فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

فیزیک و انرژی

مطالب در رابطه با فیزیک، انرژی، فلسفه علم، و مسائل مرتبط می باشد. برای راحتی مطالعه از تابلت یا PC استفاده شود

محلی برای نقد و گفتگوی علمی در خصوص مسائل مبتلابه با تکیه بر کاربرد آموخته های کلاسیک در تبیین و تشریح این مسائل. در این رابطه خواننده تشویق میشود که از دریچه دیگری به مسائل پیرامونی نگریسته و آنچه را میبیند و میشنود را به بوته نقد و آزمایش گذارد.

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مذهب» ثبت شده است

۱۴
ارديبهشت

معمای روزهای هفته

    معماها نه تنها از لحاظ کمیت، بلکه از نظر کیفی نیز گسترده اند.  چه بسا معمائی از عهد عتیق که امروز نیز در قرن 21 میلادی هنوز با آن دست بگریبانیم.  بد نیست بدانید که وبگاهی وجود دارد که ثابت میکند زمین تخت و ثابت در مرکز گیتی است!  هم از علم و هم از احادیث دلیل آورده است!  با بازگشت به مسائل جدی تر، یکی از معماها که این روزها عنوان بسیاری از رسانه ها شده تردید دولت بر تعطیل رسمی پنجشنبه یا شنبه است.  اهالی اقتصاد خواهان تعطیل رسمی شنبه هستند تا مغایرت کاری ما با باقی دنیا محدود به 3 روز از هفته باشد.  این در حالیست که اصولگرایان قشری بر پنجشنبه تاکید میکنند زیرا نمیخواهند شائبه پیروی از روز تعطیل مقدس یهود بوجود آید، حتی اگر این شائبه  به قیمت ضربه زدن بر اقتصاد کشور باشد و مغایرت کاری با اقتصاد دنیا را 4 روز از هفته کند.  از دید آنان هیچ چیز جز افکارشان مهم نیست زیرا مادام که از پول بادآورده نفت و سایر رانت ها ارتزاق میکنند گو دنیا را آب ببرد.  حکومتِ حامی این قشر نیز گویا موافق همین نظر است و چه بسا اجرا کرده باشد.  اکنون برای روشن شدن نظری به ریشه های امر میاندازیم.

    موضوع نگاه داشت زمان و گذشت روزگار همواره دغدغه مهم از گذشته های بسیار دور بوده است.  در مطالب قدیمی بطور مشروح بدان پرداخته بودیم.  اما بطور خلاصه بهترین و طبیعی ترین مرجع ما برای نگاهداشت زمان، پدیده های دوره ای و ثابت است.  فعلاً دقیق ترین مرجع، ساعت اتمی بر مبنای فلز اسکاندیم در ANL است که بیراهی آن 1 ثانیه در هر 300 میلیارد سال است.  مقایسه شود با عمر کیهان!  اما آنچه انسان کهن در اطراف خود داشت نه بدین دقت، اما باندازه کافی دقت داشت که هنوز هم مورد استفاده ماست.  دم دست ترین آن، چرخش شب و روز بود که روز را از دمیدن آفتاب تا غروب آن به 12 بخش مساوی موسوم به "ساعت" تقسیم کرد.  چرا عدد 12؟ بخاطر علاقه ستاره شناسان بابل به عدد 12 که قابل تقسیم بر 4،3،2، و 6 است.  در بابل، ریاضیات و نجوم پیشینه ای بس کهن داشته که بعداً مورد اقتباس یونانیان و سایرین قرار گرفت.  باری، 6 ساعت از دمیدن آفتاب تا نیمروز و 6 ساعت از نیمروز تا غروب.  ساعت آفتابی نیز یادگار آن دوران است.  طول شب را به سه "پاس" یا کشیک بخش کردند که امروزه در سربازخانه ها هنوز برای کشیک استفاده میشود.  بعدها البته طول شب را نیز به 12 ساعت تقسیم کردند که مجموعاً شبانروز 24 ساعته را تشکیل داد. 

    اما امروزه مردم هنوز با تساهل "روز" را بجای شبانروز بکار میبرند اما شروع شبانروز را از نیمه شب حساب میکنند.  تمدن های کهن شروع شبانروز را از دمیدن آفتاب آغاز میکردند ولی یهود شروع شبانروز را از غروب آفتاب تا غروب بعدی محسوب کرده و هنوز مراسم دینی را بدین ترتیب انجام میدهند.  تسری این روش به سایر اقوام سامی و سپس به ما هنوز در گفتگوها شنیده میشود که وقتی میگوئیم "شب جمعه" منظور جمعه شب نیست بلکه غروب روز پنجشنبه بسمت شب است.  ولی برای وقایع طولانی تر به واحد بزرگتری از شبانروز نیازمندیم.  فاصله زمانی بین ظهور دو هلال ماه نو، 29 یا 30 روز، این نیاز را پاسخ داده به مدت یک "ماه" موسوم گشت.  برخی اقوام مراسم دینی خود را بر پایه تقویم موسوم به "قمری" گذاشته اند که البته مشکلات عدیده خود را دارد که قبلاً شرح داده ایم ( 1395/3/6).  خورشید بمراتب قابل اتکاتر است و فاصله دو عبور متوالی آن از اعتدال بهاری (یا متشابهاً پاییزی)، 365.2224 روز میباشد. 

    غیر از واحدهای روز (شبانروز) و ماه، واحد هفته را داریم.  بار دیگر سنت بابلی ها بر این بود که طول مدت ماه را به چهار بخش هفت روزه موسوم به "هفته" تقسیم کنند.  این سنت بعداً از طریق عبرانیان که در بابل اسیر بودند به سایر ملل راه پیدا کرد که امروز ما نیز استفاده میکنیم.  منتها شاید روش ایرانیان کهن که ماه را 30 روز گرفته به هریک از روزها نامی میدادند بر هفته برتری داشت زیرا یک ماه قمری حامل تعداد درستی از هفته نیست ( 28= 7*4).  با اینکه سال هم تعداد درستی از روزها نیست و اثبات این حقیقت است که برخلاف تصور قشریون، هیچ چیز کاملی در آسمان نیست، معهذا گاهشماری خورشیدی که امروز استفاده میکنیم بر نوع قمری برتری روشن دارد.  باری، هفته وارد مذهب شد و آخرین روز آن را که خداوند استراحت کرد، بنا بر عقاید یهود روز استراحت یا شبات است (= سبت= السبت = شنبه).  اصولاً نیایش های یهود پس از رؤیت هلال ماه نو توسط خاخام ها و اعلام رسمی آن به مردم صورت میگیرد (آیا آشنا نیست؟!).  لذا برای مردم دانا هیچ قداستی در ایام هفته نیست و قشریونی که بر سر تعطیل شنبه بحران میسازند شاید با فهم حقایق بالا و اینکه عاداتی را یدک میکشند مقتبس از قومی که در صدد محو آن اند اندکی عرق شرم بر ناصیه آنان ظاهر سازد!  

خلاصه آنکه، مادام که نظام جهل و جنون در کار باشد، هیچ امر خردمندانه ای میسر نیست و کارها همچنان بر محور دشمنی و نادانی میگردد.

  • مرتضی قریب
۱۱
فروردين

معماها -13

    دیدیم که تاریخ باعث شکل گیری عقاید ما میشود.  اهمیت آن بویژه در خصوص موضوعات مذهبی و علی الخصوص در میان جوامع خرافات زده خاورمیانه بسیار زیاد است.  بیشترین حجم خرافات نیز از مسیر تاریخ وقایع مذهبی وارد جامعه شده و توسط ارباب دیانت با تکرار و تکرار آنرا در اذهان جایگیر میکنند.  معما اینجاست که آیا مطالعه تاریخ به روشن شدن ذهن کمک میکند یا برعکس، موجب دور شدن افکار از حقیقت وقایع میشود؟  شرح زیر در همین باب است.

  1. تاریخ مذهبی.  در بحث پیشین دیدیم که تاریخ طبری که فارسی شده آن به تاریخ بلعمی نیز شهرت دارد، یکی از منابع مهم و مورد وثوق همه مورخین بوده بطوریکه تاریخ نویسان بعدی کار خود را ادامه کار او دانسته اند.  بخش بزرگی از این کتاب به سرگذشت های مذهبی اختصاص دارد که در کتب مقدسه نیز یاد شده.  اما برخی از همین سرگذشت ها در کتب تاریخ متعارف هم آمده که متکی به تحقیقات علمی و ادله عقلی است.  مقایسه این دو بخش روشنگر نکات مهمی است که باید راهنمای کسانی قرار گیرد که علاقمند به استخراج وقایع حقیقی از دل تاریخ هستند. 
  2. تاریخ متعارف.  امروزه رویه قدیم در تاریخ نگاری منسوخ شده است.  با اینکه اقوال و روایات هنوز ملاک کار است منتها چیزی که در گذشته ممکن نبوده اکنون مکمل کار گشته است.  خواندن کتیبه ها و طومارهای حکومتی و توجه به یافته های باستان شناسی و نهایتاً تحلیل مدارک و قیاسات عقلی همه به روشن تر شدن تاریخ کمک کرده و آنچه مورد اجماع محققین و مورخین است بصورت تاریخ متعارف شکل گرفته است. امروزه تاریخی که میتواند مورد استناد عقلا قرار گیرد همین تاریخ متعارف است که نمونه آنرا در دوره تاریخ تمدن دورانت میبینیم.
  3. مقایسه.  اکنون بطور نمونه برخی از بخش های مشترک را مقایسه میکنیم تا شاید بکار کسانی که تازه میخواهند خود از حقایق تاریخی سر درآورند کمکی باشد.  قسمتی از تاریخ طبری به شرح نبوت موسی و قوم او پرداخته است که کم و بیش همه میدانیم.  در مرحله ای، موسی وارد سرزمین مصر میشود و با فرعون وارد مباحثه میگردد.  موسی چوب خود را بر زمین انداخته مار میشود و معجزه خود را به رخ فرعون میکشد.  فرعون با نجابت خاص خود فرصت میطلبد تا فکری کند و بعد مدتها جادوگران خود را به دربار میآورد تا بَدَل جادوی موسی را بر زمین زنند.  خلاصه کش و قوس مدتی بدرازا کشیده عاقبت جادوگران تسلیم آئین موسی شده از فرعون رو برمیگردانند.  فرعون بجای اینکه موسی را تأدیب کند دستور کشتن اتباع خود را میدهد!  "فرعون از شرم چهل روز کس را ندید".  " اتباع موسی بسیار شد و 20 سال موسی اندر میان ایشان بماند".  هرسال موسی بلائی بر سر مردم مصر میآورد و فرعون با بردباری تحمل میکرد و عجیب اینکه هیچ کس بادیدن این همه معجزات به موسی نگروید!  در حقیقت نزد آدمی مُنصف، او که صاحب معجزه حقیقی بود نه موسی بلکه فرعون بود که با داشتن جلال و جبروت آسیبی به موسی و قوم نرساند!  تا سرانجام، قوم به هدایت موسی نیل را شکافته و فرعون و لشکر او که در پی او رهسپار شدند همگی در آب غرقه شدند. 

اما تاریخ مدون چه دارد بگوید؟  مطلقاً هیچ!  داستان فوق که بعنوان تاریخ نقل شده با همه زیبائی و لطف، سر موئی حقیقت ندارد.  زیرا تاریخ مصر که به همت دانشمندان از الواح هیروگلیف یک به یک مطالعه شده و با طومارها و سنگ نبشته ها و سایر آثار باستانی مقابله و رمز گشائی شده کمترین نشانی از وجود شخصیتی بنام موسی و قوم وی ندارد.  اگر گزارش قبلی درست است پس این چیست و اگر این صحیح است پس آن چیست؟  بعلاوه، جدا از تاریخ مدون، نگاه عقلانی به روایت مذهبی نکات زیادی را آشکار میکند که با عقل ناسازگار است.  از یکسو فرعون را شخصیتی ستمکار مینمایاند از سوی دیگر نگاهی بیطرفانه به آنچه او در مقابل موسی کرد او را باید فردی مهربان و بردبار تلقی کرد که همه بلایای موسی را تحمل کرده فرمانی برای تأدیب او صادر نکرد.  او به حق سزاوار تکریم است و گور او که شاید یکی از اهرام باشد باید گلباران شود.  هنگام خروج قوم از مصر میخوانیم که آن شب موسی سپاه را شمرد "ششصد هزار و بیست هزار مرد بود".  اگر هر شمارش فقط یک ثانیه طول بکشد، دستکم یک هفته میطلبد که با عبور همانشب از رود نیل مغایرت دارد!  و صدها نکته باریکتراز مو!. 

خلاصه اینکه، یا باید عقل را میزان گرفت یا صرفاً اقوال و احادیث را ملاک گرفته، عقل را زحمت نداده آنرا مرخص کرد.

  • مرتضی قریب
۰۳
فروردين

معماها -10

    پیرو درج مطلب قبلی، برخی بلافاصله واکنش منفی نشان داده آنرا محکوم کردند.  حال آنکه بهتر میبود با آن همذات پنداری کرده و از آن شخصی که داستان خود را گفته پشتیبانی کرده بگوئید بله ما هم سخن شما را تأیید میکنیم!  یعنی بگوئید سخن شما درست است بفرمائید ترتیب رفراندوم را فراهم سازید.  باری، باریکتر از مو، نکته دیگری در انتهای مطلب بچشم میخورد که اکنون توجه مارا میطلبد.  در توجیه رسمیت دادن به نظام برآمده از انقلاب 1357، این عبارت که " گذشتگان ما چه حقی داشتند برای ما تصمیم بگیرند" جای تأمل بیشتری دارد که خودش معمائی جدید بشرح زیر است!

  1. اختیار.  استدلالی که بیان شد در واقع یک استدلال یونیورسال و جهان شمول است.  بعبارت دیگر استدلالی مختص  دیروز نبوده کماکان امروز نیز قابل کاربست است.  عصاره این استدلال راه را باز میگذارد تا در هر زمانی که مقتضی باشد اجماع مردم اگر لازم دانستند درباره رویه جاری معمول خود تجدید نظر کنند. آنها که مدعی اند این استدلال مختص سال 57 بوده تا مستمسکی برای تغییر حکومت باشد، در واقع، بنیادهای منطق را زیر پا میگذارند.  اگر امروز قابل استفاده نیست، پس استفاده قبلی هم نامشروع و نتایج آن باطل بوده است.

مهمتر از همه، این استدلال راه را باز میگذارد تا جامعه درباره تغییر مذهب خود یا هرگونه حک و اصلاح آن مخیّر شود.  از نظر برخی این ممکن است شائبه فکری خطرناک با نتایجی غیر منتظره را تداعی کند.  افرادی که چنین فکر میکنند در واقع پاسداران یک مذهب یا یک نظام ایدئولوژیک خاص اند.  قبلاً اشاره شد که ایدئولوژی یعنی لایتغیر و در محدوده آن، هر تغییری بدعت یا تجدید نظر طلبی تلقی میشود.  اما از سوی دیگر بنا بر قاعده اختیار که انسان را در انتخاب مرام یا مجموعه فکری خود آزاد میداند، کنار گذاشتن یک مرام و اختیار کردن مرامی دیگر حق طبیعی هر انسان است.  اگر شما آزادید که مرام شماره 1 را فرو گذاشته به مرام شماره 2 تشرُف پیدا کنید، متشابهاً همانقدر آزاد هستید که شماره 2 را ترک گفته مرام شماره 3 را اختیار کنید و قس علیهذا. 

با اینکه مضمون عبارت یاد شده در پاراگراف نخست، محلل تثبیت نظام اسلامی بوده است اما معما اینجاست که بطور غافل گیرانه حاوی ضد خود نیز هست و اگر مُنصف بوده مبرا از پیش داوری باشیم باید بپذیریم که راه را باز میکند تا با همان استدلال، شخص منفرداً یا اجتماعاً مخیّر باشد از آئینی که در حال حاضر بدان متصف است دست کشیده آئین جدیدی اتخاذ کند.  این موضوع همان اندازه طبیعی است که کسی نام خود را بخواهد عوض کند چون نام و مذهب هردو بیک اندازه از مقولات عَرَض هستند. تا انسانی وجود نداشته باشد به همان اندازه نام گذاشتن بر وی بیمعناست که متصف شدن به یک آئین خاص.  بنابراین چه از نظر اخلاقی چه از جنبه حقوق طبیعی و چه از لحاظ فلسفی تغییر دین، هر دینی که باشد، از اختیارات اساسی هر فرد یا اجتماع است. لااکراه فی الدین!

بیش از یک قرن پیش، عده ای از اهالی این کشور مبادرت به اخذ آئین جدیدی کردند، نام آن هرچه خواهد باشد.  پرسش این است چرا علمای اسلام با این نوکیشان مخالف اند و روزگار را بر آنان سیاه کرده اموال آنان را مصادره کرده مغازه های ایشان را پلمب، از هرگونه اشتغال ممنوع و اولاد آنان را از حق تحصیل در مدرسه و دانشگاه محروم تا آنجا که حتی در منزل هم حق تحصیل ندارند.  بی انصافی و بی عدالتی تا کجا؟!  این اعمال سازمان یافته حتی از جنایت علیه بشریت فراتر میرود.  که بعید است از حجم آسیب های روانی وارد بر قربانیان درکی باشد.

نویسندگان و فعالین اجتماعی باید باستناد همین استدلال از حق طبیعی این جامعه نیز همچون سایر قربانیان ناشی از سایر آسیب های مدنی دفاع کرده بی هیچ پروا و ملاحظه حامی عدالت باشند مبادا مصداق توکز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی شوند.  متأسفانه حمایت کافی از اقلیت ها نمیشود و قشر روشنفکری از تحرک لازم میترسد.  چرا میترسد؟  از اتهامات بی پایه؟  کجا؟ در دادگاه های امنیتی.  بخاطر وجود قضاتی بدون بهره از اصول منطق و دور از انصاف.  آخرین نمونه آن مشهور به دادن احکام فراوان اعدام که آفتابی شده برای تبرئه خود از تصرف باغ و زمین استدلال کودکانه میآورد!  حقاً که گرفتار شدن در دست این موجودات  ترسناک است.

خلاصه آنکه، گاه تکرار تضییقات بر بدیهیات سایه شبهه افکنده طبیعی ترین اختیارات از انسان سلب میشود. چنین مباد.

  • مرتضی قریب
۰۹
ارديبهشت

نقش استدلال در علم و مذهب

   ایجاد تمدن ناگهانی نبوده بلکه تدریجی و پیوسته بوده است.  در طی تاریخ همواره دو جنبه در حیات انسانها نقش محوری داشته است.  یکی جنبه مادی که به ادامه زندگی وی وابسته است و اگر غفلت شود به مرگ و نابودی منتهی میشود.  دیگری جنبه معنوی است که به رضایت او از زندگی و امید به استمرار آن مربوط و تصور رستگاری پس از مرگ را در او تقویت میکند.  

   در مورد جنبه مادی در حیات انسان و اهمیت آن هیچگاه حرف و حدیثی نبوده و نخواهد بود.  زیرا از ابتدای ظهور انسان بر این کره خاکی، خور و خواب و تولید مثل و صیانت نفس در برابر خطرات طبیعی همواره همان اهمیتی را که برای سایر حیوانات داشته برای نوع انسان نیز همان اهمیت را دارا بوده است.  اما درباره جنبه دوم که به معنای زندگی و حقیقت آن و آمال و آرزوهای انسانی مربوطست، حرف و حدیث بسیار است و اندیشه انسان درباره آن فراز و فرودهای بسیار داشته است.  واقعیت اینست که قبول پدیده مرگ برای ما انسانها بسیار دردناک و غیر قابل هضم است.  چه اینکه خود را از سایر حیوانات متمایز دانسته و لذا حقیقت مرگ و نابودی را اجحافی در حق نوع خودمان تلقی میکنیم.  البته تحقیقات جدید درباره حیوانات نشان داده که انسان شاید در این حس تنها نباشد چه اینکه مشاهده شده که فیل ها نیز دسته جمعی بر فیل مرده ای که استخوانهایش بجا مانده جمع میآیند و نوعی اظهار همدردی و شاید تأثر نشان میدهند.  چه بسا حیوانات نیز درکی ماورائی درباره مرگ داشته باشند که هنوز نمیدانیم.  بهرحال پدیده مرگ نقطه آغاز سیر تفکر درباره حیات معنوی است.

   از سوئی دیگر، مشاهده آسمان پر ستاره در شبهای طولانی همچون دیگر مظاهر طبیعی، موجب نوعی پرسش برای قدما میشد که اینها همه برای چیست.  ادامه این روند فکری به پیدایش فلسفه انجامید که هدف کلی آن درک جهان پیرامونی بود.  هسته مرکزی فلسفه را متافیزیک تشکیل میدهد که به بحث وجود و نقش انسان در دایره وجود و وظایف او (اگر وظایفی باشد) و مسیر سعادت و رستگاری میپردازد.  در طی زمان، انواع دانش ها از توده اصلی فلسفه جدا شده و شاخه های مختلف علم را تا به امروز تشکیل داد.  آنچه باقی ماند، متافیزیک است.  متافیزیک به جنبه های معنوی حیات انسان که مورد علاقه اوست میپردازد و مترادف است با "دین" اما نه به آن معنا که امروز مصطلح است.  

    انسان به یک معنا همواره خصلت دینی داشته و دارد زیرا که درباره مسائل مربوط به آینده خویش و دلیل وجودی خودش و اینکه آیا هدفی برای وجود او بوده یا خیر علاقمند است.  بنابراین مطابق این شیوه، دین = متافیزیک است.  از اینرو قدمت متافیزیک یا دین به قدمت انسان است.  بتدریج شاخ و برگ هائی در اطراف دین رشد کرد که به مذاهب امروزی انجامید.  مذهب یا راه و روش که از معنی آن بر میآید، عمدتاً شامل قواعد و دستورالعمل هاست که بجهت توضیحات بعدی این دو را یعنی دین و مذهب را مستقل از هم در نظر میگیریم.  برخلاف دین (= متافیزیک)، مذاهب نسبتاً جدید هستند.  در گذشته های دور، شهرها هریک دارای نمادی بود که گاهی خدا یا رب النوع مختص آن شهر را تشکیل میداد.  در جنگ ها، هر طرف که پیروز میدان بود، اغلب نماد مقدس طرف مغلوب را تخریب کرده بدان توهین روا میداشت با این ذهنیت که خدای شهر غالب برتر از خدای شهر مغلوب است.  حال آنکه همگی سنخیت یکسان داشته و مقصود از برتری، سلطه سیاسی بوده است.  چنین ادعائی بعدها به ادبیات مذاهب جدید تسری پیدا کرده بطوریکه صدای آن برای گوش ما بسیار آشناست.  

    ایرانیان، برخلاف آنچه تندروهای اسلامی گفته اند، همواره دیندار و دینمدار بوده و از دین های وارداتی بی نیاز بوده اند.  اصلاً دین واژه ایست فارسی مشتق از واژه باستانی "دئنا" که بعداً وارد عربی شده و جمع مکسر میبندند.  دئنا به معنای اندیشیدن یا تشخیص معنوی میباشد که خود از ریشه اوستائی "دا" به معنای "دانستن" یا "شناختن" است که امروزه واژه دانستن را عیناً بهمین معنا بکار میبریم.  بنظر میرسد، همانطور که گفتیم، دین مترادف است با آنچه انسان در تنهائی خویش با خود اندیشه میکند و بویژه درباره هستی جهان و معنای آن کنکاش میکند.  مذهب یا کیش در دنباله خط فکری دین بوجود آمده و حاوی قواعد و احکام و دستورات عملی (شریعت) میباشد. اما در عمل، معنویت غالباً یکسره در سایه شریعت قرار گرفته است. امروزه با تساهل دین و مذهب را گاه مترادف بکار میبریم.  اخلاق، طبیعی ترین راهنمای زندگی است که در مطالب پیشین زیر عنوان "اخلاق طبیعی" بدان پرداخته ایم ( 98/6/7).  طبعاً اخلاق منحصراً در جمعیت و رابطه انسانها معنا و مفهوم پیدا میکند و اگر مثلاً افراد بصورت تک و منزوی زندگی میکردند، اخلاق بی معنا میشد.

    جنگهای گذشته، جنگ بین مذاهب بود که همانطور که گفتیم، هر مذهبی مدعی احراز بهترین و والاترین مقام بوده و در تلاش است مذاهب دیگر را زیرپا گذاشته و پیروان آن را زیر سلطه خود گیرد که در واقعیت امر چیزی جز تسلط سیاسی و بهره کشی نیست.  شاید شاعر هم در همین راستا سروده: جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.  متأسفانه، امروزه نیز ریشه بسیاری از منازعات همچنان در عقاید مذهبی نهفته است.  رواج دین و مذهب در این سرزمین پیشینه ای بس طولانی دارد.  مهمترین و کهن ترین آنها میترائیسم یا مهرپرستی است.  شکل اولیه آن درباره پرستش و تقدیس مهر یا خورشید بوده است.  واقعیت اینست که هیچ چیز برای ما انسانها مهم تر و حیاتی تر از وجود خورشید نیست که ضمن اینکه کره خاکی از بطن آن متولد شده ضمناً بدون تابش بی وقفه آن حیات از بستر زمین رخت برخواهد بست.  از این حیث، بنظر میرسد نیاکان ما باهوش تر از ما بوده اند و استدلالشان درست بود که به اهمیت وجودی خورشید پی برده و همه روزه راز و نیاز میکردند تا او به تابش خود ادامه دهد.  علت آنست که در گذشته های دور آنیمیسم رواج داشته و تصور بر این بوده که مظاهر طبیعت دارای روح و جان هستند و گوش شنوا دارند.  اما دانش امروز نشان داده که چه بخواهیم چه نخواهیم خورشید برای میلیاردها سال دیگر به درخشندگی خود ادامه خواهد داد تا نهایتاً آن بر سرش رود که قبلاً شرحش را داده بودیم ( 95/9/25).  

   ادیان و مذاهب از یکدیگر اقتباس میکنند و هیچ نظریه ای ابتدا به ساکن از هیچ متولد نمیشود.  لذا هیچیک از مذاهب به معنای واقعی کلمه مطلقاً اصیل نیستند و همه از یکدیگر وام گرفته اند.  لذا بنا به تعریفی که وجود دارد، تنها پیامبر اصیل و دارای تفکر مستقل، آدم ابوالبشر میتواند باشد که طبق تعریف کسی پیش از وی نبوده است.  باری، بعدها زرتشت پیدا شد که عناصری از مهرپرستی را وام گرفته منتها نور را جایگزین خورشید ساخت که انتزاعی تر بوده و آنرا در یک رابطه ایهامی با منبع خیر و نیکی قرار داد. طبعاً تاریکی در جبهه مخالف و دشمن قرار گرفت.  اهورامزدا مظهر خیر و نیکی و اهریمن مظهر شرّ و بدی شد که منطقی ترین توجیه برای وجود خیر و شرّ اند.  جالب است که اهریمن (شیطان) در متون ادبی یا در نمایشات، همواره او را بصورت یک دیو زشت شاخدار نشان میدهند حال آنکه از دید منطق کاملاً برعکس باید باشد.  زیرا او نماد خدعه و فریب است و طبق تعریف، تخصص اش در نیرنگ و فریبکاری است.  آیا با چنین چهره ای توفیق خواهد داشت؟  ابداً.  او برای توفیق در کار خود، با وجناتی نورانی و در لباسی ظاهر خواهد گشت که حس روحانیت و تعلق خاطر را در شما برانگیزد! جز این نمیتواند باشد زیرا او قرار است با گفتار بظاهر خوب، ولی خدعه در عمل، اطمینان توده های میلیونی را جلب و سرانجام فریبشان دهد.  آیا با چهره ای زشت و با دو شاخ بر سر و دُمی آویزان میسر است؟!  بعید است.  باری، مانویت که در قرن سوم میلادی ظهور کرد، شاید در این میانه از کمترین تعارض درونی برخوردار و حاوی بیشترین مضامین فلسفی در درون خود میباشد.  عدم توفیق این آئین عمدتاً ناشی از دستورات بسیار سخت آن در قبال یک زندگی پارسایانه است.  از همین رو، پیروانش را دو گروه تشکیل میدادند.  یک گروه اندک و مجری دقیق آداب موسوم به "برگزیدگان"، که خود طبقاتی دارند، و توده مردم عادی موسوم به "شنوندگان" که مجبور به اجرای دقیق فرایض نبوده ولی متعهد به تهیه و تدارک خوراک ضروری برگزیدگان بودند.  فقط برگزیدگان قادر به اجرای دستورات بوده اند. دستوراتی زیر عنوان : مُهر دهان، مُهر دست، مُهر باطن.  بطور خلاصه مجموع این سه مُهر عبارت بود از پاکی گفتار و منع خوردن گوشت و هرآنچه میتوانست برای دهان لذت بخش بوده موجب تقویت قوه شهوانی شود.  چه اینکه روابط جنسی منع کامل داشته و ازدواج و تولید مثل ممنوع است زیرا باعث اختلاط مجدد نور و تاریکی میگردد.  زیرا انسان مرکب از دو گوهر نور و تاریکی کنایه از خیر و شرّ است. هر عملی که به حیوان و گیاه آسیب برساند ممنوع است لذا کشتن حیوان و ریشه کنی گیاه گناه محسوب میشود.  البته گروه شنوندگان زندگی خانوادگی طبیعی داشتند و میتوانستند کشاورزی کنند و گوشت هم بخورند.  برگزیدگان باید یکماه روزه میگرفتند و یک زندگی توأم با ریاضت شبیه راهبان بودائی داشتند.  گویا روزه ماه رمضان نیز اقتباسی از روزه اینان بوده است.  معروفست که مانویت را یک دین التقاطی مُلهم از مسیحیت و بودیسم و زرتشتی گری دانسته اند و آنرا نقطه ضعفی برایش گرفته اند.  حال آنکه همه ادیان متشابهاً همینگونه هستند، ضمن آنکه التقاطی بخودی خود مفهوم بدی نیست و نباید باشد.  دانش امروز ما سرشار از مفاهیم التقاطیست.مثلاً  نظریه الکترومغناطیس حاصل تلفیق موفقیت آمیز الکتریسیته و مغناطیس است که بسیار مفید هم واقع شده است.  هرکجا آموزه نادرستی دیدید، بدون تعارف کنار بگذارید.

  باری، آئین جدید مدتی از پشتیبانی شاهان ساسانی برخوردار بوده ولی نهایتاً بدستور بهرام اول ولی در واقع به سعایت رؤسای دین زرتشت، مانی مظلومانه کشته شد.  مانی نه خود خونی ریخته بود نه مروج خونریزی بود.  معذالک آئین او بعد مدتی بدون هیچ جنگ و خونریزی شرق و غرب را فراگرفت و پیروان صادقی یافت.  جوهره اصلی آئین مانی بر همان دوگانگی خیر و شرّ بمثابه نور و ظلمت است با این تفاوت که در قالب یک فلسفه پیچیده، اعتقاد براین است که انسان مادی باید با پرهیز از مادیات خود را از امتزاج گوهر تاریکی با نور رهائی بخشیده سرانجام به نور مطلق در آسمان بپیوندد.  این درجه از شدت زهد و پارسائی گاه با نهایت تعجب به نتایجی وخیم در آینده منتهی میشود.  گمان ما بر اینست که این قُبح روابط جنسی چنان در ضمیر ناآگاه ما حک گردیده که امروز ما از معدود مردمانی هستیم که شدید ترین ناسزاهای خود را با اصطلاحات جنسی توأم کرده حواله میدهیم!  یعنی تلویحاً روابط جنسی را تابو میدانیم. و عجیب تر آنکه شدت ریاضت در برگزیدگان مانوی گویا عکس العملش را در برگزیدگان مذهب رایج ما نشان داده است.  نوعی تأیید مجدد بر قانون سوم نیوتون!  روحانیت حاضر بجای پرداختن به عقل و معقولات و آنچه مربوط به رأس بدن است، تمام تلاش و اندیشه های خود را بر نیمه پائینی بدن متمرکز کرده و شرم و حیا را یکسره تعطیل کرده است.  بسیاری از آموزه ها و عقاید دینی ریشه در گذشته های دور دارند.  مثلاً آداب غسل تعمید در مانویت نیز رواج داشته که مقتبس از مسیحیت و هردو متأثر از ماندایی ها و نحله های کهن تر است.  این غسل را ما امروز برای مردگان انجام میدهیم.  داستان معراج مختص به پیامبر اسلام نیست بلکه مادر مانی در خواب میبیند که پسرش به آسمان میرود و دوباره به زمین باز میگردد. در مورد مسیح نیز همینگونه بوده و اندیشه سفر آسمانی متعلق به عقاید قدیمی ماندایی ها و مفاهیمی از ایران باستان است.  اشاره به اینکه آسمان پاک و مقدس است و زمین، مادّی و میرا و ناپاک است.  بی جهت نیست اهورامزدا بال و پر دارد (شکل پیوست) و فرشتگان مذاهب دیگر نیز همینگونه تصویر شده اند.  

    در وادی علم و معرفت، استدلال نقش محوری را بازی میکند.  در عرصه دانش، منقولات ملاک نیست بلکه منطق همراه با شواهد تجربی حرف اصلی را میزند.  تمامی دستآوردهائی که امروزه در عرصه علم و فن آوری ملاحظه میکینم مدیون همین رویه است.  در این وادی مهم نیست شخص گوینده کیست بلکه مهم اینست که چه میگوید.  اخیراً از قول شخص متخصص و معتبری در حوزه پزشکی نقل شده که واکسن های عرضه شده کرونا حاوی دستورالعمل هائیست نه تنها برای کنترل از راه دور بلکه کشتن فرد حدود یکسال بعد از تلقیح!  این در حالیست که این ادعا هیچ شواهدی عرضه نمیکند و با هیچ استدلالی همراه نیست.  شاید هم روزی فاش شود که چنین هدفی در برنامه بوده ولی چون به شیوه رایج علم عرضه نمیشود، عقل سالم باید آنرا ندیده گیرد.  با بسیاری از اطلاعات غلطی که در فضای مجازی و واقعی عرضه میشود باید اینگونه رفتار کرد.  عدم همراهی با دانش زمانه و روش آن، کودک عقب مانده ذهنی ای را میماند که بزرگ و برومند شده ولی ذهنیت او در حد همان کودک متوقف مانده است.  

   اما در وادی مذهب، هر آنکه سخن از منطق و استدلال کرد، نابود شد.  رمز بقا در این وادی همانا همراهی و تکرار مکررات است.  شرح مانی را دیدیم که چگونه قربانی حسادت متولیان دین رایج زمانه خود شده و بطرز فجیعی کشته شد.  چرا؟  چون استدلال در این وادی کارگر نیست.  داستان سهروردی ها، حلاج ها و امثال آنان را خوانده ایم که چگونه سر خود را بر سر اندیشه خویش بر باد دادند.  اکنون برآنیم که داستانی از تاریخ معاصر را نمونه آوریم که شاید شرح آن نخوانده باشید.  در این وادی داستان مانی ها مرتب تکرار میشود.

   سوژه ما شیخ احمد احسائی است که در آغاز قرن سیزده هجری شمسی در احساء، شرق عربستان (نزدیک بحرین) متولد شد.  او در 5 سالگی خواندن قرآن را تمام کرد و تا 20 سالگی مقدمات علوم دینی را فرا گرفت.  متعاقباً نزد علمای معروف عصر تلمذ کرده به یکی از معروفترین علمای شیعه دوازده امامی مشهور به زهد و تقوا مبدل شد.  مدتی در نجف و کربلا بود و چندی هم در ایران بسر برده آوازه شهرت او در تسلط بر مسائل دینی و فلسفی چنان در ایران پیچید که چندی بعد به خدمت فتحعلی شاه قاجار رسیده بسیار مورد تجلیل و تکریم او واقع شد.  در مسافرت هائی که به شهرهای ایران داشت با استقبال پرشور مردم روبرو میشد.  شهرت او نزد مردم حسادت دیگر علما را برانگیخت تا بالاخره برایش نقطه ضعفی پیدا کردند.  وی مدتی نیز در بصره اقامت داشت و در آنجا با پیروان مکتب صابئین آشنا شده به اعتقادات فلسفی آنها متمایل شد.  معروفست که اعتقاد او درباره معاد متأثر از اعتقادات پیروان مذهب صابئی میباشد.  بیشتر مراسم اینان در کنار رودهای پرآب و همراه با آب جاری است و از اینرو در حوالی بصره ساکن بوده اند.  بنظر میرسد این مذهب ادامه مذهب مغتسله یا پیروان یحیی تعمید دهنده باشد که او کمی پیش از ظهور عیسی مسیح، مردم را در رودخانه اردن غسل میداد.  مراسم غسل مسلمین یحتمل ادامه همان آداب است.  اینان علاوه بر جسم مادّی به وجود یک جسم لطیف نیز در وجود انسان اعتقاد داشتنند که بگمان ما ادامه همان خط فکری افلاطون در مبحث نظریه مُثُل میباشد.  بنا بر این اعتقاد، برای انسان یک قالب مثالی وجود دارد که همان جسم لطیف است که بر اثر مرگ از بین نرفته بلکه باقی و پایدار میماند.  شیخ احمد احسائی اصطلاح "هورقلیائی" را در این رابطه بکار برده و به معاد روحانی اعتقاد داشت.  یعنی جسم عنصری واضحاً پس از مرگ متلاشی شده و آنچه در رستاخیز مردگان قابل بازگشت است همانا جسم هورقلیائی است و نه جسم مادی.  شیعه متشرعه معاد را جسمانی میداند با همین جسم باصطلاح خودشان عنصری.  شیخ استدلال میکرد که حقیقت انسان همانا "روح" است و لذا معاد هم روحانی خواهد بود.  او این روح را نوعی جسم لطیف تلقی کرده و آنرا جسم هورقلیائی نامیده است.  

   استدلالی که شیخ احمد احسائی در تبیین عقاید خویش آورده خواندنیست و علاقمندان را به منابع مربوطه حواله میدهیم.  نحوه استدلال وی در بافت تعریفات خودش بسیار منطقی تر بنظر میرسد، هرچند دیدگاه علمی به هیچکدام نه معاد جسمانی و نه معاد روحانی اعتقادی ندارد.  اما واقعیت اینست که او تلاش کرده تا امری را که کمتر باورپذیر است، باور پذیرتر و منطقی تر کند.  او سعی کرده است تا با تلفیق مبادی فلسفی با اعتقادات مذهبی و استفاده از استدلال، زمینه محکمتری برای اعتقادات شیعه دوازده امامی فراهم سازد.  وی علاوه براینکه معاد را روحانی دانسته، معراج را نیز روحانی دانسته است و این دو مطلب از مهمترین موارد اختلاف شیخیه (پیروان بعدی شیخ) و متشرعه (شیعه سنتی) است.  گفتیم که علمای سنتی همواره منتظر فرصت بودند تا شیخ را بر زمین زنند.  این فرصت در مسافرتی که او از طریق قزوین عازم کربلا بود دست داد.  در قزوین، ملا محمد تقی برغانی در حضور جمعی از سایر علما درباره عقیده شیخ درباره معاد پرسید.  جواب هورقلیائی شیخ عالم قزوینی را قانع نکرده و فی المجلس حکم تکفیر شیخ را صادر کرد.  تکفیر بزودی مورد تأیید اکثریت علمای شرع قرار گرفت.  آن مرد معروف و شایسته احترام مورد بی مهری جامعه علمای شیعی که از مدتها پیش از محبوبیت شیخ در رنج بودند قرار گرفت.  پس از این واقعه او عازم عتبات عالیات شد اما آنجا نیز در اثر سفارش ملا محمد تقی برغانی به علمای شیعی آنجا، مورد آزار قرار گرفته لاجرم مجبور به مهاجرت به مکه شده ولی قبل رسیدن به آنجا در سن 75 سالگی زندگی را بدرود گفت.

   غرض از ذکر داستان شیخ احمد احسائی، بیان فقط یک نمونه از نقش استدلال در مذهب است.  او با اینکه فردی مقید به کلیه دستورات شرعی بوده و از معروفترین علمای شیعه اثنی عشری و صاحب آثار متعدد در اعتقادات شیعه و فقه و مسائل فلسفی بوده است اما به محض اقدام برای انجام کوچکترین اصلاح در زمینه مذهب فوراً از دایره علمای مذهب حذف گردید.  این اتفاق نه برای فردی عادی بلکه برای شخصیتی مهم در همان حوزه مذهب رخ داد، که اگر دانشمند یا محققی عادی ورود پیدا میکرد معلوم نبود که عاقبتش جز قتل چیز دیگری باشد.  طی تاریخ، چماق تکفیر همواره بر بالا سر افراد کنجکاو در نوسان بوده است.  این طرز برخورد برای انسان امروزی حیرت آور است که چگونه اعتقاد یا عدم اعتقاد به چیزی که آزاری به کسی نمیرساند این اندازه در حیات و ممات اشخاص مؤثر باشد.  

   استدلال در علم موجب شکوفائی آنست و در سایه آن، مجموعه علوم بصورت هماهنگ رشد و پیشرفت میکند.  در وادی علم تکفیر نیست و کسی بخاطر استدلال سست یا ایمان به علوم متروکه از حق حیات محروم نمیشود.  در آنسو، در وادی مذهب، استدلال تا آنجا مجاز شمرده میشود که وضعیت موجود را توجیه کند و به عقیده جدیدی که اصطلاحاً "بدعت" نامیده میشود منجر نشود که گناهیست نابخشودنی.  بخاطر همین عدم انعطاف است که لاجرم مذاهب متفاوت پا به عرصه وجود میگذارند و حتی در یک مذهب ثابت، شاخه های مختلفی چون شاخه های درخت بوجود آمده رشد میکنند.  مثل سنی و شیعه، و در شیعه انواع 3 امامی و 5 امامی و 7 امامی و 12 امامی و در داخل دوازده امامی انواع شیخیه و متشرعه و اخباری و اصولی و غیرها.  بی جهت نیست که در جامعه امروز با انواع مذاهب روبرو هستیم، حال آنکه دانش امروز موجودیتی یکپارچه داشته و نه تابع نژاد است و نه اعتقادات شخصی و نه فرهنگ سرزمین های مختلف.  در وادی دانش، کسی بخاطر هویدا کردن اسرار بر سر دار نمیرود.  زیر سوأل بردن نه تنها حق حیات را سلب نمیکند بلکه اگر موجب پیشرفت باشد به شخص فضول پاداش هم داده میشود.  

   چون استدلال در دل سنگ مذهب بی اثر بود، عرفان پدیدار شد تا بلکه با داروی عشق کمی آنرا نرم کند.  هرچه کرد مؤثر نشد و خود به مکتبی جایگزین مبدل شد.  بی جهت نیست مذهب سنتی با هرگونه بدیلی مانند عرفان دشمنی میکند.  تجربه های متعدد نشان داده که نه تنها استدلال راهی در مذهب ندارد بلکه هرگونه تلاشی هم در این راه تاکنون موفق نبوده و به احتمال زیاد موفق هم نخواهد بود.  شاید احتمال کمی وجود داشته باشد تا در سایه روشنگری فضای مجازی در عصر جدید، مگر طلاب حوزه های باصطلاح علمیه خود آستین بالا زده چاره ای جستجو کنند.  در این میانه علم و فلسفه همچنان راه خود را پی گرفته و بیشترین امید در سایه توجه به این وادی خواهد بود.  تجربه نشان داده اداره جامعه تحت سلطه مذهب جز نفاق و جنگ ره آوردی ندارد.  بویژه مذهبی که آلوده به انواع فساد و دروغ و تباهی باشد.  برون رفت از چنین شرایطی جز با اراده ای محکم و با عمل درست در سایه فکر درست میسر نمیباشد.

 

 

  • مرتضی قریب