فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۱
فروردين

جوهره آموزش

   پیش از ورود به مطلب، باید بگویم که بالاخره بتازگی متوجه شده ام که چرا فوتبالیست ها بازی بدون تماشاگر را دوست ندارند.  تماشاگر هم که باشد اگر کم باشند، ناخوشنودند.  فوتبالیست، مثل سایر ورزشکاران، دوست دارد که دیده شود و احساس کند تماشاگر به وی توجه دارد.  تشویق تماشاگران به وی روحیه میدهد که بازی بهتری را عرضه کرده هم موجب ارتقاء سطح حرفه ای خود شده و هم تماشاگر را راضی کند.  از دیدگاه یک وبلاگ نویس که نگاه میکنم ایضاً همین واقعیت را در حوزه فرهنگی مشاهده میکنم.  وقتی خوانندگان نظری نداشته باشند و بازخوردی نفرستند، عیناً مثل اینست که یک فوتبالیست حرفه ای در زمینی بدون تماشاگر بازی کند.  نویسنده کم کم بدین نتیجه میرسد که بود و نبود او و نوشتن و ننوشتن او یکسان است.  در کشوری که متوسط مطالعه حدود چند دقیقه است البته که این نتیجه ای دور از انتظار نیست.  نیک که بنگریم و در احوالات صادق هدایت دقیق شویم همین وضعیت را در مورد او مشاهده میکینم.  او در دوره ای میزیست برزخ بین سنت و  مدرنیته.  جامعه از نوشته های او که نگاه به آینده و فرار از گذشته سنت گرا را داشت، کمتر سر در میآورد.  او جلوتر از زمانه خود حرکت میکرد و تاب تحمل اوضاع نکبت باری را که در آن میزیست نداشت.  شاید همین باعث افسردگی و سرخوردگی او شد و نهایتاً او را بسمت خودکشی سوق داد.  

   ما امروز همین سر رفتن حوصله را در بین روشنفکران و دانشگاهیان میبینیم.  اینکه میبینند تلاش هایشان مانند آب در هاون کوبیدن است.  بخشی از نامه یکی از همکاران دانشگاهی را عیناً نقل میکنم: "دیگر خسته شده ام که در تربیت جوانان نقش داشته باشم.  بویژه وقتی که امید به بارور شدن آنان پیدا میشود، شاهد خروج آنها از کشور باشم.   کجای کار ایراد دارد؟ ... آیا ناامیدی از آینده کشور یکی از دلایل آن نیست؟".  برای آنان که دوران دبیرستان و دانشگاه را قبل انقلاب 57 تجربه کرده اند، چیز غریبی نیست که میدیدند فرنگ رفتگان بقصد تحصیل، به محض اتمام درس به وطن بازمیگشتند.  گاهی هم اگر مدتی برای کسب تجربه اقامت بیشتری میداشتند، نهایتاً بازگشت آنها حتمی بود.  اما جوانان این دوره، کمتر چنین چیزی را باور میکنند زیرا آنها خود بهر نحو ممکن در صدد فرار از کشور هستند.  چرا؟ دلیلش را همانطور که همکار ما به روشنی گفت نداشتن امید به آینده کشور است.  دانشگاهیان و صاحبان تجربه و هرکس که دستش برسد نیز به فراخور احوال یا در صدد فرار یا در تهیه مقدمات آن و یا بطور دائم در مخیله خود در آرزوی تحقق آن هست.  در چنین شرایطی است که بعد از چهار دهه گفته میشود انبوه 5 یا 6 میلیون ایرانی دور از وطن داریم که البته حیرت آور است.  

   اما سخن اینبار ما درباره جوهره آموزش است.  بحث قبلی درباره "آموزش عمومی" گویا چنین تعبیر شد که مقصود آموزش های رسمی است.  در حالیکه مهمترین بخش آموزش، آن بخشی است که در خانه و پیش از آغاز مدرسه صورت میگیرد.  شاید بدان "تربیت" بگوئیم.  تربیت خانوادگی که بچه در خانه فرا میگیرد نهایت اهمیت را داراست زیرا بستری را تشکیل میدهد که آموزش های بعدی بر آن استوار است.   اگر تربیت درست تحقق یافته باشد، آموزش و پرورش رسمی نیز درست خواهد بود.  طبعاً قضات درست خواهیم داشت و نمایندگان درست و کارگزاران درست در عرصه سیاست و اداره کشور.  پایه اگر درست باشد سایر تشکیلات درست خواهد آمد.  پایه نادرست و تربیت غلط یا ناکافی موجب آن میشود که آموزش های رسمی، هرقدر هم که غلیظ و قوی باشد، بر بستری سست بنا شده به نتیجه مطلوب نرسد.  درجات بالای آموزش دانشگاهی نیز، بدون تربیت درست، انسان ساز نخواهد بود.  بی جهت نیست شاهد حد بالای تملق و چاپلوسی از شخصیتی باشیم با درجات بالای علمی که ناظم الاطبای امروز کشور بوده و بجای انجام وظیفه در قبال کنترل بیماری کرونا به ترویج تملق بشکل چندش آوری بپردازد.  

   تربیت خانوادگی توسط چه کسانی ارائه میشود؟  پدر و مادر.  آنها خود از چه کسانی تربیت پذیرفته اند؟  طبعاً والدین خودشان و این چرخه همینطور به عقب و گذشته های دور باز میگردد.  اگر امروز شاهد آموزه های غلط هستیم بی شک توده اصلی آن از گذشته ها بترتیبی که گفتیم از نیاکان به ارث رسیده است.  پس تکلیف چیست؟  لابد از جائی باید این سیکل گسسته شود.  نکته عجیب اینجاست که اگر در هر نسل، فقط یک ایده درست در بستر ذهنیات جایگیر و یک ایده غلط  بیرون انداخته میشد، امروز بعد نسل های متوالی در بهشت برین زندگی میکردیم.  این امریست بسیار طبیعی و موافق ناموس طبیعت در تغییر بسمت تعالی.  پس اگر اینگونه نیست و خلاف روند طبیعی عمل شده و وضع امروز ما اینست که میبینیم، یعنی اینکه نیروئی ما را در قید و بند گرفته و مانع از تخطی از قیود است.  این نیرو در کوتاه مدت ممکنست از سوی حکام بوده باشد اما در طولانی مدت فقط یک چیز میتواند این چنین بادوام و مستمر بوده باشد و آن چیزی جز نیروی ایدئولوژیک و بویژه از نوع دینی آن نیست.  ما اسیر گذشته های ذهنی خود هستیم که عدول از ذهنیات حاکم با انگ گناه جلوگیری میشود.  

   نظام فکری حاکم، مهمترین بازدارنده افکار نوین و مانع هر نوع شکوفائی است.  امروزه مردم و بویژه جوانان که از ذهنیات حاکم در رنج و عذابند، باین فکر متوسل شده اند که جستجو در بازیافتن هویت ملی بهترین جایگزین برای ذهنیات مسموم رایج است.  هرچند از چاله درآمدن و در چاه سقوط کردن برایمان تازگی ندارد، لیکن باید مراقب هم بود که از آنسو سقوط نکنیم.  در حقیقت چیزی که ذهن انسان بطور طبیعی بدان متمایل است "تغییر" است.  جوهره ذهنیت حاکم، ذهنیت "خودی و غیر خودی" است.  همان ذهنیتی که در داعش و گروه های تکفیری به حد بلوغ خود رسیده است.  همان ذهنیتی که در قرون گذشته باعث تخریب بناهای نیاکان ما شده تا آنجا که برخی که حفظ شده اند با ترفند نام تخت سلیمان یا مسجد سلیمان و نامگذاری های دینی بوده است.  مقابر برخی قهرمانان ملی ما نیز تحت نام افراد دینی حفظ و نگهداری شده تا از تخریب در امان ماند.  چنین ذهنیتی مخالف معماری، مخالف هنر، مخالف موسیقی، و مخالف هرگونه نوشته های غیر خودی است و بی جهت نیست که ادبیات و کتابهای پیش از اسلام هرآنچه که در دسترس اینان بوده از بین برده اند.  رمز پیشرف برخی کشورها مانند ایالات متحده اتفاقاً در اتخاذ روشی عکس آنچه روش جاری ماست میباشد.  باین معنی که هر فکر تازه و هر نوآوری از سوی هر کس با هر دین و مسلکی پذیرفته و مورد استقبال قرار میگیرد.  اصلاً آنگونه که شاهد بوده ایم، تمایل در بسیاری از دانشگاه های آمریکا بر اینست که اعضای هیئت علمی خود را از میان دانش آموختگان سایر دانشگاه ها (غیر خودی!) استخدام کنند که حال و هوای دیگری به محیط آنان تزریق شود.  یعنی اینکه ناخواسته در آموخته های خودشان غرق نشوند.  استقبال از پذیرش سایر ملیت ها و فرهنگ ها نیز در همین راستا میباشد. 

   پادزهر این ذهنیت مسموم چیست؟  بنظر میرسد جز آموزش چیز دیگری نباشد.  اما آموزشی در عرصه تربیت.  برای خروج از این حلقه معیوب که تربیت توسط والدینی صورت میگیرد که خود ناقل آموزه های معیوب هستند چاره ای جز اتکا به یک عامل بیرونی نیست.  این عامل، روشنفکران جوانی هستند که هنوز اسیر تار و پودهای روشنفکران قدیمی و دُگم نشده اند.  خوشبختانه امروز به محض دیدن نظرات اشخاص، خاستگاه آنان بروز و ظهور پیدا میکند.  تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.  فعلاً مادام که عملی مفید و خیرخواهانه در هدایت درست در ایجاد نظمی جدید صورت وقوع نیافته باشد، ترویج درست اندیشی و پراکنده کردن افکار درست مهمترین وسیله برای ارتقاء سطح فکری جامعه است.  

   گفتگو کردن در عرصه ترویج افکار نیک بخودی خود نیکوست.  اما همانطور که در پیش گفتیم، "کردار نیک" یا بعبارتی عمل و تجربه درست بمراتب مهمتر از "گفتار نیک" است و خود بخود آنرا هم نیز در دل خود دارد.  همه روزه شاهد گفتار درمانی و دادن انواع وعده های بظاهر نیکو در رسانه های رسمی هستیم اما دریغ از یک گام به پیش.  این خود گویای برتری کردار بر گفتار میباشد.  گویا مردم این سرزمین حرفهای زیبا و گوش نواز را اغلب به کارهای جدی ترجیح داده و میدهند.  تاریخ ما نیز گواه این نکته است.  ابومسلم خراسانی که خلفای اموی را ساقط کرده و در آستانه آزاد ساختن ایران بود، معهذا فریب گفتار نیکوی منصور عباسی را خورده و توسط او بقتل رسید.  بعد از او، یعقوب لیث با اینکه خود فریب نخورد اما سپاهیان او که برای براندازی معتمد، خلیفه عباسی تا اطراف بغداد پیش رفته بودند فریب سخنان خلیفه را خورده و کار را نیمه تمام رها کردند.  تربیت رایج در میان مردم چنین بوده که سرپیچی از اوامر خلیفه مسلمین خسران در دنیا و آخرت است.  برخی که تصور کرده اند سلطه نظامی عرب باعث مقهور شدن ایرانیان بوده بنظر صحیح نمیرسد بلکه حقیقتاً این سلطه ذهنی آنان بوده که سوار بر دین مشترک ادامه سلطه را میسر ساخته است.  این سلطه متأسفانه تا به امروز همچنان سایه خود را بر امورات مردم گسترده است.  استثنائاً در فتنه مغول، آنان که خالی از هر قید و بند ذهنی بودند به آسانی شرّ خلفا را از سر ایران کم کردند. هرچند، بعدها کشور آزادی سیاسی خود را بازیافت معهذا نفوذ معنوی دروغین بعنوان مانعی جدی در آزادی فکر مردم همچنان پابرجا باقی ماند.  نیک که بنگریم، امروز نیز متشابهاً همان بساط، بمراتب وخیم تر، همچنان دایر است.  در روزگار حاضر، با در دسترس بودن شبکه جهانی اطلاعات، بهانه نبود اطلاعات از کسی پذیرفته نیست.  با وجود همه گرفتگی ها، روزنه هائی برای دسترسی به اطلاعات درست و نشر آن هنوز وجود دارد.  خلاصی از دور باطل عقب ماندگی ذهنی، با کمک جوهره آموزش یعنی تربیت درست میسر است که آن در گرو همراهی فکر درست با عمل درست است. 

  • مرتضی قریب
۲۶
فروردين

آموزش عمومی

   در پایان مطلب پیشین اشاره شد که اکسیر اعظم برای کلیه مشکلات رایج و جاری ما همانا "آموزش عمومی" است.  ممکنست کمی تعجب آور باشد و شاید بگوئید که مدتهاست که سیستم آموزش عمومی ما از دبستان تا دانشگاه برقرار است و هرساله نخبگان و المپیادی ها از همین سیستم بیرون میآیند.  پاسخ اینست.  نکته اول اینکه یک معیار برای قضاوت درست، همواره میانگین هاست.  انگشت شمار نخبگان مهم نیست، سطح بالای درک در متوسط جامعه مهم است.  نکته دوم اینکه منظور از آموزش، فقط دانستن تکنولوژی های دست چندم نیست بلکه درک عمیق از موقعیت ما در محیط خود و مسیر بهینه در نیل به سعادت است.  

   اغلب میگویند بیان چند باره این مسائل و کاستی ها برای همه روشن است و چیزی که کم است و مورد درخواست همه، ارائه راه حل است.  نخست اینکه راه حل در گفتارها مستتر است.همان تکنیکی که لقمان حکیم بدان عمل کرد.  ضمن اینکه وبلاگی که دوتا و نصفی خواننده و دنبال کننده بیشتر ندارد چه راه حلی میتواند ارائه کند و به چه کار خواهد آمد.  حتی آن اندک خواننده ها هم حاضر نیستند بازخوردی دهند یا حتی حرف درشتی بزنند که دستکم وبلاگ نویس دلش خوش باشد که توجهی هست.  در هر حال با شیخ اجل هم نظریم که: گرچه دانی که نشنوند بگوی، هرچه دانی زنیکخواهی و پند.  در جواب این پرسش که چگونه و با چه ابزاری نیل به حل مسائل میسر است؟  میگوئیم آموزش عمومی!  یعنی آموزش درست از مهد کودک تا دانشگاه و بالاتر.  این آموزش در سطح ملی فقط از دست دولت ساخته است و فضای مجازی را یارای رقابت نیست که در شرایط احتقان سیاسی هر کمکی کند بصورت پراکنده و نامنسجم خواهد بود.  این در حالیست که در شرایط حاضر، هدف اصلی سیستم آموزش رسمی ما، ترویج همانست که در فیلم مشهور "فارنهایت 451" شاهد بوده ایم.   پس تکلیف چیست؟

   اما اگر قرار بر این باشد که آموزش عمومی از آحاد جامعه، فیلسوف و علّامه دهر ساخته و آنگاه دست بکار اصلاح امور زنند، دستکم ممکنست هزار سالی این فرایند به درازا کشد.   دوستی از آن سو اشاره میکند که: زعمل کار برآید به سخندانی نیست!   درست است و اشاره ایشان ناظر بر اصالت عمل است.  در اینجا منظور از عمل، عمل بر مبنای آخرین یافته هاست.  یعنی اگر برای رهایی از نکبت باید کاری شود، آن کار باید هم اکنون انجام شود و نه حواله دادن به بعد از آموزش ایده آل!  نگاه کنیم به دنیای واقعی و آنچه در اطرافمان میگذرد.  اولین اتوموبیل ها که ساخته شد براساس درشکه رایج بود و موتوری روی آن سوار شد.  کم کم جنبه های مختلف این نمونه های اولیه متکامل تر شده تا به ماشین های امروزی رسید.  اما اگر مقرر بود که آموزش و تحقیق بقدر کافی پیشرفت کند تا اولین اتوموبیلی که ساخته میشود مرسدس بنز امروزی از آب درآید، طبعاً هرگز اتوموبیلی ساخته نمیشد.  تمام امور دنیا بر مبنای این اصل است: "عمل بر مبنای آخرین یافته ها". 

   ما هرگز از علم آینده و آنچه در آینده بوقوع خواهد پیوست اطلاع دقیق نخواهیم داشت.  گو اینکه برمبنای برون یابی گمانه زنی هائی از سیر حوادث میسر است، اما اینکه وضع علم در آینده چطور خواهد بود آنرا نمیدانیم.  اما از گذشته ها کم و بیش مستحضریم و میتوان گزاره های کهن را بر مبنای یافته های امروز تعبیر و تفسیر و حتی حک و اصلاح کرد.  مثلاً دستور اخلاقی بسیار مشهور و محترم نیاکان ما حاکی از "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" با اتکا بر دانش روز و اهمیت عمل میتوان خلاصه کرده و فقط گفت: "کردار نیک".  زیرا گفتار خود نوعی کردار (عمل) است و گاهی عمل خود بیانگر گفتار است.  تا آنجا که نوشته اند "دوصد گفته چو نیم کردار نیست"، که کنایه از اهمیت کردار دارد.  از سوی دیگر عمل انسان خود نشانه ذهنیت (پندار) اوست و کار نیک معلول نیت (پندار) نیک است و با پندار بد، عمل شایسته حاصل نمیشود.  این نکته از آن رو گفتیم که هم تأکیدی بر اصالت عمل (تجربه) کرده باشیم و هم توجه خواننده را جلب کنیم در جهت نقد ذهنیت های گذشته.  منشاء اصلی مشکلات جامعه امروز ما، برخاسته از ذهنیت های بیمار طی قرون متمادی است.  تا خودمان را نقد نکنیم امور ما راست نمیآید.  و خودِ ما چیزی نیست جز ذهنیت ما.  تنها و شاید بهترین ابزار برای درست کردن ذهنیت ها آموزش عمومی است.

   مسأله اینجا بصورت مرغ و تخمرغ درآمده است.  برای اینکه ذهنیت های خسته و فرسوده درمان یابد و ذهنیت های درست جایگزین شود، لازمست آموزش عمومی در اختیار باشد.  برای در دست داشتن سیستم آموزشی چاره ای نیست جز اینکه سیستم سیاسی در اختیار باشد.  و برای اینکه سیستم سیاسی در دست باشد، لازمست ابتدا ذهنیت اکثریت جامعه همفکر و همراستا با عقاید درست باشد تا قادر به کسب قدرت سیاسی باشند.  و در اینجا به اول خط میرسیم یعنی وجود ذهنیت های سالم نیازمند آموزش عمومی سالم است و قس علیهذا.  برون رفت از این دور تسلسل، همراهی و همگامی اندیشه و عمل را با هم میطلبد.  لذا تکرار این واقعیت که مرتب بر اهمیت آموزش انگشت گذاشته ایم مانعی برای ضرورت و دخالت عمل نیست.  هرجا و هر وقت که اقتضا کند یک کدام باید ورود کند.  نیک که بنگریم، دنیا بهمین شیوه پیش رفته است.

   امروز اداره جامعه در دستان طایفه ای با ذهنیت های بیمار و هذیان گونه است.  تفکراتی که اینان به جامعه پمپاژ میکنند، چه از طریق سیستم آموزش عمومی و چه از طریق رسانه های جمعی، مرتباً سطح فکری را پائین و پائین تر برده تا جائی که با سطح تفکرات خودشان همتراز شده به حالت تعادل برسد.  مسأله مبرم اینان امروز در قرن 21 که در رسانه ملی مطرح میشود اینست که اگر کودکی از شیر الاغ خورده باشد نسبت او با کره الاغ چه میشود و آیا بزرگ که شد میتواند بر پشت برادر رضاعی خود سوار شود یا خیر!  موضوع به اینجا ختم نمیشود و امروز در نظر است که وزارت بهداشت مسأله سقط جنین بانوان را در دست صاحبان چنین ذهنیتی بگذارد.  البته مسائل بسیار فراتر از این نمونه هاست.  برای شناخت هر سیستمی دو راه وجود دارد.  یکی تحلیل جزئیات داخلی و یکی تلقی آن بصورت جعبه سیاه و نگاه به ورودی و خروجی آن.  از این منظر اخیر هم که بنگریم باز به نتایج وحشتناکی میرسیم.  

    خلاصه آنکه، از نخستین برخورد ما با موضوع چیستی نظام حاضر تا بیان روشن آن راهی طولانی طی شده و برای موفقیت در حل نهائی آن نیز راهی کما بیش طولانی احتمالاً در پیش است.  کلید موفقیت در کوتاه کردن راه، در گرو آموزش عمومی است که همانطور که در بالا شرح آن رفت با همراهی با عمل به نتیجه خواهد رسید.  این تأییدی دیگر بر شیوه و روش علمی است که گفتیم محصول همراهی و همدستی اصالت فکر و اصالت تجربه توأماً میباشد (97/1/19).  پاره کردن حجاب هزار ساله تاریک اندیشی به اراده های محکم و گام های محکم تر نیازدارد.

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

بازی با منطق

    با مرور وقایع اتفاقیه این نتیجه به ذهن متبادر میشود که گویا با "منطق" مشکل داریم.  وقتی به قضایا عمیقتر مینگریم متوجه میشویم که دستکم بخشی از مردم ما از لحاظ ذهنی مشکلات منطقی دارند.  و عجیبتر اینکه بنظر میرسد درس خوانده ها بیشتر بدین عارضه مبتلایند.  لذا واجبست که رسانه های عمومی بخشی از وقت خود را به این مشکل اختصاص دهند.  راه دیگر در تقویت روحیه منطقی جامعه، برگزاری مباحثات نفس گیر و چالشی در رسانه های عمومیست.  در این راستا مؤثرترین رسانه که صدا و سیمای ملّی است، بجای پرداختن به این مهم، تمام همّ و غم خود را صرف تبلیغات یکسویه و بیهوده میسازد و انرژی هنگفتی را بیفایده باد هوا میکند.  مصداق مثل معروف "خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!".  وقتی در موضوعات مهم فقط رفقا دعوت شوند و احدی از دارندگان نظرات مخالف راه داده نشوند، از ابتدا معلومست که کاری انجام نخواهد شد.  فقط میماند امثال وبلاگ های شخصی که مروت بخرج داده نظرات متفاوت را ارائه و تحلیل کنند.  هرچند، با مخاطبین معدودی که دارند بُرد مؤثری نخواهند داشت.  بهر حال، در زیر به بررسی برخی موضوعاتی که دیده ایم با تأکید بر ضعف های منطقی آن میپردازیم.

1- قدر چیزهائی را که داریم بدانیم

   اخیراً کلیپ قشنگی در فضای مجازی منتشر شد که بصورت تصویری اهمیت تیتر بالا را نشان میداد.  راننده یک ماشین شاسی بلند با دیدن یک ماشین "فراری" که از کنارش رد شد آه از نهادش درآمد که کاش صاحب آن بودم.  لحظه ای بعد، ماشینی معمولی از کنار شاسی بلند رد شد و راننده اش آرزوی داشتن شاسی بلند کرد.  دوچرخه سوار با دیدن ماشین معمولی دلش هوای آن کرد و مسافر منتظر اتوبوس با دیدن دوچرخه دیگ آرزوهایش بجوش آمد.  نهایتاً، معلولی نشسته بر ویلچیر که از تراس ساختمانی در اطراف نظاره گر پیاده بود، در دل گفت حاضر است همه چیزش را بدهد تا پای رفتن میداشت.  نتیجه اخلاقی کلیپ اینکه قدر داشته های خود را بدانیم.

   همه با دیدن این کلیپ، طبعاً آنرا تحسین میکنند و با نتیجه گیری آن قلباً موافقند.  اما در عمل چیز دیگری جریان دارد.  مگر همه حق ندارند ترقی و تعالی زندگی خود را آرزومند باشند؟  پیاده میل دارد روزی صاحب دوچرخه شود و دوچرخه سوار طالب خودرو باشد و قس علیهذا.  این رویه نه تنها عیبی ندارد بلکه قاعده طبیعی همینگونه است.  چه اگر میل به ارتقاء زندگی وجود نمیداشت، از دوران اسب و گاری فراتر نرفته و چه بسا پیاده روی تنها طریق ممکن بود.  اصلاً بشر از دوران سنگی هم پیشتر نمیرفت و در همان مرحله میماند.  شبیه این استدلال را از استادی معروف شنیدم که میگفت شاگردان ما هیچگاه بهتر از ما نخواهند شد!  معنایش اینست که افلاطون و ارسطو انتهای علم و معرفت اند و دیگر هیچ.  

   میل به تعالی و ترقی است که ما را از حالت غار نشینی به وضعیت امروزی رسانده و سفر با اسب و قاطر به دوچرخه و خودرو و قطار و کشتی و هواپیما کشیده است.  قدردانی از داشته های خود برای تسلی خاطر خوبست اما انگیزه ای برای زندگی بهتر ایجاد نمیکند. آنها که داد سخن از بهشت 1400 سال پیش داده و خود را مشتاق به وصل آن جلوه میدهند، در عمل، خود دست همه دنیا دوستان را در مسابقه تجمل گرائی از پشت بسته اند.  آیا این بازی با منطق نیست؟  این دوگانگی در طرز اندیشه و عمل چه معنی میدهد؟ آیا زندگی عجیب و سخت ما از تبعات این تضادهای درونی نیست؟  با اینکه اینگونه پند و اندرزها ممکنست برای پرهیز از زیاده خواهی خوب باشد لیکن نباید تسلیم منطق توخالی شده و فریب بازی با کلمات را خورد. محیط ما امروز آکنده از بازی با کلمات است.

2- تفاهم نامه

   در چند هفته گذشته موضوع جنجالی سند یا قرارداد یا تفاهم با چین مطرح شد.  ضمناً در هامش مطلب سابق نیز، دوستان نظراتی در ارتباط با آن مطرح کرده اند که به تیتر حاضر مربوط است.  گویا از همان ابتدا نام آن چنان مبهم اختیار شده که مجلس را از ورود به آن معاف دارد.  در این رابطه ما دلایلی برای خوب یا بد بودن آن نداریم اما قراین متعددی هست که اجباراً به ناصواب بودن و زیان بار بودن این تفاهم رأی میدهد.  "قرینه"، استحکام و قاطعیت "دلیل" را ندارد اما وقتی به تعداد زیاد جمع شد دستکمی از برهان قاطع ندارد.  مثل اینکه در وسط بیابان به شخصی برخورد کنیم با تفنگی در دست که هنوز دود باروت از آن خارج میشود و شخص دومی درحال خونریزی بر زمین افتاده.  شما لحظه شلیک را ندیده اید اما صدای آن را شنیده اید.  با توجه باینکه تا کیلومترها در اطراف، کسی نیست همه قرائن حاکی از قاتل بودن شخص تفنگ بدست است.  اما دادگاه بلخ آنرا دلیل نمیشمارد و برای تبرئه قاتل استدلال میکند ممکنست سنگریزه ای از آسمان سقوط کرده و در اثر برخورد شدید با صخره مجاور ذوب شده و بصورت یک گلوله کمانه کرده مقتول را به هلاکت رسانده.  این نوع استدلال اخیر چیزی جز بازی با منطق نیست.  در موضوع تفاهم نامه نیز به چنین چیزی برمیخوریم.  در اینجا قرائن زیادی هست که دوتای آن را در اول ذکر کردیم.  جزئیات این تفاهم رسماً منتشر نشده و با اینکه از نظر طرف ایرانی بلا مانع بوده اما طرف چینی مانع شده.  پس یک قرینه دیگر اینکه پنهان کاری در امری که قرار است خیر باشد نشانه مفسده است و دومی که عذر بدتر از گناه نیز هست اینکه چین آمرانه جلوی نشر آنرا گرفته است.  سالی که نکوست از بهارش پیداست.  اینکه مجلس نخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کرده آنرا بررسی کند خود قرینه دیگری بر مفسده است.  قرینه دیگر پناه بردن به مار غاشیه از ترس عقرب است.  یعنی کشوری از فرط استیصال به چین پناه برد.  میگویند چون همه کشورهای جهان با ما دشمن اند پس این کشور که حاضر به نوعی تفاهم شده دوست ماست.  اولاً باید پرسید چرا باید وضعی ایجاد کرد و خود را گرفتار آن کرد که همه بما پشت کنند.  بجای توجه به معلول، علت را دریابیم.  دوم اینکه همه کشورها، برمبنای منافع ملی خودشان پای به صحنه مراودات چندجانبه میگذارند، امری که ما با آن بیگانه ایم.  بویژه اینکه در شرایط اجبار و ناچار، منافع بالمناصفه نیست و اگر منافع طرف مقابل هزار برابر ما باشد جای تعجب ندارد.  حال اگر طرف مقابل، چین باشد خود حدیث دیگریست زیرا رابطه او در قرارداد با دیگر کشورها مثل سائر شده است.  قرینه دیگر همین است و اگر غیر اینست خوبست کسانی که اطلاعاتی دارند یک نمونه و فقط یک نمونه از کشوری را که از این قراردادها مستفیض شده باشد نام ببرند.  تأکید میکنیم منظور ما ملت کهن چین نیست بلکه روی سخن با دولت مزبور است.  قرینه دیگر ربع قرن مدت قرارداد است و آش چنان شور است که یکی از روزنامه های محافظه کار نیز انتقادات متعدد وارد ساخته و به درستی ایراد گرفته که تفاهم چرا 5 ساله نباشد چه اگر طرفین راضی بودند امکان تمدید وجود.  لذا قرینه دیگر، فروش آینده است که نشانه آزمندی طرف مقابل بوده و معلوم نیست نسل های آتی با آن موافق باشند.  در تفاهم دیگری که با روسیه و چند کشور حاشیه دریای خزر انجام شد دیدیم حق قانونی ایران از سهم دریا به آنان واگذار شد.  این واگذاری چنان سریع و به راحتی انجام شد که رجب صفراف، دوست و کارشناس روابط ایران و روس، اظهار شگفتی کرد که آن کشورها از این حرکت متعجب شدند حال آنکه تصور میکردند روزگاری سخت و طولانی برای چانه زنی با ایران داشته باشند.  

   تنها نکته مثبتی که برخی اظهار کرده اند اینکه چین مانع از تجزیه ایران است که واقعاً نمیدانیم آیا جزو مفاد تفاهم بوده است یا خیر.  در حالیکه حقیقتاً آنچه موجب تمایلات تجزیه طلبی است نه عامل خارجی بلکه ناشی از اقدامات داخلی است.  ترویج ایده خودی و غیرخودی و برکنار کردن بخش بزرگی از مردم در فرایند تصمیم گیری ها عامل اصلی و درونی بوجود آورنده این تمایلات است.  البته خطر بزرگتر، از دست رفتن کلیت کشور است که ادامه ندانم کاری ها و وابستگی، کشور را بدانسو میکشاند.  خلاصه اینکه هنر چین در این ماجرا چیست؟  میگویند به جز تسخیر کامل بازار کشور با صادرات کالاهائی نه چندان مرغوب در عوض دریافت نفت ارزان، مهمترین هنر و دستآوردی که بدان مشهور است در عرصه فنآوری اطلاعاتی و بستن راه های آزاد برای مبادلات انفورماتیک است.  کاری که چین در داخل خودش کرده و بی شباهت با بستن مجاری تنفسی جامعه نیست.  متأسفانه هرگونه انتقاد از برادران روسی و چینی بجای پاسخی منطقی با انگ طرفداری از غرب روبرو میشود.  جالب آنکه پیشرفت تکنولوژیک چین در چهار دهه گذشته در سایه برخورداری از همکاری غرب و بویژه آمریکا بوده است!  در این موضوع نیز، بازی با منطق به وفور دیده میشود.

3- دکتر دستور داده از سیگار فاصله بگیرم!

   فیلم جالبی شخصی را در حال دود کردن سیگار با یک چوب سیگار یک متری نشان میداد.  پاسخ او به کنجکاوان این بود که دکتر برای حفظ سلامتیش دستور داده از سیگار فاصله بگیرد!  ایضاً همین شیوه اکنون در مذاکره نکردن با آمریکا در وین در جریان است.  طرف ایرانی در اینسوی خیابان و طرف آمریکائی در سوی مقابل اقامت گزیده و اروپائیان بین آندو پرسش و پاسخ ها را مبادله میکنند.  بدین ترتیب قولی که به خودمان داده بودیم که مستقیم و غیر مستقیم مذاکره نکنیم کماکان محترم و پابرجاست زیرا ما نیز مانند آن سیگاری محترم فاصله را رعایت کرده ایم!  واقعاً اینهمه خودفریبی برای چیست؟  با این رفتارهای کج و معوج به کجا رسیده ایم و بکجا خواهیم رسید؟  آیا جز اینست که خود را انگشت نمای خلق جهان کرده ایم؟  بازی با منطق تا کجا؟

نتیجه  آنکه اگر نیک نگریسته شود امثال مشابه به وفور دیده میشود و ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد.  کافیست کتاب کوچه و خیابان را باز کنید تا خود شاهد موارد بیشمار آن که همگی حاکی از رواج ذهنیت های غلط است باشیم.  تنها باطل السحر همه اینها آموزش عمومی است.

  • مرتضی قریب
۱۲
فروردين

قلب مفاهیم، قلب واقعیات

    بسیاری از مفاهیم ما امروزه قلب گشته است.  منظور ما از قلب واژگونگی و تحریف است.  دل یا آن ارگان حیاتی که خون را پمپاژ میکند بدین دلیل قلب نامیده شده که مانند یک گلابی واژگون است.  لذا شاهد آن هستیم که معانی، تحریف شده یا نابجا بکار گرفته میشوند.  ذهنیت ها نیز دچار دگردیسی شده و همه اینها دست بدست هم داده تا فضای گل آلود جامعه را بازهم تیره تر سازد.  این دگردیسی در همه عرصه ها از مادیات گرفته تا اخلاقیات رخ داده و هرج و مرج گسترده ای را سبب شده است.

   مثلاً در زبان روزمره اصطلاحاتی که در فیزیک بسیار دقیق تعریف شده، مترادف و مشابه هم بکار میبریم، از قبیل نیرو، انرژی، فشار، تنش.  این استفاده های نابجا در محاورات روزمره چندان زیانی ببار نمیآورد و محل ایراد نیست.  گاهی هم که موضوعات مهمی چون انرژی هسته ای در میان باشد ممکنست به نتایج اشتباهی منجر شود.  مثل این تصور غلط که در جامعه انداخته اند که گویا با یک نیروگاه اتمی در بوشهر مسأله برق حل میشود.  حال آنکه برق اتمی فقط و فقط وقتی اقتصادی است که واحدهای متعدد آن در یک زنجیره گسترده احداث شده و در قالب یک برنامه کلان دیده شود.  از معدن و تأمین سوخت آن گرفته تا دفع سوخت خطرناک مصرف شده و تا تربیت نیروی انسانی لازم و ماهر.  تازه این در صورتیست که کشور روابط عادی با دنیا داشته و برای تأمین ارز و تبادلات بانکی معمول، همان یک نیروگاه نیز از کار نیفتد.  اینجاست که قلب حقایق مشکل آفرین میشود.   یا مسأله سد سازی که آنهم امروز دچار قلب واقعیت شده است.  با آنکه سد در جای درست خودش موضوعی لازم و حیاتیست اما امروز دچار چنان قلب ماهیتی شده که خود تبدیل به بلائی برای محیط زیست طبیعی و انسانی شده است.  مصادیق مهندسی فراوان است و بهتر است به منابع مراجعه شود.

قلب حقایق در حوزه فرهنگ و اخلاقیات

   چیزی که کمتر مورد بحث واقع شده است همانا بررسی قلب واقعیات و مفاهیم در عرصه اخلاق و فرهنگ است که اکنون در کانون توجه ما در ادامه مطلب است.  امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند بررسی و تجدید نظر در مفاهیم کهنه هستیم.  لازم است که ذهنیات گذشته را یک به یک روی میز تحقیق ریخته و نقد و بررسی شوند.  جامعه نیز امروز به مرحله ای رسیده که بیش از هر زمان دیگری آمادگی چنین تجدید نظرهائی را دارد.  این مسئولیتی است سنگین بر دوش نخبگان جامعه که بدین مهم بپردازند.  چیزی نیست که بشود با پول نفت و بصورت بسته بندی از خارج خریداری شود یا به چین و روسیه مقاطعه داده از آنها خواست برای ما فکری کنند.  این شاید از معدود مواردی باشد که حتماً و قطعاً میبایست خانگی حل و فصل شود.  گو اینکه تجارب دیگران را نیز باید در نظر داشت.   در جامعه ای که احزاب رنگارنگ حضور داشته باشند این مهم بطور طبیعی صورت پذیرفته و هر حاصلی داشته باشد، بهترین نتیجه است.  در طی تحقیقی از حدود صد نفر، تعداد گلوله های رنگین موجود در یک خمره شیشه ای پرسیده شد. هر کس عددی حدس زد که پرت بود یا خیلی کمتر یا خیلی بیشتر از عدد واقعی بود.  اما با کمال تعجب میانگین اعداد تخمینی آنان بسیار به عدد واقعی نزدیک شد.  در اغلب موارد، میانگین تعداد زیادی از نظرات با واقعیت ناشناخته و مورد سؤال مطابقت خواهد داشت.  دقیق ترین راه، همه پرسی است که البته نظام های استبدادی بدان رضا نخواهند داد مگر هنگامی که از پیش مطمئن باشند نتیجه مطلوب خودشان از کار درآید.  در زیر به ذکر برخی از مفاهیم رایج که در جامعه ما قلب شده است میپردازیم.

1- استحکام و پایداری

   پایداری در عقاید خود فضیلتی است بسیار پسندیده اما منوط به آنکه پایه های آن درست باشد.  سازه ای را تصور کنید ساخته شده از بتون مسلح و مرغوبترین مصالح.  اما این سازه بر بستری ماسه ای و لغزنده بنا شده.  چنین استحکامی دردی را دوا نمیکند زیرا پایه آن نادرست است.  در اینجا سد معظم گتوند تداعی میشود که زیبا و عظیم استوار شده اما بر بستری نادرست که معدن گچ و نمک است! که اکنون نمیدانند با عواقب فاجعه بار آن چه کنند.  این نمونه ای از قلب مفهوم سد سازیست.  علیرغم هشدار متخصصین، همین رویه نادرست در جاهای دیگر در حال تکرار است.  شواهد حاکی از اینست که سد سازی نیز چون دیگر زمینه ها مافیای خود را داراست.  هدفشان تأمین جریان ثروت است نه جریان آب!  

   از این مصداق عملی این نتیجه را میگیریم که متشابهاً بسیاری از هموطنان صاحب افکار محکم و پابرجائی هستند که زمانه را یارای مخدوش کردن آن افکار نیست.  اما چه سود که مبانی افکار مزبور بر بستری از اوهام و خیال استوار است.  این استحکام هم بدرد نمیخورد و نه تنها محل افتخار نبوده و سودی برای صاحب خود به ارمغان نمیآورد بلکه چه بسا جامعه را نیز دچار ضرر و زیان میسازد.  در این موارد، مفهوم با ارزشی چون "استحکام" دچار قلب مفهوم میگردد.  

2- گاوان و خران باربردار به زآدمیان مردم آزار

   در گذشته ها، چارپایانی مثل گاو و خر مهمترین ابزار تولید انسان بوده است.  اسب و خر و قاطر در باربری و حمل و نقل تنها وسیله موجود بوده است و جنگ ها بدون حضور آنها میسر نبوده است.   جایگاه گاو نیز دست کمی از مقام خر ندارد زیرا بخش اعظم خوراک انسان از صدقه سر این موجود عالیمقام است.  کافیست سری به هایپرمارکت ها بزنید تا در ردیف لبنیات، شیر و ماست و کره و پنیر و دوغ و سرشیر و خامه و غیره را ملاحظه کنید تا به اهمیت ایشان واقف شوید.  که اگر گوشتخوار باشید، گوشت و دل و جگر و سوسیس و کالباس و سایر مواد گوشتی محصول گاو باضافه طیور تقریباً بخش عمده غذای انسان را تشکیل میدهد.  اغراق نیست اگر گفته شود رژیم غذائی ما بشدت مرهون وجود گاو است.  پس ببینید وقتی آدمهای احمق را خر خطاب میکنیم یا به آدمهای تنبل و بیفایده گاو میگوئیم چه ظلم سنگینی را در حق گاوان و خران مرتکب شده ایم.  اینجا نیز قلب واقعیت کرده و حقیقت را کتمان کرده ایم.  سعدی برای اینکه تعارفی در حق این دو حیوان عزیز کرده باشد، آنها را از آدمیان ظالم برتر دانسته است.  تازه صفت باربردار را هم افزوده است یعنی این تعارف فقط شامل حال گاوان و خران باربرداری میشود که نوکر ما هستند.  والا موجودات بی آزاری که در طبیعت آزادانه به چرا مشغولند شامل حال این تعارف نمیشوند.  ولی حقیقت اینست که حیوانی درنده خوتر از انسان در طبیعت یافت نمیشود.  خود را در مرکز مناسبات قرار داده و مفاهیم را به نفع خود تفسیر میکنیم.  

3- دین و دنیا

   آخرین خبرها حاکی از قتل سه پرستار زن افغان است که حین واکسیناسیون فلج اطفال بدست داعش یا طالبان کشته شدند.  اینکه داعش بودند یا طالبان مهم نیست بلکه مهم وجود طایفه ایست با ذهنیت بازگشت به اصل اسلام و نه چیزی کمتر یا بیشتر.  بیشک در میان این طایفه هستند مردمانی که دروغ و ریا در آنها نیست و از نظر اخلاقی شاید شیبه افراد شریفی باشند که میشناسیم، اما هرچه هستند ذهنیت آنان در گذشته سیر میکند و با هرچه آثار تمدن است از جمله طب مدرن دشمن هستند.  عین همین ذهنیت در روزگار امیرکبیر در کشور ما حاکم بود.  دیدیم که علیرغم تلاش آن وزیر خردمند برای مایه کوبی اطفال در برابر آبله چه قشقرقی برپا شد و ذهنیت ارتجاعی طایفه ای مشابه طالبان و داعش از در مخالفت با مایه کوبی فرزندان کشور درآمد.  که اگر قدرت کافی میداشتند، عامل تجدد یعنی امیرکبیر را به قتل میرساندند.  که البته چند سال بعد به خواست خود رسیدند.  این طایفه با آب لوله کشی، حمام بهداشتی، برق و سایر آثار تمدن مخالف بودند زیرا از عواقب آن که رکود بازار جهل و خرافه بود میترسیدند.  جای تعجب ندارد که با ایجاد مدارس جدید نیز مخالف بودند چه اینکه موجب رکود مکتب خانه ها و کسادی دکان آنها میشد.  در این ارتباط، مصائب میرزا حسن رشدیه در تأسیس اولین مدارس به سبک نوین مثال زدنی و خواندنیست.  قبلاً نمونه هائی از حال و هوای دوران قاجار را در مطالب پیشین آورده بودیم که روشن ترین شرح احوال آنرا در کتاب خاطرات یحیی دولت آبادی (حاجی سیاح) میتوان دنبال کرد.  این طایفه همان هائی هستند که با مجسمه ها و آثار معماری و هنری دشمنی دارند.  همان هائی هستند که آثار گذشتگان ما چه ابنیه و چه آثار فکری و کتاب ها را تا جائی که توانسته اند سوزانده و نابود کرده اند.  این طایفه پس از حدود نیم قرن رکودی نسبی که بر بازارشان حاکم بود، امروز دوباره سربرآورده و با توهین به نوروز و اندک رسوم بازمانده از نیاکان ما، مجدد دشمنی خود را آشکار کرده اند.  

   از دیدگاه مؤمن، دنیا مزرعه آخرت است و تمام همّ و غم او متوجه آبادی خانه آخرت است بهر قیمت ممکن، حتی بقیمت خراب کردن دنیای دیگران!  عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت..  . اما سویه جدید مؤمن در کشور شیعه از این هم فراتر رفته است.  آنان در حالیکه تظاهر میکنند به دنیای مادّی اعتنائی ندارند، در عمل از هر مادّه گرائی دنیا پرست ترند و علاوه بر آخرت، بهترین های دنیای مادّی را نیز برای خود میخواهند.  در ظاهر مردم را به زُهد و ورع سفارش میکنند اما در باطن و زیر حجاب تقوی، گوی سبقت از دنیاپرستان ربوده اند.  ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غلّه اندوزند.  نمونه های ایشان بقدری متعدد و مکرر است که جای هیچ شک و شبهه ای در درک واقعیت مربوطه نمیگذارد و بیان آن زاید است.  

   قلب مفهوم کجاست؟ دلسوزی برای آباد کردن آخرت مردمان وجه المصالحه ایست برای سلطه و قدرت طلبی در دنیا.

   قلب واقعیت کجاست؟ ایدئولوژی حاکم جهت نیل به بهشت مطلوب، نقد دنیای حاضر را با تبدیل آن به جهنمی سوزان فدای نسیه ای در زمان و مکانی نامعلوم کرده است.  

4- قهرمان و ضدقهرمان

    یکی از گرفتاری های جامعه حاضر، عوض شدن جای قهرمان با ضدقهرمان است و یا جابجائی خادم و خائن با یکدیگر.  میگویند در دزفول دو مقبره است.  یکی با صحنی وسیع و گنبد و بارگاهی معظم و محل زیارت مردم.  این مقبره محل دفن یک سردار عرب است که در فتح شوشتر در زمان عمر کشته و یا به روایتی به مرگ طبیعی مرده و در آنجا دفن میشود.  مقبره دیگری در همین شهر وجود دارد که بسیار محقر بوده و حدود 60 سال پیش کشف میشود که مقبره قهرمان ملی ایران یعنی یعقوب لیث صفار است.  تا قبل آن تاریخ مقبره مزبور موسوم به نام شخص دیگری بوده و کسی از محل دفن یعقوب لیث آگاه نبود.  در سالهای اخیر که به این مقبره رسیدگی شده درهای آنرا از چوب صندوق میوه تأمین کرده اند!  فقط همین یک تضاد کافیست که با تحلیل و موشکافی در آن به بسیاری از مشکلات 1000 ساله ما واقف شد.  آیا نباید در پی آن بود که چه کسانی این قلب واقعیت را بوجود آورده اند بطوری که مردم از همه جا بیخبر، با قهرمان ملی و مروج زبان پارسی چنین رفتار کرده و در عوض، دشمن کشور خود را زیارت کنند؟  نیازی به بازخوانی همه تاریخ نیست، تحلیل همین یک مورد پاسخ بسیاری از سؤالات را میدهد.  تصاویر دو مقبره در انتها آمده است.

   مصادیق زیاد است.  کسی را همردیف امیرکبیر میگیرند که کشورش را تقدیم بیگانه میکند، با ادعای سودی واهی در آینده ای نامعلوم.  چین کمونیست اگر سودی و رحم و مروتی میداشت، در وهله نخست بر مسلمانان خودش ارزانی میداشت.  برخی وابستگی ها حتی اگر 1 ساعت هم باشد خانه برانداز است چه رسد به 25 سال.  اصولاً اگر دولتی از روی استیصال مجبور به عقد قرار دادی باشد با هر کجا و هر کس که باشد قطعاً به نتیجه ای ناخوش خواهد انجامید.  حال اگر چنین قراردادی با نظام های دیکتاتوری فاسد بسته شود که دیگر جداً باید نگران آینده مردم شوربخت آن کشور بود.  بماند که اگر معلوم شود، علاوه بر همه اینها، حکومت عاقد قرارداد خود نیز ناصالح باشد که باید به حال آن مردم حقیقتاً گریست.  اصولاً هر قراردادی بین دو طرف که ظاهراً برای مصالح طرف سومی بسته شود و مضمون آن قرار و مدار هرچه باشد از شخص ثالث پنهان نگاهداشته شود، یقیناً برخلاف مصالح او خواهد بود.  خدمت بظاهر خیری که از ابتدا با تمهیدات پنهانی آغاز شده و در پنهان نگاهداشتن آن اصرار ورزند، گمان نمیرود عاری از مفسده و نیات شیطانی باشد.  

   در چنین مواردی، مفهوم خدمت تحریف میشود و بجای اینکه خدمت معطوف به خودی باشد به طرف بیگانه تقدیم میشود.  لابد خادم نیز به کسی اطلاق میشود که خدمتگزار بیگانه باشد.  همانگونه که مفهوم قهرمان قلب شد و دشمن کشور جای قهرمان ملی نشست، اینجا نیز مفهوم خدمت و خادم و خدمتگزاری و امثال آن قلب میشود و ارزش ها واژگونه میگردد.  واژگان کلیدی مثل استقلال و آزادی بی معنا میشوند.

5- آموزش و پرورش

   اخیراً زمزمه های جدیدی از صدا و سیما شنیده میشود دایر بر اینکه سیستم آموزش فعلی که بر اساس روش های نوین تعلیم و تربیت بوده نیازهای ما را برآورده نمیسازد.  صدای چند دانش آموز و دانشجو نیز از رادیو پخش میشود که ناخوشنودی خود را از وضعیت فعلی نشان داده و پنهان نمیکنند که از دید آنان روش آموزشی حوزه روش بهتری است.  البته که بحث و مجادله که نظر آنان است و روش معمول در حوزه است روش بسیار خوبی در یادگیری میباشد و حقاً باید در مدارس و دانشگاه ها نیز ترویج شود.  منتها چیزی که مهم است و منتقدین توجه ندارند موضوع محتواست که در مدارس حوزوی، علوم نقلی است که شناخت جدیدی را ایجاد نمیکند.  باید پرسید که طی سده های متمادی و هزینه های فراوان و صرف انرژی هنگفت چه چیز جدیدی از حوزه بیرون آمده و یا چه سنگی از جلوی پای بشریت برداشته شده است.  حال آنکه بنای مدرسه و دانشگاه بر روش سیستماتیک علم است.  بدون پیشوند و پسوند!  این روش به شناخت منجر میشود و از ثمرات آن همگان برخوردار میشوند، حتی حوزویان.  اگر در این عرصه کم کاری میشود، که میشود و حق با منتقدین است، حرف دیگریست و باید در اصلاح آن کوشید.  انتقادات زیادی به وضعیت آکادمیک فعلی وارد است که اغلب پنهان مانده و کارها بیشتر به تقلید میگذرد تا تولید علم.

   در سالهای اخیر، اقداماتی آغاز شده و تغییراتی را در کتابهای درسی دبستان و دبیرستان وارد ساخته اند که در آنها نگرش خاصی تحمیل شده است.  بعلاوه سعی در باز کردن پای طلاب به دبستان و دبیرستان است و زمزمه هائی در این راستا شنیده میشود حاکی از سپردن کار خطیر آموزش به کسانی که تخصص این حرفه را ندارند و در عوض، سرگردان و بیکار کردن افراد حرفه ای و صاحب تخصص.  گویا مقرر است منبعد والدین بچه های خود را راهی مکتب سازند. به مکتب هائی مشابه آنچه در پاکستان است؟  حوزه با بودجه کلانی که همواره صرف آن میشده کماکان وجود داشته و دارد.  تاکنون شعار تلفیق حوزه و دانشگاه بوده اما آیا مقرر است منبعد دانشگاه نیز حوزه شود؟  چه سودی دارد؟ معلوم هست که هدف نهائی از آموزش چیست؟  لذا در بحث آموزش نیز قلب مفهوم بچشم میخورد.

نتیجه آنکه با نبود احزاب و روزنامه ها و رسانه های آزاد و کنترل امنیتی بر مجاری مبادلات فکری که بحق با مجاری تنفسی قابل قیاس است، مقلوب شدن مفاهیم شدت میگیرد.  بطوریکه مفهوم ساده ای مثل "حیات" چنان واژگونه میشود توگوئی هدف زندگی صرفاً نیل به نقطه "مرگ" برای آغاز مرحله ای دیگر است.  آیا زمان آن فرا نرسیده که به این مباحث پرداخته و حسابرسی شود؟  آیا زمان آن نرسیده تا هم خود آگاه شوی و هم دیگران را آگاه سازی؟!

تصویر راست، آرامگاه قهرمان (یعقوب لیث) و تصویر چپ، آرامگاه ضدقهرمان (سردار عرب)

  • مرتضی قریب