فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۷
ارديبهشت

دو دیدگاه متفاوت

     در پی نوشت مطلب اخیر، خواننده ای با سوز دل این پرسش را مطرح کرده اند که گناه وضعیت حاضر که بر ما تحمیل شده بر عهده کیست؟  آیا این طرز زندگانی از گناه ما و بی خردی ماست؟  یا گناه گذشتگان ماست که چنین آب و خاک و هوا را آلوده ساخته و پهنه زمین بیابان شده؟  و در ادامه میپرسند که آیندگان درباره ما و درباره فسادی که چنین وضعی بوجود آورده چه خواهند گفت؟  

     حقیقت اینست که گذشتگان وجود ندارند و آیندگان هنوز نیامده اند، تنها کسانی که حیّ حاضر باشند همانا ما زندگان در این برهه از زمان هستیم.  هرکاری میشود بدست ما زندگان است.  پس اگر گناهی باشد، متهم ردیف اول ما انسان های نسل معاصر هستیم.  اما میدانیم هر رفتاری سرچشمه در افکار دارد، پس گناهی اگر هست باید ناشی از ذهنیت و اعتقادات ما باشد.  ذهنیت ما از کجا پدید آمده است؟  طبعاً از خانه و مدرسه و آموزش های این دو جا.  این آموزش هائی که خانه و مدرسه بما داده اند، خود از کجا آمده است؟  طبعاً از ذهنیت و اعتقادات والدین ما و معلم های ما.  مال آنها از کجا آمده؟  واضحاً از افراد یک نسل پیشتر از خودشان.  بهمین ترتیب برگردیم به عقب و عقبتر.  پس اینجاست که پای گذشتگان ما هم در کار میآید.  در این سیر قهقرائی عاقبت به یک دوراهی سرنوشت ساز میرسیم.  البته افکاری نیز از خارج از سیستم وارد شده و میشود که بی تأثیر نیست اما مهمتر از آن، ریشه های خودمان است.  

    قابل ذکر است که سرنوشت کشورها و اجتماعات اغلب در همین دوراهی های تاریخی رقم میخورد و آنها که تاریخ خوانده اند نیک با مصادیق آن آشنایند.  در مورد ما، دو دیدگاه با دو ذهنیت بسیار متفاوت وجود داشته است.  یکی که متأثر از فرهنگ ایرانیان باستان بوده مبنی بر اینکه انسان مختار است و هدف اصلی او آبادی دنیاست، همین دنیا!  یعنی حتی اگر دنیا یا دنیاهای دیگری هم باشد، آبادی آن منوط به آبادی همین دنیا و نحوه رفتار ما در آن است.  دیدگاه دیگر که ناشی از ذهنیتی وارداتی و تحمیلی است معتقد است که دنیای ما دنیائی مادّی است و جز زشتی و پلشتی چیز دیگری نیست بلکه هدف و مقصود، نیل به جهان دیگر یعنی دنیای روحانی پس از مرگ است.  جهانی که کسی ندیده و خبری ندارد.  در تقبیح دنیای مادّی منقول است که " دنیا مُرداری است و طالبان آن سگانند".  

    اجداد دور ما، بهر دلیل، رویکرد نخستین را واگذاشتند و بامید آینده ای واهی، دومی را اختیار کردند.  آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد!  دُر را دادند و خرمهره گرفتتند.  بهرحال نتیجه آن شد که امروز میبینیم.  شگفتا که تفاوت بین دو عبارت ساده، به چه نتایج فاجعه باری میتواند ختم شود.  و شگفت انگیز تر اینکه آن دنیای غیر مادّی آرمانی وعده داده شده خود مقرر است سراسر مادّی گرائی و لذت جوئی باشد!  قبلاً گفته شد که پدیده ای اگر طی چند نسل متوالیاً تکرار و تکرار گردد، بزودی عادت شده و دخل و تصرف بعدی در آن مشکل، اگر نگوئیم ناممکن، میگردد. ایرانیان خردمند در همان اوائل متوجه اشتباه خود شدند و سعی کردند که رویه خود را اصلاح کنند و نهضت های آزادی خواهانه چندی در سده های نخستین پس از حمله اعراب صورت گرفت که با تمام رشادت هائی که بخرج داده شد متاسفانه موفق نشد.  علت شکست همانا آن آموزه های فکری بود که برای توده بصورت عادت درآمده بود، مثل اینکه خلیفه مقامی است مقدس و علیرغم هر فسادی لازم الاتباع میباشد.  بتدریج زنجیر های وابستگی تنگ تر و تنگتر شد که تا بامروز به درازا کشیده است.  سرِ چشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پر شد نشاید گرفتن به پیل.  

     گاهی شنیده میشود که اصل آن دیدگاه وارداتی درست بوده و بعداً تدریجاً به مرور زمان دچار کژی و انحراف شده است.  این ادعا درست نیست چه اینکه از همان ابتدا، رفتار خلفا عملاً نشان داد که جز مال پرستی و دنیا دوستی چیز دیگری در برنامه نبوده. توگوئی سعدی بزرگ از همان ابتدا برنامه کارشان را میدانسته است: ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند.  اما این نه به معنی جمع مال برای آبادانی دنیا بوده بلکه در واقع کوشش ها برای آبادی شخصی خودشان بوده است.  جمع آوری مالیات ها و باج و خراج ها همه برای عیاشی اولیای دین و دولت و صدالبته نگاهداشت پاسداران چنین نظامی بوده است و نه آبادی و آبادانی برای ملت.  طبعاً نگاهشان نیز، نگاه معطوف به همین دنیا مادّی بوده و ادبیات اُخروی فقط برای مصرف و تبعیت توده ها بوده است، رویه ای که امروز بمراتب غلیظ و شدیدتر مشاهده میشود.

     لذا بنظر میرسد نهایتاً عاقبتِ نیک یا بد ما در پذیرش یکی از این دو دیدگاه نهفته باشد: آبادی این دنیا، یا آبادی آن دنیا.  توده های زحمتکش و تحت ستم وقتی نصیبی از زندگی خود نمی بینند، دیدگاه دوم را با خلوص نیت پذیرا میشوند.  زیرا گزینه دیگری نمیبینند.  اما آنها که دیکته کنندگان دیدگاه دوم هستند خود بر حقایق موضوع واقفند.  آشکارا خود را شیفته آن جهان مینمایانند ولی چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.  شواهد بیشماری امروزه به یُمن وجود رسانه های عمومی مؤید این واقعیت است.  به مردم توصیه میکنند نخورید و نیاشامید بلکه شیوه اولیای حق پیش گیرید که چیزی نمیخوردند و نیاز به دستشوئی نداشتند!  خرافات با وسعتی نگفتنی از سوی آنان منتشر میشود.  هرچند این نحوه گسترش خرافات نهایتاً نتیجه عکس خواهد داد.

     توده های معمولی، از قدیم متمایل به دیدگاه دوم بوده اند و از همین رو بجای پرداختن به دنیای زندگان، مردگان مقامی خاص یافته اند.  تجلیل از درگذشتگان طبعاً امریست معمول و موجه اما زندگان را در اولویت دوم گذاشتن چیزیست غیرمعمول و غیرموجه.  مجله تایم در اوایل جنگ هشت ساله ایران و عراق خبری درج کرد از یکی از تکنسین های خارجی که روی سکوهای نفتی ایران کار میکرد.  در جریان جنگ، سکوی مزبور هدف قرار گرفت و عده ای کشته و تعداد بیشتری سالم یا مجروح بداخل دریا افتادند.  تکنسین مزبور شرح میداد که چگونه قایق های امداد و نجات علیرغم فریادهای او و سایر زندگان در حال غرق، دنبال از آب بیرون کشیدن اجساد مردگان بودند.  توگوئی اولویت با مردگان است!  حتی در بین مردگان نیز تبعیض روا میدارند.  نمونه تاریخی آن ممانعت ارباب دین از دفن شاعر ملی ما در گورستان به بهانه سرایش شاهنامه بوده و حتی امروز بمراتب شدید تر از آنروزگار است که مردگان را در گور آرامشی نیست.  این نگرش و نحوه تفکر متأسفانه در عمیق ترین بخش ناخودآگاه ما حک شده است بطوریکه خلاف آن تابو تلقی میشود.  علت آن نیز همانطور که در بخش های پیشین گفته شد نتیجه عادت و تکرار مکررات است. 

    در لهاسا، پایتخت تبت، شهر مقدس بودائیان، مجموعه ای از فرفره ها وجود دارد که بنا به اعتقاد بودائیان متدین همواره باید در گردش باشند والا در غیر اینصورت دنیا نابود خواهد شد.  اینست که راهبان مرتباً، شب و روز، با دست خود آنها را در گردش مداوم نگاه میدارند تا به خیال خود خدمتی به بقای دنیا کرده باشند.  این مثالی است از عادت، منتها عادتی بی ضرر و البته قابل احترام.  بسیاری از عادات جامعه ما نیز ممکنست از همین قسم بوده باشد، منتها سوار شدن تقدس بر عادات و فرهنگ مردم و استفاده ابزاری از آن توسط مقامات دین و دولت همان میشود که در بحث تعادل ناپایدار شرح آن رفت.  در چنین نظامی جان انسان ارزشی ندارد و بلکه آنچه اصل است همانا پول است و ثروت.  اگر عده ای بیگناه در جریان محاکمه اشتباهاً کشته شوند، باکی نیست به بهشت میروند.  یا در جریان آوار یک ساختمان، عده ای زنده زیر آوار گیر کرده استمداد کنند، چندان مهم نیست، اولویت با فرستادن هواپیمای آب پاش برای کشور دوست، پاکستان است ولی جنگل های کشور اگر سوخت، سوخت.  امکانات فقط مختص بیگانگانی است که هوادارند.  انسان با ارزش، انسان هوادار است.  دروغ میشود ابزار اصلی و در ماجرای اخیر شخص مجرم در خبر رسمی گفتند فوت شد ولی معلوم نیست که مانند موارد گذشته خبر دیدنش از کانادا و اروپا شنیده نشود.  

     وقتی پول رأس امور باشد، فساد منحصر به خواص نمیماند بلکه توده های مستأصل نیز مجبور به پیروی از بزرگان میشوند.  این نیست که فقط فساد در پروژه ساختمان مهر باشد که با یک لرزه کوچک فرومیریزد یا سد سازی های عامدانه در محل های اشتباه برای حیف و میل بودجه های کلان یا در بحران اخیر کرونا و پروژه واکسن های کذائی که از اول معلوم بود با چه نیتی صورت گرفته و هکذا بلکه مردم فقیر دست به هر کاری خواهند زد تا یک روز خود را سپری کنند مانند بریدن آرماتورهای یک پل بتنی تا میلگردها خرج یک روز را تکافو کند.  زحمت زیادی که برای تراشیدن بتن و ظاهر شدن میلگرد و برش آن صرف شده خود معادل کار چند روز کارگر است که در نبود شغل و رواج بیکاری، فرد مجبور است همرنگ بزرگانش شود- البته در مقیاس نانو: الناس علی دین ملوکهم.  

    ممکنست گفته شود، بسیار خوب، همه اینها که ذکر شد چه ربطی به این دو دیدگاه دارد؟  هرچه باشد هرکدام برای خودش نظری هست و قابل احترام.  مشکل چیست؟  نکته اینجاست که از منظر فلسفی و نظری حق با شماست و هرکس میتواند به هر عقیده ای متمایل باشد.  اما از منظر عملی، آن دیدگاهی مفید است که امکان سوءاستفاده از آن کمترین باشد.  دیدگاه دوم این مشکل را دارد که حسنات و سیأت امور را به آینده ای مبهم واگذار میکند، آینده ای که در کنترل هیچکس نیست.  اگر گروه های تبهکار ثروت ملی را تاراج کردند، باری، سزایش را در آینده ای دور خواهند دید.  اگر عده ای در اثر مسامحه ما در اثر خفگی زیر آورا جان سپردند، باری، بیگناهان اجر بیکرانی در آینده دریافت خواهند کرد.  اگر غفلت و نادانی ما سرزمین را بیابان و هوا را غیرقابل تنفس سازد چه باک!  این دنیای مادّی ارزشی ندارد که نگران کم و بیش آن بود.  اینگونه است که توده ها با زمینه فکری دیدگاه دوم همراستا شده کمابیش چنین توجیهاتی را پذیرفته و به یک ناله و نفرینی به مسببین آن بسنده خواهند کرد. این در حالیست که مروجین و تئوریسین های دیدگاه دوم که بر خرمراد سوار و کلید نظام را در اختیار دارند، محال است امتیازات دنیای مادّی خود را، حتی برای یک لحظه، به غیر واگذارند.

    صحبت از مسامحه در کارها شد که نباید با تساهل اشتباه گرفته شود.  مسامحه قطعاً بد است اما تساهل و آسانگیری لزوماً بد نیست.  ای کاش گرفتاری ما فقط مسامحه در کارها بود زیرا با کنار هم قرار دادن وقایع مختلف تصویری شکل میگیرد که چاره ای نمیگذارد جز پذیرش این واقعیت که در این ویرانی عمد وجود دارد.  قوانین آمار و احتمالات دایر بر این است که شخص مسامحه کار یا شخص نادانی که بر مسند تصمیم گیری باشد و تصمیمات خود را بر اساس شیر یا خط اتخاذ میکند بطور میانگین 50% خراب کاری دارد اما 50% هم بدون اینکه قصدی باشد کار خیر انجام میدهد.  در مورد شخص یا نظامی که بدون استثناء خرابکاری میکند چه میتوان گفت؟  جز اینست که عمد وجود دارد و با طرح و نقشه انجام میشود؟!  ثروت ملی کجا رفته است؟  درآمدها و مالیات ها به چه مصرفی رسیده است؟ رانت ها و امتیازات ویژه به چه کسانی داده شده؟  گسترش فقر علیرغم ثروت ملی ناشی از چیست؟  خشک شدن تالابها و رودخانه ها برای چه بوده؟  ویرانی جنگل های تاریخی شمال و دامنه زاگرس بدست چه کسانی است؟  ساخت سدهای بی رویه و خشکاندن آبهای زیرزمینی برای چه؟  دست بردن در آموزش کودکان و شست و شوی مغزی برای چه؟  همه اینها به یک سو، پافشاری بر افزایش جمعیت و ممنوعیت روش های تنظیم خانواده از سوی دیگر، همه و همه چاره ای باقی نمیگذارد که برنامه و نقشه ای برای نابودی کشور وجود دارد.  چه دست هائی در کار است؟  دانسته نیست ولی قطعاً دست هائی هست.

     اکثریت صدماتی که ذکر شد در حضور یک نظام پاسخگو قابل رفع و رجوع بوده برگشت پذیر است.  خرابی ها همیشه قابل تعمیر است و ثروت قابل بازیافت.  اما یکی دو فقره وجود دارد که ناواگشتنی و برگشت ناپذیرند.  امروز مرکز توجه توده ها به فقر و گرانی و تبعیض است حال آنکه در برابر آنچه در پیش است اینها همه هیچ است!  ناواگشتنی اول مسأله تغییر اقلیم است که بخشی از آن ممکنست جهانی باشد اما بخش مهمتر آن داخلی بوده و بسیار پیش از بحث های آب و هوای جهانی در کشور ما آغاز شده بود.  قبلاً نیز مکرر گفته شد که روند پدیده ها به ورودی و خروجی و آهنگ آنها وابسته است.  یک کودک دبستانی نیک میداند که بیش از پول توجیبی خود نمیتواند خرج کند و بنفع او و آینده اوست که با خرج کمتر پولی برای آینده خود ذخیره کند.  متشابهاً آهنگ برداشت آبهای زیرزمینی و سطحی نمیتواند و نباید بیش از آهنگ نزولات آسمانی باشد.  اگر شد چه میشود؟  همین میشود که میبینیم.  این عدم موازنه کم کم به خشک شدن رودخانه های دائمی و سپس دریاچه ها و تالاب ها منتهی شده و متعاقباً غبار نرم حاصل از خشکیدگی آنها رهسپار هوا شده و آلودگی سرتاسری هوای این کشور به روندی دائمی بدل میشود.  توگوئی این کم است، همسایگان غربی نیز با سد سازی های گسترده مانع رطوبت مناطق غربی شده و بادهای دائمی غربی غبار ناشی از این مناطق را نیز همراه میآورد.  مسئولان تازه بفکر مذاکره اند ولی این تعارفی بیش نیست چرا که اقتدارشان حتی از پس چند نفر طالبان وحشی برای بازپس گیری حق آبه هیرمند در شرق کشور برنمیآید و سالهاست که حاصلخیز ترین استان کشور عمداً ویران شده است.  این کم آبی در اثر چیست؟ در اثر مصرف زیاد.  مصرف برای چه؟  برای انسانهائی که تعدادشان زیاد شده.  اکنون میرسیم به ناواگشتنی دوم.  به دروغ میگویند رشد جمعیت منفی است!  پس بر طبل افزایش جمعیت میکوبند تا وضع از این هم که هست وخیمتر شود.  آیا کیفیت آدمها بهتر است یا کمّیت و افزایش تعداد آنها؟  اینطور که پیش میرود بزودی برای آب شرب محتاج واردات خواهیم بود و شاید برای تنفس نیز به کپسول اکسیژن نیاز باشد تا مگر دمی از شرّ گردوخاک آسوده شد.  لذا این بزرگترین خیانت و شاید بزرگترین جنایت در حق این کشور و آینده آن باشد زیرا کشور را در مسیری مطلقاً غیر قابل بازگشت بسمت ویرانی خواهد فرستاد که از مدتی پیش اثرات آن مشاهده شده است.

    برگردیم به دیدگاه نخست که آبادانی همین دنیا مطرح است و همه چیز نقد و مسئولیت و پاسخگوئی موکول به زمان حال است و نه آینده ای دوراز دسترس.  شگفتا که تمام تفاوت ها ناشی از همین اختلاف بظاهر اندک است.  باور کردنی نیست که اندکی پیش و پس کردن عبارت ها به چه نتایج بس متفاوتی می انجامد.  البته در این بستر نیز امکان حقه بازی و شیادی وجود دارد، منتها تبعات کارها به دنیای پس از مرگ واگذار نمیشود و به راحتی و با زبان بازی فرافکنی میسر نیست.  چون کار و کوشش برای همین زندگی ملاک است بنابراین کوشش ها برای خیر عموم است و خرد پرسشگر بهشت را در همین دنیا برای همه دست یافتنی میکند.  ضمن اینکه مانعی هم برای اعتقاد شخصی به دنیا یا دنیاهای دیگر از هر قسم ایجاد نخواهد کرد.  اتفاقاً برای متدین ها و باورمندان واقعی، این دیدگاه متضمن ریسک کمتری است زیرا در هر حال این زندگی زمینی با عزت و شادمانی سپری میشود، خواه یک یا هزار دنیای دیگر در انتظار باشد.  

    لذا عمده مشکلات ما، اگر نگوئیم تمام، حاصل دیدگاهی زیانبار است که در بزنگاهی تاریخی رقم خورده است.  مشاهدات عینی نیز مؤید همین واقعیت است.  مشاهده مهاجرت و اقامت فرزندان و وابستگان مروجین نظام آخرت محور در دنیای آزاد و فرار اختلاس گران که در سایه وابستگی ایدئولوژیک، ثروت های ملی را سرقت و به دنیای آزاد برده اند و شواهد دیگری از این دست خود گویای همه چیز است.  شاید با وصله پینه برخی مشکلات بطور موقتی رفع گردد اما تا رویکرد ما نسبت به این دو دیدگاه عوض نشود تغییر زیادی رخ نخواهد داد.

    خلاصه اینکه، در عرصه زندگی در حالیکه رفتارها نمایان اند اما دیدگاه ها پشت آن مخفی اند.  دیدگاه هاست که رفتارها را هدایت میکند.  دیدیم که اختیار یکی از دو دیدگاه دنیا-محور یا آخرت-محور به چه تفاوت های عظیمی منجر میشود.  با اینکه از نظر فلسفی هردو مترادف هم اند منتها در عمل متفاوتند چه اینکه در دومی احتمال سوء بهره برداری و سوار شدن فساد بر ارکان آن بسیار بیشتر بوده و ذاتاً هم دنیا پرست تر از اولیست.  معمولاً هر احتمال زیادی به عمل می انجامد و چنین است که شاهد و ناظر آن هستیم.  چاره اصولی همانا بازگشت به خرد و مبنا قرار دادن دیدگاه نخست است.  شاید تحقق آن دور باشد ولی در کوتاه مدت و میان مدت، راه حل میانه در محدود کردن مدت و دامنه قدرت حاکمه است.  برای احتیاط بیشتر، پارانوئید ها و مبتلایان به آن را باید از ورود به سیاست معاف کرد چه اگر در رأس هرم قدرت قرار گیرند با وضع قوانین بنفع خود و نزدیکان خود، مستبدانه صاحب اختیار هست و نیست ملت میشوند.  بر نخبگان سیاسی و فرهنگی فرض است که بهر ترتیب ممکن با عوامل آنچه پدیده های برگشت ناپذیر معرفی شد مقابله کنند که هم الان هم دیر است و هم اکنون نیز در بطن بحران واقعیم.  اگر مقابله نشود دردی خواهد بود بی درمان و دائمی و لاعلاج.  اینگونه مباد.

 

  • مرتضی قریب
۱۲
ارديبهشت

طمع و قوانین آن

    قبلاً صحبت از این شد که "تعادل ناپایدار" پذیرای عقل متعارف نبوده و انسان منطقی وجود آنرا در زندگی برنمیتابد.  اما چه میشود که بسیاری از امور بی منطق در زندگی ما پذیرفته شده و گاه از آنها استقبال هم میشود؟  اشاره شد که "طمع" عامل مهمی در پذیرش این پدیده است؛ اینرسی و تعادل، 1401/1/30.  اکنون علاقه بر اینست که آیا پدیده طمع قابلیت قانون مند شدن دارد یا خیر؟  یا حتی المقدور تلاشی درمورد آن انجام شود.  

    چنانچه اندازه و شدت طمع را با حرف G، اول واژه Greed، نشان دهیم ابتدا ببینیم تابع چه متغیرهائی است و سپس با رابطه ای متغیرها را به تابع ارتباط دهیم.  همینجا باید تأکید کرد که اساساً مباحث انسانی مانند قواعد فیزیک قابل تبیین نیست و بسادگی نمیتوان بصورت کمّی بصورت معادله درآورد.  اما بهرحال، هرقدر هم ساده انگاری باشد، فورموله کردن آن به فهم پدیده کمک خوبی کرده و برای اصحاب علوم دقیقه میتواند جالب باشد.  

    مهم ترین متغیر هائی که در وهله نخست دیده میشوند عبارتند از: 

P = قدر مطلق وعده که طمع با آن نسبت مستقیم دارد.  هرچه وعده بزرگتر و چشمگیرتر باشد، طمع شدیدتر و بلکه با مجذور آن متناسب میباشد.

t = فاصله زمانی بین دادن وعده تا تحقق آن.  طبعاً طمع با آن نسبت عکس دارد یعنی هرچه این فاصله کوتاهتر باشد شدت طمع بیشتر است.

C = ضریب ثابت.  اگر تناسب را بصورت رابطه تساوی بخواهیم بیان کنیم، ضریب ثابت تناسب لازم میآید.  درواقع، این ضریب باید یک پارامتر باشد که اندازه آن بستگی به شرایط حاکم بر پدیده دارد.  مثلاً آیا وعده داده شده آسمانی است یا زمینی؟  آیا تحقق و پاداش وعده از جنس مادّی است یا معنوی؟  و شرایط دیگری از این قبیل.  بنظر میرسد بزرگترین مقدار C، بجز موارد خاص، برای وعده زمینی و پاداش از نوع مادّی باشد.  

لذا در اولین تقریب، رابطه زیر برقرار است:

 

 G = C

همانطور که ملاحظه میشود، بیشترین شدت طمع با وعده داده شده یعنی P متناسب است زیرا با مجذور آن تغییر میکند.  علت انتخاب رابطه مجذوری به دلیل برخی شرایط مرزی است.  مثلاً میدانیم طمع درباره وعده های اُخروی و بهشتی تقریباً نامتناهی است.  از سوی دیگر، فاصله زمانی تا تحقق وعده، فاصله ای نامعلوم و دست نایافتنی است.  لذا t در مخرج بسمت بینهایت میل میکند.  از آنسو، وعده های این چنینی، یعنی P، بینهایت بزرگ و خارج از تصور معمول است.  در این حالت، حد کسر وقتی صورت و مخرج بسمت نامتناهی میل کنند، پس از رفع ابهام، کماکان نامتناهی خواهد ماند که قرار است جواب ما، یعنی طمع G، نیز نامتناهی باشد.

    این رابطه شاید تا حدی گویای جنایات طالبان و داعش و همفکران آنها نیز باشد که طمع نامتناهی چگونه شکل میگیرد.  بطوریکه جاذبه زیادِ وعده، وقتی مجذور شود، طمعی نگفتنی چنان شدید ایجاد میکند که فرد را قادر بهر کار، حتی به کشتن دادن خودش، میکند.  با اینکه وعده آسمانی است ولی پاداش مادّی میباشد.  در این موارد شاید نکته دیگری هم کمک میکند و آن این توّهم که نامتناهی بودن مخرج کسر، یعنی زمان تحقق وعده، در نظر آنان بلافاصله پس از انجام جنایت، کوتاه و محقق میشود.  بعبارت دیگر، فاصله زمانی t در نظر آنها نامتناهی نیست بلکه بلافاصله پس از ارتکاب جنایت محقق میشود. 

   در افراد خردورز آنچه طمع را بر میانگیزد معمولاً وعده های مادّی است، بویژه اگر زمان تحقق کوتاه باشد.  نکته قابل تأمل آنکه ضریب C مقداریست غیر صفر و در همه کم و بیش وجود دارد.  منتها هرچه فرد دیرباورتر باشد، مقدار آن کوچکتر است ولی در هر حال صفر نیست.  اینکه کلاهبرداران حساب بانکی برخی افراد را با کمک و راهنمائی خودشان خالی میکنند ناشی از همین حس طمع است.  شیادان نیک میدانند که چگونه با ارائه وعده های زیبا حس طمع را در فرد برانگیزند و او را فریب دهند.  حقیقت اینست که ما انسانها همه به نوعی در معرض گول خوردن هستیم و شاید خود نیز بشکلی مایل به گول خوردن باشیم!  توگوئی ذاتاً فریب را دوست داریم.  هرچه فرد منطقی تر و مستدل تر باشد ضریب C در او کوچکتر و حاشیه امن او بیشتر است.  

   طمع منحصر به شخص نمیشود بلکه شامل جامعه و گروه ها نیز هست.  بیشترین شدت آن هنگامی است که جامعه دچار درماندگی باشد و پای وعده ای رنگین و خیال انگیز درمیان باشد.  جامعه نیز در طمع نیل به چنین وعده های خیالی فریب میخورد.  شخص طماع اگر بر مسند حکومت قرار گیرد تبعات خاصی را ایجاد میکند.  چه اگر مستبد برای مدت طولانی بر سریر قدرت باشد او را دچار پارانویا میکند.  بتدریج تصورات چنان در ذهنش القا میکند که گوئی رسالتی برعهده دارد.  طمع گسترش قدرت کار را بجای باریک میکشاند چه اگر در کار خود ناکام شود ضربه روحی حاصل ممکنست به دیوانگی بیانجامد.  او همه را بچشم دشمن میبیند.  این دیوانگان خطری جدی برای دنیا خواهند بود.  اگر پارانویا آسمانی باشد و القای قدرت از بالا باشد، تبعات آن بمراتب شدیدتر و ماندگارتر است.

نتیجه آنکه، طمع یکی از عوامل فساد در جامعه است.  با اینکه سعی شد طی رابطه ای اجزای دخیل در آن تحلیل شود، معذالک همچنان این سوأل مطرح و بدون پاسخ مانده است که چه باید کرد تا طمع در سطح فرد و جامعه کمرنگ شود؟  آیا جامعه ای قانون مند و عدالت محور با برقراری سطح معینی از رفاه برای شهروند قادر به پاسخ گوئی به این معضل هست؟

  • مرتضی قریب
۰۵
ارديبهشت

واژگان

    اخیراً یکی از خوانندگان در واکنش به آخرین مطلب ما، با ناراحتی گلایه کرده اند که امروزه واژگان گویا از معنا تهی شده اند.  بعنوان مصداق، واژه "روشنفکر" را مثال آورده اند که تا چه اندازه معنای آن دچار دگردیسی شده است.  البته این واژه همچنان در وجه مثبت آن قابل کاربرد است ولی منظور اینست که آدم روشنفکر به معنای اصیل آن بسی کمیاب است.  به ایشان پاسخ داده شد که واژگان مانند سایر چیز های دیگر، آنها نیز مشمول ستم شده اند.  وقتی عقربه های ساعتی در جهت خلاف میگردد، شک نکنید که تمامی چرخ دنده های داخل آن در جهت خلاف میچرخند.  در سرزمینی که "خلاف" قاعده و "درستی" استثناء است، جز این چه انتظاری میتوان داشت؟  اکثریت واژگانی که امروزه بکار میبریم دچار دگردیسی در معنا شده اند و اکنون به تعدادی که بچشم میآیند در زیر اشاره خواهیم کرد.

1- ماءالشعیر: یک واژه عربی است که تا وقتی عربیست محترم و حلال، اما به محض ترجمه لفظ به لفظ فارسی فوراً حرام میشود و نجس.  ترجمه فارسی مزبور آبجو است، منتها در عمل، علاوه بر دارا بودن خاصیت آبِ جو کمی هم الکل دارد و همین باعث بدنامی آن شده است.

2- مُتعه: این واژه نیز در کاربرد عربی آن حلال و بلکه ثواب بسیار دارد که در محاوره عامیانه گاهی "صیغه" نیز گفته میشود، اما ترجمه فارسی آن و کاربرد آن از عداد گناهان کبیره است.  در گذشته های بسیار دور، زوجین با هم زندگی میکردند بدون بیان هیچ لفظ عربی و در عین حال و با کمال تعجب با صلح و صفا و وفاداری میزیستند و این از شگفتی های روزگار است.

3- مضاربه: این واژه نیز تا وقتی عربی بکار رود حلال است و موضوع سرمایه گذاری و مشارکت در سود است.  اما فعالیت های مشابه میتواند محل اشکال باشد و صرفنظر از اینکه سرمایه گذاری مزبور هر قدر هم برای جامعه مفید باشد قابل پیگرد قانونی در جوامع اسلامی است.  کما اینکه سود حساب های بانکی در ملل غیر اسلامی حدود 1% و حتی کمتر است اما همین میزان اندک با نام "سود" در جوامع اسلامی حرام است. اما تحت الفاظ دیگر ناگهان تفاوت ماهوی پیدا میکند.  مثلاً  سود پولی که افراد در بانک ها گذاشته اند ممکنست در حدود 20% و شاید هم بیشتر باشد معهذا تحت عناوین شرعی اشکالی نخواهد داشت.

4- غیرانتفاعی: این نامیست اتفاقاً مورد استفاده مؤسسات انتفاعی.  منتها برای مراعات مسائل شرعی و پاره ای ملاحظات دیگر از لفظ غیرانتفاعی استفاده میشود هرچند مؤسسه مزبور تماماً به هدف سود جوئی تأسیس شده باشد.  مانند مدارس "غیرانتفاعی" که همه پذیرفته اند یعنی "انتفاعی".  به بیان دیگر اگر والدین کودک دنبال مدارس رایگان مطابق قانون اساسی باشند باید سراغ مدرسه "انتفاعی" را بگیرند!

5- اختلاس: این واژه چنان مکرر استفاده شده که دیگر واکنشی را بر نمی انگیزد.  چشم و گوش مردم اعداد بزرگ را در نمی یابد زیرا جهان را در حد و اندازه معیشت خود درک میکنند.  اینگونه است که اتفاقات پیش پاافتاده مثل خرید لباس بچه از خارج یا تملک چند واحد آپارتمان لوکس چند میلیون دلاری توسط مسئولین، آنها را به هیجان میآورد.  برای اینکه معنای واقعی اعداد درک شود به یک مثال عینی توجه کنید.  این روزها تبعات تجاوز روسیه به اکرایین را در تلویزیون ها و رسانه های مجازی همگان شاهدند.  تقریباً نیمی از این کشور صنعتی با خاک یکسان شده است و زیر ساخت ها و کارخانه ها و فرودگاه ها و مدارس و فروشگاه ها و بیمارستانها و البته خانه های مسکونی مردم عادی، همه و همه بکلی تخریب شده است.  گستردگی تخریب را در خبر ها دیده اید که حقیقتاً غیرقابل باور و در عین حال بسیار تأثر انگیز است.  اما چیزی که باور نمیشود اینکه بانک جهانی حجم همه این خسارات را کلاً 60 میلیارد دلار تخمین زده است.   مقایسه کنید این عدد را با 150 میلیارد دلاری که بعد از توافق برجام چند سال پیش بصورت نقد به کشور پرداخت شد.  یعنی با این پول کلان امکان ساخت یک کشور تمام و کمال از صفر و از هیچ موجود بود!  چه شد؟  تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.  

6- افساد فی الارض: این واژه عربی بعنوان کارت برنده در مناقشات بکار میرود.  هرگاه هیچ ایرادی از طرف مقابل نتوانند گرفت، این اصطلاح کار را بنحو تمام و کمال انجام میدهد.  معنی ظاهری آن اینست که متهم روی کره زمین فساد کرده است.  اما چه فسادی کرده چیزی گفته نمیشود چون واقعاً چیزی وجود ندارد که اگر داشت همان را میگفتند.  اتفاقاً، اغلب این واژه درباره کسانی بکار میرود که خود در حال مبارزه با فساد حکومتی ها و افشای آن هستند و این اتهام که بالاترین مجازات را درپی دارد بر افشاگر وارد میشود.  براستی چه جرمی بالاتر از این که مسئولینی که با زحمت و صرف وقت در حال حیف و میل ثروت ملی هستند را افشا کرده بی آبرو ساخت؟  فسادی که بزرگترها مرتکب میشوند خدمت جلوه داده میشود و البته برای مبارزه با "فساد" گاهی هم دست آفتابه دزد قطع میشود.

7- حیوان: علاوه بر واژگان، حیوانات نیز تحت ستم هستند.  از این لحاظ تبعیضی وجود ندارد.  اینکه از صدقه سر توجهات فرهنگ رایج، حیوانات زیر همه گونه شکنجه هستند شکی نیست.  گویا قرار است هر حیوانی بمعرض دید رسید کشته شود.  اما در اینجا منظور اینست که حتی نام حیوان را هم لکه دار کرده و ستمی مضاعف بر او روا میدارند.  در یک فرهنگ تبهگن، نام "حیوان" مترادف زشتکاری و درّندگی است در حالیکه زشتکارتر و درّنده تر از انسان موجودی نیست.  حیوانات یا معصومانه علف خوارند یا بنا به ذات خود گوشت خوارند و اگر شکار میکنند باندازه رفع گرسنگی است.  ضمن اینکه گوشتخوار، جز گوشت غذای دیگری ندارد که او را وحشی خطاب میکنند.  حیوانات اگر مخاصمه ای در میان نوع خود داشته باشند هیچگاه به قتل منجر نمیشود و به دور کردن رقیب اکتفا میشود.  در میان حیوانات خر نامنصفانه به حماقت و سگ، وفادار ترین دوست انسان، به پلیدی معروف شده.  آیا زندگی انسانی اخلاق مدارانه تر است یا زندگی حیوانی؟  براستی، طالبان و همفکران او، در اینجا و آنجا، حیوان اند یا جانور معصومی که کار بکار کسی ندارد؟  کدامیک حیوان و کدامیک وحشی است؟!  امروز واژه حیوان به چه تعبیر باید بکار رود؟

8- بت پرستی: تعلیمات رایج از گذشته چنین آموزش میداد که مردمان پیش از پیدایش ادیان ابراهیمی "بت پرست" بوده اند.  منظور این بود که سنگی یا چوبی که بشکل انسان درآورده بودند یا بهر شکل و شمایل دیگر مورد پرستش مردمان بوده است.  این اتهامی ساده انگارانه بیش نیست.  اگر کمی تاریخ خوانده باشیم متوجه این نکته خواهیم شد که با اینکه سطح تکنولوژی در اعصار گذشته پائین بوده، معهذا درجه ای از هوش و فراست همواره در توده مردم وجود داشته است و پرستیدن یک قطعه چوب یا سنگ بعنوان آفریننده جهان باور پذیر نیست.  اتفاقاً بهترین مدرک آن را خود کتب مقدس در اختیار ما میگذارند.  در داستان ابراهیم، میخوانیم زمانی که جوان بود و تنها در بتخانه مانده بود، مردم پس از بازگشت از مراسمی که در خارج شهر داشتند با ملاحظه تخریب بت ها تقصیر را منطقاً گردن ابراهیم گذاشتند.  اما او با زیرکی تبر را در دستان بت بزرگ گذاشته بود و اشاره کرد که کار اوست.  اما مردم نمیپذیرند و میگویند بت که حرکتی ندارد و داستان در انتها نتیجه میگیرد که مردم از بت پرستی متنبه شدند.  اما نکته اصلی و مغفول داستان اینست که علاقه مردم نه از سر اعتقاد به آفرینش جهان توسط بت ها بوده بلکه تعظیم و تکریمی هست که همین دوران نیز مردم نسبت به عکس و آثار درگذشتگان خود بخرج میدهند.  یا تعظیم و تکریمی که به آثار و اماکن متبرکه نشان میدهند.  اگر آن بت پرستی بوده، پس این چیست؟!  امروز، مردم مؤمن صد چندان گرفتارترند.

9- بانک: این لفظ که وارداتی است در اصل ناظر بر مؤسساتی بوده که باید پس اندازهای مردم را یک کاسه کرده در سرمایه گذاری های گسترده ای که از عهده مردم عادی خارج است بکار اندازند.  اما در عمل چیزی که اینجا مشاهده میشود عکس آن فلسفه ایست که بخاطر آن این مؤسسات ایجاد شده اند. این بانک ها که امتیاز تأسیس آنها فقط به اشخاص نظرکرده داده میشود از ابتدا به هدف دلالی و خرید و فروش املاک و مستغلات و احیاناً کارهای خلاف دیگر ایجاد میشوند.  بجای اینکه کمکی در اقتصاد ورشکسته باشند عاملی در اختلاس های کلان مالی و تسریع در ورشکستگی هستند!  این لفظ نیز از معنا تهی شده است.

10- ییلاق: شمیران، منطقه ای خوش آب و هوا حول و حوش میدان تجریش، در دوره ناصری ییلاق مردم دارالخلافه تهران بوده است.  آنها که از تمکن مالی برخوردار بودند، برای فرار از گرمای شهر، تابستانها را در باغ یا باغچه ای سپری میکردند.  در دوران بعدی بویژه چهل ساله اخیر، هجوم مردم برای آب و هوای سالمتر و ضمناً نبود حساب و کتابی در ضوابط شهری، باعث تخریب کلی فضای سبز آن شده و حالا بجای درخت و گل و بلبل، بتون و آهن و آجر جای آنرا گرفت.  بطوریکه بجای هوای ییلاقی، هوائی آکنده از دود و بجای آرامشی طبیعی همهمه ای سرسام آور جایگزین شد.  دلیلش چیست؟  فقط یک چیز است و آن چیز پول است که مبنای همه چیز است!  اکنون همین برنامه برای محیط سبز شمال کشور تدارک دیده شده است.  با برنامه ای که برای تبدیل کشور به بیابان در دستور کار است و موفقیت نظام در افزایش جمعیت و خشک ساختن تدریجی کشور، عیناً همین برنامه برای همان اندک نوار باقیمانده سبز رنگ شمال در برنامه است.  در این موفقیت مردم تنها نیستند بلکه حکومت در چوب بری و جنگل زدائی بویژه در مناطق باصطلاح حفاظت شده الگو ونمونه ای عالی است! 

11- حفاظت از محیط زیست: همانطور که در بند قبلی گفته شد، حفاظت از محیط زیست که ارثیه نظام سیاسی پیشین بوده است امروزه به عبارتی بی معنا بدل شده است.  در یک کلمه، حفاظت یعنی تخریب.  بودجه این سازمان و سازمان های مشابه مثل حفاظت از ابنیه و میراث فرهنگی فقط کفاف حقوق کارمندان خود را میدهد.  که اگر بودجه ای هم میداشتند تفاوتی نمیکرد زیرا اصلاً قرار نیست از محیط زیست حفاظت شود.  متشابهاً میراث تاریخی، بویژه قبل از اسلام، بنا نیست حفظ شود.  نگاه کنید به برادران طالبان و داعش که با چه شجاعت و دلیری هرآنچه میراث گذشتگان است نابود میسازند.  در ایدئولوژی حاکم، صحبتی از محیط زیست و امثال آن نبوده، نیست، و نخواهد بود.  در دیدگاه اینان، دلسوزی برای طبیعت و جانور و گیاه و آثار مادّی و معنوی پیشینیان در تکالیف ما نیامده است.  بحران محیط زیستی در مناطقی که تراکم جمعیت، مانند شمال کشور، بیشتر است شدیدتر است.  در سایر شهرهای دنیا نیز زباله تولید میشود اما برای دفع آن راه هائی وجود دارد.  اکنون برخی از شهرهای شمالی کشور با کوهی، بمعنای واقعی، از زباله دست بگریبانند که عوارضش مردم را مستأصل کرده است- تصویر پیوست.  برای بسیاری از مسائل غیر ضرور و بسا زیان بخش پول و امکانات به وفور هست اما برای سلامت محیط زیست بودجه نیست، سهل است، داوطلبینی که بی اجر و مزد مددرسان اند با خطر دستگیری و زندان مواجه اند!

12- دروغ: این واژه نیز اکنون در معنای دیگری بکار میرود.  اگر حقیقتی درباره ارتکاب کسانی که مصونیت آهنین دارند افشا شود، طبعاً "دروغ" نامیده میشود.  برعکس، اگر بنا به بدنام کردن شخص یا گروهی باشد هر دروغی بنام "حقیقت" در روزنامه های کذائی رسانه ای شده اگر لازم باشد به دادگاه عالی فرستاده میشود.  در شکل دیگرش، دروغ در پوشش "مصلحت" ساخته و پرداخته میشود.  چه اینکه اگر مصلحت ایجاب کند سایر قوانین معلق میشود.  که اگر قدرتی ماوراءالطبیعه میداشتند قوانین طبیعی نیز در جائی که اقتضا میکرد معلق میگردید.  مثلاً بجای صیانت از فضای مجازی، چه چیزی بهتر و کاراتر از کم کردن سرعت نور در اینترنت برای غیر خودی ها و البته افزایش آن برای خودی هاست؟

نتیجه اینکه، دایره واژگان دگردیسی شده بسی فراتر از شمار حاضر است.  در جائی که "دروغ" قاعده و "راستی" استثناء باشد جز هردم افزایش شعاع این دایره چه انتظاری میتوان داشت؟

  • مرتضی قریب