فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

۳۰
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (2)

    در تعقیب داستان شکل گیری علوم هسته ای و تحول بعدی آن بسمت کاربردهای فن آورانه، بخش مربوط به راذرفورد با دستآوردهای بیشتر و درخشان تر وی ادامه می یابد.  او با همکاری شیمیدانی بنام "سادی" راز اصلی تجزیه رادیواکتیو را بالاخره گشود.  او مشخص کرد که، احتمال تجزیه هر اتم رادیواکتیو در واحد زمان عددیست ثابت مستقل از زمان که مقدار آن بستگی به نوع ماده داشته و معمولاً با نماد لاندا نمایش داده میشود.  امروزه این مطلب ممکنست بنظر ساده آید ولی به هیچ وجه بدیهی نیست که اتفاقاً خلاف آن طبیعی است.  زیرا در زندگی واقعی برای ما آدمها و سایر جانداران عدد مشابه در احتمال مرگ (تجزیه) یک فرد همواره تابعی از زمان است چه اینکه فرد هرچه پیرتر شود احتمال فوت او افزایش می یابد (ن.ک. به 1395/4/26).  نگاه ژرفتر، شگفت زدگی بیشتر.  حیرتی که در وادی علم به محقق دست میدهد فراتر از امثال داستانهای جن و پری و قالیچه پرنده است.  در همین سالها بود که اصطلاح "ایزوتوپیک" توسط سادی ابداع شد.  جالب است که اولین بار این حقیقت از دل مشاهدات رادیواکتیو عیان شد و دیدند که چندین رادیوم با اعداد جرمی متفاوت وجود دارد.  بعبارت دیگر مشاهده شد که برخی مواد رادیواکتیو با اینکه از لحاظ شیمیائی یکسانند ولی خواص رادیواکتیو متفاوت دارند.  بعدها پس از کشف نوترون مشخص شد که تفاوت تعداد نوترون موجد ایزوتوپ های یک عنصر است که در مواد پایدار نیز بچشم میخورد.  امروز که به عقب مینگریم مغز ما از درک پیچیدگی و ابهامی که در مشاهدات تجربی با آن دست بگریبان بوده اند به معنای واقعی کلمه داغ میشود.  این معضلات هر آدم سهل انگاری را در همان ابتدا از ادامه کار منصرف میساخت.   گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/ سخت می گردد جهان بر مردمان سختکوش.

    شخصیت دیگری که در این تحقیقات ظاهر میشود "اتوهان" آلمانی است.  او در 1905 مدت کوتاهی با راذرفورد در مک گیل همکاری کرده و در 1906 به آلمان باز میگردد تا تحقیقات خودش را در ادامه پیگیری کند.  او از 1907 بمدت 30 سال با خانم لیزمیتنر فیزیکدان روی رادیوشیمی که رشته جدیدی شده بود کارکرد که به کشف جدید و بسیار مهمی منجر میشود که موضوع بخش های بعدی داستان ماست.  با بازگشت به راذرفورد، او علاقمند به گشودن راز سرچشمه انرژی رها شده در تجزیه رادیواکتیو است.  هم او و هم کوری و عده ای دیگر انرژی مربوطه را اندازه گرفته و با کمال شگفتی به عدد بزرگی رسیدند.  او بلافاصله نتیجه گرفت که گرمای درون کره زمین ممکن است ناشی از مواد رادیواکتیو درون آن باشد.  لرد کلوین قبلاً محاسباتی انجام داده بود که با توجه به آهنگ سرد شدن زمین، برای مدت سپری شده از گوی آتشین اولیه تا زمان حال عددی بدست آورده بود کمتر از چیزی که شواهد زمین شناسی مینمود.  راذرفورد وقتی گرمای رادیواکتیو را هم لحاظ کرد بنظر رسید مشکل حل شده است.   امروزه مشخص شده که در سیارات نیز این چشمه گرمائی وجود دارد. تصور کنید عصائی در دست دارید که بی هیچ علتی گرم و گرمتر شده تا آنجا که دست شما را بسوزاند و اجباراً آنرا روی زمین پرت کنید.  اگر فرعونی باشد و عمل شما را ببیند یقیناً بشما ایمان خواهد آورد.  اگر در گذشته ها نشدنی مینمود امروز کاملاً ممکن است.  اگر جنس عصا را از رادیوم بگیرید عیناً اتفاق خواهد افتاد همانطور که امروزه میله های سوخت نیروگاه اتمی، در غیاب خنک کننده رافع حرارت، ملتهب شده ممکنست ذوب و منجر به حوادث ناگواری شود که اتفاق هم افتاده است.

    راذرفورد در 1907 به انگلستان برمیگردد و کرسی خالی فیزیک در دانشگاه منچستر را احراز میکند.  دپارتمان مزبور دستیاری داشت بنام "گایگر" که اکنون با راذرفورد همکار میشود و با اختراع کنتوری که بنام خودش مشهور است کار شمارش ذرات رادیواکتیو را تسهیل خواهد کرد.  تا آن زمان کار شمارش با روش سنتیلاسیون بود که ذرات آلفا با صفحه آغشته به سولفید روی برخورد کرده چشمک کم سوئی ایجاد میکرد که فقط در تاریکی کامل قابل رؤیت بود.  بهمین طریق بود که او و گایگر با زحمت زیاد و شمارش تک تک چشمک ها توانست موجودیت آلفا را بعنوان هسته هلیوم اثبات کند.  چیزی که قبلاً بعنوان حدس و گمان بود اکنون ماوراء هر شبهه ای اثبات شد.  جایزه نوبل در شیمی سال 1908 بهمین دلیل بخاطر کشف ماهیت آلفا به وی تعلق یافت. 

    اما مهمترین کار راذرفورد در ارتباط با هسته اتم است.  سالها بود که میدانستند چون اتم خنثی است پس به تعداد الکترونها باید بار مثبت در اتم باشد.  اما چگونه؟  در 1898 فرض تامسون بر این بود که اتم متشکل از یک بستر یکنواخت از بار مثبت است که الکترونها در آن غوطه ورند که به لحاظ مشابهت، به مدل کیک کشمشی مشهور شد.  اولین آزمایشات برای پژوهش در درستی این مدل توسط گایگر و مارسدن (دانشجوی راذرفورد)، به توصیه و سرپرستی راذرفورد در 1911 آغاز شد.  در این آزمایش، آلفاهای نشر یافته از رادیوم بسمت یک ورقه نازک طلا پرتاب میشد که پس از عبور از آن با برخورد به صفحه فلورسان واقع پشت آن حضور خود را نشان میدادند.  طبعاً انتظار میرفت که آلفا از میان توده اتم بسادگی عبور کند که اغلب هم همینطور بود.  منتها گاهی معدود ذرات آلفا با زاویه بزرگ به عقب برمیگشتند حاکی از برخورد با جسمی سخت!  چند هفته بعد از این آزمایشات راذرفورد محاسبات معروف خود را که امروزه در کتب درسی مندرج است بر پایه این نتایج تجربی انجام و مدل جدید اتم که حالا تقریباً کل جرم در حجم بسیار کوچکی با بار مثبت متمرکز است را به جهان اعلام کرد که به مدل اتم راذرفورد مشهور شد.  درباره وضع الکترون ها جز اینکه اطراف هسته میچرخند چیزی بیشتر نگفت که تفصیل آنرا بعداً نیلز بوهر بعهده گرفت. 

    در اینجا ذکر چند نکته برای روشن شدن ذهن پژوهندگان حائز اهمیت است.  اول اینکه گمانه زنی یک چیز است و کار علمی دقیق یک چیز دیگر.  پیش از این تحقیق هرآینه ممکن بود هر کس دیگری بطور کیفی مدعی شود که اتم دارای یک هسته متمرکز در مرکز است.  هرکسی آزاد است نظری ارائه کند.  کما اینکه چند هزار سال پیشتر، دموکریتوس یونانی در بحث قابلیت تقسیم ماده اظهار کرد که حد نهائی آن "اتم" تقسیم ناپذیر است.  که صد البته در نوع خود و زمان خود شاهکار بود ولی کار دقیق علمی به معنای اخص کلمه محسوب نمیشد.  با بیان این نوع گزاره ها چیزی اثبات نمیشود.  دوم اینکه، توجه به این نکته لازم است که کار علمی فعالیت توأم تجربه و استدلال عقلی با هم است.  آزمایش گایگر و مارسدن بتنهائی چیزی برای گفتن نداشت.  محاسبه راذرفورد اگر با حقایق تجربی پشتیبانی نمیشد آن نیز گمانه زنی میبود و نه اثبات چیزی.  ترکیب ایندو با هم است که ماوراء حدس و گمان به دانش میانجامد.  ذهنیت تجربی نزد ما متاسفانه به دلیل رواج روحیه محفوظات و تحقیر مستمر علم و حقایق علمی از سوی ارباب دیانت مغفول مانده است.  در دانشگاه ها و مراکز علمی هم اگر کار تحقیقاتی انجام میشود، عمدتاً در مسیر تقلید کارهای دیگران است و نه کمر همت بستن برای گشودن مسأله ای از هزاران سوألات بی پاسخ در حیطه علم. 

    برای خروج از این بن بست هزاران ساله، صدراعظم، میرزا حسین خان سپهسالار، در 1873 ناصرالدین شاه را برای آشنائی با فرنگ و شاید آماده ساختن او برای پذیرش اصلاحات به سفر به اروپا ترغیب کرد.  البته که با خوشنودی شاه هم روبرو شده و دو سفر دیگر تا 1889، جمعاً 3 سفر، بفرنگ تشریف بردند.  اما نتیجه اش چه شد؟  شاید در بازگشت از همان سفر اول اقداماتی برای اصلاحات شروع شد چه شاه قلباً مایل به ترقی و خروج از دوران سیاه بود.  منتها جوّ حاکم بر کشور اجازه نمیداد و ریشه های بدآموزی چنان عمیق بود که مُصلحی نستوه را میطلبید.  ضمن اینکه هرگونه اصلاحات به محدود کردن اختیارات بی حد و حصر شاه نیز منجر میشد.  پس نتیجه ای جز خرید برخی اشیاء به هزینه خالی تر شدن خزانه نداشت.  مظفرالدین شاه نیز سه سفر به فرنگ داشت اولین آن در 1899 و آخرین آن 1903.  این فاصله 30 ساله سفرهای پدر و پسر مقارن بود با اوج کشفیات و اختراعات خیره کننده در غرب.  خوشبختانه آنها و خیل ملازمانشان، از نزدیک شاهد عینی تمام ترقیات بودند اما گوئی حجابی در مغز بود تا اهمیت زیرساخت هائی که منجر بدین نتایج شد درک نشود.  بگواه تاریخ، حتی شخص روشن بینی مانند امیرکبیر با همه جسارت و صداقتی که داشت در همان ابتدای اصلاحات خودش با دشمنی ارتجاع روبرو شد.  معروف است که وقتی فرمان آبله کوبی را صادر کرد، ارتجاع شروع به دشمنی و کارشکنی کرد.  حجابی مسموم بر افکار عامه مستولی بود.  هوای مسموم در مکتب خانه های تنگ و تاریک و نشر تلقینات مسموم  از فراز منابر در گستره ای به وسعت کشور.  محیط و جوّ مسموم اجازه حرکتی خارج از عرف را نمیدهد.  با این وجود، تلاش معدود روشنفکران که در نتیجه آشنائی با افکار جدید از این سد عبور کرده بودند نهایتاً بکمک سایر میهن دوستان منجر به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه در  1906 شد که خود داستانی جداگانه است.

    باری، کار مهم دیگر راذرفورد بعد از کشف مسأله هسته، موضوع مهم شکستن هسته اتم برای اولین بار بود.  مهمترین دارائی او در طی این آزمایشات حدود 300 میلی گرم رادیوم بود که مولد ذرات پرتابه او یعنی آلفا بود.  در 1919 نتیجه آزمایش خود در این باره با عنوان "برخورد آلفا با اتمهای سبک" را منتشر کرد.  برخورد ذرات پر انرژی آلفا با ازت هوا موجب شکستن آن به پروتون و یکی از ایزوتوپهای اکسیژن میشد.  ممکنست ظاهر قضیه امروز برای ما ساده نماید اما او حدود 3 سال متمادی روی نتایج آزمایشات دقت وسواس گونه بکار برد پیش از آنکه این نتیجه شگفت انگیز اعلان رسمی شود.  نکته اول جدید بودن سوژه است زیرا برای اولین بار حاکی از کیمیاگری و تبدیل عناصر است که آرزوی پیشینیان بوده اما حالا به سبکی دیگر.  یا از زاویه ای دیگر، حاکی از فروریختن تصور اتم بعنوان غیر قابل تقسیم است که حالا با این مشاهده ثابت شد در علم هیچ چیز مقدس نیست.  این یعنی باید شجاعت داشت و آنجا که شواهد ایجاب نماید باید در آنچه لایتغیر تصور میشود تجدید نظر کرد.  نکته دوم صبر و تحمل در اعلام هرگونه نظریه عجولانه است، خصیصه ای که امروز کمتر شاهد آنیم.  امروزه همه میخواهند با چاپ سریع چند مقاله، که گاهی توأم با نتایج مشکوک است، به نام و نوائی رسیده و جای خود را بعنوان استاد فن محکم کنند.  نکته سوم دقت و پشتکار است.  عکس اتاقک ابری که مسیر ذرات آلفا را نشان میدهد در اینجا آورده ایم.  این همان عکس اصلی است که راذرفورد نتیجه گیری خود را بر مبنای آن استوار ساخت.  چه کس دیگری جز چشمان دقیق او میتوانست مسیرمحصولات شکست را دیده و چنان نتیجه گیری غیر معمولی را اعلام کند؟  راذرفورد عمدتاً یک تجربه گرا بود و کمتر به مباحث تئوریک علاقمند بود.  هرچه باشد تا آزمایشی صورت نگرفته باشد و مشاهداتی منظم درج نشده باشد، هیچ تئوریسینی نمیتواند از پیش خود چیزی را ببافد و بعنوان کار علمی عرضه کند.  او از 1920 تا 1937 که فوت شد رئیس آزمایشگاه مشهور کاوندیش بود و اوقات او عمدتاً صرف هدایت و راهنمائی پژوهشگران جوان میشد.  سنت تجربه گرائی که از کاوندیش و آزمایشگاه خود او آغاز شده بود با ستاره هائی مثل ماکسول، رالی ، تامسون، و اینبار راذرفورد یک به یک ادامه دهنده مسیر علم گردیدند. 

    صحنه بعدی در ادامه داستان ما به "نیلز بوهر" اختصاص دارد.  او که تحصیلات خود را در رشته فیزیک در دانمارک گذرانده بود عمدتاً روی مایعات و کشش سطحی کار کرده بود که بعدها هم بدردش خورد.  بعد کسب دکترای خود در 1911 راهی انگلستان شد تا زیر نظر تامسون در آزمایشگاه کاوندیش تجربه عملی یاد گیرد.  در این هنگام 26 ساله بود.  بعد چند ماهی، در همانسال، عازم منچستر شد تا در آزمایشگاه راذرفورد دوره های تکمیلی درباره اندازه گیری های رادیواکتیو را زیر نظر او طی کند.  اگر یادمان باشد مهمترین کار راذرفورد نقش او در تبیین هسته اتم بود.  منتها گردش الکترونهای منفی حول هسته با بار مثبت متضمن یک ناپایداری مهم بود که او فعلاً از آن چشم پوشیده بود.  طبق الکترودینامیک کلاسیک که مدتها قبل توسط ماکسول تبیین شده بود حرکت شتابدار بار الکتریکی متضمن تابش الکترومغناطیسی است که منجر به کاهش انرژی بار متحرک میشود.  متشابهاً حرکت دایروی الکترونها و شتاب مربوطه بعد مدت کوتاهی منجر به فرو افتادن حلزون وار آنها در هسته شده و فاتحه اتم خوانده میشود!  چه باید کرد؟  نیازمند یک راه حل رادیکال هستیم تا اتم را از نابودی نجات داد.  اینجاست که حضور بوهر جوان تازه وارد شاید بتواند کمکی در حل مشکل باشد.  او مدتی بدون نتیجه مشغول سروکله زدن با مشکل شد.  بنظر میرسید کلید حل معما در ثابت تازه وارد پلانک، h، باشد که در 1900 با آغاز عصر کوانتوم توسط پلانک پیش کشیده شده بود.  اما چطور؟  تا اینکه در 1913 یکی از دوستان بوهر به وی توصیه کرد نظری به فرمول بالمر درباره خطوط طیفی اتم هیدروژن بیاندازد.  بوهر سالها بعدها گفت که به محض دیدن فرمول ناگهان همه چیز برایش حل شد.  فرمول مزبور یک رابطه عددی بین طول موج های خطوط طیفی هیدروژن در ناحیه مرئی است. 

    در رابطه با تبیین اتم هیدروژن و ساخت مدلی که خطوط طیفی را توجیه کند بوهر مجبور شد فرضیاتی بشرح زیر اختیار کند: 1- اتم راذرفورد بعنوان اتم پایه، 2- مادام که الکترون روی مدارهای مجاز است تابش نخواهد کرد، 3- اقتباس از فرض انیشتن در پدیده فوتوالکتریک که تفاضل انرژی الکترون در مدارات مجاز برابر حاصلضرب فرکانس نوری که بصورت تابش از اتم خارج میشود در عددی ثابت است.  در فرض دوم او مقرر کرد که مداری مجاز است که انتگرال اکسیون مضرب درستی از این عدد ثابت باشد.  این عدد ثابت همان عدد پلانک است که با خود، کوانتوم را وارد مقوله فیزیک کرد.  لذا بسیاری از فیزیکدانان عصر با این توجیهات موافق نبودند ولی مدلی که بوهر بنا کرد تمام خصوصیات طیف نشری اتم هیدروژن را بدرستی و به دقت پیشگوئی کرده جائی برای حاشا باقی نگذاشت.  این یک انقلاب در فیزیک بود، منتها مدل او، بعداً معروف به اتم بوهر، جای آشتی با فیزیک کلاسیک باقی گذاشته مقرر کرد که با بزرگ و بزرگتر شدن مدار یعنی دور شدن الکترون از هسته، پیشگوئی فیزیک کوانتوم همان میشود که فیزیک کلاسیک مقرر کرده که به اصل انطباق مشهور شد.  ادامه این داستان و نتایج مترتب بر علم و فن در مطالب آتی دنبال خواهد شد.

خلاصه اینکه، حیطه علم، پر از شگفتی و رویدادهای نامنتظره است.  گاهی نتایج مزبور با دنیائی که بدان عادت داریم در تضاد است اما چنان متقاعد کننده است که چاره ای جز تسلیم نیست.  در زندگی اجتماعی اغلب عکس این رایج است زیرا انسان اسیر عادت هاست و اگر آموزه ای نو متکی بر مبانی علمی عرضه شود که نفع همگانی در پذیرش آن باشد، تار و پود عادت ها دست بردار نخواهد بود بویژه که اگر منافع طبقاتی خاصی در گرو استمرار عادتها باشد.  اما چرا نتایج علمی بسادگی قابل فهم و لذا پذیرش نیست؟  علت اصلی، قواعد و نظم خاص آن است که فقط اقلیتی با ذهن پویا و جویا اشتیاق و تحمل بودن در این چارچوب را دارند.  در داستان حاضر محورعلم کاملاً هویداست که همانا "شناخت" حقایق است چه کاربردی بر آن مترتب باشد چه نباشد که این رویکرد بنیادین علم است.  در حالیکه در تصور عامه هدف علم لزوماً معطوف به کاربردهای خاص است.  شرح اشعه ایکس و رادیواکتیویته و پیامدهای آن خود مثال خوبی بر تأیید رویکرد بنیادین است.  البته رویکرد دومی نیز هست که هدف، شناخت نیست بلکه مشکلی در علم یا فن وجود دارد و برای حل آن یا رسیدن به هدفی ویژه باید تحقیقات را یک به یک تا رسیدن به مقصود انجام داد.  مثلاً برای فرستادن انسان به کره ماه لازمست هزار و یک مسأله علمی گشوده شود که طی آن دانش نظری و فنی در شاخه های دیگر نیز گسترش می یابد.  در جامعه ای که عقل و عقلانیت محترم نباشد، درک و فهم از علم، در بهترین حالت، محدود به همین نوع اخیر است که معمولاً با کپی برداری یا دزدی صنعتی و جاسوسی و صدالبته حجم خوبی از پروپاگان نیز همراه است.  پس آنچه بنیادین است توجه به خِرد و ارج نهادن به آن است که اگر چنین باشد هر جامعه ای با هر رنگ و مذهبی خود بخود رویکرد اساسی یعنی توجه به شناخت را فرا راه خود قرار خواهد داد که رویکرد دوم از نتایج طبیعی آن است- چون صد آید نود هم پیش ماست. 

    یکی از مراحل کارعلمی گمانه زنی است که البته تا به محک تجربه در نیاید یا با دستآوردهای قبلی جفت و جور نباشد به دانش تبدیل نخواهد شد.  از آنسو، اطلاعات تجربی تا بکمک ریاضیات در قالب مدلی هماهنگ با دانش مرسوم شکل نگیرد، آن نیز صرفاً مشتی مشاهدات تجربی باقی خواهد ماند.  نمونه های زیادی از این مقوله در داستان حاضر دیده و بعدها نیز خواهیم دید.   دو نمونه باستانی آنرا پیشتر دیده بودیم، گمانه زنی اتم دموکریتوس و اندازه گیری و مدل سازی متین اراتوستن از شعاع کره زمین.  نمونه آخری نشان از آن دارد که علم و روش آن مختص زمان حاضر نیست هرگاه خِرد حاکم باشد تبعات نیک آن خود بخود جاری میشود.  هرزمان هم که خرد زیرپا گذاشته شود، حتی اگر قرن 21 باشد، سقوط به چاه جهل و جنون حتمی است!  روش علمی مختص غرب هم نیست که بیخردان ترویج آنرا تبلیغ غرب یا غربزدگی قلمداد میکنند.  ابوریحان بیرونی نمونه کلاسیک آن بشمار میرود.  از دوره پیش از اسلام چیزی زیاد نمیدانیم زیرا کتب که شاهدی بر مدعا باشند تقریباً همه توسط سپاه مسلمین سوزانده شد تا فقط یک کتاب باقی باشد.  تغییر نگرش و آموزه های اساسی بسمت تحقیر خرد نهایتاً باعث برچیده شدن دستآوردهای آن نیز شد چه اینکه اندازه مغز و ظرفیت های آن همه جا یکسان است و آنچه موجب تفاوت است جوّ حاکم بر محیط و استمرار طولانی مدت آن است.

  • مرتضی قریب
۲۳
تیر

شبهاتی درباره علم و فن (1)

    اخیراً پرسش هائی از سوی خواننده ای مطرح شد که درباره انرژی اتمی و پهپادها و موشک ها و خلاصه آنچه بطور روزمره از رسانه ها دیده و شنیده میشود توضیحاتی ارائه شود.  چون آنچه در این زمینه ها شنیده میشود در بستر جامعه ای عرضه میشود که راست و دروغ بهم آمیخته و تمیز ایندو از هم بسیار مشکل شده است، بهتر دیده شد که افق بحث کمی گسترش یافته و اینگونه موضوعات زیر عنوان شبهاتی درباره علم و فن ارائه شود تا خواننده مسلح به ابزار تشخیص صحیح، خود قادر باشد تا حد امکان بالشخصه داوری کند.  باری، با تاریخچه مختصری از دانش هسته ای آغاز میکنیم.

    تاریخ انرژی هسته ای عملاً از ژانویه 1896 ، یعنی کمتر از 130 سال پیش، با اعلام رسمی کشف اشعه ایکس توسط رونتگن آغاز میشود که خود دنباله تحقیقات مرتبط با اشعه کاتودیک بود.  ناگاه توجه دنیا بسمت این کشف جدید جلب شد که در مرکز توجه، عکس اشعه ایکس دست کاشف (یا بقولی همسر وی) بود که بسیار ترسناک نموده عوام آنرا شیطانی و ملامت بار دانستند.  نه رونتگن و نه هیچکس دیگر علت و سرشت این اشعه مجهول ولی نافذ را نمیدانستند و رونتگن تصور میکرد شاید ارتعاشات طولی در اثیر بوده باشد.  16 سال بدرازا کشید تا بالاخره طی آزمایشاتی معلوم شد از جنس همان امواج عرضی الکترومغناطیسی منتها با طول موج بسیار کوتاه است.  سالها بعد خاستگاه آن نیز معلوم شد که ناشی از ترمز شدن الکترون در مدار هسته های سنگین موسوم به اشعه ترمزی که البته اغلب توأم است با جهش الکترونهای لایه های داخلی اتم و خروج انرژی برانگیخته موسوم به اشعه ایکس مشخصه است (برخلاف اشعه گاما که از همان جنس منتها از هسته نشر میشود).  لازم به یادآوریست که موضوع ما در واقع مربوط به وقایعی است که مربوطست به هسته اتم که قاعدتاً تحت نام انرژی هسته ای باید یاد شود لیکن با توجه به نوشته های عمومی گاهی با تسامح با عنوان انرژی اتمی نیز یاد میشود.  از لحاظ اصولی انرژی حاصل از تغییرات در هیئت الکترونی اتم باید علی الاصول انرژی اتمی نامیده شود چون کاری به هسته ندارد ولی غالباً رعایت نمیشود.  قابل ذکر است که تمام فعالیتهای فیزیکی و شیمیائی و آنچه در زندگی روزمره با آن سروکار داریم تقریباً همه مربوط به اتم (یعنی الکترونهای اتم) است و ربطی به هسته ندارد.  در روزگاری  که در حال شرح آن هستیم واقعیت اتم ها پذیرفته شده بود اما الکترونها کجای اتم هستند، چه هیئتی دارند و آیا هسته ای وجود دارد یا نه و سایر جزئیات هیچ شناخته نبود.

    باری، حدوداً همان هنگام که اشعه ایکس کشف شد، هانری بکرل طبق معمول سالهای پیش که درباره فسفرسانس و فلورسانس کار میکرد (پدر و پدر بزرگ او نیز فیزیکدان و در همین زمینه کار میکردند)  با شنیدن اخبار اشعه ایکس تصور کرد که شاید این پدیده با کارهای او نیز مرتبط باشد.  معهذا اولین آزمایشات وی روی موادی که کار میکرد نشان داد که فسفرسانس و فلورسانس موجب نشر اشعه ایکس نمیشود.  اما در مقاله ای پوانکاره متذکر شد که همه موادی که فلورسانس شدید دارند ممکن است علاوه بر تابش مرئی تابش ایکس هم داشته باشند!  این شبهات بکرل را واداشت که آزمایشات خود را مجدد با مواد جدیدی آغاز کند که یکی از آنها ماده ای از نمک های اورانیوم بود.  اینجا بود که ناخواسته چرخش دوران بسمت فیزیک هسته ای و نهایتاً انرژی هسته ای ورق خورد.

    او طبق معمول، ماده مورد مطالعه را در معرض نور خورشید قرار میداد تا اثرات فسفرسانس آنرا مشاهده کند.  اینبار نیز در فوریه 1896 با اورانیوم همین کار را کرد منتها چون در پی دیدن تأثیر اشعه ایکس نافذ بود، صفحه عکاسی را در لایه ضخیمی از مقوای سیاه پیچیده و نمک اورانیوم را روی آن گذاشته و مجموعه را برای چند ساعت در معرض نور خورشید قرار داد.  بعد ظاهر کردن صفحه حساس عکاسی، متقاعد شد که سیاه شدن آن ناشی از نشر اشعه ایکس است که مانند چشمه فلورسانس عمل کرده ولی از مقوای سیاه رد شده است.  او آزمایش را به دفعات و به شکل های متفاوت تکرار کرده نتایج یکسان گرفت.  یادمان باشد که رویه علم، "استقرا" یعنی همین تکرار مکرر مشاهدات است.

    اما یکی دو هفته بعد در ادامه آزمایشات، چون با هوای ابری پاریس روبرو شد مجموعه آماده را در حالیکه ماده اورانیوم روی بسته قرار داشت داخل کشوی میز خود قرار داد.  چند روز بعد که صفحه عکاسی نور ندیده را ظاهر کرد با کمال تعجب سیاه شدن آنرا به درجات حتی بیش از قبل مشاهده کرده بلافاصله نتیجه گرفت که شاید پدیده مرموز بخودی خود در تاریکی نیز صورت میگیرد!   بکرل خیلی زود بدین نتیجه رسید که کشف مهمی انجام داده است بدین معنی که نمک اورانیوم، صرفنظر از اینکه تحت تابش نور خورشید قرار گرفته باشد یا نه، از خود اشعه ای نشر میدهد که نافذ است و از مقوای سیاه رد میشود.  او آنرا "اشعه بکرل" نامید.  او علاوه براینکه تأثیر اشعه را روی صفحه عکاسی ملاحظه کرد، متوجه اثر یونیزاسیون آن نیز شد.  چگونه؟  تأثیر اشعه روی گاز داخل الکتروسکوپ باعث بهم نزدیکتر شدن ورقه های طلای داخل آن میشد، حاکی از یونیزه شدن هوای داخل ظرف.  این وسیله بعدها برای اندازه گیری شدت اشعه بکار رفت.

    گاهی در علم وقایع عجیبی رخ میدهد که قرین شانس و اقبال است.  اگر در آن یکی دو رو روز خاص، هوای پاریس ابری نشده بود و بکرل آزمایش را در نور خورشید به تصور فلورسانس پی گرفته بود شاید نهایتاً چیزی که امروز موسوم است به "رادیواکتیویته" کشف نمیشد یا بدین زودی کشف نمیشد.  نکته مهم دیگر این است که گاهی ما در انجام مشاهدات تجربی کاملاً بیطرف نیستیم و اغلب مایلیم آن چیزی از نتیجه آزمایشات بیرون آید که قبلاً فکر ما را مشغول کرده و دنبال گرفتن تأیدیه برای آن هستیم.  چه بسا اگر آنروز هوای ابری پیش نیامده و آزمایش انجام شده بود نتیجه گیری نهائی بکرل تأیید وابستگی اشعه بکرل با خاصیت فلورسانس بوده نتیجه میگرفت فلورسانس و نشر اشعه ایکس توأم اند و پرونده کار بسته شده دیگر خبری از شخصیتی بنام مادام کوری که در پی خواهد آمد نمیبود.  باری، شخصیتِ فرد آزمایشگر هم که باید مقید به قواعد منطقی باشد اهمیت فراوان دارد.  مثلاً کسانی که کار علم را بقصد تقلید و صرفاً نمایش انجام داده و مقید به عقاید ماوراءالطبیعه و الهامات ماورائی هستند اگر در این داستان شرکت میداشتند چه بسا با دیدن چنین پدیده ای آنرا به اجنه منسوب و پرونده را متشابهاً مختومه اعلام میکردند.  خوشبختانه بکرل از چنین قماشی نبود.   

    اما شگفتی کار کجاست؟  صفحه عکاسی که سیاه میشود دال بر برخورد چیزی است که حاوی انرژی میباشد.  در مورد فلورسانس این نور پر انرژی خورشید است که مسبب اولیه است.  اما درباره ماده اورانیوم نه چیزی در ظاهر آن دیده میشود، نه حرکتی، نه صدائی، نه بوئی و نه هیچ چیز دیگر.  منتها در حالی که چیزی دریافت نکرده معهذا از خود چیزی نشر میدهد حاوی انرژی که ظاهراً ناقض اصل پیوستگی و حتی اصل بقای انرژی است!  این انرژی از کجا میآید؟!  باید حق داد هرکس دیگری هم در مقام مشاهده گر میبود دچار شگفتی و تردید در مبانی علم میشد.  اینجاست که خرد را باید همواره سرلوحه کار قرار داد.

   از اینجا به بعد مادام کوری و شوهرش وارد صحنه میشوند.  ماری کوری که در آن سالها خانم جوانی در پی یافتن سوژه مناسب برای تز دکتری فیزیک خود بود به توصیه پیر کوری همین معمای اشعه بکرل را انتخاب کرد که بسیار پر ریسک و متهورانه محسوب میشد زیرا معلوم نبود چیزی از آن در آید.  در فضای علمی آنروز با اینکه بکرل کماکان تحقیقات خود را دنبال میکرد ولی اورانیوم و اشعه ناشناخته او تحت الشعاع اشعه ایکس بود که پرسرو صداتر و کاربردی تر بوده وسیله تازه ای برای پزشکان بشمار میرفت.  هیچکس نمیتوانست تصور کند که کار خستگی ناپذیر این زوج، کشف دو عنصر جدیدی خواهد بود بنام پولونیوم و رادیوم که منبع و چشمه اصلی برای تقریباً تمامی تحقیقات بعدی در فیزیک هسته ای خواهد شد.  مادام کوری از معدود نوادری بود که دو بار جایزه نوبل را کسب کرد آنهم در زمانی که هنوز زنان راهی به تحصیلات عالیه دانشگاهی نداشتند که بویژه فیزیک را اشتغالی مردانه میدانستند.  بعد از فوت نابهنگام پیر، دخترش ایرن همکار مادر شد و خود بعدها متخصص این رشته شده باتفاق شوهرش ژولیو کشفیات مهمی مانند رادیو اکتیویته مصنوعی را بعمل آوردند.

   برای سنجش پشتکار ماری و پیر کوری بد نیست بدانیم که کشف بکرل فوریه 1896 صورت گرفت.  در پایان 1897 ماری کوری علاقمند به موضوع شده آنرا برای تز دکترای خود انتخاب کرد (و دکترا را 1904 کسب کرد).  تا ژوئیه 1898 این زوج موفق به کشف پولونیوم شد.  در سپتامبر 1898 رادیوم را هم کشف کردند.  ضمن اینکه تحقیقات علاوه بر اورانیوم، روی توریوم، و اکتینیوم نیز گسترش یافت.  ضمن تحقیقات متوجه شدند که در ترکیبات اورانیوم فقط اورانیوم است که منبع نشر است و ضمناً با شگفتی تمام، فشار و سایر عوامل فیزیکی و شیمیائی تأثیری بر میزان تشعشع نداشته که دلالت بر آن است اتم ذیمدخل نبوده بلکه، طبق دانسته های بعدی، متهم اصلی هسته اتم است.  راز منبع انرژی نیز بعدها که هسته کشف شد برملا گشت و توضیحات آنروزگار کوری ها گمانه زنی صِرف بود.  اصطلاحات "نیمه عمر"، "رادیواکتیویته"، و "اکتیویته"  توسط این خانواده وضع شده نام کوری و بکرل بعنوان یکای شدت اشعه به یادگار ماند.  اندازه گیری اکتیویته با دستگاه الکترومتر ساخت خودشان انجام میگرفت که از الکتروسکوپ دقت بیشتری داشت.  مبنای دستگاه اخیر بلور کوارتز و خاصیت پیزوالکتریک آن است که موضوع تحقیقات پیر کوری قبل از پیوستن به کار همسرش بود.  در آن هنگام عوارض تشعشعات هسته ای شناخته شده نبود و محققین اولیه جان خود را بر سر آن گذاشتند.  مادام کوری در اثر بیماری اشعه در 67 سالگی فوت شد.  احتمالاً ممکنست بلع مقدار فوق العاده اندکی از پولونیوم مسبب آن بوده باشد.  اتفاقاً دختر و داماد او نیز در دهه 50 زندگی در اثر عوارض همین مواد در جوانی فوت شدند.  قابل ذکر است که در سال 2006 پولونیوم بمقدار فوق العاده ناچیز استفاده شد تا لتوینکوی روسی پناهنده به انگلیس توسط عوامل ک.گ.ب کشته شود زیرا این ماده کشنده راز خود را فاش نمیکند.  قابل ذکر است که در تاریکخانه نظام های دیکتاتوری معمولاً این مواد یا امثال گازهای کشنده اعصاب برای خاموش ساختن مخالفین یا گرفتن زهرچشم از معترضین به وفور موجود و بی محابا استفاده میشود.  تأکیدی مجدد بر کاربرد دوگانه علم تا در دست چه کسی باشد. 

   صحنه بعدی متعلق است به ارنست راذرفورد جوان که در آزمایشگاه کاوندیش زیرنظر تامسون کار میکرد.  کشف اشعه ایکس در واقع ماه های آخر 1895 اتفاق افتاد ولی رسماً ابتدای 1896 اعلام شد.  یکماه بعد آن بکرل در ادامه همان خط فکری، در جستجوی اشعه ایکس، آزمایشات خود را با اورانیوم آغاز ولی در عوض منجر به اعلام اشعه مرموز بکرل شد.  حالا جامعه علمی همزمان با دو اشعه اسرار آمیز روبرو بودند منتها بسیاری از محققین جذب کار با اشعه ایکس شده بودند زیرا برایشان جذاب تر بود.  باید اذعان کرد که علت این علاقه کاربردهای فنی علم در زندگی است کما اینکه فکر استفاده اشعه ایکس در پزشکی از همان ابتدا با آن عکس کذائی قوت گرفت که تا به امروز در بیماری ها کاربرد داشته و در فرودگاه و جاهای دیگر نیز جای خود را پیدا کرده است.  جالب است که یک کنجکاوی علمی ناب در گوشه ای از یک آزمایشگاه چگونه کاربرد عمومی پیدا کرده تبدیل به فن آوری میشود.  بزودی نمونه های مشابهی از تفکرات علمی را خواهیم دید که ناخواسته به کاربردهای شگفت انگیزی می انجامد.  باری، راذرفورد که مشغول اندازه گیری میزان یونیزاسیون اشعه ایکس شده بود، در سال 1897، با شنیدن کشف بکرل، تجربیات مزبور را به اشعه اورانیوم معطوف ساخت.  او بزودی دریافت که دو نوع اشعه مشخص از اورانیوم بیرون میآید که آنها را برحسب میزان جذب در ماده، آلفا و بتا نامگذاری کرد.  البته بعدها معلوم شد که ایندو یکی با بار مثبت و دیگری با بار منفی در میدان مغناطیسی در دو جهت متضاد منحرف میشوند.  اما یک نوع سوم هم بود که خنثی بوده تحت تأثیر میدان قرار نمیگرفت و مثل اشعه ایکس نافذ بوده کمی بعد توسط ویلارد فرانسوی کشف و، طبعاً، گاما نام گرفت.  باید یادآور شد محققین زیادی، عمدتاً در اروپا، درگیر این قضایا بوده اند که به آنها که اینجا نام برده ایم یا خواهیم برد محدود نیستند.  اشعه بتا خیلی زود معلوم شد از جنس همان اشعه کاتودیک است یعنی الکترون.  اما آلفا چه بود؟  حدس اولیه بر این بود تکه هائی از اتم است. 

   راذرفورد در 1898 آزمایشگاه معظم کاوندیش را رها و به دانشگاه مک گیل در کانادا رفت.  یک خیّر میلیونر، آزمایشگاه های شیمی و فیزیک کاملی برای وی در آنجا دست و پا کرد تا او با فراغ بال به تحقیقات خود ادامه داده تا بعدها منجر به نتایج خیره کننده ای شود.  اصولاً خیّرین و موقوفات آنها در کشورهای غربی بویژه در آمریکا عمدتاً متوجه ساخت دانشگاه و مراکز تحقیقات علمی است که اثرش در پیشرفت علم و فن بر کسی پوشیده نیست.  دانشمند از خود سرمایه ای ندارد که از پس اینگونه تحقیقات برآید.  در گذشته شاید کاوندیش از معدود دانشمندانی بود با ثروت عظیم خانوادگی که آن را تماماً در راه علم بذل کرد.  در غیر اینصورت هزینه تحقیقات علمی که در بادی امر نتایج مفیدی هم دربر ندارد باید از محل حکومت یا خیّرین تأمین شود.  باری، راذرفورد به یُمن آزمایشگاه های کاملی که در اختیار داشت، در این دوران متوجه شد که از ماده رادیواکتیو گازهائی بیرون میآید که خود خاصیت رادیواکتیو داشته میتواند مواد اطراف را اکتیو کند.  بعدها معلوم شد که گاز رادون ناشی از محصولات تجزیه اورانیوم مسئول اصلی ماجرا است.  تکلیف قطعه مثبت اشعه رادیواکتیو چه شد؟  او با اندازه گیری نسبت بار به جرم و شواهد دیگر نشان داد که آلفا چیزی جز هلیوم دوبار یونیزه نیست.  یادمان باشد هنوز صحبتی از هسته اتم نیست که بحث آینده ما خواهد بود.  وی استحاله مواد رادیواکتیو به یکدیگر و قوانین ناظر بر آنرا نیز نشان داد.  آنروزگار، استحاله، یعنی تبدیل یک ماده به ماده دیگر باورنکردنی میآمد زیرا دوران کیمیاگری مدتها بود که سپری شده و کذب بودن آن ماوراء هر شبهه ای ثابت شده بود.

    پیش از ورود به مباحث آتی بد نیست بگوئیم امروز هر محصل متوسطه ای بر این مطالب آگاه است و حتی بسیار بیش از این را هم میداند.  اما چیزی را که نمیداند زمان و انرژی زیادی است که گام به گام صرف شده تا جبهه علم به جلو رفته است.  نکته مهمتر روش علم است که محققین در پیش گرفته و تجربه عینی را محور گرفته اند.  در نبود تجربه، چیزی را که دیگران علم میپندارند جز مشتی محفوظات نیست.  در خاورمیانه آنچه بطور سنتی اهمیت داده میشود حفظیات است و دانشمند کسی قلمداد میشود که حجم بیشتری در حافظه داشته باشد.  دلیل آن عمدتاً بها دادن به علوم نقلی در برابر علوم عقلی است که بیش از هزار سال است در فرهنگ ما تحمیل شده است.  برای علوم عقلی نیازمند بکار انداختن استدلال و پرسشگری هستیم حال آنکه برای آنچه نقل میشود، حافظه کفایت میکند.  بی جهت نیست که "پای استدلالیان چوبین بود" این اندازه عزیز است!  برای تدریس علم در دانشگاه، حافظه و بازگو کردن آنچه یاد گرفته و بخاطر سپرده ایم کفایت کرده و بسا استاد خوبی هم برای تدریس بشمار آئیم.  اما این به معنای تولید علم نیست بلکه، در بهترین حالت، صرفاً تکرار دستآورد محققین واقعی است که سالها در آزمایشگاه های نمور، مثل آزمایشگاه خانم کوری، زحمت کشیده آگاهی های تازه بوجود آورده اند.  برای دیدن تفاوت دیدگاه نگاه کنید که وقتی راذرفورد وارد مک گیل شد، رئیس گروه فیزیک بعد چند هفته با دیدن قابلیت های وی به او گفت که بار موظف تدریس وی را خودش بعهده میگیرد تا راذرفورد بتواند با فراغ بال تحقیقات خود را ادامه دهد!  ما تا ملتفت این نکات باریک نشده باشیم، امکان ندارد که تغییری بنیادی در وضعیت خود داده بتوانیم خود را از اسارت نجات دهیم.  ادامه این ماجرا را در مطلب بعدی خواهیم دید.

خلاصه آنکه، شرح مختصری از آغاز راه بسمت شاخه ای جدید از فیزیک داده شد.  همانطور که دیده شد مبنای تحقیقات عموماً تجربی بوده صرفاً کنجکاوی برای شناخت را دنبال میکند که طبعاً بدون آزادی اندیشه میسر نیست.  از ابتدا هیچ معلوم نبود که این راه به چه سمتی میرود و تبعات و کاربردهای بعدی آن چه خواهد شد.  با شناخت یک پدیده ابهامات جدیدتری ظاهر میشود که با روشن شدن آن مجدداً سوألات بیشتر و البته آگاهی های بیشتری روی خواهد نمود.  لذا این گفته رایج که میگویند هرچه جلوتر رویم مجهولات بیشتر میشود کاملاً غلط و گمراه کننده است.  شاید بیشتر تأکیدی برای تحقیر عقل باشد.  قبلاً مفصلاً شرح داده بودیم که مطابق نسبت سطح به حجم بطور نسبی از مجهولات کاسته میشود.  دیدیم که استفاده های کاربردی که در حیطه فن و فن آوری میگنجد حاصل تحقیقات بنیادی در علم است که در بادی امر کاربردی بر آن مترتب نیست.  کشورهای خاورمیانه با صرف پول های هنگفت و استخدام فن آوری و انتقال آن بهر ترتیب، تصور میکنند صاحب علم شده اند، زهی خیال باطل.  آنها گاهی با ساخت بزرگترین ها آرامش خیال را به ذهن معیوب خود متبادر میسازند.  قطر در حال ساخت جزیره ای برای سکونت میلیاردرهای جهان و ارتباط 200 کیلومتر اتوبان زیردریائی تا هند است.  عربستان در فکر ساخت بزرگترین مکعب جهان است تا شهری مسقف را زیر آن سامان دهد.  امارات صاحب بلند ترین برج دنیاست.  ترکیه ساخت بزرگترین فرودگاه جهان را در دست ساخت دارد و قس علیذا.  البته همه اینها بجای خود ممکنست خوب باشد ولی هیچیک جای جلب مغزهای متفکر را نمیگیرد که سرچشمه و پیشنیاز همه موهبت هاست.  تا این نگرش معیوبی که نسبت به علم و فن در بین ما ریشه دوانیده اصلاح نشود بعید است روی رستگاری را ببینیم.

  • مرتضی قریب
۱۵
تیر

دورریز و اهمیّت آن

     نیک که بنگریم هنوز مفاهیم مربوط به پایستگی در توده مردم بویژه نزد گردانندگان امور فهم و درک نشده است.  مهمترین مصداق آن در موضوع آب دیده میشود که مدتیست به بحران انجامیده است.  برخی تصور میکنند این بحران جدید است یا مطابق آنچه ادعا میکنند تقصیر تغییر اقلیم و نهایتاً ناشی از بغض طبیعت است.  حال آنکه به محض روی کار آمدن نظامی با یک درک معیوب از قوانین، بویژه قانون پایستگی طبیعت، نطفه بحران از همان ابتدای کار کاشته شده است.  از قدیم گفته اند: کسی که باد میکارد طوفان درو میکند. 

    راستی چه شد که رودخانه ها و دریاچه ها خشک و آبهای زیرزمینی ته کشید؟  دلایل امر را کارشناسان مربوطه مدتها پیش هشدار داده و هنوز میدهند اما دریغ از گوش شنوا.  منتها چیزی که اینجا قرار است بیان شود تفکر اشتباهی است که در این مورد و سایر موارد نزد عوام وجود دارد که کار را بدینجا کشانده است.  روشن است که اگر فردی عامی مصدر کاری مهم شود خود بخود معلوم است نتیجه کار چه خواهد شد.  حال اگر دستی کج هم داشته باشد که نور علی نور است.  تصور فرد بیخرد اینست که اگر چاهی حفر شود به آبهای بی پایان زیرزمینی متصل میشود که تا ابد قابل بهره برداریست.  کودکان هم همین تصور را دارند.  یا آبهای رودخانه که به دریاچه یا دریا میریزد بیهوده هدر میرود و اگر تماماً بهره برداری نشود ضایعه ای بزرگ و حرام شدن برکت خداوند است.   طبعاً فردی با چنین تفکری اگر رأس امور قرار گیرد توقع چیزی کمتر از آنچه امروز مشاهده میشود جز ساده لوحی نیست.  

    با اینکه اجتناب از دورریز عموماً شیوه پسندیده ایست، اما در مواردی لازمست اتفاقاً به "دورریز" اجازه حضور داده شود.  این دورریز یا تلفاتی که در این مقال نام میبریم درواقع تلفات به مفهوم رایج آن نزد عوام نیست بلکه فدا کردن بخشی از سهم عمومیست که باعث نجات اصل باشد.  زیرا آبی که بنظر میآید بدون بهره برداری ما انسانها در رودخانه روان است خود باعث احیاء آبهای زیر زمینی ناحیه اطراف خود است.  ورود این رودخانه به دریاچه، سطح آنرا که مرتباً در اثر تبخیر کاهش یافته، جبران کرده اجازه میدهد مایکرو اقلیم منطقه برقرار و آباد بماند.  در غیر اینصورت همان میشود که بر ارومیه و سایر دریاچه ها رفت و تبعات شوره زاری منطقه شیرینی همه دستآوردهائی که از آب رودخانه های ورودی تأمین شده بود بکام بهره برداران تلخ کرد.  حتی به مردمی هم که سهمی در آن نداشته اند آسیب رساند.  دادن امتیاز بلادریغ حقآبه به هرکس که متقاضی باشد سیاست حکومت هائی است که میخواهند عجالتاً تقاضاها فروکش کرده، رضایت نسبی جلب و همچنان بر خر مراد سوار باشند.  غافل از اینکه مهمترین حقآبه دار یک رودخانه، ذات خودش است زیرا بسیار پیش از ورود انسان، این رودخانه ها جاری و دریاچه ها برقرار بود.  از همین قرار است حقی که طبیعت کلان با همه اهالی آن یعنی سایر جانوران بر ما دارند که سابقه زیست آنان به بسیار پیش از انسان میرسد.  لذا با اینکه از دید ما انسانها آب روان رودخانه بیهوده به دریا یا دریاچه میریزد و در تصور ما دورریز محسوب میشود، لیکن ابداً اینگونه نیست زیرا آن حق طبیعی رودخانه و دریاست و این انسان است که با استفاده های رو به تزاید و "غیر طبیعی" آنرا سلب کرده است.  بدین جهت است که میگوئیم حقآبه طبیعت که در دید همگانی "دورریز" تلقی میشود باید حفظ شود.

    در زندگی اجتماعی نیز روال درست چنان است که همواره تولید قدری بیش از مصرف باشد.  مثلاً درکشورهای کمونیستی مثل شوروی سابق، چنان رسم بود که اجناس مصرفی باندازه سرانه آدمها تولید میشد.  اینگونه میشد که صف نان و سایر اقلام خوراکی همیشه برقرار بود.  بگذریم از اینکه دلیل دیگر در کمبود مایحتاج عمومی و وضع بد رفاه، تولید و انبار کلاهک های هسته ای در رقابت با دنیای غرب نیز بود.  برای یک نظام ایدئولوژیک، تولید بمب اتمی از نان شب واجب تر است.  اما عاقبت چه شد؟  عاقبت مواد هسته ای غنی شده اغلب این کلاهک ها طی چند توافق با رقیب غربی پیاده شده و مجدد رقیق شده عازم مصرف در نیروگاه ها شد.  شبیه اینکه آب کثیفی را که با هزار زحمت برای شرب تصفیه شده دوباره با آلودگی ها مخلوط کرده برای آبیاری پارک ها استفاده شود.  صد البته حقیقت امر بسیار وخیمتر از این شباهت است. 

    حال که صحبت از شوروی شد باید گفت نه تنها فقدان مفهوم دورریز در سیستم مستبدانه آن دوران نادیده انگاشته شده بود بلکه در سپهر سیاسی امروز آن که همچنان میراث خوار دوران گذشته است نیز اثر گذار است.  مخفی کردن اخبار و اطلاعات با وجود حجم گسترده رسانه ها بسیار مشکل شده است.  علیرغم تمام تمهیدات حکومت، مردم از گوشه های پنهان آگاه میشوند.  سیاستمدار آرمانی در دوران حاضر باید چنان فرض کند که همه زوایای زندگی او بطور شفاف در معرض دید است.  از سوی دیگر، شخصی که در قدرت است مانند همه انسانها علاقمند به جمع مال و ثروت طی دوره زمامداری است.  لذا با ایجاد حلقه محارم و آلوده کردن آنها مبادرت به جمع ثروت و ساخت کاخ و ویلاهای آنچنانی در زمینهای چندصد هکتاری در اینجا و آنجا کرده تا بتصور خودش آینده خود و خاندان خود را تضمین کرده باشد.  اما چون دوره ریاست محدود است و بزودی پرده از نابکاری ها کنار خواهد افتاد، پس مجبور است علیرغم تیتر جمهوری، ریاست خود را مادام العمر کند!   این رویه مانند سیکلی معیوب فرد را وادار به تشدید نابکاری ها کرده بطوریکه دامنه فساد به سود وی و به هزینه مردم و بسا مردم به گروگان گرفته همسایه شدید و شدیدتر شود.  اینجاست که تفکر "دورریز" کلید حل مشکل است.  با پذیرش این حقیقت که طبع بشر چنان است که اگر بنده و شما هم جای ایشان میبودیم چه بسا همین راه طی میشد، باید چنان مقرر شود که هرآنچه فرد بر کرسی قدرت از باغ و ویلا و غیره برای خود و اطرافیانش تهیه دیده، چه از راه قانونی و چه خلاف، در انتهای دوره زمامداری قانوناً در تملک وی باقی بماند.  حتی اگر همه آنها از راه فساد هم تملک شده باشد جمع ارزش آنها در قبال فسادهای آتی و جنایاتی که برای مکتوم نگاهداشتن حقایق صورت خواهد گرفت عملاً هیچ است.  او برای استمرار قدرت، چه بسا مجبور باشد جنگ های غیر انسانی راه انداخته بر همسایگان تحمیل کند که ادامه همان خط ماندن بر قدرت و مصونیت از حساب و کتاب است.  چه بسا برای بیشتر ماندن مبادرت به پیوند نامبارک با نظام های خودکامه مشابه کند.  سیاستمداران حرفه ای را اعتقاد بر اینست که گاه قبول یک شرّ کوچک برای جلوگیری از یک شرّ بزرگتر مباح است و ایده دورریز بر همین اساس است.  از همین رو، دادن حقوق و مزایای عالی به مسئولینی که عهده دار کارهای خطیر هستند خود نوعی صرفه جوئی و پیشگیری از وقوع و گسترش فساد است.  همین رویه درباره قضات و کسانی که در مسند داوری و تصمیم گیری هستند باید دیده شود.  نکته اساسی، پذیرش طبیعت انسان آنگونه که هست است که بجای سرکوبی، باید در مسیری درست هدایت شود. آنچه در این پاراگراف ذکر شد ناظر بر نظام های رایج در آسیا و آفریقاست که قدرت معمولاً مادام العمر و طبعاً با فساد همراه است.  کار بنیادی میسر نیست مگر تدوین قانون اساسی در دست کارشناسان روانشناس، جامعه شناس، و حقوقدان با بینشی فراملی و گسترده.  آنگاه اجرائی ساختن این قانون در سطح جامعه و در عین حال، نهادینه ساختن اخلاق طبیعی در عمق ضمیر فرد فرد جامعه.

خلاصه اینکه، تساهل در برخی از سخت گیری های رایج، موجب فواید آتی و حتی پیشگیری از فجایع خواهد شد.  این ایده با عبارت "دورریز" بیان شد حاکی از اینکه در برخی موارد آنچه در نظر عامه دورریز محسوب میشود چه بسا در واقعیت اینگونه نباشد و باید با آن کنار آمد.  یک نمونه آن در مورد محیط زیست و موضوع آب است که عدم فهم گردانندگان امور منجر به بحران گسترده در همه عرصه های زیست محیطی شده است.  نمونه دیگر ظاهراً ترس از پیری جمعیت است که منجر به اتخاذ سیاستی کاملاً اشتباه در افزایش جمعیت و تبعات عظیم و بازگشت ناپذیر آن گردیده است.  و بالاخره اتخاذ ایده دورریز، یا چیزی شبیه آن، برای دادن تأمین مالی و جانی به اشغال کنندگان کرسی قدرت است بشرط کنار رفتن پس از انقضای دوره خود که شاید بتواند راهی برای تنفس مردم باز گذاشته و میانبری باشد برای تحقق آرزوی دیرینه یعنی رسیدن به "آدم سالاری" در نظام های سلطه طلب آسیا و آفریقا.

 

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

درس هائی از دنیای جمادات

    با اینکه دنیای جانداران و دنیای جمادات دو دنیای کاملاً متفاوت بنظر میآیند، اما از حیث اینکه هردو از مادّه هستند، سوای موضوع شعور، اشتراکات زیادی با هم دارند.  پای "شعور" که بمیان آید این دو دنیا بسیار متفاوت اند ولی  گذشته از آن، مشابهت ها و مشترکاتی دارند که شاید ما را در روشن کردن بخشی از مسائل دنیای خودمان در دنیای جانداران کمک کند. دلیل این ارتباط، روابط علّی حاکم در دنیای جمادات است.  از آنجا که روابط مزبور بسیار خوب شناخته شده این توقع وجود دارد که شاید با الهام از قوانین شناخته شده دنیای اشیاء بتوان با تسری شباهت آنها به مجموعه های انسانی از آنها بهره برداری کرده بلکه کمکی در تحلیل روابط پیچیده حاکم در مسائل اجتماعی باشد.  ببینیم آیا مشاهدات جا افتاده در حوزه فیزیک میتواند رهنمودی برای رفتار جوامع انسانی باشد؟

    از آنجا که رفتار توده های انسانی در شرایط بحرانی مورد نظر است پس چه بهتر که یک توده گاز را بعنوان مدل در نظر گرفته ببینیم یک توده گاز در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان میدهد.  برای سادگی، هوای اتاقی عادی با ابعاد 3*4*5 متر را در نظر میگیریم.  در شرایط متعارف، وزن هوای مزبور حدود 6 کیلوگرم یا حدود 200 مول خواهد بود که با ضرب در عدد آووگادرو تعداد کل مولکول های هوا حدود 1026 برآورد میگردد.  این عددیست مافوق تصور بزرگ و لذا مناسب کارهای آماری زیرا میدانیم هرچه تعداد افراد یک جمعیت بیشتر باشد نتایج مزبور دقیقتر خواهد بود.  ذرات متشکله هوا، چه در این مثال خاص و چه در هر حجم دیگری از هر گازی که در حال تعادل حرارتی باشد، مرتب در حال برخورد با یکدیگر در جهات مختلف هستند.  سرعت مولکولها متفاوت بوده از توزیعی موسوم به توزیع ماکسول پیروی میکند.  برمبنای این توزیع، سرعت تابعی از دمای گاز بوده و سرعت میانگین در دمای 27 درجه سانتیگراد حدود km/h  1480 میباشد.  توجه شود که سرعت مزبور بیش از سرعت صوت است!   طبعاً سرعت هائی بیش از این و کمتر از این هم وجود دارند.  چقدرعجیب است که در اتاقی آرام که نشسته ایم چنین طوفان مهیبی را احساس نمیکنیم؟

    پاسخ در تصادفی بودن حرکات است.  ما حرکت خالصی در هوای اتاق نمیبینیم زیرا ذرات هوا با سرعت های مختلف و در جهات مختلف در فضای سه بُعدی چنان حرکت میکنند که برآیند سرعت ها و نیروها صفر است که خود پی آمد مستقیم تعداد عظیم ذرات مجموعه است.  نتایج عجیب و غیر منتظره مجموعه های کم تعداد را قبلاً در مباحث پیشین دیده بودیم. مشابه توده گاز، آرا و عقاید افراد جامعه هم اگر بشدت متنوع باشد منتجه مفیدی نمایان نخواهد ساخت.  با اینکه برآیند نیروها صفر است اما به معنای صفر بودن انرژی توده نیست.  فاصله بین برخوردها موسوم به پویش آزاد متوسط در هوای اتاق بسیار کوچک حدود 10-5 سانتیمتر است و حرکت آزاد هر ذره در فواصل بین برخورد متضمن انرژی جنبشی است.  با اینکه هوای اتاق ساکن است اما بدلیل همین حرکات تصادفی حاوی انرژی است که ما آنرا بصورت گرما احساس کرده در دمای 27 درجه چیزی حدود 500000 ژول ( یا kwh 0.15 ) میباشد.  زیاد بنظر نمیرسد اما اگر باقی فضای ساختمان را لحاظ کنیم برای خود عددی است.  یکی از نتایج فرعی این قضیه، تلاشی است که این ایام برای استحصال انرژی از گرمای آب دریاها در جریان است.  چگالی آب هزار برابر هواست و برقراری سیکل گرمائی برای شاره ای مثل آمونیاک بین آب گرم سطحی و آب خنک اعماق علی الاصول مبنای تولید انرژی هرچند با راندمان پائین را فراهم میکند.  اصول کار همه نیروگاه های حرارتی، فسیلی یا اتمی، بر همین منوال یعنی ارتباط بین منبع گرم و سرد است منتها برای افزایش راندمان، دمای منبع گرم را حتی الامکان بالا میبرند.

    لذا طبق اصل دوم ترمودینامیک، استخراج انرژی از شاره ای چون آب، هوا، یا هر گاز دیگری نیازمند ارتباط دو منبع گرم و سرد است تا حرکت شاره بین ایندو قادر به تولید انرژی باشد.  در این چرخه فقط بخشی از انرژی محتوای شاره قابل استحصال است و باقی به محیط داده میشود.  نتیجه مهمی که قابل تسری به جامعه انسانی است همین نکته است که هیچگاه ظرفیت بالقوه به تمامی قابل بهره برداری نیست.  بعبارت دیگر در حرکت های اجتماعی نمیتوان انتظار داشت که همه یکدست بوده صاحب خواست و عقیده ای یکسان باشند بلکه همینقدر که نخبگان به نیروی خود متکی باشند کفایت کرده با مقبولیتی که اگر داشته باشند باقی را بدنبال خود میکشند.

   با بازگشت به موضوع هوای داخل اتاق، دیدیم که سرعت مولکول های هوا فوق العاده زیاد است هرچند بعلت تصادفی بودنِ سوی بُردارهای سرعت، جریان خالصی از هوا بوجود نمی آید.  طبق اصول مکانیک آماری حالت های گوناگونی برای سرعت و جهت آن در هر لحظه متصور است هر کدام با احتمال خاص خودش.  یکی از این حالات این است که در یک لحظه سرعت همه ذرات سوی واحدی پیدا کرده مثلاً بسوی سقف اتاق نشانه رود.  در این حالت خاص، هوای اتاق جمیعاً با سرعت سوپرسونیک سقف اتاق را از جا کنده بسمت آسمان پرتاب خواهد کرد.  چه شد؟ هوائی که در ظاهر حرکتی نداشت به طوفانی توفنده بدل شد؟!   با اینکه حقیقت دارد، منتها احتمال وقوع چنین پیش آمدی بغایت کوچک و در حد صفر است.  با اینکه بطور طبیعی نیروی زیادی بالقوه در هوای اتاق نهفته است ولی تصادفی بودن حرکات مانع از شکل گیری کاری خالص در مجموعه است.  یادآور این نکته که اختلاف شدید آرا و تفرقه افکنی در جماعت انسانی نیز مانع از هرگونه نتیجه مفید است.  معهذا با بهره گیری از اصول فنی میتوان تمهیداتی مقرر داشت که بخشی از این انرژی نهفته بصورت مفید آزاد شود. 

    برای این کار باید ترتیبی داد که دستکم بخشی از ذرات گاز دارای مؤلفه ای همسو با یکدیگر شده و جریانی از گاز چنان ایجاد شود که بتواند با فشار روی توربین یا پیستون یک سیلندر حرکتی مداوم تولید کند.  اجرای اینکار نیازمند یک طرح حساب شده است که آزاد شدن انرژی بصورت مکانیکی را میسر سازد.  جمعیت های انسانی در شهرهای بزرگ و پرجمعیت خصوصیاتی نزدیک به این توده گاز دارند.  آحاد مردم به مثابه مولکول های گاز هستند که در جوار یکدیگر در برخورد عقاید با هم و تبادل افکار هستند.  خواسته ها و نگرش ها مرتباً در کش و قوس با یکدیگرند و مرتباً در تحویل و تحول بوده دارای یک جوش و خروش داخلی هستند که مانع از همسو شدن همه آنهاست.  همسو شدن در گرو عواملی است که در پی خواهد آمد.  اما همانطور که دما میتواند تنش در توده گاز را بالا برد، عوامل متعددی قادر است اثر مشابه در توده جامعه انسانی داشته باشد.  مثلاً فشار زیست بوم، کمبود آب و نان، تعقیب افکار عمومی و صغیر بحساب آوردن مردم و سرکوب آنها میتواند از عوامل افزایش درجه تنش باشد. 

    افزایش بیش از حد دما در یک گاز محبوس در ظرفی دربسته به انفجار می انجامد.  متشابهاً افزایش فشار و سرکوب در جامعه، درجه حرارت اجتماع را بالا برده تا آنجا که منجر به تغییری ناگهانی میشود. جامعه ای که در حالت عادی در فاز نرمال است ناگهان وارد فاز جدیدی شده چهره دیگری بخود گرفته به امواج جوشان و خروشان تبدیل میگردد.  همانطور که ترکش دیگ بخار تنها راه تعدیل فشار بیش از حد است، وقوع انقلاب تنها راه باقیمانده برای جامعه است تا عامل بوجود آورنده فشار را خنثی سازد.  از همین رو در سیستمهای تولید انرژی سوپاپ اطمینانی برای تخلیه فشار اضافی تعبیه میشود.

   اما برای اینکه توده گاز یا بخار، حرکت خالصی از خود بروز دهد نیازمند برقراری ارتباط با منبعی دیگر است تا بدینوسیله بخشی از ذرات گاز با کاهش حرکات تصادفی  به نفع همسو شدن جریانی منظم و واقعی را موجب گردد.  متشابهاً در جامعه نیز پدید آوردن حرکتی عینی نیازمند عاملی نظم دهنده است که مؤثرترین آن نحله های فکریست.   در اصطلاح سیاسی به این مراکز فکری حزب گفته میشود.  حزبی که اقبال بیشتری داشته باشد موجب جریانی میگردد که خود بخود در صدد تعدیل یا برطرف کردن عوامل انباشت فشار است.  در کشورهای راقیه این طرز عمل بطور پیوسته در جریان بوده مانع از انباشت تنش درونی میگردد.  اما در نظامات استبدادی، بویژه نوع دینی آن، چنین ساز وکار ساده ای وجود ندارد که خود بازتاب فقدان بدیهی ترین و ابتدائی ترین درک در عرصه عقل متعارف نزد گردانندگان نظام است.  در حقیقت هدف اصلی نظام دینی، جهنمی کردن زندگی دنیوی است تا توده به عشق بهشت موصوف، سروری ارباب دیانت را گردن نهاده خود ابزاری شوند برای ساخت بهشت زمینی ارباب دیانت.  در چنین شرایطی، بجای ظهور و رشد طبیعی چند حزب از درون آرمانها و باورهای مردم، اغلب فقط یک حزب و آنهم فرمایشی بعنوان زائده ای از نظام استبداد اجازه بروز پیدا میکند.  مدتی که بگذرد و غلظت استبداد افزایش یابد، همان یکی نیز تحمل نشده فریاد حزب فقط حزب خدا (در نظام دینی) در میگیرد.  لابد خدا رئیس افتخاری و ناظر بیطرف در آسمان ولی نایب او همه کاره و فعال مایشاء، در صحنه زمین است.   این روند انتها ندارد و بعد مدتی، ملاحظات کناری رفته همه چیز دربست و مادام العمر در اختیار خدای زمینی قرار گرفته احدی را یارای اظهار وجود نیست.  وجود مجلس و قوای سه گانه و غیره همه برای شبیه بازی و نمایش بوده بگفته حضرات برای زینت است.

    در چنین بن بستی که ذکر آن گذشت، تکلیف حرکت چه میشود؟  وقتی هیچ حزب و دسته ای اجازه فعالیت نداشته باشد چه میشود؟  در چنین نظامی، حتی تشکل های صنفی غیر سیاسی نیز تحمل نمیشوند و برگزارکنندگان از کار بیکار و راهی زندان و اگر دانشجو باشند از حق تحصیل محروم و برای واداشتن به سکوت، اعضای خانواده به گروگان گرفته میشوند.  کوچکترین اعتراضی مترادف است با حبس و شکنجه و گرفتن اعترافات اجباری برعلیه خود و مجازات های سنگین متعاقب آن و ایجاد یک محیط رُعب آور برای بسط حکومت ترور و وحشت.  آنها که مایل به سکوت نباشند یا باید خطر کرده به تشکیل احزاب زیرزمینی مبادرت کنند.  یا به میلیونها خیل پناهندگان تبعیدی در خارج پیوسته آنچه در سر دارند را در غربت دنبال کنند.  سیستم های ایدئولوژیک تک حزبی حرفه ای، دستکم آنقدر عقل دارند تا برای تنفس روزنه ای باز گذارند لیکن نظام های ایدئولوژیک دینی با بلاهت و سفاهت ذاتی حاضرند همه درها را بسته و صحنه را برای آتش بازی مهیا کنند.  بیان احساسات طبیعی، چه شادی باشد برای تولدی چه عزاداری باشد برای سوگ عزیز از دست رفته ای، همه و همه میتواند جُرم باشد.  چنین میشود که ملتی دچار اضطراب و اختلالات روانی مزمن میشود.

    خوشبختانه دنیای جمادات بکمک آمده و گذر زمان با خود پدیده های جدید میآورد.  یکی از این پدیده ها فضای مجازی است که تقریباً همه بدان دسترسی دارند.  حُسن بزرگ این پدیده در جهانی بودن آن است که در هر مکان و هر زمان میتوان با دیگران در ارتباط بوده و از طرز فکر سایرین درباره همه چیز مطلع شد.  میتوان با دیگران تبادل فکر انجام داده و گروه های همفکر تشکیل داد.  اتفاقاً بخاطر همین فواید است که نظام های خودکامه شدیداً دشمن آن اند و با آنکه خود از آن بیشترین استفاده را میکنند، معهذا خود کابوسی برای آنان است.  این چنین است که ملاحظه میشود سرعت اینترنت را کاهش یا گاه برای چند روزی قطع میکنند، دسترسی به کانال های مردمی فیلتر و ارتباطات ماهواره ای با پارازیت مختل و عملاً رسانه های دیداری و شنیداری را از حیز انتفاع می اندازند.  با اینحال، علیرغم همه محدودیت ها،  بنظر میرسد فعلاً همین پدیده تنها امید باقیمانده برای اجتماع مجازی و کسب آگاهی ها است.  باطل السحر این طلسم، "بیان" است.

   با وجود همه مشابهت ها، دنیای جمادات سادگی و منطق یگانه خود را داشته صادق و بی ریاست.  ولی دنیای ما انسانها پیچیدگیها و تفاوت های فراوان دارد.  اگر از منظر ایدئولوژی نگاه شود، نظام ایدئولوژیک بدترین حالت ممکن برای اداره جامعه انسانی است که نهایت آن نظام دینی است.  ولی برای بدتر بودن همیشه جا هست.  نظام دینی ممکن است منحصراً ایدئولوژیک بوده و صادقانه پای بند اصول خود باشد.  نمونه آنرا قبلاً در حکومت فلورانس قرن 15 دیدیم که چگونه مردم بعد یکی دو سال تجربه به فراست دریافتند که برای حفظ دیانت هم که شده نباید به امثال چنین نظاماتی فرصت حکومت داد.  شاید نمونه امروزی آن حکومت دینی طالبان باشد که با افتخار بالاترین دستآورد خود را استقرار قصاص میدانند.  تازه این در شرایطی است که نظام دینی خالص و بدون آلودگی به فساد رایج باشد.  حال تصور کنید که نظام باصطلاح دینی با فساد و انواع جنایات نیز همراه باشد.  از آنسو، شیوه استبداد قاطعانه مردود است.  منتها در اینجا هم نوعی طیف وجود دارد و گاهی مستبد برای اعتلای ملت خود متکی به خودکامگی شده عوارض منفی آنرا بر مردم تحمیل میکند.  و گاهی هم استبداد میتواند خودکامگی همراه با فروش کشور باشد یعنی مستبد با همدستی حلقه نزدیکان خود هدفی جز به یغما بردن ثروت کشور نداشته و در پایان، جز زمین سوخته چیزی برای تحویل به آیندگان نداشته باشد.  معمولاً مستبد نوع اخیر از جنس بیگانه ای است که بر کشور حاکم باشد.  اما بدتر از بدی که در عالم خیال میتوان متصور شد جمع بدترین حالت ایدئولوژی با بدترین حالت استبداد است که حاصل آن حکومتی بظاهر دینی اما همراه با استبداد مطلقه و فسادی عالمگیر باشد. عجبا که سرزمینی با جمع یکجای بدترین های بدترین ها در قالب یک نظام، نه در عالم خیال بلکه در عالم واقع وجود داشته باشد و چه نامی میتوان بدان داد جز سرزمین عجایب!  چنین خباثت و بلاهتی در تاریخ سابقه ندارد.  کدام خباثت؟ مثلاً فقط یک قلم بودجه یک فیلم تبلیغی حکومتی دو برابر یارانه تخصیصی داروی کشور باشد!  بعبارتی سلامت مردم در چشم حکومت کمترین اهمیتی نداشته باشد.  هنر چطور؟  بلاهت کار همینجاست که موضوع این فیلم چند هزار میلیاردی، سرگذشت پیامبر قومی است که تمام توش و توان نظام ظرف چندین دهه متوجه نابودی کشوریست که قوم مزبور در آن ساکن اند!

    در دنیائی که خرد حاکم است، اگر حادثه یا فاجعه ای روی دهد بلافاصله دانایان جامعه گرد آمده نظر علمی میدهند.  اگر هواپیمائی سقوط کند وظیفه هیئت اعزامی این است که 1- چرا حادثه روی داد، و 2- چه باید کرد تا تکرار نشود.  معمولاً هواپیماهای مشابه تا روشن شدن دلایل امر زمینگیر خواهند بود.  لیکن در سرزمین عجایب همه چیز وارونه و روند امور معکوس است یعنی هواپیمای خودی را ساقط و عامداً مانع کشف حقیقت میشوند.  معهذا فجایع هوانوردی و امثال آن ابداً قابل قیاس با فجایع عظیم رویداده در حکومت های دیکتاتوری نوع اخیر نیست.  ظاهراً عقل متعارف ایجاب میکند که اهل معرفت کمیته حقیقت یاب تشکیل داده و مشابه هیئت کارشناسی هوائی، موارد 1 و 2 فوق در خصوص موجودیت نظام را مرور کرده گزارش نهائی را در اختیار عموم قرار دهند.  واضحاً انجام چنین مهمی در داخل سرزمین عجایب مقدور نیست چه اگر  میسر میبود، اصولاً چنین وضعیتی بوجود نمی آمد.

    خیل مردمی که از کشور خود فرار و به خارج پناهنده میشوند نشانه دو چیز است: یا نشانه وجود جنگ و یا وجود فساد و ظلم غیر قابل تحمل.  با اینکه در سرزمین عجایب جنگ نیست اما فراریان آن رتبه نخست را نسبت به سرزمین های جنگ زده دارند حاکی از این حقیقت که فساد و بی عدالتی کم از جنگ نیست.  که اگر اراده و اتفاق نظری در میان تبعیدیان میبود، با تشکیل سازمان های مردم نهاد میتوانستند مؤثر و کارگشا باشند.  بازهم تأکیدی مجدد بر ضرورت اتفاق نظر در تئوری و ضرباهنگ هماهنگ هنگام عمل.  اما در عوض، آنچه در درون مرز از مردم رنجدیده و تحت ستم دیده میشود، نفرین به مسببین جنایات و موکول کردن تسویه حساب به روز جزاست.  اتفاقاً این همان چیزی است که حاکمیت دینی با آموزش های مستمر خود تعلیم داده و علاقه دارد که همان را بشنود.  یکی از تفاوت ها با توده یک گاز همین است که در دنیای جمادات برای هر کنشی، واکنشی هست متناسب با آن بدون رعایت هیچ ملاحظه ای.  اینجاست که موضوع "بازنگری" مهم شده و آنچه اوجب واجبات است بازنگری در عادت های بد فرهنگی بوده و اینکه بالاخره زمانی باید از شرّ آنها رها شد.  چه زمانی؟  در دوران صلح و وفور نعمت معمولاً انگیزه ای برای این مهم وجود ندارد.  اما جامعه که به استیصال برسد زمان مطلوب آن فرا رسیده است و زمانی است که پرسش ها در میگیرد.  نمونه آنرا در شخص عباس میرزای ولیعهد و اطرافیان او در هنگامه جنگ های قفقاز و شکست های پی در پی دیدیم.  او با نهایت صداقت از خود میپرسید ما که انسان های صدیق و میهن پرستی هستیم و از جان و دل مایه میگذاریم چگونه است موفق نمیشویم.  او به آغاز راه بازنگری فکری رسیده بود.  شاید اگر زنده میماند و بجای پدر نالایق امور را در دست گرفته بود سرنوشت دیگری در انتظار بود.

    اسارت فکری هزاران بار محکم تر و هزاران بار زیان بارتر از اسارت فیزیکی است.  زیرا شخص اسیر، اسارت خود را به عینه میبیند و درد آنرا با تمام وجود احساس کرده سعی در خلاصی دارد.  ولی اگر فکر در اسارت باشد دردی وجود ندارد تا آنرا بفهمد و بخواهد خلاص شود.  حتی فرد بسا به محتویات اسارت بار فکر خود افتخار نیز بکند.  این اسارت مکشوف نخواهد شد مگر زمانی که بین آن ذهنیتِ در حبس و رنج ناشی از زندگی نکبت باری که بر او مستولی شده رابطه ای تنگاتنگ نمایان شود.  شاید قیاس بین زندگی خود و آنان که در بند ذهنیت مانند او نیستند کمک خوبی در کشف این اسارت باشد.  بازنگری در عادات رسوب کرده کهنه ابتدای رهائی از بندهای این اسارت است.  آیا جهاد اکبر همان شجاعت در رهائی از این اسارت نیست؟  بنای ساخته شده طی انقلابات سیاسی هرقدر هم مدرن و اخلاقی باشد، مادام که بندهای اسارت فکری پاره نشده باشد پایه های بنای نوسازی که بر آن بنا شده مستحکم نخواهد بود.

    در پایان، تأکید مجدد بر هشداری است که گویا شنیده نمیشود.  همه تراژدی های معروف را فراموش کنید زیرا تراژدی واقعی در راه است.  فقط این نیست که جوانان آینده ای ندارند، کل کشور آینده ندارد!  فارغ از همه بگیر و ببندها، جنایات، فقر و فاقه ناشی از نبود غذا و دارو، بی خانمانی، فساد نجومی، به یغما رفتن ثروت مردم، و.. همه اینها در پیش تراژدی مهمتری که  مدتهاست از راه رسیده هیچ است که آن تخریب زیست بوم است.  زیست بومی با قدمت میلیونها سال اکنون به مرحله ای از ویرانی رسیده که زیر فشار جمعیتی قابل احیاء نیست و بعید است حتی با آمدن خیرخواه ترین حکومت ها جراحت آن درمان شود.  دیگران کویر تشنه را گلستان کرده اند اما در سایه حکومتی بیگانه و ضد ملی، نه تنها مناطق کم آب بی آب شده بلکه مناطق پُر آب هم به بی آبی رسیده و به شهرها نیز سرایت کرده.  زندگی ها در حال اضمحلال است و کوچ دسته جات بزرگ جمعیتی در داخل مرزهای سرزمین سوخته آغاز شده که این تازه آغاز راه است.  عمق تراژدی در این است که زخم زیست بوم فرایندی یکسویه و مرتباً در حال وخیم تر شدن است.  آیا شنونده ای هست؟

خلاصه اینکه، دانش دنیای جمادات میتواند حاوی درس هائی برای دنیای زندگان باشد.  لازم نیست حتماً دانشمند بود، بلکه تماشای محیط اطراف و دقت در کسب تجربه و کمی تفکر و کاربست اندکی استدلال، خودآموزی بینظیر خواهد بود.  مثال یک توده گاز نشان داد که چگونه تک تک ذرات در رفتار عمومی گاز سهیم بوده و با طیفی از سرعتهای مختلف سروکار داریم.  در جامعه نیز با طیفی از عقاید متفاوت روبرو هستیم و لزوماً توقع از اینکه همگی بینش یکسانی داشته باشند خطاست.  منتها مانند توده گاز، مُد اصلی جامعه با آنچه به میانگین موسوم است تبیین میشود.  در حالیکه جامعه نرمال راه خود را بطور طبیعی طی میکند، در حاکمیت ایدئولوژیک، بویژه از نوع دینی، عوامل خارجی جامعه را خلاف مسیر طبیعی، به مثابه گازی محبوس در ظرف بسته، تحت تنش زیاد قرار داده بسمت واپاشی پیش میبرند. 

   سخن کوتاه، در دنیای مادّه هیچ جماعتی قانونمند تر از جماعت جمادات نیست.  جانداران مختارند که از قانون طبیعت کمی انحراف داشته باشند.  اما در مجموعه جانداران، جانوری بالقوه قانون گریزتر از انسان وجود ندارد.  در اجرای این مقصود، ایدئولوژی کاتالیزور و بهترین محمل است تا همانطور که ذکرش رفت در ادامه این انحراف و انتهای این خط با نظامی روبرو میشویم که ملقمه ای از جمیع بدترین بدترین هاست که استبداد و دین و فساد و جنایت و خباثت و بلاهت را با هم یکجا گرد آورده باشد.

    

  • مرتضی قریب