فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

نگاهی نو به مابعدالطبیعه

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۴:۵۵ ب.ظ

نگاهی نو به مابعدالطبیعه

    پیرو مطالب اخیر، یکی از دوستداران این سلسله بحث ها پیشنهاد کرد که بجای بحث های آکادمیک که بیشتر مورد متوجه دانشجویان و درس خوانده هاست بهتر است رویکرد ما متوجه مردم عادی باشد.  زیرا با توجه به ابر ضخیم جهل مستولی شده بر جامعه، مردم اند که مستحق روشن شدن و راهنمائی اند.  بی شک سعی نظام حاکم امروزه، بیش از هر زمان دیگری، در ترویج هرچه بیشتر جهل و گسترش فقر اقتصادی در جهت تحکیم و تمدید سلطه نامیمون خویش است.  علی الخصوص که گسترش جهل و خرافات اثر دائمی تری داشته و در کنار اقدامات عملی مانند نابودی منابع طبیعی از آب و مراتع  و جنگلها گرفته تا زیرزمین و دشت و هامون و دریا همه و همه دست در دست هم کمک بزرگی در جهت نابودی عمدی آینده کشور میباشد.  بعلاوه، تهدید و تطمیع مردم برای انفجار جمعیت نیز، بمثابه ریختن نفت بر آتش، بوده وسیله ایست یرای تسهیل اجرای نقشه کذائی شوم و اهریمنی برای خدمت به دولت های باصطلاح دوست و برادر به بهانه قراردادهای مخفی بلند مدت و بسا نامحدود.

    صد البته فرزندان کشور، چه در قالب گروه های سیاسی و چه سازمان های مردم نهاد خود-انگیخته، برای وارون ساختن این جریان و نجات حال و آینده کشور بیکار نخواهند نشست و از هرگونه تلاشی دریغ نخواهند کرد.  منتها، آنچه ما در این سلسله گفتارها مایل به ارائه هستیم در راستای فرهنگ و تلاش برای زدودن کژفهمی های عمیق فرهنگی است که بنیاد همه ناراستی هاست.  طبعاً چنین مباحثی در تعقیب بحث عمومی فلسفه و بویژه فلسفه علم معنا دار میباشد.  مخاطبین، هرکسی از هر سطحی میتواند باشد چه اینکه مطالب سعی میشود با بیان روشن و ساده ارائه شود.  البته مخاطب اصلی همچنان ممکن است روشنفکران و درس خوانده ها باشند که از دو جهت اهمیت ویژه دارد.  اول اینکه روشنفکران ما هنوز بمعنای واقعی "روشن" نبوده و در لابلای بدآموزی های گذشته کماکان گرفتارند.  هرچند طی دهه های اخیر در پرتو رفتار مزورانه مدعیان دروغین فضیلت، کسر هرچه بیشتری از آنان به روشنی نسبی رسیده و خود را از شرّ آموزه های غلط رهانیده اند.  دوم اینکه اگر روشنفکران جامعه بیدار شوند و گروه نخبگان واقعی را تشکیل دهند، اینان بنوبه خود توده بزرگ مردم را آموزش داده و در جهت درست هدایت خواهند کرد.  ضمن اینکه مهمترین خواسته مردم، چیزی جز یک محیط آرام و سالم و انسانی برای کسب و کار نیست.  اما نکته مهم اینکه اصلاح ذهنیت ها، بمراتب بنیادی تر و با اهمیت تر از تغییر شکل ظاهری اجتماع است.  تغییر شکل سیاسی جامعه بسادگی با اصلاحات یا انقلابات انجام میشود اما لزوماً با اصلاح نگرش ها توأم نخواهد بود. مشکل اساسی خاورمیانه لزوماً نبود مدرنیزاسیون نیست بلکه بودن ذهنیت های منجمد در تاریخ است که فقط با تلاش های فرهنگی امکان اصلاح خواهد داشت.  انقلاب فکری، عاجل ترین و مبرم ترین نیاز امروز ماست.

   در یونان باستان و حتی پیشتر از آن، فلاسفه با آزادی کامل به غور و تأمل نه تنها در طبیعت پیرامونی بلکه در کل کیهان میپرداختند تا از آن سردرآورده و از حل برخی اسرار احساس شعف و شادمانی کنند.  در آن دوران پرسش درباره هرچیزی ممکن بود و نهادی برای استنطاق و سانسور وجود نداشت.  پرسش هائی از زمین و زمان تا آسمان و مباحث الهی و هر چیز دیگر: فلسفه در معنای وسیع خود.  مسائل مربوط به ذهن، روح، مرگ، جاودانگی، و ذات الهی همه آنها نیز در حیطه فلسفه قرار داشت و قابل نقد و بررسی.  بعدها زمانه عوض شد و موضوعات اخیر مونوپول ادیان شده و نقد آنها با تبعات ناگواری روبرو شده و میشود.  زیرا سرشت لایتغیر ادیان آنها را غیر قابل نقد کرده و اجازه ورود به غیر اصحاب خود نداده و نمیدهد.  واقعیت اینست که، بجای اینکه اسیر زمانه بود، ما هستیم که باید زمانه را تغییر دهیم.  وظیفه هر نسل است که محیط زمانه خود را از آلودگی های فکری پیراسته سازد.  لذا بخود اجازه داده و موضوعاتی که زمانی در حوزه مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داشت را به منصه نقد و بررسی آورده و از زاویه ای نو مجدد به آنها نگاه میکنیم.  خواه ادیان بدانها پرداخته باشند یا نباشند.  اکنون، در زیر به برخی از آنها اجمالاً میپردازیم:

روح

    اگر قرار باشد درباره روح همان تعاریفی را پذیرا باشیم که فلاسفه باستان گفته بودند، در اینصورت تکلیف اینهمه دستآوردهای جدید علمی چه میشود؟  یا شاید باید همه آنها را دور ریخت تا بتوان کماکان تعاریف و تعابیر گذشته را پاس داشت؟  طبعاً و منطقاً نمیتوان برای حفظ حرمت تعاریف قدما، چشم بر اکتشافات و ابداعات معاصر بست.  اگر بنا باشد آنچه را قدما درباره روح گفته اند، دربست باور داشته باشیم و در پی شناخت مستقل خود نباشیم، پس چرا سایر گزاره های آنان را پذیرا و نگاهدار نباشیم؟  مثلاً پزشکی قدما را رعایت کنیم و مغز را محل خنک شدن خون بدانیم و نه محل تفکر!  براستی با این حجم عظیم دانش چه کنیم؟  باری، حقیقت اینست که باید به گذشتگان حق داد که تا این اندازه درباره روح دچار شگفتی و حتی سرگشتگی شده باشند.  مطالعه عقاید حکمای معروف گذشته، این نکته را بدست میدهد که واژه های زیر همه کما بیش مترادف هم بکار برده شده اند.  یا دستکم امروز، ما همه را از یک سنخ میبینیم هرچند گذشتگان تفاوت هائی برای آنها قائل بوده اند.  این واژگان عبارتند از:

روح = روان = نفس = ذهن = عقل = شعور

   ماهیت موضوعات فوق به راستی فلاسفه را برای مدتهای مدید طوری بخود مشغول کرد که حتی تا امروز نیز همچنان مورد بحث و جدل است.  با اینکه همچنان ماهیت روح محل پرسش و شگفتی است اما امروز شاید بدانیم که دستکم چه چیزی نیست.  حکما به درستی بدن انسان و سایر عوارض طبیعی را محل کون و فساد میدانستند.  زیرا طبیعت از مادّه است و ماده فانی و میراست.  معهذا آنچه از دنیای خارج توسط حواس بما میرسد، توسط شعور یا عقل با فرایندی اسرارآمیز به درک منتهی میشود.  بین حکمای گذشته، تفاوت آرای زیادی در مورد تعاریف واژگان یاد شده وجود دارد و هریک از ظن خود چیزی گفته است.  صرفنظر از نام، سنخیت این موجودات را چیزی غیرمادّی میپنداشتند.  اما امروز عقیده بر اینست که همگی به مادّه وابسته بوده ربطی به عالم "غیرمادّی" ندارند. 

   انسان اولیه، بواسطه ترس از طبیعت، قائل به وجود روح در همه مظاهر طبیعی بود.  روح رودخانه، روح جنگل، روح کوهستان، .. که تا امروز نیز هنوز برخی قبایل و اقوام بدان اعتقاد داشته و در مراسم ویژه به هریک احترام میگذارند.  این طبعاً شامل انسان و حیوانات نیز میشد و احترام به ارواح نیاکان جایگاه ویژه ای داشته و دارد.  برخی فلاسفه معروف مثل لایب نیتس متشابهاً به وجود روح در همه چیز حتی در جمادات اعتقاد داشتند ولی اکثریت فلاسفه وجود روح را منحصر به جانداران بویژه انسان میدانستند.  مثلاً یک مکتب درمانی بنام هموپاتی وجود دارد که معتقد به وجود روح در داروهاست.  بدین معنی که داروی مورد نظر را در ظرف بزرگی از آب حل کرده و یک قاشق از آن را در ظرف دیگری از آب خالص حل کرده و این رویه را 20 بار یا بیشتر انجام میدهند.  معتقدند که روح دارو در ظرف نهائی جای دارد که تأثیرش از خود دارو بسیار بیشتر است.  این در حالیست که از داروی اصلی جز تعداد قلیلی مولکول ممکن است در آن نباشد.  این رویه چقدر شفا بخش است؟ کسی نمیداند ولی پزشکان آن را نوعی دکان میدانند.  

   فیلسوفی که به موضوع روح، شعور، و عقل توجه ویژه ای داشت دکارت بود.  وی به دوگانه انگاری معتقد بود و میگفت دو جوهر اصلی همگام و توأم با هم در انسان وجود داشته و با یکدیگر همکاری میکنند.  یعنی بدن (مادّه) و عقل (روح).  او در تأملات خویش به استقلال کامل ذهن از بدن استدلال میکرد ولی در مقابل این سوأل که چگونه این دو جوهر متناقض با یکدیگر تعامل میکنند با معرفی غده صنوبری در مغز، خود را خلاص میکرد.  البته این پرسش اساسی همچنان پیش روی سایر فلاسفه نیز قرار داشته است که هریک از ظن خویش چیزی گفته اند ولی عملاً بدون هیچ نتیجه ای.  اتفاقاً شاید یکی از راه حل ها در خود فلسفه باشد: تیغ اوکام!  اوکام در قرون وسطی زندگی میکرد و در مواجهه با مشکلات میگفت از انواع راه حل ها، آن راه حلی به صواب نزدیکتر است که تعداد موجودات کمتری را بکار میگیرد.  

   قبلاً گفته بودیم که قدما روح را مترادف با نوعی ماده لطیف میپنداشتند که در بدن انسان بسر میبرد و هنگام مرگ از آن خارج میشود.  چه نوع ماده لطیفی؟  طبعاً از چیزهائی که دور و بر خود شناخته بودند "باد" از همه سنخیت بیشتری داشت.  واژه عربی روح احتمالاً از همان ریشه گرفته شده و فارسی سره آن یعنی "روان" نیز دلالت بر سیالیت باد دارد.  گذشتگان مراقب بودند هنگام عطسه، روح از بدن با شدت باد بیرون نیفتد.  که اتفاقاً با نَفَسی که میکشیم بی ارتباط نیست زیرا بعد مرگ تنفس نیز قطع میشود.  چرا قائل به وجود چنین چیز عجیبی بودند؟  دو گمان در این راستا وجود دارد.  یکی اینکه برای شعور و شخصیت آدمی نمیتوانستند محملی مادّی بیابند و به ناچار به چنین تعریفی قائل شدند.  دوم، علاقه انسان به تداوم زندگی و جستجوی جاودانگی است.  چه کسی مرگ را خوش میدارد؟  هیچکس.  ما نیز اگر در آن روزگار میبودیم شاید همین عقاید را میداشتیم.  بعدها، ادیان بر این علائق آدمی سوار شدند.

   در اسفار خمسه (5 کتاب اصلی تورات) صحبتی از روح و جاودانگی آن و نیز از بهشت و دوزخ نیست و هرچه هست پند و اندرز درباره همین دنیای مادی و راه درست زندگی کردن است.  اینگونه مباحث بعدها در پیوست های بعدی تورات آمده است که مُلهم از همزیستی قوم یهود با اقوام دیگر بوده است.  در ادیان دیگر، در پاسخ به این پرسش که روح چیست جواب میآید که از عالم امر است.  اما عالم امر چیست؟  این خود یک علامت سوأل دیگر است.  یعنی پرسشی به پرسش دیگر موکول شده است.  پس طبق منطق قیاس، بهتر است از همان اول پاسخ روح چیست را با یک علامت سوأل داده بگوئیم نمیدانیم!  ما در ریاضی، و البته سایر علوم، مجهول را بر حسب سایر معلومات مشخص میکنیم و نه مجهول، اما در مباحث این چنینی گویا این رویه چندان مرسوم نیست.  

   در مصر باستان، روح و زندگی پس از مرگ گویا جنبه مادّی داشته است.  اما در سایر فرهنگ ها یا آنرا از مادّه ای لطیف میپنداشتند و یا اصلاً منکر مادی بودن روح، و طبعاً ذهن و عقل و شعور، بوده اند.  امروز اگر بخواهیم بجای باد جایگزین لطیفتری برای روح پیدا کنیم میگوئیم: امواج الکترومغناطیسی.  خوشبختانه تلفن همراه و سایر ادوات الکتریکی در دست همگان بوده و به رأی العین عملکرد آنرا میبینند.  این امواج نامرئی از هر در بسته عبور میکند و بسوی آسمان تا فلک الافلاک سیر میکند. آیا این گزینه بهتری نسبت به باد نیست؟  اما از آنهم لطیفتر، که هیچ ذهنی باور نمیکند، نوترینو است که در واپاشی بتا بوجود آمده و از هر جسم مادی و حتی کره زمین نیز عبور کرده و از هر چیزی که ذهن بشر تصور کند نامرئی تر است.  معهذا هردو این گزینه ها مادّی هستند و کشف آنها هم بهمین دلیل بوده است.  

   اما شق دیگر این است که بگوئیم روح مادّی نیست و بعد از ترک بدن به عالم دیگری (عالم مجردات) میرود که آن نیز مادّی نیست.  چنین چیزی مطلقاً امکان ندارد.  منطق قضیه مشابه بحث جنجالی "وجود عدم" است که اگر فرصت شود در بحث های آتی دنبال میشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از وجود غیرمادّه مطلبیست باورنکردنی و جز درحیطه خواب و خیال نمیگنجد.  در سلامت فکر کسی که بر اصالت چنین چیزی پای میفشرد شک باید کرد.  کجای این دنیای مادّی میتوان گوشه ای جست که غیر مادّی باشد؟!  اصلاً  چه اصراری برای طرح چنین اوهامی هست؟  در بحث ماهیت و وجود گفتیم که هر کس میتواند در مخیله خود هر چیزی را متصور شود ولی لزوماً به معنای "هستی" آن تصور در عالم خارج نیست.  بنظر میرسد یکی از دلائل پیش کشیدن چنین اوهامی، قبول موجودیت ماده بعنوان جوهری فانی و میرا میباشد.  یعنی اگر روح جوهری الهی، و طبق تعریف، لایتغیر و جاوید باشد نمیتواند و نباید از جنس ماده فساد پذیر باشد.  طبعاً عروج آن نیز باید بسمت آسمان باشد که به باور قدما قدسی و غیر مادّی است.  همه این گزاره ها دارای اشکال اساسی است.  از وجود "غیر ماده" بگیرید تا فانی بودن ماده.  غیرمادّه در جهان مادّی چه میکند؟ چه کسی میگوید ماده فانی و میراست؟  گذشتگان به ترکیبات نگاه میکردند که بمرور زمان تجزیه و ناپدید میشد.  حق هم داشتند.  اما به اتکا دانش روز میدانیم اتم ها در این کون و فساد سالم برجای مانده و بقای جرم تضمین میشود.  به بیان قدما، اتم عناصر بمنزله جوهر است.  پس حالا اگر عقیده خود را اصلاح کنیم، کماکان میتوان تصور کرد که روح و سایر وابستگان آن همگی از ماده ای لطیف هستند.  آیا واقعاً چنین است؟

   اکنون اگر از دیدگاه دانش روز بخواهیم به موضوع عقل و شعور و روح و زندگانی روح مجرد نگاه کنیم چه باید گفت؟  خوشبختانه رایانه برای همه آشناست و همه کم و بیش با آن سر و کار دارند.  صرفنظر از موضوع روح، حالاتی در انسان و موجودات زنده وجود دارد مثل خشم، لذت، عشق، و امثالهم که مثل سایر چیزها، ماده لمس کردنی نیست بلکه از زمره کیفیات اند.  کسانی ممکن است بگویند اینها از مجردات اند و به عالم عقول تعلق دارند.  اما ساده تر آنست بگوئیم هرچه هستند اما به مادّه وابسته اند.  در فیزیک نیز کیفیاتی وجود دارد مثل سرعت و شتاب که ماده نیست ولی وابسته به حرکات ماده است.  اگر ماده نباشد اینها نیز بی معنایند. امروز با وجود سخت افزار و نرم افزار در رایانه این مشکل خیلی ساده تر قابل حل است.  نرم افزار چیست؟  آیا مادّه است؟ خیر مادّه نیست ولی تا مادّه (سخت افزار) نباشد، نرم افزار منشاء اثر نخواهد بود.  آیا مادّه نیست یعنی "غیرمادّه" است؟  خیر.  نرم افزار منطق است، یک سری دستورالعمل است.  نرم افزار تأثیر وجودی خود را فقط وقتی رایانه روشن است نشان میدهد و همه کارهای حیرت آوری که کاربر روی صفحه مانیتور میبیند به یُمن حضور آن است.  به محض اینکه رایانه خاموش شود (= بدن میمیرد) تمام حافظه فعال (= روح) که از بار شدن نرم افزار بوده یکسره ناپدید میشود.  کجا میرود؟ همانجا که بدن هنگام مرگ میرود، نابود میشود.  روح و متشابهاً عقل، نفس، شعور، روان، جان، ذهن همه اینها یکی هستند و مترادف با نرم افزاراند.  خواننده ای که قانع نمیشود میگوید مطابق این تشابهات، همانطور که نرم افزار را میشود روی حافظه جانبی مثل دیسک ذخیره کرد پس روح نیز میتواند حفظ شده قابلیت جاودانگی دارد!   اتفاقاً شرکت هائی در حوزه IT مدعی تلاش هائی هستند که خصوصیات روحی یک فرد را بصورت دیجیتال ذخیره کنند.  اگر قدرت پردازش اجازه دهد، چه بسا شخصیت فرد (= روح) ذخیره شود تا مثلاً همراه هولوگرام (تصویر 3 بعدی) او برای همسر عزیزش بعد مرگ همچنان مصاحبی سرگرم کننده باشد.  نگارنده، سالها پیش این گمان را ارائه داده بود که اگر بصورت فنی زنده نگاه داشتن مشخصاً مغز بعد از مرگ امکانپذیر باشد، در اینصورت شخصیت یا روح فرد همچنان پابرجا خواهد بود و شاید بطور نسبی کمکی به جاودانگی کند.  

نتیجه

   اگر همچنان به مفاهیم کهنه و چند هزار ساله آویزان بمانیم، در اینصورت هیچگاه از سرگردانی نجات نخواهیم یافت و با خواندن صدها و بلکه بیشتر، کتابهای فلسفه راه بجائی نبرده و بسا سرگردان تر از پیش عمر گرانمایه را تلف کرده باشیم.  برای هر پدیده ای که در مقابل داریم، ابتدا باید از فکر خود سود جوئیم و موضوع را در پرتو دانش خود و دانش روز تجزیه و تحلیل کنیم.  رجوع به گفتار و نوشتار دیگران و مراجعه به کتب قدیمه فقط بعد از نتیجه گیری های اولیه ما مفید خواهد بود.  که بنگریم نظر سایرین چیست یا از لحاظ تاریخی قدما چه گفته اند.  اما درباره داستان روح 2 راهکار بیشتر در پیش رو نیست.  با وجود همه این توضیحات، اگر کسی دلخوش به جاودانگی بعد از مرگ است چه بهتر که همچنان بدان پای بند بماند زیرا به بهداشت روانی او کمک میکند.  راهکار دوم برای افراد واقعگراست که از دریافت حقیقت تلخ ناراحت نمیشوند چه اینکه حقیقت از هر چیزی بالاتر است.  بعبارت دیگر هر کوششی و هر تلاشی که هست باید صرف آبادانی همین دنیا شود و جهان خود را به طمع جهان غیرمادی موهوم تخریب نکرده و زندگی را برای خود و همسایگان زهر نسازیم.  تأکید بر مادّی بودن جهان ابداً بمنزله مادّه پرستی نیست.  بعلاوه، قرار نیست با طرح موضوع فوق عقاید کسی را هم تغییر دهیم.  ولی درباره هر دو راهکار بسیار مهم است که عقیده به روح و مباحث مابعدالطبیعه صرفاً در حیطه نظر باقی بماند و مانند آنچه امروز در کشور ما عمل میشود چماقی برای سرکوب نباشد.  

 

نظرات  (۳)

جناب دکتر غریب اینکه میفرمائید غیر ماده یکسره وجود ندارد بسیار درست ولی اگر بر این باور باشیم که دانش آدمی توانسته تا اکنون و یا در آینده به پرسشهای فلاسفه در مو ضوعات فلسفه اولی پاسخ  بی چون و چرا داده و یا بدهد تردید دارم . برای کسانی که همچو این کمترین این پرسشها ذهنشان را بکار گرفته جای خرده گیری نیست . خرده گیری ونا درستی اینگونه پرسشها هنگامیست که آنها را امرقدسی کرده و با سیاست و و زور گوئی و چپاول و مال اندوزی در آمیزیم و از آن دکانی بسازیم . پاسخ این پرسشها را در انحصار خود گرفتن و در منابر و معابربر طبل کوبیدن و دگراندیشی را کفر و الحاد دانستن نا راستی است در این هنگامه دزدی‌ها،رانت‌ها،استبداد، فرار مغزها و سرمایه،۰۰۰پرداختن به فلسفه اولیسادگی و همدستی با خود کامگان ولاشخورهاو‌دزدان است 

پاسخ:
بله البته این سوأل رایجی است که شما از کجا میدانید که "غیرماده" وجود ندارد و با این قطعیت حکم میکنید.  مسأله اینجاست که به محض اینکه چیزی تحت آن عنوان پیدا شد یا پیدا کردید، دیگر در این دنیای مادی غیرماده تلقی نمیشود.  این آموزه ها در ذهن کسانی که سخت دلبسته مطالب گذشتگان اند چنان عجین است که بسختی میتوان با آنان وارد استدلال شد.  درباره فرار مغزها و سرمایه، خوشبختانه بقدری روشن است که علاوه بر ناقدان مستقل روزنامه های رسمی نیز بدان میپردازند و اشاره من با ضعف اطلاعاتی که دارم حشو میباشد.

بنظر میرسد که مشگل جامعه ما بیشتر به ضریب هوشی ما مربوط میشود. متوسط ضریب هوشی ما پایین است.  متوسط ضریب هوشی هر گروهی تقریبا ثابت است و در کوتاه مدت‌ تغییر نمی کند. یعنی با تغییر نوع اداره جامعه فقط  ممکن است تغییر جزیی کند. ممکن است سیوال شود اگر ضریب هوشی تعیین کننده  حرکت جامعه است پس چرا ما در یک جامعه ثابت مثلا ایران در زمان کوتاهی دو‌نوع حکومت کاملا متضاد داشتیم؟. نکته اینجاست که منحنی ضریب هوشی گاوسی است.  در هر زمان افراد با ضرایب هوشی متفاوت در جامعه حضور دارند. مهم این است که چه قشری از جامعه اداره کشور را در دست دارند. در زمان هیتلر و قبل و بعد از او ضریب هوشی آلمان ها تغییری نکرد بلکه فقط اداره مملکت از فشری به قشر دیگری رسید. اشاره کرده بودید به مشکلاتی که در خاور میانه گریبانگیر این جوامع شده است، در واقع منظور کشورهای اسلامی است. یعنی این فلسفه اسلامی و نگرش خشونت آمیز آن به مسایل جامعه است که باعث‌ عقب ماندگی و فقر مادی و‌معنوی در این جوامع شده است. فقط در این دین است که "قتل فی سبیل الله" داریم. یعنی اگر زرتشتی مانده بودیم وضع بهتری داشتیم. هند‌ و پاکستان را مثال میزنید که با اینکه یک قوم‌ نژادند ولی چقدر رفتار متفاوتی دارند. عقب مانده ترین و خشن ترین نوع اسلام را پاکستانی ها دارند. درست است که این دو رفتارهای متفاوت‌دارند ولی نگرش هر دو یکی است. هر دو‌ برای زندگی بهتر تلاش میکنند فقط به یکی گفته اند راه نجات بستن  کمر بند انتحاری و رفتن به بهشت و حوری و این چیزهاست  و به دیگری گفته شده که خشونت‌نکنید. در واقع هر دو این ها به یک اندازه خرند.  خلاصه کنم وضع همین است که هست. اگر بخواهیم ضریب هوشی یک فرد و یا جامعه را  تخمین بزنیم بایستی به رفتار آن ها با حیوانات توجه کنیم. دیده ایم که یک سگ بی آزاری از طرف دیگ خیابان رد میشود و‌ جوانی بی هیچ دلیلی باو سنگ پرتاب میکند. قصه دراز شد

پاسخ:
ممنون که بی پیرایه و بی حشو و زوائد نکات مهمی را روشن کردید.  در تکمیل نظرات شما میخواهم چند نکته را اضافه کرده باشم:
1- دو گزاره ای که در عبارات شما بود الف- سگ آزاری فعلی ما، ب-مذهب قدیم ما زرتشتی که در آن سگ آزاری منع و بلکه سگ مقام مهمی داشت.
2- ضریب هوشی ما تغییر چندانی نکرده و تقریباً ثابت مانده است
از مجموع بند های 1 و 2 و زیرمجموعه آنها چنین برداشت میشود که تغییر رویکرد ما نسبت به حیوان آزاری ربطی به کم شدن بهره هوشی ندارد و بلکه اگر تغییری در بهره هوشی بوده باید رو به تزاید میبود و نه کاهش.  پس این تغییر رویکرد منطقاً مربوط میشود به آنچه در بند 1 آمده.  یعنی آنچه اثر عمده را داشته است به ایدئولوژی مربوط میشود.  جامعه ما در هر حال اسیر ایدئولوژی بوده، قبل از حمله اعراب، مذهب زرتشتی و سپس مذهب اسلام.  پس آنچه رفتار ما را شکل داده عمدتاً ناشی از ایدئولوژی حاکم بوده است که یکی از هزار، سگ آزاری بوده است.  سابقاً دروغ بقدری مذموم بود که اثر تخریبی آن معادل خشکسالی شمرده میشد که در قدیم مترادف محو تمدنها بود.  اما بعد رویه رایج شد و توجیهات مختلف مثل تقیه و غیره آنرا تأیید کرد که تاکنون همین بوده و در چهل و اندی سال اخیر کل تار و پود جامعه را درگیر خود کرده است.  لذا باید به مفید بودن و کارائی عملی این دو ایدئولوژی نگاه کرد که جامعه شناسان عقیده دارند جواهر را داده و خرمهره تحویل گرفته ایم.  بجای تعالی سقوط کردیم.  داستان چهل ساله اخیر نیز در همین راستا بوده و سقوط سابق به سقوط آزاد منجر شد.  
نتیجه اینکه ملت ها مختارند که با رفتاری که در پیش میگیرند راه تعالی را انتخاب و تدریجاً بهره هوشی را بهبود بخشند.  و یا راه افول و درجا زدن در تاریخ و حتی زوال بهره هوشی را در پیش گیرند.  زمانی در همین ناحیه بامیان افغانستان، با شکوه ترین معابد بودائیان بوده که اگر فایده ای برای دیگران نداشته اند، باری، آزاری هم نداشته اند.  اما بعد چه شد؟ ایدئولوژی جدید هیچ چیزی باقی نگذاشت همه را تخریب یا سوزانید و آنچه هم از سنگ و در دل کوه سالم مانده بود، در روزگار ما با خمپاره و موشک نابود ساختند.  چرا؟ چون خداوند جبارشان چنین تعلیم داده بود.  
یکی از مهمترین راه های رستگاری ما، در کنار سایر کارها،  تعلیم و روشنگری است.  بازگشت به تفکر سیستماتیک.

ترس و نکبت زیستن در سده بیست و یکم 

برشت نما یشنامه اى دارد بنام ترس و نکبت رایش سوم او سخت دلبسته سوسیالیسم بود واز هیتلر بشدت نفرت داشت این نمایش نامه که از چند نمایشنامه کوتاه واز نظر موضوعبهم پیوسته تشکیل شده است زندگانى پررنج و درد مردم آلمان بویژه یهودیان را بنمایش در آورده است ٠  امروز بر بیشتر مردم دنیا چه میگذرد.

جهان به دو بخش جهان آزاد و دموکراسى با اقتصادبازارو جهان دیکتاتورى بااقتصاددولتى و بعضاً اقصاد بى در و پیکر یا با هر آسامى دیگر 

تقسیم شده است در سده بیست و یکم معلوم گردید که این دو آئین هر دو دو روى یک سکه میباشند پس از فروپاشى نجاست کمونیسم و فروپاشى آن اکنون نوبت تلاشى و اضمحلال این کثافت سرمایه دارى و دموکراسى بگل نشسته میباشد وجه مشترکهردو آئین ضدیت با آزادى و برابرى وبرادریست بیش از ششسد سال از رنسانس و دویست و دویست و سى سال از انقلاب فرانسه میگذرد با نومیدى و تاًسف باید گفت دیگر امروز اکثریت مردم بدنبال جامعه آرمانى نیستند بلکه آرزوى آنان لقمه اى نان و سرپناهى   مناسب و عدالت و برابرى در برابر قانون میباشد ولیکن بنظر میرسددوران آزادى اندیشه و بیان آن کذشته و جهان وارد عصرانجماد و سترونى اندیشه و حکومتزورگویان و امپراطوریها میشود و هنوز هم در اندیشه این باشیم که جهان را سقف بشکافیم و طرحى نو در اندازیم

پاسخ:
من مانند شما چنین بدبین نیستم.  واقعیات کما بیش همانست که میفرمائید.  چه باید کرد؟  از لحاظی، حکایت ما، حکایت آن غریق است که در وسط اقیانوس افتاده و میداند امیدی به نجات نیست.  اما چاره ای هم جز دست و پا زدن ندارد.  بنابراین ما نیز چاره ای جز تلاش مذبوحانه نداریم.  شاید مؤثر باشد.  از سوی دیگر، از نشستن و انتظار اینکه دیگران برای ما دست بالا کنند کاری ساخته نیست.  این ما افراد جوامع هستیم که خود باید زمانه خود را شکل دهیم.  به هر طریق ممکن.  امروزه به یمن ارتباطات رسانه ای برخی کارها ممکن است عملی باشد.  همانطور که اشاره کردید از سازمان ملل متحد دیگر آبی گرم نمیشود.  دولت ها آنجا جا خوش کرده اند و عمده آنها برآمده از ملت ها (ملل) نیستند.  شاید زمان آن باشد که دست بالا زده و ارگانی مردم نهاد بنام سازمان ملت های آزاد تشکیل شود تا شاید روزنه ای جدید بسوی آزادی باز شود.  به راه حل ها فکر باید کرد و شانسی برای اجرا.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی