فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۱۲ ب.ظ

جمعبندی عقاید گذشته و ارائه نگرش جدید

   اصولاً بحث در زمینه های فلسفی به دلیل سرشتی که دارند بحث جامع و مانعی نیست و لزوماً به نتایجی مورد قبول همه مکاتب فکری منتهی نمیشود.  این برخلاف علم و نتایج علمی است که دستاوردهای آن غیر قابل گریز بوده چه اینکه مردم با انواع عقاید از ره آورد های آن مستقیم یا غیر مستقیم مستفیض میشوند.  یا مثلاً اگر هندسه اقلیدسی را در زمینه ریاضی در نظر آوریم، قضایای آن برای همگان به یکسان قابل قبول و لازم الاتباع میباشد.  اخیراً دوستی گلایه داشت که موضوعاتی نظیر: ماهیت و وجود، عدم و بینهایت، زمان و مکان، جبر و اختیار، علت و معلول، حدوث و قِدم، و مسائل مشابه باعث سردرگمی و سرگشتگی انسان میشود.  بعبارت دیگر هرچه بیشتر در این مباحث غور و تفحص میکنیم کمتر و کمتر به نتیجه مشخصی میرسیم.  دنبال کردن این مباحث جز خستگی تن و فرسودگی روان حاصلی ببار نمیآورد.  تکلیف چیست؟

    اکنون، بدون آنکه خود را درگیر مباحث بی سرانجام کلامی سازیم، میخواهیم از مجموع گفتارهای گذشته، آنچه را میتوان استنباط کرد و آنچه که برای جویندگان دانش سودمند باشد را اینجا بطور خلاصه بیاوریم :

  1- دو مکتب فکری کهن موجود است.  یکی ناظر بر بی ثباتی امور و اینکه "تغییر" اصل اساسی جهان است که به هراکلیتوس منتسب است.  دیگری ثبات و "سکون" را اصل اساسی ناظر بر جهان میداند که منتسب به پارمنیدس است.   نظر عمومی، موافق مشاهدات، اصل اساسی تغییر را تأیید میکند.  یعنی در این دنیای مادّی چیزی مصون از تغییر نیست.  همه اختراعات و ابتکارات بشری در طی زمان رو به کمال است.  حتی در حوزه ذهنیات نیز همیگونه است و نظریه ها مرتباً متحول میشود.  آداب و سنن و طرز زندگانی نیز در معرض تحول و تطور است.  حتی آسمان و موجودات آسمانی نیز بی نصیب نیست.  آسمان و اجرام آسمانی که قبلاً ثابت و پایدار بنظر میرسید، در تغییر است و امروز میدانیم در مقیاس زمانی باندازه کافی بزرگ، بی ثبات و ناپایداراند.  خود بخود همه ایدئولوژی هائی که بر اصل ثبات آسمان و ذوات آسمانی پی ریزی شده بود درهم میریزد.

  2- تغییر در دستاورد های انسان چه در زمینه مادّی و چه در زمینه فکری من حیث المجموع رو بسوی کمال داشته است.

  3- عقاید و دستآوردهای قدیم در جای خود بسیار عالیست.  اما از آنجا که تغییر بر همه چیز، از جمله بر افکار و عقاید، حاکم است بنابراین بهنگام داوری درباره موضوعات باید به آخرین دستاورد های فکری اتکا کرده و آنها را محل رجوع بدانیم.  بعبارت دیگر، حتی هنگامی که قصد حلاجی موضوعات فلسفی را داریم نمیتوانیم به مجموعه اختراعات و اکتشافات به روز شده بشر بی اعتنا باشیم.  موضوعات انتزاعی نیز از این جریان بی نصیب نخواهد بود.  در بررسی ها باید از دانش زمانه بهره گرفت و در یک کلمه، فرزند زمانه خود بود.

   4- درباره هریک از پرسش ها، بویژه در حوزه فلسفه، باید ابتدا از تفکر خود شروع کنیم و اگر که راه حلی نیافتیم آنگاه بسراغ نظریات نام آوران آن موضوع برویم.  اینکه اوقات خود را لابلای کتابها در جستجوی نظر این و آن، تلف کنیم البته ممکنست سرگرم کننده باشد.  لیکن آرای اغلب فلاسفه با یکدیگر مختلف و گاه متضاد یکدیگر است.  فرد مبتدی هرگز قادر به نتیجه گیری از این اضداد نخواهد بود و بلکه بر سردرگمی وی افزوده میشود.  پس راه بهتر، در تفکر فردیست و چه بهتر با قلم و کاغذی همراه شود که گام های طی شده یادداشت شود.  این شیوه کم کم باعث رشد قوه تحلیل و ترکیب فرد میشود.  بعلاوه، چنانچه بعداً با مراجعه به کتابهای دیگران تأییدی بر نظر خود یافتید، اعتماد به نفس شما رشد خواهد یافت.  در صورتیکه به نتیجه نرسیدید آن هنگام به منابع موجود و نظرات دیگران مراجعه کنید.  شوپنهاور، فیلسوف معروف، نظر جالبی دراین باره دارد و میگوید: "مقصود از فلسفه، تجربه و اندیشه کردن است و تنها کتاب خواندن و مطالعه محض نیست".  وی میافزاید: "غوطه خوردن مداوم در جریان اندیشه دیگران، موجب محدودیت و ضعف اندیشه شخص میشود و زیاده روی در این کار ذهن را فلج میسازد.  مطالعه درباره موضوعات پیش از اندیشه درباره آن خطرناک است.  در حال مطالعه، شخص دیگری بجای ما فکر میکند و ما فقط تابع ذهن شخص دیگری هستیم.  چنین فردی، قدرت تفکر را از دست میدهد".  ما اضافه میکنیم که این شیوه مرضیه باید درباره علوم دقیقه نیز رعایت شود.

  5- یک گام اساسی عبارتست از خالی کردن ذهن از کلیه آموزه های گذشته و سپس اقدام به گزینش مجدد هرکدام که از فیلتر خرد عبور کند.  کمترین کار اینست که خانه تکانی کرده و مغز را از آموزه های تحمیلی و انواع موهومات خالی کنیم.  این رویه اول بار توسط دکارت مفصلاً بیان شده ولی مقصود ما بهیچ وجه تقلید از او نیست زیرا در هر حال رویه ایست معقول که بی شباهت به خانه تکانی ذهن نیست.  البته همگان شجاعت چنین اقدامی را ندارند و حاضر به چنین خطری نیستند.  زیرا تصورات و تلقی های ذهنی بویژه آنها که از طفولیت و نوجوانی وارد ذهن شده بمنزله عزیزان فرد تلقی میشود و بسادگی حاضر به از دست شستن آنها نیست.  این شیوه گاهی بصورت بیماری نزد افرد پیر در مورد اثاثیه کهنه و قراضه نیز دیده میشود که آن اثاثیه را چون عزیزان خود دوست دارند و حاضر به دور ریختن آنها نیستند.

  6- دو شیوه موازی در فلسفه، در توجیه اینکه حقیقت عالم چیست، از دوران کهن تا به امروز وجود داشته و دارد که عمده سوء تفاهمات فکری ما از آن ناشی میشود.  همانطور که در گفتار فلاسفه باستان دیدیم، عده ای از فلاسفه با اصیل پنداشتن مادّه اهتمام خود را متوجه امور حسّی کرده و به نتایج درخشانی رسیدند.  عده ای نیز اعیان خارجی را مورد اعتنا ندانسته و دنیای غیر مادّی ایده ها را که افلاطون بنیان گذار آن بود را اصیل دانستند.  ایده ها بعداً در بیان فلاسفه بعدی به روح (= نفس) تعبیر شد و مکتب اصالت تصور (Idealism) پا گرفت.  پاره ای از حکمای این مکتب، در توجیه اینکه ابزار اصلی شناخت عالم چیست، اصل را بر معقولات یعنی آنچه در ذهن میگذرد گذاشتند و بدین ترتیب با اصیل گرفتن ذهن (= Reason) بعنوان ابزار اصلی، مکتب اصالت عقل ( Rationalism ) بنیان گذاشته شد.  این دو مکتب مترادف یکدیگر یا پشتیبان یکدیگرند و فصل مشترکشان غیر اصیل بودن امور مادّی است.  این دو مکتب میگویند آنچه اصالت دارد اصالت ذهن و تصور است و نه مادّه بلکه حقایق جهان چیزی غیر مادّی و فراتر از مادّه است و ابزار شناخت آن نیز کارکرد ذهن است.  طبعاً فرض بر اینست که ذهن (متشابهاً روح = نفس) غیر مادّی است.  در سمت مخالف ایده آلیسم، مکتب اصالت واقع یا واقع گرائی ( Realism ) وجود دارد که مدعی حقیقی بودن عالم بیرون ذهن است و اینکه علم میتواند واقعیات جهان را همانگونه که هست توصیف کند.  واقع گرایان میگویند فقط به اتکای ذهن تنها نمیتوان به شناخت جهان بیرون دست یافت.  لذا گاهی این مکتب به اعتبار اینکه مادّه را حقیقت عالم میداند، به اصالت مادّه ( Materialism ) مشهور است.  همانطور که قبلاً عقل در کنار تصور بود، اینجا نیز متشابهاً تجربه، بعنوان ابزار شناخت، در کنار اصالت واقع ( یا اصالت مادّه) قرار گرفته و مکتب مهم اصالت تجربه  یا تجربه گرائی ( Empiricism ) را میسازد.  مکتب اخیر در جهت مخالف راسیونالیسم بوده و بجای تکیه بر ذهن و ذهنیات (یا فرایند های صرفاً ریاضی)، مبادرت به تجربه میکند و مدعی شناخت جهان از این طریق است.  چارت پیوست، روش شناخت عالم و رویکرد به حقیقت عالم را نشان میدهد.

   اولین کسی که بطور سیستماتیک به بررسی مقوله "شناخت" پرداخت، دانشمند معروف دکارت است.  او با شروع از شک معروف خود که امروز به شک دکارتی موسوم است، همه باورهای قبلی خود را نادرست فرض کرد و متعاقباً پله پله تأملات معروف خود را آغاز کرد.  سرانجام به این کشف که نقطه عطف فلسفه اوست میرسد که چون "فکر میکنم پس وجود دارم" .  در اصل، او موجودیت ذهن خود را ثابت کرد منتها چون ذهن در بدن جای دارد طبعاً موجودیت بدن فیزیکی خود را نیز اثبات کرد.  اما در تأملات بعدی دچار خطاهائی شد.  او به دوگانگی ذهن و بدن (روح و مادّه) بعنوان یک اصل اعتقاد داشت و میگفت که ذهن میتواند پس از نابودی بدن زنده و باقی بماند.  از دید او روح یا همان ذهن جوهری غیر مادیست لیکن بنحو اسرارآمیزی با بدن تعامل دارد.  او بعداً با مثالهائی که میزند به این اعتقاد میرسد که ما میتوانیم صرفاً با اتکا به عقل (بخوانید ذهن) در خصوص چیستی جهان آگاهی پیدا کنیم و به اصالت ذهن معتقد شده و از ایده آلیست های مشهور بشمار میرود..  از اینجا تعارض او با مکتب تجربه گرائی آشکار میگردد.  افلاطون و همفکران او چنین میپنداشتند که یک سری معلومات فطری، مستقل از تجربه، از بدو تولد در ذهن آدمی وجود دارد و صرفاً به مدد تعقل میتوان به حقایق بیشتری دست یافت.  بنظر میرسد این ارادت صادقانه دکارت به عقل متأثر از مهارت بینظیر او در ریاضی باشد.  هرچه باشد او مخترع هندسه تحلیلی است.  میدانیم که ابزار اصلی ریاضی قیاس است که مبتنی است بر تعاریف و قراردادها.  ریاضی کاری به تجربه ندارد و عملیات آن همگی عقلی و مستقل از تجربه است.  احکامی هم که صادر میشود و قضایائی که بر مبنای تعاریف و اصول متعارف و موضوعه اثبات میگردد همگی قطعی و لایتغیراند.  دکارت با علم به این قدرت ریاضی که با عقل انسانی صورت میگیرد و نتایج صریح و دقیق آن متقاعد میشود که معرفت بر جهان خارج صرفاً با تعقل و تفکر بدست میآید و مکتب مزبور گاهی هم به اصالت تصور نامیده میشود.  در ادامه تأملات، وی شک ما را در باب اینکه در خواب و رؤیا باشیم برطرف ساخته و به نتایج دیگری میپردازد که فعلاً بحث ما نیست.  

    در سوی دیگر، تجربیون هستند که پس از رنسانس با فرانسیس بیکن انگلیسی شروع میگردد.  علمای عمده این مکتب که به تجربه گرائی موسوم است اغلب از اهالی انگلستان هستند مانند جان لاک، توماس هابز، دیوید هیوم.. .   بر اساس این دیدگاه معرفت ما از جهان خارج یکسره توسط حواس پنجگانه کسب میشود.  از این منظر، ذهن انسان در بدو تولد مانند یک لوح نانوشته است و حاوی هیچ اطلاعات فطری در خصوص جهان نیست.  این دیدگاه با این مثال بیشتر روشن میشود.  فرض کنید انسانی از بدو تولد فاقد تمام حواس پنجگانه باشد.  او وقتی رشد میکند و بزرگ میشود هیچگونه ایده ای از دنیای پیرامون خود ندارد.  نهایت اینکه فقط وجود خود را میفهمد ولی هیچ ابزاری برای درک دنیای خارج از خودش ندارد.  لذا با تعقل هیچگاه بجائی نمیرسد.  البته این شک وجود دارد که چون زنده است و باید تغذیه شود، لابد از خود میپرسد این خوراکی که در دهان او گذاشته میشود از کجاست و احتمال دهد که چیز یا چیزهائی باید خارج از وجود او موجود باشند.  ولی بهر حال به معرفتی که شخص عادی کسب میکند ابداً دست نخواهد یافت.  بعدها بر این مکتب انتقادی وارد شد مبنی بر اینکه آنچه در مغز از اعیان خارجی ادراک میشود در نهایت بصورت تصورات درک میگردد.  لذا برای اینکه مطمئن شویم که این تصورات با اعیان خارجی (واقعیت) یکی هستند باید به نوعی به هردو دسترسی داشته تا بتوانیم آنها را مقایسه و نتیجه گیری کنیم.  در حالیکه چنین چیزی امکان ندارد و بعبارت دیگر، واقعیات در پس پرده ادراک حسی ما پنهانند.  ما فقط به تصورات دسترسی بلاواسطه داریم که در وجود ماست و نه آنهائی که این تصورات را ایجاد کرده اند و خارج از ماست.  فیلسوف دیگری بنام بارکلی از اینهم فراتر رفته و گفت که تازه همین تصوراتی را هم که داریم مدعی هیچ چیز دیگری مثل جهان خارج نمیتواند باشد و از این تصورات نمیتوان جهان ماوراء ذهن را اثبات کرد.  بزبان دیگر میخواهد بگوید اعیان خارجی فقط خیال است و لاغیر.  اما در رد این شبهه دو چیز میتوان گفت.  یکی اینکه بدون وجود یک جهان خارج (منظور خارج از ذهن)، ادراک حسی نمیتواند خود بخود ایجاد شده و بدنبال آن تصوراتی در مغز ایجاد شود.  چه اگر اینگونه بود این تصورات حالت تصادفی داشته با نوفه (نویز) تفاوتی نمیداشت.  و دوم اینکه حواس مختلف ما یکدیگر را تأیید میکند و اینطور نیست که هریک مستقلاً پیام خود را صادر کند که همواره محتمل باشد با هم در تناقض باشند.  

   7- اما آنچه در طی دروس قبلی دیدیم حاکی از آن بود که در حقیقت معرفت ما از جهان ناشی از برداشت هردو دیدگاه است.  شرط لازم برای هر معرفتی تجربه است.  در بحث ریاضیات دیدیم که موفقیت آن در گرو قراردادهاست.  ریاضیات مجموعه ای منطقی است که بخودی خود چیزی درباره جهان خارج ابراز نمیدارد.  لذا اینکه صرفاً با استدلالات منطقی بتوان چیزی از دنیای خارج کسب کرد صحیح نمینماید.  در فرایند تدریجی کسب معلومات، استدلال عقلی آنها را سر و سامان داده ما را به سطح بالاتری از معرفت رسانده و گاهی به نظریه های جدید ختم میشود.  خلاصه کلام اینکه آنچه را علم مینامیم در گرو تعامل نزدیک تجریه و استدلال منطقی است.  از همین روست که ریاضیات بعنوان یک ابزار پر قدرت در خدمت علم است.   ریاضیات بتنهائی هیچگاه قادر به کسب کمترین معرفتی از جهان خارج نیست.  همانطور که در مطلب "تولد علم از بطن فلسفه" اشاره کردیم، فیزیک خود به ریاضی وابسته است اما فیزیک را نمیتوان از ریاضی استخراج کرد.  

    8- حتی بسیار پیشتر از دکارت، قدما بر این عقیده بودند که روح و جسم دو جوهر کاملاً متفاوتند و این دوگانه باوری از ایام کهن رایج بوده است.  اعتقادتی شبیه: خیر و شرّ، نور و تاریکی، اهورامزدا و اهریمن، هستی و نیستی.. .  تعالیم بسیار قدیم ایرانی بسی پیشتر از زمان زرتشت حاکی از دوگانگی روان و تن بوده است.  چنین اعتقاداتی بعنوان یک تکنیک عالی متضمن زندگی سعادتمندانه ای برای باورمندان عصر خود بوده است.  در اینجا برای پیوستگی با سخنان قبلی میگوئیم که روح(=روان) همان ذهن یا نفس است که طبق تعریف قدما با زوال جسم نابود نمیشود و جاودان باقی میماند.  روح جاودان میماند زیرا میگویند فساد ناپذیر است. اما فساد نمیپذیرد زیرا معتقدند مادّی نیست چه اگر مادّی باشد تابع شرایط مادّه بوده و محکوم به فناست .  اعتقاد بر اینست که روح پس از مرگِ بدن و جدائی از جسم به آسمان میرود.  چرا؟ چون همانطور که قبلاً گفتیم زمین و اشیاء زمینی همگی از عنصر مادّی بوده و سنخیتی با غیر مادّه ندارد و لذا نمیتواند جایگاه طبیعی روح باشد.  در عوض، آسمان و اجرام آسمانی سرشتی الهی داشته و جایگاهی قدسی دارد.  از همین رو، عقیده رایج بین قدما چنین بود که روح پس از جدائی از جسم به آسمان که محل طبیعی آنست پرواز کرده و در جائی در گوشه ای از آن سکنا میگزیند.  نقاشی هنرمندان قرون وسطی نیز مؤید این مطلب است و فرشتگان و کرّوبیان را در آسمان بر فراز ابرها نشان میدهد.  جالبست که چون نمیتوانستند فرض کنند این موجودات آسمانی معلق در آسمان باشند، لذا آنها را نشسته بر بالای ابرها نقش کرده اند.  جالبتر اینکه همه اینها صورت های انسانی داشته و مانند خودمان نیازمند نشستن و سایر چیزهای دیگر بوده اند.  مختصر آنکه ذهن انسان نمیتواند جز آنچه در زندگی خودش روبرو بوده چیزی را متصور شود.  در مباحث پیشین به این نکات اشاره کرده بودیم و اینجا بسیار بکار آمد که از نظر پیشینیان و حتی از طلوع بشریت به اینسو، آسمان همواره ثابت و بدون تغییر مشاهده میشده است.  لذا آسمان و اجرام آسمانی لایتغیر و فساد ناپذیر پنداشته میشد که تا حدودی هم درست مینماید.  پس حوزه آسمان قدسی و روحانی بوده و مأوای فناناپذیرها چون خدایان و فرشتگان و مهمتر از همه، روح میباشد.  در مقابل، زمین عرصه تغییرات بوده و همه موجودات و پدیده های زمینی در نهایت دچار مرگ و نیستی شده مشمول کون و فساداند.  اذعان داریم که این اعتقاد آخری کاملاً درست است زیرا زمینی ها میرایند. تفاوتی که هست اینکه دانش امروز ماوراء هرگونه شک و تردیدی ثابت کرده که آسمان نیز متشابهاً فساد پذیر و مشمول همین حکم است.  مسأله فقط مقیاس زمان است.  اولین رخنه در این اعتقادات را گالیله بوجود آورد که با مشاهده مشتری و چهار قمر بزرگ آن که به گرد مشتری میگردیدند ثابت کرد همه در گردش به دور زمین نیستند و لذا زمین مرکز جهان نمیتواند باشد.  باید توجه داشت که عنصر بسیار مهم در حوزه اعتقادات، پدیده "استمرار" است.  گاهی استمرار مفید است مثل عادات خوب زندگی در نحوه تغذیه و رعایت بهداشت و امثالهم.  گاهی هم فاجعه است. زیرا آنچه را توده ها بعنوان حقیقتی مطلق مورد احترام یا پرستش قرار دهند و در طی نسل های متمادی تکرار و تکرار شود، خود بخود جنبه مقدس پیدا کرده کسی را پروای تشکیک نیست.  خواه این چیز یک چوب خشک باشد یا گوساله سامری و یا آسمان لایتناهی.  خارج کردن ذهن از دور باطل استمرار بسیار مشکل است و ازاینرو زیان های اعتیاد و تبلیغات مربوطه فراتر از زیان هر کاستی دیگری میباشد.

   اکنون بدون آنکه به حوزه اعتقادات کاری داشته باشیم، میخواهیم بدانیم چرا ذهن را باید از مقولات مادّی بشمار آوریم.  انتقادی که بر نظریه دکارت  وارد میشد این بود که چگونه ذهن غیر مادّی و جسم مادّی با یکدیگر تعامل میکنند.  اصلاً چیزی غیر مادّی در بدن مادّی چکار میکند؟!  با اینکه برخی سعی کردند آنرا بنحوی توجیه کنند اما عملاً این تناقض هیچگاه حل نشد مگر اینکه هردو را از یک جوهر تلقی کنیم که طبعاً این جوهر حتماً باید مادّی باشد.  امروزه با توجه به ترقیات حوزه ماشین های الکترونیک گمانه اخیر، یعنی مادّی بودن ذهن، تقویت شده است.  رایانه (کامپیوتر) که آفریده انسان است و مصدر اینهمه عجایب بینظیر است دارای حافظه ای مشابه انسان است و نیز با پالس های الکتریکی مشابه همان وجه که در مغز انسانی میگذرد کار میکند.  بنیادی ترین واحد حافظه "بیت" میباشد که نماینده 0 و 1 است.  در گذشته، هسته های مغناطیسی چنین کارکردی را ارائه میداد که بعدها با انواع مؤثرتری جایگزین شد (شکل پیوست).  اگر یک ترتیب 8 تائی که به "بایت" موسوم است در نظر آوریم نماینده 28 حالت مختلف خواهد بود که هم میتواند بعنوان عدد استفاده شود و هم بعنوان دستورالعمل، مثلاً عمل جمع.  در مغز، نورون ها یاخته های اصلی حافظه است که پیامهای الکتریکی را بین خود رد و بدل میکنند.  با اینکه هنوز کارکرد دقیق مغز مشخص نشده است اما در اساس میتوان چنین مشابهتی برقرار کرده و فرض کرد که حالت الکتریکی مجموعه ای از نورون ها نماینده چیزی باشد.  مثلاً  با دیدن میز بخشی از حافظه تحریک شده و این حالت تحریک چند نورون بمثابه شکل میز آنجا ضبط میشود.  بعداً اگر به دلیلی خاطره آن زنده شود، ذهن به همان بخش مشخص هدایت خواهد شد.  جالبست که در هر مراجعه مجدد، تحریک این بخش جانی تازه گرفته (refresh) و تقویت میشود.  خاطرات قدیم ما کم کم محو میشود زیرا باندازه کافی به آنها سر نمیزنیم.  این کاملاً مشابه فرایندهای داخل رایانه است.  اتفاقاً پزشکان برای تقویت حافظه یادآوری گهگاه خاطرات را توصیه میکنند.  خلاصه آنکه همانطور که در رایانه دو عنصر مستقل سخت افزار و نرم افزار داریم، متشابهاً اینجا نیز جسم و ذهن را داریم.  در رایانه، با آنکه نرم افزار نوعی منطق میباشد ولی بهرحال مادیست و بر بستری مادّی نیز کار میکند.  در اینجا نیز نقش ذهن همانست و با تمام عجایبی که دارد چیزی ماوراء مادّه یا ماوراء طبیعت نمیتواند باشد.   از سوی دیگر اگر همچنان بر غیر مادّی بودن ذهن (روح) پای فشاریم و آنرا جاودانی انگاریم، دیگر جائی برای پرواز و سکونت آن در آسمان نیست  زیرا برخلاف نظر قدما این آسمان دیگر آسمانی نیست که قبلاً ثابت و لایتغییر و روحانی بود بلکه کاملاً مادّی است.  توضیح آنکه علت وجودی روح از اعصار گذشته این اعتقاد بوده که عنصری بسیار لطیف است بطوریکه از موانع مادّی براحتی عبور میکند.  از همین رو قابل دیدن نیست یا دستکم هر کسی چشم دیدن ندارد.  در حالیکه امروز به لطف دانش از وجود چیز هائی با خبریم بسی لطیف تر از روح مورد اشاره که در عین حال مادّی هستند.  آیا امواج رادیوئی که محل زندگی و شهرهای ما از آن آکنده است لطیف تر از تعریف روح نیست؟  این امواج فقط اختراع ما نیست چه اینکه از ستارگان دوردست میلیونها سال در حرکت بوده و اینک به زمین ما رسیده اند.  موجود لطیف و نافذ دیگر نوترون است.  ذره مادّی دیگری بنام نوترینو که دست همه را از پشت بسته و از اینسوی زمین وارد و بسادگی از آنسو خارج میشود.  با تعریف قدما اینها را هم باید از زمره ارواح تلقی کنیم.  

   9- اینکه دو عنصر صفر و یک توانسته باشند در کامپیوتر اینهمه عجایب خلق کرده باشند تعجبی ندارد، هرچند بسیار شگفت آور میباشد.  حروف الفبا نیز متشابهاً قادر به خلق عجایب هستند چه اینکه در مطالب پیشین شاهد بودیم که با صورتبندی های مختلف و شکلهای متفاوت قرار گرفتن این حروف کنار یکدیگر، تمام آثار نوشتاری بشر از گذشته تا آینده خلق میگردد.  حتی یک تار مرتعش نیز با تغییر طول قادر به ایجاد اصوات متفاوت بوده بطوریکه در ابزاری بنام ویولون سازنده شاهکارهای موسیقی میباشد.  همه فقط از چند تار!  مگر نه اینست که تارهای صوتی در انسان کلمات و عبارات نامحدودی ساخته و ارتباطات ما را برقرار میسازد؟  همه ساختمانهای آجری نیز از آجر ساخته شده اند ولی ببینید چه تعداد ساختمانهای متفاوت با چینش های مختلف داریم یا میتوانیم داشته باشیم.  عملاً بینهایت.  اینها همه بیانگر قدرت عجیب صورتبندی ( Combination ) است که منجر به ایجاد دنیائی چنین شگفت آور شده و در بحث "نظم" به تفصیل درباره آن شرح داده ایم.

   10- اینکه ماهیت ذهن مادّی است، به هیچ وجه به معنای پائین آوردن شأن ذهن نیست.  بلکه برعکس، آنچه دنیا را متحول میکند ذهن و تراوشات ذهنی است.  هر اقدامی، خوب یا بد، از ایده آغاز میشود و تولید کننده هر ایده ای، ذهن میباشد.  اگر مکتب اصالت تصور، اهمیتی داشته باشد دستکم در این مورد معنا پیدا میکند.  اتفاقات مهم و سازنده که منجر به تحولات اساسی شده است همگی از ذهن یا ذهن های قوی آغاز شده است.  از همین روست که در بند 5 اشاره شد اولین اقدام اساسی در جوامعی با ذهن های خسته و پژمرده از خانه تکانی ذهن شروع میشود.  بر آموزگاران واقعی فرض است که این مهم را جدی بگیرند.  هرگونه اصلاحات بدون در نظر گرفتن این اقدام مهم که در حوزه آموزش روی خواهد داد زودگذر و بیفایده خواهد بود.

  11- حال که تا اندازه ای با روش علمی بویژه در مبحث فیزیک آشنا شده ایم بد نیست در خصوص اندازه گیری ها و یا محاسبات با دو واژه "دفت" و "صحت" و کاربردشان آشنا شویم.  گاهی در محاسبات، چنان دچار وسواس میشویم که با درج همه ارقامی که در پنجره ماشین حساب نمایش داده میشود میخواهیم دقت نتایج خود را به حد اعلی زیاد کنیم.  قبل از هر چیز بهتر است به این پرسش اساسی پاسخ دهیم که اصولاً حصول حقیقت صد در صدی امکانپذیر است یا خیر؟  سابق بر این، یکی از تعاریف سنتی علم در بحث فلسفه چنین بوده: "علم عبارتست از احاطه بر مجهول".   و در تشریح این عبارت میگفتند آن چیزی علم است که آگاهی ما بر آن یقینی باشد.  امروزه چنین تعریفی پذیرفتنی نیست چه اینکه احاطه به معنای اشراف کامل است حال آنکه شناخت، هرچند محدود و نسبی باشد باز هم امروزه آنرا "علم" میدانیم حتی اگر این شناخت 100% هم نباشد.  در مکتب سنتی فلسفه گفته میشود علم یا "علم حصولی" است و یا "علم حضوری".   متعاقباً نتیجه میگیرند چون احاطه کامل وجود ندارد و معرفت ما به اشیاء معرفت به عوارض (جمع عرض) است و نه به ماهیت، بنابراین چنین علمی علم حصولی است.  حال آنکه ادعا میشود علم درست، علم حضوری است و از اینجا نتیجه میگیرند که آنچه واقعی است علوم نقلی است که البته مرادشان دین است.  در این میان، عده ای با داشتن معلومات سطحی از "اصل عدم قطعیت" سوء استفاده کرده و در صدد اثبات مقصود خویش اند.  ما میدانیم که کارکرد این اصل محدود به حوزه اتمی و زیر اتمی است حال آنکه آنها ادعا میکنند که بر مبنای این اصل معروف، قطعیتی در کل علم وجود ندارد و لذا آگاهی قطعی و 100% نیز وجود نداشته و با زبان بی زبانی میخواهند بگویند که این علوم به اصطلاح طبیعی جایگاهی در شناخت ما از حقیقت مطلق نداشته و حقیقت همانا علم حضوری است.

    در حالیکه امروزه در روش علمی دیگر نمیتوانیم ادعا کنیم که در صدد شناخت صد در صدی هستیم و همینقدر قانع هستیم که خود را به حقیقتی که در پی یافتن آن هستیم بیش از پیش نزدیک و نزدیکتر ساخته ایم.  بدین لحاظ، وقتی هم که محاسبه ای را انجام میدهیم خود را به حدود دقت مهندسی قانع کرده و در جستجوی دقت 100% نمیباشیم زیرا که اصلاً بی حاصل است.  چرا  که مطمئن نیستیم که مجهولی را که در صدد کشف آن بوده ایم اساساً چقدر به حقیقت آن نزدیک است و اصولاً راه درستی را در جهت کشف آن اتخاذ کرده ایم یا خیر.  در بسیاری از اوقات برای کشف مجهول راه های متعددی وجود دارد که لزوماً همه به نتیجه درست منتهی نشده و بسا تفاوتهائی بین آنها وجود داشته باشد.  درک نادرست و شایعی که اغلب بین دانشجویان تازه کار در رشته های مهندسی و فیزیک وجود دارد اینست که هرچه تعداد ارقام درج شده در نتیجه محاسبات آنان بیشتر باشد لزوماً دقت بیشتری را در نتایج خود نشان داده و لذا حاصل کار به حقیقتی که در صدد کشف ان بوده اند نزدیکتر میباشد.  حال آنکه واقعیت جز این است.

   اکنون میخواهیم نشان دهیم که متشابهاً همین تفکر غلط و همین شیوه نادرست گاهی در موضوعات فلسفی و مباحث ایدئولوژیک نیز پیش میآید بدون آنکه از آن آگاه باشیم.  تشخیص صحت و سقم این مطلب در چنین مباحثی صد چندان است زیرا استدلالات فلسفی مانند علوم دقیقه مرز بندی نشده و تشخیص درست از نادرست بمراتب مشکلتر است.  نکته کار در اینجاست که گاهی اصل یک رویه یا نظریه بکلی غلط است، حال آنکه ما سعی داریم با تغییراتی در فروع آن نظریه نتایج مقرون به حقیقت از بطن آن استخراج کنیم.  مثل آنست که برای محاسبه مساحت مربع، بیائیم از فرمول مساحت دایره استفاده کرده و طول ضلع را مجذور کرده در عدد پی ضرب و بر عدد 4 تقسیم کنیم.  آشکار است که ناآگاهانه روش نادرستی اتخاذ کرده ایم.  اما درعوض با استفاده از عدد پی و بکار بردن تعداد اعشار زیاد آن ( یعنی دفت بیشتر) ادعا کنیم که محاسبه ای بسیار دقیق را انجام داده ایم.  اما غافل از آنکه اصل کار بر مبنای روشی (نظریه ای) غلط بوده و تدقیق در جزئیات سودی در بر نخواهد داشت.  البته در این مثال آشکار است که فرمول (روش) نادرست را برای تعیین مساحت بکار برده ایم حال آنکه موارد دیگری هست که این امر چنین واضح نیست.  آنچه در وهله نخست مهم است صحت رویه یا صحیح بودن نظریه است.  در مثال فوق، صحت را قربانی دقّت کرده ایم.  در اغلب اندازه گیری ها یا محاسبات معمولاً دقتی بیش از 3 رقم با معنی انتظار نمیرود. مثلاً در مثال قبلی قطر را ممکنست با خط کش یا متر اندازه بگیریم که دقت آن در حدود 3 رقم با معنی است.  لذا نتیجه هر محاسبه ای نمیتواند از دقت اجزاء آن بیشتر باشد و اگر عدد پی را با 10 رقم اعشار بکار برده باشیم، دقت محاسبه ما همان 3 رقم با معنی خواهد بود.  اما اگر مثلاً 2 سانت از ابتدای متر ما کنده شده باشد و آنرا ندانیم، ولی اندازه گیری قطر را با دقت میلی متر انجام داده باشیم نتیجه کار اساساً فاقد صحت است و محاسبه دقیق بی معنا خواهد بود.  لذا در کلیه موضوعات باید صحت در درجه اول مورد توجه قرار گرفته و سپس دقت رعایت شود.  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات  (۳)

  • حمید آقایوسفی
  • با سلام خدمت استاد عالیقدر و خوانندگان محترم وبلاگ،

    در این نوشتار قصد دارم برهانی را (بر پایه‌ی استنتاج) در اثبات "غیرمادی بودن ذهن" به عرض جنابعالی و دانشجویان گرامی برسانم. سعی کرده‌ام این کار را قدم به قدم و با "روش فلسفی" انجام دهم. روش فلسفی، روشی منطقی است که بر پایه‌ی تعریف مفاهیم، بیان اصول متعارفه و اثبات قضایا (با کمک گرفتن از قوانین منطق) می‌باشد. در این روش، اگر مقدمات یک قضیه پذیرفته شود، و استنتاج، کامل و درست باشد، آنگاه درستی نتایج -همانند درستی قضایای ریاضی و هندسی- غیرقابل‌انکار و گریزناپذیر خواهد بود.
    توجه شود برهانی که در زیر بیان می‌کنم بر این فرض استوار است که وجود "ذهن" را به عنوان "عنصری از واقعیت" بپذیریم. در حقیقت، اگر ذهن را یک واقعیت ندانیم، بحث در مورد مادی یا غیرمادی بودن آن بی‌فایده است.

    قضیه: ذهن، واقعیتی غیرمادی است.

    و اما برهان:

    ۱. تعریف واقعیت غیرمادی: هر واقعیتی را که خالی از ویژگی‌های مادی مانند زمان، مکان، شکل، رنگ و... باشد "واقعیت غیرمادی" یا "واقعیت معقول" می‌نامیم. واقعیت معقول، در مقابل "واقعیت محسوس خارجی" قرار دارد. واقعیات محسوس، دارای ویژگی‌های مادی هستند.
    ۲. واقعیتی مانند "۵=۲+۳" را در نظر بگیرید. این واقعیت، خالی از ویژگی‌های مادی (مانند زمان، مکان و ...) می‌باشد.
    *۳. از تعریف (۱) و گزاره‌ی درست (۲) نتیجه می‌شود که واقعیت "۵=۲+۳" غیرمادی (=معقول) است.
    ۴. اگر ذهن، واقعیت معقول "۵=۲+۳" را به‌صورت جدا از آن درک کند، آنچه درک کرده، صرفا چیزی است که درک شده، نه خود آن واقعیت معقول. این حرف، چیزی است شبیه نظر "بارکلی" در مورد مربوط ندانستن "واقعیت محسوس خارجی" و "تصور" آن -که البته با برهان‌های ارایه شده توسط شما در متن به‌درستی رد شد- با این تفاوت که در مورد درک واقعیت معقول -برخلاف واقعیت محسوس خارجی- هیچ راهی برای اطمینان از یکی بودن واقعیت معقول و آنچه از آن درک شده وجود ندارد (این به‌دلیل درونی بودن کامل فرآیند درک واقعیت معقول است).
    *۵. اصل اتحاد عاقل و معقول: عاقل (=ذهن) باید با معقول متحد باشد تا آنچه از آن معقول تعقل می‌کند با خود معقول یکی باشد؛ به بیان دیگر، عاقل، باید معقول را نزد خود حاضر بیابد.
    ۶. اگر اصل بالا را نپذیریم آنگاه هیچ راهی برای تبیین درک واقعیات معقول نداریم. این روند، برخلاف روش درک واقعیات محسوس می‌باشد که برای درک شدن نیازی به اتحاد با ذهن ندارند و همانطور که شما هم به درستی در برهانی اشاره فرمودید، واقعیات محسوس را می‌توان با کمک حواس مختلف به‌صورت حسی درک کرد و به اطمینان قابل‌قبولی از درک آن‌ها دست یافت.
    ۷. از لم (۳) و اصل (۵) نتیجه می‌شود که عاقل (=ذهن) نیز (همانند معقول "۵=۲+۳")، واقعیتی غیرمادی است.

    لازم به توضیح است که اگر همچنان بر عدم پذیرش اصل اتحاد عاقل و معقول پافشاری کنیم آنگاه نه تنها در تبیین علوم معقول (مانند ریاضیات)، بلکه در تبیین علوم حسی (مثل فیزیک) نیز نمی‌توانیم حتی قدم از قدم برداریم و معطل می‌مانیم؛ چرا که اگر نتوان معقول را (از طریق اتحاد با عاقل) به همان صورت که هست "تعقل" کنیم و آن را نزد خود حاضر نیابیم، راهی نیز برای "استنباط" علوم حسی از محسوسات نداریم؛ چرا که هر گونه استنباط، بر پایه‌ی تعقل صورت می‌گیرد. این حرف، متفاوت است با آنچه که بارکلی به‌اشتباه در مورد عدم امکان درک حسی محسوسات گفته است.
    "اصل اتحاد عقل، عاقل و معقول" از ابتکارات ملاصدرا در جهت تبیین کیفیت ادراک می‌باشد که از آن در اثبات قضیه‌ی غیرمادی بودن ذهن کمک گرفته‌ام.
    پاسخ:
    با تشکر از اظهار علاقه و پیگیری شما و دوستان بعرض میرساند:
       اینجانب با این که ذهن واقعیتی غیر مادّی داشته باشد مشکلی ندارم فقط این شواهد است که چیز دیگری القا میکنند. اما
    1- همانطور که میدانیم ریاضیات علمی است که دارای یک هماهنگی درونی بوده و ظاهراً کاری با تجربه ندارد.
    2- اصول اولیه ریاضیات بر مبنای قراردادهاست (تعاریف و اصول موضوعه...)
    3- اما سرچشمه های ریاضی چیست؟  آیا فطری و مستقل از تجربه است یا نه و منشاء تجربی دارد.  بین حکما اختلاف است.
    4- نگارنده این نظر را میپسندد که مفاهیم خام از تجربه بوده اما عقل بعداً دخل و تصرفاتی انجام میدهد.  
    5- چه در موضوع حساب و چه هندسه این وضعیت دیده میشود.  مثلاً یک خورشید بیشتر در آسمان نیست.  عدد 1 را درک میکنیم
        از دو بال پرنده عدد 2 و از دست و پای چارپایان عدد 4 و از انگشتهای یکدست 5 و الخ استنباط میکنیم.
    6- واقعیت  2 = 1+1 را ما چگونه فهم میکنیم؟  آیا بدون حواس پنجگانه و مستقل از تجربه میسر است؟
    7- مجدداً مثال فردی که از بدو تولد فاقد حواس پنجگانه بوده است را یادآور میشوم.  هوش دارد ولی حواس ندارد.
    8- میخواهیم به وی واقعیت بند 6 را تفهیم کنیم.  چگونه ممکنست؟  مثلاً دستش را بگذارد روی سینه و پالس های قلب را شماره کند؟ لامسه ندارد.
        اتوسکوپ بگذارد روی گوش و به ضربان گوش دهد؟ شنوائی ندارد.  چگونه واقعیت 2=1+1 را به وی تفهیم کنیم؟ 5=2+3 که جای خود دارد.
    9- اگر راهی را نشان دهید که بکلی فارغ از حواس به معقولات پی برده و از این مخمصه نجات پیدا کرد، با شما همعقیده میشوم.
    موفق باشید.
  • حمید آقایوسفی
  • با سلام خدمت استاد بزرگوار و سایر خوانندگان،

    ۱. من نمی‌گویم «تجربه» هیچ نقشی در کسب دانش ندارد، بلکه تجربه اگر نگویم مهمترین نقش باید بگویم نقش مهمی را در کسب دانش بازی می‌کند. «شاید» بدون «تجربه‌ی حسی بیرونی» امکان فراگیری هیچ دانشی برای انسان وجود نداشته باشد. 

    ۲. آنچه من می‌گویم این است که «تجربه‌گرایی» -چه شکل قدیم و چه شکل نوین آن- با نقدهایی جدی روبروست که درستی آن را به شکل کنونی با مشکل روبرو کرده است. معنای این سخن این نیست که جایگزین کاملی برای روش علمی موجود وجود دارد و نیز به این معنا نیست که این روش به طور کامل ناکارآمد است و یا هر ره‌آوردی که تاکنون از رهگذر این روش نصیب بشریت شده نادرست یا بی‌معناست. منظور از نقد تجربه‌گرایی، صرفا بیان و پذیرش ایرادهای منطقی‌ای است که بر آن وارد می‌باشد و سپس تلاش فکری در جهت رفع آن‌هاست.

    ۳. یک پرسشی که ذیل دیدگاه شما مطرح می‌باشد این است: «چگونه در تجربه، مفهوم مثلا ۲=۱+۱ همیشه درست از آب در می‌آید و طبیعت راه فراری از این قانون ندارد؟»

    یک تجربه‌گرای کلاسیک نمی‌تواند درستی ۲=۱+۱ را بر پایه‌ی چیزی غیرتجربی تبیین کند؛ زیرا این بر خلاف ادعای اول اوست که ریشه‌ی درستی ۲=۱+۱ را تجربی می‌دانست.

    اگر از او باز هم درباره‌ی چرایی درستی ۲=۱+۱ بپرسیم، خواهد گفت: «چون همیشه همین‌طور بوده است؛ اگر یک مداد داشته باشید و من هم یک مداد دیگر به شما بدهم و شما آن دو را کنار هم بگذارید، از مفهوم عدد ۱ به مفهوم عدد ۲ خواهید رسید. این کار را می‌توانید با صندلی، درخت یا هر چیز دیگری انجام دهید و همیشه نتیجه‌ی یکسانی بگیرید.»

    در اینجا او درستی ۲=۱+۱ را در موارد محدودی در زمان حال به روش تجربی نشان و سپس آن را به بی‌نهایت مورد مشابه و آن هم در همه‌ی زمان‌ها تعمیم می‌دهد.

    حال اگر از او بپرسیم: «چه چیزی به شما اجازه‌ی چنین تعمیم‌هایی را داده است؟» خواهد گفت: «اصل یکنواختی طبیعت.»

    اگر کنکاش بیشتری کنیم و از او بپرسیم: «چرا اصل یکنواختی طبیعت را در همه‌ی موارد و همه‌ی زمان‌ها درست می‌دانید؟» خواهد گفت: «چون این اصل در تمام آزمایش‌های گذشته و حال برقرار بوده است و بنابراین، قابل تعمیم به همه‌ی موارد و همه‌ی زمان‌ها خواهد بود.»

    او در واقع، با این پاسخ، اصلا جوابی به ما نداده است؛ چون در تبیین علت درستی «اصل یکنواختی طبیعت در همه‌ی موارد و در همه‌ی زمان‌ها»، از «خود اصل یکنواختی طبیعت» بهره جسته است و درستی این اصل را از موارد محدود (هرچند بسیار) در گذشته و حال به همه‌ی موارد و همه‌ی زمان‌ها «تعمیم» می‌دهد؛ وی این تعمیم را بر پایه‌ی اصل یکنواختی طبیعت انجام داده است. بنابراین، او از اصل یکنواختی طبیعت برای اثبات اصل یکنواختی طبیعت استفاده کرده و گرفتار «دور و تسلسل» شده است و بنابراین، برهان وی «باطل» است.

    ۴. پس «درستی اصل یکنواختی طبیعت را نمی‌توان با روش تجربی نشان داد»؛ بنابراین، اصل یکنواختی طبیعت، یک «واقعیت غیرتجربی» است. معنای این سخن این نیست که اصل یکنواختی طبیعت نادرست است و یا با تجربه هم‌خوانی ندارد، بلکه معنای غیرتجربی بودن اصل یکنواختی طبیعت این است که درستی آن را نمی‌توان به روش تجربی نشان داد.

    ۵. همان‌طور که دیدیم، پایه‌ی روش تجربی که اصل یکنواختی طبیعت می‌باشد، خود یک واقعیت غیرتجربی است؛ بنابراین، «ساختمان روش تجربی، بر پایه‌ی یک واقعیت غیرتجربی استوار است».

    ۶. کوتاه سخن اینکه اگر کسی درستی ۲=۱+۱ را تجربی بداند، درستی آن را بر پایه‌ی اصل یکنواختی طبیعت دانسته که خود واقعیتی غیرتجربی است. پس اگر کسی درستی ۲=۱+۱ را تجربی یا غیرتجربی بداند، در هر دو صورت، ریشه‌ی آن را غیرتجربی دانسته است. بنابراین، مفهوم ۲=۱+۱، «پیش از تجربه» وجود داشته است؛ به عبارت دیگر، این واقعیت، یک واقعیت «پیشین» است.

    ۷. به یک معنا، هر چه در طبیعت از اعداد مثلا ۱ و ۲ وجود دارند تنها مصادیقی از مفاهیم این اعداد هستند نه خود واقعیت آن‌ها. «واقعیت اعداد چیزی فراتر از مصداق‌های آن‌ها در طبیعت می‌نماید و طبیعت راه گریزی از آن واقعیت‌ها ندارد و روش تجربی راهی برای رسیدن به کنه این واقعیت‌ها در اختیار ما قرار نمی‌دهد».

    ۸. پس به عنوان یک نتیجه از این بحث‌ها، یکی از اصلاحاتی که باید روی روش علمی موجود (روش تجربی) صورت بگیرد این است که ما گزاره‌ی "طبیعت یکنواخت است" را یک گزاره‌ی معنادار و در عین حال تجربه‌ناپذیر بدانیم تا به دام دور و تسلسل گرفتار نشویم و سپس بنای روش تجربی را بر پایه‌ی محکم آن استوار کنیم. بار دیگر متذکر می‌شوم که تجربه‌ناپذیری اصل یکنواختی طبیعت به معنای عدم امکان تجربه‌ی آن یا عدم هم‌خوانی آن با تجربه نیست؛ بلکه معنای تجربه‌ناپذیری اصل یکنواختی طبیعت، این است که درستی این اصل را نمی‌توان به روش تجربی نشان داد. البته همین اصلاح به‌ظاهر جزیی را هم تجربه‌گراها قبول ندارند؛ چرا که با پذیرش آن شاید مجبور باشند در آینده، گزاره‌های تحقیق‌ناپذیر بیشتری را معنادار بداند. البته نقدهای وارد بر روش تجربی تنها در غیرتجربی بودن اصل یکنواختی طبیعت خلاصه نمی‌شود و شاید در آینده فرصتی برای بازگو کردن آن‌ها پیدا کنم.

    ۹. و در پایان، من ادعا نمی‌کنم روشی درباره‌ی چگونگی درک مفاهیم اعداد بدون بهره‌گیری از تجربه‌ی حسی بیرونی (منظورم همان مثال فرد دارای هوش ولی بی‌حواس است) می‌توانم ارایه دهم. تاکنون هم تا جایی که من می‌دانم کسی روش خودسازگاری به‌دست نداده است. هرچند که شاید غیرممکن هم نباشد. البته من مدت‌هاست که روی این مسئله فکر می‌کنم ولی هنوز به نتیجه‌ای نرسیده‌ام.
    پاسخ:
    در ارتباط با موارد عنوان شده فوق و روشن شدن بیشتر مطلب نظرم را خواسته باشید بشرح زیر است:
    1- هدف ما تجربه گرائی یا "تجربه گرائی بشکل نوین" نیست بلکه همانطور که عرض شد اساس همانا "تجربه" است و سپس "پردازش عقلی" که تلفیق ایندو           میشود روش علمی یا روش درست کسب معرفت از جهان خارج.  دستکم تا این لحظه که این سطور نوشته میشود!  شاید فردا راه بهتری کشف گردد و طبعاً         تعصبی وجود ندارد و اگر کاراتر بود آنرا دنبال خواهیم کرد.
    2- نقدی که به مکتب اصالت تجربه وارد ساخته اند قبلاً بیان شد و دفاع آن نیز عرضه شد.  چیزی که اینجا مراد جنابعالی است نقد "مکتب اصالت علم" است با             تعریفی که در بالا کردیم.
    3- سرچشمه اولیه حقایق ریاضی هردو منشاء تجربه و عقل است.  البته بعد در بطن خود توده این حقایق معقول خواهد بود و منشاء اولیه گم است.  ریاضی            بخودی خود هیچ دانش مستقلی درباره جهان خارج بما نمیدهد زیرا کاری با داده های تجربی ندارد.
    4- ابزار علم روش استقراست.  از لحاظ منطق ایراد میگیرند که خودش مقبولیت خودش را از استقرا نتیجه گرفته که خود دور است و دور تسلسل هم امریست           باطل!
       1-4- فعلاً بهترین روش موجود همین استقراست.  اگر راه بهتری هست بفرمائید.
       2-4- میفرمایند خودش خوبست اما منطقش ایراد دارد! 
           1-2-4- منطقش ایراد داشته باشد ولی خودش کارگر است و کار ما را بنحو احسن پیش میبرد.  چه اشکالی دارد؟
           2-2-4- اگر اینگونه بخواهیم ایراد بگیریم که به دور تسلسل هم متشابهاً ایراد منطقی وارد است.  از کجا معلوم که دور تسلسل باطل است؟! روی چه                                 حسابی؟
           3-2-4- مواظب باشیم در تله پارادوکس های منطقی گرفتار نشویم که ما را از واقعیات دور میکند. زنون الئائی یادتان هست؟ او میگفت بله دونده به پایان خط                    میرسد 
                      اما "از لحاظ منطقی" ایراد دارد و نباید برسد.  پس حالا که میرسد باید خواب و خیال باشد لذا محسوسات قابل اعتماد نیست.  قرنها حکما در چاله                            منطقی 
                       ایشان افتاده بودند.
      3-4- لابد توجه داریم که بحث ما راجع به نام گذاری ها نیست مثلاً جمع دو واحد را بنامیم "هفده".  اصل، موضوع و محتواست نه نامگذاری.
    5- درستی "اصل یکنواختی طبیعت" یک حقیقت نسبی است و مادام که خلافش دیده نشده ابزار قدرتمندی برای کشف حقایق است.
        1-5- بطور کلی نظریات علمی در بازه مشخصی از حیث زمان و مکان کارگر هستند.  همانطور که توابع ریاضی برای محدوده خاصی از متغیر تعریف میشوند.
        2-5- مثلاً در فیزیک، محدوده کارکرد کلاسیک و کوانتیک را دیدیم.  در خود فیزیک کلاسیک محدوده نسبیت با فیزیک نیوتونی را هم دیدیم.  
        3-5- مثلاً در هندسه، مادام که ساختمان سازی میکنیم اقلیدس راست میگوید.  اما در محدوده وسیع جغرافیائی (مثل ناوبری) هندسه او دقتش را از دست                    میدهد.
    6- لذا نمیتوان یکطرفه روش علمی را صرفاً برمبنای پارادوکس های منطقی زیر سوأل برده نادرست پنداشت.
    7- حقیقت غیرقابل تردید همینست که همین روش علمی زیر سوأل رفته، خود توانسته است به این درجه از دستاوردهای باورنکردنی برسد. با اینها چه کنیم؟
    8- از سوئی دیگر ببینیم انتخاب دیگر ما بجای روش علمی "معیوب" چیست؟  آیا آلترناتیو بهتری هست؟ اگر هست چرا که نه!
    9- ماوراء همه شبهاتی که ارائه میشود و برای بحث و تعاطی افکار هم بسیار مفید است، معهذا به یک امر مشکوکم و آن اینکه در جوامع ما نیروئی مخالف شدید      خردگرائی
        و علم و روش علمی و کسب دانش است.  احتمالاً از دوران کودکی و نوجوانی تمایلاتی را در ذهن های جوانان ما القا میکنند که اصولاً بطرفی نروند که روحیه         پرسشگری در آنان 
         ایجاد شود چه ممکنست به جاهای باریک کشیده شود.  همینقدر که فنی را یاد بگیرید و پیچ و مهره ها را بهم ببندید کافیست.  وارد معقولات نشوید! اینگونه           مباد.
  • حمید آقایوسفی
  • با سلام و احترام. در زیر سعی نموده‌ام نظرات شما را مورد به مورد پاسخ دهم:

    ۱. منظور من از تجربه‌گرایی کلاسیک، «اصالت تجربه» و از تجربه‌گرایی نوین، «اصالت تجربه به‌علاوه‌ی منطق و ریاضیاتی با منشاء تجربی» است. هر دوی این‌ها (تجربه به تنهایی یا تجربه به‌علاوه‌ی منطق و ریاضیات) بدون در نظر گرفتن «واقعیت‌های غیرتجربی» با مشکلاتی روبرو هستند که قبلا به پاره‌ای از آن‌ها اشاره شده است.

    ۲. مراد من از آنچه نقد کردم دقیقا همان چیزی است که شما از آن دفاع می‌کنید؛ یعنی تجربه به‌علاوه‌ی منطق و ریاضیاتی با منشاء تجربی که ابزار عقل را تشکیل می‌دهند. «ترکیب تجربه و منطقی که به تجربه فروکاهیده است»، بدون وجود «واقعیت‌های غیرتجربی»، بی‌دفاع می‌نماید.

    ۳. شما «منشاء ریاضی» را «تجربه و عقل» توأما می‌دانید. باید از شما پرسید منظور شما از «عقل» چیست؟ اگر منظورتان چیزهایی «غیر از تجربه» است که دراین‌صورت خودتان به وجود حقایقی غیرتجربی به‌عنوان یکی از منشاءهای ریاضی اعتراف نموده‌اید و اگر منظورتان از عقل چیزی با «منشاء تجربی» است که دراین‌صورت تنها یک منشاء برای ریاضی دانسته‌اید که همان «تجربه» است.

    «گزاره‌ی غیرتجربی یعنی آن چیزی که اثبات درستی آن به‌وسیله‌ی تجربه امکان‌پذیر نیست» (هرچند ممکن است با تجربه سازگار باشد)؛ این تعریف از گزاره‌ی غیرتجربی، دقیقا همان تعریف «گزاره‌ی متافیزیکی» است که شما بر طبق «اصل تحقیق‌پذیری» آن را «بی‌معنا» می‌دانید. بنابراین، شما منشاء ریاضی را دو چیز می‌دانید: ۱. حقایق تجربی ۲. عقل به معنای چیزی غیرتجربی، که البته بر طبق اصل تحقیق‌پذیری -از آنجایی که درستی چیز غیرتجربی به روش تجربی اثبات نمی‌شود- گزاره‌های عقلی بی‌معنا هستند. دقت کنید که اگر بخواهید یکی از منشاءهای ریاضی را عقل (به عنوان حقیقتی غیرتجربی) بدانید، باید کلیت اصل تحقیق‌پذیری را کنار بگذارید تا حکم به بی‌معنا بودن گزاره‌های عقلی ندهد. کنار گذاشتن کلیت اصل تحقیق‌پذیری هم یعنی معنادار دانستن دست‌کم برخی از گزاره‌های غیرتجربی (مثل گزاره‌های عقلی).
    پس به‌طور خلاصه، اگر شما منشاء ریاضی را تجربه و عقل (به عنوان غیرتجربه) بدانید و همزمان به اصل تحقیق‌پذیری هم معتقد باشید، شما منشاء ریاضی را تنها تجربه دانسته‌اید؛ زیرا درغیراینصورت، برطبق اصل تحقیق‌پذیری، عقل بی‌معنا می‌باشد. بنابراین، به‌طور کل، با تحلیل پاسخ شما در بند ۳ گفته‌هایتان، روشن می‌شود که شما برخلاف آنچه در «هم تجربی و هم عقلی» دانستن منشاء ریاضی بیان می‌کنید، در اصل، تنها تجربه را منشاء ریاضی می‌دانید. با اعتقاد به اصل تحقیق‌پذیری و نفی واقعیت‌های غیرتجربی (=متافیزیکی)، شما در واقع عقل را که غیرتجربی گرفته بودید نفی کرده‌اید. در دیدگاه شما، عقل که همانا مهمترین ابزار آن منطق و ریاضیات می‌باشد در تجربه حل شده است و به آن فروکاهیده است.

    ۴.

    ۴. ۱: راه بهتر را قبلا معرفی کردم. گویا دقت نفرموده‌اید. راه بهتر برای اینکه در استقراء گرفتار دور تسلسل نشویم این است که اصل یکنواختی طبیعت را به عنوان واقعیت غیرتجربی که اثبات تجربی ندارد بپذیریم، در این‌صورت دور به وجود نمی‌آید. برعکس، اگر اصل یکنواختی طبیعت را واقعیتی تجربی بدانیم، برای اثبات درستی آن به روش تجربی باید از خود اصل یکنواختی طبیعت کمک بگیریم که این دور تسلسل است و باطل.

    ۲.۴: کسی نمی‌گوید و من هم نمی‌گویم روش استقراء با شکل فعلی -که اصل یکنواختی طبیعت را هم تجربی می‌داند- خوب است. می‌گوییم اگر در روش استقراء، اصل یکنواختی طبیعت را غیرتجربی بدانیم، دور به وجود نمی‌آید و منطقش (تا حدودی) اصلاح می‌شود.

    ۴. ۲. ۱: اشکال کار در همان است که این روش به دلایلی که در بالا گفتم ایراد منطقی دارد. آیا ایراد منطقی ایراد مهمی نیست و نباید در پی اصلاح آن بود؟! آیا نمی‌توان با اصلاح آن به روش سازگارتری رسید که شاید پرده از راز‌های بیشتری از جهان هستی بردارد؟ آیا اگر دانشجوی شما راه حل نادرستی را برای حل یک مسئله در برگه‌ی امتحان بنویسد و جواب آخر او درست باشد، شما به او نمره می‌دهید؟
    به خاطر ایرادات منطقی بود که روش تجربه‌گرایی کلاسیک جای خود را به تحقیق‌پذیری و آن جای خود را به تأییدپذیری داد و بعد از آن هم ابطال‌پذیری مطرح شد. البته همه‌ی این روش‌ها به دلیل اینکه در واقع ترجمه‌هایی از همان تجربه‌گرایی کلاسیک هستند همچنان با ایرادات منطقی جدی روبرو هستند.

    ۴. ۲. ۲: باطل بودن دور تسلسل با کدام ایراد منطقی مواجه است؟! دور تسلسل یعنی شما در جایی از برهان، از درستی گزاره‌ی p برای اثبات درستی همان گزاره‌ی p استفاده کنید. در این‌صورت شما اصلا چیزی را ثابت نکرده‌اید؛ روی این حساب است که می‌گوییم دور تسلسل باطل است. باطل بودن به معنای غلط بودن "اگر p آنگاه p" نیست؛ به این معناست که شما تنها همان گزاره را تکرار کرده‌اید و p را از خود p نتیجه گرفته‌اید. آیا شما ایراد منطقی در باطل بودن دور تسلسل می‌بینید؟! بازگو کنید.

    ۴. ۲. ۳: با توجه به توضیح بالا، آیا دور تسلسل  داشتن، یک «پارادوکس» است؟ حتما می‌دانید که پارادوکس یعنی چیزی که «ظاهرا» منجر به «تناقض» می‌شود ولی خوب که بنگریم می‌بینیم که تناقض نیست و ایراد به وجود آمده تنها ناشی از بدفهمی بوده است. تناقض هم یعنی یک گزاره و نقیض آن گزاره، همزمان درست باشند. «دور تسلسل، تناقض و پارادوکس» با هم فرق دارند. البته روش تحقیق‌پذیری با تناقضات بسیاری هم روبروست که در جای خود به آن اشاره خواهم کرد. مثال «زنون» که زدید یک پارادکس بود؛ یعنی یک تناقض ظاهری که ناشی از کج‌فهمی، آن هم به دلیل عدم توسعه‌ی علم ریاضیات در آن زمان بود‌ه است. در پارادوکس زنون هیچ تناقض منطقی وجود نداشت. یعنی در آن، چیزی با «اصول متعارفه‌ی منطق» (مثل «عدم امکان جمع نقیضین») در تضاد نبود.

    ۳.۴: دقت نفرمودید، بنده هم منظورم دقیقا محتوای اعداد بود، نه نامگذاری آن‌ها.

    ۵. من هم در برهان‌هایی که قبلا ارایه کردم «درستی» اصل یکنواختی طبیعت را قبول کرده‌ام و در همه جا روی درستی آن تأکید کردم. در ضمن، اگر آن را «نسبی» می‌دانید (یعنی در برخی موارد یا زمان‌ها درست و در برخی موارد یا زمان‌ها نادرست) چطور می‌توانید نتیجه‌ای را از چند «مورد محدود»، به «بی‌نهایت مورد» تعمیم دهید و به روش تجربی، قانونی را به‌دست بیاورید؟ این تعمیم را بر چه پایه انجام می‌دهید؟

    ۵. ۱، ۵. ۲ و ۵. ۳: بنده هم در اینکه نظریه‌های علمی تاریخ مصرف دارند با شما هم نظرم.

    ۶. شما هم اگر «برهان‌های منطقی» در «رد ایرادات منطقی» وارد بر روش علمی دارید بفرمایید. منطق و استدلال تنها چیزی است که بر سر آن می‌توان توافق داشت.

    ۷. اولا، باز هم پرسش خود را مطرح می‌کنم: آیا اگر دانشجوی شما راه حل نادرستی را برای حل یک مسئله در برگه‌ی امتحان بنویسد و جواب آخر او درست باشد، شما به او نمره می‌دهید؟ دوما، کسی منکر پیشرفت‌های علم نیست. سوما، از کجا معلوم که «در مقام عمل»، دانشمند به شیوه‌ی «کاملا تجربی» عمل می‌کند؟ در واقع دانشمند، در روش خود، از اصول غیرتجربی هم (مثل اصل یکنواختی طبیعت، ریاضیات و منطق) به‌طور ناخودآگاه استفاده می‌کند. وی تنها «در مقام توضیح» روش خود است که آن را کاملا تجربی می‌داند، حال آنکه نادرستی دیدگاه او، در موارد گفته شده تاکنون آشکار گشت. چهارما، این روش در مقابل پیشرفت‌هایی که به‌دست داده است، جلوی پیشرفت‌های بسیار دیگر و نیز پویایی علم را گرفته است؛ چرا که با «افراط» در درست و کارآمد نشان دادن این روش و «قطعی دانستن نتایج تجربی» که از دل آزمایش‌های محدود نظریه‌های علمی بیرون آمده‌اند، بشر را از تحقیق بیشتر درباره‌ی آن‌ها «بی‌نیاز» جلوه داده و آن‌ها را سنگ بنای «محکم» نظریه‌های بعدی قرار داده است. به‌عنوان نمونه، به دلیل اینکه «مکانیک کوانتومی» از بسیاری از آزمایش‌های تجربی سربلند بیرون آمده و پیشرفت‌های علمی بسیاری بر پایه‌ی آن صورت گرفته، اصول آن را کاملا درست انگاشته و در پی اصلاح آن‌ها نرفته است. حال آنکه، به‌عنوان نمونه، هنوز چرایی «فروپاشی تابع موج» کشف نشده و نظریه‌هایی هم که به‌طور محدود به آن پرداخته‌اند (مثل نظریه‌ی چندجهانی) به دلیل غیر قابل تجربه بودن، اثبات نشده و هنوز تبیین کامل و درستی از فروپاشی تابع موج در دست نیست. می‌گویند چون مکانیک کوانتومی درست کار می‌کند پس «اصول» آن کاملا درست است و نیازی به فهم و تعبیر فیزیکی دقیق آن‌ها نیست و همین‌که معادلات و اصول نظریه از نظر ریاضی خودسازگار است کافی است. نتیجه‌ی این نگرش این شده است که بدون حل مشکلات و پرسش‌های بنیادین کوانتوم، نظریه‌ی «میدان‌های کوانتومی» و برپایه‌ی آن «نظریه‌های گرانش کوانتومی» (مثل نظریه‌ی ریسمان‌ها و نظریه‌ی گرانش کوانتومی حلقوی) را مطرح کرده که با مشکلات و پرسش‌های بسیار پیچیده‌تری همراه هستند. البته تکامل علوم در گذر زمان از ویژگی‌های علم است و کسی منکر آن نیست ولی نباید با دست خود پیشرفت علم را به عقب بیاندازیم. اکنون پس از حدود ۱۰۰ سال از تولد مکانیک کونتومی، تنها در سال‌های اخیر، حرکت‌هایی در جامعه‌ی علمی در جهت اصلاح بنیادهای این علم صورت پذیرفته است که این به دلیل «سرکوب روحیه‌ی پرسش‌گری» که از پیامدهای روش تجربی بوده است می‌باشد. افراط در کارآمدی و اغراق در بزرگ جلوه دادن روش علمی تجربی به عنوان «یگانه روش هستی‌شناسانه» را می‌توان مهمترین مسئول بازگشت به عقب و درجا زدن علم فیزیک و عدم پیشرفت چشمگر آن در طی قرن اخیر دانست که ریشه‌های آن گریبان بشر را از حدود سه قرن پیش گرفته است.

    ۸. روش علمی جایگزین، قطعا روشی است که به‌دور از «تعصبات و احساسات شخصی»، چشم خود را به‌روی حقایق باز کند و با تمام «پتانسیل‌های معرفتی» بشر قدم در کشف حقیقت بگذارد.

    ۹. من هم با شما در مورد اینکه در جامعه‌ی ما -و البته در تمام جامعه‌ی علمی- نیرویی در جهت مخالف خردورزی و دانش وجود دارد موافقم، ولی با شما در مورد منشاء این نیرو موافق نیستم. روش علمی تجربی که روزی با این هدف به‌وجود آمد که -به زعم خود- به خرافات، تعصبات و احساسات شخصی و عقاید متافیزیکی درباره‌ی علم پایان دهد، خود گرفتار تعصبات و احساسات افراطی گشته و از قبول ایرادات منطقی وارد بر خود سر باز می‌زند و با منطق و استدلال سر سازگاری ندارد.‌

    ۱۰. در پایان، شما نمی‌توانید کسی را به دلیل استفاده از «منطق» در نقد دیدگاه‌هایتان سرزش کنید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی