فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۶
مهر

دروغ

     در روزهای اخیر سیلی از اظهارات افراد سرشناس با اظهار عدم رضایت از ترویج دروغ در جامعه منتشر شد.  با توجه باینکه موضوع دروغ محدود به چند هفته اخیر نبوده و خود داستانی دراز دارد، در صدد جستجوی دلایلی برای وجود دروغ هستیم.  آیا دروغ مرضی است که باید در صدد شناسائی علل و درمان آن باشیم؟  یا دروغ غده ای چرکین به درازنای تاریخ است که در این چهل و اندی سال گذشته باز شدنش شدت پیدا کرده است؟  هرچه هست، میخواهیم بدانیم چرا اساساً دروغ وجود دارد و چرا در این چند دهه اخیر اینگونه رشد سرسام آور داشته است.

    اصلاً "دروغ" از کجا و چگونه بوجود آمده است؟  پاسخ ساده اینست که، طبق تعریف، دروغ ضد "راستی" است و لذا اگر بدانیم راستی چیست، خود بخود شاید به ماهیت دروغ نیز پی ببریم.  راستی و درستی در واقع عین "طبیعت" است.  هر آنچه در طبیعت است راستی است و جز راستی هیچ نیست.  منظور ارزش گذاری روی کُنه موجودات و مفید یا مضر بودن آنها نیست بلکه میخواهیم بگوئیم بیان طبیعت خود مترادف راستی است و هر آنکس که طبیعت را همانگونه که هست ارائه دهد، اصطلاحاً میگوئیم دارد سخن راست میگوید.  ضد آن یعنی وارونه جلوه دادن حقایق میشود دروغ!  بی جهت نیست که در علوم، بویژه علوم دقیقه، دروغ معنا و مفهومی ندارد.  تاکنون سابقه نداشته که کسی قانونی را کشف کرده باشد که آنرا عمداً وارونه جلوه داده و جامعه علمی نیز پذیرفته باشد.  آنجا آنچه ارائه میشود، نزدیکترین بیان از رفتار طبیعت است.  البته همواره این احتمال هست که محقق چیزی را نادرست درک کرده و بعد معلوم شود اشتباه بوده و هم خودش و هم دیگران آنرا پس بگیرند. 

    پس انتظار اینست که طبعاً در سایر شئون زندگی نیز همینگونه باشد و آنچه قاعده است راستی و درستی باشد و ضد آن، دروغ، جائی نداشته باشد.  با اینحال، مشاهده میشود که همه جا اینگونه نیست.  در برخی جاها و در برخی حوزه ها واقعیات دچار تحریف شده یا وارونه جلوه داده میشود.  اگر اینطور است پس چرا در همه جا و همه زمان این در علم اتفاق نمی افتد؟  پاسخ شاید این باشد که علم با موضوعات عینی سر و کار دارد و دروغ در آن نمیتواند ثمری داشته باشد.  باید روی واژه "ثمر" تکیه شود زیرا در حوزه مسائل اجتماعی و انسانی، با تحریف واقعیت، یعنی ایجاد دروغ، میتوان برای خود ثمری دست و پا کرد و این ثمر در اکثر موارد منتهی میشود به پول (ثروت) یا قدرت (سلطه).  

    با ادعای اینکه چیزهائی را که "هست" بگوئید نیست و آنها را که "نیست" بگوئید هست، در واقع دروغ متولد میشود.  اما در یک جامعه ضابطه مند که راه های کسب ثروت و قدرت منتهی به راه های بسیار باریکی است که قوانین موضوعه آنها را محدود و مشخص کرده است دروغ رواج ندارد و برای آن مجازات مقرر شده است.  اگر هم تمایلات فردی برای بیان دروغ وجود داشته باشد، استمرار قانون در طولانی مدت، آنرا از خاطره ها محو کرده، راستی و درستی،قاعده و خصلت طبیعی افراد میشود. 

   اما در آنسو، در جوامع استبدادی که قانون در تملک هوی و هوس مستبد یا گروه اُلیگارش حاکمه است، ثروت و قدرت است که هدف اصلی حاکمیت است و برای کسب ایندو، باید حاکمیت حفظ و استمرار یابد و برای این نیز چاره ای جز کاربست دروغ که خلاف قاعده طبیعت است نیست.  در اینجا دروغ اختیاری نیست بلکه یک "باید" است چه بدون آن موجودیت استبداد بخطر افتاده و خیلی زود سقوط میکند.  نتیجه قهری دروغ، فساد است که اگر استبداد با ایدئولوژی دینی نیز توأم شود بصورت گسترده کل جامعه را مبتلا خواهد کرد. دراین شرایط، با حضور دین، وجود استبداد تئوریزه شده بدان رنگ الهی بخشیده دوام آنرا قوام میبخشد.  لذا دروغ همواره از پی کسب منفعتی ناروا ظاهر میگردد که یا ثروت و یا قدرت و یا هردو میباشد.  لذا با این تعاریف، در یک نظام استبدادی با حاکمیت دینی، ادعای معنویت قطعاً ادعائی توخالی بوده و خود مهمترین دروغ است زیرا گفتار و کردار نظام در تمامی عرصه ها کماکان دروغ و فریب میباشد.

    مشهود ترین تظاهر دروغ که با آن آشنا هستیم همانا در گفتار است که شواهد بیشماری برای آن وجود داشته و یک طیف گسترده و پیوسته را تشکیل میدهد.  از همان ابتدا، ماجرای سوختن سینما رکس آبادان پیش آمد تا رسید به فرو ریختن برج های متروپل در این اواخر درهمان شهر که بجای توضیح فقط دروغ تحویل داده شد.  از سوختن کشتی سانچی تا سوختن ساختمان پلاسکو، از قتل زندانیان سیاسی دهه شصت تا قتل زندانیان در طی ایام و تا همین اواخر در زندان اوین، از سقوط مکرر هواپیما تا ساقط کردن هواپیمای اُکراینی در این اواخر، از قتل شهروندان در خیابان تا قتل در بازداشتگاه ها، در همه اینها و هزاران مورد دیگر پاسخ به افکار عمومی چه بود؟  فقط دروغ ولاغیر.  خردسالان را در کوی و مدرسه بقتل میرسانند و به دروغ میگویند ناراحتی قلبی داشته یا خودکشی کرده، والدین را هم با تهدید و ارعاب مجبور به دروغگوئی و اعترافات تلویزیونی کرده از اجرای مراسم منع میکنند.  نظام های دینی همه از یک قماشند، دیدیم که گالیله را نیز در محضر ارباب دین مجبور به اعتراف و پس گرفتن نظریه خود کردند!

   ولی نباید غافل شد که بیشترین تظاهر دروغ در کردار است.  عمل ناراست خود نوعی دروغ است.  قبل از هرچیز، وجود نظام دیکتاتوری خلاف خواست مردم است و این خود نوعی دروغ است.  یعنی وارونه نمایاندن مفهوم خدمت که بجای اینکه حکومت درخدمت مردم فرض شود عکس آن تلقین میشود.  لذا دروغ پشت دروغ مکرر ساخته میشود تا نظام ناحق استمرار یابد.  مستبد مهره ها را گام به گام چنان میچیند که مردم گمان کنند رویه کارها بر اساس خواست آنان است.  برای انجام این شعبده، یک ویترین نمایشی ترتیب میدهد تا دروغ های خود را بنحو عامه پسندی به دیگران و جامعه بین الملل عرضه نماید.  لذا در نظام دروغ، تبلیغات رأس امور است و سهم بزرگی از خزانه ملت را می بلعد.  چه پولها که برای خرید ژورنالیست ها و سیاستمداران صرف نمیشود تا دروغ در زرورق های زیبا عرضه شود.  برای احتیاط بیشتر و دوام خود و خانواده اش، مستبد ثروت مردم را با ایجاد و گسترش نهاد های تودرتوی امنیتی خرج خودش میکند تا به دروغ وانمود کند نهادهای سرکوب برای مراقبت از مردم ایجاد شده اند.  برای قانونی جلوه دادن هزینه ها، نهادهای اقتصادی و کارخانجات مهم را در تیول خودش میآورد تا خارج از قواره های یاد شده نیز هرطور بخواهد از کیسه ملت هزینه کند.  با در اختیار گذاشتن رانت و اختصاص مزایای خارج از قاعده به اُلیگارش های اطراف خود، سعی در تقویت ماندگاری خود دارد.  نظام دروغ اغلب با ترویج فقر همراه است.  چگونه؟ از سوئی ثروت کشور سرقت و بعنوان رشوه به هیئت حاکمه تقدیم میشود و از سوی دیگر، فقر بجا مانده برای مردم هم باعث سهولت اجیر کردن قشرهای فرودست در نهادهای سرکوب و هم موجب کنترل بهتر مردم درمانده میگردد.  توده به جان آمده بالاخره روزی خواستار بازگشت حقوق طبیعی از دست رفته میشوند، اما در پاسخ جز سرکوب و حبس و شکنجه چیزی دریافت نمیکنند.

    تنها پاسخ طبیعی در نظام دروغ، داغ و درفش است و سرکوب آنهم با آخرین تجهیزات روز دنیا.  همان تجهیزاتی که از کشورهای باصطلاح "دشمن" وارد میکنند ولی البته ورود واکسن از آنها ممنوع است.  تهیه همه اینها از جیب همان ملتی پرداخت میشود که قرار است بر سر خودشان کوبیده شود.  پس برای مصارف حیاتی مثل بهداشت و درمان و آموزش و رفاه دیگر پولی نمیماند که کمبودش به دروغ بگردن "دشمن" انداخته میشود.  فقط یک قلم بودجه گشت کشف گیسوی زنان از مجموع چندین نهاد آموزشی بیشتر است!  واژه مردانگی که قدیم به مبارزه منصفانه تعبیر میشد حال بدل میشود به تجهیز اجامر و اوباش برای قتل مردم بی دفاع.  عمل دروغ یعنی قطع شبکه جهانی اینترنت برای جلوگیری از آگاهی و درعوض جا انداختن دروغ های مصلحتی.  در همین راستا، ایجاد پارازیت روی ماهواره ها و سانسور کتاب و مطبوعات و هر آنچه دسترسی آزاد به اطلاعات باشد توجیه میشود.  آموزش ابتدائی، متوسطه، و عالی همه جنبه فانتزی دارد و حاوی حقیقتی نیست.  از تحریف کتابهای کودکان گرفته تا انتهای این خط که فارغ التحصیل نخبه دانشگاهی تنها هدف خود را فرار از کشور میداند.  باقی خیل عظیم فارغ التحصیلان میمانند و بیکاری مزمن و بحران معیشت و افسردگی حاصل از آن.  دانشجو و دانش آموز و بطور کلی نسل جوان میداند که در نظام دروغ آینده ای ندارد.  لذا در اینگونه نظام ها، نه تنها دانشگاه ها بلکه کل سیستم آموزشی کشور اگر مصلحت باشد با یک اشاره تعطیل میشود، همانطور که درباره اینترنت میشود.  متشابهاً، اگر اقتضا کند، سایر خدمات عمومی نیز بسادگی تعطیل میشود زیرا مردم کمترین اهمیتی ندارند مگر استثنائاً هنگامی که موعد تأیید نظام سر میرسد برای درج در ویترین.  

    در نظام دروغ، کارهای مفید پیش نمیرود و گاهی اگر برود نیمه کاره رها میشود زیرا اساس کارها بر بی حقیقتی و تزویر است.  سازمان های مردم نهاد اگر خیریه تشکیل دهند تعقیب میشوند.  وکلا اگر از برخی موکلین دفاع کنند حبس و شکنجه میشوند.  اقلیت ها تحت فشارند و اگر بخواهند مانند دراویش معنویتی که قرنها داشته اند حفظ کنند آنها نیز دستگیر میشوند چرا که ترس نظام از تضعیف رونق بازار خویش است.  گرم تا کی بماند این بازار؟  پیمان ها و تعهدنامه های جهانی فقط برای درج در ویترین است و مکرر، در آشکار و نهان، نقض شده و میشود که مصداق بارز دروغ است.  تعهد به سلامت پرواز های مسافری ولی نقض آن، تعهد به حقوق کودک ولی نادیده گرفتن آن، تعهد به حقوق شهروندی ولی عمل وارونه بآن، عضویت در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل مثل کمیسیون حقوق زن ولی سرکوب و قتل زنان و دختران بنام حفظ کرامت زن!  ارسال تروریست بخارج تحت نام دیپلمات و هزاران نمونه دیگر مصداق بارز کردار دروغ است.  سایر نهادها نیز مستقیم یا غیر مستقیم، خواسته یا ناخواسته، در خدمت نظام دروغند.  متخصصین IT چکار میکنند؟  بجای پیشبرد دانش، در تلاش برای هک کردن باقی دنیا هستند.  مخابراتی ها چه میکنند؟ آنها هم اینترنت را مختل میکنند.  اقتصاد دانان چه میکنند؟  سعی در یافتن راه های قاچاق و دور زدن تحریم ها.  از مهم ها نام نمیبریم چون همه میدانند.  کارمندان جزء که منتظر حقوق اول برج هستند نیز نادانسته و ناخواسته در خدمت این دستگاه اهریمنی هستند.  

    در یک نظام دینی، واژه "مقدس" اکسیر اعظمی است که هرچیزی را به هرچیزی تبدیل میکند.  بیوجود را باوجود میسازد و مکتب نرفته را یک شبه به عرش اعلی بالا میبرد.  اگر اعتراضی شد میگویند مقدسات را آتش زدند.  اگر صحبت از آزادی شود میگویند با بی بند و باری مقدسات را زیر سوأل میبرند.  هر نوع پرسشگری را دشمنی با دین مینمایند و هر خواسته ای را ضدیت با مقدسات جلوه داده و یکسره دروغ میگویند.  جالبست که در ویترین نمایشی خود، تابلوی "دروغگو دشمن خداست" را با آب و تاب نمایش میدهند!  

   پس نظریه پردازان چنین نظامی به چه کار مشغولند؟  بزرگترین دغدغه این طایفه دروغزن، تخدیر و سرگرم ساختن مردم با مزخرفات است که در رسانه های تبلیغی جاریست تا فرصتی برای جمع ثروت باشد.  مزخرفاتی مثل اینکه اگر کسی در کودکی از شیر الاغ تغذیه کرده باشد مسأله او با کُره الاغ چه میشود؟  آیا میتواند از او سواری بگیرد؟  رابطه او با مادر رضاعی خودش یعنی الاغ چه میشود؟  و قس علیهذا.  تفکرات عالمانه اینان که ناتوان از بیان عددی بین 1000 تا 1100 هستند در همین حدود است که خود کتابی جداگانه میطلبد.  

خلاصه آنکه، تکلیف با یک نظام سرتاپا دروغ چیست؟  کسی که راست میگوید، تکلیف او روشن است.  کسی هم که دروغ میگوید تکلیف او نیز روشن است.  اما او که ساکت است و نظاره گر دروغهاست چه؟  درواقع او بیطرف نیست و درطرف دستگاه دروغ ایستاده است.  دروغ در علوم جائی ندارد و از همین رو بقول بیکن "ارباب دیانت غالباً دشمن حکمت طبیعی بوده اند زیرا ایمان بعقاید دینی خویش نداشته تزویر میکنند".  نظامات سرتاسر دروغ در تاریخ کمتر دیده شده ولی آنها برای ماندن خود دست بهر جنایتی میزنند حتی شده با تکیه بر بیگانه و استمداد از او.  برای نمایش اقتدار، گهگاه مردم را با وعده و وعید بیرون میآورند تا از نظام تجلیل کنند.  منتها گاه اتفاق میافتد که دفعتاً ورق برمیگردد همانگونه که برای دیکتاتور رومانی رخ داد.  زمانی که خوشدلانه از بالا به انبوه مستقبلین در پائین نگاه میکرد ناگهان شور جمعیت به خروشی بدل شد که سرانجام محتوم همه مستبدین است.  ادامه سیاست ظلم، خدعه، و نفاق و دروغ تا کجاست و پایان آن چیست؟  طبعاً اگر مسیر همچنان که گذشت ادامه یابد، پایان داستان چیزی نیست جز باقی گذاشتن سرزمینی سوخته با مردمانی مستأصل برای فرار از چهار گوشه کشور.  

  • مرتضی قریب
۱۵
مهر

حقوق حیوانات

     پیرو اعتراضات اخیر و واکنش های جهانی به حمایت از آن، یکی از بازیکنان سابق تیم ملی ایران در شرحی در فضای مجازی نوشت: "بخاطر مردم ایران، صدای همه دنیا بلند شد به غیر از 290 ... که در مجلس نشستند و خود را نماینده ایران خواندند".  واژه توهین آمیز را حذف کردیم و این طرز خطاب محکوم باید گردد.  بعلاوه، همه کسانی را که مانند ایشان از دایره ادب خارج شده و چنین عباراتی را بکار میبرند باید ارشاد کرده از آنها تجدید رویه را طلب کرد.  سالهای سال است که به دنیای حیوانات جفا روا میداریم و هرچه نامردمی و پستی و دنائت است به آنان نسبت میدهیم.  حقیقت اینکه حیوان هیچگاه همنوع خود را نمی کُشد و آنها هم که گوشتخوارند، چاره ای جز این ندارند چه در رژیم غذائی خود بجز گوشت چیز دیگری ندارند.  لذا مجبورند برای زنده ماندن، حیوانات نوع دیگر را شکار کنند.  

    پس این صفات "وحشی"، "درنده"، "خونخوار"، و امثال آن سزاوار گوشتخواران نیست.  چه اگر این حیوانات تربیت شوند، دیده ایم که رام شده حتی دست از شکار برداشته و غذای خود را از دست آدمیان میگیرند.  گوشتخواران که در رأس لیست باصطلاح وحوش هستند این چنین اند، تکلیف باقی حیوانات خود بخود معلوم است.  یکی از حیواناتی که در پائین این لیست وجود دارد، گاو است که برای نوع انسان مفید ترین جانور روی زمین بوده است.  حتی آنها هم که گیاه خوارند صبح ها روز خود را دستکم با یکی از فراورده های این حیوان آغاز میکنند.  مقایسه نادانی و جهالت دیگران با این حیوان جفائی نابخشودنی در حق این حیوان است.  درست است که گاو بیسواد است اما نه همنوع را میکشد نه غیر نوع خود را آزار و شکنجه میدهد، نه تهدید و ارعاب میکند، نه رانت خواری میکند و ثروت دیگران را میدزدد، نه گفتار زشت دارد، و نه هیچیک از زشتی ها و پلشتی های "آدم" های انسان نما را مرتکب میشود.  با اینحال بسبب آموزه های غلط، به این وجود نجیب، صفات ناروا نسبت داده میشود.

   سایر حیوانات نیز کم و بیش در معرض همین نسبت های ناروا هستند.  دروغگوئی را به سگ، یار صدیق انسان نسبت میدهند.  بُز حیوانیست نترس و همیشه جلودار رمه است، معهذا به آدم ترسو میگویند "بزدل"!  ترسوها همانها هستند که با داشتن توپ و تفنگ معهذا حتی از جسد آنها که کشته اند نیز هراس دارند.  آدمهای بی اندازه بیخرد را گاو یا گوساله و اغلب "خر" خطاب میکنند، حال آنکه خر راه بازگشت خود را خوب میداند و اینگونه نیست که هوش مختص انسان باشد.  او که بخیال خود جوانانِ خواهان حقوق طبیعی را "حیوان" خطاب میکند، بیچاره نمیداند خود از حیوان بمراتب فروتر است.  گویا در ایام کهن به فرومایگان پست تر از نوع حیوان، "دیو" یا "دیو صفت" میگفتند.  شاید اینگونه، از آلوده کردن شأن حیوانی اجتناب میکردند.  

    قرنهاست که به حیوانات ظلم میشود و حقوق طبیعی آنان نادیده گرفته میشود.  که بواقع اگر حقوق حیوانات برسمیت شناخته شود، حقوق بشر نیز طبعاً رعایت خواهد شد.  مگر نه اینست که انسان خود حیوانیست سخن گو؟  در گوش عده ای متحجر و مست لایعقل، صحبت از حقوق حیوان، صحبت از حفظ محیط زیست، جنگل، آب، خاک، هوا، دریاچه، رودخانه، و سایر آنچه مادر طبیعت به رایگان در اختیار گذاشته ابداً شنیده نمیشود چه رسد درک شود.  

   بمحض باز کردن بحث پیرامون چنین مسائلی، تنها صحبتی که از سوی متحجرین مطرح میشود این است: "مگر زنان میخواهند لخت شوند"؟!  نهایت فهم و شعور آنان در همین حد است و این خود حاکی از دلمشغولی دائم فکر آنها در رابطه با شکم بارگی و شهوت رانی است.  جز این کاری نمیدانند ولی خود را اشرف مخلوقات میپندارند.

    بحث از حقوق حیوان و محیط زیست احتمالاً تعجب همه را بر می انگیزد که در این وانفسای سرکوب و اختناق چه جای این سخنان است.  حال آنکه چون صد آید نود هم پیش ماست.  در واقع، این بمعنای دست کشیدن از خواسته های حقوق انسانی نیست بلکه یادآور این نکته است برای داشتن یک رشد پایدار، چنین اهدافی باید همواره در پس ذهن جویندگان آزادی باشد.  حقوق انسانی، جزئی از حقوق کلی تر زیست بومی است که در آن زندگی میکنیم.  حتی در مقیاسی وسیعتر باید خواهان حفظ سلامت کره زمین بود.  از فضا که نگاه کنیم خبری از خطوط مرزی نیست یعنی زمینیان همه به یکسان در معرض خطرات بالقوه و بالفعل پیش رو هستند.  واژه کلیدی "رشد پایدار" است.

    معنای رشد پایدار چیست؟  در فردای ایران آزاد که به جبران مافات فکر شود، چیزهائی هست مثل پولهای دزدیده شده که شاید بتوان بازگرداند شاید هم نتوان، که اهمیتی ندارد زیرا ثروت مجدد ایجاد میشود.  اما چیزهائی هم هست بسیار مهمتر که غیر قابل بازگشتند.  جنگل های پاک تراشی شده بسادگی قابل احیاء نیست، آبهای زیرزمینی فروکش کرده نیز قابل احیاء نیست و اگر هم باشد با این جمعیت زیاد رو به تزاید فوراً بلعیده میشود.  سرزمین های فرونشسته نیز بجای خود باز نخواهد گشت زیرا حفر میلیونها چاه آب، فشار زیرین را تحلیل برده است.  وقوع ریزگردها پدیده ای غالب شده است.  متشابهاً احیاء زیست بوم ها، تالاب ها، حیات وحش، خاک های کشاورزی شسته شده با سیل، و امثال آن بسادگی میسر نیست.  در رأس همه اینها و در کنار استبداد، آنچه باعث تشدید همه آنچه در بالا ذکر شد و به پدیده های ناواگشتنی منجر شده و میشود همانا افزایش جمعیت انسانی فوق طاقت منابع سرزمین است که او خود نیز پدیده ای ناواگشتنی است!

خلاصه آنکه، در کنار همه تلاش ها، کوششی لازمست تا فرهنگ واژگان از خرافات و هرآنچه نسبت های نارواست پیراسته گردد.  دوم آنکه حقوق حیوانات برسمیت شناخته شود و آدم های جاهل و خیانتکار با گاو و سایر حیوانات مقایسه نشده شأن حیوانی لکه دار نشود.  سوم و در سطحی وسیعتر، کوشش برای حفظ و احیاء محیط زیست صد چندان شده و با عواملی که در جهت ویرانی سرزمین میباشد مقابله گردد.  و بالاخره در مقابل تبلیغات دروغین به روشنگری پرداخت.  

  • مرتضی قریب
۱۳
مهر

احتمال آن چقدر است؟

     گاهی اوقات برای فهم پدیده ها لازمست دست به یک محاسبه ساده زده و احتمال وقوع آنها را پیش بینی کرد.  اگر توصیفات کیفی با محاسبه کمّی همراه گردد تصویر واقعی تری از امور را بدست خواهد داد.  مطالب و نتیجه گیری که در پی خواهد آمد جنبه عام داشته و در موارد مشابه کاربرد دارد.  موارد زیر را در نظر میگیریم:

     اگر در هر زمان و هرکجای دنیا، دخترکی را بخاطر موی سر، به عمد یا به سهو، بکُشند و در عوض رفع و رجوع و بیان یک عذرخواهی ساده صدها نفر دیگر را کشته و هزاران نفر را مضروب یا محبوس کنند درباره آن چه قضاوتی میتوان کرد؟  اگر در هر زمان و هرکجای دنیا یک نهاد دولتی به دخترکی تجاوز کرده باشد و در عوض دستگیری و پاسخگو کردن مجرم صدها تن دیگر را به گلوله ببندند تا ثابت کنند چنین نبوده، درباره این چه قضاوتی میتوان کرد؟  مردم دنیا چه قضاوتی خواهند کرد وقتی حکومتی یک هواپیمای مسافری را به عمد یا حتی به سهو سرنگون کرده باشد و برای تبرئه خود مرتب دروغ گفته انکار نماید؛ در اینصورت مسئولیت خون جان باختگان با چه کسی خواهد بود؟  پای خودشان است؟!  اینها و با وجود صدها موارد مشابه چه نتیجه ای میتوان گرفت؟  آیا همه میتواند سهوی و خود بخودی بوده باشد؟  یا شاید عمدی در کار باشد؟  

     برای پاسخ ناچار از ذکر مثالی ساده هستیم.  فرض کنید در یک امتحان، یکصد سوأل چهار گزینه ای ارائه کرده باشیم.  اگر کسی همه را بدرستی پاسخ داده باشد و تقلبی در کار نباشد قطعاً به او آفرین خواهیم گفت چه معلوم است که درس خود را خوب خوانده است.  اما اگر کسی همه یکصد سوأل را جواب نادرست داده باشد چه؟  آیا شک برانگیز نیست؟  او هرچقدر هم تصادفی عمل کرده باشد این نمیتواند قانع کننده باشد و بالاخره برخی پاسخها را باید درست جواب داده باشد.  اینجا همان نقطه نتیجه گیری است.  نظر ما اینست که این فرد باحتمال قریب به یقین جوابهای درست را میدانسته و عامدانه پاسخ های غلط را انتخاب کرده است.  آیا نتیجه ای غیر از این ممکنست؟

    ممکنست بگوئید او شانسی جواب داده و به همین نتیجه رسیده.  البته احتمال آن صفر نیست ولی بسیار بسیار کم است.  میدانیم برای هر سوأل، احتمال پاسخ غلط 3 از 4 است که البته کم نیست.  اما احتمال اینکه همه 100 پاسخ با هم غلط از آب درآید عدد 3.2E-13 میباشد.  کسانی که لجوجانه نمیخواهند باور کنند این عدد چقدر کوچک است بخود زحمت داده 41 سکه را با هم روی زمین بریزند.  آنچه ظاهر میشود مخلوطی از شیر و خط است اما احتمال اینکه همه شیر باشد یا همه خط عددی بسیار کوچک حدود همین عدد است.  بد نیست یکبار هم دست به تجربه علمی زده و نتیجه را، هر چند بار دوست داشته باشید، به رأی العین ببینید.

    با بازگشت به سوأل اصلی که آیا صدها ارتکاب جنایتکارانه میتواند سهوی باشد و عمدی در کار نبوده باشد، باید گفت احتمال آن از آنچه در مثال بالا بدست آمد باز هم کوچکتر است.  زیرا با وجود قوانین پذیرفته شده امروزی، اتخاذ عملِ درست بسیار روشن است و لذا احتمال دست یازیدن سهوی به عملِ نادرست حتی بسیار کوچکتر از 3/4 مثال بالاست.  پس اینکه طی سالیان سال صدها و بلکه هزاران عمل ارتکابی یک نظام همگی در جهت خلاف قاعده بوده باشد، تنها چیزی که میتوان گفت عمدی بودن و برنامه ریزی بودن همه آنهاست. آیا این، کارهای اهریمن را به ذهن تداعی نمیکند؟   طبق تعریف، اعمال او همه نادرستی و همه دروغ است.

    بی جهت نیست که پس از سالها تکرار مکررات و ارائه دروغ های پی در پی، قانع ساختن چنین مردمی بیش از پیش سخت و سخت تر شده است.  بویژه که توجیه آن نزد نخبگان و طبقه دانشجویان و دانش آموزان بیش از همه مشکلتر است.  در چنین مواقعی تنها راه اینگونه نظام ها برای قانع ساختن مردم باینکه سیستم پاک است و از هر اتهامی مبراست، دست بردن به خشونت عریان است.  در نظامی آلوده به فساد، چه بسا خودِ فساد، تنها منطقی که در عوض عذر خواهی کار میکند بیان مکرر سه کلید واژه آمریکا، اسرائیل، و دشمن و گذاشتن همه تقصیرات برعهده این 3 واژه است.  

خلاصه آنکه، نظام های ناکارآمد برای نمایش کارآمدی کاذب خود معمولاً حمله به افراد ضعیف را نشانه میگیرند تا بلکه اقتدار خود را به رخ کشند.  گاهی هم افراد ضعیف درس خوبی به آنها میدهند.  مثلاً داستان محمود غزنوی برای تصرف حکومت ری و اصفهان که در دست بانوئی بوده بجای خود شنیدنی است که صلابت نامه بانو، محمود را منصرف کرده از حمله خودداری میکند.  اما این درایت نزد همه نیست.  نظامی که به شهروندان خودش بچشم دشمن نگاه کرده و بروی مردم عادی آتش میگشاید، سایر خلاف هایش نیز همه به عمد است و مشروعیتی در چشم مردم ندارد.  بعنوان یک شاخص کلی، هر زمان و هرجا هر کس، حقیقی یا حقوقی، خود را در یک هاله قدسی پنهان ساخته و بضرب زر و زور برای خودش تبلیغ کند بطور حتم و یقین نهادی برخاسته از دروغ است، چه او که اصالتی داشته باشد هرگز نه از خود تعریف میکند و نه معنویت خود را تبلیغ مینماید.  

  • مرتضی قریب
۰۵
مهر

نقش عادت در سرنوشت

    قبلاً درباره موضوع عادت و تکرار آن نوشته بودیم (99/4/24 و 99/7/26).  اما اینبار به نقش تعیین کننده آن در سرنوشت میپردازیم.  تصور بر این بوده که سرنوشت هریک از ما در لوح محفوظ حک شده و تغییر ناپذیر است.  با اینکه این تصور امروزه رایج نیست معهذا چیزی که اینبار باید اضافه کنیم نقش عادت در تبلور سرنوشت و بسا نقش آن در تغییرناپذیر ساختن آن است.   موضوع عادت بویژه برای جامعه ما و نقشی که در تصلب آلودگی های فکری بازی میکند از اهمیت ویژه ای برخوردار است.  

    عادت در همه جا و همه زمانها جاریست.  گویا در خاطرات برادران امیدوار خوانده بودیم که وقتی به محضر یکی از رؤسای قبایل آفریقا رفتند، رئیس قبیله در کاسه شربتی که به دو برادر تعارف کرده بودند تف انداخت.  البته آنها کاسه را لاجرعه سرکشیدند تا مبادا بی احترامی کرده باشند.  بعدها فهمیدند این "عادت" رئیس قبیله است که برای خوشآمد مهمانان ویژه، در کاسه تعارفی تف میاندازد.  بسیاری از عادت ها مثل این ممکنست پیش پا افتاده، مضحک، و بی خطر باشد و تبعات سنگینی در پی نداشته باشد.  اما بسیاری دیگر ممکنست متضمن خطرات، مرگ، و حتی نابودی فرهنگ یک ملت باشد.  عادات دیگری نیز هست که مفیدند مثل عادات در حفظ الصحه یا در رفتارها و امثالهم.  منتها تبعات منفی عادات بد بقدری سنگین و بقدری وخیم است که رویهمرفته میتوان عادت را پدیده ای منفی قلمداد کرد تا آنجا که میتواند تمدن های کهن را نابود سازد.  تأثیر اینگونه عادات در جماعات تشدید میشود چه برای فرد تنها و ایزوله خوب و بد بودن عادت اثری بر سرنوشت جامعه ندارد.  حماقت معمولاً مُسری است و در جمع ساخته و پرداخته میشود.

    امروزه بخشی از مشکلات جامعه ما از نوع فرهنگی است که وقتی شکافته شود تأثیر عادات در آن نمایان است.  بعنوان مثال یکی از آنها موضوع موی زن است که هرچند باید موضوعی محدود به آرایشگران باشد، متأسفانه در فرهنگ رسمی ما منجر به مقتول شدن جوانان زیادی شده است.  برای اینکه ثابت کنند دختر بیگناهی را بخاطر حجاب نکشته اند، هزاران پرسشگر و معترض را به گلوله بستند.  جنایتی که هرگز فراموش نخواهد شد.  صدمات جانی، مالی، و روانی بیشماری برجای گذاشته و اینترنت محدود شد.  این در حالیست که در ویترین نمایشی و تبلیغی خود میگویند "قتل یکی مثل قتل همه است"!  ببینیم ارزش واقعی این پدیده چقدر است و آیا تحمیل اینهمه هزینه بابت گناه یک تار مو صرف دارد یا خیر؟

   فرض کنید از فردا آیین جدیدی تأسیس شود که در آن پوشاندن موی سر مردان با روسری یا هر حجاب دیگر امری واجب الاطاعه مقرر گردیده است.  طبیعی است که ما آنرا باور نخواهیم کرد و اگر راست باشد در صحت عقل مؤسس فرقه شک خواهیم کرد.  حتی از دید استهزا هم نباشد، هرگز آنرا قبول نخواهیم کرد.  اما حیرت خواهید کرد بدانید چنین چیزی قرنهاست در هند واقعیت دارد و نزد آیین سیک، مردان از خردسالی موظف به پوشاندن موی سر هستند.  احتمالاً ممکنست بتصور خروج نوعی انرژی از سر باشد.  متشابهاً همین حیرت ممکنست نزد پیروان این فرقه بروز کند وقتی بشنوند که در کشور دیگری زنان باید موی خود را بپوشانند!  

   مجدد، فرض کنید فرقه دیگری تأسیس شده که در آن خروج از منزل با پای چپ ذنب لایغفر و مستحق کیفر است.  چون ابتدا باید پای راست را بیرون گذاشت.  هنگام ورود به خانه یا هر ساختمانی عمل عکس باید انجام شود و با پای چپ وارد شد.  با اینکه مسخره مینماید ولی باور کنید هیچ تفاوتی با موضوع روسری و موی زن ندارد.  باری، تصور کنید نهادی متشکل از انبوهی از نیروهای چماق بر دست برای نظارت بر قانون و پیگرد متخلفین ایجاد شده.  خواهی نخواهی بعد از چند نسل چنین رویه ای عادت ثانویه در افراد شده و خود بخود بدون نظارت قانون، آنرا رعایت میکنند.  چه خواهد شد اگر کسی ناغافل شبی با پای چپ از منزل بیرون رود و به عمد یا به سهو دچار تیر غیب گردیده کشته شود؟  چه اتفاقی خواهد افتاد متعاقباً دیگران منطق این رویه را زیر سوأل برده و به بحرانی بیانجامد؟  مسئول خسارات جانی و مالی وارده چه کسی خواهد بود؟  کسی که تخلف کرد؟ یا کسی که این قاعده را وضع کرد؟ یا عادت؟  شاید پاسخ  درست "عادت" باشد زیرا هرکسی آزاد است برای خود قاعده ای بدلخواه وضع کند و نیز او که پای چپ را اول گذاشت حق دارد کاری را که به کسی آزاری نمیرساند انجام دهد، هرچند قائون چیز دیگری بگوید.  لذا آنچه بصورت عادت درآمده و نیز آنها که آنرا تحمیل کرده اند در این ماجرا مقصرند.  بویژه اگر استمرار عادت در طی زمان شکلی قدسی بخود بگیرد توگوئی از آسمان فرو افتاده جای چون و چرا نیست.  حال آنکه امر قدسی باید در دلها باشد نه در کفش مردان و موی زنان.

   این موضوع موی زنان نیز از همین قسم است زیرا یک انسان با عقلی متعارف از خود میپرسد اگر از مو چیزی تراوش میکند چرا مردان نباید بپوشانند؟  یا اگر کشف حجاب باعث رذیلتی میشود چرا در هند نشده؟  البته اگر برای پیشینه این امر بعقب بازگردیم، ملاحظه میشود این نیز مانند بسیاری از آداب دیگر از یهود اقتباس شده است.  زنان ارتودکس یهودی نیز باید موی "خود" پوشیده دارند یعنی یا باید بپوشانند و یا بتراشند و ترک جمال کنند.  اما ترفند جالبی ابداع کرده اند که گذاشتن کلاه گیس است زیرا موی دیگری نمایان است نه موی خودشان.  ضمن اینکه اکثریت زنان در این امر آزادند که از خرد پیروی کنند.  موضوعی بدین سادگی را میشد بسیار پیش از اینکه به بحران بیانجامد و جان بسیاری را گرفته خسارات مادی و معنوی عظیم وارد سازد با خردورزی حل کرده و این دور باطل قطع شود.  لازمه آن حضور افراد با عقل متعارف در سطوح بالای تصمیم گیری است که شوربختانه در نبود آن در حال حاضر هر موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بسادگی به معضلی حل ناشدنی میانجامد.  

    زنان امروز خواستار مالکیت تن خودشان اند که خواسته ایست کاملاً برحق.  سفسطه گران در پاسخ باین خواسته ممکنست بگویند زنان اگر بخواهند لخت شوند چه؟!  منطقی چنان سست و بی مایه که ارزش پاسخ ندارد.  اما مورد مشابه دیگر، ممنوعیت وسایل تنظیم خانواده و موارد خاص زنان است که خود جنایتی دیگر، هرچند خاموش است.  زنان و همسران آنان حق دارند که خود زمان فرزند آوری و تعداد آنها را تعیین کنند و دخالت حکومت امری بیشرمانه که نهایت سخافت خرد را میرساند.  چه بسیار نوزادان ناخواسته که ناشی از این سوء سیاست  در سطل زباله یافت میشود و مجرم اصلی، همان است که سایر قضایا را تحمیل کرده است.  روی دیگر همین ماجرا در تشویق به افزایش جمعیت البته جنایتی بمراتب عظیم تر است که قبلاً اشاره شد که در جهت نابودی عامدانه و ظاهراً برنامه ریزی شده کشور توسط نظام است.  طرح اهریمنی افزایش جمعیت حاصلی جز بیابانی تر کردن کشور و دامن زدن بیشتر به فقر و افزایش تنش و سیل مهاجرت به خارج کشور ندارد (1400/9/5).  متأسفانه آلوده شدن به مسائل روزمره، بسیاری را از درک اهمیت این نکته اخیر غافل کرده است و عدم طرح آن در رسانه ها و بحث توسط متخصصین امر وخامت آنرا در حال و آینده بیش از پیش افزایش داده و میدهد.

    سیاستگزاران نادان باید بپذیرند که شک حق طبیعی آدمیان است.  از قدیم گفته اند شک مقدمه یقین است.  تا شک گرائی نباشد دانشی ایجاد نخواهد شد.  مثلاً از یک پدیده بظاهر پیش پا افتاده که بکرل با آن روبرو شد خانم کوری شک کرده دست بقمار بزرگی زد.  چیزی را که معلوم نبود نتیجه ای دربر داشته باشد او بعنوان تز دکتری خود انتخاب کرد.  او از خود پرسید این امواج انرژی که از بطن مادّه بظاهر آرام بیرون میآید از کجاست؟!  نکند قانون بقای انرژی قابل نقض است؟  اگر ساده میگرفت و مانند توده عوام میگفت چیزهائی هست که ما نمیفهمیم و دلیل ندارد دنبال کنیم و چه بسا مصلحت نباشد، امروز راز رادیواکتیویته و متعاقباً انرژی هسته ای که از نان شب واجب تر است کشف نمیشد.  این شک در سایر امور نیز جاری و ساری است و یکی از دلایل عقب نگاهداشتن ملل خاورمیانه در کلیه شئون زندگی، عادت دادن مردم به پرهیز از شک گرائی است.  درست است که شک گرائی در حوزه علم و فن آوری مفید است لیکن تسری آن به حوزه ایدئولوژی دینی، خطر از دست رفتن زمام امور از دست کنترل کنندگان مغزهای مردم را در پی خواهد داشت.  

   دلایل اینهمه فساد و خِردگریزی چیست؟  نه پای چپ و راست گذاشتن است و نه موی زنان و نه هیچکدام که در تبلیغات میگویند.  اُم الفساد همانا استبداد است.  برای نمونه ببینید چه بر سر اقلیت مسلمان اُیغور درآورده اند.  برادر بزرگتر، در چین، سعی بلیغ دارد که هویت فرهنگی و دینی آنان را تغییر داده و از آنها "شهروند خوب" بسازد.  در نظامات دیکتاتوری، این یعنی کسی که سرش در کار خود باشد و همرنگ جماعتی که برادر بزرگ میخواهد باشد.  و عجیب است که در این راه آنچه ما فکر میکردیم نسل ها باید بگذرد صحیح نیست بلکه آنها این تربیت را طی فقط یک نسل میسر میسازند.  بچه ها را از والدین گرفته در کمپ های "بازآموزی" تحت شستشوی مغزی قرار داده بکلی از پیشینه فرهنگی خود تهی میکنند.  فیلم هائی که از بچه ها بدست والدین پناهنده در ترکیه رسیده حاکی از یکسره عوض شدن روحیه کودکان است.  بنظر میرسد با وجود استبداد هر عادتی را بتوان سریعاً جا انداخت و راندمان آن در مورد کودکان بیش از بزرگسالان است.  اما عجیب تر از عجیب آنکه، نظامی که برای یک تار مو اینچنین آشفته شده دین را در خطر میبیند، غیرتش در قبال تغییر هویت میلیونها برادران همدین خود بجوش نمی آید و مصلحت را در تقیه میبیند!   استمرار دیکتاتوری ها علیرغم ناخوشنودی توده ها، در کنترل سرمایه های ملی است که در کشورهای خاور نزدیک عمدتاً منابع نفت و گاز و پتروشیمی و صد البته سایر منایع معدنی است.  عایدات مزبور در خدمت بقای سیستم است و نه بقای ملت.  

خلاصه آنکه، با وجود عادات نیک، معهذا تبعات نوع بدش چنان مخرب است که شاید بتوان مدعی شد که عادت از خصیصه های بد است.  عادت ها در طی زمان شکل میگیرد و سیستم های تمامیت خواه، شکل دلخواه خودشان را تحمیل میکنند.  تبلیغات از جمله سلاح های نرم در دیکتاتوری هاست و در کنار قطع ارتباطات وسیله ایست برای شکل دادن عادت ها.  خوشبختانه، جلوگیری از نشر آگاهی بیش از هر زمان دیگری مشکل شده و لذا تغییر عادت ها میسر است.  با همه زیانهائی که ذکر شد، آیا زمان آن نرسیده که عادت ها را کنار گذاشته از خِرد پیروی کنیم؟  آیا وقت آن نیست که سرنوشت خود را به عادت هائی که تاکنون موجب درجا زدن در جهل و فلاکت بوده گره نزنیم؟  

  • مرتضی قریب