فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آموزش» ثبت شده است

۱۶
آذر

اُصول

   گهگاه در بحث ها صحبت از اصول میشود.  راستی اصول چیست؟ و درباره چه چیزهائی است؟  ما با دو سپهر متفاوت در دنیای خود روبرو هستیم.  یکی سپهر علم و فن است و دیگری سپهری متعلق به دنیای روزمره امور سیاسی اجتماعی.  در سپهر علم، اصول جایگاه استواری داشته و دستآوردهای علمی فنی همه بر مبنای آن اصول ایجاد شده اند.  مثلاً یکی از این اصول، اصل بقای انرژی است که از ظهور انسان و بلکه از ابتدای آفرینش جهان تاکنون پابرجا و محترم بوده است.

   اما در سپهر سیاسی اجتماعی "اصول" آن استحکام لازم را ندارد.  با اینحال در جوامع مترقی با تدوین قانون و الزام به تبعیت از آن، خود را به آن اصول متعهد میدانند مثل اصل حقوق بشر و ملحقات آن.  ولی در جوامع ایدئولوژیک چنین نیست و با وجودیکه اصول در حرف وجود دارد معهذا در عمل ناپیداست.  میپرسند چرا چنین است و تفاوت ها برای چیست؟  ظریفی در این باره با ذکر مثالی عینی از نظام ایدئولوژیک دینی چنین توضیح داده است:

    مشهور است که نظام ایدئولوژیک شیعه خود را نسبت به سایر ادیان، حتی نزدیکترین مذهب در دین خود، برتر دانسته فقط پیروان آئین خود را برحق میداند.  با این وجود رفتار آن عجیب و غیر قابل توجیه است.  مدتیست در افغانستان با حاکم شدن طالبان سُنت پرست، شیعه کُشی شدت گرفته و حتی ملایان شیعه را نیز بقتل میرسانند.  معهذا نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی از سوی نظام شیعه ابراز نمیشود توگوئی اتفاقی نیافتاده است.  شاید بخاطر احترام به مذهب برادران سُنی باشد؟  اگر چنین باشد پس چگونه است که در اینسو با هموطنان سُنی مذهب چنین بد رفتار شده و نظام شیعه حتی قادر به احقاق حقآبه مشروع و قانونی هموطنان از دست طالبان سُنی نیست؟  آیا از خشم طالبان میترسند؟  چگونه است که با وجود این اقتدار عظیم از پس چند پابرهنه طالبانی بر نمیآیند؟  لابد این اقتدار مختص سرکوب در داخل است و حیف است در خارج خرج شود.  که اوج شجاعت این شجاعان در مواجهه با زندانیان دست بسته در داخل زندانهاست با مجوز آتش باختیار!   باری، پس نکته در احترام به برادران دینی نیز نیست کما اینکه سالهاست اقلیت های مسلمان ساکن در کشورهای دو برادر بزرگتر اسیر تضییقات شدید بوده و اینجا نیز نه واکنشی و نه هیچ ابراز همدردی.   دریغا که حتی باندازه سازمان ملل بی بو و بی خاصیت نیز دلی در ظاهر نمیسوزانند.

   در نظام ایدئولوژیک نه صداقتی هست و نه منطق.  لذا صحبت از اصول به آن معنا که انتظار میرود بی معناست.  مرتباً شعار مرگ بر فلان کشور میدهند و به ورزشکاران خود اجازه رقابت با ورزشکاران آن کشور در محیط های ورزشی را نداده و میدان مسابقه را ترک میکنند.   یعنی در جائی که او حضور یابد ما نمی مانیم.  اخیراً در کنفرانس تغییرات اقلیمی 2023 در امارات نیز همین رویه را پیش گرفته و هیئت جمهوری اسلامی بخاطر حضور آن کشور، جلسه را ترک کرد.  تا اینجا درست ولی عجیب است که متشابهاً چرا همین رویه در صحن سازمان ملل صورت نمیگیرد و سازمان ملل را ترک نمیکنند؟ مگر آنجا این رژیم حضور ندارد؟  ونهایتاً اگر قرار می بود به چنین منطقی واقعاً وفادار باشند لابد صفحه زمین را که چنین رژیمی برآن زندگی میکند میبایست تاکنون ترک کرده باشند!

   تأملات فوق نشان از آن دارد که یک جا در منطقِ تعاملات یادشده اشکال وجود دارد.  اشکال کار در کجاست؟  اشکال اینجاست که چگونه میتوان برای حیات سیاسی اجتماعی نیز اصولی منطقی و پابرجا مانند اصول علمی وضع کرد؟  یعنی مانند اصول علمی جهان شمول بوده و تابع هوی و هوس فرد و مصلحت شخصی و یا منافع گروه خاصی نبوده و بسادگی قابل تحریف نباشد.

   اشکال کار به ابتدای کار بر میگردد یعنی آموزش های اولیه.  به نوجوان چنین القا میشود که رفتار او دائماً از سوی آسمان زیر نظر بوده و ثبت میشود.  شاید مدتی برای اجتناب از خلاف مفید افتد.  منتها پس از آن با رشد عقلی به صوری بودن چنین آموزه ای پی برده و با دیدن رفتار وُعاظی که پند و اندرز داده اما خود آن کار دیگر میکنند به پی آمدهای کار خلاف بی اعتنا شده شاید خود نیز مهره ای در درون این فساد عُظمی گردد.  اما آموزش درست چیست؟  همانا گفتن حقیقت به نوجوان و اینکه راستی و درستی محور جهان است و بی اعتنا به گفته دیگران او خود باید رفتار درست و صداقت در کردار را پیشه کرده بدان اعتقاد قلبی داشته باشد.  بداند که این شیوه برخورد در زندگی موجب رستگاری است.  زیرا وجود همین اصل بنیادین "راستی" است که در سپهر علم اینچنین نتایج درخشان و شگفت به بار آورده است. 

خلاصه اینکه، اصول عبارتست از معدود رویه های بنیادی در علم و زندگی که با سعی و خطا درستی خود را نشان داده و اتکا به آنها موجب اعتلا و پیشرفت در کارهاست.  با اینکه تکلیف آن در علم روشن است اما خوی قدرت طلبی و سُلطه جوئی در میان جامعه انسانی سد بزرگی برای تدوین اصول مشابه در سپهر سیاسی اجتماعی است.  برخی جوامع با تدوین قوانین انسانی موفقیت نسبی در عبور از این سد داشته اند.  اما در جوامعی با حکومت ایدئولوژیک، سلطه جوئی مستبد مانع اصلی در تحقق این اصول است.  در نظام نوع دینی آن، به بهانه قوانین آسمانی، سُلطه تمام عیار برقرار است و لذا هر صدائی را بنام ارتداد، الحاد، یا محاربه در نطفه خاموش ساخته و در سایه استبداد حاکمه با ایجاد رُعب و وحشت سلطه استمرار می یابد.  اگر هم تحت نام اصول چیزی باشد جز برای این مقصود نیست.  فقط در چنین نظامی میتوان دید که رقص و شادی مستوجب مجازات باشد اما آنچه حاکمیت در تجاوز، قتل، شکنجه، اسید پاشی، خفقان، اعدام، اختلاس، نابودی آب و خاک و هوا و غارت ثروت ملی انجام دهد همه مباح و آزاد باشد.  اگر زیر نام اصول چیزی هست جز این نیست.  فساد گسترده چنان نهادینه است که اگر فرشتگان آسمان برای اصلاح هبوط کنند جز آنکه خود را فاسد کنند سودی نخواهد بخشید.  در یک کلام، اصل در این نظام چیزی نیست جز حفظ بقای آن باهر هزینه ممکن برای ملت!  طبعاً فاصله اصول من-در-آوردی استبداد با آنچه منطقاً باید باشد از زمین است تا آسمان.  از اینرو شاید مخالفت نظام با آموزه های علمی بویژه تجارب کسب شده در علوم انسانی بی جهت نباشد.

 

  • مرتضی قریب
۱۸
مرداد

شبهاتی درباره علم و فن (4)

    در روند تاریخی شاخه ای از علم که بعداً مهندسی هسته ای نام گرفت دیدیم که تا مقطع 1945 به پختگی کامل رسید.  آنچه بعداً توسعه یافت عمدتاً بسط کاربردهای عملی آن است.  اکنون لازمست با تکمیل بخش هائی از گفتار پیشین به تحلیل مجموعه ارائه شده پرداخت.  موارد یک به یک بشرح خلاصه زیر است:

1- واکنش زنجیری: گفتیم که در 1939 پیش از شروع رسمی پروژه مانهاتان، فِرمی که نسبت به واکنش زنجیری چندان خوشبین نبود تصمیم به ساخت یک مجموعه بحرانی گرفت تا در عمل صحت آنرا اثبات کند.  او که خود نظریه پردازی قابل بود نیک از اهمیت تجربه و مشاهده آگاه بود.  همگان ارسطو را دانشمندی همه چیز دان میدانند که الحق فیلسوفی بینظیر است، اما کمتر کسی میداند که یگانه تقریرات او که تا امروز هم صحیح است مربوط به مشاهدات او در خصوص آبزیان بوده زیرا متکی به تجربه و مشاهده عینی بوده است.  باری، کمک 6000 دلاری دولت به فرمی صرف خرید گرافیت بعنوان کند کننده و پرس کردن  اکسید اورانیوم شد.  معهذا ضریب تکثیر مجموعه 0.87 درآمد که کمتر از 1 و ناامید کننده بود.  با تحلیل بیشتر معلوم شد که یا باید از اورانیوم غنی شده سود برد یا اگر اورانیوم طبیعی استفاده میشود، گرافیت کاملاً خالص استفاده شود زیرا ناخالصی کربن معمولی اگر چه کم است اما دارای عناصری بشدت جاذب نوترون است.  گویا مقوله ناخالصی ها از چشم دانشمندان آلمانی علاقمند به پیگیری موضوع شکافت مغفول مانده بود که گرافیت را رها کرده بسمت تهیه آب سنگین، کند کننده ای بهتر از گرافیت، متوجه شدند که داستان آنرا همه میدانند.  باری، تلاش برای جداسازی ایزوتوپ که یک پروژه عظیم بود تنها پس از 1942 میسر گردید و لذا فرمی تا پیش از آن، با امکانات کم دانشگاه کلمبیا چاره ای جز تهیه گرافیت کاملاً خالص ( با خلوص هسته ای) نداشت.  این تلاش بالاخره حدود 3 ماه که از آغاز پروژه مانهاتان گذشته بود که بثمر نشست و اولین رأکتور شکافت دنیا 2 دسامبر 1942 وقوع واکنش زنجیری خودکفا را رسماً اعلام کرد، البته محرمانه. 

2- عناصر سنگین:  در حقیقت واکنش شکافت بطور شانسی کشف شد.  آنچه محققین در پی آن بودند در واقع بمباران اورانیوم بعنوان سنگین ترین عنصر طبیعی با نوترون بقصد ایجاد عناصر مصنوعی سنگین تر از اورانیوم بود.  اینکار توسط شتابدهنده ها و تزریق پروتون نیز میسر است.  اما مشکل اینجاست که هرچه هسته اتم بزرگ و بزرگتر شود دافعه الکتروستاتیکی بارهای مثبت نواحی دور از هم در هسته تمایل بیشتری برای برهم زدن نظم یا شکستن هسته خواهد داشت.  افزایش نوترونها در هسته بعنوان ملاط پیوند دهنده تا حدی کار گشا است و لذا میبینیم که عناصر ماوراء اورانیوم ذاتاً ناپایدارند و با شکافت یا تابش آلفا بازجویند روزگار اصل خویش!  سنگین ترین عنصر مصنوعی که توسط شتابدهنده ساخته شده کوپرنیکوم نام گرفته با 112 پروتون و 115 نوترون (اورانیوم 92 پروتون دارد). عناصر مزبور عمرهای بسیار کوتاهی دارند.

3- گداخت:  در داستان ما از گداخت هسته ای یا فیوژن نامی برده نشد زیرا تلاش محققین برای کاربردی کردن آن به ایام بعد جنگ جهانی دوم باز میگردد.  البته اصول علمی آن در همان بازه ای که مدل های اتمی شکل گرفت شناخته شده بود.  منتها اولین آزمایش هیدروژنی که ناشی از همجوشی دوتریوم و تریتیوم باشد در 1951 انجام شد که سالهای بعد با آزمایش شوروی، انگلیس، چین، و فرانسه دنبال شد حاکی از این حقیقت که اطلاعات هرقدر هم محرمانه باشد بالاخره نشت کرده و جوینده یابنده است.  اما استفاده کنترل شده آن برای تولید انرژی اتمی آنگونه که در نیروگاه میسر باشد بمراتب مشکل تر از انرژی ناشی از شکافت است چه تخریب همواره راحتر از سازندگی است!  علت مشکل، همانا دافعه الکتریکی بارهای مثبت هسته هاست که برای غلبه، نیازمند دادن سرعت کافی به آنها و در عین حال محصور نگاه داشتن مجموعه است. 

4- اصول:  در برهه ای که تابش بتا زیر بار منطق نمیرفت، فکر برخی این بود شاید در این مورد خاص اصل بقای انرژی رعایت نمیشود.  منتها اصل بقای انرژی مانند اصول دیگر از فیلتر میلیاردها میلیارد آزمون بسلامت گذشته و بعید است بدین سادگی بتوان از خیر آن گذشت.  آزمایش های بعدی نیز همین را نشان داد.  لذا اصول ثابت علمی اینگونه نیست که کسی آنرا بدلخواه مقرر کرده و بدلخواه هم نقض شود چنانکه در مسائل عقیدتی وجود دارد.  اگر هم روزگاری پدیده ای خلاف آن مشاهده شود، علم با کسی تعارف ندارد و اگر لازم باشد کنار گذاشته میشود.  اما معمولاً آنچه روی میدهد تعمیم است مثل اینکه اصول جداگانه جرم و انرژی بعد از ارائه نسبیت خاص بدنی واحد پیدا کرد. 

5- علم و فن:  در ادبیات عامّه اغلب این دو مترادف یکدیگر گرفته میشوند حال آنکه از لحاظ اصولی متفاوتند.  هدف علم، شناخت است صرفنظر از اینکه کاربردی بر آن مترتب باشد یا نباشد.  حال آنکه هدف فن یا تکنولوژی، کاربردی کردن چیزهائی است که طی پروسه علم شناخته شده است.  مثلاً تا اصل برنولی در خصوص حرکت هوا روی سطوح خمیده شناخته نشده بود، ساخت اولین هواپیما میسر نمیشد و صنعت هوائی پا نمیگرفت.  متشابهاً اگر حقیقت اتم و هسته و خصوصیات آن شناخته نمیشد، کاربردهای بعدی چه در زمینه نظامی و چه صلح آمیز میسر نمیگردید.  کشورهائی که نمیخواهند روی تحقیقات علمی سرمایه گذاری کنند یا بدلائلی نمیتوانند، معهذا میتوانند از یافته های موجود که دیگران زحمت آن را کشیده اند دستکم برای توسعه تکنولوژی استفاده کنند و به موفقیت هائی در رشد اقتصادی برسند.  موفقیت های اولیه آسیای شرق دور در زمینه اقتصادی از همین نوع بوده است.  کار مهمتری که آنها علاوه بر کپی برداری کرده اند، هر بار یک نوآوری مختصری نیز اضافه میکنند و تکنولوژی را یک گام پیشتر برده تا بالاخره اِشراف کامل یابند.  کم اثرترین نوع کپی برداری، تقلید صِرف است که معمولاً بازده اقتصادی ندارد مگر آنکه از نیروی کار ارزان کارگران محلی استفاده شود.  در ارتباط با داستان ما، برای ساخت نیروگاه اتمی حتی کپی برداری صِرف از فنون شناخته شده هم براحتی میسر نیست زیرا بیش از هر چیز نیازمند وجود یک بنیاد مستحکم از صنعت روز است.  نیروگاه اتمی بجای خود، نیروگاه فسیلی نیز مشمول همین قاعده است که میبینیم امروزه بخاطر وابستگی، یک به یک مستهلک شده کارآئی آنها در فقدان یک بستر منطقی مرتب در حال افول است بطوریکه با اندکی گرما همه چیز برهم خورده صنعت نیمه جان را به افلاس میکشاند.  اصولاً علم و فن در کشورهای ایدئولوژی زده در خدمت ایدئولوژی است و نه در خدمت بشر.  مادام که عقل به جایگاه طبیعی خود باز نگشته باشد، استقرار و تعالی فن آوری، مثل سایر خواسته ها، میسر نیست و هزینه ها نهایتاً به هبا و هدر میرود.  پس آنچه صورت میگیرد چیست؟  باید اذعان کرد جز تقلید صِرف نیست ضمن اینکه اغلب مستمسکی است برای راهی کردن بخش مهم اعتبارات به کانال های خاص خصوصی.  لذا یا باید در همه زمینه ها خودکفا بود یا با داشتن رابطه صحیح با دنیا با انتقال تکنولوژی یا بدون آن از بهترین های روز دنیا بهره برد.  امارات مثال خوبی از این دست است که بدون های و هوی و شکستن شاخ غول چهار واحد نیروگاه اتمی 1400 مگاوات در دست دارد که سه تای آن به بهره برداری رسیده است.  مقایسه شود با داستان غم انگیز بوشهر که یگانه 1300 مگاوات نیمه اول دهه 50 خورشیدی بالاخره با مخارج زیاد به یک 1000 مگاواتی تبدیل آنهم بعد از چند دهه تأخیر پس از انقلاب تحویل شد!  کاربرد نظامی انرژی اتمی از همین دست است که در پی میآید. 

6- سلاح اتمی:  در دهه 50 خورشیدی دو نیروگاه 1300 مگاوات آخرین طراحی زیمنس آلمان در بوشهر در دست ساخت بود با هزینه کل حدود 4 میلیارد دلار که قرار بوده در اوائل دهه 60 خورشیدی وارد شبکه شوند.  منتها در برخورد با انقلاب اسلامی بعنوان ایجاد وابستگی به خارج، هردو نیمه کاره رها شد.  اما بزودی امید به کاربردی کردن نوع دوم انرژی اتمی در دلهای مسئولین شکوفا شد غافل از آنکه تعهدات به آژانس بین المللی انرژی اتمی دست و پا گیر خواهد بود و برای این کار خاص باید رسماً از تعهد NPT خارج شده و تبعات آن نیز پذیرفته شود.  این پروژه متشابهاً جز با کپی از اطلاعات دیگران که هنوز محرمانه بوده است میسر نبوده و وجود عبدالقدیر خان پاکستانی کاتالیزور مؤثر این امر گردید.  داستان ایشان نیز اغلب در جراید درج است که خود نیز زمانی که در استخدام شرکتی هلندی در امر غنی سازی بوده ناگهان یکشبه غیبش زده و بعد معلوم میشود که اسناد و نقشه ها را تصرف شرعی کرده با خود به پاکستان میبرد تا ساخت سلاح اتمی را در کشور خود هدایت کرده نهایتاً در 1998 میلادی نیز اولین آزمایش آنرا در بلوچستان پاکستان عملی سازد.  اما به این قناعت نکرده شرکتی خصوصی تأسیس میکند که هم با فروش اطلاعات فنی صرفه دنیوی برده و هم با دادن کمک به برادران ایمانی، به نشر بمب اتمی حلال کمک کرده حصه معنوی کسب کرده باشد.  بروشور شرکت ایشان ضمن برشمردن سرویس هائی که میدهد عکس کمرنگی نیز در پس زمینه داشت که قارچ انفجار اتمی را نشان میداد، تأکید تلویحی بر این نکته که برادران مُسلم، سر کیسه را شُل کنید بنده تا آخر در خدمتتان هستم.  فروش به لیبی سرهنگ قذافی و جای دیگر در اوائل قرن 21 رسانه ای شد اما دیگر معاملات، معلوم و طبعاً رسانه ای نشد.  معلوم نیست چه میزان از این تجهیزات و اطلاعات در دستان دیگران است.  این مثال خوبی است که چگونه میتوان تکنولوژی را با پول خرید بدون آنکه خود در ایجاد آن سهمی داشت.  نوع رسمی و قانونی آن که امروزه رواج دارد "انتقال تکنولوژی" نام دارد که روش بهتری بوده میتوان تحت اجازه کارآفرین اصلی، اطلاعات را خرید و آنرا به تولید رسانید.  در نوع مخفی و غیر قانونی نه معلوم است چقدر هزینه شده، که معمولاً خود راهی برای تخلفات مالی نیز هست، و نه تضمینی هست که قطعاً بثمر نشیند.  برای مقایسه بد نیست نگاهی مجدد به پروژه مانهاتان انداخت.  ابعاد کار در سطح بسیار وسیع آزمایشگاه ها و کارگاه های کشور بود و زمانی بود که حتی هیچیک از اطلاعاتی که امروز در کتب درسی هست وجود نداشت.  حجم عظیمی از کشفیات این علم مربوط به آن دوران طی آن پروژه است که تا مدتها محرمانه بوده نهایتاً در دهه 1960 میلادی اجازه نشر یافت.  هزینه کل پروژه چقدر بود؟ حدود 3 میلیارد، طی چه مدت؟ حدود 3 سال!   لذا جای تعجب زیاد دارد که کشور دیگری امروزه با داشتن همه این اطلاعات و خرید فن آوری های حساس و صرف مخارج نجومی که هیچگاه بدرستی معلوم  نخواهد شد، چگونه بعد از دهه ها کوشش مستمر هنوز به مقصود نرسیده است.  این در حالیست که تمام جریمه ها و تحریم هائی که دامن کشوری که مغایر تعهدات قانونی سلاح اتمی ساخته است را متحمل شده است.  در مَثل است آش نخورده و دهان سوخته.  مادام که تکنولوژی در خدمت تبلیغات باشد مثل کرونا یاب اختراعی و امثال آن همین خواهد بود.  کما اینکه ساخت سدها و پروژه های بزرگ بظاهر عمرانی نیز از همین دست است.  هدف، کانالیزه کردن اعتبارات در جهات خاص است اما در پوشش ساخت و سازهای ظاهراً عمرانی که هزینه ها توجیه شود.  بیشک انتقادی متوجه مهندسین و کارمندان شریف دست اندر کار این پروژه ها نیست.  باری، چون پول مشکل گشای اصلی است، چنانچه یکی از کشورهای عربی بخواهد بسمت سلاح اتمی رفته و حاضر به هزینه کردن باشد بعید نیست در مدت کوتاهی شاهد مقصود را در آغوش گیرد.  کما اینکه رسماً هم بیان کرده اند که اگر کشوری در منطقه بدان دست یابد ما نیز دنبال آن خواهیم رفت.  در چنین احوالی محتمل است این سلاح در اختیار گروه های رسماً تروریست نیز قرار گرفته کنترل اوضاع بکلی از دست خارج شود.

7- سوء فهم بین علم و فن:  خواننده اگر به داستان ما که ضمن چند شماره ارائه شد بدقت توجه کرده باشد تفاوت ماهوی ایندو را درک کرده است.  وظیفه علم در هر حوزه ای که باشد معطوف به شناخت طبیعت است که محقق آنرا به پیش میبرد.  کشوری که در اغلب حوزه های علم پیشاهنگ باشد کمتر به وابستگی به غیر کشیده شده بلکه به اعتبار ثمرات علم، این دیگران هستند که بدو محتاج اند.  با اینکه موضوع به همین سادگی است منتها پیاده کردن رویه علمی مستلزم نگاهی عقل مدارانه به دنیای اطراف، خالی از خرافات و عقاید پوچ و آرای تاریخ گذشته است.  گویا عقل گرائی را غربزدگی تلقی یا دستکم مینمایانند در حالیکه چنین نیست.  بسیار تعجب آور مینماید اگر گفته شود عقل گرائی با اخلاق طبیعی، که در گذشته ذکر آن رفته، نیز هماهنگ است.  امتیاز علم به این است که خودبخود فن را نیز بدنبال خود میآورد ولی عکس آن درست نیست.  یعنی میتوان صاحب فن بود بدون داشتن زمینه علمی.  فن یا فن آوری، همانطور که در ضمن داستان خود ملاحظه کردیم استفاده از ثمرات علم است که در زمینه های کاربردی هدف غائی آن جز زیست راحت نیست.  حال آنکه شناخت هرچه باشد صرفاً برای شناخت است.  خرید تکنولوژی چه از راه های مُجاز و چه بصورت قاچاق، خریدار آنرا برای مدتی همسطح تولید کننده اصلی قرار میدهد، منتها این امتیاز با گذشت زمان و کهنه شدن، بتدریج از دست رفته، مداوماً نیاز به تجدید از راه های پیشین است.  در اختیار گیری تکنولوژی لزوماً نیازمند مغز نیست چه با صرف پول میتوان بهرروی آنرا خرید.  اما اِشراف بر علم قطعاً نیازمند مغز است که در هیئت دانشمندان و محققین تظاهر میکند.  انکار نمیتوان کرد که اگر فقط قطعاتی از فنی خاص دردست باشد، به مقصد رساندن آن همچنان نیازمند متخصص است.  بی جهت نیست که نظام های ایدئولوژیک اقبالی برای گسترش علم نشان نداده و بجای تخصیص بودجه برای مراکز علمی آنرا وقف سازمانهای پوچ و ایدئولوژیک خود میکنند.  اما برای پیشبرد کارها بهرحال به فن آوری نیاز است که معمولاً از راه های غیر معمول با هزینه های چند برابر تهیه میکنند.  در هر حال ارزش کپی کاری هرگز برابر کار اُریجینال که اول بار انجام شده نخواهد بود، معما چو حل گشت آسان شود. آنچه اصیل است داشتن بنیه لازم برای بنا کردن تکنولوژی است و نه عاریه کردن!  اینجاست که نیروی انسانی اهمیت محوری خود را نشان میدهد.  ولی نیروی ماهر و متخصص تولید نمیشود مگر باتکای آموزش و بها دادن به آموزش.  و این یکی فقط در صورتی میسر است که محیطی آزاد و انسانی برقرار و مستدام باشد که در بالاسر همه آنچه گفته شد قرار گیرد.  چه اینکه طالبان و مسالک مشابه نیز برای خود "آموزش" دارند منتها آموزشی منحط در محیطی آکنده از رُعب و وحشت.  اهمیت نیروی انسانی نیازمند شرح جداگانه در زیر است.

8- نیروی انسانی:  همانطور که پیشتر اشاره شد، مهمترین دارائی یک کشور نیروی انسانی آموزش دیده و متخصص آن است.  چه بسا کشورهائی فاقد منابع طبیعی، که از وجود نیروی انسانی قابل سودی بیش از کشورهای نفتخیز دارند.  موفقیت در برخی عرصه های فنی که عمدتاً با پول کسب شده نباید این توهم را ایجاد کند که گوئی محیط علمی برای رشد نیروهای انسانی وجود دارد.  فرار نخبگان از کشور خود اولین دلیل عدم سلامت محیط است.  گوئی این کافی نیست، اخبار حاکی از اینست که نیمی از ورودی پزشکی دانشگاه ها سهمیه ای هستند یعنی کنار گذاشتن شایستگان و بازی با جان مردم عادی.  هرچند میدان سیاست مدتهاست در اختیار سهمیه ای ها میباشد.  نه فقط این، که مرتب اخبار بد شنیده میشود از مجروح شدن جنگلبانان بدست گروه های مافیای چوب که گاهی از سر عناد باقی جنگل را هم به آتش میکشند، شکاربانان متحمل بیشترین کشته بدست مافیای شکار بوده قاتلین آزاد میگردند، محیط زیستی ها دسته دسته بعناوین واهی دستگیر و محبوس میشوند. اهل قلم اعم از روزنامه نگار، خبرنگار، و وکلا تأمین شغلی نداشته به بهانه انجام وظیفه تعقیب و زندانی میشوند، معلمین تأمین شغلی و جانی ندارند و دانش آموختگانی که موفق به فرار نشده اند بیکار و افسرده روز را به شب و شب را به روز میرسانند.  عده ای هم ناچار بطور قاچاق خطر کرده به دریاها میزنند بلکه پناهگاهی پیدا کنند.  هنرمندان از سوی نظام متهم به ترغیب فساد و فحشا میشوند چرا که موی زنی یا ساز هنرمندی مکشوف شده پایه های عرش را میلرزاند، اما همزمان اسناد تهوع آور روابط حضرات رسانه ای میشود ولی همچنان مانند موارد قبلی آب از آب تکان نمیخورد.  نظامی که دغدغه عفاف دارد و ادعای طهارت او سقف آسمان را شکافته، طشت رسوائی خودش که از بام میافتد گوشهایش کر میگردد.  این وضعیت آن نیروی انسانی در کلیت خود است که باید علم و فن را به پیش برند.  در یک کلام، جز اقلیت خودی، ملتی را دچار تنش روحی و روانی کرده اند.  ظریفی میگفت هیچ اشکال ندارد مافیای خودی کشور را سفره انحصاری خود کند اما اشکال بزرگتر اینجاست که بعد از رفتن آنها، شبیه آن باشد که ملخ ها به سرزمینی آباد حمله و پس از ترک چیزی برجای نگذاشته باشند.  سرزمینی که آینده اش بقتل رسیده باشد.

9- سخن پایانی:  دیدیم که انگیزه همکاری صمیمانه دانشمندان در تولید سلاح اتمی همانا پیش دستی بر آلمان نازی بود.  با این وجود عده ای قلباً ناراضی بودند بویژه بعد پرتاب بمب بر ژاپن و دیدن تبعات آن، عده بیشتری از آن و از تلاش در گسترش مسابقه تسلیحاتی رویگردان شدند.  گاه در حوزه سیاسی نیز با پشیمانی هائی از این دست روبرو میشویم.  داستان ما، داستان مخترع فرانکشتاین است که غولی را از دنیای مردگان به دنیای زندگان آورد ولی خود قربانی ساخته دست خود شد.  با اینکه مقصود اصلی رفع شبهات رایج در درک علم و فن است، معهذا نتایج مهمتری در کنار بیان مصادیق روشن میشود.  از جمله اینکه کار واقعی در هر حوزه ای که باشد به تبلیغات نیاز ندارد که ثمره کار، خودش گویای خودش است.  کاربردهای فنی اگر در عرصه زندگی روزمره باشد کاملاً بر همه روشن است، ولی در عرصه کارهای پشت پرده چنین نیست.  مثلاً در عرصه غنی سازی اورانیوم، غنای بالا هیچ توجیهی جز استفاده برای سلاح اتمی ندارد بویژه وقتی سلاح مزبور حرام اعلام شده باشد.  میگویند برای تحقیق علمی، ولی همانطور که دیدیم مقادیر میکروگرم برای این منظور کفایت میکند.  ممکنست گفته شود برای نیروگاه، ولی آنجا نیز غنای پائین کاربرد دارد.  صد البته غنای بالا را هم میتوان برای سوخت نیروگاه استفاده کرد منتها اقتصادی نیست زیرا فلسفه اصلی نیروگاه اتمی تولید برق قابل رقابت با نیروگاه فسیلی است نه بقیمت چند صد برابر معمول و این ادعا نزد اهل فن خریدار ندارد.  مثل اینکه کسی آب را به بالای کوه پمپ کرده در پائین دست ادعا کند از آن برق ارزان تولید میکند.  فقط ساده لوحان مخاطب چنین ادعاهائی هستند.  این در حالیست که فقط مردمی که نقشی در ماجرا ندارند چوب تحریم و تبعات اقتصادی آنرا میخورند.  بن بستی که در آن نه راه پیش بسمت تولید سلاح میرود، سلاحی که کاربست آن ممنوع است، و نه برگشتی متصور است تا مگر فقر عمومی کاهش یابد.  بن بستی که چند دهه گرفتاریم ولی دیدیم که  در دورانی که نه فنون امروزین وجود داشت و نه اطلاعات کافی، فقط 3 سال طول کشید با هزینه کل 3 میلیارد دلار و آن تشکیلات عظیم که سلاح مزبور را از هیچ بوجود آورد!  اما این بن بست چقدر برای مردم آب خورده؟  دقیق بر همگان روشن نیست اما به نقل از نشریه اکونومیست سال 1397، استقرار جمهوری اسلامی در دوره 40 ساله خود حدود 30 تریلیون دلار برای مردمش هزینه در بر داشته که غیر از هزینه مستقیم، شامل هزینه های جانبی و شاید عدم النفع ها نیز هست.  از این مبلغ 9 تریلیون دلار مربوط به هزینه های اتمی است که بسیار زیاد مینماید.  اما اگر حتی 1% آن هم صحیح باشد باز سرگیجه آور است.  تازه این در حالیست هنوز هم در رسیدن به مقصود اصلی راه زیادی مانده است.  بن بست مزبور مانند صدها و هزارها بن بست مشابه در سایر عرصه هاست.  ایده نیروگاه اتمی بوشهر البته در چارچوب 23000 مگاوات برق اتمی قبل از انقلاب شکل گرفت والا سهم 1% آن در شبکه فعلی و با هزینه هنگفتی که در دوران تحریم صرف آن شده تاثیر چندانی ندارد. 

    اگر مجموع فرصت های از دست رفته در زمینه های نفت و گاز و انرژی های تجدید پذیر و نیز کشاورزی مدرن و صنعت و مدیریت آب و خاک و محیط زیست و گسترش توریسم و غیره را حساب کرده با زیان های ناشی از جنگ و ایجاد بحرانهای منطقه ای و فرا منطقه ای جمع کنیم شاید عدد هنگفت 30 تریلیون دلار چندان بیراه هم نباشد که بالقوه میشد با آن کل سیارات منظومه خورشیدی را کُلنی خود کرد.  داستان نظام های فاقد منطق متعارف داستان هرم عظیمی است که معکوساً از نوک روی زمین است و عده زیادی مواجب بگیر اما از کیسه ملت دائماً در تکاپو در حفظ تعادل و جلوگیری از سقوط طبیعی آن اند.  عده ای در تعجبند که کشوری با اینهمه امکانات طبیعی که حتی اگر بحال خود واگذار میشد بمراتب وضعی بهتر میداشت میپرسند چرا چنین است؟  یعنی اگر تصمیمات حتی بر اساس شیر یا خط توسط بچه ای خردسال صورت میگرفت وضعیت صد چندان بهتر میبود.  نکته در کجاست؟  پیشتر (1401/7/13) درباره آزمون تستی چهار گزینه ای پرسیدیم که چه احتمالی وجود دارد امتحان دهنده همه گزینه ها را تصادفاً غلط پاسخ دهد؟  بستگی به تعداد سوألات دارد.  اگر تعداد 500 باشد احتمال مزبور ¾ بتوان 500 است که عدد  3.4*10-63 میشود.  چون این احتمال فوق العاده کوچک است شک نباید کرد که شخص مزبور تعمداً پاسخ های غلط را انتخاب کرده چه اگر به انتخاب تصادفی مبادرت کرده بود ناخواسته تعداد قابل توجهی پاسخ ها درست از آب در میآمد.  پس احتمال اینکه همه را تعمداً غلط جواب داده باشد برابر تفاضل احتمال مزبور از 1 است که بعد از قدری ریاضی بصورت درصد، میشود  99.999…99% با عنایت باینکه تعداد ارقام 9 بعد از ممیز 59 عدد میباشد!  متشابهاً نظامی که طی چندین دهه در مواجهه با هر مسأله ای رویکرد غلط را انتخاب کرده باشد و در مورد هزاران تصمیم گیری تعمداً راه اشتباه را انتخاب کرده باشد احتمال آن حتی بیش از احتمال فوق است که عملاً مترادف یقین است.  اگر بگویند یک یا چند موردی هم تصمیم درست گرفته شده، در نتیجه نهائی چندان تفاوتی نمیکند.  این یعنی چه؟ یعنی نظامی که عامدانه با مردم دشمنی میکند.  شواهد زیادی این گمان را تقویت میکند.  پژواک دشمن دشمن مدتهاست فضای کشور را پُر کرده است که ناخودآگاه ذهن را بسمت ترفند آن دزدان نابکار ایام قدیم می اندازد که خود همراه جمعیت شده برای انحراف افکار، خود فریاد آی دزد آی دزد سر میدادند.  طبیعتاً اگر شیطان هم بخواهد امور را در دست بگیرد با شاخ و دُم واقعی ظاهر نمیشود بلکه در هیئتی روحانی نمایان میشود که عامّه برای آن احترام قائل بوده حرف شنوی داشته باشند.  لذا فارغ از احساسات و گمانه زنی های شخصی، آمار و احتمالات است که راهی برای فرار نمیگذارد و رد نتیجه فوق چیزی نزدیک محال است.  اما در چیزی که تردید هست اینکه این دشمنی منشاء داخلی دارد یا منشاء خارجی؟  یا شاید هردو!  اتفاقاتی که در نظام برادر بزرگتر میگذرد و افراد سرشناس سر به نیست و مخالفین عادی حبس و شکنجه و گاهی روانه تیمارستان و هرجا لازم باشد از حربه شیمیائی یا عصبی استفاده و هرکجا اقتضا کند هواپیمای مسافری ساقط و متعاقباً انکار پشت انکار و دروغ پشت دروغ و رونوشت همه آنها عیناً، و بلکه گسترده تر، در نظام برادر کوچکتر رخ دهد احتمال درستی حدس آخر را تقویت میکند.  بقول شاعر: دوستی هاشان بود با خصم ایرانی عیان/ دشمنی هاشان بود با خلق ایران آشکار.  بهرحال فارغ از شعر، این دیگر عدد و رقم است که جای حاشا نمیگذارد.  برون یابی همه اتفاقات و همه آنچه که گذشته و میگذرد و درک آنچه بر نیروی انسانی میگذرد و دیدن آنچه بر  منابع آب و خاک و هوای کشور میگذرد چندان سخت نیست تصور آینده ای محتوم که نیروئی شیطانی در صدد ساختن سرزمینی سوخته در منطقه است که اتفاقاً بخش اعظم آنرا هم متاسفانه با موفقیت اجرائی ساخته است.  با چه منطقی؟  شاید منطق آنرا گردانندگان پشت صحنه بهتر بدانند و در آینده عیان شود.  فعلاً حقیقت غیر قابل انکار روی زمین نتیجه ای غیر آنچه در بالا گفته شد را بدست نمیدهد که تحلیل آن با علمای سیاست و اقتصاد است تا علل را روشن و بلکه راه برونرفت را نمایان کنند.

خلاصه اینکه، در سیستمی که عقل جایگاهی نداشته باشد، الفاظ و معانی نیز کارکرد خود را از دست میدهند.  لذا شبهات نه بین علم و فن بلکه درباره همه چیز امری عادی شده راست و دروغ، دوست و دشمن، پاک دستی و فساد، .. همه و همه معانی خود را از دست میدهند.  وقتی چنین امری قاعده شود، هرگونه اصلاحی نیز کارکرد خود را از دست میدهد.  چنانکه وجود فرد پاک دست در محیط فساد نه تنها کاری از پیش نمیبرد چه بسا او نیز باید همرنگ باقی شود.  لزوماً تقصیر از فرد نیست بلکه جوّ رایج است که خود را تحمیل میکند.  کاربست منطق موضوعیتی ندارد.

  • مرتضی قریب
۱۳
خرداد

هُنر بازنگری

    نکته مشترکی که در اغلب مضامین پیشین بود، موضوع "بازنگری" و اهمیت آن در تمامی مسائل و امور مرتبط با زندگانی ما روی سیاره ای بنام زمین است.  یعنی بازنگری به معنای اعم آن و در تمام امور و در همه سطوح.  قانون طلائی در امر بازنگری فقط یک چیز است و آن "مطلقاً هیچ چیز از بازنگری معاف نیست".  بازنگری الزامیست طبیعی که ناشی از طبیعت بشر است.  از آنجا که عقل نوع انسان بیش از سایر حیوانات است لذا تفکر حالت طبیعی انسان است و چون زندگی آسان نیست، تفکر در جستجوی راه های غلبه بر مشکلات است.  از سوی دیگر، "تغییر" اصل اساسی حاکم بر جهان است و چیزی از شمول آن خارج نیست.  از طرف دیگر، چون زیست آسان مطلوب انسان است لذا در سایه تفکر و اصل "تغییر"، خود بخود "پیشرفت" موضوعیت پیدا کرده نماینده حرکت طبیعی بسمت جلو میباشد.  اگر بزبان پیشینیان صحبت کنیم، "پسرفت" حرکت غیر طبیعی مخالف پیشرفت و باصطلاح ارسطو حرکتی است "قسری".  ترجمه آن بزبان امروزی چنین است که برای به عقب کشاندن و در عقب نگاهداشتن جامعه کار و انرژی و هزینه های انسانی و مالی بسیاری باید صرف شود بمراتب بسیار بیش از آنی که اجازه داده میشد پیشرفت سیر طبیعی خود را دنبال کند. 

    بازنگری خود هنری است که باید آنرا آموخت.  اکنون بعنوان نمونه بد نیست ببینیم این کار را چگونه در مورد مشکلاتی که امروزه برای ما درست کرده اند و کم هم نیستند بکار برد.  یکی از مسائل روز، بحث جامعه درباره نوع حکومت است.  حکمای پیشین مطالب بسیار آموزنده ای در این باب بیان داشته اند که در جای خود مفید و بر علاقمندان است که بدان مراجعه کنند.  لیکن روش ما در این سلسله مطالب شروع از خود و استفاده از درک بلاواسطه خود و آنچه که منطق و خرد حکم میکند بوده و هست.  فارغ از آموزه های فلسفی و سیاسی دیگران باید دید که عقل متعارف خودمان چه دارد که بگوید.  چه بسا به نتایجی رسید که تازه و ابتکاری باشد.  صد البته همواره بعد از رسیدن به نتایج خود، رجوع به گفتار دیگران که آنها چه فکر میکرده یا میکنند و مقایسه با نتایجی که خود یافته ایم میتواند آموزنده و الهام بخش باشد.

   یکی از شکل های حکومت که بسیار رایج و اینجا محل بحث ماست شکل"جمهوری" است.  نام آن تأکید بر جمهور است، یعنی جمهور مردم!   بزبان ساده چیزی مشابه حکومت پادشاهی است با این تفاوت که دوره حکومت پادشاه محدود است و با رأی جمهور مردم یعنی اکثریت انتخاب میشود.  ضمناً قوانین بجای صدور از طرف یک فرد، در مجلسِ منتخب مردم تهیه و تصویب میشود.  شکل عملی آن امروزه در اغلب کشورهای آزاد موجود است مگر با تفاوتهائی در جزئیات. طول مدت ریاست "رئیس جمهور" چها یا پنج سال است که قابلیت تمدید مجدد در یک دوره بعد نیز دارد.  اما گاهی ملاحظه میشود که مدت مزبور مادام العمر شده و عجبا که نظام مزبور همچنان جمهوری خوانده میشود حال آنکه جمهور مردم دخالتی نداشته و رئیس باصطلاح جمهور، یا با هر نام دیگر، خودکامه ای بیش نیست که بنام جمهور مردم اما در واقع بکام خویش و حلقه نزدیکان خویش حکومت میکند.  این وضعیتی است که متأسفانه امروزه در آسیا و آفریقا شایع است.  حکایت چنین نظاماتی، حکایت تصویر مجازی دنیای واقعی است که همه چیز وارونه و پسرفت پیشرفت نام دارد.

    با اینکه با نظام جمهوری همه آشنایند اما پیش کشیدن آن در اینجا بعنوان نمونه برای نشان دادن این حقیقت است که امکان بازنگری و اصلاح مداوم چیزها همواره وجود دارد.  بعبارت دیگر، اینکه دانش سیاسی قالبی بنام جمهوری ارائه داده و قرار است تا ابد همین قالب استمرار یابد یک سدّ فکری است که باید شکسته شود.  نباید صرفاً از دیگران انتظار داشت تا برای ما آستین بالا زده ابتکاری جدید ارائه کنند.  با کمی تفکر، چه در این مورد خاص و چه موارد دیگر، میتوان هر پدیده ای را چه در حوزه مادّی و ملموس و چه در حوزه اندیشه، به وضع بهتری نسبت به وضع گذشته بدل کرد. 

   اما چه باید کرد که جمهوری به نظام تکنفره خودکامه بدل نشود؟  باید فرصت آن سلب گردد چه اینکه هرقدر مدت ریاست بیشتر باشد فرد رئیس فرصت بیشتری برای لابی گری و اقدامات مشکوک جهت تحکیم قدرت پیدا میکند.  یک راه اینست که طول دوره خدمت به یک دوره منحصر شود تا ریسک این انحراف کمتر شود.  حتی میشود طول دوره ریاست را 2 سال مقرر کرد که فعلاً رسم نیست زیرا اعتقاد بر اینست که مجال کافی برای پیاده کردن برنامه ها وجود نخواهد داشت.  اما 2 سال بقدر کافی طولانیست تا مردم استعداد رهبر را دیده و رضایت دهند تا 2 سال دیگر تمدید شود که همان 4 سال استاندارد حالیه باشد.  میگویند تشریفات و رقابت های انتخاباتی دست و پاگیر است.  اما امروزه با وجود نظام گسترده الکترونیک و دسترسی قاطبه مردم به اظهار نظر فوری و دقیق این امکان هست تا پیش از اتمام دوره 2 ساله، نظر خود را اعلام تا اگر فسادی باشد نگذارند پیشتر رود.  در هر حال رقابت های انتخاباتی مرسوم میتواند رأس هر چهار سال کماکان انجام گیرد. 

   همین سازوکار، اظهار نظر مستقل در سایر امور سیاسی اجتماعی را میسر میسازد.  یعنی ضمن حفظ مجلس ملی به همین صورت حاضر، میتوان برخی یا خیلی از مسائل مهم را از طریق همه پرسی الکترونیک به آرای عمومی گذاشته و  مردم در تدوین قوانین نقش مستقیم داشته باشند.  با پیشرفت کار، کم کم از وزن پارلمان بشکل سنتی میتواند کاسته و شکل آرمانی حکومت آنگونه که آرزوی دیرینه فلاسفه ماضی بوده منشاء اثر پیدا کند.  متشابهاً همین سازوکار در سطح جهانی قابل کاربست است.  پیشتر اشاره شد که آنچه نیاز مبرم است سازمان "ملل" واقعی متشکل از نمایندگان ملتهاست و نه آنچه امروز بهمین نام که متشکل از نمایندگان دولتهاست!  دولی عمدتاً در آسیا و آفریقا که صرفاً نام ملت را یدک میکشند.

    پرسشی که اغلب مطرح میشود اینست: راه برون رفت از وضع موجود چیست؟  وضعی ناشی از استبداد یک خودکامه  یا وضعی ناشی از استمرار یک ایدئولوژی زنگ زده زیر سایه استبدادی برای بقای آن!  دوای همه اینها فقط یک چیز است "بازنگری"!   بازنگری در همه چیز حتی در خودِ بازنگری.  اصولاً بدون بازنگری، تمدنی بوجود نمیآمد، کما اینکه بازنگری در کلیه شئون زندگی همواره وجود داشته و دارد و ترقی سطح زندگی و افزایش رفاهیات همه ناشی از بازنگری است.  اگر در چهار چرخه های قدیمی بازنگری نمیشد، اتوموبیل ساخته نمیشد و اگر بازنگری هنری فورد نمیبود، تولید انبوه ماشین حاصل نمیشد تا آنرا برای همه دسترس پذیر سازد.  بازنگری نباشد، تحول بسمت برقی کردن خودرو و خلاصی از آلودگی هوا پیش نخواهد آمد.  اتفاقاً عوارض نبود بازنگری را ما در این بخش به عینه شاهدیم که چگونه صنعت خودرو داخلی با ادامه تولید خودروهای از رده خارج به ثروت اندوزی خود ادامه میدهد.  صد البته این و سایر مفاسد، خود ناشی از عدم بازنگری در سطحی بالاتر و در بخش سیاسی است. 

    کهنه اندیشان که با افکار مدرن و روح بازنگری مخالفند دچار نوعی خودفریبی هستند.  چه اگر بازنگری در حوزه اندیشه بنظر آنان مذموم باشد باید یکسره دست از همه رفاهیاتی که ناشی از "بازنگری" و البته تفکر خردورز است بشویند!  اینان باید سطح زندگی خود را به همان سطح دوران اندیشه ورزی مورد علاقه خود تقلیل دهند.  چون بدین کار مبادرت نمیورزند پس خود نشانه ای از تأیید ضمنی "بازنگری" است که در اینصورت باید آنها را آگاه کرده از خواب بیدار کرد.  برای اکثریت کهنه پرستان آنچه اهمیت دارد حفظ ظواهر امور است و نه آنچه در درون مغز (یا اصطلاحاً دل) میگذرد.

   آنچه مهم است بازنگری در حوزه اندیشه  است چه اینکه بازنگری و پیشرفت خود بخود در حوزه مادّیات صورت گرفته و نیازی به تأکید و راهنمائی ندارد.  مشکل ما همواره در حوزه اندیشه بوده و هست و هر درد و رنجی که متحمل میشویم سرچشمه در اندیشه دارد، به مصداق: گر بود اندیشه ات گُل گلشنی وربود خاری .. .  سخت ترین جا برای بازنگری در حوزه ایدئولوژی است که نهایت مقاومت آن در بخش دین است.  خوشبختانه پیشرفت در امور عینی و ترقی علوم میتواند اثر گذار بوده و مستمسکی برای بازنگری در حوزه اندیشه باشد.  سالها پیش پاپ ژان پل دوم شجاعانه به بیگناهی گالیله اذعان داشته و دیدگاه علم راجع به زمین را پذیرفت.  از او شجاع تر، پاپ حاضر یعنی فرانسیس است که داستان آدم و حوا و سایر داستانهای کتاب مقدس را نمادین خوانده است.  او اخیراً اعلام کرد که کلیسا دیگر به جهنمی که انسانها در آن زجر بکشند اعتقادی ندارد! او با چرخشی شجاعانه به مرجعیت علم اذعان داشته و گذشته کلیسا را مورد بازنگری قرار داده و توصیه کرد که بخش های تعصب آمیز انجیل بازبینی شود.  شجاعت ایشان در بازنگری بهتر است الگوئی برای ارباب سایر ادیان باشد که به بهانه موئی جان ها ستاندند.  شجاعت، در اعتراف به اشتباهات است که معمولاً صاحبان ایدئولوژی اشتباهات خود را گردن نمیگیرند.  عجبا که بالاترین مقام یک دین به اشتباهات اذعان دارد!  آفرین بر او.  احتمالاً در بین مراجع عالیمقام سایر ادیان نیز ممکن است باشند کسانی با بینش وسیع و افکار متعالی ولی آنچه مانع از بیان حقایق است همانا فقدان شجاعت است.  چنان دلبسته دنیا و ظواهر آنند که با وجود سنین نزدیک یک قرن، کماکان دقایق باقیمانده عمر را چنان حریصانه عزیز میدارند که لحظه ای مرارت را بر خود روا نمی دارند. 

    میپرسند: بالاخره چه باید کرد؟  شاید بیان معادلی از این پرسش این باشد که وظیفه فرد در این دوران پرآشوب چیست؟  در مسائل علمی، نیمی از حل مسأله مصروف روشن کردن فرض و حکم است یعنی صورت مسأله را بدانیم که مشکل چیست و فرضیات و داشته های ما کدامند.  بنابراین بخش مهمی از کار عبارت از روشنگری است.  که با روشن شدن زوایای تاریک، خود بخود راه حل و پاسخ مسأله نیز پدیدار میگردد.  البته کار در امور عینی بمراتب ساده تر است.  با یک دندان پوسیده چرکین لاعلاج چه باید کرد؟  باید دور انداخت.  یا با کفشی فرسوده که بخش فوقانی پاره، قسمتی از کف آن پوسیده و کنده شده، و آنچه هم باقیمانده چنان تنگ که پا را مجروح کرده چه باید کرد؟  قاطبه مردم بجان آمده اصولاً چنان گرفتار گذران معاشند که نه مجالی برای مطالعه دارند و نه فرصتی برای گوش سپاری به سخنرانی ها و مواعظ صرفنظر از اینکه ما چه بگوئیم یا چه نگوئیم.  واکنش مردم درعمل، پیش بینی نشده و بر اساس فشارهای مستقیم اقتصادی و اجتماعی است. 

   اما آنچه اهل نظر در وادی اندیشه میتوانند ارائه کنند روشنگری است.  مخاطب این روشنگری اتفاقاً روشنفکران هستند که باید خود را برای یک بازنگری اساسی آماده سازند.  زیرا آنچه بعنوان عقب افتادگی و زیان و خسران در امور عینی میبینیم همه سرچشمه در افکار و عقاید دارد که سردمداران آن طبعاً "روشنفکران" هستند.  بعبارت دیگر مردم عادی خود با تجربیات ناگوار روزانه به بداهت عقل با مشکلات آشنایند و لذا نیازی برای بحث های آکادمیک با مردم عادی نیست. اما این بحث ها اگر با اهالی روشنفکری درگیرد حاصل بهتری میتواند داشته باشد.  وجود یک نظام ایدئولوژیک در این چهار دهه اخیر، با همه خسارات و گرفتاری های خود، اگر سودی داشته همانا پیش انداختن نقطه عطف تاریخی در چرخش فکری نزد طبقه منورالفکر است.  امروز بیش از هر زمان دیگری، افکار برای "بازنگری" پخته و آماده است.  فصل مشترک همه نحله های فکری که دل در گرو پیشرفت و آبادانی دارند چیزی جز بازنگری نیست. 

   برای این منظور، صحنه برخورد عقاید معمولاً رسانه های ملی یا محیط های دانشگاهی است.  در یک نظام باز، این تعامل بطور عادی انجام شده و حاصل آن به پیشرفت و بهتر شدن مستمر میانجامد.  اما در یک نظام بسته که همه روزنه ها مسدود است چنین چیزی بسختی میسر است و تبادل افکار ابتر میماند.  معهذا هنوز شبکه اینترنت راهی را باز گذاشته است که شوربختانه همین یک راه نیز با مساعدت فنی و کمک برادران بزرگتر در شُرف انسداد است.  لذا بهترین افکار و مؤثرترین راه حل ها هم اگر باشد بی نتیجه در گلو یا نوک قلم فرو میخشکد.  این چنین میشود که قوه ابتکار فردی که در سراسر دنیا موتور راننده جامعه است از کار می افتد.  با این وجود، علیرغم همه انسدادها، هرکس لازمست بقدر سعی خود در این وادی تلاش کند تا بلکه برآیند قوا بر نیروهای مقاوم در برابر بازنگری فائق آید.

خلاصه اینکه، بنا بر روابط علت و معلولی، آنچه امروز از آن در رنجیم ناشی از گذشته است.  اما برای یافتن سرمنشاء اصلی رنج، این سلسله علت و معلول ها را تا کجا باید دنبال کرد؟  آیا تا حضرت آدم؟ یا تا لحظه مهبانگ؟  طبیعی است که سهم نقاط دوردست هرچه در زمان عقبتر رویم کمتر میشود، جز در مواردی که "عادت"، گذشته را با خود بزمان حال منتقل کرده باشد.  با کمی تعمق ممکنست باین نتیجه رسید که چیزی در آموزش های گذشته ما دچار کاستی و نقص بوده است.  آموزش های گذشته ما سنتاً حافظه محور بوده و استدلال و تحلیل نقش کمرنگی داشته است.  دستکم در دوره شکوفائی آموزش و پرورش در نظام گذشته توجهی که باید میشد نشد و امروز که نظام ایدئولوژیک دینی همه چیز را در تصرف خود گرفته باید بحال نسل های آتی گریست.  شاید تنها امید باقیمانده، تبادل مستقیم اندیشه هر فرد با نزدیکترین مخاطب خود باشد مشابه آنچه در کُلنی زنبوران عسل متداول است!   این فرآیند بنحو شگفت انگیزی میتواند مؤثر و سریع باشد بطوریکه اگر هرکس اندیشه خود را به 2 نفر پیرامونیان نزدیک خود منتقل و آنها متشابهاً بطور آرمانی این کار را تکرار کنند، طی فقط 27 بار تکرار، حدود 80 میلیون نفر پیام را دریافت کرده اند- داستان شطرنج!  اگر قرار باشد سرنوشت را تغییر دهید جز بازنگری چاره نیست و برایش باید هرکار که میتوانید بکنید. 

 

  • مرتضی قریب
۲۱
آذر

آلودگی فکری

      آلودگی فکری دست کمی از آلودگی های مادّی که قبلاً درمورد آب و هوا و خاک و بطورکلی محیط زیست و بیوسفر برشمرده بودیم ندارد بلکه از آن وخیمتر است.  مدتهاست که قانون تکامل داروین حرف آخر را میزند و همه روی آن حساب کرده و هنوز میکنند.  باین معنی که جانداران از گیاه و ذرات ریز گرفته تا حیوانات و انسانها همه رو به تکامل و به نوعی بهتر شدن یا سازگاری بهتر با محیط میروند.  اما مشاهدات و ملاحظات جدید مجبورمان میکند کمی شک کرده و قبول کنیم که گویا این قانون نیز مثل سایر قوانین استثنائاتی دارد.  باین معنی که تکامل گاهی میل به پسرفت دارد.  نمونه های آن شاید کم نباشد.

     در گذشته ها، زمزمه فرا رسیدن قرن 21، ایده های بزرگ و اندیشه های شگرف را در ذهن جوانان آن دوران تداعی میکرد.  همه انتظار اختراعات و اکتشافات عجیب بویژه در حوزه ذهن بشر را داشتند.  امروز خوشبختانه بسیاری از آنها تحقق یافته و اینکه هر کس میتواند با هر کس در هر گوشه دنیا ارتباط برقرار سازد حقیقتاً از عجائب است.  اما فکر بشر چه؟  آیا فکر رو به تکامل است؟  آیا ذهن رو به بهتر شدن و کارائی بیشتر دارد؟  یا گاهی هم در جهت عکس سیر میکند؟  دیدن انسان هائی که افکارشان بطور مستمر در جهت قهقرا سیر میکند این ظن را تقویت میکند.  یکی دو تا نیستند که حکم به استثناء کنیم، بلکه تعداد گاهی سر به میلیون و چند ده یا چند صد میلیون میزند.  اینجاست که ملت ها در مسیر پسرفت می افتند.  طوری میشود که معدود کسانی که همرنگ جماعت نیستند گاه بخود نهیب زده که نکند این فکر ماست که اشتباه است چرا که میگویند اکثریت همواره درست فکر میکند.  

     براستی معیار فکر درست چیست؟  چه کسی حق دارد بگوید این درست است و آن نادرست؟  وقتی صحبت از آلودگی است همواره در هر رابطه ای تلقی اینست که جمعیت اندک محصور در اکثریت عظیم را آلودگی بدانیم.  مثلاً یک قطره جوهر در یک لگن آب صاف، آلودگی تلقی میشود.  یا قدری فضله موش در یک کیسه گندم چیزی جز آلودگی نیست.  تلقی عمومی همواره چنین بوده و اصل همواره حول همرنگ جماعت شدن میگردد.  ولی  همیشه اینطور نیست. مثلاً یک قطره ماده گندزدا در یک لگن آب بظاهر صاف اما دارای میکروب دیگر آلودگی نیست بلکه برعکس، این توده عظیم است که آلوده است و قطره کوچک نجات بخش است.  پس معیار واقعی چیست؟  معیار واقعی فقط یک چیز است: منطق!

    منطق چیزیست که حتی خلافکاران هم وقتی پای منطق بمیان آید در باطن تن بدان میدهند، هرچند در ظاهر پذیرا نباشند.  آلودگی فکری از حرکت در خلاف جهت منطق آغاز میگردد و هرچه جلوتر میرود بیشتر در باتلاقی که بوجود آورده گرفتار میشود.  بطوریکه بعد از مدتها، نقطه آغاز و انحراف اولیه گم میشود.  افکار عمومی ناخواسته گرفتار جزئیاتی میشود که اصلاً قرار نبوده بوجود آید.  دانایان زمانه امروز گرفتار بحث و جدل درباره موی زنان میشوند که آستانه گناه از چه تعداد تار مو آغاز میشود.  شبیه بحث استادان فن در قرون وسطی که چند فرشته بر نوک سوزن قادر به رقصند!  یا اینکه زنان نباید وارد استادیوم شوند و یا دوچرخه سوار شوند.  آلودگی فکری همه را از عوام و خواص سرگرم مهملات میسازد که آخرین آن گناه بودن عینک آفتابی بر چشم و آلات موسیقی در دست است!   گاهی هم آلودگی ها از سر ناچاری بوجود میآید.

    امروز چنان شده که تنها درخواست مردم به "آب" و "نان" منحصر شده و تقاضای بیشتری نیست.  اگر این دومقوله محقق شود گوئی بهشت واقع شده.  خواسته هائی چون آزادی های اجتماعی و حق کار و پیشه و مسکن و انواع حق های دیگر بدینگونه در سایه قرار میگیرد.  این خواسته های متعالی معمولاً در جامعه ای مطرح میگردد که آب و نان و حق حیات برسمیت شناخته شده باشد.  پس شاید برای مطرح نشدن خواسته های جدی تر، باید مردم را کماکان به همان آب و نان سرگرم کرد.  در این شرایط منطق رنگ میبازد. آب نیست زیرا میگویند صرف کشاورزی به نیت خودکفائی و صادرات است.  اما صادرات کشاورزی همه برگشت میخورد چون مسموم است.  آیا در بازگشت، معدوم میشود یا بخورد ملت داده میشود؟  نمیدانیم.  اما چرا اینهمه سم؟  مگر این وزارت خانه های رنگارنگ کشاورزی نظارتی ندارند؟  نخل های خوزستان خشک شده یا از بی آبی کنده و صادر میشود.  صدالبته آنها هم مرجوع میشود.  آنها که آب خورده اند چرا خشک شدند؟  از آب شور.  زیرا سد گتوند روی گنبد نمکی است.  آیا درس گرفته اند و آخرین شاهکار است؟  خیر.  سد دیگری درگچساران در حال ساخت است و دقیقاً بر تپه های گچی، منطقه ای که به "گچ" ساران موسوم است.  احتمالاً سدهای مشابهی هم مثل نقل و نبات در دست ساخت باشد.  چرا؟ تا رودخانه ها و دریاچه ها همگی از حیز انتفاع خارج گردد.  چرا؟  چون منفعت دوگانه دارد.  از سوئی تکنوکراتهای بیکار به سد سازی مشغول میشوند زیرا نمیتوانند مانند خواص مستقیماً دست در جیب مردم کرده از ردیف های من درآوردی بودجه ارتزاق کنند.  عمران بهترین دستآویز خداپسندانه است.  منفعت دیگر در قالب همان نقشه بزرگ و مخفیانه است تا آینده سرزمینی بنام ایران بکلی نابود شود.  نه شعار است، نه گمانه زنی و نه تئوری توطئه بلکه حقیقتیست وحشتناک.  این نقشه مدتیست که در حال اجراست و پشتوانه آن باز عمل خداپسندانه دیگریست: افزایش جمعیت!  نه تنها حال بلکه آینده این سرزمین نیز باید نابود شود.  با کنار هم قرار گرفتن همه جزئیات این پازل، قرار است سرزمین سوخته و بی آب و علفی بوجود آید با مردمانی گرسنه و تشنه و در حال فرار به افغانستان و پاکستان، یا جنوب و شمال، یا بهتر از همه به غرب.  شاید بخشی از هدف هم همین یعنی ضربه ای به غرب باشد.  حتی اگر همین امروز هم خرابکاری ها متوقف و جمعیت در همین سطح فعلی هم ثابت بماند، متأسفانه مدتهاست که کار دیگر از کار گذشته است.  وخیم است و بسمت وخیمتر شدن میرود.  این نقشه بی شک همدستان زیادی در داخل و خارج دارد.  اخیراً یکی از کارشناسان باصطلاح خبره مقیم خارج میگفت اگر سراغ دامنه های زاگرس برویم تا 100 میلیون را هم میتوانیم آب بدهیم! یا از فرط نادانیست یا یکی از همکاران همان نقشه بزرگ.

    روز و روزگاری ملاک قدرت یک سرزمین در تعداد نفوس آن بود، اما امروز ثروت و پیشرفت دیگر ربطی به کمیّت آدمها ندارد بلکه تابع قدرت و کیفیت فکری آنهاست.  مدتهاست چنین رابطه ای منسوخ شده ولی مسئولین عقب مانده هنوز قدرت را در تولید مثل حیوانی میپندارند.  چرا که آنرا در جهت تحقق نقشه بزرگ مفید میدانند.  جمعی از عقلا این نظر را تکرار میکنند که جمعیت پیر میشود.  خوب بشود چه میشود؟  از ترس عقرب به مار غاشیه باید پناه برد؟  یکی از عواقب آلودگی فکری، بسر بردن در قرون ماضی است.  امروزه قدرت فکری مهمتر از نیروی یدی است.  اتفاقاً افراد پیر و بازنشسته (ترجیحاً با پیشینه علمی) در قله پختگی فکری خود هستند. که نجات بخش واقعی ما فکر است.  فکری درست و روزآمد.  کارهای یدی به ماشین آلات و بزودی به روبات ها سپرده میشود.  قدرت و ثروت ملل در گرو قدرت فکر است.  بعد قرنها سعی و خطا، چگونه این منطق درک نمیشود؟ نمیدانیم.  از عقلا و دانشگاهیان حتی نجوائی شنیده نمیشود.  گوئی در خوابند.  شاید هم به نوشته مرحوم دشتی "عقلا بر خلاف عقل!".

    بنظر میرسد با یک اضمحلال فکری در سطحی همه جانبه روبرو هستیم.  توگوئی نوعی آلودگی یا میکروب حوزه وسیعی از فکر ها را آلوده ساخته.  آیا شروع آن از 40 سال پیش بوده؟  یا اینکه بذرهای آن از سالیانی بسیار دور در فکر جامعه کاشته شده؟  آیا میتوان تاریخی برای پاشیدن این بذرهای مسموم قائل شد؟  از چه زمانی آلودگی تکثیر شد؟  میدانیم تحولات، بطئی صورت گرفته و میگیرد ولی با بازگشت مرحله به مرحله به عقب شاید نقطه عطفی آشکار شود.  یک گسست فرهنگی حدود 1400 سال پیش اتفاق افتاد.  آیا اگر اتفاق نمی افتاد، وضع ما بدین گونه بود؟  آیا یک دست شدن دیدگاه های فرهنگی ما با ملل عرب، سرنوشت مشابه برای ما رقم زده؟  مصر نیز از سرزمین هائی بوده که سرنوشتی مشابه ما پیدا کرده است.  آنها نیزعرب نبودند ولی اکنون کاملاً، و بسیار بیشتر از ما، عربیزه شده اند.  ثروت عمده آنان از راه توریسم است.  اما این همه جهانگرد و ثروتی که با خود به مصر میبرند آیا برای دیدن الازهر است؟  یا برای دیدن تمدن شگفت انگیز باستانی فراموش شده آنان است؟  آیا طی تاریخ این پیشرفت بوده است یا پسرفت؟

    اگر در سالهای پیش از انقلاب اسلامی، آلودگی فکری در لایه های پنهان جامعه مخفی بوده، امروز بصورت باز و عریان و در حجمی نجومی و غیر قابل تصور بازتولید شده و در تمام شئون جامعه پمپاژ میشود.  جای سالمی در امان نمانده که فکر شود مثلاً در حوزه کوچکی هنوز منطق برقرار باشد.   بعنوان مثال نمونه های مهم آن ارائه میشود.  روال کلی از اعصار گذشته تاکنون بر این بوده که جنگ منفور است بطوریکه حتی جنگ طلبان حرفه ای ادعا میکردند هدفشان صلح است.  اما ناگهان در مقطعی جنگ نعمت تلقی میشود و عجیب تر آنکه دانایان و عقلای حاضر در صحنه یکصدا سر تکان داده و تأیید و تمجید کرده و متعاقباً مردمی هم که تقلید گر رفتار فرادستان هستند به تحسین آن میپردازند.  توگوئی خرابی و ویرانی نعمت است.  اما ناگهان ورق برگشته و دفعتاً، بی هیچ گفتگو، سازندگی اصل میشود و همه آنها که تا دیروز مؤید جنگ و ویرانی بودند امروز موافق ضد آن یعنی سازندگی میشوند.  آب از آب تکان نمیخورد و پرسشی در نمیگیرد که آن قبلی چه بود و این چیست؟  شاید بطور ایزوله اینجا و آنجا بحث هائی درگیرد ولی در عمق جامعه منتشر نمیشود و فکر ها را بخود جلب نمیکند.  چه بود؟ چرا شد؟ چگونه تمام شد؟ بحثی نشد.

    ناگهان کاشف بعمل میآید که استوانه چرخنده ای میچرخد و یک بحران جدید در امر هسته ای آغاز میشود.  اهل فن میدانند که غلظت بالا فقط به نیت دستیابی به یک چیز است اما عقلا میگویند ساخت و کاربرد آن یک چیز، ممنوع و بلکه حرام است.  فی الواقع فکر کردن به آن ممنوع است چه رسد ساخت و بهره برداری.  موضوع این نیست که اصولاً آن چیز خوبست یا بد، بلکه موضوع اینست که منطق در اینجا لنگ میزند.  آیا تحریم های بین المللی و تبعات سخت مالی که متوجه مردم بیخبر از همه جاست باید برای موضوعی که حرام است صرف شود؟  نه توجیهی در خارج و نه توجیهی در داخل.  بدنبال تحریم ها عقلا به جنب و جوش افتاده و ناگهان اعلام میشود که همه تحریم ها ورق پاره است.  اصلاً تحریم نعمت است و باعث شکوفائی و رشد صنعت میگردد.  پس منطقاً باید از آن استقبال کرده و به حجم تحریم ها دامن زد.  ولی با کمال تعجب عقلای دیگری پیدا شده خود را به در و دیوار میزنند تا آن را رفع کنند.  معلوم نمیشود که نعمت است یا زحمت است؟  در محیط آکادمیک رسم است که هر مسأله ای صورتی دارد و یک روش حل.  اما اینجا نه صورت مسأله روشن است و نه روش حل آن مشهود است.  توگوئی هرچه پیش آید خوش آید.  میلیونها فکر در داخل و خارج درگیر رفع تحریم ها میشود.  تحریم هائی که اصلاً معلوم نیست برای چه بوجود آمده؟  در آخرین پرده که در حال اجراست، همانها که در صدد آتش زدن موافقت قبلی بودند اینبار به آب و آتش میزنند تا وثیقه ای محکم بگیرند هرگز لغو نشود!  اما همه این محرومیت ها گویا برای ساختن چیزیست که اصلاً قرار نیست ساخته شود چه رسد بکار رود.  پس این همه رفت و آمد ها و بار مالی سنگینی که بردوش مردم است برای چیست؟  اینهمه ضد و نقیض ها از کجا آب میخورد؟  ظریفی میگفت خودمان انتخاب کرده ایم!  اما کجا و چگونه معلوم نیست.  

    نمونه های این سردرگمی و تضادهای منطقی که به آلودگی فکری موسوم است بسیار زیاد میباشد.  تلاش فزاینده ای برای خروج معلمان از صحنه صورت میگیرد تا با جایگزین کردن طلاب، هدف دوگانه ای تأمین شود.  هم طلاب به نان و نوائی اضافی خواهند رسید و هم تحقق نقشه بزرگ جلو میافتد.  برای نابودی آینده یک ملت چه چیزی بهتر و قطعی تر از نابودی فکر کودکان معصوم و بیرون انداختن عقل و بار کردن خرافات بجای آن.  از آن سو، تلاش هائی که در آوردن ویروس کرونا شد و نحوه کنترل آن و دست آخر داستانهای واکسن و ضد و نقیض گوئی های آن را همه دیدند.  طرز فکر جامعه را چنان پیچانده اند و این تصور را ایجاد کرده اند که بودجه دولت از اموال دولت است، حال آنکه این پول خود مردم است که زیر نام بودجه دولت به سیاه چاله هائی ریخته میشود که هرگز پرشدنی نیست.  تلاش های مجدانه ای برای خشکاندن آب های سطحی و زیر سطحی و سپس تلاش های مذبوحانه و دادن نسخه های انحرافی برای درمان آن.  توگوئی از سر بیکاری باید مشکلاتی آفرید و بعد برای رفع آن تولید کار کرد.  اما روانشناس میگوید از سر بیماری و نه بیکاری.  در اسطوره ها نقل است که زئوس برای مجازات یکی از تیتانها، گناهکار را مکلف کرد که همه روزه سنگ بزرگی را غلتانده به بالای کوه برده و ناگهان آزاد ساخته غلتیده به پائین برگردد.  کار از سر نو و دوباره و دوباره تا پایان جهان.  آنان که به جبر معتقدند میگویند محتمل است ما نیز دچار نوعی نفرین شبیه این شده ایم و زندگی آکنده از انواع دوباره کاری ها شده و عمر گرانمایه و انرژی باید دائماً صرف جریمه گناهانی که نمیدانیم چیست شود.  

نتیجه آنکه

    آلودگی فکری و مضامین اشتباه چنان جسم و جان جامعه را فرا گرفته که گوئی مانند یک قفس نامرئی بر همه چیز مسلط است.  چون همه در این زندان محبوسند، کسی تصور آنچه در بیرون است را ندارد.  آیا رخنه در این زندان میسر است؟  آیا فرار ممکن است؟  آیا بقول مولانا باید با تیشه سوراخی به بیرون ایجاد کرده فرار کرد؟

یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان                     چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید

بنظر ما امروز این تیشه، تیشه عقل و معرفت است.  باطل السحر جادوی جهل و خرافات تیشه منطق است.  یادمان باشد، وخیم تر از آلودگی های مادّی، آلودگی های فکریست که مادر همه آلودگی های عالم است.  اما چطور میتوان آلودگی های فکری را زدود و منطق را حاکم کرد؟  ضمن زدودن، البته لازمست منشاء آن نیز معلوم گردد تا درمان موفق از کار در آید.  بنظر میرسد سرچشمه های آن عمیقتر از چیزیست که تصور میکنیم.  آیا در یک جمع کوچک یا یک کلاس درس میتوان به حل آن پرداخته نوری از امید ایجاد کرد؟  شاید بتوان اما این جرقه تا بخواهد در کل جامعه بگیرد ممکنست هزار سال طول بکشد.  پس تنها راه میماند در دست گرفتن کل سیستم آموزشی و رسانه ای کشور.  در کوتاه مدت فقط همین راه حل جوابگوست.  اما چطور چنین چیزی ممکن باشد؟  در سیستمی از صدر تا ذیل فاسد، یگانه راه معزول کردن سران است که اگر سران فاسد نباشند جامعه فاسد نخواهد شد.  بعبارتی، اگر سران فاسد باشند، جامعه قطعاً فاسد خواهد شد.  فساد همواره از رأس آغاز میشود.  اخلاق نیک فردی و ترویج نیکی در سطح شخصی، هرچند مفید است ولی جامعه را تغییر نخواهد داد.  مانند آنست که با بیل کوهی را جابجا کرد.  آیا به بیدار شدن عقلا از خواب امیدی میتوان بست؟  

 

  • مرتضی قریب
۳۰
مهر

حافظه یا استدلال

    وجود یک پدر ثروتمند که ارثیه ای سنگین برای تنها فرزند خود باقی گذاشته باشد چه نام دارد؟  آیا جز موهبت نام دیگری میتوان به آن داد؟  همچنین است تولد فرزندی که بصورت ژنتیک با یک حافظه قوی بدنیا آمده باشد.  لذا داشتن یک حافظه قوی که انسان بصورت ارثی نصیبش شده باشد نیز یک موهبت است.  نه ثروت و نه این حافظه قوی که به ارث رسیده است هیچکدام در اثر مساعی فرزند نصیب او نشده است بلکه فقط موهبتی است که شانس و اقبال برایش به ارمغان آورده است.

    حافظه خوب یک داشته عالیست و در موفقیت در زندگی در هر عرصه ای که باشد یاور بی همتائیست.  بویژه در زمینه یادگیری و کسب دانش ها نقش اساسی داشته و بدون آن فراگیری هیچ علمی یا فنی یا حتی هنری میسر نیست.  در اینجا منظور ما حافظه استثنائیست چه اینکه همه آدم ها بطور طبیعی از میزان کافی حافظه عادی برخوردارند که در کارهای معمولی روزانه کمکشان میکند. این حافظه کم کم در اواخر عمر ضعیف شده و گاه از بین میرود.

    با اینکه یادگیری علم نیازمند ابزار حافظه است، اما حافظه علم نیست.  این سوء درک رایجی است که در کشور ما در خصوص کسب دانش ها مرسوم بوده و هنوز هست و منشاء عوارض نامطلوبی است که کمتر بدان توجه شده و میشود.  این سوء درک چه در گذشته که مکتب خانه ها برپا بود و چه اکنون که مدرسه های جدید دایر است همچنان مبتلابه جامعه ما بویژه جامعه دانش آموزی ماست.  در مدارس ما از گذشته تا امروز، همواره فشار زیادی بر دانش آموزان از سوی معلمین وارد میشده تا ذهن آنان را از انواع محفوظات انباشته سازند.  محفوظاتی که ممکنست هیچگاه بدان نیازی نباشد.  

    قرنهاست که مفاهیم ثابتی بر ما حاکم است که هیچگاه به صرافت نیافتاده ایم تا در آنها تجدید نظر کنیم.  تأکید میکنیم که تجدید نظر ما بواسطه تقلید از غرب نیست که چون آنها تجدید نظر داشته اند ما هم خوبست داشته باشیم.  ابداً.  بلکه تجدیدنظر باید انجام شود از این بابت که باید انجام شود زیرا که امور دنیا در طی زمان نیازمند تجدید نظر و اصلاح است.  همچنانکه امروز بجای کبوتر نامه بر از تلفن همراه استفاده میکنیم.  لذا تجدید نظر بخاطر نفس کار است و نه چشم و همچشمی با دیگران یا ضدیت با سنت ها.  در این راستا، درباره برخی از این مقولات قبلاً سخن گفته ایم مثل مقوله پیشرفت، تعادل، اخلاق، تکنولوژی، ایدئولوژی و امثال آنها.  اکنون، در ادامه، میخواهیم به نقش حافظه و رقابت آن با استدلال و اهمیت هر یک در شکل گیری دانش ها و فنون بویژه در جامعه خودمان بپردازیم.  

    راستی مگر چه عیب دارد که در جامعه ما نقش حافظه و محفوظات در آموزش ها این اندازه پررنگ و مهم باشد؟  مگر چه اشکالی دارد که ظرفیت حافظه با این نحوه آموزش از دوران نوجوانی تقویت شده و کمکی به پیشرفت جوان در آینده باشد؟  آیا حافظه قوی و تأکید بر آن مورد انتقاد ماست؟  آیا مخالفتی با داشتن حافظه خوب داریم؟  پاسخ همه اینها منفیست.  البته که داشتن حافظه قوی و تقویت هرچه بیشتر آن نیکوست.  ولی آنچه اکنون در بستر نقد است، مخالفت با این تصور غلط است که گویا دانش چیزی نیست جز مجموعه ای از محفوظات!  شاید خواننده بسختی باور کند که همین تصور بظاهر معصومانه چه آسیب های هنگفتی و چه مفسده های عظیمی بر جامعه ما وارد ساخته است بدون آنکه ملتفت آن بوده باشیم. 

    یکی از آسیب های بزرگ آن این بوده و کماکان هنوز هست که به فرزندان خود یاد میدهیم که هرآنچه بر او عرضه کنند بدون چون و چرا و بدون عبور دادن آن از صافی استدلال، بطور دربست آنها را پذیرا شوند.   چرا؟ چون حرف، حرف بزرگترهاست.  اطاعت از بزرگترها واجب است.  همین یک قلم آسیبی که ظاهراً آسیب تلقی نمیشود، خود بتدریج در طی قرن ها جامعه را بدینجا کشانده که میبینیم.  چه بسا جامعه ای که استعداد پیشرفت داشته را بسمت قهقرا برده است.  اساس بر این بوده و هست که دانش آموز آنچه را بر او عرضه کردند حفظ کرده و هنگام امتحان عیناً بازپس دهد.  موفقیت از آن اوست که حجم هرچه بیشتری را در حافظه داشته باشد.

   این حفظیات منحصر به دروس ادبی یا تاریخ و جغرافی نیست، بلکه در دروسی که ذاتاً استدلالی است نیز دیده میشود.  مثلاً دانش آموز قضیه فیثاغورث در هندسه را حفظ میکند.  او حتی اگر راه حل و طریقه اثبات آنرا هم یاد گیرد باز هم بصورت محفوظات بدان نگاه میکند.  اما چنانچه از ابتدا، ذهنیت استدلالی در او پرورش داده شده بود، با وجود یادگیری راه حل معلم، خود کنجکاو میشد که آیا راه حل های دیگری برای اثبات همان قضیه وجود دارد یا خیر؟  یا اگر راه حل حفظ شده را فراموش میکرد با اتکا به استدلال، دوباره میتوانست همانرا به یاد آورد یا نه؟  

    سیستم محفوظاتی در ظاهر ممکنست آنقدر موفقیت آمیز بنظر رسد که دانش آموزان را راهی المپیادهای جهانی ساخته و اتفاقاً پیروز هم بشوند.  اما همین نوجوانان هنگامی که دوره های دانشگاهی را پشت سر گذاشته و وارد فعالیت های علم و صنعت شوند، خود را همچون مهره هائی در آن حوزه ها تنها یافته و برای راه حل ها چاره ای جز رجوع به یادگرفته ها و محفوظات قبلی خود ندارند.  که البته چیزیست طبیعی ولی چون روحیه ابتکار و استدلال در آنها بقدر کافی رشد نیافته است قادر به عبور از چارچوب هائی که برایشان تحمیل شده نمیباشند.  عبور از چارچوب ها نیازمند قوه ابتکار است که قبلاً در مثال معروف 9 نقطه با آن آشنا شده بودیم.  و لازمه ابتکار، البته داشتن ذهن جستجوگر و استدلالی است.  این نوع از ذهنیت، برخلاف قوه حافظه، از زمان تولد ما را همراهی نمیکند بلکه فقط در پروسه تعلیم و تربیت ساخته و پرداخته میشود.

    پس بیجهت نیست در جوامعی که محفوظات بر ابتکار و استدلال برتری دارد، انگیزه زیادی برای پیشرفت در قلمرو علم و صنعت وجود ندارد.  نه تنها در حوزه علم و صنعت بلکه در فلسفه و هنر و علوم انسانی نیز پیشرفت معنا داری وجود نخواهد داشت.  این جوامع همواره مصرف کننده اند.  مصرف کننده نتایج حوزه های مزبور از خارج کشور که اغلب بطور رسمی وارد یا گاهی کپی میگردند.  عجیب تر اینکه این رویه در سایر عرصه ها نیز جاری و ساری است.  همه این کاستی ها تاوان وابستگی به یک چیز است: وابستگی به محفوظات در همه عرصه ها و اینکه علم یعنی محفوظات!

   پرسش اساسی اینست که چرا در جامعه ما و جوامع مشابه ما، علم و دانش یعنی محفوظات و عالم یعنی کسی که بیشترین حجم محفوظات را در ذهن داشته باشد؟  سرچشمه این تفکر و علت اصلی آنرا شاید در یک کلمه بتوان خلاصه کرد:  ایدئولوژی.

   به جز دو سه قرن اولیه پس از ورود اسلام به ایران، که کم و بیش دانشمندان واقعی به رویه های استاندارد علمی وفادار بودند، در باقی ایام از آن زمان تا به امروز گستره دانش و دانشمند، رفته رفته محدود و محدودتر شد.  در ایران بعد از اسلام، علم یعنی علوم دینی و عالم یعنی عالم دینی و اگر صفت آن ذکر نشود منظور همانا علم و عالم در رابطه با دین است.  خواننده علاقمند به نحوه شکل گیری علم و تفاوتهایش با الهیات و علم کلام را به مباحث پیشین حواله میدهیم ( مثلاً 96/12/6 ).  برای نمونه، چنانچه به حکایات سعدی توجه کنید، هرجا که از این دو واژه استفاده کرده است مقصود در رابطه با دین است.  مثلاً در بخشی از حکایت فقیه زاده چنین میخوانیم:

    "... پدر گفت: ای پسر به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالمِ معصوم از فواید علم محروم ماندن،..."

که اگر خواننده به نکاتی که گفتیم توجه نکرده باشد تصور میکند سعدی گویا راجع به دانشمندان سخن میگوید.  هرجا هم که صحبت از مدرسه کرده، منظورش مدرسه دینی (حوزه علمیه) است و نه مدرسه به معنای امروزی!  در پایان همین حکایت میخوانیم:

    صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه/    بشکست عهد صحبت اهل طریق را

   گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود/   تا اختیار کردی از آ ن این فریق را

   گفت آن گلیم خویش بدر میبرد زموج/  وین جهد میکند که بگیرد غریق را

     مرور ادبیات گذشته روشن میسازد که چرا امروز نیز همچنان حافظه و محفوظات نقش محوری را در جامعه ایفا میکند.  فرهنگ کنونی ما متأثر از سنت های گذشته است و عقاید ما درباره علم و مردان علم متأثر از سنن دینی است که نمونه ای از آنرا در یکی از حکایات سعدی دیدیم.  حال چرا حافظه تا این اندازه اهمیت یافته است؟  بدلیل آنکه در حوزه الهیات که گاهی علوم "معقول و منقول" نیز گفته شده است، آنچه اهمیت زیاد دارد سنت های منقول است یعنی چیزهائی که از بزرگان دین نقل شده است.  این چیزها بایستی بی کم و کاست بخاطر سپرده شوند که رؤسای دین چه گفته اند و چرا گفته اند و چگونه گفته اند و البته به نسل های آتی هم منتقل شوند.

    لذا در بخشی از تاریخ گذشته ایران که گفته اند مدارس برپا شده مقصود همان مدارس دینی بوده است که در زمان خواجه نظام الملک به "نظامیه" معروف بوده و در شهرهای مهم برپا شده است.  امام محمد غزالی از مخالفین سر سخت فلسفه و پرسشگری خود استاد نظامیه بغداد بوده است.  بسیاری از خیّرین که ثروت خود را وقف میکرده اند در درجه نخست به نیت ساخت مسجد و احیاناً حمام و آ ب انباری در کنارش بوده و گاهی هم مدرسه ای در جوار آنها ساخته میشد.  این مدارس، نوعاً مدارس دینی مشابه همان که در پاکستان امروزی هست بوده است.  مدرسه به سبک و معنای جدید به اواخر دوره قاجار بر میگردد که بلافاصله با مخالفت شدید علمای دین مواجه میشود.

    در دوران آموزش و پرورش به سبک جدید، بخشی از برنامه آموزشی مختص ریاضی، و شیمی و فیزیک و سایر علوم جدید گردید که شیوه استدلال را میطلبد.  بعد از وقفه ای بمدت 14 قرن پس از تعطیلی دانشگاه گندی شاپور دوره ساسانی، دانشگاه تهران به سبک جدید برپا میشود و آموزش دانش واقعی معمول میگردد.  اما با همه این تحولات، یادمان نرود سنت کهن "حافظه" همچنان پا برجاست و علیرغم جدید شدن محتوا اما در کماکان بر همان پاشنه قدیم یعنی محفوظات میچرخد.  چه اینکه معلمین و استادان در دامان همان شیوه های تربیتی قدیم پرورش یافته بودند و تغییر عادت بسیار مشکل است.  

    با آمدن علوم و فنون جدید، شیوه های زندگی در ظاهر تغییر بسیار کرد اما چارچوب فکری تکان زیادی نخورد و شیوه ابتکار و استدلال همچنان تحت الشعاع حفظیات باقی ماند.  اساس علوم جدید بر پایه شک گرائی یعنی به زیر پرسش بردن امور و مباحثه و استدلال است. با وجود گسترش کمّی این علوم اما جان مایه آن که همانا استدلال است مورد توجه و عنایت واقع نشد.  زیرا تفکر رایج در بین مردان قدیم میانه خوبی با پرسشگری ندارد.  این شیوه سنتی در سایر عرصه ها هم جاریست و هنوز که هنوز است شیوه غالب است بطوریکه در عرصه سیاست کاملاً مشهود بوده و شاید این توقع که حاکمیت از توده ها انتظار اطاعت محض و حرف شنوی دارد نتیجه همین شیوه کلی باشد.   

     اکنون شاید تا حدودی به اهمیت این ادعا واقف شده باشیم که در آغاز مطرح شد که این شیوه تفکر چه آسیب های هنگفتی میتواند بر کلیت جامعه وارد ساخته باشد.  تا این ریشه ها به درستی شناخته نشود هرگونه اصلاحاتی موقتی و زودگذر خواهد بود.  در زمانی که شیوه تفکر استدلالی و روحیه پرسشگری میتوانست بها داده شود تلاشی صورت نگرفت و امروز است که نظام حاضر سعی بلیغ دارد و راه را باز میبیند تا شیوه آموزش را به همان روش مکتب خانه ای سابق برگرداند.  لذا بر معلمان دلسوز و فرهیخته است که علیرغم دخل و تصرفاتی که در کتابها صورت گرفته، کوشش کنند تا نگذارند ذهن پویا و پرسشگر کودکان و نوجوانان بیش از این دچار جمود و گرفتگی شود.  بجای فشار زیاد بر حافظه، تفکر نقادانه را به دانش آموزان یاد داده و آنرا ترویج کنند.  آینده در گرو این کوشش هاست.

    

  • مرتضی قریب
۲۶
خرداد

نشانه های توسعه یافتگی

    همه روزه تعداد زیادی کلیپ در فضای مجازی رد و بدل میشود تا کاربران را در جریان اوضاع و احوالات روز دنیا قرار دهد.  درصدی از اینها متضمن اخبار واقعی نیست و درصد زیادی حاوی سرگرمی و طنز است که بود و نبودشان خللی وارد نمیکند.  درصدی هم حاوی اطلاعات مفید است.  گهگاه از میان دسته اخیر ممکنست کلیپی چنان تأثیر گذار باشد و چنان حائز اهمیت باشد که همان یک فقره و همان یک کلیپ توجیهی باشد برای وجود رسانه های مجازی و تلاش برای استمرار این مجرای مستقل اطلاعاتی.  نظام های استبدادی از وجود مجاری مستقل اخبار و تبادل اطلاعات خوشنود نبوده و همواره تمام تلاش خود را برای انسداد هر تریبون آزاد بکار خواهند بست.   همه این مقدمات چیده شد تا این کلیپ تأثیر گذار را که روز گذشته دریافت کردم با خوانندگان درمیان نهم. 

   داگلاس نورث، اقتصاددان آمریکائی برنده جایزه نوبل میگوید: " اگر میخواهید بدانید که کشوری در حال توسعه است یا نه، سراغ صنایع و کارخانه ها و ساختمانهای آن کشور نروید، اینها را به راحتی میتوان خرید یا دزدید و یا کپی کرد، حتی میتوان نفت فروخت و همه اینها را وارد کرد.  برای اینکه بتوانید آینده کشوری را پیش بینی کنید، بروید به دبستانها و ببینید آنجا چگونه کودکان را آموزش میدهند، اگر کودکانشان را پرسشگر، خلاق، صبور، نظم پذیر، خطر پذیر، اهل گفتگو و تعامل و برخوردار از روحیه مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت میکنند مطمئن باشید که آن کشور در چند قدمی توسعه پایدار و گسترده است."

    مدتهاست در این وبلاگ، مستقیم یا غیر مستقیم، اهمیت آموزش بویژه آموزش های ابتدائی و اولیه را خاطر نشان کرده ایم.  گفته ایم که آنچه بیانگر وضعیت حاضر کشور است چیزی نیست جز تظاهرات فرهنگی ما و آن نیز عمدتاً معلول چیزهائی است که در خانه و مدرسه به کودکان آموزش میدهیم (عوارض جانبی آموزش های غلط، 1400/2/21) و یا با رفتارهای خود روش استاندارد را به نمایش میگذاریم.  جوهره اصلی آموزش رسمی به کودکان در این دوران سیاه، چیزی جز آنچه در جهت تحکیم نظام موجود باشد نیست.  چنانچه روزی ورق برگردد و یک نظام انسانی، زمینی و نه آسمانی، برقرار گردد و توسعه به معنای واقعی خود دغدغه اصلی باشد، تغییراتی اساسی در حوزه آموزش و پرورش روی خواهد داد.  زمانی حوزه آموزش عنوان "وزارت فرهنگ" را داشت ولی بعداً عوض شد و برای تأکید بر جنبه انسانی، "پرورش" نیز با "آموزش" تلفیق شد یعنی منظور فقط یادگیری حساب و هندسه و جغرافی نیست بلکه مهارتهای دیگری نیز لازم است.  امروز که به پارکهای کشور میروید و انواع و اقسام زباله را در کنار سطل های زباله روی زمین ریخته میبینید متوجه میشوید که چقدر از آن اهداف عالی و مهارتهای مزبور دور افتاده ایم.  در غیاب این مهارتها، شاهد سرزمین سوخته ای هستیم با جنگل های تراشیده یا آتش گرفته و رودخانه ها و دریاچه های خشک بی آب.  آنهائی که این سرنوشت را برایمان رقم زده اند، راه چاره را در تولید مثل بیشتر میبینند، توگوئی این تنها هنریست که از آنان ساخته است. 

   مختصر آنکه، آنچه را آن اقتصاددان معروف گفته، بهترین توصیفی است که مجموع نوشته های قبلی ما را در این زمینه نمایندگی میکند.  برخی کشورهای نفتی، نفت را فروختند و عمارات بلند مرتبه ساختند غافل از آنکه نقطه شروع توسعه از مدارس است با توصیفی که نورث گفته است که اگر کرده باشند زهی توفیق.  یک راه دیگر توسعه قلابی را "دزدی" معرفی کرده است.  در دهه 60 میلادی یک تکنسین پاکستانی نقشه های طبقه بندی شده سانتریفوژهای یک کارخانه غنی سازی هلندی که در آن کار میکرد را دزدید و با خود به پاکستان برد.  متعاقباً شرکتی در دوبی تأسیس کرد با ارائه سرویس های آن چنانی برای کشورهای مسلمان.  روی پوستر تبلیغاتی خود نیز عکس قارچ انفجار اتمی را گذاشت تا اطمینان هرچه بیشتر مشتری های بالقوه خود را جلب کرده باشد.  داستان مربوطه را همه میدانند و گویا کتابی هم در خصوص آن نوشته شده است.  او علاوه براینکه کشور خود را کامیاب ساخت، سرویس خود را به کشورهای چندی فروخت که واضحاً نام برخی را میدانیم اما چه بسا تعدادی هم باشند که برملا نشده است.  یکی از تشنه ترین مشتری های او امثال گروه های القاعده و داعش میباشند که اشباع از دلارهای نفتی هستند.  آنها که ساده لوحانه تصور میکنند ساخت و بکارگیری بمب اتمی در تخصص مشتی تروریست ابله نیست باید گفت سخت در اشتباهند.  این افراد تکنولوژی را با علم اشتباه میگیرند.  امروز اگر پول کافی داشته باشید، نه تنها قادر به خرید هرآنچه میخواهید از بازار سیاه هستید بلکه نیروی کارشناس لازم را هم با دستمزدهای نجومی میتوانید استخدام کرده بکار بگمارید.  از اینرو، عدم اشاعه تسلیحات هسته ای یک عمل کاملاً عقلائی است زیرا تن ندادن به آن همانا و روزی با کمال ناباوری شاهد یک انفجار اتمی در یکی از میدانهای شهرمان همان.  یک بمب اتمی دست ساخت در کامیونی به رانندگی عده ای تروریست انتحاری از جان گذشته سناریوئی تخیلی نیست.  هر آنچه شما امروز دارید، دیگران هم فردا میتوانند داشته باشند.  امروز شنیده شد عراق ساخت شش نیروگاه هسته ای را در برنامه دارد.  مدتی پیش امارات متحده تعدادی از نیروگاه های اتمی ساخته شده خود را راه اندازی کرد.  عربستان و ترکیه نیز به لحاظ چشم همچشمی برنامه های اتمی شدن خود را آغاز کرده اند.  اتفاقاً احتمال موفقیت آنها در دستیابی به بمب اتمی بیشتر است زیرا هیچگاه محو یک کشور را فریاد نزده اند.  خاورمیانه در تب داشتن یک بمب اتمی میسوزد.  فرض کنید یکی از آنها یک عدد را ساخت.  چه میشود؟! تازه میشود مثل پاکستان!  کدام دستآورد؟  کدام پیشرفت؟ چیزی که در این منطقه فراوان است دلار نفتی و چیزی که کمیاب است عقل.  تمام این یک پاراگراف نوشته شد فقط برای توضیح آن یک کلمه "دزدی".

    قبلاً مکرر در مطالب سابق اشاره کرده ایم که ساختن کارخانه و پل و سد و نیروگاه نشانه توسعه و پیشرفت نیست، گو اینکه لازم هست ولی کافی نیست.  اینها همه را با پول میتوان خرید یا حتی کپی کرد (بومی سازی!).  ضمن اینکه متأسفانه در کشور ما آنچه هم از زیر ساخت های صنایع پیش از انقلاب 57 بود یا از بین بردند یا توسط نورچشمی ها از حیز انتفاع ساقط ساختند.  بسیار عجیب است و خواننده این سطور شاید بسختی باور میکند که نطفه اینهمه فلاکت و سیه روزی امروز ما اتفاقاً در آموزش های دبستان و سیستم آموزش و پرورش ما بسته شده است.  در دوران مدرنیته اوایل قرن حاضر، سیستم آموزشی از لحاظ کمّی گسترش بیسابقه ای یافت و در آموزش دانش ها انصافاً سنگ تمام گذاشته شد.  شوربختانه کیفیاتی چون ترویج روحیه پرسشگری، خلاقیت، نظم و ترتیب، احترام به عقاید دیگران، احترام به طبیعت و حیوانات، دوری از دگماتیسم، تعامل با دیگران و اجرای بحث های آزاد از دایره آموزش فراموش شد!  میگویند ضرر را از هرجا جلویش را بگیرید منفعت است.  از همین رو در این وبلاگ، مرتب روحیه شک گرائی را ترویج کرده و آنرا به جوانان توصیه مؤکد میکنیم.  شاید روزی که ورق برگردد آنروز آموزش درست بصورت سیستماتیک دایر و اجرا شود.  تا آن روز، برعهده پدران و مادران فهیم است که دستکم سهم خود در آموزش رفتارهای درست به کودکان را ادا کرده باشند.

  • مرتضی قریب
۲۱
ارديبهشت

عوارض جانبی آموزش های غلط

  مقصود از آموزش، لزوماً آموزش های آکادمیک نیست هرچند شامل آن هم میشود.  بلکه منظور همه آن چیزیست که فرد در محیط چه بصورت صریح و چه ضمنی از اطرافیان خود تأثیر میپذیرد.  با اینکه آموزش امریست پسندیده اما چنانچه بر مبانی غلط استوار باشد و یا امکان تحول و اصلاح خودش را در پروسه زمان نداشته باشد، چنین آموزشی غلط است و فقدان آن بهتر از بودن آن است.  همانطور که سابقاً بیان شد بخش بزرگ و مهمی از آموخته ها در دوران کودکی و در آغوش خانواده شکل میگیرد که اغلب متأثر از سنت و باورهای غلط است.  بعداً در دوره دبستان و ادامه آن با آموزش های طوطی وار مصیبت دوچندان میشود، چه اینکه آموزش های آکادمیک اگر به عمد در جهت استیصال فکری کودکان و جوانان بکار گرفته شود اثری صدچندان در تخریب ذهنی نسل های آینده بجا خواهد گذاشت.   شوربختانه، امروز شاهدیم که چگونه نظام حاضر، اهتمام کامل در اجرای چنین روند معیوبی دارد.   در زیر، در قالب تمثیل، نمونه هائی از نتایج این روند خواهد آمد.

   مدتی پیش، ناگهان هیاهوئی درگرفت.  خبر آمد که نوار مصاحبه یکی از وزرا که مقرر بود در آینده منتشر شود به رسانه ها نشت پیدا کرد.  با اینکه محتویات نوار مزبور نه لو دادن محل تسلیحات هسته ای و نه ارتباطی با مسائل امنیت ملی و نظایر آن داشته اما موجب برخاستن گرد و غبار فراوانی شد.  محتویات نوار مزبور در واقع، چیزی جز بیان نقطه نظرات شخصی وزیر مربوطه نبود.  با اینحال، لرزه ای شدید بر ارکان سیستم وارد شد و ده ها نفر ممنوع الخروج و شاید صدها نفر تحت نظارت قرار گرفتند تا مگر سرنخ اصلی درز خبر پیدا شود.  سوأل اصلی اینجاست که اظهار نظر خصوصی یک وزیری که امین سیستم نیز بشمار میرود چرا باید اینقدر بحران زا باشد. در اینجا میخواهیم سلسله علل و عوامل کلیدی را از دیدگاه منطق دنبال کرده، ببینیم به کجا خواهد انجامید. بعبارت دیگر علت اصلی بحران  کدامست؟ 

   ایشان محرمانه و در یک گفتگوی غیر علنی، نظریات خویش را بروز داده است.  اشکالش اینست که در تضاد با بیانات و رفتار رسمی و ظاهری خودش بوده است.  اما مگر چه عیبی دارد؟  عیبش اینجاست که انسان سالم معمولاً هرآنچه را رفتار میکند باید همان باشد که باور دارد.  لذا در اصطلاح اخلاقی چنین چیزی در ردیف ریا و دروغ طبقه بندی میشود.  سیاستمدار باید به سیاستی که اجرا میکند عقیده مند باشد والا یا باید از قبول پست مزبور خودداری و یا بعداً در مواجهه با تعارض استعفا دهد.   البته یگانگی فکر و عمل باید برای همه باشد لیکن برای یک سیاستمدار اهمیت بیشتری دارد.  حال آنکه، برخلاف آنچه منطق اقتضا دارد، چنین رفتارهائی در چنین نظام هائی یک رویه رایج و نه استثناء بوده و به یک مسئول خاص هم محدود نمیشود.  اما سرچشمه ریا و دورو بودن کجاست؟ مگر تفکر و رفتار شخص بالغ نباید یکسان باشد؟  حتی کودکان هم آنچه را در دل دارند برزبان میآورند.  پاسخ اینست که در این نظام ها برای تصدی هر شغلی، چه کوچک چه بزرگ، باید به یک روایت خاص متعهد و ملتزم بود یا دستکم چنان وانمود کرد.  اگر به آن روایت یگانه که از بالا دیکته میشود التزامی نباشد، شغلی حتی در حد یک آبدارچی به کسی داده نخواهد شد. 

   پس در این نقطه مسأله حیات و ممات مطرح میشود.  یعنی برای رزق و روزی و ادامه زندگی، شغلی لازم است و آن شغل بجای تعهد به اجرای دقیق آن کار، در گرو اظهار وفاداری به آن روایت و صاحب آن روایت است.  این شامل حال مشاغل خصوصی نیز میشود چه اینکه مشاغل خصوصی نیز در مرحله ای به سرویس های نظام محتاج اند.  پس شخص متقاضی شغل، مجبور به ظاهر سازی میشود که تظاهر به چیزی کند که ممکنست قلباً اعتقادی نداشته باشد.  گرفتن کار و ماندن در تصدی آن، مستلزم ادامه این رویه است.  اینجا این سوأل مطرح میشود که چرا باید با زور روایتی را تحمیل کرد که به انحطاط اخلاقی جامعه منجر شده و دروغ و تزویر را اشاعه دهد؟  بنظر میرسد پاسخ را باید در رابطه با نحوه اداره چنین نظام هائی دانست.  معمولاً در نظامات ایدئولوژیک، بویژه نوع دینی آن، یک روایت و فقط یک روایت خاص حق حیات و انتشار را دارد و همگان باید بدان متعهد و باورمند باشند.  لازمه چنین نظمی، طبعاً اِعمال زور است.  چرا؟  زیرا جامعه انسانی متکثر است و افراد بطور طبیعی دارای افکار و طبایع گوناگونند و برای اینکه همه طبق یک الگوی ثابت فکر کنند لازمه اش کاربرد نیروست.

  مثال ملموس این رویه پدیده تحمیل یک میدان مغناطیسی بر مواد پارامغناطیس است.  مواد اکثراً فاقد تقارن در هیئت الکترونی اتم هایشان هستند و لذا هر اتم به مثابه یک آهنربای کوچک است.  در این مواد، مادام که نیروی آهنربائی از بیرون بر جسم وارد شود، اتمها همراستا شده همسو با میدان خارجی قرار میگیرند (تصویر پیوست).  اما به محض اینکه میدان خارجی حذف شود، جهت گیری اتمها بهم خورده به حالت طبیعی نخستین برمیگردند (در مواد فرّومغناطیس نظم جدید برجا میماند).  برای اینکه خاصیت آهنربائی در جسم مستمر و دائمی باشد، نیروی خارجی باید بطور دائم حضور داشته باشد.   نظام های سیاسی مورد اشاره در پاراگراف قبلی، مشابه این مواد است که همواره نیروئی میبایست مداوماً تحمیل شود تا اوضاع را بر وفق مراد آن نیرو نگاه دارد.  از نظر مکانیکی، درست مانند هرم بزرگی است که بخواهند بطور معکوس از رأس بر زمین استوار سازند.  برای این منظور مدام و بطور مستمر عده ای باید چهار گوشه آن را مرتب با زور و صرف انرژی در مقابل سقوط نگاه دارند مبادا که یک لحظه غفلت باعث ریزش شود.  حال آنکه یک نظام نرمال، مترادف است با قرار گیری هرم بر قاعده خود بدون توسل به هرگونه اِعمال زور و خشونت.

   این سؤال مطرح میشود که چرا در نظام ایدئولوژیک فقط یک روایت خاص به رسمیت شناخته میشود که بعداً چنین عواقب بدی در پی داشته باشد؟  آیا اِعمال کنندگان روایت خاص از عواقب نامیمون آن بی اطلاع هستند؟  پاسخ منفی است زیرا تجربیات بیشمار در جوامع بشری، ماوراء هرگونه شک و شبهه ای، مکرر نشان از عواقب نامطلوب سیستم های تک-روایتی داشته است.  یک سیستم ایدئولوژیک همواره مقید به یک چارچوب خاص و بعبارت دیگر، یک روایت خاص میباشد.  نقطه شروع یک روایت خاص از تولد یک سیستم ایدئولوژیک آغاز میشود.  لذا نظام تک-روایتی، محصول ناگزیر استقرار یک سیستم ایدئولوژیک است.  این دو لازم و ملزوم یکدیگرند چه اگر روایات متعدد و تفکرات متفاوت حق حیات و بروز داشته باشند آن سیستم دیگر ایدئولوژیک نخواهد بود.  

   به محض سوار شدن نظام ایدئولوژیک بر خر مراد، کنترل و جلوگیری از روایات بدیل ضرورت پیدا میکند.  لازمه چنین امری طبعاً استفاده از قوه قهریه و نهایتاً پهن کردن بساط استبداد است.  چنین امری ناگزیر است زیرا این نظام قادر به پاسخ گوئی به منتقدین خود نیست و در قلمرو منطق و استدلال چیزی برای گفتن نمی یابد.  اینکه برخی خیرخواهان با تضرع و زاری اندکی انعطاف را میطلبند و تصور میکنند با خواهش و تمنا میتوان به باز شدن بندها امید داشت، نشانه عدم درک از ماهیت چنین نظامی است.  چه در غیر اینصورت، نظام ایدئولوژیک ماهیت خود را از دست میدهد.  حضور افکار متفاوت و روایت های بدیل در صحنه، مترادف است با تعطیل نظام ایدئولوژیک.  

   اکنون سؤال بدینجا منتهی میشود که چرا نظامی را باید مستقر کرد که استبداد پیشه کند و متعاقباً تلاشی عظیم برای رفع یا تلطیف عواقب آن بعمل آید؟  نظام ایدئولوژیک هیچگاه در جامعه مستقر نخواهد شد مگر آنکه اکثریت جامعه آمادگی پذیرش آنرا داشته باشد.  بخش عمده این آمادگی به آمادگی ذهنی مربوط میشود.  چند نمونه میآوریم.  اسلام حدود 700 سال در شبه جزیره اسپانیا حضور و سیطره دائم داشت.  معهذا مورد قبول قاطبه مردم واقع نشد و امروز دارای کمترین جمعیت مسلمان در اروپا ست.  در ایران با اینکه حضور نظامی اعراب کمتر از 200 سال بود، با این وجود در این کشور ریشه کرد و مورد پذیرش واقع شد.  گفتیم که مردم این کشور همواره ذهنیت دینی داشته و هیچگاه نیازمند دین وارداتی نبوده اند.  مانویت در اوائل دوره ساسانی مقبولیتی در میان مردم پیدا کرد اما موبدان، پادشاه وقت را مجبور به سرکوب باورمندان این دین کردند.  مدتی بعد، سخت گیری بیش از اندازه روحانیون زرتشتی موجب ظهور مزدک و گرایش گسترده مردمان فرودست به وی شد.  او خواستار رفرم در مالکیت زمین و اصلاح وضع مالیات ها شد.  البته برای بدنام کردن او انگ های دیگری هم به او بستند که حقیقت نداشت.  یادآور میشویم که مذاهب هیچگاه تاب تحمل یکدیگر را ندارند.  سرکوب وحشیانه مزدکیان از یکسو و فشارهای مالیاتی ناشی از جنگ های بیهوده با همسایگان از سوی دیگر، خشمی پنهانی را در دلها بوجود آورد که منتظر فرصت شدند.  این فرصت نیز در حمله اعراب که مدعی برابری و مساوات بودند دست داد.  مساواتی که مزدکیان مدتها برای آن به تلاشی ناموفق دست زدند.  دستکم، بخشی از جامعه نسبت به دفاع از میهن بی تفاوت باقی ماند و آن شد که همه میدانیم.  پروسه مشابه را در روسیه اوائل قرن بیستم شاهد بودیم که چگونه اینبار یک ایدئولوژی غیردینی موسوم به  کمونیسم در اثر نارضایتی قاطبه مردم براحتی استقرار یافت.

   پس آنچه موجب موفقیت استبداد و ریشه دوانیدن آنست ناشی از ذهنیت جامعه است.  استبداد بطور فیزیکی استقرار نخواهد یافت مگر آنکه بطور ذهنی آمادگی لازم در پذیرندگان وجود داشته باشد.  مردمی که با آغوش باز استبداد را پذیرا باشند یا دچار فلج فکری هستند یا در اثر تعلیمات نادرست دچار تصوراتی شده اند که از مبداء شرّ، امید خیر دارند.  این تصورات یکشبه ایجاد نمیشود و یکشبه هم از بین نمیرود، بلکه در بستر زمان شکل میگیرد.  بخشی ناشی از سیستم آموزشی حاکم و بخشی ناشی از فرهنگ عامه و آموزش های ضمنی در کوچه و بازار شکل میگیرد.  

   همه آنچه که ما را به نتیجه گیری مندرج در پاراگراف پیشین میرساند به موضوع آموزش، چه مستقیم و چه ضمنی، برمیگردد.  آنچه که قادر به ایجاد جهت گیری، درست یا غلط، در جامعه میباشد همانا راهنمائی و دستورالعمل های نظام حکومتی است.  یک دولت خدمتگزار و خیرخواه میتواند از کوتاه ترین راه اذهان جامعه را راست و درست سازد و برعکس.  در اینجا بدین نکته میرسیم که پاگرفتن استبداد ناشی از رویکرد ذهنی جامعه است که خود حاصل استمرار یک سیستم تک-روایتی از بالاست.  بعبارت دیگر، نطفه بحران های اخلاقی جامعه در عمیق ترین لایه های ذهن کوچک و بزرگ آن جامعه لانه کرده است.   در این دور باطل، ذهنیت و برداشت های ذهنی مردم دخیل است.

   در انتها بدین حقیقت میرسیم که ازماست که برماست.  بدون آنکه بخواهیم سهم عوامل خارجی را ناچیز جلوه دهیم، که همیشه وجود داشته و خواهد داشت، جامعه با جهت گیری فکری خود شرایط را ناخودآگاه برای استقرار روزگار سیاه خود آماده میسازد.  شکل گیری آن طی زمان است و برطرف ساختن آن نیز در طولانی مدت میسر است.  خوشبختانه هنوز نقطه امیدی وجود دارد و آن به زمانه ای مربوطست که در آن زندگی میکنیم.  امروزه فضای مجازی و تنوع رسانه ها، راه میانبری را در پیش گذاشته که رسوب زدائی چندصد ساله ذهن ها را در کوتاه مدت  مقدور میسازد.  اینکه چگونه و تا چه اندازه بهره برداری شود خود مسأله دیگریست.

   عناصر کلیدی در آموزش های غلط یکی فقدان عنصر شک گرائی است.  فقدان روحیه شک در افراد جامعه باعث حاکمیت خرافات و انواع مفاسد است.  علت فقدان روحیه شک همانا وجود سیستم تک-روایتی است.  چنین سیستمی بر پایه ایمان است و با هرشکل از شک مخالف است.  عنصر دیگر فقدان روحیه سؤال کردن است.  روحیه پرسشگری همواره اسباب دردسر نظام است و لذا سعی حاکمیت بر اینست که از مواجهه با سؤال پرهیز کند.  امروز سیستم آموزشی را بسمتی هدایت میکنند که بیش از پیش از این دو عنصر مهم پاک شود.  سیستم سعی بلیغ دارد تا با وارد کردن حوزویان به سیستم آموزشی، ذهن کودکان معصوم را از همان ابتدا ضایع کرده و این دو عنصر را از صحنه حذف کند.  در عوض، آرمان این سیستم، بازگشت به روش تقلید است که کمترین نیاز را به عقل دارد.  باطل السحر این نقشه های شیطانی همانا ترویج هرچه بیشتر روحیه پرسشگری و شک گرائی است.  در یک کلمه: عقل گرائی.

   یک روش ساده تر که برای توده آموزش ندیده هم کاربردی است، روش مقایسه است.  چند روز پیش که مصادف با عید فطر بود، طالبان افغانستان جشن گرفتند، البته بسبک خودشان.  امسال جشن و شادی آنان صدچندان بود زیرا که روز پیش از آن موفق شدند بحول و قوه الهی نزدیک 100 دختر دانش آموز را در مدرسه بقتل برسانند و در همین حدود هم معیوب و مفلوج و مجروح کنند.  در آئین آنان دختران حق تحصیل ندارند.  چند وقت پیشتر نیز عده ای دانش آموزان پسر را در یک آموزشگاه بقتل رساندند.  بطور کلی هیچکس حق تحصیل دانش ندارد.  دانش معنا ندارد، یک کتاب هست برای همه زمانها و همه مکانها.  کرامات ایشان شامل حال نوزادان و مادران یک زایشگاه نیز شده بود و تعداد زیادی از آنها را در بخش زایمان یک بیمارستان بقتل رساندند.  این یکی معلوم نشد طبق کدامیک از اصول لایتغیر خدای آنان بوده.  عده زیادی خبرنگار و مردم عادی را هم که تاکنون به اشکال مختلف کشته اند.  همه اینها در حالیست که باصطلاح در حال مذاکرات صلح اند.  یک فقره دروغ بین این طایفه رایج نبوده است که خوشبختانه مدتیست از آموزگاران خود یاد گرفته و به دروغ میگویند این تبهکاری ها کار ما نیست!  باری، این طایفه با همه سیاه کاری ها همان اعیادی را جشن میگیرند که ما میگیریم و همان عقایدی را دارند که ما داریم!  اینجاست که عقل سالم به داوری مینشیند و در حیرت فرو میرود که یک جای کار باید خراب باشد.  این مقایسه نه تنها برای همه آموزنده است بلکه میتواند برای عامه مردم که اهل مطالعه و استدلال نیستند نیز مفید و مؤثر واقع شود چه اینکه قیاس، ساده ترین امر منطقی است.  

   نتیجه آنکه فلاکت مردم خاورمیانه ناشی از آموزش های غلط رایج بین آنان است.  آموزشی که شامل آموزش های پایه و فرهنگ شفاهی نیز هست.  برخلاف تصوری که عامه از آموزش دارند و تصور میکنند که آموزش فقط ناظر بر امور علمی و فنی بوده و منحصر است به کارهای تخصصی، لیکن آموزش در معنای وسیع خود میتواند جامعه را بکلی دگرگون سازد.  اگر با فکر و عمل درست انجام شود، جامعه را انسانی کرده و آنرا بهشت برین روی زمین میکند، والاّ دوزخ واقعی را محقق میسازد.

 

  • مرتضی قریب
۳۱
فروردين

جوهره آموزش

   پیش از ورود به مطلب، باید بگویم که بالاخره بتازگی متوجه شده ام که چرا فوتبالیست ها بازی بدون تماشاگر را دوست ندارند.  تماشاگر هم که باشد اگر کم باشند، ناخوشنودند.  فوتبالیست، مثل سایر ورزشکاران، دوست دارد که دیده شود و احساس کند تماشاگر به وی توجه دارد.  تشویق تماشاگران به وی روحیه میدهد که بازی بهتری را عرضه کرده هم موجب ارتقاء سطح حرفه ای خود شده و هم تماشاگر را راضی کند.  از دیدگاه یک وبلاگ نویس که نگاه میکنم ایضاً همین واقعیت را در حوزه فرهنگی مشاهده میکنم.  وقتی خوانندگان نظری نداشته باشند و بازخوردی نفرستند، عیناً مثل اینست که یک فوتبالیست حرفه ای در زمینی بدون تماشاگر بازی کند.  نویسنده کم کم بدین نتیجه میرسد که بود و نبود او و نوشتن و ننوشتن او یکسان است.  در کشوری که متوسط مطالعه حدود چند دقیقه است البته که این نتیجه ای دور از انتظار نیست.  نیک که بنگریم و در احوالات صادق هدایت دقیق شویم همین وضعیت را در مورد او مشاهده میکینم.  او در دوره ای میزیست برزخ بین سنت و  مدرنیته.  جامعه از نوشته های او که نگاه به آینده و فرار از گذشته سنت گرا را داشت، کمتر سر در میآورد.  او جلوتر از زمانه خود حرکت میکرد و تاب تحمل اوضاع نکبت باری را که در آن میزیست نداشت.  شاید همین باعث افسردگی و سرخوردگی او شد و نهایتاً او را بسمت خودکشی سوق داد.  

   ما امروز همین سر رفتن حوصله را در بین روشنفکران و دانشگاهیان میبینیم.  اینکه میبینند تلاش هایشان مانند آب در هاون کوبیدن است.  بخشی از نامه یکی از همکاران دانشگاهی را عیناً نقل میکنم: "دیگر خسته شده ام که در تربیت جوانان نقش داشته باشم.  بویژه وقتی که امید به بارور شدن آنان پیدا میشود، شاهد خروج آنها از کشور باشم.   کجای کار ایراد دارد؟ ... آیا ناامیدی از آینده کشور یکی از دلایل آن نیست؟".  برای آنان که دوران دبیرستان و دانشگاه را قبل انقلاب 57 تجربه کرده اند، چیز غریبی نیست که میدیدند فرنگ رفتگان بقصد تحصیل، به محض اتمام درس به وطن بازمیگشتند.  گاهی هم اگر مدتی برای کسب تجربه اقامت بیشتری میداشتند، نهایتاً بازگشت آنها حتمی بود.  اما جوانان این دوره، کمتر چنین چیزی را باور میکنند زیرا آنها خود بهر نحو ممکن در صدد فرار از کشور هستند.  چرا؟ دلیلش را همانطور که همکار ما به روشنی گفت نداشتن امید به آینده کشور است.  دانشگاهیان و صاحبان تجربه و هرکس که دستش برسد نیز به فراخور احوال یا در صدد فرار یا در تهیه مقدمات آن و یا بطور دائم در مخیله خود در آرزوی تحقق آن هست.  در چنین شرایطی است که بعد از چهار دهه گفته میشود انبوه 5 یا 6 میلیون ایرانی دور از وطن داریم که البته حیرت آور است.  

   اما سخن اینبار ما درباره جوهره آموزش است.  بحث قبلی درباره "آموزش عمومی" گویا چنین تعبیر شد که مقصود آموزش های رسمی است.  در حالیکه مهمترین بخش آموزش، آن بخشی است که در خانه و پیش از آغاز مدرسه صورت میگیرد.  شاید بدان "تربیت" بگوئیم.  تربیت خانوادگی که بچه در خانه فرا میگیرد نهایت اهمیت را داراست زیرا بستری را تشکیل میدهد که آموزش های بعدی بر آن استوار است.   اگر تربیت درست تحقق یافته باشد، آموزش و پرورش رسمی نیز درست خواهد بود.  طبعاً قضات درست خواهیم داشت و نمایندگان درست و کارگزاران درست در عرصه سیاست و اداره کشور.  پایه اگر درست باشد سایر تشکیلات درست خواهد آمد.  پایه نادرست و تربیت غلط یا ناکافی موجب آن میشود که آموزش های رسمی، هرقدر هم که غلیظ و قوی باشد، بر بستری سست بنا شده به نتیجه مطلوب نرسد.  درجات بالای آموزش دانشگاهی نیز، بدون تربیت درست، انسان ساز نخواهد بود.  بی جهت نیست شاهد حد بالای تملق و چاپلوسی از شخصیتی باشیم با درجات بالای علمی که ناظم الاطبای امروز کشور بوده و بجای انجام وظیفه در قبال کنترل بیماری کرونا به ترویج تملق بشکل چندش آوری بپردازد.  

   تربیت خانوادگی توسط چه کسانی ارائه میشود؟  پدر و مادر.  آنها خود از چه کسانی تربیت پذیرفته اند؟  طبعاً والدین خودشان و این چرخه همینطور به عقب و گذشته های دور باز میگردد.  اگر امروز شاهد آموزه های غلط هستیم بی شک توده اصلی آن از گذشته ها بترتیبی که گفتیم از نیاکان به ارث رسیده است.  پس تکلیف چیست؟  لابد از جائی باید این سیکل گسسته شود.  نکته عجیب اینجاست که اگر در هر نسل، فقط یک ایده درست در بستر ذهنیات جایگیر و یک ایده غلط  بیرون انداخته میشد، امروز بعد نسل های متوالی در بهشت برین زندگی میکردیم.  این امریست بسیار طبیعی و موافق ناموس طبیعت در تغییر بسمت تعالی.  پس اگر اینگونه نیست و خلاف روند طبیعی عمل شده و وضع امروز ما اینست که میبینیم، یعنی اینکه نیروئی ما را در قید و بند گرفته و مانع از تخطی از قیود است.  این نیرو در کوتاه مدت ممکنست از سوی حکام بوده باشد اما در طولانی مدت فقط یک چیز میتواند این چنین بادوام و مستمر بوده باشد و آن چیزی جز نیروی ایدئولوژیک و بویژه از نوع دینی آن نیست.  ما اسیر گذشته های ذهنی خود هستیم که عدول از ذهنیات حاکم با انگ گناه جلوگیری میشود.  

   نظام فکری حاکم، مهمترین بازدارنده افکار نوین و مانع هر نوع شکوفائی است.  امروزه مردم و بویژه جوانان که از ذهنیات حاکم در رنج و عذابند، باین فکر متوسل شده اند که جستجو در بازیافتن هویت ملی بهترین جایگزین برای ذهنیات مسموم رایج است.  هرچند از چاله درآمدن و در چاه سقوط کردن برایمان تازگی ندارد، لیکن باید مراقب هم بود که از آنسو سقوط نکنیم.  در حقیقت چیزی که ذهن انسان بطور طبیعی بدان متمایل است "تغییر" است.  جوهره ذهنیت حاکم، ذهنیت "خودی و غیر خودی" است.  همان ذهنیتی که در داعش و گروه های تکفیری به حد بلوغ خود رسیده است.  همان ذهنیتی که در قرون گذشته باعث تخریب بناهای نیاکان ما شده تا آنجا که برخی که حفظ شده اند با ترفند نام تخت سلیمان یا مسجد سلیمان و نامگذاری های دینی بوده است.  مقابر برخی قهرمانان ملی ما نیز تحت نام افراد دینی حفظ و نگهداری شده تا از تخریب در امان ماند.  چنین ذهنیتی مخالف معماری، مخالف هنر، مخالف موسیقی، و مخالف هرگونه نوشته های غیر خودی است و بی جهت نیست که ادبیات و کتابهای پیش از اسلام هرآنچه که در دسترس اینان بوده از بین برده اند.  رمز پیشرف برخی کشورها مانند ایالات متحده اتفاقاً در اتخاذ روشی عکس آنچه روش جاری ماست میباشد.  باین معنی که هر فکر تازه و هر نوآوری از سوی هر کس با هر دین و مسلکی پذیرفته و مورد استقبال قرار میگیرد.  اصلاً آنگونه که شاهد بوده ایم، تمایل در بسیاری از دانشگاه های آمریکا بر اینست که اعضای هیئت علمی خود را از میان دانش آموختگان سایر دانشگاه ها (غیر خودی!) استخدام کنند که حال و هوای دیگری به محیط آنان تزریق شود.  یعنی اینکه ناخواسته در آموخته های خودشان غرق نشوند.  استقبال از پذیرش سایر ملیت ها و فرهنگ ها نیز در همین راستا میباشد. 

   پادزهر این ذهنیت مسموم چیست؟  بنظر میرسد جز آموزش چیز دیگری نباشد.  اما آموزشی در عرصه تربیت.  برای خروج از این حلقه معیوب که تربیت توسط والدینی صورت میگیرد که خود ناقل آموزه های معیوب هستند چاره ای جز اتکا به یک عامل بیرونی نیست.  این عامل، روشنفکران جوانی هستند که هنوز اسیر تار و پودهای روشنفکران قدیمی و دُگم نشده اند.  خوشبختانه امروز به محض دیدن نظرات اشخاص، خاستگاه آنان بروز و ظهور پیدا میکند.  تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد.  فعلاً مادام که عملی مفید و خیرخواهانه در هدایت درست در ایجاد نظمی جدید صورت وقوع نیافته باشد، ترویج درست اندیشی و پراکنده کردن افکار درست مهمترین وسیله برای ارتقاء سطح فکری جامعه است.  

   گفتگو کردن در عرصه ترویج افکار نیک بخودی خود نیکوست.  اما همانطور که در پیش گفتیم، "کردار نیک" یا بعبارتی عمل و تجربه درست بمراتب مهمتر از "گفتار نیک" است و خود بخود آنرا هم نیز در دل خود دارد.  همه روزه شاهد گفتار درمانی و دادن انواع وعده های بظاهر نیکو در رسانه های رسمی هستیم اما دریغ از یک گام به پیش.  این خود گویای برتری کردار بر گفتار میباشد.  گویا مردم این سرزمین حرفهای زیبا و گوش نواز را اغلب به کارهای جدی ترجیح داده و میدهند.  تاریخ ما نیز گواه این نکته است.  ابومسلم خراسانی که خلفای اموی را ساقط کرده و در آستانه آزاد ساختن ایران بود، معهذا فریب گفتار نیکوی منصور عباسی را خورده و توسط او بقتل رسید.  بعد از او، یعقوب لیث با اینکه خود فریب نخورد اما سپاهیان او که برای براندازی معتمد، خلیفه عباسی تا اطراف بغداد پیش رفته بودند فریب سخنان خلیفه را خورده و کار را نیمه تمام رها کردند.  تربیت رایج در میان مردم چنین بوده که سرپیچی از اوامر خلیفه مسلمین خسران در دنیا و آخرت است.  برخی که تصور کرده اند سلطه نظامی عرب باعث مقهور شدن ایرانیان بوده بنظر صحیح نمیرسد بلکه حقیقتاً این سلطه ذهنی آنان بوده که سوار بر دین مشترک ادامه سلطه را میسر ساخته است.  این سلطه متأسفانه تا به امروز همچنان سایه خود را بر امورات مردم گسترده است.  استثنائاً در فتنه مغول، آنان که خالی از هر قید و بند ذهنی بودند به آسانی شرّ خلفا را از سر ایران کم کردند. هرچند، بعدها کشور آزادی سیاسی خود را بازیافت معهذا نفوذ معنوی دروغین بعنوان مانعی جدی در آزادی فکر مردم همچنان پابرجا باقی ماند.  نیک که بنگریم، امروز نیز متشابهاً همان بساط، بمراتب وخیم تر، همچنان دایر است.  در روزگار حاضر، با در دسترس بودن شبکه جهانی اطلاعات، بهانه نبود اطلاعات از کسی پذیرفته نیست.  با وجود همه گرفتگی ها، روزنه هائی برای دسترسی به اطلاعات درست و نشر آن هنوز وجود دارد.  خلاصی از دور باطل عقب ماندگی ذهنی، با کمک جوهره آموزش یعنی تربیت درست میسر است که آن در گرو همراهی فکر درست با عمل درست است. 

  • مرتضی قریب
۲۶
فروردين

آموزش عمومی

   در پایان مطلب پیشین اشاره شد که اکسیر اعظم برای کلیه مشکلات رایج و جاری ما همانا "آموزش عمومی" است.  ممکنست کمی تعجب آور باشد و شاید بگوئید که مدتهاست که سیستم آموزش عمومی ما از دبستان تا دانشگاه برقرار است و هرساله نخبگان و المپیادی ها از همین سیستم بیرون میآیند.  پاسخ اینست.  نکته اول اینکه یک معیار برای قضاوت درست، همواره میانگین هاست.  انگشت شمار نخبگان مهم نیست، سطح بالای درک در متوسط جامعه مهم است.  نکته دوم اینکه منظور از آموزش، فقط دانستن تکنولوژی های دست چندم نیست بلکه درک عمیق از موقعیت ما در محیط خود و مسیر بهینه در نیل به سعادت است.  

   اغلب میگویند بیان چند باره این مسائل و کاستی ها برای همه روشن است و چیزی که کم است و مورد درخواست همه، ارائه راه حل است.  نخست اینکه راه حل در گفتارها مستتر است.همان تکنیکی که لقمان حکیم بدان عمل کرد.  ضمن اینکه وبلاگی که دوتا و نصفی خواننده و دنبال کننده بیشتر ندارد چه راه حلی میتواند ارائه کند و به چه کار خواهد آمد.  حتی آن اندک خواننده ها هم حاضر نیستند بازخوردی دهند یا حتی حرف درشتی بزنند که دستکم وبلاگ نویس دلش خوش باشد که توجهی هست.  در هر حال با شیخ اجل هم نظریم که: گرچه دانی که نشنوند بگوی، هرچه دانی زنیکخواهی و پند.  در جواب این پرسش که چگونه و با چه ابزاری نیل به حل مسائل میسر است؟  میگوئیم آموزش عمومی!  یعنی آموزش درست از مهد کودک تا دانشگاه و بالاتر.  این آموزش در سطح ملی فقط از دست دولت ساخته است و فضای مجازی را یارای رقابت نیست که در شرایط احتقان سیاسی هر کمکی کند بصورت پراکنده و نامنسجم خواهد بود.  این در حالیست که در شرایط حاضر، هدف اصلی سیستم آموزش رسمی ما، ترویج همانست که در فیلم مشهور "فارنهایت 451" شاهد بوده ایم.   پس تکلیف چیست؟

   اما اگر قرار بر این باشد که آموزش عمومی از آحاد جامعه، فیلسوف و علّامه دهر ساخته و آنگاه دست بکار اصلاح امور زنند، دستکم ممکنست هزار سالی این فرایند به درازا کشد.   دوستی از آن سو اشاره میکند که: زعمل کار برآید به سخندانی نیست!   درست است و اشاره ایشان ناظر بر اصالت عمل است.  در اینجا منظور از عمل، عمل بر مبنای آخرین یافته هاست.  یعنی اگر برای رهایی از نکبت باید کاری شود، آن کار باید هم اکنون انجام شود و نه حواله دادن به بعد از آموزش ایده آل!  نگاه کنیم به دنیای واقعی و آنچه در اطرافمان میگذرد.  اولین اتوموبیل ها که ساخته شد براساس درشکه رایج بود و موتوری روی آن سوار شد.  کم کم جنبه های مختلف این نمونه های اولیه متکامل تر شده تا به ماشین های امروزی رسید.  اما اگر مقرر بود که آموزش و تحقیق بقدر کافی پیشرفت کند تا اولین اتوموبیلی که ساخته میشود مرسدس بنز امروزی از آب درآید، طبعاً هرگز اتوموبیلی ساخته نمیشد.  تمام امور دنیا بر مبنای این اصل است: "عمل بر مبنای آخرین یافته ها". 

   ما هرگز از علم آینده و آنچه در آینده بوقوع خواهد پیوست اطلاع دقیق نخواهیم داشت.  گو اینکه برمبنای برون یابی گمانه زنی هائی از سیر حوادث میسر است، اما اینکه وضع علم در آینده چطور خواهد بود آنرا نمیدانیم.  اما از گذشته ها کم و بیش مستحضریم و میتوان گزاره های کهن را بر مبنای یافته های امروز تعبیر و تفسیر و حتی حک و اصلاح کرد.  مثلاً دستور اخلاقی بسیار مشهور و محترم نیاکان ما حاکی از "گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک" با اتکا بر دانش روز و اهمیت عمل میتوان خلاصه کرده و فقط گفت: "کردار نیک".  زیرا گفتار خود نوعی کردار (عمل) است و گاهی عمل خود بیانگر گفتار است.  تا آنجا که نوشته اند "دوصد گفته چو نیم کردار نیست"، که کنایه از اهمیت کردار دارد.  از سوی دیگر عمل انسان خود نشانه ذهنیت (پندار) اوست و کار نیک معلول نیت (پندار) نیک است و با پندار بد، عمل شایسته حاصل نمیشود.  این نکته از آن رو گفتیم که هم تأکیدی بر اصالت عمل (تجربه) کرده باشیم و هم توجه خواننده را جلب کنیم در جهت نقد ذهنیت های گذشته.  منشاء اصلی مشکلات جامعه امروز ما، برخاسته از ذهنیت های بیمار طی قرون متمادی است.  تا خودمان را نقد نکنیم امور ما راست نمیآید.  و خودِ ما چیزی نیست جز ذهنیت ما.  تنها و شاید بهترین ابزار برای درست کردن ذهنیت ها آموزش عمومی است.

   مسأله اینجا بصورت مرغ و تخمرغ درآمده است.  برای اینکه ذهنیت های خسته و فرسوده درمان یابد و ذهنیت های درست جایگزین شود، لازمست آموزش عمومی در اختیار باشد.  برای در دست داشتن سیستم آموزشی چاره ای نیست جز اینکه سیستم سیاسی در اختیار باشد.  و برای اینکه سیستم سیاسی در دست باشد، لازمست ابتدا ذهنیت اکثریت جامعه همفکر و همراستا با عقاید درست باشد تا قادر به کسب قدرت سیاسی باشند.  و در اینجا به اول خط میرسیم یعنی وجود ذهنیت های سالم نیازمند آموزش عمومی سالم است و قس علیهذا.  برون رفت از این دور تسلسل، همراهی و همگامی اندیشه و عمل را با هم میطلبد.  لذا تکرار این واقعیت که مرتب بر اهمیت آموزش انگشت گذاشته ایم مانعی برای ضرورت و دخالت عمل نیست.  هرجا و هر وقت که اقتضا کند یک کدام باید ورود کند.  نیک که بنگریم، دنیا بهمین شیوه پیش رفته است.

   امروز اداره جامعه در دستان طایفه ای با ذهنیت های بیمار و هذیان گونه است.  تفکراتی که اینان به جامعه پمپاژ میکنند، چه از طریق سیستم آموزش عمومی و چه از طریق رسانه های جمعی، مرتباً سطح فکری را پائین و پائین تر برده تا جائی که با سطح تفکرات خودشان همتراز شده به حالت تعادل برسد.  مسأله مبرم اینان امروز در قرن 21 که در رسانه ملی مطرح میشود اینست که اگر کودکی از شیر الاغ خورده باشد نسبت او با کره الاغ چه میشود و آیا بزرگ که شد میتواند بر پشت برادر رضاعی خود سوار شود یا خیر!  موضوع به اینجا ختم نمیشود و امروز در نظر است که وزارت بهداشت مسأله سقط جنین بانوان را در دست صاحبان چنین ذهنیتی بگذارد.  البته مسائل بسیار فراتر از این نمونه هاست.  برای شناخت هر سیستمی دو راه وجود دارد.  یکی تحلیل جزئیات داخلی و یکی تلقی آن بصورت جعبه سیاه و نگاه به ورودی و خروجی آن.  از این منظر اخیر هم که بنگریم باز به نتایج وحشتناکی میرسیم.  

    خلاصه آنکه، از نخستین برخورد ما با موضوع چیستی نظام حاضر تا بیان روشن آن راهی طولانی طی شده و برای موفقیت در حل نهائی آن نیز راهی کما بیش طولانی احتمالاً در پیش است.  کلید موفقیت در کوتاه کردن راه، در گرو آموزش عمومی است که همانطور که در بالا شرح آن رفت با همراهی با عمل به نتیجه خواهد رسید.  این تأییدی دیگر بر شیوه و روش علمی است که گفتیم محصول همراهی و همدستی اصالت فکر و اصالت تجربه توأماً میباشد (97/1/19).  پاره کردن حجاب هزار ساله تاریک اندیشی به اراده های محکم و گام های محکم تر نیازدارد.

  • مرتضی قریب
۱۴
خرداد

اهمیت زیرسازی و نقش آن در بهداشت روان

    پیرو مطلب گذشته، چند نفر تقاضای بحث بیشتر پیرامون ماوراءالطبیعه و مابعدالطبیعه را کرده و خواستار توضیحات ساده و روشن شده اند.  یکی از گرفتاری های نسل جوان، فهم درست این دو مقوله و تفاوت آنها است و اینکه مواظب باشند گرفتار فریب سفسطه بازان و معرکه گیران نشوند.  بزودی مطالبی در پاسخ به تقاضای این عزیزان ارائه خواهد شد اما قبل از آن، لازمست اهمیت دستگاه فکری و نظافت و بهداشت ذهن را بعنوان مقدمه ای برای مطالب آتی بازگو کرده باشیم.

    اگر راننده باشید، احتمالاً در جاده ها و بزرگراه های کشور رانندگی کرده اید.  اگر راننده کنجکاوی باشید حتماً به کیفیت متفاوت بزرگراه ها دقت کرده و شما را بفکر فروبرده است.  برخی از بزرگراه های کشور قدیمی است و بالغ بر 50 یا 60 سال است که مداوماً زیر بار ترافیک سنگین بوده و خم به ابرو نیاورده و همچنان استحکام و صافی خود را حفظ کرده است.  گاهی در سطح آسفالت خرابی پیش میآید که با لکه گیری اصلاح میشود ولی مهمترین بخش جاده همانا زیرسازی آنست که پر خرجترین بخش آنرا نیز تشکیل میدهد.  این لایه مهم و اساسی از جاده در معرض دید نیست ولی اگر از استاندارد لازم برخوردار نباشد و احیاناً پیمانکار مرتکب فسادی شده باشد بزودی رانندگان متوجه آن خواهند شد.  ضعیف بودن زیرسازی و کیفیت پائین مواد بکار رفته در آن بزودی موجب فروکش کردن بخش هائی از جاده زیر بار ترافیک شده و راننده اثر آنرا بصورت موج دار شدن جاده و بالا و پائین افتادگی سطح آن احساس میکند.  در سرعت های بالا در بزرگراه این امر ایمنی رانندگی را کاهش داده و بعلاوه، پس از مدتی موجب خرابی جاده شده و هزینه های مالی زیادی (و چه بسا جانی) را تحمیل خواهد کرد.  قطعاً رانندگان در برخی از بزرگراه های جدیداً افتتاح شده خود متوجه این نکته شده اند.

     کسب اخلاق سالم و طبیعی و عدم پذیرش دروغ و ریا، عیناً به مثابه یک زیرسازی خوب برای یک زندگی سالم و با نشاط است.  اهمیت این امر بویژه در دوران کودکی است که سرشت فرد شکل میگیرد.  ما در انتقال ویژگی های ارثی کنترلی نداریم، اما آینده کودک، و طبعاً آینده کشور، در گروی نوع تعلیم و تربیتی است که در اختیار کودک میگذاریم.  تعلیم و تربیت همگانی در صورتی که دولت اقتدارگرا خود دارای تربیت خوبی باشد بسیار مؤثر و پیشبرنده خواهد بود.  در غیر اینصورت، خانواده ها دچار عذابی دوگانه شده که باید علاوه بر تأمین هزینه های رسمی، خود با صرف وقت و انرژی در صدد اصلاح آموزه های نادرست تحمیلی برآیند.  شاید بزرگان عرصه تعلیم و تربیت راه های دیگری جستجو کنند که مثلاً تربیت تکمیلی با کمک اینترنت و رسانه های فضای مجازی صورت گیرد.  بهر حال مادام که آموزش کودکان و نوجوانان به شکل رایج پیش رود، کشور صاحب یک زیرسازی معیوب و ناکارآمد شده و هزینه های آتی را صدچندان خواهد کرد.   جاده ای که دارای زیرسازی بد باشد و در انجام آن فساد و رشوه صورت گرفته باشد با هیچ روشی حتی با بهترین روسازی به کارآئی مطلوب نخواهد رسید.  مثلاً نه تنها از بهترین قیر و نرمترین آسفالت استفاده شود بلکه حتی بجای یک لایه 5 سانتی از یک لایه 1 متری از بهترین آسفالت دنیا روی بستر زیرین ریخته شود.  جاده ای بنا کنیم با پهنای چند برابر معمول.  جاده ای با بهترین و بیشترین تابلوهای راهنمائی و با بیشترین خدمات بین راهی و خلاصه بهترین های دنیا با هزینه ای گزاف.  عاقبت آن چه خواهد شد؟  طبعاً بزودی زیر بار ترافیک دچار پستی و بلندی شده و هر تعمیر و اصلاحی فقط به هزینه بیشتر می انجامد.   اصلاح اساسی یعنی جمع کردن هرآنچه انجام شده و مجدداً یک زیر سازی استاندارد و با دوام زیاد.   مکرر مشاهده شده که در ساختمان سازی نیز پیمانکاران برای کاهش هزینه، نخاله و ضایعات ساختمانی حاوی گچ و آهک را برای پر کردن حیاط استفاده کرده و با بهترین موزائیک آنرا مفروش میکنند.  مدتی بعد، خریدار میماند با کف حیاط برآمده ناشی از زیرسازی مفسده انگیز.  بگذریم از اینکه در سایر بخش هائی که داخل کار است و دیده نمیشود چه مفاسدی که صورت نمیدهند.  

     نتیجه اخلاقی اینکه، مادام که زیرسازی ذهن ما مردم درست نباشد و چه بسا مملو از نخاله و ضایعات فکری و اباطیل و خرافات بوده باشد، امیدی به رستگاری نخواهد بود.  حکومت ها به مثابه روکار میآیند و میروند اما اگر زیربنای فکری اصلاح نشده باشد، با استقرار بهترین حکومتها حتی از نوع افلاطونی نیز راه بجائی نخواهیم برد.  البته از اصلاحات موقتی روبنائی چاره ای نیست اما نباید دل بدان خوش داشت بلکه متفکران و دلسوزان باید در فکر اصلاح و استقرار بستر درست باشند.   امروز بیش از هر زمان دیگری این نیاز وجود دارد و اتفاقاً همگان نیز نیاز آنرا درک میکنند.  شاید در قالب برنامه ای عمومی و آشکار و وسیع و منسجم و احتمالاً با کمک فضای مجازی و استفاده از اجزاء آموزش و پرورش بتوان این مهم را عملی ساخت.

  • مرتضی قریب