فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

نظم- نگاهی دوباره

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۳۸ ب.ظ

نظم- نگاهی دوباره

     پس از نگارش مطلب قبلی، عده ای از خوانندگان بطور شفاهی یا قلمی نقدی وارد ساختند که توضیح بیشتری را طلب میکند.  در همین ابتدا لازمست توضیح دهیم که هدف فلسفه از ابتدا چه بوده؟  طبعآ هدف اصلی از آن کشف حقیقت بوده.  کشف حقیقت عالم بطور اعم.  اکنون اگر از راه دیگری جز روش قدیمی و سنتی فلسفه که بیشتر به بازی با الفاظ میماند به کشف حقیقت نائل شویم نباید ناراحت و نگران باشیم که پس فلسفه در این باب چکاره است.  سنت فلسفه بسیار چیزها دارد که بگوید اما اگر مقصود ما دریافت حقیقت باشد چه باک که از مسیر دیگری حاصل شده باشد.  یکی از این مسیر ها که بسیار هموار و سرراست است، مسیر علم است.  بسیاری از پدیده های زمین و آسمان که در گذشته سوژه اصلی فلسفه بوده امروزه توضیح علمی آن بعنوان واقعیت (Fact) پذیرفته شده و در کتابهای درسی وارد شده است.  البته راه های موازی دیگری هم ممکنست وجود داشته باشد که مورد وثوق نیست.  مثلاً گفته میشود که کشف و شهود هم یکی از همین راه هاست.  یا بسیاری از راه های دیگری که ما مطلع نیستیم ولی در واقع مُهر نهائی در تأیید هر روشی توسط تجربه کوبیده میشود و تاکنون فقط روش علمی بوده که از این آزمون سربلند بیرون آمده و هیچ روش دیگری توفیق کسب تأیید تجربه را نیافته است.  با این حال در مرزهای دانش که علم هنوز موفق به یافتن جواب قانع کننده نشده، فلسفه کماکان جایگاه خود را حفظ کرده است.  سوای پدیده های مادّی، موضوعاتی نیز در قلمرو اخلاق و سیاست و امثال آن وجود دارد که همواره عرصه و جولانگاه فلسفه و فیلسوفان بوده و بنظر میرسد همچنان نیز چنین باشد.  

     اما در مورد جهان مادّی با شرحی که در نوشته قبلی آمد، هنوز این تردید وجود دارد که آیا جهان از برای هدفی متعالی ساخته شده است یا خیر؟  اینجا اتفاقاً جائیست که فلسفه حرف زیادی برای گفتن دارد.  در گذشته ها که درک بشر از جهان منحصر به همین زمین خودمان بعنوان مرکز جهان بوده و نقاط روشن بر پهنه آسمان شب را برای زیبائی آسمان شبانه و انبساط خاطر خودش میدانست، هدف متعالی از آفرینش را همانا تکوین وجود عزیز خودش میپنداشت.  بعلاوه هرآنچه از جماد و گیاه و حیوان بود را نیز از برای آسایش خود پنداشته و از هرگونه دست اندازی به ساحت سایر موجودات ابائی نداشت که تا امروز نیز وضع بهمین گونه است.  اما کم کم با گسترش دانش و آمدن شواهد تازه بزودی معلوم شد که مرزهای کیهان بسی گسترده تر از آنچه میپنداشت است و چه بسا احتمال وجود تمدنهائی دیگر و حتی پیشرفته تر از ما در گستره عظیم عالم وجود داشته باشد.  لذا، منطقاً، بر این بینش که هدف غائی از آفرینش ما بوده ایم خدشه وارد میشود، مگر آنکه ادعا شود که مابقی جهان نیز از برای ما آفریده شده است.  با در دست داشتن حقایق جدید، فقط یک ذهن معیوب میتواند چنین ادعائی را بپذیرد.  درست مثل اینکه ریگ کوچکی بر دامنه رشته کوه هیمالیا ادعا کند کوهستان مزبور برای اثبات وجود اوست.  دانشمندانی که در سطوح بالای علمی قرار دارند و ضمناً از قوه استدلال خوبی نیز برخوردارند این ادعا را نمی پذیرند.  مقصود این نیست که بر معتقدات گذشته یکسره خط بطلان  کشیده شود بلکه نکته مهم اینجاست که با آمدن شواهد جدید نمیتوان بر ایده های اشتباه قدیمی، هرچند هم که زیبا باشند، پافشاری کرد.  ایده ها و افکار قدیمی باید با احترام و با دقت و احتیاط در کتابخانه ها و موزه ها نگاهداری شود همانطور که در حال حاضر درباره اشیاء قدیمی در موزه ها رفتار میشود.  اکنون عقیده رایج بین دانشمندان چنین است که اولاً ادعای مرکز آفرینش بودن انسان با شواهد موجود نمیخواند.  و این ادعا که دنیا و آنچه در کیهان است برای خاطر وی بوجود آمده نیز متشابهاً و منطقاً صحیح نمیباشد.  در این خصوص، فلاسفه  معاصر با دانشمندان همعقیده و همرأیند.  دوم و مهمتر اینکه میگویند هیچ هدف متعالی در این آفرینش مشاهده نمیشود و شواهدی دالّ بر اینکه نظم خاصی مقصود بوده دیده نمیشود جز اینکه همه چیز دنباله رو قواعد کور و طبیعی خود بوده و خواهد بود.  مخالفین ممکنست استدلال کنند که این شاید مربوط به وضع حاضر باشد، و چه بسا راز کیهان در آینده از پس پرده درآید و خط بطلانی بر چنین عقایدی کشیده شود.  دانشمندان در پاسخ میگویند فعلاً شواهدی نداریم و در گذشته ها نیز تا آنجا که شواهد و قرائن تاریخی دلالت دارد، چیزی برله آن مشاهده نشده و بسیار هم بعید است دیده شود چه اینکه تغییر بیکباره قوانین طبیعی معارض با اصل یکنواختی طبیعت است.  بعلاوه، اگر نظر مخالف پذیرفته شود، در اینصورت هر امری هر چقدر هم که غریب و ناممکن باشد، محتمل است که هر لحظه از زمان و در هر نقطه از مکان رخ نماید و هیچ قاعده ای هم مانع نباشد.  این با اوضاعی که مشاهده کرده و میکنیم مغایر است و لذا پذیرفته نیست.  اما در مورد نظم موجود در کیهان چه میتوان گفت؟  اول چیزی از کیهان که توجه ما را جلب میکند همانا اوضاع زمینی خودمان است.  زمین بهترین نمونه برای مطالعه درباره نظم و اظهار نظر در این خصوص است.  اما توجه به چند نکته در این رابطه ضروری است.  اول اینکه آنچه از اجزاء ساده اولیه در طی تحولات طولانی منجر به شکلهای پیچیده تر و منظم تر گشته است خود دلالت بر وجود نظم است و بر این واقعیت که نظمی وجود دارد باید اعتراف کرد.  اما این نظم در پروسه ای طولانی و در اثر قواعد خاص ترکیب اجزاء ساده به مرکب بوجود آمده است و نه تحت تأثیر عاملی ماوراء طبیعی.  بعبارت دیگر اگر بر فرض قوانین فعلی عوض میشد و بر سیاق دیگری قرار میگرفت، شکل های دیگری پدیدار میشد چه بسا بسیار متفاوت با وضع فعلی و در آنصورت ما شکلهای جدید را نظم میخواندیم، یعنی هر چه پیش آید خوش آید!  در سطحی بالاتر که حیات نام دارد، نظمی را که در قالب حیات میبینیم با واسطه گری عامل بسیار مهمی بنام انرژی بوجود آمده است.  در مورد ترکیبات شیمیائی، همانطور که قبلاً گفتیم، انرژی ناشی از آرایش های الکترونی ذیمدخل بوده و راهنمای کار است.  اما در مورد گیاهان و جانوران، خورشید مهمترین منبع تأمین انرژی مورد نیاز بوده است.  بدون انرژی خورشید، پا گرفتن حیات به این شکل خاص تقریباً ناممکن بوده است.  میگوئیم "تقریباً" زیرا در اعماق تاریک اقیانوس، در مناطقی که دودکش های گدازه آتشفشانی وجود دارد، نوع بسیار ساده و شکل دیگری از حیات کشف شده است.  این شکل ابتدائی از حیات نیز به انرژی نیازمند است که آنرا از گرمای درون زمین تأمین میکند.  در همه حال، انرژی واسطه بسیار مهمی در این تحولات ایجاد نظم است.  اما ببینیم این نظم با چه قیمتی حاصل شده است؟  میدانیم که فقط بخش بسیار کوچکی از انرژی عظیم خورشید نصیب زمین میگردد.  در نوشته های سابق، نشان دادیم که از یک میلیارد واحد انرژی خورشید فقط کمتر از یک واحد آن نصیب زمین میشود و باقی، یعنی تقریباً کل انرژی آن در فضا بیهوده منتشر میشود.  شاید برای حظ بصر آسمان شب ساکنان کره ای دیگر در گوشه ای دورافتاده در کنج کهکشان!  لذا این نظم موجود بر زمین با راندمانی نزدیک صفر حاصل آمده است.  این بیان دیگری از اصل افزایش آنتروپی عالم است که دلالت بر افزایش بی نظمی کل دارد.  اما بدتر از بد وقتی است که بیائیم مطابق ذهنیت قدما، علت وجودی کل کیهان و کهکشانها و ستارگان بیشمار آنرا نیز از برای موجودیت خودمان و زمین زیر پایمان تلقی کنیم .  در اینصورت این بی قابلیتی از اینهم که هست وحشتناکتر شده و قطعاً کسی آنرا قبول نخواهد کرد.  پس زمین را به حال خود گذارده و کیهان را مد نظر قرار داده و بپرسیم در مورد کل کیهان چطور؟  آیا هیئت کنونی کیهان و نظم مشهود در آن مستلزم دخالت عاملی جدای از آنچه مشاهده میشود بوده؟ یا اینکه صرفاً معلول کنش و واکنش اجزای اولیه بوده و نقشه خاصی در طرح آن وجود نداشته است.  جواب این سوأل بستگی به ذهنیت افراد دارد.  اگر شما عاشق نقاشی های پیکاسو باشید یا دستکم خود را از زمره طرفداران مکتب کوبیسم پنداشته باشید، با دیدن یک نقاشی درهم و برهم که گفته اند کار یکی از سرآمدان این رشته است شاید دل و ایمان از کف داده و مشتاقانه بهر قیمت خواستار آن شوید.  چه بسا بعداً معلوم شود تمرین طفلی نوپا بوده است!   ستاره شناسان بر مبنای شواهد بر این باورند که کیهان طی پروسه هائی تکامل یافته و به هیئت فعلی درآمده است.  آیا طرح خاصی مد نظر بوده؟  اغلب دانشمندان جواب منفی میدهند.  آیا نظم خاصی مشاهده میشود؟  این نیز بستگی به اشتیاق فرد دارد.  گاهی آدم مشتاق و دل و دین از کف داده در پیاله عکس رخ یار میبیند مثل آنها که در ماه عکس مراد خود را دیده اند.  اما واقعیت اینست که جواب رایج برای این یکی نیز منفی است.   حقیقت اینست که نتیجه حاصل از ترکیبات متنوع اجزای یک مجموعه همگی میتواند متشابهاً مترادف با یکدیگر بوده و هیچ ترکیبی بر ترکیبات دیگر امتیاز خاصی ندارد.  امتیاز ناشی از تبعیض است و در طبیعت تبعیض جایگاهی ندارد.  مثلاً، برای سادگی، ترکیب چهار حرف ا،س،ش،ن را در نظر بگیرید.  طبق قوانین آمار حداکثر 24 ترکیب متفاوت از کنار هم چیدن این چهار حرف حاصل میشود.  از دیدگاه ریاضی (طبیعت) همه این ترکیبات هم ارز و مترادف یکدیگرند، اما برای ما فقط 2 تای آنها با معنیست: "شانس" و "شناس".  بی معنی بودن باقی بمنزله بی ارزش بودن نیست.  چه بسا در آینده هواپیمائی ساخته شود با نام "سشنا" و آن واژه هم وارد فرهنگ لغات شود.  لذا از دیدگاه طبیعی، مادام که قواعد بازی رعایت شود، همه محصولات حاصل از چینش های متفاوت هم ارز یکدیگرند و همه متشابهاً میتواند "نظم" تلقی شود.  یکی از همکاران دانشمند برای اینکه خلاف این قاعده را اثبات کرده باشد و بگوید حتماً دستی در کار بوده است پرسید که اگر همه چیز ممکنست پس چرا انسان طوری بوجود نیامده که گردن خود را 180 درجه پیچانده قادر به دیدن پشت سر خود نیز باشد!  گفتیم اشکالی ندارد و این اتفاق در طبیعت افتاده و آن کبوتر و سایر پرندگان اند که قادر به این کارند.  شاید ساختمان خاص گوش ما که قادر به تشخیص تفاوت صداهای پشت سر از صداهای روبروست ما را از این امکان بی نیاز کرده باشد.  حتی اگر چنانجه گردن ما قابلیت پیچش 360 درجه هم میداشت، این خصوصیت میشد قاعده و متشابهاً سوأل بگونه دیگری میتوانست تکرار شود.  

    پس، مختصر آنکه چنانچه زمین را بعنوان مرکز نظریاتمان در نظر آوریم، بعلت آنکه کره زمین با همه محتویاتش جزء بسیار ناچیزی در کل کیهان بوده و براحتی قابل چشم پوشی کردن است چیز مهمی محسوب نشده و با بود و نبود آن آب از آب تکان نخورده و این فرض را باید کنار گذاریم.  اما میتوان این واقعیت را نپذیرفته و ادعا کرد که نه تنها زمین مرکز توجه آسمانهاست بلکه هر آنچه در عالم است صرفنظر از شناخته ها و ناشناخته ها، همه و همه فقط در جهت خدمت به زمین و اشرف مخلوقات آن یعنی بشر، هستی یافته است. در اینصورت به نتیجه  غیر قابل اجتناب زیر خواهیم رسید.  در چنین صورتی، آفرینش در نظر هر بیننده ای بسیار حقیر و پست جلوه خواهد کرد.  از دید یک دانشمند، خواه با هر دیدگاه فلسفی، سامانه کیهانی دستگاهی با راندمانی عملاً برابر صفر خواهد بود.  هیچ فیلسوف و صاحب فکری به اتخاذ چنین گزینه ای تمایل نشان نخواهد داد.  هیچ منطقی حاضر به پذیرش چنین ایده ای نیست که مثلاً دستگاهی با این عظمت بنام کیهان برای این راه اندازی شده که بعداً غبار کوچکی بنام زمین متولد شود.  اما، اگر منصفانه داوری کنیم، در زمان قدیم که جهان منحصر بود به زمین مستوی در زیر و آسمانی با شمس و قمر بر بالای آن و تعدادی نقاط نورانی در شب بنام کواکب، ایده مرکزیت زمین در جهان و مرکزیت انسان در رأس هرم مخلوقات روی آن ایده چندان دور از ذهنی نبود و بر معتقدین آن خرده ای نتوان گرفت.

     با این وجود هنوز نمیتوان خود را راضی کرد که بهمین سادگی اهمیت خود را از دست داده و جایگاه عظیمی را که قدما برای ما متصور شده بودند به این ارزانی از دست داده باشیم.   در مورد محل زندگی ما یعنی زمین، مدتهاست که ماوراء هر شک و شبهه ای ثابت شده است که زمین مرکز هیچ چیزی نیست.  اما در مورد شأن و مقام انسانی نمیتوان بسادگی کوتاه آمد.  این دیگر مطلب کوچکی نیست که بسادگی از آن گذشت.  آیا انسان نیز مانند سایر جانوران مدتی زیسته و در آخر مانند آنها به دیار نیستی خواهد شتافت؟  پس این شرافت و انسانیت ما کجا خواهد رفت؟  اگر قرار این بود، پس اصلاً چرا به وجود آمدیم؟  فلسفه وجودی ما چه بود؟  زحماتی که بابت مکارم اخلاق و اعتلای آن کشیدیم کجا خواهد رفت؟  و بسیاری پرسش های دیگر که جواب ساده ای نخواهد یافت.  خودخواهی انسان مانع از آنست که سرنوشتی چون سایر جانوران برای خود تصور کند.  او چنان تمامیت خواه است که حتی در صورت امکان تحقق زندگی جاوید، این حق را برای سایر جانداران قائل نخواهد شد.  او همه چیز و همه کس را در خدمت خود میخواهد بطوریکه اغلب، همنوعان خود را نیز برده خود میکند.  در این میان، صاحبان عقل طور دیگری می اندیشند.  علوم زیستی نشان داده است که نوع بشر و سایر جانوران همگی در مبانی اساسی زیستی با یکدیگر مشترکند و همه قوم و خویش دور و نزدیک یکدیگرند و از لحاظ مادّی تفاوتی ندارند.  اما از نظر اخلاقی چطور؟   بدون هیچ شک و شبهه ای، انسان وحشی ترین جانور کره خاکی است چه اینکه علاوه بر تخریب زیست بوم خود، همنوع خود را نیز کشته یا اسیر و برده خود میکند، قباحتی که از سایر جانوران سر نمیزند.  این در حالیست که در وصف مکارم اخلاق انسانی خود کتابها نوشته و از زمین و آسمان مدرک آورده و خودستائی را بحد اعلا رسانده است.  واقعیت اینست که بهر دلیل، چه حسن تصادف تلقی کنیم یا الزامات قوانین تکامل، هوش و ذکاوت انسان از سایر جانوران بیشتر بوده و فاصله اش با آنها بیش از پیش بیشتر و بیشتر میشود.  هوش و خودآگاهی اغلب مترادف یکدیگر شمرده شده و سطح آن در انسان چنان بالاست که تا چند صد سال پیش، حیوانات را مطلقاً فاقد احساس و هرگونه شعور قلمداد میکرد.  دکارت، فیلسوف و ریاضیدان مشهور از جمله کسانی بوده که خودآگاهی و شعور را منحصر به نوع انسان میدانسته است.  باز هم در اینجا پیشرفت دانش بود که نشان داد اینگونه نیست و نه تنها تفاوتی وجود ندارد بلکه از جهاتی احساسات حیوانات بر انسان پیشی دارد.  موارد زیادی دیده شده که مثلاً سگی بچه گربه هائی را که بی مادر شدند شیر داده و یا گربه ای جوجه های یتیم را در کنار بچه های خود مواظبت کرده و گاهی یوز پلنگ گرسنه با دیدن ماده آهوی نگران، از خوردن بچه آهوی نوپا صرفنظر کرده است.  چنین مواردی از انسان کمتر سرزده و بلکه اسطوره ها عکس آن را حکایت میکند از قبیل اینکه بانیان روم باستان در بچگی توسط ماده گرگی شیر داده و بزرگ شده اند.  یا داستان زال که سیمرغ افسانه ای در حقش مادری کرده و نگاهداری و مواظبت او را از بچگی عهده دار شده است.  با این وجود، انسان خودخواه همچنان خود را تافته جدا بافته تلقی کرده و وجود خود را از هر لحاظ عالیترین سطح عالم هستی میپندارد.  در مجموع، یافته های علمی و بیطرفانه نشان از آن دارد که امتیاز خاصی برای انسان در نظر گرفته نشده است و دست طبیعت سرنوشت متفاوتی را برای وی رقم نزده است.  او هم جزئی از همین طبیعت است و زمان آن فرا رسیده که همنوائی و هماهنگی با طبیعت را یاد گرفته و این پنبه را از گوش شریف خود بیرون اندازد که گوئی طبیعت با همه محتویات آن صرفاً برای شخص او ایجاد شده است.  اینک زمان آنست که در داستانهای قدیمی خود تجدید نظر کرده و در آموخته های خود بازنگری آغاز کنیم.  یادمان نرود که تغییر اصل اساسی طبیعت است و با رکود و جمود و خمود و فروماندگی سر سازگاری ندارد.

    اما چه کنیم که این حقایق تلخ موجب بأس و نومیدی شده و نوعی بدبینی را در زندگی ایجاد میکند.  هیچ رنجی ناگوارتر از تنهائی یا احساس تنها بودن نیست.  هیچ چیزی ناامید کننده تر از این نیست که شنیده شود هدفی متعالی در پایان زندگی در انتظار نیست.   کدام ناامیدی از این بالاتر که نه در مورد انسان بلکه درمورد هر آنچه در جهان است، آخر و عاقبت آن با نیستی و اضمحلال قرین باشد.  سعادتمند مردمی که دانش کمتری دارند و به این موضوعات نمی اندیشند.  آگاهی باعث دردسر است و بعلاوه احساس مسئولیتی را در پی می آفریند که عدم توانائی فرد در ایفای آن او را از پای در میآورد.  همه اینها باعث میشود که افراد از شنیدن و گوش سپردن به این گونه گفتار رویگردان باشند.  شاید حق با آنان باشد زیرا فرض بر درست بودن این اظهارات به تضعیف روحیه می انجامد و شادکامی را از فردسلب میکند.  چه باید کرد؟  گذشته از گزینه لاقیدی و بی خیالی که روش معمول است، یک گزینه خوب همانا پناه بردن به فلسفه بعنوان یک مُسکن است.  مراد از فلسفه اینجا به معنای کلی خود است که میتواند شامل هر مکتب روحانی و  ماورائی نیز باشد.  اینجاست که با تکنیک هائی که بشر خود ابداع میکند، حقایق تلخ صورت ظاهر قابل قبول تری یافته و پذیرش آنرا ساده تر میکند.   شاید هم اینرا نوعی گول زدن خود تلقی کنیم.  لیکن بهرحال این حقیقت را باید پذیرفت که ما محکوم به سپری کردن یک دوره زندگی در این دنیای فعلی هستیم.  پس چه بهتر که دوره محکومیت را راحت تر و آسوده تر سپری کرده و چنان سر کنیم که حق آیندگان را پامال نکرده و آنچه در اختیار داشته ایم را به نیکو ترین وجه تحویل آنان دهیم.  حکما و بزرگان در این زمینه دستورالعمل هائی تجویز کرده اند که تا حدودی مفید به فایده بوده و کسانی نیز در آینده خواهند آمد که برای عصر خود مفید به فایده بوده و نسخه مناسب دوره خود را تجویز نمایند.  مهم آنست که فرد آزادانه مناسبترین نسخه را که با وضعش سازگار است انتخاب کند.  و چه بهتر که آزاد باشد که او خود با تجویز ابتکاری خودش نسخه مناسب حال خود را بپیچد.  زیرا هیچ کسی شایسته تر از خود فرد نیست که در خود نگه کرده و آنچه مناسب طبع اش است را یافته سرمشق خود قرار دهد.  مختصر آنکه ضمن پذیرش حقایق سخت و نامطبوع جهان خارج، در عین حال باید از هرگونه تلاش و کوشش برای ساده کردن شرایط زیست و فراهم کردن آسایش و نرم تر کردن خوی انسانی و زدودن رسوبات فکر به هدف اعتلای معرفت دست برنداشت.  تلاش در جهت اجرای این مضامین، زندگی  آسوده با کمترین سطح دغدغه را احتمالاً میسر خواهد ساخت.  بنظر میرسد آن فیلسوف عالیقدر که "لذت" را هدف اصلی زندگی دانسته بود چندان بیراه نرفته بود.  البته بعدها این مکتب به بیراهه رفته و دیگران مراد از لذت را کامجوئی صرفاً مادّی تعبیر کردند، گو اینکه شامل حال آنهم میشود.  هر آنچه که در مغز احساس فرح و شادی و سرخوشی بوجود آورد، لذت محسوب میشود.  حتی او که در مراسم روضه خوانی از صمیم قلب بر سر خود میکوبد محتملاً نوعی لذت را تجربه میکند چه آنکه اگر سطح دوپامین مغزش در این شرایط اندازه گیری شود افزایش محسوسی را نشان خواهد داد.  شرایط حدّی این موارد به مازوخیسم و امثال آن منتهی میشود که فرد از شکنجه خود یا دیگران احساس لذت میکند.  بهرحال اگر موارد خاص کنار گذارده شود، افراد متمایل به این هستند که حرفه و مشاغلی را اختیار کنند که این احساس رضایت درونی را در آنان ایجاد کند.  همیاری و مساعدت به دیگران و احساس اینکه فرد خودش را مفید بحال جامعه بداند از جمله مواردی است که با پوچی و بیگانگی و سایر احساسات منفی مقابله کرده و زندگی را هدفمند میسازد.  تعجبی ندارد که افراد به محض بازنشستگی اغلب دچار افسردگی شده و  گاهی به پوچی میرسند.  مگر اینکه برای خود برنامه ای مناسب احوال خود ترتیب داده و زندگی را هدفمند سازند.  در جوامع پیشرفته، دولتها با شریک کردن بازنشستگان در برنامه های اجتماعی بطور مؤثری به هدفمندی زندگی و اساس رضایت از زندگی کمک میکنند.  بنابراین کسانی که صرفاً زیستن را تنها هدف زندگانی میپندارند در اشتباهند زیرا عمل زیستن امریست اجباری که بمثابه زندانیان، چه بخواهیم چه نخواهیم، محکوم به آنیم.  پس هدف چیز دیگری باید باشد که چگونه زیستن از آن جمله است.   بخش ظاهری زیستن همانست که نزد اغلب مردم عمده تلقی میشود که همان ادامه حیات با گذران روزها و شبهاست.  ادامه حیات نیازمند صرف انرژی است و آن نیز از طریق تغذیه تأمین میشود، یعنی خوردن و خوابیدن که مشابه سایر حیوانات است.  لذا از این بابت هیچ امتیازی بر جانوران دیگر نداریم.  از دیدگاه کسی که از فضا بر زمین مینگرد، اجتماع انسانی هیچ تفاوتی با اجتماعات موریانه ها که در پی خورد و خوراک بوده و برای خود خانه میسازند ندارد.  لذا هر چیز دیگری را که بر این مقوله اضافه کنیم، از خود اختراع کرده و لزوماً متضمن حقیقت نیست.  این چیز دیگر همانا هدفمندی در سیر طبیعی زندگانیست که از برساخته های خودمان است و ما خود آنرا برای خوشنودی خود و کاستن از بزرگترین رنج یعنی رنج تنهائی ابداع کرده ایم.  همه چیزهای دیگری که دیگران گفته و میگویند در همین مقوله میگنجد.  



بعد التحریر

    مدتی از تدوین مطلب فوق نگذشته بود که ضمن مطالعه کتاب "تاریخ فکر- از سومر تا یونان و روم" نوشته فریدون آدمیت، بطور اتفاقی به مطلبی در خصوص سومر برخوردم که بخشی از آنرا که به نوعی مربوط به تلقی مردمان آن خطه در خصوص معنی زندگی در 4000 سال پیش میشود را عیناً نقل میکنیم.  جالب است که علیرغم گذشت چند هزار سال، نگاه جامعه آن دوره به مقوله هدف زندگی بسیار پیشرو تر از نگاه جامعه حاضر بوده توگوئی مرور زمان فقط در پوشاک و ملزومات زندگی بهبود ایجاد کرده.

<< منطق حیات آدمی در فرهنگ سومری، زندگی تجربی است.  مرگ مترادف با "نابودی کامل" بود.  از اینرو هدف حیات فقط "زندگی نیکو" است.  در مفهوم آن، فرانکفورت در کتاب "پیش از عصر فلسفه" مینویسد: "زندگی شایسته و رهایی از ناخوشی، همراه نیکنامی و برجای گذاردن فرزند" عین زندگی نیکو بود.  مفهوم زندگی شایسته را سرود گیل گمش بهتر و روشن تر بدست میدهد. . . . . >> گیل گمش، پهلوان اسطوره ای سومر، در جستجوی گیاه حیات (بعدها موسوم به آب حیات) راهی سفری افسانه ای میشود و حیات جاودانی موضوع حماسه وی است که خواندن آنرا توصیه میکنیم.  

نظرات  (۶)

آنتی تز:

الَّذینَ یَذکُرونَ اللَّهَ قِیامًا وَقُعودًا وَعَلىٰ جُنوبِهِم
آنها که یاد می آورند خداوند را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان

وَیَتَفَکَّرونَ فی خَلقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ
و فکرت بسی کنند در خلق آسمانها و زمین

رَبَّنا ما خَلَقتَ هـٰذا باطِلًا سُبحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّار
پروردگارمانا نه خلق کرده ای این را به باطل که منزهی تو [از این گفت مفت] پس گوش دارمان از تشرنج.
(قرآن عظیم، آل عمران: ۱۹۱- ترجمه از حقیر)
استغفرالله ربی العظیم لی ولکم
پاسخ:
 از شما که جزو معدود کسانی هستید که همواره با دقت خوانده و لطف کرده اظهار نظر میفرمائید سپاسگزارم.  کاش سایر خوانندگان هم مانند شما چیزی بگویند و آرای مختلف بیان شده و همگان استفاده کنند.
پذیرفتن اینکه جهان فانی است بسیار دردناک است و مترادف پذیرفتن برپایی جهان بر پایه های ظلم ، در خصوص  نظم مطلب بسیار مفیدی بود از آن جهت که از همه جنبه های ذهن به آن پرداخته شد. اینجانب در این روزها در شرایطی بودم که تنها با نگرش اینکه انسان محور آفرینش است و تک تک اعمال ما پاسخ داده میشود از درد و رنج این شرایط رهایی یافتم لذا بسیار به دنبال این هستم که ادله محکمه پسندی بر خلاف توضیحات مقاله فوق وجود داشته باشد . 
موردی هست که تقاضا دارم در صورت امکان در رابطه با آن مطلبی بنویسید . و اینکه گفته میشود این مطلب اثبات علمی نیز دارد ، در حال حاضر من و تعدادی از دوستان در حال پرداختن به این موضوع هستیم و تمایل داریم این مسئله از دید ریزبینانه شما هم بررسی شود . و آن موضوع اثر پروانه ای یا همان butterfly effect  میباشد که فیلمی نیز با همین عنوان موجود است . منتظر نگارش مطلبی در این باره از سمت شما هستیم. با سپاس از اهمیتی که قایل میشوید .
Thank you
بسیار سپاسگزار از مطالب خوبتان
  • امیرمحمد مهری
  • بسیار عالی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی