکلی پیش نخواهد آمد.  ذهن انسان ذاتاً به چیزهای عجیب و شگفت آور علاقمند است و این میتواند هم جنبه مثبت و هم جنبه منفی داشته باشد.  مثبت از این لحاظ که اکتشافات و اختراعات و آنچه که باعث آبادانی دنیا شده ناشی از این جلب توجه است.  منفی است از این لحاظ که جماعتی قادرند با دروغ های خود ساخته جلب توجه عوام را کرده و عده زیادی را با موهومات خود سرگرم ساخته و بدین طریق بر امورات مردم حاکم شوند.  

     ناگفته نماند که یک حقیقت عالی در این میان وجود دارد و آن اینکه شگفتی و اعجابی که در علم و دنیای واقعی وجود دارد به مراتب بسیار بالاتر از مجموع همه موهومات عالم از ابتدا تاکنون است.  و مهمتر اینکه آنچه را علم عرضه میدارد واقعیست و نه موهومات زنگ زده.  پس چرا با همه این مزایا استقبالی نمیشود؟  زیرا یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه برای نیل به این مرحله طی دوره ای نسبتاً طولانی در آموزش های سیستماتیک لازم و ضروریست که البته برای همگان مقدور نمیباشد.  با این وجود، فیلم های مستند علمی در رسانه ها تا حدی راه میانبری را برای مردم عادی فراهم ساخته است که اگر استفاده شود بسیار مؤثر است.  تأکید میشود که بیان مزایای علم به معنای طرد ذوقیات نیست بلکه مهم رعایت تعادل است.  ذوقیات به مثابه چاشنی زندگیست که بطور مشابه همان نقش را که چاشنی غذا برای مطبوع ساختن یک غذای سالم ولی بدمزه بازی میکند ایفا میکند.  تعادل کلید واژه اصلی است.

 

     

  • مرتضی قریب
۰۴
آبان

نظم- نگاهی دوباره

     پس از نگارش مطلب قبلی، عده ای از خوانندگان بطور شفاهی یا قلمی نقدی وارد ساختند که توضیح بیشتری را طلب میکند.  در همین ابتدا لازمست توضیح دهیم که هدف فلسفه از ابتدا چه بوده؟  طبعآ هدف اصلی از آن کشف حقیقت بوده.  کشف حقیقت عالم بطور اعم.  اکنون اگر از راه دیگری جز روش قدیمی و سنتی فلسفه که بیشتر به بازی با الفاظ میماند به کشف حقیقت نائل شویم نباید ناراحت و نگران باشیم که پس فلسفه در این باب چکاره است.  سنت فلسفه بسیار چیزها دارد که بگوید اما اگر مقصود ما دریافت حقیقت باشد چه باک که از مسیر دیگری حاصل شده باشد.  یکی از این مسیر ها که بسیار هموار و سرراست است، مسیر علم است.  بسیاری از پدیده های زمین و آسمان که در گذشته سوژه اصلی فلسفه بوده امروزه توضیح علمی آن بعنوان واقعیت (Fact) پذیرفته شده و در کتابهای درسی وارد شده است.  البته راه های موازی دیگری هم ممکنست وجود داشته باشد که مورد وثوق نیست.  مثلاً گفته میشود که کشف و شهود هم یکی از همین راه هاست.  یا بسیاری از راه های دیگری که ما مطلع نیستیم ولی در واقع مُهر نهائی در تأیید هر روشی توسط تجربه کوبیده میشود و تاکنون فقط روش علمی بوده که از این آزمون سربلند بیرون آمده و هیچ روش دیگری توفیق کسب تأیید تجربه را نیافته است.  با این حال در مرزهای دانش که علم هنوز موفق به یافتن جواب قانع کننده نشده، فلسفه کماکان جایگاه خود را حفظ کرده است.  سوای پدیده های مادّی، موضوعاتی نیز در قلمرو اخلاق و سیاست و امثال آن وجود دارد که همواره عرصه و جولانگاه فلسفه و فیلسوفان بوده و بنظر میرسد همچنان نیز چنین باشد.  

     اما در مورد جهان مادّی با شرحی که در نوشته قبلی آمد، هنوز این تردید وجود دارد که آیا جهان از برای هدفی متعالی ساخته شده است یا خیر؟  اینجا اتفاقاً جائیست که فلسفه حرف زیادی برای گفتن دارد.  در گذشته ها که درک بشر از جهان منحصر به همین زمین خودمان بعنوان مرکز جهان بوده و نقاط روشن بر پهنه آسمان شب را برای زیبائی آسمان شبانه و انبساط خاطر خودش میدانست، هدف متعالی از آفرینش را همانا تکوین وجود عزیز خودش میپنداشت.  بعلاوه هرآنچه از جماد و گیاه و حیوان بود را نیز از برای آسایش خود پنداشته و از هرگونه دست اندازی به ساحت سایر موجودات ابائی نداشت که تا امروز نیز وضع بهمین گونه است.  اما کم کم با گسترش دانش و آمدن شواهد تازه بزودی معلوم شد که مرزهای کیهان بسی گسترده تر از آنچه میپنداشت است و چه بسا احتمال وجود تمدنهائی دیگر و حتی پیشرفته تر از ما در گستره عظیم عالم وجود داشته باشد.  لذا، منطقاً، بر این بینش که هدف غائی از آفرینش ما بوده ایم خدشه وارد میشود، مگر آنکه ادعا شود که مابقی جهان نیز از برای ما آفریده شده است.  با در دست داشتن حقایق جدید، فقط یک ذهن معیوب میتواند چنین ادعائی را بپذیرد.  درست مثل اینکه ریگ کوچکی بر دامنه رشته کوه هیمالیا ادعا کند کوهستان مزبور برای اثبات وجود اوست.  دانشمندانی که در سطوح بالای علمی قرار دارند و ضمناً از قوه استدلال خوبی نیز برخوردارند این ادعا را نمی پذیرند.  مقصود این نیست که بر معتقدات گذشته یکسره خط بطلان  کشیده شود بلکه نکته مهم اینجاست که با آمدن شواهد جدید نمیتوان بر ایده های اشتباه قدیمی، هرچند هم که زیبا باشند، پافشاری کرد.  ایده ها و افکار قدیمی باید با احترام و با دقت و احتیاط در کتابخانه ها و موزه ها نگاهداری شود همانطور که در حال حاضر درباره اشیاء قدیمی در موزه ها رفتار میشود.  اکنون عقیده رایج بین دانشمندان چنین است که اولاً ادعای مرکز آفرینش بودن انسان با شواهد موجود نمیخواند.  و این ادعا که دنیا و آنچه در کیهان است برای خاطر وی بوجود آمده نیز متشابهاً و منطقاً صحیح نمیباشد.  در این خصوص، فلاسفه  معاصر با دانشمندان همعقیده و همرأیند.  دوم و مهمتر اینکه میگویند هیچ هدف متعالی در این آفرینش مشاهده نمیشود و شواهدی دالّ بر اینکه نظم خاصی مقصود بوده دیده نمیشود جز اینکه همه چیز دنباله رو قواعد کور و طبیعی خود بوده و خواهد بود.  مخالفین ممکنست استدلال کنند که این شاید مربوط به وضع حاضر باشد، و چه بسا راز کیهان در آینده از پس پرده درآید و خط بطلانی بر چنین عقایدی کشیده شود.  دانشمندان در پاسخ میگویند فعلاً شواهدی نداریم و در گذشته ها نیز تا آنجا که شواهد و قرائن تاریخی دلالت دارد، چیزی برله آن مشاهده نشده و بسیار هم بعید است دیده شود چه اینکه تغییر بیکباره قوانین طبیعی معارض با اصل یکنواختی طبیعت است.  بعلاوه، اگر نظر مخالف پذیرفته شود، در اینصورت هر امری هر چقدر هم که غریب و ناممکن باشد، محتمل است که هر لحظه از زمان و در هر نقطه از مکان رخ نماید و هیچ قاعده ای هم مانع نباشد.  این با اوضاعی که مشاهده کرده و میکنیم مغایر است و لذا پذیرفته نیست.  اما در مورد نظم موجود در کیهان چه میتوان گفت؟  اول چیزی از کیهان که توجه ما را جلب میکند همانا اوضاع زمینی خودمان است.  زمین بهترین نمونه برای مطالعه درباره نظم و اظهار نظر در این خصوص است.  اما توجه به چند نکته در این رابطه ضروری است.  اول اینکه آنچه از اجزاء ساده اولیه در طی تحولات طولانی منجر به شکلهای پیچیده تر و منظم تر گشته است خود دلالت بر وجود نظم است و بر این واقعیت که نظمی وجود دارد باید اعتراف کرد.  اما این نظم در پروسه ای طولانی و در اثر قواعد خاص ترکیب اجزاء ساده به مرکب بوجود آمده است و نه تحت تأثیر عاملی ماوراء طبیعی.  بعبارت دیگر اگر بر فرض قوانین فعلی عوض میشد و بر سیاق دیگری قرار میگرفت، شکل های دیگری پدیدار میشد چه بسا بسیار متفاوت با وضع فعلی و در آنصورت ما شکلهای جدید را نظم میخواندیم، یعنی هر چه پیش آید خوش آید!  در سطحی بالاتر که حیات نام دارد، نظمی را که در قالب حیات میبینیم با واسطه گری عامل بسیار مهمی بنام انرژی بوجود آمده است.  در مورد ترکیبات شیمیائی، همانطور که قبلاً گفتیم، انرژی ناشی از آرایش های الکترونی ذیمدخل بوده و راهنمای کار است.  اما در مورد گیاهان و جانوران، خورشید مهمترین منبع تأمین انرژی مورد نیاز بوده است.  بدون انرژی خورشید، پا گرفتن حیات به این شکل خاص تقریباً ناممکن بوده است.  میگوئیم "تقریباً" زیرا در اعماق تاریک اقیانوس، در مناطقی که دودکش های گدازه آتشفشانی وجود دارد، نوع بسیار ساده و شکل دیگری از حیات کشف شده است.  این شکل ابتدائی از حیات نیز به انرژی نیازمند است که آنرا از گرمای درون زمین تأمین میکند.  در همه حال، انرژی واسطه بسیار مهمی در این تحولات ایجاد نظم است.  اما ببینیم این نظم با چه قیمتی حاصل شده است؟  میدانیم که فقط بخش بسیار کوچکی از انرژی عظیم خورشید نصیب زمین میگردد.  در نوشته های سابق، نشان دادیم که از یک میلیارد واحد انرژی خورشید فقط کمتر از یک واحد آن نصیب زمین میشود و باقی، یعنی تقریباً کل انرژی آن در فضا بیهوده منتشر میشود.  شاید برای حظ بصر آسمان شب ساکنان کره ای دیگر در گوشه ای دورافتاده در کنج کهکشان!  لذا این نظم موجود بر زمین با راندمانی نزدیک صفر حاصل آمده است.  این بیان دیگری از اصل افزایش آنتروپی عالم است که دلالت بر افزایش بی نظمی کل دارد.  اما بدتر از بد وقتی است که بیائیم مطابق ذهنیت قدما، علت وجودی کل کیهان و کهکشانها و ستارگان بیشمار آنرا نیز از برای موجودیت خودمان و زمین زیر پایمان تلقی کنیم .  در اینصورت این بی قابلیتی از اینهم که هست وحشتناکتر شده و قطعاً کسی آنرا قبول نخواهد کرد.  پس زمین را به حال خود گذارده و کیهان را مد نظر قرار داده و بپرسیم در مورد کل کیهان چطور؟  آیا هیئت کنونی کیهان و نظم مشهود در آن مستلزم دخالت عاملی جدای از آنچه مشاهده میشود بوده؟ یا اینکه صرفاً معلول کنش و واکنش اجزای اولیه بوده و نقشه خاصی در طرح آن وجود نداشته است.  جواب این سوأل بستگی به ذهنیت افراد دارد.  اگر شما عاشق نقاشی های پیکاسو باشید یا دستکم خود را از زمره طرفداران مکتب کوبیسم پنداشته باشید، با دیدن یک نقاشی درهم و برهم که گفته اند کار یکی از سرآمدان این رشته است شاید دل و ایمان از کف داده و مشتاقانه بهر قیمت خواستار آن شوید.  چه بسا بعداً معلوم شود تمرین طفلی نوپا بوده است!   ستاره شناسان بر مبنای شواهد بر این باورند که کیهان طی پروسه هائی تکامل یافته و به هیئت فعلی درآمده است.  آیا طرح خاصی مد نظر بوده؟  اغلب دانشمندان جواب منفی میدهند.  آیا نظم خاصی مشاهده میشود؟  این نیز بستگی به اشتیاق فرد دارد.  گاهی آدم مشتاق و دل و دین از کف داده در پیاله عکس رخ یار میبیند مثل آنها که در ماه عکس مراد خود را دیده اند.  اما واقعیت اینست که جواب رایج برای این یکی نیز منفی است.   حقیقت اینست که نتیجه حاصل از ترکیبات متنوع اجزای یک مجموعه همگی میتواند متشابهاً مترادف با یکدیگر بوده و هیچ ترکیبی بر ترکیبات دیگر امتیاز خاصی ندارد.  امتیاز ناشی از تبعیض است و در طبیعت تبعیض جایگاهی ندارد.  مثلاً، برای سادگی، ترکیب چهار حرف ا،س،ش،ن را در نظر بگیرید.  طبق قوانین آمار حداکثر 24 ترکیب متفاوت از کنار هم چیدن این چهار حرف حاصل میشود.  از دیدگاه ریاضی (طبیعت) همه این ترکیبات هم ارز و مترادف یکدیگرند، اما برای ما فقط 2 تای آنها با معنیست: "شانس" و "شناس".  بی معنی بودن باقی بمنزله بی ارزش بودن نیست.  چه بسا در آینده هواپیمائی ساخته شود با نام "سشنا" و آن واژه هم وارد فرهنگ لغات شود.  لذا از دیدگاه طبیعی، مادام که قواعد بازی رعایت شود، همه محصولات حاصل از چینش های متفاوت هم ارز یکدیگرند و همه متشابهاً میتواند "نظم" تلقی شود.  یکی از همکاران دانشمند برای اینکه خلاف این قاعده را اثبات کرده باشد و بگوید حتماً دستی در کار بوده است پرسید که اگر همه چیز ممکنست پس چرا انسان طوری بوجود نیامده که گردن خود را 180 درجه پیچانده قادر به دیدن پشت سر خود نیز باشد!  گفتیم اشکالی ندارد و این اتفاق در طبیعت افتاده و آن کبوتر و سایر پرندگان اند که قادر به این کارند.  شاید ساختمان خاص گوش ما که قادر به تشخیص تفاوت صداهای پشت سر از صداهای روبروست ما را از این امکان بی نیاز کرده باشد.  حتی اگر چنانجه گردن ما قابلیت پیچش 360 درجه هم میداشت، این خصوصیت میشد قاعده و متشابهاً سوأل بگونه دیگری میتوانست تکرار شود.  

    پس، مختصر آنکه چنانچه زمین را بعنوان مرکز نظریاتمان در نظر آوریم، بعلت آنکه کره زمین با همه محتویاتش جزء بسیار ناچیزی در کل کیهان بوده و براحتی قابل چشم پوشی کردن است چیز مهمی محسوب نشده و با بود و نبود آن آب از آب تکان نخورده و این فرض را باید کنار گذاریم.  اما میتوان این واقعیت را نپذیرفته و ادعا کرد که نه تنها زمین مرکز توجه آسمانهاست بلکه هر آنچه در عالم است صرفنظر از شناخته ها و ناشناخته ها، همه و همه فقط در جهت خدمت به زمین و اشرف مخلوقات آن یعنی بشر، هستی یافته است. در اینصورت به نتیجه  غیر قابل اجتناب زیر خواهیم رسید.  در چنین صورتی، آفرینش در نظر هر بیننده ای بسیار حقیر و پست جلوه خواهد کرد.  از دید یک دانشمند، خواه با هر دیدگاه فلسفی، سامانه کیهانی دستگاهی با راندمانی عملاً برابر صفر خواهد بود.  هیچ فیلسوف و صاحب فکری به اتخاذ چنین گزینه ای تمایل نشان نخواهد داد.  هیچ منطقی حاضر به پذیرش چنین ایده ای نیست که مثلاً دستگاهی با این عظمت بنام کیهان برای این راه اندازی شده که بعداً غبار کوچکی بنام زمین متولد شود.  اما، اگر منصفانه داوری کنیم، در زمان قدیم که جهان منحصر بود به زمین مستوی در زیر و آسمانی با شمس و قمر بر بالای آن و تعدادی نقاط نورانی در شب بنام کواکب، ایده مرکزیت زمین در جهان و مرکزیت انسان در رأس هرم مخلوقات روی آن ایده چندان دور از ذهنی نبود و بر معتقدین آن خرده ای نتوان گرفت.

     با این وجود هنوز نمیتوان خود را راضی کرد که بهمین سادگی اهمیت خود را از دست داده و جایگاه عظیمی را که قدما برای ما متصور شده بودند به این ارزانی از دست داده باشیم.   در مورد محل زندگی ما یعنی زمین، مدتهاست که ماوراء هر شک و شبهه ای ثابت شده است که زمین مرکز هیچ چیزی نیست.  اما در مورد شأن و مقام انسانی نمیتوان بسادگی کوتاه آمد.  این دیگر مطلب کوچکی نیست که بسادگی از آن گذشت.  آیا انسان نیز مانند سایر جانوران مدتی زیسته و در آخر مانند آنها به دیار نیستی خواهد شتافت؟  پس این شرافت و انسانیت ما کجا خواهد رفت؟  اگر قرار این بود، پس اصلاً چرا به وجود آمدیم؟  فلسفه وجودی ما چه بود؟  زحماتی که بابت مکارم اخلاق و اعتلای آن کشیدیم کجا خواهد رفت؟  و بسیاری پرسش های دیگر که جواب ساده ای نخواهد یافت.  خودخواهی انسان مانع از آنست که سرنوشتی چون سایر جانوران برای خود تصور کند.  او چنان تمامیت خواه است که حتی در صورت امکان تحقق زندگی جاوید، این حق را برای سایر جانداران قائل نخواهد شد.  او همه چیز و همه کس را در خدمت خود میخواهد بطوریکه اغلب، همنوعان خود را نیز برده خود میکند.  در این میان، صاحبان عقل طور دیگری می اندیشند.  علوم زیستی نشان داده است که نوع بشر و سایر جانوران همگی در مبانی اساسی زیستی با یکدیگر مشترکند و همه قوم و خویش دور و نزدیک یکدیگرند و از لحاظ مادّی تفاوتی ندارند.  اما از نظر اخلاقی چطور؟   بدون هیچ شک و شبهه ای، انسان وحشی ترین جانور کره خاکی است چه اینکه علاوه بر تخریب زیست بوم خود، همنوع خود را نیز کشته یا اسیر و برده خود میکند، قباحتی که از سایر جانوران سر نمیزند.  این در حالیست که در وصف مکارم اخلاق انسانی خود کتابها نوشته و از زمین و آسمان مدرک آورده و خودستائی را بحد اعلا رسانده است.  واقعیت اینست که بهر دلیل، چه حسن تصادف تلقی کنیم یا الزامات قوانین تکامل، هوش و ذکاوت انسان از سایر جانوران بیشتر بوده و فاصله اش با آنها بیش از پیش بیشتر و بیشتر میشود.  هوش و خودآگاهی اغلب مترادف یکدیگر شمرده شده و سطح آن در انسان چنان بالاست که تا چند صد سال پیش، حیوانات را مطلقاً فاقد احساس و هرگونه شعور قلمداد میکرد.  دکارت، فیلسوف و ریاضیدان مشهور از جمله کسانی بوده که خودآگاهی و شعور را منحصر به نوع انسان میدانسته است.  باز هم در اینجا پیشرفت دانش بود که نشان داد اینگونه نیست و نه تنها تفاوتی وجود ندارد بلکه از جهاتی احساسات حیوانات بر انسان پیشی دارد.  موارد زیادی دیده شده که مثلاً سگی بچه گربه هائی را که بی مادر شدند شیر داده و یا گربه ای جوجه های یتیم را در کنار بچه های خود مواظبت کرده و گاهی یوز پلنگ گرسنه با دیدن ماده آهوی نگران، از خوردن بچه آهوی نوپا صرفنظر کرده است.  چنین مواردی از انسان کمتر سرزده و بلکه اسطوره ها عکس آن را حکایت میکند از قبیل اینکه بانیان روم باستان در بچگی توسط ماده گرگی شیر داده و بزرگ شده اند.  یا داستان زال که سیمرغ افسانه ای در حقش مادری کرده و نگاهداری و مواظبت او را از بچگی عهده دار شده است.  با این وجود، انسان خودخواه همچنان خود را تافته جدا بافته تلقی کرده و وجود خود را از هر لحاظ عالیترین سطح عالم هستی میپندارد.  در مجموع، یافته های علمی و بیطرفانه نشان از آن دارد که امتیاز خاصی برای انسان در نظر گرفته نشده است و دست طبیعت سرنوشت متفاوتی را برای وی رقم نزده است.  او هم جزئی از همین طبیعت است و زمان آن فرا رسیده که همنوائی و هماهنگی با طبیعت را یاد گرفته و این پنبه را از گوش شریف خود بیرون اندازد که گوئی طبیعت با همه محتویات آن صرفاً برای شخص او ایجاد شده است.  اینک زمان آنست که در داستانهای قدیمی خود تجدید نظر کرده و در آموخته های خود بازنگری آغاز کنیم.  یادمان نرود که تغییر اصل اساسی طبیعت است و با رکود و جمود و خمود و فروماندگی سر سازگاری ندارد.

    اما چه کنیم که این حقایق تلخ موجب بأس و نومیدی شده و نوعی بدبینی را در زندگی ایجاد میکند.  هیچ رنجی ناگوارتر از تنهائی یا احساس تنها بودن نیست.  هیچ چیزی ناامید کننده تر از این نیست که شنیده شود هدفی متعالی در پایان زندگی در انتظار نیست.   کدام ناامیدی از این بالاتر که نه در مورد انسان بلکه درمورد هر آنچه در جهان است، آخر و عاقبت آن با نیستی و اضمحلال قرین باشد.  سعادتمند مردمی که دانش کمتری دارند و به این موضوعات نمی اندیشند.  آگاهی باعث دردسر است و بعلاوه احساس مسئولیتی را در پی می آفریند که عدم توانائی فرد در ایفای آن او را از پای در میآورد.  همه اینها باعث میشود که افراد از شنیدن و گوش سپردن به این گونه گفتار رویگردان باشند.  شاید حق با آنان باشد زیرا فرض بر درست بودن این اظهارات به تضعیف روحیه می انجامد و شادکامی را از فردسلب میکند.  چه باید کرد؟  گذشته از گزینه لاقیدی و بی خیالی که روش معمول است، یک گزینه خوب همانا پناه بردن به فلسفه بعنوان یک مُسکن است.  مراد از فلسفه اینجا به معنای کلی خود است که میتواند شامل هر مکتب روحانی و  ماورائی نیز باشد.  اینجاست که با تکنیک هائی که بشر خود ابداع میکند، حقایق تلخ صورت ظاهر قابل قبول تری یافته و پذیرش آنرا ساده تر میکند.   شاید هم اینرا نوعی گول زدن خود تلقی کنیم.  لیکن بهرحال این حقیقت را باید پذیرفت که ما محکوم به سپری کردن یک دوره زندگی در این دنیای فعلی هستیم.  پس چه بهتر که دوره محکومیت را راحت تر و آسوده تر سپری کرده و چنان سر کنیم که حق آیندگان را پامال نکرده و آنچه در اختیار داشته ایم را به نیکو ترین وجه تحویل آنان دهیم.  حکما و بزرگان در این زمینه دستورالعمل هائی تجویز کرده اند که تا حدودی مفید به فایده بوده و کسانی نیز در آینده خواهند آمد که برای عصر خود مفید به فایده بوده و نسخه مناسب دوره خود را تجویز نمایند.  مهم آنست که فرد آزادانه مناسبترین نسخه را که با وضعش سازگار است انتخاب کند.  و چه بهتر که آزاد باشد که او خود با تجویز ابتکاری خودش نسخه مناسب حال خود را بپیچد.  زیرا هیچ کسی شایسته تر از خود فرد نیست که در خود نگه کرده و آنچه مناسب طبع اش است را یافته سرمشق خود قرار دهد.  مختصر آنکه ضمن پذیرش حقایق سخت و نامطبوع جهان خارج، در عین حال باید از هرگونه تلاش و کوشش برای ساده کردن شرایط زیست و فراهم کردن آسایش و نرم تر کردن خوی انسانی و زدودن رسوبات فکر به هدف اعتلای معرفت دست برنداشت.  تلاش در جهت اجرای این مضامین، زندگی  آسوده با کمترین سطح دغدغه را احتمالاً میسر خواهد ساخت.  بنظر میرسد آن فیلسوف عالیقدر که "لذت" را هدف اصلی زندگی دانسته بود چندان بیراه نرفته بود.  البته بعدها این مکتب به بیراهه رفته و دیگران مراد از لذت را کامجوئی صرفاً مادّی تعبیر کردند، گو اینکه شامل حال آنهم میشود.  هر آنچه که در مغز احساس فرح و شادی و سرخوشی بوجود آورد، لذت محسوب میشود.  حتی او که در مراسم روضه خوانی از صمیم قلب بر سر خود میکوبد محتملاً نوعی لذت را تجربه میکند چه آنکه اگر سطح دوپامین مغزش در این شرایط اندازه گیری شود افزایش محسوسی را نشان خواهد داد.  شرایط حدّی این موارد به مازوخیسم و امثال آن منتهی میشود که فرد از شکنجه خود یا دیگران احساس لذت میکند.  بهرحال اگر موارد خاص کنار گذارده شود، افراد متمایل به این هستند که حرفه و مشاغلی را اختیار کنند که این احساس رضایت درونی را در آنان ایجاد کند.  همیاری و مساعدت به دیگران و احساس اینکه فرد خودش را مفید بحال جامعه بداند از جمله مواردی است که با پوچی و بیگانگی و سایر احساسات منفی مقابله کرده و زندگی را هدفمند میسازد.  تعجبی ندارد که افراد به محض بازنشستگی اغلب دچار افسردگی شده و  گاهی به پوچی میرسند.  مگر اینکه برای خود برنامه ای مناسب احوال خود ترتیب داده و زندگی را هدفمند سازند.  در جوامع پیشرفته، دولتها با شریک کردن بازنشستگان در برنامه های اجتماعی بطور مؤثری به هدفمندی زندگی و اساس رضایت از زندگی کمک میکنند.  بنابراین کسانی که صرفاً زیستن را تنها هدف زندگانی میپندارند در اشتباهند زیرا عمل زیستن امریست اجباری که بمثابه زندانیان، چه بخواهیم چه نخواهیم، محکوم به آنیم.  پس هدف چیز دیگری باید باشد که چگونه زیستن از آن جمله است.   بخش ظاهری زیستن همانست که نزد اغلب مردم عمده تلقی میشود که همان ادامه حیات با گذران روزها و شبهاست.  ادامه حیات نیازمند صرف انرژی است و آن نیز از طریق تغذیه تأمین میشود، یعنی خوردن و خوابیدن که مشابه سایر حیوانات است.  لذا از این بابت هیچ امتیازی بر جانوران دیگر نداریم.  از دیدگاه کسی که از فضا بر زمین مینگرد، اجتماع انسانی هیچ تفاوتی با اجتماعات موریانه ها که در پی خورد و خوراک بوده و برای خود خانه میسازند ندارد.  لذا هر چیز دیگری را که بر این مقوله اضافه کنیم، از خود اختراع کرده و لزوماً متضمن حقیقت نیست.  این چیز دیگر همانا هدفمندی در سیر طبیعی زندگانیست که از برساخته های خودمان است و ما خود آنرا برای خوشنودی خود و کاستن از بزرگترین رنج یعنی رنج تنهائی ابداع کرده ایم.  همه چیزهای دیگری که دیگران گفته و میگویند در همین مقوله میگنجد.  



بعد التحریر

    مدتی از تدوین مطلب فوق نگذشته بود که ضمن مطالعه کتاب "تاریخ فکر- از سومر تا یونان و روم" نوشته فریدون آدمیت، بطور اتفاقی به مطلبی در خصوص سومر برخوردم که بخشی از آنرا که به نوعی مربوط به تلقی مردمان آن خطه در خصوص معنی زندگی در 4000 سال پیش میشود را عیناً نقل میکنیم.  جالب است که علیرغم گذشت چند هزار سال، نگاه جامعه آن دوره به مقوله هدف زندگی بسیار پیشرو تر از نگاه جامعه حاضر بوده توگوئی مرور زمان فقط در پوشاک و ملزومات زندگی بهبود ایجاد کرده.

<< منطق حیات آدمی در فرهنگ سومری، زندگی تجربی است.  مرگ مترادف با "نابودی کامل" بود.  از اینرو هدف حیات فقط "زندگی نیکو" است.  در مفهوم آن، فرانکفورت در کتاب "پیش از عصر فلسفه" مینویسد: "زندگی شایسته و رهایی از ناخوشی، همراه نیکنامی و برجای گذاردن فرزند" عین زندگی نیکو بود.  مفهوم زندگی شایسته را سرود گیل گمش بهتر و روشن تر بدست میدهد. . . . . >> گیل گمش، پهلوان اسطوره ای سومر، در جستجوی گیاه حیات (بعدها موسوم به آب حیات) راهی سفری افسانه ای میشود و حیات جاودانی موضوع حماسه وی است که خواندن آنرا توصیه میکنیم.  

  • مرتضی قریب