فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۸
تیر

اخلاق و جایگاه آن در فلسفه

    از اینجا و آنجا نظراتی ابراز میشود در این خصوص که تأکید زیاد این وبگاه بر علم و خردورزی ممکنست پایه های دین و اخلاقیات را در جامعه سست سازد.  اهمیت این نظر بویژه از آنرو حائز اهمیت است که مطالب ما در جامعه ای دین سالار عرضه میشود که حتی کوچکترین حرکات و کم اهمیت ترین رفتارها باید با مقیاس و سنجه دین سنجیده شود و ارزش هر چیزی موکول به همراهی و موافقت آن با دین رسمی است.   ارائه عالی ترین ایده های دنیا در چنین جامعه ای اگر موافقتی با دین نداشته باشد محکوم به شکست و چه بسا دریافت چوب تکفیر است.  

    هرچند اخلاق حقیقتاً در جامعه امروز ما دچار بحران است، اما واقعیت اینست که بحران منحصر و محدود به اخلاقیات نیست بلکه در همه شئون جاری و ساری است.  سوأل اینجاست که چگونه راه حلی برای این بحران ها یافت.  پرسشگر اصلی این سوأل عمدتاً جوانان هستند که در نبود هیچ ارگان پاسخگوئی، در تدارک فرار از یک محیط بحران زده هستند.  جوانان از یکسو خود را طبعاً پایبند به سرشت اخلاقی خود احساس میکنند، اما از سوی دیگر، رفتارهای ناهنجاری را هم که جامعه دینی بعنوان هنجار نمایش میدهد نمیتوانند نادیده انگارند و از قبول دعوت آن سرباز میزنند.  آنها منطقاً قادر به درک هیچ توافقی بین این دو قطب متضاد که بین آن سرگردانند نیستند و تقصیری هم ندارند.  اما از آنجا که تجربه کافی ندارند، نمیدانند بکدام سو باید متمایل شد.  از یکسو مطابق آموزش های رسمی برای رسوا نشدن خود را مجبور به همرنگ شدن با جماعت میبینند و میل دارند جانب حزم و احتیاط را اختیار کنند.  از سوی دیگر وجدانشان فریاد برمیآورد که راه خلاف اخلاق را نپویند و با ریاکاران و خلاف کاران همراه و همدست نگردند.  همزمان، فشار زیاد زندگی دائماً یادآوری میکند که زندگی هزینه دارد و تنها راه بقا را همرنگ شدن با ناهنجاری ها نشان میدهد.   ظاهراً گزینه زیادی ندارند.  همانگونه که سایر مردم نیز گزینه زیادی پیش رو نمیبینند.  پس چه باید کرد؟  امروز دیگر کسی در پی آن نیست که جستجوگر آن باشد که چه اتفاقاتی میگذرد و چگونه منایع کشور به تاراج رفته و درآمدهای ملّی بیهوده برخلاف خیر عمومی در جای دیگری تلف میگردد.  چهار دهه دم از اقتصاد بدون نفت میزدند و حالا که اجباراً میسر شده بانگ و فریاد برآرند که مسلمانی نیست.  اینها را دیگر همه میدانند و علل آن نیز چون روز روشن است.  بلکه دغدغه اصلی اینست که چگونه از بحران بزرگ خارج شد.  مشکل، جستجوی راهی برای خروج از مخمصه دوران است.  راه حل های موضعی دیگر جواب نمیدهد و مثلاً با انتصاب بزرگترین مغز اقتصادی دنیا در پست وزارت هیچ تغییر مهمی را نمیتوان انتظار داشت جز اینکه او نیز بزودی ناچار از همرنگ جماعت شدن و استمرار همان نابسامانی هاست.  پایه های خراب اجازه هیچ کار اساسی را نمیدهد.  نیازی نیست دکترای اقتصاد داشت تا سیستم غلط اقتصادی حاکم را درک کرد.  نگاهی گذرا نشان از این دارد که ثروتمندان امروزی عمدتاً از راه خرید و فروش ملک و دلالی به ثروت رسیده اند و نه از راه درست تولید صنعتی یا کشاورزی.  یا روستائیان اطراف شهرهای بزرگ، که با تبدیل کاربری و فروش باغات و تبدیل آن به ویلا و مسکونی که خود را بسیار خوشبخت و ثروتمند حسّ میکنند.  اما نیک که بنگرید این جز تخریب نیست. یعنی تضعیف اقتصاد تولیدی با ترویج کردن دلالی و تخریب محیط زیست و همزمان علناً اعلام این حقیقت به مردم که راه مشروع درآمدزائی همینست.  تازه این غیر از درآمدزائی از رانت است که البته ربطی به مردم عادی نداشته و مختص خودی ها و الیگارشی حاکم است.  بهرحال اینها کمترین چیزیست که  همگان میبینند و چون صحبت از اخلاق میشود، متحیر میمانند که چگونه میتوان این جمع اضداد را با هم تلفیق کرد.  در چنین فضائی، گفتگو از مضامین فلسفی و ارج نهادن به خردورزی و گرامی داشتن اخلاقیات چه جایگاهی دارد؟  دانشجو حق دارد که انتقاد کند این کلی گوئی ها بدرد حل مشکلات امروز ما نمیخورد و دردی از دردهای ما را دوا نمیکند.  اما آیا این گفتگوها فقط برای فلسفه بافی خوبست؟ یا حقیقتاً لابلای آن درسهائی هم میتوان یافت که برای حل مشکلات قابل استفاده باشد!؟  آیا زمان آن نرسیده که باعث و بانی بخشی از مشکلات را دستکم در درون مغزهای خودمان جستجو کنیم؟

    با آنکه هدف اصلی این وبلاگ متوجه موضوعات عام انرژی بیان شده است، و با آنکه نگارنده این سطور نزدیک به چهار دهه در پژوهش و تدریس موضوعات مزبور دست اندرکار بوده است، سرانجام بدین واقعیت رسیده است که آنچه فعلاً مهمتر از فن آوری های پیشرفته است و آنچه دانشجویان و بطور کلی کشور بیشتر از هر چیز دیگر در این دوران بحران زده بدان نیازمندند همانا درک مسائل اساسی فلسفه است که فعلاً بیشتر از هر علم دیگری مفید به فایده است.  این بدان میماند که برای تحقیقات ستاره شناسی با تلسکوپ دقیقی به قلب کویر رفته باشیم.  روز بعد در کویر سرگردان شده و راه برگشت را گم کرده و از فرط تشنگی نزدیک به هلاک هستیم.  آنچه در این موقعیت ما را نجات میدهد، دانش یافتن آب است و نه یافته های دقیق ستاره شناسی شب پیشین.  توجه به چکیده مطالب فلسفی، چه از جنبه نظری (مابعدالطبیعه) و چه از جنبه عملی، برای در پیش گرفتن شاهراه زندگی بسیار مهمست.  آنچه امروز مورد نیاز حیاتی جامعه ماست نه علوم هسته ای و ذرات بنیادی، بلکه حقیقتاً درک هسته بنیادی فلسفه علم و فلسفه زندگیست.  نه اینکه به این علوم نیاز نداریم بلکه اولویت اصلی جامعه باید بر مسائل بظاهر ساده اما اساسی تری متمرکز باشد که مسیر درست را نشان دهد.  در یک کلام: نقشه راه.  جامعه امروز بدین نتیجه رسیده که اگر نقشه راهی هم موجود باشد، وارونه در دست راه برندگان است.  اینجاست که تهذیب اخلاق و علم سیاست مهم میشود.  آموزش های خرافی که نسل اندر نسل مغزها را فرسوده، دستکم یکی از عوامل مهم ایجاد چنین چرخه معیوبی بوده است.  یادآور میشویم یکی از نتایج مهم بحث های سابق این بود که "هر چیز بجای خود نیکوست".   باید امور مختلف هریک بجایگاه واقعی خود بازگردد.  همانگونه که بهم خوردن هورمون های بدن آنرا از تعادل خارج و بیماری را مستولی میکند، درهم ریختن امور جامعه نیز، آنرا به ورطه سقوط میکشاند. آنچه در جامعه امروزی مشاهده میشود نشان از عدم توجه بدین معناست.  تفکرات و نظریه های گوناگون بشری مانند یک چاه نفت است. کاربرد نفت در دوران باستان چه بوده؟ و اما به لطف وجود پالایشگاه ببینید امروز چه است! نفت پس از پالایش فراورده های بسیاری را تولید میکند که هریک کاربرد خاص خود را دارد و مقداری هم دور ریز دارد مثل آب شور که جداشده دور ریخته میشود. ضمناً استفاده نابجا از محصولات منجر به خرابکاری میشود. نمیتوان قیر را برای سوخت هواپیما استفاده کرد و سوخت هواپیما را برای ایزولاسیون پشت بام.  عدم توجه به کاربرد مشخص چه بسا باعث بروز فاجعه است.  میراث فکری گذشتگان که چه بصورت مکتوب و چه بصورت شفاهی بما رسیده است نیز مشابه همان چاه نفت است.  این افکار برای آنکه مفید واقع شود باید پالایش شده و اجزاء مختلف آن از هم جدا شده و هر یک در جای مناسب بکار رود.  بسیاری از این اجزا کارکرد قبلی خود را از دست داده و باید دور ریخته یا در موزه نگاهداری شود.  اینجا نیز هر چیزی در جای خود نیکوست.  افکار قدیمی ممکنست در زمان خود مفید بوده باشد ولی به احتمال زیاد بدرد امروز نمیخورد.  آسیاب های کوچک قدیمی جای خود را به کارخانجات معظم داده است.  هر روستائی با هر درجه از ضریب هوشی که داشته باشد متوجه است که تراکتور کارآتر از گاوآهن قدیمی است.  واقعاً نمیدانیم که مطلب بدین بداهت چرا درک نمیشود؟  اشکال کار کجاست؟  آیا از ماده خاکستری مغز کمبودی هست؟  که طبعاً چنین نباید باشد.  پس چه عاملی باعث میشود راه جلوی پایمان را روز روشن نبینیم؟   

    تأمل مختصری نشان میدهد که راه برندگان جامعه و بعبارتی آنها که در دفتر سیاسی حزب حاکم نشسته اند از تفکری متروک و منسوخ بهره میبرند که در زمانه حاضر خریداری نداشته و راه بجائی نمیبرد.  شاید هم راه بجائی میبرد اما راهیست بسوی بازگشت به اعماق تاریخ.  عقل متعارف میگوید که حتی در ابتدای تاریخ نیز چنین زشتی ها و ناهنجاری ها بعید است بوده باشد زیرا انسان اولیه نیز دارای اخلاق بوده است: "اخلاق طبیعی".  مشاهده بلایای وارد شده برکشور در این چند دهه هیچ شکی در این باره باقی نمیگذارد.  باری، اگر این راهبرد معلول سیستم حاکم است پس چرا گناه این مسأله بر گردن جامعه و کم کاری توده مردم در برداشتهای نظری و فلسفی آنان گذاشته شود؟  دلیل آن شاید این باشد که پائین بودن درجه تفکر و تربیت یک جامعه، خود بخود باعث پاگرفتن و قدرت یافتن نظریه های واپسگرا میشود.  اینطور نیست که تقصیر همه نابسامانی ها بگردن سیستم حاکم انداخته شود، هرچند که از لحاظ سیاسی او همچنان مسئول میباشد.  اگر کارها بصورت اساسی بخواهد درست شود، لازمست تفکر جامعه تغییر یابد.  مهمترین کار اساسی تغییر نگرش هاست، چون صد آید نود هم پیش ماست.  تا جامعه ای استعداد پذیرش واپسگرائی را نداشته باشد، واپسگرائی براو چیره نخواهد شد.  استمرار سیستم واپسگرا، جامعه را از آنچه که هست بخواب عمیقتری فرو میبرد.  یعنی این رویه جامعه را وارد یک چرخه معیوب میسازد که رهائی از آن کار ساده ای نیست.  عقیده بر اینست که برون رفت و نجات از این سیکل وحشی با دخالت ایده های جدید توسط صاحبان نظریه های مترقی و بکمک آنان امکانپذیر است.

   در مباحث پیشین گفتیم که آن اصل عمومی که بر همه چیز حاکم است همانا اصل تغییر و تکامل است.  تاریخ بشر نه از پنج هزار سال پیش بلکه  دستکم از میلیونها سال پیش آغاز میشود هرچند دانسته های دقیق ما از تفکر او به همین دو سه هزار سال اخیر محدود میشود.  طبعاً دانش او در دوران ماقبل تاریخ، به محیط کوچک دوروبر خودش محدود میشده و عمدتاً حول و حوش جستجوی غذا و حفاظت در قبال محیط پیرامونی خود بوده است.  با اینکه اصطلاحاتی از قبیل: دانش، فلسفه، دین، اخلاق،.. وجود نداشته اما در عمل همه اینها یک کل یکپارچه را در ذهن او تشکیل میداده.  بنظر میرسد زیربنای همه اینها اخلاق طبیعی بوده است که روابط آدمیان را با یکدیگر و با دیگران تنظیم میکرده است.   مثلاً اگر یکی از افراد قبیله پایش لغزیده و به پرتگاه سقوط میکرد، سایرین بکمک وی رفته نجاتش میدادند، بدون آنکه هیچ نوشته و مکتوبی یا پند و اندرزی آسمانی در میان بوده باشد.  چه بسا اگر حیوانی نیز در گل گیر کرده و دست و پا میزد بکمکش میشتافتند.  این چیزی نیست که خاص انسان باشد چه اینکه در دسته گرگها نیز همین غرایز و روابط طبیعی عاطفی برقرار بوده و هست.  حتی دیده شده که حیوانات، نوزاد یتیم حیوانی از نوع دیگر را بفرزندی پذیرفته و شیر داده اند (که در انسانها دیده نشده) و یا یوز گرسنه ای علیرغم گرسنگی خود و بچه هایش بر آهو بچه ای نوزاد رحم آورده و دست از او کشیده تا به مادر نگران در چندصد قدمی بپیوندد.  اگر گفته ارسطو را بپذیریم، انسان، این حیوان ناطق، نیز از این مشترکات فرهنگی با سایر حیوانات مستثنی نیست.  به لطف دوربین های جدید و کاوش های اخیر در حیات وحش، معلوم شده است که دایره هوش و احساسات حیوانات بسیار فراتر از چیزیست که قبلاً گمان میرفت.  از هر زاویه که بنگریم، وحشی بودن به انسان بیشتر میچسبد تا به حیوان.  به هررو، تدریجاً پیچیده تر شدن روابط آدمها، منجر به ایجاد قرار دادهای اجتماعی بین آنان شد.  با شهرنشین شدن آدمها، اهمیت این قراردادها بیشتر شده و اخلاق طبیعی را تحت الشعاع قرار میدهد.  بتدریج این قراردادها بصورت قانون مدون درآمد تا آحاد جامعه که دیگر منحصر به یک شهر نبود خود را مقید به تبعیت از آن کنند.  بطوریکه اولین نمونه تاریخی از این دست، قانون حمورابی است که حدود 1750 سال پیش از میلاد مسیح بر روی یک ستون سنگی بارالت بخط میخی حک شده است.  سرخط این قانون حاکی از آنست که مردوک، خدای بابل، آنرا به حمورابی داده است.  جالبست که مجازات اغلب گناهان مرگ است و در موارد خفیفتر انداختن مجرم در رودخانه است (احتمالاً دجله یا فرات که در بابل جاری بوده) که مجرم شانس زنده بیرون آمدن را داشته باشد که در اینصورت بیگناه شناخته میشد.  در برخی موارد نیز دست بریدن و چشم درآوردن مجازات جرمهای سبکتر است.  فایده قانون مکتوب اینست که همه از پیش میدانند عدم رعایت قراردادها با چه عواقبی روبرو خواهد شد، اما اشکال اساسی آن اینست که شکل دینی آن جای جرح و تعدیل به مناسبت تغییر نحوه زندگی و متعاقباً تغییر در روابط را ندارد که این خود جای بحث بیشتر دارد.  این نکته را ابوریحان بیرونی در کتاب ماللهند خویش چنین شرح داده است: "در اندیشه هند و ایرانی، همه احکام و قوانین ناشی از مغز انسان شمرده میشود و لذا قابل جرح و تعدیل و حتی فسخ.  حال آنکه از نظر اقوام سامی قوانین جنبه الهی داشته و لایتغیرند".  از آنجا که خاستگاه قوم یهود بابل بوده (حرکت ابراهیم از اور در جنوب بابل) و در اثنای مهاجرتهای متعدد بعدی، مدت زیادی نیز در اسارت بابلیان بوده اند، لذا قوانین آنها نیز مقتبس از قانون رایج یعنی قانون حمورابی بوده که با اندکی تغییر در کتب مقدس آنان منعکس گردیده و تاکنون بهمان صورت موجود است.  آنها در مهاجرت دائمی خود در آرزوی رسیدن به سرزمین شیر و عسل (سرزمین موعود یا بهشت) بوده اند و پس از نابودی  معبد مقدس بخش هائی از آنان به عربستان کوچیدند.  همانگونه که قبلاً گفتیم، فرهنگ ها مرتب از یکدیگر اقتباس کرده و از یکدیگر یاد میگیرند.  متشابهاً سایر ادیان سامی همین قوانین را اقتباس کرده مناسب حال و روز خود بر آن مهر تأیید زدند.  طبعاً در شرایط بیابانی آنروزگار که خانه معنای امروزی را نداشته و در بهترین حالت سرپناهی بی درو پیکر از شاخه های خرما بوده، مجازات زندان بی معنا بوده.  درعوض، در نبود رودخانه برای افکندن مجرم، سنگسار جایگزینی مناسب (البته از نظر خودشان) بشمار میرفته تا متشابهاً اگر مجرم از چاله فرار کند بتواند نجات یابد.  به مرور، تکیه بیش از حد بر قانون مدون، احتمالاً ارزش اخلاق طبیعی را کمرنگ و کمرنگتر ساخته و کارکرد آنرا ضعیفتر ساخته و به موارد خاص شخصی محدود ساخت.  گمان میرود ادامه این روند به برآمدن مصلحین اجتماع انجامیده و سرچشمه شکل گیری ادیان باشد.  لذا میتوان فرض کرد اصل همه دین ها خوش دلانه و در جهت احیاء ارزش های اخلاقی بوده است.  از این لحاظ دین به نوعی همسنگ فلسفه تلقی میشود و حاوی نظریه در باب مسائل متافیزیک است.  اینکه از کجا آمده ایم، بکجا میرویم، علت وجودی ما چیست و از این قبیل.  اما مردمی که به حضور قواعد رایج در تنظیم روابط خو کرده بودند، بدین راضی نبوده و خواستار ادامه قواعد پیشین یا دستکم شکلی جدید از آن بودند.  مراسم در ادیان در مرکز توجه است زیرا مردم دین بدون مراسم را به رسمیت نمیشناسند.  کما اینکه در گذشته، روستائیان پاکدل نسخه پزشک بدون آمپول (سوزن) را قبول نداشتند!  بنابراین آنچه از همه دم دست تر است استمرار همان قواعد و قوانین شاید با جرح و تعدیلاتی باشد.  نحوه زندگی از زمان حمورابی تا پیامبران بعدی تغییرات چندانی نکرده است و لذا همچنان روح اصلی قانون حمورابی را در ادیان بعدی مشاهده میکینم.  تغییرات اندکی هم که بوجود آمده ناشی از محیط زندگی و اقتصاد رایج است.  مثلاً طلا و نقره که در حکومت بابل فراوان بود در رفع و رجوع دعاوی از آن استفاده میشد، حال آنکه در صحرای خشک عربستان نفیس ترین دارائی "شتر" بود.  از همین رو نه تنها در دعاوی مالی، بلکه بعنوان دیه نیز در ارتکاب جرایم بزرگتر موجودی یگانه و با ارزش بود.  ایرادی که امروزه از این قوانین میگیرند شاید منصفانه نباشد و از دیدگاه مقابل، این ایراد از خود ماست که نحوه زندگانی خویش را بیجهت ارتقا داده ایم بطوریکه شتر جایگاه گذشته خود را از دست داده است.  والا همچنان این قواعد کماکان میتوانست کارساز و مفید به فایده واقع شود.  اما چه باید کرد که زندگی ها تغییر کرده و اگر منطق و خرد را فرا راه خویش قرار دهیم، قوانین عتیق ناچار از به-روز شدن و تطبیق با زندگی جدید است و نه بالعکس. یا اصلاً با کمی تفکر و بدون توجه به قوانین عتیق اقدام به وضع قانون کرد.  امروز نفیس ترین وسیله مسافرت ما "پراید" است و بعوض شتر نایاب جایگزین بهتری است.  بعلاوه، چون در آینده نزدیک ممکنست خودروهای برقی جایگزین امثال پراید شود، پس اساساً بهتر است دست قانونگذار را باز گذاشت تا هر موقع بر اساس اقتضای زمان، مورد مناسب را اختیار کند.  امروزه در زندگی معاصر پول بهترین جایگزین برای هر کالائی، از جمله شتر و پراید، است.  شاید هم فردا چیز دیگری باشد.  در اینجا بدین حقیقت ناب میرسیم که نهایتاً این انسان است و فقط انسان که باید برای قوانین خودش شخصاً آستین بالا زده دست بکار شود.  مطلقاً هیچ گزیری از این امر نیست.  مدتیست که در رسانه ها خبر از "رمز-ارز" است که برای خیلی ها هنوز ناآشناست.  اخیراً بعلت شیوع تجارت دیجیتالی، ارز دیجیتال بنام "رمز-ارز" (ترجمه Bit Coin) پا بعرصه گذاشته که جایگزینی برای پول رسمی بوده و دولت را سرگردان و مبهوت ساخته است.  چون در هیچیک از قوانین قدیم از حمورابی گرفته تا تورات و تلمود و .. رد پائی از این موجود نیست بالاخره مسئولین امر خود را ناچار از وضع قانون دیدند.  همانگونه که در برابر ماهواره و فیلم و سینما و تلویزیون و خیلی چیزهای دیگر مجبور به وضع قانون شدند. شاید در آینده نزدیک با ورود روبات ها در داخل زندگی مردم، قوانینی مناسب حال آنها نیز باید وضع و به قوانین موجود اضافه شود.  چه بسا در آینده دور ربات ها وارد جنگ با انسان شوند و عرصه زمین را از این موجود مخرب و مزاحم پاک سازند.  الزامات زندگی جدید قوانین مناسب خود را طلب میکند و تنها کسی که باید اینکار را انجام دهد انسان است و لاغیر.  تلفیق قوانین عتیق با قوانین جدید مانند نصب موتور جت روی درشکه است.  غیرممکن نیست ولی مسخره است.

     آنچه امروز بنام دین سنتی شناخته شده، عمدتاً مجموع دو عنصر اخلاق و قانون است.  اما جوهره دین را همانا اخلاق دانسته اند که مصلحین جامعه در اصل برای احیاء آن که گمان میرود همان اخلاق طبیعی باشد قیام کرده اند.  به مرور زمان که کم کم پیرایه ها بر اطراف مرکز کانونی بسته شد، پس از مدتی پوسته جای مغز را گرفت و اصل فدای فرع شد.  شکلهای جدیدتری از همان روابط و قواعد قدیمی و امثال قوانین حمورابی اما با رنگ و لعابی آسمانی و تعابیری جدید چنان یک کفه ترازو را سنگین کرد که کفه دیگر حاوی اخلاق از انظار ناپدید و تقریباً فراموش شد.  تار و پودی که احکام دینی دور و بر هسته مرکزی یعنی اخلاق بستند، آنرا از مرکز توجه خارج ساخت.  ضمناً برای اینکه پایبندی توده ها به این احکام تضمین شود لازم بود تا بنوعی رنگ و لعابی قدسی بر آن پاشیده شود و چه چیزی بهتر از آسمان!  قبلاً گفتیم که مردمان باستان همواره به آسمان با دیدی غیر مادّی و لذا مقدس مینگریستند.  چرا؟ چون آسمان و ساکنان آن یعنی ستارگان را عاری از هرگونه تغییر و تبدیلی میدیدند که نقطه مخالف مادّه زمینی بود که دچار کون و فساد است.  طبق تعریف، آنچه ثابت و لایزال است مقدس است و نمیتواند از جنس مادّه زمینی و میرا باشد.  از اینرو کلمه "آسمانی" معنائی مقدس و الهی در فرهنگ ملل یافته است.  حال آنکه امروز چنین تعبیری مورد قبول نیست.  این مقام الهی آسمان از گذشته های بسیار دور رایج بوده است.  اهرام در آمریکای جنوبی کارکردی دینی داشته است و در بالای آن سکوئی بنام "Altar یا مذبح" برای قربانی  کردن استفاده میشده است.  زیگورات نیز در خوزستان معبدی هرمی شکل بوده که در بالا ترین نقطه که به آسمان نزدیکتر است مراسم مذهبی انجام میشده است.  متشابهاً محل زندگی خدایان یونان باستان بر قله کوه المپ بوده.  ملاقات موسی با یهوه و دیدن نور خدا روی کوه طور سینا انجام شد و همانجا الواح ده فرمان دریافت گردید.  ملاقات و راز و نیاز مسیح با خدا روی کوه زیتون در اورشلیم انجام شد.  محل ابلاغ بعثت و خلوت پیامبر اسلام نیز روی کوه بوده است.  همه اینها در یک چیز مشترکند و آن اینکه کوه به آسمان نزدیکتر است و در جلگه های بدون کوه از بلندای هرم برای تقرب به ذات الهی  یا هر مقام قدسی استفاده میشده است.  پای ثابت مراسم سوزاندن بخور بوده است زیرا بوی آن به بالا بسمت محل لایتغیرها میرود. بیجهت نیست که حمورابی در تدوین و ارائه قوانین خودش ادعا کرد که این قوانین از خدای مردوک از عالم بالا فرستاده شده تا پیروی مردم از آنرا تضمین کند.  با برچسب آسمانی دو اتفاق روی میدهد.  یکی اینکه مضمون مربوطه، هرچه باشد، بحالت انجماد و غیر قابل تغییر به نسل های آتی منتقل میشود. و دیگر اینکه با صفت آسمانی احتمالاً کسی جرأت اظهار نظری خلاف آنرا را بخود راه نمیدهد.  معهذا، دست تطاول زمان همواره درکار است و تغییر و تبدیل تعطیل بردار نیست.  پس برای محکم کاری بیشتر، تشکیلاتی لازم میآید تا به پشتوانه آن بقای دین تضمین گردد.  تشکیلات نیازمند پول و اعمال قدرت است که بهترین راه آن سوار شدن دین بر حکومت یعنی تشکیل حکومت دینی است.  در غیر اینصورت، باید با توسل به همان آداب و رسوم رایج، و دادن وعده و وعید مردم را برای دادن پول و نذورات تشویق و ترغیب کرد.  ادعای ارتباط آسمانی اغلب نتیجه بخش است و جنبه کاتالیزور دارد.  توده ها از هر قوم و قبیله و از هر رنگ و نژادی، ذاتاً علاقمند به اعجاب و خوارق عادت هستند.   اینکه توده ها به اعجاب و شگفتی علاقمندند نه موضوعی خاص قدیم است و نه شرق و غرب میشناسد.  چه اینکه چندی پیش شاهد بودیم کتاب و فیلم تخیلی هری پاتر رکورد خواننده و بیننده افسانه دوست را شکست.  مردم به ناشدنی ها بیشتر علاقمندتد تا به شدنی ها.  بیجهت نیست که در تاریخ ادیان میبینیم که مردم از مصلحین اجتماعی درخواست و مطالبه "ناشدنی" (معجزه) دارند و بدون دیدن آن حرف کسی را باور نمیکنند.  البته امروزه این مسأله دیگر حل شده و در شکل فیلم و هنر و داستان عطش مردم سیراب میشود.  مثلاً برنامه هائی از تلویزیون پخش میشود بنام "ما و فرازمینی ها" که مملو از ماوراءالطبیعه است و در عین حال بسیار جذاب و دیدنی.  هیچ ایرادی هم نیست.  مشکل هنگامی آغاز میشود که ماوراءالطبیعه بخواهد امور زندگانی دنیوی را در دست بگیرد.  توجیه آن نیز فریبنده است که میخواهد برای آبادی آخرت مردم کار کند.  حال آنکه آن فریبی بیش نیست و دنیای مردم را هم خراب میکند.  حکومت دینی نوعی سیستم ایدئولوژیک است که مدعیست سرچشمه های آن در آسمان و مستظهر به تاییدات الهیست. به بیان دیگر ادعای ابدی بودن و لایتغیر بودن در ذات آنست و اینکه حقانیت خود را ناشی از عالم بالا و نه مردم دانسته و صرفاً جوابگو به عالم بالاست. ناگفته نماند که پادشاهان خودکامه در قدیم نیز پادشاهی مستبدانه خود را موهبتی الهی معرفی میکردند تا خود را از هرگونه پاسخ دهی معاف دارند.  حکومت بدون قدرت و قدرت بدون پول میسر نیست و لذا تدریجاً حکومت دینی که قرار بوده معنوی و اخلاقی باشد به انواع مفاسد دنیوی آنهم در مقیاس نجومی و آسمانی آلوده میشود.  لذت امور دنیوی، خیال آبادی اخروی را تبخیر و توسل به خرافات بعنوان ابزاری برای بقا شدت میگیرد.  بزودی دین بعنوان پوششی برای اجرای خواسته های الیگارشی حاکم و استمرار حاکمیت آن بکار میرود.  اکنون، دینی که از پاک اندیشی اولیه یعنی احیاء اخلاق منحرف شده، اجباراً متکی به دو نقطه اتکا است.  یک سر آن به میخ ماوراءالطبیعه محکم شده و سر دیگرش در مرکز زمین بعنوان مادّه گرائی بسته است.  آسمان جز بعنوان پوستر تبلیغات جایگاهی ندارد.  اخلاق که همسنگ فلسفه بوده، مانند بسیاری از واژگان، واژه ای تهی از مفهوم میشود.  مشکلات اساسی جای خود را به مسائل پیش پاافتاده ای مانند بیرون افتادن چند تار مو و شکل و شمایل مانتو زنان و حضورشان در استادیومها میدهد.  یعنی سرگرم کردن مردم با چیزهائی که در دنیا بیمعنیست.  اتفاق دیگری که رخ میدهد خشونت است.  در حوزه فلسفه تغییر مکتب فکری مشکلی ایجاد نمیکرد و نمیکند.  شاید تنها استثناء، مکتب فیثاغورث بوده که مشهور است پیروان حق افشای اسرار آن را نداشته و خودسرانه اجازه خروج نداشتند.  اما در اینجا، تغییر دین حکم ارتداد داشته و مستوجب مجازات مرگ است.  در چنین شرایطی دین به فرقه تغییر ماهیت میدهد. یکی از مصلحین جامعه که دین رایج را سرپوشی برای پول و قدرت میدید، بدرستی پیشنهاد کرد که فرد میتواند مستقیم با عالم معنا ارتباط برقرار کرده و نیازی به واسطه نیست.  همین امر موجب تکفیر و اخراج وی از مذهب رایج، کاتولیک، شده و لاجرم کیش جدید پروتستان را بوجود آورد.  مقایسه وضع کشورهای پروتستان و کاتولیک در حال حاضر بخوبی نشان میدهد که حتی یک تغییر جزئی در نگرش ها به چه تفاوت بزرگی در عمل میانجامد.

   نتیجه آنکه، هدف علم عبارتست از شناخت جهان و هرآنچه درون آنست.  بنابراین کشف مجهولات و یافتن روابط بین پدیده ها از وظایف آنست.  وظیفه جنبی آن که اتفاقاً در شرایط امروز ما اهمیت بیشتری یافته همانا مبارزه با خرافات و همزمان ترویج خردورزی است.  لذا بطور مشخص هیچگونه دشمنی با دین یا هرگونه اعتقادات شخصی افراد ندارد.  منتها، برملا کردن خرافات و افشای ترفندهای حقه بازان ممکنست در نظر برخی عناد با دین و معنویات بنماید.  ولی اگر زیر نام دین سوء استفاده هائی شود چه باید کرد؟  اینهمه مؤسسات مالی قلابی آنهم زیر نام مقدسین که اندوخته مردم را دزدیدند و مدتها بکار خود ادامه دادند، آخرش چه شد؟  اگر اعتراض مال باختگان نبود همچنان بکار "مقدس" خود ادامه میدادند.  بنابراین "نام" بخودی خود چیزی را اثبات نمیکند، باید مفهوم را یافت.  تا طرز فکر توده ها اصلاح نشود، این روند معیوب همچنان ادامه خواهد یافت.  اما در مورد اخلاقیات، علم رسماً نظری ندارد.  بنظر میرسد اخلاق پدیده ایست فطری که از بدو پیدایش انسان وجود داشته است، هرچند که با کسب ادب و کمالات مستحکمتر میشود.  با آنکه سطح معلومات بشری بسیار افزایش یافته ولی در مورد اخلاق لزوماً چنین نیست.  گمان میرود با بازگشت به طلوع بشریت و آویختن به همان ریشه های فطری اخلاق، یعنی اخلاق طبیعی، جامعه ای بسیار پاکتر و انسانی تر از آنچه امروز از آن در رنج و عذابیم میتوان بوجود آورد.  بقول معروف: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید.  بنظر میرسد که آنچه زیر نام دین عرضه میشود همچنان همان چیزی است که ادوین گیبون در کتاب "انحطاط و سقوط امپراطوری روم" در وصف دین در دوره روم باستان نقل کرده است: "کلیه شکل های مختلف دین که در دنیای روم باستان عمل میشد همگی توسط هر یک از طبقات زیر اینگونه تلقی میشد؛ از نظر مردم متشابهاً حقیقت، از نظر فلاسفه متشابهاً دروغ، و از نظر حکمروایان متشابهاً مفید!"

  • مرتضی قریب
۱۸
تیر

تعادل فلسفی

   دوستی نازنین پیرو مطلب اخیر بطور خصوصی انتقادی کرده اند که چون مورد نظر بسیاری دوستان دیگر هم هست، از ایشان خواهش کردم عیناً بطور علنی بازتاب دهند تا دیگران نیز استفاده کنند.  نقد ایشان به مطالب گذشته اینجانب بطور خلاصه حول این دو نکته میگردد که گویا زیاد به آنها تکیه کرده ام:

1- بهای بیش از اندازه دادن به دانش تجربی

2- نفی ماوراء الطبیعه

چون کسان دیگری نیز مشابه همین ایرادات را وارد دانسته اند بجا خواهد بود که در مطلب حاضر به روشن شدن زوایای تاریک این بحث پرداخته شود.

   مشکل اصلی بشر یا دستکم یکی از مشکلات عمده او از نظر نگارنده این سطور موضوع "تعادل" است.  قبلاً نیز مطلبی تحت همین عنوان نوشته بودیم (97/6/4) که بیشتر ناظر بر تعادل در طبیعت بود و اینکه بشر مراقب باشد تا تعادل را بهم نزند و احیاناً به پدیده های واگرا تبدیل نکند.  اما اینبار منظورمان تعادل در افکار و تصورات است.  اصولاً انسان اسیر تصورات خود میباشد.  فردی که دوران حبس خود را میگذراند همواره مترصد روز آزادی خود است.  او زندانی بودن خویش را با تمام وجود حسّ میکند و چیزی فراتر از آزادی خواسته او نیست.  اما انسان آزاد چطور؟  او در قفسی تنگتر ولی نامرئی بسر میبرد که  متوجه وجود آن نیست.  او اسیر و برده تصورات خویش است و از آن خبر ندارد.  او این زندان را که بدترین نوع اسارت است احساس نمیکند و بنابراین توقعی هم از آزادی ندارد.  جز استثناء هائی، ما انسانها، چه شرقی چه غربی، اسیر چنین زندانی هستیم.  ضمن اینکه ما جهان سومی ها رنجی مضاعف را تحمل میکنیم.   در جهان آزاد، بیان نظرات متفاوت در عرصه های گوناگون امکانپذیر بوده و افراد علاقمند به نحله های مختلف فکری بدون ترس از پیگرد قانونی میتوانند علایق خود را ابراز و دنبال کنند.  تنوع سازمانها و مکتب های فرهنگی، دستکم فرد را آزاد میگذارد از وجود نگرش های گوناگون آگاه باشد و در صورت تمایل نگرش فعلی را ترک کرده و از نگرش دیگری پیروی کند.  در سیستم های حکومت ایدئولوژیک چنین چیزی ابداً میسر نیست و شما جز پیروی از فکر رئیس بزرگ گزینه دیگری ندارید.  

   امروزه دنیای ماشینی مشکلاتی را بوجود آورده که از نوع دیگری است.  در غرب دلمشغولی افراد عمدتاً ناظر بر امنیت شغلی و تکاپو در تأمین معاش اولیه و تدراک آینده مطمئن پس از بازنشستگی و در دوران پیری است.  اغلب پس از نیل به رفاه مادّی حسّی  در فرد بیدار میشود و او را بفکر میاندازد که آخرش چه؟  وقتی نیازهای اساسی تأمین شود و اطمینانی نسبی به آینده ایجاد شود، افکار تازه ای شروع به جوشش میکند که در قدیم فقط ذهن فلاسفه را مشغول میکرد.  این افکار حول و حوش همان مسائل اساسی "وجود" است و اینکه اساساً وجود ما در این جهان به چه درد میخورد؟ و برای اثبات چه امر مهمی است؟  و گاهی هم فراتر رفته و علت وجودی عالم را زیر سوأل میبرد.  و اینکه آیا هدف غائی از آفرینش جهان چه بوده است؟  آیا صرفاً ظهور انسان هدف غائی بوده است؟  آیا این انسان ارزش آن را داشته است که چنین هزینه گزافی برایش داده شود؟  وجود او چه چیزی را ثابت میکند؟  آیا تولید این توده عظیم مادّه در گیتی صرفاً بخاطر زمین ناچیزی در گوشه متروکی از این جهان بیکران بوده است؟  حتی در مقیاس محقرتر منظومه خورشیدی خودمان سهم دریافتی زمین از نور خورشید کمتر از یک واحد از میلیارد است!  یعنی هزینه ای که خورشید میکند عملاً بیهوده است (ن.ک. به مطلب "خورشید و سهم آن در منظومه" 95/9/25).  توضیحی که علمای علم کلام ارائه میدهند و میگویند که خداوند از سر لطف گیتی را آفریده و سایر توجیهات آنان به هیچ وجه ذهن های کنجکاو این پرسشگران را اقناع نمیکند.  خلاصه اینکه به محض آنکه فرصت و مجالی برای تفکر آزاد پیدا شود، این پرسش ها ذهن فرد کنجکاو را اشغال و مدام آزار میدهد.  بطوریکه سرانجام  ممکنست به سرگشتگی و حیرت انجامد.  

   پناه بردن به دنیای هنر و ادب وسیله ایست برای التیام این آلام.  عوارض جانبی ناشی از زندگی مدرن و تبعاتی که در بالا بدان اشاره شد تا حدی با تکیه بر معنویات کاهش می یابد.  در اینجا منظورمان معنویات اصیل است و نه ظلم و فسادی که امروز بنام معنویات و در سایه دین بلای جانها شده است.  چه کنیم که نام ها و اصطلاحات نیز تحریف شده و جفائی که بر همه رفته دامن واژه ها را نیز گرفته و منحصر به آدم و حیوان و درخت و کوه و دشت و دریاها نمیشود.  خوشبختانه خزانه فرهنگ و ادب فارسی انباشته از نفایسی از گذشته هاست که برای هر سلیقه ای چیزی دارد.  میگویند هرچیزی بجای خود نیکوست.  بی شک دانش تجربی و بطور کلی علم و تکنولوژی لازمه زندگانی و مایه بقای ماست.  آنها که در طلب زندگی اخروی، در سخنرانی های خود دستآوردهای مادّی را مکروه قلمداد میکنند خوبست یکشب را بدون آن سر کنند.  آنان ترک دنیا به مردم آموزند ولی در عوض، بهترین های زندگی مادّی را برای خود و بستگان خود دستچین میکنند.  به هر روی، آنچه خستگی روحی را از تن بدر میآورد فرهنگ و هنر است که شاید زیر نام معنویات بگنجد.  دو حوزه دانش مادّی و فرهنگ معنوی هردو مورد نیاز انسان است و لازم و ملزوم یکدیگرند.  اما چرا بنظر میرسد که مطالب ما بهای بیشتری به دانش تجربی میدهد؟  پاسخ همانا در درک پدیده "تعادل فلسفی" است.  این تعادل لزوماً به معنای میانه روی نیست چه اینکه در سیر زندگی گاه باید تند رفت و گاه کند.  گاه به چپ پیچید گاه به راست.  که در حالت عادی و بهینه میشود "میانه روی" که به آن توصیه شده است. نمک در آشپزی چاشنی اصلی است.  در آش اگر زیاد ریخته شود شور و غیر قابل مصرف میشود.  سبزی و برنج نیز از مواد اصلی آش است.  اگر زیاده مصرف شود دیگر آش نیست بلکه کته است.  سبزی با آنکه بسیار مفید است اما آشی که آکنده از سبزی باشد آش نیست.  باید آب آنرا اضافه کرد تا تعادلی ایجاد شود و قابل مصرف.  از آنسو، اگر آب آن خیلی زیاد  شود، آنهم دیگر آش نیست بلکه آبی آلوده بشمار میرود.  معنویات حکم نمک زندگانی است.  گویا در سالهای اخیر مثنوی معنوی در آمریکا خریداران زیادی داشته است.  این برای موازنه زندگی آنها البته که خوبست.  اما در کشور ما که مرتب دم از باصطلاح معنویات زده میشود و به انحای مختلف عقل و محصولات عقلی تحقیر و مکروه شمرده میشود، آش بسیار شوری درست کرده اند که فقط با تزریق دانش و روشهای عقلی ممکنست قابل تحمل شود.  نگارنده این سطور با آنکه خود از علاقمندان  همیشگی شعر و ادب فارسی بوده و از خواندن متون عرفانی و فلسفی حظ بسیار  میبرد، معهذا فعلاً در شرایط کنونی تأکید بر دانش و در پیش گرفتن خرد و روش علمی را اولویت میداند و به مخاطبان آنرا توصیه میکند (ن.ک. به "آیا وقت آن رسیده که دکارت را دعوت کنیم؟" 94/6/5).  چیزی که فعلاً اولویت اصلی دارد و ما را در عبور از این دوران سیاه کمک میکند همانا عقلانیت است که کوچکترین جایگاهی در اداره امور ندارد.  وقتی از خرد میگوئیم، مقصود جمع دانش و اخلاق است و لذا فقط بها دادن به دانش مجرد نیست.  از این منظر، تکنولوژی بمراتب فروتر از دانش است زیرا مطلقاً کاری با اخلاق ندارد و دقیقاً در این حوزه است که سوءاستفاده ها رخ میدهد و مردم آنرا به پای دانش و دانشمند مینویسند.  شما براحتی میتوانید تکنولوژی را با پول بخرید و ممنوعه ها را بطور قاچاق یا از بازار سیاه تهیه کنید.  اما تولید دانش و دانشمند از منابع عمیقتری سرچشمه میگیرد که با تفکرات عمیق و مباحث فلسفی سنخیت بیشتری دارد.  چیزی که این روزها بنام تولید دانش میبینیم عمدتاً جز کپی کاری و تکرار کارهای انجام شده سایرین چیزی نیست.  امتیاز اصلی از آن کسی است که اندیشه مستقل دارد چه در حوزه علم و چه در حوزه فلسفه.  پیشبرندگان واقعی دانش و فلسفه اینان هستند.  نیاز مبرم امروز ما استقلال در اندیشه ورزی و آزادی بیان است.

     متأسفانه شبهات زیادی در این باره در ذهن عوام و گاهی حتی افراد باسواد ریشه دوانده که پاک کردن آنها ساده نیست.  یک  شبهه "مادّه" و مادّیات است.  مردم به محض شنیدن این دو واژه گمان بد میبرند و آنچه وابسته به ایندوست را مکروه و بلکه ملعون میشمارند.  این سوء درک ریشه در دنیای باستان و "دوگانه باوری" آنان دارد که مشروحاً در مطلب "افق های جدید" (98/2/27) ذکر کرده ایم.  مادّه وابسته به زمین است و فساد پذیر و فانی است.  در حالیکه، در نقطه مقابل، روح طبق تعریف جاودانیست و جایگاه آن نیز آسمان فسادناپذیر است زیرا ستارگان آسمان ثابت و لایتغیر و لذا جاودانی و از مقوله قدسیات اند.  از همین رو جسم مادّی بر زمین مانده و فاسد و فانی میشود ولی روح غیر مادّی که طیّب و طاهر است طبعاً پس از مرگ باید عروج کرده و به جایگاه طبیعی خود یعنی آسمانها پرواز کند.  در حالیکه حقیقت امر که امروز بر ما مکشوف است اینست که آسمان و ذوات آسمانی نیز همگی از همان نوع مادّه روی زمین و لذا میرنده و فانی است.  دنیای ما دنیای مادّه است و طبعاً همه چیز آن مادّی است و کراهتی در این حقیقت نباید باشد.  آنچه هم اصطلاحاً معنویات یاد میکنیم، مادّی و مرتبط به دنیای مادّی است.  اگر میگوئیم ذهن مادّی است به اعتبار مشابهت با نرم افزار است که نه بو دارد نه شکل و نه جسم.  اگر میگوئیم "زیبائی"، بالاخره مربوط میشود به آنچه دیده ایم یعنی مادّه.  برخلاف نظر افلاطون، زیبائی بطور مجرد وجود ندارد بلکه استنباطی است از مجموعه چیزهای خوشایند مادّی.  بعبارت دیگر جهان ما یا مادّه است یا محصول تموّجات مادّی.  قدما نور را غیر مادّی میپنداشته اند و لذا گفته اند خداوند نور آسمانها و زمین است در حالیکه امروز میدانیم نور از تموّجات مادّی و حاوی انرژی است.  سایر نفسانیات هم که سابقاً از مقوله دیگری میدانستند امروزه میدانیم ناشی از برکت وجود ماّده است.  مادّه و مادّی بودن بمعنای ضد اخلاقی بودن نیست کما اینکه هیچیک از حکمای مادّی آدمکش نبوده و حتی آزاری نرسانده اند ولی تا دلتان بخواهد متشرّعین آدم کشته اند.  اگر هم مطابق سنت و میل مردم گاه از دوگانه انگاری صحبت میشود نباید از حقیقت امر یعنی مادّی بودن جهان غافل بود و خود را گول زد.  مادّی گرائی که در تداول عامه رایج است چیز دیگریست که ربطی به فلسفه ندارد.  رسم است که به آدمهای پول پرست اصطلاحاً "مادّی" میگویند.  هر چند بد نیست نظری به اطراف بیاندازید تا ببینید پول پرستان کیانند.  مجدد یادآور میشویم که باید به علم زمانه خود متکی باشیم و از آخرین یافته ها بهره بریم.  کما اینکه برای دندان درد دیگر نزد دلاک محل نمیرویم.  شبهه دیگر اینکه علم چون با مادّه سروکار دارد ناخودآگاه تلقی بدی در ذهن عامه ایجاد میکند.  حتی دیده شده که دانشجویان علوم نیز گاهی همین برداشت نادرست را دارند و دستآوردهای علم را ناچیز میشمارند!  و حتی مسئول بدبختی جامعه را از ناحیه علم و دانشمندان میپندارند.  جوانان بی تقصیرند و این شبهات ناشی از بمباران تبلیغات دستگاه حاکمه است.  اتفاقاً طایفه ای که مسئول اصلی عقب ماندگی ها و شکست های جامعه است عامداً خود چنین توهماتی را ایجاد میکند تا انگشت اتهام خرابکاری ها را از خود دور ساخته و ضمناً با ایجاد بحران در مسائل پیش پا افتاده مردم را همچنان سرگرم نگاه دارند.  آنان برای متهم کردن دانش از حربه دیگری هم استفاده میکنند که به موارد دیگر نیز آنرا تسری داده اند و آن همانا حربه "غربی" بودن است.  وانمود میکنند که علم غربی است و دانش آموختگان نیز غرب زده و دست نشانده غرب هستند.  با اینکه سهم غرب در تولید علم غیر قابل کتمان است اما سرشت علم و دانائی شرقی و غربی ندارد.  لذا جامعه فرهنگی باید کمک کند تا یکبار برای همیشه این سوء برداشت ها و این شبهه افکنی ها یکسره رفع شود.  باید قفس این تصوراتی که برای ما ساخته و پرداخته اند شکسته شود.  لازمست تعادلی بین دانش مادّی و فرهنگ معنوی ایجاد گردد.  روشنگری کمترین کاریست که در این زمینه باید صورت داد.  

    اما درباره ماوراءالطبیعه و کوششی که در نفی آن میکنیم میدان بحث بسیار وسیع است.  ابتدا باید روشن شود منظور از این اصطلاح چیست.  قبل از هر چیز آنرا با مابعدالطبیعه (متافیزیک) ارسطو اشتباه نگیریم که در گفتارهای اولیه درس فلسفه علم از آن سخن رفت.  همانطور که از نام ماوراءالطبیعه برمیآید موضوعش صحبت از آن چیزهائی است که ورای طبیعت است و طبعاً در طبیعت نیست که اگر میبود دیگر چنین نامی نمیگرفت!  این پدیده و اصطلاحات وابسته بدان نیز ارثیه باستانیان است که بما رسیده.  با چیزهای آنتیک چه میکنید؟  احتمالاً مانند دیگران، آنها را با احترام و با احتیاط در ویترین خود نگهداری و یا به موزه شهر اهدا میکنید.  لذا صرفنظر از صحت و سقم یا خوب و بد بودن این پدیده، از آنجا که چیزیست مربوط به گذشتگان دور، لازمست در هر حال بعنوان میراث جهانی بدقت حفظ و نگهداری شود.  اما در دنیای امروز هنوز نقشی دارد؟ و آیا هنوز کاربردی دارد؟  اگر به تعریف آن بازگردیم باید بگوئیم که از همان ابتدا موضوعی حشو و بلااستفاده بوده است چه اینکه در دنیای طبیعت چیزی ماوراء آن نیست که اگر بود که دیگر ماوراء تلقی نمیشد.  در اینجا بطور قطع و یقین میتوان اظهار کرد که چیزی ماوراء طبیعت وجود ندارد.  راستی اگر اینطور است پس اینهمه گفتگو پیرامون آن برای چیست؟  یعنی این همه بزرگان و نامدارانی که درباره آن داد سخن داده اند اشتباه کرده اند؟  به صداقت و حسن نظر آنان که نمیتوان ایرادی گرفت.  آیا ممکنست که همه نامداران نفهمیده باشند و فقط یکنفر فهمیده باشد؟  البته در این سوأل اخیر واقعیت اینست که از لحاظ منطقی هیچ استبعادی ندارد که در موضوعی همگان تصوری اشتباه داشته باشند ولی یکنفر حرف درست را گفته باشد.  اما از استثنائات که بگذریم، از منظر آماری، معمولاً حق با توده اکثریت است.  اما چه شده که چنین شبهه ای بوجود آمده؟  این نیز ریشه در گذشته ها دارد.  طبعاً دلایل منطقی برای توجیه بسیاری از پدیده ها در زمان قدیم روشن نبوده و لذا حکمای آن دوران دلیلی در طبیعت ندیده و مجبور شده اند دست بدامن ماوراء طبیعت و ماوراء دانش زمان خود شوند.  فراموش نکنیم که بخش بزرگ این توجیهات توسط عامّه بیسواد صورت گرفته.  مثلاً اگر مرض طاعون در شهرها کشتار میکرد، چون عامل اصلی را نمیدیدند تقصیر را بگردن پیرزنان بدعاقبتی بعنوان جادوگر انداخته و آنها را میکشتند.  طبعاً پس از مدتی طاعون رخت بر می بست و آنرا بحساب حقانیت عقاید خود گذاشته و این همزمانی را علت و معلول واقعی میپنداشتند.  اعتقاد به  جادوگری و جن گیری از اصول ماوراءالطبیعه محسوب میشد و بعضی نیز به علوم خفیه و امثال کیمیاگری و غیره اعتقاد داشتند.  ادامه این اعتقادات نیز امروزه هنوز رایج است.  مثل احضار روح و ارتباط با درگذشتگان یا فرا زمینی ها و غیره.  تاریخ گذشته بشر مشحون است از تصورات غلط و بی پایه.  در دفاع از ماوراءالطبیعه یک اسلحه مهم در دست طرفداران آن است و استدلال میکنند شما از کجا مطمئن هستید که این چیزها حقیقت ندارد؟ چگونه کذب آنها را میخواهید اثبات کنید؟  مگر در گذشته ها چیزهائی نبوده که نمیدانسته ایم و حالا به حقیقت پیوسته؟  پس از کجا میدانید که این چیزهائی که ما میگوئیم و دلایل آنرا فعلاً نمیدانیم فردا حقیقتش روشن نشود؟ و احتجاجاتی از این قبیل.  پاسخ روشن است.  اینکه میگوئید چیزهائی هست که نمیدانیم البته صحیح است.  ولی مشکل این شیوه دفاع اینست که در اینصورت در گشوده میشود روی توجیه انبوهی از مزخرفات که تاکنون در دکه هیچ عطاری نبوده است.  این دفاعیه را درباره هر نظریه ای میتوان عنوان کرد.  ضمن اینکه کسی که مدافع وجود چیزی است، وظیفه اوست تا وجودش را مدلل سازد.  بعلاوه، اگر وجود چیزی محقق شود کسی مخالفتی نخواهد داشت و همه پذیرای آن خواهند شد.  در آخر اجازه دهید اضافه کنیم که دانشمندان با چیزی دشمنی ندارند و اتفاقاً چون علاقمند به شگفتی ها هستند از ته قلب آرزو میکنند امثال قالیچه حضرت سلیمان و چراغ جادو و ماشین جاودانی حقیقت داشته باشد و یا مطالب مربوط به روح چون شامل حال خودشان نیز میشود حقیقت داشته باشد.  علت عدم پذیرش آنان عناد نیست بلکه فقط یک چیز است و آن اینکه مدعی نمیتواند مدعای خود را مدلل سازد.  همین و بس.  و بالاخره اینکه شگفتی که در بطن علوم وجود دارد بسی شگفت انگیزتر از قالیچه حضرت سلیمان و امثال آنست.  پشتکار محققین راستین علم فقط کسب درآمد نیست بلکه مهمتر از همه کششی هست که در شگفتی های علم است.

   اما اگر مابعدالطبیعه یا متافیزیک مد نظر باشد، همه ما در آرزوی یافتن پاسخی منطقی برای سوألات مطرح شده در این حوزه هستیم.  سوألاتی از قبیل جهان از چه ساخته شده، ابتدای جهان چه بوده، قبل از آن چه بوده، آفریدگاری داشته یا نداشته، علت وجودی انسان و ابتدا و عاقبت او و چیزهائی از این قبیل.  پاسخ پاره ای از این پرسش ها تا حدودی روشن شده، اما هر پاسخی با خود سوألات جدیدتری مطرح میکند که لزوماً تضمینی برای جواب ندارد.  البته برای کسانی که نخواهند قانع شوند هیچیک از جوابها جواب نیست.  وقتی آقای بارکلی درباره اینکه میگوئید کتاب در دست گرفته ام قانع نیست بلکه میگوید فقط تصور توست، دیگر چه انتظاری هست از جواب شما درباره وضعیت گیتی در 13.6 میلیارد سال پیش راضی شود!  درباب این سوألات سالها میتوان اندیشه ورزی کرد و درعین حال به هیچ جائی نرسید.  خوشبختانه امیدواری هائی از سوی علوم جدید بگوش میرسد.  بنظر میرسد انتهای علوم جدید در حال اتصال به ابتدای فلسفه است.  البته این بحال کسانی مفید است که خود یا عالم باشند یا برای علم و نتایج آن ارزشی قائل باشند.  شاید هم باید با مرحوم ولتر همرأی شویم که پس از سرگشتگی زیاد در انتهای داستان خود به رفقا گفت: "بهتر است برویم تاکستان خود را آبیاری کنیم".  

    نتیجه آنکه دنیای امروز ما نیازمند یک تعادل است.  هم تعادل فیزیکی در مصرف منابع حیاتی زیستکره و کنترل جمعیت و هم تعادل فلسفی در اندیشه ها.   این تعادل در حال حاضر بهم خورده و باید اصلاح شود.  در باب تعادل فیزیکی قبلاً بحث شد.  اما در مورد تعادل فلسفی موضوع بحث حاضر، باید گفت مشابه درمان بیماریها اینجا نیز داروئی تجویز باید گردد.  با این تفاوت که داروی مورد نیاز ما با آنچه غرب نیاز دارد متفاوت است همانطوریکه مزاج های مختلف درمانهای متفاوت طلب میکند.  ما به دُز زیادی از خردگرائی محتاجیم حال آنکه آنها را مقداری معنویات عرفانی سالم میسازد.  البته بیماران دیگری هم هستند که در وضعیت بحرانی بسر میبرند، امثال داعش و همفکران او، که سریعاً باید جمع آوری و در تیمارستانها بستری شوند.  نیاز امروزی ما در شرق، یک چرخش عظیم است.  

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر


 جعبه سیاه -2

    اینبار میخواهیم به بخش دوم مطالب منتقد محترمی که در هامش گفتار "اصلاح مسیر" ارائه کرده بودند بپردازیم.  بخش اول نقد ایشان درباره موضوعات نظری و متافیزیک بود که تا حدی در "فلسفه و نقش زبان" بدان پرداخته شد.  بخش دوم بحث ایشان پرسش هائی درباره مباحث اجتماعی و مشکلات اساسی و مسائل روز کشور خودمان است.  مسائلی از قبیل مظالم و بیعدالتی های رایج، عقب ماندگی مفرط فکری، فقر مادّی و معنوی، افت درآمد سرانه، فجایع محیط زیستی، بیکاری و فرار مغزها،  اختلاس های نجومی، آزادی بیان، و بویژه علم گریزی نهادینه شده در جامعه و ترویج خرافات.   منظور ایشان اینست که با اینهمه فلسفه دانی و با اینهمه حرفهای خوبی که نگاشته شده بالاخره در عمل با این نابسامانی های فزاینده چه باید کرد؟  پاسخ فلسفه چیست؟  اصلاً پاسخی وجود دارد؟  هرچه باشد میدانیم بخشی از فلسفه درباره سیاست و اصول حکومت داری و مردمداری موسوم به فلسفه سیاسی است.  اینهمه بحث درباره چیستی و هستی و زنجیره علت و معلول اگر بکار زندگی این جهانی و کیفیت آن نیاید پس به چه کار آید؟  از آنجا که چارچوب فلسفه باز است و تکثر آرا امریست رایج، لذا با وجود پیچیدگی و گستره بحث، بخود جرأت داده و در حد توان در خصوص آنچه منتقد محترم فرموده اند به رایزنی میپردازیم.  

    نخست باید اذعان کرد که امروزه به یمن وجود رسانه های متعدد و آزاد عملاً جمعبندی خوبی راجع به مشکلات و راه حل ها وجود دارد و کم و بیش همگان در جریان کلیات آن هستند.  امروزه هر فرد حقیقی عملاً میتواند یک رسانه آزاد و مستقل باشد.  مونوپولی رسمی دولتی دیگر نمیتواند چون گذشته بر حقایق سرپوش گذاشته و همگان را فریب دهد.  به لطف تکنولوژی مدرن مردم عملاً بیکدیگر متصل و از اوضاع و احوال یکدیگر مطلعند و از همین رو دولت نهایت تلاش را در جهت تخریب و تضعیف این راههای ارتباطی بکار میگیرد.  همینجا در حاشیه به دوستانی که علم را مسبب مشکلات مادّی و معنوی و از خود بیگانگی میدانند عرض کنیم که عرضه این دستآورد مهم (شبکه های اجتماعی) از صدقه سر علم و فن آوری محقق شده و برهم زدن آن هم از راه علم صورت میگیرد.  خوب و بد علم بستگی به نیت کاربر دارد و اینکه شما در کدام سوی ماجرا هستید.  انتقاداتی که بر علم و روش آن وارد میسازند منشاء دیگری دارد که سعی میشود بعداً اشاره شود.  اگر ریگی در داخل کفش داریم گناه کفش نیست.  ریگ را درآورده دور اندازیم.  بهرحال راجع به راه حل مصائب برشمرده شده در نقد مزبور بقدر کافی رسانه های مستقل امروزه رهنمود داده و اظهار نظر کرده اند که نمیخواهیم مجدد آنها را تکرار کنیم.  بلکه کاری که اینجا میتوان کرد اینست که به اتکای آنچه در صفحات قبل از فلسفه و روش علم آموختیم ببینیم آیا بررسی در سطح عمیقتری امکان دارد؟  

   گام نخست اینست که ببینیم اصلاً مشکلی وجود دارد یا نه؟  یا اینکه قیل و قال ها همه از بیرون و ناشی از استکبار جهانیست؟  طبعاً یکی از ابزارهائی که قبلاً امتحانش را در امور علمی دیده ایم "جعبه سیاه" است.  بنظر میرسد این ایده اینجا نیز همچنان کارساز باشد.  این یک ابزار نمادین است (با جعبه سیاه هواپیما اشتباه نشود) که کاری به فعل و انفعالات درون جعبه ندارد و تنها نگاه میکند به ورودی و خروجی جعبه و ارتباط ایندو با هم.  در مباحث مهندسی و کنترل، نسبت خروجی به ورودی تابع تبدیل نام دارد و معیاری از فرایندیست که درون جعبه میگذرد و از نظر کیفی و کمّی نشاندهنده سلامت یا بیماری سیستم است.  در اغلب موارد عملی، برونداد جعبه خود بر ورودی اثرگذار است که بنام پسخور یا فیدبک به ورودی تزریق میشود. در اینجا برای سادگی، عملکرد جامعه را با کاربست جعبه سیاه مقایسه و مطالعه میکنیم.

   با کمی تعمق ملاحظه میشود که مشکلات واقعاً وجود دارند و در وجود آن شکی نیست.  لذا در گام بعدی ببینیم این مشکلات معلول چه عامل یا عواملی است.  در بادی امر آنچه این جامعه را با دیگر جوامع متفاوت کرده دوگانگی شدید حاکم بر زندگی مردم است.  در طولانی مدت و استمرار این رویه، مردم آنرا یک قاعده تلقی میکنند تا یک استثنا.  تا وقتی که برای مدتی کوتاه به فرنگ نرفته باشید این دوگانگی را متوجه نخواهید شد.  ادبیات مردم در محل اداری و در محل زندگی زمین تا آسمان متفاوت است.  حتی کودکان دبستانی نیز مشمول این قاعده اند.  والدین با نگرانی رعایت این تفاوت ها را مرتب به بچه ها گوشزد میکنند.  میان آنچه در ذهن است و آنچه بر زبان است فرسنگ ها فاصله است.  سرچشمه های ریاکاری از همینجا آغاز میشود.  سر و وضع لباس و سایر آداب همه دچار این دوگانگی عجیب است.  و این حکایتی است غریب که بر کوچک و بزرگ، زن و مرد از تولد تا مرگ حاکم است.  حتی در سفر خارج، فرد لازمست نهایت احتیاط را مراعات کند مبادا در آداب فرمایشی کوتاهی شده و رد پائی از خود بجا گذاشته باشد که در بازگشت او را با دردسر مواجه کند.  اصولاً تحمیل و استمرار هر رویه ای، خوب یا بد، اگر بقدر کافی ادامه یابد مردم را به جذب آن آداب متخلق کرده بدان خو میکنند.  بیجهت نیست که میگویند مردم پیرو دین حکومت کنندگانند.

   اگر از دیدگاه علت و معلول زنجیره رویدادها را ملاحظه کنیم معلوم نیست بکجا ختم میشود.  مثلاً مردم چرا مانند سایر نقاط دنیا نمیتوانند آزادانه خواست های خود را ابراز دارند؟  چون میترسند.  چرا میترسند؟  چون گردهمائی ها غیر قانونی و علیه امنیت ملی تلقی میشود.  چرا مجوز قانونی نمیدهند؟  چون هرگونه اعتراضی حکم براندازی دارد.  چرا حکومت از اعتراض میترسد؟  چون عاقبت آن پائین افتادن مقامات از اریکه قدرت است.  مگر کناره گیری یا بازنشستگی در هرحال در پیش نیست؟  اما ترک سریر قدرت شخص را بیدفاع میسازد.  مگر ترسی وجود دارد؟  سوء استفاده از مقام قاعده است و رانت خواری اصل نانوشته سیستم.  از دست دادن ابزار قدرت و رانت های وابسته، بلافاصله دشمنان و رقبا را بر شخص مسلط میسازد.  مگر قانون وجود ندارد؟  اتفاقاً مشکل همینجاست زیرا در نبود قانون، هم سوءاستفاده آشکار از مقام صورت میگیرد و هم برای شخص درستکاری که قصد اصلاح امور داشته باشد پرونده سازی میشود.  بهمین جهت مقاماتی که از چرخه تصدی گری خارج و بیدفاع  شده باشند اغلب راه سفر در پیش میگیرند.  از ادامه سلسله علل دور نیفتیم.  سوأل میشود چرا قانون نیست؟  دلایل مختلف ممکنست داشته باشد.  اما محتمل ترین آن استفاده های مالی برای مقامات در نبود عمل قانونی است که البته گاهی به فیوضات معنوی تعبیر میشود.  سرچشمه همه تباهی ها پول و قدرت است که تنها بضرب قانون مهار میشود.  شما البته میتوانید این سلسله را همچنان ادامه دهید.  تا کجا باید عقب رفت؟  شاید تا علت العلل یا علت نخستین.  لابد تا گناه آدم و حوا و خوردن میوه ممنوعه!  آیا باقی مشکلات هم بهمین روال حل میشود؟  البته شاید برای مقامات چندان هم بد نباشد زیرا بیکباره عمله ظلمه از هر اتهامی پاک و مبرا میشوند.  اما واقعیت اینست که  طبق آنچه قبلاً گفته شد، در چرائی پدیده ها تنها باید علل نزدیک و مهمترین ها را مد نظر قرار داده و به آنها استناد کرد.  نمیتوان اجداد چند هزار ساله را از گور احضار کرده مورد خطاب قرار داده که چرا قانون گرائی را ترویج نکردند.  

    بد نیست این جعبه سیاه را درباره بحران بیکاری و فرار مغزها بکارگیریم.  قبل از انقلاب اسلامی روال عادی بر این بوده که دانش آموختگان دانشگاهی بکاری مشغول شوند و فارغ التحصیلان خارج از کشور، با هر دیدگاه و نگرش سیاسی،  نیز خودخواسته به کشور بازگشته بکار مشغول شوند.  اما بعداً این جریان معکوس گردید و صرفنظر از استثنائاتی، تحصیل در دانشگاه مقدمه فرار از کشور شد.  آنها نیز که در خارج تحصیل میکنند هدف نهائی شان یافتن مفری برای عدم بازگشت به میهن است.  لازم نیست ذکری از باقی اقشار شود که خود را به آب و آتش زده و با هر وسیله، حتی از طرق غیر قانونی، جستجوگر راهی برای فرار هستند.  هر ناظر بیطرفی با ملاحظه چنین روندی بلافاصله حکم به بیماری سیستم میدهد.  شگفت انگیز اینجاست که کشوری که به جوانان خود و بویژه به قشر دانش آموخته و آماده کار احتیاجی ندارد چگونه است که بر طبل افزایش جمعیت میکوبد؟  آدم های اضافی را برای چه میخواهد؟  برای نوع کارهائی که خردمندان انجام نمیدهند؟  اینرا چگونه میتوان توجیه کرد؟

    برخی از ناهنجاری ها را نیز با اصل یکنواختی طبیعت میتوان بررسی کرد.  امروزه بیش از پیش روشن شده که معاصی بزرگ امثال اختلاس مالی، جرمی بزرگ تلقی نمیشود در حالیکه نمایان شدن یک تار مو پایه های عرش را به لرزه درمیآورد.  عجیب اینکه استفاده از هزاران تار مو بصورت کلاه گیس در نمایشات تلویزیونی کوچکترین لرزه ای ایجاد نمیکند.  اینرا دیگر با هیچ قانونی توجیه نمیتوان کرد.  ناگفته نماند که روش استفاده از کلاه گیس بین خانم های ارتودوکس یهودی رایج بوده و احتمالاً از آنان اقتباس شده.  خانم ها اصولاً منبع بزرگترین جرم ها هستند که یکی هم صدا است.  شنیدن صدای آنان احتیاط دارد بویژه اگر با ریتم همراه باشد.  ترفندی که از سوی دانایان قوم ابداع شده به خوانندگان مردی که فرکانس های صوتی زیر دارند اجازه میدهد که ترانه های قدیمی خوانندگان زن را مجدد بخوانند بطوریکه شنونده احساس کند خانمی آنرا اجرا میکند.  اینجاست که پایه های منطق ارسطوئی نیز فرو میریزد و خرد در مقابل نادانی سپر میاندازد.  اصل یکنواختی طبیعت ناظر بر اینست که این صدا با آن صدا یکیست و اصلاً تلاش هم بر این بوده که یکی باشد.  بنابراین برای کسی که رادیو گوش میکند چه تفاوت دارد که این بخواند یا او؟  برای اینکه این مرزبندی ها حفظ شود چه پول ها که از جیب ملت هزینه نشده.  تحقیر خرد تا کجا؟  با چه دستآوردی؟

   بطور کلی در سیستم های ایدئولوژیک، مذهبی یا سکولار، آنچه تابع هدف و مراد ماکزیمم کردن آنست، همانا حفظ ایدئولوژی میباشد و نه توجه به آحاد مردمان تابعه.  قانونی هم اگر بظاهر در جریان باشد تحت الشعاع آن هدف اصلی است و نه برای خدمت به مردم.  پس هدف قانون حمایت از چه چیزی است؟  طبعاً حمایت از افراد یا دستگاهائی که کارشان حفظ نظام باشد.  لذا تمامی امکانات در حمایت از این هدف عالی بسیج میشود و سرمایه های مادّی و معنوی به پای آن ریخته میشود.  چنین سیستم هائی ذاتاً ناپایدارند چنانکه نمونه های متعدد آنرا دیده ایم.  شوروی کمونیستی برای سالها از نان شب مردم میزد تا ذخیره اورانیوم غنی شده خود را بالا و بالاتر برد.  اما آخر چه شد؟  در آخر پس از استیصال، مجبور شد در قالب توافقات بین المللی هرچه را ریسیده بود پنبه کند.  کاری که کرد دقیقاً همین معنا را داشت و حجم بزرگی از اورانیوم غنی شده خود را با اورانیوم طبیعی مخلوط کرده و به اورانیوم غنای پائین مخصوص سوخت نیروگاهی تبدیل کند.  مثل اینکه فولاد محصول کارخانه ذوب آهن در مرحله نهائی دوباره با اکسیژن ترکیب و به معدن بازگردانده شود.  

   در جنگ ها و مخاصمات بزرگ، آنچه در درجه اول نابود خواهد شد تأسیسات بزرگ مثل آب و برق  و نیروگاه ها و پالایشگاه هاست.  اینها بسادگی و امروزه حتی از راه دور بمباران شده از بین میرود.  آنچه باقی میماند مردم و خرابی هائی است که بازماندگان باید از سر نو بسازند.  این بازماندگان اغلب باید دست بدامن خارجی برای بازسازی شوند.  اما در این خرابی ها ممکنست یک چیز با ارزش همواره سالم بماند.  و آن فرهنگ و مهارت مردم است.  آموزش و آنچه در مغزهاست با هیچ بمبارانی از بین نمیرود.  از کشور آلمان پس از جنگ دوم چیزی جز سرزمینی شخم زده باقی نمانده بوده و آن معدود کارخانه هائی هم که سالم مانده بود توسط ارتش سرخ پیاده و به شوروی منتقل شد.  اما مهمترین دارائی که باقیمانده بود فکر و فرهنگ بود که مجدداً و بسرعت کشور بکمک آن بازسازی شده از خاکستر برخاست.  عجیب است که آنها که از این درس باید بیاموزند و پند گیرند کماکان نمیآموزند و در غفلتند.  آنچه برای این کشور و کشورهای در حال توسعه لازمست همانا آموزش و تربیت درست است.  سهم بزرگ تولید ناخالص ملی باید در این راه صرف شود.  البته نه بدست متولیان فعلی که حاصلی جز شکست و بدآموزی نداشته است.  شعار امروز دنیا توسعه پایدار است.  توسعه بمعنای افزایش جمعیت نیست.  مهمترین رکن توسعه آموزش درست در همه زمینه هاست.  

    بطور خلاصه باید گفت که تاریخ بشر برای آموختن و پند گرفتن است.  تاریخ نشان داده که سیستم های تک حزبی و تکنفره همواره باشکست روبروست.  اصل یکنواختی طبیعت ناظر بر اینست که چیزی که آزمایش خود را داده بعید است اینجا یا آنجا بثمر نشیند.  از استاتیک میدانیم که هرم ناقصی که از سطح کوچکتر بر زمین نهاده شده باشد ذاتاً ناپایدار است و با یک تلنگر سقوط میکند.  آیا این موضوع را چند هزار بار دیگر و در کجای دیگر باید امتحان کرد؟  سیستم استبدادی نمونه مشخص سیاسی چنین وضعیتی است.  تاریخ قرون وسطی بخوبی نشان داده که جمع قدرت سیاسی و دین به چه فجایعی انجامیده و لازم نیست باردیگر امتحان شود.  در سیستم های توتالیتر، دین یک سپر حفاظتی است.  حفاظت برای چه؟  حفاظت برای اینکه در ظاهر ادعای معنویات داشت و در باطن مال اندوزی و کسب ثروت "نامشروع".  که این آخری با کمی تساهل بیان شد چه اینکه در نظام دینی، نامشروع در واقع مشروع است.  تجربه نشان داده فساد در این نظام ها بیداد میکند.  کافیست نگاهی به جدول رتبه بندی کشورها انداخت.  هر زیر مجموعه ای در چنین سیستمی ذاتاً برخلاف مصالح مردم عمل میکند.  از نظام آموزش و پرورش چه انتظاری میتوان داشت؟  با وجودیکه معلمین شریف هنوز اینجا و آنجا وجود دارند، لیکن حرکت کلی در جهت مغز شوئی و تزریق خرافات به ذهن نوجوانان است.  از نظام اقتصادی چه انتظار است؟  رانت خواری، پولشوئی و در بهترین حالت، دلالی.  نظام صنعتی، نظام قضائی، و سایر را خودتان برون یابی کنید.  

   چاره چیست؟  درمان کدامست؟  پاسخ همان چیزهائی است که همگان میدانند.  چیزی که همگان اتفاق نظر دارند اینست که دستکم وصله پینه کارساز نیست.  این سیستمی نیست که با درمان موضعی بهبود یابد.  شما بهترین اقتصاد دان دنیا را با بالاترین دستمزد مأمور کار اقتصاد اینجا کنید.  قطعاً شکست خواهد خورد.  در سایر بخش ها هم همینگونه خواهد بود.  درمان این بیمار در چرخشی بزرگ است که با رژیمی خاص و سالم مگر بهبودی خود را حاصل کند.  فعلاً و عجالتاً بهترین کار برداشتن حجاب از روی چشمهاست.  نیکوترین کار، کوشش در رسوب زدائی مغزهاست.  به مغز های خسته کمک شود تا جانی تازه گیرند.  نهضتی فرهنگی لازمست.  مادام که توهمات ذهنی برجا باشد، عالیترین حکومت آسمانی هم که نازل شود تغییر مهمی حاصل نخواهد شد.

  • مرتضی قریب