فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹
بهمن

نگاهی نو به مابعدالطبیعه

    پیرو مطالب اخیر، یکی از دوستداران این سلسله بحث ها پیشنهاد کرد که بجای بحث های آکادمیک که بیشتر مورد متوجه دانشجویان و درس خوانده هاست بهتر است رویکرد ما متوجه مردم عادی باشد.  زیرا با توجه به ابر ضخیم جهل مستولی شده بر جامعه، مردم اند که مستحق روشن شدن و راهنمائی اند.  بی شک سعی نظام حاکم امروزه، بیش از هر زمان دیگری، در ترویج هرچه بیشتر جهل و گسترش فقر اقتصادی در جهت تحکیم و تمدید سلطه نامیمون خویش است.  علی الخصوص که گسترش جهل و خرافات اثر دائمی تری داشته و در کنار اقدامات عملی مانند نابودی منابع طبیعی از آب و مراتع  و جنگلها گرفته تا زیرزمین و دشت و هامون و دریا همه و همه دست در دست هم کمک بزرگی در جهت نابودی عمدی آینده کشور میباشد.  بعلاوه، تهدید و تطمیع مردم برای انفجار جمعیت نیز، بمثابه ریختن نفت بر آتش، بوده وسیله ایست یرای تسهیل اجرای نقشه کذائی شوم و اهریمنی برای خدمت به دولت های باصطلاح دوست و برادر به بهانه قراردادهای مخفی بلند مدت و بسا نامحدود.

    صد البته فرزندان کشور، چه در قالب گروه های سیاسی و چه سازمان های مردم نهاد خود-انگیخته، برای وارون ساختن این جریان و نجات حال و آینده کشور بیکار نخواهند نشست و از هرگونه تلاشی دریغ نخواهند کرد.  منتها، آنچه ما در این سلسله گفتارها مایل به ارائه هستیم در راستای فرهنگ و تلاش برای زدودن کژفهمی های عمیق فرهنگی است که بنیاد همه ناراستی هاست.  طبعاً چنین مباحثی در تعقیب بحث عمومی فلسفه و بویژه فلسفه علم معنا دار میباشد.  مخاطبین، هرکسی از هر سطحی میتواند باشد چه اینکه مطالب سعی میشود با بیان روشن و ساده ارائه شود.  البته مخاطب اصلی همچنان ممکن است روشنفکران و درس خوانده ها باشند که از دو جهت اهمیت ویژه دارد.  اول اینکه روشنفکران ما هنوز بمعنای واقعی "روشن" نبوده و در لابلای بدآموزی های گذشته کماکان گرفتارند.  هرچند طی دهه های اخیر در پرتو رفتار مزورانه مدعیان دروغین فضیلت، کسر هرچه بیشتری از آنان به روشنی نسبی رسیده و خود را از شرّ آموزه های غلط رهانیده اند.  دوم اینکه اگر روشنفکران جامعه بیدار شوند و گروه نخبگان واقعی را تشکیل دهند، اینان بنوبه خود توده بزرگ مردم را آموزش داده و در جهت درست هدایت خواهند کرد.  ضمن اینکه مهمترین خواسته مردم، چیزی جز یک محیط آرام و سالم و انسانی برای کسب و کار نیست.  اما نکته مهم اینکه اصلاح ذهنیت ها، بمراتب بنیادی تر و با اهمیت تر از تغییر شکل ظاهری اجتماع است.  تغییر شکل سیاسی جامعه بسادگی با اصلاحات یا انقلابات انجام میشود اما لزوماً با اصلاح نگرش ها توأم نخواهد بود. مشکل اساسی خاورمیانه لزوماً نبود مدرنیزاسیون نیست بلکه بودن ذهنیت های منجمد در تاریخ است که فقط با تلاش های فرهنگی امکان اصلاح خواهد داشت.  انقلاب فکری، عاجل ترین و مبرم ترین نیاز امروز ماست.

   در یونان باستان و حتی پیشتر از آن، فلاسفه با آزادی کامل به غور و تأمل نه تنها در طبیعت پیرامونی بلکه در کل کیهان میپرداختند تا از آن سردرآورده و از حل برخی اسرار احساس شعف و شادمانی کنند.  در آن دوران پرسش درباره هرچیزی ممکن بود و نهادی برای استنطاق و سانسور وجود نداشت.  پرسش هائی از زمین و زمان تا آسمان و مباحث الهی و هر چیز دیگر: فلسفه در معنای وسیع خود.  مسائل مربوط به ذهن، روح، مرگ، جاودانگی، و ذات الهی همه آنها نیز در حیطه فلسفه قرار داشت و قابل نقد و بررسی.  بعدها زمانه عوض شد و موضوعات اخیر مونوپول ادیان شده و نقد آنها با تبعات ناگواری روبرو شده و میشود.  زیرا سرشت لایتغیر ادیان آنها را غیر قابل نقد کرده و اجازه ورود به غیر اصحاب خود نداده و نمیدهد.  واقعیت اینست که، بجای اینکه اسیر زمانه بود، ما هستیم که باید زمانه را تغییر دهیم.  وظیفه هر نسل است که محیط زمانه خود را از آلودگی های فکری پیراسته سازد.  لذا بخود اجازه داده و موضوعاتی که زمانی در حوزه مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داشت را به منصه نقد و بررسی آورده و از زاویه ای نو مجدد به آنها نگاه میکنیم.  خواه ادیان بدانها پرداخته باشند یا نباشند.  اکنون، در زیر به برخی از آنها اجمالاً میپردازیم:

روح

    اگر قرار باشد درباره روح همان تعاریفی را پذیرا باشیم که فلاسفه باستان گفته بودند، در اینصورت تکلیف اینهمه دستآوردهای جدید علمی چه میشود؟  یا شاید باید همه آنها را دور ریخت تا بتوان کماکان تعاریف و تعابیر گذشته را پاس داشت؟  طبعاً و منطقاً نمیتوان برای حفظ حرمت تعاریف قدما، چشم بر اکتشافات و ابداعات معاصر بست.  اگر بنا باشد آنچه را قدما درباره روح گفته اند، دربست باور داشته باشیم و در پی شناخت مستقل خود نباشیم، پس چرا سایر گزاره های آنان را پذیرا و نگاهدار نباشیم؟  مثلاً پزشکی قدما را رعایت کنیم و مغز را محل خنک شدن خون بدانیم و نه محل تفکر!  براستی با این حجم عظیم دانش چه کنیم؟  باری، حقیقت اینست که باید به گذشتگان حق داد که تا این اندازه درباره روح دچار شگفتی و حتی سرگشتگی شده باشند.  مطالعه عقاید حکمای معروف گذشته، این نکته را بدست میدهد که واژه های زیر همه کما بیش مترادف هم بکار برده شده اند.  یا دستکم امروز، ما همه را از یک سنخ میبینیم هرچند گذشتگان تفاوت هائی برای آنها قائل بوده اند.  این واژگان عبارتند از:

روح = روان = نفس = ذهن = عقل = شعور

   ماهیت موضوعات فوق به راستی فلاسفه را برای مدتهای مدید طوری بخود مشغول کرد که حتی تا امروز نیز همچنان مورد بحث و جدل است.  با اینکه همچنان ماهیت روح محل پرسش و شگفتی است اما امروز شاید بدانیم که دستکم چه چیزی نیست.  حکما به درستی بدن انسان و سایر عوارض طبیعی را محل کون و فساد میدانستند.  زیرا طبیعت از مادّه است و ماده فانی و میراست.  معهذا آنچه از دنیای خارج توسط حواس بما میرسد، توسط شعور یا عقل با فرایندی اسرارآمیز به درک منتهی میشود.  بین حکمای گذشته، تفاوت آرای زیادی در مورد تعاریف واژگان یاد شده وجود دارد و هریک از ظن خود چیزی گفته است.  صرفنظر از نام، سنخیت این موجودات را چیزی غیرمادّی میپنداشتند.  اما امروز عقیده بر اینست که همگی به مادّه وابسته بوده ربطی به عالم "غیرمادّی" ندارند. 

   انسان اولیه، بواسطه ترس از طبیعت، قائل به وجود روح در همه مظاهر طبیعی بود.  روح رودخانه، روح جنگل، روح کوهستان، .. که تا امروز نیز هنوز برخی قبایل و اقوام بدان اعتقاد داشته و در مراسم ویژه به هریک احترام میگذارند.  این طبعاً شامل انسان و حیوانات نیز میشد و احترام به ارواح نیاکان جایگاه ویژه ای داشته و دارد.  برخی فلاسفه معروف مثل لایب نیتس متشابهاً به وجود روح در همه چیز حتی در جمادات اعتقاد داشتند ولی اکثریت فلاسفه وجود روح را منحصر به جانداران بویژه انسان میدانستند.  مثلاً یک مکتب درمانی بنام هموپاتی وجود دارد که معتقد به وجود روح در داروهاست.  بدین معنی که داروی مورد نظر را در ظرف بزرگی از آب حل کرده و یک قاشق از آن را در ظرف دیگری از آب خالص حل کرده و این رویه را 20 بار یا بیشتر انجام میدهند.  معتقدند که روح دارو در ظرف نهائی جای دارد که تأثیرش از خود دارو بسیار بیشتر است.  این در حالیست که از داروی اصلی جز تعداد قلیلی مولکول ممکن است در آن نباشد.  این رویه چقدر شفا بخش است؟ کسی نمیداند ولی پزشکان آن را نوعی دکان میدانند.  

   فیلسوفی که به موضوع روح، شعور، و عقل توجه ویژه ای داشت دکارت بود.  وی به دوگانه انگاری معتقد بود و میگفت دو جوهر اصلی همگام و توأم با هم در انسان وجود داشته و با یکدیگر همکاری میکنند.  یعنی بدن (مادّه) و عقل (روح).  او در تأملات خویش به استقلال کامل ذهن از بدن استدلال میکرد ولی در مقابل این سوأل که چگونه این دو جوهر متناقض با یکدیگر تعامل میکنند با معرفی غده صنوبری در مغز، خود را خلاص میکرد.  البته این پرسش اساسی همچنان پیش روی سایر فلاسفه نیز قرار داشته است که هریک از ظن خویش چیزی گفته اند ولی عملاً بدون هیچ نتیجه ای.  اتفاقاً شاید یکی از راه حل ها در خود فلسفه باشد: تیغ اوکام!  اوکام در قرون وسطی زندگی میکرد و در مواجهه با مشکلات میگفت از انواع راه حل ها، آن راه حلی به صواب نزدیکتر است که تعداد موجودات کمتری را بکار میگیرد.  

   قبلاً گفته بودیم که قدما روح را مترادف با نوعی ماده لطیف میپنداشتند که در بدن انسان بسر میبرد و هنگام مرگ از آن خارج میشود.  چه نوع ماده لطیفی؟  طبعاً از چیزهائی که دور و بر خود شناخته بودند "باد" از همه سنخیت بیشتری داشت.  واژه عربی روح احتمالاً از همان ریشه گرفته شده و فارسی سره آن یعنی "روان" نیز دلالت بر سیالیت باد دارد.  گذشتگان مراقب بودند هنگام عطسه، روح از بدن با شدت باد بیرون نیفتد.  که اتفاقاً با نَفَسی که میکشیم بی ارتباط نیست زیرا بعد مرگ تنفس نیز قطع میشود.  چرا قائل به وجود چنین چیز عجیبی بودند؟  دو گمان در این راستا وجود دارد.  یکی اینکه برای شعور و شخصیت آدمی نمیتوانستند محملی مادّی بیابند و به ناچار به چنین تعریفی قائل شدند.  دوم، علاقه انسان به تداوم زندگی و جستجوی جاودانگی است.  چه کسی مرگ را خوش میدارد؟  هیچکس.  ما نیز اگر در آن روزگار میبودیم شاید همین عقاید را میداشتیم.  بعدها، ادیان بر این علائق آدمی سوار شدند.

   در اسفار خمسه (5 کتاب اصلی تورات) صحبتی از روح و جاودانگی آن و نیز از بهشت و دوزخ نیست و هرچه هست پند و اندرز درباره همین دنیای مادی و راه درست زندگی کردن است.  اینگونه مباحث بعدها در پیوست های بعدی تورات آمده است که مُلهم از همزیستی قوم یهود با اقوام دیگر بوده است.  در ادیان دیگر، در پاسخ به این پرسش که روح چیست جواب میآید که از عالم امر است.  اما عالم امر چیست؟  این خود یک علامت سوأل دیگر است.  یعنی پرسشی به پرسش دیگر موکول شده است.  پس طبق منطق قیاس، بهتر است از همان اول پاسخ روح چیست را با یک علامت سوأل داده بگوئیم نمیدانیم!  ما در ریاضی، و البته سایر علوم، مجهول را بر حسب سایر معلومات مشخص میکنیم و نه مجهول، اما در مباحث این چنینی گویا این رویه چندان مرسوم نیست.  

   در مصر باستان، روح و زندگی پس از مرگ گویا جنبه مادّی داشته است.  اما در سایر فرهنگ ها یا آنرا از مادّه ای لطیف میپنداشتند و یا اصلاً منکر مادی بودن روح، و طبعاً ذهن و عقل و شعور، بوده اند.  امروز اگر بخواهیم بجای باد جایگزین لطیفتری برای روح پیدا کنیم میگوئیم: امواج الکترومغناطیسی.  خوشبختانه تلفن همراه و سایر ادوات الکتریکی در دست همگان بوده و به رأی العین عملکرد آنرا میبینند.  این امواج نامرئی از هر در بسته عبور میکند و بسوی آسمان تا فلک الافلاک سیر میکند. آیا این گزینه بهتری نسبت به باد نیست؟  اما از آنهم لطیفتر، که هیچ ذهنی باور نمیکند، نوترینو است که در واپاشی بتا بوجود آمده و از هر جسم مادی و حتی کره زمین نیز عبور کرده و از هر چیزی که ذهن بشر تصور کند نامرئی تر است.  معهذا هردو این گزینه ها مادّی هستند و کشف آنها هم بهمین دلیل بوده است.  

   اما شق دیگر این است که بگوئیم روح مادّی نیست و بعد از ترک بدن به عالم دیگری (عالم مجردات) میرود که آن نیز مادّی نیست.  چنین چیزی مطلقاً امکان ندارد.  منطق قضیه مشابه بحث جنجالی "وجود عدم" است که اگر فرصت شود در بحث های آتی دنبال میشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از وجود غیرمادّه مطلبیست باورنکردنی و جز درحیطه خواب و خیال نمیگنجد.  در سلامت فکر کسی که بر اصالت چنین چیزی پای میفشرد شک باید کرد.  کجای این دنیای مادّی میتوان گوشه ای جست که غیر مادّی باشد؟!  اصلاً  چه اصراری برای طرح چنین اوهامی هست؟  در بحث ماهیت و وجود گفتیم که هر کس میتواند در مخیله خود هر چیزی را متصور شود ولی لزوماً به معنای "هستی" آن تصور در عالم خارج نیست.  بنظر میرسد یکی از دلائل پیش کشیدن چنین اوهامی، قبول موجودیت ماده بعنوان جوهری فانی و میرا میباشد.  یعنی اگر روح جوهری الهی، و طبق تعریف، لایتغیر و جاوید باشد نمیتواند و نباید از جنس ماده فساد پذیر باشد.  طبعاً عروج آن نیز باید بسمت آسمان باشد که به باور قدما قدسی و غیر مادّی است.  همه این گزاره ها دارای اشکال اساسی است.  از وجود "غیر ماده" بگیرید تا فانی بودن ماده.  غیرمادّه در جهان مادّی چه میکند؟ چه کسی میگوید ماده فانی و میراست؟  گذشتگان به ترکیبات نگاه میکردند که بمرور زمان تجزیه و ناپدید میشد.  حق هم داشتند.  اما به اتکا دانش روز میدانیم اتم ها در این کون و فساد سالم برجای مانده و بقای جرم تضمین میشود.  به بیان قدما، اتم عناصر بمنزله جوهر است.  پس حالا اگر عقیده خود را اصلاح کنیم، کماکان میتوان تصور کرد که روح و سایر وابستگان آن همگی از ماده ای لطیف هستند.  آیا واقعاً چنین است؟

   اکنون اگر از دیدگاه دانش روز بخواهیم به موضوع عقل و شعور و روح و زندگانی روح مجرد نگاه کنیم چه باید گفت؟  خوشبختانه رایانه برای همه آشناست و همه کم و بیش با آن سر و کار دارند.  صرفنظر از موضوع روح، حالاتی در انسان و موجودات زنده وجود دارد مثل خشم، لذت، عشق، و امثالهم که مثل سایر چیزها، ماده لمس کردنی نیست بلکه از زمره کیفیات اند.  کسانی ممکن است بگویند اینها از مجردات اند و به عالم عقول تعلق دارند.  اما ساده تر آنست بگوئیم هرچه هستند اما به مادّه وابسته اند.  در فیزیک نیز کیفیاتی وجود دارد مثل سرعت و شتاب که ماده نیست ولی وابسته به حرکات ماده است.  اگر ماده نباشد اینها نیز بی معنایند. امروز با وجود سخت افزار و نرم افزار در رایانه این مشکل خیلی ساده تر قابل حل است.  نرم افزار چیست؟  آیا مادّه است؟ خیر مادّه نیست ولی تا مادّه (سخت افزار) نباشد، نرم افزار منشاء اثر نخواهد بود.  آیا مادّه نیست یعنی "غیرمادّه" است؟  خیر.  نرم افزار منطق است، یک سری دستورالعمل است.  نرم افزار تأثیر وجودی خود را فقط وقتی رایانه روشن است نشان میدهد و همه کارهای حیرت آوری که کاربر روی صفحه مانیتور میبیند به یُمن حضور آن است.  به محض اینکه رایانه خاموش شود (= بدن میمیرد) تمام حافظه فعال (= روح) که از بار شدن نرم افزار بوده یکسره ناپدید میشود.  کجا میرود؟ همانجا که بدن هنگام مرگ میرود، نابود میشود.  روح و متشابهاً عقل، نفس، شعور، روان، جان، ذهن همه اینها یکی هستند و مترادف با نرم افزاراند.  خواننده ای که قانع نمیشود میگوید مطابق این تشابهات، همانطور که نرم افزار را میشود روی حافظه جانبی مثل دیسک ذخیره کرد پس روح نیز میتواند حفظ شده قابلیت جاودانگی دارد!   اتفاقاً شرکت هائی در حوزه IT مدعی تلاش هائی هستند که خصوصیات روحی یک فرد را بصورت دیجیتال ذخیره کنند.  اگر قدرت پردازش اجازه دهد، چه بسا شخصیت فرد (= روح) ذخیره شود تا مثلاً همراه هولوگرام (تصویر 3 بعدی) او برای همسر عزیزش بعد مرگ همچنان مصاحبی سرگرم کننده باشد.  نگارنده، سالها پیش این گمان را ارائه داده بود که اگر بصورت فنی زنده نگاه داشتن مشخصاً مغز بعد از مرگ امکانپذیر باشد، در اینصورت شخصیت یا روح فرد همچنان پابرجا خواهد بود و شاید بطور نسبی کمکی به جاودانگی کند.  

نتیجه

   اگر همچنان به مفاهیم کهنه و چند هزار ساله آویزان بمانیم، در اینصورت هیچگاه از سرگردانی نجات نخواهیم یافت و با خواندن صدها و بلکه بیشتر، کتابهای فلسفه راه بجائی نبرده و بسا سرگردان تر از پیش عمر گرانمایه را تلف کرده باشیم.  برای هر پدیده ای که در مقابل داریم، ابتدا باید از فکر خود سود جوئیم و موضوع را در پرتو دانش خود و دانش روز تجزیه و تحلیل کنیم.  رجوع به گفتار و نوشتار دیگران و مراجعه به کتب قدیمه فقط بعد از نتیجه گیری های اولیه ما مفید خواهد بود.  که بنگریم نظر سایرین چیست یا از لحاظ تاریخی قدما چه گفته اند.  اما درباره داستان روح 2 راهکار بیشتر در پیش رو نیست.  با وجود همه این توضیحات، اگر کسی دلخوش به جاودانگی بعد از مرگ است چه بهتر که همچنان بدان پای بند بماند زیرا به بهداشت روانی او کمک میکند.  راهکار دوم برای افراد واقعگراست که از دریافت حقیقت تلخ ناراحت نمیشوند چه اینکه حقیقت از هر چیزی بالاتر است.  بعبارت دیگر هر کوششی و هر تلاشی که هست باید صرف آبادانی همین دنیا شود و جهان خود را به طمع جهان غیرمادی موهوم تخریب نکرده و زندگی را برای خود و همسایگان زهر نسازیم.  تأکید بر مادّی بودن جهان ابداً بمنزله مادّه پرستی نیست.  بعلاوه، قرار نیست با طرح موضوع فوق عقاید کسی را هم تغییر دهیم.  ولی درباره هر دو راهکار بسیار مهم است که عقیده به روح و مباحث مابعدالطبیعه صرفاً در حیطه نظر باقی بماند و مانند آنچه امروز در کشور ما عمل میشود چماقی برای سرکوب نباشد.  

 

  • مرتضی قریب
۱۷
بهمن

توانائی تغییر

    وقتی به مشکلات خود و دنیا نظر می افکنیم، و وقتی آنها را برای ریشه یابی تا سرچشمه هایش دنبال میکینم با کمال تعجب به دو مکتب فکری کهن برخورد میکنیم.  از روزگاران کهن، دو دیدگاه بسیار متفاوت و بلکه متناقض بین فلاسفه و اندیشمندان رایج بوده است.  

    یکی دیدگاه پارمنیدس حکیم است که اوضاع جهان را ساکن و ثابت و بی حرکت می پنداشت و اصل اساسی را سکون تصور میکرد.  دیگری، هراکلیتوس حکیم است که بر خلاف قبلی، تغییر را اصل اساسی جهان دانسته و آنرا همچون رقص لرزان شعله آتش قیاس میکرد.  جزئیات این دو مکتب فکری را سابقاً بطور مشروح شرح داده ایم (فلاسفه باستان، 96/11/12).  نیک که بنگریم، سرچشمه بسیاری از افکار و عقاید و البته توهمات ما و مهمتر از همه، آلودگی های فکری ما ریشه در اساس این دو مکتب کهن فکری دارد.  

   از شاگردان پارمنیدس، یکی بنام زنون الئائی رشته پارادوکس هائی را در تأیید نظر استاد خود مطرح کرده بود.  از جمله اینکه میگفت در مسابقه دونده با لاکپشت، دونده هیچگاه به لاکپشت نخواهد رسید.  یا، تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نخواهد رسید و آنچه ما دیده و درک میکنیم سوء تفاهمی بیش نیست.  آنچه حقیقت است جز سکون و یک دستی طبیعت چیزی نیست.  بعدها عرفای وحدت وجودی ادامه همین خط سیر فکری را دنبال کرده اند.  

   اما پاسخ شبهات زنون امروزه با مفهوم سری ها و مفهوم حد و بینهایت کوچک ها در ریاضیات داده شده است و شبهه بشمار نمیرود.  هرچند هنوز اصالت خود را در حوزه فلسفه کماکان حفظ کرده است.  اما آنچه حقیقت واقع است و زمین و آسمان از آن پیروی میکند همانا اصل تغییر است.  بعبارت دیگر، همه چیز مشمول تغییر است، نه تنها آثار مادّی بلکه آثار فکری نیز.  اخیراً یونسکو تعریف جدیدی از "سواد" ارائه داده است که تائیدی بر اصل تغییر است.  این سازمان، یکی از مهمترین ویژگی های سواد را توانائی تغییر دانسته است.  

   امروزه سواد، فقط سواد خواندن و نوشتن تنها نیست بلکه سواد سیبرنتیک نیز هست یعنی فرد توانائی استفاده از کامپیوتر را داشته باشد.  چیزی که نیم قرن پیش سابقه نداشته است.  امروز سواد، سواد رسانه ای نیز هست یعنی توانائی برقراری رابطه با دیگران توسط رسانه های مجازی.  منظور نظر یونسکو بطور خلاصه اینست که فردی با سواد است که توانائی تغییر در اندیشه های خود را داشته باشد.  

   مخالفین فلسفه تغییر و طرفداران نظریه ایستائی، همواره دم از ثبات قدم و پایمردی در حفظ آداب و سنن میزنند، سنت هائی ناهمگون با زندگی معاصر و بسا در تضاد با پیشرفت.  اما از چند جهت در اشتباه هستند.  یکی اینکه همان آداب و سنت هائی که بدان مفتخرند زمانی نتیجه تحول از عقایدی ماقبل خود بوده است یعنی تغییر.  دوم اینکه ثبات عقیده را باید به تعداد انگشت شماری از فضائل شناخته شده منحصر ساخت.  فضائلی که خرد جمعی، دستکم تاکنون، بر آن صحه گذاشته است.  برای سایر چیزها باید اجازه داد تا همگام با زمان متحول شد.  سوم اینکه بخش عمده سینه زنان سنت ها مدعیان دروغینی هستند که خود از آخرین دستآوردهای زمان خود بهره برده اما سایرین را به درجا زدن در تاریخ تشویق و تهییج میکنند.  عوام را به گل بنفشه و طب اسلامی سفارش میکنند لیکن خود و نزدیکانشان را از فیض آخرین پیشرفت های پزشکی محروم نمیسازند.  امروز جامعه ما با آلودگی فکری عجیبی مواجه است که واژه آلودگی نیز کفایت معنا نمیکند.  البته حساب نظریه پردازان فلسفی از حساب مدعیان جداست و در حوزه نظر محترم است.

   مهمترین بخش از توانائی تغییر، که منظور نظر است، توانائی تغییر در اندیشه ها بویژه تغییر در جزمیات است.  مشکل اصلی مردم خاورمیانه و علت اصلی عقب ماندگی آنها در همین بخش است.  آلودگی، صرفاً ورود اجسام خارجی نیست بلکه گاهی چیزی در ابتدا مفید بوده اما در گذر زمان سمی و زیانبخش شده مثل یک ماده خوراکی که در اثر ماندگی فاسد و مسموم شده باشد.  گاهی هم چیزهائی مفید و کارا بوده اما به مرور زمان کارکردش را از دست داده مثل ماشین های بخار که امروزه منسوخ شده اند.  یا سنگ آسیای دستی که قدیم در همه خانه ها برای تولید آرد وجود داشته اما امروزه ناپدید شده است.  درک این واقعیت در حوزه اسباب و وسایل روشن و بدیهی است اما شگفتا که در عرصه فکر و اندیشه واضح و بدیهی نیست.  

   با اینکه تشخیص اثر بخشی پدیده های مادّی فوریست و امتیاز یکی بر دیگری را میتوان فهمید، لیکن درباره پدیده های فکری و معنوی بدین روشنی نیست و گاه امتیاز یکی بر دیگری ممکنست هیچگاه درک نشود.  این در حالیست که نتایج آموزه های فکری بر شیوه زیست آدمیان کاملاً قابل ملاحظه است.  بعنوان مثال، در مسیحیت با اینکه تفاوت اندکی بین دو شعبه کاتولیک و پروتستان وجود دارد لیکن در طولانی مدت جوامع مربوطه ویژگی های متمایزی از یکدیگر پذیرفته اند.  شبیه تیری که در لحظه پرتاب انحراف مختصری دارد ولی در فواصل دور اختلاف هرچه بیشتر میشود.  باید پذیرفت وقتی تفاوتی اندک بین دو شعبه مسیحیت چنین تفاوت های بزرگی در کیفیت زندگی پیروان مربوطه ایجاد کرده، قابل تصور است که تفاوت های زیاد بین اسلام و مسیحیت چگونه نتایج غریبی را در دستآوردهای ملل مربوطه میتواند ایجاد کند.

   عوارض التزام به فلسفه ایستائی بسیار زیاد است و به حوزه فکر هم منحصر نمیشود.  مثلاً در صحاری بی آب و علف و غیر مسکون چند هزار سال پیش، کسی آمده است و پندی نیکو در تشویق فرزندآوری به قبیله خود گفته است.  در شرایط آن روزگار شاید توصیه ای بجا بوده اما امروز که دنیا با انفجار جمعیت و کمبود آب و سایر منابع حیاتی روبروست، این توصیه خوب که نیست بلکه مطلقاً زیانبخش و از سر ناآگاهی است.  هیچ قاعده ای را نباید لایتغیر و ابدی فرض کرد.  تعداد آنچه را هم که مایلیم ثابت بیانگاریم باید به حداقل رسانید و جا را برای تغییر و اصلاح باز گذاشت.  این "جا"، جائی نیست مگر در مغز انسان و در حوزه فکر و اندیشه.  

   ایرادی که به رویکرد بالا گرفته میشود تذکر در باب ریاضیات بعنوان احکام ثابت و لایتغیر است.  لایتغیر بودن ریاضیات در تضاد با توصیه فوق الذکر بنظر میرسد.  تا قرنهای متمادی قطعیت احکام ریاضی، فلاسفه را مسحور خود کرده و باستناد آن قائل به علم پیشینی و نتایج مترتب بر آن بودند.  دکارت از جمله معروفترین علمای قائل به این نظریه بوده است.  بعدها مشخص شد که ریاضیات در واقع شعبه ای از منطق میباشد و در تصورات قبلی رخنه افتاد.  تعجبی ندارد که هندسه های جدید تردید مزبور را بیشتر تقویت کرد.  برای قرنها فیلسوف سوگند یاد میکرد که مجموع زوایای مثلث 180 درجه میباشد و تا ابد نیز همینطور است.  اما مثلثی با ابعاد باندازه کافی بزرگ که روی زمین کشیده شود نشان میدهد که اینطور نیست و جمع زوایا بیش از 180 درجه است.  برای اطمینان، همین مثلث را روی یک هندوانه ترسیم کنید و زوایای آنرا با نقاله اندازه بگیرید.  با چشمان خود خواهید دید که جمع زوایا بیش از 180 درجه است!  روی سطح زینی شکل، این عدد کوچکتر از 180 درجه میباشد.  هندسه مسطحه، حالت حدی بین ایندو هندسه است که شعاع انحنا بینهایت باشد.  هندسه فضای واقعی ما، همان هندسه کروی است.

   ادعای تغییر درباره احکام اخلاقی کمی مشکلتر است.  بهر حال اخلاقیات نیز مشمول تغییر است.  زمانی برده داری عملی اخلاقی تلقی میشد.  یا کشتن مخالفین عقیدتی و به غنیمت گرفتن اموال آنان هنجار و مرسوم بود.  امروزه اینها اخلاقی شمرده نشده بلکه مذموم شناخته میشوند.  با اینکه دزدی هنوز امری مذموم است اما چه بسا زمانی در آینده ممکنست خارج از موضوع تلقی شود.  اگر هریک از اموال فرد حاوی یک اثر انگشت الکترونیکی شود، دزدی هم خود بخود، مانند برده داری، منسوخ خواهد شد.  لذا فضایل و رذایل اخلاقی ممکن است در گذر زمان برحسب شیوه زندگانی بشر شکل های متفاوتی بخود بگیرد.  آنچه امروز بعنوان قاعده تلقی میشود برای زمان معاصر است و نمیتواند تا ابد لایتغیر و مقدس فرض شود.  کما اینکه امر قدسی با نگاه به آسمان و مشاهده ثابت بودن حرکات و لایتغیر بودن رفتار اجرام سماوی بوجود آمد.  امکان پیش بینی اتفاقات سماوی نیز از همین رو میسر گردید.  اما امروز میدانیم که آسمان نیز محل کون و فساد است و مشمول تغییر منتها در مقیاسی طولانی تر.  لذا هرآنچه براساس فرض قدسی بودن آسمان بنا شده باشد فرومیریزد.

   اینکه قواعد و قوانین باید متناسب با شیوه زندگی در هر دوره ای باشد موضوع مشکلی برای فهم نیست.  کمتر از یک سده پیش، شاخه بکلی جدیدی در فیزیک بنام فیزیک اتمی گشوده شد.  طی نیم قرن گذشته، نیروگاه های اتمی پا به عرصه وجود گذاشتند که یکی از تبعات منفی آن یعنی زباله های اتمی دامنگیر انسان شد.  این زباله ها و تشعشعات کشنده و دیرپای آن که برای ایمن شدن نیازمند دستکم چند هزار سال صبر است، چیز جدیدی بود و قواعد جدیدی را برای نگاهداری و کنترل و دفع آن میطلبید.  بعبارتی، قواعد 1400 سال پیش در این خصوص چیزی برای گفتن ندارد.  همانگونه که برای بسیاری چیزهای دیگر ندارد.  طُرفه آنکه برای دنیای امروز چیزی که خطرش مافوق زباله های اتمی است همانا زباله های فکری است که مانع فهم درست مسائل است.  زباله هائی که حاصل تجمع آلودگی های فکری در بستر زمان است.  چه اینکه پسمان های رادیواکتیو بهرحال بعد چند هزار سال به سطح ایمن افت پیدا میکند اما تجربه حاکی از آنست که زباله های فکری دیرپاتر و خطرناکترند که بسادگی دست بردار نیستند.  

   موضوع تغییر که بمیان آید خودبخود پاکسازی نیز مطرح میشود.  پروسه دائمی پاکسازی در طبیعت در جریان است.  چنانچه پاکسازی مستمر در داخل رگ های بدن وجود نمیداشت، عمر انسان شاید از تک رقمی تجاوز نمیکرد.  دستگاه گوارش نیز روزانه در حال دفع مواد سمی و پسمانهاست.  چیزی که حتی مقدسین نیز بدان محتاجند.  گرمابه رفتن ما نیز نوعی پاکسازی سطح بدن است که دستکم هر چند روز یکبار صورت میگیرد.  پاکسازی داخل خانه ها نیز بطور مستمر انجام میشود که قدیم سالی یکبار بوده بنام خانه تکانی.  بطور کلی، پاکسازی و عمل نوسازی، مدام و مستمر در طبیعت و در سایر عرصه های زندگی انسان در حال انجام است.  آیا این پاکسازی در عرصه فکر و اندیشه هم صورت میگیرد؟!  واقعیت اینست که تغییر و نو شدن در حوزه فکر و اندیشه فقط در کسر کوچکی از جامعه موسوم به نخبگان ظهور و بروز پیدا میکند.  توده جامعه اسیر عادت اند که مقاومت در برابر تغییر است.  

   تغییر و تعالی جامعه ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک جامعه تلقی میگردد.  کلیه دستآوردهای بشری ناشی از وجود آنهاست که اینگونه مباد جامعه خالی از آنان باشد.  پرسشی که پیش می آید اینکه چرا تغییر و تحول در ذهن توده رخ نمیدهد و یا اگر بدهد بطئی و کُند است.  مگر ساختار مغز آنان متفاوت است؟  با اینکه مغزها یکسان است اما ذهن ها متفاوت اند.  پاسخ را باید در اصل اینرسی و ذهن راحت طلب جستجو کرد.  تفکر سیستماتیک انرژی بر است و شاید همانقدر زحمت داشته باشد که کار یدی دارد.  ذهن بطور عادی دوست دارد در حالت استراحت باشد.  اگر هم تصوراتی در مخیله میگذرد، معمولاً بصورت درهم و برهم و یا رؤیاپردازی میباشد.  متعاقباً پرسشی پیدا میشود که اگر سکون و استراحت حالت طبیعی است پس چرا فرد ساکن برجای خود نمیماند و حرکت او از چه بابت است؟  جواب آن واضح است که اگر فرد حرکت نکند از حیث خوراک و احتیاجات طبیعی خواهد مرد و لذا مجبور به حرکت و صرف انرژی است.  اما حرکت ندادن قوه فکر ضرری قریب الوقوع ایجاد نمیکند.  

   نیکبختی در گرو حضور تعداد اندک نخبگان است که بواسطه تلاش فکری آنان، توده عظیم جامعه نیز چه در عرصه مادّی و چه معنوی برخوردار میشوند.  در اینجا توجه ما معطوف حوزه معنوی و نظری است چه اینکه به پیشرفتهای مادّی و اسباب راحت زندگی همگان اذعان دارند.  اگر به تاریخ نگاه کنیم تعداد نخبگان همواره انگشت شمار بوده است.  در دوره سقراط، فقط او و افلاطون و ارسطو و شاید تنی چند دیگر از تأثیر گذارترین ها بوده اند.  باقی چکاره بودند؟  هزاران هزار آدمیان آن روزگار بی نام و نشان بکار خود مشغول و آمده و رفته اند.  اگر هم نامی برجا گذاشته اند ربطی به پیشرفت فکر ندارد.  بیشترین نیکبختی جامعه وقتی محقق میشود که نخبگان بیشترین تأثیر را داشته باشند و نه صرفاً نامی در معبد مشاهیر باشد.  نقل است که یا حاکم باید فیلسوف باشد و یا فیلسوف حاکم.  تغییر و تعالی عمدتاً ناشی از حضور نخبگان است که موتور محرک پیشبرنده جامعه هستند.  

   پرسش جدیدتری مطرح میشود که پس چرا جوامع عقب افتاده چنین سرنوشتی داشته اند؟  مگر از نخبگان تهی بودند؟  حال با توجه به معیارهای ذکر شده متوجه چنین سرنوشتی میشویم.  اگر جامعه به حال خود باشد، کنجکاوی طبیعی بشر دیر یا زود او را در مسیر درست خواهد انداخت.  مشکل زمانی ایجاد میشود که فرقه ای جلو این حرکت طبیعی را سد کرده یا دستکم کُند کند.  با چه ابزاری؟  چه ابزاری بهتر از ایدئولوژی!  همانطور که سابقاً ذکر شد، ایدئولوژی، چه نوع دینی و چه غیر دینی، ثابت و تغییر ناپذیر است و لذا با تحمیل آن بر جامعه میتوان حالت فکری او را در نقطه ای از زمان منجمد ساخت.  بسته به درجه تحمیل ایدئولوژی و بسته به ساز و کار سرکوب و نیز بسته به درجه غلظت حضور نخبگان، این جمود فکر و اندیشه ممکنست حتی هزاران سال دوام آورد.  

   ایرادی که بر این تحلیل ممکنست وارد شود، ملاحظه برخی کشورهاست که ظاهراً از این الگو پیروی نمیکنند.  مثلاً قدمت مذهب شینتو شاید به ماقبل تاریخ برگردد و رواج آن تا سه سده پیش، ژاپن را به کشوری منجمد در تاریخ خود بدل کرده بود.  معهذا به رغم پیشرفت های مادّی، ژاپن امروز کماکان با همان سرسختی، مذهب باستانی خود را دنبال میکند.  چگونه چنین چیزی قابل توجیه است؟  نکته ظریف این داستان در جدائی مذهب از سیاست است که اجازه میدهد هریک در قلمرو خود آزاد و مستقل باشند.  در غیر اینصورت، ژاپن نیز با سایر کشورهای خاورمیانه تفاوتی نمیداشت.  به جوامعی که در آن مذهب و سیاست جدا باشند سکولار گفته میشود که برخی به دروغ آنرا ضد دین مینامند.  کلیدواژه اصلی در این داستان "آزادی" است.  

   شوربختانه در این سوی دنیا آزادی تفکر سلب گردیده است.  باعث آن چیست؟  باعث آن چیزی جز سلب توانائی انسان در قوه تغییر نیست.  تغییر در حوزه اندیشه و ایجاد شک در جزمیات.  اما در عمل، حاصل کار چیزی جز تحمیل جزمیات و ممنوعیت از هرگونه تفکر و اندیشه آزاد نبوده است.  این تحمیل بدست چه کسانی انجام شد و چرا؟  همانطور که قبلاً اشاره شد، این گونه تحمیل ها از فرقه ساخته است.  فرقه یعنی یک چارچوب منجمد و خشک فکری که برون رفت از آن بسادگی میسر نیست.  چه دلیلی دارد که فرقه به جبر و زور متوسل شده تا انسانهای آزاد را تحت سیطره فکری خود درآورد؟  طی تاریخ جنگ های زیادی واقع شده که کشوری، کشور دیگری را برای مدتی زیر سیطره سیاسی خود درآورده، مثل حمله مغول.  اما کار فرقه، سیطره فکری و ایدئولوژیک است که قرار است بلند مدت بلکه ابدالدهر باشد!  دین یکی از ابزارهای این سیطره است.  فایده اش چیست؟  فایده اش استثمار کلی است، بهمان وجه که چوپان با گوسفندان میکند.  با این تفاوت که چوپان دستکم به آب و غذای گوسفندان توجه دارد ولی فرقه برای استمرار و تحکیم سلطه خود به ضرب و جرح زیردستان پرداخته و بسا غارت مال و اموال آنها را مباح میداند.  فرار ساده نیست زیرا خروج از فرقه با خطر مرگ روبروست.  

   آری این چنین است حال و روز ما در این روزگار.  جامعه ای ساخته اند که تفکر در آن راه ندارد.  آلودگی های اولیه، اکنون به کوهی از زباله تبدیل شده که جز دور ریختن چاره ای نیست.  نوشداروی دفع مرض، و خلاصی از نکبت هزارساله فقط یک چیز است: آزادی.  آزادی در فکر و اندیشه و آزادی در پناه بردن به فلسفه تغییر و آزادی در خلاصی از جزمیات فلسفه سکون و انجماد.  شروع درمان این مرض دیرپا با رواج تفکر آزاد در سطح جامعه آغاز خواهد شد.  

  • مرتضی قریب