فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

۲۹
آذر

فلسفه و فیزیک کوانتوم

     یکی از سوألات همیشگی خوانندگان در این سلسله مباحث، موضوع فیزیک کوانتوم و ارتباط آن با فلسفه و مباحثی چون علیت و امثال آنست.  همواره شبحی از عدم اطمینان و سرگیجه بر این بخش از فیزیک مدرن سایه انداخته بطوریکه احساسی از عدم امنیت فکری و یا بی اعتمادی به روش های علمی را در مخاطب بوجود آورده است.  اکنون تلاش میکنیم درک خود از مجموع مباحث پیشین را بصورت خلاصه بشرح زیر طبقه بندی کنیم.

  1- پیدایش این شاخه از فیزیک چگونه بوده است؟  مگر فیزیک دانان مسأله کم داشتند که چنین موجودی را قوز بالاقوز متولد ساختند؟  باید گفت تا اواخر قرن نوزدهم، یعنی پیش از طلوع 1900 میلادی، اکثریت فیزیکدانان اعتقاد داشتند که کار فیزیک تقریباً به انتها رسیده و به همه پرسش ها در طبیعت پاسخ داده شده است.  اما جسته و گریخته دانشمندان عالیقدری بودند که هنوز چنین اطمینانی نداشتند یکی از آنها لرد کلوین با نگرانی میگفت همه چیز خوب پیش رفته ولی فقط یکی دو لکه ابر سیاه در این آسمان شفاف فیزیک باقی مانده که آنها هم بزودی به یاری جوانی برومند حل خواهد شد و دیگر مشکل حل نشده ای برای فیزیک باقی نخواهد ماند.  البته حرف او تا حدود زیادی نسبت به زمانه خودش درست بود و پیشرفت های فیزیک به اوج خود رسیده بود.  اما این دو لکه ابر چه بود؟  یکی مسأله آزمایش منفی مایکلسون-مورلی درباره اتر بود و آن دیگری که موضوع مورد بحث ما نیز هست، مسأله تابش جسم سیاه است.  میدانیم که تلاش برای حل اولی به تولد تئوری نسبیت انجامید و دومی به تولد فیزیک کوانتوم ختم شد.  گاهی در منابع درسی به ادامه دانش فیزیک در این دو حوزه، فیزیک جدید یا فیزیک مدرن نیز اطلاق میشود.  واقعیت اینست که نسبیت، تغییری در بنیادهای فلسفی فیزیک ایجاد نکرد بلکه ادامه همان نگرش کلاسیک فیزیک بوده و هست و لذا کماکان در بافت فیزیک کلاسیک تلقی میشود.  اما فیزیک کوانتوم، یکسره تغییری در تفکرات ما از فیزیک کلاسیک ایجاد کرده و مفاهیم تازه ای وارد ساخت.  ولی در هر حال مهم است بدانیم که کماکان آن هم فیزیک است و همان روش های علمی که سابق گفتیم بر آن حاکم است.

  2- برای روشن شدن بیشتر، اجازه دهید قبل از هر چیز یکبار دیگر به سراغ هندسه برویم.  دیدیم که تقریباً برای اکثر کارهای روزمره مان، هندسه ای که در دبستان و دبیرستان یاد گرفته ایم، یعنی هندسه اقلیدسی، کاربرد دارد و کاملاً جوابگوست.  در حالی که فضای زندگی ما، چه بر روی زمین کروی و چه فضای 3 بعدی تحت گرانش کیهانی، از هندسه کروی پیروی میکند که در آن خصوص اصل موضوعه معروف در این هندسه و هندسه مسطحه متفاوت است.  اما متفاوت بودن به معنای متناقض بودن نیست.  با اینکه برای هوانوردی یا دریانوردی در مقیاس اقیانوسها ناچاریم از هندسه کروی استفاده کنیم، اما در مقیاس کوچک برای خانه سازی، سد سازی، یا انواع ساخت و سازهای صنعتی همچنان هندسه مسطحه کارساز است.  بعبارت دیگر، در مقیاسات کوچک و با کوچک شدن شعاع انحنای فضای مورد استفاده، هندسه کروی خود بخود جایش را به هندسه مسطحه میدهد و نتایج آن کاملاً درست است.

  3- بحث اتصالی یا انفصالی بودن ماده همچنان از یونان باستان تا اواخر قرن نوزدهم برقرار بود و هر چند فرض وجود اتم در 1808 توسط دالتون برای توضیح واکنش های شیمی ارائه شده بود، معهذا اکثریت فیزیکدانان حامی نظریه اتصالی بودن مادّه بودند.  در اواخر قرن نوزده، بولتزمان، فیزیکدان اتریشی، با ارائه تئوری جنبشی گازها مجدداً نظریه اتمی دموکریتوس را زنده کرد.  او در توجیه رفتار گازها و خواص ترمودینامیکی آن از این فرض استفاده کرد که مادّه انفصالی و کوچکترین واحد آن اتم است.  توجیه او بسیار موفق از آب درآمد و کم کم نظر موافق سایرین را نیز جلب کرد.  تا اینجا همچنان فیزیک کلاسیک برقرار است و پایه های آن محکم است.  در خلال همین قرن نوزده، توجیه پدیده تشعشع با مشکل روبرو شده بود و اینکه توزیع انرژی صادر شده از تابش کننده کامل، موسوم به جسم سیاه، نمیتوانست رفتار خود را با آنچه قوانین فیزیک پیش بینی میکرد تطبیق دهد.  تا اینکه در 1900 میلادی، یعنی ابتدای قرن بیستم، ماکس پلانک نشان داد که فقط با فرض ابداعی او یعنی انفصالی بودن انرژی میتوان توزیع انرژی تابش جسم سیاه را توجیه کرد.  بزودی معلوم شد که این فقط یک فرض ریاضی نیست بلکه انرژی تابش شده حقیقتاً بصورت بسته بسته میباشد که هر بسته به کوانتوم (از ریشه لاتین یعنی چقدر؟) موسوم شد.  اینبار نه تنها مادّه انفصالی شده بود، بلکه انرژی، که مقوله دیگری بود، نیز انفصالی  از آب درآمد.  پنج سال بعد، در 1905، در دو مقاله از 3 مقاله معروفی که انیشتن جوان ارائه داده بود، تأیید تجربی وجود اتم و وجود کوانتوم هردو مسجل گردید.  حرکت براونی نشان داد که اتم ها (مولکول ها) واقعاً وجود دارند و پدیده فوتو الکتریک نشان داد که تبادل انرژی بصورت انفصالی یا کوانتائی صورت میگیرد.

  4- قبل از ادامه بحث کوانتوم، مشابهت مهم دیگری را مایلیم نشان دهیم.  گاهی دانشجویان دچار این سوء برداشت میشوند که گویا ظهور نظریه نسبیت خط بطلانی بر فیزیک مأنوس نیوتونی کشیده است.  حال آنکه چنین نیست و نسبیت یک نظریه جامعتری نسبت به قوانین نیوتونی بوده و در شرایطی که سرعتها قابل قیاس با سرعت نور باشد پیش بینی صحیح تری را عرضه میکند.  مشابه آنچه در پاراگراف 2 گفتیم، اینجا نیز در شرایط معمول، فیزیک نیوتونی همه خواسته های ما را برآورده میسازد و نیازی به کاربرد نسبیت نیست، هرچند آنهم ما را به جواب میرساند منتها از راه سخت تر.  بعبارت دیگر، اگر شرایط ایجاب نکند، همواره از فیزیک نیوتونی بطور معمول استفاده خواهیم کرد.  بزودی خواهیم دید که مشابه همین وضعیت نیز بین فیزیک کوانتوم و فیزیک کلاسیک برقرار است.

  5- پیش از قرن بیستم، طیف تابشی اتمها یطور تجربی کاملاً شناخته شده بود و هر اتمی الگوی خاصی در خطوط روشن طیف از خود نشان میداد.  فرکانس این خطوط روشن از یک الگوی خاص ریاضی پیروی میکرد که تابع تفاضل عکس مجذورات اعداد درست بود.  سالها کسی رابطه این فرمولهای تجربی را با اصول فیزیک کلاسیک نمیدانست و اینکه چرا چنین روابطی حاکم است.  از نظر فیزیک کلاسیک انرژی اتصالی است و هیچ ربطی به اعداد انفصالی ندارد.  تا آنکه با ارائه اصول کوانتوم معلوم شد انرژی تابشی دارای یک کمینه ای است که حاصلضرب فرکانس در عدد ثابتی بنام پلانک است.  هر پرتوئی از یک فرکانس مشخص حامل مضرب درستی از این مقدار کمینه است.  یعنی شدت پرتو به تعداد بسته ها وابسته است.  مثلاً یک پرتو ممکنست حاصلضرب عدد 1234567 در این کمینه باشد.  پرتو دیگری از همان فرکانس (یا رنگ نور) که فقط اندکی با آن فرق داشته باشد، حاصلضرب 1234568 در همان کمینه است.  یعنی این عدد نمیتواند اعشاری باشد.  در دنیای عادی ما، پرتوها شامل تعداد فوق العاده بزرگی از کوانتوم (یا فوتون) میباشد و افزوده شدن یا کاهش چند عدد فرقی نمیکند.  در پدیده های مقیاس اتمی بود و نبود چند فوتون بسیار مهم است و غیر قابل صرفنظر کردن. بهر حال بزودی با کمک بوهر و سایرین پرده از اسرار اتم و مسأله تابش آن برداشته شد و راز این خطوط روشن طیف گشوده شد که به انفصالی بودن مدارات الکترون در اتم انجامید.

  6- در مسیر برای فهم بیشتر دنیای اتم و اعماق آن، بزودی معلوم شد که دانش ما برای فهم دقیق در این حوزه با محدودیت مواجه است.  این محدودیت با اصل معروف "عدم قطعیت" بیان گردید که میگوید شما همزمان نمیتوانید دو تا از مهمترین مشخصات یک ذره را، یعنی مکان و سرعت آنرا،  با دقت تعیین کنید.  اگر مکان آنرا دقیق بخواهید، باید از خیر دانستن دقیق سرعت بگذرید.  باید تأکید کنیم که مصداق این بیانات در حوزه بینهایت کوچکهاست.  تلقی بوهر از این اصل چنین بود که اصولاً تا اقدام به مشاهده (اندازه گیری تجربی) نکرده ایم هیچگاه درباره وضعیت موجود ذره نمیتوانیم قضاوتی داشته باشیم.  بعبارت دیگر نتیجه مشاهده (اندازه گیری) بستگی به ابزار اندازه گیری دارد.  اهمیت این گزاره بویژه درباره دوگانگی موج-ذره است.  مثلاً یک فوتون نور در برخی اندازه گیری ها، مثل پدیده فوتوالکتریک، خصلت ذره از خود نشان میدهد و در برخی، مثل پدیده تداخل، خصلت موجی از خود بروز میدهد.  اگر آزمایش دو شکاف را تدارک دیده باشید، گویا نور از پیش دست شما را خوانده و خود را برای تداخل آماده میکند!  در این رابطه، پارادوکس مشهور شرودینگر وجود دارد که میپرسد گربه درون جعبه زنده است یا مرده؟  نقطه اتصال این داستان، وجود یک چشمه رادیواکتیو در جعبه است که انتشار یک ذره از آن میتواند کلیدی را فعال کرده و گاز سیانور را در فضای بسته جعبه منتشر و باعث مرگ آنی گربه شود.  هسته رادیواکتیو مثالی از پدیده ای است که علیت درباره آن کار نمیکند.  زیرا ماده ای که مثلاً نیمه عمر آن یکساعت است پس از یکساعت نیمی از هسته های آن بطور متوسط متلاشی شده و هریک ذره ای از خود ساطع میکند.  اما وقتی پای فقط یک هسته در میان باشد چه؟  میتواند پس از 1 دقیقه متلاشی شود یا 1 ساعت یا 1 سال یا 1 قرن!  ما هیچ نمیدانیم.  ابداً.  تنها چیزی که میدانیم اطلاعات آماری است یعنی اگر بر فرض 10،000 هسته داشته باشیم پس از گذشت 1 ساعت حدود 5000 صحیح و سالم بافی میماند.  ممکنست 4901 باشد یا 5011 ولی بطور متوسط هر ساعت نیمی متلاشی میشود.  بعد گذشت 1 ساعت دیگر نصف آنهم متلاشی و حدود 2500 باقی میماند. نبود علیت به معنای عدم آگاهی نیست و همانطور که دیدیم در این مواقع آمار بکمک ما میآید.  این کمک ها وقتی کارساز است که با جمعیت انبوهی از این موجودات زیراتمی روبرو باشیم.  به محض آنکه پای یک تک ذره بمیان آید همه درمیمانند.  اگر قرار باشد این تک هسته متلاشی و کلید را فعال کند در بازه 1 ساعت پیش رو چه میتوانید پیش بینی کنید؟  شانس مرگ و زندگی هریک 50/50 است.  گربه هم زنده است و هم مرده!  تا درب جعبه را نگشاده اید به یقین نخواهید رسید.  این خلاصه چیزیست که از این داستان دستگیر نویسنده این سطور شد.  شکل ارائه شده این پارادوکس در منابع دیگر چندان قابل درک نیست.  دستکم ما منظور شرودینگر را از این داستان اینگونه میفهمیم.

     گویا فرض شرودینگر چنین بوده که در هر حال چنانچه درب جعبه توسط ما باز شود، بعلت دخالت در مکانیزم جعبه، گربه بلافاصله کشته خواهد شد.  ما بعد از باز کردن جعبه نمیدانیم که مردن گربه ناشی از باز شدن درب جعبه بوده یا قبلاً ذره رادیواکتیو عمل کرده و گربه را بقتل رسانده است.  لذا پس از گذشت 3 ساعت ما به هیچ وجه اطمینانی نداریم که آیا گربه درون جعبه زنده است یا مرده؟  درب جعبه را هم بگشائیم نمیدانیم علت مرگ او چه بوده زبرا دخالت در مشاهده، موضوع مورد مشاهده را تغییر میدهد و آنرا اصطلاحاً perturb  مینماید. لذا جز حدس و گمان چیز دیگری نداریم.  اما با توجه به آنچه در پی خواهیم آورد، فعلاً برای ما اهمیتی ندارد.

  7- تلاش های فیزیکدانان در نیمه اول قرن بیستم نشان داد که در حوزه اتم و زیر اتم، فیزیک کوانتوم راهبرد اصلی بوده و رفتار اتم و تابش آن تحلیل شده و نظریه و مشاهده یکدیگر را تأیید میکنند.  این مهم بدون اتکای فراوان به ریاضیات امکانپذیر نبود.  در واقع میتوان گفت که ریاضیات توانست لباس مناسبی بر تن مشاهدات کند بطوریکه رفتارهای متناقض با فیزیک کلاسیک در یک بافت منسجم بتواند الگوی سازگاری با سایر مباحث فیزیک پیدا کند.  نکته بسیار مهم اینست که این رفتار در حوزه بینهایت کوچکها به نوعی باید ارتباط منطقی با حوزه بزرگ مقیاس که فیزیک کلاسیک را میسازد پیدا کند.  این مهم در قالب یک اصل موسوم به "اصل انطباق" (یا Correspondence Principle ) انجام یافت.  در عمل نشان داده شد که الکترونی که در اتم دور هسته گردش میکند، اگر خیلی از هسته مرکزی دور شود، فیزیک کوانتوم همان فرکانسی از تابش را محاسبه میکند که فیزیک کلاسیک برای الکترون آزاد پیش بینی میکرد.  به زبان تخصصی، با بزرگ شدن عدد کوانتوم اصلی، فیزیک کوانتوم بسمت فیزیک کلاسیک میل میکند.  بعبارت دیگر، فیزیک کوانتوم جامعیت بیشتری دارد و فیزیک کلاسیک از بطن آن قابل استخراج است.  مجدداً همان مشابهتی را ناظریم که نسبیت با فیزیک نیوتونی دارد و مثلاً توانست مدار عطارد را که گرانش نیوتونی درمانده بود تحلیل و توجیه کند.  یا جامعیت هندسه کروی نسبت به هندسه اقلیدسی.  اگر چنین ارتباطی بین این حوزه ها وجود نداشته باشد، فیزیک جامعیت خود را از دست میدهد. 

  8- بطور خلاصه، فیزیک کوانتوم دو چیز را از سیطره فیزیک کلاسیک خارج ساخت. 

   الف- اتصالی بودن تبادل انرژی، یعنی تبادل انرژی کوانتائی است.

     ب- اصل علیت

خاطر نشان میشود که موارد فوق مختص حوزه بینهایت کوچکهاست و نباید دستاویزی شود برای حمله کورکورانه به سایر دستآوردهای فیزیک و بطورکلی به علم و زیر سوأل بردن اصل علیت.

مدار الکترون در اتم بصورت ناپیوسته است و رفت و آمد الکترون بین مدارات مختلف نیز ناپیوسته صورت میگیرد.  اگر الکترون در یکی از ترازهای بالای انرژی باشد، فرو افتادن آن در مدارهای پائینتر بصورت دلبخواه است و دلیلی را پیروی نمیکند.  مثلاً میتواند پله پله پائین آید یا دو پله یکی و یا طورهای دیگر.  الکترون مادام که در مدار مجاز گردش میکند انرژی ساطع نمیکند در حالیکه بنا به اصول الکترومغناطیس کلاسیک باید تابش کند و نهایتاً در هسته فرو افتد. این در تعارض آشکار با فیزیک کلاسیک است.  علت: حرکت شتابدار هر ذره باردار.  معلول: تابش انرژی بصورت امواج الکترومغناطیسی.  پس این نیز یکی دیگر از موارد عدول از علیت است.  بطور کلی، وجود اتم و حقیقت وجودی آن خود بمنزله نقض دو مورد مهم یاد شده در بالاست.  

  9- ماجرا در هسته اتم نیز بهمین روال است.  چون از مواد رادیواکتیو صحبت شد بد نیست هسته مواد رادیواکتیو را در نظر بگیریم.  اینجا نیز علیت نقض میشود زیرا برای یک هسته منفرد هیچ نمیتوان شکسته شدن آنرا پیش بینی کرد.  دلیلی آشکار برای متلاشی شدن آن وجود ندارد.  بگذریم از اینکه عده ای استدلال کرده میگویند ندانستن ما به معنای نقض علیت نیست.  در بطن ماده حتماً دلیلی برایش وجود دارد که فعلاً نمیدانیم.  شاید بعداً بدانیم!  متأسفانه اصل عدم قطعیت تا حدود زیادی اساساً ما را از این هدف دور میسازد.  زیرا ابزاری که برای کشف حقیقت در این حوزه بکار میبریم خود باعث بهم خوردن و تغییر آنچه که در صدد دیدن آن بوده ایم میگردد.  مثلاً برای دیدن مکان یک اتم ناچار از روشن کردن آن هستیم و دستکم یک فوتون لازمست بر آن تابانده شود.  طبعاً محل آن پس از برخورد فوتون دیگر همان مکان قبلی نخواهد بود.  این مشکل منحصر به حوزه بینهایت کوچک هاست والا برای دانستن مکان مدادی که روی میز هست میلیاردها میلیارد فوتون بر آن تابیده میشود و با هر دقتی که مایل باشیم محل آن مشخص میشود.  زیرا تکانه ناشی از سیلاب فوتونها تغییری محسوس در مکان آن ایجاد نمیکند.  لازمست توضیح دهیم که نبود اصل علیت در تجزیه رادیواکتیو و امثال آن به معنای این نیست که این پدیده ها تابع قانون نباشند، چه اینکه تجزیه رادیواکتیو تابع قوانین آمار است و پیش بینی رفتار آتی آنرا ممکن میسازد.  این قانونی است که ما بر آن تحمیل کرده ایم.  ریاضی لباسی است که بر مجهولات پوشانده ایم تا رفتار آن برای ما قابل درک شود.  ما از آمار در سایر مسائل کلاسیک نیز استفاده کرده و میکنیم.  جمعیت اتمهای رادیواکتیو  دارای یک تفاوت ماهوی با جمعیت های مقیاس بشری است و آن احتمال تجزیه یک اتم رادیواکتیو در واحد زمان است.   این احتمال اصطلاحاً به "لاندا" موسوم است و مقداریست ثابت.  این در تعارض آشکار با جمعیت موجودات زنده مثلاً انسان است.  احتمال مرگ (تجزیه) یک انسان یا هر موجود زنده دیگر، تابع زمان است و موجود هرچه پیرتر میشود احتمال مرگ آن بیشتر میگردد.  در حالیکه در دنیای اتمها اینگونه نیست و بهمین دلیل هسته عنصری که نیمه عمر آن 1 ساعت است گاهی ممکنست 1000 سال نیز دوام آورد!  و این بسیار شگفت انگیز است.  خواننده کنجکاو، مطلب ما تحت عنوان " آیا لاندا همان احتمال است؟" را در نوشته های پیشین دنبال کند.  

  10- فقدان اصل علیت در حوزه اتمها، از لحاظ فلسفی مکتب "آزادی اراده" را به ذهن متبادر میسازد.  آیا میتوان آنرا به سایر پدیده های طبیعی تعمیم داد؟  آیا میتوان آنرا درباره زندگانی خودمان نیز جاری بدانیم؟  طبعاً سوألات زیادی از این دست بمیان میآید.  چاره چیست؟

     بیائید این مثال را در نظر بگیریم.  احتمال اینکه نیمی از هوای اتاقی که درآن نشسته ام ناگهان به نیمه دیگر اتاق حرکت کرده و از بی هوائی خفه شوم چقدر است؟  همه بلااستثناء میگویند غیر ممکن است و اصل علیت مانع از وقوع چنین امریست.  روابط علت و معلولی همواره حاکی از آنست که هوای موجود در یک محفظه یا یک اتاق همیشه بصورت یکنواخت پخش میشود.  اگر ناگهان فشار هوا در یک سمت اتاق کمتر یا بیشتر شود فوراً میپرسیم علت چیست.  هیچگاه در هیچ زمانی از ازل تاکنون و در هیچ مکانی سابقه اتفاقی که در بالا مثال زدیم وجود نداشته است.  حال از منظر اتمی به این قضیه نگاه کنیم.  اگر فقط یک اتم (در واقع مولکول) از هوا در اتاق وجود داشته باشد، احتمال حضور آن در هر یک از دو نیمه اتاق 50% است.  اگر 2 ذره از هوا در اتاق باشد، احتمال عدم حضور هوا در نیمه سمت من 1 از 4 قسمت است یعنی احتمال خفه شدن 25% است.  اگر 3 ذره هوا باشد احتمال به 12.5% کاهش میآبد.  این احتمالات کم نیست.  اما اگر تعداد ذرات هوا n باشد احتمال فقدان هوا در نیمه سمت من  (1/2)n میباشد که با بزرگ بودن n ، این احتمال خیلی کوچک میشود.  برای شرایط عادی اتاق، این احتمال تقریباً صفر است.  از این مثال پی به نکته کلیدی میبریم که برای جمعیت کوچک، حالاتی ممکنست رخ دهد که حاکی از آزادی باشد و ضمناً حالات منظم نمود بیشتری دارد، اما برای جمعیت خیلی بزرگ که ما در محیط خودمان از توده مادّه سراغ داریم، برآمد پدیده ها  حاکی از نبود آزادی و تحمیل جبر است.  بعلاوه آنچه از انواع حالات ممکن رخ میدهد از نوع حالت های بی نظمی است.  آنچه در مقیاس بینهایت کوچکها جاری است لزوماً قابل تعمیم به دنیای بزرگ مقیاس نیست.  

  11- اصل علیت، تاکنون برای ما بسیار مفید بوده و کماکان در دنیای بزرگ مقیاس ما عملکرد درستی داشته و دستآوردهای ما در زمینه های دانش و تکنولوژی مدیون این اصل است.  زیر سوآل رفتن آن در دنیای بینهایت کوچک ها مربوط به همان قلمرو است و کشاندن آن به حوزه بزرگ مقیاس سازنده و مفید نیست.  منظور از بزرگ مقیاس شامل حال مواد میکروسکوپی نیز هست.  هنگامی که مادّه بصورت توده در میآید و جمعیت مجموعه اتمها زیاد و زیادتر شود، وارد حوزه بزرگ مقیاس میشویم که با رفتار آن آشنا هستیم.  گویا چاره ای نیست جز پذیرش این حقیقت که با دو دنیای سری و چسبیده به هم (ولی نه موازی!) سروکار داریم.  دستکم میتوان اذعان کرد که دو ابزار استدلال ذهنی و مشاهده تجربی کمک فراوانی برای درک هردوی این دنیاها در اختیار ما گذاشته است.  تلاش های آتی نور بیشتری بر زوایای پنهان خواهد تاباند.

 

 

  • مرتضی قریب
۲۶
آذر

زمین و جایگاه آن در کیهان

   در مبحث " آلودگی" به از بین بردن زمین توسط انسان اشاره شد.  منتها دریافت عده ای از خوانندگان از مطالب طرح شده، نابودی کره زمین تفسیر شد.  بعلاوه، پرسش شد که اگر زمین نابود شود چه اتفاقی برای سایر سیارات و بطور کلی برای کیهان بوجود خواهد آمد.  آیا سامانه خورشیدی بهم خواهد ریخت؟  همانطور که در بحث آلودگی زمین اشاره کردیم، اینجا مجدد تأکید میکنیم که ما بشر دوپا و یا سایر جانوران هرگونه بلائی بر سر سیاره خودمان بیاوریم این سیاره با جان سختی مقاومت کرده و کلیت خود را حفظ خواهد کرد.  کره زمین همواره کره زمین خواهد بود صرفنظر از هرچه بر چهره آن برود.  

    اشکال کار در اینست که تصور میکنیم با نابود شدن نسل بشر، لابد کره زمین نیز نابود میشود.  ریشه این سوء تفاهم در همان مشکل بزرگی است که قبلاً نیز اشاره شد.  ما ناخودآگاه تصور میکنیم چون "اشرف مخلوقات" هستیم پس اگر نباشیم، دنیا به پشیزی نخواهد ارزید و فلسفه وجودی خود را از دست میدهد.  تقریباً مشابه همان طرز تفکر لوئی پانزدهم!  بعبارت دیگر، تصور میکنیم دنیا از برای ما بوجود آمده و به اعتبار وجود مقدس ماست که دنیا دنیاست.  این نگرش متکبرانه و کاملاً نادرست از کودکی در ذهن اغلب ما تزریق شده و منشاء بسیاری از مفاسد است.  البته گناه کسی هم نیست چه اینکه تلقی اغلب ادیان الهی همینست که دنیا و محتویات آن اصولاً برای استفاده بشر آفریده شده است.  برای قدما این دیدگاه بسیار مأنوس بوده است زیرا منظور از دنیا همانا زمین بوده که خود در مرکز عالم وجود بوده و سیارات و ثوابت ضمائمی در هیئت افلاک بشرحی که سابق گذشت بوده اند.  پس تعجبی ندارد که انسان از بدو پیدایش خود تا همین چند صد سال گذشته چنین نگرشی داشته و خود را مبداء و مرکز عالم وجود میپنداشته است.  در واقع، تعجب در این نگرش جدید است که به یمن دانش و تکنولوژی دامنه تصور ما را از جهان از آنچه بوده به چنین وسعت حیرت آوری رسانده است.  اگر به علم و دستآوردهای آن اعتماد داشته باشیم، جایگاه ما و زمین ما در کیهان با این اطلاعات جدید به جایگاهی بسیار حقارت بار نزول یافته است.  در عوض، برای باورمندان به آفرینش، عظمت کائنات و عالم وجود به سطحی غیر قابل باور متعالی گردیده است.  

    لذا، بود و نبود زمین در کیهان هیچ تفاوتی ایجاد نمیکند.  حتی در مقیاس سامانه خورشیدی نیز تفاوتی نمیکند.  جرم زمین در مقایسه با خورشید و یا مجموع سایر سیارات کسر بسیار کوچکی است و اگر از اول وجود نمیداشت خللی در کار سایرین ایجاد نمیکرد.  منتها ممکنست پرسش اینگونه طرح شود که اگر در وضعیت حاضر زمین ناگهان محو شود، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟  حقیقت اینست که بنا به اصل بقای مادّه، امکان این واقعه وجود ندارد زیرا بالاخره مادّه پابرجاست یعنی محو شدنی نیست.  اما مثلاً اگر بدلائلی ناگهان منفجر شده و مواد آن پخش شود، اثر آنچنانی بر مدارات سایر سیارات نخواهد داشت زیرا مرکز جرم کماکان بر همان نقطه اولیه و در همان مسیر پابرجاست.  میدانیم که سیاره ای در مداری بین مریخ و مشتری وجود داشته است که در گذشته های دور بدلائلی منفجر شده و اکنون بازمانده هایش موسوم به سیارک ها در همان مدار بدور خورشید در گردشند.  لذا در بدترین حالت، اگر چنین بلائی نیز بر سر زمین آید، خم بر ابروی سامانه خورشیدی نخواهد آمد چه رسد کهکشان راه شیری و باقی کیهان.  

    بنابراین، هنگامی که از نابودی زمین صحبت میشود، منظور نه نابودی به معنی سخت آن، بلکه منظور فقط بهم ریختن چهره زمین است که اصلاً و ابداً آب از آب تکان نخورده و حتی نزدیکترین همسایه اش یعنی ماه تابان نیز از آن باخبر نمیشود.  این در حالیست که این بهم ریختگی ممکنست بقیمت نابودی بشر و شاید باقی جانداران تمام شود.  فقط یک پدیده کوچک مثل چند درجه گرمتر شدن دمای متوسط زمین و متعاقباً آب شدن یخ های قطبی و کاهش بازتاب آفتاب از سطح کره زمین و تبخیر بیشتر آب اقیانوسها و پدیده گلخانه ای و تشدید گرمایش زمین در یک چرخه واگرای معیوب، بهمین سادگی منجر به یک سلسله تغییرات عظیم آب و هوائی میشود که فجایع مقیاس بزرگ را در پی خواهد داشت.  عقیده بر اینست که یک آغازگر مهم برای این پدیده ها جمعیت بیش از حد بشر بر کره خاک است.  کمی تفکر در این باب و کمی تعمق در خصوص این پدیده ها نشان میدهد که ما انسان با کارهایمان در چه جایگاه حساسی قرار گرفته ایم و به چه سادگی در معرض بزرگترین مخاطرات قرار داریم.  بعلاوه میبینیم که از  چه جایگاه حقیری در طبیعت برخورداریم و بابت نابودی ما و آنچه بر چهره زمین است کوچکترین اتفاقی نه در مدارات سیارات و نه در هیچ چیز دیگری نخواهد افتاد.  برای زمین تفاوتی نمیکند که اشرف مخلوقات بر عرصه آن پادشاهی کند یا عقرب و مار و کژدم بر آن سیر کنند.  سیاره ناهید مثال خوبیست که چگونه پدیده های واگرا یک بهشت را به دوزخی سوزان بدل میکند.  شاید درس عبرتی باشد برای آنان که نیازمند مثال مشخص هستند.  

  • مرتضی قریب
۰۷
آذر

آلودگی

    در ادامه مطلب پیشین، پرسشی طرح شد بدین مضمون که این آلودگی های زیان آور و مسموم در آب و هوای کره زمین از کجا آمده است؟  این گازهای گلخانه ای که در جوّ زمین رها شده و مداوماً رو به افزایش بوده و باعث گرمایش کره زمین و بخطر انداختن زیست کره است از کجا آمده است؟  مگر نه اینست که مجموع عناصر روی زمین از بدو پیدایش آن ثابت و بدون تغییر بوده است؟  مگر نه اینست که چیزی از خارج به کره زمین اضافه نشده و نخواهد شد و مجموع مواد این سیاره همواره همان است که از حدود 5 میلیارد سال پیش بوده است؟  پس چه شده که در این چندین و چند ساله اخیر اینهمه سروصدا بابت آلودگی کره زمین میشنویم و مرتباً هشدار است که از مجامع آکادمیک بگوش میرسد.  اعلام خطر که آلاینده های بوجود آمده از فعالیت های بشر به مرز های خطرناکی رسیده و چه بسا از حدود مجاز فراتر هم رفته است!  مگر این موادی که از بدو تولد کره زمین بر بستر این سیاره وجود داشته از اول سمّی و خطرناک بوده که ما تاکنون خبر نداشتیم؟   و اگر سمّی نبوده، چطور شده که حالا سمّی و زهرآلود شده؟  حقیقت مطلب چیست؟

    واقعیت مهم، درباره موضوع حاضر و اصولاً درباره سایر موضوعات، اینست که ما انسان را موجودی استثنائی تلقی کرده و جمعیت انسانی کره زمین را از جمعیت سایر جانوران مستثنی کرده و میکنیم.  چنین رویه ای از اساس غلط است و بزودی به مشکلات بزرگی میانجامد که در حل آن در میمانیم.  واقعیت اینست که ما و سایر جانداران بر چهره زمین همگی یک کلیت واحد هستیم و هرگونه تبعیض از دیدگاه زمین و طبیعت یگانه آن غیر قابل قبول است.  اینکه با وجود چنین رویه ای فقط از نیم قرن اخیر است که مشکلات آلودگی به صحنه آمده و در تمام اعصار و قرون ماضی چنین بحث هائی جریان نداشته بدین علت است که جمعیت مطلق آدمها هنوز مثل امروز به آستانه بحران نرسیده بود.  اگر هم مشکلاتی بوده محلی بوده و بسطح گلوبال نرسیده بود.  با نگاه از منظر تکاملی و با نگاه از دریچه چشم زمین که مادر همه مخلوقات است، موجودات همگی محترمند و همگی متساویاً حق حیات دارند.  اما در این میان، این آدمیزاد دوپا با هوش بیشتری که نسبت به سایرین دارد، خود را مستثنی کرده اشرف مخلوقات پنداشته و باقی موجودات را زائده ای در خدمت به خود میپندارد.  مادام که چنین نگرشی حاکم باشد در برروی پاشنه غلط خواهد چرخید و هر اقدامی که بشر به زعم خود تصور کند که در جهت پیشرفت است در واقع امر حرکتی جز در جهت پسرفت نخواهد بود.  این نگرش که از اساس نادرست است، تبعات منفی بیشماری بدنبال داشته که با افزایش هرچه بیشتر جمعیت شدیدتر هم خواهد شد.  مادر همه این مشکلات، جمعیت زیاد و مرتب رو به تزاید کره زمین است.  طبعاً منظور ما جمعیت انسانی است چه اینکه جمعیت سایر جانوران چه به لحاظ کوچک شدن فضای زندگی آنها و چه به لحاظ دخالت انسان در نابودی آنها مرتباً رو به کاهش است بطوریکه امروزه نسل برخی بکلی منقرض شده است.  گاهی بشر مستقیماً دخالت کرده و هنگامی که جمعیت حیوانی مثلاً فیل ها در فلان پارک طبیعی در آفریقا زیاد میشود، خیرخواهانه خود اقدام به شکار آنها کرده تا میزان جمعیت با میزان فضای حیاتی آنها متناسب باشد.  اما نکته مهم همینجاست که بشر فراموش میکند همین مشکل درباره جمعیت خودش نیز صادق است.  در این مورد اخیر، فعلاً رده بالاتری از موجودات نسبت به ما وجود ندارد تا او از سر خیرخواهی با شکار میلیونی از ما انسانها تعادلی ایجاد کند.  گفتیم "فعلاً" زیرا شاید با خلق ابر رایانه های دست ساخت خودمان، بلکه آنها در آینده فعال مایشاء شده این خدمت را در حق مان انجام دهند!  اما اگر ما چنان هوشمند شده ایم که به حقیقت این قضیه پی برده و انجام آنرا به روبات ها سپرده باشیم، چرا هم اکنون با زبان خوش خود در صدد حل و فصل آن نباشیم؟  در این مسیر باید هوشیار بود که فریب راه حل های خوش آب و رنگ با ظاهر علمی را نخوریم.  چه اینکه برخی از کارشناسان میگویند اصلاً جای هیچ نگرانی نیست.  لازم نیست اصلاً زحمت فکر کردن بخود راه دهید، طبیعت فکر همه چیز را کرده و خودش بهترین کنترل کننده است.  ظاهر این حرف معقول بنظر میرسد.  چرا کار را بدست زمین نسپریم؟  این کارشناسان بر اساس محاسبات پیش بینی میکنند که وقتی جمعیت از 8 میلیارد فعلی به حدود 10 یا 12 میلیارد برسد شیب جمعیت نسبت به زمان، افقی شده و برای مدتها افقی مانده و سپس شیب آن منفی میشود و متعاقباً جمعیت بکندی رو به کاهش میرود.  با این طرز تفکر نه لازمست جمعیتی کشته شود و نه تحمیلی بر روش های تنظیم خانواده شود و نه بی جهت باعث نگرانی شویم.  بگذار هرچه خواهد بشود.

     موضوع مهم اینست که چه ضمانتی برای حصول چنین نتیجه گیری وجود دارد؟  اگر مرتب بالاتر رود چه؟ تازه اگر این پیش بینی صحیح هم باشد، چه ضمانتی وجود دارد که با رسیدن جمعیت به یک ماکزیمم، همچنان همه چیز بخوبی و خوشی و بدون بحران تمام شود و متضمن خوشبختی برای همه باشد.  ما در مورد موشها و اغلب جانوران دیده ایم که هرگاه جمعیت آنها بیش از اندازه زیاد شود و متعاقباً در غذا و فضای زندگی آنها کمبود بوجود آید، خود بخود زاد و ولد آنها کاهش یافته و جمعیت بسرعت فروکش میکند.  اما آیا این مطلب برای آدمها نیز صادق است.  آنچه میبینیم ظاهراً خلاف این رویه است چه اینکه میبینیم مردم در هند یا آفریقا، هرچه فقیرتر باشند زاد و ولد بیشتری دارند و مردم مرفه فرزندان کمتری را متکفل میشوند.  مگر اینکه متوقع باشیم کیفیت زندگانی چنان تنزل یابد و بدبختی چنان شدید شود که انسانها رویه جانوران را در پیش گرفته با جنگ و خونریزی جمعیت کاهش یابد.  معلوم نیست چه حکمتی وجود دارد که راه حل های ساده تر و منطقی تر دیده نمیشود؟  لازم نیست فیلسوف باشیم، منطق معمولی حکم میکند اصلاً چرا مشکلی بوجود آوریم که مجبور شویم آنرا حل کنیم.  مگر نه اینکه بهترین درمان، پیشگیری است.  شگفتا برخی خواهند گفت " که البته اینهم راه حل دیگریست"  تا شاید غیرمنطقی بودن ایده های خود را پنهان کنند.  معروفست که در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار، هنگامی که صدراعظم مشهور و خرافه پرست میرزا آغاسی عهده دار مهمات کشور بود، مکتشفی با سروصدای زیاد و ادعاهای عجیب پیدا شد.  او را به حضور صدراعظم بردند تا اختراع خود را عرضه کند.  گفت که داروی قطعی ضد پشه را یافته است.  گفتند چیست؟  گفت از این معجون که در شیشه دارم شب ها کنار بالین خود میگذاری تا به محض فرود پشه بر اندام شما، آنرا گرفته و قطره ای از این دارو با قطره چکان بر چشمان آن ملعون بریزی. پشّه مزاحم کور میشود و دیگر دست از شما برخواهد داشت.  بهمین سادگی!   صدراعظم لختی فکر کرد و با اعتراض گفت اگر پشّه را با انگشتانم گرفته باشم که براحتی با کمی فشردن میمیرد و خلاص میشوم و دیگر به اختراع شما نیازی نیست.  دانشمند جوان با لبخند گفت " که البته اینهم راه حل دیگریست".  

     لذا، بجای آنکه مشکل عظیمی را بوجود آورده و سپس در پی راه حلی برآئیم که آیا جواب بدهد یا ندهد و بویژه در این موضوع جمعیت که امریست در حدّ محال، چه بهتر که مطلقاً مشکلی ایجاد نکنیم.  آنجا که حافظ میفرماید: ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم/ دامن کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم/ عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است/ کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم.  در ارتباط با موضوع آلودگی و به بهانه علل مرتبط با آن، از جمله جمعیت، ذکر چند نکته ضروریست.  در فرهنگ و ادبیات، ضرب المثل ها و جملات قصار زیاد است که ریشه در گذشته ها و یا ادیان رایج دارد.  مثلاً ضرب المثل "هر که دندان دهد نان دهد" و یا " در پهنه زمین پخش شوید و متکثر شوید و از مواهب برخوردار شوید".  در زمانی که جمعیت کره زمین کم بود همه این توصیه ها متشابهاً درست بود و دستکم ایرادی بدانها نمیشد گرفت.  واقعیت اینست که بسیاری از این اشارات در دوره خودش درست بوده است اما امروز دیگر کاربردی ندارند.  بسیار کم است توصیه هائی که در همه زمانها درست باشد.  مثلاً توصیه "همسایه ات را دوست بدار همانطور که خودت را دوست داری" میتواند از این دسته اخیر و از نوادر باشد.  همانطور که قوانین اساسی کشورها از تعدادی اندک قانون کلی تشکیل شده است، اصول بنیادین اخلاقی نیز از تعدادی اندک توصیه های جهان شمول تشکیل شده که در درازنای گذشت زمان رنگ نبازد.  بسیاری از آموزه های قدیمی امروز کاربرد ندارد و یا اثر عکس دارد.  سوء درک بزرگی که امروزه گریبانگیر مردم ماست، درست انگاشتن همه ضرب المثل های قدیم است. که البته شاید در بستر زمانی و مکانی خودش در آن روزگار درست بنظر میرسیده اند.  اینکه عارف عظیم الشأن ما روزگاری گفته است: " پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود" در اولویت شمردن عنصر عشق و دریافت های احساسی بوده و نباید امروزه بعنوان مستمسکی برای نفی عقل و کاربرد استدلال تلقی شود که در آنصورت اشتباه بزرگی است.  چه امروز بیش از هر زمان دیگری به ابزار عقل و علوم دقیقه در حل مشکلات نیازمندیم.  اما در مقایسه ها نیز باید محتاط بود.  چه اگر در گذشته مردم زباله ها را به جوی آب و رودخانه های پرآب میسپردند باکی نبود زیرا چگالی زهرآبه ها کم بود.  رودخانه ها پرآب و جمعیت انسانی کم و زباله ها بی آزار مثل مواد گیاهی و بیولوژیک بود.  در عوض، امروزه رودخانه ها و عرصه های آبی کم رمق شده و جمعیت انسانی تولید کننده فضولات زیاد و نوع زباله ها امثال پلاستیک، دفع آفات، سموم شیمیائی و بسیاری چیزهای جدید خطرناک است.   رابطه بین اینها یک رابطه بشدت غیر خطیست، یعنی مثلاً اگر جمعیت فقط دو برابر شده باشد، بخاطر ارتقای سطح زندگی، مصرف منابع چه از لحاظ آب و چه کانی های دیگر، خیلی بیش از دوبرابر، مثلاً چهار برابر، شده و سمّی بودن و خطرناک بودن زباله های ایجاد شده بازهم با ضریب بزرگتری افزایش یافته است.  به زبان ساده یعنی اگر جمعیت زمین از 4 میلیارد به 8 میلیارد رسیده، فشار وارد بر زیست کره و خطر حاصل از آن بسیار بیشتر از دو برابر است!  در چنین شرایطی تشویق به ازدیاد جمعیت و زاد و ولدی چون حیوان، جز جنایت علیه بشریت و آینده آن چه میتواند باشد؟ 

      مادام که انسان خود را خارج از کلیت زیست-کره تلقی کند، روزگار این سیاره سیاه است و کار ما هرگز به سامان نخواهد انجامید.  اگر در یکی دو قرن گذشته برای تحصیل ثروت هر بلائی بر سر محیط زیست آورده میشد و کسی چیزی نمیگفت بدین سبب بود که جمعیت کم بود و خرابی های ایجاد شده در بستر طبیعت جذب و هضم میشد.  عرصه بقدری بزرگ بود که تغییرات بچشم نمیآمد.  یعنی اگر بعد انقلاب صنعتی، گاز کربنیک و سایر آلاینده ها ناشی از سوخت ذغال سنگ رهسپار جوّ زمین شد، بتدریج با باران شسته شده و در دریاها جذب بدن اسفنج ها و مرجان ها گردیده اثر قابل ملاحظه ای در اتمسفر باقی نگذاشت.  اگر آنروزگار صنعت و تبعات صنعتی شدن محدود به اروپا بود اما امروز دورترین شهرهای آفریقا نیز برخوردار شده بطوریکه امروز چین با جمعیت زیاد خودش بزرگترین رها کننده آلودگی ها در آب و هواست.  عده ای راه حل را در استفاده از اتوموبیل های برقی میدانند که آلاینده ای نداشته باشد.  اما این مطلق نیست زیرا آلاینده آن در محل نیروگاه فسیلی تولید برق رها میشود.  تازه اگر مسأله هوا را حل کنیم با مصرف فزاینده غذای انسانها چه کنیم؟  لابد باید از دامداری گسترده صنعتی استفاده کنیم و جنگل ها را آتش زده یا تراشیده وقف تولید علوفه این حیوانات که بنوبه خود تولید متان کرده به گرمایش زمین سهم میرساند کنیم.  غذا را حل کنیم، آب را چه کنیم؟  مسأله فقط آب خوردن نیست بلکه آن نیروگاهی که برای مصرف ماشین برقی شما برق تولید میکند خود نیازمند آب فراوان برای خنک کردن است.  کارخانه ای هم که آن ماشین را تولید میکند قطعاً به آب فراوان نیازمند است.  کشاورزی و دامداری ها نیز سهم بسیار بزرگی از آب را طلب میکنند.  حتی اگر آبیاری کشاورزی را قطره ای کنیم و به دامها و طیور نیز با قطره چکان آب دهیم، کماکان مشکل در بلند مدت پابرجاست.  مسئولین اطلاعات کافی ندارند و اگر هم دارند حقیقت را بازتاب نمیدهند.  کارشناسان نیز از ترس مسئولین و یا از ترس کمرنگ شدن پاداش آخر ماه واقعیات را نمیگویند.  معروفست که لوئی پانزدهم زیر بار اصلاحات برای رفاه آیندگان نمیرفت و میگفت فعلاً امر مهم من هستم، بعد من دنیا را سیل ببرد باکی نیست.  گویا هنوز بسیاری به این ایده ایمان دارند.  

     در اینجا میخواهیم نتیجه بگیریم که مهمترین سرچشمه آلودگی ها صرفاً وجود شریف این بشر دوپاست.  مادام که جمعیت کم باشد حاشیه ای امن برای بسیاری از فعالیت های بشری فراهم میشود و دست اندازی های بشر در بطن پروسه های طبیعی تحلیل رفته جای زخم ها التیام میابد.  بد نیست بدانیم که ما تنها تولید کننده گازهای گلخانه ای نیستیم زیرا آتشفشانهای فعال مرتباً انواع گازهای زیان آور و سمّی را به اتمسفر روانه میکنند (در کف اقیانوسها نیز وارد آب میشود).  اینجا نیز قوانین بقا حاکم است.  یعنی اگر میزان آلودگی های جوّی تولید شده توسط بشر با میزان دفع آنها توسط باد و باران و عوامل طبیعی برابر باشد تجمعی بوجود نخواهد آمد.  اما در واقع بنا به تحقیقات محققین و آمارهای آنان بنظر میرسد که عدم تعادلی شروع شده و میزان آلاینده ها از قدرت جذب و هضم طبیعت فراتر رفته است.  نکته بسیار مهم اینجاست که حتی اگر نتیجه گیری محققین اشتباه هم بوده باشد، به جهت محدود بودن منابع طبیعی، بهر حال لازمست از هم اکنون برای پیشگیری از رشد انفجاری جمعیت راهکارهای عاجل اندیشیده و بکار گرفته شود.  

    بالاخره در اینجا در پاسخ اجمالی به پرسشی که در ابتدا مطرح شد چنین میگوئیم.  اصولاً تا وقتی که انسان ظاهر نشده بود، جائی برای این پرسش و نگرانی مربوطه وجود نمیداشت.  در مقطعی از ادوار اولیه، هوای کره زمین بسیار آلوده تر از حالا بود و مناسب زندگی جانداران نبوده است.  گویا با ظهور موجودات ریزی در دریاها و مصرف گاز کربنیک و تولید اکسیژن توسط آنان، هوای زمین طی میلیونها سال تغییر کرده و به ترکیب فعلی انجامید که مناسب ظهور جانوران گشت.  البته گیاهان نیز به موازات در مصرف کربن و تبدیل آن به چوب و تنه درختان و رها سازی اکسیژن کمک فراوانی کردند.  اما اگر جمعیت یکی از این جانوران به نفع خودش و به ضرر سایر جانوران رشد انفجاری پیدا کند ممکنست باعث تغییرات قابل ملاحظه ای شود.  عملکرد انسان امروزی در همین راستا است زیرا اکسیژن را مصرف و تولید گاز کربنیک زیادی، مستقیم و غیر مستقیم، میکند که در نهایت اوضاع آنرا بهمان اوضاع ابتدائی زمین بازمیگرداند.  کربنی که طی میلیونها سال از هوا استخراج و در بدن گیاهان و جانوران انباشته شده به نفت و ذغال سنگ تبدیل شده امروزه با سوزاندن سوخت فسیلی توسط انسانها مجدداً بجای اول باز میگردد.  شاید از نظر زمین اتفاق مهمی نباشد ولی قطعاً برای جانوران و بویژه انسان تحول مهمی میباشد.  در اینجا تأکید بیشتری بر کربن داشته ایم ولی اوضاع سایر عناصر نیز بهمین منوال است.  عناصری که در شرایط زمین اولیه با یکدیگر ترکیب شده و انواع اکسید ها، کربنات ها، و مواد آلی را تشکیل دادند، امروزه با دخالت بشر احیا شده و مثلاً آهن از حالت اکسیدی خارج و مصرف میشود.  البته طبیعت هم بیکار نیست و در هردو جهت مشغول است.  مثلاً آهن مصرف شده در محصولات ما تدریجاً طی قرنها و هزاره ها اکسید شده بحال قبلی برمیگردد.  اینکه چه چیزی آلودگی تلقی میشود یا نمیشود، مسأله ما انسانهاست والا از دیدگاه سیاره زمین همه عناصر در حال تبدیل و تبادل با یکدیگرند.  مثلاً سیانوژن گازیست بسیار خطرناک و سمّی برای ما انسانها و دارای کاربرد صنعتی.  اما از دو عنصر بی آزار کربن و ازت تشکیل شده.   همه این نگرانی ها از بابت ما آدمهاست که از برای سود خویش هم که شده باید بفکر جانداران و سایر عوامل طبیعی دیگر نیز باشیم.  در دراز مدت زمین همچنان بکار خود مشغول است و ابداً کاری بکار آنچه بر چهره آن میگذرد و اینکه ما باشیم یا نباشیم ندارد.  اینکه ما آنرا به شرایط وخیم ادوار اولیه تشکیل زمین بازگردانیم و از زندگی تهی کنیم برای کره زمین حاوی هیچ سود و زیانی نیست و همچنان بعنوان عضوی از منظومه خورشیدی به گردش خود ادامه میدهد.  اما در کوتاه مدت، آنچه برای ما مهم است روند دست اندازی های بشر است که اگر سریعتر از پاسخ طبیعی محیط باشد باعث مشکلات در حال و آینده برای ما و سایر زندگان خواهد بود.  فعلاً مهمترین و عاجل ترین ابزاری که در کنترل ما انسانهاست همانا توقف رشد جمعیت  چه در مقیاس ملّی و چه در مقیاس جهانی است که دستکم اوضاع از این که هست وخیمتر نشود.

    در نهایت اگر از دیدگاه کیهانی به مشکل خود نگاه کنیم باید گفت که هیچ اتفاق مهمی در جریان نبوده و نیست.  آمد مگسی پدید و ناپیدا شد.  تنها چیزی که هست، نگران نسل های آینده هستیم و برخلاف لوئی پانزدهم فکر میکنیم باید یک زمین متعادل و عاری از آلودگی ها را به آیندگان واگذار کنیم.  چنین باشد.

 

     

  • مرتضی قریب