فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۹
تیر

وام گیری فرهنگ ها و نتایج آن

    پیش از آنکه به موضوع "پیشرفت" بپردازیم لازمست بعنوان مقدمه، کمی در خصوص وام گیری فرهنگ ها بحث شود چه اینکه موضوع پیشرفت در ارتباط نزدیک با بحث حاضر است.  پیشتر گفته بودیم که فرهنگ ها از یکدیگر اقتباس میکنند و موضوعی وجود ندارد که ابتدا به ساکن از هیچ جوشیده باشد و متأثر از تفکرات همسایگان در زمانهای حال و پیش از خود نبوده باشد.  

    در زمینه ادبیات مصادیق فراوانی وجود دارد حاکی از اینکه چگونه افسانه ها و داستانهای مشابه نزد ملل گوناگون دست بدست میشود.  تولد افسانه ها احتمالاً در جائی از یک واقعه ای حقیقی آغاز میشود که بعداً بدان شاخ و برگ و آب و تاب بیشتری داده میشود.  این افسانه ها سپس در جریان جنگ و ستیزها یا داد و ستد تجاری وارد فرهنگ ملل همسایه شده و رنگ و لعاب جدیدی متناسب با فرهنگ میزبان بخود میگیرد توگوئی هیچ ارتباطی با اصل داستان در فرهنگ اولیه ندارد.  

    کتاب "جستاری چند در فرهنگ ایران" تألیف مهرداد بهار (فرزند ملک الشعرای بهار) منبع خوبی در زمینه اساطیر ایران و ریشه های آن و بویژه شاهنامه فردوسی است.  با اتکا به این منبع، فقط چند نمونه از این دست را در اینجا میآوریم.  شایسته ذکر است که از روزگار بسیار کهن آنیمیسم رواج داشته و رب النوع ها مقامی اساسی در عقاید آدمیان داشته است.  از میان آنها زمین و آب جایگاه والائی داشته و رب النوع های وابسته به این دو دارای مقامی ارجمند و معمولاً طبیعتی مادرانه حاکی از پشتیبانی فرزندان داشته اند.  تعداد زیادی از افسانه ها حول و حوش این دو رب النوع است.  

    داستان سیاوش که حدود هزار سال پیش توسط فردوسی به نظم کشیده شده است یکی از همان افسانه هاست در حول و حوش نامادری و نهایتاً کشته شدن سیاوش در مظلومیت مطلق و رویش گیاهی بهمین نام از خون او.  

    نویسنده کتاب معتقد است که بخش اصلی داستان سیاوش متعلق به ماوراءالنهر است که خود متأثر از اعتقادات و اساطیر سومری- سامی- مدیترانه ای میباشد.  بنظر ما داستان یوسف و زلیخا در ادبیات سامی نیز میتواند رونوشت دیگری از همین داستان باشد.  اینکه این داستانها و رابطه آنها چگونه به الهه های زمین و آب مرتبط اند بطور مشروح در کتاب بهار آمده است.  بعلاوه، داستان ایشتر و تموز از بابل و داستان آدونیس از فنیقیه و داستان ایزیس و اُزیریس از مصر همگی نمونه های متشابه دیگری از فرهنگ منطقه هستند که در همانجا شرح داده شده اند.

    داستان ایشتر و تموز و البته سایر داستانهای مذکور در بالا، همگی ریشه هائی مقدم بر داستان سیاوش داشته اند و داستان سیاوش از آنها تأثیر پذیرفته است.  رسم بر این بوده که هر ساله مردمان ناحیه بین النهرین در عهد باستان مرگ تموز را طی مراسمی غمبار گرامی داشته و عزاداری مفصلی برپا میداشتند.  تنی چند از نویسندگان رابطه این مراسم را با عزاداری های مرسوم امروزی ما در کتابهای خود مشروحاً ذکر کرده اند.

    میگویند آغاز سال، یعنی نوروز، در گذشته های دور در آغاز تابستان بوده که سیاوش میمیرد.  او در ششمین روز رستاخیز میکند (مشابهت با عیسی مسیح).  این فاصله 5 روزه همان پنجه دزدیده است که بعدها به آخر اسفند منتقل شده و جشن رستاخیز به اول فروردین افتاده است.  متعاقباً در دین زرتشت، عزاداری های پنجه دزدیده به یاد ارواح نیاکان از دست رفته تغییر شکل داده و آئین چهارشنبه سوری در اصل برپا داشتن آتش بربام خانه ها بوده تا باند فرود ارواح بازدید کننده را روشن کند.  گویا رسم امروزی حاجی فیروز نیز حاکی از بازگشت پیروزمندانه سیاوش میباشد که سیاهی صورت تأکیدی بر آمدن از جهان سیاه مردگان است.  

    داستان دوم، داستان رستم و اسفندیار است که شاهکار دیگری از فردوسی میباشد.  گویا روایت های اولیه این داستان از منطقه بلخ سرچشمه گرفته باشد در دورانی که هنوز سلوکیان، پس از حمله معروف اسکندر به ایران، در آنجا حاکم بوده اند.  در طی چند صد سالی که حکومت اینان در آن منطقه دوام داشت، فرهنگ های بومی و یونانی درهم آمیختند.  بطوریکه هنر و الفبای یونانی تا مدتها در منطقه رایج بوده است.  

    در این رابطه، افسانه های پهلوانی یونان برای مردم بومی منطقه شناخته شده بود که معروفترین آنها ایلیاد و اُدیسه هومر میباشد.  اولی حکایت حمله یونانیان از خاک اصلی خود به شهر تروُا (وقع در شمال غربی ترکیه فعلی) که خود کوچ نشینی یونانی بوده است میباشد.  آشیل، معروفترین پهلوان یونانی در این جنگ با هکتور، معروفترین دلاور تروا روبرو شده و او را بقتل میرساند.  در مقابل، پاریس، برادر هکتور تیری بر پاشنه آشیل زده و او را از پای درمیآورد.  معروف است که آشیل روئین تن بوده ولی پاشنه پای او از این موهبت برخوردار نبود.  

    گویا شکل اولیه داستان رستم و اسفندیار مقتبس از داستان ایلیاد است که مشابهت های فراوان با نسخه اصلی داستان یونانی دارد.  اسفندیار نیز روئین تن است منتها نقطه ضعیف او در چشمان اوست که روئین نیست و سیمرغ از آن مستحضر است.  تفاوت هائی نیز طبعاً وجود دارد که جملگی را بهار در کتاب خود به زیبائی توصیف کرده که جالب و خواندنیست.  مثلاً رستم، برخلاف هکتور، در جنگ کشته نمیشود زیرا این به ذائقه ایرانی خوش نمیآید.  در هر حال، با اینکه سرچشمه ها یکی بوده، لیکن داستان رستم و اسفندیار آب و رنگی کاملاً ایرانی داشته بطوریکه بعد از به نظم درآمدن آن توسط فردوسی هیچکس گمان ندارد که بدنه اصلی داستان متأثر از فرهنگ های دیگر باشد.  در اینجا توصیه میکنیم که ما فارسی زبانان بجای اصطلاح "پاشنه آشیل" از عبارت "چشم اسفندیار" استفاده کنیم که مطابق ادبیات خودمان باشد.  مثل این جمله: "چشم اسفندیار مغرب زمین، قانون و مردمسالاری خودشان است که اجازه نمیدهد هر آنچه نظام های تروریستی بر سر آنان میآورد عمل به مثل کنند".  یا این جمله: "چشم اسفندیار نظام های خودکامه، اینترنت و فضای مجازی است".  

   داستان های هومر یونانی در مدارس و دانشگاه های غرب ارائه و تدریس میشود و دانش آموختگان دانشگاه ها با داستان های ایلیاد و اُدیسه آشنا هستند، هرچند که مربوط به یونان است و ربطی به کشورهای خودشان ندارد. آنان در فقدان حماسه های ملی به حفظ اساطیر یونان اکتفا کرده اند.  سوأل اینجاست که داستانهای شاهنامه چقدر در کشور فردوسی مطرح است؟  ادبیات و حماسه های ملی ما چقدر در مدارس و مراکز آکادمیک ما مطرح است؟  شوربختانه پاسخ آنرا همه میدانیم.  عدم طرح فرهنگ اصیل موجب شده گوهرها را رها و خرمهره ها را پاس داریم.  آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم.

   در اینجا لازمست خاطر نشان کنیم که گاه اقتباس از یک داستان اگر با هنرمندی انجام شده باشد چه بسا حاصل کار از نسخه اصلی بسی زیباتر و پسندیده تر از آب درآید.  تلاش فردوسی و برخی شعرای ما از این دست است.  در ادبیات معاصر شاید ذبیح الله منصوری مصداق این هنر باشد که کتابهای ترجمه و اقتباس شده ایشان چنان روان و خواندنیست که بسا از کتاب اصلی خواندنی تر است.  

   اکنون با ذکر همین دو مثال از عرصه فرهنگ و ادبیات پذیرفتیم که فرهنگ ها مدام در حال دادوستد هستند و با هم تبادل فکر دارند.  بویژه اینکه در این وام گیری های فرهنگی، نسخه المثنی ممکنست چنان رنگ و بوی فرهنگ دوم را بگیرد که نسخه اصلی در سایه قرار گرفته تصور شود آن از این اقتباس کرده است.  اکنون زمان آنست که این قاعده را به سایر عرصه ها بویژه به عرصه ادیان تسری دهیم.  

-------------------------------------------------

   رکن اساسی همه ادیان فقط یک چیز است و آن همانا "آسمان" است.  قبلاً جایگاه فلسفی آسمان را در فلسفه ارسطو (حکمت مشاء) دیده بودیم و اینکه قدسی بودن آسمان از کجا پیدا شد.  بی شک اینگونه تفکرات خود به بسی پیش تر از فلاسفه یونان قدیم بازمیگردد، حتی شاید به طلوع تمدن.  

   بشر با مقایسه چهره آسمان با چهره طبیعت گسترده بر رخسار زمین به بداهت عقل نتیجه گرفت که برخلاف موجودات زمینی که همگی میرنده و مشمول کون و فساد اند، موجودات آسمان یعنی ستارگان مُبرا از هرگونه تغییر هستند که طبعاً ثوابت نام گرفتند.  شاید اگر ما هم آن زمان زندگی میکردیم نتیجه ای بهتر از این نمیتوانستیم بگیریم!  لذا چون آسمان محل تغییر و تبدل نیست پس لزوماً باید از جنس چیزی غیر از مواد زمینی باشد یعنی باید غیر مادی باشد.  طبق استدلال بشر اولیه، هرآنچه غیر مادی باشد لزوماً از سنخ قدسی و به بیان دیگر الهی میباشد.  یادمان نرود که همزمان، ایده روح غیر مادی بنا به علاقه مفرط بشر به جاودانگی در برخی سرزمین ها پا گرفته بود.  پا گرفتن این عقیده را پیشتر در مطالب قبلی شرح داده بودیم.

   اولین نمونه های مکتوب از علاقه بشر به دسترسی به گنبد آسمان را در سفر پیدایش میبینیم (سِفِر= کتاب به عبری)، آنجا که مردم بقصد نزدیکی به آسمان برج بابل را میسازند.  چون نتیجه ای نگرفتند، لذا بالای کوه ها را نزدیکتر به آسمان و مقام ربوبیت پنداشته و کوه ارج و قربی می یابد.  میبینیم که پیامبران اغلب برای مکاشفه و صحبت با مقام ربوبی به کوه میروند (موسی، عیسی، محمد،..).  در مناطق جلگه ای که کوه در دسترس نیست، زیگورات ها را میسازند که بصورت هرمی ساخته از آجر رو به آسمان دارد.  نمونه آنرا نه تنها در خوزستان خودمان (زیگورات چغازنبیل) داریم بلکه مشابه آن در آمریکای مرکزی بهمین صورت موجود است که مؤید یگانگی تصورات و خواسته های انسانی است.  در قله این زیگورات ها مراسم مذهبی و احیاناً قربانی برای رضای خدایان بجا آورده میشد.  قربانی معمولاً انسان بوده و بعدها متمایل به استفاده از حیوان شده اند.

   معابدی هم اگر ساخته میشد ترجیحاً بالای کوه ها انتخاب میشد مثل معبد کوه المپ که محل زندگی خدایان یونانی و هنوز پا برجاست.  اگر معبد روی زمین هموار ساخته میشد، میگفتند نمونه ای از آنرا خداوند در آسمان بنا کرده مثل بیت المعمور که همزاد آسمانی خانه کعبه است.  اصولاً بر مبنای همین اعتقاد به قدسی بودن آسمان، شهرهای آسمانی زیادی در تصورات توده ها ساخته میشود که همگی ناشی از علاقه مفرط آنان به متافیزیک است.  همچنانکه دنیای مُثُل های افلاطون که مقرر است اصل و نسخه اولیه هر چیز در آن باشد، آن نیز در آسمان قرار دارد.  

   اگر دقت شود، بسیاری از عادات و سنت هائی که تا امروز مطابق آنها رفتار کرده و میکنیم با کمال شگفتی متأثر از آسمان است.  یکی از تمدن های درخشان باستان، تمدن بین النهرین است که ضمناً از زایشگاه های مهم دین بشمار میرود.  این منطقه که در نقشه پیوست ملاحظه میشود شامل سرزمین های عیلام، سومر، بابل، و آشور است.  عیلام با استان امروزی ایلام اشتباه نشود.  عیلام حدوداً همین خوزستان فعلی خودمانست که زمانی صاحب تمدنی درخشان بوده و انبار غله منطقه بشمار میرفته است.  همین خوزستانی که امروز چنان آنرا به فلاکت رسانده اند که محتاج آب خوردن است!  بحران ها را فرافکنی کرده تقصیر تغییر اقلیم میگذارند حال آنکه داریوش هخامنش در کتیبه بیستون خشکسالی را به روشنی هشدار داده است.  البته داریوش دروغ را نیز همعرض خشکسالی قرار داده که با کمال تأسف و تحیر میبینیم که اهریمنان امروز هردو را به اوج خود رسانده اند.  باری، در این نقشه محل شهر اور (Ur) نیز دیده میشود که زمانی بعلت پیشرفتگی خلیج فارس در کنار آب واقع بوده است.  مطابق عهد عتیق، ابراهیم نبی، سرسلسله و پایه گذار ادیان سامی، هجرت تاریخی خود را از آنجا آغاز و نهایتاً وارد کنعان شده به سرزمین مقدس ختم گردید.  

    هفته از ابداعات بابلی هاست که منجمانی چیره دست بوده و در حساب دست توانائی داشتند.  آنان طی هزاران سال با نگاه به آسمان و مطالعه دقیق آن، هفت جسم سرگردان را در زمینه ستارگان ثابت تشخیص داده و اولین پیش بینی مربوط به خسوف و کسوف از آنان است.  طبعاً بخشی از این علاقه ناشی از اعتقاد آنان به قدسی بودن آسمان و کنترل آن بر زمین است.  باری، به دلیل منحصر بفرد بودن این هفت جسم آسمانی که در زمینه ثوابت دارای حرکت میباشند، آنها را به مقام خدائی رسانده و توالی روزها را به نام آنها سند زدند.  امروز میدانیم که فقط 5 تای آنها سیاره واقعی بوده و 2 تای دیگر ماه و خورشید اند.  پادشاه اینان خورشید است که اولین روز هفته را بخود اختصاص داده و هنوز نام خود را در تقویم فرنگی حفظ کرده است (SUNday).  نام خورشید در عربی "شمس" (= شِمِش در عبری) است که همان "شاماش" (= شاماس) نام خدای بابلی است.  اینگونه بود که هفت روز هفته و نام های آن بدین ترتیب پدید آمد. اما اعراب به پیروی از برادران یهود، شنبه را مرجع گرفته و باقی روزها را به تعداد شماره کردند (1شنبه، 2شنبه، 3شنبه..) که ما نیز امروز همانرا استفاده میکنیم.  قابل ذکر است که شنبه همان "شابات" یا "سابات" روز تعطیل یهود است که گویا خدا پس از 6 روز آفرینش جهان، روز هفتم، شابات، را استراحت کرد.  ضمناً ایرانیان باستان روشی دیگر داشته و هریک از 30 روز ماه دارای نام خاص بوده و سال دارای 12 ماه 30 روزه باضافه پنجه دزدیده بوده.

    یک حقیقت مهم و تأثر انگیز پدیده "عادت" است که مکرر درباره اش گفته ایم.  پرسش اینست که اگر عقاید گذشته بخواهد اصلاح شود چه میشود؟  طی قرون اخیر چند سیاره جدید کشف شده و ضمناً میدانیم که ماه و خورشید نیز از لیست سیارات حذف شده اند.  پس اگر بخواهیم واقعیات جدید وارد شود چه میشود؟   در علم امکان حک و اصلاح همواره وجود دارد کما اینکه پانزده سال پیش، دانشمندان پلوتو را از مقام سیاره بودن عزل کردند.  اما در منطق متافیزیک و در منطق دین اصلاح جایگاهی ندارد.  باری، بالاخره نظر ما درباره آسمان چیست؟  امروز ماوراء هر شک و شبهه ای مشخص است که آسمان و هرچه درون آنست مانند زمین خودمان ماهیتی مادی دارد.  هر چیز دیگری هم مانند سیاه چاله ها یا ماده سیاه و امثال آن که در مرزهای علم هستند آنها نیز مادی هستند.  لذا کاربرد صفت قدسی یا الهی در مورد آسمان صرفاً عادتی ذهنیست که از ایام قدیم به ارث رسیده است.  بنابراین اگر منصف باشیم و خردمند و از منظر حقایق به قضایا بنگریم، اگر پایه خراب شود همه آنچه بر آن استوار شده فرو میریزد.  لذا همه آن آموزه هائی که بر اساس اصل موضوعه قدسی بودن آسمان ساخته و پرداخته شده یکسره فرومیریزند.  درست مانند اینست که زمانی ایده زمین مسطح واقع در مرکز جهان بعنوان حقیقتی گرفته شده بود و قضایای زیادی پیرامون آن شکل گرفته بود که پس از باطل شدن دیدگاه اولیه، همه آن قضایا و نتایج مربوطه یکسره باطل شد.  توده ها اسیر عادت هستند، عادت هائی که ریشه در اعماق تاریخ دارد.  تعدادی بی زیان هستند مثل کاربرد هفته که دیدیم بر اساس تصوراتی نادرست بنا شده.  تعدادی هم فوق العاده زیان بخشند که باعث شده انسان در مدارج فضیلت بمراتب پائینتر از حیوانات قرار گیرد.  مادر همه مشکلات بشر توهم است و زایشگاه توهم، متافیزیک و ادیان است.  مادام که اینها محدود به حوزه شخصی بوده و کاری بکار دیگران نداشته باشند، تصوراتی نادرست منتها بی زیان خواهند بود.  روالی که امروزه در غرب رایج است.  ولی در اینسوی دنیا ببینید که چه جنگها و چه خونریزی ها که بر مبنای این عادات مجعول و پندارهای غلط که صورت نگرفته است؟  چه تمدن های عالی که بر اساس این مبانی غلط با خاک یکسان نشده است؟  چه سرزمین های سرسبز و حاصلخیز که بر پایه این تخیلات بچه گانه تخریب نشده و چه تعداد مردمانی که آواره نشده اند؟  چه مایه از دانشمندان و خردمندان که بر اساس تعصبات بیجا مقتول نشده اند؟  چه تعداد کتابخانه ها و چه حجم عظیمی از هنر و یادگارهای بی همتای انسانی که سوزانده و نابود نشده اند؟  آیا این داستان باید ادامه یابد؟!

    بد نیست در پایان به یکی دیگر از عقاید قدیمی اشاره کنیم که به باروری مربوطست.  راستی چرا الهه های آب و زمین چنین ارج و قربی در آن روزگار داشته اند؟  چرا در گذشته های دور مادرسالاری رواج داشته؟  دستکم یکی از دلایل آن میتواند ناشی از ترس توده ها از انقراض نوع بشر باشد.  نبود بهداشت، انواع بیماری های واگیردار و مهلک، و البته جنگ های دائمی، همه و همه امید زندگی را بشدت کاهش داده بود و گاه جمعیت سرزمین ها کاهش می یافت.  لذا ترس از انقراض نسل باعث شد که تولید مثل و نقش مادر در خانواده بسیار پررنگ شود.  

    قطعاً امروز نیز نقش زنان باید کماکان مهم و بلکه پررنگ تر از گذشته شود.  بویژه اینکه پیشرفت های علمی، امید زندگی را بسی افزایش داده و اتفاقاً علم امروز باید در خدمت کنترل جمعیت در جهت عکس و کاهش نرخ تزاید جمعیت باشد.  دروغی بزرگ را براه انداخته اند که جمعیت رو به کاهش است حال آنکه با ادامه رشد فعلی، تا یکی دو دهه دیگر جمعیت از مرز 100 میلیون هم تجاوز خواهد کرد و کوهی بر مشکلات حاضر خواهد افزود، توگوئی عقل از مدیریت کشور رخت بر بسته است.  همین یک نکته گویای این حقیقت است که هرآنچه قدما و دیگران گفته اند و میپنداشته اند اگر درست بوده برای زمان خودشان بوده و لزوماً برای امروز کاربرد ندارد.

    تصور همگان بر اینست که تولد بدون پدر مختص عیسی مسیح است.  حال آنکه داستان او سرچشمه در تاریخ دارد.  طبق تعریف، خدا در تن عیسی در تولد حلول کرده است پس منطقاً او نمیبایست دارای پدری زمینی باشد.  موسی نیز در نوزادی از سبدی شناور روی آب گرفته شده است و آن نیز دلالت بر نامشخص بودن پدر و لذا ارتباط با الوهیت دارد.  این داستان مختص پیامبران نیست بلکه شامل حال پادشاهان بزرگ نیز هست.  از آن میان، گفته اند قباد نیز در بچگی از سبدی روی آب گرفته شده است.  این نوع نامشخصی پدر، حرامزادگی نیست که اتفاقاً درباره زندگی بابک خرم دین نیز مشابه همین داستان ها رایج بوده است.  بلکه ناظر بر این اعتقاد است که شخص مزبور اهمیتی جهانی دارد و نطفه او در دریاها بسته شده و بشکلی با الهه آبها در ارتباط است.  آب و زمین دو عنصری بوده است که مردمان قدیم بدون داشتن ماهواره و اینهمه تجهیزاتی که ما امروز داریم به اهمیت فوق العاده آنها آشنا بودند.  اما چه سود که زمین انباشته از پلاستیک و آلاینده های دیگر شده و آبها علاوه بر آلودگی ها دچار کمبود نیز شده است.  امروز خوزستان در فقدان آب خوردن از تشنگی میسوزد در حالی که آنان که مسئولین مستقیم این وضع هستند همچنان به روضه خوانی هزار ساله برای تشنگان نینوا ادامه میدهند.

    نتیجه آنکه نحوه زندگی و رفتارهای امروز ما بطور طبیعی برآمده از دو عامل "عادت" و "وام گیری فرهنگی" میباشد.  تصور هر ملتی اینست که احکام دینی آنان بطور خاص و سفارشی مستقیماً از بالا و فقط برای آنان نازل شده است حال آنکه هرچه هست ریشه در فرهنگ های ماقبل خود دارد و بنیان های آن از گذشته های دور، دست بدست شده تا به آنان رسیده است.  مطالعه تاریخ تمدن به آشکار شدن این وابستگی ها کمک میکند.  در این فرایند، آنچه وام گرفته شده کم کم رنگ و لعاب ملی پیدا کرده و چنان با سایر اجزاء فرهنگ میزبان جفت و جور میشود توگوئی بطور اخص برای ما نازل شده است.  دین اسلام طی جنگ های جهادی از شبه جزیره عربستان به سرزمین های اطراف رفته است و در ایران وقتی با فرهنگ موجود روبرو میشود، بصورت مذهب شیعه 12 امامی متحول میگردد.  برخی رسوم کهن در قالب جدید حفظ میشوند، از جمله عزاداری برای سیاوش در شکل عزاداری برای امام سوم متجلی میگردد. این مذهب از دیدگاه اصول گرایانه شبه جزیره چیزی بکلی مردود بوده و از نظر آنان کفر تلقی میشود.  متقابلاً، شیعه نیز آنان را مردود شمرده و اینگونه است که هریک خود را برحق می پندارد.  تعجبی هم ندارد زیرا طبیعت متافیزیک چنین است.  

   وظیفه روشنفکر امروز چیست؟  برای بیدار شدن از این خواب غفلت هزار و چندصد ساله تکانی شدید لازمست تا در اثر پیآمد آن تغییری اساسی در سیاست حاضر بهر نحو ممکن ایجاد شود.  رهائی از زنجیر های اسارت فکر نیازمند مجاهدتی عظیم تر است که فقط از عهده روشنفکر از بند رسته ساخته است.  او ابتدا لازمست ذهن خود را از قیود اسارت بار پاک کرده، سپس به مسئولیتی که بر دوش دارد بپردازد.  او باید مردم را راهنمائی کرده بگوید آنچه این کشور و سایر سرزمین های خاورمیانه را از زندگی عادی تهی کرده است همانا مسائل موسوم به دین، یا در حقیقت به بهانه دین است.  مهم است که بی حاصلی جنگ های ایدئولوژیک و نزاع های مذهبی که خاورمیانه را سالیان متمادی دچار خود کرده به روشنی برای همگان تشریح شود.  وابستگی های فرهنگی افشا شود و اینکه دین رایج منطقه، خود وام گرفته از فرهنگ یهود و آن نیز وام گرفته از فرهنگ بین النهرین و قوانین کهن آن مانند قوانین حمورابی است (چشم در مقابل چشم، دندان در مقابل دندان، سنگسار، بریدن دست و پا، ..).

    روشنفکر باید با صبر و حوصله و به زبانی ساده تاریخ فکر را برای مردم بازخوانی کرده و بگوید همه نیکوئی ها بطور بالقوه درون خودشان است و ربطی به ادیان رنگارنگ ندارد.  برعکس، ناکامی ها همه ناشی از امتزاج دو عرصه زندگی دنیوی و زندگی باصطلاح اُخروی است.  توده ها آزادند بهر آنچه دلخوشند باورمند باشند مادام که عرصه زندگی دنیوی و مدیریت آن از دست تطاول دکان داران دین در امان باشد.  وظیفه روشنفکر، برداشتن حجاب از ذهن های خسته و درمانده است و نشان دادن این واقعیت که آموزه های ارباب عمایم صرفاً در راستای تأمین بهشت خودشان در همین دنیا، به هزینه فقر توده هاست. نگاهی به شیوه زندگی آنان خود گواه بر عدم باورمندی وعدم پای بندی خودشان به ادعاهایشان است.  کوتاه سخن آنکه، فرهنگ کهن ملل، ملموس و غیر ملموس، بسیار زیباست و نه تنها براندازی آنها هدف نیست بلکه بالعکس باید در نگهداری و نگهبانی آن کوشا بوده درست همانطور که آثار مادی گذشتگان در موزه ها حفظ و حراست میشود.  منتها هر چیزی باید در جای درست خود قرار گیرد.

   

  • مرتضی قریب
۰۶
تیر

ثروت ملّی

    پرسشی که اغلب در رسانه ها چرخ میخورد اینست که آیا هنوز از ثروت ملّی چیزی باقیست یا همه طی این چهل و اندی سال بر باد فنا رفته است؟  فردای روزی که مردم حقیقتاً خود کنترل زندگی را در دست گیرند چه دارند که سرمایه اولیه شان محسوب شود؟  اندیشه رایج بشدت نومیدانه است و اعتقاد عموم بر اینست که دستگاه حاکمه هرآنچه نقود و یا هرآنچه قابل نقد کردن بوده برای آینده خود و اعوان و انصار خود به خارج برده و چیزی از ثروت ملّی بجا نگذاشته است.  پرسش اساسی اینجاست که ثروت ملی در فردای این سرزمین چیست و یا چه میتواند باشد؟

   در پاسخ، برخی به نفت اشاره میکنند و امید دارند ته مانده ذخایر موجود کمکی برای فردای کشور باشد.  برخی به معادن و منابع زیرزمینی اشاره دارند و آنرا ثروت ملی واقعی محسوب میکنند.  برخی هم هنوز کارخانجاتی که به ثمن بخس به نورچشمی ها واگذار شده را بخشی از ثروت ملی قلمداد کرده و روی بازمانده های آن حساب باز میکنند.  برخی هم به نیروی انسانی اشاره میکنند.  واقعاً ثروت ملی  قابل اتکا کدام است؟

    فرض کنید تمام منابع نفتی دنیا زیر پای ما باشد.  آیا این ثروتی قابل اتکاست؟  خیر.  زیرا نفت از زمانی قابلیت ثروت را پیدا کرد که سایر مردم دنیا وسایلی ساختند که نیازمند نفت برای سوخت خود بود.  نفت از زمان هخامنشیان و حتی پیشتر، در کشور ما شناخته شده بود و در برخی نقاط زمین بصورت طبیعی جوشیده و به بالا نشت میکرد.  آنچه آنها از نفت استفاده میکردند قیر بود که برای آببندی قایق و کشتی های خود سود میبردند.  احتمالاً محل برخی از آتشکده های مهم نیز در محل همین چشمه ها بوده است.  مقارن همین ایام در یونان باستان از سلاحی مرموز بنام "آتش یونانی" استفاده میکردند که ماده اصلی آن قیر مخلوط با مواد دیگری بود که آتش زده بسمت کشتی های دشمن پرتاب میکردند.  اگر اختراعات و ابتکاراتی که در سایر نقاط دنیا انجام شد به ظهور نمیپیوست، مقام نفت از نظر ثروت، همچنان در همان سطح دوره هخامنشیان باقی میبود.  متشابهاً همین استدلال درباره سایر منابع زیرزمینی کاربرد دارد و این منابع زمانی بطور جدی ثروت ملی تلقی شد که موارد استعمال و کاربرد های جدید برای آنها و مشتقات آنها کشف یا اختراع شد.  پس بطور خلاصه، منابع طبیعی بخودی خود ثروت واقعی نیست بلکه صرفاً ثروت بالقوه محسوب میشود.  آنچه ثروت حقیقی یک سرزمین است همانا "نیروی انسانی" آن است که میتواند در منایع طبیعی موجود دخل و تصرفاتی کرده و از آنها آسایش و راحتی آدمی را استخراج نماید.

    آیا نیروی انسانی بخودی خود ثروت واقعی است؟!  خیر.  طبق شواهد تجربی، ظهور بشر بر کره خاک به میلیونها سال پیش بازمیگردد.  آیا مگر گروه های مختلف انسان در دستجات پراکنده اینهمه مدت بر زمین زندگانی نمیکردند؟  مگر همین منابع طبیعی نیز آنروزگار در دسترس آنها نبود؟  پس بدین نتیجه میرسیم که منظور از نیروی انسانی فقط جنبه حیوانی آن نیست بلکه پاسخ درست معمای ما، "نیروی انسانی متفکر" است و نه صرفاً حضور فیزیکی انسان.

    "تفکر" کلید واژه اصلی است.  در فیلم "راز کیهان" دیدیم که چگونه فاصله زمانی از پرتاب یک استخوان پاره به هوا و تماشای متفکرانه نیاکان میمون نمای ما تا حرکت شاتل فضائی بسمت ایستگاه مدار گرد ماه لحظه ای بیش نبود.  استعاره از اینکه غرق تفکر از چرخش یک استخوان پاره در هوا تا قدرت تسخیر فضا بُرهه ای کوچک از زمان در مقیاس کیهانی بیش نیست. 

    اما مگر این تفکر چیست؟  مگر نه اینست که ذهن ما، از انسان اولیه تا انسان عصر حاضر، همواره درگیر "تصورات" است؟  این تصورات به مثابه سیگنالهای الکتریکی مدام مانند سیاله ای در بین نورونهای مغزی در رفت و آمد است.  لحظه ای نیست که مغز خالی از این تموجات باشد که حتی هنگام خواب هم ادامه دارد.  کافیست سعی کنید برای لحظه ای به چیزی فکر نکنید.  خواهید دید ابداً غیر ممکن است!  پس اگر تفکر همین تصورات و خیالات باشد، آیا چنانست که مغز ما مدام در حال تفکر است؟   خیر. واقعیت چیز دیگریست و منظور از تفکر چیز دیگریست.

    در اینجا، منظور از تفکر، "تفکر سیستماتیک" در حل مسائل است.  کار مفید مغز، زمانی است که در صدد حل مسأله باشد والا تموجات درون مغز پیوسته ادامه دارد.  ارزش تفکر بستگی به سختی مسأله و میزان تلاش مغز برای جستجوی راه حل ها دارد. در واقع مقوله  "پیشرفت" بستگی مستقیم به این نوع تلاش های فکری دارد که شاید  لازم باشد در آتیه درباره آن نیز مطلبی نوشته شود.  معمولاً تلاش فکری پروسه ای انرژی بر و لذا خسته کننده است.  همینجا بدین واقعیت پی میبریم که اگر دیگرانی چنین زحماتی کشیده اند، بنا به "اصل اقل انرژی"، بنظر میرسد تمایل طبیعی چنین باشد که بدون تفکر و زحمت اضافی همان راه حل ها اقتباس شود.  منتهی پیشرفت واقعی از آن کسانی است که در قالب ها منجمد نشده بلکه موتور تفکر را برای یافتن راه حل های جدیدتر و بهتر همچنان روشن نگاه دارند.  ضمناً خطر دیگری که در الگو برداری یا تقلید از دیگران وجود دارد اینست که هیچ تضمینی در درست بودن راه حل های دیگران وجود ندارد.  لذا از هر منظر که بنگریم، نیروی تفکر هماره باید روشن و آماده بخدمت در اختیار باشد و اگر راه حلی هم دیگران پیش گذاشته اند آنرا بعد از محک نقد، قبول کرده و حتی در صورت درستی، در صدد جستجوی راه حل های بازهم بهتری بود.  این است روش آرمانی.

    نمونه های تخطی از تفکر سیستماتیک فراوان است.  یک نمونه آن را در بهره برداری از منابع آب میبینیم که مصداق همان ضرب المثل رایج است : هرکه دندان دهد نان دهد!  این مثل اگر هم دورانی بی خاصیت بوده و زیانی نمیرساند، اما امروزه با شرایط حاضر نه تنها نادرست، بلکه فاجعه بار است.  اگر هرکس آب خواست و برای خودش چاه بزند همان میشود که امروز شده.  ادامه همین ذهنیت خانمان بر باد ده را در رابطه با تشویق به افزایش بی رویه جمعیت میبینیم که خوشبختانه با اقبال عمومی مواجه نیست.  برای حل اشتغال مردم حوزه ارومیه آمده آبهای رودخانه های منتهی به دریاچه را وقف کشت خیار و هندوانه کردند تا عده ای را راضی کنند ولی غافل از آنچه که آمد برسر دریاچه و تبعات بیشمار آن.  کافیست به سایر مناطق کشور نگاهی شود تا از عواقب شوم تفکر غیر سیستماتیک در زمینه محیط زیست مطمئن گردید.  آثار شوم آن امروز به روشنی دیده میشود.  اتفاقات ناگوار و زیادی که برای فعالان محیط زیست افتاده و همچنان روی میدهد، هر ناظری را برآن داشته که گویا توطئه ای عامدانه در کار است.  باری، ساده لوحانه توصیه میکنند هموطنان مقیم خارج  ثروت خود را به کشور آورده بکار اندازند، حال آنکه هنگامی که زیرساخت های اقتصادی دچار ورشکستگی و تولیدات دامی و کشاورزی با زیانهای انباشته همراه است، تنها دلیل خوب برای یک سرمایه گذار همانا دلالی و کارهای غیر مولد است که تاکنون خود باندازه کافی کمر اقتصاد را شکسته است.  در نبود سیاست های روشن و ضابطه های محکم برای تضمین امنیت سرمایه، و مخالفت با قوانین بین المللی و نپیوستن به قوانین ضد پولشوئی، چنانچه سرمایه ای هم وارد شود، بی شک در خدمت اقتصاد مافیائی و برخورداری از رانت های دولتی خواهد بود.

    پس بجای اینکه دیگران را برای آوردن ثروت خود بداخل کشور تشویق کنیم، خوبست "تفکر درست" را وارد کنیم.  چه با اصلاح سیاست های اقتصادی، اوضاع کلان اقتصاد خود بخود عوض شده بهبود می یابد.  بجای لوله کشی از خلیج فارس و دریای خزر بداخل فلات سرزمینی به خیال جبران کمبود آب در کل سرزمین، خوبست "تفکر درست" در زمینه سیاست های محیط زیستی را وارد کنیم زیرا به محض تثبیت فکر درست، خود بخود محیط زیست در کل مملکت نفس راحتی کشیده به حالت نرمال بازگشته و حالش حتی بهتر از پیش میشود.  متشابهاً اگر همین رویه درباره سیاست های جمعیتی، سیاست های اجتماعی، سیاست های خارجی، و غیره و غیره اعمال گردد مشکلات کهنه شده در سایر حوزه ها بطرز معجزه آسائی رفع میگردد.  بجای تلاش های سخت افزاری باید به "نرم افزار" پرداخت.  یعنی بجستجوی تفکر درست رفته و آنرا نصب کرد.  تفکر درست، ما را از "تله ایدئولوژی" نجات میبخشد.  سقوط در دام ایدئولوژی سرانجامی نحس و نکبت بار دارد.

   لیکن هنوز با دورانی که روبات ها بخواهند جانشین شوند شاید فاصله بسیار داریم.  لذا در حال حاضر "تفکر درست" را میبایست از آدمها و مجموعه افراد لایق و دلسوز و متخصص در امور جستجو کرد.  فعلاً نرم افزار تفکر درست را تنها از مجموعه افراد یاد شده میتوان سراغ گرفت و با استقرار این مجموعه، توگوئی بطور سحرآمیزی همه چیز در جای درستی که باید باشد قرار میگیرد.  ثروت ملّی یعنی حضور افراد ملی و توانمند مستقر بر رئوس کارها.  با تأکید بر اینکه مجموعه مزبور باید یکجا و همزمان نصب شود.  ما تجربه تاریخی بدی از "اصلاحات نقطه ای" داشته ایم.  مکرر در اواخر قاجار کارشناسان بین المللی خبره برای گشایش اقتصاد وامانده ایران به این کشور وارد شدند، منتها دوام نیاورده مدتی بعد بدون نتیجه به کشور خود بازگشتند.  وارد کردن بهترین اقتصاددان دنیا به خیال اصلاح امور، درحالی که او زیرمجموعه هیئت حاکمه فاسدی مجبور به کار باشد جز هدر دادن بیشتر منابع مالی سودی ندارد.  در چنین شرایطی، تلاش برای اصلاحات نقطه ای بی نتیجه و عبث و بی ثمر است.  راز موفقیت یک ارکستر در هماهنگی و همنوائی اجزای آن است.  

   نتیجه  آنکه از مجموع آنچه گفته شد، مهمترین و بنیادی ترین ثروت یک کشور همانا نیروی انسانی متفکره آنست.  اگر قرار است وارداتی صورت گیرد، اولویت اول با نیروی انسانی ماهر و اندیشمند است.  اتفاقاً یک نمونه آن ایالات متحده است که با پذیرش و واردات مهاجران از سراسر دنیا خود را به سطح اول پیشرفت جهان رسانید.  ناگفته نماند که پیش زمینه آنرا متفکران دیگری با نوشتن قانون اساسی بر مبنای، آزادی، برابری، و برادری قبلاً آماده ساخته بودند.  یکصد و اندی سال پیش در میهن عزیز ما نیز اندیشمندانی با همین نگرش به آماده ساختن بستر و نگارش قانون اساسی پرداختند که عدم موفقیت در استمرار آن ناشی از انجماد فکر و تسلط قالب ها و کوتاهی "روشنفکران" و سایر قیودیست که در جای دیگر باید گفته شود.  باری، بجای واردات نیروی انسانی متخصص، هم اکنون با سیل صادرات آن از کشور مواجه هستیم.  فقط کافیست جلوی فرار آنها که از روی استیصال صورت میگیرد گرفته و اداره کشور را بدست آنان سپرد.  اما چگونه؟  شرط لازم عبارتست از رفع کلیه عواملی که به فرار نیروی متفکر دامن میزند.  با سلب اختیار از عواملی که دشمن "تفکر" و نیروی انسانی اندیشمند هستند، بازگشت به عقب متوقف شده و در عوض کلید حرکت به جلو زده میشود.

  • مرتضی قریب