فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روش علمی» ثبت شده است

۲۴
بهمن

فلاسفه باستان -3

    در بخش های گذشته تاریخ مختصر فلاسفه دو دوره مشخص در یونان و منطقه فرهنگی یونان را دیدیم و تطور آرا آنان را ملاحظه و از مهمترین نظریات علمی و فلسفی آنان آگاه شدیم.    اکنون بطور مختصر میخواهیم به ادامه سیر تحول فکری در این منطقه فرهنگی پس از دوره سقراط و شاگردانش پرداخته و ذکری از نامورترین فلاسفه این دوران داشته باشیم.   با اینکه مرکز ثقل دانشوران در این دوره سوم به اسکندریه انتقال یافته است معهذا بعلت پراکندگی و تنوع جایگاه جغرافیائی آنان، بهتر دیدیم این مرحله را بعوض دوره اسکندریه با دوره پسا سقراطی عنوان کنیم.   قابل ذکر است که تولد و مرگ اسکندر بترتیب در 356 و 325 پیش از میلاد اتفاق افتاده است.   در این دوره زمانی سلسله هخامنشی با شکست داریوش سوم منقرض و هم در این بازه زمانی دوره طلائی فعالیت ارسطو بوده که ذکر آن گذشت.  در ادامه، سیر تحول فلسفه را از 300 پیش از میلاد بدین سو پی خواهیم گرفت.  ضمناً چارت خلاصه فلاسفه از باستان تا دوره معاصر در پایان آمده است.

3- حکمای دوره پسا سقراطی (قرن سوم پیش از میلاد تا اوایل مسیحیت)

    استراتون: وی متولد آسیای صغیر است اما در جوانی راه آتن در پیش گرفته وارد مدرسه لوکیون که بانی آن ارسطو بود شد.   در این زمان پس از مرگ ارسطو، شاگردش، تئوفراستوس ریاست مدرسه را بر عهده داشت.   در این زمان اسکندریه، شهری که توسط اسکندر مقدونی در شمال مصر بنا  شده بود بتازگی میرفت که به مرکزی جهت جذب دانشمندان درآید.   استراتون بدانجا سفر کرد و بسمت معلم پسر بطلمیوس اول، سردار مقدونی، استخدام شد.   قابل ذکر است که حکومت فراعنه بعدی تحت عنوان سلسله بطالسه از این زمان آغاز شد.   وی پس از چندی به آتن بازگشت تا ریاست لوکیون را پس از مرگ تئوفراستوس برعهده گیرد.   مشغله اصلی او در فیزیک بود و در کارکرد اهرم و سقوط آزاد و صوت آثاری بجای گذاشته است.   او قبل از گالیله به این حقیقت پی برد که سقوط آزاد یک حرکت شتابدار است و سرعت جسم مدام افزایش می یابد.   

    دیکائرخوس: جغرافیا دان یونانی متولد سیسل.   او در جوانی زیر نظر ارسطو در لوکیون دانش آموخت و به جغرافیا علاقمند شد.   او در این راه از اطلاعات فراوان سرداران اسکندر که به نقاط دوردست رفته بودند کمال استفاده را برد.   او اولین کسی است که ایده "عرض جغرافیائی" را وارد نقشه های خود کرد.   بعبارت دیگر، روی نقشه های خود خطوط همترازی را رسم میکرد که نشانگر یکسان بودن زاویه سمت الرأس خورشید هنگام نیمروز است.  البته امروزه میدانیم که ارتفاع قطب (ستاره قطبی در نیمکره شمالی) برابر عرض جغرافیائی آن نقطه است.

     اقلیدس: متولد یونان و ساکن اسکندریه.   با تشکیل سلسله بطالسه در مصر که جمله پادشاهان آن بطلمیوس نام داشته و آخرین آنها ملکه معروف مصر، کلئوپاتراست، حکومت اینان بر مصر برای 2.5 قرن بطول کشید.   بطلمیوس اول حامی دانش بود و در عصر او بندر اسکندریه با جلب و جذب فضلا و علما رونق فراوان یافت.   بویژه آنکه تأسیس کتابخانه معروف اسکندریه آنرا به قطب فرهنگی آنروز تبدیل ساخت.   در جنب کتابخانه، دانشگاهی شامل باغ نباتات، باغ وحش، و رصدخانه بوجود آمد که مرکز علمی آنروزگار بشمار میرفت.   مهمترین کار اقلیدس تألیف کتاب "اصول هندسه" میباشد که مهمترین کتاب هندسه تا به امروز است.   شاید این تنها کتاب درسی است که بیش از هر کتاب دیگری تجدید چاپ شده است.  اما باید دانست که همه قضایای این کتاب از یافته های او نیست بلکه وی آنچه را که یونانیان از زمان طالس بدین سو بر آن دست یافته بودند (و یا مقتبس از دیگران) یکجا در کتابی واحد بصورتی علمی و منطقی به رشته تحریر درآورد.  در اینجا لازمست ذکری نیز از بزرگترین ریاضیدان دوره پیشین کرد که آثار او در کتاب اقلیدس بازتاب یافته است.  ائودوکسوس بزرگترین ریاضیدان دوره معاصر افلاطون بود که همراه او به مصر سفر کرده و از دانش آنجا بهره برد. او در یافتن حجم اشیاء اولین کاربردهای حساب انتگرال را بکار گرفت.  شاگردان وی اولین کسانی بودند که به مقاطع مخروطی توجه کردند.  اقلیدس بنیاد کتاب را بر یک سری مقدمات و تعاریف و بیان اصل متعارف و اصل موضوعه بنا نهاده و سیستماتیک قضایای هندسی را یکی بعد دیگری استنتاج میکند.   گویا تنها قضیه ای که از خود اوست اثبات قضیه فیثاغورث است.   با اینحال کتاب او منحصر به هندسه نیست بلکه از تئوری اعداد نیز گفتگو کرده برای گنگ بودن جذر 2 استدلال خودش را آورده است.  البته هندسه بعد از اقلیدس نیز به پیشرفت ادامه داده بطوریکه در قرن نوزدهم آن اصل موضوعه مهمی که همواره مناقشه برانگیز و مورد بحث ریاضی دانان قرار داشت  شکل دیگری پیدا کرده و هندسه های غیر اقلیدسی از بطن آن زائیده شد. 

    آپولونیوس: ریاضی دان یونانی متولد آسیای صغیر.   او در دانشگاه اسکندریه دانش اندوخت و مهمترین کار او تدوین کتابی در هندسه در باب "مقاطع مخروطی" است.   وی از سه منحنی نام برده و به قضایای آنها پرداخته که در کتاب اصول هندسه اقلیدس نامی از آنها برده نشده و اصولاً ناشناخته بود.  ریاضیدانان پیش از وی معلوم کرده بودند که اگر یک سطح مخروطی را با یک صفحه قطع کنیم، بسته باینکه صفحه عمود بر ارتفاع باشد یا نباشد و موازی با مولد باشد یا نباشد یکی از مقاطع مخروطی بدست میآید که دایره یکی از آنهاست.  تا آن هنگام فقط دایره شناخته شده بود و آنرا کامل ترین منحنی میپنداشتند.   در حالیکه نتیجه این تقاطع عموماً بیضی یا سهمی و یا هذلولی است.   قضایای وی سخت ترین بخش هندسه را تشکیل میداد و اغلب جایگاهش در انتهای کتاب هندسه در سالهای آخر دبیرستان در دوره معاصر بوده است که اغلب هم درس داده نمیشد.   متشابهاً در دوره خودش و تا سالها بعد این مقاطع مخروطی اهمیتی در نظر دیگران نیافت تا  اینکه در عصر کپلر و نیوتون اهمیت و جایگاه واقعی این مقاطع آشکار شده و بویژه اینکه مدار سیارات بیضی و دنباله دارها سهمی بوده و عملاً هیچیک دایره کامل نیستند.   امروزه در بازتاب دهنده های خورشیدی، سطح صیقلی بازتاب دهنده حتماً باید سهموی باشد.

    آریستارخوس: این منجم یونانی در جوانی راهی اسکندریه شده و پس از کسب دانش از فضلای محل در همانجا مسکن گزید.  او با مطالعه آنچه فیثاغورث و هراکلیتوس در باب افلاک و حرکت سیارات گفته بودند به این نظریه درخشان رسید: "اگر قبول کنیم که کلیه سیارات و از جمله زمین حول خورشید دوران میکنند در اینصورت توجیه حرکت اجرام سماوی بسیار آسان خواهد گردید".   بعلاوه چون ثوابت بنظر بیحرکت میآیند، پس باید بسیار دور از زمین باشند.   این اظهارات باعث شد که بعدها وی را کوپرنیک عهد باستان بنامند.   با توجه به مشابهت نظریه کوپرنیک با نظر آریستارخوس باید اذعان کرد که به احتمال زیاد کوپرنیک از نظر آریستارخوس مطلع و از آن استفاده کرده است (شاید با ترس و لرز).   از آنجا که نظر رایج توده ها در خصوص افلاک، همان نظریه قدیمی زمین-مرکزی بوده است و بویژه اینکه ارسطو نیز با اصلاحاتی (فلک تدویر) بر آن مهر تایید زده است لذا بیان نظر دیگری خارج از این چارچوب بسیار خطرناک و با مقاومت دیگران روبرو خواهد شد.   همین گونه نیز شد و یکی از فلاسفه رواقی آریستارخوس را کافر و بی دین خوانده خواستار محاکمه وی شد.   منتهی هنوز در جامعه آنروزگار تساهل و تسامح برقرار بوده و حاکمیت ایدئولوژیک هنوز فرا نرسیده بود.   چه بسا اگر این رویه تحمل افکار دگراندیش، همچنان ادامه پیدا میکرد کیفیت زندگانی امروز بشدت متفاوت میبود.  لازمست توضیح دهیم که اگر ما نیز در آن روزگار زندگی میکردیم، طبیعی ترین و عقلائی ترین فکر همانا ایده ثابت بودن زمین بوده چه اینکه همگان احساسی جز این نداشته و خلاف آنرا غیر عقلانی میپنداشتند.  بهرحال، او برای یافتن فواصل ماه و خورشید از زمین به ابتکاراتی چند دست زد.  از آن جمله میگفت که وقتی ماه در تربیع است و نیمی از آن روشن است لذا باید در رأس یک مثلث راستگوشه قرار گرفته باشد که دو رأس دیگر زمین و خورشید اند (به پیوست مراجعه شود).   پس علی الاصول با اندازه گیری زاویه ای که اشعه خورشید دریافتی روی زمین با نور دریافتی از ماه میسازد بتوان نسبت این دو فاصله را بدست آورد.   اما متأسفانه باز بهمان دلیلی که قبلاً گفتیم و نبود وسایل اندازه گیری دقیق، تعیین دقیق زاویه میسر نبوده و لذا وی فاصله خورشید از زمین را 20 برابر فاصله ماه از زمین بدست آورد.   در حالیکه این نسبت باید حدود 400 برابر باشد.  در نوبتی دیگر او به محاسبه ابعاد خورشید پرداخت.   هنگام کسوف سایه ماه روی زمین می افتد و او از روی اندازه گیری سایه و یک رشته محاسبات نتیجه گرفت (شکل پیوست)، که قطر خورشید 20 برابر قطر ماه و یا 7 برابر قطر زمین است در حالیکه در حقیقت این نسبت 400 است و نه 20 (یا قطر خورشید 109 برابر قطر زمین) .   محاسبات وی و اصول بکار رفته ایرادی ندارد بلکه اشتباه وی برمیگردد به محاسبه قبلی یعنی نسبت فاصله خورشید از زمین به فاصله ماه از زمین.    همانطور که گفتیم این نیز از ضعف امکانات اندازه گیری ناشی میشد و نه ضعف استدلال.   این نتایج با آنکه دقیق نبود لیکن نشان دهنده اوج ابتکار و خلاقیت در استفاده از روش علمی برای پاسخ به کنجکاوی در آسمان بود.   همین محاسبات اولیه که بر مبنای اصول علمی انجام شد بر آریستارخوس ثابت کرد که برخلاف نظر رایج، این زمین است که گرد خورشید میگردد و نه برعکس زیرا به اعتقاد وی این جسم کوچکتر است که باید گرد جسم بزرگتر بگردد و نه عکس.   متأسفانه این نگرش درست و عالمانه مغفول باقی ماند و 18 قرن طول کشید تا مقبولیت عامه پیدا کند.   جالبست که در قرن 21 هستند کسانی که هنوز باور دارند که زمین کماکان مرکز کائنات بوده و هر آنچه که بوده و هست و خواهد بود فقط و فقط برای زمینیان و نه همه زمینیان بلکه برای انسانهای آن و نه همه انسانها بلکه تیره و مکتب خاصی از آنها آفریده شده است (به مطلب "آفتاب آمد دلیل آفتاب" ، 97/11/4 مراجعه شود).   فاجعه آنجاست که چنین نگرشی کنترل جامعه را در دست بگیرد. 

     ارشمیدس: ریاضیدان و مهندس یونانی متولد سیسیل و بزرگترین مهندس عهد باستان است.   او زیر نظر استادانی که خود شاگرد اقلیدس بوده اند در اسکندریه دانش آموخت.   وی برخلاف رسم رایج، حوزه اسکندریه را ترک و راهی زادگاه خود سیسیل شد.   داستانهای زیادی درباره زندگی او رواج دارد از جمله این داستان که هیرون پادشاه سیراکوز به تقلب در تاجی که قرار بوده برایش از زر ناب بسازند مشکوک میشود.  طبعاً مسأله را با دوست خود، ارشمیدس در میان گذاشته و از او کمک میخواهد بطوریکه بدون آسیب به تاج به او بگوید که آیا در ساخت تاج بجای زر ناب بخشی نقره هم بکار رفته یا نه.  گویند که این مسأله تمام مدت ذهن او را مشغول کرده تا سرانجام روزی در حمام با توجه به بیرون ریخته شدن آب هنگام فرورفتن در خزینه راه حل را پیدا کرد.   معروفست که شادمانه با همان وضعیت در خیابانها دویده یافتم یافتم ( Eureka ) سر داد.  او از اینکه حجمی از آب که به بیرون میریزد باید حجم همان جسمی باشد که در آب فرورفته، دریافت که بسادگی حجم تاج را میتواند تعیین کند.  نهایتاً با توزین تاج و یک محاسبه ساده تقلب زرگر را کشف کرد (وزن مخصوص طلا و نقره بترتیب 19.3 و 10.5 گرم در سانتیمتر مکعب میباشد- توضیح اینکه چگونه درصد تقلب را میتوان پیدا کرد، در پیوست آمده است).   بدنبال این کشف قانونی را که بنام خودش معروفست عرضه داشت: "هرگاه جسمی در مایعی فرو رود باندازه وزن هم حجم مایع از وزن آن کاسته میشود".   جا دارد خواننده را به این نکته توجه دهیم که چه پیش از ارشمیدس و چه بعد از او انسانهای بیشماری این وضعیت را تجربه کرده اند، اما چه تعداد مثل او به این نتیجه رسیده اند؟   برای اینکه در دنیای علم و تکنولوژی به کشف یا ابداعی برسید، معمائی همواره باید ذهن شما را آزار دهد.   اینکه در خلاء ناگهان به کشف و شهودی رسید امکانپذیر نمیباشد.   با آنکه استراتون به کارکرد اهرم پی برده بود اما این ارشمیدس بود که اصول و قوانین آنرا که ناظر بر نیرو و فاصله اثر نیرو بود بطور ریاضی تدوین کرد.  وی چنان به این قوانین علاقمند شده بود که میگفت " نقطه اتکائی بمن بدهید تا دنیا را تکان دهم".    مفاهیم اولیه استاتیک و مرکز ثقل را نیز وی بنیان نهاد.  پیچ ارشمیدس نیز از ابداعات اوست که مانند تلمبه برای بالا کشیدن آب استفاده میشود.   در مورد هنر اعتقاد داشت که عقیده افلاطونیان دائر بر "هنر برای هنر" مردود است و هنر باید برای مقاصد عملی باشد.   وی با محاط و محیط کردن دو کثیرالاضلاع منتظم داخل و بیرون دایره و همزمان افزایش تعداد اضلاع، به بهترین تقریب برای عدد پی که تا آنزمان دست یافته بودند پی برد.   وی آنرا بین 3.14 و 3.142 اعلام داشت (به پیوست مراجعه شود).   بنظر میرسد او نیز به اولین ایده های حساب دیفرانسیل و انتگرال نزدیک شده بود و شاید با داشتن علائم ریاضی، پیش از نیوتون و لایب نیتس بر آن دست میافت.  بیجهت نیست عده ای او را نیوتون زمان باستان میدانند.   شهرت دیگر او مربوط به رساله ای است که تعداد دانه های شن لازم برای پر کردن حجم جهان را محاسبه کرد.  هدفش از این کار این بود که چیزی بنام نامحدود وجود ندارد.   همین ایده بنحو دیگری در کتاب مقدس یهود، سفر پیدایش باب 33، به مثابه عددی نامحدود ذکر شده است: "بیاد آور که تو قول داده ای که مرا برکت دهی و نسل مرا چون شن های ساحل دریا بیشمار گردانی".   ارشمیدس در سالهای پایانی عمر خود بیشتر روی طرح های نظامی کار میکرد و نهایتاً طی جنگی که بین روم و سیسیل در گرفته بود بدست سربازی رومی کشته شد.   میگویند در این جنگ بیشتر کشتی های دشمن توسط دستگاه هائی که ارشمیدس ساخته بود منهدم شد.

     اراتوستن: منجم یونانی متولد سیرنه (واقع در لیبی امروز) و ساکن اسکندریه.   وی منجم و جغرافیا دانی قابل بشمار میرفت و از اولین کسانی است که توجه خود را به گاهشماری و اصلاح آن معطوف داشته است.  بطلمیوس سوم وی را بدلیل شایستگی بسمت رئیس کتابخانه اسکندریه منصوب کرد.   یکی از دستآورد های وی در ریاضی، ابداع روشی برای تعیین اعداد اول است که بنام خودش "غربال اراتوستن" معروف گردید.  کافیست از عدد 2 آغاز کرده و اولین عدد را نگاهداشته و مضارب آنرا حذف کنید.  آنچه میماند به مثایه غربال کردن اعداد و عبور اعداد اول است.  در زمینه جغرافی نیز موفق شد نقشه های نسبتاً دقیقی از دنیای آنروز رسم کند که البته بعداً  استرابون و ابرخس نقشه های کاملتری ترسیم کردند.  اما به یاد ماندنی ترین کارهای وی در زمینه نجوم بوده.   وی زاویه میل محور زمین نسبت به صفحه گردش زمین بدور آفتاب (دایره البروج) را با  دقت خوبی اندازه گرفت که با مقدار کنونی 23 درجه و 30 دقیقه تفاوت اندکی داشت.   اما شاهکار وی اندازه گیری محیط کره زمین به میزان عدد امروزی یعنی 40000 کیلومتر است (پیوست فلاسفه باستان-1).   البته او واحد رایج زمان خود، استادیوم، را بکار برد.   او که در مصر میزیست از همان اطلاعاتی سود برد که آناکساگوراس در دست داشت و آن اینکه در اولین روز تابستان هنگام ظهر، خورشید در شهر سوئنه درست در سمت الرأس است در حالیکه در شهر او، اسکندریه، 7 درجه پائین تر از سمت الرأس است.   تفاوت کار او با حکیم قبلی در این بود که او به استناد این مشاهده سطح زمین را بجای مستوی، منحنی گرفته بود و فرض کرد که این انحنا بهمان شکل همه جای زمین وجود دارد.  فرض او بیجا نبوده زیرا فیثاغورث قبلاً کرویت زمین را تذکر داده بود (باستناد سایه زمین روی ماه) و ارسطوی عاقل نیز به استناد تغییر صور فلکی در حرکت از شمال به جنوب زمین بر آن مهر تایید زده بود.  با اینکه روش این دو حکیم هردو  علمی بوده اما اراتوستن با اختیار فرضیه صحیح به نتیجه صحیح رسیده شعاع زمین را حدود 6500 کیلومتر برآورد کرده و محیط زمین را به درستی اندازه گرفت.   اما این عدد بقدری در نظر مردم آن عصر بزرگ مینمود که آنرا باور نکردند زیرا با آنچه از دنیای شناخته شده عصر خود مقایسه میکردند باورکردنی نبود، این در حالیست که در نگاه امروز زمین بسیار کوچک شده است.   از همین رو عدد کوچکتری را که بعداً برای زمین تعیین شد آنرا مورد توجه قرار دادند.   داستان زندگی همواره مشحون است از کنار گذاردن واقعیات و گویندگان آن، به عوض آنچه عامه پسند تر است.  قابل ذکر است که دانشمند ایرانی، ابوریحان بیرونی نیز بعدها از روش فروافتادگی افق، شعاع زمین را به درستی اندازه گیری کرد (پیوست).

     پوسیدونیوس: فیلسوف و منجم یونانی متولد سوریه فعلی و ساکن اسکندریه.  وی از فلاسفه رواقی بوده صاحب تحقیقات علمی ارزشمندی نیز هست.  اما آنچه اینجا مهم است اندازه گیری نادرستی است که برای محیط زمین بدست داده و با روشی مشابه اراتوستن رقمی حدود 29000 کیلومتر را بدست آورد.   با وجود نادرست بودن اما بدلیل قابل باورتر بودن، بطلمیوس آنرا بر نتیجه اراتوستن ترجیح داده و علمای بعدی به اعتبار مقام بطلمیوس آنرا معتبر شمردند.  کریستف کلمب نیز به اعتبار همین برآورد نادرست پوسیدونیوس، فاصله بین اسپانیا و آسیا را دستکم گرفته و با ناوگان خود در 1492 راهی سفر شد.  او که تصور میکرد کمتر از یک هفته به آسیا خواهد رسید بعد از یکماه در حالی که ملوانان از گرسنگی در حال مرگ بودند به قاره جدیدی رسید که پنداشت هند است.   چه بسا اگر رقم درست اراتوستن را میدانست هیچگاه به این سفر دست نمیزد.  البته حدود 20 سال بعد ماژلان نه تنها این توفیق را یافت که خود را با سفر به غرب به آسیا برساند بلکه مهمتر از آن کره زمین را دور زده و ماوراء هر شک و تردیدی کرویت زمین را اثبات کرد.   او یک دریانورد کهنه کار پرتقالی بود که پس از مأیوس شدن از دربار پرتقال به دربار اسپانیا رفته و با ناوگانی متشکل از 5 کشتی جنگی و ملوانانی دست از جان شسته رهسپار غرب بقصد جزایر ادویه و حمل آن به میهن شد.   داستان این مسافرت بسی شگفت آور تر از مسافرت انسان به فضاست.   وی بدون داشتن اطلاع از طول قاره آمریکا و صرفاً بر اساس شهود، بالاخره خود را از طریق تنگه ای که امروز بنام خود اوست به اقیانوس آرام رسانده و پس از ماه ها مسافرت روی این پهنه آبی عظیم و دست و پنجه نرم کردن با تشنگی و گرسنگی بحدی که به آدمخواری کشیده شدند سرانجام به مجمع الجزایر فیلیپین و سپس جزایر ملوک در اندونزی رسید.  وی در جنگی که با بومیان درگرفت بدست آنان اسیر و زنده زنده خورده شد.  نهایتاً از آن ناوگان مقتدر فقط یک کشتی فرسوده که در اثر پوسیدگی در معرض غرق شدن قرار داشت پس از 3 سال دریانوردی خود را در سال 1522 به اسپانیا رساند.  از 265 نفر ناخدایان، افسران و جاشویان فقط 18 نفر در حال موت به میهن بازگشتند.   پادشاه اسپانیا خوشحال از محموله گرانقیمت و نیز یافتن راه دریائی بسوی آسیا از بزرگترین دستاورد این سفر یعنی دور زدن کره زمین غافل ماند.  شرح این داستان شگرف در جای خود بسیار خواندنیست.  بازگردیم به پوزیدونیوس، یکی دیگر از کارهای وی اشاعه احکام اختربینی بوده است و اینکه عالم علوی و ستارگان و سیارات در زندگانی آدمی مؤثر است.   متأسفانه چون این نظریات در دیده توده ها خوش مینماید لذا احکام تنجیم بعنوان یک علم مقبولیت عامه یافته و اثرات سوء آن حتی تا امروز ادامه یافت.

     ابرخس (هیپارخوس): منجم یونانی متولد آسیای صغیر.  وی نیز بر خلاف سنت رایج، بجای اسکندریه در جزیره رودس اقامت گزیده و رصدخانه ای در آنجا احداث کرد.  او با پیروی از آریستارخوس و کارهای وی به اندازه گیری ابعاد و مسافات ماه و خورسید از زمین پرداخت.   او با استفاده از پدیده "اختلاف منظر" توانست فاصله ماه از زمین را اندازه بگیرد (به پیوست مراجعه شود).  برای اینکه این کار دقیق انجام شود نیازمند جداول مثلثاتی بود که خود آنرا بنیان نهاد.  او فاصله ماه از زمین را 30 برابر قطر زمین تعیین کرد.   با اتکا به اندازه گیری اراتوستن در مورد شعاع زمین، ابرخس این رقم را حدود 390000 کیلومتر تعیین کرد که با رقم دقیق فعلی یعنی 384000 کیلومتر تفاوت چندانی ندارد.   او که همواره نظاره گر آسمان بود، در یکی از شبهای 134 پیش از میلاد نور شدید ستاره ای را کشف کرد که در ارصادات قبلی نبود.   امروزه میدانیم که او یک ستاره "نوا Nova" را کشف کرده بود که البته مخالف تصور رایج یونانیان بود چه اینکه افلاک را ابدی و لایتغیر میپنداشتند.  در نظر یونانیان باستان و مردمان پیش از ایشان، آسمان قدسی و مبرّا از هر کون و فساد پنداشته میشد و از همین رو با اینکه مشاهده شد اما آنرا ثبت نکردند و ایدئولوژی بر تفکر علمی غلبه کرد. در حالیکه چینی ها که چنین باوری نداشتند آنرا ثبت کردند.  این اتفاق ابرخس را واداشت که فهرستی از ستارگان قابل رؤیت تهیه کند.  طی یک بازه چندین ساله او فهرستی از حدود 1000 ستاره مرئی را که بر حسب میزان روشنائی، "قدر"، مرتب شده بود تهیه کرد که تا مدتها بعد از رنسانس مورد توجه بود.  وی محل هر ستاره را بر حسب طول و عرض نجومی (مختصات کروی) مشخص نمود.  نقشه ای که بدین ترتیب تهیه شده بود او را به کشف تازه ای راهنمائی کرد.  او پس از مدتی، رصد های جدید خود را با اطلاعات قبلی مقایسه کرد و متوجه یک تغییر مکان بطرف شرق برای همه ستارگان شد.  با کمی تعمق دریافت که این مبداء طول نجومی (معروف به نقطه گاما) یعنی محل تلاقی دایره البروج با استوای آسمان است که تغییر مکان داده است.  در اینجا او به حرکت تقدیمی (precession) محور زمین پی برد که امروزه میدانیم حدود هر 27000 سال یکبار میچرخد.   از همین رو امروزه ابتدای اعتدال ربیعی که قبلاً در 2300 سال پیش برج حمل بوده اکنون یک برج بعقب رفته (یعنی 30 درجه) در صورت حوت واقعست.   او در نقشه آسمانی خود ستارگان را بر حسب قدر از روشن ترین (قدر اول) تا کم نور ترین (قدر ششم) دسته بندی کرد.  ستاره قدر 6 کم نور ترین ستاره ای است که بتوان با چشم غیر مسلح مشاهده کرد.  ابرخس در طرح آسمانی خود سیستم پیچیده فلک تدویر را با اضافاتی همچنان حفظ کرد.  البته در این طرح، همچنان پیشگوئی وضعیت آسمان با دقت میسر خواهد بود اما در حقیقت آنچه واقعیت داشت نظریه آریستارخوس بود.   اما نظریه آریستارخوس با همه سادگی که داشت و طبعاً همه دقتی که بالقوه میتوانست داشته باشد مورد پذیرش عصر خود قرار نگرفت.  به یک دلیل مهم.   مردم آن عصر نمیتوانستند باور کنند و به هیچ وجه بپذیرند که زمین با این عظمتی که دارد و این دریاهای پهناور چون گوی گردانی در فضا معلق باشد.   همانطور که قبلاً گفته شد ما باید ذهن خود را از اطلاعات فعلی خالی کنیم تا بتوانیم معضل آنان را درک کنیم.  لازم بود زمان تا عهد کوپرنیک سپری شود تا جهانشناسی آریستارخوس جایگاه خود را بازیابد.

      لوکرتیوس: فیلسوف و شاعر رومی متولد و ساکن رم در قرن اول پیش از میلاد.  امپراطوری روم باستان بعد از ضعف یونان پس از اسکندر، دست اندازی به یونان و نواحی مفتوحه آنان را آغاز میکند.  شهرت روم باستان بیشتر مدیون قانون گزاران آن و کشورداری و کشورگشائی امپراطوران آن میباشد.   لذا رومیان از علم و حکمت چندان بهره ای نداشته و آشنائی آنان با این حیطه از طریق تماس با یونانیان آنگاه که یونان را مسخر خود کردند میباشد.    لذا پیدایش متفکرین رومی حاصل این ارتباط فرهنگی با علم و فلسفه یونانیان بوده و اینان بنوبه خود عامل انتقال علم و فرهنگ یونانی به اروپای آینده بشمار میروند.   از جمله این متفکرین رومی، مشهورترین آنها لوکرتیوس میباشد.   او از طرفداران پروپاقرص اپیکور و دموکریتوس بوده و در کتاب خود، "درباره طبیعت اشیاء"، فلسفه آنان را درباره جهان طی منظومه ای دلکش و زیبا به روشنی تشریح کرده است.   او نیز به جزء لایتجزا اعتقاد داشته و حتی میگفت که پدیده های غیر مادی مثل روح و ذهن نیز از اتم تشکیل شده منتها از جنسی لطیفتر از اتمهای مواد معمولی.   وی حتی این اعتقاد را به خدایان نیز تسری داده و اینکه آنان هم از اتم تشکیل شده اند ولی در امور آدمیان دخالتی ندارند (بر خلاف یونانیان که خدایان کوه المپ را در کار آدمیان مؤثر میدانستند).   او توصیه میکرد که از مرگ نبایستی واهمه داشت چرا که آغازیست برای یک آرامش ابدی.    اکنون بخشی از منظومه وی درباره طبیعت اشیاء را در زیر میآوریم:

اتمها میتوانند سیر خود را متوقف کنند و از حرکت بازایستند.  و با ایست خود انواع تازه ای از حرکت ایجاد کنند.  در حقیقت بسیار گمراه شده ای زیرا فضایی تهی وجود دارد که تمام ذرات بنیادی در آن حرکت میکنند.  حرکتی به اجبار، خواه بوسیله وزن خود یا بوسیله نیروئی خارج از آنها.  وقتی که آنها تصادم میکنند به هم برخورد میکنند و از هم دور میشوند.  هیچ جای شگفتی نیست، چون آنها صلبیت مطلق دارند.  کاملاً متراکم اند و چیزی پشت سر آنها نیست که سدی در مسیر آنها باشد.  .... هیچ اتمی هرگز آرام ندارد و در فضای تهی میآید، اما همواره میراند یا رانده میشود.  به شیوه های گوناگون.  و تصادمهای آنان سبب میشود، بر حسب مورد، بازپس رفتن بیشتر یا کمتری را.  هرگاه در متراکمترین حالت ترکیبی نگاه داشته شوند، به فاصله هائی نزدیکتر، که فضای میان آنها، بر اثر درهم رفتن شکل، ممانعت بیشتری داشته باشد، صخره یا سنگ خارا، یا آهن پدید میآید و یا چیزهائی با چنین طبیعت.  برخی دیگر هستند که برخورد های گاه به گاه آنان، جدائیهای آنها در فاصله های بیشتری است.  از اینهاست که بما بخشیده میشود هوای رقیق، آفتاب درخشان. .... هیچ جای شگفتی نیست که وقتی اتمها در حرکت دائم باشند، کل آنها در سکون مطلق به نظر آید، جز آنکه اینجا و آنجا تک تک جنبشی است.  ماهیت آنها دورتر از حوزه احساس ما قرار دارد.  بسیار، بسیار دورتر.  وقتی که نتوانیم خود اشیاء را ببینیم، آنها ناگزیر حرکتهای خود را پنهان میکنند.  بویژه آنکه اشیائی را که میتوانیم ببینیم نیز، غالباً وقتی که در فاصله ای دور باشند حرکتهای خود را پنهان میکنند.  گوسفندانی که بر تپه ای میچرند، حرکت میکنند، مخلوقات پشمی، پوزه بر علف شیرین میزنند، علفها با شبنمی که چون گوهر بر آنها میدرخشد، هر یک از آنها را بسوی خود میخواند و بره ها میچرند.  بازی میکنند، و در آفتاب برق میزنند.  این همه از دور دست چونان لکه ای کبود، یک سفیدی بر تپه ای سبز، ساکن بنظر میآیند.  یا به هنگامی که ارتش های بزرگ در دشتهای وسیع جنگوار به جنبش در میآیند و درخشش آنها به آسمان میرسد، و همه جهان اطراف از آلات مفرغی برق میزند، و زمین پایمال شده، زیر آهنگ لگد های آنان میلرزد، کوههای سفید پژواک غرشها را به ستارگان میرساند، و سوارکاران، چهار نعل زمین را به لرزه در میآورند، باز هم در بلندای تپه ها جائی هست که از آنجا ناظر صحنه، سپاه را در سکون، و تنها فروغی تابان بر دشت میبیند. 

        

        سوسیگنس: منجم یونانی ساکن اسکندریه.  وی در حدود 50 پیش از میلاد در اسکندریه میزیست.  مصریان در آن دوران از تقویم خورشیدی استفاده میکردند و سال را 365 روز کامل در نظر میگرفتند.  یعنی 12 ماه 30 روزه و 5 شبانروز اضافی بدون نام در انتهای سال.  اما این ربع روز اضافی را که صرفنظر کرده بودند باعث عقب افتادن شروع سال جدید شده و هر 4 سال باندازه 1 روز آغاز سال جدید عقب گرد میکرد.  لذا بعد از 1460=4*365 سال به قهقرا رفتن دوباره ابتدای سال به جای نخست باز میگشت.  درست شبیه دونده ناتوانی در میدان دو که پس از مدتی عقب افتادن مجدداً خود را در ابتدای دسته دوندگان میبیند.  البته در عصر بطالسه کوشش هائی برای اصلاح تقویم بعمل آمد ولی مصریان سنت گرا نپذیرفتند.  رومیان نیز با آشفتگی مشابه در تقویم خویش روبرو بودند.  بنابراین سوسیگنس منجم، تقویم اصلاح شده خورشیدی مصر را به ژول سزار امپراطور وقت روم عرضه داشته و وی به سال 46 پیش از میلاد آنرا پذیرفت.  در این تقویم که به تقویم یولیانی (یا قیصری) موسوم است سال 365 روز بوده و هر 4 سال آنرا کبیسه کرده 366 روز محسوب میکنند.  این تقویم تا به امروز با تغییراتی جزئی معمول و رایج بوده است.  اما این تغییر جزئی که گفتیم ناشی از این حقیقت است که عدد دقیق سال برابر 365.2422 شبانروز است و نه 365.25 و این اختلاف، هرچند جزئی، در طی سالهای آتی جمع شده و مجدداً باعث عدم تطابق مبداء سال قانونی با سال فصلی میشود (هر 128 سال یکروز جلو میافتد).  لذا در 1582 میلادی، پاپ گریگوری سیزدهم دستور اصلاح داده گفت که آخر هر سده کبیسه نشود الا سده هائی که پس از حذف دو صفر قابل قسمت بر 4 باشد.  این شکل جدید به تعدیل گریگوار موسوم شد و بسیار دقیق است بطوریکه هر 3200 سال فقط 1 روز زیاد میآورد و لذا باید در دوره های 3200 ساله استثنائاً از کبیسه سال آخر چشم پوشید.  حکیم عمر خیام نیشابوری، روش دقیق تری ابداع کرده و علاوه بر کبیسه معمول هر چهار سال، تفاوتها طی 32 سال تجمیع شده و سال 33 ام را کبیسه میگیرد و آنرا هردوره 33 ساله تکرار میکند (تعدیل وی 24 بار دقیقتر و صحیحتر از تعدیل گریگوری است).

     هرون اسکندرانی: مهندس یونانی و طبعاً ساکن اسکندریه.   با ضعف و فتور سلسله بطالسه، اسکندریه عملاً از 30 پیش از میلاد به یکی ار ایالات رومی تبدیل شد.  شعله نور و حکمت این شهر نیز رو به افول بوده اما یکباره خاموش نشد بلکه تا چند قرن بعد بارقه هائی از آن گهگاه درخشیدن میگرفت.  هرون از مهندسین معروف این عصر در حدود سالهای قرن اول میلادی بود.  شهرت او ببشتر برای اختراع ماشین بخاری است که بنام خود او معروف گردید.  این ماشین، کره ای توخالی بود با دو لوله خمیده در طرفین آن که با جوشش آب درون کره از این دو لوله خارج و باعث چرخش آن میشد.   این اولین استفاده از نیروی بخار بوده که تاریخ علم بیاد دارد.   مادام که نیروی بردگان و کارگران ارزان قیمت وجود داشت، استفاده از نیروی بخار در مخیله کسی خطور نمیکرد.  پس بدرستی میگویند که احتیاج مادر اختراع است.  هرون کتابی در بحث مکانیک نوشته و از ماشینهای ساده نظیر اهرم، قرقره، سطح مورب، چرخ چاه، پیچ، گوه، و امثالهم نام برده به تشریح عمل آنها پرداخت.  بعلاوه کتابی نیز در باب هوا نوشته (pneumatics ) و در آن به تشریح خصوصیت مادی هوا و تراکم پذیری آن پرداخته و ثابت کرد که هوا متشکل از ذرات ریزی است که بین آنها فضای خالی وجود دارد.  یعنی تأیید نظریه اتمی دموکریتوس.  بعدها این عقاید مجدداً در قرن 17 و 18 توسط دانشمندان درباره هوا و بطور کلی گازها مورد توجه دوباره قرار گرفت. 

     بطلمیوس: منجم یونانی ساکن اسکندریه حدود نیمه اول قرن دوم بعد میلاد.  بیشترین شهرت وی در گردآوری و تدوین آثار گذشتگان درباره علم نجوم است بطوریکه برای 1300 سال نظرات او نظر غالب در جهان بوده است.   او سامانه فلکی ابرخس را اقتباس کرده و مروج آن گردید بطوریکه نزد دیگران به منظومه بطلمیوسی  شهرت یافت.  با آنکه منظومه وی واقعی نیست معهذا میتواند برای پیشگوئی نسبتاً دقیق حرکت سیارات استفاده شود و تا زمان تیکوبراهه در قرن شانزده که رصدهای دقیقتری انجام داد همچنان مورد رجوع منجمین بوده است.   بطلمیوس با استفاده از فهرست ستارگانی که ابرخس تهیه کرده بود، اضافاتی نیز خود آورده و دستورات جدیدی در علم مثلثات بر آن افزوده و کتابی تدوین کرد.  در این کتاب وسایل لازم برای رصدهای نجومی و طرز کار آنها را نیز تشریح کرده و منجم را از هر حیث بی نیاز از مراجعه به مراجع دیگر کرد.  لذا چنان نظر آیندگان را بخود جلب کرد که صفت "بزرگترین تألیف ریاضی" (یا Majestic) را برای خود کسب نمود که پس از ترجمه در نزد منجمین ایرانی به "المجسطی" موصوف گردید.   وی کتابی نیز در جغرافیا دارد که بر مبنای اطلاعات پیشین اراتوستن و ابرخس بوده اما به مقدار زیادی نیز از اطلاعات لژیونهای رومی در لشکر کشی های آنان سود برده است.  او جدولی از طول و عرض نقاط مهم تهیه کرده و نقشه های جدیدی بدان منضم ساخت.  مهمتر از همه اینکه اندازه گیری های پوسیدونیوس را بر اراتوستن ترجیح داده و محاسبه اشتباهی او یعنی 29000 کیلومتر را که برای  محیط زمین بدست آورده بود قبول کرد.  آیندگان نیز به اعتبار مقام بطلمیوس این رقم را مد نظر داشته و سرانجام همانطور که قبلاً گفتیم منجر به مسافرت خوشبینانه کریستوف کلمب و کشف قاره آمریکا توسط وی شد.  

     هیپاتیا: فیلسوف زن یونانی متوفی به سال 415 میلادی در اسکندریه.  از بعد بطلمیوس، با پا گرفتن مسیحیت، شعله فروزان دانش در اسکندریه بتدریج رو به زوال گذاشته تا بالاخره در زمان این بانوی دانشمند به پایان غم انگیز خود میرسد.  شهرت او بیشتر از این جهت است که یگانه زن دانشمند عصر قدیم میباشد.  فصاحت گفتار و سطح دانش او که با زیبائی  جمال توأم شده بود او را برای آیندگان به نمونه ای از کمال دانش و مظهر تقوا مبدل ساخت.   او در اسکندریه در جمع کثیری از شاگردانش تدریس میکرد و شرح و تفسیر عالمانه ای از کارهای دانشمندان بویژه بطلمیوس و دیوفانتس را عرضه میداشت.  در این زمان مسیحیت دین رسمی روم شده و از مدتی پیشتر نیز اسکندریه از ایالات مفتوحه امپراطوری روم بشمار میرفت.  با این وجود او هنوز به دین ابا و اجدادی خود وفادار مانده و لذا مرتباً در معرض شدیدترین آزار و اذیت متعصبین دینی قرار داشت.  در چندین نوبت کتابخانه اسکندریه دستخوش حمله اجامر و اوباش قرار گرفت به بهانه اینکه کانون دانش بت پرستان و مرکز الحاد و کفر است و آنچه هم باقیمانده بود بعداً در حمله اعراب مسلمان از بین رفت.  در نهایت، طی یکی از همین حملات که به رهبری اسقف اسکندریه و طلاب مسیحی صورت گرفت، او را از ارابه اش پائین کشیده سنگسار کرده و بدنش را پاره پاره کردند.   این دشمنی و کینه ورزی ایدئولوژی با دانش و خرد نه بار اول بوده و نه همچنانکه شاهد بوده و هستیم بار آخر است.  دانش و معرفت برای بقا و رشد نیازمند محیطی آزاد برای بیان و مباحثه هستند در حالیکه ایدئولوژی، از هر نوع که باشد بویژه نوع دینی آن، از چنین محیطی رویگردان است و از آن بر نمیتابد.  ایدئولوژی مانند یک جاده یکطرفه بوده و جائی برای بیان غیر و هرگونه پیچش و گردشی ندارد.  در چنین محیطی امکان تولید دانش، رشد و هرگونه گردش آزاد عقاید مطلقاً وجود ندارد.  باری، عصر طلائی دانش و فلسفه در یونان باستان در اینجا به پایان میرسد.  در سالهای برزخ بین این دوران تا شکوفائی مجدد علم، دانشمندانی اینجا و آنجا بصورت پراکنده، افتان و خیزان مشعل نیمسوز علم را حمل کرده بدیگران سپردند.  بویژه اینکه در این راستا، دانشمندان ایرانی در بازه محدودی که فرصت یافتند این مهم را بخوبی انجام داده و نه تنها محملی برای انتقال علم و فلسفه شدند بلکه خود نیز چیزهائی برآن افزودند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

 ==================================================================

 

    

  • مرتضی قریب
۰۲
آذر

صلاحیت اختیار علم

    براستی چه کسی صلاحیت آنرا دارد که علم را در اختیار داشته باشد؟  این پرسش ممکنست قدری بی معنی نشان دهد اما واقعاً سوألی بود که در آخرین روز آبان 1396 در رادیو فرهنگ مطرح گردید و کارشناس مدعو برنامه بصورت زیر به آن پاسخ داد:

" از نظر اسلام، علم باید در اختیار آن کسی قرار گیرد که صلاحیت استفاده از آنرا داشته باشد ".  

بدون آن که بخواهیم وارد صحت و سقم منبع خبر شویم، میخواهیم ببینیم که معنی عبارت فوق چیست و واقعاً با اتکا به شیوه نقد علمی که در مطالب پیشین مطرح کردیم چه برداشتی میتوانیم از آن داشته باشیم.  اینکه علم باید در اختیار فرد با صلاحیت باشد یعنی چه؟  با توجه باینکه علم یعنی آگاه شدن و یا آگاهی دادن، ببینیم چگونه باید آگاهی را محدود به اشخاص خاصی کرد.   بیائیم مطلب را ضمن بیان مثالی واکاوی کنیم.

   فرض کنید یک روستائی عادی ضمن عبور از بیابان یک سنگ حاوی فسیل را کشف میکند.  او متحیر است که این نقش و نگار ماهی در سنگ چه معنی دارد.  با خود می اندیشد که آیا آنرا تحویل کدخدا دهد یا به پیشنماز ده بسپارد و یا به زمین شناسی که اخیراً سر و کله اش در حوالی ده پیدا شده داده و از او چیستی آنرا طلب کند.  صاحب صلاحیت در اینجا کیست؟  جدای از همه اینها، آیا فرد روستائی خود نمیتواند صاحب این آگاهی باشد؟  فرض کنیم وی خودش بطور غریزی به این آگاهی رسید که این فسیل چگونه تشکیل شده است.  آیا او صاحب این صلاحیت هست که این علم نزد وی بماند یا نه و باید بطریقی این آگاهی را از مخیله خویش تخلیه کرده و در اختیار فرد با صلاحیتی که دولت به او معرفی میکند قرار دهد.  در صورت اخیر باید به نوعی با شستن مغز خویش مطمئن شود که هیچ آثاری از این علم ممنوعه در ذهن خود برجای نگذاشته باشد.  مروری بر تاریخ علم نشان میدهد که چه بسیار افرادی عادی بوده اند که بدون طی مدارج آکادمیک، صرفاً با تکیه بر کنجکاوی، دانشمندانی متبحر گردیده اند.  ملاحظه میکنید که با واکاوی هرچه بیشتر این ادعا، به بی معنی بودن هرچه بیشتر آن میرسیم.  اغلب بیاناتی این چنینی که در چند دهه اخیر در رسانه های رسمی این کشور به وفور مشاهده شده ناشی از ذهنیتی است که با علم به مثابه روشنگری و آگاهی بخشی سر جنگ دارد و به انحاء مختلف میکوشد علم استاندارد غربی را شیطانی و در عوض علومی را تحت نام "اسلامی" علم الهی جلوه دهد.  حتی به اینهم بسنده نکرده و آن مقدار از علم و فن آوری را که اکنون مورد استفاده جامعه است مدعیست که همه در اصل زائیده علوم اسلامی است و غرب از ما به عاریت گرفته و در لفافی زیبا دوباره بخورد خودمان میدهد.  پوچی این ادعا وقتی آشکار میشود که توجه کنیم که طلوع بشریت روی زمین دستکم به میلیونها سال پیش باز میگردد ولی آیا فکر و اندیشه فقط از 1400 سال پیش آغاز شده!  بعلاوه، همانطور که در مطالب گذشته گفته شد، تقسیم بندی علم به شرقی و غربی یا اسلامی و غیر اسلامی چیزیست من-در-آوردی و مشابه تفکر خودی و غیر خودی است.  بی جهت نیست که در اوائل قرن بیستم، با ورود مدرنیته به ایران با مظاهر آن از قبیل آب لوله کشی و برق و رادیو و امثال آن از سوی یک تفکر خاص مرتباً مخالفت میشده است.  گاهی هم که بهانه ها ته میکشید ادعا کرده اند که با علم مخالف نیستیم بلکه با افتادن آن در دست دنیاپرستان و سوء استفاده از آن مخالفیم!  و لذا اینکه علم باید در اختیار صاحبان صلاحیت قرار گیرد را اینگونه توجیه کرده و میکنند.  اما این صاحبان صلاحیت چه کسانی هستند؟  مثلاً میدانیم که آلفرد نوبل دینامیت را در اصل برای کاهش مشقت کارگران راهسازی و کارگران معدن اختراع کرد.  اما دیری نگذشت که ارتش ها آنرا در جنگ بکار گرفتند.  آیا این نوبل بود که آنرا در اختیار جنگ قرار داد؟  یا هر وسیله ای نهایتاً کابردهای متنوع خود را پیدا میکند و بر مخترع ایرادی نیست.  تازه بر فرض هم که ایراد باشد، اگر ما موعظه میکنیم که اختراع او نمیبایست در جنگ استفاده میشد، چرا ما خودمان استفاده میکنیم؟  لابد جواب آنها  اینست که ما استثناء هستیم.  اینجا همان نقطه ای است که همه قواعد زیر و رو میشود.  اینجاست که همه چیز بعنوان ابزار برای توجیه خود و رفتار خود استفاده میشود.  در غیاب یک محیط آزاد و سالم برای بحث علمی (منطقی)، هر ادعائی بخودی خود موجه مینماید.  فقط کافیست  پشتیبانانی برای عرضه محصولات فکری خود در رسانه های رسمی داشته باشید.  دیگر کار تمام است و با استمرار این محصولات فکری و مونوپول کردن بازار، امیدوار باشید که روزبروز خریداران مشتاق تری داشته باشید.  شنا کردن در جهت جریان آب، هم ساده است و هم بی خطر و هم حاوی فواید بسیار.  

    تفکری که در این دوره تبلیغ میگردد، تفکر خودی و غیر خودی است و به تبع آن همه چیز، حتی علم، به خودی و غیر خودی طبقه بندی شده.  این در حالیست که تفکر منطقی (علمی) آزادی اندیشه را ملاک قرار داده و از هر رنگی دوری میکند.  دیر زمانیست که اندیشه مرکزیت زمین در قلب کائنات بر باد رفت و چیزی از آن جز در تاریخ تفکر بشر باقی نماند.  زمین در مرکز عالم نیست!  در این اواخر، در قرن بیستم، مرکزیت دیگری برباد رفت و آن جایگاه انسان در قطب عالم موجودات بود.  تجسسات محققین نشان داد که تفاوت های ژنتیک ما با سایر جانوران بطور ناباورانه ای اندک است.  بویژه اینکه با نزدیکترین خویشاوندان خود (با عرض پوزش: میمون ها و شامپانزه ها) فقط 10% تفاوت داریم!  این واقعیت ممکنست به مذاق خیلی خوش نیاید و چه بسا برای محققینی هم که آنرا کشف کرده اند نیز ناخوش آمده باشد.  تفاوت کارکرد علم با برساخته های ذهنی اشخاص در همینست که نتیجه تحقیق از پیش معلوم نیست و طبق فرمان کسی ساخته نمیشود.  نتیجه آن گاهی خوشآیند و گاهی هم ناخوشآیند مینماید.  رویکرد علمی معطوف به حقیقت شیئ و موضوع بوده و برکنار از احساسات شخصی است.  هرچند نگاه شخصی و مشاهده دنیا از دریچه تخیلات و احساسات جایگاه خود را داشته و به هنر و ادبیات مربوط میگردد.  نتایج این نوع نگاه لزوماً به حقیقت اشیاء کاری نداشته و قرار نیست بدیلی برای علم و حقایق علمی باشد.  محصور کردن هریک از این دو مقوله در جایگاه اصلی خود و پرهیز از خلط آنها خود یک هنر است و جوامعی که آنرا دریافته اند هنر زندگانی را نیز بخوبی دریافته اند.

  • مرتضی قریب
۰۳
شهریور

روش علمی

  همانطور که در چند مطلب اخیر نموده شد، این دو مسأله اساسی یعنی حیات و مرگ بشر را همواره مجذوب خود کرده بطوریکه برای یافتن پاسخ، خود را چنان به آب و آتش زده که کوهی از افسانه ها ساخته و در دفاع از تقدس آنها موجبات دشمنی فرهنگ ها را فراهم کرده است.  در مطالب گذشته سعی شد تا بر مبنای آنچه روش علمی نامیده میشود توجیهات معقولی برای آنها بیان شود.  ضمن آنکه روش های دیگری نیز وجود دارد که طبعاً به روش غیر علمی موسوم بوده و اغلب ناخواسته، بویژه درباره موضوعات ایدئولوژیک،  به تفرقه و کدورت بین فرهنگ ها انجامیده است.  سامانه علمی بر اساس استدلال و تعامل با تجربه بنا شده و مانند هرمی است که بر قاعده بزرگ خود نشسته است.  در حالیکه سامانه ایدئولوژیک بر اساس فرد بنا شده و مانند هرم وارونی در حالت ناپایدار بوده و نیازمند کمک مداوم دیگران برای جلوگیری از فروریزیست.  در اینجا سعی میشود روش علمی (یا منطقی) توضیح داده شود و طبعاً هرآنچه غیر آنست روش غیر علمی قلمداد میشود.  همینجا تأکید شود که روش علمی فقط مختص علوم دقیقه نبوده بلکه اکنون به سایر حوزه ها نیز سرایت کرده است.  مثلاً در مورد تصحیح و تنقیح دیوان شعرا معمولاً از روشهای علمی استعانت جسته و با مطابقت نسخه های کهن و مراجعه به نوشته های مرتبط، حقیقت واقع آشکار میشود.  یا برای تمیز دادن اندک اشعار واقعی خیام از خیل اشعار مشابه و چه بسا شیرین فقط روش علمی کارساز است.  هر روش دیگری دلبخواه بوده و به ذوق و سلیقه مصحح برمیگردد.  یا مثلاً در زمینه های کشف جرم و امثال آن از همین روش استفاده میشود.   خلاصه برای هر چیز دیگری که سرش به تنش می ارزد و برای بشر سودمند است از روش علمی استفاده میشود.  لذا از همین اول مهمترین مختصه این روش آشکار میشود که همانا شئی گرا "objective" بودن آنست.  بعبارت دیگر فرد فاعل نباید در حقیقت آن دخل و تصرفی داشته بلکه این خود سوژه است که مستقل از سلیقه محقق خود را ابراز میدارد.  

  بطور خلاصه، در این روش تا چیزی مشاهده (مشاهده بمعنای اعم آن) نشود بوجود آن چیز نمیتوان قائل شد.  این مشاهده باید تکرار پذیر بوده و مستقل از فرد، قابل وارسی و هرگونه راستی آزمائی باشد.  گاهی در مقام مقابله با این تعریف، مثال میآورند که مثلاً انیشتن مقوله نسبیت را در دفتر کار خود و روی کاغذ کشف کرد.   این ادعا دقیق نیست چه اینکه وی نظریه خود را بر مبنای نتایج مشاهدات عدیده مایکلسون و مورلی دال بر ثابت بودن سرعت نور مستقل از حرکت زمین بنا نمود.  گاهی ندرتاً بدون وجود تجربه، حکمی داده میشود که البته آنرا باید در حیطه فلسفه تلقی کرد.  مثلاً اولین کسی که بیان کرد ماده از اتم (جزء تجزیه ناپذیر) تشکیل شده دموکریتوس حدود 24 قرن پیش بوده است.  البته منظور ایشان مفهوم امروزی اتم که ما میشناسیم نبوده است بلکه صرفاً عقیده ای بود در مقابل آنان که میگفتند ماده بهر اندازه مداوماً قابل تقسیم است.  مفهوم امروزین اتم که با تجربه های زیادی پشتیبانی شده اکنون دیگر یک مفهوم علمی است البته با این تفاوت که خود هنوز از اجزاء ریزتری تشکیل شده است.   بنابراین گفتن اینکه دموکریتوس بانی فیزیک اتمی بوده ساده اندیشی است.  لذا هرکس میتواند راجع به زمین و زمان هرچه دلش میخواهد نسبت دهد و آنرا حقیقت پندارد.  اما تا هنگامی که این عقیده به محک آزمایش در نیامده و راستی و درستی آن توسط دیگران تأیید نشده نمیتوان آنرا جدی گرفت (خوش بود گر محک تجربه آید بمیان).  به یاد داریم که در اواسط دهه هشتاد میلادی قرن بیستم ناگهان خبری مبنی بر تحقق گداخت سرد ( cold fusion ) منتشر شد و دنیا را تکان داد.  اگر این خبر راست میبود یک چشمه جدید و لایزال انرژی در خدمت دنیا قرار میگرفت.  آزمایش مزبور در یکی از موسسات معتبر علمی صورت گرفته بود و بلافاصله دیگر دانشگاه ها نیز دست بکار شده تا صحت آنرا بیازمایند.  جالب اینکه برخی نیز با شتاب و هیجان درستی آنرا تأیید کردند.  اما با گذشت زمان و تعداد بیشتر آزمایشات توسط دیگر آزمایشگران، نادرستی آن با کمال تأسف به اثبات رسید.  تأسف از این نظر که خیلی دوست میداشتیم این مطلب درست میبود و راه جدیدی برای تولید انرژی ارزان کشف میگردید اما مشاهده علمی آنرا تأیید نکرد.  اینرا از آن جهت با تأکید گفتیم چه آنکه دانشمندان نیز همچون مردم کوچه و بازار به همان چیز هائی که در مغز این مردمان میگذرد علاقه دارند و نه تنها بدشان نمیآید بلکه کمال اشتیاق را هم دارند اما چه کنیم که مقولات مزبور واقعیت نداشته و لذا روش علمی آنانرا از قبول آن معذور میدارد.  از اینروست که روش علمی دانشمندان را از اتکاء به توهمات بازمیدارد، هرچند ممکنست بعنوان تفنن بدان عشق ورزند.  اخیراً مطلبی بنام "ماده تاریک" در مباحث کیهان شناسی مطرح گردیده که مشکلی برای منجمان ایجاد کرده است .  این باعث امید عده ای شده است که بالاخره چیزی پیدا شد که علم را درمانده کرد.  اما به آنان باید گفت که آن چیز در هر حال همانطور که از اسمش برمی آید "ماده" است و علم مانند گذشته بر مجهولات فائق خواهد شد.  روشن شدن حقائق خیلی ها را آزار میدهد!

   معمولاً برای مقابله با روش علمی کسانی هستند که شاید بطور ظاهر به طایفه دانشگاهیان تعلق دارند اما در باطن، به دلیل همان رسوبات فکری مذکور در مطالب قبلی، به طایفه مقابل تعلق داشته و از هیچ کوششی برای اثبات ابتر بودن علم و نومید سازی کوشندگان علم فروگذار نمیکنند.  اینان برای اینکه پای موهومات و انواع و اقسام تفاسیر دلبخواه خود را به دنیا باز کرده و بعنوان بدیلی در مقابل علم قرار دهند، معمولاً اینگونه استدلال میکنند:

" شما به صرف اینکه چیزی مشاهده نشده و به محک تجربه در نیامده نمیتوانید یکسره منکر آن گردید.  چه بسا پدیده های جدیدی هست که در آینده کشف خواهد شد که امروز درباره آنها هیچ  نمی دانیم ولی در آینده آشکار خواهد شد "

استدلال متینی بنظر میرسد در حالیکه حاوی یک ترفند زیرکانه است.  با اینکه بخش دوم این عبارت درست است اما بخش نخست آن فقط یک ادعاست که مبنای علمی ندارد.  زیرا هدف وی اینست که با یک پوشش به ظاهر منطقی شما را آماده پذیرش موهومات و بافته های ذهنی خود کند.  مشکل اصلی ما، توده بیسواد جامعه نیست که البته بیش و کم در سایر مناطق دنیا نیز هست.  مشکل اتفاقاً طبقه به اصطلاح روشنفکر و باسواد است که دچار سوء تفاهمات مزمن بوده و در دام چنین ادعاهائی گرفتار میشوند.  اشکال اساسی این ادعا اینست که یکسره همه چیز را از ممکنات دانسته و آنچه را ما اغلب موهومات می نامیم آن را در دایره حقایق دانسته و چه بسا از واقعیات تاریخی تلقی کنند.  آنها با این ادعا، نه تنها دستآوردهای علمی را زیر سوأل میبرند بلکه به مخالفین خود و علمای راستین انگ "دهری" و "طبیعی مذهب" و امثالهم میزنند.  البته فقط بخش اندکی از این طایفه ممکنست به معنی واقعی نادان باشند ولی اکثریت نان را به نرخ روز میل میفرمایند.  اغلب دیده و شنیده میشود که برای کوچکترین بیماری های خود به مجهز ترین بیمارستانهای داخلی و خارجی مراجعه و از بروزترین دستآوردهای علم و فنآوری سود میبرند.  ضمن استفاده از بهترین مواهب دنیوی مردم را به ترک زخارف دنیا تشویق میکنند.  بقول سعدی: ترک دنیا به مردم آموزند- خویشتن سیم و غله اندوزند.

   این در حالیست که روش علمی سیستم خاص خود را دنبال کرده و ابداً به اینگونه ادعاها وقعی نمی نهد.  اما در کشورهای عقب نگاهداشته شده این یک ضعف تلقی میشود زیرا جوانان وقتی پاسخی در مقابل این دعاوی نمی بینند فرض را بر صحت آن میگذارند.  بویژه در نبود فضای باز و غلبه جو رعب و وحشت، چاره ای جز پناه بردن به همین تفکرات نمی بینند.  از همین روست که یک دور باطل برقرار شده و از نادانی جز نادانی زاده نمیشود.  و اینجاست که متخصصینیی که به رسانه ها دعوت میشوند بجای آنکه مطلبی درخور گویند درعوض مجبور به تکرار آنچه ارباب رسانه را میل به آنست میگردند.  یکی از اینان چندی پیش در رسانه ملی گفت " چیزهای فیزیکی هست که ما با عقل خود نمیفهمیم " و به دنبال آن روزنه ای گشود تا هرآنچه به دلبخواه است راهی ذهن های کنجکاو کند.  و در ادامه برای حسن ختام افزود که " ملاصدرا بسیار پیش از انیشتن نسبیت خاص را کشف کرده بود ".  البته مشابه چنین سخنانی بسیار گفته و شنیده شده است و آغوش فضای رسانه ای برای آن همواره گشوده است.  بی شک بزرگان علم و فلسفه همواره جایگاه خود را داشته اند و خواهند داشت اما برخی با این ادعا که ما باهوش ترین ملت روی زمین هستیم کشف و اختراع همه چیز را به خود منسوب میکنند.  گاهی هم صحبت از علوم اسلامی و شرقی و غربی و امثالهم میکنند.  در حالیکه علم اگر "علم" باشد فقط یکیست خواه بت پرست مبدع آن باشد یا خداپرست.  البته این خطای رایجی است که برای اشاره به منشاء تولد یا نضج برخی مکاتب علمی باب شده  و معنی دقیقی ندارد.  با وجود این، علم در طی تاریخ خود دچار تحول و تطور بسیار گشته ولی در هر حال سیر تکاملی داشته و همواره غنی تر و دقیقتر شده است.  خطای رایجی که اغلب بین دانشجویان رایج است مربوط به همین نکته است.  اغلب میپرسند علم اگر روش درستی میداشت پس چرا هر از چندی یکی میآید و نظری میدهد برخلاف نظر پیشین! و از همینجا نتیجه میگیرند که علم و روش آن قابل اعتماد نیست.  در حالیکه این یک تصور درست نیست زیرا هر نظریه ای در جهت بهبود تطابق هرچه بیشتر نتایج تجربی با پیشگوئی هاست.  ما امروز در بیش از 99.99 درصد مسائل زندگی هنوز متکی به همان قوانین فیزیک نیوتون هستیم.  در حالیکه نظریه نسبیت خاص برای آن موارد خاصی است که با سرعت های نزدیک نور سروکار داریم.  در دنیای بزرگ مقیاس، فیزیک کلاسیک همچنان حکمفرماست در حالیکه در دنیای کوچک مقیاس فیزیک کوانتوم حاکم است.  کاربرد فیزیک کوانتوم برای دنیای بزرگ مقیاس بهمان قوانین کلاسیک میانجامد.  این مانند اینست که بپرسیم زمین چه شکلی دارد؟  در اولین تقریب، مستوی است و معماری که برای شما خانه میسازد کماکان از نظریه باستانیان پیروی میکند.  اما در مقیاس بزرگتر و برای مثلاً مسافرتهای دریائی باید از نظریه کروی بودن زمین پیروی کنید والا راه بجائی نخواهید برد.  اما زمین واقعاً کره کامل است؟  در تقریب بهتر، در ژئوفیزیک و مسائل ماهواره ای، زمین را تقریباً یک بیضوی میگیرند.  کدام حقیقت است؟!  طبعاً برای بنایان و بساز بفروشان همان نظریه زمین-مستوی کفایت کرده خود را بی جهت دچار دردسر نمیکنند.   این بدان معنی نیست که برای ساختمان سازی از کرویت زمین نمیتوانید استفاده کنید بلکه اگر کنید به همان نتیجه بساز بفروشان خودمان میرسید منتهی با زحمت بیشتر!

   با اینکه در بالا، روش برخورد با مسائل را به روش علمی و غیر علمی تقسیم کردیم، معهذا، دسته بینابینی نیز تحت نام "شبه علم" یا pseudo science نیز وجود دارد که در دهه های اخیر خودنمائی کرده است.  این بینش اصولاً در غرب پاگرفته و از طریق کتب و مجلات و یا فیلم های وارداتی به سایر جوامع نیز راه یافته است.  در جوامعی که رسانه ها محدودند زیان این نوع بینش ها بیش از سود آنست زیرا یا باید با آن برخورد فیزیکی شده که انسانی نیست و یا به گفتمان های دیگر نیز مجال بحث و گفتگو داد که این نیز در تاب تحمل گردانندگان جامعه نیست.  در این سیستم فکری، افرادی با دانستن مقدمات علم و نیز علاقه شدید به تخیلات علمی، معجونی مرکب از راست و نادرست بهم آمیخته و تحویل مشتریان پرطرفدار خود میدهند.  نظریاتی از قبیل ملاقات فرازمینی ها با اجداد بشر و کمک به او در ساخت سازه های عظیم، مثلث برمودا، بشقاب های پرنده و ملاقات های مکرر هوش فرازمینی با انسان و حتی ربودن آدمها، و نیز انواع و اقسام عرفان های جدید و امثال آن شامل حال این دسته است.  این نگرش حتی به حوزه پزشکی نیز سرایت کرده و اخیراً مطالبی دیده شد ناظر بر "کالبد اتری" و "لوله های انرژی هستی" در داخل بدن و ارتباط آن با بیماری و سلامتی و اینکه مدیتیشن در مکان های هرمی انرژی دریافتی را 3 برابر بیشتر میکند و بالاخره ورود حیطه جدیدی بنام "انرژی درمانی".  ضمن احترام به مبلغین و نیز طرفداران حوزه "شبه علم"، باید گفت هرچند، در مواردی، ممکنست نکات مهمی در گفتمان آنان باشد ولی عجالتاً به دلیل فقدان مبانی راستی آزمائی، این نظریات علمی نبوده و در بهترین حالت "تفکرات آرزومندانه" تلقی میشود.  به کسانی که اولین مطالب این وبگاه را ندیده اند توصیه میشود مطلب پیشین " آیا باید دکارت را به ایران دعوت کرد؟ " را حتماً ملاحظه کنند.

   در انتها باید اشاره ای نیز به بحث علت و معلول کرد چه اینکه پرسش میشود که آیا پدیده های علمی همه بر اساس علت و معلول شکل میگیرد یا خیر.  اکثر اوقات رابطه علت و معلولی نمایان است مثل اینکه با زدن کلید، چراغ روشن میشود و اولی علت و دومی معلول شناخته میشود.  اتفاقاً بر همین اساس اگر چراغ اتاق شما خود بخود روشن شود، چون به رابطه علت و معلولی اعتقاد دارید دنبال علت دیگری از قبیل اتصالی یا امثال آن میگردید.  گاهی هم وقوع پدیده ای ناشی از علل مختلف میتواند باشد مثل اینکه پدیده خشکسالی معلول نه تنها عوامل جوی بلکه دست اندازی های انسانی، رشد جمعیت، مهاجرت به شهرها و امثال آن نیز هست.  در سایر موارد، وقوع پشت هم پدیده ها ممکنست "توالی" ( coincidence ) باشد که ارتباطی با علیت ندارد.  مثلاً  ظهرها که به منزل برمیگردید صدای اذان نیز از گلدسته شنیده میشود.  این در حالیست که برخی این توالی پدیده ها را به چشم علت و معلول می بینند.  در چین باستان به محض کسوف، راهبان بر طبل میکوفتند تا اژدهائی که به زعم آنان خورشید را می بلعید آنرا رها سازد.  و چون مدتی بعد کسوف خود بخود مرتفع میگردید آنرا معلول تلاش خود می پنداشتند.  در تاریخ معاصر ایران، هرگاه رعد و برقی درمیگرفت، مظفرالدین شاه نازک دل فوراً پی آقا سید حسین بحرینی میفرستاد تا با خواندن ادعیه رفع بلا کند و طبعاً رعد و برق نیز فروکش میکرد.  شاه چنان به تأثیر آن ایمان داشت که حتی در مسافرتهای خارج نیز او را همراه میبرد.  

  • مرتضی قریب
۲۷
دی

ارزش علم

  مرور بازخورد مطالب این وبلاگ از سوی خوانندگان و نیز دریافت آنچه از خلال گفته ها و شنیده های دانشجویان و دانش پژوهان درک میشود باعث میشود که به برخی موضوعات توجه مجددی کرده و یا دستکم از زاویه جدیدی بدانها نگریسته شود.  همینجا تأکید میشود که نظرات خوانندگان بسیار مهم است چه اینکه باعث میشود که نقاط ضعف خود را در درک مسائل مطروحه بهتر شناخته و لذا بدانیم روی چه مطالبی باید بیشتر تأکید شود.  به نظر میرسد جامعه ما در حال حاضر با یک بحران شناختی  روبروست.  بحرانی که ریشه در بنیادهای معرفتی ما داشته و عواقب آن، بدون آنکه متوجه یاشیم، بر کلیه شئونات زندگی عملی دست انداخته و مانند یک ویروس کلیه کارکرد های سالم را با اخلال مواجه کرده است.  

  نگاهی گذرا به آنچه در رسانه های ما میگذرد این وضعیت را آشکارتر میسازد.  مثلاً در بحث های کارشناسان درباره مشکلات زیست محیطی به همه چیز اشاره میشود الا به آنها که باید اشاره شود.  عده ای تقصیر را ناشی از نبود آمار میدانند، عده ای به فرهنگ سازی اشاره میکنند، عده ای به عدم بهره برداری دولت از پتانسیل توریسم در سواحل مکران اشاره دارند، عده ای هدررفت آب را مشکل اصلی و در کنار آن عدم توسعه گلخانه ای را گیر اصلی میدانند، عده ای هم ایران را با هلند مقایسه کرده و مدعی اند که این آب و خاک پتانسیل و ظرفیت 300 میلیون جمعیت را داشته و کمبود نیروی انسانی را علت العلل همه مشکلات قلمداد میکنند.  تو گوئی با ریختن نفت بر آتش میتوان آنرا خاموش ساخت!  عمیقتر شدن در بحث های کارشناسانه این محققین حقیقتاً این نگرانی را ایجاد میکند که آیا اینها همه آن چیزیست که آنها میدانند و یا اینکه راه حل های اصولی را میدانند ولی در رسانه های موجود بیش از این نمیتوان چیزی گفت.  زیرا آنان، و بسیاری دیگر، بر این عقیده اند که ظرفیت این سیستم همینقدر است و درک و پذیرش این سیستم بیش از این نیست.  حال آنکه سعدی چند صد سال پیش نصیحت کرده میگفت: " گر چه دانی که نشنوند بگوی/ هر چه دانی ز نیکخواهی و پند...".  البته نبود رسانه های موازی که بحث های آزاد را تشویق نماید خود عامل دیگریست که آرای صاحبنظران شنیده نشود.  بحث هائی که شنیده میشود همه درباره جزئیات است مثلاً اینکه چه خوبست بجای کود شیمیائی از کود های زیستی استفاده کنیم و یا اینکه برویم بسوی بهره وری سبز که البته هریک بجای خود نیکوست اما کجاست آن درک متعالی که به چارچوب کلی اشاره کند.

  آنچه هدف نوشته حاضر است نمایان ساختن این حقیقت است که بسیاری از مشکلات ما در بسیاری از ساحت ها ناشی از نهادینه نبودن علم است.  علم به معنای کلی آن و نه لزوماً در شکل اخص آن یعنی تکنولوژی!  کمی جستجو و کنجکاوی در پیرامون خودمان مصادیق آن را بروشنی عیان میسازد.  البته این مطلب بیشتر به طبقه درس خوانده مربوط میشود که علی القاعده باید بیشترین تأثیر را در هدایت امور داشته باشند.  سالها پیش یکی از افسران سپاه بهداشت نقل میکرد که پیرمردی دهاتی را که سر در رودخانه گذاشته و آب مینوشید برحذر داشت.  دهاتی علت را پرسید و او جواب داد که در آب میکروب وجود دارد و با آنکه بسیار ریز است و دیده نمیشود باعث بیماری میگردد.  دهاتی با همان سادگی ذاتی گفت پسر جان! این رودخانه قدری بالاتر یک شتر را با خود برده و تو ما را از یک موجود ریز میترسانی.  با کمال شگفتی، بنظر میرسد بینش عمومی ما امروز در قرن 21 چندان تفاوتی با آن دوران نکرده و این سطحی نگری محدود به توده نیست بلکه به قشر درس خوانده ها نیز سرایت کرده است.  واضح است که اگر درس خوانده ها فهم درستی از امور نداشته باشند تکلیف توده هائی که نیازمند روشنگری هستند معلوم است.  جالب اینجاست که امور یاد شده امور ساده و با منطق روشنی هستند که فرد با معلومات 2000 سال پیش نیز قادر به درک درست آنها هست.  وقتی یک متخصص در یک رسانه رسمی میگوید ظرفیت ایران برای جمعیت 300 میلیون نفر است بنظر میرسد درک درستی از واژه "ظرفیت" ندارد.   در حالی که این کشور با همین جمعیت حاضر از حیث منابع دچار بحران بوده و با درصد بزرگی از بیکاری روبروست سوأل اینست که چگونه میخواهد بدین هدف دست یابد.  بیائید فرض کنیم حرف ایشان صحیح است و چند سال بعد این هدف بزرگ محقق شد، اما سال بعدش که چند میلیون دیگر اضافه میشود چه؟  و سال های بعد چه؟  آیا از ظرفیت تجاوز نکرده ایم؟  آیا مازاد را صادر میکنید و یا مانند جمادات آنها را انبار میکنید؟  آیا در زمان تحقق هدف، قادر به توقف رشد بعدی آن هستید؟ آیا مفهوم ظرفیت برای جمعیت همانند ظرفیت یک استخر است که هنگام پرآب شدن بتوان سرریز آب را راهی فاضلاب کرد؟  ریشه اغلب بحران ها در این قبیل کوتاه فکری هاست.  توگوئی اقدامات را باید شروع کرد و در پایان اگر مشکلی بود آن را رفع خواهیم کرد.  این در مورد کارهای کوچک ممکن است جواب دهد اما برای کارهای بزرگ بویژه در مسائل انسانی به فاجعه هائی میانجامد که اکنون با بسیاری از آنها آشنائیم.  

   در خلال مطلب اخیری که در مورد واقعیت علمی انرژی دریافتی ما از خورشید نوشته شد، نظراتی ارسال شد که مؤید نگرانی های ماست.  البته تأکید میشود که چه خوبست همواره هرگونه نظری ارائه شود تا بتوان با نقد آنها به نقاط ضعف یا قوت پی برد.  اجمالاً اینکه ممکن است تصور شود این حجم عظیم انرژی که ظاهراً بیهوده به فضا رهسپار میشود چندان هم بیهوده نیست و در جائی دیگر یا زمانی دیگر ممکن است برای ما یا موجوداتی دیگر نتیجه بخش باشد!!  بنظر میرسد یک نوع روحیه ضد علمی در میان دانشجویان و درس خوانده های ما وجود دارد که با آنچه در صدد آموختن آنند در تضاد است.  این روحیه از کجا آمده است؟  چنین بنظر میرسد که دلیل آن این است که علم در فرهنگ فعلی ما نهادینه نشده است.  ما علم را در کتابها و در کلاسها فقط میخوانیم ولی در روح ما هضم نمیشود.  دلیل آنهم روشن است زیرا  مدارس ما اغلب فاقد آزمایشگاه است و اگر هم هست در اختیار دانش آموز یا دانشجو نیست و اگر هم باشد فقط به مدت کوتاهی و تحت نظر که به وسایل کوچکترین صدمه ای وارد نشود است.  واضح است که چنین علمی هیچگاه ذاتی و جزئی از سرشت فرد نخواهد شد و صرفاً فورمالیته ای است برای پوشش واحد های درسی و نهایتاً اخذ مدرک لیسانس، فوق لیسانس، دکترا، و فوق دکترا و بالاتر.  سیستم آموزشی ما نیازمند بچه حرف شنوست که هرچه یادش دادی بگوید چشم و بخوبی به حافظه سپرده و دفعات بعدی طوطی وار مو به مو تکرار کند.  ممکن است این روش برای شعر و ادبیات مناسب باشد ولی برای مطالب علمی ناکارآمد و قطعاً اشتباه است.  در اینجا باید استدلال و روحیه پرسشگری که اصل اساسی روش علمی است ترویج گردد.  از همین روست که بیگانگی با روش علمی نضج میگیرد و وقتی، مثلاً،  کسی میگوید پدیده A با احتمال 99.99% رخ میدهد ولی پدیده B با احتمال 0.01% رخ میدهد این ذهنیت معیوب علاقه دارد که چیزی را که واضح است و احتمال بیشتر دارد رها کرده و با صد ترفند آن دیگری را اختیار کند.  آیا در اینجا یک احساس ماوراء طبیعه وجود دارد؟  برخی این ترویج علم و وابستگی به حقایق علمی را "علم پرستی" نامیده اند و غافل از این هستند که اساساً چیزی به نام علم پرستی وجود خارجی ندارد.  زیرا مبنای علم نه بر پرستش بلکه بر پرسش است و فقط آنچه را که واقعیات است و از فیلتر هزاران هزار تجربه توسط هزاران هزار محقق بیرون آمده مورد تأیید قرار میدهد.  آنچه را هم که هنوز در این حیطه نیست اگر روزی به روش معمول علم  درک گردد طبعاً وارد این حوزه میگردد.  اما در مقابل، آنچه "علم ستیزی" گفته میشود کاملاً وجود دارد و به وفور در همه عرصه ها مشاهده میشود.  چرا که هدف علم کشف حقایق است و تابع دستور و اوامر عالیه نمی باشد.  شاید از جهتی این بی رغبتی به علم تا حدی هم طبیعی بنماید چه اینکه فرد در امری که خود در آن سهمی نداشته باشد همواره احساس بیگانگی میکند.  در جواب آنها که ایراد گرفته و میگویند چنین نیست زیرا ما بیشترین سهم را در رشد علمی جهان داریم باید گفت که اولاً چنین چیزی آرزوی همه ماست و با تمام وجود خواستار آنیم که اینگونه باشد.  دوم اینکه اینهمه ماشین آلات و دستگاه ها را به حساب علم نگذاریم بلکه تکنولوژی و اغلب وارداتی و یا رونویسی شده وارداتی است.  استفاده از فراورده های فنی مغایرتی با علم ستیزی ندارد.  سوم اینکه آنجه هم که به عنوان مقالات علمی و نظایر آن منتشر میشود اغلب بر بستر کارهای انجام شده دیگران و به نوعی دوباره کاری و بیشتر برای ارتقای شغلی محققین گرانمایه (با تمام احترامی که برای ایشان قائلیم) میباشد.  پژوهش های بنیادی که به گام های بلند در پیشرفت دانش می انجامد بسیار اندک است.   پیشرفت در تکنولوژی نیز اغلب وابسته به  پژوهش در بنیاد علوم است.  این احساس بیگانگی با علم و مظاهر علمی احتمالاً ممکن است متأثر از یک نوع دوگانگی مزمن بین سنت و مدرنیته باشد که با نیروی مساوی ما را همچنان در جای خود نگاه داشته است.   چه خوبست صاحبان اندیشه راهی برای برون رفت از آن بیابند.  در عین حال لازمست همچنان بر جایگاه والای علم و مشتقات علم تأکید شود چه اینکه حتی علم ستیز ترین افراد نیز آنگاه که عزیزی بیمار داشته باشند، در عمل،  بلافاصله بدنبال جدیدترین دستآورد های علمی در تشخیص و درمان  هستند.  آیا زمان آن فرا نرسیده است که تغییر نگرشی داده شود؟

  • مرتضی قریب
۲۴
دی

مقدمه ای بر پدیده های ناشناخته

  در پاسخ به دوستانی که خواستار بحث در بشقاب پرنده و مثلث برمودا و امثال آن در این وبگاه بوده اند ناچاریم از یک مقدمه ای آغاز کرده و بحث اصلی را به بعد آن واگذاریم.  چون این قبیل پدیده ها شامل طیف وسیعی از موضوعاتی چون اهرام مصر، ملاقات با فرازمینیان، تصاویر انسانی بر چهره مریخ، علائم عجیب در صحاری آمریکای جنوبی، تماس با مردگان، ... و چیزهائی شبیه این نیز میشود و فقط منحصر به بشقاب های پرنده نیست لذا بهتر دیدیم تحت عنوان "پدیده های ناشناخته" بدان پرداخته شود.  این مقدمه شامل متدولوژی و روش شناسی خاص خود است.  بعبارت دیگر برای پرداختن به موضوعات جدید باید بدانیم چه چیز هائی ابزار ماست و میتوانیم استفاده کنیم و چه روش هائی مورد قبول ماست و چه چیز هائی نیست.  به خوانندگانی که مقاله مفصل "آیا دکارت را به ایران دعوت کنیم؟" را نخوانده اند توصیه میشود حتماً آنرا ببینند زیرا بسیاری از موضوعات مرتبط برای ورود به این بحث در آنجا توضیح داده شده است.  خلاصه کلام این است که ابزار ما در این وادی ناشناخته کماکان "علم" و روش علمی است.  کسانی که به این روش اعتقادی ندارند یا آن را نمی پسندند بهتر است از همین حالا از ادامه مطلب صرفنظر فرمایند.  چه اینکه برای ذائقه این گروه، در حال حاضر برنامه های بسیار زیادی در رسانه های ما در دسترس بوده و میتوانند براحتی استفاده کنند.  این برنامه ها، مستقیم یا غیر مستقیم، مشوق روش های غیر علمی بوده و فقط از طریق مونوپولی و البته در اختیار داشتن همه گونه مساعدت دولتی میتوانند بیشترین مخاطب را هدف قرار دهند.  در کشورهای غربی نیز از این دست برنامه ها هست و اتفاقا مریدان کمی هم ندارند اما با این تفاوت که خدمات رایگان دولتی در اختیار انان گذاشته نمیشود.  ما به جای آنکه بخواهیم تک تک به هریک از موضوعات ناشناخته بپردازیم بهتر است خود را به ابزاری مسلح کنیم که مارا قادر سازد بدون آنکه وارد جزئیات هر مطلب شویم و وقت بسیاری برای هیچ و پوچ تلف کنیم با درجه و دقت خوبی نسبت به صحت و سقم ادعاهای مربوطه اطلاع یافته و بسرعت آن را در طبقه بندی مفید و غیر مفید قرار دهیم.  تأکید میشود موضوع ما خارج از بحث ادبیات و هنر و امثال آن است.  مؤثرترین سلاح ما همانا شک و تردید علمی است.  هر چیز را که جلوی شما میگذارند نباید فوراً پذیرا شوید و دل در گروی آن بگذارید.  بخصوص که امروزه بسیاری از چرندیات را در بسته بندی جذاب عرضه بازار میکنند.  مثلاً بسیاری از کتابهای ناشرین امروزه با عناوین جالب نظیر: هوش کیهانی، موفقیت کهکشانی، موفقیت در سه سوت، مائده های آسمانی، انرژی درمانی، سلامت فرازمینی بسمت عمر جاودانی،...روانه بازار میشود.  علت موفقیت اینگونه کتابها و بحث های مربوطه یکی علاقه ما برای کسب بیشترین سود از راه کمترین تلاش در کمترین زمان است که البته قابل درک است.  و دیگری که موضوع بحث ماست همانا علاقه فطری بشر بسمت عجائب و غرائب و کششی که پدیده های شگفت انگیز در ما ایجاد میکند است.  البته اینهم بخودی خود جایز است و اصلاً موتور محرک برای اختراعات و کشفیات است.  منتها مسأله اینجاست که از این احساسات خالصانه سوء استفاده های زیادی شده و میشود.  همینجا عرض شود که منظور نویسنده این سطور به هیچ وجه جلوگیری از بیان یا چاپ کتابهای اینگونه نیست زیرا انسان نیازمند شنیدن همه گونه آرا درباره همه گونه مطالب و مسائل بوده و این آزادی نباید محدود شود.  بلکه در عوض چشم ها را باید باز نگاه داشت و سلاحی را که گفتیم همواره دم دست داشت.  و آن عبارت از اینست که در برابر هر ادعائی کمی تأمل کرده و میزانی از ناباوری و تردید را در برابر آن برقرار سازیم.  هیچ چیزی را بلافاصله قبول نکنیم مگر آنکه با عقل و منطق مغایرت نداشته و با آنچه دانسته های قبلی ماست مباینتی نداشته باشد.  همینجا تأکید شود که این رویه یک هنر است که باید فرا گرفته شود به این معنی که نه آنقدر فیلتر مزبور را تنگ بگیریم که احیاناً هیچ ایده جدیدی را پذیرا نباشیم و نه آنقدر گشاد که هر زباله ای را از خود عبور دهد.  پس به یک معنی این میزان از شکاکیت یک هنر است و بهتر است طی فرایندی آموخته شود.  کجا آموخته شود؟   در مدارس و بویژه در سالهای نخستین آموزش و پرورش.  رسانه های فراگیر نیز منبع دیگر این آموزش میباشد.  متأسفانه در شرایط حاضر هر دو این منابع عامدانه در جهت عکس عمل میکنند.  مثلاً در فیلم به اصطلاح مستندی که چندی پیش از رسانه ملی پخش شد موضوع عده ای کارگران معدن سنگ را بنمایش گذاشت که چون از جابجائی تکه سنگ بزرگی عاجز شدند و هیچ وسیله ای کارگر نشد، عاقبت با توسل به دعا آن را جاکن کردند!  بی جهت نیست هنوز مردمی راه رمالان و دعا نویسان را پیش میگیرند تا بلکه گرهی از مشکلات آنان گشوده شود.  این مردم اگر کمی اندیشه میکردند میدانستند که در درجه اول اوراد و اذکار گره مشکل مالی خود این دعا نویسان را میگشود.  البته ساده لوحی طیف گسترده ای دارد و برخی انواع آن کم خطرتر است.  معروف است که میگویند افتادن یک سیب روی سر نیوتون باعث کشف جاذبه عمومی شد و بسیاری هم بدان باور دارند.  در حالیکه احتمالاً در جواب یک فرد عامی که اصرار داشته بفهمد او چگونه به این امر موفق شده، نیوتون این جواب را به او داده و خود را خلاص کرده است.  باید گفت که نیوتون و امثال مخترعین و مکتشفین، سالهای سال درگیر موضوع مورد مطالعه خود بوده و بسی رنج برده و دود چراغ خورده اند تا موفق شده اند و اینطور نیست که با افتادن یک سیب ناگاه همه چیز برایشان حل شود.  اما همین طرز فکر ساده لوحانه در مسایل خطیر اجتماعی و سیاسی چه بسیار مشکلات ایجاد نکرده باشد.  باید گفت انگیزه های مالی (یا قدرتی که به سود مالی میانجامد) بوجود آورنده بخش مهمی از خرافات است.   معهذا بخش دیگری، که بیشتر مد نظر ماست، ناشی از ساده لوحی و خوش باوریست.  در مقالات پیشین به یکی از اصول بنیادی و تخلف ناپذیر طبیعت اشاره کردیم.  این اصل مقرر میدارد چیزی از بین نمیرود و در نهایت از شکلی به شکل دیگر مبدل میگردد.

  مثلاً در مورد اقلیم ایران قبلاً گفتیم که متوسط نزولات آسمانی در طی سده ها مقداری ثابت بوده (برای مناطق نیمه خشک) و تراکم جمعیت متناسب با آن همواره در حال تعادل بوده است.  آب مصرفی این جمعیت طی سده های متمادی یا از رودخانه های دائمی و یا بصورت قنات از آبهای زیرزمینی تأمین میشده است.  هر مقدار برداشت آب، سال آینده با بارش برف و باران جبران میشده است.  این یعنی تعادل.  حال بیائید امروز در یک منطقه خشک شهر بزرگی بنا کرده و به داشتن آن افتخار کنیم.  آب آن از کجا تأمین میشود؟  خوب معلوم است که با حفر چاه و گذاشتن پمپ های قوی بسادگی و به یمن وجود تکنولوژی بالا این آبهای فسیل شده را به بالا کشیده به مصرف مردم و توسعه بیشتر شهر میرسانیم.  اما چون میزان مصرف بیشتر از میزان نزولات است لذا مجبوریم چند سال بعد بعلت پائین رفتن آب، چاه ها را عمیق و عمیق تر کنیم و همچنان توسعه فراگیر را نصب العین قرار دهیم.  چندی بعد که چاه ها رو به خشکی گذارده و دعای باران هم جوابگو نباشد، از سرچشمه رود هائی که تا الان خشک نشده اند لوله کشی میکنیم تا مبادا اهداف مقدس ما برای توسعه خدشه دار گردد.  اما بزودی آن رود های همیشه پرآب نیز رو به کاهش گذاشته و شهر هائی که از آن مشروب میشد رو به خرابی میگذارند.  به موازات این احوال دریاچه هائی هم که از رودخانه ها تغذیه میشد خشک شده و نمک ته نشین شده بهمراه باد زمین هائی را هم که قبلاً حاصل خیز بوده به مخروبه بدل میکند.  و خود ادامه منطقی این خط سیر قهقرائی را همینطور دنبال کنید.  وقتی این بر سر انسانها میرود دیگر حرفی برای حیات وحش و محیط زیست و نیز آیندگان خاموش نمیماند که سخنگوئی برای خود ندارند.  مشابه همین سناریو برای صنعت است و ایضاً برای اقتصاد و برای....  .   نگاه کنید به صید بی رویه ماهیان خاویاری (و اصولاً ماهیان ) در دریای خزر که حیات آن را به نفس نفس انداخته.  همه این بلایا از یک نقطه آغاز میشود : درک نادرست از طبیعت و قوانین آن! .  آموزشی که باید در مدرسه میگرفتیم یا یاد نگرفتیم و یا اصلاً یادمان ندادند.  شاید هم اصلاً به معنی واقعی کلمه به مدرسه نرفتیم.  خلاصه اینکه این سیکل معیوب باید از جائی اصلاح شود و هیچ چاره ای هم جز آن نیست.  مسأله دیگری که آن نیز حائز اهمیت است نقش حاکمیت تک نفره در کشورهای توسعه نیافته است.  در قدیم حکام مستبد و به مراتب بیخرد نیز وجود داشته اند، لیکن این تکنولوژی قرن بیستمی در دسترسشان نبوده و طبعاً ابعاد خرابکاری ها در مقیاس امروزی وجود نداشته است.  نگاه کنید به انقلاب سبز معمر قذافی در لیبی.  وی با اطلاع از داده های ماهواره ای آمریکا مبنی بر وجود ذخائر فراوان آب های فسیل شده زیر صحاری سوزان منطقه تصمیم بر یک عمل انقلابی گرفت.  وی دستور داد با پمپ های قوی طی پروژه ای عظیم و پر خرج این آب ها به مصرف چمن کردن صحاری سوزان رسانده و جاهائی را هم که آب نمیرسید با رنگ مورد علاقه اش سبز کردند.  چندان طولی نخواهد کشید که با ته کشیدن این آبها بیهودگی عمل هویدا گردد.  بعنوان حاشیه باید اعتراف کرد که استخراج غیر مسؤلانه نفت نیز از همین الگو پیروی میکند.  توسعه خوب، یک توسعه پایدار است نه آنکه امروز هر چه داریم بخوریم و فردا و فرداهای نسل آتی با گرسنگی روبرو شویم.  عملی مشابه در سرزمین خشک عربستان صورت گرفت و بضرب تأسیسات عظیم آب شیرین کن و بزور دلارهای نفتی برای چند سالی عربستان هم صادر کننده گندم شد ولی بزودی بیهودگی آن نیز روشن شد.  چه اینکه از ابتدا هیچ توجیه اقتصادی برای آن نبود و چند برابر درآمد گندم صرف شیرین کردن آب میشد.  اخیراً نیز شایعاتی مبنی بر لوله کشی آب از خلیج فارس به کویرهای داخلی ایران شنیده شده که اگر دستوری باشد پروژه قذافی را به ذهن متبادر میسازد.  چنین پروژه هائی فقط و فقط در صورتی موفقیت آمیز خواهد بود که از فیلتر کارشناسان خبره و مستقل عبور کرده و نوید یک توسعه پایدار را دهد.  عده ای را  عقیده بر اینست که دلارهای بادآورده بلاخره باید در جائی هزینه شود حتی شده با وارد کردن نعل اسب.   جامعه شناسان بر این عقیده اند که قدرت متمرکز در فرد تصورات پارانوئیک را تشدید میکند.  مثلاً حتی افسر تحصیل کرده ای چون ناپلئون در زمانی که امپراطور بلامنازع اروپا شد برای مسائلی که خارج از حد فهم و صلاحیت او بود نیز اظهار نظر میکرد.  معروف است که گفته بود بر کارهای لاپلاس (ریاضی دان بزرگ) نظارت دارد و گفته بود کتاب مکانیک سماوی وی را در اولین فرصت مطالعه و اظهار نظر خواهد کرد!.  

  مثال دیگری بزنیم در تأیید اینکه این آموزه های اساسی هنوز در ما نهادینه نشده اند.  دوستی در همین وبگاه در اظهار نظری خصوصی این پرسش را مطرح کرد (و از وی نیز ممنونیم) که در حالیکه کشوری مثل قطر برای مناسبت های بین المللی میخواهد شهر های خود را بکمک هواسازهای عظیم سرد کند چگونه است که ما در حل آلودگی هوا درمانده ایم و فی المثل با پمپ های عظیم نمیتوانیم آلودگی هوا را کاهش دهیم.  چندین نکته در این راستا قابل ذکر است.  اول اینکه اگر این کشور واقعاً چنین قصدی داشته باشد کاری به بیهودگی و بیخردی پسر عموهای خویش انجام داده است.  دوم اینکه بنظر میرسد حداکثر کاری که بخواهد انجام دهد خنک کردن فضای داخلی ورزشگاه و محوطه های محدود باشد.  سوم اینکه عقل و شعور حکم میکند که چنین برنامه هائی در فصل زمستان و هوای معتدل آنها برگزار شود و این همه پول و انرژی به هدر نرود.  اگر هم بایدی بر برگزاری در فصل تابستان است عذر خواهی کرده و به دیگری واگذارند.  چهارم اینکه ما نیز چنین ادعاهائی را زود باور نکنیم و مبادرت به قدری حساب و کتاب بکنیم.  بگذارید بیشتر توضیح دهیم.  آیا هیچگاه عملکرد یک کولر گازی را در چله تابستان دیده اید؟  اینکه حداکثر یک یا دو اتاق را خنک نگه میدارد و تازه در انتهای فصل با یک قبض برق سنگین مواجه خواهید شد؟  حال تصور کنید تمام فضای منزل در تمام روز با کولرهای گازی باید سرد نگاهداشته شود.  برای پرداخت قبض برق احتمالاً باید قرض کنید.  حال فرض کنید کل منزل و پشت بام و حیاط نیز شامل شود.  سپس بخواهید کل شهر نیز شامل این حکم شود.  میتوانید تصور کنید چه انرژی عظیمی برای این کار باید صرف شود و تازه آن تلفات گرمائی را کجا تخلیه کنیم؟  از هر حیث که نگاه کنیم این کار عملی نیست.  بیائید همین فرضیه را ادامه دهیم و بخواهیم کل کشوری مثل ایران را در تابستان سرد کنیم.   و سپس، نیمی از کره زمین را در فصل تابستان سرد کنیم!   چند کولر گازی با چه قدرتی نیاز داریم؟   از همینجا پی ببرید که چه انرژی عظیمی صرف کره زمین میشود.  یک محاسبه ساده (تمرین) نشان میدهد قدرت دریافتی زمین از خورشید حدود  1.78E17 Watt میباشد که البته یک سوم آن بلافاصله بازتاب میابد.  معهذا باقیمانده که صرف گرم کردن آب و خاک و هوا میشود آنقدر زیاد است که فقط درصد کمی از انرژی باد میتواند نیازهای انرژی ما را پاسخگو باشد.  ضمناً برای فهم عظمت خورشید بدانید که عدد فوق تازه کسر بسیار کوچکی از انرژی تابشی خورشید است که مرتباً راهی فضا میشود.  و بالاخره، پنجم اینکه برای رفع آلودگی کلان شهرهای ایران بهتر است اصلاً آلودگی تولید نکنیم که بعد بخواهیم با هزار مشکل آنرا رفع کنیم.  در کوتاه مدت از سوخت استاندارد و نه سوخت "من-در-آوردی" استفاده کنیم.  از موتورهای درون سوز با آلایندگی کم استفاده شود و موتور پیکان به موزه منتقل شود.  به موازات، بفکر خودروهای برقی و سرمایه گذاری های مشترک در این راستا باشیم.  و نهایتاً شاید بهترین راه حل استخدام چند کارشناس خبره با حقوق مکفی برای مسأله آلودگی هوا و گوش سپردن به نظرات آنهاست.  راه حل اخیر میتواند متشابهاً برای طرح و حل سایر معضلات نیز بکار گرفته شود.  مگر دیگران چکار میکنند؟!

  • مرتضی قریب