فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

مبانی حکمت مشّاء -2

يكشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۴۱ ب.ظ

مبانی حکمت مشّاء -2

   اکنون در ادامه شرح فلسفه ارسطو، به دیگر مبانی این فلسفه میپردازیم.  توجه داشته باشید که هرگاه از موجود صحبت میکنیم لزوماً منظور موجود زنده نیست بلکه منظور هرچه که وجود دارد است.

علت و معلول

   دیدیم که مهمترین موضوع فلسفه، همانا بحث "وجود" است یعنی پیرامون موجودات از آن حیث که وجود دارند و هستند.   طبعاً بلافاصله بعد از این مقدمه، پرسش هائی پیش میآید که اصولاً چرا این چیزها "هستند"؟  مبنای وجودی اینها چیست؟  به چه علت به منصه ظهور میرسند؟ و چرا های دیگر.   این "چرا" ها ذهن را متوجه مسأله ای میکند تحت نام "علیّت" (causality) که در فلسفه جایگاه مهمی داشته و محل بحث فراوان است.  همین مسأله در فیزیک نیز مورد گفتگوست و بویژه محل مناقشه فیزیک مدرن با فیزیک کلاسیک است که در جای خود در آینده بدان خواهیم پرداخت.  بطور خلاصه باید گفت اصل علیّت فقط در دنیای معمولی که شامل دنیای میکروسکوپی نیز میشود محترم است و بینهایت کوچکها در حوزه اتم و زیر اتم آنرا مراعات نمیکنند.

پس اگر بخواهیم بطور شماتیک سلسله مراتبی را نشان دهیم، با شروع از موضوع فلسفه از راست به چپ چنین خواهیم داشت:

وجود  =======>  چرا موجودات هستند؟  ========>  بحث علیّت

از سوی دیگر، این موجودات و این واقعیاتی که موجود هستند خود با یکدیگر روابطی دارند یا دستکم اینگونه بنظر ما میرسد که بین آنها روابطی برقرار است.   مثلاً در عبارت "زمین ماه را بسمت خود جذب میکند" یک رابطه کشش و جاذبه وجود دارد.  یا در عبارت "کارفرما به کارگر مزد میدهد" یک رابطه رئیس و مرئوسی وجود دارد.  در این نوع گزاره ها روابطی که ایجاد میشود منوط به "وجود" دو طرف رابطه است.  یعنی زمین و ماه هردو باید باشند تا کشش ظاهر شود.  کارفرما و کارگر هردو باید وجود داشته باشند تا عمل مزد دادن تحقق یابد.  اما نوع دیگری از رابطه تحت عنوان "علیّت"  وجود دارد که از لحاظ فلسفی عمیق تر بوده و برخلاف مثال قبلی، اینجا "وجود" یک طرف موکول به "وجود" طرف مقابل است.  در این نوع از رابطه، طرف اول موسوم است به "علت" و طرف دوم "معلول" نامیده میشود.  "هستی" معلول در گرو وجود علت است.  بعبارت دیگر، بر خلاف مثال قبلی که ایجاد رابطه بعد از وجود دو طرف حاصل میشد ( مثل اینکه خریدار و فروشنده هر دو در محضر حاضر باشند تا عقد بیع برقرار شود)، اما اینجا وجود طرف دوم در گرو وجود طرف اول است و تا علت نباشد معلول وجود نخواهد داشت.  مثل اینکه "فرورفتن خورشید در افق شب را پدید میآورد" به معنای اینست که تا خورشید به زیر افق نرفته شب پدیدار نخواهد شد و  آمدن شب معلول رفتن خورشید زیر افق است.  چه بسا گرد و خاک زیاد یا ابری بودن شدید باعث تاریک شدن هوا شود ولی آنرا شب نمیگوئیم. یا در مثالی دیگر: "با زدن کلید، چراغ روشن میشود"، به روشنی نشان میدهد که فشردن کلید (علت) موجب روشن شدن چراغ (معلول) میشود.  لذا علت را اینگونه تعریف کرده اند: 

"علت عبارت از چیزی است که معلول، هستی خود را مرهون وجود آن میداند"

طبق این اصل، هیچ موجودی خود بخود و بدون علت وجود پیدا نمیکند.  شکل گیری و گسترش انواع دانش ها عمدتاً مرهون این اصل است (ر.ک. به مطلب "روش علمی"، 96/6/3).   گفته میشود که نفی اصل علیت مترادف است با نفی کلیت علم و دانش و بلکه مترادف است با سفسطه و مغلطه.  وجود علیت موجب نظم و قاعده در امور جهان است و برعکس، فقدان آن پیدایش هر رویدادی را هرقدر هم که غیر منتظره باشد مجاز میشمارد.  مشاهدات انسان نشان داده که امور عالم بر حسب نظم و ضایطه ای بوده و روابط علت و معلولی (روابط علّی) جاری و ساری است.

چگونگی نیاز معلول به علت

در خصوص  موضوع فوق بین فلاسفه و متکلمین اختلاف نظری وجود دارد که در اغلب نوشته های اسلامی بدان اشاره شده است.   قابل ذکر است که بعد از گسترش اسلام و با ورود فلسفه به ایران از طریق ترجمه متون یونانی، به موازات آن، چیز دیگری بنام "علم کلام" شکل گرفت.   مأموریت آن، استفاده از استدلال و ادله عقلی برای دفاع از عقاید اسلامی و توجیه عقلانی اصول آن بوده و میباشد.  اما خیلی زود مشخص شد که این استفاده از عقل و تفکر حدّ و مرزی دارد و عبور از خطوط به اصطلاح قرمز نه تنها کمکی به دین نمیکند بلکه موجب گمراهی مؤمنین نیز میگردد.  لذا خدمتگزاری عقل تا جائی باید باشد که به دیانت خدشه ای وارد نسازد.  شاید به همین ملاحظه بود که اصولاً امام محمد غزالی حوالی قرن پنجم هجری کتابی بنام تهافت الفلاسفه در رد فلسفه نوشته و به همه کسانی که با کمک استدلال در صدد توجیه دین و عقاید آنند تاخته است.  بنظر میرسد دیدگاه او از این منظر درست باشد چه اینکه گوهر دین ایمان است و آوردن ادله عقلی ایمان را سست و دین داران را دچار شک و تردید میسازد.  مسائل ایمانی استدلال پذیر نیست.  دو اصطلاحی که توسط متکلمان برای توجیه معلول بکار میرود عبارتند از "حادث" و "قدیم".

حادث = چیزی که قبل از موجود بودنش، نابود بوده و موضوع آن حدوث است.

قدیم =  چیزی که همواره بوده و زمانی را نمیتوان متصور بود که موجود نبوده و موضوع آن قِدم است.

از اینرو، متکلمان بر این عقیده اند که فقط خداوند "قدیم" است و هرآنچه غیر اوست، خواه مادی خواه مجرد، همه و همه "حادث" اند.  اینان میگویند که اگر چیزی یا چیزهای دیگری قدیم باشد، طبعاً بی نیاز از خالق بوده و لذا حکم "واجب الوجود" را پیدا میکند.  اما چون واجب الوجود فقط یکیست پس با آن تضاد پیدا کرده و نتیجه میگیرند که بیش از یک قدیم وجود ندارد و همه چیز غیر از خدا حادث است.  و از اینجا نتیجه میگیرند که هر چیزی که حادث است الزاماً معلول بوده و خود ناشی از علت بالا دستی است و این سلسله همینطور ادامه میابد تا به یک علت اول یا علت العلل که همانا ذات احدیت است برسد.  این طرز استدلال ضعیف است چه اینکه فلاسفه میگویند ما خود چیزی را تعریف کرده و صفت واجب الوجودی را به آن نسبت داده و باقی چیزها را با آن قیاس میکنیم.  فلاسفه به این طرز تفکر ایراد گرفته و میگویند "ملاک نیازمندی معلول به علت، در خود شئ (معلول) نهفته است".  یعنی اینطور نیست که برای تحقیق در "معلول" بودن شئ لازم باشد گذشته آن را مرور کرده ببینیم آیا زمانی بوده که شئ وجود نداشته باشد.  آنها بر این اعتقادند که "وجودِ معلول ذاتاً نیازمند علت است و دلیلش در خودش است و ربطی به گذشته و حال و آینده آن ندارد".  آنان این نیازمندی را "امکان ذاتی" نامیده اند.  لذا همه اشیاء که حادث اند، ذاتاً یک ممکن الوجود هستند.  به عبارت دیگر، میگویند که شئ بر حسب ماهیت خویش ذاتاً هم قابل موجود شدن است و هم قابل معدوم ماندن است و احتمال وجود و عدم برایش مساوی است.  پس برای اینکه از این حالت خارج شده و پا به عرصه "وجود" بگذارد نیازمند یک "علت" است.   این چیز دیگر که تعادل این تساوی را بهم میزند همانا "علت" است.  لذا نیاز معلول به علت در همین نکته است و بعبارت دیگر علت به معلول ضرورت میبخشد.  بنظر ما این مشابهت وافی مقصود نیست زیرا میگوید احتمال اینکه شئی در عدم باشد یا وجود 50-50 است که واقع امر اینگونه نیست بلکه باید گفته شود در حالت معمول کفه عدم سنگینی میکند و "علت" باعث میشود که کفه "وجود" سنگینی کرده و شئی پدیدار شود. 

 

علت دو نوع دارد؛ علت تامّه و علت ناقصه.   مثلاً فرض کنید برای روشن شدن لامپ، کلید را میزنیم.  زدن کلید شرط لازم است اما کافی نیست زیرا برای روشن شدن لامپ، هم باید لامپ سالم باشد و هم برق در شبکه باشد.  البته اگر کلید را نزنیم لامپ هیچگاه روشن نمیشود.  زدن کلید را در این مثال "علت ناقصه" میگویند.  اما به مجموع این شرایط گه شرط لازم و کافی برای روشن شدن است "علت تامّه" گفته میشود و در واقع، علت واقعی بشمار میرود.   از این پس هرگاه از "علت" نام برده میشود، مقصود همانا علت تامه است که علت وجود دهنده میباشد و به معلول "وجود" میبخشد.  یعنی با زدن کلید، بشرطی که لامپ سالم باشد و برق در شبکه باشد، لامپ قطعاً روشن خواهد شد.  با بودن علت بشرحی که رفت، وجودِ معلول واجب میشود و بعبارت دیگر، این "علت تامه" است که به "معلول" هستی میبخشد.
نکته ای که ممکنست مورد ایراد واقع شود اینست که چون امکان ذاتی هم برای وجود و ظاهر شدن معلول و هم با احتمال مساوی برای عدم آن متشابهاً وجود دارد لذا ممکن است گفته شود همین کافیست تا شئ ظاهر شود و دیگر نیازی به علت نباشد (منظور ما همه جا علت تامه است).  در چنین صورتی هر رویداد ممکن الوجودی خود بخود و بدون هیچ علتی میتوانست بروز و ظهور نماید که طبعاً نفی قانون علیت خواهد بود و دنیا و رویدادهای آن نظم موجود کنونی را از دست میداد.  این وضعیت را فلاسفه نمیپذیرند زیرا میگویند امور جهان به تصادف و اتفاق منتهی میشود و جهان فاقد نظم موجود میبود.  پس فقط یک راه باقی میماند و آن اینکه بقول آنان "علت، هم ضرورت بخش معلول و هم وجود دهنده آن میباشد".  به سخن دیگر، علتی که معلول را واجب الوجود نسازد، علت نیست.  خلاصه آنکه "قانون علیت، مستلزم اصل ضرورت بخشی علت به معلول است" و نظام جهان یک نظام علّی و معلولی است.  بیان دیگر این امر را حکما با قاعده "ترجیح بلا مرجح محال است" بیان میدارند.  به این معنی که اگر چیزی نسبت به دو امر در حالت تساوی کامل باشد، محال است که بدون یک عامل بیرونی (یعنی امر مرجح) یکی از دو امر متساوی را بر دیگری ترجیح دهد و آن را برگزیند.  مثالی که در این موضوع میزنند اینست که دو کفه ترازو یکی حاوی "وجود" و دیگری حاوی "عدم" است و هردو در حالت تساوی است.  این وضعیت گویای شئ ممکن الوجود است و برای اینکه یکی از کفه ها بر دیگری بچربد و ترازو از بالانس خارج شود، حضور یک عامل خارجی لازم است که همانا "علت" باشد.   اگر علت (منظور علت تامه) حضور داشته باشد، کفه "وجود" سنگینی کرده و شئ موجود میشود.  اما اگر یکی از اجزاء علت تامه مفقود باشد، کفه "عدم" سنگینی کرده و شئ تظاهر نمیکند.  نتیجه مهم اینست که "یا شئ ضرورتاً موجود است، یا ضرورتاً معدوم است.  حالت میانه ای وجود ندارد".

اما از نظر مشّائیون، "وجوب" یا ضرورت، مقدم بر "وجود" است و اینطور نیست که علت، به معلول فقط "وجود" میبخشد بلکه مقدم بر ایجاد معلول، بدان "وجوب" نیز عطا میکند.  یعنی اینکه نظام عالم هستی، نظامی وجوبی و قطعی است (البته استثنائاتی امروزه هست که بعداً در جای خود گفته میشود).  بعبارت دیگر، اول ضرورت پیش میآید و سپس بدنبال آن وجود پیدا میشود.  علت تامه برای هر معلولی، ابتدا به معلول خویش ضرورت بخشیده و معلول در پی آن هستی میپذیرد.  

بعلاوه، فلاسفه قیود دیگری نیز بر روابط علت و معلولی تحمیل کرده اند از قبیل سنخیت علت و معلول.  میگویند میان هر علت با معلول خودش سنخیت و مناسبت خاصی حکمفرماست.  اینکه هر جزئی از جهان در جایگاه خاص خویش است در پرتو این قاعده است.  لذا میگویند که سنخیت علت و معلول از اجزای مهم اصل علیت است و بدون آن علیت بدون معنا میشود.  در این قاعده نیز تردیدهائی وجود دارد.  اما واقعیت اینست که این بحث وجوب بیشتر بازی با الفاظ بنظر میرسد و احتمالاً برای امور کلامی ساخته و پرداخته شده است.

تسلسل علل

فلاسفه را اعتقاد بر اینست که سلسله علل متناهی است و نامتناهی بودن آن محال است.  یعنی که:

معلول <------ علت (معلول) <------- علت (معلول) <-------   ......    <------ علت اول (علت العلل)

از سمت راست که توجه کنیم، هر معلولی ناشی از علتی است که خود زائیده علت بالا دستی خود میباشد و این سلسله زنجیروار همینطور ادامه پیدا میکند.  نهایت اینکه این سلسله علت و معلول ها به علتی منتهی میشود که قائم بالذات است و موجودیت آن از علت دیگری صادر نمیشود.  فلاسفه مشّاء میگویند که " تسلسل محال است" و هریک از آنها برهانی در این ارتباط داده است.  بویژه اینکه این براهین در بحث خداشناسی (الهیات) کارکرد مهمی پیدا کرده و اصلاً برای اثبات وجود ذات باری تعالی بکار میرود.   به آن علت اولیه، "علت العلل" یا علت نخستین گفته میشود.  فلاسفه میگویند علت العلل واجب است چه اینکه سلسله علل نمیتواند تا بینهایت ادامه یابد و این علت اولیه را مترادف با خداوند میدانند که سرچشمه همه امور از اوست.

در فیزیک نوین این تعابیر پذیرفتنی نیست و پایه های آن زیر سوأل برده شده است.   اصولاً مبحث علیت، موضوع پیچیده ای بوده که هنوز بر سر آن آرا متفاوت برقرار است.  ایراد دیگر اینست که سلسله نا متناهی چه عیبی دارد؟  مگر نه اینست که در ریاضیات مرتباً با سلسله نا متناهی اعداد سر و کار داشته و ایرادی هم بروز نمیکند!   تازه اگر این سلسله متناهی باشد چرا باید آنرا در دایره الهیات جستجو کنیم؟  ضمن اینکه در ریاضیات عالی تکنیکی وجود دارد که با دور زدن نقاط تکینه (singularity) و محصور سازی آن، خود را از دست این نقاط خاص خلاص کرده به بافت اصلی موضوع پرداخته میشود.  گو اینکه فیزیکدانان کامیاب میشوند لیکن فلاسفه دست بردار نبوده و تا مشکل آن یک نقطه خاص حل نشود باقی دستآورد ها را، حتی به تعداد بینهایت، نادیده خواهند انگاشت.  پس بطور خلاصه، فلاسفه با قبول اصل علیت، اعتقاد دارند که جهان تابع یک نظام ضروری و حتمی بوده که در آن، روابط موجودات از قطعیت و حتمیت برخوردار است بطوریکه تخلف از آن هرگز ممکن نیست.  جهان علم نیز اصل علیت را قبول دارد و بسیار مایل است که آنرا قطعی و لازم الاجرا بداند.  منتها تحقیقات یکصد سال اخیر نشان داده است که روال کار در دنیای بینهایت کوچکها تفاوت هائی دارد.  بطوریکه دانشمندان، علیرغم میل باطنی خود، ناچار از قبول این حقیقت شده اند که علیت در دنیای بینهایت کوچکها (منظور اتم و ذرات زیر اتمی) صادق نیست.   بد نیست عقیده ارسطو نیز گفته آید.

به عقیده ارسطو، عالم وجود قدیم و ازلی و ابدی است.  اما چون دور محال است، پس باید علتی نهائی جست که به آن متوقف شویم.  وی آنرا "محرک اول" یا علت العلل نامید که البته ساکن مطلق است و خود علتی ندارد و یا به تعبیر افلاطون "زیبائی" یا "خیر مطلق" است و به تعبیر خود ارسطو، "فکر مطلق" یا "عقل مطلق" میباشد.  او بی حرکت است زیرا که حرکت از جهت نقص است.  بهمین دلیل جایگاه این محرک اول که خود بی حرکت است، فلک الافلاک میباشد که محیط بر همه افلاک بوده و محرک آنان است.  او کامل است و علم او فقط به ذات خود است و نه به ماسوا زیرا که چون ماسوا ناقص است اگر به آن علم میداشت، خود ناقص میشد و استقلال خود را از دست میداد.  و مهمتر از همه اینکه او واحد است.  وصف جامی در این خصوص بسیار جالب و زیباست:

در آن خلوت که هستی بی نشان بود         به کنج نیستی عالم نهان بود

وجودی بود از نقش دوئی دور                     زگفت و گوی مائی و توئی دور

     جمال مطلق از قید مظاهر                          به نور خویش هم بر خویش ظاهر

                                              . . . 

 

=========================================================================

  • مرتضی قریب

علیت

مشّاء

نظرات  (۱)

  • مجتبی بهنام
  • سلام استاد 
    با عرض پوزش ، ولی متن بسیار بسیار سنگینی بود ، نه از جهت گزینش کلمات و فارسی نبودن ان ها ، بلکه به جهت ناقص بودن مطلب !
    به شخصه ، پس از خواندن کتاب هایی در حوزه ی فلسفه و هستی شناسی و بررسی انتولوژی ها و ایدئولوژی های مختلف ، هنوز هم همانند بشریت در ناکامی هستم .
    فلذا ذکر مطلبی من باب نظریه علیت ان هم به این فشردگی که اصلا حتی چکیده ی چکیده ی چکیده هم به حساب نمی اید ، خود ممکن است نه تنها باعث افزایش دانش نشود بلکه باعث گمراهی و جهل شود . 
    بنده با اکثر مطالبی که شما در این صفحه اورده اید کاملا مخالفم و فقط به ذکر دو نکته اکتفا میکنم 
    نکته ی اول : سبز شدن چراغ راهنمایی اتفاقا علت محکمی برای حرکت اتومبیل است زیرا ذهن راننده با سبز شدن چراغ به پای راننده فرمان فشردن گاز را می دهد . در غیر این صورت اگر حرکت اتومبیل به چراغ راهنمایی وابسته نباشد و معلولی برای ان نباشد ، اصلا چرا باید پشت چراغ قرمز بایستیم و تا سبز نشده حرکت نکنیم ؟
    پس چراغ راهنمایی علتی است برای فعال شدن ذهن راننده و فعال شدن ذهن راننده علتی است برای حرکت اتومبیل 
    نکته ی دوم : در مورد تعریف کلمه ی حادث ، در تعریف این کلمه اورده اید چیزی که قبل از موجود بودن ، نابود بوده 
    خود این کلمه می تواند بیانگر مفهوم تسلسل باشد ، نابود شدن اساسا زمانی معنی پیدا می کند که موجودی موجودیت داشته باشد و با وقوع یک فعل ان موجود نابود و نیست شود ، چگونه چیزی قبل از موجود شدن میخاهد نابود شود ؟

    البته به تعداد انسان های روی کره ی زمین تفکراتی در این حوزه هست و هرکسی دیدگاهی دارد که درجایگاه خویش محترم است 
    بدین منظور و برای جلوگیری از سوتفاهم ناشی از نقص مطلب ، پیشنهاد می کنم مطالب بیشتری را با جزییات کامل تر و متنی روان تر با توضیحاتی دقیق تر منتشر کنید .

    با تشکر و ارادت فراوان 
    پاسخ:
    کاش مطالبتان را زودتر ارائه میکردید که دیگران هم فرصت استفاده میداشتند.  بله باید قبول کرد که مطالب آن مبحثی که گفته اید خیلی خلاصه بوده است.  شاید هم به لحاظی این نگرانی بوده که مبادا شما غرق در دریای این مباحث (حکمت مشاء) شوید که انتها ندارد و لزوماً هم شما را بجائی نمیبرد.
    اما درباره علت و معلول باید توجه کرد که اگر علت نباشد معلول هم نخواهد بود (منظور همانا علت تامه).  لذا اگر چراغ سبز نباشد راننده نباید حرکت کند.  آیا واقعاً اینطور است؟  یعنی اگر چراغ راهنمائی خاموش بود اتوموبیل ها حرکت نمیکنند؟!  حتی فرض کنید چراغ قرمز روشن است، اما یک راننده خاطی میل میکند به هر دلیلی پا را روی گاز گذاشته عبور کند.  خوب این چه "علتی" است که معلول دلبخواهی بدنبال دارد.  لذا نتیجه گیری جنابعالی صحیح نمیباشد.  
    در تعریف حادث گفته شده چیزی که قبل موجود شدن وجود نداشته است.  منظور از نابود این نبود که مثلاً قبلاً بود و بعد نابود شده.  منظور اینکه اصلاً وجود نداشته.  مثلاً بچه ای در ساعت فلان و محل فلان متولد میشد.  این یک حادث است زیرا ایشان قبلاً وجود نداشته اند.  و قس علیهذا.  
    امیدوارم در ترم های آتی، مباحث ناقص را مشروح و کاملتر ارائه کنیم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی