فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

فلاسفه باستان

پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ

فلاسفه باستان

      میخواهیم شرح مختصری از دانشمندان و فلاسفه باستان را در اینجا درج کنیم.   این شرح بویژه جهت اطلاع آن دسته از کسانی است که مایل به مطالعه و دنبال کردن تاریخچه علم و فلسفه میباشند.   با اینکه از پیدایش بشر بر روی کره خاکی، بنا به آخرین تحقیقات، میلیونها سال میگذرد، با این وجود آغاز سخن در باب دانشمندان در کتابها از 3000 سال پیش عقب تر نمیرود.   مشکل عبارتست از نبود اطلاعات مدون و موثق در باره این افراد در گذشته های دور.   شک نیست که گرد شدن معلومات و پیدایش دانش ها یک فرایند تدریجی در اغلب نقاط زمین بوده است و اینطور نیست که دانش و فلسفه بطور ناگهانی یکباره از یونان باستان برخاسته باشد.   آنچه واقعیت دارد، بده بستان فرهنگ هاست و هیچ اندیشه ای نیست که ابتدا به ساکن یکباره از ناکجا آباد سربرآورده باشد.  یکی از نواحی مهم فرهنگی، حوزه مدیترانه و سرزمین های اطراف آنست.  علاوه بر یونان، مهاجر نشین ایونی در کرانه جنوبی و غربی آسیای صغیر (ترکیه فعلی)، فنیقیه (لبنان فعلی) و شامات، کرت، مصر، کارتاژ (تونس فعلی)، کمی آنسوتر سومر و بابل و حتی ماد و مهاجران آریائی.  به گواهی تاریخ، مبانی بسیاری از دانشها از قبیل ریاضیات و نجوم در منطقه بین النهرین و دره نیل شکل گرفته است.   بویژه آنکه ابداع خط بشکل امروزی را به سومر نسبت میدهند که بدون وجود آن، انتقال دانش ها به نسل های بعدی میسر نبوده است.   پیش درآمد هر علمی، تفکر است و میتوان تصور کرد که بشر از دیرباز همواره بطور طبیعی درباره محیط پیرامون خود به تفکر میپرداخته است.   شبها آسمان سیاه و پرستاره او را بفکر وامیداشته که اینها چیست و کنجکاوی وی در طی هزاران هزار سال به دانش نجوم باستان انجامیده که نخستین شکل مرتب آن در هییت بطلمیوسی بدست ما رسیده است.   اوقات روز نیز چه در عصر شکار و چه در دوران متأخر کشاورزی و گله داری، نیاز انسان به سرشماری حیوانات و یا تقسیم غذا و چیز های دیگر او را نیازمند عدد و حساب و کتاب ساخته است.   منشاء هندسه نیز منسوب است به مصریان باستان که در پی هر سیلاب سالانه نیل و شسته شدن علائم محدوده زمینها، آنها را وادار به ابداع مبادی اولیه هندسه برای تشخیص محدوده زمین های خود کرده است.   در هر صورت چه به دلیل نبود امکانات ثبت و ضبط اطلاعات و چه اینکه احتمالاً اینگونه اطلاعات وجود داشته اما در اثر جنگ ها و ویرانی ها از بین رفته، همه این موارد ما را مجبور میکند که داستان خود را از زمان یونان باستان آغاز کنیم.   این دوره هم بقدر کافی بما نزدیکتر است و هم اطلاعات کافی از آن بجا مانده است.   پس میتوان چنین پنداشت که شاید ماحصل دانش گذشتگان بسیار دور نیز بنوعی در آثار اینان مستتر است.   بهر حال با اینکه میگویند فلسفه از دوره یونان باستان آغاز میشود، لیکن فلسفه ورزی قطعاً به قدمت حضور بشر روی کره خاکیست.

     در ذیل برای سادگی، این دوره باستانی را در سه بخش میتوان مرتب کرد.   1- دوره پیش از سقراط  2- دوره سقراط و شاگردان او  3- دوره حکمای اسکندریه.   در هر بخش، نام مشهورترین آنان و مهمترین نظریاتشان درج میشود.   از جهاتی میتوان گفت که دوران واقعی علم به دوران قبل از سقراط و نیز دوران پس از او مربوط میشود که روش آنان با روش امروزین ما سنخیت بیشتری داشته است.  دوره سقراط، افلاطون، و ارسطو دوران نظریه پردازی صرف است که محسوسات چندان محل اعتنا واقع نمیشده است.   در واقع آنچه بنام فلسفه مشهور شده مرهون این دوره که به عصر طلائی فلسفه نیز شهرت دارد میباشد.  از آنجا که ارسطو مبدع و نظریه پرداز انواع علوم عصر خویش بوده، بدرستی "معلم اول" نام گرفته و شخصیتی شاخص در میان سایر حکما یافته است.   زمانی نیز که فلسفه وارد ایران بعد اسلام و سپس شرق اسلامی شد، این فلسفه ارسطو بود که بدلیل شاخص بودن، فلسفه سایر حکمای یونان را تحت الشعاع خویش قرار داد.   از اینرو سایر حکما، علیرغم نظرات درخشانی که داشته اند به بوته فراموشی سپرده شد.   این سه فیلسوف بزرگ عهد سقراط عمدتاً مشرب ایده آلیستی داشته و شاید بهمین سبب بهترین دستمایه برای استحکام زیربنای فلسفی در مسیحیت و اسلام شمرده میشد.

     1- حکمای پیش از سقراط ( حدود 650 تا 400 پ.م.)

     طالس ملطیه:  او اهل میلتوس بندری در غرب آسیای صغیر (ترکیه فعلی) بوده هرجند برخی او را اصلاً فنیقی میدانند.  او سفرهای زیادی به اطراف و اکناف داشته و علوم مشرق زمین را طی این سفرها آموخته.  لذا وی را بانی بسیاری از علوم میدانند.   از جمله در ریاضی و نجوم دست داشته و کسوفی را که در 585 پیش از میلاد واقع شد را بدرستی پیشگوئی کرده بود.   این همان کسوفی بود که باعث صلح دو لشکر ماد و لیدی شده و جنگ را خاتمه داد.   او را اولین حکیمی میدانند که تلاش کرد حرکات آسمانی را عقلانی کرده و از دست هوی و هوس خدایان نجات بخشد.   از جمله، میگفت که درخشش ماه بسبب نور خورشید و بازتاب آن از سطح ماه است.   او هندسه را مدون کرد و آثاری از خود در این علم باقی گذاشت.  در واقع راه را برای اقلیدس در 250 سال بعد از خود آماده ساخت.   میگویند او نخستین کسی است که پرسید "عالم از چه درست شده؟"  و خود در جواب بدون پرداختن به موهومات پاسخ داد : "آب".   جواب او بنظر طبیعی میرسید زیرا دور و بر محل زندگی او را تا دور دستها آب فرا گرفته بود و خشکی بر پهنه آبها قرار گرفته بود.   رویهمرفته، در مقایسه با جوابی که فلاسفه بعدی به این سوأل اساسی دادند، نظر طالس بالنسبه به واقعیت نزدیکتر است بویژه اگر توجه کنیم که بخش اعظم بدن موجودات از اب ساخته شده.   ضمن اینکه توجه کنیم که در اسطوره های سایر ملل، آب از گذشته های دور جایگاهی بس ممتاز دارد.  اما در زمینه آنچه در آسمان میگذشت، نظر او و در حقیقت نظر غالب فلاسفه باستان، نظریه زمین مرکزی است که طبق ان، بنا بر آنچه مشاهدات القا میکرد، زمین در مرکز جهان مستقر بوده و سیارات شناخته شده آنروزگار همراه با سایر ستارگان بصورت افلاک منظمی بدور زمین در گردشند.  تصویر پیوست نمایشگر این تفکر است.  البته بعداً نظریه کاملتری در پاسخ باینکه عالم از چه درست شده ارائه شد که در بطن زمین در این شکل نشان داده شده است.

   آناکسیماندر: همشهری و شاگرد طالس بود.   نگرش او نیز صبغه علمی داشت و نخستین فرد یونانی است که از ساعت آفتابی استفاده کرده و به دیگران معرفی کرد (مصریان و بابلیان قبلاً با آن آشنا بودند).   اولین مفاهیم از کره آسمانی را او بمیان کشید و گفت که آسمان نه عرقچین کروی آنطور که قدما فرض کردند است بلکه کره کاملی است که زمین را احاطه کرده است.  از این زمان مفهوم افلاک وارد علم نجوم شد.   وی میگفت که سطح زمین نیز باید منحنی باشد تا حرکت ثوابت توجیه پذیر باشد.   اما مفهوم کرویت زمین بعدها توسط فیثاغورث بیان شد.  در جواب به این سوأل که عالم از چه ساخته شده او پاسخ داد که ماده اصلی (ماده المواد) عالم جرمی است غیر متعین و بیشکل و بی آغاز و بی انجام بنام "آپیرون"  بمعنی نامحدود.  

   آناکسیمنس:  وی نیز از همشهریان طالس بوده ولی وی "هوا" را ماده المواد میدانست و میگفت سایر مواد حاصل تراکم تدریجی آنند.   از آنجا که انسان و سایر جانداران با هوا زنده اند و آنگاه که تنفس نمیکنند مرده اند، وی هوا را اصل حیات پنداشته و از همین رو جان و یا روح انسان نیز با واژه هوا (پنوما) یاد میشده است که وارد ادیان بعدی هم شد.  میگویند وی نخستین یونانی است که بین سیارات و ستارگان تفاوت قائل شده و عقیده داشت که آسمان کره ای بلورین است که ثوابت بر آن چسبیده اند.   که این تفکر تا قرون وسطی همچنان حاکم بود.

    هراکلیتوس: وی نیز در آسیای صغیر زندگی میکرد و در شهر افسوس در کرانه غربی ایونیا در شرایط فقر و انزوا ساکن بود.  وی بجای معرفی عنصری که سازنده دنیا باشد اصلی را بمیان آورد بنام اصل "تغییر".  در نظر وی ثابت ترین چیزها همانا بی ثباتی بود و همه چیز را در حال شدن و تغییر دانسته و لذا "آتش" را که مظهر این بی ثباتی است بعنوان ماده المواد معرفی کرد.  بویژه که آتش قادر به ایجاد تغییراتی در مواد دیگر نیز هست.  از نظر وی آنچه واقعیت را خلق میکند، کشاکش بین نیروهای متضاد است که ذاتاً بی ثبات است.  

     فیثاغورس: متولد جزیره ساموس در دریای اژه در غرب ایونیا است.  معهذا زیاد در موطن خود باقی نماند و همچون حکمای پیشین به مصر و مشرق زمین مسافرتها کرده و از دانش آنها بهره ها برده است.  معروفست که وی گیاهخوار بوده و از خوردن گوشت حیوانات بدلیل آنکه آنها را خویشاوند انسان میدانسته پرهیز میکرد.  او طریقتی عجیب را ترویج کرد مبتنی بر رازداری و علاقه زیاد به ریاضی و نجوم.  گویا اصطلاح "فیلسوف"(دوستدار دانش) نیز از ابداعات اوست که بعدها دیگران این نام را بر خود نهادند.   وی تحقیقاتی درباره صوت و رابطه فرکانس صوت با طول سیم داشت که بعدها جزئی از علم فیزیک شد.   مطالعات و مشاهداتی از این دست، وی را بدین نتیجه رساند که مدعی شود اصل جهان بر اساس "عدد" است و اعداد بر عالم حاکم است.  او خواص مرموزی برای اعداد قائل بوده و کاملترین عدد را، عدد 10 میپنداشت (زیرا مجموع 1،2،3،4 میباشد).   او و پیروانش همه اعداد را یا عدد صحیح و یا نسبتی از دو عدد صحیح قلمداد میکردند.   معروفست که یکی از یاران او به این حقیقت پی برد که جذر عدد 2 را با هیچ عدد کسری نمیتوان نشان داد و لذا چنین عددی را گنگ و نامفهوم میدانستند.  و این با اصیل بودن اعداد آنگونه که ادعا میشد در تضاد بود.  علیرغم همه کوششها در سری نگهداشتن این راز، این حقیقت به خارج از فرقه درز کرده و احتمالاً  قتل آن عضو را که زبانش را نتوانست نگهدارد باعث شد.   وی بین حساب و هندسه پیوند برقرار کرد و جدول ضرب و قضیه معروف وی در مثلث راستگوشه از یادگارهای اوست.   ضمناً اولین فیلسوفی بود که ریاضیات را با فلسفه پیوند داده و سرسلسله ریاضیدانان فیلسوف بعدی چون دکارت و لایبنیتز و راسل گردید.  بعلاوه در حوزه نجوم وی نخستین کسی است که به کرویت زمین پی برد و نخستین حکیم یونانی است که متذکر شده است ماه و خورشید و سایر سیارات مشارکتی در حرکت روزانه ثوابت نداشته، بلکه هریک مسیر مستقل خود را میپیماید.  این ایده تا زمان کپلر پابرجا بود.  از دید وی، حرکات کیهانی بر اساس روابط ریاضی بوده و سیارات بویژه در مسیر خود یک موسیقی آسمانی پخش میکنند. 

    فیلولائوس: متولد ایتالیای جنوبی (بخشی از مهاجر نشین های یونانی در سیسیل و کرانه های شرقی ایتالیا) و یکی از شاگردان ممتاز فیثاغورث.   یکی از نظریات جالب و انقلابی وی این اظهار نظر صریح بود که " زمین مرکز جهان نبوده بلکه خود سیاره ای است که همچون سیارات دیگر در فضا حرکت میکند".   اما این حرکت را حول خورشید نمیدانست بلکه زمین را نیز همراه با خورشید و سایر سیارات و حتی ثوابت حول یک "آتش مرکزی" در دوران میدانست.   نور خورشید را نیز ناشی از انوار این آتش مرکزی میدانست.   لذا 9 فلک دوار پدید میآید ولی چون عدد 10 عدد مقدسی است (باز ذهنی گرائی کار را خراب میکند) پس فلک دهمی نیز در کار است که او آنرا فلک زمین نامرئی یا "ضد زمین" نامید که در آنسوی دیگر خورشید است و دیده نمیشود.  اگر از بعضی جزئیات بگذریم، این اولین بار بود که با صراحت گفته میشد زمین در فضا حرکت میکند.   بیش از 2000 سال طول کشید تا کوپرنیک با ترس و لرز در طرح جدید خود زمین را مجدداً روانه فضا کند.

   کسنوفانس: او نیز ایونی تبار و از شاگردان فیثاغورث بوده و آسیای صغیر را ترک کرده در جنوب ایتالیا مسکن گزید.   وی به آثار رازورانه مکتب استاد خود کمتر اعتقاد داشته و به عوض خدایان، یک نوع دین وحدت وجودی داشته (احتمالاً متأثر از مصر دوران آتون).  او عقیده داشت که زمانی کوه ها در زیر دریا بوده و بعداً بتدریج بالا آمده اند.  او در میان سنگ ها، اثری از فسیل ماهی ها و انواع صدف ها مشاهده میکرد و لذا بدین عقیده رسید که زمانی خشکی ها و آبها آمیخته بوده و بعدها تدریجاً از یکدیگر جدا شدند.   بیش از 2000 سال طول کشید تا در عصر حاضر به اهمیت چنین نظریاتی پی برده شود.  او از اولین کسانی بود که آرای خود را درباره "شناخت شناسی" بیان داشت.  بعبارت دیگر، وقتی میگوئیم چیزی را میدانیم این فقط باوری از حقیقت است و نه لزوماً اصل حقیقت.  البته معتقد بود که حقیقت کلی و کاملی نیز وجود دارد که همیشه فراتر از درک بشری ماست.  میگفت عملاً بهترین کاری که میتوان کرد اصلاح مداوم نظریه هاست تا شاید به آن حقیقت کلی نزدیک و نزدیکتر شویم، حرفی نزدیک به روش علمی امروزی.  درک ما از مشاهدات تجربی حاوی واقعیت هاست

     آناکساگوراس: وی متولد آسیای صغیر بود که بعداً به آتن مهاجرت کرده و بینش علمی طالس را با خود بدانجا برد.   وی برخلاف سنت رازورانه مکتب فیثاغورث، پیروی از روش عقلی را پیشه کرده و مشاهده را سرمشق کار خود قرار داد.   وی با دقت روی اهله قمر و خسوف و کسوف، آنها را ناشی از حرکت این اجرام دانست.  او ناظم امور جهان را عقل میدانست و نه امور ماورائی و اینکه موجودات هر یک از "تخمه" خاص خویش تشکیل شده (مثلاً چیزی شبیه ژن در دانش امروز).   او معتقد بود که زمین و سایر اجرام فلکی از مواد مشابهی تشکیل شده اند.   ثوابت و سیارات را صخره هائی مشتعل میپنداشت.  متشابهاً خورشید را نیز صخره ای فروزان میدانست که به بزرگی یکی از شبه جزایر همسایه محل زندگی خودش بود.   اما نکته جالب اینکه وی چگونه با استفاده از ریاضیات این تخمین را زده و نه تنها این، بلکه تخمینی از فاصله خورشید از زمین نیز یافت.   وی به زمین مستوی اعتقاد داشت و بهمین جهت علیرغم صحیح بودن روش وی، نتایج عددی او بسی دور از واقع است.   وی شنیده بود که در زمان انقلاب صیفی در اسکندریه، شعاع خورشید زاویه 7 درجه با سمت الرأس میسازد.  اما در همین زمان در شهر سوئنه در فاصله 5000 استادیا (حدود 800 کیلومتر) جنوب اسکندریه پرتو خورشید کاملاً عمودی است.   او گرمای زیاد در این شهر را ناشی از نزدیکتر بودن خورشید به این شهر میدانست.  وی بدین ترتیب  و بسادگی فاصله خورشید از زمین را به میزان 40000 استادیا (6500 کیلومتر) استخراج کرد.   سپس با دانستن قطر ظاهری خورشید در حدود 0.5 درجه، و استفاده از فاصله خورشید از زمین که بدست آورده بود، قطر خورشید را برابر 60 کیلومتر تخمین زد که نسبت به معیار های آنروزی میتوانست عظیم باشد.   نحوه محاسبه آناکساگوراس در دیاگرام پیوست خلاصه شده است.  تنها اشتباه وی فرض مستوی بودن زمین بود که بعدها حکیم عالیقدر، اراتوستن، حدود 250 پیش از میلاد با فرض کرویت زمین، و اینکه گرمای زیاد در سوئنه ناشی از عمود بودن تابش آفتاب متأثر از کرویت زمین است نه نزدیکی خورشید، به نتایجی نزدیک به نتایج امروزی دست یافت!   بعداً درباره اراتوستن و مقام وی صحبت خواهیم کرد اما عجالتاً دیاگرام پیوست، خلاصه ای از نحوه محاسبه ایشان را نشان میدهد.  درباره تقسیم مادّه، اعتقاد داشت که تا بینهایت میتواند ادامه یابد.  وی میگفت روح در همه جانداران وجود دارد و آزاد و نامتناهی بوده و با هیچ چیز مخلوط نمیشود.  اما با وجود همه دستآوردهایش، آناکساگوراس حکیم را به جرم مخالفت با عقاید رایج دینی در جامعه به کفر گوئی متهم و لذا وی را مجبور به ترک آتن و هجرت به یکی از بنادر کنار داردانل کرده و همانجا در عزلت درگذشت.   شرح حال وی و حکمای طرفدار کابرد عقل به روشنی نشان میدهد که روش اینان چه مایه به روش علمی حاضر نزدیک بوده و چه نتایج درخشانی در صورت ادامه همین رویه میتوانست عاید بشر شود.   لیکن جامعه نظر خوشی نسبت به فلسفه طبیعی نداشت و افکار ایده آلیستی طنین خوشتری در ذهن آنان داشت.   بی جهت نیست وقتی زمانه سقراط و مکتب فکری او فرا میرسد، دستآوردهای درخشان این حکمای طبیعی یکسره رو به فراموشی میگذارد.

   پارمنیدس (برمانیدس): در دوره ای که این فیلسوف میزیست، یعنی اوائل قرن پنجم پیش از میلاد، مرکز ثقل فلسفه به جنوب ایتالیا در الئا انتقال یافت.  او بنیان گذار مکتب فلسفه الئائی شد که بعداً درباره شاگردش زنون الئائی نیز خواهیم گفت.  وی برخلاف نظریه هراکلیتوس، نظری متضاد آن را ارائه داد بدین شرح که نمیتوان از "وجود" نیستی سخن گفت و ادعا کنیم که "نیستی" هست.  لذا نیستی هرگز نمیتوانسته وجود داشته باشد و اینکه "هستی" از نیستی برخاسته باشد امریست محال و مغایر عقل که بعداً در فلسفه قرون وسطی با این عبارت معروف شد: Ex nihilo nihil fit.  لذا هستی همیشه بوده و هست و خواهد بود و در نتیجه "هستی" نه آغاز داشته است و نه انجام خواهد داشت.  لذا جهان دارای یک ذات یکپارچه یگانه و دگرگون ناپذیر و لایزال است.  این نوع نگرش به یگانه گرائی موسوم است. دنیا، برخلاف آنچه ظاهر است، در عمل بعنوان یک کل منسجم از سکون برخوردار بوده و امور واقعی لایتغیر است و آنچه ما از تغییر احساس میکنیم فقط ظاهر امور است که در باطن اینگونه نیست.   او استدلال میکند که هر آنچه هست فقط "بودن" و "هستی" است و لذا فضای تهی یا "خلاء"  وجود ندارد زیرا که بنا به تعریف خلاء نیستی است و "نیستی" وجود ندارد.  او اضافه میکند که چون لازمه حرکت وجود خلاء است بنابراین حرکت وجود ندارد و چون "شدن" نیز نوعی حرکت است، لذا شدن و یا تغییر در ظرف زمان نیز وجود نداشته و منطقاً محال است.  در نهایت اینکه وی حرکت و تغییر را ناممکن دانسته و احساس ما از تغییر و جنبش را فریبی بیش نمیدانست.  اگر با دانش امروزی مقایسه کنیم، شاید نظریه او در خصوص جهان با نظریه امروزین بقای ماده یا دقیقتر، بقای ماده و انرژی، مشابهت داشته باشد.  یعنی کمیت کل ماده همواره ثابت و لایتغییر است.  اما اگر نظر وی را با نظر هراکلیتوس آشتی دهیم به معنای آنست که با وجود بقای ماده، اشکال مختلف ماده بیکدیگر تبدیل شده صور مختلف اختیار میکند.  با اینحال باید توجه دهیم که عقاید این حکما همواره رویکردی کیفی داشته و به هیچ وجه نمیتوان ادعا کرد که آنان پیشاپیش از قوانین دقیق فیزیک امروزی آگاه بوده اند. 

     فهم اندیشه های پارمنیدس حتی در زمان خودش نیز بغرنج بوده و فلاسفه زیادی را در آن دوران به خود مشغول کرد.  اما امروز که به عقب مینگریم، استدلال های وی را مشابه پارادوکس های زنون الئائی (شاگرد و هم ولایتی خودش) می یابیم.  آنها از زمره فلاسفه تعقلی هستند که به محسوسات اعتماد ندارند.  زنون نیز در تبعیت از استاد خویش و بر پایه استدلال عقلی میگفت تیری که از کمان پرتاب شده هیچگاه به مقصد نمیرسد زیرا در هر لحظه از زمان مکانی را اشغال کرده و در آنجا مقیم است و لذا ساکن است و حرکت ندارد.  و متشابهاً رونده ای که از مبداء حرکت میکند هیچگاه به مقصد نمیرسد و لذا آنچه ما مشاهده میکنیم توهمی بیش نیست. در این رایطه مثال مسابقه آشیل و لاک پشت را پیش کشید.  آشیل که در بادپائی شهره است از روی غرور اجازه میدهد تا لاک پشت زودتر و جلوتر از وی راه بیفتد و هرکدام با سرعت خود مسابقه را ادامه دهند.  اما زمانی که آشیل به نقطه ای که قبلاً لاک پشت بوده برسد، لاک پشت مسافتی بیشتر جلو رفته بطوریکه وقتی آشیل به این محل جدید برسد لاک پشت بازهم قدری جلوتر رفته و قس علیهذا.  پس در مسابقه دو، آشیل هرگز نمیتواند به لاک پشت رسیده چه رسد جلوتر افتاده او را شکست دهد!  از اینرو وی نیز نتیجه گرفت که حرکت ناممکن میباشد.  بعبارت دیگر در نزد این نوع از تفکر، حواس به واقعیات راه نمیبرد و حقایق ماوراء هرگونه تجربه حسی تلقی میشود.  احتمالاً سقراط و افلاطون نیز تا حدودی این تلقی را پذیرفته و جستجوی حقایق را به احتجاجات عفلی محدود ساختند.   

   متون:  متولد آتن که شهرت وی در نجوم بویژه در گاهشماری است.   وی در 432 پیش از میلاد به این کشف نائل شد که هر 235 ماه قمری معادل 19 سال شمسی است.   قابل ذکر است که تقویم قدیمی یونانیان و نیز روم باستان بر اساس تقویم قمری بوده، منتها آن را با فصول سال مطابقت میداده اند.  البته بابلی ها پیش از متون با این روش آشنا بوده و قوم یهود نیز آنرا از ایشان (یا از متون یونانی) عیناً اقتباس کرده بطوریکه امروزه تقویم دینی آنان بشمار میآید.   مسیحیان نیز هنوز برای تعیین برخی از اعیاد مذهبی خود از همین تقویم استفاده میکنند.    مبداء تقویم یهود از 3761 پیش از میلاد آغاز میشود که به زعم آنان آغاز خلقت هفت روزه جهان است.   نام ماه های این تقویم اسامی آشوری و بابلی است که در دوره اسارت بابلی جایگزین نامهای قدیمی تر شده است.   از آنجا که سال قمری حدود 11 روز از سال شمسی کوتاه تر است، لذا برای آنکه تقویم قمری با فصول سال نیز مطابقت داشته باشد کافیست هر 3 سال که این تفاوت 33 روز میشود در انتهای سال سوم بجای آنکه سال را 12 ماه بگیریم آنرا 13 ماه گرفته تا جبران مافات شود.   این نوع گاهشماری را تقویم قمری-شمسی میگویند.   تقویم قدیمی اعراب شبه جزیره نیز، مقتبس از یهود، همین گونه بوده و تا مدتی پس از اسلام نیز رواج داشت تا بنا به دلائلی به شکل بدوی آن که تا امروز مرسوم است برگردانده شد.   اسامی "ربیع" و "جمادی" که هنوز در نام ماه های اعراب است حکایت از همان تقویم قمری-شمسی دارد.   متون یونانی در طرح دقیق خود که یک دوره 19 ساله است، سال 3، 6، 8، 11، 14، 17، و 19 را سیزده ماهه مقرر کرده و تا مدتها این تقویم تا ظهور مسیحیت رواج داشته است.   بد نیست بدانید که تعداد روزهای 19 سال شمسی برابر با  365.25*19 = 6939.8 روز است.   سال متوسط قمری 354 روز است و سال کبیسه با احتساب یکماه اضافی برابر 384 روز و لذا با توجه به 12 سال عادی و 7 سال کبیسه تعداد کل روزهای یک دوره 19 ساله در تقویم متونی برابر 6936 روز کامل میشود که هنوز تفاوت اندکی با سال شمسی پیدا میکند.   این تفاوت اندک در عمل با اضافه کردن 1 روز به بعضی از ماه ها (که در تقویم اعراب هم با توجه به اهله قمر معمول است) تنظیم دقیق میگردد.   یادآور میشویم که طول دقیق سال خورشیدی 365.2422 روز است.  بحث کامل تر این موضوع را در مقاله " اول ماه رمضان؟ 95/3/6" میتوانید دنبال کنید.

    امپدوکلس:  فیلسوف یونانی متولد سیسیل.   وی علاوه بر اشتغالات فلسفی، در سیاست نیز دست داشته و بر ضد حاکم ستمگر زادگاه خود و برانداختن وی نقش داشته است.   وی متأثر از تعلیمات فیثاغورث بوده و این در نوشته های وی منعکس است.   وی قلب را مرکز دوران خون میدانست که با نظر امروزی منطبق است.  ضمناً کانون زندگی را نیز در قلب میپنداشت که عبارات "دل شکسته" و "شیردل" و "دلواپس" و امثالهم احتمالاً  یادگار این تفکر میباشد، هرچند ممکنست این ذهنیات بطور موازی در شرق هم موجود بوده است.   از آنجا که حکمای پیشین هر یک، آب و هوا و آتش را به عنوان ماده المواد معرفی کرده بودند، وی نیز "خاک" را بر آنها افزوده و گفت که عالم از ترکیبی از این چهار عنصر اساسی پدید آمده.   لذا اصطلاح "عناصر چهار گانه" یا عناصر اربعه از آن دوران معمول گردید.   وی عامل مهر و کین را نیز در میزان کنش و واکنش این عناصر با یکدیگر مؤثر میدانست.  او یگانه گرائی پارمنیدس را بسط داده و گفت که عناصر چهارگانه باید دگرگون ناپذیر و لایزال باشند اما اگر نوعی نیروی مهر و کین تعادل آنها را برهم زند در اینصورت تغییر امکانپذیر است و لذا هراکلیتوس را نیز در نظریه خویش محق دانست.   بعدها ارسطو این نظریه را مبنای نظریه شیمیائی خویش قرار داده که تا 2000 سال بعد همچنان دوام آورد و حتی پایه ای شد برای مبحث کیمیاگری و تبدیل فلزات کم ارزش به طلا.  عقیده به عناصر چهارگانه تا همین اواخر در اغلب نوشته های فلاسفه ایرانی هم به چشم میخورد.  یکی از زیباترین نمونه های ادبی این عقیده را در رباعی حکیم عمر خیام نیشابوری می یابیم که ضمناً اشاره ای هم به افلاک هفت گانه قدما داشته و در انتها پند و اندرز خود را میدهد:

ای آنکه  نتیجه  چهار  و   هفتی          وز هفت و چهار دائم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم     باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی

 

    زنون: متولد الئا در جنوب ایتالیا که مدتی ساکن این شهر بوده و فلسفه اش زیر نام "نحله الئایی" در کتب فلسفه معروف شده است.  او نیز مانند استادش پارمنیدس همه چیز را در وحدت میدانست و لذا محسوسات را وهم و پندار دانسته و برای فهم حقایق فقط تعقل را کافی میدانست.   در این راستا نیز تلاش بسیاری کرد تا با استدلال بی اعتباری محسوسات را اثبات نماید.   یکی از پارادوکس های مشهور وی بدین قرار است که شخصی برای رفتن از نقطه A به B ابتدا لازمست نیمی از این مسافت بین این دو نقطه را طی کند.   برای طی نیمه دوم باز ابتدا باید نیمی از این نیمه را طی کند و بر همین قیاس تعداد این نیمه ها سر به بینهایت میزند و لذا شخص نباید هیچگاه به مقصد برسد!   اما چون در عمل اینطور اتفاق نمیافتد و شخص به مقصد میرسد پس ناچار محسوسات بی اعتبار است و حقیقتی بر آن مترتب نیست.  پس برای نیل به حقایق فقط کافیست استدلال کرده به ادراکات وقعی ننهیم.   این حکم و سایر سفسطه های وی چنان مستدل مینمود که برای سالها، حتی تا عصر حاضر، متفکرین را بر له و علیه این اصول به مجادله وامیدشت و به هیچ وجه موضوع پیش پا افتاده ای نبود.   علت طبیعی جلوه کردن این نحوه استدلال این بوده که هنوز اصول بینهایت کوچکها کشف نشده بود اما امروزه یک شاگرد دبیرستانی با کمک از تصاعد هندسی میتواند بسادگی آنرا رمز گشایی کند.   البته این نکته نیز که هر چیزی را بتوان تا بینهایت تقسیم نمود، بعداً مورد ایراد حکیم دیگری بنام دموکریتوس قرار گرفت و مفهوم جزء لایتجزا را بمیان کشید.  هر چند اثبات اشتباه بودن پارادوکس زنون اصلاً نیازی به این  مفهوم ندارد.  با اینکه سرانجام نظریه زنون بکلی از اعتبار افتاد اما از شخصیت علمی وی و روش جدلی اش چیزی نمیکاهد زیرا برای 2000 سال متفکرین دیگر را به پارادوکس های خود مشغول نگاه داشت.  در عین حال باید توجه کرد که طرح پارادوکس ها به روشن شدن حقیقت نیز کمک میکند.  مثلاً در پارادوکس "کپه" ها، چنین اظهار کرد که 1 دانه شن واضحاً یک کپه شن نیست.  2 دانه یا 3 دانه شن نیز یک کپه شن تلقی نمیشود.  اگر این استدلال را همینطور ادامه دهیم، یک میلیون شن نیز کپه ای را تشکیل نمیدهد.  اما آیا واقعاً اینطور است؟ (سعدی: اندک اندک بهم شود بسیار/ دانه دانه است غله در انبار).  متشابهاً همین مشکل درباره مسأله طاسی وجود دارد.  اگر از سر یک آدم معمولی یک تار مو کنده شود او را طاس نمیگوئیم.  همچنان است اگر یک تار دیگر کنده شود.  اگر این روند را ادامه دهیم بجائی میرسیم که بیشتر از چند تار مو بر سر بیچاره باقی نمانده است.  آیا او طاس است؟  اصولاً از چه تعداد تار مو کمتر شخص طاس قلمداد میشود؟  شاید این از نارسائی های منطق دوقطبی زبان باشد.  در فلسفه اخلاق نیز به موارد مشابه برمیخوریم که اصولاً چه چیزی از نظر اخلاقی درست است.  

    دموکریتوس: این فیلسوف یونانی، شاگرد لئوکیپیوس، نیز همچون گذشتگان خود به سرزمین های دیگر مسافرت داشته  و در تمام رشته های عصر خود تحقیق و تتبع میکرده است.   از جمله گفته است که " کهکشان توده عظیمی از ستارگان است"!  این اظهار نظر نه تنها در عصر وی بلکه در عصر ما نیز شگفت انگیز مینماید.  چه اینکه علمی ترین نظریه ای است که تا آن زمان عرضه شده بود و امروزه تازه در یکصد سال گذشته به اعتبار آن پی برده اند.  اما در این زمان فیلسوف دیگری بنام سقراط زندگی میکرد که زندگی و آثار دموکریتوس را تحت الشعاع خود قرار داد.   پیروان سقراط نظریات دموکریتوس در باب جهان را رد میکردند.   آثار اصلی او از بین رفته و نظریات وی فقط از خلال ارجاعات دیگران که غالباً خصومت آمیز هم بوده بدست ما رسیده است.   بیشتر شهرت وی در باب نظریه اتمی است.   وی برخلاف زنون معتقد بود که ماده تا بینهایت قابل تقسیم نبوده بلکه در نهایت به کوچکترین جزء لایتجزا میرسد که او آنرا "اتم" یعنی غیر قابل تقسیم نامید.   وی گفت که همه چیز از اتم تشکیل شده و اتم ها آزادانه در فضای تهی حرکت میکنند.  این بی شک از دقیق ترین و علمی ترین نظریات از ابتدای خلقت تا آن دوران میباشد.   البته امروزه میدانیم اتم دارای بخش های کوچکتری نیز هست ولی با اینحال اتم هنوز کوچکترین جزء ماده است که کماکان خاصیت همان ماده اصلی را دارا میباشد.   در ابتدای قرن بیستم مشخص شد که انرژی نیز دارای همین خصیصه است و تبادلات انرژی از یک کوچکترین بسته  موسوم به کوانتوم نمیتواند کوچکتر باشد. بعلاوه احتمال میدهند که زمان نیز دارای چنین خصوصیتی بوده و از اجزاء بسیار ریز غیر قابل تقسیمی تشکیل شده باشد.  از جمله نظریات دیگر وی چنین است "وجود اتم ها ابدی است و آنها تجزیه ناپذیر و فساد ناپذیرند.   اتمها دارای حرکت دایره ای و دایمی هستند که جزء ذات آنهاست.  در جهان اتمها ملاء را تشکیل میدهند ولی خلاء نیز وجود دارد و آن فضای خالی بین اتمهاست".   به عقیده دموکریتوس تنوع اجسام به دلیل تفاوت اتمهای آنان است.   وی میگفت که حرکات اتمها تابع قوانین لایزال و مسلم طبیعت است و خواست و هوس خدایان و شیاطین در آن راهی نیست.  با این حال نظریه اتمی وی کمتر از تئوری عناصر چهارگانه مورد اعتناء واقع شد، هرچند به تئوری مدرن نزدیکتر بود.  ایده خلاء نزد مردم آن دوران باور کردنی نبود و لذا ایده اتم نیز خریداری نداشت.  او از لحاظ مشرب فلسفی معتقد به علت و معلول بوده و وقوع پدیده های طبیعی را ضروری و جبری میدانست.  وی به نوعی، پیرو نظریه مکانیکی جهان بود و اعمال جهان را قطعی و بدون مداخله قوای مافوق طبیعت میدانست.  در آخر بیان چند نکته لازم میباشد.   یکی اینکه کهکشان در دوران باستان شناخته شده بود منتها طبق نظر ایرانیان کاه پراکنده از بار ارابه ای بوده که در راه ریخته شده و در ذهن یونانیان شیری بوده که در راه ریخته شده که نام دیگرش "راه شیری" یا گالاکسی همین را به ذهن متبادر میسازد.  منتها تا زمان اخیر و پیدایش تلسکوپ های غولپیکر کسی تصور دموکریتوس را در این باب باور نمیکرد.   آنچه نیز وی در باب اتم و آفرینش جهان بیان کرده با اینکه به مواضع کنونی علم بسیار نزدیک است، معهذا نباید دچار سوءتفاهم شده که گویا وی از قوانین علمی امروز مطلع بوده است.   این نظریه ها صرفاً بر اساس استنباط شخصی وی بر مبنای حکمت و درون نگری (intuition= شهود)  بوده است.   متأسفانه فلاسفه بعدی اقبال بیشتری نسبت به مکتب سقراط و شاگردان وی ابراز کرده و مضافاً اینکه توده ها نیز با ایده آلیسمی که اینان عرضه میکردند به آرامش بیشتری دست میافتند.   از همین رو فلسفه طبیعی کم کم رو به زوال گذاشته و 2000 سال طول کشید تا نگرش علمی مجدداً به مسیر درست خود بازگردد. 

     اپیکوروس: فیلسوف یونانی متولد 342 پیش از میلاد (حدود 130 سال پس از تولد سقراط).   با اینکه فهرست فلاسفه ای که تاکنون برشمرده ایم مربوط به دوران پیش از سقراط میباشد، معهذا از آنجا که مشرب اپیکور دنباله مکتب دموکریتوس میباشد وی را نیز در اینجا آورده ایم.   تعالیم وی تا 7 قرن بعد دوام داشت تا سرانجام موج مسیحیت نوپا آن را از میان برداشت.   با اینکه زنان، همچون بردگان، در فعالیت های سیاسی و فکری یونان نقشی نداشتند اما در مکتب اپیکور پذیرفته میشدند.  یادآور میشویم در دموکراسی یونان، زنان و بردگان حق رأی نداشتند.  وی مانند اپیکور به وجود اتم بعنوان کوچکترین جزء ماده اعتقاد داشت و چنین استدلال میکرد که اگر ماده تا بینهایت بار تقسیم پذیر باشد در اینصورت ماده به عدم میپیوندد و مثل اینست که ماده از نیستی خلق شده باشد و چون هستی از نیستی بوجود نیامده لذا چنین امری ممتنع بوده و اتم کوچکترین جزء ماده است.   او عالم را نیز سراسر جسمانی و متشکل از اتم ها میدانست و میگفت پس از مرگ، اتمهای بدن ما به طبیعت باز میگردد و دوباره در شکل دیگری از نو جمع میگردند.   شاید این نظر امروز برای ما بدیهی نماید لیکن در آن روزگار که جهان مملو از موجودات خیالی بود بسی شگفت انگیز است.  وی معتقد بود که آنچه مانع نیکبختی انسان است ترس از خدایان و ترس از مرگ است.  لذا هرکس که میخواهد سعادتمندانه زندگی کند باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد.  در بیان این مطلب برهان زیر را ارائه داد:  "یا خدا میخواهد شرّ را از میان بردارد و نمیتواند، پس ناتوان است. یا میتواند ولی نمیخواهد آنرا بردارد پس بدخواه است. یا نمیتواند و نمیخواهد پس هم ناتوان و هم بدخواه و لذا شایسته خدائی نیست. و سرانجام اگر خدا میتواند و میخواهد که شرّ را از جهان پاک کند پس وجود این پلیدی از کجاست؟".  روح را نیز همچون جسم، مادی و فنا پذیر میدانست.   عصاره تفکر وی اینکه سعادت و خوشی غایت آمال است.   وی میگفت که "یگانه هدف مشروع و شایسته زندکی کسب لذت است".   او اعتقاد داشت که ما نباید از لذات پرهیز کنیم بلکه باید خودمان آنها را انتخاب کنیم.   وی در حقیقت لذات معنوی را بر لذایذ جسمانی ترجیح میداد و میگفت "باید بدنبال آن آسایش نفس و خرسندی خاطر بود که دوام دارد و نه لذات آنی که زودگذر است و انسان را پس از درک آن گرفتار رنج و درد میسازد".    خود او تابع میانه روی بوده و ترسی از مرگ و تبعات آن نداشت زیرا میگفت "آنگاه که زنده ایم، مرگ نیست و زمانی که مرگ فرا میرسد ما نیستیم".   پیروان آتی وی در تعریف لذت زیاده روی را پیش گرفته و آن را محدود به لذت جسمانی و عیش و نوش کرده و اپیکور را ناخواسته بدنام کردند.   وی در بیان حقایق گیتی پیرو نظریات دموکریتوس بود.

========================================================================

 

  • مرتضی قریب

باستان

فلسفه

نظرات  (۱)

  • دانیال موصفر
  • با سلام و خسته نباشید
    در زمان آناکسا گوراس دین حاکم بر جامعه چه دینی بود ؟
    آیا به علت تناقض سخنان او با ادیان چند خدایی اورا تبعید کردند یا دین حاکم یکی از ادیان وحدت بوده است (مثال یهودیت)؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی