فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۵
اسفند

خانه تکانی عید

   مناسبت دیگری که نزد ایرانیان در پایان هر سال معمول است "خانه تکانی" است که تا پیش از پایان سال در چنین روزهائی انجام میشود.  در گذشته های دور که گرمایش زمستانی خانه ها با روشن کردن هیزم بوده و متضمن نشستن مقادیر زیادی دوده بر در و دیوار بوده است، حالا که فصل سرما سپری شده و نوروز در پیش است لازمست آثار سیاهی از در و دیوار زدوده شده و علاوه بر سفیدکاری دیوارها و سقف چه در اتاق نشیمن و چه آشپزخانه و سایر جاها، اسباب و اثاثیه و سایر زوایای خانه نیز پاک و پاکیزه شده آماده استقبال از نوروز شد.  اما امروزه گرمایش خانه ها با وسایلی صورت میگیرد که آن دوده و سیاهی را ندارد.  با اینکه نظافت و رُفت و روب روالی دائمی شده و در طول تمامی سال انجام میشود، معهذا خانه تکانی همچنان جایگاه خود را حفظ و در وقت مقرر خود در اسفند ماه اجرا میشود. 

   انجام خانه تکانی در این موقع از سال مستمسکی شد تا خانه تکانی مهمتری بنام "خانه تکانی فکر" را یادآور شویم.  پرسش اینجاست که اگر دستکم سالی یکبار خانه و کاشانه، خانه تکانی شده و دور ریختنی ها دور ریخته و بدردخورها غبار روبی و زنگ زدائی شود، پس چرا عمل مشابه در مغز که محل تفکر است انجام نشود؟  سالی یکبار هم اگر نشد، دستکم یکبار در تمام عمر!  اگر زدودن سیاهی از در و پیکر خانه اینقدر مهم است پس بطریق اولی، پاک کردن سیاهی از قلبها اهمیتی صد چندان دارد.  قلب را گفتیم تا رعایت ادبیات رایج را کرده باشیم چه اینکه همه آنچه سابقاً تصور میشد در قلب میگذرد حقیقتاً در ذهن و مغز میگذرد.  رسوب زدائی ذهن مستلزم موعد خاصی نیست و به محض فراغت از گرفتاری های روزمرّه و خلاصی از صف مرغ و روغن و سایر احتیاجات روزانه و رها شدن ذهن از پریشان حالی در پرداخت اجاره بها، قسط خانه، قبوض آب، برق، گاز و سایر بدهی ها، زمان آن فرا میرسد.  در جوامع استبداد زده که اکثریت مردم گرفتار روزمرگی در تأمین حداقل های زندگی برای بقا هستند چنین موقعیتی بسادگی دست نمیدهد اگر نگوئیم ناممکن است.  شاید فلسفه استبداد و مستبد هم اصلاً همین باشد که توده ها دائم گرفتار امروز خود باشند و فکر فردا را یکسره از سر بدر کنند.  البته اگر مردم غرق در رفاهیات هم باشند کماکان بنظر میرسد پرداختن به اصلاح ذهنیات آخرین اولویت آنان باشد.  باری، حتی اگر بخش کوچکی از جامعه هم موفق به پرداختن به این مهم یعنی بازبینی ذهنیات شود، خود غنیمت است زیرا هر گونه تحول مثبت در آینده منوط به وجود این قشر کوچک از نخبگان و یاری ایشان به پاگرفتن واکنش زنجیری از تحولات مثبت است.  چه اینکه پاکسازی ذهنیت جامعه از انبوه خرافات و کثافات به کمک ذهن های ورزیده همین نخبگان میسر است. آیا ذهن واقعاً نیازمند پاکسازی و زنگ زدائی است؟ آیا اصلاً امکانپذیر است؟  اگر هست، آیا ابزاری هم  برای آن هست؟ هرطور که بنگریم ارزش و فایده ذهن کمتر از آشیان محل زندگی نیست.  پس چه بهتر شانسی بدان داده شود.   قطعاً ارزش ذهن از همه دارائی ها بیشتر است.  چرا؟  زیرا موتور محرک افعال، ذهن است.  دارائی ها که بخشی از نتایج افعال ماست همه در نهایت به ذهن بر میگیرد.  مشاهده هرگونه نابسامانی در جامعه، ما را به سرمنشاء نهائی آن مستقر در ذهن راهنمائی میکند.  وجود استبداد در جامعه نه تنها به فقر و اقتصاد نابسامان دامن میزند بلکه به انواع بحران های دیگر از رواج دروغ و ریا و دزدی و اختلاس گرفته تا افزایش طلاق و قتل های ناموسی و سایر گرفتاری های اجتماعی هم منجر میشود.  بنیاد استبداد و استمرار آن مبتنی بر پایه های فکری و فرهنگی ریشه دار است.  اینجاست که به لزوم و اهمیت خانه تکانی ذهن و حیاتی بودن آن واقف میشویم.

   دستورالعمل هائی که در ذهن تهیه میشود، "ذهنیت" است که اغلب برای به فعلیت درآمدن در اختیار فیزیک بدن جهت اجرا قرار میگیرد.  پرسش مهمی که ظاهر میشود اینست که چرا ذهن نیز باید مورد توجه قرار گرفته و محتوی آن یعنی ذهنیت،  هراز گاهی بازبینی شده و عمل رُفت و روب نیز درباره آن صورت پذیرد؟  بخشی از افعال ما تحت توجهات ذهن منطقی صورت میپذیرد که به کارهای روزمره و عادی مربوطست.  بخشی دیگر مربوط به ذهن سنتی و فرهنگی است که ثمره علم و تجربه (یا تجربه علمی و منطقی) نبوده بلکه حاصل تعلیمات دوران کودکی و بازخورد از محیط اجتماعی است.  این بخش است که متأثر از فرهنگ و سنت های بسیار دور بوده و بنا بر اصل "اتکا به علم زمانه" نیازمند بازنگریست.  خانه تکانی مورد نظر ما ناظر به این ذهنیت است.

    بخش فرهنگی و سنتی ذهن متأثر از گذشته هاست و ریشه در تاریخ دارد.  اداره این بخش دست ما نبوده بلکه بر ما تحمیل شده است.  ظواهر زندگی، صرفنظر از اینکه چه در مغز ما میگذرد، خود بخود تابع علم زمانه است و بسرعت تغییر میکند.  شگفتا که ذهنیات ذکر شده در بالا، کمتر در معرض تحول است و اگر تغییری هم باشد با اینرسی شدید روبروست.  وجود جبر و اختیار اینجاست که خود را نمایان میسازد.  فقط یک انسان مختار و آزاد است که با تصمیم خود میتواند سدّ را شکسته به این مهم بپردازد.  یعنی تصمیم میگیرد که به صحت و سقم گزاره های ضبط شده در این بخش پرداخته و خانه تکانی کند.  اندکی از آنها حالت خنثی داشته و کماکان قابل تسری به زمان حال است در حالیکه اکثریت تعلق به ماقبل تاریخ داشته و مفید به زمان حال نیست.  ولی در هر حال همه این گزاره ها برای زمان حاضر حالت تحمیلی یا تعبدی دارند.  مثلاً در ارتباط با همین موضوع حاضر مشهور است که میگویند: "عقل سالم در بدن سالم است".  آیا واقعاً چنین است؟  یعنی هر بدن سالمی حاوی عقل سالم است؟  طبعاً خیر.  چه بسا هیکل های سالم و غول آسا اما دریغ از ذره ای فهم.  چه بسا حکما و دانشمندانی مانند ولتر با بدنی نزار ولی عقلی شگرف.  به بداهت عقل معلوم است که این ضرب المثلی ناقص ولی متأسفانه رایج است.  البته اگر بدبین نباشیم میخواهد تشویق کند که بدن را سالم و توانا نگاهداریم که بی شک پند و اندرزی خوبست.  اگر دقیق بنگریم باقی ضرب المثل های ما نیز نیازمند پالایش است.  و از اینجا چنین نتیجه میگیریم که بسیاری از باورهای ذهنی نادرست و چه بسا زیان آور و خطرناک است.  تا توان رهائی از این بندها حاصل نشود رسیدن به رستگاری امیدی واهی خواهد بود.  تأکید میشود که دور ریختن افکار کهنه و مضرّ به معنای آتش زدن نیست چه با آتش زدن چیزی درست نمیشود.  منظور ضبط آنها در قفسه بایگانی است.

   در اینجا بد نیست به ذکر پاره ای از این پندارها بپردازیم که از گذشته های دور است ولی مردم اغلب نمیدانند. 

1- هنوز بسیاری از محاورات ما متضمن وجود احساسات نه در مغز بلکه در "قلب" است چه عشق باشد چه نفرت.  اما بسیاری هنوز نمیدانند که ریشه این تصور باطل از مصر باستان است که در مومیائی متوفی، مغز را بدور انداخته ولی قلب را با کمال احترام در کوزه ای کنار مرده دفن میکردند.  حاکی از اینکه شعور و ایمان در قلب است و البته مورد نیاز میت در سفر آخرت.  شنیدن "ایمان قلبی" هنوز هم امروزه بگوش میرسد.  گمان میرود اصل این پندار حتی به اعماق تاریخ پیش از ابداع خط برمیگردد.

2- تصور "گردش خورشید" بدور زمین به قدمت تاریخ انسان است و بعنوان حقیقتی مسلم در آثار مدون انسان چه تاریخی چه مذهبی وجود داشته است.  یکی از قدیمترین نمونه های آن را در عهد عتیق میبینیم.  یوشع پسر نون از همراهان کلیدی موسی پیامبر یهود در مسیر او برای گرفتن ده فرمان بوده که خود پس از موسی پیامبر و جانشین وی میگردد.  در طی یکی از جنگ ها با کنعانیان، یوشع در جبعون از خدا خواست تا خورشید و ماه را در آسمان نگهدارد تا وی بتواند قبل از تاریکی هوا نبرد را در همان روز تمام کند.  در این روز سنگ های بزرگی از آسمان بامر الهی بر دشمنان فروریخته و آنها را کشت.  خورشید در آسمان متوقف ماند و یوشع پیروز شد.  گویا مشابه همین واقعه حدود دوهزار سال بعد اتفاق میافتد که طبق اخبار و احادیث، امام اول شیعیان در حالتی بودند که نماز عصر ایشان قضا شد.  با درخواست از خداوند و اجابت آن، خورشید دوباره به محل مناسب در آسمان بازگشت تا نماز در وقت صحیح خود خوانده شود.  در این روایات، نه تنها خورشید گرد زمین میگردد بلکه گاهی هم قادر به بازگشت در عکس مسیر خویش است.  تشابه فرو ریختن سنگ از آسمان با داستان حمله ابرهه به خانه خدا و فروریختن سجیل توسط ابابیل نیز قابل تأمل است.  گویا مقرر بوده که آنچه بر بنی اسرائیل رفته عیناً بر امت اسلام روا شود. 

3- "آب" و تقدیس آن در ایران باستان جایگاه ویژه ای داشته و ایزدبانو آناهیتا الهه نگاهبان آب بوده است.  اما بد نیست بدانیم چرا ایرانیان باستان بشدت از آلوده ساختن آب نهی شده بودند؟  کثیف کردن آب گناهی بزرگ تلقی میشد و در تفکری جامعتر بطورکلی پاسداشت عناصر چهارگانه تجویز شده است.  در گذشته ها که آب لوله کشی و آب بهداشتی وجود نداشت، مردم هرکجا بودند و به هر نهر آب یا رودخانه ای میرسیدند از آن رفع عطش میکردند.  بگمان ما بسیار منطقی بود که برای حفظ سلامتی جامعه و به اتکاء همین یک دلیل، آب مقدس اعلام شود تا آلوده کردنش گناه تلقی گردد.  هرچند کمبود آب در فلات ایران میتوانست خود توجیه دیگری باشد.  امروز با وجود آب لوله کشی برای شُرب، دیگر آن اهمیت احساس نمیشود و مردم به این امر توجهی ندارند که ای کاش توجه میکردند.  اتفاقاً امروز با بحرانی که در آن هستیم، احیاء این ذهنیت نه تنها در سطح ملی بلکه در سطح جهانی از اوجب واجبات است.  برای ذهنیت های درست باید احترام قائل شد.  

4- نزدیکی به "آسمان" آرزوی باستانیان بوده که تا به امروز نیز آثارش دیده میشود.  از زمانی که انسان خود را شناخت، آسمان پر ستاره شبانه را بسی شگفت انگیز و قابل تقدیس یافت.  چه اینکه زمین زیر پای خود را محل زندگی موجودات میرا، مانند خودش، میدید ولی در آسمان و نظم ابدی آن هیچگونه تغییری نمیدید.  از اینرو آسمان محل موجودات نامیرا و خدایان و فرشتگان گردید.  لذا جنبه الهی و تقدس بخود گرفته و نزدیکی به آسمان مزیتی گردیده و کاهنان در همه جا اعمال مذهبی را بر بلندای سازه های هرم مانندی برگزار میکردند که نمونه آن در چغازنبیل آثارش هنوز هست.  فراعنه بزرگ نیز در داخل اهرام با شکوهی دفن میشدند که روزنه ای به بیرون در جهت رؤیت یکی از ستارگان پرنور در وقت خاصی از سال داشت.  متشابهاً پیامبران نیز رابطه قدسی خود را بر بالای کوه برقرار میکردند.  اما علم امروز نشان داده که آسمان همانقدر مادّی و ناسوتیست که زمین زیر پا.  معهذا ما علی الرسم هنوز دست دعا بسمت آسمان دراز میکنیم و حاجت خویش از عالم بالا طلب میکنیم.  این در حالیست که جوانان امروزی هیچ حسی از آسمان شبانه آنگونه که پیشینیان داشتند ندارند.  در آسمان شهرهای بزرگ بعلت آلودگی چیزی پیدا نیست و لذا آن احساس شگفتی و تقدس رخت بر بسته است.

5- یکی از عادات مذموم گذشتگان موضوع خودی و غیرخودیست که میراثی وحشتناک تر از این و زیان بار تر از این وجود ندارد.  این آموزه "خودی و غیرخودی" میراث ایدئولوژی است، بویژه ایدئولوژی دینی.  شخص مؤمن دنیا را در دو بخش متمایز میبیند، منِ مؤمن و شمای غیر مؤمن.  اتفاقاً این یک مورد را نمیتوانیم از طلوع تمدن دانسته و تقصیر آنرا بگردن تاریخ بیاندازیم.  همانطور که گفته شد این عمدتاً بعد از ظهور مذهب نمایان شد هرچند ایدئولوژی چپ هم حاوی همان خصوصیات است ولی نه بشدت دین.  با اینکه سایر ذهنیت های یاد شده قبلی تا حدودی جنبه شخصی دارد اما این یکی تمام جامعه را مبتلا کرده بر زندگی خصوصی و عمومی آحاد مردم تأثیر بدی گذاشته و میگذارد.  اخلاقی را که قبلاً گفتیم بصورت طبیعی میتوانست بسیار زیبا و کاربردی باشد، تحت تأثیر این عادت بصورت زشت و غیر انسانی درآمده است.  فقط در سایه چنین عادتی است که شخص میتواند سنگ را برای سنگسار برداشته و شرعاً مجوز کشتن کسی که حتی ممکنست نزدیکترین دوست خود او باشد را داشته باشد.  این عمل نه تنها احساس بدی در او ایجاد نمیکند بلکه به او امید پاداش اُخروی نیز میدهد.  کافیست کمی به اطراف نگریسته بخشی از افعال و افکار داعش و طالبان و دوستان ایشان را مرور کنید.  اشکال کار اینجاست که این افکار رنگ الهی و قدسی بخود گرفته و درعمیق ترین لایه های ذهن جایگیر میشود.  از همین رو اصلاح آن نه تنها سخت میشود بلکه خطرآفرین نیز هست.  

6- عادت مذموم دیگری که بیشتر مخصوص خاورمیانه بوده و متأثر از عادت خودی و غیرخودیست، "تخریب آثار گذشتگان" است.  نگاه کنید ببینید که آیا یک خانه یا سازه دست نخورده بعنوان میراث گذشتگان ما، مثلاً از دوره اشکانیان و ساسانیان،  باقی مانده یا نه؟  پاسخ همین یک سوأل، بسیار چیزها درباره ذهنیت ما و فرهنگ فراگیر ما دارد که بگوید.  اگر به یونان و ایتالیا مراجعه کنید میبینید چه بسیار آثار آن دوره و حتی کهن تر کم و بیش سالم و پا برجاست.  بله، خانه هائی که با خشت و گِل باشد انتظار نمیرود دوام آورده باشد اما مجسمه ها و سازه های سنگی چطور؟  یک نگاه اجمالی نشان از دشمنی سیستماتیک برخاسته از همان ذهنیت خودی و غیرخودی در تخریب آثار ایران پیش از اسلام دارد.  براحتی آثار پتک بر همه چیز دیده میشود.  اگر مجسمه ای خیلی بزرگ بوده دستها و اجزاء ظریف را شکسته اند، بویژه صورت مجسمه ها و نقوش کاملاً تخریب شده اند.  اگر بخش هائی از تخت جمشید جان سالم بدر برده به یُمن دفن در زیر انبوه خاک و خاکستر بوده که در دوره معاصر کشف و بیرون کشیده شده است.  چه کسانی آثار گذشتگان ما را تخریب کرده و هنوز در حال تخریب اند؟  پاسخ ساده است.  همان ها که امروزه در سوریه با کمک ابزارهای مدرن آثار بجا مانده از روم شرقی را نابود کردند.  همانها که در عراق مجسمه های بابل و آثار نفیس موزه ها را با هر وسیله ممکن متلاشی کردند.  همانها که در افغانستان مجسمه های عظیم بودا را به توپ بستند.  همانها که در مصر حکم شرعی برای تخریب اهرام و معابد تاریخی صادر کردند.  همانها که مجسمه های برخی میادین شهرها را روز روشن ربودند.  در این رابطه قیافه و ملیت اصلاً مهم نیست بلکه ذهنیت اصل است که در همه اینان مشترک است.  هنرشان قتل، غارت، و تخریب است.  

نتیجه   

  خواننده خود میتواند ادامه منطقی این لیست را خود ترسیم کند.  شواهد و قرائن فراوان و در دسترس است.  مثال های فوق اولاً نشان میدهد که بسیاری از آموزه های ذهنی ما بی آنکه خود بدانیم محصول تصورات گذشتگان ماست.  دوم آنکه وضع زندگی ما بی ربط با این آموزه ها نیست.  اگر حال خوبی نداریم علت العلل را در ذهنیت های خود جستجو کنیم.  و سوم اینکه اگر کاری اساسی قرار است در اصلاح امور خود انجام دهیم بدون خانه تکانی ذهن میسر نیست.  هر اقدام دیگری البته ممکنست مفید باشد اما موقتی و ناپایدار خواهد بود.  یکی از حکمای مشهوری که بدین مهم دست یازید، دکارت بود.  گام نخست وی خالی کردن ذهن از همه آموزه های تحمیلی پیشین بود.  ممکن است بگویند این پوچ گرائی است حال آنکه دقیق تر بگوئیم "هیچ گرائی" است.  یعنی فعلاً تا چیزی منطقی و درست نظرم را جلب نکرده به عقل معمول یا common sense خود اتکاء میکنم.  نداشتن چیزی بهتر است از داشتن چیزی زیانبار.  نداشتن نظری خاص منطقی تر است از اتخاذ نظری غلط و خطرناک.  تا گذشته خود را نشناسیم و به نقاط قوت و ضعف آن پی نبریم امیدی به رستگاری و بهبود وضع زندگانی نخواهد بود.  امروز خاورمیانه منتظر رنسانس خود و تکاندن غبار زمانه از ذهن های فرسوده در سفر زمان است.  اختیار آن با شماست!

  • مرتضی قریب
۱۸
اسفند

هفته منابع طبیعی

   یکی از هفته های پایانی اسفند بنام هفته منابع طبیعی و حفاظت از محیط زیست نام گذاری شده است.  گویا روز درختکاری نیز در یکی از روزهای همین هفته باید باشد.  هرچه در تقویم جیبی این مناسبتها را جستجو کردیم چیزی یافت نشد.  امروزه تقویم ما ایرانیان پر از مناسبت هائی است که گویا برای اقوام بیگانه طراحی شده و نشانی از صاحبخانه در آن نمانده است.  بهرحال برای خالی نبودن عریضه هم که شده، زُعمای قوم در این روز بیل و کلنگی در دست گرفته و وجود چنین مناسبتی را نمایش میدهند.  در چنین مناسبت هائی، سیاستمداران داد سخن داده و از وخامت محیط زیست ابراز نگرانی میکنند در  حالیکه سیاست گذاری های خودشان چنین حال و روزی را به بار آورده است.  رسانه ها با کارشناسان محیط زیست گفتگو میکنند و آنها نیز اهمیت آب، خاک، و پوشش گیاهی را یادآور شده و نگران بحران منابع طبیعی هستند.  اما دریغ از یک گام عملی.  متخصصین از تداوم خشکسالی و سیل و وخیم تر شدن اوضاع گفتگو میکنند ولی در پاسخ به اینکه در اصلاح آن چه کرده اند اعتراف میکنند که سیاست ها و منابع مالی لازم دستشان نبوده و از آنها کاری ساخته نیست! 

    مسائل فنی مربوطه بارها و بارها در رسانه ها مطرح شده و در مطالب قبلی ما نیز مختصراً اشاره شده است.  اما در این مقام میخواهیم به انگیزه هائی که به این بحران، و البته بحران های مشابه، دامن زده پرداخته و نگاهی به فلسفه ناظر بر آن بیاندازیم.  در عالم هیچ چیز بدون علت نیست و لذا مایلیم علل ذهنی یا روانشناسی پشت این قضایا را جستجو کنیم.  بحران ها ناشی از اعمال است و موتور محرک اعمال، ذهن است.  آنچه ذهن را شکل میدهد فرهنگ است که خود به نوعی از اعمال بازخورد میگیرد.  زمانی در این سرزمین، با توجه به خشکی آن،  آب و درخت از عناصر مقدس در دوران باستان بشمار میرفته و در عمل دارای احترام همگانی بوده است.  از سوی دیگر، دیدیم که 2 اصل اساسی حاکم بر امور است یکی اصل "تغییر" و دیگری اصل "اتکا به دانش زمانه". 

   اصل تغییر ناظر بر این حقیقت است که همه چیز مشمول تطور است حتی فرهنگ.  عواملی چند باعث شد که وضع امروز ما چنین شود و ذهنیتی که درباره اهمیت آب و گیاه و طبیعت در گذشته های دور بوده بعدها در سایه قرار گیرد.  یکی از پندارهائی که بعداً رواج گرفت این بود که "همه چیز دنیا برای مصرف انسان آفریده شده" با تأکید ضمنی بر اینکه منایع زمین بی پایان است و شما ارباب سایر موجودات از جاندار و بی جان هستید.  معنی مترادف آن در قالب این ضرب المثل است که "هر که دندان دهد نان دهد".  بطور ضمنی حاوی این پیام است که جمعیت آدم ابوالبشر بر این کره خاکی میتواند بی حد و مرز باشد.  شاید جای تعجبی هم نباشد اگر بیادآوریم که تا مدتهای مدید زمین پهنه ای بود بی حد و مرز در مرکز کائنات و کروی بودن و محدود بودن آن از دستآورد های جدید علم است.  با اینکه این تصورات از اساس غلط است اما باید اذعان کرد معهذا صدمه ای که نوع انسان در گذشته ها بر طبیعت وارد ساخته نمیتواند چندان جدی تلقی گردد.  یکی اینکه جمعیت انسان ناچیز و پراکندگی او گسترده بود.  دوم اینکه ابزار لازم برای تخریب گسترده در اختیار او نبود.  ارّه موتوری در اختیار نداشت بلکه با تبر حداکثر یک یا چند درخت را بیشتر نمیتوانست قطع کند.  موتور پمپ های قوی در اختیار نداشت تا در هرجا که بخواهد چاه حفر کرده و آبهای فسیل شده میلیون ساله را بی دریغ راهی بیابان سازد.  در عوض، با زحمت بسیار با احداث کاریز آب را با نیروی ثقل به محل مصرف میآورد.  اگر هم چاهی حفر میشد آبکشی با سطل انجام میشد و آهنگ مصرف آب در هر دو حالت با آهنگ بارش های سالانه برابری میکرد.  نیروی کمکی انسان اسب و استر بود و نه مانند امروزه لودر و ماشین آلات سنگین که یکشبه تغییرات زیادی در بستر زمین ایجاد کرده و کار هزاران نیروی اسب را انجام دهد.  سد سازی های بی مورد باعث خشکی هزاران تالاب شده و نتایج منفی آن دامنگیر خود انسان هم شده است.  اینجاست که به اصل دوم یعنی اتکا به دانش زمانه میرسیم.  پرسش اینجاست که آیا آثار منفی ناشی از مدرنیزاسیون با این اصل تعارض ندارد؟  مگر دانش زمانه بمعنای همراهی با دستآوردهای صنعتی نیست؟  پس این بدگوئی از آثار مدرن چه معنی میدهد؟  البته که منظورما این نیست که دستآوردهای فنی مثل موتور پمپ یا ارّه موتوری یا ماشین آلات سنگین و کاربرد آنها بد است، بلکه پای اصل سومی در میان است بنام "تعادل" یا "تناسب" که قانون طلائی زندگی است.  

    در مطالب پیشین درباره تعادل و موارد کاربردی آن در فیزیک و زندگی بسیار صحبت شد (99/1/25- 98/4/18- 97/6/4).  اما چند کلمه هم درباره تناسب عرض شود.  کدبانوی منزلی که علاقه شدید به مقوی ساختن سوپ دارد، حبوبات و برنج سوپ را سخاوتمندانه زیاد میگیرد.  نتیجه دیگر سوپ نیست بلکه بیشتر به کته میماند.  از آنسو اگر امساک کرده خیلی رقیق بگیرد، بیشتر به آب شباهت داشته و به آب زیپو مشهور است.  پس باید یک تناسبی بین اجزاء باشد.  گویا داستانی از مولوی نقل است که در انتها فقیر، صاحب مکنت را خطاب کرده که "یا در باندازه نان کن یا نان باندازه در ده".  از این مثالهای همه فهم که بگذریم، در سایر حوزه ها هم اصل تناسب برقرار است.  اکسیژن با اینکه حیاتیست اما اگر هوای زمین اکسیژن خالص میبود، با یک رعد و برق هرآنچه بر بستر زمین میبود میسوخت و اگر هم فقط نیتروژن میبود همه خفه میشدند.  عدم تناسب همین دو عنصر در داخل یکی از سفاین آپولو موجب سوختن و مرگ کلیه فضانوردان شد.  تناسب که در هندسه جای خاص دارد.  معماران باستان تناسبی را بین طول اضلاع مثلث سردر کاخ ها و معابد رعایت میکردند که بسیار چشم نواز بوده و هست.  اما نودولتانی که از تصدق سر هرج و مرج بازار که پول فراوان بجیب زده اند در تقلید از این اسلوب برای ساخت کاخ های خود چنان به این شیوه گند زده اند که بیننده را از هندسه منزجر میسازد.  سابق بر این همشهریان تهرانی برای تفریح و تفرج و برخورداری از هوا و مناظر خوب به دامن کوهستان شمیران و منطقه تجریش میرفتند.  کم کم این تمایل پیدا شد که در داخل باغات ساخت و ساز کرده و حظّ بصر دائمی شود.  ادامه این تمایل و نبود سیاست های ناظر بر شهرسازی چنان شد که امروز میبینید و بجای درخت جز سنگ و سیمان و آهن چیز دیگری مشاهده نمیشود.  که اگر تناسبی رعایت میشد، این منطقه هنوز از جمله دلکش ترین نواحی حومه پایتخت میبود.  در ابعادی بزرگتر همین بلیه بر جنگل های شمال کشور نازل شده و چوب حراج بر منابع آن و در واقع بر کل منابع کشور زده شده است.  در کشاورزی نیز عدم رعایت در استفاده بهینه از کود و آفت کشها باعث مسمومیت هرز آبها و نهایتاً تالابها و محیط زیست شده است.  از زمانی که پای اسلحه آتشین به کشور ما باز شد نسل شیر و یوزپلنگ و بسیاری از انواع حیوانات منقرض شد.  این نشان میدهد برای هر ابزار نوینی، فرهنگ استفاده از آن نیز باید بوجود آید.  یعنی دادن تیغ بدست زنگی مست دور از حزم و احتیاط است.  ادامه این خط فکری البته ما را بجای باریک میکشاند.  باری، در حوزه سیاست نیز همچنین است و آزادی که مراد و مقصود همه است مشمول یک تناسب است.  آزادی بی حد و حصر موجب هرج و مرج و فقدان آن باعث خفقان است.  فقط قانون و قانونی که توسط نخبگان جامعه تهیه شود قادر به تنظیم این تناسب است.

   لذا از مجموع آنچه گفته شد، روشن میشود که استفاده از ابزارهای نوین و اتکا به دانش زمانه همچنان مقبولیت خود را داراست.  آنچه مسأله است عدم رعایت تناسب در همه امور و از جمله در بحث محیط زیست که موضوع سخن حاضر است میباشد.  آبادی و آبادانی در گذشته ها مفهومی محترم بود و از جمله کارهای خیر بشمار میرفت.  اما امروز بنا بر اصل تغییر لزوماً چنان مفهومی ندارد.  امروزه این معنا در دستان نااهلان به ابزاری برای تخریب طبیعت بدل شده و لازمست در بازتعریف آن فکری مجدد شود.  انتظار برای داشتن یک زندگی مرفه با استفاده از همه امکانات روز توقعی بجاست، اما به داشته های خود نیز باید نگاه کرد.  در یک طبیعت خشک و کم آب، میزان برداشت آبهای زیر زمینی باید کمتر و نهایتاً برابر آهنگ نزولات آسمانی باشد.  تخطی از این اصل و مصرف آب فراتر از این حد دیر یا زود منجر به بحران میشود.  منظور، مخالفت با توسعه نیست بلکه تأکید بر توسعه پایدار است.  در اینجا "پایدار" واژه کلیدی است.  ایجاد جزایر مصنوعی در خلیج فارس به قیمت تخریب صخره های مرجانی با هدف ساخت ساختمانهای سوپر لوکس برای سلبریتی های اروپائی در منطقه ای خشک و داغ از جمله توسعه های غیر پایدار است.  تأمین آب شرب در این نواحی یا توسط آب شیرین کن های غولپیکر است که خود مستلزم انباشت نمک جامد و مسأله دفع آن است.  یا مدتی برنامه آوردن کوه های یخ قطب شمال برای تهیه آب شیرین در دست بود که هزینه هایش آنرا به معضل دیگری تبدیل کرد.  همه اینها باضافه تولید برق لازم برای سرما سازی و قابل سکونت سازی اینهمه ساختمانهای ساخته شده صرف و هدر رفت انرژی هنگفتی را میطلبد که غیر قابل توجیه است.  تنها نکته توجیه کننده، جوشش نفت، این ماده سیاه رنگ است که به رایگان در دست است.  چنین توسعه ای پایدار نیست بویژه اگر گرمایش زمین ناشی از این خاصه خرجی ها نیز لحاظ شود.  اینجاست که پای موضوع مهم دیگری بمیان میآید بنام "تراکم جمعیت".

   پیش از رشد انفجاری جمعیت که از یکی دو قرن پیش آغاز شد، تراکم جمعیت انسانی در هر منطقه زمین متناسب با امکانات طبیعی آنجا برای پشتیبانی از استمرار آن جمعیت بوده است.  اصولاً وجود ایلات و عشایر کوچ کننده در فلات ایران خود تأییدی بر خشکی نسبی این سرزمین است.  سابق بر این، تراکم نسبی جمعیت در مناطق مختلف نشان دهنده استعداد رشد جمعیت در آن نواحی بوده است.  حد بالای تراکم در هر منطقه توسط منابع حیاتی آن بویژه آب با در نظرگیری یک حاشیه امن مشخص میشود.  نه تنها تراکم، بلکه جمعیت مطلق یک کشور نیز باید در یک گستره امن محدود بماند که در غیر اینصورت با بحرانی مواجه میشویم که امروز با آن روبرو هستیم.  در این شرایط، در وهله اول مبادرت به اجرای بی حد و حساب سد سازی میکنند و خواسته یا ناخواسته عرصه های پهناوری از سرزمین دچار خشکی میگردد.  گذشته از مشکلات فنی که هرساله با پرشدن سدها با بی توجهی به آبخیزداری بالادست، ظرفیت آنها کاهش مییابد، در وهله بعدی مبادرت به انتقال گسترده آب از هر ناحیه به نواحی دیگر کرده و به نارضایتی هرچه بیشتر ساکنین محروم دامن میزند.  در گام های بعدی مبادرت به حفر دیوانه وار چاه میشود که هر ساله باید عمیق و عمیقتر شود تا بالاخره آخرین قطره آبهای فسیل شده زیر زمینی نیز استحصال شود.  در ادامه، علاوه بر خشک شدن مزارع و باغات، زمین نیز شروع به فرونشست کرده گسل های بزرگی ظاهر میشود. گام های بعدی نصب آب شیرین کن ها و یا واردات آب از خارج است.  عجیبتر از عجیب اینکه در این سیکل معیوب بجای توصیه در تنظیم خانواده بطوریکه جمعیت ثابت یا دستکم رشد صعودی با شیب کمتری داشته باشد در عوض بر طبل افزایش جمعیت کوبیده توگوئی دستورالعملی برای یک انتحار ملی صادر شده است.  فردی که حقوق کارمندی میگیرد و در یک خانه 100 متری تک خوابه زندگی میکند آیا میتواند توقع اداره خانواده ای 20 نفره را داشته باشد؟ طبعاً خیر زیرا هیچ تناسبی وجود ندارد و خودبخود خودش هم میفهمد و رعایت میکند.  متشابهاً همین تناسب برای سیاره کوچک ما و جمعیت روی آن موجود است.  البته افزایش انفجاری جمعیت مشکلی جهانی است که سیاره زمین و منابع آنرا شدیداً تحت فشار گذاشته و در گذشته بدان اشاره کرده ایم.  علاوه بر همه اینها، معضل پلاستیک و نفوذ آن به آب و هوا و گیاه و غذا مشکل دیگری در سطح جهانی است که سریعاً باید فکری شود. مشکل فقط کم آبی نیست بلکه سرانه ضایعات تولید شده در سطح جهانی هم بیشتر هم متنوع تر و هم خطرناکتر شده است.  زمین جای دفن اینهمه آلودگی را ندارد!  مسائل جمعیت و گرمایش زمین و آلودگی محیط از بابت پلاستیک و سایر سموم شیمیائی تنها از طریق همکاری و مفاهمه بین المللی امکانپذیر است.  با این وجود، تلاش در سطح ملی با ایجاد سازمانهای مردم نهاد و یا احزاب، اگر وجود داشته باشند، باید همچنان مصرّانه پی گرفته شود. 

    زمان آن رسیده که انسان و طبیعت باردیگر آشتی کرده خود را دو روح در یک قالب تصور کنند.

  • مرتضی قریب
۱۳
اسفند

ضحّاک ماردوش

   ضحاک ماردوش منفورترین شخصیت در میتولوژی ایران باستان است.  بر شانه هایش دو مار برآمده است که طبق افسانه ها محل بوسه اهریمن بود.  مار ها مرتب آزارش میداد و تنها چیزی که مارها را آرام میساخت خوراکی بود از مغز جوانان.  لذا هرروز دو جوان میبایستی کشته شوند تا مغز آنان طعمه مارها شده و مزاحم ضحاک و ادامه حکمرانی او نشوند.  این تصویری نمادین در فلسفه ایران کهن بود تا رابطه ستمگر با مردم نشان داده شود.  نشان دهد که یکی از شاخصه های حاکم ستمگر تشنگی برای خون جوانان است و اینکه چگونه توده ها آن را برنتابیده و در جستجوی کاوه آهنگر به این دور باطل خاتمه میدهند.  اصولاً فلسفه کهن بیشتر فلسفه ای نمادین است و نمادها اثری عمیق و اهمیتی بسزا دارند.  مثلاً الهه ها و خدایان در فرهنگ های کهن دارای بال بودند چه مردوک خدای میانرودان و چه اهورامزدا خدای ایرانی و چه حتی بسیار کهن تر از همه اینها، نوت خدای آسمان در مصر مجهز به دو بال همچون پرندگان بودند.  بعدها همین نماد به فرشتگان و کرّوبیان در ادیان ابراهیمی تسری پیدا کرد.  زیرا جایگاه این موجودات مقدس و نامیرا آسمان است و لازمه زندگی در آسمان داشتن ابزار پرواز، یعنی مطابق علم زمانه، دو عدد بال است.  چرا آسمان؟ مگر زمین ایرادی دارد؟  همانطور که پیشترها دیدیم، بعقیده قدما،  زمین محل کون و فساد ولی آسمان مبرا از هرگونه تغییر است.  ثبوت و لایتغیر بودن از مشخصه های ذوات مقدس است و لذا جایگاه شایسته آنان آسمان خالی از کون و فساد باید باشد.  ردپای این عقیده را در کتاب "در آسمان" ارسطو نیز میبینیم که شهاب ها و ستاره های دنباله دار را در فلک تحت القمر جای داده و ماوراء فلک قمر به بالا را جزو آسمان لایتغیر قرار داد.  با اینکه امروز متوجه این درک اشتباه هستیم ولی با این حال اینها همه بعنوان نماد در حافظه تاریخی ما جای خود را همچنان حفظ کرده است. 

   میگویند که تاریخ تکرار میشود.  امروز شاهد وقایعی مشابه هستیم.  مدتهاست که محتوای کتابهای کودکان مورد هجمه واقع شده و در صدد حذف آثار ملی از دروس آموزشی هستند.  گویا این کفایت نکرده و اخیراً قرار براین گذاشته اند که حوزویان را نیز بجان کودکان این سرزمین بیاندازند تا مغز نوجوانان یکسره خوراک ارتجاع شود.  آیا شباهتی دیده نمیشود؟  اخبار حاکی از اینست که عرصه مدرسه، رفته رفته محل تدریس طلاب حوزه شود.  گویا ویرانی در عرصه های مادّی این سرزمین کافی نبوده و لازمست آینده انسانی آنرا که آینده این کودکان است نیز نابود سازند.  اینکه آیا موفق میشوند یا خیر معلوم نیست.  شاید هم اثر عکس ببخشد. اما مهم، قصد و نیتی است که در این کار نهفته است.  مهمترین ثروت هرکشور، نیروی انسانی آموزش دیده و متفکر آنست که با اختلال در بنیان های آموزشی آن بسادگی میتوان آینده اش را تحت تأثیر قرار داد.  شگفت آور آنکه نظام آکادمیک کشور نسبت به این جریانات بی تفاوت بوده و کمترین واکنشی تاکنون نشان نداده است. 

   واقعیت اینست که نظام دانشگاهی خود مبتلا به بیماری هائی است که پرداختن به آسیب شناسی آن فرصتی دیگر میطلبد.  بطور خلاصه، مشکل عمده، تقلید است.  مشکل از غرب نیست بلکه تقلید از غرب است.  بلکه اساساً تقلید است که همواره مشکل آفرین بوده است.  هرآنجا که تقلیدی صورت گرفته و هرآنچه که با تقلید کسب شده نیازمند بازنگری است و هر نتیجه ای هم که از آن اخذ شده نیازمند بازرسی مجدد است.  مهمترین فعالیت نهادهای آکادمیک ما محدود به عرصه های آموزش و تحقیق است.  مورد آموزش که مشخص است اما در تحقیق نیز هدف تکرار همان کارهائی است که قبلاً در غرب انجام شده و اینکه اصولاً تحقیقات ما نیز باید همان نتایج را تأیید کند.  گاهی، در بهترین حالت، کار ما شبیه اینست که دقت و تعداد ارقام اعشار نتیجه محاسبه برایمان مهم است در حالی که اصل عدد از اساس غلط است.  زحمات ما بجای اینکه در جای درست خود بکار رود، بیهوده در جائی دیگر هدر میرود.  اکنون زمان آنست که نهاد های آکادمیک از تکرار مکررات برای مدتی دست شسته و در عوض به بحرانی که در بالا اشاره شد پرداخته و در رفع آن بکوشند.  عدم توجه به این حقیقت مانند اینست که دانشپژوهان عده ای در اتاق های کاخ علم و معرفت به رنگ و لعاب دیوارها سرگرم و عده ای دیگر به تذهیب و طلا کاری سقف ها مشغولند حال آنکه دسته ای در بیرون با بیل و کلنگ مشغول ویران کردن شالوده و اساس کاخ علم و معرفت اند.  توگوئی قرار بر اینست هریک بکار خود سرگرم  و از آن خوشنود باشند. 

    امروز که صداهای سازنده از صحنه حذف شده است، شاید چاره ای جز اتکا به نمادها نمانده است.  نمادها صدا ندارند اما در موقعیت مناسب میتوانند گویا و مؤثر باشند.  نماد ضحاک با موضوع مغز جوانان گره خورده است.  سنت گرایان از پاره شدن بند ناف خود از علوم قدیمه وحشت دارند زیرا شاهد گسترش درّه عمیقی بین علوم مدرن با علوم غریبه هستند.  این شکاف چنان عمیق است که هیچ امیدی به پر شدن آن نیست.  پس باید یا تن به همگامی با علم زمانه داد یا بر آموزه های منسوخ همچنان پای فشرد.  اما برای رفع این دوگانگی مصلحت در این دیده اند که همان روش زمانه ضحاک بکار گرفته شود.  اما اینبار با روشی مؤثرتر از گذشته، مغز نوباوگان با مغز متصلب هشتاد سالگان سینکرونیزه شود.  آغاز اینکار با ابزاری صورت میگیرد که از سلاح های سرّی سنت گرایان است: "تلقین".  به باور آنان این ابزار چنان کارآمد است که حتی مردگان را نیز متحول میکند.  چنانکه پیش از دفن متوفی، اوراد و اسامی مقدسین در گوش او خوانده و بدو تلقین میگردد تا مبادا در سفر پیش رو فراموشش شود.  گویا این روش در مصر باستان نیز معمول بوده و کاهن بزرگ با ضرباتی با عصای خود بر دهان مرده او را بر ادای اوراد لازم در سفر آخرت یاری میرسانده است ( ر.ک. به کتاب مردگان).  علوم قدیمه در زمانه خود شاید کارکرد خود را داشته ولی امروزه با کمال احترام شایسته است در موزه های علوم و ارتباطات حفظ و حراست شود.  منتها باید یادآور شد که در اینگونه مشابهت سازی ها و استفاده از روش های پیشینیان، چه بسا ممکنست متشابهاً همان عواقبی که در ایام کهن رخ داده اینبار نیز بر کارکردهای جدید مترتب گردد. افراط و تفریط در همه حال ناپسند بوده و هست.

  • مرتضی قریب
۰۶
اسفند

موقعیت ما در گیتی

   در مطلب پیشین با پرداختن به سوژه جبر و اختیار به نتایجی رسیدیم که خلاصه آن بشرح زیر است.  دیدیم که در بخش جمادات آنچه حاکم است همانا جبر است که قاعده علت و معلولی نیز از آن نتیجه میشود.  البته استثنائاً در جهان اتم و زیر اتم این قاعده مشاهده نمیشود و شرح آن داده شد.  اما در پهنه جانداران نوعی آزادی کوتاه مدت مشاهده میشود که در مقیاس زمانی گسترده تر، بنظر میرسد سایه ای از جبر ناشی از حوادث گذشته بر روابط حال و آینده انداخته است.  گفتیم که رها شدن از زنجیرهای ذهن و اندیشیدن فارغ از قیود و قالب های زمانه، خود میتواند نشانه ای از اختیار و آزادی باشد که البته برای عده کمی دست میدهد.   پرسشی که در ادامه پیش میآید حاکی از اینست که اصولاً این بحث چه اهمیتی دارد؟  آزادی اراده برای انسان چه دستآوردی میتواند داشته باشد؟ حال آنکه انسان جزئی از دنیای جانداران است و بود و نبود جانداران کمترین تأثیری بر جهان و ساز و کار آن نداشته و نخواهد داشت.  

    خانه ما، زمین، با همه محتویاتی که دارد، نسبت به مقیاس کیهانی چون چوب کوچکی سرگردان در اقیانوس کبیر است.  فرض کنید پسر بچه ای بستنی خود را خورده و چوب آنرا در آبهای ساحلی اقیانوس پرت کرده باشد.  زمین ما به مثابه این چوبک بستنی اسیر امواج اقیانوس کبیر است و انسان و سایر جانوران روی زمین مانند میکروارگانیسم های درون این چوب هستند که از بستر آن تغذیه میکنند.  با اینکه بنظر نومید کننده میآید ولی واقعیت همین است و خوب یا بد از آن گریزی نیست.  از سوئی، فلسفه جبر همواره مستمسکی بدست مستبدین داده که رفتار زورگویانه خود را با آن توجیه کنند.  بویژه، هنگامی که با ایدئولوژی دینی آمیخته شود مؤثر ترین ابزار را در اختیار سیستم حاکمه میگذارد.  مشهور است که خلفای اموی و عباسی همواره به مردم مؤمن و ستم دیده یادآور میشدند که آنچه بر آنان میگذرد چیزی جز خواست ذات باری تعالی نیست.  لذا تأکید میکنیم که دیدگاه فلسفی ارائه شده اینجا هیچ ربطی به توجیه این نگرش ندارد.  

   اجازه دهید اوضاع زمین را از دید یک هوش فرازمینی نقل کنیم که از جایگاه خود در محلی بسیار دور با کمک ابزارهای فوق پیشرفته سیاره زمین را با تمام جزئیات مانیتور میکنند.  گزارش آنان حاکی از وجود موجودی پیشرفته دارد که در بیابان ها و صحاری، ساختمان هائی میسازند 1000 برابر قد و اندازه خودشان که دارای تهویه شگفت انگیزی بوده و ضمناً در میان آتشسوزی های گسترده ابداً صدمه ای نمیبینند.  احتمالاً منظور موریانه ها هستند.  اضافه میکنند که نوع دیگری هم هست که آنها هم سازنده بوده ولی بسیار خرابکارند و مرتب در حال تخریب سطح سیاره خود و زدوخورد دائمی با یکدیگرند.  آنها با یک سری خطوط فرضی (مرزها) مانع رفت و آمد آزاد هم نوعان خود هستند و تخلف را با مجازات پاسخ میدهند.  بنظر میرسد اینجا منظور نوع انسان باشد.  در ادامه توضیح میدهند، که جانور دیگری هم وجود دارد که در جوّ سیاره پرواز میکنند (پرندگان). این نوع اخیر با هوش تر از نوع قبلی است زیرا در مسافرت هایشان خطوط قرمزی وجود نداشته و آزادانه بهرجا بخواهند میروند.  گزارش فرازمینی ها نتیجه میگیرد که این موجودات با همه تفاوتها، در یک خصلت مشترکند و آن اینکه حاصل کار آنها روی این سیاره، خوردن یکدیگر و تولید فضولات است.  برخی حیوانات علفخوارند و برخی گوشتخوار، اما حیوان خرابکار همه انواع دیگر را میخورد.  زنجیره غذائی همه آنها به گیاهان ختم میشود.  گیاهان خود از چه ارتزاق میکنند؟  آنها آب و گاز کربنیک را بکمک نور آفتاب طی یک پروسه شگفت انگیز به کربوهیدرات ها که سر سلسله غذای همه حیوانات است تبدیل میکنند.  محصول فرعی آن اکسیژن است که از آن تنفس میکنند.  آنچه محور اصلی زندگی روی این سیاره است، نور ستاره مرکزی (خورشید) است که بدون آن حیات دوامی نخواهد داشت.  حیوان خرابکار (انسان) در حالی که سایر جانوران را زیر سیطره خود گرفته در عین حال از خرابکاری مداوم در سطح سیاره که خانه خودش است دست بر نمیدارد.  او بجای یک حاکمیت یگانه عقل گرایانه و مرکزی، در حوزه های جغرافیائی محدود به خطوط فرضی حاکمیت های پراکنده ای دارد که مرتب در حال ستیز با یکدیگرند.  درحالی که منابع حیاتی آب و غذا در بعضی از این حوزه ها به پایان رسیده اما سران آنها ابلهانه بر طبل افزایش شدید جمعیت میکوبند تا برتری خود را به رخ همسایگان بکشند.  با این حجم از خرابکاری و روند تصاعدی آن، بعید است آنها آینده روشنی در پیش رو داشته باشند.

   خواندن گزارش فرازمینی ها درباره زمین بسیار نومید کننده است ولی هرچه باشد چون در مرحله بسیار فراتری از هوش هستند لاجرم به بیطرفانه بودن و منصفانه بودن نظریاتشان میتوان اعتماد کرد.  گزارشی که دیگران درباره ما مینویسند میتواند تأمل برانگیز باشد.  اینگونه که از گزارش فرازمینی ها برمیآید، نابودی انسان و جانوران که هیچ، بلکه حذف سیاره زمین نیز کوچکترین خللی در نظم کیهانی ایجاد نخواهد کرد.  لذا بهتر است نکات آنها را جدی گرفته و خود فکری به حال خود بکنیم.  درست است که در اشل کیهانی جز پر کاهی سرگردان در اقیانوس عظیم گیتی نیستیم ولی در هر حال وجودمان در مقیاس زمینی خودمان واقعیتی است گریز ناپذیر.  از منظر فرازمینی، پیشرفت ما زمینی ها نه معنائی دارد و نه اهمیتی.  پیشرفت یعنی زود رسیدن.  زود رسیدن به چه؟  پیش از ما و بعد از ما زمان بینهایت است. این همه عجله برای چیست؟ مگر مسابقه است؟  البته که هست زیرا مناطقی رشد سریع داشته اند و باعث میشود دیگران زور بزنند از قافله عقب نمانند.  امروز چین برای جبران مافات سالهای انقلاب، تخت گاز میرود تا با بلعیدن سوخت های فسیلی دنیا و تبدیل به آلاینده های گازی در مسابقه پیش افتد.  از این منظر اگر منابع زیر زمینی و روی زمینی هدر شد چه باک!  اگر دریا ها از ماهیان و سایر آبزیان تهی شد چه باک!   مهم اینست که کام حکام برآید و در مسابقه اول شد!  راستی اگر آهنگ رشد کمی آرامتر میشد چه میشد؟  اگر رشد پایدار و قابل دوام حاصل میشد چه میشد؟  آیا زمان آن نرسیده که تنظیماتی فراگیر و جهانی تدوین شود و به مرحله اجرا درآید؟  همه اینها انسان خردمند را بفکر فرو میبرد.  واقعاً در این دنیای بی پایان اثر وجودی ما چیست؟   واقعیت ها تلخ اند اما تکنیک هائی هم وجود دارند که میتوان تلخی ها را دور زده آنها را نادیده انگاشت.

تکنیک ها

   منظور ما در اینجا از تکنیک، ترفندی است که ممکنست بخودی خود مستلزم حقیقتی نباشد ولی بهر حال مشکل پیش رو را حل میکند.  در ریاضی به وفور از آن بهره میبرند.  بد نیست به ذکر نمونه ای چند بسنده کنیم:

1- در آئین زرتشت، پیامبر ایرانی، نبرد نور و تاریکی محور اصلی فلسفه او را تشکیل میدهد.  اما گفته بودیم که تاریکی وجود مستقل ندارد و صرفاً نبود نور تلقی میشود.  با اینحال این مانع از آن نیست که این ایده زیبا را نصب العین قرار داده و بعنوان فقط یک تکنیک محور و راهنمای زندگی معنوی خود قرار دهیم.

2- آئین هندو به تناسخ اعتقاد دارد یعنی روح متوفی در چرخه مکرری که برای پالایش نیاز دارد ممکنست گاهی به بدن حیوانات حلول کند و ازاینرو در آئین هندو آزار حیوانات پسندیده نیست.  شاید این تکنیکی بوده که نیاکان آنان ابداع کرده اند تا بدینوسیله آزار حیوانات را منسوخ کرده باشند.  حقیقت امر نیز چیزی جز این نیست که انسانیت بدون به رسمیت شناختن حقوق حیوانات میسر نیست.  درجه تمدن هر جامعه ای را میتوان از تعهد آن بدین موضوع دانست.  هرچه باشد، حیوانات صاحب اصلی این سیاره قبل از پیدایش انسان بوده اند.  این تکنیک نیز در جهت متقاعد کردن انسان به یک هدف عالی در زندگیست.

3- انسان برای استمرار زندگی معنوی خود نیازمند انگیزه است.  او نیازمند دادن معنا به حیات خود است و این میسر نیست مگر بکمک تکنیک.  ایدئولوژی مهمترین انگیزه محسوب میشود چه اینکه تغییر ناپذیر است و از همین رو مستحکم و لذا قابل اتکا و اعتماد است.  از انواع ایدئولوژی ها، ایدئولوژی دینی از همه کهن تر و دیرپا تراست و چون ریشه در گذشته ها دارد مقبول توده هاست.  متشابهاً مکاتب عرفانی و درون نگری همین نقش را ایفا میکنند.  برای بسیاری، انگیزه های دیگری ممکنست مطلوب باشد، مثل انسان گرائی، کمک به همنوع، موفقیت در دانش و فن آوری، تجارت، هنر و امثال آن.  یک محور معنوی، حیات فرد را کانالیزه میکند تا او خود را در راستای آن هدایت کند.  هریک از این انگیزه ها متشابهاً برای معنا بخشی زندگی مؤثر میتواند باشد. 

4- مهمترین فضیلت انسان حس نافرمانی و امتیاز او بر حیوانات است.  نافرمانی لزوماً شورش نیست هرچند آنهم میتواند باشد ولی تکنیکی است که باتکاء آن میتوان احساس آزادی و اختیار کرد.  نافرمانی یعنی استقلال فکری و مقاومت در مقابل تحمیل قالب های سنتی فکر.  نافرمانی یعنی عدم پیروی از تقلید و تکرار مکررات.  بدون حس نافرمانی، افکار متعالی بوجود نمیآیند و انسان از نظر فکری ترقی نخواهد کرد.  این تکنیکی مؤثر در دست انسان مدرن است که ممکنست سایر روش ها را نپسندد.

نتیجه گیری

   همانطور که مشاهده شد، دیدیم که حضور ما در اشل کیهانی جز پر کاهی سرگردان در اقیانوس عظیم گیتی نیست.  درک این واقعیت حاصل نشد مگر به یُمن یافته های علمی و دانش معاصر.  حدود 5 قرن پیش ابداً نه چنین درکی وجود داشت و نه حتی تصوری نزدیک به آن میتوانست در مخیله کسی خطور کند.  جهان آنروزگار به زمین منحصر میشد یعنی مرکز گیتی.  ارزیابی ما از موقعیت و محل زندگی خود در گیتی موجب یأس و نومیدی است.  اینکه وجود و عدم وجود ما علی السویه است.  از آمدنم نیود گردون را سود/ وز رفتن من جاه و جلالش نفزود. یا: زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل/ زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.  گواینکه حقیقت امر بسیار فراتر و دهشتناکتر از گمانه زنی حکیم نیشابور است.  بگذریم، پذیرش این حقیقت هرچند ممکنست تأثرآور باشد لیکن شاید متضمن نکات مثبتی نیز باشد.  اینکه متوجه شویم مشکلاتی که برای خود ساخته ایم چقدر پوچ و بی معناست.  جنگ هائی که برای برتری جوئی شده است چقدر بیهوده بوده اند.  منازعات مذهبی همه ناشی از کوتاهی فکر بوده و هستند.  خانه خود را با تخریب محیط زیست و انفجار جمعیت در حال از دست دادنیم. مواقعی هم هست که ممکنست بدین نتیجه عجیب برسیم که شاید زندگی تحت رژیم های استبدادی چندان هم بد نیست زیرا در اینجا آزادی در چیزهائی که جای دیگر پیش پا افتاده اند به ما توهم آزادی و اختیار را القا میکند.  لحظاتی هست که خود را در زیرپا گذاشتن قیود من درآوردی آزاد و مختار میبینیم.  گاهی درخفا حرفی بزنی که ممنوع است.  یا در ذهن خود به چیزهائی اعتقاد داشته باشی که نباید داشته باشی.  یا چیزی بنوشی یا بخوری که جرم است ولی آزاری به کسی نمیرساند.  یا بانوئی که پنهانی دوچرخه سوار شده و لحظه ای روسری اش عقب رفته خود را از گرما میرهاند.  آزادی و اختیار از نوع دیگری که جای دیگری پیدا نمیشود. بقول سعدی: از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است.

 

  • مرتضی قریب