فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۸
مرداد

حقیقت و عدد

     در مطالب پیشین (مثل پیش بینی آینده، 99/5/20) بسیار از "حقیقت " یاد کرده ایم و اینکه آیا مشاهدات تجربی که مستلزم اندازه گیری و کار با عدد است قادر به وصول ما به حقیقت هست یا خیر.  پیش از پرداختن به این موضوع لازمست بگوئیم اصطلاح دیگری نیز هست بنام "واقعیت".   معمولاً این دو واژه یعنی حقیقت و واقعیت جانشین یکدیگر استفاده میشوند و در بیان روزمره تفاوتی بین آنها قائل نمیشویم.  در مباحث فلسفی، واژه واقعیت برای امور حسّی و تجربی بکار میرود و تقریباً شامل همه آن چیزهائی که با آنها روبرو میشویم هست.  مثلاً اینکه روز و شبی وجود دارد یک واقعیت است.  مرگ یک واقعیت است.  در حالیکه حقیقت بیشتر درباره کُنه موجودات بویژه چیزهای عقلانی و ذهنی که دسترسی مستقیم بدانها نداریم بکار میرود و انتظار میرود چیزی ثابت و یگانه باشد.  مثلاً حقیقت زندگانی چیست؟  یا حقیقت مرگ چیست؟  حقیقت ممکنست با واقعیت حسّی ما تفاوت داشته باشد که میدانیم سوفسطائیان آنرا نسبی میپنداشتند.  مثلاً هوای امروز شهر ما برای یکی که از هند آمده خنک و مطبوع است حال آنکه برای فرد اسکیمو سوزان و آزار دهنده است.  دو واقعیت متفاوت داریم اما حقیقت که قرار است یگانه باشد کدام است؟  در روزگار باستان، سوفسطائیان نتیجه گرفتند که حقیقت نیز نسبی است و لذا هم فرد هندی حقیقتی را بیان میکند و هم فرد اسکیمو.  در بخش قبلی (ارزیابی خوب و بد، 99/5/14) دیدیم که اگر آنچه به ذائقه خوب مینماید معیار حقیقت باشد و حسّ ما داور ما باشد، ما نیز باید با سوفسطائیان همعقیده باشیم.  اما اگر خود را محور قرار ندهیم وضع طور دیگری خواهد بود.  از چند صد سال پیش که اندازه گیری دما میسر شد و دماسنج اختراع شد، پاسخ به مسأله فوق آسان شد.  در حالیکه هندی و اسکیمو دو واقعیت متفاوت را درک میکنند، اما حقیقت با اندازه گیری میزان گرما توسط دماسنج برای هردو عددی واحد است و امروز هردو برسر آن توافق دارند.  یعنی حقیقت موجودیتی مستقل از من و شما دارد.  به لحاظ تاریخی، حقیقت چیزیست که ایدهآلیست ها بدنبال آن بوده اند.  افلاطون میگفت که حقیقت مطلق، مُثُل ها یا همان ایده ها هستند که خارج از دسترس ما هستند.  ما فقط با تظاهرات آنها سروکار داریم که دنیای تجربی ما را میسازند.  کانت اصطلاح "شئ فی نفسه" را برای همین معنی بکار برد.  یعنی وجود شئ مستقل از حضور ما و درک ما.  او بین جهان تجربی ما (واقعیت ها) و واقعیت های بنیادین پسِ آن (حقایق) تمایز قائل میشود.  چکیده فلسفه او همینست که معرفت ما منحصر به دانش پدیده هاست ولی آن حقایق معقول در پشت پدیده ها برای همیشه از دسترس ما خارجند.  این در حالیست که روش علمی ادعا میکند که حقیقت امریست عینی و مورد قبول همگانی.  مهمتر از همه اینکه همواره بطور سیستماتیک میتوان به حقیقت اشیاء نزدیک و نزدیکتر شد.  

      اکنون ببینیم تلاش های ما در حوزه دانش چقدر ما را به حقیقت نزدیک میکند.  آیا اصولاً چنین شانسی وجود دارد که ارزش تلاش در این مسیر را داشته باشد؟  اگر از پیروان راستین مکتب افلاطون و مریدان ایده آلیست وی باشیم، حقیقت جهان تا ابد دور از درک و فهم ما خواهد بود.  در حالیکه مکتب رئالیسم (واقع گرائی) بر این عقیده است که حقیقت جهان همین واقعیات رو در روی ماست.  ارسطو کمتر سخت گیر بود و به واقعیات جهان خارج اذعان داشت.  بواقع، هیچ راه حل مستقلی برای اثبات اینکه کدام درست میگوید وجود ندارد.  اما در عین حال هیچ دلیلی هم وجود ندارد که احساس کنیم این جهان ملموس، جهان حقیقی نیست و نقد را رها و نسیه را بچسبیم.  از دیدگاه علم، مادام که دلایل قانع کننده ای دال بر وجود حقایق اصیل تری ماوراء جهان پدیده ها عرضه نشده است حقیقت و واقعیت یکی شمرده میشود.  البته اگر چنین کشفی هم صورت گیرد، آن چیزِ دیگر خود بخود از ماوراء جهان وارد حوزه جهان مادّی و جزئی از آن خواهد شد.  خلاصه اینکه در بحث حاضر پرسش این است که آیا دانش طبیعت ما را به حقیقت آن رهنمون خواهد کرد یا خیر.  عمده ترین دانش طبیعت همانا فیزیک است و فیزیک بدون عدد هیچ است.  لذا این اعداد که حاصل اندازه گیری هاست آیا هیچ تشابهی با حقیقت مطلوب دارد یا خیر؟

     برای روشن شدن موضوع، بیائید به بدترین سناریو توجه کنیم.  سکه ای را پرتاب کرده ایم، اصلاً چه شانسی برای پائین آمدن سکه هست؟ - صرفنظر از شیر و خط بودن آن.  طبعاً بدون تأمل خواهید گفت این چه سوألی است؟  معلوم است که یقیناً پائین خواهد افتاد.  بدون شک!  اما قبلاً دیدیم و نشان دادیم که به سبب حرکات شانسی و ارتعاشی اتم ها و مولکولهای سازنده سکه در جهات مختلف، همواره این شانس وجود دارد که دفعتاً حرکت تمامی آنها، یا دستکم بخش اعظم آنها، همسو شده و سکه را به یکسو و مثلاً به بالا پرتاب کند.  احتمال چنین رفتاری صفر نیست اما از هر عددی که تصور کنید کوچکتر است.  نه تنها ما شاهد وقوع چنین رفتارهائی نبوده ایم بلکه از زمان حضرت آدم بدینسو نیز کسی شاهد نبوده است.  بنا بر قوانین آمار، برآیند حرکات شانسی انفرادی اتمها صفر است و تنها چیزی که مشاهده میشود، رفتار ناشی از منتجه نیروهای خارجی است که قوانین مکانیک آنرا دیکته میکند.  در طبقات خارجی اتمسفر که فاصله بین برخورد مولکول ها خیلی زیاد است، همواره برخی از اجزاء سبکتر اتمسفر، که گاهی سرعت بیشتری کسب میکنند، محتمل است زمین را برای همیشه ترک کنند.  سکه ای را که رها کرده ایم با چه احتمالی بر زمین میافتد؟  در اینجا سکه یا هر جسم دیگر نه یک ذره بلکه حاوی تعداد پرشماری ذره است.  چقدر؟ این تعداد از مرتبه  1020 میباشد.  ضمن اینکه محتمل است سکه به بالا پرواز کند اما با احتمال بیشتری سقوط کرده بر زمین خواهد افتاد.  این احتمال چقدر است؟  برای سادگی فرض کنید از بینهایت امتداد های متصور که هر ذره میتواند حرکت کند فقط و فقط دو امتداد بالا و پائین را برای حرکت تصادفی ذرات سازنده سکه جایز بدانیم.  یک محاسبه ساده احتمال سقوط را برحسب درصد نشان میدهد: 

%،،،،،،99.999999999 = احتمال افتادن روی زمین

تعداد 9 های بعد از ممیز چقدر است؟ 10 تا؟ 100 تا؟ 1000000 تا؟ خیر.  1020 عدد! فرض کنید برای نوشتن هریک از 9 ها 1 میلیمتر فضای کاغذ مصرف شود و همه چسبیده بهم نوشته شود.  اگر کاغذ باندازه کافی جا داشته باشد و تمام ارقام بعد ممیز را ادامه دهیم طولی بیش از 10 سال نوری جا میگیرد! یعنی ماوراء نزدیکترین ستاره کهکشان.  احتمال اینکه سکه بسمت بالا پرواز کند چقدر است؟  طبعاً 1 منهای عدد فوق.  این دو عدد یکی آنقدر بزرگ و دیگری آنقدر کوچک است که اولی را میگوئیم حتماً رخ میدهد و دومی را میگوئیم قطعاً رخ نمیدهد.  

    در مثالی که زدیم، حقیقت کدام است؟ در بین مردم عادی اینگونه رواج دارد که وقتی صحبت از حقیقت است منتظر شنیدن توصیف  100% پشتبند آن نیز هستند.  اگر وقوع چیزی ملازم با 100% نباشد توگوئی حقیقتی بر آن مترتب نیست.  اما اینجا در این مثال واقعی دیدیم که چیزی را که مردم عادی 100% میپندارند آن صد در صد مطلقی که میپندارند نیست.  جالبست که اولین بار که چنین بحثی را مطرح کردیم یکی با خوشحالی اظهار کرد که شما بهترین توجیه وجودی "معجزه" را اعلام کردید.  مردم معمولاً بدنبال تأیید علایق خود هستند و به نقش عدد و رقم اعتنائی ندارند.  مثلاً کسی که تصمیمش را گرفته باشد که در بحبوحه زمستان از راهی که احتمال ریزش بهمن و انسداد راه 99.99% است به مقصد برود، شما نمیتوانید او را منصرف کنید زیرا او 0.01% را میبیند اما عدد بزرگتر را نمیبیند.  گو اینکه اگر پای منافع شخصی در میان باشد، دقت ریاضی افراد شدت میگیرد.  بهر روی، در سایر زمینه ها که درباره دستآوردهای دانش صحبت میشود، ما با یک دقت که برای کارهای عملی کافی باشد به بیان آنها میپردازیم.  مثلاً اگر میگوئیم سرعت نور در خلاء برابر 299792458 متر بر ثانیه است، برای طالب حقیقت مطلق این کافی نیست و دقت کامل را مطالبه میکند.  در اغلب مسائل عملی و مهندسی 3 رقم با معنی کفایت میکند حال آنکه عدد یاد شده حاوی 9 رقم بامعنیست که حکایت از دقت فوق العاده بالائی دارد.  آنها که جز حقیقت مطلق چیز دیگری آنها را راضی نمیکند واقعیت دنیای حاضر برایشان به مثابه واقعیت مجازی است.   البته این اغلب به حوزه فلسفه و سخنرانی محدود میشود و به محض اینکه چیزی ناخوش بر آنها واقع شود گلایه و شکایت آغاز میشود.  شاید وجود "رنج" مهمترین دلیل برای واقعی بودن جهان است.  

    مختصر آنکه، اندازه گیری های ما در عالم واقع حاوی قدری بیراهی میباشد که در محاورات روزمره بیان نمیشود ولی در کارهای علمی مقدار آن همراه با اصل عدد بیان میشود.  همانطور که گفته شد در اغلب کارها 3 رقم بامعنی کفایت کرده و لذا میزان بیراهی کمتر از 1% میباشد.  وقتی از حقیقت صحبت میکنیم بطور ضمنی این بیراهی غیر قابل گریز را قبول کرده ایم و این همان چیزیست که مردم حقیقت 100% میپندارند.  دنیای ما همواره به مقداری بیراهی آلوده است و از آن گریزی نیست.  نکته قابل تأمل اینکه وجود این عدم دقت مانعی برای گسترش دانش نیست.

  • مرتضی قریب
۲۳
مرداد

در جستجوی حقیقت

    پیرو داستان قبلی و حوادث پیش آمده برای هیئت اکتشافی از سوی کشوری نفتی در خاورمیانه (احترام به عقاید تا کجا، 99/5/18)، هیئت دیگری تحت عنوان هیئت حقیقت یاب برای بررسی این فاجعه و دلایل رخداد آن عازم قلب آفریقا میشوند.  یادآور میشویم که یک هیئت اکتشافی با راهنمائی کسی که با زبان و آداب بومیان آشنائی داشت رهسپار دیدار یک قبیله عقب افتاده آفریقائی شد.  هدف اصلی آن بود که در بازگشت ثابت کنند کشور متبوع خودشان والاترین کشور از نظر اخلاق بوده و آداب و مذهب آنها همواره بهترین بوده و خواهد بود.  قبیله آفریقائی نیز به منظور مبنای مقایسه انتخاب شده بود.  در پایان کار، متأسفانه، فقط راهنما شانس بازگشت را پیدا کرد و خبر آورد که اعضای هیئت در  این مأموریت در اثر مجادله لفظی شهید شده و به درجه خورده شدن توسط قبیله نائل شده اند.  این هم خبر خوبی بود و هم خبر بد، لذا تدارک مأموریت دیگری دیده میشود که هیئتی حقیقت یاب برای یافتن علل فاجعه و پیدا کردن حقیقت ماجرا به همراهی راهنمای سابق بدانجا رفته و یافته های خود را طی گزارشی دقیق تقدیم مقامات حکومت کنند.

     هیئت جدید، پیش از رهسپاری جلساتی برای هماهنگی برقرار کرده و قرار بر این گذاشتند که 1- سعی شود حتی المقدور با سلاح منطق با بومیان برخورد شود شاید به راه راست هدایت شوند و ضمناً سلامت گروه حفظ شود.  2- در بدو ورود در میدان ورودی دهکده، مراسم احترام به بت بزرگ حتماً بجا آورده شود تا به سرنوشت هیئت قبلی دچار نشوند.  چرا که خارجیانی که وارد کشور میشوند متشابهاً مجبورند شعائر را به زور رعایت کنند لذا منطق حکم میکند گروه نیز رعایت کند.  3- دوچرخه های تاشو در بار و بنه همراه باشند تا با راحتی بتوان به گوشه و کنار منطقه سر زد.

     هیئت با این تمهیدات، رهسپار شده و پس از پشت سر گذاشتن مخاطراتی چند عاقبت به دهکده کذائی رسیدند.  طبق معمول شب را در بیرون دهکده استراحت کرده تا صبح اول وقت با نیروی مضاعف مأموریت خود را آغاز نمایند.  طبق وعده، پس از عبور از دروازه ورودی و در میدان ورودی دهکده مراسم تکریم را در مقابل بت بزرگ بجا آوردند.  منتها برای محکم کاری چند دوری هم دور آن طواف کردند تا کم نگذاشته باشند.  سپس سوار دوچرخه ها شده عازم میدان مرکزی شدند.  در این فاصله، رئیس قبیله که خبردار شده بود با جمع کثیری از بومیان در میدان حاضر شده منتظر ورود آنها بود.  اما به محض ورود هیئت، وسایل آنها و بویژه دوچرخه هایشان ضبط گردید.  وقتی با چهره خشم آلود رئیس مواجه شدند، رهبر گروه گفت: عمر رئیس به درازا باد.  ما نه تنها طبق اعتقادات شما احترام لازمه را برای بت بزرگ بعمل آوردیم بلکه بیش از آن کردیم که معمول او بود.  ما آمده ایم تا آخرت شما را آباد کنیم.  به این چیزها که دارید ابداً راضی نباشید.  رئیس با فریاد حرف او را قطع کرده گفت اما جرم بزرگی مرتکب شده اید.  اینجا دوچرخه سواری برای مردان گناهی عظیم بشمار میرود و مستحق اعدام است.  با یک درجه تخفیف، جوشانده و سپس خورده میشوید.  رئیس که حوصله جرّ و بحث نداشت از جادوگر قبیله خواست که تشریفات تفهیم اتهام را ادامه داده و خود میدان را ترک کرد.  جادوگر با تنها پارچه ای که داشت و آنرا دور سرش بسته بود شروع کرد به نصیحت کردن هیئت.  او گفت رئیس بشما رحم کرد زیرا جرم این گناه زنده زنده خورده شدن است.  رهبر گروه گفت ما نیز برای دوچرخه سواری جرم مشابهی داریم ولی فقط برای زنان است که بار اول زندان است ولی اگر بار سوم تکرار شود اعدام است.  اما شما در همین بار اول که نمیدانستیم جرم است ما را محکوم کردید.  آخر این چه عدالتی است؟ ضمن اینکه ما مرد هستیم و در کتب قدیمه، رجال از جایگاه والائی برخوردارند.  این ظلم شما فاحش است حال آنکه اگر ما تنبیه میکنیم در حق زنان است تازه آنهم در بار سوم.  آخر این چه فرهنگ منحطی است که شما دارید؟  زنان شما اینطور لخت و پتی در معابر میگردند و جرمی بحساب نمیآید ولی دوچرخه سواری را جرم و آنهم فقط برای مردان  میگیرید.  واقعاً کارهای شما برعکس است.  گویا آخرزمان شده. حقاً که آبروی حقوق بشر را هم برده اید.  بی جهت نیست در زمره مناطق عقب افتاده بشمار میروید. 

      جادوگر که ضمناً نقش قاضی القضات را نیز بر عهده داشت به آرامی در صدد توضیح برآمده و میگوید:  اول اینکه این شما هستید که کارهاتان برعکس است و خلاف آدمیزاد.  حکم ما در مورد دوچرخه سواری مردان بدون تحقیق نبوده.  سالها پیش، دشمنان همسایه ما عده ای پای دوچرخه را اولین بار به این سرزمین باز کردند.  پزشکان نباتی ما بزودی تشخیص دادند که کاربردش مردان را عقیم میسازد.  پس آنرا گناهی عظیم تشخیص دادیم چه اینکه رئیس خردمند ما پاداش تولید مثل را در آسمانها قرار داده و برای هر بچه ای که متولد میشود تیروکمانی جایزه تعیین کرده تا مردم بیشتر زادوولد کنند.  بدینطریق میخواهیم ثابت کنیم که سیاه قدرت حاکم جهان است.  دوم اینکه مردمان اینجا مطابق طبیعت عمل میکنند و به لخت و عور بودن "عادت" کرده اند.  ما معتقدیم اگر خدای واحد نادیده اراده اش بر این قرار میگرفت که مثل شما پوشش داشته باشیم، از اول ما را چنان خلق میکرد.  یا دستکم مثل اغلب حیوانات با پشم و موی انبوه متولد میشدیم.  در واقع این شما هستید که با رفتار غیر متعارف خود گناه را منتشر کرده خشم باری تعالی را موجب میشوید.  شنیده ایم ما را وحشی خطاب کرده اید، حال آنکه وحشی شما هستید که سر خود را پائین انداخته و ناخوانده بهر جا میل میکنید سرک میکشید. 

      بعد از کلی نصایح که جادوگر اعظم کرد، گروه بشدت تحت تأثیر قرار گرفت بویژه که حکمتی که در سخنان جادوگر بود هیچ تناسبی با ظاهرش نداشت.  خلاصه بعد از شور و مشورتی کوتاه بین خودشان تصمیم گرفتند از در معذرت خواهی درآمده و تقاضای بخشش کنند.  روز بعد، تقاضای عفو آنها به رؤیت مقام ریاست رسیده و مورد موافقت ملوکانه قرار گرفت.  اما با این شرط که هیئت در بازگشت چیزی جز آنچه به راستی دیده و شنیده اند نقل نکنند.  در ادامه، طی روزهای بعدی، در چند ضیافت که به افتخارشان برپا شده بود شرکت کردند و در آن چند روزی که اقامت داشتند رهبر گروه فرصت کرد که گزارش خود را تهیه کند.  اینبار، برخلاف دفعه قبل، هیئت با خوشحالی و سلامتی کامل به کشور خود بازگردیدند.  فقط دوچرخه هایشان ضبط شد که برای ساخت ابزار کشاورزی قبیله مصرف شد.  رهبر گروه به محض بازگشت گزارش خود را تقدیم کرد ولی معلوم نشد به چه نتایج عملی منجر گشت.

     بخشی از متن گزارش تدوین شده بشرح زیر است: " ... آنها آداب عجیب غریبی دارند.  در مصرف گوشت امساک میکنند و فقط وقتی دشمنان خود را شکست میدهند یا کسانی باید اعدام شوند، گوشت آنها را تناول میکنند.  در پاسخ به اعتراض ما، میگویند چه فرق میکند چه گوشت انسان چه گوشت حیوان، هردو از یک جنس اند.  مگر فیلسوف اعظم شما نگفته "انسان، حیوان ناطق است"؟ ما بلافاصله کتاب منطق ارسطو را باز کردیم دیدیم راست میگویند.  هیچ تناقضی در منطقشان دیده نمیشود.  با این همه هیچ راضی به شرکت در ضیافت آنان و خوردن گوشت همنوعان نشدیم.  ما را مسخره میکردند که با این همه دلرحمی، شنیده ایم همنوعان خود را به دلائل واهی میکشید.  حقیقتاً  که حرفی برای گفتن نداشتیم.  درختان در این فرهنگ محترم است و قطع نمیشود.  فقط از شاخه های خشکیده و درختان بر زمین افتاده و علف های خشک برای آتش یا سایر مصارف استفاده میکنند.  دلیلش را میگویند در گذشته های دور، نجات دهنده ما بشکل یک درخت درآمد و غایب شد.  ما منتظریم که یکروز که خودش صلاح بداند ظهور کند و دنیا را سیاه و تیره و تار کند که گفته اند "بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد".  بهمین سبب میگویند از قطع اشجار معذورند و کشت و کار خود را در زمین های بایر و بلامصرف انجام میدهند.  با اینکه از آموزش و پرورش درست بی نصیب هستند و مثل ما از تربیت زیر سایه 124000 پیامبر سودی نبرده اند، معهذا با این اخلاق طبیعی که دارند بسیار جلوتر از ما با این سابقه درخشان فرهنگی هستند.  اصلاً قابل فهم نیست که با این میزان از عقب افتادگی در شیوه زندگی چطور منطق شان اینقدر درست و خدشه ناپذیر است.  توگوئی فرهنگ آنان، تصویر آئینه ای فرهنگ ماست.  اعتقادات ما و آنها بنظر میرسد از یک ریشه باشد ولی در اجرا در دو جهت عکس است.  ما گیج شده ایم و نمیدانیم که آنها برحق اند یا ما درست میگوئیم.  اگر با این فکر باینجا آمده ایم که فرهنگ آنها منحط است پس متشابهاً فرهنگ ما نیز باید منحط باشد.  اما چون یقین داریم فرهنگ ما والاترین است پس لابد فرهنگ آنها هم باید والا باشد.  و این مخالف فرض است.  پس ما دچار تناقض شده ایم و نمیدانیم چگونه باید حل شود.  تنها راه حلی که در افق دیده میشود و بسیار مشکل مینماید همانا دور ریختن همه آموزه های خود و بازگشت به اصول است.  بنظر میرسد باید همان کاری را کرد که آن مرد شریف که گفت "می اندیشم پس هستم" کرد.  او با یک نفس خود را از شرّ تمامی عقاید سابقش رهائی بخشید.  سپس به وارسی تک تک آموزه ها پرداخته و درست ها را بجای خود برگرداند.  همگان دارای چنین اراده ای قوی در این مسیر نیستند و راه میانه استمداد از طبقه نخبه ای که خود را قبلاً پالایش کرده باشند است.  هر راه دیگری دور باطل خواهد بود."

  • مرتضی قریب
۲۰
مرداد

پیش بینی آینده

     اینبار کمی درباره آینده و اینکه اصولاً امکان پیش بینی آن وجود دارد یا نه گفتگو میکنیم.  از واژه "پیشگوئی" استفاده نمیکنیم زیرا متضمن معانی فراطبیعی است که کار پیشگویان و رمالان را تداعی میکند.   با مثالی روشنگرانه آغاز میکنیم.  این روزها بحث داغ سیاست حول و حوش نتیجه انتخابات آمریکاست.  ظاهراً نتیجه اش باید فقط برای اتباع آن کشور مهم باشد حال آنکه برای سایرین نیز اهمیت داشته و حتی مسئولان کشوری که بشدت از آمریکا رویگردان هستند درخفا بیشترین خوف و رجا را به نتیجه آن و اثری که بر آنان خواهد داشت دارند.  در حالیکه نمیتوانیم نتیجه این انتخابات که چند ماه آینده برگزار میشود را پیش بینی کنیم ولی با کمال تعجب وقوع امری در چند میلیارد سال آینده با دقت خوبی قابل پیش بینی است.  

     حدود دو میلیارد سال دیگر، با افزایش دمای خورشید اوضاع کره زمین رو به وخامت خواهد نهاد.  زمین بتدریج گرمتر و گرمتر خواهد شد و ادامه حیات، برای همه جانداران، سخت تر و سخت تر خواهد شد.   بطوریکه بتدریج آب دریاها و اقیانوسها تبخیر شده شرایطی دوزخی شبیه سیاره ناهید را بوجود خواهد آورد.  پس از آن، سه میلیارد سال دیگر به درازا خواهد کشید که سطح خارجی خورشید شروع به انبساط، کرده و نهایتاً زمین را در بر گیرد.  البته بسیار پیشتر از آن، حیات و کلیه آثار زندگی از سیاره ما رخت بر  بسته است.  چه چیزی موجب میشود نتیجه انتخاباتی به این نزدیکی را نتوانیم پیش بینی کنیم حال آنکه وقوع امری در چند میلیارد سال بعد را با قطع و یقین پیش بینی کنیم؟  تفاوت در کجاست؟  تفاوت در سرشت پدیده هاست.  در مسائل انسانی که اختیار در آن حاضر است و بسیاری از اتفاقات ناشی از خوی سرکش انسانی است، پیش بینی قطعی میسر نیست.  حال آنکه در دنیای مادّه، منظور مادّه در بزرگ مقیاس، پیش بینی با قطعیت میسر است.  تیری که از چله کمان رها میشود مسیر محتوم خود را طی کرده و به آنجا که باید برود میرود.  تاریخ، شرح تیراندازان ماهری را میدهد که حتی سواره بر اسب تیرشان به خطا نمیرفت.  سکه ای که به هوا پرتاب میشود معیار خوبی برای تصمیم گیری شانسی است: شیر یا خط؟  اما امروز اگر تمام شرایط پرتاب را بدانیم و اینکه با چه نیروئی به هوا میرود و نیرو به کجای آن وارد میشود و سایر شرایط، با اطمینان از محل فرود و وجهی که رخ میدهد میتوان سخن گفت.  

    از بحث فوق چنین مینماید که آنچه در حوزه مادّه حاکم است همانا جبر است.  آنچه پدیده های جهان جمادات را هدایت میکند قوانین طبیعی است که همواره بر یک سبک و روال عمل میکنند.  دنیای انسانی یک استثناست که در آن اختیار نیز وجود دارد.  در مورد سایر جانداران موضوع کاملاً روشن نیست.  چه بسا در حوزه پستانداران و انواع متکامل تر حیوانات نیز نوعی اختیار حاکم باشد.  در هر حال حوزه جانداران روی زمین نسبت به کل عالم بقدری ناچیز است که قابل صرفنظر کردن بوده و اگر استثنا کنیم، جبر در جهان حکمفرماست.  اما سوألی که مطرح است اینکه آیا جهان مادّی در همه ابعاد خود مشمول جبر است؟ آیا نوعی اختیار در بطن مادّه برقرار نیست؟  مشاهدات علمی حاکی از آنست که در حوزه اتمی و زیر اتمی نوعی از شانس و اقبال وجود دارد که با شانس مذکور درباره سکه بکلی متفاوت است.  در پرتاب سکه دیدیم که تظاهر شانسی بودن، ناشی از نبود اشراف به همه پارامترهای حاکم بر پدیده است.  در صورتیکه این شانس موجود در حوزه بینهایت کوچکها ناشی از سرشت ذاتی آن است و نه کمبود اطلاعات ما.   این سرشت را در حالت های برانگیخته اتم و یا رادیواکتیویته ناشی از هسته اتم و امثال آن مشاهده میکنیم که در بحث های پیشین تا حدودی بدان اشاره کرده ایم.  بنابراین به این اعتبار باید حرف خود را پس گرفته بگوئیم در عالم جمادات اختیار جریان دارد زیرا مادّه در بنیادی ترین شکل خود صاحب اختیار است.  اگر چنین است پس جبری که در عالم ماکروسکوپیک میبینم  چگونه است؟  آیا وهم است؟  آیا نوعی فریب است؟  نکند طبیعت با ما بازی میکند؟  شاید او نمیخواهد پرده از همه اسرار خود برکشد. شاید این دلربائی ها و دلفریبی ها تا ابد ادامه داشته باشد؟  اما اینها همه مهم نیست و هرچه میخواهند باشند، ما کار خود را پی میگیریم و به این طنازی ها وقعی نمیگزاریم.   بنظر میرسد آنچه باعث چنین تفاوت عظیمی است، وجود آمار است.  آمار باعث میشود که توده مادّه رفتار میانگینی را از خود نشان داده و رفتار تکروانه را ماسک کند.  قبلاً در این باره بسیار صحبت کرده ایم و به ذکر مثالی بسنده میکنیم.  در برنامه های تردستی دیده ایم که تردست با اوراد و حرکات عجیب و غریبی، سوژه خود را از روی تخت به بالا صعود میدهد بدون آنکه ظاهراً وسیله ای درکار باشد.  ما البته آنرا واقعی نمیدانیم و به حساب تردستی میگذاریم.  اما یک امکان نظری و آلترناتیو وجود دارد و آن اینکه حرکات ارتعاشی و شانسی مولکول ها در هر سو، که ناشی از حرارت محیط است، در یک لحظه بطور شانسی با هم موازی از آب درآمده و بطرف بالا باشند.  در اینصورت نه تنها سوژه بدبخت خود بخود به هوا میرود بلکه به شدت با سقف تالار برخورد کرده بکلی متلاشی میشود.  البته احتمال چنین امری صفر مطلق نیست ولی چنان کوچک است که ما عملاً صفر تلقی میکنیم.  اولین بار که چنین مسائلی را مطرح کردیم عده ای آنرا چنین تعبیر کردند گویا تأییدی برای وجود معجزه بدست دادیم.  مثل آنست که بگوئیم شما همه هست و نیست خود را نقد کرده یک بلیط لاتاری بخرید.  جایزه برنده تصاحب دنیا و هر آنچه درون آنست میباشد.  منتها شانس برنده شدن 1/101000 است (با 1/1000 اشتباه نکنید!).  چکار میکنید؟  اگر اقدام کنید معلوم میشود یا ایمان قوی دارید یا هنوز درکی از عدد ندارید.  حال برای مثالی که زدیم تصور کنید بجای 1000 عددی بزرگتر از عدد آووگادرو جایگزین کنید و تصوری از کوچکی آن داشته باشید.  بهمین ترتیب در مورد رادیواکتیویته، اگر فقط یک هسته را زیر نظر داشته باشید محال است لحظه تجزیه آنرا پیش بینی کنید زیرا اختیار آن دست خودش است.   اما اگر تعداد زیادی از آنرا داشته باشید یا بعبارتی یک توده داشته باشید، در این صورت با دقت بالائی میتوانید بگوئید پس از چه مدت نیمی از آنها متلاشی میشوند و آینده را پیش بینی کنید.  این مدت به "نیمه عمر" موسوم است.  در اینجا که مادّه توده شده است، "اختیار" زیر پرده ای از "جبر" مخفی شده است و جبر صحنه گردان است.  اینجا همان رفتاری را مشاهده میکنیم که در حوزه ماکروسکوپیک و زندگی روزمره شاهد بوده ایم.  

     مختصر آنکه، موضوعات جبر و اختیار که از مباحث مابعدالطبیعه است کم کم رنگ علمی پیدا میکند و مثل بسیاری از موضوعات فلسفه به حوزه دانش متمایل میشود.  هرطور که بنگریم، دنیای ما بسیار عجیب است.  برای کسی که فرضاً از دنیائی دیگر به دنیای مادی ما پا گذاشته باشد، فهم آنچه میبیند باور نکردنیست (دنیای ناممکن، 99/2/18).  چرا برای ما عجیب نیست؟ فقط یک دلیل دارد: "عادت".  ما از بدو تولد به محرکات بیرونی عادت کرده و لذا اعجابی حس نمیکنیم.  بهر روی، پیش بینی در حوزه بزرگ مقیاس که در آن روابط علت و معلولی شناخته شده است به راحتی صورت میگیرد و اکثر پیشرفت های علمی مدیون همین خاصیت پیش بینی پذیری علم است.  در حوزه کوچک مقیاس، هرچند اطلاعات در خصوص تک تک اتمها یا مولکول ها با قطعیت ناممکنست، اما توده شدن کار را آسان میسازد.  از همین رو پیش بینی هوا با دقت خوبی صورت میگیرد در حالیکه همین امر درباره یک مولکول منفرد نه ممکنست و نه حاوی فایده عملی.  درباره جانداران و بویژه انسان، هنوز نظرات مختلف وجود داشته و بحث پیرامون جبر و اختیار آدمی در جریان است.  واقعاً سهم ما همراه با سایر جانداران بخش فوق العاده ناچیزی نزدیک به صفر در کلیت کیهان بازی میکند.  دیدن آن روزهای سختی در چند میلیارد سال آتی که کره زمین با بحران جدی روبرو شده و تلاش برای بقا نومیدانه به نتیجه نمیرسد بسیار دردناک است.  ما آن روز را نخواهیم دید؟  شاید بله و شاید نه.  اگر تئوری هندوها در چرخه مکرر مرگ و زندگی راست باشد، آنگاه ممکنست آنروزگار را درک کنیم که تصور آن بسیار نومید کننده است.  در هر حال ساکنین آن روزگار، هر که میخواهند باشند، با شرایط دردناکی مواجه خواهند بود.  دستکم نکته مثبتی، اگر این تئوری داشته باشد، کوشش در حفظ محیط زیست امروز است که فردای دهه ها و سده های آتی که مجدد بازمیگردیم با اوضاع وخیمتری مواجه نباشیم.   

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

احترام به عقاید تا کجا؟

     در یک سفر اکتشافی برای کشف تمدنی گمشده، هیئتی از باستانشناسان با همراهی یک راهنما آشنا به زبانهای محلی عازم قلب آفریقا شدند.  داستان به سالهای دور مربوط است که یکی از کشورهای نفتی خاورمیانه برای اینکه ثابت کند پیشرفت هایش ربطی به پول بادآورده نداشته بلکه حاصل ایمان عمیق مردمش میباشد، تحقیقات علمی را در صدر برنامه های خود قرار داد.  یکی از این گونه تحقیقات اثبات این امر بود که مردمانش متخلق به نیکوترین آداب در سرتاسر کره ارض میباشند.  طبعاً برای اینکه جای حرف و حدیثی باقی نماند چه بهتر که مقایسه با یکی از قبایل عقب افتاده آفریقا صورت گرفته تعمیم کلی داد.  لذا پس از گزینش افراد متعهد برای این هیئت و تأکید مجدد بر وجود خطوط قرمز، گروه را با سلام و صلوات راهی کردند.  بالاخره بهر زحمتی بود گروه اکتشافی پس از روبرو شدن با خطرات پرشمار و از سر گذراندن آنها، خود را به حوالی دهکده مزبور در آفریقا رساند.  راهنما که قبلاً اطلاعات مختصری از سنت های عجیب و غریب آنها شنیده بود سعی کرد هیئت را از ورود مستقیم به دهکده منع کرده و در عوض پیشنهاد کرد با اقامت در فاصله ای ایمن از دهکده، مدتی خود را با آداب و رسوم آنجا تطبیق داده بعداً اگر صلاح دانستند ورود پیدا کنند.  اما رهبر هیئت با تکبر خاصی پیشنهادش را رد کرده گفت که آداب و رسوم آنها هرچه باشد از سنت های عالیه ما برتر نیست و آنچه برنده است حرف حق است که همواره ملازم ما بوده و هست.  شک نیست که بمحض ملاقات ما و اطلاع از اخلاق حسنه ما، آنها از عقاید بدوی خود دست شسته آرزومند تشرف به عقاید آسمانی ما شوند.  اگر هم، بفرض محال، پذیرا نشوند، راه های خداپسندانه ای وجود دارد که آنها را به راه راست هدایت کرد.  خلاصه پس از بحث های مفصلی که درباره جزئیات کار بین اعضاء هیئت درگرفت، صبح روز بعد را برای ورود به دهکده مقرر کردند.

     صبح روز موعود، گروه مکتشفین وارد میدان اصلی دهکده شدند.  مدتی طول کشید تا بومیانی که اطراف هیئت را گرفته بودند خبر به رئیس قبیله بردند و او را به میدان فراخواندند.  رئیس پس از حضور در میدان، اولین دستوری که داد، خلع سلاح گروه بود و گروه که ترجمه حرفها را از طریق راهنما میشنید با توجه به تعداد کثیر بومیان نیزه بدست و با کمال ناباوری چاره ای جز تسلیم و رضا نداشت.  سپس، رئیس رو به گروه کرده جویای علت ورود آنها شد.  رهبر گروه توضیح داد که غرض ما استفسار از احوالات شما و تشویق شما به پیروی از راه راست است.  رئیس بدون توجه به خواسته وی گفت طبق اطلاع واصله شما در بدو ورود به دهکده به تندیس خدای بزرگ که در مدخل دروازه ورودی نصب است احترام نکردید.  جرم این گناه بزرگ اعدام است.  البته نخواهیم گذارد بیهوده از دنیا بروید بلکه در دیگ های بزرگی که خارج دهکده آماده شده است شما را جوشانده و سپس خواهیم خورد.  بدین ترتیب ثوابی هم نثار روحتان خواهد شد.  رهبر گروه با شجاعت تمام اعتراض کرده گفت ما طبق عقاید خود هیچگاه بت ها را پرستش نکرده و واجد احترام نمیدانیم.  رئیس قبیله نگذاشت ادامه دهد و گفت که اولاً بت ها نداریم و آن یک مجسمه هم که در میدان نصب است فقط یک نماد است.  او نماد خدای بزرگ است که جایگاهش در آسمان است و نادیدنی و یگانه و بی شریک است.  اکنون با این سخن جرم شما بیشتر هم  شد.  رهبر گروه با عصبانیت شدید پاسخ داد که عقاید شما شرک محض است زیرا آن نمادی که گفتید چیزی جز بت نیست و ما از بت پرستی بیزاریم و قرنهاست از این عادت زشت دست شسته ایم.  در اینجا، رئیس قبیله به خنده افتاد و در حالی که دستش را روی شکم گنده اش گذاشته بود بریده بریده گفت که شما هم نمادی دارید گویا خانه همان معبودتان است و سخت آنرا تکریم میکنید.  چه تفاوتی میکند؟  بالاخره نماد، نماد است خواه نماد شخص باشد یا خانه او.  چرا خودتان را نمیبینید؟  گویا اطلاعات رئیس از مکتشفین دیگری بوده که سالها پیشتر بدانجا رفته بودند و البته توسط بومیان خورده شده بودند.  این مطلب را راهنما بعداً از منشی رئیس دستگیرش شده بود.  

      مختصر آنکه بحث های دیالکتیکی رئیس و رهبر بجائی نرسید و از جنبه نظری معلوم نشد حق با کدامست زیرا براهین هردو مشابه هم بود و هردو بر سر یک چیز اما از دو موضع مختلف پافشاری میکردند.  ضمناً بنظر میرسید که رئیس قبیله با وجود بیسوادی و دوری از تمدن، استدلال هایش دقیق و محکم بود.  لیکن از جنبه عملی که نگاه کنیم، هزاران سال است که مشخص است در این مواقع حق با کیست.  حق با اوست که در قدرت است.  حق با قبیله و رئیس کوته فکرش است زیرا با همه عقب افتادگی ها، فعلاً زورش میچربد.  رئیس رو به گروه کرده گفت یک فرصت دیگر میدهم تا توبه کرده و به عقاید ما احترام گذاشته حرف حق را بپذیرید.  در غیر اینصورت آنچه قبلاً گفتم در انتظارتان است.  رهبر گروه گفت هرگز!   هرگز تسلیم دشمنان نمیشویم.  اما اعضای گروه پچ پچ کنان به دست و پا افتاده، درگوشی رهبر را مخاطب قرار داده گفتند که لج بازی بیهوده است. شما مارا به کشتن میدهد، درحالی که در اصل بین عقاید ما و آنها هیچ تفاوتی وجود ندارد.  تفاوت در نمادهاست که چیزیست حاشیه ای و قابل گذشت.  اما در نهایت، رضایتی حاصل نشد که نشد و در حالیکه زمان میگذشت، مترجم نزد رئیس قبیله رفته و گفت چون خودش از دیار دیگری است و تعهدی ندارد، عقاید قبیله را میپذیرد لیکن گروه برسر عقیده خود بوده و میگویند شهادت را انتخاب کرده اند.  

    انتهای این ماجرای دردناک منجر به این شد که گروهی که برای تحقیق در حال وحشی ها و به نیت هدایت آنها به راه راست اعزام شده بود در وضعیتی قرار گرفت تا خود مجبور به راه راست وحشی ها شود.  همانطور که حدس میزنید، با رد درخواست رئیس قبیله، تمامی افراد گروه و رهبرشان خوراک سفره قبیله مزبور شدند.  مترجم رها شد و بخت با او یار شد تا داستان خود را برای ما نقل کند.  ولی سوألی که همچنان مطرح است و هنوز کسی بدان جواب نداده و شاید یارای جواب دادن ندارد اینست که بالاخره حق با کیست؟  در این داستان احترام به عقاید کدامیک از آنها واجب است؟  علاوه بر همه اینها، احترام به عقاید دیگران تا به کجا مجاز است و از چه نقطه ای به بعد عبور از خط قرمزها تلقی شده و باید در قبال آن ایستادگی کرد؟  آیا اصولاً احترام به عقاید، هرچه باشد، الزامی است؟  اگر نه، شرایطش چیست؟  و پرسش نهائی اینکه آیا سرنوشت ما به نمادها گره خورده؟  ما برای نمادیم یا نماد برای ماست؟

     

  • مرتضی قریب
۱۴
مرداد

ارزیابی خوب و بد

     موضوعی که همواره در مباحث عمومی زندگی، محل بحث و اظهار نظر است همانا بحث خوب و بد است.  اینکه چه کاری خوب و چه چیز بد است همواره از ابتدای خلقت مورد بحث و جدل آدمیزاد و طبعاً فلاسفه بوده است.  اتفاقاً موضوع حاضر یکی از فصل های مهم فلسفه میباشد و چون دارای تبعات عملی هم میباشد اهمیتی دوچندان برای ما و برای مشکلات حاضر ما دارد. اگر که به عمق بیشتر این مطلب بپردازیم به ناچار با مباحث بنیادی تری مثل "حقیقت" روبرو میشویم که اگر لازمه خوب بودن احراز حقیقتی است پس باید بدنبال این باشیم که اصولاً حقیقت چیست.  برای پرهیز از پیچیده تر شدن موضوع و سنگین تر شدن بحث، اجازه دهید فعلاً از دید عملی و با ذکر مثال هائی به روشن شدن موضوع کمک کنیم.

      شاید گشودن گره بخشی از معضلات اجتماعی ما بستگی به تشخیص خوب از بد دارد.  چه عملی خوب است و کدام بد؟  چه خوراکی خوب است و کدام بد؟  چه نیتی خیر است و کدام شرّ؟  چه عادتی خوبست و کدام زشت؟  و همینطور الی آخر.  گذشتگان دور  ما همواره در صدد مطلق گرائی بوده اند بدین معنی که کار خوب، مطلقاً خوبست در تمام مکانها و در تمام زمانها از منهای بینهایت تا بعلاوه بینهایت.  این طرز تفکر در سایر زمینه ها تسری داشت بویژه در مورد حقیقت.  اعتقاد بر این بود که حقیقت امریست مطلق و جاودانی و به محض احراز، تغییر محال است.  فی المثل جدول ضرب را مثال میآوردند بعنوان یک حقیقت مطلق و لایتغیر.  حال آنکه امروز میدانیم امور ریاضی از امور قراردادی است.  اگر بشما بگویم  10= 1+1 ممکنست به ضرس قاطع بگوئید غلط است در حالیکه بشما خواهم گفت به ضرس قاطع صحیح است.  زیرا حساب من در پایه 2 است و حساب شما در پایه 10 یعنی اعشاری و غیر از شیوه من.  در اینجا تفاوت در قراردادهاست.  اما در ارزیابی خوب و بد مقدار زیادی نگرش ها دخیل است و نگرش ها خواه ناخواه متأثر از زمان و مکان است. 

      حمام کردن در خزینه خوبست یا بد؟  تا وقتی لوله کشی میسر نشده بود و آب پاک از سرچشمه ها به داخل شهرها منتقل نشده بود، طبعاً خزینه تنها گزینه برای حمام کردن بود.  با تمام آلودگی ها و کثافات.  عجیب اینجاست که با وجود باز شدن حمام های جدید با آب لوله کشی تصفیه شده، تا مدتها ملایان با آن مخالف بوده آنرا مخالف با شرع میپنداشتند.  بتدریج مردم خود تشخیص دادند کدام خوب و کدام بد است.  مردم فهمیدند که شستشو زیر دوش نه تنها بهداشتی تر است بلکه ضمناً آسمان هم بر زمین سقوط نمیکند.  اینجا مجدد پای عادت در میان است و عادت های بد بخودی خود محو نمیشود مگر با جانشین کردن چیزی بهتر بجای آن.  با توجه به افزایش جمعیت و کمبود سرانه مصرف آب، چه بسا در نحوه حمام نیز یاید ابتکاراتی بوجود آید تا این آب گرانبها بیش از این ضایع نشود.  تکنولوژی امکان آن را فراهم میکند کما اینکه حداعلای صرفه جوئی در آب هم اکنون در ایستگاه های فضائی اجرا میشود.  نه تنها پسآب شستشوی حمام بلکه فاضلاب نیز تصفیه شده به مصرف شرب سرنشینان میرسد.  حتی عرق تبخیر شده بدن آنها در فضای بسته ایستگاه نیز بازیافت شده و به مصرف میرسد.  اگر ابرو درهم میکشید، هرگز بفکر فضانورد شدن نباشید.  این تکنولوژی هم اکنون در برخی کشورهای کم آب در مرحله اجراست ولی فعلاً آب بازیافتی صرف کشاورزی میشود.  بنابراین امری که زمانی خوب بوده امروز بد و آنچه امروز خوب تلقی میشود ممکنست آینده متروک و منسوخ شود.  یعنی خوب و بد بودن امریست تابع زمان و شرایط حاکم.  بعنوان مثالی دیگر، آیا مصرف آسپرین خوبست یا بد.  طبعاً بستگی به وضع سلامتی فرد دارد.  برای یکی که گرفتگی عروق دارد، حب حیات است و برای او که مبتلا به هموفیلی است مرگبار میباشد.  بعبارت دیگر آنچه برای همسایه ما خوب است چه بسا برای ما بسیار بد باشد.  متشابهاً این نتیجه گیری قابل تسری به جمعیت ها و حتی به کشورهاست.  آنچه برای عربستان نیکوست، معلوم نیست برای همسایگانش و از جمله ما، مفید باشد.  وقتی تجویز داروئی مثل آسپرین بستگی به سابقه سلامتی فرد دارد، تجویز سنت ها نیز باید با نگاه به سابقه فرهنگی باشد.  ببینید مصر با آن سابقه درخشان در تمدن، امروز در چه جایگاهی بسر میبرد.  فقط کافیست ببینید گردشگرانی که بدانجا میروند در پی بازدید چه مکان هائی هستند.  عمدتاً آثار چند هزار ساله مصر باستان مورد توجه است، هرچند درصد کمی هم ممکنست برای جامع الازهر بروند.  توجه گردشگران به تمدن گذشته مصر بمنزله تأیید نظام ظالمانه رایج آن عصر نیست.  راه دیگر مشاهده تمدن مصر قدیم، البته مراجعه به موزه لوور پاریس است.  در زمانی که ما به داشته های فرهنگی خود علاقه ای نداشتیم و مسئولین میگفتند آب شور خزر را میخواهیم چه کنیم بگذار روس ببرد، موزه های معروف دنیا در حال جمع آوری آثار گذشتگان ما بوده اند.  بعدها که ما نیز صاحب موزه شدیم وضع چندان تغییر نکرد، الواح زرین و سیمین و صدها شئ تاریخی دیگر گم شد.  آخرین آن، گم شدن مجموعه عکس هائی است که توسط ناصرالدین شاه گرفته شده و در موزه کاخ گلستان نگهداری میشد.  این بی توجهی ها ناشی از چیست؟ در واقع باید پرسید این ضدیت با فرهنگ ناشی از چه چیزیست؟  طبعاً ناشی از فکرها.  فکر توده ها را چه کسانی تنظیم میکنند؟ مربیان.  این مربیان تاریک فکر سیاه قلب چه کسانی هستند؟  در این باره مکرر گفته شده و میتوان به مطالب پیشین مراجعه کرد.  

       یکی دیگر از چیزهای خوب شراب است!   راستی راز این همه تعریف و تمجید از شراب در ادبیات ایران چیست؟  چنین تعریفی را در ادبیات سایر ملل نمیبینیم.  شاید راز آن در منع آن است.  انجام کاری که منع شده باشد و در عین حال تمایل طبیعی بشر بدان باشد بسیار لذت بخش است.  بی جهت نیست که میگویند: "الانسان حریص علی ما مُنع".   عشق هم دچار همین پارادوکس است.  بیش از هزار سال است که در فرهنگ رسمی ما این دو چیز منع شده ولی مکرر در مکرر  در ادبیات ما جای دارد.  منتها برای اینکه حفظ ظاهر هم شده باشد از آن دو به شراب جان و عشق الهی تعبیر میشود تا محتسب به خشم نیاید.  درعوض، این چیزهای خوب به آن دنیا وعده داده شده که جایزه بچه های حرف گوش کن باشد.  این خود حاوی این معناست که اگر حقیقتاً این دو چیز خوب نبودند که آنها بعنوان جایزه در آن دنیا حواله داده نمیشد.  همواره چیز خوب را بعنوان جایزه تعیین میکنند.  لذا ارزیابی ما از عشق و شراب ناگزیر شخص را بدین نتیجه میرساند که لابد باید خوب باشند.  همانطور که سوختن در آتش، دردناک و عذابی الیم است و لذا بعنوان مکافات بد در دوزخ تعیین شده است.   در عین حال، عقل عملی هشدار میدهد که حتی با این چیزهای خوب در سرای آخرت باید با اعتدال رفتار شود.  شما اگر آب را هم بسیار بیش از اندازه بنوشید ممکنست مرگبار باشد.  پس در آن سرای جاودانی نیز هیچ چیز مطلق و انتزاعی نیست.  همه جا نسبیت برقرار است و خوب و بد مطلق نیست.  آتش دوزخ برای ساکنین زمهریر نعمت است.  سعدی نیز چیزی شبیه این مضمون داشته و میگوید: ای سیر تورا نان جوین خوش ننماید/ معشوق من آنست که نزدیک تو زشت است.  حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف/ از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.  

     معهذا، مخالفت با مطلق گرائی لزوماً به معنای آن نیست که از کارکرد خوبی که مفاهیم خوب و بد میتواند در جامعه داشته باشد چشم پوشی کنیم.  از دیدگاه عملی، مفاهیم خوب و بد فقط برای بازه های زمانی متناهی کارساز است و نتایج معقول بدست میدهد.  ضمن اینکه همواره در همه امور گزینه حک و اصلاح باید برقرار باشد.  مردم برحسب شرایط زمانی باید در این مفاهیم جرح و تعدیل کنند.  به انتزاع کشیدن مفاهیم اجتماعی اغلب نتیجه بخش نیست.  مثل اینست که در محاورات روزمره از زمان حال سخن میگوئیم.  حال آنکه در تعریف، چنین چیزی وجود ندارد.  یا آینده داریم و یا گذشته و زمان حال صرفاً نقطه ایست ریاضی بدون بُعد حد فاصل ایندو.  اما در عمل منظور ما از زمان حال، یک بازه زمانی متناهی در حد چند ساعت یا چند روز میباشد که کارساز است.

نتیجه آنکه، اجازه دهید خوب و بد در ظرف زمان و برحسب فکر زمانه تعیین شود. 

     

  • مرتضی قریب
۱۰
مرداد

ریاضی و پیش بینی طبیعت!

     در مطلب پیشین با نام "شگفتی"، بسیار در مدح ریاضی و توانائی های آن داد سخن رفت و نشان داده شد علیرغم قدرت شگفت آور آن در پیش بینی و پیشگوئی پدیده های طبیعی، آجر های سازنده آن چه معدود و چه ساده اند.  ضمناً اشاره شد که رایانه با تمام قابلیت هایش، خود بر همان بنیادهای اساسی ریاضی استوار است.  شبهه ای که از گفتار مزبور ایجاد میشود اینست که ریاضیات میتواند بتنهائی طبیعت جهان را تبیین کند.  حال آنکه در مطالب پیشین در بحث "علوم ریاضی" (1397/1/17) گفتیم که ریاضی چنین رسالتی را برای خود قائل نیست و نقش آن برقراری روابط بین مقادیر است.  این تناقض چگونه برطرف میشود؟  

     همانطور که در مباحث پیشین گفته شد، علوم ریاضی یک ابزار قدرتمند در خدمت فیزیک و سایر شعبه های دانش است.  ریاضی بخودی خود هیچگونه دانشی از دنیای بیرون بما نمیدهد.  مثل آنست که ادعا کنیم چکش بما میز و صندلی میدهد!  تا ماده خامی مانند چوب یا هر چیز دیگر در دست نباشد محال است چکش بشما چیزی بدهد.  در اینجا آن ماده خام چیست؟  ماده خام همانا اطلاعات (data) میباشد.  اطلاعاتی که توسط تجربه از طبیعت کسب میکنیم.  این کسب اطلاعات ممکنست بیواسطه صورت گیرد یا با واسطه و با کمک ابزار و آلات صورت پذیرد.  در هر صورت اطلاعات تجربی از پنجره حواس وارد مغز شده و ادراک رخ میدهد.  مثلاً قُدما محل نسبی ستارگان را با چشم میدیدند و در مجموعه های چندین و چند تائی تحت نام صور فلکی ثبت میکردند.  دانش ما ذرباره صور فلکی از این طریق میسر گردید.  بعدها همین صورت های فلکی را با واسطه تلسکوپ نوری و یا رادیوتلسکوپ مشاهده کرده و تغییرات ظریف و جزئی آنها درج و ثبت گردیده.  اینگونه اطلاعات خام یا نیمه پردازش شده بعداً منبع اصلی برای تولید دانش بشمار میرود.  کسب معرفت مرهون مشاهدات تجربی است.  پس از این مرحله است که ریاضیات بصحنه آمده و کار پردازش اطلاعات را آسان میسازد.  در مثالی دیگر، فرض کنید که تغییرات بسیار کوچک پوسته زمین توسط  اندازه گیری با پرتو لیزر برای سالها ضبط گردد.  حجم عظیمی از انبوه اطلاعات تهیه میگردد.  برای اینکه معلوم گردد در آینده وضعیت زلزله خیزی منطقه مزبور چگونه خواهد بود و چه احتمالی برای وقوع چه زمین لرزه ای و با چه بزرگی وجود دارد چاره ای نیست جز استفاده از ریاضی و پردازش اطلاعات تجربی با کمک الگو های ریاضی در رایانه.  در نبود اطلاعات اولیه و نبود هیچ داده تجربی، بهترین و دقیقترین الگوهای ریاضی و استخدام سریعترین ابررایانه، کوچکترین کمکی نخواهد کرد و کمترین دانشی تولید نخواهد شد.  لذا پیش شرط اصلی برای تولید دانش، وجود مشاهدات تجربی و فراهم آوردن اطلاعات است.  استفاده از ریاضی کمک مهمی برای تولید دانش است ولی خودش مولد دانش نیست.  مثلاً اگر رایانه نباشد و حجم اطلاعات زیاد نباشد محاسبات دستی نیز انجام پذیر است.  گاهی ممکنست اصلاً نیازی هم به محاسبه دستی نباشد و بررسی کیفی خود سر نخ مهمی بدست دهد چنانکه بطلمیوس طبقه بندی ستارگان را از لحاظ روشنائی انجام داده و آنها را در هیئت صورت های فلکی جای داد.  لذا قدرت ریاضی نباید ما را به اشتباه اندازد.

     نتیجه آنکه، علت به واقع گرائیدن محاسبات ریاضی و پیش بینی های دقیق آن، یکی استخدام الگوی ریاضی مناسب که خود البته مقتبس از طبیعت است و دیگری تهیه اطلاعات ورودی که این نیز برگرفته از واقعیت خارج است.  بطور خلاصه، تهیه اطلاعات از طبیعت و خوراندن آن به الگوی ریاضی تقلیدی از طبیعت تمام آن چیزی است که انجام میشود.  اگر گاهی پیش بینی ها درست از آب در نمیآید ناشی از کاستی در همین دو عنصر است: اطلاعات و الگو.  همه این موفقیت ها که گفتیم به این معنی نیست که جریان پشت پرده طبیعت را بخوبی درک و هضم کرده ایم.  به هیچ وجه!   یک مهندس و یک دانشمند با روشی که در بالا گفتیم میتواند به بهترین و دقیق ترین وجه به نتایج عالی دست یابد و پیش بینی های کاملاً موثق از روند جریانات طبیعی ارائه کند بدون آنکه سرشت واقعی نیروهای دست اندر کار طبیعت را درک کرده باشد.  با کمال تعجب، تمام دستآوردهای تمدن بر همین پایه بوده است.  مثلاً گرانش چگونه از راه دور اثر میگذارد و مثلاً چرا مثل الکتریسیته شامل دافعه نیست و عجایب موجود در انتشار الکترومغناطیس و رفتارهای دوگانه اتم و بسیاری چراهای دیگر.  ما فقط میدانیم که طبیعت اینطور که مشاهده میکنیم رفتار میکند و هنر بخرج داده و آنرا بزبان ریاضی ترجمه کرده ایم.  فقط همین.  شاید این یک خبر خوبی باشد برای کسانی که مرتب نگران این هستند که به حوزه مابعدالطبیعه کم التفاتی میشود.  هیچ توطئه ای در کار نیست.  نیت فقط بیان واقعیت است.

  • مرتضی قریب
۰۷
مرداد

شگفتی

     در کار دنیا عجایب بسیار است.  بخشی را که مربوط به کار طبیعت بود قبلاً بطور بسیار خلاصه مطرح کردیم ( "دنیای ناممکن"، 99/2/18).  در پایان بحث مزبور نتیجه گرفتیم که مسبب همه شگفتی ها، یا دستکم بخش اعظم آن، حاصل دو چیز ساده است: ترتیب در ریاضی و نیروی الکتریکی در فیزیک.  باور کردن اینکه این همه چیزهای مختلفی که در طبیعت میبینیم و بویژه مسأله مهم حیات همه و همه از همین دو حقیقت ابتدائی نشأت گرفته بسیار مشکل اگر نگوئیم ناممکن است، از همین رو بحث مزبور را دنیای ناممکن نام نهادیم.

    چون قبول این واقعیت، حتی برای متخصصین، بسیار سخت است و بسیار چیزها میشنوند ولی باور ندارند لذا در مطلب حاضر سعی میکنیم روایت بسیار ساده تری را که خود، یعنی ما انسانها، مبتکر آن بوده ایم مطرح کرده و سپس با کمک "قیاس" نشان دهیم که نتیجه گیری سابق ما چندان دور از اعتبار نیست.  در این مسیر دو اما و اگر ممکنست موجود باشد.  یکی اینکه قیاس معلوم نیست لزوماً به حکمی قطعی بیانجامد و درست بودن مطلب حاضر نمیتواند از جهت مشابهت به اثبات حقیقت مطلب قبلی بیانجامد.  دوم اینکه نتیجه ای هم که اینجا در پایان خواهیم گرفت برای خودش آنقدر عجیب خواهد بود که طبعاً بسیاری از مردم عادی را قانع نخواهد کرد.  هرچند آنها که با مقدمات علوم آشنائی دارند چاره ای جز پذیرش نخواهند داشت.

     اجازه دهید از چهار عمل اصلی آغاز کنیم یعنی جمع و تفریق و ضرب و تقسیم.   محاسبات ما عمدتاً بر مبنای این چهار عمل است.  اما در حقیقت آنها یک عمل بیشتر نیستند.  همه آنها به عمل جمع فروکاهیده میشوند.  تفریق نوعی جمع است که عدد دوم که باید منها شود را منفی کرده با عدد اولی جمع جبری میکنیم.  عمل ضرب نیز نوعی جمع است که مثلاً  3*2 به معنای اینست که 3 بار 2 را با هم جمع کنیم (یا متشابهاً 2 بار 3 را جمع کنیم).  عمل تقسیم نیز نوعی عمل ضرب است که مقسوم علیه را معکوس کرده در مقسوم ضرب کنیم.  مثلاً  6/3 معادل است با ضرب 6 در  1/3.  نتیجه را چه بصورت کسر بیان کنیم که یک عدد گویاست و چه با ترفندهائی بصورت اعشاری بیان کنیم، در هر حال مقصود ما را انجام میدهد.  سایر عملیات دیگر مثل "توان" و ریشه گیری و لگاریتم و امثال آن نهایتاً به چهار عمل اصلی فروکاهیده میشود.  سایر توابع ریاضی مثل توابع مثلثاتی و هایپربولیک و انواع و اقسام توابع جبری را میتوان با استفاده از بسط به سری نهایتاً به چهار عمل اصلی تبدیل کرد.  در حقیقت این همان کاریست که رایانه ها در داخل خود انجام میدهند.   انتگرال نیز نوعی عمل جمع جبری است که محصول انباشت سطح زیر منحنی تابع مورد نظر است.   مشتق چه؟  آن نیز بهمین ترتیب چیزی نیست جز تفاضل دو مقدار نزدیک هم از تابع و تقسیم آن بر بازه مکانی یا زمانی مربوطه.  مشتقات مرتبه دوم و بالاتر نیز ایضاً بهمین ترتیب عمل میشود.  بیان آنچه در فیزیک و طبیعت روی میدهد را میتوان با یک سری معادلات انتگرودیفرانسیل نمایش داد که نزدیکترین بیان به آنچه رویداد واقعی در طبیعت است میباشد.  حل اینها نیز چه با حل تحلیلی و چه نهایتاً حل عددی بازگشت بهمان چهار عمل اصلی خواهد بود.  البته روش های بدیل دیگری نیز وجود دارد که یکی از آنها بر مبنای تولید اعداد تصادفی و پیگرد رویدادها عین آنچه طبیعت عمل میکند بدون تکیه بر هیچ معادله ای و حل کردن هیچ چیزی، قدرتمندترین ابزار ریاضی را به دست میدهد.  اینها همه و همه برمیگردد به چهار عمل اصلی و این نیز همانطور که گفتیم برمیگردد به جمع.  جالبست نه؟  

     برای کسی که با مقدمات مهندسی و اصول ریاضی آشنا نباشد باور کردن اینکه همه آنچه بصورت طراحی و محاسبات و شبیه سازی و پیش بینی های علمی و مهندسی از قبیل پیش بینی آب و هوا، ساخت هواپیما و انواع و اقسام دستگاه ها و فرستادن سفینه به سیارات و اعماق فضا و این شبکه حیرت آور ارتباطات و همه و همه آنچه مصنوعات در اطراف خود میبینید در عرصه صنعت و کشاورزی و پزشکی و غیره همه از تصدق سر یک عمل بسیار ابتدائی و ساده بنام عمل "جمع" است.  چقدر باور کردنش مشکل است که اگر جمع کردن نمیدانستیم، نیل به جایگاه امروزی محال بود.  وضع ما در چنین شرایطی بهتر از قبایلی بدوی که شماره نمیدانند نبود.  تأکید میشود که البته صرف دانستن جمع بخودی خود باعث اعتلاء نمیشود، شرط لازم هست ولی کافی نیست.  اما فراموش نکنیم که پیشرفت حیرت آور دنیای متمدن از قرن بیستم به بعد صورت فعل نمیپذیرفت اگر که رایانه اختراع نمیشد.  بدون این دستگاه پیش بینی دقیق آب و هوا حتی برای یکساعت بعد هم محال بود.  سفر انسان به ماه و طراحی و ساخت وسایل سفر و ادوات مربوطه بدون این دستگاه چیزی در حد ناممکن بود.  ارتباطات امروزی ما و این دستگاه های کوچکی که نزد همه هست بدون رایانه غیرممکن میبود.  جالبست بدانید که این سیستم بقدری رایج است که امروزه نه تنها در صنعت است بلکه تحت نام سیستم یا صنعت دیجیتال در خانه همگان وجود دارد و کسی نیست که از آن بی نیاز باشد.  اما عملکرد رایانه که بر اساس دیجیتال کار میکند چگونه است.  همانطور که گفتیم توابع ریاضی بصورت سری در میآیند.  حل معادلات نیز بصورت عددی صورت میپذیرد و با شروع از داده های شرایط مرزی، نقطه به نقطه تابع هدف جستجو میشود.  کار همه اینها نهایتاً به عمل جمع فروکاهیده میشود.  اما این عمل جمع چگونه انجام میشود؟  کافیست بدانیم تنها ارقامی که رایانه میداند فقط 0 و 1 است.  همین!  صفر نماینده نبود جریان الکتریکی در مدار و 1 نماینده وجود جریان الکتریکی در مدار است.  اگر زیادی وسواس بخرج دهیم، شاید بتوان گفت رایانه فقط با یک رقم کار میکند چه اینکه نبود جریان در مدار نشانه "بودن" چیزی نیست (بازگشت به دروس فلسفه علم).  در هر حال با ترکیب ساده ترین عناصر قابل تصور یعنی 0 و 1، عمل جمع و لذا چهار عمل اصلی و منعاقباً کلیه محاسباتی که گفتیم قابل اجرا در رایانه بوده و تمام عجایبی که شرح آن گذشت از همین دو قلم 0 و 1 ناقابل سرچشمه میگیرد!   قابل ذکر است که ریاضیدانها بسیار پیش از ابداع رایانه روی سیستم های غیر دهدهی نیز کار میکردند.  ابداع سیستم دودوئی ( binary) به لایب نیتس منسوب است که فقط با دو نشانه میتوان کلیه کارهای عددی را همچون سیستم دهدهی انجام داد.  مثلاً 100 در پایه دودوئی همان 4 خودمان است.  یادمان باشد که او فیلسوف نیز بود و مانند دکارت از زمره ایده آلیست ها بشمار میرود.  لایبنیتس اعتقاد داشت خداوند همه چیز جهان را در کامل ترین شکل خود خلق کرده و هر پدیده ای در کامل ترین جایگاه خود قرار گرفته است.  ولتر در یکی از داستانهایش کنایه های نیش داری به اینگونه اعتقادات او وارد کرده است.  لاپلاس نیز این ابتکار وی را در راستای فلسفه اش دیده و مینویسد: "لایب نیتس در حساب دودوئی خود تصویری از خلقت میجست.  او چنین میاندیشد که واحد (1) نشاندهنده باریتعالی و صفر نمایش هیچ است و دادار گیتی موجودات را از هیچ هستی داده است".  بهرحال فلسفه اش هرچه باشد، این ابتکارش به داد محاسبات رایانه ای رسید.  روحش شاد.  

     خواننده ممکنست آنچه را قبلاً درباره اعجاب دنیای طبیعی گفتیم باور نداشته باشد.  و اینکه شکل های گوناگون در دنیای محسوس ما مدیون عمدتاً دو عنصر ساده "ترتیب" و "نیروی الکتریکی" است را ناباورانه تلقی کند که حق هم خواهید داشت.  اما این اعجاب اخیر در این باره که شگفتی تمدن حاضر مدیون 0 و 1 و عمل جمع است دیگر محلی برای شک نمیتواند داشته باشد.  زیرا این یکی را ما خود خلق کرده ایم و در آن هیچ شک و شبهه ای نیست.  راز و رمز این شگفتی کجاست؟  پاسخ اینست که هیچ راز و رمزی در  کار نیست.  اگر راز و رمزی جستجو میکنید آنرا در ذهن تخیل گرای خود پیدا کنید.  ذهن ما عادتاً دوست دارد پشت هر شگفتی، راز و رمزی پیدا کند که در حقیقت راز اصلی همانا قوه تخیل و خیال بافی ماست.  تمام ابداعات و کشفیات و اختراعات ما مرهون قوه تخیل است.  چنانچه آنرا در جهت درست بکار بریم درهای رحمت گشوده میشود و چنانچه در جهت عکس بکار برده شود فانتزی و داستان های پریان و قصه های هزار و یکشب و امثال آن تولید میشود.  اینها بخودی خود بد نیست لیکن بازی با ذهن مردم و اسیر کردن تخیلات انسان در قالب های منجمد نامنعطف و کانالیزه کردن خواسته های آرمانی بشر در قالب های از پیش ساخته شده ماوراءطبیعی ممکنست همه نتایج تخیل مثبت را زایل کرده و چنان بلائی نازل کند که باعث زیرو زبر شدن تمدن ها و پیشرفت در جهت پسرفت گردد.  این از زمره همان مشکلاتیست که امروز سرباز کرده و خباثت های آن آشکار شده و توده ها با آن دست بگریبانند.  

    نتیجه آنکه، اگر هنوز متوجه شگفتی موجود در محاسبات و نیز شگفتی عجیب تر در طبیعت نشده اید آنرا پای "عادت" بگذارید.  عادت به شرایط موجود در ما پرسشی ایجاد نمیکند، انگیزه ای برای تعجب و سوأل کردن بوجود نمیآورد.  همه چیز را عادی حس میکنیم.  تبعات این عادت در اینجا البته فلسفی است ولی در سایر موارد که قبلاً برشمردیم غالباً به ارتجاع و عقب ماندگی منجر میشود.  پس اگر به این شگفتی تاکنون توجه نکرده بودیم و حال دریافت کرده باشیم و متوجه شده باشیم که چگونه یک دنیای بشدت متکثر میتواند از معدود عناصر ساده ای بوجود آمده باشد و قرارگیری چیزها به انحاء مختلف کنار هم (ترتیب یا combination) میتواند شکل های پیچیده ای بی هیچ شباهتی با عناصر سازنده خود بوجود آورد، در اینصورت زمان آنست که این باور خود را متشابهاً به عرصه اخلاقیات در اجتماع نیز تسری دهیم، شاید مشکلی را حل کند.  بعبارت دیگر، بجای اتکا به عناصر متعدد جدا از هم غالباً درهم و برهم متناقض با یکدیگر در حوزه اخلاق که اساس ادیان نیز بشمار میرود، از یک یا چند آموزه اساسی بسیار ساده استفاده کنیم.  همه آنچه در این حوزه مورد نیاز است با تکیه بر همین اجزای بنیادی و نشأت گرفته از آنها ساخته میشود.  بطور نمونه به برخی از این آجرهای سازنده توجه کنید:  "چو استاده ای دست افتاده گیر" که مضمون گفتار بسیاری از حکماست.  یا " آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند" که البته بصورت های دیگری نیز بیان شده مثل "همسایه ات را دوست بدار همانطور که متقابلاً از او انتظار داری".  عجیب است که این مضامین با همه سادگی خود قادر است با نتایجی که از آنها استخراج میشود اغلب مشکلات جوامع چه بی دین و چه دین زده را حل کند.  این در حالیست که بسیاری از موضوعات مبتلابه جامعه در واقع از زمره قرار دادهاست و نه حوزه اخلاق که امروزه مربوط به قوانین خاص جامعه میشود و کار را آسان ساخته است.  دروازه ورود ما به بهشت، روحیه پرسشگری است. 

  • مرتضی قریب