فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۶
شهریور

معنویت گرائی یا مادّه گرائی

    بجای چسبیدن به الفاظ و پرداختن به بازی های لفظی که هیچگاه به جائی نمیرسد آیا بهتر نیست به نتایج واقعی هریک از این دو نحوه تفکر متفاوت نگاه کنیم؟   قبلاً در بحث نظری، به نقد هر دو مکتب ایده آلیسم و ماتریالیسم پرداختیم (رسم زمانه 1401/6/5).  دیدیم که براهینی که ایده آلیسم برآن بنا شده بود از دید دانش امروز بسی سست میباشد.  لذا از دیدگاه نظری تفکرات دیگری که بر اساس آموزه های ماورائی دنباله ایده آلیسم و نتایج حاصل از آن باشند دچار همین اشکال میباشند.  این نه به معنای ردّ معنویتی که مترادف اخلاقیات است باشد که اتفاقاً اخلاق درست در همان جائی رشد میکند که انتظارش نمیرود.  بر گفتارهای اخیر خرده گرفتند که به مشکلات مبتلابه امروز ما نمیپردازد و بیش از اندازه به مبادی فلسفی میپردازد.

    گویا نوعی بیماری مزمن در روشنفکران ما وجود دارد که شفا نمی پذیرد و مدام وابسته به گزاره های قالبی این و آن هستند و خود راه حل ندارند.  ذهن ما نوعاً وابسته است و گاهی این وابستگی را تعصب تلقی کرده بدان افتخار میکنیم. که اگر در کشور ما مکاتب روشنفکری بطور طبیعی رشد کرده بود بدین فلاکتی که امروز دچاریم گرفتار نمیشدیم.  شاید مهمترین کاستی رژیم گذشته همانا پیشگیری از روند طبیعی رشد مکاتب فکری و سیاسی بوده است احتمالاً از ترس اینکه ارتجاع سرخ حاکم شود ولی در  نهایت چه شد؟ هم گرفتار سرخ و هم نوع سیاه آن شدیم!   بنظر نمیرسد که جامعه به رستگاری رسد مگر جامعه روشنفکری از خواب غفلت بیدار شده بجای درجا زدن در مجادله های بیحاصل بر سر دولت های 70 یا 80 سال پیش که تقصیر قوام بود یا مصدق یا وثوق که برای نسل حاضر ذره ای مفهوم نیست به مسائل بسیار مهم روز بپردازند.  اینکه قرار و مدارهای 20 و 25 ساله پنهان با استعمارگران جدید شرق چیست؟  چرا تعهداتی برای نسل های آتی درباره خزر و خلیج فارس و بسیار چیزهای دیگر ایجاد شده که نه تنها مردم بی اطلاعند بلکه نمایندگان دستچین شده مجلس نیز بی خبرند؟  فردا روزی که کشور آزاد شود با این تعهدات چه باید کرد؟ لذا مطالبی که عرضه میشود صرفاً جهت توجه قشر روشنفکر و پرداختن به مسائل روز است بجای بحث های کهنه که جای آن نیست. مردم مستأصل ما نیازمند راهنمائی و رهبری روشنفکران هستند، روشنفکرانی که خود در مرتبه نخست روشن شده باشند.

    پس از بحث نظری، اکنون بپردازیم باینکه عملکرد هر یک از این دو مکتب فکری در زندگی واقعی چگونه است.  تکلیف کشورهائی که ادعای معنویت نداشته و بمردم چنان تلقین شده که مادّی گرا هستند روشن است و مردم ما که سفر کرده اند از نزدیک دیده اند که برعکس تلقینات چقدر اخلاق مدارند.  حال چه خوب باشند چه بد، مربوط به خودشان است بهتر است ببینیم دستگاهی که کوس معنویت آن گوش فلک را کر کرده در چه حال و روز است.  خوشبختانه یا بدبختانه مردم فرصت کافی داشته اند تا در این چهل و اندی سال آنرا از نزدیک تجریه کنند.

    پیش از ورود به مشاهدات تجربی، لازمست در همین ابتدا به یک واقعیت محرز اشاره کنیم.  کسی که داناست، هرگز برای خود تبلیغ دانائی نمیکند.  همچنین است کسی که متخلق به اخلاق نیکوست چنین نمیکند که اگر بکند ریاکار و از جرگه اخلاق مداری خارج است.  متشابهاً همین روابط برای نهادهای ایدئولوژیک است.  نهادی که واقعاً اهل معنویت و اخلاق است متواضع است و مطلقاً ادعائی ندارد.  اما نظامی که خود را معنویت گرا نشان داده و تبلیغ او دنیا را بستوه آورده مطلقاً دروغ است و هر شخص بیطرفی بسرعت آنرا درمی یابد.

    از هر منظر نگاه کرده شود، این بساط "معنویت گرا" جهنمی بوجود آورده برای همه و حتی برای آنها که دین مدار سنتی و صلح طلب بوده اند.  نگاه کنید به دستآورد اخیر این نظام که طبعاً قرار نیست آخرین باشد.  دختر ایرانی بیگناهی را گشت اراذل و اوباش دستگیر و بزور روانه بازداشتگاه کرده، در آنجا کشته و برای خوشنامی، جسد مرگ مغزی شده را تحویل بیمارستان میدهند.  بجای عذرخواهی، نزدیکان تحت فشار قرار میگیرند تا شاید پذیرفته در نمایشات تلویزیونی شرکت کرده و بگویند اصلاً گناه از ما بوده و از قاتلین عذر خواهی میکنیم!  سوگواران را نیز تا آنجا که بتوانند به گلوله میبندند تا زیادی آه و فغان نکنند مبادا دل مسئولین آزرده شود.  گویا قاتل نیز سرهنگ پاسداری بوده که بزودی طبق روال معمول پاداش گرفته ترفیع مقام می یابد.  همان روالی که قاتل آن بانوی عکاس با زدن دوربین او به سرش علاوه بر سایر پاداش ها، یک قلم، محتوی صندوق های بازنشستگی حقوق بگیران را بالا کشیده و با درآمدن گند آن چند روزی به زندان مصلحتی رفته و مانند دیگر برادران، از در عقب به مرخصی دائمی رفته یا مأمور خرید زندان شده به سواحل آفتابی اروپا تشریف برده اند.  اما در این میان پولهای مردم چه شد؟  چرا پولهای مردم را از او پس نگرفتند؟  زیرا مشکل بسادگی حل شد و هزاران میلیارد پولهای دزدیده شده مردم مثل سایر اختلاس ها توسط دولت تأمین شد.  از کجا؟  خوب معلوم است از جیب همان مردم دزد زده!  یعنی دزدی دوبله.  کدام دولت در دنیا پروای چنین کاری دارد؟  خوب معلومست دولتی که خود شریک دزد باشد.  هماهنگی برای چنین مواقعی است و کار اصلی دولت نیز هماهنگی بین "امور" مختلف است مبادا خطوط قرمز تخطی شود.  باری، باید اذعان کرد که آنان که پایشان به هریک از بازداشتگاه های نظام ایدئولوژیک باز شود، اگر زنده خارج شوند دیگر تا آخر عمر آدم معمولی نخواهند بود.  روان پریشی دامن شخص و خانواده اش را برای همیشه خواهد گرفت.  تاوان آنرا چه کسی باید پرداخت کند؟  دوستی هست که حدود 30 سال پیش چنین بلائی برسرش آمد.  مدت کوتاهی در سلول انفرادی سر کرد و چون سید بود با او بدرفتاری خاصی نشد.  معهذا بعد از تبرئه و خروج از حبس، دیگر آدم نرمالی نشد و با وجودی که هر شب یک خروار قرص خواب میخورد خواب به چشمانش نمی آید و مجبور است از نیمه شب راهی کوهستان شود و با گذاشتن موسیقی در گوشی خود مگر صحنه های هولناک را برای ساعاتی فراموش کند.  این تازه شرح کسی است که عطوفت اسلامی شامل حالش شده تو خود حدیث مفصل بخوان از باقی.   

   خواننده پاک نهاد ایراد میگیرد که مگر ممکنست بهمین سادگی روز روشن میلیاردها دلار، و نه ریال!، دزدی شود و آب از آب تکان نخورد؟  اما در نظامی با پوشش "معنویت" فکر همه چیز شده.  مگر این خیل عظیم طلاب و آیات عظام و انواع و اقسام نهاد های مقدس بازیچه و ملعبه اند؟  برای هر مشکلی راه خروجی اندیشیده شده است.  مثلاً این اختلاس را که مردم بغلط "دزدی" میگویند، عبارت درست آن "خیانت در امانت" است که کیفر مهمی ندارد جز مدت کوتاهی زندان که آنهم در سایه رأفت اسلامی با یک مرخصی یا مأموریت برای خرید، آنگونه که شرح آن رفت حل و فصل میشود.  هزاران میلیارد دلار اختلاس هیچ ربطی با گناه کبیره آن آفتابه دزد بینوا ندارد که لازمست برای عبرت خلایق انگشتانش قطع شده تا معنویت حفظ شود.  که در صورت تکرار دست و پایش قطع خواهد شد ولی آنهم طبق ضوابط شرعی بصورت ضربدری تا مبادا بعلت تغییر مرکز ثقل بدن، در تلاش برای رزق حلال وی خللی افتد!

    حجم گسترده ای از ثروت کشور بطور مستمر غارت میشود و کوچکترین اتفاقی نمی افتد زیرا خبرنگار باوجدانی که اندکی پرده از یکی از هزاران مورد، را پس زده باشد بجرم تشویش اذهان عمومی شکنجه و زندانی میشود.  اما برای نشان دادن اوج معنویت، کولبری که برای زنده ماندن هیچ کاری در منطقه خود نیافته، و مجبور به حمل باری بیش از وزن خود است در کشاکش کوه بضرب گلوله کشته میشود.  یا شهروندان بلوچ که در اثر بی آبی مستمر تنها راه رزق حلال را خرید بنزین و فروش آنسوی مرز با هزار زحمت با مختصر سودی میبینند با آنان نیز معامله بهتری نمیشود.  گناه باندازه خردل هم باشد گناه است. بالاخره قاچاق، قاچاق است و چند گالن بنزین نیز قاچاق حساب شده برای نظام معنویت، خوبیت ندارد.  اما بنزین مجانی که از کیسه ملت کشتی کشتی برای مزدوران برون مرزی ارسال شود ابداً قباحتی ندارد.  مردم بر اقتصاد نفت کوچکترین نظارتی ندارند و چون تماماً در دست دولت است تصور نمیکنند که این ثروت خودشان است که آن نیز دزدیده میشود و بزرگترین رقم ها را تشکیل میدهد.

    طی این چهل و اندی سال، بیش از 6 میلیون ایرانی از جهنمی که برایشان ساخته اند مجبور به فرار یا مهاجرت شده اند.  بسیاری در جنگل های برنئو گیر افتاده، عده ای در دریای مدیترانه یا مانش غرق شده اند و بسیاری همراه با جنگ زدگان افغانستان و عراق و غیره در مرزهای ترکیه و اروپا با صبر و مقاومت آرزوی رسیدن به کشورهای مادّی گرا را در دل میپرورانند.  اینها همه آدمهای عادی هستند که در پاسخ به علت فرار میگویند برای نجات آینده فرزندانشان خود را به آب و آتش زده اند.  کارآفرینانی که کارخانجات و اموالشان در همان ابتدای کار دزدیده شد نسبت به مهاجرت های اخیر اکنون کسر کوچکتری بشمار میروند.  کسر مهم امروزه مغزهای جوان کشورند که از ترس خورده شدن مغزشان توسط مارهای ضحاک ریسک فرار از راه های غیرقانونی را بجان می خرند.  تلاش حداکثری اغلب دانشجویان نخبه دانشگاه از همان ابتدای کار  معطوف به تهیه یک رزومه قوی برای پذیرش در هرجای دیگری غیر از میهن خود میباشد.  

    با این سطح از بیکاری و این حجم فرار از کشور، تبلیغات فرزند آوری برای چیست؟  برای اینست که اینهمه خرجشان کنی و بگذارند بروند؟  همینها را که هستند چرا درنمی یابید؟  طبق آمار برای داشتن سرپناه حداقلی دستکم باید یکصد سال هیچ نخوری و کل درآمد را ذخیره کنی تا شاید بتوانی امکان تشکیل خانواده داشته باشی.  حتی او که سرپناه دارد از پس هزینه های خودش بر نمیآید چه رسد زن و فرزند.  اما فرزند را برای چه میخواهند، لابد مثل اتوپیای افلاطون خواستار تعلیمات متعالی اند!  اینها حتی تعلیمات عادی را نیز برنمی تابند که عزم بر تعطیلی کانون پرورش فکری کودکان یکی از آخرین نمونه هاست.  البته تعلیمات "معنوی" قاری قرآن و معلمین متعهد و بلائی که سر کودکان آمده و شکایاتشان هم نادیده گرفته شد هیچگاه فراموش نمیشود.  شاید هم مخاطب این تبلیغات انگل هائی هستند که از کیسه ملت ارتزاق کرده و از عدد 12 و 14 دم میزنند.   صدها محل درآمدی از بودجه عمومی مردم با عنوان های مقدس برای پشتیبانی آنان ایجاد شده تا جز خوردن و خوابیدن کار دیگری نداشته و تولید مثل "حیوانی" را تنها کار تولیدی خود تحویل دهند.  ضمن اینکه باید از حیوانات نیز عذر خواهی کرد که فرهنگ غلط ما هر کار نادرست را به آنها منسوب میکند.  حیوان دزد و اختلاسگر نیست و اگر شکار کند بقصد سد جوع است و سالی یکبار تولید مثل کرده هیچ شباهتی با اخلاق "انسانی" این پارازیتها ندارد.  روزی باید در فرهنگ ما، کلمات حیوانی، انسانی، سگی، توحش، درنده خو و امثال آن تجدید نظر گردد.  باری، کاش برای فرزند آوری به تبلیغات بسنده میشد حال آنکه امکانات تنظیم خانواده را بکلی از دسترس عامه ملت خارج کرده و مثل باقی قضایا اینجا نیز اجبار است، اجبار که به توصیه ای بنیاد برانداز تن در دهی. 

    چرا بنیاد برانداز؟!  حوادث روزانه و کشته و زخمی شدن کنشگران حقوق بشر، حواس جامعه را از توطئه عظیمی که در دست اجراست منحرف ساخته است.  سالهای اخیر با کم آبی و خشکسالی مستمر روبرو بوده ایم و سال بسال بدتر و بدتر میشود.  خبرها را همه میدانند که حتی استانهای پرآب کشور دچار کم آبی و زمینهای زراعی در اثر برداشت بی رویه آبهای زیرزمینی دچار فرونشست وسیع شده اند (1400/9/5).  دریاچه ای نمانده که خشک نشده باشد.  همسایگان نزدیک دریاچه ارومیه، دریاچه های وان و سوان در ترکیه و ارمنستان اند هردو پرآب و شاداب.  پس تقصیر اقلیم نیاندازید. تقصیر کی بیاندازیم؟  تقصیر جمعیت زیاد مصرف کننده بیاندازید.  اشتباه برخی را تکرار نکنید که میگویند سهم آب مصرفی مردم 2% است!  پس زراعت و فولاد و معدن و باقی مصارف آب برای کیست؟  از باصطلاح کارشناسان هم که پرس و جو میکنند یا شاید تقیه میکنند و یا دید دوربرد نداشته اکتفا میکنند به گفتن صرفه جوئی در مصرف و پناه بردن به تکنیک های جدید زراعی و غیره.  البته در کوتاه مدت مفید اند ولی از بیان فاجعه اصلی طفره میروند و راستش را نمیگویند.  مگر اینان عقل ندارند که اگر مثلاً با مرارت 10% صرفه جوئی شد، رشد مثبت جمعیت بزودی آنرا خواهد بلعید.  توگوئی "رشد پایدار" در این نظام واژه غریبی است!  کسی معنای آنرا نمیداند! فاجعه همانا طرح افزایش جمعیت بسمت 150 یا 200 میلیون است که البته بسیار پیش از رسیدن به این اعداد فاتحه کشوری بنام ایران و تمدن قدیمی آن خوانده شده است (1401/3/27). اشتباه نکنید، ما بسمت بحران پیش نمیرویم، بلکه هم اکنون در قلب بحران هستیم !!!  جمعیت 80 میلیونی فعلی، مدتهاست از خط قرمزها گذشته و اکثریت بحران های زیست محیطی یاد شده ناشی از همین جمعیت زیادی است که در اثر سوء سیاست عده ای خشک مغز بر اقلیم خشک فلات ایران سنگینی میکند.  سوء سیاست هائی که قبلاً در برنامه واکسن و غیره و غیره دیده شد.  پیشتر گفته بودیم که علیرغم همه اقدامات تنظیم خانواده در رژیم پیشین جمعیت به حدود 30 میلیون رسیده بود که کم و بیش حداکثر بار تحمل اقلیم ما بوده.  رودخانه ها و دریاچه ها آب داشت و تعادل نسبی بین بارش و مصرف هنوز حاکم بود.  باید همینجا تأکید کنیم مخالفتی با داشتن فرزند نیست و داشتن متوسط 2 فرزند تا حدودی حجم جمعیت را دستکم در همین سطح ثابت، ولی کماکان زیاد، نگاه خواهد داشت.  در اخبار است که حتی داروهای خاص بانوان باردارکه منتظر فرزند اند نایاب یا گران است چه رسد به وسایل پیشگیری.  نظام به محروم ساختن زنان، بویژه زنان کم درآمد، برای دسترسی به مراقبت های تنظیم خانواده ادامه میدهد که خود جنایتی خاموش است تا پروژه شیطانی خود را تسریع کند.  چگونه عرض کنیم که فرزند آوری فقط یک بهانه است و نظام حاکم مصمم به نابودی مملکت است حال با واسطه خارجی یا بیواسطه.  دشمنی با ایران و ایرانی از همان ابتدا در صدر سیاست های نانوشته این نظام بوده است و روشن ترین شاهد آن شلیک گلوله به مردمی است که تنها حرفشان اینست که این معنویت ضدمردمی شما را نمیخواهیم.  بیانات مسئولین بلند پایه بارها خود حاکی از ضدیت آنان با مبانی این کشور و فرهنگ آن بوده و به انحاء مختلف تبار بیگانه خود را بروز داده اند.

   بهرحال هیچ منطقی شلیک به مردم عادی را نمیپذیرد بویژه به مردم خودی.  چطور چنین توحشی امکان دارد؟  او که در اکرائین به مردم شلیک میکند و خانه های آنان را آتش میزند، بالاخره مردم آن کشور را دشمن تلقی میکند.  اما کشتن مردم خودی و بی سلاح و خراب کردن خانه مردم برسر آنان بحساب تفاوت اندیشه و تصرف شرعی اموال شهروندان بیگناه و سرکوب زن و بچه مردم در خیابان بجرم چند تار مو حکایت از قضیه دیگری دارد.  اینها هیچ کجای دنیا مستحق کیفر نیست.  قضیه شاید نمایش اقتدار باشد که چون در جای دیگری انبار مهمات دود شده بهوا میرود و نیروهای مزدور از دست میروند و جرأت مقابله بمثل نیست پس چه بهتر برای جبران مافات بجان خودی ها افتاد تا مبادا اقتدار داخلی خدشه دار شود.  افتادن بجان دختران مردم در خیابانها و کشیدن بدن آنها در شهر سهل ترین شیوه است برای نمایش مردانگی پوشالی و شاید بهترین سرپوش باشد برای ناکامی ها در آن جای دیگر.  دروغ و ریا از ابتدا با این نظام عجین بوده.  زیرا اگر معنویت مطرح میبود، منطقاً ارشادگران میبایست ایتدا گریبان دزدان و مهره های اصلی را میگرفتند.  منطق دیگری که شاید پشت گشت اراذل و اوباش باشد باحتمال قوی انحراف افکار عمومی از آن نقشه شیطانی در دست اجراست که قبلاً عرض شد و باید بزرگترین ترس ملت باشد.

    همانطور که پیشتر گفته شد، در نظامات "معنویت گرا"، مقدسات پوششی برای جمع ثروت است (اهمیت حجاب!).  اما این ثروت از کجا باید تأمین شود؟  طبعاً یا بطور مستقیم تصرف شرعی (غنیمت) اموال مردم یا غیر مستقیم از دزدی از حاصل کارشان با اخذ مالیات و جزیه و امثال آن و یا بهتر از همه، دست انداختن بر نفت وگاز و معادن زیرزمینی و فروش خام یا فراوری شده مثل پتروشیمی و فولاد و مواد معدنی که در اصل ثروت ملی است و مردم کمتر بدان توجه دارند.  اما ثروت را راحت نمیتوان از دست صاحبان آن خارج کرد زیرا بقیمت فقر و تولید نارضایتی است، اینجاست که پای قدرت در میان است و چون رضایتی در بین نیست قدرت مزبور نیازمند سرکوب است.  سرکوب کی؟  سرکوب صاحبان اصلی همان کشور! و سرکوب بدون حبس و شکنجه و قتل و تبعید امکانپذیر نیست که ابزار لازم دارد.  ابزاری که نیروهای مسلح پلیسی و امنیتی و بسیجی و پاسدار و لباس شخصی و امثال آن میباشند و کسر بزرگی از بودجه عمومی بلعیده میشود.  در سیستم های "مادّی گرا" نیروی مسلح اصلی ارتش است برای برون مرز و پلیس است برای حفاظت از امنیت مردم.  حال آنکه در "معنویت گرا"، طیف نیروهای یاد شده برای امنیت نظام و لذا سرکوب در داخل است.  اینها خصوصیات سیستم استاندارد بوده حال آنکه نوع "سوپر" آن در واقع علاوه بر داشتن همه اینها، پیش فروش کلیت سرزمین را نیز در برنامه دارد و تغییر مرزهای جغرافیائی برایش علی السویه است. ایران در فقر و فساد میسوزد و نام آن مترادف کشورهای آواره خیز است.

    در انتها برای توضیح به آن عزیزانی که توصیه میکنند درباره مسائل محیط زیستی و آلودگی پلاستیک و کم آبی و موارد مشابه نوشته شود، باید گفت، با شرحی که داده شد، با اینکه پیگیری آنها هنوز خوبست اما داستان ما از این مراحل گذشته است.  تصور کنید شیر گاز در منزل باز بوده و خانه آتش گرفته است.  ساکنین و شاید همسایگان مرتب بر آتش آب میریزند بگمان اینکه خاموش شود.  حال آنکه عقل حکم میکند ابتدا شیر گاز بسته شود.  خانه بزرگ ما امروز در آتش است و پرداختن به اولویت های دیگر مفید بفایده نیست.  ابتدا شیر گاز باید قطع شود!  

خلاصه اینکه، مختصری از خصوصیات یک نظام باصطلاح "معنویت گرا" که اغلب با آن آشنایند ارائه شد.  نظام "معنویت گرا" مردم را برده میخواهد.  مردم آزاد در این چارچوب معنائی ندارند و در عوض، نظام، مردم آزادیخواه را برای تحقیر"مادی گرا" خطاب میکند.  این نظام چون بر پایه تبلیغات استوار است لذا جز بر محوریت دروغ و دغل کار نمیتواند کند.  هرجا و هر زمان اقتضا کند معترض دچار تیر غیب میشود.  کشته به تیر غیب باید فوراً دفن شود و صحبت از پزشکی قانونی و علت مرگ و یافتن مسبب جزو اسرار مگوست.  نظامات "مادّی گرا" در مقایسه، بدلیل اینکه خودشان هستند و ادعائی ندارند سالم تر و اخلاقی ترند.  به یک دلیل روشن، نظامات "معنویت گرا" باطل هستند.  طبق تعریف، میگویند که دروغ و اهریمن مترادف یکدیگرند و این معنی در فرهنگ باستان ما نیز بچشم میخورد.  چنانچه روزگاری اهریمن بخواهد بر جامعه ای حاکم شود چه شکل و شمایلی را اختیار خواهد کرد؟  جز اینست که بخواهد به هیئت مقدسین مورد اعتماد مردم ظاهر شود؟!  حال اگر نظامی مدعی "معنویت" باشد و ضمناً دروغ های مکرر در مکرر او برملا شده باشد چه نتیجه ای میتوان گرفت؟  چه نتیجه ای غیر از این که نظام مزبور اهریمنی و باطل است.  

  • مرتضی قریب
۰۵
شهریور

رسم زمانه

    منشاء رفتار و کردار ما ناشی از محتویات ذهنی است.  این قاعده هم بر فرد صادق است و هم متشابهاً درباره جمع افراد یعنی جامعه صادق است.  منظور این نیست که عوامل بیرونی مثل اقتصاد، سیاست، بهداشت و غیره مؤثر نیستند بلکه منظور اینست که همه عوامل بیرونی سرانجام در مغز تبدیل به اراده برای صدور یک واکنش خاص میگردد.  با همین 3 جمله ساده میخواهیم این نتیجه کلی را اختیار کنیم که آنچه بر ما، شخص یا جامعه، میگذرد منبعث از محتویات ذهنی بویژه ذهنیات ریشه دار فرهنگی است.  یعنی اعمال ما و مناسبات اجتماعی ما متأثر از اعتقادات ماست.  اثر آنها، برای آنان که با حل معادلات آشنایند، مانند مُد اصلی است که حرف اول را میزند.  باری، اگر محتویات نیک باشد، آنچه میگذرد نیکوست و اگر شرّ باشد، طبعاً آنچه بر ما میگذرد جز شرارت و بدعاقبتی نخواهد بود.  حرف جدیدی هم شاید نباشد کما اینکه عرفای ما، وحتی پیشتر، حکمای یونان، میگفتند: گر بود اندیشه ات گل گلشنی، ور بود خاری تو هیمه گلخنی.

    اکنون با پذیرش این حقیقت که آنچه بر ما میگذرد ناشی از ذهنیات ماست، بپردازیم باینکه مشکل امروز ما بویژه در این چهل و اندی سال اخیر چیست؟  چه شده انگشت نمای خلق دنیا گشته و چنان منزوی شده ایم که جز اشرار کسی حاضر به مراوده با ما نیست؟  کند همجنس با همجنس پرواز.  یکبار برای همیشه لازمست این مشکل، فارغ از هرگونه ملاحظه ای، واکاوی و بررسی شود.  چگونه است که طالبان یک لا قبا از اینهمه حشمت و اقتدار ما ملاحظه نکرده و علیرغم تعهدات قانونی و شرعی خود در قبال حقآبه رودخانه هیرمند حاضرند آب اضافی را به شوره زار هدایت کرده ولی اجازه ندهند درسیر طبیعی خود به هیرمند رفته هموطنان را از تشنگی و بی آبی نجات دهد؟  چه شده طبیعت این کشور چنین دستخوش بحران شده؟  اینهمه گرفتاری برای چه؟ نگاهی گذرا به اتفاقات مشابه، همه و همه نشان از یک حقیقت واحد دارد و آن اینکه یکجای کار خراب است و آن یک جا، جائی جز ذهن معطوف به اراده نیست.  

   حال میخواهیم ببینیم، فلسفه و فیلسوف در این زمینه چه دارد بگوید.  چنانچه نیک بنگریم، سرچشمه مشکل خود را در طلوع فلسفه خواهیم یافت آنجا که دو مکتب مهم موسوم به "اصالت مادّه" و "اصالت ایده" شکل گرفت.  مشهورترین بانیان اولی، دموکریتوس و اپیکور بوده و بانی مکتب دومی افلاطون بوده است.  مکتب اولی بعدها مشهور شد به رئالیسم و گاهی ماتریالیسم (با فلسفه ماتریالیسم مارکس اشتباه نشود!) و دومی به ایده آلیسم.  اولی حول و حوش اصالت مادّه است و اینکه عالم وجود چیزی جز مادّه نیست و گفتگو از وجود، بدون مادّه بی معناست.  در مقابل، افلاطون به وجود چیزهائی غیر مادّی بنام "ایده" ها (= صور = مُثُل) معتقد بود و اینکه آنها موجودات حقیقی و ابدی در عالم معنا (عالم مثالی) بوده و دنیای مادّی جز رونوشتی کم دوام از آنها نیست.  عمده مباحثات فلسفه و مجادلات بین فلاسفه ادامه همین دو خط فکری از ابتدا تاکنون بوده است.  اکنون ببینیم کدام راست میگوید و مشکل ما چه ربطی به دعوای آنها دارد؟

    در مطالب پیشین ( 1400/2/9 و 1399/12/25 ) نشان دادیم که چگونه مشاهده آسمان شب توسط نیاکان ما در آن شبهای دراز بهت و تکریمی را ایجاد کرده او را بفکر وامیداشت.  فرزانگان در طی قرون و اعصار باین نتیجه رسیدند که ذوات آسمانی نامیرا و ابدی هستند و آنچه میرا و ناپایدار است همانا موجودات زمینی هستند.  نتیجه گیری عجیبی نیست چه همین امروز از یک روستائی ساده دل در منطقه ای دور افتاده سوأل کنید احتمالاً همین پاسخ را میشنوید.  از اینجا بود که "آسمانی" در مقابل "زمینی" قرار گرفت.  طبعاً آنچه آسمانی و ابدی هست قدسی نیز هست و لابد از جنسی متفاوت با موجود مادّی زمینی باید باشد.  ترس از عوامل سرسخت طبیعی، بویژه ترس از مرگ و عواقب ناشناخته پس از آن موجب تقویت این فکر گردید تا دستها را رو به آسمان بالا برده و با اهدای قربانی و نذورات، سلامتی دنیوی و رستگاری اُخروی خود را مطالبه نماید.  طبعاً نیایشگاه های خود را بر بلندی ها میساخت تا هرچه بیشتر به آسمان قدسی نزدیک باشد.  گیاهان خوشبو یا بخشی از گوشت قربانی را بر آتش میریخت تا دود آن به بالا رفته بلکه به برآورنده نیاز برسد.  تا اینجا همه چیز عادی و طبیعی است و ایرادی بر این ذهنیت نتوان گرفت.

   در این مرحله دو واقعیت مهم وجود دارد که پیش از هر چیز باید پذیرفته شود زیرا بدون آنها هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود.  و آن عبارت از قبول علم زمانه و دوم پذیرش تکامل علم و افزایش معرفت بشری است.  واقعیت اینست که رفتارهای شخصی و اجتماعی انسان تابع علم، یا رسم زمانه است و مهمتر اینکه با پیشرفت علم و افزایش آگاهی، رفتارها نیز دگرگون شده و میشود.  یعنی مثلاً وقتی میکروب کشف شد و بعنوان عامل بیماری زا معرفی گردید، بهداشت عمومی نیز متحول شد.  یا ستارگانی که نامیرا و قدسی پنداشته میشدند امروز میرا و خاکی هستند.  یا وقتی وسایل جدید نقلیه اختراع شد، درشکه و اسب و استر بکناری رفت.  اینها واقعیات غیر قابل انکار است که همگان اذعان دارند مگر گروهی خاص که عناد ورزیده در حرف قبول ندارند.

   ضمناً موضوع دیگری که ایده آلیسم را برحق نشان میداد همانا چیز عجیبی بود که در مغز انسان میگذشت.  که البته امروز میدانیم مختص انسان نیست و جانوران را نیز شامل میشود.  این چیز عجیب، هوش و آگاهی بود که مثل سایر چیزها ملموس نبود و عجیبتر که بعد مرگ ناپدید میشد.  بهرحال این چیز نامتعارف از نوع همان مادّه ای که جسم را تشکیل میداد نمیتوانست باشد و روح یا نفس نامیده شد.  این موضوع مدتهای مدید مورد بحث و مناقشه بین فلاسفه و ارباب ادیان قرار گرفت.  این چیز عجیب چون مادّه نمیتوانست باشد پس لاجرم در طبقه بندی قدسیات (غیر مادی) قرار گرفته به عالم معنا که در آسمانهاست منسوب شد.  این تعریف، موجبات خرسندی انسان را هم فراهم آورد که تکلیف سرنوشت بعد مرگ خود را مشخص دید.  تأکید میشود که این موضوعی بسیار قدیمی و به قرنها پیش از فلاسفه یونان بازمیگردد.  کتاب مردگان مصر باستان حکایت گر سفر پس از مرگ با شرح جزئیات است که بسیار دلکش و شاعرانه است.

   موضوع عقل، نفس، و روح قرنها فلسفه را درگیر خود کرده و حکمای عالیقدری چون کانت عمری را صرف شناخت حقیقت آن کردند.  چیزی که امروزه شاهدیم این است که فلاسفه کلاسیک هنوز بر سر عقاید ارسطو و افلاطون و بعدی ها مثل دکارت و کانت و هگل و امثالهم بحث کرده هیچ به آنچه نتایج علم است توجه ندارند.  توگوئی عده ای بیکار در آزمایشگاه ها نشسته کار خود میکنند و ما نیز اینسو نشسته پنبه خود میریسیم!  مگر مقصد اصلی فلسفه نیل به حقیقت نیست؟  نه تنها فلسفه بلکه مقصود  همه مکاتب و نحله ها بایست وصول به حقیقت باشد. در ساحت حرف البته همه همین را ادعا میکنند ولی در حوزه عمل است که باید دید چگونه رفتار میکنند. باری، در قرن بیستم، بویژه از نیمه دوم آن بدینسو، اکتشافات مهمی درباره عملکرد مغز و موضوع شناخت صورت گرفته که به هیچ وجه نمیتوان بدان بی اعتناء بود.  خلاصه آن، همانگونه که قبلاً عرض شد ( 1400/11/29 )، اینست که عقل = ذهن = نفس = روح همگی یک چیزند و هیچ ربطی به دنیای ماوراء نداشته بلکه وابسته به مادّه و دنیای جسمانی اند.  جزئیات را باید در ژورنالهای تخصصی پی گرفت اما به بیان ساده، عوارض خارجی از طریق هر یک از حواس پنجگانه به پالس های الکتریکی تبدیل و پس از درک در مغز ادراک میشود.  یا به زبان کانت در قالب هائی که مغز آشناست ریخته میشود.  عملکرد مغز نیز با همه پیچیدگی هایش مشابه رایانه های امروزیست که هم حافظه دارد و هم قابلیت تجزیه و تحلیل.  در زمان فیلسوفان یاد شده این درجه از معرفت موجود نبود که اگر بود، دکارت عزیز ما اینگونه دچار ابهام نمیشد.  تأکید میکنیم که آنچه حکمای ماضی گفته اند همه در سایه معرفت زمان خود بوده و همه قابل احترام و از نظر تاریخی ارزشمند اند.  که اگر امروز بدنیا برمیگشتند، قطعاً عقاید دیگری میداشتند.  پس نظرات ما نه اینست که از آنها بیشتر میفهمیم بلکه اینست که بر سطح بالاتری از علم زمانه دسترسی داریم.  لذا این ما هستیم که باید از کیش شخصیت دست برداشته و در سایه دانش زمان تحقیق و اظهارنظر کنیم. زهی سعادت آیندگان که درک دقیق تری نسبت به ما راجع به موضوعات خواهند داشت.

   در بررسی روش علمی دیدیم که ( 1398/2/27 ) باعتبار اینکه ابزار شناخت عالم چیست دو مکتب "اصالت تجربه" و "اصالت عقل" در مقابل یکدیگر ایستاده اند.  دیدیم که بدون مشاهده و تجربه امکان شناخت وجود ندارد و روش "علم" تلفیق هردو مکتب است.  لازم به توضیح است که "عقلی" که در اصالت عقل آمده منظور ذهن است و نه آن عقل سلیم رایج در علم.  از سوی دیگر در پاسخ باینکه حقیقت عالم چیست دو مکتب فکری "اصالت واقع" یا رئالیسم و "اصالت تصور" یا ایده آلیسم نیز در دوسوی طیف قرار دارند.  همانگونه که در پاراگراف سوم گفتیم، سوأل اساسی فلاسفه حول این محور بوده که حقیقت جهان ما آیا مادّه بتنهائی است یا اینکه ایده ها (در بستر تعریفی که افلاطون کرد) اصل بوده مقدم بر اشیاء هستند.  ایده آلیست ها معتقدند که ذهن و روح آدمی چیزیست وراء مادّه و بعلاوه آنچه حقیقت اصیل است ذوات غیرمادّی اند که مادّه سایه آنست. کانت و برخی معتقدند که عقل نظری ما فقط به عوارض دسترسی داشته از فهم موجودات فی نفسه (خواه معقول خواه مادّی) عاجزاست ولی وجود مادّه لزوماً رد نمیشود.  ادیان، بویژه ادیان توحیدی، واضحاً متأثر از مکتب ایده آلیسم هستند.  تندترین وجه این فلسفه میگوید که اصلاً مادّه ای در کار نیست و هرچه هست تصورات است.  در اثبات آن میگویند که هرآنچه ما بظاهر از عوارض جهان خارج دریافت کرده و معرفت محسوب میکنیم همگی از طریق حواس بوده و در نهایت امر بصورت تصوراتی در مغز خانه میکنند.  ما هیچ راهی مطلقاً برای درک ذوات حقیقی بیرون ذهن یعنی موجوداتی که هستند یا احتمالاً هستند نداریم.  هرچه هست حواس است و نهایتاً تصورات داخل ذهن.  ظاهراً استدلالیست قوی و متین.

    در برابر این مناقشه چه باید گفت؟  عاقلانه ترین و بهترین کار، رجوع به علم و یا رسم زمانه است.  طبعاً نسبت به آنچه معرفت کلی بشر از ابتدا تاکنون است نمیتوان بی اعتناء بود.  امروز نسبت به دوران فلاسفه بزرگ دو کشف بسیار مهم داریم که حل معما را آسان میکند.  یکی، دانش امروز ما درباره شگفتیهای مغز انسان و فیزیولوژی درک توسط حواس است.  دیدیم که آنچه مسئول تصورات ماست پالس های الکتریکی بین نورون ها و نیز حالات خاص تحریک در دستجات نورونها بعنوان تصورات خاص است.  بخش های خاصی از مغز مسئول ادراکات ویژه ای از حواس است.  با اینکه هنوز بسیاری از جزئیات منتظر تحقیقات بیشتر محققین است با این حال، چیزی که ماوراء هر شک و شبهه ای روشن است طبیعت الکتریکی مغز و فرایندهای داخل آنست.  یکی دو قرن است که امواج الکترومغناطیسی بعنوان جزئی از تظاهرات مادّه شناخته شده و هر واحد حجم از فضای بظاهر تهی بخاطر وجود این امواج دارای انرژی و لذا جرم است!  بنابراین آنچه تاکنون در حوزه ماوراءالطبیعه بوده و ربطی ظاهراً به مادّه نداشت امروز میدانیم که مادّی است.  لذا آنچه سابقاً بعنوان عقل، ذهن، نفس، روح میدانستیم اکنون مربوط به حوزه مادّه است ولاغیر.  طبعاً هنوز کسانی مخالف این تعبیرند زیرا خود را به تعلیمات کهن وفادار میدانند.  اما مگر در پاراگراف پنجم بخود قول ندادیم که تسلیم علم زمانه باشیم؟  شاید بگوئید از کجا معلوم که فردا تغییر نکرد.  اینهم از آن دست سفسطه هائیست که مکرر در قبل توضیح داده ایم ( 1398/7/12 ).  

   اکتشاف دوم درباره ماهیت مادّه است.  همان مادّه ای که قدما آنرا پست میشمردند زیرا در قیاس با ستارگان آسمان، ناپایدار و در معرض کون و فساد میدیدند.  تنوع جانوران و جمادات انسان را همواره گیج و مبهوت ساخته بود تا بتدریج در این چند قرن اخیر معلوم شد که همه آنها از ترکیبات معدنی و آلی ساخته شده اند و همه ترکیبات نیز بنوبه خود از 92 عنصر طبیعی بوجود آمده و پایه همه 92 عنصر اتم هیدروژن است.  توحید و وحدت بهتر از این میخواستید؟  خاستگاه آن کجاست؟  اعماق کائنات، همآنسو که انسان بسمت آسمان قدسی و معنوی دست دراز کرده و همواره طلب خیر کرده و میکند.  نهایتاً معلوم شد آسمان قدسی محل تولد جدّ اکبرِ مادّه یعنی هیدروژن است.  بیش از 80 در صد مادّه ستارگان و مواد بین ستاره ای، هیدروژن و مابقی عمدتاً هلیوم است ( 1399/2/18 ).  تا آنجا که قوی ترین چشم های مسلح کار میکند، جز مادّه چیزی مشاهده نشده.  واقعیت اینست که هرآنچه هست مادّه و تظاهرات وابسته به مادّه است.  خوب یا بد چیز دیگری جز مادّه نیست. و عجیب تر اینکه زمین ما نیز بخشی از همین مادّه آسمانی است.  تنها گناه مادّه، فراوانی و در دسترس بودن آن است، چه در نظر توده وفور مترادف حقیر بودن است.  برخلاف آنچه نیاکان ما بخاطر سطح پائین معرفت زمانه میپنداشتند، شریف ترین، و نه پست ترین، موجود جهان ما همانا مادّه است.  این نه آن "مادّه پرستی" من درآوردی است که ارباب موهومات برای استمرار رونق بازار خود، دانشمندان، یا بقول خودشان دهری مذهبان، را بدان متهم میکردند.  پرستشی دربین نیست که نقیض آنرا پیش کشیده خداپرستی ریاکارانه خودشان را به رخ بکشند.  نگاه کنید به فلاسفه پیشا سقراطی که عموماً رئالیست بودند و از همین رو به اکتشافات مهمی دست یافتند ( 1396/11/12 ).  نیاکان خوشفکر ما نیز چندان بیراه نبودند که از میان کائنات خورشید را بدرستی یگانه پشتیبان حیات بر زمین دانستند.  منشاء پرستش (بمعنای پرستاری و نگاهبانی) آتش و نور از همین روست که اگر همان 1 بخش از میلیارد قسمت نور خورشید نبود نه حیاتی بر زمین بود و نه انسانی و نه فلاسفه ای که امروز مجادله کنند.  غایت ایثار، خورشید است که از جان خود میکاهد و بصورت پرتو جان بخش بیدریغ و بی توقع راهی فضا میکند؛ در حالی که فقط 4 بخش از میلیارد قسمت انرژی او سهم منظومه سیارات میشود.

   حکومت های ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، برای استمرار حکومت خود و حقانیت خود نیازمند ابداع شماری اصول بنیادی و توسل بدانها برای مشروعیت بخشی به نظام خود هستند.  نیک که بنگرید فصل مشترک همه بر دو اصل اساسی استوار است:  مذمت مادّه و ابراز کراهت از آن، و دوم اعتقاد به ماوراء مادّه و تسری آن به روح و ذوات غیر مادّی و دنیای دیگر.  مبنای اعتقاد به پدیده های غیر مادّی از خود انسان آغاز شد چه او ذهن و تصورات خود را امری غیر مادّی دیده و ضمناً مشتاق جاوادانگی خود نیز بود.  امروز که بدور از هرگونه پیشداوری و با اتکا به معرفت زمانه و با ابزار استدلال و استمداد از بنیانهای فلسفی به قضایای حاضر مینگریم دعاوی مزبور را در بن بست میبینیم.  خوب یا بد، واقعیت اینست که همه چیز از مادّه است.  اگر علاقمند به وجود روح هستیم آنرا هم مادّی بیانگاریم  سایر موجودات مورد ادعا هم اگر باشند لاجرم مادّی هستند.  تنها موجود اصیل جهان همانا مادّه است که جسم و جان ما و سایر موجودات از آن است.  اگر مایلید، میتوانید آنرا شریف و قدسی قلمداد کنید.  باینجا که میرسیم، بلافاصله آنها که بازار خود را در خطر میبینند "اخلاقیات" را پیش کشیده بدان متوسل میشوند ( 1398/6/7 ).  حال آنکه امروز کسی نیست که نداند اخلاقیات را چه طایفه ای نابود کرده است؛ همانها که ترک دنیا بمردم آموزند.  دشمن معنویات همانها هستند که بظاهر نگران آنند.  بیشترین قتل هائی که ارتکاب شده توسط چه کسانی بوده؟  اصحاب فلسفه و هنر یا مدعیان دنیای آخرت و ریاکاران دین فروش؟  بنظر میرسد حق با او بود که میگفت بزرگترین صنعت، صنعت سودآور دین است که نقد را ستانده و پاداش را به روزگاری مجهول واگذار میکند.    اگر مشکل با ایدئولوژی میبود با بحث و استدلال بجائی میرسید حال آنکه داستان ما از این مراحل گذشته و وارد صنعتی شده که برای وجاهت آن از پوشش معنویات و برای حفاظت آن از قوه قهریه استفاده میشود.  

    طبق شواهد مذکور در بالا، دیدیم که اگر صرفاً بحث های آکادمیک در میان باشد، نظامات فکری مبتنی بر مذمت مادّه و اعتقاد به ماوراء مادّه خود بخود منتفی میگردند.  هرچه رشته اند پنبه میشود.  یعنی هرآنچه برمبنای این دو رکن تولید کرده اند فرومیریزد.  این بیانات، کسانی را بکار میآید که صادقانه در جستجوی حقایق به براهین گوش میسپارند و متمایل به بحث و کنکاش بوده و از نظرات متفاوت هراس نداشته باشند.  لذا در ساحت اندیشه، سیستم هائی که بر پایه های فوق بنا شده باشد، هرقدر هم قدیم باشد، امروز، وفق رسم زمانه، مشروعیت خود را از دست میدهند.  اما از سوی دیگر، در دنیای واقعی ثروت و قدرت است که حرف نهائی را میزند.  شاید بر حکومت های دنیوی عیبی نباشد، اما بر حکومت های دینی که ادعای معنویت دارند مصیبت دوضربه است.  اول، عدم مشروعیت فلسفی که بشرح فوق رفت و دوم، ثروت اندوزی در پوشش مقدسات. آنچه را با دست رد میکنند با پا پیش میکشند چه اینکه خود اذعان دارند ثروت اندوزی مترادف مادّی گرائی است و طُرفه اینکه آنچه را در ظاهر نهی میکنند با دل و جان مطالبه میکنند. از بزرگانشان جویا شوید، خصوصی بزبان عامیانه خواهند گفت: همش جمع و تفریقه، باقیش دیگر حرفه!  در واقع، کل فرهنگ نمایشی چنین نظاماتی نقش بر آب است بویژه اخلاق و معنویات در آن کوچکترین جایگاهی ندارد.  به آنچه تبلیغ میکنند و مردم را توصیه میکنند خود ابداً باور ندارند، چه آنجا که کار شهادت است و ورود به بهشت، خود تمایلی نشان نداده به خردسالان وامیگذارند.  زیرا اگر اندکی باور داشتند، بدلیل طمع زیاد و علاقه شدید به تنعمات و خوشی های بهشت محال بود آنرا به غیر واگذارند. 

    با اینکه دادن مُلین به آدم عادی نفع میرساند اما دادن قرص مُلین به کسی که اسهال دارد ممکنست کشنده باشد!  پس اگر از منظر دیگری هم نگاه کنیم، در جامعه ای که خرافات بیداد میکند، نشر و ترویج ایده آلیسم میتواند زیان بار باشد.  در این شرایط فقط مکتب رئالیسم است که ناجی جامعه میتواند باشد.  یا اصلاً فارغ از همه ایسم ها و بازگشت به خرد و تأمل در ذهنیات گذشته فارغ از گفتار این و آن.  ناگفته نماند که منظور، دشمنی با معنویات نیست چه اگر بدیده حق بین نگریسته شود، صاحبان اخلاق را عموماً انسانهای فرهیخته و اهل خرد تشکیل میدهند.  خردی که شرق و غرب ندارد.  

خلاصه اینکه، ادیان در زمان تأسیس خود، در بهترین حالت، بدون اینکه نامی در بین باشد متأثر از ایده آلیسم و آموزه های آن بودند.  اینکه بعداً دچار چه تحولاتی شدند جای بحث نیست.  اکنون به پاسخ پرسشی که در انتهای پاراگراف سوم مطرح شد میپردازیم.  مطابق علم زمانه و آنچه سطح امروزی معرفت است، جهان ما یکسره از مادّه و عوارض آن تشکیل شده است.  در عین حال در بروی هر ادعائی باز است منتها بصرف ادعا چیزی محقق نمیشود.  اصولاً در دنیای مادّی بحث از غیر مادّه بی معناست.  در روش علمی، آنچه قابل مشاهده (در معنای عام) و سنجش است ملاک قرار گرفته و با کمک عقل و منطق قواعد و قوانین ناظر بر آنها ساخته شده و دانش خود را محقق ساخته و از همین روست که به فلسفه تحققی موسوم است ( 1397/1/9 ).  اما دلایل ایده آلیسم بدین جهت رد میشود که اولاً حواس پنجگانه ما یکدیگر را تأیید میکنند.  یعنی اگر دست بر سطح زبری کشیده زبری آنرا درک کنیم، متشابهاً پستی و بلندی های ریز سطح را هم میبینیم حتی اگر لازم باشد با میکروسکوپ ببینیم.  چه اگر قرار بود درک ما از اعیان خارج، صرفاً نتیجه عوامل داخل ذهن باشد این هماهنگی بین حواس برقرار نبوده به بخت و اقبال واگذار میشد.  یا روز بعد که همان سطح را لمس میکردیم شاید پاسخ دیگری میگرفتیم.  بعلاوه، هر یک از افراد بشر نیز یکدیگر را تأیید میکنند که اگر شانس و تصادف میبود هرکس برداشت ذهنی خاص خود را از طبیعت میداشت زیرا قرار نیست عملکرد ذهن همه با یکدیگر سینکرونیزه شده باشد!  سفید پوستان که اول بار سرخپوستان را ملاقات کردند درک یکسانی از جرم و اینرسی در هردو نژاد دیده شد.  چرا؟ چون مُلهم از یک واقعیت یگانه بود.  از همین روست که پی بوجود نادر افراد کوررنگ میبریم.  از همین روست که در صنایع مهم از افزونگی (Redundancy) و تنوع (Diversity) در امور حسگرها سود میبریم.  امروز ادوات ما برای کمک به حواس بقدری حساس و بقدری دقیق شده اند که حتی امواج بینهایت ضعیف گرانشی نیز در شبکه ای از حسگرها در مدار زمین درک و ضبط شده است.  اگر اینها واقعیت نیست پس چیست؟! عالیجناب اسقف برکلی پاسخ میدهد ذات باری بر کرسی نشسته و اینها را بصورت هماهنگ در ذهن ما میاندازد!  مگر اینکه برای دلخوشی و راحت خیال، فرض را بر تصورات گذاشته و شاید از بابت مسئولیتی که باید عهده دار شد وجدان خود را یکسره راضی سازیم.  برای آنها که خیمه بصحرای فراغت زده اند همه چیز قابل رد کردن است و لذا آسودگی خیال.

   ما در زمانه بسیار بدی هستیم و همه نسبت به عواقب آن مسئولیم.  رسوبات ذهنی زندگی را عملاً ناممکن ساخته است.  مادام که این شبهات در عرصه عمومی مطرح و داوری نشود، توقع هرگونه اصلاح اساسی و بازگشت آرامش بیجا خواهد بود.  مشکل امروز ما مشکل خاور نزدیک نیز هست و شایسته است نمایندگان مربوطه در محلی امن نشسته و برای درمان بیماری ذهنی منطقه خود راه حلی مشترک جستجو کنند.

 

  • مرتضی قریب