فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ذهنیت» ثبت شده است

۲۰
اسفند

مُعماها -2

     در ادامه، این بار به یک معما در حوزه علوم میپردازیم.  نتیجه اخلاقی که از این نمونه علمی حاصل میشود بسیار حائز اهمیت است.  منشاء خیلی از سوء درک هائی که با آن روبروایم از تحلیل این معما روشن میشود.

  1. جوّ سیاره ناهید.  موضوع به مطلبی در یکی از کانال های تلویزیونی علمی مربوط است که طرفداران زیادی دارد.  یکی از برنامه های آن آشنائی با فضا و بویژه منظومه خورشیدی است.  چندی پیش، یکی از این برنامه ها اختصاص به سیاره ناهید (زُهره) داشته که خصوصیات کلی آن را شرح داده است.  شرایط در سطح این سیاره بسیار وخیم است بطوریکه جدیدترین اطلاعات حاکی از دمای 480 درجه سانتیگراد و فشار جوّ حدود 100 اتمسفر است!  اگر بارانهای اسیدی را هم به آن اضافه کنیم چیزی از دوزخ موصوف کم ندارد.  منتها مجریان برنامه که از استادان دانشگاه های معروف آمریکا بودند در یک چیز مرتکب اشتباه فاحش شدند.  در توصیف فشار عظیم جوّ سیاره مثال زدند که این فشار چنان سهمگین است (فشار جوّ در سطح زمین 1 اتمسفر است)، که اگر اتوموبیلی را بر سطح آن قرار دهیم همان بر آن میرود که در محوطه های بازیافت ماشین های قراضه زیر پرس بر آن میرود.  یعنی فشار عظیم جوّ، بلافاصله ماشین را مچاله خواهد کرد.  آیا واقعاً چنین است؟

خیر چنین نیست و اشتباه اساسی مجریان محترم و بسا خوانندگان دانشپژوه همین است.  فشار میتواند حتی خیلی بیشتر هم باشد ولی چنین اتفاقی نمیافتد.  چرا؟  زیرا فشار مزبور از همه جهات بر بدنه ماشین یا هر شئ دیگری وارد شده منتجه نیروها صفر است.  یعنی همانقدر فشار که بر بدنه بیرونی وارد میشود همانقدر هم عیناً از داخل وارد شده یکدیگر را خنثی میکنند.  اما وقتی اتوموبیل زیر پرس با این فشار قرار میگیرد فشار فقط بر سطح خارجی است و ماشین مچاله میشود.  اگر طبق نظر مجریان بخواهد اتفاقی افتد، لازمست ماشین آببندی شده باشد و فشار داخل اتاق، یک اتمسفر یا اصلاً خلاء حفظ شود که آنچه اظهار شد درست آید.  همین مسأله درباره زیردریائی ها صادق است که اگر بدنه محکمی نداشته باشند در اعماق دریا، فشار شدید بیرونی بر فشار اتمسفریک داخلی فائق آمده موجب درهم کوبیده شدن زیردریائی میشود.  جانوران در این اعماق مشکلی ندارند زیرا فشار داخلی بدن آنها با فشار بیرونی متعادل شده صدمه ای نمیزند.   موضوعی که غواصان باید بسیار محتاط باشند. 

  1. نقد علمی.  موضوع جالب بالا را انتخاب کردیم تا حرف اساسی خود را بر کرسی بنشانیم و آن چیزی نیست جز اینکه همواره با یک ذهنیت علمی به قضایا نگریسته و دائماً در پی نقد آنچه از بیرون بر ما وارد میشود باشیم.  اول اینکه نقد ما بر استادان مبرز دانشگاه های معتبر آمریکا نه خُرده گیری بوده و نه چیزی از مقام علمی آنان میکاهد.  ضمناً نقد ما نه برای خودنمائیست و نه موجب عُلو درجات ناقد است.  دوم اینکه صفت "علمی" که برای نقد و ذهنیت بکار برده ایم نه لزوماً بمعنای اینست که این کار فقط از دانش آموختگان دانشگاهی ساخته است و نه بمعنای اینست که محدودیتی برای ورود سایرین باشد.  مادام که اصول اولیه منطق ملکه ذهن فرد باشد همین کافیست.  باید این ذهنیت و این شیوه تفکر در دوران تحصیلات ابتدائی و متوسطه به جوانان از سنین پائین یاد داده شود.  واضح است که نظام فعلی با چنین رویکردی کاملاً بیگانه است و اصولاً استمرار حاکمیت خود را با پرسشگری منطقی متعارض میبیند.  بهمین دلیل در سایه چنین نظامی امید رستگاری ناممکن است.  سوم و مهمتر اینکه بپذیریم که نقد بر همه جایز است.  چه بسا یک دانشجوی میان مایه از استادانِ بنام اشکال بگیرد و اشکال او هم وارد باشد.  معمولاً استادان واقعی از نقد او خوشحال میشوند و حتی اگر هم نقد دانشجو وارد نباشد، او را راهنمائی کرده و نظر درست را در اختیارش قرار داده موافقت او را جلب میکنند. 

شوربختانه از این رویکرد در نظام های بسته دیکتاتوری استقبال نمیشود زیرا مستبد و عُمّال او با پرسش و پاسخ بیگانه بوده که در شکل مذهبی آن مردم فقط باید شنونده باشند و اگر حرفی هست جز آنچه خوشایند ارباب دیانت است نباید گفت.  معهذا خروج از چرخه باطل جز با تمسک به نقد و تشویق همگانی برای ابراز وجود میسر نیست.

خلاصه آنکه، این روحیه که فلانی آدم عالمی است پس هرچه میگوید درست است باید بکلی کنار گذاشته و روحیه نقد جایگزین شود.  اتفاقاً عالمِ درستکار از نقد نمی هراسد و اشتباهات خود را پذیراست.  بنابراین، نقد شکاکانه در همه امور جاری باشد.

  • مرتضی قریب
۱۴
اسفند

حکومت آرمانی -14

    اکنون به جمعبندی سلسله کوتاه نوشته های قبلی که قدری بدرازا کشید میپردازیم.  حکومت آرمانی نه رؤیائی دور از دسترس است و نه وضعیتی ثابت است، روندی است رو به کمال. آنچه امروز آرمان است شاید قرن بعد وضعیتی منسوخ تلقی شود.  باری، وضع دیکتاتوری و تبعات آن نیز ملاحظه و معلوم شد که جمع دین و آتوریته چه معجون انفجاری برای تولید استبداد مطلقه است.  ضمناً دیدیم که چنین نظام هائی، علیرغم تمام ادعاها، چقدر در برابر مستبد بزرگتر از خود ذلیل و واداده اند.  لذا بعنوان یک نتیجه منطقی، عبور از حکومت هائی این چنینی، گام اول در حرکت بسوی حالت آرمانی است زیرا کنار گذاردن منفی ها خود کسب نوعی پوئن مثبت است. 

    از آنجا که "آرمانی" روندی تحول محور است، بسا حکومت های آرمانی در آینده، شکلی متمایز از تصورات ما داشته باشد.  کما اینکه حتی امروز نیز فنآوری اجازه میدهد که مجالس قانونگزاری تابع نظرات مستقیم مردم باشد.  با وجود اینترنت و رسانه های اجتماعی، مردم قادرند در زمان حقیقی در تصویب لوایح دخالت و مشارکت داشته باشند.  میتوان تصور کرد چه حجم عظیمی از مفاسد و هزینه ها بواسطه همین یک قدم از بدنه حکومت ساقط شود! همه پرسی که در گذشته شامل تشریفات دست و پاگیر بوده، به یُمن اینترنت براحتی در دسترس است.  طبعاً برای مستبدین این کابوسی عظیم است و نه تنها اجازه این را نخواهند داد بلکه در کارآئی همین فنآوری موجود نیز اختلال ایجاد میکنند.  مستبد از هر آنچه ملازم آسایش شهروند باشد می هراسد!  لذا نخبگان بهتر است در فکر استقرار این امکانات برای فردای آزادی باشند.  نگاهی به تخریب گسترده سیل در سیستانِ تشنه آب، حاکی از نبود مدیریت است و نه "سوء مدیریت" یا "ناکارآمدی"!

     بعلاوه، دیدیم، مهمترین تغییر باید در ذهنیت ها اتفاق افتد.  دیده شد که عناصر فرهنگی که خود در طی قرنها ساخته و پرداخته شده چگونه راه را برای ظهور و استقرار استبداد باز میکند.  تا تجدید نظر کلی در برخی از آموزه های سنتی ایجاد نشود، خطر بازگشت به عقب همواره وجود دارد.  یکی از همین کج اندیشی ها مخالفت با روحیه ابتکار است و عادتاً با افکار نو و طرح های نو با گفتن "نمیشود" یا "عملی نیست" خود را از هرگونه حرکت بسمت جلو محروم میکنیم.  فلسفه ارتجاع هم همین است.  او بطور ضمنی یاد میدهد که کارهای نو طبعاً توسط دیگران انجام شده و میشود ولی ما فقط باید دنباله روی افکار گذشته باشیم.  روحیه ابتکار را از فرد سلب کرده بجایش رخوت و سستی در روح مردم می دمد. اندیشه نو بمنزله دانه ای است که اگر در خاک خوب کاشته شود رشد کرده بارور میشود.  فرهنگ ارتجاع بمنزله همان شوره زاری است که هر فکر نیک هرقدر هم مترقی و سودمند باشد در آن خشکیده و نابود میشود. 

    پس گام نخست بسوی حکومت آرمانی، فاصله گرفتن از حکومت استبدادی و متعلقات آن است.  افتادن در چاه چه آسان و بیرون آمدن چه مشکل!  بویژه که در این دوران برخلاف گذشته که مستبدین جزایر مستقلی بودند، امروزه دست در دست هم کنفدراسیونی اهریمنی برای سلطه بر بشریت هستند.  در تداوم حیات، بهم یاری میرسانند.  نگاه کنید در قتل آزادیخواهان در زندانها چگونه از نسخه واحد عمل کرده و با جنازه مقتولین بازی میکنند.  دستکم، مستبدِ اکبر این معرفت را دارد که جنازه مقتول را تحویل خانواده داده اجازه برگزاری محدود مراسم بدهد.  انتخابات آنها هم مشابه هم است و تشخیص اصل از بدل مشکل.  طنازیها از آنها بازیگرانی حرفه ای ساخته که کلیشه "با دست پس میزنند با پا پیش میکشند" گویا مخصوص آنان ساخته شده.  در یک کلام، مؤثرترین راه مقابله با این هیولاها، همیاری مردم دنیا در قالب سازمانی مردم نهاد است.

    نکته مهم دیگر، اثر متقابل آموزه های سنتی بر جوّ ایجاد شده در محیط استبداد است.  مردم عادی در تعجبند که چرا با مفسدین برخورد نمیشود و آنها در پناه امن اند؟  مشکل در ذات سیستم است که برفرض اگر یکی از مفسدین برای نمایش هم که شده حذف شود ده ها تن دیگر جایگزین میشوند.  هر انسان عادی ولو پاکدامن به محض ورود به این سیستم ناچار است به روال موجود تن داده همرنگ جماعت شود.  برخورد با مفسدین بمثابه برخورد با معلول بجای علت است.  لذا اولین گام بسوی حکومت آرمانی عبور از نظام استبداد بمثابه برخورد با علت است.  گام بعدی، شاید مهمتر، برخورد فرهنگی با ذهنیتی است که با قرنها فریبکاری و سوء استفاده از احساسات دینی مردم، ذهنها را در تحجُر نگاه داشته است.

خلاصه آنکه، حکومت آرمانی دسترس پذیر ولی نیازمند هوش و ابراز فداکاریست.  مرور تاریخ گذشته راه گشای آینده است.

  • مرتضی قریب
۲۹
شهریور

دنیای حرف

    از آنچه تاکنون درباره علم و فن آوری نگاشته شد و بیان فراز و فرود های آن در کشور، خود بخود پرسش های جدیدتری سر باز میکند.  مهمترین پرسش از میان همه آنها این است که چه چیزی باعث حاکمیت حرف در جامعه و سردرگمی ما در لابلای مفاهیم شده است؟  هرچه هست این سردرگمی حاکی از یک بدفهمی همه گیر در همه عرصه ها، چه در علوم و چه در مباحث زندگی روزمره است.  برای روشن شدن موضوع از گفتارهای پیشین کمک میگیریم.

    در بحث علوم گفته شد که تا علم در بستر جامعه نهادینه نشده باشد، اثری که باید داشته باشد نخواهد داشت.  اما حکومت در عوضِ نهادینه کردن، با براه انداختن تبلیغات سعی میکند اعتلای علمی را به رخ کشیده در عموم احساس رضایتی بوجود آورده بپذیرند که کشور در قله رفیع علمی جای دارد.  طبعاً حکومت ها همه مایل اند، راست یا دروغ، مردم اینگونه تصور کنند.  حال آنکه معنا و هدف اصلی علم، شناخت طبیعت است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد، فارغ از هر تبلیغی.

   همین بحث عیناً در حوزه فن آوری وارد است.  قبلاً گفتیم، در دنیای امروز هرنوع فن آوری رسماً قابل خرید و فروش است و آن بخش اندک هم که هنوز محرمانه باشد با جاسوسی صنعتی و یا با رشوه و امثالهم قابل دسترس است.  مثل آنکه صنعت ابریشم در چین باستان محرمانه بود ولی سرانجام نشر یافت.  اما امروزه در صورت محرمانه بودن فن آوری، هزینه زیادی برای کسب آن باید داده شود.  منتها با پیشرفت روزافزون فن آوری، آنچه بزحمت و غیر متعارف کسب شده و زمانی به روز بوده، بعد مدتی خارج از رده قلمداد شده و ادامه روش قاچاق بسادگی میسر و مقرون بصرفه نخواهد بود.  این روش معمولاً سبک نظام های تمامیت خواه منزوی شده ایست که قادر به تعامل عادی با دنیای پیرامون نیستند.  در حالیکه ماهیت و هدف فن آوری چیزی نیست جز دخل و تصرف در طبیعت برای ایجاد آسایش.  با تبصره ای که آنرا مقید میکند به ایجاد کمترین آسیب به طبیعت و محیط پیرامونی.  بی شک تا علم نهادینه نشود فن آوری اصولی و مستقل پا نخواهد گرفت.

    میگویند بسیار خوب، اگر روش غیر متعارف در کسب فن آوری جواب میدهد چه باک؟  اشکال آن 1- در هزینه و 2- در ناپایداری نتایج آن است.  سوأل اصلی اینجاست که پول و هزینه های جانبی که باید بابت قاچاق پرداخت شود از کجا تأمین میشود؟  در کشورهای نفت خیز خاورمیانه عمدتاً از فروش نفت تأمین میشود که برای مردم آن هنوز فهم نشده که نفت و سایر منابع معدنی، ثروت آنان است و مثل آن است مستقیماً از جیب خودشان برداشت شده باشد.  نظام های تمامیت خواه نیز به این بدفهمی دامن میزنند تا ملت تصور کند ریخت و پاش ها از جیب "حکومت" است توگوئی حکومت برای خود منبع مالی مستقل دارد!  روش عادی تر چاپ بدون پشتوانه اسکناس است که آنهم راه دیگری برای برداشت از جیب ملت برای تأمین هزینه های یاد شده است.  بعلاوه، هرجا هم کم آورد با دادن انواع امتیاز به دول خارجی سعی در جبران کسری مداخل دارد.  گاهی هم با چشم پوشی از حق حاکمیت در دریا و خشکی و دادن امتیازهای بلند مدت محرمانه به "دوستان" سعی در جلب حمایت خارجی از خود دارد.  اینها همه در نهایت به نقدینه ای بدل میشود برای نگاهداشت نظام و هزینه های آن.  اما از آنجا که بنیاد همه خاصه خرجی ها باتکا خارجی است طبعاً همین اندازه هم که باید، تأثیر نداشته و با کمترین تغییر در جوّ سیاسی همه چیز دگرگون میشود.  تجربه نشان داده که دوستان خارجی که نقش برادر بزرگتر را دارند، برادر کوچکتر را آلت فعل می بینند.  ضمن اینکه نیت اصلی پشت این اقدامات همه چیز هست جز مصلحت و منفعت واقعی ملت.

    اما درعرصه علم، اعتقاد به وجود 4 نیروی بنیادی است که اصل همه آنچه در گیتی مشاهده میشود به این چهار نیروی اساسی منتهی میشود.  از ویژگی های عرصه علم یکی اینست که جای چانه زدن و دبه کردن وجود ندارد یعنی اگر پدیده ای عینی وجود دارد که تناقضی هم با دریافت های پیشین نداشته باشد همه از هر نژاد و هر قوم بر سر آن توافق دارند.  حال آنکه این نقطه مقابل  زندگی اجتماعی ما انسانهاست که بنظر میرسد 2 قوه بنیادی بیشتر وجود ندارد: یکی استدلال و دیگری حرف.  اولی با حقایق سنخیت داشته و به تعالی چه در زمینه ذهنی و چه مادّی میانجامد.  دومی، منظور حرفِ بی پایه، بنظر میرسد مُد اصلی و غالب جامعه ما باشد که بویژه در نظام های ایدئولوژیک اصل سازای همه چیز را تشکیل میدهد.  مثلاً فعلی که گناه کبیره و مستحق مرگ در این دنیا و دوزخ در آن دنیاست ناگهان با ادای یک حرف به ثواب دنیوی و اُخروی بدل و مستحق بهشت جاوید است!  حرف، فعال مایشاء است.

   در جوامع تحت سیطره ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، استدلال در مرتبه فروتری نسبت به  حرف است.  مثلاً زمانی دوره ناصرالدین شاه، وزیر متجدد او مستشارالدوله که میخواست راه آهن دایر کند چاره ای نداشت جز جلب نظر ارباب دیانت که همواره مخالف هرگونه نوگرائی و پیشرفت بودند.  او به آنها میگفت راه آهن موجب سهولت آقایان برای زیارت قم و مشهد است و یا وقتی که بحث تراموای شهری بود چاره ای جز جلب نظر روحانیون که همواره بدعت در دین را پیش میکشیدند را نداشت.  بگذریم که نه آن پروژه ها و نه هیچ ایده سازنده ای پیش نرفت.  طبعاً نظرات او و سایر متجددین و باقی جامعه، گروگان آراء روحانیون بود و در نهایت امر، رجال پیشرو تجدد خواه که از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکردند نتوانستند کاری از پیش برند بطوریکه پادشاه قاجار با تمام علاقه ای که به آثار تمدن داشت او هم از ترس نمیتوانست اظهار وجود کند.  لذا نیروی غالب در جامعه همانا حرف و کلمات بود که هرکسی بالقوه میتوانست با بازی با کلمات و بویژه گنجاندن واژگان قدسی، نیات خود را به کرسی بنشاند.  کاربرد قدسیات حکم بیمه برای اغراض گوینده را داشت که کسی را جرأت چون و چرا نباشد.  شوربختانه هنوز، تا امروز، ذهنیات جامعه در تسخیر اصحاب حرف است.

   امروز نیز وضعیت کم و بیش همان است که بود.  درست است که وضع ظاهر شهرها بسیار عوض شده، قطار زمینی و زیرزمینی گسترش پیدا کرده، آب لوله کشی برقرار، حمام بهداشتی دایر و شکل ظاهر مردمان ترقی بسیار کرده است ولی ذهنیات عامه هنوز در تسخیر ارباب دیانت و برساخته های آنان است.  فضای حرف همچنان در تقابل با فضای استدلال است.  طایفه اهل حرف از ابتدا مخالف آگاهی و نقد و بررسی آزاد بوده و کماکان هستند و دستِ بالای خود را از قدیم الایام تاکنون حفظ کرده اند.  چگونه؟ با عَلم کردن چماق تکفیر و اینکه کسی یارای چون و چرا در گفتِ آنان را نداشته باشد.  میگویند اگر با من نیستی بر منی و اینگونه است که "دشمن" کلیدواژه رایج نظام میشود.  اما ظهور ابداعات جدید در زمینه ارتباطات و دسترسی مستقیم مردم به آنسوی مرزهای استبداد و امکان مبادله افکار با مردمانی با عقاید گوناگون، وضعیت تازه ای بوجود آورده است.  با همه کارشکنی ها که طایفه حرف در ایجاد پارازیت و کندی یا قطع کامل اینترنت و انواع تضییقات و جریمه ها در انسداد راه های ارتباطی و دریافت آزاد اطلاعات کرده و میکند، اما بنظر میرسد که دستِ بالای طایفه حرف کم کم رنگ میبازد.  چه چیز باعث رسوا شدن اهل حرف شده؟  اینکه برای اولین بار همگان برأی العین می بینند که عمل آنان در تقابل با حرف هایشان است.  با اینکه این طایفه مخالف مدرنیته و هرگونه پیشرفت مادّی و معنوی برای جامعه است اما آنجا که بخودشان مربوط باشد عاشق و شیفته همه آن آثار از آخرین مدل تلفن همراه گرفته تا اتوموبیل و وسایل لوکس آنچنانی هستند و تازه همه را هم به بهای فلاکت ملت میخواهند.  اتفاقاً نکته محوری هم همین است که هیچ حقیقتی و دقیقاً هیچ حقیقتی در کار این طایفه نبوده و نیست که از قدیم معروف بودند به:  ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند. 

     با همه قدرت و صلابتی که نیروی استدلال دارد جای تعجب دارد پس چرا اصحاب حرف هنوز حاکمند؟  چرا باید چیزی که نابجا در مقامی است همچنان درجای خود مانده باشد؟  زیرا میدانیم در شرایط آزاد و طبیعی، این نیروی استدلال است که باید حاکم میدان باشد و نه حرف که اکنون تعزیه گردان صحنه است. این نشان میدهد که در حاکم بودن اصحاب حرف، نه شرایط آزاد و طبیعی بلکه محیط ترس و ارعاب است که برقرار است که خود متقابلاً استبداد را می طلبد که حاکمیت حرف بدون حضور استبداد ناممکن است.  که بدترین نوع آن، استبداد ایدئولوژیک است.  بی جهت نیست تاریخ ما، جز اندک استثنائات، مشحون ازهمکاری تنگاتنگ شیخ و شحنه باهم است. 

    چه باید کرد؟  باید استدلال را به صحنه بازگرداند.  خوشبختانه شرط لازم که حضور پُر جمعیت درس خوانده هاست تا حدودی فراهم است.  درست است که محتوای آموزشی مدارس به شستشوی مغزی نوجوانان تقلیل یافته کار بجائی کشیده که جغد بجای بلبل نشسته و مداح بجای استاد بر کرسی دانشگاه تکیه زده، اما مشاهده عینی چیزی بس فراتر از درس و مدرسه است.  شرط کافی همانا مشاهده مستقیم و تجربه عینی است که از هر درسی مؤثرتر است.  درس خوانده و درس نخوانده همه به یکسان شاهدند که چگونه طایفه حرف با گسترش دروغ و اشاعه فساد همه چیز را از آن خود کرده، آینده سرزمینی را درعوض منافع خود پیش فروش کرده خرابی را به نهایت رسانده است.  پس قیاس منطقی بکار افتاده و دیدن تناقض بین کردار و گفتار طایفه حرف، دانشمند و عامی را به یکسان به نتیجه ای واحد و قاطع میرساند که دیگر بس است. 

    چه چیزی بس است؟  حرف! که جامعه در تسخیر حرف است.  خوشبختانه تاریخ انقضای حرف فرا رسیده و ای کاش که فقط حرف بود و نه بیشتر.  زیرا متعاقب حرف، سرکوب از حبس و شکنجه و تبعید گرفته تا قتل است که بوفور انجام میشود.  حاکمیت حرف وقتی به لباس ایدئولوژی درآمده باشد دیگر تنها حرف نیست.  چه اگر گمان رود خدشه ای ممکنست بر دامن نظام وارد شود در واکنش، از هیچ جنایتی فروگذار نکرده دست به کشتار وسیع توده ها میزند.  مثلاً در زمان قاجار که ایدئولوژی دینی هنوز حاکمیت سیاسی نداشت، رسم چنین بود که برخی ارباب دیانت بخود اجازه داده در مقام ارشاد هرکس که گرفته بودند میگفتند اگر آزادت بگذاریم با این سابقه به جهنم خواهی رفت اما چون تورا دوست میداریم و میخواهیم آینده ات در بهشت جاوید باشد لذا فی الحال سرت را میبریم تا مجال بیشتر برای فعل حرام نداشته یکسره به بهشت بروی!  اگر استدلالی هم در کار این جماعت باشد این است نحوه استدلال و این است ابراز عطوفت به ابنای بشر. 

    جایگزین اصحاب حرف، نیروی استدلال و قوه منطق است که با دانشمند و متخصص نمایندگی میشود.  به ادعای اصحاب حرف، اینها غربزده اند و میخواهند آداب فرنگی برما حاکم شود. اینهم حرفیست که بسیار بر دل عوام نشسته و شاید همچنان مینشیند.  گواه آنرا از تدوین قانون اساسی مشروطه بر اساس قانون فرنگی میآورند که میگویند با حیله جایگزین سنت دین کردند.  حال آنکه اقتباس از قانون دیگران دلیل دیگری جز ضیق وقت نداشت که اگر فرصت داشته از خود مینوشتند چیزی جز مشابه همان که اقتباس کردند از کار در نمیآمد.   به چه دلیل؟  باین دلیل که ذهنیت بشر در امور کلی مشابه هم است و اگر منطق چیزی را ایجاب کند همه جا یکسان است. انسان به دلیل نیاز به تحرک، چرخ را اختراع کرد که در اقصی نقاط زمین یکسان بود بدون آنکه از یکدیگر اقتباس کرده باشند.  اخلاق طبیعی نیز اینچنین است و هرجای دنیا هر زمان فردی بر زمین افتد، نزدیکانش او را کمک کرده از زمین بلند میکنند، ربطی به نژاد و دین و مسلک ندارد.  همچنین است حقوق بشر که برخلاف آنچه اصحاب حرف ادعا میکنند ربطی به غرب و غربگرائی ندارد چه اینکه چند هزار سال پیشتر کشور ما اولین منشور آنرا عرضه کرده چه بسا پیشتر از آن نیز در قلمروهای دیگر نیز ذهنیت آن موجود بوده است.  همینجا حسرت و شرمندگی دست میدهد که چگونه پول بلوکه شده این سرزمین کهن در اختیار امیر نشینی کوچک است تا او بر هزینه ها نظارت کند!  این تحقیر و سایر تحقیرها کمترین شرمندگی در زُعمای نظام نمی انگیزد که با شرم و حیا بیگانه اند.  چند پابرهنه طالبانی بی اعتناء به اقتدار پوشالی نظام، آب را بر کشور می بندند اما کلیشه "نرمش قهرمانانه" تنها واکنش بر قلدری طالبان است.  باری، واگذاری امور زندگی به اصحاب استدلال ربطی به ذهنیت غربی نداشته بلکه دغدغه طبیعی ذهن است که تاکنون با ممانعت و مخالفت ارباب دیانت روبرو و قرنها باعث رکود و عقب ماندگی شده است.  بالاخره جایگاه حرف کجاست؟  طبعاً حوزه ادبیات و هنر دایره تخصصی اصحاب حرف است که کماکان بهترین محل برای هنرنمائی است.

خلاصه آنکه، انسان مانند سایر حیوانات، موجودی کنجکاو و لذا پرسشگر است.  بنابراین در جوامع انسانی اولیه پرسشگری امری رایج بود.  کم کم افسانه پردازی و خیال بافی مُد حاکم شد زیرا بعلت کوچک بودن دایره علم بشر، پاسخ بسیاری از پرسش ها نه از روی واقع بلکه از روی وهم و خیال داده میشد و متافیزیک و اعتقاد به ارباب انواع رونق یافت.  معمولاً تفکر واقع گرایانه باعث خستگی ذهن اما خیال پردازانه موجب راحت روح است. مقارن ظهور ایدئولوژی با پیشاهنگی ادیان، روحیه پرسشگری ضد ارزش تلقی شده و کار به استبداد دین کشیده حوزه استدلال و منطق به دایره تنگ اندیشمندان محدود شده، آن شد که تاریخ گواه آن است.  امروز در خاورمیانه و بویژه در سرزمین ما خسته و زخمی از استبداد ایدئولوژیک چند هزارساله، بازگشت به انسان متعارف آرزوست.  بازی تقدیر را ببین که بعد هزاره ها، مطلوب ما همان حال و هوای گذشته بسیار دور است!  این آیا ارتجاع است؟ اما هرچه هست جایگزین کردن استدلال وعقل بجای حرف در جایگاه حاکمیت سیاسی اجتماعی است.  حتی اگر منطق هم حکم نکند، نگاهی به اروپای از قرون وسطی رهیده ما را مطمئن میسازد که ادامه حاکمیت حرف دستکم جز تباهی و استمرار جهل و جنون ثمری برای جامعه ندارد.  اما این همه نه به معنای ردّ دنیای حرف است که حرف و خیال خارج از حاکمیت سیاسی همچنان ابزاری خواهد بود در دست هنرمندان تا کاربرد درست آنرا در جایگاه طبیعی آن به معرض دید همگانی گذارده لذت معنوی اصیل حاصل شود.  در یک کلام، بزرگترین چالش عصر ما بازنگری و گذار از دوران حاکمیت حرف به دوره حاکمیت عقل است.  آیا یاری کننده ای هست؟

  • مرتضی قریب
۱۶
اسفند

نام مهم است یا محتوا؟

    درسی که طی این چهل و چند سال گذشته گرفته ایم این بوده که در داوری درباره چیزها نباید صرفاً متکی به نام و نشان یا برچسب روی آنها بود بلکه محتوا مهمترین معیار برای قضاوت درباره آنهاست.  منتها آموختن این درس بیشتر بصورت حسّی و تجربی بوده است و کمتر در خصوص ریشه های منطقی و نیز مصادیق آن گفتگو شده است.  بعبارت دیگر، منظور اینست که درس آموزی ما نباید جنبه "واکنشی" داشته باشد و مخالفت ما با موضوعات نباید فقط جنبه احساسی داشته بلکه باید منطق و استدلال را نیز در قضاوت ها دخالت دهیم.  اکنون به پاره ای از مصادیق میپردازیم.

1- پیشتر درباره اهمیت کردار نسبت به پندار گفته بودیم که کردار خوب خود بخود نشأت گرفته از پندار یا نیت خوب است.  اینکه کسی سالها گوشه ریاضت اختیار کرده و نیات خوبی درباره زمین و زمان داشته باشد کافی نیست، چه اینکه افکار خوب یحتمل شاید برای رستگاری خودش کفایت کند.  مهم، داشتن عملکرد خوب و نیک است که اگر چنین باشد کسی از صاحبش نمیپرسد نیات او نیک است یا بد و یا چه چیز در ذهن او گذشته یا میگذرد؟ زیرا عمل نیک خود بخود معلول نیت یا پندار نیک است.  اشکال کار وقتی عیان میشود که تحت شرایطی پر از دروغ و ریا، بیان نیات نیک فی نفسه اعتباری نداشته بلکه اساساً  ممکنست پوششی برای افعال تبهکارانه باشد.

2- برای اینکه یک داوری بیطرفانه و بی غرضانه درباره شخصیتی داشته باشیم، نخست باید نام وی را ناشنیده انگاریم.  زیرا به محض اینکه نام افراد معروف بمیان آید، مردم جبهه میگیرند و حاضر نیستند چیزی خلاف آنچه دوست دارند بشنوند.  پس نام نباید ملاک باشد بلکه محتوای شخصیت باید ملاک قرار گیرد.  در گام بعدی وی را باید از همه مناصب، رسمی و غیررسمی، منفک ساخته و از هیئتی که حاکی از شغلی محترم است او را خلاص کرد.  حتی لباس زندانی را بر تن او متصور شد.  این ترفندها ذهن را از پیش داوری دور ساخته و فقط بر ضمیرسوژه متمرکز میشود.  حتی محاسن انبوه و سایر وجنات صوری وی که ممکنست تأثیر گذار باشد باید ندیده گرفته شود.  حال اگر وی شخصیت محترم و مستقلی داشته باشد بدون نام و در هر لباسی همچنان تأثیر گذار خواهد بود و سخن وی تنها به صِرف ارزش محتوائی خودش در شنونده مؤثر خواهد بود و نه بخاطر پیرایه های دیگر.  فرد بی اصالت در این شرایط حقیقت خویش را برملا میسازد زیرا مردم غالباً بخاطر اسم و رسم و پیرایه هاست که فریب میخورند.  در صورت رعایت چنین ترفندی، چه بسیار عقاید ما نسبت به اشخاص، دیگرگون گردد.  عکس آن نیز صادق است چه اینکه سعی دادگاه در مجبور ساختن متهم بیگناه بر پوشیدن لباس زندان در همین رابطه معنا پیدا میکند که لباس زندان پیشاپیش ظن مجرمیت را در ذهن حضّار تقویت نماید. 

3- وضع ظاهر و بویژه لباس در شکل دادن ذهنیت مؤثر است.  از گذشته رسم بوده که قُضات با لباس مخصوص در صحن دادگاه ظاهر شوند.  مادام که قاضی منصف و مستقل بوده باشد این موضوع اشکالی نداشته و حتی جنبه مثبت دارد.  اشکال آنجاست که لباس دستاویزی برای فریب افکار باشد و بخواهد ناعادلانه بودن رأی را کمرنگ نماید.  در قدیم برای استادان دانشگاه نیز لباس خاص وجود داشت که امروزه متروک است زیرا در دوران مدرن اجباری برای قبول حقایق علمی وجود ندارد.  یعنی آنچه اصل است محتوای فکر است و نه شکل و قیافه و نه نام و نشان.  آنچه بویژه نزد عوام بسیار تأثیر گذار است همانا قیافه و صورت ظاهر است.  از گذشته ها در سرزمین ما رسم بر آن بوده که احترام برای لباس است و نه برای آن ذهنیتی که در پس لباس است.

4- داعش و طالبان فقط یک اسم نیست، حال آنکه ذهنیت در پس این نام مهم است.  مرتب از این دو فرقه در داخل کشور انتقاد میشود که یعنی نظام ما با افکار آنان مخالف است.  این در حالیست که دولت طالبانی افغانستان همواره در حال زدودن زنان از امور اجتماعی و بویژه مخالفت با آموزش دختران بوده و آنرا چون غیر شرعی میداند ممنوع اعلام کرده است. در همین حال تضییقات مشابه برای زنان و دختران در کشور ما رو بافزایش است.  دختران را با گاز سمی در مدارس مسموم میکنند تا از تحصیل باز مانند.  چرا؟ کسی نمیداند زیرا حرف راستی برای گفتن نیست.  کاش مانند طالبان باندازه جوئی صادق میبودند و قصد خود را آشکارا میگفتند و نه اینکه بگویند پوست نارنگی عامل مسمومیت است.  البته راه های دیگری نیز وجود دارد مثل واردات برنج آلوده به سم آرسنیک یا تحت تابش امواج قوی مایکروویو قرار دادن مردم شهرها به نام پارازیت اما با محتوای گرفتن انتقام از آنها!  امروز که حقایق فاش شده، مانند سایر جنایاتی که مرتکب شده اند، بگردن عوامل بیگانه میاندازند.  شاید حقیقتی باریک در این سخن آخر نهفته باشد چون کیست که نداند جماعت حاکم جز زبان فارسی هیچ سنخیتی با ملت نداشته و نه تنها بیگانه بلکه دشمنانی در لباس خودی هستند.  آنها ادامه دهندگان تفکر داعش و طالبان و بمراتب جنایتکارتر از آنانند.  نام مهم نیست، محتوا یکیست. 

5-  مرگ سومین و آخرین توله یوز آسیائی، در رسانه های مجازی بازتاب زیادی یافته، آینده کشور را از دست رفته قلمداد کردند.  مردم احساساتی بزودی خاطره این مرگ را هم فراموش کرده بکار سابق خویش باز میگردند، آنچه عوض نمیشود یا بسختی تغییر میکند، ذهنیت های غلط و استمرار آن و آماده نبودن بدیلی برای جایگزینی آنهاست.  حیوان برمبنای افکاری که سنت بر اذهان تحمیل کرده همواره جایگاهی پست داشته که پائین ترینش به سگ، این بهترین دوست انسان، تخصیص یافته.  زمانی که این ذهنیت تغییر کند قطعاً انسان نیز مقام واقعی خود را باز خواهد یافت که چون صد آید نود هم پیش ماست.  اما مادام که آموزش و پرورش و رسانه ها در دستان همان جماعت کهنه پرست باشد تغییری بوجود نخواهد آمد زیرا روال امور برمبنای اسامی است و نه معانی.

6- امروزه رویه بر اینست که انتساب نام دانشمند مخصوص کسانی باشد که نام خود را با یک تیتر "دکتر" مزین کرده باشند.  حال آن را به چه قیمتی خریده یا سرقت کرده اند معلوم نیست.  کسی که خود را استاد اقتصاد نامیده ولی حماقت وی شهره عام وخاص است خود نشانه گرامیداشت نام در این کشور است در صورتی که آنچه مهم است محتواست و نه نام و نشان که در نظام های مافیائی بسادگی با پول، مثل همه چیز، خریده میشود.  سابق بر این، تیتر مطرح نبود اما قیافه و هیئت ظاهر بسیار مطرح بوده و مؤثر واقع میشد.  ضمن اینکه سخنوری و ادبیات کمک بزرگی برای القای دانشمندی بوده است.  بویژه که حفظیات ملاک اصلی برای تثبیت این مقام بوده است.  با اینکه قدرت حافظه نعمت بزرگی محسوب میشود اما در دنیای مدرن قدرت استدلال است که حرف اول را میزند.  در هر حال در دنیای مدرن نام و تیتر، دیگر مانند گذشته ها ملاک نیست بلکه مهم اینست که چه تبحری دارید و چه مشکلی از مشکلات را میتوانید رفع کنید.

7- خِلط بین "تیتر" و "محتوا" در بسیاری از دیگر موضوعات مهم، از جمله در "ادیان"، رایج است.   به محض آنکه نامی از قدسیات و مباحث الهی در پیش باشد، فوراً بطور غریزی ذهن متمایل به قبول بی بروبرگرد آنچه در پس این نام است میشود.  چرا؟  چون نسل پشت نسل چنان القا کرده اند و از لحاظ روانی چنان ذهن ها را عادت داده اند که در این وادی پرسشگری بی معنا باشد و عملاً پاداش نیک پرسشگری جز شلاق و چوب و چماق نیست.  بنابراین "نام" در حوزه دین، حرف آخر را میزند و توجه به "محتوا" مشغله ایست بالقوه مرگ آور.  زیرا آنچه طی قرنهای متمادی زیر نام دین شکل گرفته است تدریجاً چنان تجارتی پُرسود گردیده که پرسش در محتوا خشم ارباب دین را در پی داشته و بسا به محو پرسشگر بیانجامد.  بجای دادن پاسخی منطقی، به حذف فیزیکی مبادرت میکنند.  لوتر و آئین پروتستانیزم، خود مثال بارزی از این مقوله است که چگونه پرسش هائی منطقی خشم دکان داران دین را بجوش آورده و هرآینه اگر شجاعت و ایمان لوتر و انساندوستی و مساعدت شاهزادگان آلمانی نبود خودش و اصلاحات دینی عرضه شده او لابلای حوادث تاریخ بکلی فراموش میشد.  اعتراض لوتر در رابطه با هدف و محتوای دین بود و مثلاً میگفت چرا قرائت کتاب مقدس باید بزبان لاتین باشد که مردم نفهمند و نه بزبان آلمانی که مردم بفهمند؟  اینجاست که زیر نام دین و فقط باستناد "نام" میتوان هر خس و خاشاکی را بر مردم ناتوان تحمیل کرد.  حتی زیر نام دین میتوان اقدام به جنایت علیه بشریت کرده و با سلاح شیمیائی به مدارس دخترانه حمله کرده تا بنام دین آنان را از تحصیل باز داشت، همانگونه که طالبان و بوکوحرام کرده و میکنند.  این با وجودیست که در متون مقدسه همان دین، تحصیل علم بر هر زن ومرد مؤمنی فریضه است!   این نشان میدهد که اگر مصلحت ارباب دین اقتضا کند چگونه آنچه هم رسماً اصول دین بشمار است بدلخواه میتواند مُلغا یا معلق شود.  وقتی "نام" قاعده شود، "محتوا" فرع یا بکلی هیچ میشود و لذا هر ناممکنی ممکن میگردد.  که بازار "دین" فروشان همواره در حال تاراج دین و ایمان مردم بوده و هست.  و در توصیف آن چه بجا گفته است حکیم توس: زیان کسان از پی سود خویش، بجویند و دین اندر آرند پیش. 

8- سوء درک بین اسامی علمی و معانی آنها یکی از مشکلات طبقه درس خوانده است.  بارها گفته شد که دنیای ما و هر آنچه مربوط بدان است دنیای مادّه است و غیرمادّه وجود خارجی ندارد مگر در تصورات.  میگویند پس "ضدمادّه" چیست؟  میگوئیم آنهم اصطلاحی است برای نوع دیگری از مادّه که بار الکتریکی اجزای آن مخالف مادّه است.  مثلاً ضد الکترون، یا پوزیترون، الکترون با بار مثبت است و متشابهاً ضد پروتون و مانند آن.  منتها دنیای ما دنیای مادّه است و تولید ضد آن در شتابگرها عملی است.  برخورد و مواجهه این دو ضد به نور و امواج الکترومغناطیسی تبدیل میشود که آن خود نیز نوعی لطیف از مادّه است.  امروزه فضا آکنده از این امواج است که از در و دیوار عبور میکند تا ما را با یکدیگر و نیز با دنیای پیرامون مرتبط کند.  در گذشته های دور که سطح علم بدین درجه نبود و ضمناً جامعه پر بود از متافیزیک و خرافات، پرتو نور "غیرمادّه" تلقی میشد.  چرا؟  به دلیل علاقه بشر!  زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، تلقی پیشینیان از زمین و زمینیان عناصر مادّی بود که میرائی و تغییر و تبدّل از مختصات آن بود که در آثار ارسطو و دیگران پیش از او و بعد از او میبینیم.  اما ستارگان ثابت به شهادت نسل ها پشت نسل همچنان چشمک زده و در جای ثابت خود نامیرا و برقرارند.  همچنان است ماه و خورشید که تا آنجا که بشر یاد دارد جاودانی و برقرارند.  پس باید از جنس دیگری جز آنچه روی زمین میبینیم باشند.  از چه جنس؟  لابد باید غیرمادّه باشند زیرا مادّه دچار کون و فساد است و آنها نه.  لذا ذوات آسمانی و آسمان محل آنها، غیرمادّی و الهی گرفته شدند و طبعاً ذات ربوبیت هم که طبق تعریف نامیرا و جاودانیست باید غیرمادّی و در آسمان یعنی محل زندگی سایر موجودات غیرمادّی جای داشته باشد.  پس بدین لحاظ، نور هم که منشاء آن همواره از آسمان بوده باید منطقاً غیرمادّی و بلکه الهی تلقی شود کما اینکه در کتب مقدسه ذات باری از جنس نورِ آسمانها بیان شده تأکیدی بر غیرمادّی بودن خداست.  تقدس آتش هم بخاطر تولید نور است که بسمت بالا جایگاه طبیعی خود میرود.  گذاشتن هاله نور در اطراف سر مقدسین ناشی از همین طرز تفکر است.  اما امروز ماوراء هر شک و شبهه ای میدانیم که نور نیز مادّه است، انرژی دارد و اثر مادّی آنرا در رادیومتر دیده ایم.  ماه و خورشید و ستارگان نیز از مادّه هستند و تولد و مرگ شامل حال آنها نیز هست.  طُرفه آنکه آنچه نامیراست وجود مادّه است!  غیرمادّه و افکار حول و حوش آن مربوطست به متافیزیک که در مطالب پیشین ذیل عنوان "مابعدالطبیعه" در چندین فصل مشروحاً بدان پرداخته شد. 

9- حروف و اصوات غیرمفهوم گاهی برای انصراف خواننده یا شنونده از فهم محتواست. هدف اصلی در گمراه کردن مخاطب است که متاسفانه اغلب قرین موفقیت است.  علاقه به شگفتی و اِعجاب از خصایص همه انسانهاست.  حقه بازان و شیادان از این علاقه نیک آگاهند و بعنوان نقطه ضعف مخاطب بکار میگیرند.  رمالان و فالگیرن حروف و خطوطی عجیب و غریب خاص خود دارند تا مشتری را مطمئن سازند که آنچه گفته اند از عالم غیب الهام شده.  دعاها و ادعیه عمداً به زبانی خوانده میشود که مخاطب کاری به محتوا نداشته باشد و فقط گوش نواز باشد.  آنچه که مهم است نتیجه نهائی است که ذاکر در انتها آرزو یا خواسته خود را ابراز میدارد.  در کلیسای کاتولیک قرائت کتاب مقدس کماکان بزبان لاتین است و همانقدر برای مؤمنین مفهوم است که متون مقدسه به لسان عربی برای مردم کشور ما.  سایر دعاها و ادعیه نیز از همین قسم است.  چرا مطالبی که قرار است راهنما باشد بزبان مردم محلی نباشد؟  شاید اصوات غیر مرسوم تأثیر گذاری بیشتری داشته باشد.  مثلاً اگر صیغه عقد ازدواج بزبان فارسی سره باشد شاید آن قداست آسمانی را در زوجین القا نکند؟  یا شاید هم اگر فارسی باشد دیگر به واسطه نیازی نباشد و جماعتی منتفع نشوند؟  اما سودی که برای زوجین دارد، اینست که با فهم محتوا ممکن است به مسئولیت خود بهتر واقف شوند.  بهرحال خوب یا بد، این شیوه ایهام گوئی و استفاده از ادبیات مبهم و غیر مرسوم اساس کار صاحبان بازار خرافات و شبه علم را تشکیل میدهد. 

10- واژه های بی محتوا یا بازی با الفاظ از دیگر پدیده های رایج در جامعه است که در چهل و چند سال اخیر شدت گرفته است.  در شرایط بحرانی استفاده از این واژه ها که معلوم نیست مصادیق آن چیست توسط حاکمیت صورت میگیرد.  مدتی است واژه "دشمن" زیاد شنیده میشود که برای پوشش دادن به ناکارآمدی هاست.  از این واژه هرکس میتواند تلقی خودش را داشته باشد ولی منظور حاکمیت آن افراد حقیقی و حقوقی هستند که مانند او فکر نمیکنند.  از همین قبیل است واژه "معاند" برای کسی که عناد میورزد که همان دشمن را به ذهن متبادر میسازد.  در دوره قاجار و تا مدتی پس از آن واژه "بابی" برای هرکس که اندیشه ای نو در سر داشت توسط قشریون بکار میرفت.  آنها که برخلاف میل و اندیشه ارباب دین به تأسیس مدارس نوین همت گماشتند به این تیتر مزین شدند.  این میل و اندیشه تا به امروز نیز ادامه دارد که حملات شیمیائی به مدارس دخترانه در چند ماه اخیر از آن جمله است.  در این ارتباط، برخی از رجال حکومتی اظهار کردند "گاز مزبور کشنده نیست!".  در شرایطی که هیچکس نمیداند نوع مواد شیمیائی مزبور چیست چنین اظهاراتی که با اطمینان بیان میشود همان باصطلاح دم خروس است که دست اندرکاران خود میدانند که چیست و چه میگویند.  البته آخر این داستانها، مانند قتل های سریالی و امثالهم، به انکار پس از ارتکاب جرم منتهی شده و با بیان واژه "معاندین" و دستگیری چند خبرنگار و روزنامه نگار و صدور احکام شدید و غلیظ  پرونده مختومه میشود.  اما در گذشته های دورتر واژه های طبایعی، طبیعی، دهری، فلسفی، و مانند آن رواج داشت.  این واژگان برای افرادی بکار میرفت که جرئت کرده در کار "علما" دخالت کرده و روشی مستقل در فهم علوم و فلسفه اختیار میکردند.  که اگر تغییر رویه نداده خاموش نمیشدند با یک فتوای مهدورالدم برای همیشه ساکت میشدند.  آنچه بیش از همه شگفت انگیز است درجه انجماد تفکر این جماعت است که حاضر نیستند دستکم داستانهای خود را به روز کرده بتوانند نسل جدید را بخود جلب کنند.  هنوز روایت از آن شیری میکنند که از پرچم خارج شده معاند فضول را بلعیده بجای خود در پرچم برمیگردد!  یا در بیابان برهوت و بی آب از لابلای انگشتان آن شخص مقدس چندین رودخانه جاری شده همه را سیراب میکند.  کمترین زحمتی برای روزآمدی داستانهای تکراری و مسخره به خود نمیدهند.  شعور نسل امروز که بمراتب بیش از قدیمی هاست و بسادگی تن به مزخرفات نمیدهند، دستکم گرفته شده است.

خلاصه اینکه آفتی که، علاوه بر سایر آفات، در این دوران دامنگیر ماست آشوب در وادی واژگان و بی محتوائی نام ها ونشان هاست.  که جفا بر همه چیز حتی بر الفاظ هم رفته است بطوریکه از محتوا خالی شده اند.  علت آن چیست؟  سررشته به یک جا ختم میشود و آن هدایت کشتی در جهت نادرست توسط کشتیبان بسوی گرداب هلاک است.  وقتی حاکمیت حرکت در سوی خلاف را پیشرفت قلمداد میکند، خود بخود آنچه قاعده تلقی میشود سویه خلاف است و به همه چیز از جمله به نام ها و معانی نیز تسری پیدا میکند.  پس عجیب نیست که وقتی عمل حاکمیت با آنچه مینماید و ادعا دارد در تضاد باشد، نام ها و معانی نیز دچار تزلزل شوند.  بانگ معنویت که گوش فلک را کر ساخته در تباین با آزمندی و دنیا پرستی است.  در چنین محیطی آنچه با دروغ سنخیت دارد پیشرفت کرده والّا از حرکت باز میماند.  اینگونه است که سخن، وعظ، و خطابه از هرگونه محتوا خالی شده درعوض، تبلیغات و پروپاگان جان میگیرد.  هنر، موسیقی، ورزش، و سایر ذوقیات خوار میگردد و بارِ راست به منزل نمیرسد.  استعدادها تکثیر نمیشوند و در نیمه راه ناشکفته پرپر میشوند.  آن اندک استعدادها هم که به ثمر نشسته اند در ابتدای راه با آتش خشم کهنه پرستان سوخته اند.  با همه اینها عجیب است که علیرغم محیط ناسالم و همه بدآموزی ها، توده مردم همچنان اصالت خویش را محفوظ نگاه داشته و به آینده امیدوارند.  اینگونه باد.

  • مرتضی قریب
۲۴
خرداد

روشنفکر کیست؟

     روشنفکر به معنای کسی است که بخواهد چشم انداز جدیدی روی انسان و بویژه دریافت او از زندگی اجتماعی بگشاید.  یا از دیدگاه عملی، کسی است که هدف او ارائه راهکار هائی برای عبور از مشکلات جامعه با رهنمود های تازه ای که ارائه میدهد باشد.  چنین شخصی بنا بتعریف باید در درجه نخست قادر به تمیز باشد؛ تمیز خوب از بد.  بعبارت دیگر، روشنفکر باید با نظر سنجیده و در سایه عقل امور را در ترازوی انصاف قرار داده و مطابق علم زمان قضاوت کند.

    استنباط فلاسفه یونان باستان از روشنفکر، وجدان خرده گیر جامعه بوده تا اینکه پس از دوران تاریک اندیشی، در عصر روشنگری یا دوره رنسانس واژه روشنفکر و روشنفکری بعنوان جنبشی علیه خرافات، جزمیت گرائی، جهالت دینی، و اَشکال مختلف آن مجدداً باب میشود.  مشهور است که روشنفکری غربی را محصولی از ترکیب 3 اصل روش علمی، رفاه، و سود انگاری میدانند.  در واقع، روشنفکری در غرب نهضتی بود برای آزاد اندیشی و رهائی از قیود و حاکمیت افکار کلیسا.  در دوره معاصر، از دید برخی فلاسفه اروپا، روشنفکر را آدم رسالت مند و برخی دیگر او را انسان معترض قلمداد کرده اند.  

    در ایران، این واژه ابتدا بصورت "منوّرالفکر" در زمان قاجار دیده شد که بعداً تبدیل به روشنفکر حالیه شد.  اولین تلاش های روشنفکری پس از شکست های ایران از روسیه در عهد فتحعلی شاه آغاز شد که متعاقب آن، عباس میرزای ولیعهد بدنبال کشف علل شکست یعنی عقب ماندگی های ایران از دول اروپائی برآمد.  در آن زمان علت اصلی را در عقب ماندگی فن آوری میدانستند که البته ما امروز میدانیم فقط یک علت ظاهری است.  این نه عقب ماندگی بلکه عقب نگاهداشتن بوده است که قبلاً مکرر درباره آن گفته شد.  مهمترین روشنفکران طلوع مشروطیت، آخوندزاده، آقاخان کرمانی، طالبوف، ملکم خان، و عده ای دیگر بودند.  عقاید اینان مبتنی بر انتقاد از روش استبدادی حکومت و وابستگی به سنت های عصر قاجار بوده و مروج آزادی خواهی و مشروطه خواهی بودند.  بعدها چارچوب روشنفکری در این کشور به قهقرا رفته و بجای ایجاد افکار و ایده های نو برمبنای پیشینه ملی، تکرار کننده ایسم های غرب و شرق و گاه درجازدن در عقب ماندگی مزمن و سنتی تاریخی گردید.

     اما آنچه موجب نگارش مطلب حاضر شد در واقع انتقادی از سوی یکی از خوانندگان بود.  ایشان در اشاره به یکی از مطالب اخیر ما گفته اند که " اگر هدف نگارنده آگاه سازی بخش روشنفکر و فهمیده کشور بود، به این نوشته دراز و پیچیده نیازی نبود، چرا که این قشر خودشان همه چیز را میدانند.  اگر هدفش برای آگاه سازی توده کم سوادتر و ناآگاه تر جامعه بود، این نوشته برایشان پیچیده و دشوار و دراز است و مثمر ثمر نخواهد بود".   از منتقد و انتقاد وی باید سپاسگزار بود و بعلاوه انتظار داشت که دیگران بسی بیش از این ایراد گرفته و نگارنده را با سوألهای خود راهنمائی کنند.  چرا که از بطن چنین انتقاداتی است که احتمال دارد حقیقتی آفتابی شود. 

    در پاسخ به انتقاد فوق، که تا حد زیادی هم وارد است، چند نکته دیده میشود.  اول اینکه تقسیم جامعه به دو دسته یکی روشنفکرِ همه چیزدان و دومی ناآگاهِ کم سواد کمی دور از واقعیت است چه جمعیت های بزرگ همواره دارای طیف اند و قشرهای بینابینی نیز وجود دارند که ممکنست خواندن این مطالب احتمالاً برایشان مفید باشد.  نکته دوم اینکه منتقد، ناخودآگاه به نتیجه ای رسیده اند که ممکنست نیت او نبوده باشد چه اینکه اگر حقیقت آن باشد که گفته اند، دیگر کاری برای انجام دادن نمیماند زیرا عده ای نیاز ندارند و باقی هم که نیاز دارند درک لازم را ندارند.  پس چه باید کرد؟  اینجاست که توصیه میکنیم هرگاه انتقادی وارد میشود راه حل نیز عرضه شود.  یعنی منتقد راه حل  ارائه کند.  گاهی هم ممکنست راه حلی بنظر نرسد ولی میشود از دیگران استمداد کرد که سایرین چه راه حلی بنظرشان میرسد. نکته سوم این است که بالاخره اثر وجودی این قشر روشنفکرِ همه چیزدان چه بوده؟  و بالاخره نکته آخر اینکه ما همواره باید انتقادها را با فروتنی پذیرا باشیم و پاسخ چنان نباشد که منتقد آزرده و از گفته خود پشیمان و از انتقاد رویگردان شود.  

   اما انتقادی که به جامعه روشنفکری ما وارد است اینکه به مسائل ساده ای که اتفاقاً عمده مشکلات ما را تشکیل میدهد، نمی پردازند توگوئی کسر شأن است.  درعوض، دغدغه ها و سوألات حول و حوش مباحث غامض در حوزه علم و فرهنگ است.  بدون اینکه مقدمات علم را طی کرده باشیم، ناگهان مخاطب را به انرژی تاریک کشانده بقای انرژی را زیر سوأل میبریم و یا سفر کرم چاله ای در کهکشان را مطرح و طی الارض را به رخ مخاطب کشیده او را سرگشته و حیران میسازیم!  آنچه مثمر ثمر نیست این طرز از روشنفکری است.  برای خودنمائی گاهی منطق کوانتیک را مطرح میکنیم حال آنکه همان منطق ارسطوئی همه مشکلات ما را حل میکند.  این رویه عجیب و غریب امروز حوزه فن آوری ما را نیز درگیر کرده که خود داستانیست پر زآب چشم.   

    نکته عجیب و قابل تأمل اینجاست که وقتی کتیبه ها و نوشته های دوران باستان را میخوانیم با کمال حیرت درمی یابیم که منطق باستان چقدر روشن و طبیعی بوده است.  آیا عجیب نیست که بعد از قرن ها و بعد از این همه تحولات شگفت آور در زمینه علم و فن آوری در دنیا، نه تنها منطق ما پیشرفتی نداشته بلکه از آنچه هم برخوردار بوده ایم فروتر افتاده ایم.  برخی آنرا به "عقب ماندگی" تعبیر میکنند اما شاید واقعیت "عقب نگاه داشتن" بوده است.  گوئی ذهن در نقطه ای از زمان متبلور و منجمد شده است.  چه عاملی سبب آن بوده است؟  هرچه بوده نمیتواند صرفاً عامل داغ و درفش بوده باشد بلکه عاملی به این قوت و به این مدت از نوع ذهنیت میتوانسته باشد.  تأثیر آداب و رسوم و عادت ها را نباید دستکم گرفت.  جامعه عقب نگاهداشته ما با کوهی از خرافات و مهملات و عادات نکوهیده محصول قرنها رسوبات فکری روبرو بوده که استمداد از روشنفکران را میطلبد.  تا برای کشف عامل و گزارش عمومی به جامعه و ارائه راه حل اقدام کنند.  چنانچه بنحوی جادوئی خرافات و مهملات رخت برمیبست، یکشبه جامعه به اوج ترقی و خوشبختی پرتاب شده سرآمد اقران میگشت.  منتها سحر و جادو وجود ندارد و برای نیل به مقصود چاره ای جز زحمت و استمرار نیست!

    روشنفکر ما لازم نیست حتماً کتب همه فلاسفه را خوانده و از بر کرده باشد تا آماده حل مشکلات شده باشد.  نیازی به تقلید و الگو برداری از غرب یا شرق نیست، آنچه ضروریست همانا تفکر مستقل و منطقی است.  چه بسا این شیوه به نتایجی مشابه نظرات فلان حکیم اروپائی منتهی شود وشما را از اطمینان بیشتری به روش مستقل خود بشارت دهد.  چه بسا هیچ مشابهی هم نداشته بی نظیر باشد. هرچه باشد منطق درست، درست است و ایرانی و خارجی ندارد.  روشنفکری که مستقیم سراغ رونویسی راه حل های دیگران میرود بی شباهت به دانش آموز متقلبی که از پهلو دستی رونویسی کرده و نمره گرفته باشد نیست.  چه نتیجه کار، همواره سست و نامطمئن و بسا اشتباه دیگری را تکرار کرده باشد.  

    نیاز امروز، بازگشت به منطق ساده و استدلال روشن است.  بنظر میرسد که روشنفکر در وهله نخست خود باید برخوردار از روحیه پرسشگری بوده و آنرا نیز ترویج دهد.  همه چیز باید زیر پرسش رود تا مگر در سایه پرسش و پاسخ ها حجاب تدریجاً برداشته شده و حقایق اساسی روشن گردد.  منظور وقوف به آن علل اصلی است که ما را بدینجا رسانده والا همگان مشکلات ظاهری را حس کرده درک میکنند.  طبعاً مخاطب این بایدها قشر روشنفکر است که باید ملتفت استبداد پنهان و مهمتری بنام "استبداد آداب و رسوم" نیز باشد که استبداد های ظاهری اغلب از آن تغذیه میکند.  شجاعت قشر روشنفکر در رویاروئی با افکار منجمد و عبور از آنهاست.  

خلاصه آنکه، شخص مستقل و خردگرا که اصطلاحاً روشنفکر خطاب میکنیم برای بررسی هر موضوعی ابتدا از تفکر مستقل خود، در سایه علم زمانه، یاری طلبیده پس از حصول نتایج، به دستآوردهای دیگران نیز نظر میکند.  تقلید در تفکرات او راه ندارد.  ذهن جستجوگر خود را برای دریافت های تازه باز گذاشته و انتقاد پذیر است.  دلمشغولی اصلی او پرداختن و اصلاح بنیادهائیست که به اعتقادات غلط و سرنوشت شوم جامعه انجامیده.  نظرات خود را بی پیرایه عرضه میکند تا اگر سایرین مفید بدانند استفاده و آنرا ترویج دهند.   

  • مرتضی قریب
۱۱
آبان

عقل گرائی یا احساسات

چکیده

تناسب و تعادل مهمترین هنر زندگی است که باید از پخت و پز آنرا آموخت.  بنظر میرسد با دو نوع متفاوت عقل سروکار داریم. 

 عقل عملی و عقل معنوی.  این دو در تناسب با هم برای جامعه مفید خواهد بود.  در جامعه احساسات زده ما،

عقل عملی باید تشویق و ترویج گردد.  تقلید از آنچه در غرب میگذرد مفید نخواهد بود. 

جامعه ما بیش از پیش به آموزش درست نیازمند است.

 

     در مرور عقاید فلاسفه باستان ناخودآگاه دچار نوعی بهت و حیرت میشویم.  مانند آنست که مردمانی خردمند در آن روزگار زندگی میکردند.  یعنی مثل اینکه نسبت به دوره خودشان صاحب اندیشه ای با سطح بالاتر از معمول بوده اند و یا ما امروز در سطح فروتری هستیم؟  اما حقیقت چیست؟

    حقیقت اینست که ذهنیت انسان در گذر زمان چندان دچار تغییر نشده است.  آنچه پیشرفت داشته ایم در نحوه زندگی و راه یابی تکنولوژی و ابزارهای پیشرفته در زندگی روزمره بوده است.  بویژه آنکه برای بخشی از جهان موسوم به جهان سوم این فن آوری ها جنبه وارداتی داشته و ثمره جوشش ذهنی اهالی آن نبوده است.  

    لذا ممکن است چنین تصور کنیم که انسان در حوزه مقولات فلسفی و فکری پیشرفتی متناسب با پیشرفت در حوزه تجربی نداشته است و چه بسا در برهه هائی از زمان عقب گرد هم داشته است.

    پس اینکه بخود میبالیم که در قرن 21 زندگی میکنیم شاید کمی سوءتفاهم باشد و چه بسا از نظر ذهنی هنوز در قرون ماضی سیر میکنیم.  راستی چه چیز موجب این تصور اشتباه شده؟  شاید غرقه بودن در وسایل مصرفی و محصولات تکنولوژی چنین تصور اشتباهی را بوجود آورده باشد.  گو اینکه شکی نیست که از نظر فیزیکی در قرن 21 زندگی میکنیم.

    پس شاید مشکل در طرز تلقی ما از "زندگی" باشد و اینکه زندگی را چه تعریف کنیم.  اگر وجود جسمی و فیزیکی مطرح باشد، قطعاً همگی ما، چه شرقی چه غربی، در قرن 21 زندگی میکنیم.  اما اگر وجود ذهنی و معنوی مطرح باشد چه بسا هر یک از ما در برهه های متفاوتی از زمان در حال زندگی کردن باشیم.  نمونه مشخص آن، طالبان و فرقه های همسو با آن است.

    کمی که موضوع را بیشتر بشکافیم بنظرمان میرسد که گویا با دوگونه متفاوت از عقل (ذهنیت) روبرو هستیم.  عقلی عملی مبتنی بر واقعیات تجربی، لازمه پیشرفت های ابزاری که به علوم و تکنولوژی منجر میشود و نتیجه مستقیم آن چیزی نیست جز راحتی ها و آسان سازی زندگی (بدون آنکه فعلاً به عوارض جانبی آن کار داشته باشیم).  عقل دیگر موسوم است به عقل معنوی یا عقل فلسفی که در ساحت آن به تفکر در چیستی جهان و سیر در آفاق و انفس پرداخته میشود.  

    جالب است که شبیه این استنباط را نزد یکی دو نفر از فلاسفه مکتب فرانکفورت یافتیم.  تلاش این مکتب متوجه انتقاد از فرهنگ مصرف گرائی غرب در قرن 20 بوده است.  اینان به دو نوع عقل قائل هستند.  یکی عقل ذاتی که ملازم نقد است و دیگری عقل ابزاری که ملازم قوه تسلط بر طبیعت است.  بنظر آنها، پیشرفت عقل ابزاری موجب تضعیف عقل ذاتی شده است.  بطور خلاصه، فحوای سخن آنها این است که غرقه شدن در زندگی ماشینی (عقل ابزاری) ما را از مسائل بنیادی جهان و چند و چون و چرائی آن (عقل ذاتی) باز میدارد.  به عقیده آنان، عقل ذاتی در جامعه مدرن در حوزه های علم، اخلاق، و هنر زیر سلطه عقل ابزاری است.  تأکید میکنیم که دیدگاه آنان معطوف به جامعه پیشرفته و صاحب تکنولوژی غرب است.

    در اینجا لازمست تذکر داد که آنچه برای رفع مشکلات در جامعه غرب اندیشیده میشود لزوماً قابلیت کاربرد در جوامع شرقی ندارد.  لذا فهم این تفاوت ها بسیار مهم است و اینکه آنچه در یک محیط دیگر درست و صحیح است لزوماً قابلیت تسری به محیط ما را ندارد.  

    در اینجا به وجه مهمی از هنر زندگی اشاره میکنیم که همانا رعایت "تناسب" هاست.  پختن آش بهترین مثال برای توضیح این هنر است.  چنانچه به مواد مغذی و جامد آش (نخود، لپه، برنج،..) بیش از اندازه توجه شود و مقدارش زیاد باشد، آش تبدیل به کته خواهد شد و دیگر آش نیست.  از آنسو، چنانچه در هرچه رقیق تر بودن آن تأکید شود، در نهایت آش به آب خالص تبدیل خواهد شد ولی یک آب داغ!  لذا هنر زندگی در رعایت تناسب هاست.  قبلاً از تناسب بین محفوظات و استدلال سخن رفت و امروز پرداختن متناسب به علوم دقیقه و هنر همان اهمیت را داراست.

    با توجه به مثال فوق، در جامعه ما که درباره عقل معنوی زیاده روی شده، لازمست که عقل ابزاری مبتنی بر واقعیات جهان تجربی تشویق و ترویج گردد تا مگر تناسب رعایت شود.  برای آشی که زیادی شور شده باشد چاره ای نیست یا بطریقی نمک محلول خارج شود یا آب بیشتری بر آن بسته شود تا تناسب لحاظ شود.  در فرهنگ غرب که شاید در جنبه های مادّی زندگی زیاده روی شده به مقادیر متنابهی عقل معنوی نیاز است.  میگویند مدتیست که خواندن مثنوی مولانا در غرب، بویژه در آمریکا، با استقبال زیادی مواجه شده که نشانه تشنه بودن آن جوامع به مطالبی از این دست است.  این حاکی از همان تمایل به رسیدن به تعادل در جوامع آزاد است.  اما همواره هستند افرادی سطحی نگر که فوراً هر اتفاقی را به نفع خود و طرز تفکر خود مصادره میکنند. 

   وقتی عقل گرائی و توسل به منطق و استدلال را در جامعه خودمان توصیه و ترغیب میکنیم، این افراد مخالفت کرده میگویند غرب خود روی از عقلانیت برتافته و مگر نمیبینید که آنان تشنه محصولات ما (مثنوی مولانا) هستند!  پس کماکان پای بر همان شیوه دنبال کردن رویه های کهنه میکوبند یعنی در آشی که از قبل شور بوده باز هم نمک بیشتری میریزند.  با این شیوه تفکر، طبیعی است که وضع بد و بدتر میشود.  به زبان دیگر، عقل و احساسات در تعادل و تناسب با یکدیگر مطلوب و کارسازند.  در کشور احساسات زده و مخالف عقلانیت ما، راهکار درست اتفاقاً تشویق و گسترش عقلانیت است و موانع تحقق آن هر طور شده باید از سر راه برداشته شود.   باید یادآور شد که منظور از احساسات در اینجا، آن عواطف رقیق که عرفای ما زیر نام عشق آنرا در مقابل عقلانیت قرار دادند نیست بلکه اعم از هرگونه شیوه های تفکر خارج از رویه های استدلالی است.  خوار شمردن استدلال در این بیت معروف مولانا هویداست: پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود.  

    اغلب از آموزش بعنوان تنها پناهگاه برای برون رفت از عقب ماندگی جوامع عقب افتاده ذکر میشود.  اما بلافاصله باید پرسید کدام آموزش؟  زیرا که پخت و پز جنبه دیگری هم دارد.  با یک سری مواد اولیه مثل گوشت و پیاز و سیب زمینی و .. میتوان یک غذای سالم و نیرو بخش پخت.  متشابهاً با همان مواد و با صرف همان میزان انرژی میتوان یک غذای سمی و سرطان زا پخت.  مثلاً سوخته باشد یا ته گرفته باشد.  در مورد آموزش نیز همینگونه است و با کادر آموزشی یکسان و با صرف وقت یکسان و انرژی یکسان، میتوان بجای دانش، حقایق تحریف شده را تحویل داد.  بعلاوه، اگر از عناصر اولیه مسموم و ناسالم استفاده شده باشد که بد اندر بدتر، اصولاً بجای دانش راستین، جهل و خرافات ترویج خواهد شد.  

    یکی از مهمترین دلایل عقب ماندگی ما نبود آموزش صحیح است که مهمترین بخش آن، آموزش های پیش از مدرسه و در دامان مادران است.  اینجاست که تعلیم و تربیت دختران بمراتب مهمتر از پسران است چرا که آنان مادران آینده اند و اگر جاهل و خرافه پرست باشند جامعه نیز جاهل و نادان خواهد بود.  

    اما درباره احساسات باید گفت که زیاده روی در ابراز آن چه در مورد سوژه های دینی باشد و چه سوژه های ملی در همه حال زیان بار است.  مثلاً این روزها که مقارن یادواره کوروش بزرگ است، احساسات توده درباره منش او و افتخارات مربوط به او بالا گرفته است که صد البته بجاست و قابل درک.  اما در عین حال باید پرسید که تکلیف امروز ما چیست؟  آیا ابراز افتخار کفایت میکند؟ داشته امروز ما چیست؟  آیا بدان نمیماند که کسی در فقر و نکبت زندگی کند و مرتب به جد اعلای خود که پنبه فروشی موفق در عصر قاجار بوده افتخار کند؟!  افتخارات بجای خود محترم است اما مشکل آب و نان امروز را حل نمیکند.  رویه مطلوب اینست که بجای اینکه خودستائی کنیم، دیگران آستین بالا زده و اگر تعریفی داریم آنها از ما تمجید کنند.  مثلاً چه خوب میشد که نهادی مانند یونسکو با اراده و با هزینه خودش مراسم یادواره کوروش هخامنشی را در محل پاسارگاد اجرا میکرد.  بزرگان میگویند باید چنان زندگی کرد که از دید دیگران قابل احترام باشیم.  باید آنگونه زیست که دیگران از شما تمجید کنند.  تبلیغات و مبالغه در هر امری ناپسند است.  اگر شرایط زندگی را چنان تغییر دهیم که زمینه برای تمجید جهان از ما فراهم شده باشد، شک نکنید که در آن روز همه مشکلات ما رفع شده است. 

 

     

  • مرتضی قریب
۳۱
فروردين

جوهره آموزش

   پیش از ورود به مطلب، باید بگویم که بالاخره بتازگی متوجه شده ام که چرا فوتبالیست ها بازی بدون تماشاگر را دوست ندارند.  تماشاگر هم که باشد اگر کم باشند، ناخوشنودند.  فوتبالیست، مثل سایر ورزشکاران، دوست دارد که دیده شود و احساس کند تماشاگر به وی توجه دارد.  تشویق تماشاگران به وی روحیه میدهد که بازی بهتری را عرضه کرده هم موجب ارتقاء سطح حرفه ای خود شده و هم تماشاگر را راضی کند.  از دیدگاه یک وبلاگ نویس که نگاه میکنم ایضاً همین واقعیت را در حوزه فرهنگی مشاهده میکنم.  وقتی خوانندگان نظری نداشته باشند و بازخوردی نفرستند، عیناً مثل اینست که یک فوتبالیست حرفه ای در زمینی بدون تماشاگر بازی کند.  نویسنده کم کم بدین نتیجه میرسد که بود و نبود او و نوشتن و ننوشتن او یکسان است.  در کشوری که متوسط مطالعه حدود چند دقیقه است البته که این نتیجه ای دور از انتظار نیست.  نیک که بنگریم و در احوالات صادق هدایت دقیق شویم همین وضعیت را در مورد او مشاهده میکینم.  او در دوره ای میزیست برزخ بین سنت و  مدرنیته.  جامعه از نوشته های او که نگاه به آینده و فرار از گذشته سنت گرا را داشت، کمتر سر در میآورد.  او جلوتر از زمانه خود حرکت میکرد و تاب تحمل اوضاع نکبت باری را که در آن میزیست نداشت.  شاید همین باعث افسردگی و سرخوردگی او شد و نهایتاً او را بسمت خودکشی سوق داد.  

   ما امروز همین سر رفتن حوصله را در بین روشنفکران و دانشگاهیان میبینیم.  اینکه میبینند تلاش هایشان مانند آب در هاون کوبیدن است.  بخشی از نامه یکی از همکاران دانشگاهی را عیناً نقل میکنم: "دیگر خسته شده ام که در تربیت جوانان نقش داشته باشم.  بویژه وقتی که امید به بارور شدن آنان پیدا میشود، شاهد خروج آنها از کشور باشم.   کجای کار ایراد دارد؟ ... آیا ناامیدی از آینده کشور یکی از دلایل آن نیست؟".  برای آنان که دوران دبیرستان و دانشگاه را قبل انقلاب 57 تجربه کرده اند، چیز غریبی نیست که میدیدند فرنگ رفتگان بقصد تحصیل، به محض اتمام درس به وطن بازمیگشتند.  گاهی هم اگر مدتی برای کسب تجربه اقامت بیشتری میداشتند، نهایتاً بازگشت آنها حتمی بود.  اما جوانان این دوره، کمتر چنین چیزی را باور میکنند زیرا آنها خود بهر نحو ممکن در صدد فرار از کشور هستند.  چرا؟ دلیلش را همانطور که همکار ما به روشنی گفت نداشتن امید به آینده کشور است.  دانشگاهیان و صاحبان تجربه و هرکس که دستش برسد نیز به فراخور احوال یا در صدد فرار یا در تهیه مقدمات آن و یا بطور دائم در مخیله خود در آرزوی تحقق آن هست.  در چنین شرایطی است که بعد از چهار دهه گفته میشود انبوه 5 یا 6 میلیون ایرانی دور از وطن داریم که البته حیرت آور است.  

   اما سخن اینبار ما درباره جوهره آموزش است.  بحث قبلی درباره "آموزش عمومی" گویا چنین تعبیر شد که مقصود آموزش های رسمی است.  در حالیکه مهمترین بخش آموزش، آن بخشی است که در خانه و پیش از آغاز مدرسه صورت میگیرد.  شاید بدان "تربیت" بگوئیم.  تربیت خانوادگی که بچه در خانه فرا میگیرد نهایت اهمیت را داراست زیرا بستری را تشکیل میدهد که آموزش های بعدی بر آن استوار است.   اگر تربیت درست تحقق یافته باشد، آموزش و پرورش رسمی نیز درست خواهد بود.  طبعاً قضات درست خواهیم داشت و نمایندگان درست و کارگزاران درست در عرصه سیاست و اداره کشور.  پایه اگر درست باشد سایر تشکیلات درست خواهد آمد.  پایه نادرست و تربیت غلط یا ناکافی موجب آن میشود که آموزش های رسمی، هرقدر هم که غلیظ و قوی باشد، بر بستری سست بنا شده به نتیجه مطلوب نرسد.  درجات بالای آموزش دانشگاهی نیز، بدون تربیت درست، انسان ساز نخواهد بود.  بی جهت نیست شاهد حد بالای تملق و چاپلوسی از شخصیتی باشیم با درجات بالای علمی که ناظم الاطبای امروز کشور بوده و بجای انجام وظیفه در قبال کنترل بیماری کرونا به ترویج تملق بشکل چندش آوری بپردازد.  

   تربیت خانوادگی توسط چه کسانی ارائه میشود؟  پدر و مادر.  آنها خود از چه کسانی تربیت پذیرفته اند؟  طبعاً والدین خودشان و این چرخه همینطور به عقب و گذشته های دور باز میگردد.  اگر امروز شاهد آموزه های غلط هستیم بی شک توده اصلی آن از گذشته ها بترتیبی که گفتیم از نیاکان به ارث رسیده است.  پس تکلیف چیست؟  لابد از جائی باید این سیکل گسسته شود.  نکته عجیب اینجاست که اگر در هر نسل، فقط یک ایده درست در بستر ذهنیات جایگیر و یک ایده غلط  بیرون انداخته میشد، امروز بعد نسل های متوالی در بهشت برین زندگی میکردیم.  این امریست بسیار طبیعی و موافق ناموس طبیعت در تغییر بسمت تعالی.  پس اگر اینگونه نیست و خلاف روند طبیعی عمل شده و وضع امروز ما اینست که میبینیم، یعنی اینکه نیروئی ما را در قید و بند گرفته و مانع از تخطی از قیود است.  این نیرو در کوتاه مدت ممکنست از سوی حکام بوده باشد اما در طولانی مدت فقط یک چیز میتواند این چنین بادوام و مستمر بوده باشد و آن چیزی جز نیروی ایدئولوژیک و بویژه از نوع دینی آن نیست.  ما اسیر گذشته های ذهنی خود هستیم که عدول از ذهنیات حاکم با انگ گناه جلوگیری میشود.  

   نظام فکری حاکم، مهمترین بازدارنده افکار نوین و مانع هر نوع شکوفائی است.  امروزه مردم و بویژه جوانان که از ذهنیات حاکم در رنج و عذابند، باین فکر متوسل شده اند که جستجو در بازیافتن هویت ملی بهترین جایگزین برای ذهنیات مسموم رایج است.  هرچند از چاله درآمدن و در چاه سقوط کردن برایمان تازگی ندارد، لیکن باید مراقب هم بود که از آنسو سقوط نکنیم.  در حقیقت چیزی که ذهن انسان بطور طبیعی بدان متمایل است "تغییر" است.  جوهره ذهنیت حاکم، ذهنیت "خودی و غیر خودی" است.  همان ذهنیتی که در داعش و گروه های تکفیری به حد بلوغ خود رسیده است.  همان ذهنیتی که در قرون گذشته باعث تخریب بناهای نیاکان ما شده تا آنجا که برخی که حفظ شده اند با ترفند نام تخت سلیمان یا مسجد سلیمان و نامگذاری های دینی بوده است.  مقابر برخی قهرمانان ملی ما نیز تحت نام افراد دینی حفظ و نگهداری شده تا از تخریب در امان ماند.  چنین ذهنیتی مخالف معماری، مخالف هنر، مخالف موسیقی، و مخالف هرگونه نوشته های غیر خودی است و بی جهت نیست که ادبیات و کتابهای پیش از اسلام هرآنچه که در دسترس اینان بوده از بین برده اند.  رمز پیشرف برخی کشورها مانند ایالات متحده اتفاقاً در اتخاذ روشی عکس آنچه روش جاری ماست میباشد.  باین معنی که هر فکر تازه و هر نوآوری از سوی هر کس با هر دین و مسلکی پذیرفته و مورد استقبال قرار میگیرد.  اصلاً آنگونه که شاهد بوده ایم، تمایل در بسیاری از دانشگاه های آمریکا بر اینست که اعضای هیئت علمی خود را از میان دانش آموختگان سایر دانشگاه ها (غیر خودی!) استخدام کنند که حال و هوای دیگری به محیط آنان تزریق شود.  یعنی اینکه ناخواسته در آموخته های خودشان غرق نشوند.  استقبال از پذیرش سایر ملیت ها و فرهنگ ها نیز در همین راستا میباشد. 

   پادزهر این ذهنیت مسموم چیست؟  بنظر میرسد جز آموزش چیز دیگری نباشد.  اما آموزشی در عرصه تربیت.  برای خروج از این حلقه معیوب که تربیت توسط والدینی صورت میگیرد که خود ناقل آموزه های معیوب هستند چاره ای جز اتکا به یک عامل بیرونی نیست.  این عامل، روشنفکران جوانی هستند که هنوز اسیر تار و پودهای روشنفکران قدیمی و دُگم نشده اند.  خوشبختانه امروز به محض دیدن نظرات اشخاص، خاستگاه آنان بروز و ظهور پیدا میکند.  تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.  فعلاً مادام که عملی مفید و خیرخواهانه در هدایت درست در ایجاد نظمی جدید صورت وقوع نیافته باشد، ترویج درست اندیشی و پراکنده کردن افکار درست مهمترین وسیله برای ارتقاء سطح فکری جامعه است.  

   گفتگو کردن در عرصه ترویج افکار نیک بخودی خود نیکوست.  اما همانطور که در پیش گفتیم، "کردار نیک" یا بعبارتی عمل و تجربه درست بمراتب مهمتر از "گفتار نیک" است و خود بخود آنرا هم نیز در دل خود دارد.  همه روزه شاهد گفتار درمانی و دادن انواع وعده های بظاهر نیکو در رسانه های رسمی هستیم اما دریغ از یک گام به پیش.  این خود گویای برتری کردار بر گفتار میباشد.  گویا مردم این سرزمین حرفهای زیبا و گوش نواز را اغلب به کارهای جدی ترجیح داده و میدهند.  تاریخ ما نیز گواه این نکته است.  ابومسلم خراسانی که خلفای اموی را ساقط کرده و در آستانه آزاد ساختن ایران بود، معهذا فریب گفتار نیکوی منصور عباسی را خورده و توسط او بقتل رسید.  بعد از او، یعقوب لیث با اینکه خود فریب نخورد اما سپاهیان او که برای براندازی معتمد، خلیفه عباسی تا اطراف بغداد پیش رفته بودند فریب سخنان خلیفه را خورده و کار را نیمه تمام رها کردند.  تربیت رایج در میان مردم چنین بوده که سرپیچی از اوامر خلیفه مسلمین خسران در دنیا و آخرت است.  برخی که تصور کرده اند سلطه نظامی عرب باعث مقهور شدن ایرانیان بوده بنظر صحیح نمیرسد بلکه حقیقتاً این سلطه ذهنی آنان بوده که سوار بر دین مشترک ادامه سلطه را میسر ساخته است.  این سلطه متأسفانه تا به امروز همچنان سایه خود را بر امورات مردم گسترده است.  استثنائاً در فتنه مغول، آنان که خالی از هر قید و بند ذهنی بودند به آسانی شرّ خلفا را از سر ایران کم کردند. هرچند، بعدها کشور آزادی سیاسی خود را بازیافت معهذا نفوذ معنوی دروغین بعنوان مانعی جدی در آزادی فکر مردم همچنان پابرجا باقی ماند.  نیک که بنگریم، امروز نیز متشابهاً همان بساط، بمراتب وخیم تر، همچنان دایر است.  در روزگار حاضر، با در دسترس بودن شبکه جهانی اطلاعات، بهانه نبود اطلاعات از کسی پذیرفته نیست.  با وجود همه گرفتگی ها، روزنه هائی برای دسترسی به اطلاعات درست و نشر آن هنوز وجود دارد.  خلاصی از دور باطل عقب ماندگی ذهنی، با کمک جوهره آموزش یعنی تربیت درست میسر است که آن در گرو همراهی فکر درست با عمل درست است. 

  • مرتضی قریب
۲۰
فروردين

بازی با منطق

    با مرور وقایع اتفاقیه این نتیجه به ذهن متبادر میشود که گویا با "منطق" مشکل داریم.  وقتی به قضایا عمیقتر مینگریم متوجه میشویم که دستکم بخشی از مردم ما از لحاظ ذهنی مشکلات منطقی دارند.  و عجیبتر اینکه بنظر میرسد درس خوانده ها بیشتر بدین عارضه مبتلایند.  لذا واجبست که رسانه های عمومی بخشی از وقت خود را به این مشکل اختصاص دهند.  راه دیگر در تقویت روحیه منطقی جامعه، برگزاری مباحثات نفس گیر و چالشی در رسانه های عمومیست.  در این راستا مؤثرترین رسانه که صدا و سیمای ملّی است، بجای پرداختن به این مهم، تمام همّ و غم خود را صرف تبلیغات یکسویه و بیهوده میسازد و انرژی هنگفتی را بیفایده باد هوا میکند.  مصداق مثل معروف "خود گوئی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی!".  وقتی در موضوعات مهم فقط رفقا دعوت شوند و احدی از دارندگان نظرات مخالف راه داده نشوند، از ابتدا معلومست که کاری انجام نخواهد شد.  فقط میماند امثال وبلاگ های شخصی که مروت بخرج داده نظرات متفاوت را ارائه و تحلیل کنند.  هرچند، با مخاطبین معدودی که دارند بُرد مؤثری نخواهند داشت.  بهر حال، در زیر به بررسی برخی موضوعاتی که دیده ایم با تأکید بر ضعف های منطقی آن میپردازیم.

1- قدر چیزهائی را که داریم بدانیم

   اخیراً کلیپ قشنگی در فضای مجازی منتشر شد که بصورت تصویری اهمیت تیتر بالا را نشان میداد.  راننده یک ماشین شاسی بلند با دیدن یک ماشین "فراری" که از کنارش رد شد آه از نهادش درآمد که کاش صاحب آن بودم.  لحظه ای بعد، ماشینی معمولی از کنار شاسی بلند رد شد و راننده اش آرزوی داشتن شاسی بلند کرد.  دوچرخه سوار با دیدن ماشین معمولی دلش هوای آن کرد و مسافر منتظر اتوبوس با دیدن دوچرخه دیگ آرزوهایش بجوش آمد.  نهایتاً، معلولی نشسته بر ویلچیر که از تراس ساختمانی در اطراف نظاره گر پیاده بود، در دل گفت حاضر است همه چیزش را بدهد تا پای رفتن میداشت.  نتیجه اخلاقی کلیپ اینکه قدر داشته های خود را بدانیم.

   همه با دیدن این کلیپ، طبعاً آنرا تحسین میکنند و با نتیجه گیری آن قلباً موافقند.  اما در عمل چیز دیگری جریان دارد.  مگر همه حق ندارند ترقی و تعالی زندگی خود را آرزومند باشند؟  پیاده میل دارد روزی صاحب دوچرخه شود و دوچرخه سوار طالب خودرو باشد و قس علیهذا.  این رویه نه تنها عیبی ندارد بلکه قاعده طبیعی همینگونه است.  چه اگر میل به ارتقاء زندگی وجود نمیداشت، از دوران اسب و گاری فراتر نرفته و چه بسا پیاده روی تنها طریق ممکن بود.  اصلاً بشر از دوران سنگی هم پیشتر نمیرفت و در همان مرحله میماند.  شبیه این استدلال را از استادی معروف شنیدم که میگفت شاگردان ما هیچگاه بهتر از ما نخواهند شد!  معنایش اینست که افلاطون و ارسطو انتهای علم و معرفت اند و دیگر هیچ.  

   میل به تعالی و ترقی است که ما را از حالت غار نشینی به وضعیت امروزی رسانده و سفر با اسب و قاطر به دوچرخه و خودرو و قطار و کشتی و هواپیما کشیده است.  قدردانی از داشته های خود برای تسلی خاطر خوبست اما انگیزه ای برای زندگی بهتر ایجاد نمیکند. آنها که داد سخن از بهشت 1400 سال پیش داده و خود را مشتاق به وصل آن جلوه میدهند، در عمل، خود دست همه دنیا دوستان را در مسابقه تجمل گرائی از پشت بسته اند.  آیا این بازی با منطق نیست؟  این دوگانگی در طرز اندیشه و عمل چه معنی میدهد؟ آیا زندگی عجیب و سخت ما از تبعات این تضادهای درونی نیست؟  با اینکه اینگونه پند و اندرزها ممکنست برای پرهیز از زیاده خواهی خوب باشد لیکن نباید تسلیم منطق توخالی شده و فریب بازی با کلمات را خورد. محیط ما امروز آکنده از بازی با کلمات است.

2- تفاهم نامه

   در چند هفته گذشته موضوع جنجالی سند یا قرارداد یا تفاهم با چین مطرح شد.  ضمناً در هامش مطلب سابق نیز، دوستان نظراتی در ارتباط با آن مطرح کرده اند که به تیتر حاضر مربوط است.  گویا از همان ابتدا نام آن چنان مبهم اختیار شده که مجلس را از ورود به آن معاف دارد.  در این رابطه ما دلایلی برای خوب یا بد بودن آن نداریم اما قراین متعددی هست که اجباراً به ناصواب بودن و زیان بار بودن این تفاهم رأی میدهد.  "قرینه"، استحکام و قاطعیت "دلیل" را ندارد اما وقتی به تعداد زیاد جمع شد دستکمی از برهان قاطع ندارد.  مثل اینکه در وسط بیابان به شخصی برخورد کنیم با تفنگی در دست که هنوز دود باروت از آن خارج میشود و شخص دومی درحال خونریزی بر زمین افتاده.  شما لحظه شلیک را ندیده اید اما صدای آن را شنیده اید.  با توجه باینکه تا کیلومترها در اطراف، کسی نیست همه قرائن حاکی از قاتل بودن شخص تفنگ بدست است.  اما دادگاه بلخ آنرا دلیل نمیشمارد و برای تبرئه قاتل استدلال میکند ممکنست سنگریزه ای از آسمان سقوط کرده و در اثر برخورد شدید با صخره مجاور ذوب شده و بصورت یک گلوله کمانه کرده مقتول را به هلاکت رسانده.  این نوع استدلال اخیر چیزی جز بازی با منطق نیست.  در موضوع تفاهم نامه نیز به چنین چیزی برمیخوریم.  در اینجا قرائن زیادی هست که دوتای آن را در اول ذکر کردیم.  جزئیات این تفاهم رسماً منتشر نشده و با اینکه از نظر طرف ایرانی بلا مانع بوده اما طرف چینی مانع شده.  پس یک قرینه دیگر اینکه پنهان کاری در امری که قرار است خیر باشد نشانه مفسده است و دومی که عذر بدتر از گناه نیز هست اینکه چین آمرانه جلوی نشر آنرا گرفته است.  سالی که نکوست از بهارش پیداست.  اینکه مجلس نخواهد به وظیفه قانونی خود عمل کرده آنرا بررسی کند خود قرینه دیگری بر مفسده است.  قرینه دیگر پناه بردن به مار غاشیه از ترس عقرب است.  یعنی کشوری از فرط استیصال به چین پناه برد.  میگویند چون همه کشورهای جهان با ما دشمن اند پس این کشور که حاضر به نوعی تفاهم شده دوست ماست.  اولاً باید پرسید چرا باید وضعی ایجاد کرد و خود را گرفتار آن کرد که همه بما پشت کنند.  بجای توجه به معلول، علت را دریابیم.  دوم اینکه همه کشورها، برمبنای منافع ملی خودشان پای به صحنه مراودات چندجانبه میگذارند، امری که ما با آن بیگانه ایم.  بویژه اینکه در شرایط اجبار و ناچار، منافع بالمناصفه نیست و اگر منافع طرف مقابل هزار برابر ما باشد جای تعجب ندارد.  حال اگر طرف مقابل، چین باشد خود حدیث دیگریست زیرا رابطه او در قرارداد با دیگر کشورها مثل سائر شده است.  قرینه دیگر همین است و اگر غیر اینست خوبست کسانی که اطلاعاتی دارند یک نمونه و فقط یک نمونه از کشوری را که از این قراردادها مستفیض شده باشد نام ببرند.  تأکید میکنیم منظور ما ملت کهن چین نیست بلکه روی سخن با دولت مزبور است.  قرینه دیگر ربع قرن مدت قرارداد است و آش چنان شور است که یکی از روزنامه های محافظه کار نیز انتقادات متعدد وارد ساخته و به درستی ایراد گرفته که تفاهم چرا 5 ساله نباشد چه اگر طرفین راضی بودند امکان تمدید وجود.  لذا قرینه دیگر، فروش آینده است که نشانه آزمندی طرف مقابل بوده و معلوم نیست نسل های آتی با آن موافق باشند.  در تفاهم دیگری که با روسیه و چند کشور حاشیه دریای خزر انجام شد دیدیم حق قانونی ایران از سهم دریا به آنان واگذار شد.  این واگذاری چنان سریع و به راحتی انجام شد که رجب صفراف، دوست و کارشناس روابط ایران و روس، اظهار شگفتی کرد که آن کشورها از این حرکت متعجب شدند حال آنکه تصور میکردند روزگاری سخت و طولانی برای چانه زنی با ایران داشته باشند.  

   تنها نکته مثبتی که برخی اظهار کرده اند اینکه چین مانع از تجزیه ایران است که واقعاً نمیدانیم آیا جزو مفاد تفاهم بوده است یا خیر.  در حالیکه حقیقتاً آنچه موجب تمایلات تجزیه طلبی است نه عامل خارجی بلکه ناشی از اقدامات داخلی است.  ترویج ایده خودی و غیرخودی و برکنار کردن بخش بزرگی از مردم در فرایند تصمیم گیری ها عامل اصلی و درونی بوجود آورنده این تمایلات است.  البته خطر بزرگتر، از دست رفتن کلیت کشور است که ادامه ندانم کاری ها و وابستگی، کشور را بدانسو میکشاند.  خلاصه اینکه هنر چین در این ماجرا چیست؟  میگویند به جز تسخیر کامل بازار کشور با صادرات کالاهائی نه چندان مرغوب در عوض دریافت نفت ارزان، مهمترین هنر و دستآوردی که بدان مشهور است در عرصه فنآوری اطلاعاتی و بستن راه های آزاد برای مبادلات انفورماتیک است.  کاری که چین در داخل خودش کرده و بی شباهت با بستن مجاری تنفسی جامعه نیست.  متأسفانه هرگونه انتقاد از برادران روسی و چینی بجای پاسخی منطقی با انگ طرفداری از غرب روبرو میشود.  جالب آنکه پیشرفت تکنولوژیک چین در چهار دهه گذشته در سایه برخورداری از همکاری غرب و بویژه آمریکا بوده است!  در این موضوع نیز، بازی با منطق به وفور دیده میشود.

3- دکتر دستور داده از سیگار فاصله بگیرم!

   فیلم جالبی شخصی را در حال دود کردن سیگار با یک چوب سیگار یک متری نشان میداد.  پاسخ او به کنجکاوان این بود که دکتر برای حفظ سلامتیش دستور داده از سیگار فاصله بگیرد!  ایضاً همین شیوه اکنون در مذاکره نکردن با آمریکا در وین در جریان است.  طرف ایرانی در اینسوی خیابان و طرف آمریکائی در سوی مقابل اقامت گزیده و اروپائیان بین آندو پرسش و پاسخ ها را مبادله میکنند.  بدین ترتیب قولی که به خودمان داده بودیم که مستقیم و غیر مستقیم مذاکره نکنیم کماکان محترم و پابرجاست زیرا ما نیز مانند آن سیگاری محترم فاصله را رعایت کرده ایم!  واقعاً اینهمه خودفریبی برای چیست؟  با این رفتارهای کج و معوج به کجا رسیده ایم و بکجا خواهیم رسید؟  آیا جز اینست که خود را انگشت نمای خلق جهان کرده ایم؟  بازی با منطق تا کجا؟

نتیجه  آنکه اگر نیک نگریسته شود امثال مشابه به وفور دیده میشود و ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد.  کافیست کتاب کوچه و خیابان را باز کنید تا خود شاهد موارد بیشمار آن که همگی حاکی از رواج ذهنیت های غلط است باشیم.  تنها باطل السحر همه اینها آموزش عمومی است.

  • مرتضی قریب
۲۵
اسفند

خانه تکانی عید

   مناسبت دیگری که نزد ایرانیان در پایان هر سال معمول است "خانه تکانی" است که تا پیش از پایان سال در چنین روزهائی انجام میشود.  در گذشته های دور که گرمایش زمستانی خانه ها با روشن کردن هیزم بوده و متضمن نشستن مقادیر زیادی دوده بر در و دیوار بوده است، حالا که فصل سرما سپری شده و نوروز در پیش است لازمست آثار سیاهی از در و دیوار زدوده شده و علاوه بر سفیدکاری دیوارها و سقف چه در اتاق نشیمن و چه آشپزخانه و سایر جاها، اسباب و اثاثیه و سایر زوایای خانه نیز پاک و پاکیزه شده آماده استقبال از نوروز شد.  اما امروزه گرمایش خانه ها با وسایلی صورت میگیرد که آن دوده و سیاهی را ندارد.  با اینکه نظافت و رُفت و روب روالی دائمی شده و در طول تمامی سال انجام میشود، معهذا خانه تکانی همچنان جایگاه خود را حفظ و در وقت مقرر خود در اسفند ماه اجرا میشود. 

   انجام خانه تکانی در این موقع از سال مستمسکی شد تا خانه تکانی مهمتری بنام "خانه تکانی فکر" را یادآور شویم.  پرسش اینجاست که اگر دستکم سالی یکبار خانه و کاشانه، خانه تکانی شده و دور ریختنی ها دور ریخته و بدردخورها غبار روبی و زنگ زدائی شود، پس چرا عمل مشابه در مغز که محل تفکر است انجام نشود؟  سالی یکبار هم اگر نشد، دستکم یکبار در تمام عمر!  اگر زدودن سیاهی از در و پیکر خانه اینقدر مهم است پس بطریق اولی، پاک کردن سیاهی از قلبها اهمیتی صد چندان دارد.  قلب را گفتیم تا رعایت ادبیات رایج را کرده باشیم چه اینکه همه آنچه سابقاً تصور میشد در قلب میگذرد حقیقتاً در ذهن و مغز میگذرد.  رسوب زدائی ذهن مستلزم موعد خاصی نیست و به محض فراغت از گرفتاری های روزمرّه و خلاصی از صف مرغ و روغن و سایر احتیاجات روزانه و رها شدن ذهن از پریشان حالی در پرداخت اجاره بها، قسط خانه، قبوض آب، برق، گاز و سایر بدهی ها، زمان آن فرا میرسد.  در جوامع استبداد زده که اکثریت مردم گرفتار روزمرگی در تأمین حداقل های زندگی برای بقا هستند چنین موقعیتی بسادگی دست نمیدهد اگر نگوئیم ناممکن است.  شاید فلسفه استبداد و مستبد هم اصلاً همین باشد که توده ها دائم گرفتار امروز خود باشند و فکر فردا را یکسره از سر بدر کنند.  البته اگر مردم غرق در رفاهیات هم باشند کماکان بنظر میرسد پرداختن به اصلاح ذهنیات آخرین اولویت آنان باشد.  باری، حتی اگر بخش کوچکی از جامعه هم موفق به پرداختن به این مهم یعنی بازبینی ذهنیات شود، خود غنیمت است زیرا هر گونه تحول مثبت در آینده منوط به وجود این قشر کوچک از نخبگان و یاری ایشان به پاگرفتن واکنش زنجیری از تحولات مثبت است.  چه اینکه پاکسازی ذهنیت جامعه از انبوه خرافات و کثافات به کمک ذهن های ورزیده همین نخبگان میسر است. آیا ذهن واقعاً نیازمند پاکسازی و زنگ زدائی است؟ آیا اصلاً امکانپذیر است؟  اگر هست، آیا ابزاری هم  برای آن هست؟ هرطور که بنگریم ارزش و فایده ذهن کمتر از آشیان محل زندگی نیست.  پس چه بهتر شانسی بدان داده شود.   قطعاً ارزش ذهن از همه دارائی ها بیشتر است.  چرا؟  زیرا موتور محرک افعال، ذهن است.  دارائی ها که بخشی از نتایج افعال ماست همه در نهایت به ذهن بر میگیرد.  مشاهده هرگونه نابسامانی در جامعه، ما را به سرمنشاء نهائی آن مستقر در ذهن راهنمائی میکند.  وجود استبداد در جامعه نه تنها به فقر و اقتصاد نابسامان دامن میزند بلکه به انواع بحران های دیگر از رواج دروغ و ریا و دزدی و اختلاس گرفته تا افزایش طلاق و قتل های ناموسی و سایر گرفتاری های اجتماعی هم منجر میشود.  بنیاد استبداد و استمرار آن مبتنی بر پایه های فکری و فرهنگی ریشه دار است.  اینجاست که به لزوم و اهمیت خانه تکانی ذهن و حیاتی بودن آن واقف میشویم.

   دستورالعمل هائی که در ذهن تهیه میشود، "ذهنیت" است که اغلب برای به فعلیت درآمدن در اختیار فیزیک بدن جهت اجرا قرار میگیرد.  پرسش مهمی که ظاهر میشود اینست که چرا ذهن نیز باید مورد توجه قرار گرفته و محتوی آن یعنی ذهنیت،  هراز گاهی بازبینی شده و عمل رُفت و روب نیز درباره آن صورت پذیرد؟  بخشی از افعال ما تحت توجهات ذهن منطقی صورت میپذیرد که به کارهای روزمره و عادی مربوطست.  بخشی دیگر مربوط به ذهن سنتی و فرهنگی است که ثمره علم و تجربه (یا تجربه علمی و منطقی) نبوده بلکه حاصل تعلیمات دوران کودکی و بازخورد از محیط اجتماعی است.  این بخش است که متأثر از فرهنگ و سنت های بسیار دور بوده و بنا بر اصل "اتکا به علم زمانه" نیازمند بازنگریست.  خانه تکانی مورد نظر ما ناظر به این ذهنیت است.

    بخش فرهنگی و سنتی ذهن متأثر از گذشته هاست و ریشه در تاریخ دارد.  اداره این بخش دست ما نبوده بلکه بر ما تحمیل شده است.  ظواهر زندگی، صرفنظر از اینکه چه در مغز ما میگذرد، خود بخود تابع علم زمانه است و بسرعت تغییر میکند.  شگفتا که ذهنیات ذکر شده در بالا، کمتر در معرض تحول است و اگر تغییری هم باشد با اینرسی شدید روبروست.  وجود جبر و اختیار اینجاست که خود را نمایان میسازد.  فقط یک انسان مختار و آزاد است که با تصمیم خود میتواند سدّ را شکسته به این مهم بپردازد.  یعنی تصمیم میگیرد که به صحت و سقم گزاره های ضبط شده در این بخش پرداخته و خانه تکانی کند.  اندکی از آنها حالت خنثی داشته و کماکان قابل تسری به زمان حال است در حالیکه اکثریت تعلق به ماقبل تاریخ داشته و مفید به زمان حال نیست.  ولی در هر حال همه این گزاره ها برای زمان حاضر حالت تحمیلی یا تعبدی دارند.  مثلاً در ارتباط با همین موضوع حاضر مشهور است که میگویند: "عقل سالم در بدن سالم است".  آیا واقعاً چنین است؟  یعنی هر بدن سالمی حاوی عقل سالم است؟  طبعاً خیر.  چه بسا هیکل های سالم و غول آسا اما دریغ از ذره ای فهم.  چه بسا حکما و دانشمندانی مانند ولتر با بدنی نزار ولی عقلی شگرف.  به بداهت عقل معلوم است که این ضرب المثلی ناقص ولی متأسفانه رایج است.  البته اگر بدبین نباشیم میخواهد تشویق کند که بدن را سالم و توانا نگاهداریم که بی شک پند و اندرزی خوبست.  اگر دقیق بنگریم باقی ضرب المثل های ما نیز نیازمند پالایش است.  و از اینجا چنین نتیجه میگیریم که بسیاری از باورهای ذهنی نادرست و چه بسا زیان آور و خطرناک است.  تا توان رهائی از این بندها حاصل نشود رسیدن به رستگاری امیدی واهی خواهد بود.  تأکید میشود که دور ریختن افکار کهنه و مضرّ به معنای آتش زدن نیست چه با آتش زدن چیزی درست نمیشود.  منظور ضبط آنها در قفسه بایگانی است.

   در اینجا بد نیست به ذکر پاره ای از این پندارها بپردازیم که از گذشته های دور است ولی مردم اغلب نمیدانند. 

1- هنوز بسیاری از محاورات ما متضمن وجود احساسات نه در مغز بلکه در "قلب" است چه عشق باشد چه نفرت.  اما بسیاری هنوز نمیدانند که ریشه این تصور باطل از مصر باستان است که در مومیائی متوفی، مغز را بدور انداخته ولی قلب را با کمال احترام در کوزه ای کنار مرده دفن میکردند.  حاکی از اینکه شعور و ایمان در قلب است و البته مورد نیاز میت در سفر آخرت.  شنیدن "ایمان قلبی" هنوز هم امروزه بگوش میرسد.  گمان میرود اصل این پندار حتی به اعماق تاریخ پیش از ابداع خط برمیگردد.

2- تصور "گردش خورشید" بدور زمین به قدمت تاریخ انسان است و بعنوان حقیقتی مسلم در آثار مدون انسان چه تاریخی چه مذهبی وجود داشته است.  یکی از قدیمترین نمونه های آن را در عهد عتیق میبینیم.  یوشع پسر نون از همراهان کلیدی موسی پیامبر یهود در مسیر او برای گرفتن ده فرمان بوده که خود پس از موسی پیامبر و جانشین وی میگردد.  در طی یکی از جنگ ها با کنعانیان، یوشع در جبعون از خدا خواست تا خورشید و ماه را در آسمان نگهدارد تا وی بتواند قبل از تاریکی هوا نبرد را در همان روز تمام کند.  در این روز سنگ های بزرگی از آسمان بامر الهی بر دشمنان فروریخته و آنها را کشت.  خورشید در آسمان متوقف ماند و یوشع پیروز شد.  گویا مشابه همین واقعه حدود دوهزار سال بعد اتفاق میافتد که طبق اخبار و احادیث، امام اول شیعیان در حالتی بودند که نماز عصر ایشان قضا شد.  با درخواست از خداوند و اجابت آن، خورشید دوباره به محل مناسب در آسمان بازگشت تا نماز در وقت صحیح خود خوانده شود.  در این روایات، نه تنها خورشید گرد زمین میگردد بلکه گاهی هم قادر به بازگشت در عکس مسیر خویش است.  تشابه فرو ریختن سنگ از آسمان با داستان حمله ابرهه به خانه خدا و فروریختن سجیل توسط ابابیل نیز قابل تأمل است.  گویا مقرر بوده که آنچه بر بنی اسرائیل رفته عیناً بر امت اسلام روا شود. 

3- "آب" و تقدیس آن در ایران باستان جایگاه ویژه ای داشته و ایزدبانو آناهیتا الهه نگاهبان آب بوده است.  اما بد نیست بدانیم چرا ایرانیان باستان بشدت از آلوده ساختن آب نهی شده بودند؟  کثیف کردن آب گناهی بزرگ تلقی میشد و در تفکری جامعتر بطورکلی پاسداشت عناصر چهارگانه تجویز شده است.  در گذشته ها که آب لوله کشی و آب بهداشتی وجود نداشت، مردم هرکجا بودند و به هر نهر آب یا رودخانه ای میرسیدند از آن رفع عطش میکردند.  بگمان ما بسیار منطقی بود که برای حفظ سلامتی جامعه و به اتکاء همین یک دلیل، آب مقدس اعلام شود تا آلوده کردنش گناه تلقی گردد.  هرچند کمبود آب در فلات ایران میتوانست خود توجیه دیگری باشد.  امروز با وجود آب لوله کشی برای شُرب، دیگر آن اهمیت احساس نمیشود و مردم به این امر توجهی ندارند که ای کاش توجه میکردند.  اتفاقاً امروز با بحرانی که در آن هستیم، احیاء این ذهنیت نه تنها در سطح ملی بلکه در سطح جهانی از اوجب واجبات است.  برای ذهنیت های درست باید احترام قائل شد.  

4- نزدیکی به "آسمان" آرزوی باستانیان بوده که تا به امروز نیز آثارش دیده میشود.  از زمانی که انسان خود را شناخت، آسمان پر ستاره شبانه را بسی شگفت انگیز و قابل تقدیس یافت.  چه اینکه زمین زیر پای خود را محل زندگی موجودات میرا، مانند خودش، میدید ولی در آسمان و نظم ابدی آن هیچگونه تغییری نمیدید.  از اینرو آسمان محل موجودات نامیرا و خدایان و فرشتگان گردید.  لذا جنبه الهی و تقدس بخود گرفته و نزدیکی به آسمان مزیتی گردیده و کاهنان در همه جا اعمال مذهبی را بر بلندای سازه های هرم مانندی برگزار میکردند که نمونه آن در چغازنبیل آثارش هنوز هست.  فراعنه بزرگ نیز در داخل اهرام با شکوهی دفن میشدند که روزنه ای به بیرون در جهت رؤیت یکی از ستارگان پرنور در وقت خاصی از سال داشت.  متشابهاً پیامبران نیز رابطه قدسی خود را بر بالای کوه برقرار میکردند.  اما علم امروز نشان داده که آسمان همانقدر مادّی و ناسوتیست که زمین زیر پا.  معهذا ما علی الرسم هنوز دست دعا بسمت آسمان دراز میکنیم و حاجت خویش از عالم بالا طلب میکنیم.  این در حالیست که جوانان امروزی هیچ حسی از آسمان شبانه آنگونه که پیشینیان داشتند ندارند.  در آسمان شهرهای بزرگ بعلت آلودگی چیزی پیدا نیست و لذا آن احساس شگفتی و تقدس رخت بر بسته است.

5- یکی از عادات مذموم گذشتگان موضوع خودی و غیرخودیست که میراثی وحشتناک تر از این و زیان بار تر از این وجود ندارد.  این آموزه "خودی و غیرخودی" میراث ایدئولوژی است، بویژه ایدئولوژی دینی.  شخص مؤمن دنیا را در دو بخش متمایز میبیند، منِ مؤمن و شمای غیر مؤمن.  اتفاقاً این یک مورد را نمیتوانیم از طلوع تمدن دانسته و تقصیر آنرا بگردن تاریخ بیاندازیم.  همانطور که گفته شد این عمدتاً بعد از ظهور مذهب نمایان شد هرچند ایدئولوژی چپ هم حاوی همان خصوصیات است ولی نه بشدت دین.  با اینکه سایر ذهنیت های یاد شده قبلی تا حدودی جنبه شخصی دارد اما این یکی تمام جامعه را مبتلا کرده بر زندگی خصوصی و عمومی آحاد مردم تأثیر بدی گذاشته و میگذارد.  اخلاقی را که قبلاً گفتیم بصورت طبیعی میتوانست بسیار زیبا و کاربردی باشد، تحت تأثیر این عادت بصورت زشت و غیر انسانی درآمده است.  فقط در سایه چنین عادتی است که شخص میتواند سنگ را برای سنگسار برداشته و شرعاً مجوز کشتن کسی که حتی ممکنست نزدیکترین دوست خود او باشد را داشته باشد.  این عمل نه تنها احساس بدی در او ایجاد نمیکند بلکه به او امید پاداش اُخروی نیز میدهد.  کافیست کمی به اطراف نگریسته بخشی از افعال و افکار داعش و طالبان و دوستان ایشان را مرور کنید.  اشکال کار اینجاست که این افکار رنگ الهی و قدسی بخود گرفته و درعمیق ترین لایه های ذهن جایگیر میشود.  از همین رو اصلاح آن نه تنها سخت میشود بلکه خطرآفرین نیز هست.  

6- عادت مذموم دیگری که بیشتر مخصوص خاورمیانه بوده و متأثر از عادت خودی و غیرخودیست، "تخریب آثار گذشتگان" است.  نگاه کنید ببینید که آیا یک خانه یا سازه دست نخورده بعنوان میراث گذشتگان ما، مثلاً از دوره اشکانیان و ساسانیان،  باقی مانده یا نه؟  پاسخ همین یک سوأل، بسیار چیزها درباره ذهنیت ما و فرهنگ فراگیر ما دارد که بگوید.  اگر به یونان و ایتالیا مراجعه کنید میبینید چه بسیار آثار آن دوره و حتی کهن تر کم و بیش سالم و پا برجاست.  بله، خانه هائی که با خشت و گِل باشد انتظار نمیرود دوام آورده باشد اما مجسمه ها و سازه های سنگی چطور؟  یک نگاه اجمالی نشان از دشمنی سیستماتیک برخاسته از همان ذهنیت خودی و غیرخودی در تخریب آثار ایران پیش از اسلام دارد.  براحتی آثار پتک بر همه چیز دیده میشود.  اگر مجسمه ای خیلی بزرگ بوده دستها و اجزاء ظریف را شکسته اند، بویژه صورت مجسمه ها و نقوش کاملاً تخریب شده اند.  اگر بخش هائی از تخت جمشید جان سالم بدر برده به یُمن دفن در زیر انبوه خاک و خاکستر بوده که در دوره معاصر کشف و بیرون کشیده شده است.  چه کسانی آثار گذشتگان ما را تخریب کرده و هنوز در حال تخریب اند؟  پاسخ ساده است.  همان ها که امروزه در سوریه با کمک ابزارهای مدرن آثار بجا مانده از روم شرقی را نابود کردند.  همانها که در عراق مجسمه های بابل و آثار نفیس موزه ها را با هر وسیله ممکن متلاشی کردند.  همانها که در افغانستان مجسمه های عظیم بودا را به توپ بستند.  همانها که در مصر حکم شرعی برای تخریب اهرام و معابد تاریخی صادر کردند.  همانها که مجسمه های برخی میادین شهرها را روز روشن ربودند.  در این رابطه قیافه و ملیت اصلاً مهم نیست بلکه ذهنیت اصل است که در همه اینان مشترک است.  هنرشان قتل، غارت، و تخریب است.  

نتیجه   

  خواننده خود میتواند ادامه منطقی این لیست را خود ترسیم کند.  شواهد و قرائن فراوان و در دسترس است.  مثال های فوق اولاً نشان میدهد که بسیاری از آموزه های ذهنی ما بی آنکه خود بدانیم محصول تصورات گذشتگان ماست.  دوم آنکه وضع زندگی ما بی ربط با این آموزه ها نیست.  اگر حال خوبی نداریم علت العلل را در ذهنیت های خود جستجو کنیم.  و سوم اینکه اگر کاری اساسی قرار است در اصلاح امور خود انجام دهیم بدون خانه تکانی ذهن میسر نیست.  هر اقدام دیگری البته ممکنست مفید باشد اما موقتی و ناپایدار خواهد بود.  یکی از حکمای مشهوری که بدین مهم دست یازید، دکارت بود.  گام نخست وی خالی کردن ذهن از همه آموزه های تحمیلی پیشین بود.  ممکن است بگویند این پوچ گرائی است حال آنکه دقیق تر بگوئیم "هیچ گرائی" است.  یعنی فعلاً تا چیزی منطقی و درست نظرم را جلب نکرده به عقل معمول یا common sense خود اتکاء میکنم.  نداشتن چیزی بهتر است از داشتن چیزی زیانبار.  نداشتن نظری خاص منطقی تر است از اتخاذ نظری غلط و خطرناک.  تا گذشته خود را نشناسیم و به نقاط قوت و ضعف آن پی نبریم امیدی به رستگاری و بهبود وضع زندگانی نخواهد بود.  امروز خاورمیانه منتظر رنسانس خود و تکاندن غبار زمانه از ذهن های فرسوده در سفر زمان است.  اختیار آن با شماست!

  • مرتضی قریب