فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۲۶
مهر

تکرار و عادت

     تکرار میتواند اثرات نیک داشته و عادات خوب را نهادینه کند.  اما از جنبه بد آن نباید غافل بود که آنچه این روزها در کشور ما میگذرد همه حاوی اثرات ناهنجار تکرار است.    تبلیغات، حتی نوع خوبش، اگر مرتب تکرار شود نه تنها نتیجه مطلوب بدست نمیآید بلکه اغلب نتیجه عکس دارد.  نمونه آن اینهمه تبلیغات و پروپاگان باصطلاح دینی که از صدا و سیما و انواع و اقسام رسانه های مجازی و حقیقی پخش میشود خود باعث دوری مردم بویژه نسل جوان شده است.  اثرات منفی آن خود باعث انزجار از صدا و سیما شده و تماشاگران را، باعتراف گردانندگان آن، به کمترین میزان تقلیل داده است.  گویا تمرکز تبلیغات بر نسل جوان است که چه در مدرسه و چه از طریق کتب درسی و چه داستان و چه سینما و چه سایر تفریحات با بمباردمان تبلیغات، مغز او را شستشو داده آماده پذیرش هرچه میگویند بکنند و در این راستا حتی کودکان 3 یا 4 ساله نیز مجبور به تماشای کارتونهای تبلیغاتی سیستم هستند.  در حالیکه اگر چیزی فی نفسه خوب باشد خود بخود همگان را بسوی خود جذب کرده نیازی به تبلیغ نیست.  کسی که حقیقت را یافته باشد نیازمند تبلیغ نیست!  اما برای پذیرش دروغ حتماً نیازمند تبلیغ هستیم.  برای تفهیم وجود خورشید به دانش آموزان نیازی به تبلیغ و تحمیل نیست زیرا عدم اعتقاد به وجود خورشید جدی گرفته نمیشود و با حبس و شکنجه و اعدام هم مواجه نمیشود. 

     آیا از آب مفید تر و حیات بخش تر سراغ دارید؟  اگر فقط چند روز این مایع زندگانی به بدن نرسد مرگ فرا میرسد.  اما همین مادّه حیاتی، چنانچه در آشامیدن آن افراط شده و شخص، خلاف قاعده، مکرر در نوشیدن آن افراط کند چه بسا به مرگ بیانجامد.  اگر افراط در نوشیدن آب چنین است پس درباره مواد سمی چه باید گفت.  این روزها پزشکان درباره استنشاق هوای آلوده و مکرر شدن روزهای آلوده در شهرهای بزرگ مرتب هشدار میدهند.  سالهای سال است این مسأله ادامه دارد و کاری برای حل آن نمیشود.  درمان آن، هزینه کردن در ساخت اتوموبیل های با کیفیت و تکمیل سامانه حمل ونقل شهری است.  اما زیانی که از بابت بی توجهی به هشدارها به مسائل معنوی وارد میشود بسیار بیشتر است.  مادام که اندکی دروغ لابلای گفتار باشد ممکنست اثربخش بوده اما تکرار مداوم آن اثربخش نبوده بلکه اثر معکوس دارد ودیگر کسی به حرف راست نیز باور نخواهد داشت.  یک پدیده جالب اینست که اگر در دستگاه حکومتی دروغ قاعده شود و هر آنچه میگویند دروغ باشد، نتیجه نهائی هیچ تفاوتی با صداقت کامل ندارد.  چه اینکه مردم میدانند هرچه حکومت میگوید کافیست عکس آنرا در نظر بگیرند و لذا همواره خبر راست از تبلیغات حکومت استخراج میگردد.  مشکل آنجاست که راست و دروغ درهم بیامیزد و تشخیص را برای توده ها دشوار سازد.  

    گاهی "تکرار" برخی کارها چنان در بافت فرهنگی عجین میشود که تشخیص حقیقت امور را دشوار میسازد.  دود برخاسته از کبابی که روی آتش برشته میشود آب از دهان اطرافیان سرازیر کرده و لذت استشمام آن اشتها را زیاد میکند.  در میهمانی های بزرگ یا عروسی ها که بره یا حیوان دیگری درسته روی آتش بریان میشود نه تنها در تماشاگران ایجاد ناراحتی نمیکند بلکه با لذت نگاه میکنند.  اگر پول کافی داشته باشید و برای خرید گوشت به دکان قصابی رفته و با لاشه سلاخی شده حیوان روبرو شوید نه تنها در شما احساس بدی تولید نکرده بلکه از خرید خود مشعوف هم میشوید.  اغلب به دقت به کار قصاب نگاه کرده مبادا از بخش های نامرغوب لاشه دریده بخواهد بشما بدهد.  این تماشا نیز در شما و دیگران احساس بدی ایجاد نکرده بلکه تولید لذت هم میکند.  ریشه این احساسات "تکرار" است که از اولین روزهای زندگی آغاز شده در سرتاسر عمر ادامه دارد.  اما از آنسو نگاه کنید که چه احساسی از موارد زیر دست میدهد.  چطور است که از استشمام بوی بدن سوخته مجروحین یا مقتولین یک آتشسوزی احساس اشمئزاز دست میدهد.  چطور است که دیدن بدن های سوخته و نیم سوخته انسان ها در یک سانحه آتشسوزی ما را بدحال کرده نگاه خود را برمیگردانیم و دوربین خبرنگاران آنرا نشان نمیدهد.  چطور است که طاقت دیدن صحنه های سلاخی شده بدن انسان توسط داعش و سربریدن توسط گروه های همفکر را نداریم.  اینها همه در حالیست که بدن ما با بدن حیوانات از لحاظ زیستی هیچ تفاوتی ندارد.  اما چرا اینهمه احساسات متناقض در ذهن؟  بنظر میرسد علت اصلی همانا "تکرار" است که بدنبال آن عادت ظاهر شده و کم کم نهادینه میشود.   

     اثرات "عادت" در بسیاری از امور زندگی و امور فکری ما نهادینه شده و ترک آن مشکل مینماید.  اصولاً حتی تشخیص وجود آن نیز ممکنست بسیار مشکل باشد.  حکایت زیبائی در گلستان سعدی هست که بیماری برای درمان چشم نزد بیطار رفته و او همان قطره ای را در چشم بیمار میریزد که در چشم چارپا میریخت و در نتیجه بیمار کور میشود.  هیچ به ذهن ما در دوران تحصیل خطور نکرد که این داستانی سراسر خیالی است و شاید مثل پاره ای از دیگر داستانهای سعدی ساختگی باشد.  مگر چشم چارپا با چشم ما تفاوتی دارد؟  خود سعدی با صداقت میگوید: "جهاندیده بسیار گوید دروغ!".  ریشه این تصورات غیر عادی برمیگردد به این نکته محوری که انسان خود را تافته جدا بافته تلقی کرده و خیل عظیمی از عادات غلط حول و حوش آن شکل میگیرد.  از دوران کهن بگیرید که زمین را مرکز کائنات و آدم خود را اشرف مخلوقات پنداشته تا امروز که آنچه بر بستر این سیاره وجود دارد و آنچه در زیر زمین مدفون است همه را برای خود پنداشته و ابداً حقی نه برای سایر موجودات قائل است و نه کوششی برای حفظ و بقای منابع طبیعی از قبیل جنگل ها و آبهای زیرزمینی و دریاها و دریاچه ها مبذول میدارد.  توجه ندارد و به هشدارهای خردمندان نیز گوش نمیدهد که این کج پنداری ها نهایتاً خود عاملی برای فنای او محسوب میشود.

      شگفت انگیز است که چه مایه از سنت های ما در سایه تکرار شکل گرفته.  تکرار نه فقط در نسل ما بلکه در نسل پیش از ما و نسل های پیشتر از آن.  بی شک بسیاری از این سنن مفید بوده و در عصر جدید بصورت قانون مدون شده و لازم الاتباع گردیده است.  تا وقتی با مشکلی جدی مواجه نشده ایم همه چیز روبراه است و پرسشی پیش نمیآید.  در حالیکه امروز رشد جمعیت و تبعات ناشی از آن جامعه جهانی را با مشکلاتی روبرو ساخته که رفع آنها جز با تجدید نظر در ذهنیات ما و آنچه در اثر تکرار مکررات بصورت واقعیات بدیهی جلوه کرده امکان ندارد.  زمانی را تصور کنید حدود یک میلیون سال پیش که جمعیت انسانی بسیار کم و پراکنده بود.  البته همانها هم که بودند اجباراً بصورت گروهی زندگی میکردند تا از یکدیگر در برابر طبیعت وحشی پشتیبانی کنند.  اما فرض کنید یک آدم شجاع تصمیم میگرفت یکه و تنها در قلمروئی پهناور زندگی کند.  در اینصورت هیچیک از اصطلاحاتی که امروز میشناسیم آنروز رایج نبود.  چیزی بنام مالکیت و سند مالکیت معنا نداشت، استفاده بی رویه از آبهای زیرزمینی و بریدن درختان جنگلی و آلودگی هوا و حفظ محیط زیست و خیلی چیزهای دیگر بی معنا بود.  حتی حوزه اخلاقی نیز بی معنا بود، مفاهیمی از قبیل دزدی، صداقت، امانتداری، جنگ و صلح، نوازش یتیم، مبارزه با نفس امّاره، و خیلی چیزهای دیگر از این دست کاملاً بی معنا و نامفهوم بود.  اما ترس از طبیعت واز تنهائی و تاریکی وجود داشت که موجد تخیلات ذهنی و اولین بارقه های پناه بردن به ارباب انواع و موجودات قدسی است.  همین بخش اخیر در گروه هائی که با هم زندگی مشترک داشتند نیز با همین شدت رواج داشت که سرچشمه زندگی معنوی انسانها شد.

     تکرار در نظام های بسته ایدئولوژیک اهمیتی ویژه دارد و فضا در چنین محیط هائی آکنده از تبلیغات ایدئولوژیک یکسویه است و به تنها چیزی که اهمیت نداده و در تعالی آن کوششی  نمیشود همانا اخلاق است.  میدانیم که هسته مرکزی همه ادیان، اخلاق است و مؤسسین آنها معترفند که برای ترویج آن کمر همت گماشته اند.  اگر اخلاق را از ادیان جدا کنید، باقیمانده چیزی جز مقداری مناسک و قدری مابعدالطبیعه نمیماند.  اما نکته بسیار مهم اینست که اخلاق هیچ رابطه ای با ادیان رسمی نداشته و مخلوق ادیان نیست بلکه از طلوع بشریت همواره وجود داشته و با او به تکامل رسیده است.  اخلاق بر مبنای مصالح و منافع مشترک آدمها در زندگی گروهی که داشته اند بوجود آمده و از دوران اولیه بطور طبیعی ساخته و پرداخته شده و در ذهن آدمیان نهادینه شده است.  بسیار دیده ایم کسانی را که به هیچ دین رسمی پایبند نبوده ولی نمونه کامل اخلاق هستند، هرچند نظام های دینی سعی در تخریب شخصیت آنان دارند.  در طی زمان آنچه محور اصلی ادیان میگردد همانا ترویج کیش شخصیت است و مکارم اخلاق رو به فراموشی میگذارد.  شاید بودا از معدود راهنمایانی بوده که تسلیم فشار کاهنینی که دور و بر وی را گرفته بودند نشد و نخواست خود را فرستاده آسمانی معرفی کند مبادا مجموعه اخلاقیات وی تحت الشعاع کیش شخصیت واقع شده و مکدر گردد.  

     همانطور که اشاره شد اخلاق متأثر از شرایط زندگانی است و همراه با زمان متکامل میگردد.  دروغگوئی از این حیث بار منفی دارد که روابط جامعه را مختل میسازد و سود عمومی را کاهش میدهد.  اگر در آینده چنان شود که با نصب ریزتراشه ها زیر پوست بدن، خود بخود دروغ فرد با بوق یا تغییر رنگ به مخاطب اعلان شود ممکنست تدریجاً لفظ دروغ از ذهن جامعه پاک شده و دستورات اخلاقی مربوطه بی اثر گردد.  ادبیات نیز به مرور با تغییرات جامعه متحول میشود.  مثلاً امروزه وقتی مسئولین به مردم "قولی" میدهند، خود بخود توده ها میدانند که بر آب است و قول و پیمان ارزش اصلی خود را از دست داده است.  جالب اینست که با دو فرهنگ لغات متفاوت روبرو هستیم یکی برای حکومت کنندگان و دیگری برای مردم.  مثلاً واژه "دستگیری" نزد مردم به معنای مصطلح آنست یعنی بازداشت کردن فرد خاطی و محاکمه و تنبیه وی.  اما یک معنای دیگر آن در مضامین دینی وجود دارد که عبارتست از پیدا کردن افراد مستحق و بی نیاز ساختن آنها بطوریکه همسایگان متوجه نشده و آبروی دستگیرشدگان حفظ شود.  مثل دستگیری از افراد ضعیف و نیازمند.  در بسیاری از اخبار میشنویم و مشاهده میشود که اختلاسگران بزرگ و عاملین رشوه های نجومی و زمین خواران و متجاوزین به کوه و در و دشت و مأموران خاطی دستگیر شده اند.  اما خبری از اقدامات بعدی و سیاست این افراد شنیده نمیشود.  در حالیکه این "دستگیری" از نوع دوم آنست که از آنها استمالت و دلجوئی شده رضایت شان جلب میگردد.  دستگیری نوع اول معمولاً برای افراد خرده پاست که فشار اقتصادی آنها را مستأصل ساخته و با دزدیدن مرغ یا گوسفندی از همسایه، نه تنها آبروی خود را بر باد میدهند بلکه به اشد سزای قانونی و شرعی عمل خود نیز میرسند.  اطلاع از این دو قاموس متفاوت لغات در سایه تکرار جریانات مشابه، به کاهش نارضایتی ها و افزایش آرامش کمک شایان میکند.

مختصر آنکه، به موضوعات "تکرار" و "عادت" باید قدری عمیق تر نگریسته شود.

 

  • مرتضی قریب
۱۲
مهر

تندرستی، ایمنی، محیط زیست

     امروزه گاهی بجای فقط تاکید روی محیط زیست از واژه HSE در مراسلات و گفتگوهای علمی بکار میرود که مخفف سه واژه Health, Safety, Environment, میباشند.  ترجمه فارسی آنرا تندرستی (=سلامتی)، ایمنی، محیط زیست قرار داده ایم.  در این دوران که کرونا بهداشت عمومی را در خطر قرار داده است، گنجاندن سلامتی عمومی در مباحث محیط زیستی بیجا نخواهد بود.  اصولاً معنی محیط زیست فقط حفظ جنگل ها نیست، که تبعات ناگوار ناشی از استفاده بی رویه از آفات و سموم شیمیائی، مستقیم و غیر مستقیم بر زیست بوم و نهایتاً بر سلامتی افراد نیز هست.  ایمنی را نیز همراه دو مقوله دیگر کرده اند زیرا ایمنی در محیط کار و زندگی یکی دیگر از وجوه ایجاد تعادل در زندگی سالم جامعه است.  امروز بیش از هر زمان دیگری نقش علم و متخصصین علم نمایان شده است.  حوادث اخیر در زمینه کرونا نشان داد که کشورها و رؤسای کشورهائی که در ابتدا آنرا دستکم گرفته بودند اکنون با چه عواقبی مواجه شده اند.  باز گذاشتن تکایا و آزاد گذاشتن دسته جات و راه پیمائی آنها در ایام سوگواری و انداختن تقصیرات افزایش ابتلا و مرگ و میرناشی از آن بعهده مسافران بین استانی، ترفندی است از سوی مسئولین که همچنان مشکلات را فقط از ناحیه مردم قلمداد کرده و خود از قبول مسئولیت شانه خالی کنند.  

     زمانی پهنه زمین آنقدر بزرگ بود که زور انسان بر عظمت طبیعت نمی چربید.  باین دلیل که اولاً چگالی جمعیت و نیز تعداد مطلق بنی نوع بشر کم بود و ثانیاً، ابزار دست بشر از تیشه و داس و تبر فراتر نمیرفت.  "تعداد" صرفاً بتنهائی میتواند بخودی خود مؤثر باشد و حتی با ابزار ابتدائی، ریشه طبیعت را ازجا درآورد.  در مثل داریم که: پشه چو پر شد بزند پیل را.  در بدن همه ما بطور عادی همواره تعدادی میکروب و عوامل بیماری زا وجود دارد.  مادام که جمعیت آنها کم باشد، نیروی دفاعی بدن غلبه دارد.  اما به محض افزایش شدید آنها بدن درمانده شده شکست میخورد.  در روزگار ما، نه تنها جمعیت سیاره زمین بطور انفجاری افزایش یافته است، که البته برای محو طبیعت کافیست، بلکه بجای تیشه و تبر ابزارهای مؤثرتری مثل ارّه موتوری و ماشین آلات صنعتی برای ایجاد تغییر در طبیعت بوجود آمده است.  مهمترین انگیزه تخریب طبیعت همانا نیاز به غذا و میل به زنده ماندن است.  همین یک عامل بتنهائی کافیست که برای تغذیه دهانهائی که روز بروز بتعداد بیشتری باز میشوند، از سهم سایر جانداران و سایر عوامل طبیعی مثل جنگل و مرتع و دریاچه و در و دشت کاسته شود تا نوع انسان شانس بقا پیدا کند.  

     از نظر علمی، جمعیت بصورت غیر خطی رشد میکند مثلاً بصورت تصاعد هندسی.  اما غذا و امکانات زیستی بصورت خطی افزایش مییابد مثلاً با تصاعد حسابی.  بنابراین، منطقاً، در طی زمان بجائی میرسیم که از نقطه سر بسری گذشته و تولید غذا و امکانات زیستی از افزایش جمعیت عقب میماند و هرچه در زمان جلوتر رویم این تفاوت بیشتر شده و نهایتاً منجر به قحطی و مرگ و میر در ابعاد وسیع میشود.  در حال حاضر بسیاری از کشورها از فقر غذائی رنج برده و ادامه زندگی خود را مرهون کمک های بشر دوستانه از خارج مرزهای خود میباشند.  اگر در طی این یکصد سال اخیر با وجود رشد بیسابقه جمعیت کره زمین هنوز فاجعه ای که پیش بینی میشد بوقوع نپیوسته است، باید آنرا از صدقه سر پیشرفت در کشاورزی مدرن و کاربرد انواع مواد شیمیائی دفع آفات و نوآوری در زمینه های کشت و صنعت دانست.  ممکنست تصور شود که این نوآوری ها میتواند علی الدوام ادامه یافته و هیچگاه از نقطه سر بسری تجاوز نکرد.  چنین چیزی امکانپذیر نیست زیرا از یکسو تصاعدی هندسی دارید و از سوی دیگر تصاعد حسابی که بالاخره عقب خواهد ماند.  انتهای این امر مثل اینست که همه زمینها زیر کشت رفته باشد و زمینی خالی باقی نباشد.  هرچه باشد کره زمین محدود است و نامحدود نیست.  تازه این بفرض آنست که جمعیت زیاد، جائی برای کشت و زرع باقی گذاشته باشد.  نکته کلیدی در این مقوله "اصل متناهی بودن جهان" است.  در این جهانی که زندگی میکنیم همه چیز متناهی و محدود است.  نامتناهی فقط در حوزه فکر و یا ریاضیات میسر است.  در دوران کهن که جمعیت انسانی اندک بود، همه حق داشتند اینگونه تصور کنند که در جهانی نامحدود و بر زمینی مستوی زندگی میکنند.  عباراتی مانند: "هرکه دندان دهد نان دهد" یا "در زمین پراکنده شوید و از فضل الهی برخوردار شوید" یا "نسل تو مانند ستارگان آسمان و شنهای دریا بیشمار گردند" یادگاری از چنین جهانی بوده است. 

      یکی از کلیپ های قشنگی که این روزها در فضای مجازی چرخیده چنین میگوید: "کم کم داشت فراموشمان میشد که علم بهتر از ثروت است.  اما الان چشم امید جهان به دستهای دانشمندان است که شاید داروی درمان کرونا را کشف کنند. اینجا دیگر نه پول نه قدرت و نه ثروت کاری از دستشان بر میآید.  همه به این باور رسیدند که علم بهتر از ثروت است!".  علم چشمانی که میتوانسته باز شود را باز کرده و حقایق را روبرو قرار داده است.  امروز نه زمین نامحدود است و نه منابع آن و نه قدرت بشر.  باید صادقانه با این حقایق روبرو شد.  شاید این قدرت تخیل است که همچنان نامحدود است و مرزها را درمی نوردد.  اگر قدرت تخیل بجای هرز رفتن در کنار علم قرار گیرد، قطعاً میتواند نتایج مثبتی به بار آورده و باعث رستگاری شود.   تفکر علمی، افزایش بی رویه جمعیت را محکوم میکند، سوزاندن بی رویه سوخت های فسیلی را محکوم میکند، تخریب پوشش سبز گیاهی، برانداختن نسل جانوران دیگر و نادیده گرفتن حقوق آنان، تخریب حیات دریائی، ریختن بی دریغ زباله بویژه محصولات نایلونی در طبیعت، مصرف گوشت حیوانات، عوامل افزایش دمای زیستکره، و خلاصه همه آنچه که تعادل ظریف این سیاره را برهم میزند محکوم کرده و تلاش جدی در تصحیح مسیر حاضر را توصیه میکند.  در این راستا کلیه تفکرات مخرب سنتی که با اصلاحات علمی در تضاد است یکسره باید کنار گذاشته شده و تصمیمات مدنی را از قید ایدئولوژی رها ساخت.  اصولاً چه کسی گفته که کره زمین مختص زندگانی انسان است و برای دیگر موجودات حقی وجود ندارد؟  تا بنیاد این افکار باطل دیگرگون نشود اوضاع این سیاره قرار نخواهد یافت.  نیروی بزرگی برای این کار لازمست چه باورهای غلط را مشکل بتوان برانداخت.  

نتیجه آنکه، آنچه ما را بسمت نابودی سوق میدهد نه لزوماً افزایش جمعیت زمین و نه کمبود غذا و نه ... بلکه مهمتر از همه، رسوبات و باورهای غلط فکری است که مادر همه بدی هاست که اگر زدوده شود، مشکل جمعیت و غذا و جنگل و هوا و دریا و آلودگی آنها بیکباره رو به درمان خواهد نهاد.  درمان نهائی در گرو آموزش درست است.

  • مرتضی قریب
۰۲
مهر

جاودانگی

    پیرو مطلب قبلی درباره "تله پورتاسیون" ممکنست اینگونه تداعی کند که با این تکنیک میتوان به نوعی جاودانگی دست یافت.  انتهای فکر انسان را اگر بخوانید، ترس از مرگ است که سخت لانه کرده.  در یکی از مطالب پیشین نیز به مسأله مرگ اشاره کرده بودیم (مرگ و نگرانی ما، آبان 1397).  طبعاً ترس از مرگ ما را علاقمند به جاودانگی میسازد.  در مطلبی که قبلاً اشاره کرده ایم، اصل این علاقمندی و این تقاضا را زیر سوأل برده بودیم و نشان دادیم که هیچ سنخیتی با ناموس طبیعت ندارد.  شرط لازم برای جاودانگی، ثابت بودن وضع جسمانی وعدم تغییر است که این با اصل اساسی "تغییر" در تضاد است.  ضمناً چرا باید خود را موجود ویژه ای بدانیم که استحقاق جاودانه شدن داشته باشیم.  این "باید" از کجا میآید و چه سودی برای کائنات دارد؟  راستش را بخواهید، اگر برای کائنات سودی نداشته باشد اما برای شرکت های سودجو که دارد.  چرا که نه؟

    شرکتی در آمریکا وجود دارد که علاقمندان به جاودانگی را ناامید نمیکند.  توضیحات این شرکت مقرر میدارد که با دریافت حدود 200،000 دلار جسم متقاضی را بعد مرگ فریز کرده و تا مدت نامعلومی در شرایط دمای ازت مایع نگاهداری میکند.  البته در چنین دمائی، اغلب اجسام تُرد و شکننده میشوند که لابد برای آن فکری کرده اند.  اصولاً مرگ، بیزینسی سودآور است که لزوماً منحصر به کشورهای کاپیتالیستی نیست بلکه سود آن در نظام های دینی بیشتر بوده و گاه سر به جهنم میزند که در کشور خود شاهد آن هستیم.  اصولاً در اینگونه نظام ها، همه توجهات حول و حوش مرگ است و چیزی که جایگاه ندارد شادی و سرزندگی است.  ضمن اینکه ترس توده ها از مرگ، خود ابزاری در دست نظام برای کنترل آنها نیز هست.  باری، پیشنهاد شرکت مزبور اینست که در آینده که راه حل های پزشکی توسعه می یابند و بسیاری از بیماری ها درمان پذیر میشوند، جسم منجمد شده را دوباره به زندگی بازمیگردانند.  بد فکری نیست!  اما برای آنها که بودجه ای چنین گزاف ندارند، شرکت راه حل ارزان تری هم پیش پا گذاشته است و آن فریز کردن مغز است که انسانیت انسان در آنجا میگذرد.  آنها که این راه دوم را انتخاب میکنند عاقل ترند زیرا تمام شخصیت انسان و منش آدمی در مغز میگذرد و نه در جوارح دیگر و یا بقول قدیمی ها در قلب.  این شرکت، برای سادگی، سر را از تن جدا کرده و در حالیکه مغز هنوز درون جمجمه است یکجا آنرا فریز میکند.  طبعاً نسبت به راه اول فضای کمتری اشغال کرده و ارزانتر تمام میشود.

     اما آیا آنچه منِ من را میسازد فقط مادّه خاکستری مغز است؟  بنظر نمیرسد اینطور باشد.  آنچه شخصیت من را میسازد، نرم افزاری است که درون مغز جایگزین شده و با مرگ از بین میرود.  درست همانگونه که با خاموش کردن کامپیوتر تمامی حافظه فعال نیز از بین میرود.  هیچ راهی برای بازیابی محتویات RAM نیست مگر آنرا قبلاً جائی ضبط کرده باشیم.  متشابهاً بنظر میرسد که تنها راه بازگشت من به دنیای آینده، ذخیره حافظه مغز و آنچه منش و شخصیت مرا تشکیل میدهد باشد.  آنچه منش من یا من بودن من را در مغز تشکیل میدهد عبارتست از مجموعه کل خاطرات از زمان طفولیت تا زمان مرگ.  این اطلاعات همگی ناشی از تجربه های زندگانی که تحت تأثیر ژنتیک شخص صورت گرفته است میباشد.  لذا نسخه برداری از اطلاعات ژنتیک فرد در این راستا نیز امریست لازم.  چنانچه ژنتیک فرد منهای خاطرات، کپی برداری شده باشد مثل آنست که همان فرد را مجدد به زندگی بازگردانده باشیم اما در زمان و محل دیگری و تحت شرایط متفاوتی که طبعاً از خاطرات گذشته خود تهی خواهد بود.  اگر چنین کاری اصولاً امکانپذیر باشد، دیگر نیازی به منجمد سازی بدن فرد یا جمجمه وی نیست.  در اینجا بدن هیچکاره است.  بعبارت دیگر، اگر نرم افزار کپی شده فرد متوفی روی مغز شخص زنده ای پیاده شود، مثل آنست که صاحب آن شخصیت به زندگی بازگشته باشد.  هیچ نیازی به منجمد سازی بدن نیست.

     در یکی از مطالب قدیمی (افق جدید، اردیبهشت 1395)، اتفاقاً بحثی مرتبط با این مسأله داشته ایم.  آنجا از این احتمال بحث شد که شاید در آینده، حتی نیازی به پیاده سازی این خاطرات روی موجود زنده هم نباشد.  چه اینکه همه چیز در مغز میگذرد.  یک بوی خوش، محل خاصی در مغز را متأثر میسازد.  تماشای یک فیلم یا تأتر یا هر صحنه دیگری نیز، متشابهاً، محل دیگری از مغز را تحریک کرده و اثر بخشی خود را بجا میگذارد.  بعلاوه، سایر نرم افزارهای مغز درگذشتگان دیگر را میتوان در یک شبکه بیکدیگر متصل کرده و دوستان و خویشان، مانند زمان زنده بودن، همچنان با یکدیگر در ارتباط بوده و نوعی زندگی اصطلاحاً جاودانی را تجربه نمایند.  بسیاری از ابتکارات و اختراعاتی که امروزه شاهد آنیم، زمانی جز خواب و خیال و حداکثر نوعی گمانه زنی روشنفکری نبوده است.

     فهم این حقیقت که منش و شخصیت فرد در مغز و حافظه او مستقر است موضوع پیچیده ای نیست.  بسیار دیده یا شنیده ایم که فرد بسیار پیش از مرگ دچار زوال عقل میشود.  بطوریکه او خویشان و حتی فرزندان خود را نیز نمی شناسد.  در بدترین شرایط حافظه او بکلی پاک میشود و شخصیت او زایل شده و اصطلاحاً منِ او از بین میرود.  او حتی خود را هم بجا نمی آورد و اگر گم شود نمیتواند بگوید چه کسی است.  هیکل مادّی در این ماجرا نقشی بازی نمیکند.  

     نتیجه آنکه، راه برای گمانه زنی در این مسیر بسیار دراز است.  چه بهتر که در زمان حال زندگی کرده و گذشته را چراغی فرا راه آینده ساخت.  بیائید نیکوترین کاری که امروز برای خود و دیگران میتوانیم بجا آوریم انجام دهیم.

  • مرتضی قریب