فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عادت» ثبت شده است

۲۴
تیر

عادت

     شاید از مهمترین چیزهائی که تنظیم کننده افکار و رفتار ماست همانا موضوع "عادت" باشد.  در بادی امر همه تصور میکنند که کارهایشان بر مبنای تفکر و اراده آزاد خودشان است در حالیکه در واقع امر، آنچه بیشترین تأثیر را دارد همانا مجموعه عادات است.  در اینجا نمیخواهیم بحث جبر و اختیار را بمیان کشیم که خود مقوله دیگریست، عجالتاً فرض را بر این میگذاریم که اختیار حاکم است.  نکته  اینجاست که با وجودیکه اختیار دست انسانها را باز گذاشته، معهذا، سلسله عادت ها ما را بسوی نوعی "جبر"، جبری خود خواسته،  سوق میدهد.  اولین پرسش اینست که وجود چیزی بنام عادت خوبست یا بد؟  برای برخی کارها ممکنست خوب باشد مثل اینکه شبها قبل خواب دندانها را مسواک کنیم، برای برخی هم ممکنست بد باشد مثل اینکه بلافاصله بعد غذا چای یا مایعات مصرف کنیم.  اما با توجه به جمیع جهات، اثر نهائی آن و خوب یا بد بودن آن به مقدار زیادی بستگی به کشور و ناحیه جغرافیائی مورد نظر دارد.  در کشور ما مثل اغلب کشورهای ایدئولوژی زده اثرات منفی آن بسی فراتر از اثرات مثبت آنست.  در اینجا آنچه بیشتر مورد نظر ماست عبارتست از عاداتی که تحت عنوان آموزه های فرهنگی در ذهن مردم نهادینه میشود.  بویژه آنچه که از دوره کودکی در ذهن جوانان تزریق و تحمیل میشود.  بطوریکه این عادات در سنین میان سالی جزیی از سرشت فرد شده و او نه نقشی در پذیرش اختیاری آنها داشته و نه بخودی خود قادر به زیر سوأل بردن آنهاست.   در همینجا نکته مهمی هویدا میشود و آن اینکه برای پیران تغییر وضعیت بسیار مشکل است خواه وضعیت سلامتی یا رفتارهای اجتماعی یا نگرش های فکری باشد.  چرا؟  زیرا وضع فعلی او متأثر از وضع دیروز، و دیروز او متأثر از روز پیش و همینطور الی آخر بوده است.  بیشترین شکل پذیری آدمی در دوران کودکی است و از همین رو تربیت در این سنین بسیار مؤثر است.  هرچه جلوتر بسمت میان سالی و پیری برویم، خمیره فرد سخت تر شده و تأثیر پذیری آن کمتر و کمتر میشود.  بطوریکه مشکل بتوان در ایام پیری در عادت ها تغییری بوجود آورد.  شاید اگر بهداشت و رژیم غذائی سالم از جوانی رعایت شود، خیلی از امراض مزمن در پیری حادث نشود.  شاید این مسأله چیزی شبیه "جبر" را تداعی کند که مثل یک پرتابه که وقتی رها شد، مسیر و محل فرود دست خودش نیست بلکه با شرایط اولیه از لحاظ زاویه و سرعت دیکته میشود.  خوشبختانه خواهیم دید که لزوماً چنین تشابه سفت و سختی برقرار نیست و همواره درجاتی از "اختیار" وجود دارد که در موقع مناسب به نجات انسان میشتابند.  

     کمتر چیزی در زندگی وجود دارد که متأثر از مجموعه عادات نباشد.  یکی از زیر مجموعه های آن "مراسم" است.  مراسمی که بمناسبت های مختلف برگزار میشود، مثل مرگ و عزاداری و یا جشن ها و عروسی ها و تشریفات مربوطه که از روی عادت انجام میشود.  حساس ترین و مهمترین آنها، عادات در پهنه تفکرات بنیادی است.  چنانچه این دسته از عادات با عقل و منطق همراهی نشود و حالت افسار گسیخته و زیانبار بخود گیرد، نه تنها عنان اختیار از فرد سلب میشود، بلکه زیان آن دامنگیر کل جامعه و بلکه کل دنیا میشود.  انجام این امور برحسب عادت، عین مسلوب الاختیار بودن است.  عادت داریم هر چیز خوب را بخود نسبت دهیم و دیگران را فروتر از خود پنداریم.  اخیراً نزاعی فرهنگی برای ثبت مولانا بین ایران و ترکیه و افغانستان درگرفته و هریک مدعی انتساب او بخود هستند.  اما مگر چه میشود که افغانستان او را برای خود ثبت کند؟  اصلاً فرض کنید بنام ژاپن ثبت شود.  چه ایرادی دارد؟  مسأله مهم آنست که اگر خوبست چقدر از آموزه های ان بهره میبریم.  اما اگر از مثنوی معنوی رویگردان باشیم چه تعصبی در چسباندن نویسنده اش بخود داریم؟  در گذشته که باسوادهای ما منحصر به طبقه "علما" بود شایع است که متعصبین ایشان کتاب مزبور را با انبر برداشته و در زباله دان می انداختند.  چه بسا اصلاً اگر محمد بلخی در محیط شیعه بعد صفوی برمیخاست، محیط آزادی برای پختگی و ورود بعدی وی به دنیای معنوی عرفان فراهم نمیشد و مولانائی بوجود نمیآمد.  این مسابقه برای چیست؟  شاید فقط برای اسم است؟

     عادت دیگری از این نوع، عادت در نام گذاری هاست.  عادتاً تصور میکنیم آنچه با لفظ عربی باشد مقدس و قابل احترام است.  بجای نام های زیبای ایرانی، فرزندان خود را با اسم های عربی به ثبت میرسانیم.  در دوره تجدد خواهی گذشته رسم بود که نام اصلی شناسنامه ای فرزند، عربی و مقدس ثبت شود ولی در خانه و اجتماع او را با نام ایرانی صدا کنند تا هم اولیای بچه به عقب ماندگی متهم نشوند و هم رستگاری اُخروی فرزند تضمین شده باشد.  همینجا به اولیای محترم تضمین میدهیم که بخاطر نام غیر عربی فرزندانشان راهی دوزخ نخواهند شد.  عجیب است همین افراد وقتی بجای نام خلیج همیشه پارس، خلیج عربی میشنوند داد و فریاد برآرند که مسلمانی نیست!  در عوض، همه عبادات آنها با لفظ سلیس عربی انجام میشود مبادا خللی واقع شود و به ارکان آسمان توهینی روا شود.  و همزمان با همین الفاظ باصطلاح مقدس هزار و یک گمراهی را مرتکب شده و میپندارند که ثواب کرده اند.  برخلاف تصور، این قبیل تقصیرات از ناحیه مردم نیست بلکه باید از ناحیه معلمین و آموزگاران آنها یعنی ملایان و باصطلاح طبقه "علما" دیده شود که قرن ها مقتدای توده ها بوده اند و افکار را شکل داده اند.  شاید اگر خوشبین باشیم این معلمین هم چندان مقصر نباشند زیرا آنها که عموماً خود نیز از مردم همین سرزمین اند تقصیری نداشته و نیتی جز راهنمائی عوام نداشته و ندارند. اگر دنبال کنیم آنها نیز معلمینی داشته اند، این سلسله علل همینطور زنجیروار به عقب برگشته تا برسد به تعلیمات اولیه ای که اینان ادعا میکنند تعلیمات اصیل اسلام است.  آیا واقعاً اینطور است؟ 

     در این رابطه چند نکته وجود دارد که بشرح هریک میپردازیم.

1- در مورد هر دینی، و بطور کلی در مورد هر ایدئولوژی خاصی، همواره زمان عاملی برای دست اندازی و تغییر است.  از مباحث پیشین یادمان هست که از میان نحله های مختلف فلسفی آنچه حقیقت واقع هست همانا فلسفه تغییر است که بر مبنای آن هیچ چیزی مصون از تغییر نیست.  نه فقط اسلام، بلکه مسیحیت نیز در طی زمان دچار انحرافاتی شده که نهضت اعتراضی، پروتستانیزم، متعاقب آنها پدیدار شده.  متشابهاً وفاداران کمونیزم نیز مدعی اند که  عقاید اولیه درست بوده ولی در طی زمان دچار انحراف و سوءاستفاده سردمداران شده که خلق آگاه است.

2- حتی با فرض اینکه اصول اولیه یک ایدئولوژی، دینی یا غیر دینی، در زمان خود کامل و عاری از هر عیب و نقصی بوده باشد، معهذا باید پذیرفت، طبق همین اصل تغییر، هیچ ضمانتی وجود ندارد که آموزه های آن، ابدالدهر درست باشد و طابق النعل بالنعل قابل اطلاق با نیازمندی های حاضر باشد.  عقل چیزی غیر این را نمیپذیرد.  مثلاً در عقاید مسیحیت  درباره زمین و آسمان چیز هائی بود که از یونان باستان و سایر قدما اخذ کرده بودند که در دوران معاصر، کلیسا با شجاعت اشتباه خود را پذیرفت و آنرا تصحیح کرد.  متشابهاً عادت زشتی بنام "برده داری" در گذشته ها رواج داشت که ادیان هم مخالفتی نداشتند اما امروزه نه تنها زشت بلکه غیر قانونی نیز هست معهذا هنوز در برخی جوامع متعصب وجود دارد.  

      وجود عادت در رفتارهای اجتماعی موجب میشود افراد به آنچه که محرک های آنان در قبال تصمیمات و یا افکارشان است اندیشه نکنند.  مردم برای قضاوت هایشان در مورد امور معمولاً به دیدگاهی که در جامعه رواج دارد استناد میکنند.  نطفه های اولیه این عقاید همانطور که در بالا گفتیم، به قرنها یا هزاران سال پیش باز میگردد.  که حتی اگر از دست تطاول زمان هم محفوظ مانده باشند و اصل خود را حفظ کرده باشند، تازه هیچ معلوم نیست بکار امروز ما بیاید، که باحتمال زیاد شاید از 100 حتی 1 هم شایستگی کاربرد امروز ما را ندارد.  در اینجا نباید این عادات با آنچه قبلاً تحت عنوان اخلاق طبیعی گفتیم خلط شود و محل اعتراض واقع شود.  اخلاق طبیعی ربطی به عادات ندارد چه اینکه عادات در بین ملل مختلف، متفاوت است حال آنکه نیکی و نیکوکاری امریست عمومی و مرتبط با سرشت اولیه انسان برآمده از دوران هائی بسی دورتر از تاریخ مدون.  بهرحال نیک که بنگریم، دچار یک دور باطلی هستیم که برون رفت از آن بسی مشکل مینماید. مشکل هست ولی غیر ممکن نیست، چه اینکه اروپائیان در مقطعی توانستند خود را نجات دهند و دلیلی ندارد ما نتوانیم.  زمانی آنها نیز گرفتار تعدیات و ظلم ملایان مسیحی بودند که نهایت علم و اطلاع آنها بحث بر سر این بود که بر نوک یک سوزن چه تعداد فرشته میتوانند برقصند.  مثل اینکه امروز تعداد تارهای مکشوف موی زنان چه مقدار باشد تا به آستانه گناه رسیده و فراتر از آن ارکان عرش بلرزه درآید.  یا فرکانس امواج صوتی از چه حد فراتر رود تا صدائی شبیه صدای زیر زنانه تولید کند و امواج گناه، جامعه را نابود سازد. با بالاترین درجه اجتهاد بر منابر میگویند که اگر طلا و نقره را استخراج نکنی خاک را فاسد کرده به مس بیمقدار تبدیل میشود!  این تفکرات از لحاظ ماهوی هیچ تفاوتی باهم ندارند و بلکه افکار طالبان و داعش از همین قسم است.  جز آنکه رواج اولی مربوط به قرون تاریک وسطی است و این یکی در عصر انفجار اطلاعات در حال اتفاق است.  شرمندگی امروز ما بیشتر از این چه باشد که اگر کسی یک ماده شیمیائی را که ممکنست فقط برای شخص خودش قدری زیان آور باشد خورده باشد، جرمش اعدام است ولی ازمابهترانی که در مقیاس نجومی اموال مردم را خورده و ملتی را بر خاکستر نشانده اند نه تنها دارای همه گونه مصونیت هستند بلکه دارای بالاترین وجاهت اجتماعی نیز میباشند.   ریشه این مفاسد در عادت بد است و ناشر و آموزگار عادات بد، سردمداران دینی هستند که مطابق سنت مال مردم را به غنیمت برده میگویند مسلمانی نیست.  

     عادت های بد دیگری که طی زمان شکل گرفته نهادینه شده است عبارتند از : عادت به دروغگوئی، ریاکاری، تحمل ظلم، وطن فروشی، تنبلی و مفتخواری، و بسیاری رذایل دیگر.  خواندن تاریخ گذشتگان سر نخ هائی بدست میدهد که این رذایل چگونه به عادت تبدیل شده و ملتی با گذشته درخشان را ساقط کرده.  در اینجا بد نیست بعنوان نمونه بخش هائی از خاطرات یحیی دولت آبادی معروف به حاجی سیاح را که 17 سال سراسر جهان را گشته و در زمان ناصرالدین شاه به وطن مراجعت کرده بازگو کنیم.  بسیاری از عادات زشت که همچنان در فرهنگ ما نهفته است به روشنی شرح میدهد:

این همه مشقت و ظلم که حکام ولایات در حق رعایا میکنند، سایر مردم میبینند و مانند گوسفند میپذیرند و اگر تعدادی را جلوی آنها سر ببرند هیچ اعتراضی نمیکنند.  گویا اصلاً قاعده بر همین منوال است.  تغییری در احوال ایشان نیست و این تحمل ظلم شده عادتی مثل غذا خوردن و سایر کارهای معمول".  در بحثی که بین او و برخی اعیان در اقامت در شیراز درمیگیرد، یکی از آن میان میپرسد کدام صنعت در ایران بیشترین دخل را دارد؟  "یکی گفت با اینکه جد اندر جد در کار تجارت بوده ام و خود در این شغل کامیاب هستم ولی ثروت ما تجار صد یک ثروت نایب الحکومه بوشهر هم نمیشود که در کوتاه مدت به ثروتی بادآورده رسیده است.  اما دوست دیگرش گفت خیر!  از کار حکومت هم بهتر وجود دارد چه اینکه بالاخره در کار حکومت خطر هم هست و ممکن است عزل شود و ثروت از دست دهد، اما سودآورترین کار ملائی است که خطر ندارد و از دخل خود به کسی نمیدهد.  همه دستش را میبوسند و از هر تکلیف آزاد است.  ضمناً بهترین اسلحه را نیز در دست دارد و آن تکفیر و گرفتن مال مردم توسط آنست.  در یک کلمه، او زندگی راحت و آسوده ای دارد.  آیا خوشبخت تر از او هم وجود دارد؟ ".  شباهت های عجیبی بین دیروز و امروز این کشور وجود دارد.  دستکم در آن روزگار مردم از دنیا بی خبر بودند اما عجبا امروز علیرغم اطلاع از اوضاع دنیا همان مظالم صورت میگیرد.  با این اختلاف که دزدی از بیت المال با ابعاد نجومی و بصورت سازمان یافته تر انجام میشود و کسی را هم یارای مقابله نیست.  او در جائی دیگر میگوید: " مردم در اثر استمرار به ظلم عادت میکنند و در آن اشکالی نمیبینند.  درحالی که حیوان هم اینقدر تحمل ظلم نمیکند.  مردم فکر میکنند همه دنیا اینطور است.  همه جا مردم ایران در فشار جهل و ظلم هستند.  ابداً ملتفت نیستند که انسان هستند و انسان حقوقی دارد.  ملاها و اُمرا عمداً میخواهند که اینها نادان و حیران و مرکب مطیع آنان باشند.  انصافاً خوب هم به مقصود رسیده اند".  او میگوید که در عمل، آخوند و حاکم با هم تبانی میکنند و بلائی بسر مردم میآورند ناپیدا.  نیت اصلی هردو، بدست آوردن مال است.  اگر هم ندرتاً حاکم خوبی پیدا شود جلودار ظلم ملایان نیست و مجبور است با آنها تقیه کند والا جز این باشد تکفیر میشود.  "اگر ضعیفی از اجحاف حاکم به ملا پناه برد، در این کشاکش باید مبلغی بیش از آنچه حاکم طلب کرده به ملا بدهد.  ملا و حاکم از جمیع مجازات ها معافند.  هرکس مجبور است خود را به یکی از ملاها بسته و خود را معاف کند.  اما این حمایت به قیمت گرانتری تمام میشود".  سیاح در عبور از قائن چیز عجیبی ملاحظه میکند.  میبیند که اغلب مردم عمامه بسر دارند و میافزاید " اکثر اهالی این شهر، موسوم به دارالمؤمنین، معمم هستند.  غالباً مردم در ایران بواسطه خلاصی از تعدیات ملایان، و یا حتی اجرای تعدی به دیگران، خود را معمم میکنند تا شبیه ملایان شوند.  زیرا به ملا تعدی نمیشود و اگر او تعدی کرد کسی جلوگیری نمیکند".  او با دیدن اوضاع مردم میگوید " مردم به بندگی عادت کرده اند و با هزار زنجیر خرافات و نادانی در جهل بسر میبرند.  مردم عادی بخود نمیبینند که لباس خوب داشته باشند.  تمام بزرگان مردم را عادت داده اند که پرده بر روی چشم گذاشته چیزی نبینند و نشنوند و تسلیم محض باشند.  ملاها نیز در همراهی با دولتیان، با شمشیر تکفیر و زنجیر بابی گری هر اعتراضی را خاموش میکنند.  در حل اختلاف مردم، قانون شرع حاکم است که ملا هرطور بخواهد تفسیر میکند".  در اینجا توضیح دو نکته لازمست.  یکی اینکه اعتقاد به سید علیمحمد باب موسوم به بابی گری مستمسکی بوده در دست علما که با هر که بد باشند جان و مال و زن و فرزند متهم مباح شده و او را از سر راه برمیداشتند.  دیگر اینکه انتقاد سیاح از ملاها ناظر به اکثریت آنان است که جز جمع مال نیت دیگری در سر نداشتند.  او از معدود علمای باسواد و باشرف نیز نام میبرد.   وضع تربیت و آموزش که بیداد میکند.  میگوید "در ایران کتب و روزنامه و کنفرانس و مذاکره و بلکه اشاره به این امور موجب هلاکت و انقراض خانواده و اتهام به بابیت و دهریت است.  چنانکه بهمین تهمت ها میرزا ملکم خان را بیرون کرده و آن بلا بسر سیدجمال الدین اسدآبادی آوردند.  حقیقت گوئی در ایران ابداً صحیح نیست".  بزرگان مملکت از نبود قانون در عذاب بودند و حتی معروفست نامه نوشتند که شما قانون بگذرانید که از فردا هرکه صبح زود بلند شد باید مقتول شود.  ما قبول میکنیم بدون استثناء اجرا شود.  دلمان خوش است که قانون داریم!  

      نتیجه آنکه مرور احوال گذشته این مردم چیزی جز آب چشم حاصل ندارد.  این احوال منحصر به دوره قاجار نیست بلکه در آثار سعدی و دیگران نیز رد پای آن نمایان است.  ترک دنیا به مردم آموزند، خویشتن سیم و غله اندوزند!  عالم که کامرانی و تن پروری کند، او خویشتن گم است که را رهبری کند!  ریشه این مظالم، "عادت" است و نیز استمرار شرایطی که این عادت های بد را نهادینه میکند.  کما اینکه امروز نیز همچنان همان وضع و همان شرایط برقرار است.   بلکه بدتر، زیرا آنروزگار شیخ و شحنه دو نهاد رقیب و مجزا از هم بودند حال انکه امروز بسلامتی و میارکی ید واحده شده و نور علی نور گشته است.  تا این عادت ها بکلی دور ریخته نشود کار سامان حقیقی نخواهد یافت.  باری، نکته جالبی که در این خاطرات هست و سیاح اشاره ای نکرده اینکه سرشت مردم حقیقتاً خوبست و دارای یک نجابت ذاتی، حال آنکه آنچه این بلا بر سر مردم نازل کرده "عادت" است که او بخوبی نشر دهندگان آنرا افشا کرده.  سیاح طی سفرهای داخلی خود به هر شهر و ولایتی میرسیده، به دلیل شهرتی که داشته، مورد استقبال و احترام حاکم و مأمورین بلند پایه آن نواحی قرار میگرفته.  او از مهربانی آنها در حق خودش تعریف وافر میکند.  عجیب اینکه همین حکام بدترین اجحافات را در حق مردم و رعایا روا میداشتند.  شاهزادگان و حکام به سبب نوع تربیتی که دریافت کرده بودند چنین رفتاری را عادی میپنداشتند و در آن غرابتی نمیدیدند بلکه عکس آنرا عجیب میپنداشتند.  یعنی حتی حکام عادی تحت جبر محیط چنین ظالم شده اند.  تعلیمات رایج چنین حکم میکرد که کار دست هر آدم معمولی هم میافتاد چنین رفتار بدی نشان دهند.  سیاح نقل میکند که اگر استثنائاً حاکم ولایتی نیکرفتار باشد و ظلم نکند مردم پشت سرش میگویند عُرضه و اعتبار ندارد.  زیرا دیده اند که هرقدر حاکم شقی تر و ظالم تر باشد در نزد حکومت محترم تر و معتبر تر است.   سیاح از این بلای حماقت توده ها مینالد که ملایان هزار نوع جهالت را در ذهن توده ها تحمیل کرده و از تحمیق آنان سودها میبرند.  تربیت کنندگان مردم اینها بودند.  امروز که نیک مینگریم و وضع حال را با گذشته مقایسه میکنیم الحق میبینیم ارزیابی او چقدر دقیق بوده.  با اینکه امروز وضع لباس و ظاهر مردم بهتر از گذشته است ولی استمرار همان ذهنیت ها همچنان جاری بوده و مانع پیشرفت حقیقی و کمال مطلوب است.  بی شک دولت های خارجی نیز در این استثمار و تضعیف ملت شریک بوده اند.  در آنروزگار دخالت دو قدرت خارجی (دولتین فخیمه و بهیه) در رقابت با یکدیگر بوده که دستکم بالانسی را ایجاد کرده بود.  اما الحق امروز دو قدرت قاهره قوی شوکت لیکن با مرام واحده و نیت یکسان این آخرین مشکل را نیز حل کرده و جائی برای نگرانی باقی نگذاشته اند.  بی جهت نیست این روزها اخبار و احادیث متواتر است که در مدح و منقبت کشور چین کشف و چشم ها را خیره میکند.  حاجی سیاح کجائی تشریف بیاورید تماشا!

    

  • مرتضی قریب
۱۹
اسفند

گوشت خر !

   گهگاه در رسانه ها اخباری ناخوشآیند منتشر میشود مبنی بر اینکه گوشت خر بجای گوشت گاو یا گوسفند در رستوران هائی عرضه شده است.  این سوء استفاده معمولاً در جاهای دوردست دور از نظارت مسؤلین بهداشتی صورت میگیرد.  احتمالاً از نظر اقتصادی باید چنان به صرفه باشد که آشپز طماع مبادرت به این چنین کارهائی کرده و گوشت خر را بخورد خلق الله بی خبر از همه جا دهد.  مردمی که این اخبار را میشنوند از تصور اینکه خود از قربانیان چنین سوء استفاده هائی بوده باشند برخود میلرزند.  این در حالیست که در آنسوی دنیا در چین، مردم برای سد جوع نه تنها خر و الاغ بلکه سگ و گربه را نیز نوش جان میکنند.  تلاش برای زنده ماندن این جمعیت عظیم چنان اهمیت دارد که بر موش و سوسک و عنکبوت نیز رحم نکرده و خلاصه هر جنبنده ای در معرض خورده شدن این ملت باستانی میباشد.  طرفه آنکه احدی از سوء تغذیه رنج نبرده و در کمال صحت و سلامت، به پیشرفت های اقتصادی خود ادامه میدهند.  متأسفانه علم هم تاکنون دلیل موثقی بر رد این غذاهای حرام نیافته است.  راستی کجای کار اشکال دارد؟!

   اشکال کار در برداشت های ماست.  از کودکی غذای ما عمدتاً از گوشت این دو حیوان زبان بسته یعنی گاو و گوسفند تأمین میشده و ما به مزه آن عادت کرده ایم.  ضمناً همواره در گوش ما خوانده اند که گوشت سایر حیوانات مکروه و بلکه حرام است.  البته استثنائاتی نیز وجود دارد (مثل شتر) که ممنوعیت شرعی ندارد ولی چون زبان و ذهن ما با آن موارد عادت ندارد برای ما همچنان ناخوشایند مینماید.  موضوع، موضوع عادت است.  اگر بر فرض ( که فرض محالی نیست) از دوران کودکی سفره ما با غذاهای حاوی گوشت خر و الاغ رنگین میشد و به آن عادت میکردیم و مثلاً در بزرگسالی خبر سوء استفاده رستورانی از گوشت گاو بجای گوشت خر میشنیدیم قطعاً از شنیدن آن مشمئز شده و قویاً خواستار مجازات متخلف میشدیم.  چرا ؟  چون وی خلاف فرهنگ و قراردادهای اجتماعی ما رفتار کرده و گوشت گاو بخورد مردم داده بود.  چه اینکه در این دیدگاه، گاو حاوی هزاران مسأله میبود و چه بسا کشف اخیر جنون گاوی ما را بر حقانیت خود و صحت عقاید و باورهایمان مصمم تر میساخت.  در یک کلام، ما اسیر باورهای خود-ساخته ایم.  ما در قفس عقاید تحمیلی از دوران طفولیت خود هستیم.  آیا تاکنون به قیافه کودکی که اولین غذاهای دستپخت مادر خود را میخورد نگریسته اید؟  آیا دقت کرده اید که کودک در اولین تجربه های خود ابرو در هم کشیده و طبیعت او غذای تحمیلی را نمیپسندد؟ اما مادر و اطرافیان با تلقین و هزار و یک ترفند به او میقبولانند که این غذا، غذای خوشمزه ای است و باید خواهی نخواهی آنرا نوش جان کند.  و گاهی که کودک دست به ظرف میوه برده و از روی کنجکاوی یا میل باطنی میوه را بر میدارد فوراً با عتاب و خطاب مواجه میشود.  البته منظور از این گفتار این نیست که مثلاً گوشت خر بهتر یا هم ارز گوشت گاو است بلکه منظور،  نسبی بودن عقاید است.  ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم/... کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم.  شاید اساساً مصلحت آنست از خوردن گوشت این حیوانات بیگناه صرفنظر کرده و این عادت ناپسند را یکسره به تاریخ بسپاریم.  بد نیست بدانید که یکی از عوامل مؤثر گرمایش کره زمین گفته میشود متان حاصل از هاضمه همین گاو هاست که تعداد پرشمار آنها در تغییر شیمی اتمسفر کره زمین مؤثر بوده و لذا یکی از راه های نجات زمین دست برداشتن ازعادت بد گوشتخواری میباشد.  عادت بد دیگری که داریم، آزار حیوانات است که در فرهنگ هزار ساله اخیر ما نهادینه شده است.  البته خبر های خوبی نیز شنیده میشود که برخی بجای قربانی کردن حیوانات در مناسبت های خاص، مبادرت به غرس درخت میکنند و چه خوبست فریضه ای برای همه اوقات باشد.

   اکنون با این قیاس منطقی متوجه شدیم که تعالیم دوران کودکی و استمرار آن در دوران نوجوانی و بالندگی چگونه و با چه قدرتی افکار ما را در مورد غذاها شکل میدهد و چگونه از خوب یا بد بودن غذاهائی با تعصب جانبداری کرده و حاضر به تغییر رویه نیستیم در حالیکه آنچه فکر میکردیم خوبست ممکنست متشابهاً بد بوده و خود از آن خبر نداریم.  در شرایطی که به ذائقه مشکل پسند ما چنین از کودکی شکل میدهند پس قیاس کنید که سایر آموزه های ذهنی را با چه سهولت بیشتری در ذهن ما مستقر ساخته اند.  پس با پذیرش این حقیقت و اینکه همین شبهات ممکنست عیناً برای سایر موضوعات ذهنی ما برقرار باشد به مطلب اصلی خود میپردازیم.   باید پذیرفت که رفتار کنونی ما و آنچه در پندار و کردار ما نمود دارد عمدتاً متأثر از القائات دوران کودکی و استمرار آن در تمام دوره زندگی چه از سوی خانواده و چه از سوی مدرسه و سایر بنیانهای فرهنگی میباشد.  ما نیز به نوبه خود این آموزه ها را به نسل های بعدی منتقل کرده و در چرخه مسدودی این فرایند تکرار و تکرار میگردد.  لذا بسیاری از موضوعات دیگر نیز وجود دارد که مانند غذا، خوب بودن و درستی آنها به ما تحمیل شده است.  ذهن ما بتدریج به اعتیاد کشیده شده است.  کدام اعتیاد؟  اینکه آنچه بخورد ذهن ما داده شده بطور یکسویه و تعبدی انجام شده.  البته منظور این نیست که همه این آموزه ها لزوماً نادرست و ناسالم است بلکه منظور این است که صرفنظر از خوب یا بد بودن شان، اغلب آنها تحمیلی است و فرد فرصتی برای تشخیص سره از ناسره نداشته است.  چگونه تشخیص دهد؟  طبعاً کسی که فرصتی برای فکر کردن داشته و بعلاوه دسترسی آزاد به منابع و مراجع غیر تحمیلی داشته و در یک کلام بتواند آزادانه فکر کرده با دیگران مشاوره و مفاهمه کند.  چقدر این امر میسر است؟  طبعاً در شرایط فعلی که توده مردم در اندیشه گذران حداقلی معیشت خوداند نامحتمل مینماید اما از سوی دیگر دسترسی طیف وسیع دانشجویان به اینترنت فرصتی مغتنم برای برون رفت از این چرخه معیوب است، بشرطی که بخواهند.  شک نیست که این دسترسی همواره با اختلالاتی مواجه است ولی برای او که بخواهد همیشه مفری پیدا خواهد شد.  

  خلاصه آنکه، همانطور که در نوشتارهای پیشین نیز بیان شد، امروز بیش از هرزمان دیگری محتاج به تجدید نظر در افکار خود هستیم.  تصور مردم این است که هرآنچه در چنته داریم بی عیب و نقص است در حالیکه بسیاری از آنها محتاج تجدید نظر اساسی است.  پس پر بی ربط نباشد اگر گفته آید که "ذهن ها را باید شست".  راستی در این ایام پایانی سال که رسم خوبی برای خانه تکانی وجود دارد چه عیب دارد همان کار برای محتویات مغز انجام شود.  آیا گردگیری از یک مبل کهنه واجب تر است یا  لایروبی رسوبات کهنه مغز؟  گرد وخاک منزل همه ساله تمیز میشود در حالیکه کثافات مغزی حاصل رسوبات سده ها و هزاره هاست!  آیا مغزی که قرار است هدایتگر ما باشد لیاقتش از یک مبل کهنه کمتر است؟  به راستی که این افکار غلط و آموزه های نادرست است که چنین حال و روزی را بر ما نازل کرده است.  که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم.

  • مرتضی قریب