فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

۲۲
دی

پروژه هارپ و تغییر اقلیم

    میگویند اگر اوضاع بهمین منوال پیش رود بزودی با بحران مواجه میشویم.  باید گفت کاملاً در اشتباهید، هم اکنون در قلب بحران هستیم!   در حقیقت بحران محیط زیستی، همچون سایر بحرانها، از ابتدای نظام اسلامی آغاز شده و لزوماً ناشی از اقدامات چند ساله اخیر نیست.  منتها بمصداق الغریق یتشبث بکل حشیش، نظام ناکارآمد به هر سوژه ای که مناسب بیند دست انداخته و علت العلل ناکارآمدی خود را بگردن این و آن میاندازد.  یکی از این سوژه ها موضوع گرم شدن و تغییرات اقلیمی کره زمین است.  مثلاً خشک کردن عامدانه دریاچه ارومیه را ناشی از آن قلمداد میکنند تا تبعات کار خود را توجیه نمایند.  اما حقیقت اینست که در همسایگی دریاچه ارومیه، دو دریاچه مشابه دیگر وجود دارند یکی وان در ترکیه و دیگری سِوان در ارمنستان.  هردو دریاچه، برخلاف ارومیه، کماکان در بهترین حالت خود بوده و از شادابی و پرآبی در نشاط اند!  لذا این فقره از توجیهات نزد ارباب خِرد خریداری نداشته صرفاً برای فریب افکار عمومیست.

    اخیراً پروژه هارپ را مفید یافته و کارفرمای آن یعنی آمریکا را مسئول نابسامانی محیط زیستی معرفی میکنند.  این یکی طبیعی تر هم هست زیرا چهل و اندی سال است بر طبل دشمن دشمن کوبیده شده پس چه بهتر این را نیز همچون سایر ناکامی ها بگردن او انداخت که همراستا با تبلیغات قبلی باشد.  متأسفانه بخشی از جامعه آکادمیک نیز بر اثر عدم شناخت بر این آتش میدمد و در سوء برداشت ها شرکت میکند.  صرفاً شنیده اند که آن پروژه ای سری است و چون هر پروژه سرّی طبعاً ما را نشانه گرفته پس قطعاً کاسه ای زیر نیم کاسه پنهان است.  میگویند امواجی بسمت یونسفر پرتاب میکند پس لابد خشکسالی های ما ناشی از آن است.  پس چرا این امواج را مسئول زلزله های اتفاقی ندانیم؟  چه بهتر زمین لرزه را هم به پای آن نوشته و چیزی از دشمنی خصم کم نگذرایم.  حال که بدینجا رسید، بدنیست دزدیده شدن ابرهای اطراف فلات ایران را هم بگردن آن گذاریم زیرا از پروژه ای که سرّی باشد همه کاری ساخته است!

   اما واقعاً پروژه هارپ چیست؟  پاسخ ساده است: ارتباطات با زیر دریائی ها.  آنچه سرّی نیست و هر دانش آموخته فیزیک کم و بیش میداند، میزان جذب شدید امواج الکترومغناطیسی درون آب است که فقط در ناحیه امواج خیلی بلند، یا فرکانس های پائین، شدتش کمتر میشود.  فلسفه وجودی زیردریائی اختفا در اعماق آبهاست.  اما ارتباطات با آن نیز مهم و در شرایط حساس، حیاتی است.  چگونه؟  استفاده از آنتن های بسیار بلند ضروری است.  اما آرایه آنتن های بلند روی زمین بسیار چشم گیر و ابداً قابل پنهان کردن نبوده و در شرایط جنگی از اولین هدف های آسان برای دشمن است.  لذا اگر سازه آنتن از کار افتد، تماس با زیردریائی ها قطع شده و بود و نبود آنها که برای روز مبادا زیر آب مخفی بوده اند علی السویه میشود!  یعنی چه؟ یعنی یحتمل جنگ را باخته اید.  پس چه باید کرد؟  بهتر است تلاش شود آنتن بسیار بلند را در جای طبیعی آن در آسمان مقرر داشت.  با روشی که در این کوتاه نمیگنجد، استفاده از لایه یونسفر اطراف زمین گزینه ای طبیعی است.  اکنون، بهتر است دست از سر پروژه هارپ هم برداشته عقل را فرا راه خود قرار داد.

    گاهی هم بارورسازی ابرها توسط همسایگان بعنوان دزدی ابرها عنوان میشود که آنهم بی ربط است چه اینکه این روش هم هزینه زیادی داشته و هم در گستره کوچکی مؤثر واقع شده نمیتواند تأثیرات در مقیاس وسیع داشته باشد.  افراد فاقد تفکر علمی و آلوده به ماوراءالطبیعه حاضرند هر آنومالی و ناهنجاری را بگردن غیر انداخته همه را مسبب و مقصر ببینند الا خود را.  اینگونه است که در رسانه ها دزدیده شدن ابرها پیش کشیده میشود چه با هارپ چه با هر روش غیبی دیگر.  

   حقیقت این مسائل در فهم قوانین بقاست.  بعنوان مثال همه شواهد نشان میدهد و آمارهای نظام نیز خود اذعان دارد که مردم این سرزمین در طی این چهار دهه و نیم بطور سیستماتیک فقیر و بقول معروف مستضعف شده اند. چگونه؟  یا ثروت آنها از هرقسم که باشد مورد تاراج قرار گرفته و یا درآمدهای ارزی کاهش یافته است.  چون درآمدهای ارزی کاهش نیافته و بلکه بیشتر هم شده، پس باید قائل به دزدی بود.  طبعاً این در شأن یک نظام مقدس نبوده و ما نیز باید چنین فرض کنیم.  پس تنها علت ممکن، افزایش جمعیت مصرف کننده است که اتفاقاً بلعیده شدن آبهای زیرزمینی و خشک شدن دریاچه ارومیه و سایر دریاچه ها و رودخانه ها و هدر رفتن خاکهای کشاورزی و نابودی جنگلها و مراتع و دست اندازی در محیط طبیعی و در یک کلمه تخریب و خشکی سرزمین همه و همه ناشی از فشار بیش از حدِ تحملِ جمعیتِ مصرف کننده بر اقلیم است. 

خلاصه اینکه همه اینها و خیلی بیش از همه این ها همگی دسته گلی است که سیاست کلی دشمنِ مردم به آب داده و مادام که این سیاست در کار باشد وخامت بیشتر در راه بوده، نیازی به دشمنِ خارجی نیست.  فریب تبلیغات را نباید خورد!

  • مرتضی قریب
۱۹
دی

جنگ کُهنه و نو

    فصل مشترک اکثریت قریب به اتفاق بحران های حاضر در تقابل دنیای کهنه با دنیای نو نهفته است.  واضحاً در دنیای اشیاء، هیچ دشمنی بین کهنه و نو نمیتواند وجود داشته باشد بلکه منظور جنگ اندیشه های کهنه با تفکرات نوست.  بعبارت دیگر، آوردگاه این جنگ در ذهن و نمود آن در دنیای واقع است.  علت چیست؟  سرچشمه های این تقابل به وجود دو دنیای مجزای ذهن و عین برمیگردد.  دنیای ذهن، بستر ایدئولوژی است که مکرر درباره آن بطور مبسوط یحث شده است (1400/11/29 به بعد).  دنیای عین، همانا دنیای واقع است که همگان با گوشت و پوست خود آنرا درک کرده از خوشی ها محظوظ و از رنج ها در فغان اند.  مشکل امروز ما امتزاج، به عمد یا غیرعمد، این دو حوزه در امور جاری زندگی است.  شاید مانی حق داشت بگوید مادام که نور و تاریکی در هم ممزوج اند رستگاری ممکن نیست! 

    یکی از تظاهرات دنیای واقع، حوزه "فیزیک" است که با اطمینان بیشتری درباره آن میتوان سخن گفت.  رشته فیزیک از دوران کهن تا به امروز، بطور سیستماتیک پله پله رشد کرده متکامل و متحول شده است.  آنچه راستی و حقیقت گوئی آنرا تضمین میکند همانا موافقت آن با تجربه یعنی سازوکارهای دنیای واقع است.  تا اوائل قرن بیستم، فیزیک توانسته بود اغلب پدیده های طبیعی را با موفقیت تبیین و توجیه کند.  فقط یکی دو تکه ابر کوچک و سیاه در آسمان فیزیک باقیمانده بود که اجماع فیزیکدانان بر این بود که آن نیز بزودی رفع میشود.  ولی در عوض، تلاش های بعدی منجر به تولد رشته دیگری از فیزیک موسوم به فیزیک کوانتوم گردید.  تولد آن نه دلبخواه بلکه ناشی از الزامات تجربی بود.

    این فیزیک نوین با آنکه صفت نو بخود گرفت معهذا کماکان هدفی جز تبیین وقایع طبیعی در سر نداشت.  چنین نبود و نیست که مُهر باطل بر دستآوردهای پیشین که اکنون به فیزیک کلاسیک موسوم شد زند.  با اینکه در ابتدا، رسم نو با مقاومت فیزیکدانان روبرو شده و همچنان رسم کهنه را عزیز میداشتند، معهذا هردو مکتب بحث و مناظره را آغاز کردند.  در این روند نه معتقدین به فیزیک نوین بر سرِ قدیمی ها کوفتند، و نه فیزیکدانان کهنه پرست، جدیدی ها را مُرتد و خارج از علم اعلام کردند!  کم کم بدون آنکه خون از دماغ کسی جاری شود، فیزیک مدرن نیز جایگاه درخورِ خود را یافته به حل آنچه روشهای قدیم درمانده بود موفق شد. 

    اما در حوزه ذهن  نه چنین است و عقل در میماند که چرا چنین نیست!؟   در مباحث ایدئولوژیک هرکسی فقط خود را مُحق میداند.  در حوزه ایدئولوژی دینی، وضع از اینهم وخیم تر است، هریک ادعا دارند که او حقیقت مطلق و باقی باطل یا دستکم تحریف شده و از دور خارج است.  پس، جنگ هفتادو دو ملت آغاز میشود.  تاریخ مشحون است از این اختلافات و جنگ های مقدس.  حتی در درون یک دین مشخص، هر فرقه ادعای رهبری و زعامت جهان را داشته آخرین دستآوردهای مدرن را به خدمت گرفته که تا مرز محو دیگران پیش رود.  راستی چرا در حوزه ذهن، امور مانند دنیای عین نیست؟!

    دلیل آن، تفاوت ماهوی دنیای عین و ذهن است.  دنیای ذهن، برخلاف دنیای عین، در پی تأیید تجربی نیست لذا در حوزه ایدئولوژی، دینی و غیر دینی، هرکسی میتواند ادعا کند گفته اش درست است.  شاید هم منطقی باشد زیرا در دنیای حرف (1402/6/29) همه میتوانند متشابهاً صادق و در عین حال همه میتوانند متشابهاً کاذب باشند.  هیچ تضمینی وجود ندارد.

    پس تکلیف هدایت و راهنمائی در زمانی که فرزانگان در انزوا، هنرمندان آواره و بی هنران بر صدر نشسته اند چه میشود؟  اتفاقاً اگر مردم بحال خود باشند، بطور غریزی کارها درست پیش میرود.  صحبت کُهنه و مبارزه با کهنه پرستی که بمیان آید ناگهان مذهبی ها بر آشفته میگردند.  اما مسأله بسیار ساده است.  با رادیوی کهنه لامپی پدربزرگ چه میکنید؟  طبعاً بجای استفاده روزانه، از آن بعنوان یادگار گذشتگان در محل مناسبی حفظ و نگاهداری میکنید که بمراتب به قداست نزدیکتر است.  اما چرا همین منطق درباره فرآورده های ذهنی اِعمال نمیشود؟  بنظر میرسد نیروی سومی که منافع و مداخل خود را در استمرار درجا زدن در اعصار گذشته میبیند ذیمدخل باشد.  جای بسی شرم که قانون شلاق حمورابی در عصرِ خِرد تجویز میشود آنهم از سوی نظامی عضو حقوق بشر سازمان ملل با خروارها ادعای معنویت!  عجیب است که دارندگان همین تفکر وقتی پای استفاده از تلفن است، گوشی های سنگین قدیمی را فراموش کرده از آخرین مدل موبایل های کُفار سود میبرند!  چطور است که اینرا خوب میفهمند ولی آن یکی را نمیفهمند؟ تفاوت در آزادی اندیشه است.  بختک شومی بر پیکر جامعه افتاده، مانعی برای انتخاب طبیعی و مانعی برای رشد طبیعی ذهن و حق انتخاب منطقی و درست است. 

خلاصه اینکه، هرگاه مردم به حال خود واگذار شوند خود راه درست را انتخاب کرده منفعت خود و جامعه خویش را تشخیص خواهند داد درست همانطور که در امور مادّی معمول است.  با اینکه در حوزه مسائل مادّی همه متفق القول و در انتخاب اصلح اختلافی نیست، اما چگونه است که در حوزه ذهنیات روال منطقی حاکم نیست؟  گویا تفاوت به دنیای حرف و سودبرندگان از دنیای حرف مربوط است که باتکای فقط حرف، خزف را بجای گوهر میفروشند.  در این راستا، ارباب دنیای حرف، غرق در تخیلات مفسده آمیز، برای استمرار سود خویش از هیچ دروغ و جنایتی فروگذار نیست.  زیان کسان از پی سود خویش/ بجویند و دین اندر آرند پیش.    توگوئی، اشباح متعفن دوران حمورابی از گورها سربرآورده و کنفدراسیون آخرالزمانی خود را تشکیل داده اند.  سابقاً گفته شد در عالم واقع، قوانین بقا همواره محترم است.  اما شاید تنها استثناء درباره حاکمیت حرف باشد!  چه با حرف، یعنی از هیچ، میتوان ثروت مادّی بدست آورد، املاک مردم را تصرف شرعی کرد، دسترنج ملت را غارت، و سرزمین آنها را اشغال کرده به بیگانه فروخت.  اگر اینها همه معجزه نیست، پس معجزه چیست؟  تولید هستی از نیستی!  آنچه برای طایفه حرف واجد اهمیت است همانا ثروت است و قدرت و دیگر هیچ.  نه جان مردمِ تحت ستم اهمیتی دارد، نه اصول و معنویت ادعائی و نه حتی پایبندی به همان حرف های خودشان!  معنویت واقعی زمانی حاکم میشود که بساط دین فروشان ریائی برچیده شود.

  • مرتضی قریب
۱۶
دی

مُکاشفات

   اخیراً ذیل مطلب پیشین نوشته اند" کمی هم در مورد گرانی،رکود،فرارمغزها،فرارسرمایه، آلکاپونها، خشک سالی وسیاستهای افزایش جمعیت،رشوه وفساد،اختلاف طبقاتی،خشک شدن دریاچه های رضائیه وهامون وزاینده رود...بنویسید" عرض میکنیم که هر کدام بحث جداگانه میطلبد که شاید در مطالب قبلی هم بحث شده و باضافه اینکه همه اینها در اخبار رسانه ها در اختیار عزیزان هست که ما فقط علاقمند به روشن کردن ایده های اصلی پشت آنها در پرتو علم زمانه هستیم.  ضمن اینکه فراموش نشود هشدار داده ایم که حرف و حدیث های سیستم های تمامیت خواه را از مدار NOT عبور دهید!

   اما آنچه اینبار مورد بحث است موضوع مُکاشفه است.  وقوف به این موضوع شاید به باز شدن برخی گره ها در درک ما از آنچه در جوامع ایدئولوژی زده میگذرد کمک میکند.  مکاشفه حالتی بین خواب و بیداری یا خلسه است که در آن شخص احساس میکند به درک برخی موضوعاتی که در بیداری علاقه شدید داشته نایل شده است.  این واژه بیشتر در امور عرفانی کاربرد داشته و کشف و شهود در امور معنوی و متافیزیکی را به ذهن متبادر ساخته که البته اغلب به نوعی خود شیفتگی در فرد منجر میشود.

    مکاشفه، یا تأملِ بیش از حدِ ذهنی در برخی امور، بویژه در حوزه متافیزیک، تصوراتی به انسان القا میکند که شخص میپندارد حقیقت است.  گاهی صدای اولیاء و گاهی هم صدای خداوند را میشنود.  این حالت مکرر در تاریخ ادیان سابقه داشته و نمونه های بسیار دارد.  بعنوان نمونه آنچه در سیر تطور فکری میرزا علیمحمد شیرازی موسوم به "باب" گذشته است از همین قسم است.  نوشته اند که "او که در یک محیط مذهبی پرورش یافته بود بسبب استعدادی که از خود نشان میداد مورد عنایت برادران غیرتمند و پُر شُورِ دینی خود واقع شده و این مشوق ها بالاخره در مغز جوانِ اندیشمندِ فرورفته در تأمل، تأثیر خود را بخشید.  او کم کم باورش شد که پیامی بزرگ و والا با خود میدارد که ادای آن نتیجه حتمی تطورِ تاریخیِ اسلام و آشکار کننده پیام جهانی آن است.  پس از آنکه پیش خود قانع شد که که او همان باب یا دروازه ایست که خواستهای مقدس امام پنهان از آن بیرون میتابد، بزودی پنداشت که او بزرگتر از آن است که ..."

    نمونه دیگر را در "مکاشفه یوحنا" میبینیم.  این آخرین کتاب از کتب عهد جدید است که توسط همان یوحنای حواری مؤلف انجیل چهارم نوشته شده است.  او به شرح رؤیاهای خود پرداخته و به حوادث آخرالزمانی اشاره میکند و به پیشگوئی هائی درباره تحولات دنیا در عصر آخرالزمان با ادبیاتی تمثیلی و نمادین میپردازد.  میگوید که "در حال عبادت خداوند بودم که روح خدا مرا فروگرفت و صدائی از پشت سر خود شنیدم که ..."

    نمونه هائی نیز در مکاشفات افراد سکولار میبینیم که نمونه بارز آن صدراعظم خودشیفته و روان پریش دوران رایش سوم است که بتصور حقیقی بودن تحولات درونی خویش کاری را آغاز کرد که به فاجعه جنگ دوم جهانی انجامید.  بی تردید، بی انصافی بزرگی که دول پیروز جنگ قبلی در حق مردم نجیب آلمان کرده بودند در شکل گیری مکاشفات او بی تأثیر نبوده است.  اما او بیش از آن پیش رفت که نمیبایست رفت.  با اینکه در اوایل کار موفق به الغای آن امتیازات گردید منتها شیرینی پیروزی های اولیه، امر را براو چنان مشتبه ساخت که گوئی میتواند باقی دنیا را نیز مُسخر خود سازد.  میگفت "من مسیری را میروم که خدا به من دیکته میکند" و آن شد که شد.  حلقه مریدان اطراف فرد خودشیفته عامل دیگری برای تشدید روحیات او در هرچه فرورفتن در تصورات خود بزرگ بینی است. 

   اثربخشی این نوع مکاشفات تصادفی است یعنی گاهی مثبت و ممکنست به اصلاحات اجتماعی منجر شود ولی اغلب عملاً نتایج منفی در پی دارد.  اما جالب است بدانیم که گاه در روند تولید علم هم ممکن است مکاشفه مؤثر بوده باشد.  مثال های فراوانی از این دست وجود دارد اما با یک تفاوت بسیار مهم!  روش علم چنان است که تجلیات ذهنی بخودی خود نشانه حقیقت نیست و مادام وارد دنیای عین نشده محل بحث و مناقشه قرار نگیرد و در معرض نظرات دیگران تاب نیاورد نمیتواند جایگاهی داشته باشد.  این برتری دنیای عین بر دنیای ذهن را میرساند.  همواره این تجربه است که تولیدات ذهنی را در بوته نقد گذاشته مورد ارزیابی قرار داده رد یا قبول میکند. 

    اینکه کسانی براثر زیاده روی در تأملات فکری دچار چنان وضعی شوند که تصورات ذهنی را حقایق محض پندارند بخودی خود آسیبی به جامعه نمیزند.  مگر وقتی که این روان پریشان بر مصدر کارهای سترگ و مسئولیت های حساس قرار گیرند.  در وضعیت اخیر، خودشیفته بتنهائی مقصر نیست چه اینکه حلقه پیرامونی وی را گروه همسُرایانی گرفته اند که در تقویت تخیلات او نقش اساسی داشته و از این همراهی سود مادّی و معنوی میبرند.  این دادوستدی دوجانبه است که خودشیفته خود نیازمند آن است.  او نیازمند داشتن این حلقه بدور خود است تا با ابراز احساسات آنها دلگرم باشد و مجموعه بمثابه رزوناتوری عمل کند که سطح تخیلات او را مرتباً تشدید کند.  چه اگر خودشیفته بحال خود رها شود بیم آن میرود بتدریج منفعل شده به حال عادی نزدیک شود.  حلقه مریدان خود اغلب در سطوح نازل معنوی بوده چیزی برای عرضه ندارند و سود خود را، از هر لحاظ، در اجرای نقش مهم خود در استمرار کارزار مکاشفات فرد خودشیفته میبینند.

    حال که اهمیت حلقه مریدان در تداوم خودشیفتگی مشخص شد، پرسش اینست که کوچکی و بزرگی این جمع و درجه سرسپردگی آنها چه میزان است و به چه عواملی بستگی دارد.  پاسخ به سطح متوسط آموزش و رفاه در جامعه مربوط است.  اگر سطح آموزش و کیفیت آن، بالا باشد جمعیت افراد ساده لوح کمتری در دسترس خواهند بود.  و اگر سطح اقتصادی بالا باشد نیازمندان کمتری ناچار از روبردن به قبله خودشیفته اند.  از همین رو در کشورهای ایدئولوژی زده، سیستم حاکم درست برخلاف دو نکته اساسی فوق حرکت خواهد کرد تا خللی در ارکان حاکمیت او پیش نیاید. 

خلاصه آنکه، مکاشفه امریست معنوی و خصوصی همچون دیگر امور شخصی.  خطر آن، در مواردیست که حکام یا ریش سفیدان قوم بخاطر تعلق به جایگاه خاصی که دارند در معرض عوارض مکاشفات منجر به خودشیفتگی قرار گیرند.  کمبودهای شخصیتی از شرایط لازم برای تحقق آن است.  وجود چاکران و مریدان خود باخته شرایط کافی را مهیا میسازد تا حتی با وجود کمترین اختلالات روحی در فرد خودشیفته، سطح آنرا در او چنان بالا برند تا مستبد بتدریج خود را در مقام خدائی بیند.  این خطرات در جوامع عقب افتاده بیشتر است و خودکامگی و فقر مادّی و معنوی را بدنبال میآورد.  باطل السحر مقابله با چنین عوارضی، افزایش سطح آگاهی فرهنگی و بنیه اقتصادی جامعه است. 

 

  • مرتضی قریب
۱۰
دی

امتحانات ورودی از دبستان تا دکتری

    در گذشته رسم بر این بود که مدارس موظف به ثبت نام کودکان و نوجوانان بوده و هزینه ای هم بابت ثبت نام از پدران و مادران اخذ نشود که دولت متعهد به ارائه رایگان آموزش عمومی بود.  اما قضایا در چند دهه اخیر بسیار تفاوت کرده است.  هزینه تحصیل، حتی در مقطع ابتدائی، بسیار سنگین و از عهده همه بر نمیآید.  بعلاوه، بنظر میرسد نوعی رقابت نیز برقرار است بطوریکه ثبت نام کودکان با اما و اگرهائی همراه و مهمترین آن امتحان ورودی باشد.

    در برخی مدارس ابتدائی هر کودکی را نمیپذیرند و سوای شهریه کلان، کودک باید حائز پاره ای شرایط ایدئولوژیک نیز باشد تا ثبت نام میسر شود.  لذا پدر و مادرها هستند که باید در آزمون های مربوطه شرکت کرده و نشان دهند کودک آنها کودک صالحی است.  این امر چنان رایج شده که کسی آنرا زیر پرسش نمیبرد توگوئی هدف آموزش و پرورش چیزی غیر از تربیت کودکان است.  بعبارت درست تر، هدف مدارس ابتدائی باید این باشد که کودک عادی را تحویل گرفته و او را تعلیم داده و اگر هنری داشته باشند با پرورش درست، نخبه آینده را بسازند.  اینکه برخی مدارس، کودکان با توانائی بالاتر را پذیرش کرده خروجی درخشانی از خود نمایش دهند هنری نمیباشد.

   همین رویه در مورد دبیرستان ها جاریست و آنها که شهرتی دارند، فقط دانش آموزان شاخص را آنهم بعد از عبور از فیلترهائی پذیرفته و با اخذ شهریه های کلان ثبت نام میکنند.  اتفاقاً تعلیم این نوع دانش آموزان زحمت زیادی نمیطلبد و نوجوان در چنین سطحی بطور خودکار امور خود را پیش میبرد.  اصولاً در نظامی که قرار است آموزش رایگان باشد، چنین روالی پذیرفته نیست چه حتی اگر هم اخذ شهریه کلان موضوعیتی داشته باشد لابد از دانش آموزان کم بنیه باید گرفته شود که دبیرستان صرف تبدیل آنان به افرادی نخبه کند. 

    متشابهاً همین رویه درباره دانشگاه ها رایج است.  دانشگاه هائی که اسم و رسمی دارند آنهائی را ثبت نام میکنند که رتبه های برتر کنکور ورودی باشند.  اما این رویه شاید تا حدودی قابل فهم باشد چه اولاً سرمایه های دانشگاه نباید بیهوده صرف آنها که امیدی به پیشرفت نیست شود و دوم اینکه خروجی دانشگاه ها اداره کنندگان آتی جامعه خواهند بود و لذا لازمست از بهترین ها انتخاب شوند.  البته این نقد هم بر برخی استادان وارد است که فقط دانشجویان نخبه را برای راهنمائی میپذیرند که اگر استاد واقعاً استاد باشد باید دانشجوی معمولی را راهنمائی کرده و از او فردی با معلومات عالی بسازد.  دانشجوی نخبه اتفاقاً با کمترین راهنمائی خود قادر است گلیم خود را از آب بدر برد.   

    اما آنچه در بالا رفت اصولی است که منطقاً باید در یک نظام آموزشی ایده آل دنبال شود.  در جامعه ای سالم، بیشترین سهم از بودجه دولت صرف آموزش و فرهنگ شده به بیشترین بازدهی منجر میشود.  مشاهدات نیز نشان داده که کشورهائی که این روش را دنبال کرده اند، جامعه ای پایدار با بالاترین سطح از رفاه و سعادت را نصیب شهروندان خود ساخته اند. 

    از آنسو، در کشورهای ناموفق چیزی که در عمل اتفاق میافتد خلاف جریان فوق بوده و آنچه هم که خروجی سامانه آموزشی است عملاً به هبا و هدر رفته و از همان سرمایه گذاری ناچیز نیز چیزی عاید جامعه نمیشود.  آنچه در حال حاضر در کشور خودمان میبینیم از همین قسم است.  دانشجویانی که هزینه زیادی از دبستان تا دانشگاه صرف آنها شده و با هزار امید و آرزو نهایتاً فارغ التحصیل میشوند عملاً با بن بست اشتغال روبرو میشوند.  بخش بزرگی که کیفیت تحصیلی بهتری دارند بناچار جذب بازار کار در خارج شده و باقی هم همچون سایر اقشار، هرطور شده در صدد فرار از کشورند تا شاید موقعیت بهتری برای زندگی آتی خود و خانواده پیدا کنند.  اما در این شرایط چیزی که ابداً درک نمیشود، تبلیغات در حد وادارکردن مردم به فرزند آوریست! برای چه؟  کسی نمیداند و دستکم کسی نمیپرسد این فرزندانی که مطالبه میکنید قرار است در آینده چکاره شوند؟  بدان میماند که آبی را که با هزار زحمت از چاه بیرون کشیده راهی نهر برای کشاورزی شده، در عوض وارد شوره زار شود و شخص بجای اصلاح مسیر آب، نابخردانه هزینه بیشتر صرف استخراج آب بیشتر از چاه کند!  حتی یک کودک هم میداند که کاریست بغایت عبث.  بگذریم از آنکه تبعات جمعیت زیاد، مشکلاتی را که برای زیست بوجود آورده صدچندان بدتر کرده به فاجعه میانجامد. بعلاوه، فرزندانی که بسن بهره وری میرسند فقط هزینه تحصیلات نیست که به هدر میرود بلکه کل انرژی و آنچه صرف زیست آنها شده نیز یکجا برباد میرود. 

خلاصه اینکه روالی که در پیش است با هیچ منطقی سازگار نیست.  شاید تنها راه توجیه آن جز وجود منطقی اهریمنی برای تخریب و نابودی نباشد.

  • مرتضی قریب