فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

مابعدالطبیعه

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

مابعدالطبیعه

    همانطور که قبلاً در بحث مبانی حکمت مشاء (3 اسفند 1396) در توضیح فلسفه ارسطو گفتیم، او ابتدا به تحقیق درباره طبیعت و وجوه مختلف آن پرداخته کتابهای متعددی تقریر کرد.  سپس به مجردات و مباحث غیر مادّی نظیر روح، نفس ناطقه، خیر و شرّ، متحرک نخستین، ذات باری و امثال آن پرداخت.  این مباحث به فلسفه (یا حکمت) اولی مشهور شد و چون بعد از پرداختن به طبیعت و فیزیک نوشته شد، در نزد آیندگان به "مابعدالطبیعه" (یا نزد یونانیان: متافیزیک) مشهور گردید.  در دید آیندگان گویا این بخش مهمتر از بخش های درباره طبیعت است زیرا درباره مسائلی صحبت میکند که برای ما انسانها بسیار مهمتر مینماید.  از جمله مسأله مرگ که اصولاً ترس از آن بنیاد شکل گیری همه ادیان است و اینکه پس از مرگ جاودانگی وجود دارد یا نه و اگر هست طبعاً چیز دیگری بنام روح باید این مهم را برعهده گیرد و اینکه جایگاه آن چگونه است و غیره.  در این مسائل عقل برای حل و فصل آنها استفاده میشد و اصولاً ارسطو، برخلاف استاد خود افلاطون، اهمیت بیشتری به عقل میداد.  اما به موازات، مسائل دیگری هم از گذشته و تاکنون هست که به پدیده های فراطبیعی میپردازد و به "ماوراءالطبیعه" مشهور شده است.  بسیاری به اشتباه این دو را معادل هم بکار میگیرند که شاید خیلی درست نباشد با اینکه مبحث اخیر نیز بهمان موضوعات مابعدالطبیعه و بلکه بسی فراتر از آن میپردازد، منتها به کاربرد عقل و استدلال اهمیتی نمیدهد.  موضوعات فراطبیعی در انتهای طیف خود به خرافات و اباطیل منتهی میشود.  در دنیای معاصر، برخی درس خوانده ها و روشنفکرانی که علاقمندی بسیار به موضوعات فراطبیعی دارند آنها را با چاشنی علم عرضه میکنند که ما بدان "شبه علم" میگوئیم که درباره مثلث برمودا و رابطه ما و فرازمینی ها و بشقاب پرنده ها و امثال آن صحبت کرده برنامه های جالبی نیز دز تلویزیون عرضه میکنند.  قبلاً در بحث حاشیه ای بر علوم فیزیکی (15 اردیبهشت 1397) مواردی از این دست را شرح داده ایم.  اما اینبار فقط از متافیزیک سخن میگوئیم و همّ خود را مصروف آن میکنیم.  ضمناً از مطالب پیشین یادآور شویم که "علم کلام" یا الهیّات عبارتست از استفاده از عقل در اثبات مسائل دینی و هیچ ارتباطی با فلسفه ندارد.  البته ممانعتی هم وجود ندارد که در بستر فلسفه از موضوعات الهی بحث شود که همان مابعدالطبیعه است و قرار نیست از روش های کلامی استفاده کند.

    تفاوت موضوعات فلسفی با علم در اینجاست که علم شامل مباحث عینی و اثبات شده است و مهمترین ابزار آن استقرا و تجربه و مشاهده است.  مثلاً وقتی درباره پدیده کسوف در علم فیزیک صحبت میشود، مهم نیست که من میگویم یا شما میگوئید یا در اینجا مشاهده میشود یا در آنجا و یا الان است یا 100 سال پیش.  در همه احوالات نتیجه کار و تحلیل موضوع یکسان است و پدیده به عین خودش متکی است و نه به شخص راوی یا مشاهده گر.  شرح آنرا قبلاً در بحث علوم فیزیکی (19 فروردین 1397) دیدیم و تفاوت آنرا با علوم ریاضی (17 فروردین 1397) بیان کردیم.  برخلاف علم، در متافیزیک نقش راوی مهم است زیرا بحث حول موضوعاتی است که عینی نیست بلکه بستگی به سیستم فکری شخص دارد.  بهمین دلیل سالها بحث و مناظره در باب این موضوعات، راه به جائی نبرده و به یک نتیجه مشخص مورد توافق همگان نخواهد انجامید.  جالبست که خواننده ای در پانوشت مطلب اخیرمان، پس از اظهار علاقه به موضوع، تأکید کرده اند که مطالبی را که در خصوص ماوراءالطبیعه خواهم نوشت بر اساس اظهار نظرات شخصی نباشد و لطفاً جهت گیری شخصی نباشد.  اتفاقاً اینجا چاره ای نیست جز استنباطات شخصی و از آن گریزی نیست.  مثلاً اشکالی ندارد نظرات ارسطو و افلاطون و دیگران را درباب یک موضوع خاص بیان تاریخی کنیم ولی به محض اینکه بپرسید کدام قرین حقیقت است چاره ای نیست جز استنباط شخصی و بگوئیم فلان درست تر گفته یا اصلاً هیچیک درست نگفته اند.  اما مهمترین توصیه ای که اینجا به خواننده علاقمند میتوان کرد اینست که در باب موضوعات فوق بهتر است در وهله نخست به فکر خودتان مراجعه کنید و دانش های جدید را هم مد نظر داشته باشید.  در غیر این صورت، سالهای سال غوطه خوردن در فلسفه قدیم و اینکه فلاسفه هریک چه گفته اند و حق با کدامست، شما را به هیچ نتیجه ای نخواهد رساند، سهل است که تفکر شما را فلج کرده و قدرت ابتکار و تجزیه و تحلیل مستقل را از شما سلب میکند.  این مطلبی مهم است که باید توجه شود.  گاهی علم را مسئول همه ناکامی ها و پلشتی ها عنوان میکنند.  درحالیکه علم، هم میتواند در جهت رستگاری باشد و هم در جهت نابودی.  علم فقط یک وسیله است.  منظورمان از علم همانا علم عملی است که امروزه تکنولوژی نامیده میشود.  این علم درست مثل داس است که هم میتواند وسیله دروی گندم برای رفع گرسنگی باشد و هم بریدن سر یک دختربچه.  بجای اینهمه اتهام زنی و ایرادگیری از علم بهتر است خودمان را اصلاح کنیم.  در سر دیگر طیف، علم نظری هست که کارکردش برای تبیین و فهم جهان است و همسایه دیوار به دیوار فلسفه.  مرزهای علم نظری به فلسفه نزدیکتر است.

    پیش از آنکه به مسائل متافیزیک بپردازیم خوبست مثالی روشنگرانه ارائه کنیم.  فرض کنید کسی ادعا کرد که در فلان صورت فلکی بفاصله مثلاً 1000 سال نوری، دستگاهی از ابتدای خلقت در آنجا وجود دارد که تمام افعال و افکار ما از آنجا هدایت و کنترل میشود.  ممکنست بخندید، ولی چگونه میتوانید خلاف آنرا ثابت کنید؟ مدعی میتواند عده ای را مجاب کرده و مکتبی را از عقاید خود بوجود آورده و کم کم چنان رشد کند و بالنده شود که بشکل فرقه یا یک دین درآمده و تحمل هیچ سوألی را هم نکند.  حتی از اینهم فراتر رفته فریضه پرستش را برقرار کرده و آئین و مناسکی را با یک برند خاص ایجاد نماید، چه اینکه مناسک و مراسم است که به دین استمرار و دوام میبخشد.  او میتواند یک دستگاه مابعدالطبیعی ایجاد کند که تمام اجزاء آن در یک سازگاری منطقی با یکدیگر بوده و حتی بهتر از انواع مشابه عمل کند.  ممکنست فاصله استقرار آن دستگاه ادعائی از ما چنان دور باشد که با هیچ حسگری نتوان عدم وجود آنرا ثابت کرده و لذا خود را از هر تحقیق و تفحصی مخفی نگاه دارد.  اما یک فرد آکادمیک مهمترین ایزاری را که در دست دارد شک علمی (Skepticism) است.  او سلسله علل و اسباب را جستجو میکند و با خود میگوید هرچند ما به او دسترسی نداریم ولی او که بما دسترسی دارد.  او برای درک احوالات ما نیازمند نوعی خبرچین و محمل اطلاعات است و سریعترین نوع آن امواج الکترومغناطیسی است.  اما مشکل اینجاست که آن سیستم برای تشخیص اینکه مثلاً وضع فعلی من اکنون چیست و او چه دستوری را باید برای گام بعدی مخابره کند، دستکم به 2000 سال زمان نیاز دارد که ماوراء عمر معمول ماست.  از رئیس فرقه هم که نمیتوان پرسشی کرد زیرا طبق تعریف، بمنزله زیر سوأل بردن نظام است.  معمولاً در چنین مواقعی دیگران پا در میانی کرده میگویند این پدیده امواجی غیر مادّی است که در لحظه مبادله میشود.  و با مشاهده تعجب شما میگویند علم تان علم حصولی است و ناقص و لذا غیر قابل استناد.  در حیرت فرو میرویم که این چه چیز غیر مادّی است که میتواند بر مادّه اثر گذار باشد؟  چیز غیر مادّی نه موج است و نه اصولاً "چیز"!  طبق تعریف، چنین امری محال است.  اصولاً هیچ مثالی نمیتوان یافت که این امر را توجیه کند چه اینکه هر مثالی آورده شود نهایتاً با دنیای مادّه مرتبط است.  مانند اینست که در دنیای 3 بُعدی بخواهید تصوری از دنیای 4 بُعدی داشته باشید یا برای کور مادرزاد رنگین کمان را شرح دهید.  چنین امری ممکن نیست.  حال اگر همچنان مصرّ باشید که فرقه را سوأل پیچ کنید ممکنست با تبعات غیر مترقبه ای مواجه شوید و از ادامه بحث منصرف شوید.  علم، خنثی و بیطرف است.  اگر کسی یک حقیقت علمی را رد کند، اعدام نمیشود.  اگر هم بپذیرد جایزه نمیگیرد.  درحالیکه دین اینگونه نیست.  امروز اگر فرقه یاد شده پیدا شود شانس زیادی برای همه گیر شدن ندارد زیرا متوسط جامعه باسواد شده اند.  اما اگر مثلاً در 1000 سال پیش ایجاد شده بود، چه بسا در زمان خود دینی عالم گیر شده و تا به امروز دوام میافت.  چه بسا در باب معجزات و کرامات رئیس عالیقدرش طومارها نوشته میشد، درباب مرگ او عزاداری ها میشد، و پیرامون جزئیاتی که هیچگاه اتفاق نیافتاده دسته های دیگری بوجود آمده جنگ ها و خونریزی ها برای هیچ و پوچ اتفاق میافتاد.

     مثال بالا، اصل موضوع را درباره مسائل متافیزیک نشان میدهد و اینکه گرفتاری کار کجاست.  وقتی کسی ادعائی را مطرح میسازد، این برعهده اوست که وجود آنرا اثبات نماید نه اینکه به مخاطب بگوید اگر مخالف عقیده من هستی بفرما نفی آنرا ثابت کن!  با وجودیکه ساده مینماید ولی عجیب است که بسیاری در دام این قبیل مغالطات گرفتار شده فریب میخورند.  ماکیاولی عبارت جالبی دارد که " فریب دهنده، همواره فریب خوردگانی خواهد یافت".  امروز نیز مانند گذشته مصداق دارد.  پس شاید چندان هم عجیب نباشد که بتعداد مکاتب مختلف ماورائی، فرقه هائی هم وجود دارند که حاملین و ناشرین عقاید مربوطه باشند.   

     از دید ارسطو، این "روح" است که باعث حرکت جسم میشود ولی آن استقلالی را که افلاطون معتقد بود ندارد.  از دید ارسطو، روح "صورت" مادّه است که کالبد نقش اصلی را داراست.  اما چون روح محرک امور است، پس هر چیزی که دارای حرکت باشد خود بخود بایستی دارای روح باشد.  بنابراین، خورشید و ماه و سیارات که دارای حرکتند یا اینست که خودشان خدا هستند و یا توسط خدایان حرکت داده میشوند.  عموم یونانیان باستان (و بلکه سایر تمدن ها) دارای چنین عقیده ای بودند که دین شمرده میشد و غیر این کفر گوئی بود.  از همین رو، آناکساگوراس بجرم لامذهبی به تبعید فرستاده شد.  دموکریتوس نیز بچنین چیزهائی وقعی نمیگذاشت (فلاسفه باستان، 12 بهمن 1396).   مشهور است که ریشه این افکار، دستکم بخش مهمی از آن، از مذاهب ارفئوسی سرچشمه میگیرد که حوالی قرون 6 یا 7 پیش از میلاد در یونان و شکلی از آن در نواحی سوریه امروزی رواج داشت.  پیام اصلی این مذهب این بود که زندگی بعد مرگ وجود دارد و برای دست یافتن به جاودانگی تحمل سختی و ریاضت کشی از مقدمات آنست زیرا پالایش روح را ممکن میسازد.  مردن و دوباره زنده شدن از عقاید این مذهب است و گویا باورهای فیثاغورثی نیز در آن بی تأثیر نبوده است بویژه اگر بیاد آوریم که او سفرهائی به مصر و بین النهرین نیز داشته و طبعاً متأثر از فرهنگ آن نواحی بوده است.  طومارهائی که بنام "کتاب مردگان" در مصر کشف شده حاکی از همین عقاید است که روح پس از مرگ به جهان زیرین سفر میکند و مورد داوری قرار میگیرد.  از همین رو حاجات اولیه ای که متوفی نیاز داشت در کنار او قرار میدادند و دلیل مومیائی کردن بنا بر این اعتقاد بود که بازگشت روح نیازمند بدن جسمانی است.  لذا عقاید کهن مصری در این مذهب تأثیر داشته و بعلاوه خدائی وجود داشته که بعد از مرگ دوباره زنده میشده است.  یادآور میشویم که اولین بارقه های تک خدائی در مصر باستان و به ابتکار آخن آتون، فرعون مصر، بوده است.  آتون خدای خورشید بود و انصافاً باید پذیرفت هیچ چیز واقعی تر از وابستگی تمامیت وجودی ما به خورشید نیست که نبود آن مساویست با غروب زندگی.  مشهور است که دوگانگی روح و جسم را افلاطون از آئین ارفئوسی آموخته است.  افلاطون به وجود مستقل این دو اعتقاد راسخ داشت و اینکه بعد مرگ، روح از قید تن رها میشود.  او میگفت جسم از زمین است ولی روح از آسمان و لذا روح مهمتر از جسم است (بار دیگر شما را به مطالب قبلی درباره آسمان و زمین ارجاع میدهیم).  از دید افلاطون، تن مُخل کسب معرفت است و معرفت حقیقی پس از مرگ دست میدهد.  او میگوید روح آنچه را قبلاً در دنیای مُثُل شاهد بوده دوباره بیاد میآورد.  حال آنکه امروز میدانیم معرفت از دریچه حواس است و بدون تن حواس وجود خارجی ندارد.  همانطور که در "فلاسفه باستان" شرح دادیم، رواقیان (حدود 300 پ.م.) نیز ادامه دهنده خط فکری افلاطون بودند و تمایز بارزی با افکار فلاسفه مادّی داشتند.  ولی برخلاف افلاطون، روح را نیز مادّی میدانستند و اعتقادی به ماوراء مادّه نداشتند.  رواقیان راه را برای مسیحیت باز کردند و نوعی عقیده وحدت وجود را ابداع کردند که بعدها ابزار دست حکمای مسلمان نیز شد.  یادآور میشویم که در همان دوره رواقیان، اپیکور از فلاسفه مادّی به وجود روح از جنس مادّه اعتقاد داشت که با مرگ بدن آن نیز از بین میرود.  او میگفت دو منبع اصلی که باعث ترس در انسان میشود همانا دین و مرگ است.  با اینکه امروزه معروفست که دین را مایه تسلای بشر میدانند، اما او خلاف آنرا میگفت و اینکه مداخله ماوراءالطبیعه در زندگی بشر سرچشمه وحشت است و عقیده به بقای روح به امید رهائی از درد و رنج، اعتقادی شوم است.  او نمونه یک حکیم طبیعی است و از علم تمجید میکرد فقط به لحاظ اینکه علم، توجیهات خرافه پرستان را باطل میکرد و سخت مخالف جادوجنبل بود.   ادامه خط سیر رواقیان به فلوطین (پلوتینوس) میرسد که حوالی 200 بعد میلاد زندگی میکرد.  پیروان وی، معروف به نوافلاطونیان، از مهمترین پایه گذاران فلسفه مسیحی بودند که از میان آنان آگوستین قدیس (قرن 4 م.) و توماس آکویناس (قرن 13 م.) تأثیر گذارترین آنان میباشند که فلسفه را به خدمت کلیسا درآوردند.  او روح را اصیل میپنداشت و میگفت روح است که مادّه را خلق کرده است.  روح نه مادّه است و نه صورت جسم مادّی بلکه ذات است و ذات همواره باقیست.  "ذات" اصطلاحاً به موجودی اطلاق میشود که در بودن خود به موجود دیگری متکی نباشد.  فلوطین در جوانی پیرو عقاید مانوی بود که در اروپا و آسیا رواج داشت.  ولی بعد تحت تأثیر مادرش به مسیحیت گروید.  در عقاید مانوی و نیز زرتشتی، هویت مستقل برای بدی وجود دارد و اصولاً محور جهان بر اساس دو گوهر متضاد خیر و شرّ است.  اما قبول هویت مستقل برای بدی ایجاد مشکلات کلامی در مسیحیت میکرد و او، و نیز آگوستین، میگفتند بدی در واقع، نبود خوبی است.  معلوم است که اختیار چنین فکری فقط برای حفظ ایمان است والا واضح و مبرهن است که چنین فکری درست نیست.  در مورد تاریکی میتوان گفت که نبود نور است و هویت مستقل ندارد، اما در مورد بدی اینگونه نیست.  فرض کنید در جاده در حال رانندگی هستید و برای فردی که کنار جاده منتظر سواری هست توقف کرده او را سوار کرده و همراه میبرید.  این مثالی از خوبی است.  اما اگر ادامه داده و توجهی به حضور او نکنید یا به دلایلی نخواهید او را ببرید، این فقدان خوبی است ولی بدی نیست.  اما شق سوم اینکه توقف کرده او را کتک بزنید و سوار هم نکنید این میشود بدی.  پس بدی هویت مستقل دارد و فقدان خوبی نیست.  غرض از توضیح واضحات نیز یکی این است که بدانید چه آسان بر مبانی مسأله دار میتوان عمارت با شکوهی از یک ایدئولوژی خاص را ساخت و همه هم راضی باشند.  در واقع همه ادیان مبتلابه چنین کاستی های منطقی هستند.  

      فلوطین چون از جوانی افکار مانوی در سر داشت، لذا خداوند را با نور مرتبط میکند همانگونه که اهورامزدا مظهر نور است.  منتها چون بعد از قبول مسیحیت وجود مستقلی برای بدی قائل نیست، طبعاً جائی برای اهریمن وجود ندارد زیرا قرار است همه امور، خوب یا بد، از ذات یگانه صادر شود.  قرار نیست از پیشینیان ایراد بگیریم ولی مهم توجه بدین نکته است که بارها گفته ایم که هر ایدئولوژی مولود زمانه خویش است و قرار نیست ابدالدهر صادق باشد.  کما اینکه امروز دیگر میدانیم که، برخلاف عقیده قدما، نور نیز مادّه است و انتساب آن به خداوند یعنی او نیز از مادّه است و طبعاً روح نیز خود بخود مادّی از آب درمیآید و حق به اپیکور  مظلوم بازمیگردد.  پایه ها که بلرزد ساختمان، هرقدر هم رفیع، فرومیریزد.  اما رویهمرفته مکتب فلوطین نسبت به همگنان خود از انسجام درونی بیشتری برخوردار است و بهمین دلیل آنرا زیبا میسازد.  بعدها در مکتب نوافلاطونیان اعتقاد به دوزخ و برزخ و بهشت بوجود میآید و نیز اعتقاد به اینکه پسر خدا کشته شده ولی دوباره ظهور میکند.  واضح است که این اعتقادات برخی برگرفته از مذاهب ایرانی و برخی وام گرفته از مذهب ارفئوسی است.  که خود این اعتقادات، متأثر از اعتقادات بسی قدیمتر از خود است.  مختصر آنکه چیزی به یکباره بوجود نیامده و از آسمان نازل نشده است بلکه واقعیت امر تعاطی افکار و امتزاج فرهنگ هاست.  پس بعنوان یک نتیجه مهم، از ناب بودن و خالص بودن تفکرات معنوی خود غرّه نشویم چه اینکه ریشه در هزاران مکتب فکری ماقبل خود دارد که در بستر تاریخ دفن شده و شما نمی بینید.  درک این واقعیت، به یک معنی، ما را مجاز به تجدید نظر در آموزه های حاضر میکند؛ آموزه هائی که تاریخ مصرف بسیازی از آنها سرآمده است.  

     اما اینکه چگونه اعتقاد به روح غیر مادّی بوجود آمده، بد نیست کمی بعقب برگشته و به افلاطون بپردازیم.  البته افکار او  نیز متأثر از گذشتگان است اما با این تفاوت که چون اسناد مکتوب درباره وی بیشتر وجود دارد از ایشان شروع میکنیم.   قبلاً درباره مُثُل افلاطونی (= ایده) در مطلب فلاسفه باستان بتفصیل سخن گفتیم.  مثلاً وقتی از انسان سخن میگوئیم، وجود حقیقی او و آن انسان کلی که ربطی به انسانهای جزئی مثل اصغر آقا یا مستر اسمیت ندارد مورد نظر است و او در عالم مُثُل است.  یا اگر میگوئیم صندلی، در دنیای ما انواع و اقسام آن وجود دارد ولی یک صورت کلی از آن در عالم مُثُل وجود دارد و قس علیهذا.  او میگوید عالم حقیقی، عالم مُثُل یا عالم معقول است که حاوی "کلیات" است.  اما عالم ما، همین عالم محسوس است که حاوی "جزئیات" است که شامل همین چیزهائی است که مشاهده میکنیم و افلاطون معتقد است سایه عالم حقیقی است.  او مدعی است که این کلیات مستقل از ذهن انسان و بود و نبود انسان وجود دارد.  علم حقیقی، علم به کلیات است یعنی همانها که در عالم مُثُل قرار دارند و نحوه کسب معرفت به آنها فقط توسط عقل است و نه حواس زیرا حواس اشتباه میکند.  پس علم واقعی به محسوسات تعلق نمیگیرد زیرا آنها جزئی اند و لذا فاقد ارزش.  علم متعارف ما که با کمک حواس صورت میگیرد  همواره در معرض تغییر است و قابل تسری بر مفاهیم دیگر نیست و از اینرو افلاطون آنرا فاقد ارزش میشناخت.  ارسطو در وجود کلیات با افلاطون همعقیده بود ولی معتقد بود که کلیات فقط در عالم ذهن است و نه اینکه وجود خارجی داشته باشد.  فلاسفه اسلامی ما نیز که عمدتاً دنباله رو افلاطون بوده اند بهمین شیوه استدلال کرده اند که علم واقعی همانا "علم حضوری" است که صرفاً با عقل بدست میآید و نه "علم حصولی" که با تجربه و از دریچه حواس کسب میشود و مربوط به جزئیات بوده که ارزش و اعتبار واقعی ندارد زیرا همواره در معرض تغییر است.  برای فهم این مطالب باید خود را در حال و هوای آن دوران قرار داد که دایره علم بشر بسیار کوچک بود.  بعلاوه، آسمان تاریک و پرستاره و نظم و ثبوتی که ارائه میکرد هر متفکری را بفکر فرو برده چنین به ذهن متبادر میساخت که آسمان، برخلاف زمین و زمینیان، مبرّا از هر کون و فسادی است و لذا آسمان و سماواتیان مقدس و لایتناهی بوده و متعلق به دنیائی دیگر هستند.  این مشاهدات مقدمه افکار افلاطون و سپس نوافلاطونیان و در ترکیب با مذاهب ارفئوسی موجد علم کلام مسیحی و دیگر ادیان شده است.  یاد آور میشویم که فقط  از قرن سیزده میلادی به بعد بود که افکار ارسطو نیز بخشی از فلسفه مسیحیت را تحت تأثیر قرار داد.  امروز با یافته های جدید، اساس این تصورات زیر سوأل است (جمعبندی عقاید گذشته، 1398/2/27).  اگر نسبت به لفظ علم حساسیت داریم، بگوئیم حقایق.  جالبست بدانید که درباره مفاهیم کلی ما نیز با افلاطون همعقیده ایم.  چه اینکه مثلاً وقتی صحبت از "نیرو" میشود، بنظر ما یک مفهوم کلی از عاملی است که موجد اثراتی میباشد.  یا مثلاً شتاب وارد بر جسم متناسب با اندازه نیروست.  اینجا نیرو یک مفهوم کلی و ذهنی است ولی برخلاف افلاطون،  وقتی به دنیای ملموس نگاه میکنیم نمیتوانیم از مفهوم کلی نیرو استفاده کنیم بلکه در هر مورد مشخص، باید بگوئیم که مثلاً این یک نیروی الکتریکی بوده یا کشش نخ بوده، در چه جهتی، با چه اندازه ای، و غیره و غیره.  اینها همه علم به جزئیات است و اتفاقاً کاملاً مفید و بدردخور و موجب پیشرفت دانش ها و ترقی و اعتلای تمدن بشر است.  اما در مباحث فلسفی از این نوع مثال که آوردیم نداریم و اگر میگوئیم انسان، بدنبالش انتظار یک حکم کلی داریم و مثلاً گفته میشود انسانها به دو دسته مذکر و مؤنث تقسیم میشوند.  یعنی یک حکم کلی که در ادیان هم همین آمده.  اما واقعاً این نتیجه عمومیت دارد؟  در واقع امر، دوجنسی ها موسوم به هرمافرودیت ها هم وجود دارند که در جوامع سنتی به رسمیت شناخته نمیشوند.  درحالیکه هم در دنیای نباتات و هم در دنیای حیوانات این موضوعی غیر عادی نیست.  انواعی از آبزیان و ماهی ها وجود دارند که دو جنسی هستند و بسته به موقعیتی که پیش میآید یکی از دو جنس را ظاهر میسازند.  اخیراً در آبهای اوقیانوس نوعی ماهی عجیب یافت شده که نوع ماده در سنین حدود 10 سالگی تغییر جنسیت داده به جنس نر تبدیل شده و نرهای قدیمی تر را از میدان بدر میبرد.  بنظر میرسد شاید پستانداران اولیه نیز دوجنسی بوده و بعدها در اثر تکامل بصورت تخصصی درآمده اند. معهذا هنوز پاره ای اوقات آن شکل اولیه بروز و ظهور میکند.  خلاصه جمود درباره واقعیات راه ندارد.

      با بازگشت به موضوع افلاطون، وی موجودات این جهان را سایه ای از آن موجودات اصیل و حقیقی میداند و لذا طبیعت را منبع شناخت نمیداند.  درعوض، منبع شناخت، دنیای مُثُل است و چون حاوی کلیات است، تنها ابزار لازم همانا عقل و استدلال است.  او میگوید اطلاعاتی که ما اکنون در دنیای محسوس داریم حاصل آن کلیاتی است که قبل از تولد در عالم مُثُل شاهد آنها بوده ایم.  طبعاً در آن دنیای مبرّا از مادّه چیزی جز روح نمیتوانسته آنجا باشد.  اما پس از پا گذاشتن به جهان مادّی، روح که با بدن متحد شده آن حقایق کلی را فراموش کرده ولی با دیدن جزئیات (سایه های آن حقایق کلی) دوباره چیزهائی را به یاد میآورد و آن حقایق مجدد بخاطر آورده میشود.  مختصر آنکه کسب معرفت از دید افلاطون، یادآوری مُثُل هائی است که روح در دنیای مُثُل ها به وضوح مشاهده کرده است.  در فلسفه، نحله های فکری دنباله رو این افکار "ایده آلیستها" هستند.  این مکتب فکری از این بابت که حقیقت جهان را تصور یا ایده (= مُثُل) میداند به ایده آلیسم یا مکتب اصالت تصور یا متشابهاً مکتب اصالت روح موسوم است.   اما از بابت اینکه ابزار شناخت عالم را عقل (= ذهن= Reason) میداند مترادفاً مکتب اصالت عقل یا راسیونالیسم نامیده میشود.  این اصطلاح عقل ما را به اشتباه نیاندازد که گویا همه چیز این مکتب "عاقلانه" است!  بلکه تأکید بر اینست که ذهن ابزار کسب معرفت است و لاغیر.  توجه دارید که بسیاری از اعتقادات ما با این افکار وجوه مشترک دارد.  بطور مثال، وجود دو دنیا، یکی دنیای مادّی و دیگری جهان معنوی غیر مادّی (= آخرت) در این تفکر دیده میشود. متشابهاً موضوع روح و غیر مادّی بودن آن نیز از همینجا سرچشمه گرفته است. شکلی از همین عقاید، پیش از افلاطون هم رایج بوده که در افکار او و دیگران بازتاب یافته است.  قابل ذکر است که مکاتب رئالیسم و اصالت تجربه در تقابل با مکاتب یاد شده است که موضوع بحث ما نیست و در مطالب پیشین شرح آن داده شده است.   امروز میدانیم منبع اصلی معرفت، البته بجز ریاضی و منطق، همانا تجربه است.  حتی در مورد ریاضی نیز مقدمات آن از تجربه حاصل شده است.  سوء فهمی که در شکل گیری و انسجام ایده آلیسم مؤثر افتاد این نکته است که ما معرفت ریاضی را که علمی کامل و یقینی است را با عقل و بدون کمک تجربه حاصل میکنیم.  پس این شائبه وجود دارد که سایر معارف اصیل را کماکان با ذهن خود کسب کنیم.   این طرز تلقی اگر درست بود، سایر معارف دنیا را بکمک ریاضی میتوانستیم استخراج کنیم.  در حالیکه بدون تجربه نمیتوان بدین امر مبادرت کرد.  آنها در ردّ تجربه، سراب را مثال میزنند که چگونه حواس را فریب میدهد.  اما درک اینکه سراب نوعی فریب است خود از تجربه فهمیده میشود.  قبلاً در این باره بتفصیل بحث کرده ایم.  

      روح از واژه عربی "ریح" به معنی باد آمده است.  گویا در زبان عبری نیز با واژه ای بیان میشود که "نفس" یعنی دم و بازدم را تداعی میکند که بی ربط با باد نیست.  در یونانی نیز روح معادل پنوما (Pneuma =باد) آمده است که امروزه در انگلیسی رایج است و پنوماتیک (= نیوماتیک) در خصوص دستگاه هائی که با باد کار میکند بکار رفته.  فانتوم نیز از همین ریشه و بمعنی روح یا شبح است که برای نام یک هواپیمای مشهور نیز استفاده شده.  نام روح در فارسی امروزی "روان" است که سیالیت از آن درک میشود.  در سایر زبانها نیز ممکنست چنین مشابهت هائی یافت شود.  اما آیا اتفاقی است که روح همردیف باد آمده است؟  در آئین پیش از زرتشت در زمانهای بسیار دور، ایزد باد بنام "وای" از کهن ترین ایزدان هند و ایرانی پرستیده میشده است.  چه اینکه باد نیرومند است و کارهای زیادی انجام میدهد.  در آن دوران دور، این ایزد حاکم قلمرو بین زمین و آسمان شمرده میشده است که طبعاً چیزی جز هوا یا باد نمیتوانسته باشد.  این نام در وداها نیز وجود دارد و بعداً در اوستا نیز آمده است.  در متون ودایی با نام های دیگری نیز شناخته میشود که "تنفس"، یا "همواره در حرکت" معنی میدهند.  یکی از نام های ودائی کهن "واتا" است که بنظر میرسد بعداً بدل شده "باتا" و بعد "بادا" و نهایتاً به همین "باد" امروزی که بکار میبریم.  در سروده های ودائی در وصف وای آمده که "او از کجا برخاسته است؟؛ او به اراده خویش روان است" که در واقع وصف باد است.  گفته میشود که عبارات رایجی مانند "ای وای"، یا "وای بر تو" یادگار همان ایام دور است که ایزد وای نمادی از بلایای طبیعی بوده و در طبقه دیوها شمرده میشده است.  حتی میگویند شکلی از همین کلمه از فارسی وارد عربی شده است.  ایزد هوا با نام های دیگری در مناطق جنوب غربی ایران و سومر و اکد و حتی سوریه و فنیقیه پرستش میشده است (اسطوره شناسی ایزدان ایرانی- شروین وکیلی). برای درک رابطه روح با باد، توجه کنیم که زندگی انسان به تنفس وابسته است و لحظه ای قطع دم و بازدم موجب مرگ میشود.  لذا شاید طبیعی باشد که رابطه ای بین این هوای داخل بدن با زندگی برقرار کنیم.  بعبارت دیگر، استمرار زندگی را در همنشینی "جسم" و "نفس" بدانیم.  بلکه بخش اخیر مهمتر تلقی میشود چه بدون آن زندگی میسر نخواهد بود.  در فرهنگ بسیاری از ملل جملاتی دال بر تأیید این فکر وجود دارد.  زمانی که عطسه میکنیم میگویند "عافیت باشد".  زیرا شدت عطسه ممکن است چنان باشد که روح همراه عطسه از بدن بیرون افتد.  همین عبارت در انگلیسی و سایر زبانها رایج است که خود حاکی از قدیمی بودن این اعتقاد است.  ضمناً باد، روان است و لطیف است و نامرئی و چه گزینه ای بهتر از این که حیات را بدان مربوط کنیم.  مرگ که فرا میرسد نفس از جریان میافتد و بهترین توجیه شاید همین باشد که گفته شود روح از بدن خارج شد.  جالب است که عبارت دیگر معادل روح، "نفس" (NAFS) است که شاید  هم ارزی با دم و بازدم را برساند.  شعور نیز پس از مرگ ناپدید میشود، پس شاید قدرت تشخیص و شناخت نیز از روح است و همراه روح از بدن خارج میشود.  کجا میرود؟  احتمالاً همراه باد به آسمان ها میرود و چون آسمان قدسی و ملکوتیست، پس روح نیز جزء قدسی و ملکوتی انسان است و فقط مدتی با جسم مادّی متحد بوده و اکنون آزاد است.  طبعاً بنظر میرسد این روح باید غیر مادّی باشد زیرا در جریان مرگ هیچ نقل و انتقال مادّی دیده نمیشود.   نکته دیگری که به این فکر دامن میزند این حقیقت است که فرایند تفکر و شناخت امریست بسیار پیچیده و با سازوکارهای معمول توجیه نمیشود.  لذا شعور را میتوان ناشی از وجود روح تلقی کرد.  اینکه بعد چه میشود، میگویند وارد بدنهای جدید میشود، تا به روایتی، بعد از چند چرخه وارد بهشت ابدی شود.  این تلقی با دیدگاه علمی ناسازگار است زیرا میدانیم که بقای مادّه محرز است.  بقاعده، قانون بقای روح نیز باید برقرار باشد.  و این با افزایش جمعیتی که داریم ناسازگار است و از جهت روح کمبود خواهیم داشت.  آیا باید جائی تولید شود؟ از چه چیز؟ و سوألاتی که گذشتگان بفکر آن نیفتاده و جوابی هم نداده اند.  در تورات، که قدیمی ترین کتاب ادیان ابراهیمی است، هیچ صحبتی از روح نیست چه مادّی و چه غیر مادّی.  در مورد خلقت انسان نیز گفته: "پس خدا انسان را شبیه خود آفرید. او انسان را زن و مرد خلق کرد".  در سرتاسر اسفار خمسه که کهن ترین بخش تورات است، همه امور دنیوی است و پاداش و عِقابی هم اگر در کار باشد در همین دنیاست و اصلاً صحبتی از دنیای دیگر نیست.  اولین اشاره ها به بهشت و دوزخ و قیامت (پایان زمان) در کتاب دانیال دیده میشود.  بخش های مختلف تورات بتدریج نوشته و جمع آوری شده است و کتاب دانیال در زمان هخامنشیان واقع شده، بعد از بازگشت مجدد یهود به فلسطین طبق خواست کوروش.  گویا دانیال و عده ای در ایران میمانند (مقبره او در شوش واقع است) و با افکار زرتشتی آشنا میشوند.  طبعاً بازتاب این افکار در نوشته ها برجا میماند.  مثلاً رونوشتی از داستان سیاوش را در باب "مجسمه طلا و کوره آتش" این کتاب میبینیم که داستان ابراهیم هم هست.  یا خوابی که در فرهنگ ما آژی دهاک دیده و اینجا "خواب دوم نبوکد نصر"  است.  این تشابهات آنقدر زیاد است که آنرا بعنوان یک اصل می پذیریم.  این اصل که فرهنگ ها با یکدیگر دادوستد میکنند.  این افکار متافیزیکی بعداً وارد مسیحیت و سپس وارد مانویت و سپس وارد اسلام شده و ردّ پای آنها به راحتی دیده میشود.  بسیار عجیب و بلکه ناممکن است که فکری ظهور کند و داعیه این داشته باشد که از صفر تا صد همه چیز از خودش است و از هیچ چیز دیگری تأثیر نپذیرفته است.  بطور خلاصه، پاسخ علم به همه اینها فقط یک چیز است و آن اینکه روح=ذهن= عقل = نفس ناطقه= ... چیزی جز فعالیتهای الکتریکی مغز نیست چه در بدن انسان باشد چه در بدن حیوان.  دستکم نظر آنها که میگفتند روح مادّی است به حقیقت نزدیکتر است.  قاعده ای در فلسفه وجود دارد که بنا را بر سادگی میگذارد موسوم به تیغ اوکام.  وقتی راه ساده تری هست، اینهمه موجودات عجیب و غریب برای چه؟   اما چه کنیم که انسان خود را سخت دوست میدارد و به کمتر از جاودانگی رضا نمیدهد.  شاید علم در آینده چنان پیشرفت کند که جاودانگی را تا حدودی در همین کالبد مادّی میسر سازد.  البته معلوم نیست در چنان شرایطی، کیفیت زندگی چگونه باشد و آنها که هم اکنون مادام العمرند آنگاه که ابدالدهر شوند چه خواهند شد و چه خواهند کرد!  بطور کلی، هر کوششی در افزایش عمر بشر بدون نگاه به تنظیم جمعیت امریست سخت نکوهیده و جفا در حق آیندگان.  شاید حق با ابن سینا باشد که عرض عمر را مهمتر از طول عمر تشخیص داد.  

     بطور خلاصه، شواهد و قرائنی که درباره روح آورده شد و استدلال هائی که صورت گرفت را متشابهاً میتوان به سایر بخش های مابعدالطبیعه تسری داد.  مادّی بودن روح را نباید در جهت سست کردن معنویات توده ها تلقی کرد.  مردم عامی در جوامع عقب نگاه داشته شده، مادام که سطح متوسط دانش آنان پائین است، همواره به معنویات بعنوان تکنیکی برای پرهیز از خلافکاری نیازمندند.  در نبود مجری قانون، اخلاق بهترین ابزار کنترل فرد است.  لذا بخشی از دین که به اخلاق میپردازد، تکنیک مؤثری برای کنترل رفتار فرد در جامعه است.  متأسفانه، باقی بخش های آن که همراه اخلاق میآید طوریست که تمام اثرات مثبتی را که اخلاق میتواند داشته باشد را شسته و من حیث المجموع بار منفی بزرگی بجا میگذارد.  بعلاوه، توده ها با شنیدن موعظه ها و همزمان ملاحظه رفتار خلاف اخلاق موعظه گران به فراست بوجود این بار منفی پی میبرند.   گاهی بازگشت به اصل، چیز بدی نیست و اینجا منظور بازگشت به "اخلاق طبیعی" است که مشروحاً بدان پرداخته ایم (7 شهریور 1398).  برداشت ما از بررسی مابعدالطبیعه چه باید باشد؟  اگر همچنان دست و پا زدن در حیطه علم حصولی و علم حضوری و اولویت روح بر جسم یا جسم بر روح، کلیات و جزئیات و امثال آن باشد که باید گفت در یک دور باطل اسیریم.  اما اگر این شناخت، منجر به رسوب زدائی ذهن شود باید گفت بسیار عالیست.  اگر این مطالعات باعث خانه تکانی فقط یک فکر، و فقط یک فکر، شود و متعاقباً در یک واکنش زنجیری منجر به شکسته شدن زنجیرهای فکری سایر  آحاد جامعه و خلاصی از خرافات شود، زهی توفیق.  مرور این مطالب اگر سودی داشته باشد، فقط یک چیز میتواند باشد و آن دانستن این حقیقت متعالی که اطلاعات ما، بویژه در زمینه اعتقادی، حاصل امتزاج و زدوخورد های پیچیده هزاران اجزاء دیگری میباشد که از عصر حجر تاکنون در کنش و و اکنش با یکدیگر بوده، زمانی غالب و زمانی مغلوب بوده اند.  نتیجه منطقی آن اینکه اگر ما نیز مطابق زمانه خود  و مطابق نیازهای دوران خود دخل و تصرفی در آنها بعمل آوریم، نه گناهی مرتکب شده ایم و نه زمین به آسمان میرود و نه آسمان بر زمین میآید، بلکه همه همچنان بر سر کار خود مشغولند و کمترین اعتنائی بما نخواهند داشت.  این کمترین فایده از مباحثات فوق است. 

      

نظرات  (۱)

مطالب بسیار اموزنده بود اما باز مملو از اعتقادات شخصی برای رد دین و دنیای دیگر و وجود روح بود. در مطالب اولیه که دم از فریبکار و فریبگر است و فریبکار باید دلایل خود را ثابت کند نه شنونده درست اما وجود برخی وقایع روی زمین از قبیل سنگهای اهرام ثلاثه که با هیچ ابزار امروزی به دقت آن زمان قادر به تراشیدن نیس یا جابجا شدن سنگ های عظیم الجثه ای که حتی با تجهیزات امروزی قادر به این کار نیستن چه میتوان گفت. شاید گوینده یا همان فریبکار هم به دنبال اثباتی برای رد حرفهای خود است.

شما بحث را تا جایی پیش بردید و در انتها به نتیجه گیری شخصی خود برای وجود دین برای اخلاقیت رسیدید و در انتها همه مذاهب را تکذیب کردید. من خواستار مطالب ماورا طبیعه بدون ورود اعتقادات شخصی شما بودم. منتظر پاسخ هستم

در مورد پیشگویی هایی که ۸۰ الی ۹۰ درصد به حقیقت پیوستن چه می شود گفت.

پاسخ:
بسیار بسیار بسیار خوشحالم که بالاخره یک نفر مثل شما پیدا شد که راحت حرفهایش را میزند و مجامله را کنار گذاشته مستقیماً جویای جواب است.  ای کاش از سایر خوانندگان نیز نفیری برمیخواست و چیزی میگفت که نشان از زنده بودن جامعه باشد.  بهر حال چون مسائل مهمی را مطرح کرده اید که شاید سوأل دیگران نیز باشد، اگر اجازه فرمائید در مطلب بعدی، عین گفتگوی شما را بازتاب داده و سپس دنبال توضیح باشیم.  بار دیگر از اظهار نظر شما تشکر کرده، باشد که دیگران نیز تأسی کنند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی