فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

چرخه درست کدام است؟

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ب.ظ

چرخه درست کدام است؟

    باید دانست که همه راه ها مستقیم نیست و همه راه های مستقیم نیز لزوماً راه درست نیست.  چه بسا بسیاری از راه های زندگی بصورت چرخه (سیکلیک) است.  اینها مانند فنر مارپیچ در دو نوع راست گرد و چپ گرد هستند.  با هر چرخش یک گام به راست یا به چپ پیموده میشود.  طبق تعریف، اولی را پیشرونده یا چرخه درست مینامیم.  طبعاً دومی که در جهت مخالف میرود را پسرونده یا چرخه معیوب مینامیم.  در حیات معنوی انسان این دو نوع حرکت متضاد را میتوان تحت عنوان چرخه درست و چرخه معیوب مشاهده کرد.  

    بعنوان مثال، در اولی، وجود آموزش درست، موجب بارور شدن آزادی ها میشود و آزادی ها در سیکل بعدی موجب رشد آموزش میشود.  این حرکت مارپیچی بصورت تسلسل مرتباً یکدیگر را تعقیب کرده و یک حرکت جمعی بسمت راست را بوجود میآورد که حرکتیست پیشرونده که پیشرفت را به ارمغان میآورد.  این در حالیست که در دومی که چرخه معیوب است، وجود خرافات و دروغ، موجب سلب آزادی ها شده و انسداد آزادی بنوبه خود فرورفتن بیشتر در جهل و خرافه را تشدید میکند.  آنها یکدیگر را مرتباً تعقیب کرده و حرکتی جمعی و گام به گام بسمت چپ را بوجود میآورد که خلاف حرکت قبلی بوده و لذا در جهت بازگشت به عقب و بسوی ناراستی و نادرستی است.  در حالیکه اولی رو به تعالی و ترقی دارد، دومی رو به تنزل و تباهی دارد.  اینکه کدامیک در حال وقوع است بستگی به اهرم های کنترل جامعه دارد که در دستان نخبگان و دُرستکاران است یا جُهال و تبهکاران.  با اینکه قاعده کلی تاریخ، متمایل به چرخه درست است، معهذا، برهه هائی از تاریخ هر کشور شاهد حاکمیت چرخه معیوب بوده که به رکود و عقب گرد مفرط انجامیده است.  اگر برآیند برهه های حرکت های پیشرونده و پسرونده صفر باشد، آن نیز منجر به رکود و عقب افتادگی نسبت به دیگران میشود.  سوأل اساسی که مطرح میشود اینست که علت اصلی این عقب ماندگی ها چیست؟  راز این چرخه معیوب که عامل حرکت واپسگراست چیست؟  چرا جامعه گرفتار آن میشود؟  آیا امیدی به استمرار چرخه درست هست؟  راه برون رفت از این گرفتاری چیست؟  اینها نمونه هائی از پرسش های رایج دانشجویان است.  با اینکه فعالان سیاسی داخل و خارج، این روزها تلاش های زیادی در این حوزه داشته و نظریات آنان در دسترس همگان میباشد، لیکن تلاش این وبگاه پرداختن به موضوعات از دیدگاه فلسفی و ارتباط آن با اصول علمی و حوزه علم میباشد.  آنچه در دنبال میآید، در واقع، تمرینی است از اینکه چگونه ایده های مطروحه در مباحث قبلی یک به یک بکار گرفته میشود.  

      بنظر میرسد حرکت طبیعی باید چرخه درست باشد.  مهمترین اقتضای طبیعت، صیانت نفس و تمایل به بقاست که نزد همه جانداران مشترک است.  بطور مشخص، انسان برای زنده ماندن نیازمند آب و خوراک و پوشاک و سرپناه و امثال آنست.  در این مسیر مجبور است از فکر و اندیشه خود استمداد طلبد.  انسان خردمند یا هوموساپین از میان گونه های دیگر انسان، مثل نئاندرتال،  موفق شده است این مسیر طولانی را طی نماید.  لذا عامل اصلی در موفقیت گونه ما در مسیر بقا همانا عنصر فکر و اندیشه بوده است.  بعد از پر جمعیت تر شدن پهنه های زمین، نیازهای جدیدتری نیز ظاهر میشود که متضمن روابط اجتماعی و سیاسی میباشد.  اگر تعداد انسانهای روی زمین چنان کم میبود که هیچگاه یکدیگر را نمیدیدند، بسیاری از مشکلات امروزی وجود نمیداشت.  مثلاً دروغ و دزدی و حسادت وجود نمیداشت.  طبعاً جنگ و جدال و سیاست ورزی و ریاکاری و امثال آن نیز بیمعنی میبود.  لذا با اینکه تجمع انسانها کنار هم در بقای وی بسیار نافع بوده، همزمان موجد عواقبی نیز بوده است که شماری از آن ذکر شد.   با پرشمارتر شدن توده های جمعیت مستقر در یکجا، تقسیم کار بوجود آمد و متعاقباً دسته ای مسئول رتق و فتق امور تحت عنوان حکومت شدند.  نظام گرفتن امور مردم به هزینه محدود شدن آزادی های طبیعی انجام شد.  همزمان، علاقه مردم به ماوراءالطبیعه نیز باعث انسجام و پا گرفتن طایفه ای تحت عنوان کاهنین یا روحانیون شد. امتیازاتی که اینان برای خود مقرر کردند بقدری جذاب بود که مشاغل خود را دائمی و از پدر به پسر تعیین کردند.  برای قرنهای متمادی، گروه اخیر دست در دست حکومت کنندگان آزادی های مردم را تنگ تر و تنگ تر کردند تا جائی که بالاخره مصلحین اجتماعی قواعدی برای اینان تبیین کردند.  از جمله اینکه حکومت سیاسی مادام العمر نباشد یا دستکم، قانونگزاری در دست نمایندگان توده مردم باشد.  بعلاوه، مناسک دینی دخالتی در امور دنیائی و زندگانی این جهانی مردم نداشته باشد.

    رشد آگاهی های مردم نسبت به دنیای پیرامون، رفته رفته وابستگی و اعتیاد توده ها را به ماوراءالطبیعه کمتر و کمتر کرد بطوریکه در غرب پیشرو در علم و تکنیک، بنگاه دین مجبور به انجام اصلاحاتی شد که  خود را با عوالم جدید سازگارتر کند.  علوم و اکتشافات جدید، موجب سست تر شدن پایه های اعتقادی مردم گردید.  بنگاه دین در غرب نیز صلاح خود را در این دید که دامنه کار خود را محدود به حوزه کاری خویش نماید.  این مصالحه، ساده و بی هزینه انجام نشد بلکه پس از سالها جنگ و درگیری با مردم و تفتیش عقاید آنها انجام شد.  در خاور میانه پرورشگاه ادیان که بسی دیرتر به کاروان علوم جدید پیوسته، دامنه تقابل و تنازع کم نبوده.  درباره علل مربوطه موارد زیر قابل ذکر است.

      همانطور که بیان شد، نبود آزادی با جهل و خرافات نسبت مستقیم دارد.  در گذشته های دور نیازی به تحمیل خرافات نبوده است چه اینکه هارمونیک های اصلی فکر انسان همساز با ماوراءالطبیعه ای بوده است که امروز خرافات نام دارد.  اطلاع و آگاهی که امروز از دنیای پیرامون داریم، آنزمان وجود نداشت و انسان در مقابل نیروهای طبیعی خلع سلاح بود.  از غرش آسمان میترسید و آنرا از خشم خدایان ناشی از گناهان خود میپنداشت.  برای مظاهر طبیعی ارباب انواع را قائل بود و برای بدست آوردن دل آنها حاضر به هرکاری بود.  چه بسا حاضر به قربانی کردن عزیز ترین فرزند خود نیز بود.  امروز نام آن فرزندکشی و مستوجب تعقیب قضائی است در حالیکه ترس از طبیعت او را بهر کاری وادار کرده و برای آسودگی خاطر آنرا زیر نام مقدسات پنهان میساخت.

    اصولاً یکی از سرچشمه های مهم ماوراءالطبیعه "ترس" است.  ترس از غرش آسمان، ترس از تاریکی، ترس از اشباح خبیث، ترس از تنهائی، ترس از ناشناخته ها و بسیاری دیگر.  انسان خردمند طی تاریخ طولانی تکامل خود کم کم بر بسیاری از آنها غلبه کرده و گاهی با  سلاح "قربانی" به مقابله آنها میرفت.  امروزه نیز گاهی شاهد آویزان کردن "نظرقربانی" توسط افراد ساده دل برای دور کردن چشم زخم هستیم.  با همه این احوال هنوز یک ترس هست که با هیبت تمام سیطره خود را بر جسم و روان آدمی حفظ کرده و سنگ بنای اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  و آن ترس از "مرگ" است.  انسان همواره خود را مهم میپنداشت و هنوز هم میداند.  لذا نمیتواند فنای خود را باور کند.  او به مذهب پناه میبرد تا خود را تسلی دهد زیرا مذهب فرمول قطعی برای جاودانگی را در آستین دارد.  علم چه دارد؟  پاسخ قطعی او نیستی کامل است.  اگر برفرض پاسخ ها با هم عوض میشد و نیستی پاسخ مذهب و جاودانگی رشوه ای بود که علم میداد، آنگاه اقبال توده ها را بطرف علم شاهد میبودیم.  در اینصورت بیسواد ترین مردمان نیز خود را طرفدار علم وانمود میکردند تا از موهبت جاودانگی محروم نشوند.  پس بخش مهمی از توجه مردم به مذهب ناشی از بشارت به جاودانگی است.  اما غیر از حل معمای مرگ، مذهب حاوی عنصر مهم دیگری نیز هست و آن "مناسک" و "مراسم" است که بدنه اصلی اغلب مذاهب را تشکیل میدهد.  علت وجودی مناسک همانا علاقه شدید پیشینیان ما در دور کردن ارواح خبیث و یاری جستن از ارواح طیبه نیاکان خود بوده است.  مراسم و مناسک مذاهب موجود در واقع، بازمانده آئین های گذشتگان دور است.  هنوز بازمانده آنها را در اجرای مراسم قبایل بدوی امروزه شاهدیم.  این علاقه چنان در ناخودآگاه بشر جایگیر شده که ارائه بهترین مذهب دنیا اگر فاقد آداب و مراسم باشد مورد پذیرش مردم واقع نخواهد شد.  بی شک اگر مراسم مضر به حال طبیعت و دیگران نباشد میتواند نقشی تسلی دهنده داشته باشد.  دروغ پردازی هائی هم درباره مراسم کهن وجود داشته که یکی از آنها بت پرستی است و شاید در آینده در بحثی جداگانه بدان بپردازیم.  

     صرفنظر از آداب و مناسک که در هر مذهب متفاوت است، گوهر اصلی همه ادیان همانا "اخلاق" است.  مصلحین دینی همگی در یک چیز اشتراک نظر داشته اند و آن اخلاق نیکو بوده است.  منبعد منظور ما از اخلاق، همانا اخلاق نیکوست.  این عنصر چنان بنیادیست که به جرئت میتوان گفت که انسان اولیه نیز بدان متخلق بوده است.  این شیوه در جانوران دیگر و بویژه میمون ها نیز دیده شده است و اینکه چگونه یکدیگر را تیمار کرده و به حمایت از خانواده میپردازند.  تحقیقات جدید یکسره خط بطلانی بر عقاید دکارت و امثال او میکشد که حیوانات را فاقد شعور میپنداشتند.  طبعاً هومینیدها و اجداد اولیه انسان باید حائز اخلاق طبیعی بوده باشند.  حفاری های باستان شناسی اخیراً شواهدی بدست داده حاکی از مواظبت و پرستاری انسان اولیه از بیماران خود و اینکه بیمار را به حال خود رها نمیکردند.  یعنی همان اصول اخلاقی که امروز بدان پایبندیم.  سابقاً نیز در مطلب "اخلاق طبیعی" خاطر نشان ساختیم که مبداء انسانیت 1400 سال پیش نیست بلکه به گذشته های چند میلیون ساله بازمیگردد.  لذا مذهب منهای اخلاق چیزی جز حشو و زوائد نیست.  آموزه های اصیل مذهب در طی زمان، چنان با انبوه آموزه های خرافی و زیانبار درهم آمیخته است که تشخیص سره از ناسره ناممکن است.  لذا بجای کنکاش و ورود به مناقشات بی پایان، بهترین کار بازگشت به اخلاق طبیعی است که عاری از هرگونه حشو و زوائد باشد.  هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش.  منظور بازگشت به عقب نیست بلکه رجوع به گوهر پاک خود فارغ از امر و نهی های فرسوده از گذر تاریخ است.  در اینجا با مراجعه به مطالب پیشین، ذکر چند نکته مهم لازمست.

      دیدیم که دو نظریه مهم و بنیادی در تاریخ فلسفه وجود دارد.  یکی ناظر به سکون و بی تحرکی مطلق است که پارادوکس های مشهور زنون الئائی از نتایج آنست.  دیگری نظریه هراکلیتوس ناظر بر تغییر دائمی و ابدی در همه چیز عالم است.  آنچه حقیقت دارد همانا وجود تغییر در همه ارکان جهان مادّی است.  حقانیت این نظریه بتدریج طی قرنها ثابت شد.  موارد مهم بشرح زیر خلاصه میشود:

1- نظریه نسبیت عمومی انیشتن، رابطه ای بین هندسه فضا و ماده ارائه داد و خود او ایستائی جهان را از آن نتیجه گرفت در حالیکه آن معادله به چیزی متفاوت اشاره میکرد.  نظر انیشتن جوان در واقع با حس ملموس همگانی از ثبوت و عدم تغییر کائنات همخوانی داشت در حالیکه بزودی عکس آن ثابت شد.  رصدهای هابل در نیمه اول قرن بیستم از کهکشانها نشانه دور شدن آنها از یکدیگر و لذا اثبات در حال تغییر بودن جهان بزرگ بود.  انیشتن نهایتاً آنرا بعنوان بزرگترین اشتباه خود پذیرفت.  حس طبیعی ما همواره در صدد تأیید نظرات جا افتاده پیشینیان است، حال آنکه این تصور لزوماً با واقعیت منطبق نیست.

2- پس باید پذیرفت که تغییر، یگانه حقیقت مهم دنیای ماست.  یعنی هرآنچه بر مبنای ثبوت و لایتغیر است به نتایج اشتباه میانجامد.  بی شک مقیاس زمانی نیز باید مد نظر باشد چه آنکه اموری که بنظر ثابتند در مقیاس زمانی طولانی تر متغیرند. اینگونه امور، شبه پایدار نامیده میشوند.

3- در مطالب پیشین گفته شد که اندیشه و فکر (برخلاف نظر پیشینیان) نیز از جنس مادّه است یا دستکم وابسته به مادّه است.  بدون وجود مادّه، تولید فکر و محصولات فکری ناممکن است.  این را مادّه پرستی تلقی نکنیم بلکه بیان واقعیت بدانیم.  پس از پذیرش این امر و با توجه به بندهای بالا، بدین حقیقت میرسیم که فکر لایتغیر وجود خارجی ندارد و اندیشه و فکر نیز همچون مادّه در معرض تحول و تطور است.  پس باید این واقعیت را پذیرفته و با آن مقابله نکرد چه در غیر اینصورت ما باید همچنان در وضع و حال انسان دوره حجر میبودیم.  این نکته ای بسیار مهم است چه اینکه بدون قبول آن هیچ راه برون رفتی از مشکلات متصور نیست.

4- متشابهاً، تا دوره گالیله عقیده دانشمندان در باب آسمان و زمین همان نظریات ارسطو بود که آسمان را فارغ از کون و فساد و زمین را مرکز عالم میپنداشتند.  یا وقتی از ماه و خورشید و ستارگان یاد میکردند، ماه را قابل مقایسه با خورشید و هردو را هم ارز ستارگان قلمداد میکردند!  با کشفیات گالیله و مشاهده اقمار مشتری این توهمات فروریخت و آسمان و آنچه درون آنست نیز کم کم وجودی مادّی و زمینی یافت که مشمول کون و فساد میشد.  بعیارت دیگر، از گالیله به بعد، آسمان قداست یگانه و خاص خود را از دست داد. 

5- از زمان ارسطو و حتی پیش از او، آسمان لایتغییر و لذا مقدس پنداشته میشد.  زیرا انسان و سایر موجودات زمینی میرا هستند  و لذا ثبوت و لایتغیر بودن به معنی نامیرا بودن است که خود خصلت اصلی خدایان و الهگان شمرده میشد. از همین رو سرچشمه دین و معارف الهی ناگزیر آسمان شمرده میشد زیرا پیام الهی قطعاً باید از آسمان نازل شود و زمین فرودست نسبت به آسمان نیز  شایستگی دریافت پیام را داشته باشد.  همواره علاقه توده ها به پیام آسمانی بیش از پیام زمینی بوده است.  بتدریج که شناخت بشر از کیهان بیشتر شد، این مفاهیم بالا و پائین بکلی درهم ریخت و بعلاوه ماوراء هر شک و شبهه ای معلوم شد که جنس اجرام و ذوات آسمانی از همان جنس مادّه زمینی میباشد.  اطلاعات علمی، قدسی بودن آسمان را بکلی مردود ساخت.  

6- با قبول بند فوق، خصلت آسمانی بودن و لایتغیر بودن تعلیمات آسمانی خود بخود کن لم یکن میگردد.  جنس فکر و اندیشه مادّی است و سرچشمه های آن نیز طبعاً مادّی و زمینی است.  قبول این واقعیت ابداً به معنای کم اهمیت جلوه دادن تعلیمات اخلاقی نیست، کما اینکه دانشجویان برای کسب تعلیمات جدید با پرداخت پول و صرف زمان این زحمت را به جان میخرند.  حسن دیگر قبول این واقعیت، برطرف شدن خط قرمز لایتغیر است که امکان هرگونه جرح و تعدیل را در جهت هماهنگی با زمانه فراهم میآورد.  از عصر رنسانس باینسو، علمای علم الاجتماع پا را فراتر گذاشته و معتقدند که بجای زحمات بیهوده در جرح و تعدیل، اساساً قوانین زندگی انسان باید توسط خود او تدوین شود.   اینکه کدام شیوه درست تر است، با نگاهی به جوامع حاضر پاسخ خواهد گرفت.  مثلاً بسته بودن جامعه و فرار مردم از آنجا، از جمله معیارهای مقایسه میتواند باشد.  

7- اکنون با بازگشت به پرسشی که در ابتدا طرح شد، علت استمرار چرخه معیوب، یا مهمترین علت آن، ترویج نادانی و خرافه است.  نیروی محرک نادانی نیز دروغ است که نوعی بیماری مسری است.  در واقع، خطرناک تر از ویروس کرونای جدید که این روزها دنیا را در ترس فروبرده، ویروس دروغ است که جامعه ما را بشدت آلوده کرده.  اتفاقاً آنچه هم باعث فراگیرتر شدن سرایت کرونا شده همانا دروغ است که در سنت ما مصلحت قلمداد میشود.  این مرض دروغ چنان هولناک است که بر سنگ نبشته های بیستون آنرا مترادف با جنگ و خشکسالی دانسته اند.  خشکسالی امروزه چندان مهیب نیست، اما در دوران باستان که کامیون و راه های مواصلاتی مثل امروز نبوده و کشتی و هواپیما نبوده که خواربار بلافاصله از یکسوی جهان بسوی دیگر فرستاده شود، خشکسالی و قحطی با  نیستی و نابودی برابر بوده است.  امروزه اثر دروغ صد چندان مخرب تر است زیرا میتواند با لانه در لابلای ایدئولوژی وارد افکار شده و از داخل حیات معنوی را تخریب سازد.  انسان اولیه و فاقد ایدئولوژی بطور طبیعی راستگو بوده است بنابراین باطل السحر دروغ، پناه بردن به آخرین خط خاکریز و مستحکم ترین پناهگاه یعنی اخلاق طبیعی است.  میپرسند اگر راستی حالت طبیعی است پس دروغ چیست؟  دروغ ابزاری است برای پنهان کاری به قصد سلطه بیشتر.  استمرار سلطه و تحمیل اقلیتی بر اکثریت. برای بازسازی جامعه و چرخاندن آن به چرخه درست، اولین و بهترین کار زدودن رسوبات فکری است.  در اجرای این مهم، آموزگاران و دانشگاهیان بهترین مجریان در صف مقدم هستند.  اطلاع رسانی درباره این حقایق کم از اطلاع رسانی در مبارزه با یک ویروس کشنده نیست.  

  • مرتضی قریب

ایدئولوژی

چرخه

نظرات  (۲)

  • حبیب ابن علی
  • دوست بسیار گرامى من تازه ترین نوشته شمارا چندین بار خواندم و بسیار شادمان شدم از اینکه در این روزگارتیره وتار که جهل وخرافات فضاى کشور مارا در گرفته چنین مسائلى دغدغه ذهن شماست ٠این بار مسئله  اخلاق را از منظراجتماعى وسیاسى و فلسفى وغیره را در هم آمیخته اید که به باورم اگر فقط به یک جنبه آن میپرداختیدبهتر میبود ٠به هر روى بخش پایانى آن از شماره یک تا هفتبسیار مفید و آموزنده میباشد شما در این مقاله روى دومسئله بسیار 

     تمرکز کرده اید که من هم نسبت به آنها عقیده اى دارم که در میان میگذارم

    یکم٠اینکه شما از اخلاق طبیعى در نوشته اتان بسیار سخن گفته اید البته اگر منظور از اخلاق همان باشد که مردم در گفتگو روزانهبکارمیبرند معنى آن معلوم است لیکن بنظر میرسد منظور شما جنبه فلسفى آنست و در حالیکه قبل از آنکه معنى این واژه را بدست بدهیدصفات آنرا بیان داشته اید٠ اخلاق در فلسفه مسئله بسیار پیچیده و نظرى میباشد معلوم است که کلمه اخلاق اسم معنى  میباشدهمچون شجاعت،عدالت،سعادت… و همیشه باصفاتى همچون اخلاق نیکو و زشت واخلاق مذهبى وغیره میاید حتى علم اخلاق وجوددارددر  تعاریف اسلامى میگویند اخلاق عبارت است از مجموعه ملکات نفسانی و صفات و خصایص روحى البته در این معنى باید منظور همافعال باشد هم صفات آیا اخلاق موروثى است یا اکتسابى و در این صورت حد بین این دو کدام است اخلاق از نظر کانت نه با آرمانهاىاخلاقى یونانیان و نه با أصول تعلیمات ادیان مطابقت ندارد زیرا او در بند کمال آن هم کمال مبتنى بر طبیعت نیست و غایت اخلاق راصرفاً انسانى و مبتنى بر عقل میداند بهر حال در تاریخ فلسفه  فیلسوفى نیست که به این مهم نپرداخته باشد اما بعقیده من نظراتافلاطون و ارسطو وکانت و نیچه جالب است بخصوص نیچه که میتوان گفت عجیب میباشد اگر بخواهیم وارد این مسئله نظرى بشو یممثنوى هفتاد من میشود فکر میکنم اخلاق چیز مقدس و ثابت و ساکنی نیست و نظام ارزشى اخلاقى با زمان و مکان و اجتماعات وافرادتغییر میکند و امروزه باید با قانون هماهنگ باشد

    دوم در رابطه آزادى و جهالت و چگونگى ارتباط این دو باهم که هر دو مورد  یکم و دوم بحثی است که بیشتر میبایست در حوزه آکادمیکمورد بحث و سنجش قرار گیرد دوست گرامى این روزها بیمارى کشنده  کرونا عالمگیر شده و اگر این نوع ویرو سها بخواهند با شدت وحدت بیشتر فراگیرشوند آینده بشریت را زیر سئوال خواهند برد و هم اکنون عواقب اقتصادى و کشتار  انسانهاى بیگناه ممکن است به لاتعدو لا تحصر برسد و وجدان هر انسان آگاه و شرافتمند را عذاب دهند و این بهترین فرصت است که پژوهشى علمى و تاریخى در موردعقب افتادگى جوامع و کشورها بویژه میهن ما ایران بعمل آورید٠ چرا ما باید با آنهمه سابقه درخشان مدنیت و فرهنگ به این روزگاردچار شویم که از نظر کشته ها و مبتلایان به کرونا مقام اول را بدست بیاوریم تخریب محیط زیست  ،آلودگى هوا  ،تورم ، رکود  ، بیکارى  فرار مغزها ،فرار سرمایه ،فساد ،…جزء أولین ها باشیم وهمینطور رنج و عذاب از در و دیوار بر این مردم ستمدیده ببارد

    سقراط میگوید بلایی آتن را در گرفته است بلای جهالت هم او میفرماید(شما مردم آتن همچون اسب تنبلى شده اید که براى بحر کت درآوردنتان خرمگسى لازم است که گاهى نیشى بشما بزند من همچون آن خرمگس هستم که شما را به اندیشیدن واداشته ام) میتوان باورهاو اندیشه هاى سنتى و خدشه ناپذیر و مقدس آنها را با روش دیالکتیکى سقراط تجزیه و تحلیل کرد و اشتباهات و فهم نا درست آنها را بادآور شد راستى چرا امروز به اینجا رسید ایم اینان کیانند که اینگونه  ستمگرانه بر ما فرمان میرانند ریشه هاى تاریخى بى فرهنگى و بىاخلاقى و جهالت و عقب ماندگى ما  کجاست

    پاسخ:
    با تشکر از شما خواننده وفادار که با نظرات خود به بیشتر روشن شدن موضوعات کمک میکنید.  امید که سایرین نیز بشما تأسی کنند.  
    اما در مورد اخلاق طبیعی منظورم اینست که ما بیهوده دور خود میچرخیم و با دست خود مشکلاتی میسازیم و تازه برای حل آنها راهکارهائی میتراشیم که 
    از سر تا انتها زیانبارند.  یعنی بطور خلاصه به هدر دادن وقت و انرژی و صرف هزینه های گوناگون برای هیچ و پوچ.  در ریاضی در زمینه "بهینه سازی" تابعی تعریف میشود 
    تحت عنوان تابع "هزینه" و قرار است پارامترهای ذیمدخل در موضوع مربوطه را چنان تنظیم کنیم که این تابع کمینه شود یعنی به کمترین مقدار خود برسد.  
    اخلاق طبیعی، بطور طبیعی همین کار را میکند بدون هیچ ادعائی و ریاستی و هیچ تمنائی.  اخلاق طبیعی هزینه روابط بین انسانها را به حداقل میرساند و این شاید خلاصه ترین تعبیری باشد که بتوان از آن دست داد.  اینکه از کجا تعریف شده، فلسفی بوده یا چه و چه، هرچه بوده بنظر میرسد بصورت سعی و خطا در طی دوران تکاملی انسان خود بخود شکل گرفته است.  در گذشته های دور که نه خط بوده نه کتاب نه قانون مدون و نه خیلی چیزهای دیگر، روابط انسان با خود و محیط اطراف را شکل میداده است.  اما امروز قانون مدون بر مبنای حقوق طبیعی بشر جایگزین آن شده است.  معهذا هنوز بازمانده آن اخلاق طبیعی در نهاد همه ما هست.  من آنرا با سیستم عصبی خودکار که به بصل النخاع متصل است مقایسه میکنم در برابر با سیستم پیچیده مغز که حاصل تکامل انسان است.  زمانی میرسد که خانه تکانی ناگریز میشود.

    به شدت تحت تاثیر این مطلب قرار گرفتم و بسیار معتقدم بلای دروغ آفت زندگی تمام ایرانیان شده و این مسئله متاثر از آموزش های مذهبی هست که در حاضر دروغ را خبیث میداند و اما در باطن تشویق بر دروغگویی دارد و نیز با رواج دروغ در حکومت دروغ بسیار عادی سازی شده و قبح خود را ازدست داده است.

    به عنوان یک  شاگرد از شما خواهشمندم تحت عنوان مطلب دیگری در جایگاه کسی که سالها به آموزش مشغول بوده و دستی در فلسفه و علم دارید یک چشم انداز از یک برنامه را ترسیم کنید که در آن زدودن ویروس دروغ از جامعه به شدت مبتلای ایران را نوید ببخشد. در واقع در یک کلام آیا ما میتوانیم راستگویی را آموزش دهیم ؟ راهکاری پیشنهاد میکنید ؟ چطور میتوان برنامه ای ارایه داد و ابزار ما برای ترغیب مردم و خودمان به شرکت در این حرکت اصلاحی چیست ؟ 

     

    پاسخ:
    بخشی از آنچه را خواسته اید در مطلب اخیر "اخلاق عملی و نظری" میتوانید ببینید.  اما برای آموزش راستگوئی به هیچ آموزشی نیاز نیست.  در اخلاق طبیعی راستی بطور طبیعی برقرار است.  دروغ نتیجه عملکرد غلط گذشته های ماست و با رویگردانی از آنها خود بخود همه چیز به حالت طبیعی و نرمال بازگشت میکند.  در مطلب آتی شاید به بخشی از آن اشاره کنیم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی