فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -2

جمعه, ۶ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۴۶ ب.ظ

نگاهی نو به مابعدالطبیعه -2

     در بخش پیشین موضوع روح به بحث گذاشته شد و متوجه شدیم که اولاً روح مترادف است با آنچه امروز نرم افزار نامیده میشود و چیزی جز یک وابستگی مادّی نیست.  ضمناً متوجه شدیم که آنچه قدما درباره عقل، نفس، ذهن، روح، روان، و امثال آن میگفتند همه ناظر بر یک چیز است و آن چیز همان است که در بخش فوقانی بدن انسان یعنی مغز، بمنزله سخت افزار میگذرد.  البته حیوانات نیز در این امر با ما شریکند.  چون همه اینها با هم مترادفند و یک سنخند بنابراین برای اینکه بدانیم حقیقت وجودی آن چیست، فقط یکی را انتخاب و درباره آن صحبت خواهیم کرد.  اکنون میخواهیم درباره عقل کنکاش کرده تلاش کنیم ماهیت آنرا متوجه شویم.  قبلاً شرح دادیم که از لحاظ شباهت، کار کرد عقل، یا به باور قدما: روح، چیزی در حد شباهت با کارکرد نرم افزار است.  اما این نرم افزار چگونه کار میکند؟

عقل

     بخش بزرگی از مابعدالطبیعه به موضوع معرفت شناسی اختصاص دارد که در آن مسأله عقل و ادراکات پیش کشیده میشود.  حکمای پیش از ارسطو مثل امپدوکلس و دموکریتوس تمایزی بین ادراکات حسی و اندیشه نمی دیدند.  آنچه بنام عقل میشناسیم، بخشی از آن مربوط است به چگونگی دریافت محرکات خارجی توسط حواس پنجگانه و درک و نهایتاً شناخت آن در مغز.  بخشی هم مربوط است به فعل و انفعالاتی که مستقل از دنیای خارج، در مغز صورت گرفته و ارتباطاتی که مغز بین داده های دریافتی و قبلی برقرار میسازد.  این بخش اخیر به "اندیشه" موسوم است.  ارسطو دو حوزه مستقل برای هر یک از این دو بخش قائل بود ضمن اینکه برای اندیشه اعتبار بیشتری قائل بوده است.  اما افلاطون، به داده های حسی بهائی نمیداد و شکسته شدن ظاهری قاشق در یک لیوان آب را دلیلی برای چنین اعتقادی میدانست.  شاید همین استنباطات بوده که وی را یکسره از دنیای محسوسات ناامید ساخته و دنیای ایده ها (مُثُل ها) را حقیقت نهائی پنداشته و روح یا جسم مثالی را در فکرها انداخت.  بدلیل گمراه کننده دانستن تجربه های حسی، هم او و هم شاگردش، یعنی ارسطو، عقل درست و حسابی را همین بخش اخیر یعنی اندیشه تلقی کرده و نتایج استدلالات نظری را ارجح بر مُدرکات حسی میدانستند.  معهذا ارسطو مشاهدات تجربی خود را رها نکرد و اتفاقاً بیشترین موفقیت هایش هم در همین حوزه بوده است.  ماحصل آنچه فلاسفه بعدی گمانه زنی کرده و بموازات وارد الهیات نیز شده است بطور خلاصه چنین است:

    در پائین ترین مقام، دنیای مادّه است که بنا به سرشت خود فناپذیر است و لذا در فروترین سطح قرار دارد.  در مرتبه بالاتر، نفس (یا صورت) قرار دارد که در درون خود جزئیاتی دارد.  ابتدا "نفس حسی " است که با محسوسات مرتبط است و سطحی بالاتر از آن را "نفس عاقله" گفته اند مربوط به توانائی تفکر و تعقل که ما آنرا "اندیشه" ذکر کردیم.  در مرتبه سوم و بالاتر از مادّه و نفس، "عقل کلی" قرار دارد.  گویا فلاسفه، و بویژه الهیون، بدین سادگی تن به رضا نمیدادند که بهمین سادگی انسان توانا به تعقل باشد.  لذا یک عقل جهانی و یونیورسال موسوم به عقل کلی را بالاتر از همه عقول قرار دادند که مصدر همه عقل های جزئی (= اندیشه) باشد.  خواننده میتواند حدس بزند و ناگفته پیداست که در مرتبه چهارم و بالاتر از عقل کلی و مافوق همه اینها چه باید باشد؟: چه چیز دیگری جز "واحد"!  طبعاً مطابق این متدولوژی، آنچه علت وجودی همه چیزهای دیگر است به باور فلوطین (آخرین فیلسوف غیر مسیحی جهان باستان) واحد یا همان ذات باری تعالی است.  افلاطون در جمهوریت خود، آنرا "خیر مطلق" خوانده ولی ارسطو "عقل" را مناسب این مقام دانسته بود.

    آنچه در یگانه پاراگراف بالا آمده چکیده هزاران کتاب و حاصل عمر تعداد بیشمار فلاسفه قرون ماضی میباشد!  اینان افراد شریفی بودند که کشف حقایق را غایت آمال خود دانسته و فارغ از جاه و مال دنیا برای دانستن حقیقت از هیچ کوششی فروگذار نبودند.  اما چه میشود کرد که سطح دانش زمانه در حدی نبود که امروز هست.  امروز در حوزه دانش، همه این دستآوردها نقش بر آب شده، هرچند اهمیت فلسفی خود را کماکان از دست نداده است.  اغلب ایراد میگیرند که هنوز پاسخی به پرسش های فلسفی داده نشده است.  علتش روشن است زیرا هر کسی از ظن خود چیزی گفته است.  اگر دنبال واقعیات هستید (و غرض اصلی فلسفه همین بوده) باید پاسخ ها را از درون علم بجوئید.  با این حال، پرداختن به فلسفه و یا الهیات برای تمرین و ممارست فکر میتواند مؤثر و البته شیرین و خیال انگیز باشد.  امروز متأسفانه ارزش ها بهم ریخته است و چیزی بر جای درست خود نیست.  برای یک لحظه تصور کنید که چه مقدار برای نیل به دانش جدید هزینه شده است؟  چه مقدار وقت صرف شده؟ چه مقدار انرژی صرف شده؟ چه تعداد انسان زندگی خود را وقف این نتایج کرده و چه تعداد از هستی ساقط شده اند؟ که اینها هیچ به تصور نمیگنجد. امروز زندگی همه ما مرهون دانش است و بزودی گوشه کوچکی از آن که مربوط به عقل است را در دنباله خواهیم آورد.  باید سپاسگزار بود و به اینهمه تلاش و از خودگذشتگی در کشف حقایق ارج گزارد.  

    اما در جبهه مقابل، اگر به روی دیگر سکه نگاه کنیم، با نوع دیگری از هزینه های سرسام آور که صرف شده روبرو خواهیم شد.  نگاه کنید که در این هزار و چند صد سال چه تعداد انسانها وقت خود را تلف کرده اند؟  چه مایه وقت و انرژی هدر داده شده؟  چه مایه کشاورزان و مردمان زحمت کش کار کرده اند و از دهان زن و فرزند زده اند تا اینان با آرامش زندگی کرده و فرصت داشته باشند تا همه منابع را تلف کنند؟  تا چه تولید کنند؟  تقریباً هیچ!  ببینید حاصل این مدرسه های طلبگی و این حوزه های باصطلاح علمیه چه بوده است؟  آیا از حاصل کارشان یک درخت سبز شد؟  آیا یک قنات دایر شد؟  آیا یک دانه گندم تولید شد؟ آیا یک گرم آب گرم شد؟  آیا سنگی از جلوی پای کسی برداشته شد؟  آیا بیماری نجات داده شد؟ آیا فرمولی کشف شد؟ آیا کوچکترین قدمی در حل مشکلی برداشته شد؟  کلا و حاشا، ابداً.  کاش هدررفت به همین حد منحصر میشد.  اما اینطور نشد. در عوض هدر رفت این همه منابع مادّی و انسانی ببینید چه تولیداتی داشته اند.  کوهی از انبوه خرافات و بدآموزی تولید شد که برای مسموم کردن جهانی کافیست.  سمّی مهلک و دیرپا که بسادگی انسان را رها نمیکند.  مابعدالطبیعه ای که محصول افرادی شریف بود و صرفاً فلسفی و نظری بود، ادیان بر آن سوار شد و موتور محرک طایفه ای برای پیشبرد مقاصدش شد.  هدف اصلی، استفاده از مضامین قدسی برای منافع فرقه گرایانه تعیین گردید.  کشف حقیقت دیگر نه تنها مطرح نبود بلکه پوشاندن حقایق در دستور کار قرار گرفت که متأسفانه تا همین امروز این رویه ادامه داشته و جدید ترین آنرا شاهدیم که برای سلب آزادی اطلاعات، مزورانه "صیانت" نام نهاده اند.  برای تحمیل و ترویج خرافات و استمرار حاکمیت دروغ، چاره ای جز سانسور و ممنوعیت نشر حقایق ندارند.  البته بندرت افراد شریفی هم از این طایفه بوده اند که طرد شدند و تعداد اندکی هم که آگاهانه با بدر آوردن لباس جهل از تن، خود را نجات دادند. 

    اکنون بازگردیم به پرسش اولیه که ماهیت عقل چیست.  شناخت ما اکنون در پرتو دانش بدست آمده است.  دانستیم که آنچه چیزی بکلی متفاوت از بدن مادّی بنظر میرسید  و نام های مختلفی بخود گرفته کلاً از دو جزء تشکیل شده است.  بخشی ادراک حسّی است و ناظر بر دریافت محرکات خارجیست و نهایتاً ارسال آن به مغز، و بخشی درونی و محدود در مغز مسئول پروسس اطلاعات که به آن اندیشه میگوئیم.  دانش امروز میگوید که هر دو بخش براساس جریانات الکتریکی کار میکنند.  درست همانطور که یک رایانه کار میکند، با این تفاوت که رایانه دیجیتال است ولی پروسس مغزی آنالوگ است.  محرکات خارجی، گیرنده های مخصوص هر حسّ را بصورت مکانیکی یا شیمیائی تحریک کرده و موجب تفاوت بار الکتریکی کوچکی در انتهای رشته های عصبی مرتبط با گیرنده ها شده پالس الکتریکی ضعیفی تولید که بصورت موج EM نهایتاً خود را به بخشی از قشر مغز که مسئول آن است میرساند.  در آنجا با یک فرآیند عکس به فعل و انفعالی شیمیائی تبدیل و در آخر به درک یا شناخت آن محرک در مغز منجر میشود.  چگونگی دقیق این تحولات بسیار پیچیده بوده و در نیم قرن اخیر جزئیات آن به یمن دستگاه های سنجش دقیق کشف شده است.  برای اطلاعات بیشتر، خواننده علاقمند میتواند به منابع موجود روی رسانه های مجازی، که خود نعمتی است، رجوع کند.  پس آنچه که قدما تصور میکردند یک پدیده غیرمادیست که به شناخت منجر میشود در حقیقت چیزی جز انتقال تموجات الکتریکی به مغز نیست و دستگاه های الکترو آنسفالوگرام همین امواج را آشکار میکنند.  اما اندیشه چیست؟  در اینکه ماهیت آن الکتریکی است شکی نیست.  در اینجا نیز مجبور به مقایسه ایم، هرچند ناقص.  این فرایند در رایانه در بخش های مجزای حافظه فعال (CPU) و حافظه با دسترسی درهم (RAM) و حافظه دائمی صورت میگیرد.  اطلاعاتی که از خارج وارد مغز میشود، پس از ادراک، در حافظه موقتی ضبط و ممکنست برای استفاده آتی در حافظه دائمی نگهداری شود.  اینجا بجای 0 و 1 پالس های آنالوگ وجود دارد که بر سلولهای حافظه تأثیر میکند.  قبلاً گفته بودیم (شگفتی،99/5/7) که "ترتیبات" (= Combination) اصل اساسی حافظه است.  مثلاً بایت 11001011 ممکن است نمایشگر یک عدد باشد حال آنکه 01001011 چه بسا یک دستورالعمل باشد!  حال اگر بجای 0 و 1 در مثال رایانه، آنرا با پالس های با شدت و ضعف متفاوت در سلولهای مغزی تصور کنیم اولی ممکن است یادآور سن پدر بزرگ من باشد و دومی صورت مهربان عمه جان را در ذهن من تداعی کند!  ترتیبات، جادوگری میکند.  

    لذا چینش تعدادی از سلولهای مغزی در حالات متفاوتی از برانگیختگی میتواند نماینده هر چیزی باشد.  مثلاً کودک که برای اولین بار قیافه مادر را میبیند این وضع بوجود آید.  چند سال بعد که برای اولین بار هواپیما را میبیند، ترتیب دیگری از برانگیختگی در دسته دیگری از سلولها بوجود آید.  بعدها مغز قادر به ارتباط بین این اطلاعات بوده و میتواند عملیات منطقی بین داده ها برقرار سازد.  انسان در این زمینه از سایر حیوانات برتر است، هرچند آنها نیز در مرتبه پائین تری همین توانائی ها را دارا هستند.  پیشرفت انسان مدیون همین توانائی خاص است که او را برتر از سایرین کرده است.  همچنانکه گاهی رایانه باصطلاح هنگ کرده دچار خطا میشود، مغز نیز نقیصه مشابه دارد.  این بویژه در افراد خیال پرداز یا آنها که مواد محرک داروئی مصرف میکنند شایع است و به توهم (= Hallucination) موسوم است.  گاهی هم ممکنست مادرزادی باشد و فرد دچار غش یا تشنج شده و طی آن دچار توهماتی شود که گوئی وارد دنیای دیگری شده.  هر آنچه در مغز انجام میشود ناشی از تموجات الکتریکی است و به مجموع آنها امروزه عقل میگوئیم.  مرگ بدن، متأسفانه پایان کار عقل نیز هست و مشابه خاموش کردن رایانه است که حافظه فعال از بین میرود.  گاهی متشابهاً بدان روح میگویند ولی شاید واژه "روان" سنخیت بیشتری داشته باشد که دلالت بر سیالیت نیروی الکتریکی دارد.  بهر حال هرآنچه نامیده شود از آنچه گفته شد بیرون نیست و مربوط به همین دنیای مادّی ماست.  ندرتاً برخی استعداد های عجیبی پیدا میکنند مثل اینکه حافظه آئینه ای داشته باشند یا قدرت پردازش ذهنی اعداد را دارا باشند.  تحقیقات زیادی در جریان است تا بر زوایای تاریک این شگفتی طبیعت نور بیشتری تابیده شود.

    در انتها باید یادآور شویم که در پرتو دانش جدید، بسیاری از بحث های بی نتیجه گذشتگان پاسخ معقول می یابد.  که یکی از آنها بحث دامنه دار "علم پیشینی" است.  عده زیادی از فلاسفه را عقیده بر این بود که انسان از بدو تولد حاوی درکی اولیه از دانش اساسی است.  اما تولد انسانی فاقد حواس پنجگانه چگونه میتواند خبری از دنیا داشته هرچند دراز مدت عمر کند؟  اطلاعات اولیه انسان از راه تجربه است و بدون این اطلاعات اولیه، تولید هرگونه دانش جدیدتر محال است.  فقط در پرتو اطلاعات اولیه است که مغز قادر به تجزیه و تحلیل بوده و نیل به دستآورد جدید میسر میشود.

 

نظرات  (۱)

سرور ارجمند دکتر غریب من بر این باورم که یکی از شگفت انگیز ترین چیزها این اندیشیدن است ما بهیچوجه توانائی آنرا نداریم که در حالت عادی از اندیشیدن جلو گیری کنیم همانگونه که نمیتوانیم از دیدن و شنیدن جلو گیری کنیم فرض بگیرید ما در حصار بلندی از همه طرف زندانی شده ایم اشکار است که همه در این اندیشه هستند که پشت این حصارچیست و چگونه از این اسارتگاه رها شویم یکی به نردبان و دیگری به بالن  وبرخی به هواپیما و غیره میاندیشند  پاره ای هم به این فکر میکننداین دیوار را که  وچراساخته و ماورا ی آن چیست بنابراین میبینیم اندیشه جزئی از وجود ماست حتی هنگامیکه مدرکات حسی ما هم کار نمیکند ذهن از اندیشیدن باز نمیماند چنین بنظر میرسد که انیشه محض پیش از دانش تجربی باشد ولو اینکه بازده آن هیچ باشد ما با دانش تجربی امروز به بسیاری از اسرار و حقیقت اشیاءپى برده ایم ولى عقل محض درهمان جنین مانده ودرگام دلبر جانان من برده دل و جان من 

برده دل و جان من دلبر جانان من در جا میزند شگفتا که این عقل محض بیجاره هم مطرود تجربه مذهبان و دانشمندان است و هم مردود عرفاء ولى با این همه پرسشهائی مطرح میکند که هیچ پاسخ مقنعى به آن داده نشده 

پاسخ:
این عقل محض که ما آنرا "اندیشه" خطاب کردیم و گفتیم با مُدرکات حسّی متفاوت است، پایه اساسی علم است و تجربه مذهبان منکر آن ابداً نیستند.  منتها قابلیت تفکر، با آن شرحی که داده بودیم، بدون وجود مُدرکات حسی (یعنی تجربه) بی فایده و بدون نتیجه است.  مثال زده بودیم فردی فاقد حواس پنجگانه از بدو تولد تا هفتاد سالگی.  وجود و عدم وجود اندیشه در او علی السویه است.  البته بجز سیستم عصبی خودکار که اعمال حیاتی را کنترل میکند و ربطی به اندیشه و اندیشیدن ندارد.  مثال شما هم همین را دقیقاً اثبات میکند.  آنان که در چهار دیواری به دام افتاده اند و در اندیشه رهائی هستند، چنانچه فاقد تجربه قبلی در مورد نردبان، ریسمان، بالن، هواپیما و امثال آن باشند محال است امکان فرار یا حتی اندیشه آنرا داشته باشند.  حتی حصار نیز باید قبلاً در حافظه تجربی آنان نقش بسته باشد والا کودکی که متولد نشده در شکم مادر چه شناختی از اینها دارد؟ (با موضوع ژنتیک اشتباه نشود) مسلماً مغز در همه حال دارای این تموجات عصبی هست و در خواب بصورت رندوم همه چیز را ممکن میسازد.  شیپور را میتوان از سر گشادش زد!  برای یک لحظه اراده کنید که به چیزی نیاندیشید.  یعنی مغز مطلقاً خالی از هر خیال باشد؟  بنظر میرسد ناممکن باشد.  حالت دیگر این است که فرد از بدو تولد فاقد کل حواس پنجگانه و لذا فاقد تجربه حسی باشد.  در اندیشه او چه میگذرد؟  به گمان ما "نوفه" همان که در اصطلاح آلات الکترونیکی میگوئیم : نویز.  مثال: مُدرکات حسی یعنی ما اطلاعات هواشناسی را جمع آوری و فقط ذخیره میکنیم.  اندیشه یعنی بنشینیم و فارغ ار بادسنج و دماسنج و .. این اطلاعات را پروسس کرده و مثلاً هوای چند روز آینده را پیش بینی کنیم.  
نتیجه:  تجربه بدون اندیشه یعنی هیچ و اندیشه بدون تجربه هم یعنی هیچ.  اگر غیر این است بفرمائید.  لطفاً بازخورد خود را بنویسید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی