فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۷
خرداد

موانع پیشرفت

   متعاقب مطالب پیشین هنوز این پرسش مطرح و بعقیده برخی خوانندگان بدان پاسخی درخور داده نشده که بالاخره تکلیف چیست؟  گویا خوانندگان بجای حرف و سخنرانی کار عملی میطلبند که البته حقِ آنان است.  منتها، از اینسو، از لابلای واژه ها هم انتظار نمیرود ید بیضائی بیرون آمده کاری درخور انجام دهد.  شاید منظور پرسشگر این است که تئوری ها را همه میدانند، شما یا هر کس که دستی بر آتش دارد بجای توضیح واضحات باید بگوید چگونه؟  چطور و چگونه  مسیر خروج از نکبت و سیاهی بسمت خوشبختی و روشنی باید طی گردد.  یا دستکم، چگونه از چاه ظلمانی بیرون آمده خود را دستکم به سطح عادی صفر رساند.  موانع پیشرفت کدامند؟  بهر حال چاره کار هرچه باشد از مسیر گفتار میگذرد چه هر چه باشد از گفتار و شکل گیری ذهنیت درست است که عمل درست نمایان میگیرد والا هر عملی بدون رعایت این مقدمه صرفاً یک حرکت تصادفی بدون سرانجام خواهد بود.

    از دید راقم این سطور، انسان در تمامی مراحل زندگانی نیازمند راهنما است.  چه کسانی راهنما باشند؟  طبعاً چه بهتر از دوستان و کسانی که براستی دغدغه حال و روز ما را دارند.  اما در اینجا ادعا میکنیم بهترین دوستان ما مخالفین ما هستند!!  تعجبی ندارد، زیرا مخالف، حتی از کوچکترین نقایص و عیوب ما نمیگذرد و آنها را بزرگ کرده در بوق و کرنا میکند.  چه بهتر که حرفهای او شنیده شود و بخش هائی را که راست است و منطقی گوش کرده در صدد اصلاح برآمد.  بهتر از این چه میخواهید که او عیوبی از شما را یافته و گوشزد میکند که بسا دوستان شما ندیده یا اگر هم دیده اند برای مراعات دوستی، از بیان آن ابا داشته اند.  در همین رابطه است که شیخ اجل نیز گفته: از صحبت دوستی برنجم، کاخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند، خارم گل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک، تا عیب مرا بمن نماید. با اینکه گلستان سعدی پر از درس های زندگی است، اما تنها درسی که مستبدین از همه آن حکایات پسندیده اند نتیجه گیری انتهای حکایتی است که میگوید "دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز"!  چه بسا از همین اندک واژه ها هم فقط واژه اولش یعنی دروغ را پسندیده اند!!  باری، مدتی بعد از ایجاد عقیده ای که در ابتدای پاراگراف گفته شد، تصادفاً به گفتار جان استوارت میل برخوردم که بسی زیباتر، به چیزی شبیه همین موضوع پرداخته است.  در گفتار او نوعی تسامح و رواداری را میبینیم.  از قول او چنین گفته اند:

    "اگر شخصی عقیده ای مناقشه انگیز بیان کند، دو احتمال وجود دارد: یا آن عقیده صواب است، یا ناصواب.  احتمال سومی هم وجود دارد که کمتر آشکار است و آن اینکه آن عقیده برغم ناصواب بودن، رگه ای از حقیقت در بر داشته باشد.  میل هر کدام از این 3 احتمال را بررسی میکند.  اگر عقیده مورد نظر صواب باشد، سرکوب آن متضمن این است که فرصت رهایی از خطا را از خودمان دریغ داشته ایم  فرض میل این است که حقیقت بهتر از بسر بردن در خطاست.  اگر آن عقیده ناصواب باشد، سرکوب آن بدون شنیدنش این امکان را زایل میکند که بطلان عقیده مزبور نزد عموم ثابت شود، حالتی که در آن، به اعتقاد میل، مشاهده خواهد شد که حقیقت در مواجهه با خطا فاتح میدان خواهد بود.  اگر عقیده مورد نظر حاوی رگه ای از حقیقت باشد، سرکوب آن نمیگذارد که بخش صواب آن عقیده معلوم گردد که حاکی از حقیقتی است.  با سرکوب عقایدی که بزعم شما ناصواب است در معرض خطرِ دیده بستن به روی این واقعیت قرار میگیرید که حتی عقاید ناصواب هم ممکن است رگه هائی از حقیقت در خود داشته باشند."

    نیک که بنگریم، عمده مناقشات بشری محصول عدم درک و عدم پذیرش نکات اساسی فوق است.  آنچه شاید بیشترین نقش را در این عدم درک داشته باشد عادات است.  منظور، عادت های رسوب یافته محصول نسل های متوالی است.  چه اینکه عادت های روزمره مثل اموری که حسب عادت طی شبانروز انجام میدهیم نه تنها مضر نیست بلکه بجای خود مفید هم هست و ضمناً، اگر هم لازم باشد، بسادگی با توصیه پزشک یا دوستان قابل تغییر است.  عادت های رسوبی شبیه رسوب آهکی ته کتری یا سماور است که هم زیان بار است و هم با شستن عادی پاک نمیشود.  ادعای گزافی نیست اگر گفته شود انسان اسیر عادت است و رهائی از آن سخت است.

    برای روشن شدن موضوع بهتر است به یک آزمایش فکری بپردازیم.   فرض کنید هنگامیکه چنگیز خان مغول حملات بیرحمانه خود بسمت غرب را آغاز کرد آئینی را هم با خودعرضه میکرد.  یعنی "یاسا" را که قانون چنگیزی بود ادعا میکرد که آنرا برای نجات بشریت از آسمان نازل ساخته است.  چندان بی ربط هم نبود چه اینکه قبیله او به آسمانی بودن حرکت او اعتقاد داشت.  نتیجه کار کاملاً مشخص است که با آن قساوت و بیرحمی در کاربرد شمشیر داشت، اکثریت مردم، نگوئیم اگر همه، اجباراً تن به آئین او داده و امروز ما و همسایگان بجای مسلمانی، چندین قرن بود که به داشتن آئین "یاسائی" مفتخر میبودیم.  هرچند این مثال تکلف آمیز مینماید با اینحال بازتابی از واقعیت است.  در چنان حال و هوائی، چنگیز و چنگیزی نام و نام فامیل اغلب مردم میبود.  شاید هم در اثر نارضایتی مردم از سیاست حاکم در برهه ای از زمان، انقلاب دینی تحت نام حکومت یاسائی راه افتاده و روحانیون و چنگیزیان در رأس حکومت نشسته و جامعه را به بازگشت به یاسای واقعی دوره چنگیز خان مجبور ساخته و بروز هر مشکلی از قبیل خشکسالی، سیل، یا مرض و امثالهم را بگردن دوری توده از اوامر چنگیز میانداختند.  یا هرگونه انحراف از چارچوب یاسا را نقشه "دشمن" تلقی کرده به مؤمنین دستور داده میشد افراد کم توجه را بنحو مقتضی "ارشاد" کنند.  در چنین مواقعی، مردم نیک نهاد کماکان اخلاق طبیعی را فرا راه خود قرار داده، اما مؤمنین، سیرت چنگیزی را تنها راه رستگاری بشمار میآورند.  گاهی هم ممکن بود گروه های مخالف نظم موجود، مردم را به آئین آباء و اجدادی خویش یعنی بازگشت به اسلام فراخوانده بگویند خود بهتر از همه این شرعیات را داشتیم و صلاح کار ما بازگشت به آنچه خود میداشتیم ولی نادانسته از بیگانه تقاضا کردیم است. 

    اما چیزی را که قرن های متمادی رسوب کرده چگونه باید زدود.  رسوبات آهکی ته کتری جز با ضربات سخت مکانیکی، پاک شدنی نیست.  متشابهاً زدودن رسوبات "یاسائی" ناشی از عادت سده های متمادی جز با کاربرد روش های دردآور میسر نمیباشد.  درست همانگونه که تحمیل آن نیز جز با درد و رنج و خونریزی همراه نبود.  اما این روشی متعلق به عهد کهن بوده که زدودن یک ایدئولوژی جز با جایگزین کردن بدیلی دیگر، و آنهم با روش های قهرآمیز و توأم با درد و رنج میسر نبوده.  لیکن زمانه با خود راه های جدید پیش آورده و روشهای کهن را به تاریخ سپرده است.  در دوره رواج دانش، بهترین محلل و رقیب برای ایدئولوژی، دانش است.  تأثیر علم و دانش در زدودن خرافات، تدریجی لیکن قطعی است چنانکه زدودن رسوب ته کتری با اسید مؤثرتر از تراشیدن مکانیکی است.  ضمناً دانش، رسوب دیگری جایگزین رسوب قبلی نمیکند. 

    خوشبختانه، ترویج نسبی دانش ها و افزایش سواد (خواندن و نوشتن)، و نقش بی بدیل رسانه ها همگی دست در دست هم داده تا دوران ما هیچ شباهتی به گذشته های یاد شده نداشته باشد.  امروز اگر چنگیز دیگری حمله کند و آئینی صد چندان مقتدرتر را تحمیل کند نه چنانست که مردم تسلیم آن شوند،  چرا؟  زیرا حال و هوا بکلی تغییر کرده و توده مردم بطور نسبی از این مراحل عبور کرده به یک روشنی نسبی رسیده اند.  ولی اگر کمی پیشتر، یعنی 100 سال پیش اگر آمده بود یحتمل همچنان مورد پذیرش قرار میگرفت!  گفتیم کسی که به روشنی رسیده باشد دیگر نمیتوان آن فهم را بضرب چوب و چماق از وی سلب کرد.  گو اینکه هنوز توده را از راه های دیگر میتوان تحت تأثیر قرار داده و از همین روست که نقش روشنگران و روشنفکران اهمیتی بسزا دارد.   پس تعجبی ندارد که نظام های دینی برای تحکیم موجودیت خود چاره ای جز محدودیت رسانه ها، ایجاد پارازیت، مبارزه با دسترسی آزاد به اینترنت و نشر آزاد روزنامه و بستن هر روزنه ای که به آگاهی می انجامد ندارند.  شرایط ایجاب کند مردگان نیز بازداشت و گورستانها بسته میشود.  در عوض، ترویج اطلاعات غلط، تحریف تاریخ، جعل اخبار و روایات برای تحمیق توده سنتی، دست بردن در کتب درسی کودکان، و سانسور و خفقان و ایجاد فضای رعب و وحشت چیزهائی است که در دستور کار دارند.

    دو نیروی متضاد در حرکت مردم اهمیت بسزا دارد.  یکی نیروی پیش برنده که ناشی از حق طلبی است که خود براثر افزایش سطح آگاهی ایجاد شده است.  دیگری نیروی اینرسی و مقاوم است که ناشی از موضوع آب و نان و وابستگی مردم به حفظ شغل و تأمین آب و نان برای بقاست.  زمانی که اساسی ترین نیاز جامعه یعنی آب و نان نیز دچار بحران شود ملاحظات بکناری رفته و توازن مزبور بهم میخورد.  یا از آنسو اگر با وجود معیشت نسبی، انتظارات از ایجاد یک فضای باز با کرامت انسانی بالا بگیرد، بازهم توازن بنفع حق طلبی بهم میخورد.  آنچه در کنترل اندیشمندان است همانا ایجاد روشنی و آگاهی است که قبلاً هم گفته شد، چه تشدید بحران آب و نان را خود بخود سیاست های نابخردانه حکومت های تمامیت خواه انجام میدهد.  از اینرو، هر انقلابی که درگیرد یا ناشی از بحران آب و نان است که عمدتاً برخاسته از نیازهای صرفاً مادّی است.  یا در تحقق اخلاق و کرامت انسانی است که خود برخاسته از نیازهای معنوی و تلاش برای تحقق آزادی های اساسی نوع بشر است.  در عمل ممکنست مجموعی از هردو دست اندر کار باشد.  نکته قابل توجه اینجاست که اگر در مقوله زدودن عادات مسموم در بنیادهای فکری کوششی به عمل نیامده باشد، و موفقیت صرفاً به تغییر در روبنای مادّی زندگانی منحصر شده باشد، آینده جامعه همچنان اسیر دور باطل خواهد ماند زیرا بدون زدودن رسوبات ذهنی، کامیابی دوامی نخواهد داشت.

خلاصه اینکه، تغییرات اساسی در جامعه محصول تقابل نیروهای رقیب و متفاوت است.  وزن و کیفیت این قوا را گذشته سلسله علت و معلول ها تعیین میکند.  از این منظر، باید پذیرفت که دست بسته محکوم سرنوشت خویشیم.  اما خوشبختانه دو امر موازی و مستقل از هم نیز وجود دارند که هریک به اعتبار خود در صدد ایجاد تغییر و حرکت پیش رونده است.  یکی صرفاً مادّی باعتبار بحران در حیاتی ترین مؤلفه های زیست انسان یعنی آب و نان است.  دیگری باعتبار زیست معنوی و کرامت انسانی خواستار خلاصی ذهن از جهل و خرافات و زدودن عادات بد رسوب کرده بقدمت تاریخ است که نهایتاً نیل به جامعه ای خردورز و اخلاق مدار را مطالبه میکند.  اولی غیر مترقبه و غیرقابل پیش بینی اما سریع الاثر است، ولی دومی، قابل پیش بینی اما کُند و زمانبر و در صورت موفقیت ماندگارتر است.  بهر روی، آنچه کامیابی را قاطع تر کرده سرعت بیشتری میبخشد روشی است که در مسابقه طناب کشی بکار میرود، یعنی هارمونی.  دقیقاً همین رویه است که لیزر را قدرتمند و بی بدیل کرده والا نور، نور است و تفاوتی نیست.  مجموع انرژی صرف شده در هردو مورد یکسان است لیکن امواج صادره در لیزر همفاز است درست همانگونه که ضربان ها در طناب کشی بناست اینطور باشد.  هارمونی به معنای داشتن نظر یکسان نیست بلکه عمل یکسان و همزمان در بین آنها که نظر یکسان دارند است. داشتن هارمونی در مطالبات اجتماعی، احتمال کامیابی را صد چندان میکند.  از کسانی که فقط انتقاد میکنند باید پرسید سهم خودشان در این میانه چه بوده است؟

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

هُنر بازنگری

    نکته مشترکی که در اغلب مضامین پیشین بود، موضوع "بازنگری" و اهمیت آن در تمامی مسائل و امور مرتبط با زندگانی ما روی سیاره ای بنام زمین است.  یعنی بازنگری به معنای اعم آن و در تمام امور و در همه سطوح.  قانون طلائی در امر بازنگری فقط یک چیز است و آن "مطلقاً هیچ چیز از بازنگری معاف نیست".  بازنگری الزامیست طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است.  از آنجا که عقل نوع انسان بیش از سایر حیوانات است لذا تفکر حالت طبیعی انسان است و چون زندگی آسان نیست، تفکر در جستجوی راه های غلبه بر مشکلات است.  از سوی دیگر، "تغییر" اصل اساسی حاکم بر جهان است و چیزی از شمول آن خارج نیست.  از طرف دیگر، چون زیست آسان مطلوب انسان است لذا در سایه تفکر و اصل "تغییر"، خود بخود "پیشرفت" موضوعیت پیدا کرده نماینده حرکت طبیعی بسمت جلو میباشد.  اگر بزبان پیشینیان صحبت کنیم، "پسرفت" حرکت غیر طبیعی مخالف پیشرفت و باصطلاح ارسطو حرکتی است "قسری".  ترجمه آن بزبان امروزی چنین است که برای به عقب کشاندن و در عقب نگاهداشتن جامعه کار و انرژی و هزینه های انسانی و مالی بسیاری باید صرف شود بمراتب بسیار بیش از آنی که اجازه داده میشد پیشرفت سیر طبیعی خود را دنبال کند. 

    بازنگری خود هنری است که باید آنرا آموخت.  اکنون بعنوان نمونه بد نیست ببینیم این کار را چگونه در مورد مشکلاتی که امروزه برای ما درست کرده اند و کم هم نیستند بکار برد.  یکی از مسائل روز، بحث جامعه درباره نوع حکومت است.  حکمای پیشین مطالب بسیار آموزنده ای در این باب بیان داشته اند که در جای خود مفید و بر علاقمندان است که بدان مراجعه کنند.  لیکن روش ما در این سلسله مطالب شروع از خود و استفاده از درک بلاواسطه خود و آنچه که منطق و خرد حکم میکند بوده و هست.  فارغ از آموزه های فلسفی و سیاسی دیگران باید دید که عقل متعارف خودمان چه دارد که بگوید.  چه بسا به نتایجی رسید که تازه و ابتکاری باشد.  صد البته همواره بعد از رسیدن به نتایج خود، رجوع به گفتار دیگران که آنها چه فکر میکرده یا میکنند و مقایسه با نتایجی که خود یافته ایم میتواند آموزنده و الهام بخش باشد.

   یکی از شکل های حکومت که بسیار رایج و اینجا محل بحث ماست شکل"جمهوری" است.  نام آن تأکید بر جمهور است، یعنی جمهور مردم!   بزبان ساده چیزی مشابه حکومت پادشاهی است با این تفاوت که دوره حکومت پادشاه محدود است و با رأی جمهور مردم یعنی اکثریت انتخاب میشود.  ضمناً قوانین بجای صدور از طرف یک فرد، در مجلسِ منتخب مردم تهیه و تصویب میشود.  شکل عملی آن امروزه در اغلب کشورهای آزاد موجود است مگر با تفاوتهائی در جزئیات. طول مدت ریاست "رئیس جمهور" چها یا پنج سال است که قابلیت تمدید مجدد در یک دوره بعد نیز دارد.  اما گاهی ملاحظه میشود که مدت مزبور مادام العمر شده و عجبا که نظام مزبور همچنان جمهوری خوانده میشود حال آنکه جمهور مردم دخالتی نداشته و رئیس باصطلاح جمهور، یا با هر نام دیگر، خودکامه ای بیش نیست که بنام جمهور مردم اما در واقع بکام خویش و حلقه نزدیکان خویش حکومت میکند.  این وضعیتی است که متأسفانه امروزه در آسیا و آفریقا شایع است.  حکایت چنین نظاماتی، حکایت تصویر مجازی دنیای واقعی است که همه چیز وارونه و پسرفت پیشرفت نام دارد.

    با اینکه با نظام جمهوری همه آشنایند اما پیش کشیدن آن در اینجا بعنوان نمونه برای نشان دادن این حقیقت است که امکان بازنگری و اصلاح مداوم چیزها همواره وجود دارد.  بعبارت دیگر، اینکه دانش سیاسی قالبی بنام جمهوری ارائه داده و قرار است تا ابد همین قالب استمرار یابد یک سدّ فکری است که باید شکسته شود.  نباید صرفاً از دیگران انتظار داشت تا برای ما آستین بالا زده ابتکاری جدید ارائه کنند.  با کمی تفکر، چه در این مورد خاص و چه موارد دیگر، میتوان هر پدیده ای را چه در حوزه مادّی و ملموس و چه در حوزه اندیشه، به وضع بهتری نسبت به وضع گذشته بدل کرد. 

   اما چه باید کرد که جمهوری به نظام تکنفره خودکامه بدل نشود؟  باید فرصت آن سلب گردد چه اینکه هرقدر مدت ریاست بیشتر باشد فرد رئیس فرصت بیشتری برای لابی گری و اقدامات مشکوک جهت تحکیم قدرت پیدا میکند.  یک راه اینست که طول دوره خدمت به یک دوره منحصر شود تا ریسک این انحراف کمتر شود.  حتی میشود طول دوره ریاست را 2 سال مقرر کرد که فعلاً رسم نیست زیرا اعتقاد بر اینست که مجال کافی برای پیاده کردن برنامه ها وجود نخواهد داشت.  اما 2 سال بقدر کافی طولانیست تا مردم استعداد رهبر را دیده و رضایت دهند تا 2 سال دیگر تمدید شود که همان 4 سال استاندارد حالیه باشد.  میگویند تشریفات و رقابت های انتخاباتی دست و پاگیر است.  اما امروزه با وجود نظام گسترده الکترونیک و دسترسی قاطبه مردم به اظهار نظر فوری و دقیق این امکان هست تا پیش از اتمام دوره 2 ساله، نظر خود را اعلام تا اگر فسادی باشد نگذارند پیشتر رود.  در هر حال رقابت های انتخاباتی مرسوم میتواند رأس هر چهار سال کماکان انجام گیرد. 

   همین سازوکار، اظهار نظر مستقل در سایر امور سیاسی اجتماعی را میسر میسازد.  یعنی ضمن حفظ مجلس ملی به همین صورت حاضر، میتوان برخی یا خیلی از مسائل مهم را از طریق همه پرسی الکترونیک به آرای عمومی گذاشته و  مردم در تدوین قوانین نقش مستقیم داشته باشند.  با پیشرفت کار، کم کم از وزن پارلمان بشکل سنتی میتواند کاسته و شکل آرمانی حکومت آنگونه که آرزوی دیرینه فلاسفه ماضی بوده منشاء اثر پیدا کند.  متشابهاً همین سازوکار در سطح جهانی قابل کاربست است.  پیشتر اشاره شد که آنچه نیاز مبرم است سازمان "ملل" واقعی متشکل از نمایندگان ملتهاست و نه آنچه امروز بهمین نام که متشکل از نمایندگان دولتهاست!  دولی عمدتاً در آسیا و آفریقا که صرفاً نام ملت را یدک میکشند.

    پرسشی که اغلب مطرح میشود اینست: راه برون رفت از وضع موجود چیست؟  وضعی ناشی از استبداد یک خودکامه  یا وضعی ناشی از استمرار یک ایدئولوژی زنگ زده زیر سایه استبدادی برای بقای آن!  دوای همه اینها فقط یک چیز است "بازنگری"!   بازنگری در همه چیز حتی در خودِ بازنگری.  اصولاً بدون بازنگری، تمدنی بوجود نمیآمد، کما اینکه بازنگری در کلیه شئون زندگی همواره وجود داشته و دارد و ترقی سطح زندگی و افزایش رفاهیات همه ناشی از بازنگری است.  اگر در چهار چرخه های قدیمی بازنگری نمیشد، اتوموبیل ساخته نمیشد و اگر بازنگری هنری فورد نمیبود، تولید انبوه ماشین حاصل نمیشد تا آنرا برای همه دسترس پذیر سازد.  بازنگری نباشد، تحول بسمت برقی کردن خودرو و خلاصی از آلودگی هوا پیش نخواهد آمد.  اتفاقاً عوارض نبود بازنگری را ما در این بخش به عینه شاهدیم که چگونه صنعت خودرو داخلی با ادامه تولید خودروهای از رده خارج به ثروت اندوزی خود ادامه میدهد.  صد البته این و سایر مفاسد، خود ناشی از عدم بازنگری در سطحی بالاتر و در بخش سیاسی است. 

    کهنه اندیشان که با افکار مدرن و روح بازنگری مخالفند دچار نوعی خودفریبی هستند.  چه اگر بازنگری در حوزه اندیشه بنظر آنان مذموم باشد باید یکسره دست از همه رفاهیاتی که ناشی از "بازنگری" و البته تفکر خردورز است بشویند!  اینان باید سطح زندگی خود را به همان سطح دوران اندیشه ورزی مورد علاقه خود تقلیل دهند.  چون بدین کار مبادرت نمیورزند پس خود نشانه ای از تأیید ضمنی "بازنگری" است که در اینصورت باید آنها را آگاه کرده از خواب بیدار کرد.  برای اکثریت کهنه پرستان آنچه اهمیت دارد حفظ ظواهر امور است و نه آنچه در درون مغز (یا اصطلاحاً دل) میگذرد.

   آنچه مهم است بازنگری در حوزه اندیشه  است چه اینکه بازنگری و پیشرفت خود بخود در حوزه مادّیات صورت گرفته و نیازی به تأکید و راهنمائی ندارد.  مشکل ما همواره در حوزه اندیشه بوده و هست و هر درد و رنجی که متحمل میشویم سرچشمه در اندیشه دارد، به مصداق: گر بود اندیشه ات گُل گلشنی وربود خاری .. .  سخت ترین جا برای بازنگری در حوزه ایدئولوژی است که نهایت مقاومت آن در بخش دین است.  خوشبختانه پیشرفت در امور عینی و ترقی علوم میتواند اثر گذار بوده و مستمسکی برای بازنگری در حوزه اندیشه باشد.  سالها پیش پاپ ژان پل دوم شجاعانه به بیگناهی گالیله اذعان داشته و دیدگاه علم راجع به زمین را پذیرفت.  از او شجاع تر، پاپ حاضر یعنی فرانسیس است که داستان آدم و حوا و سایر داستانهای کتاب مقدس را نمادین خوانده است.  او اخیراً اعلام کرد که کلیسا دیگر به جهنمی که انسانها در آن زجر بکشند اعتقادی ندارد! او با چرخشی شجاعانه به مرجعیت علم اذعان داشته و گذشته کلیسا را مورد بازنگری قرار داده و توصیه کرد که بخش های تعصب آمیز انجیل بازبینی شود.  شجاعت ایشان در بازنگری بهتر است الگوئی برای ارباب سایر ادیان باشد که به بهانه موئی جان ها ستاندند.  شجاعت، در اعتراف به اشتباهات است که معمولاً صاحبان ایدئولوژی اشتباهات خود را گردن نمیگیرند.  عجبا که بالاترین مقام یک دین به اشتباهات اذعان دارد!  آفرین بر او.  احتمالاً در بین مراجع عالیمقام سایر ادیان نیز ممکن است باشند کسانی با بینش وسیع و افکار متعالی ولی آنچه مانع از بیان حقایق است همانا فقدان شجاعت است.  چنان دلبسته دنیا و ظواهر آنند که با وجود سنین نزدیک یک قرن، کماکان دقایق باقیمانده عمر را چنان حریصانه عزیز میدارند که لحظه ای مرارت را بر خود روا نمی دارند. 

    میپرسند: بالاخره چه باید کرد؟  شاید بیان معادلی از این پرسش این باشد که وظیفه فرد در این دوران پرآشوب چیست؟  در مسائل علمی، نیمی از حل مسأله مصروف روشن کردن فرض و حکم است یعنی صورت مسأله را بدانیم که مشکل چیست و فرضیات و داشته های ما کدامند.  بنابراین بخش مهمی از کار عبارت از روشنگری است.  که با روشن شدن زوایای تاریک، خود بخود راه حل و پاسخ مسأله نیز پدیدار میگردد.  البته کار در امور عینی بمراتب ساده تر است.  با یک دندان پوسیده چرکین لاعلاج چه باید کرد؟  باید دور انداخت.  یا با کفشی فرسوده که بخش فوقانی پاره، قسمتی از کف آن پوسیده و کنده شده، و آنچه هم باقیمانده چنان تنگ که پا را مجروح کرده چه باید کرد؟  قاطبه مردم بجان آمده اصولاً چنان گرفتار گذران معاشند که نه مجالی برای مطالعه دارند و نه فرصتی برای گوش سپاری به سخنرانی ها و مواعظ صرفنظر از اینکه ما چه بگوئیم یا چه نگوئیم.  واکنش مردم درعمل، پیش بینی نشده و بر اساس فشارهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی است. 

   اما آنچه اهل نظر در وادی اندیشه میتوانند ارائه کنند روشنگری است.  مخاطب این روشنگری اتفاقاً روشنفکران هستند که باید خود را برای یک بازنگری اساسی آماده سازند.  زیرا آنچه بعنوان عقب افتادگی و زیان و خسران در امور عینی میبینیم همه سرچشمه در افکار و عقاید دارد که سردمداران آن طبعاً "روشنفکران" هستند.  بعبارت دیگر مردم عادی خود با تجربیات ناگوار روزانه به بداهت عقل با مشکلات آشنایند و لذا نیازی برای بحث های آکادمیک با مردم عادی نیست. اما این بحث ها اگر با اهالی روشنفکری درگیرد حاصل بهتری میتواند داشته باشد.  وجود یک نظام ایدئولوژیک در این چهار دهه اخیر، با همه خسارات و گرفتاری های خود، اگر سودی داشته همانا پیش انداختن نقطه عطف تاریخی در چرخش فکری نزد طبقه منورالفکر است.  امروز بیش از هر زمان دیگری، افکار برای "بازنگری" پخته و آماده است.  فصل مشترک همه نحله های فکری که دل در گرو پیشرفت و آبادانی دارند چیزی جز بازنگری نیست. 

   برای این منظور، صحنه برخورد عقاید معمولاً رسانه های ملی یا محیط های دانشگاهی است.  در یک نظام باز، این تعامل بطور عادی انجام شده و حاصل آن به پیشرفت و بهتر شدن مستمر میانجامد.  اما در یک نظام بسته که همه روزنه ها مسدود است چنین چیزی بسختی میسر است و تبادل افکار ابتر میماند.  معهذا هنوز شبکه اینترنت راهی را باز گذاشته است که شوربختانه همین یک راه نیز با مساعدت فنی و کمک برادران بزرگتر در شُرف انسداد است.  لذا بهترین افکار و مؤثرترین راه حل ها هم اگر باشد بی نتیجه در گلو یا نوک قلم فرو میخشکد.  این چنین میشود که قوه ابتکار فردی که در سراسر دنیا موتور راننده جامعه است از کار می افتد.  با این وجود، علیرغم همه انسدادها، هرکس لازمست بقدر سعی خود در این وادی تلاش کند تا بلکه برآیند قوا بر نیروهای مقاوم در برابر بازنگری فائق آید.

خلاصه اینکه، بنا بر روابط علت و معلولی، آنچه امروز از آن در رنجیم ناشی از گذشته است.  اما برای یافتن سرمنشاء اصلی رنج، این سلسله علت و معلول ها را تا کجا باید دنبال کرد؟  آیا تا حضرت آدم؟ یا تا لحظه مهبانگ؟  طبیعی است که سهم نقاط دوردست هرچه در زمان عقبتر رویم کمتر میشود، جز در مواردی که "عادت"، گذشته را با خود بزمان حال منتقل کرده باشد.  با کمی تعمق ممکنست باین نتیجه رسید که چیزی در آموزش های گذشته ما دچار کاستی و نقص بوده است.  آموزش های گذشته ما سنتاً حافظه محور بوده و استدلال و تحلیل نقش کمرنگی داشته است.  دستکم در دوره شکوفائی آموزش و پرورش در نظام گذشته توجهی که باید میشد نشد و امروز که نظام ایدئولوژیک دینی همه چیز را در تصرف خود گرفته باید بحال نسل های آتی گریست.  شاید تنها امید باقیمانده، تبادل مستقیم اندیشه هر فرد با نزدیکترین مخاطب خود باشد مشابه آنچه در کُلنی زنبوران عسل متداول است!   این فرآیند بنحو شگفت انگیزی میتواند مؤثر و سریع باشد بطوریکه اگر هرکس اندیشه خود را به 2 نفر پیرامونیان نزدیک خود منتقل و آنها متشابهاً بطور آرمانی این کار را تکرار کنند، طی فقط 27 بار تکرار، حدود 80 میلیون نفر پیام را دریافت کرده اند- داستان شطرنج!  اگر قرار باشد سرنوشت را تغییر دهید جز بازنگری چاره نیست و برایش باید هرکار که میتوانید بکنید. 

 

  • مرتضی قریب
۰۳
خرداد

هُنر پیشرفت

    طی یکی دو مطلب پیشین دو نگاه متفاوت به شیوه زندگی مطرح شد.   یک نگاه بر مبنای "پویائی" و دایر بر پیشرفت در زندگی که البته نگاه رایج هم هست.  و نگاه دیگر که "ایستائی" را طبیعی قلمداد کرده و مخالف هرگونه تغییر بوده موافق محافظه کاری و پافشاری برای حفظ وضع موجود است. 

    چرا پیشرفت مُد غالب است؟  زیرا انسان دارای عقلی است، بمرتب بیش از سایر حیوانات، و باعتبار تفکر، طبیعتاً و در درجه نخست مایل به تسهیل در زیست خود است.  تمدن به معنای اعم کلمه حاصل این گرایش است.  در درجه دوم و در مرحله ای فراتر تر از زندگی مادّی، تفکرات او حوزه نظر را نیز بوجود میآورد اعم از متافیزیک، هنر، شعر، و ادبیات که بنوعی، چاشنی زندگی مادّی که زیست بیولوژیک او باشد تلقی میشود. 

    در مراحل اولیه شکل گیری تمدن، در حوزه نظر "قانون" ابداع میشود که به همزیستی انسانها در کنار هم نظم میبخشد.  شکل های ابتدائی آن قواعدی شفاهی بوده که سینه به سینه و نسل به نسل منتقل میشده که سنت ها را بوجود آورده، بعدها با ابداع خط مکتوب شده و بطور نمونه قانون حمورابی شکل گرفته است.  جنگ اقوام با یکدیگر و شکست یا پیروزی های متعاقب آن فشار سنگینی بر دوش پادشاهان میگذاشته است.  از اینرو شدیداً مشتاق بودند که پیش از هرگونه درگیری تبعات آنرا بدانند.  شاید این یکی از دلایل مهم بوجود آمدن سلسله پیامبران باشد.  کتاب عهد عتیق پر است از نمونه های فراوان از کسانی موسوم به "نبی" که کارشان پیشگوئی و خبر از آینده بوده و خریدار شان همین پادشاهان و رؤسای قبایل بوده اند.  یکی از مراکز تجمع آنان ناحیه بین النهرین تا حوالی مدیترانه بوده است.  در یونان، معبد دلفی مشهورترین جایگاه پیشگوی زمانه بوده که انتظار نمیرفت بدون پیشکش هدیه ای گران قیمت، اسرار آینده را بروز دهد. 

    اما این هنر پیشگوئی به دایره پادشاهان و رؤسای قبایل محدود نماند و جاذبه و گیرائی آن به مردم عادی نیز تسری پیدا کرده و از میان خیل عظیم نبی ها کسانی برخاستند که ضمن خبر از آینده، مردم را با بشارت و انذار به کارهای خوب دعوت و از کارهای شرّ برحذر میداشتند.  این گروه خاص مدعی ارتباط با عالم غیب، هسته اولیه پیامبران سامی که شهرت عالمگیر پیدا کردند را تشکیل میداد.  تعداد دیگری خارج از اقوام سامی و بدون ادعای ارتباط با عالم بالا، دعوت به نیکوکاری و التزام به خرد را توصیه کردند که نزد مردم به حکیم یا فیلسوف شهرت یافتند.  این دسته اخیر از زور و اجبار برای به کرسی نشاندن افکاری که توصیه میکردند استفاده نمیکردند و توجه آنها به ماورالطبیعه کمتر بود.

   مختصر آنکه، پس از دوران توجه به ارباب انواع، متعاقباً در دوران متافیزیک ایدئولوژی دینی مُد غالب در تمدن های شهری شده و نحوه زندگی و به تبع آن، چگونگی پیشرفت در زندگی را تحت تأثیر قرار داد.  ایدئولوژی دینی که ظاهراً بر مبانی نظری میبایست متمرکز باشد بزودی دریافت که بقای آن در خطر خواهد بود مگر آنکه شمول خود را بر دایره مادّیات نیز گسترش دهد.  حُسن این اتفاق آن خواهد بود که کنترل مریدان میسر میگردد.  که اگر آزادی انتخاب باشد چه بسا فرد در طی زمان به شیوه های بهتری در راه و رسم زندگی رجوع کند که مخالف یا خارج از تعلیمات ارائه شده باشد.  اینجاست که برای پیشگیری از این احتمالات ناخواسته، بایدها و نبایدها مقرر و مجازات برای عدول از آنها تجویز میگردد.  شاید راه بهتر برای اینکه فرد به این ورطه خطرناک حتی نزدیک هم نشود، مرزبندی برای خطوط فکریست تا اینکه افکار فرد از خطوط مزبور فراتر نرود.  یک نام مقدس برای جلب وفاداری فرد برای ماندن در داخل این خطوط، "ایمان" است. 

   این در حالیست که در حوزه امور عینی نیازی به ایمان نیست.  از کاربران مهندسی یا فیزیک هیچگاه تقاضای ایمان نمیشود زیرا برخلاف حوزه نظر، سروکار با دنیای عینی است و خوب و بد هر چیز و راستی و درستی آن از نتایج آن دیده میشود.  منتها در حوزه نظر و در مسائل ایدئولوژیک میتوان انواع گوناگون نظراتی ارائه کرد فارغ از ارتباط با امور عینی و همگی هم متضاد با هم.  بعلاوه، چون ایدئولوژی در زمان منجمد میشود، اگر هم در بدو کار اثرات مثبتی میتوانست داشته باشد تدریجاً در طی زمان کار کرد خود را از دست میدهد.  ارتباط با پیشرفت از اینجا آغاز میشود چه اینکه مسیر طبیعی زندگی خواهی نخواهی رو به جلوست.  چه چیزی بالقوه ترمز آن است؟ ایدئولوژی های منجمد در تاریخ که مطابقت خود را با زمانه از دست داده است.  کنجکاوی انسان منجر به تفکر است و حاصل تفکر در محیط عینی قدمی به پیش است و مجموعه این قدم ها را میتوان پیشرفت نامید که خاصیت هم افزائی دارد.  این در حالیست که محصول تفکرات در حوزه نظر، ایدئولوژی است که میتواند گاه پیشبرنده و گاه پسبرنده باشد زیرا با امور عینی سروکار ندارد.  لذا ایدئولوژی منجمد در تاریخ مرتباً از مطابقت با زمانه عقب میماند و تعارضات آن با زندگی واقعی مرتباً بیشتر و بیشتر میشود.  لذا اگر ایدئولوژی خود را با مقتضیات زمانه تطبیق ندهد مبدل به شیوه "ایستا" شده محکوم به فراموشی است.  ایدئولوژی دینی نیز از همین قسم است.  در واقع، شیوه "ایستا" خود پیشرفتی بوده که در برهه ای از زمان متوقف شده چه اگر تغییر یا پیشرفتی وجود نمیداشت زندگی اصولاً در همان بدو ظهور خود متوقف شده به جائی نمیرسید.  ضمناً حکایت جامعه ای که بزور در حالت ایستا نگاهداشته شده باشد، حکایت فنری است که حالت طبیعی آن انبساط است اما با فشار در حالت تنش نگاهداشته شده باشد.  حفظ وضعیت چنین جامعه ای نیازمند اِعمال زور و فشار دائم است تا آن را همچنان بسته نگاهدارد.  طبعاً چنین وضعیتی پایدار نخواهد ماند زیرا نیازمند هزینه و صرف انرژی بی پایان است!

   بنابراین، پیشرفت معلول تفکر و کنجکاوی بشر است.  اما این کنجکاوی یک امر دلبخواهی نبوده بلکه امریست غریزی شبیه غرایز سایر حیوانات که ما را از آن گریزی نیست.  بعبارت دیگر، اگر این غریزه نباشد انسان بودن نوع ما زیر سوأل خواهد رفت.  لذا چون غریزه کنجکاوی وجود دارد پس بدنبال آن "پیشرفت" خود بخود خواهد آمد و از آن چاره ای نیست.  در اینجا ممکنست ایراد گرفته بگویند پس حساب آنها که در قلب جنگلهای بکر زندگی کرده در شرایطی ابتدائی میزیند چه؟  مگر پیشرفت شامل حال آنها نمیشود؟  شاید یک پاسخ این باشد که پیشرفت شامل آنها نیز هست منتها با یک ضرباهنگ بسیار آهسته و بطئی.  آینده را نمیدانیم، شاید اگر به حال خود گذاشته شوند آنها نیز همین مسیر ما را طی کنند.  همینقدر که توانسته اند آتش درست کنند و سرپناهی برای خود بسازند خود نوعی پیشرفت است. 

    نکته مهمی که وجود دارد این است که درک فواید مادّی، آنی و بلافاصله است.  یعنی هر آدمی، هرقدر هم سنتی و وابسته به قرون ماضی باشد هر قدر هم که تابع متافیزیک و حتی ماورالطبیعه باشد مفید بودن رفاهیات عینی را بلافاصله درک میکند.  مثلاً با دیدن تلفن هوشمند و کارآئی آن، بلافاصله عاشق داشتن آن و بلکه آخرین مدل آن که هنوز در کشور سازنده توزیع نشده میشود!  حال آنکه همین شخص میتواند ساعتها با شما بحث کرده شما را قانع سازد که چگونه شیر درنده از پرچم خارج شده و آدم بی ایمان را خورده بجای نخستین بازمیگردد.  چرا؟  زیرا امور عینی، حسّی و واقعی است ولی در حوزه نظر چنین نبوده و هر کس میتواند از ظن خود چیزی بگوید مغایر با دیگری یا حتی مغایر با امور حسّی.

    چگونه است که در خصوص امور مادّی و مسائل و مشکلات عینی به جستجوی راه حل های جدید و بسا ابتکاری میپردازیم اما در حوزه امور نظر و مسائل عقیدتی همچنان به دستورالعمل های کهنه قرون ماضی چسبیده و به جستجوی راه حل های جدید نمیپردازیم؟! اینهمه تضاد و تباین از کجاست؟  ذهنی که در امور مادّی پویاست چرا همان ذهن در امور نظری ناگاه در گِل میماند؟   پاسخ این مُعما همانست که در سطور بالا گفتیم یعنی عینی بودن سوژه ها در حوزه مادّی و غیر عینی بودن در حوزه نظر.  مشکل زمانی ظاهر میشود که ایندو مخلوط شوند.

   در اینجا با مُعمای جدیدی روبرو میشویم.  چگونه است که مردم سنتی و اصولگرا که شیفته روش زندگی در 1400 سال پیش اند همان شیوه را در پیش نمیگیرند و در عوض بنظر میرسد در استفاده از رفاهیات معاصر گوی سبقت از همه ربوده اند؟  در انتخاب آخرین مدل اشیاء دنیای مادّی، چنانچه وُسع مالی اجازه دهد، هیچ تردیدی بخود راه نمیدهند.   ممکن است گفته شود همه جای دنیا همینطور است.  خیر، تا آنجا که میدانیم، فرقه ای مسیحی و قدیمی موسوم به "مردمان آمیش" در بخشی از ایالت پنسیلوانیای آمریکا زندگی میکنند که آنها نیز اصولگرا بوده منتها پندار و کردار (نظر و عمل) آنها یکیست.  اینان مردمانی صدیق، شریف، و قابل احترام اند که مطابق عقاید خود بهمان شیوه دوران مسیح زندگی کرده از استفاده از دستآوردهای جدید اجتناب میورزند.  خوب یا بد، تحجر آنان قابل احترام است چون حرف و عمل آنها یکیست.  اما اصولگرائی آنانی که هم خر را میخواهند هم خُرما را، تحجری عوام فریبانه است زیرا حرف و عمل آنها یکی نیست و اصولگراهائی بدلی هستند که نام "اصولگرا" را صرفاً به نیت دیگری یدک میکشند.

    گفتیم که ایدئولوژی معمولاً از زمانه عقب میماند ولی جالب است بدانیم که این شامل علوم هم میشود!   مثلاً زمانی هیئت بطلمیوسی مدتهای مدید اوج دانش زمانه درباره آسمان بود.  منتها چون نتوانست خود را با شواهد جدید تطبیق دهد جای خود را به هیئت جدید داد که این روند مرتب در کار است و عقب ماندگی مرتب جبران میشود.   حال آنکه سرشت ایدئولوژی، بویژه دینی، چنان است که فاقد این قابلیت است که اگر میداشت خود بخود وارد طبقه بندی علوم میشد.  مثلاً عقیده ادیان همچنان همان افلاک سبعه و گنبد های بلورین هیئت بطلمیوسی است که اوج دانش زمانه خود بوده است.  آنچه هم درباره اقتصاد و سایر امور هست همانا بازتاب روال معمول در جامعه زمان خود بوده است. 

    شاید سرچشمه این توهمات اعتقاد به ناهمگونی زمان و مکان است.  یعنی زمانها یا مکان های خاص در دوران کهن وجود داشته است.  حال آنکه عقل متعارف بنا را بر یکنواختی زمان میگذارد یعنی اینطور نیست که مثلاً دورانی بوده که خداوند به کره زمین توجه داشته و فرمایشاتی داشته و حجت را تمام کرده و دیگر کاری ندارد.  یا بُرهه ای بوده که آدمها میتوانستند با عالم ماوراء ارتباط داشته و اکنون ارتباط قطع است.  برخلاف تصور سنتی، حیات انسان روی زمین دستکم به بیش از 2 میلیون سال میرسد که بتدریج راه تکامل را پیموده و اینکه فقط در برهه ای 2 یا 3 هزار ساله مورد عنایت ذات احدیت بوده باشد برای عقل متعارف قابل قبول نیست.  چنانچه حشو و زوائد زدوده شود، گوهر ادیان همانا اخلاق است که کانت نیز بر آن تأکید داشته و او نیز در اثبات دین از راه عقل به نتیجه نرسیده اخلاق را اساس قرار داد.  اما اخلاق بسیار پیش از ظهور هر یک از ادیان بطور طبیعی در نهاد انسان موجود بوده و نقش اصلی انبیا تأکید مؤکد آن بوده است.   لذا آنچه امروز لازمست بر آن تأکید شود همچنان همان اخلاق است که آموزش درست آن از دوران کودکی میتواند آنرا در نهاد افراد نهادینه سازد. 

    بالاخره پیشرفت خوبست یا بد؟  چه باید کرد؟  قبلاً دیدیم که پیشرفت مانند هر امری عوارضی دارد لذا رویه "پیشرفت به هر قیمتی" مردود است.  پس ضربآهنگ پیشرفت باید چنان باشد که تبعات منفی آن قابل هضم در طبیعت باشد.  بطور نمونه، گردشگران که در گذشته ها به ساحل دریای خزر میرفتند با بی توجهی ناشی از عدم آگاهی، زباله و ضایعات خود را همانجا کنار دریا میریختند.  معهذا با جمعیت کم گردشگران، طبیعت و دریا با خودپالائی آلودگی ها را هضم کرده آسیبی به محیط وارد نمیشد.  اما امروزه با تراکم جمعیتی که ایجاد شده، حجم این ضایعات و زباله ها بیش از قدرت هضم طبیعت شده و تجمع آلودگی مرتباً بالا میرود.  اینجاست که علم و تکنیک باید به کمک گرفته شود تا زباله ها را فراوری و بی خطر ساخت.  موضوع افزایش گاز کربنیک و بحران گرمایش زمین نیز از همین مقوله عدم تطابق نرخ هاست.  پیشرفت اگر هنری داشته باشد در استمداد از هوش انسان است که اولاً خطر را درک کرده و ثانیاً اقدام به پیشگیری کند و ثالثاً برای تبعات بوجود آمده و رفع خطر آنچه موجود است اقدام اصلاحی کند.  موضوع برقی کردن وسایل نقلیه در همین ارتباط است. 

خلاصه آنکه، کنجکاوی که در سرشت آدمی است پیشرفت را گریزناپذیر میسازد.  بعلاوه، پیشرفت در سایه حاکمیت ایدئولوژی، بویژه دینی، میسر نیست.  هر پیشرفتی عوارضی دارد و اگر هنری باشد باید فواید آنرا بیشینه و زیانهای آنرا کمینه کرد.  نه تنها پیشرفت به هر قیمتی جایز نیست بلکه اصولاً نرخ بالای رشد که موجب تبعات منفی بر زیستکره شود نیز مذموم است.  هنر پیشرفت در اتخاذ یک "رشد پایدار" در اقتصاد است حتی اگر اندک باشد.  البته پیشرفت در علوم و فن آوری هرقدر هم سریع و با نرخ فزاینده باشد مطلوب است و جای نگرانی ندارد.  زیرا آنچه زیان آور و جای نگرانی دارد رشد سریع جمعیت جهان است که به تبع آن رشد سریع در اقتصاد را میطلبد که معمولاً با عوارض منفی برای زیستکره همراه است.  زمین و منابع آن محدود است.  هوائی که تنفس میکنیم و آب دریاها و اقیانوس ها همه از مشاعات کره زمین است که بیش از سایر بخش ها در معرض خطر بوده و کشوری که رشد بالای اقتصادی را حق خود بداند میتواند ناخواسته به این بخش ها آسیب رسانده حقوق سایرین را تضییع سازد.  وفاق بین المللی در سایه سازمان ملل (و نه دول) متحد لازمه یک پیشرفت متوازن برای همه است که البته بدون آزادی و امنیت میسر نخواهد بود.

  • مرتضی قریب